گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
باب نهم


در بيان مبرز
قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : إنَّما سُمِّيَ الْمُسْتَراحُ مُسْتَراحاً لاِسْتِراحَةِ الاَْنْفُسِ مِنْ أَثْقالِ النِّجاساتِ وَاسْتِفْراغِ الْكَثيفاتِ وَالْقَذَرِ فيها وَالْمُؤْمِنُ يَعْتَبَرُ بِها عِنْدَها أَنَّ الْخالِصَ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا كَذلِكَ يَصيرُ عاقِبَتُها فَيَسْتَريحُ بِالْعُدُولِ عَنْها وَتَرْكِها وَيُفْرَعُ نَفْسَهُ وَقَلْبَهُ عَنْ شُغْلِها وَيَسْتَنْكِفُ عَنْ جَمْعِها وَأَخْذِهَا اسْتِنْكافَهُ عَنِ النِّجاسَةِ وَالْغائِطِ وَالْقَذَرِ .

وَيَتَفَكَّرْ في نَفْسِهِ الْمُكَرَّمَةِ في حال كَيْفَ يَصيرُ دَليلُهُ في حال وَيَعْلَمُ أَنَّ التَّمَسُّكَ بِالْقَناعَةِ وَالتَّقْوى يُورِثُ لَهُ راحَةَ الدَّارَيْنِ .

وَأَنَّ الرّاحَةِ في هَوان الدُّنيا وَالْفَراغِ مِنَ التَّمَتُّعِ بِها وَفي إِزالَةِ النَّجاسَة مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ فَيُغْلِقُ عَنْ نَفْسِهِ بابَ الْكِبْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِيّاها وَيَفِرُّ مِنَ الذُّنُوبِ وَيَفْتَحُ بابَ التَّواضُعِ وَالنَّدَمِ وَالْحَياءِ .

وَيَجْتَهِدُ في أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهيهِ طَلَباً لِحُسْنِ الْمَآبِ وَطيبِ الزُّلْفِ وَيَسْجُنُ في سِجْنِ الْخَوْفِ وَالصَّبْرِ وَالْكَفِّ عَنِ الشَّهَواتِ إِلى أَنْ يَتَّصِلَ بِأَمانِ اللهِ في دارِ الْقَرارِ وَيَذُوقُ طَعْمَ رِضاهُ فَإِنَّ الْمَقُولَ عَلى ذلِكَ وَما عَداهُ لاتَشيء .

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : إنَّما سُمِّيَ الْمُسْتَراحُ مُسْتَراحاً لاِسْتِراحَةِ الاَْنْفُسِ مِنْ أَثْقالِ النِّجاساتِ وَاسْتِفْراغِ الْكَثيفاتِ وَالْقَذَرِ فيها .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : به محل تخليه كثافات شكم به اين خاطر مستراح مى گويند ، كه نفوس مردم از سنگينى نجاسات پس مانده از غذاى خورده شده و كثافات و آلودگيها راحت مى شوند .

خوراكيهائى كه انسان مى خورد ، بدن به آن اندازه اى كه براى قدرت و قوت و ادامه حيات لازم دارد بر مى دارد ، و مازاد آن را تبديل به نجاست و كثافت كرده ، و به انسان فشار مى آورد كه به مستراح رفته و آن را از بدن بيرون براند ، و اگر انسان به نداى شكم در اين زمينه پاسخ نگويد آبروى آدمى را مى برد !!

خوراكيها هرچه سنگين تر و رنگين تر و خوشمزه تر باشد ، كثافت و نجاسات و تعفن و بوى آن بيشتر ، و ضربه و خسارتش به بدن سنگين تر است .

به اندازه خوردن يا كمتر از حد خوردن ، و ساده خوردن ، كم خرج تر ، و حملش آسان تر و كثافتش كمتر و پس دادنش راحت تر است .

آه : خوراكى كه بيشترش در شكم مى خواهد تبديل به نجاست شود ، نجاستى كه هر موجود زنده اى از آن فرارى است ، و حملش باعث زحمت آدم است ، بر چه حسابى انسان براى بدست آوردنش اين همه ظلم و جور ، غل و غش ، خدعه و حيله ، نسبت به ديگران بورزد ؟!

چرا انسان راه حلال را طى نكند ، چرا براى خدا به محل كسب نرود ، چرا در خريد و فروش رعايت فرامين حق را نكند ، چرا براى بيشتر بدست آوردن دزدى كند ، احتكار جنس نمايد ، ظلم بورزد و تا جائى پيش برود كه براى لقمه نانى دست به خون مظلوم يا مظلومانى بيالايد ؟!!

اميرالمؤمنين درباره مردمى كه از تربيت الهى دورند ، و همتى جز شكم و شهوت ندارند ، و از هر راهى كه قدرتشان اقتضا مى كند ، پيدا مى كنند و مى خورند مى فرمايد :

قيمت اينان با آنچه از شكمشان مى ريزد مساوى است !!!

آرى اينان بيش از اين قيمت و ارزش ندارند ، و هم اينانند كه خداوند آنان را در قرآن به عنوان بدتر از حيوانات و درندگان وصف فرموده است .

مواد خوراكى قبل از اينكه به انسان برسند ، طيب و طاهر و پاكيزه است ، طعم عالى و رنگ هاى چشمگير دارند ، چون به شكم برسند قسمتى از آنها تبديل به انرژى براى جسم و بقيه تبديل به كثافات و فضولات مى شوند ، اگر انسان در بدست آوردن مواد و خوردن آن عبد حضرت حق باشد خوشا به حالش ، و اگر بنده شيطان و برده شكم باشد ، در حقيقت بايد گفت وجود او با تمام شئونش كارخانه كود سازى است .

ابوسعيد و مسئله پند و عبرت
ابوسعيد ابوالخير با جمعى از اصحاب از كنار دهى از مناطق اطراف نيشابوبر به طرف مقصدى مى گذشتند .

مردى كناش مشغول خالى كردن چاه مستراح بود ، اصحاب از بوى تعفن كثافات دماغ خود را گرفتند و به سرعت از آن محل گذشتند ، ولى مشاهده كردند شيخ نيامد .

چون نظر كردند ديدند شيخ با حالت تفكر كنار كثافات ايستاده فرياد زدند استاد بيا ، فرمود مى آيم ، پس از مدتى تأمل در كنار كثافات به سوى اصحاب روان شد ، چون به آنان رسيد عرضه داشتند : اى راهنما براى چه كنار كثافات ايستادى ؟

فرمود چون شما دماغ خود گرفتيد و به سرعت حركت خود افزوديد ، آوازى از كثافات و فضولات برخاست كه هان اى روندگان ديروز گذشته ما با حالتى طيب و طاهر و پاكيزه و رنگ و بوئى بسيار عال بر سر بازار به صورت سبزيجات و ميوه جات و حبوبات قرار داشتيم و شما بنى آدم به خاطر بدست آوردن ما بر سر و بار يكديگر مى زديد و به انواع حيله ها و خدعه ها متوسل مى گشتيد ، و از هيچگونه تقلب و زورى خوددارى نمى كرديد ، چون ما را بدست آورديد خورديد ، ما بر اثر چند ساعت همنشينى با شما تبديل به اين حال گشته و به اين سيه روزى افتاديم ، به جاى اينكه ما از شما فرار كنيم ، شمائى كه باعث اين تيره بختى براى ما شديد ، شما از ما فرار مى كنيد اى اف بر شما !!!

من كنار كثافات ايستاده و به پند و نصيحت آنان گوش فرا داده تا شايد عبرتى از آنان بگيرم !

ناصر خسرو به راهى مى گذشت *** مست و لايعقل نه چون ميخوارگان
ديد قبرستان و مبرز روبروى *** بانگ بر زد گفت اى نظارگان
نعمت دنيا و نعمت خواره بين *** اينش نعمت ، آنش نعمت خوارگان
مال جهان به باغ تنعم شكوفه ايست *** كاول بجلوه دل بربايد زاهل حال
يك هفته نگذرد كه فرو ريزد از درخت *** بر خاك ره شود چو خس و خاك پايمال
اهل كمال در دل خود جا چرا دهد *** آن را كه دمبدم زپى است آفت زوال
اين جهان بر مثال مرداريست *** كركسان گرد او هزار هزار
اين مر او را همى زند مخلب *** آن مر اين را همى زند منقار
آخر الامر بگذرند همه *** وز همه باز ماند اين مردار
جد تو آدم بهشتش جاى بود *** قدسيان كردند بهر او سجود
يك گنه چون كرد گفتندش تمام *** مذنبى مذنب برو بيرون چرا
تو طمع دارى كه با چندين گناه *** داخل جنت شوى اى رو سياه
در هر صورت ، نبايد با توجه به شكم و مواد غذائى دچار غفلت از حقايق بلند آسمانى و انسانى شد ، خوردن را بايد وسيله بدست آوردن قدرت براى عبادت و تفكر قرار داد ، همت اگر شكم باشد انسان بدون شك از آدميت و انسانيت خارج خواهد شد .

انسان در برخورد با هر برنامه اى بايد به عاقبت آن بينديشد ، و با كمال دقت نتيجه و محصول هر كارى را توجه كند و بداند عاقبت مرگ است و پس از مرگ بازپرسى از عمل و مزد عمل .

غزالى در كيمياى سعادت در ركن اول مى فرمايد :

اما آنچه مهم است در هر روز آن است كه در مرگ و نزديكى اجل تفكر كند و با خود گويد كه : ممكن است كه از اجل يك روز بيش نمانده است . كه فايده اين فكرت عظيم است ، كه اين خلق كه روى به دنيا آورده اند از درازى امل است . و اگر به يقين دانندى كه تا يك ماه يا يك سال بخواهند مرد ، از هرچه بدان مشغولند دور باشندى و باشد كه تا يك روز بخواهند مرد و ايشان به تدبير كارى مشغولند كه تا ده سال به كار خواهد آمد و براى اين گفت حق تعالى :

( أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْء وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ ) .

آيا نظر نكرده اند در سلطنت آسمان و زمين و آنچه را خدا آفريده است از چيزها و در اينكه شايد اجل آنان نزديك شده باشد .

و ون دل صافى كند و اين تأمل كند رغبت ساختن زاد آخرت در دل حركت كند ، و بايد تفكر كند تا درين روز چند خير ميسر تواند بود وى را ، و از هرچه معصيت است حذر مى بايد كرد ، و در گذشته چه تقصير كرده است كه مى تدارك بايد كرد ، و اين همه را به تدبر و تفكر حاجت بود .

پس اگر كسى را راه گشاده بود ، تا در ملوك آسمان و زمين نگرد ، و در عجايب صنع نگرد ، بلكه در جمال و جلال حضرت الهيت نگرد ، اين تفكر از همه عبادات و از همه تفكرها فاضل تر ، كه تعظيم حق تعالى بر دل غالب شود ، و تا تعظيم غالب نشود محبت غالب نشود ، و كمال سعادت در كمال محبت است ، ليكن اين هركسى را ميسر نباشد .

ليكن در بدل اين بايد كه در نعمت هاى حق تعالى كه بر وى است تفكر كند ، و در محنت ها كه در عالم است از بيمارى و درويشى و انواع عقوبات كه ورا از آن خلاص داده اند ، تا بداند كه شكر بر وى واجب است و شكر بدان بود كه فرمانها بجاى آرد و از معصيت ها دور باشد و در جمله ساعتى در آنها تفكر كند .

بهاء الدين ولد فرزند عارف رومى مى فرمايد :

گفت احمد هركه دو روزش يكى است *** هست مغبون و گرفتار شكى است
بى يقينى مى زند در ابلهى *** پر ز بادى هم چو انبان تهى
هر دمى پس ميرود از پيش صف *** مى شود صافيش دردى هم چو كف
رنج او هر لحظه بدتر مى شود *** هر دمى او زشت و ابتر مى شود
سوى دوزخ مى رود آن رد باب *** بى عذاب بحر در بحر عذاب
پيش از آن كه كار تو آنجا رسد *** هر دمى غفلت تو را واپس برد
رو به سوى اصل خود همچون خليل *** بگذر از استاره و چرخ نبيل
پاى همت بر خور و بر ماه نه *** سر بر آن ايوان و آن درگاه نه
اين خودى را خرج كن اندر خد *** تا نمانى هم چو ابليسى جدا
آب جان را ريز اندر بحر جان *** تا شوى درياى بى حد و كران
شهوت شكم يا تنور جهنم
جاذبه شكم و جاذبه مواد چرب و شيرين و خوش طعم غذائى بسيار قوى است ، در حدى كه بسيارى از اهل عالم با قوت و قدرت اين دو جاذبه با سرعتى فوق العاده به هلاكت و فنا ، به شقاوت و بدبختى ، به تيره روزى و عاقب سوزى افتادند .

گرسنگى در تمام ايام عمر ، و خوش مزه بودن مواد غذائى ، دو علت قوى براى حركت انسان به سوى بدست آوردن مواد و خوردن و سير شدن است و پس از سير شدن ...

راستى اگر انسان مقيد به تربيت الهى نباشد ، و دست به دامان اولياء خدا نداشته باشد در مقابل شكم و مواد غذائى چه خواهد كرد .

محجة البيضاء نوشته عارف بيدار ، محقق عاليقدر ، عاشق وارسته مرحوم فيض كاشانى در جلد پنجم در ابتداى كتاب كسر شهوت و شكم مى نويسد :

از بزرگترين عوامل هلاكت براى فرزند آدم شهوت شكم است ، به خاطر همين مسئله آدم و حوا از خانه قرار به خانه مذلت و بيچارگى در افتادند .

اينان را خداوند مهربان از خوردن آن درخت نهى كرد ، اما شهوت شكم بر هر دو غلبه كرد و از آن درخت خوردند و پس از آن عريان از لباس بهشتى شده و بيرون رانده شدند .

شكم بدون شك چشمه شهوات و مركز آلام و بيماريها و همه گونه آفات است .

شهوت جنسى ، و شدت ميل به زن از آثار شكم و شهوت خوراك مى باشد .

ميل شديد به خوراكيها و ميل فوق العاده به شهوت جنسى و شدت رغبت به مال و جاه ، وسيله هائى هستند كه آدمى را در توسعه دادن به زمينه براى بدست آوردن خوراك و عامل شهوت به حركت شديد وا مى دارند !

به دنبال شكم است كه انسان به جمع مال و بدست آوردن جاه خودكشى كرده ، و دچار سستى در مسائل الهى گشته ، و به چاه فخر فروشى و حسد ورزى خواهد افتاد ، و از همين زمينه هاى شيطانى است كه آفت ريا و غائله تفاخر و تكاثر و خود بزرگ بينى به انسان هجوم مى كند .

حسد ، حقد ، عداوت ، كينه و دشمنى از آثار بندگى شكم است ، و تمام اين موارد انسان را به غرق شدن در درياى تجاوز و فحشاء و منكرات كمك مى نمايد .

اگر عبد نفسش را رام جوع كند ، و مجارى شيطان را ببندد ، در اطاعت خدا خواهد افتاد ، و راه طغيان و سركشى بر او بسته خواهد شد .

شكم پرست مجبور است آخرت را به دنيا ، معنى را به ظاهر انسانيت را به حيوانيت ، خدا را به شيطان بفروشد !

روايات در زمينه شكم مسائل بسيار بلند و قابل توجهى دارند ، كه لازم است به پاره اى از آنها اشاره شود :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : جاهِدُوا أَنْفُسَكُمْ بِالْجُوعِ وَالْعَطَشِ فَإِنَّ الاَْجْرَ في ذلِكَ كَأَجْرِ الْمُجاهِدِ في سَبيلِ اللهِ وَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَمَل أَحَبُّ إِلَى اللهِ تَعالى مِنْ جُوع وَعَطَش .

پيامبر اسلام فرمود : با گرسنگى و تشنگى به مبارزه با نفس برخيزيد ، اجر اين مبارزه مانند اجر رزمنده در راه خداست ، به تحقيق عملى در پيشگاه خدا محبوب تر از گرسنگى و تشنگى نيست .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : لا يَدْخُلُ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ قَلْبُ مَنْ مَلاََ بَطْنُهُ .

پيامبر فرمود : قلب كسى كه شكمش پر است وارد ملكوت آسمانها نمى شود .

قيلَ يا رَسُولَ اللهِ أَىُّ النّاسِ أَفْضَلُ ؟ قالَ : مَنْ قَلَّ طُعْمَهُ وَضِحْكَهُ وَرَضِيَ بِما يَسْتُرُ بِهِ عَوْرَتَهُ .

گفتند يا رسول الله از مردم كداميك برترند ، فرمود : كسى كه غذا و خنده او كم باشد ، و به آنچه عيوب او را مى پوشاند خشنود باشد ، «شايد كنايه از آراسته بودن انسان به حسنات اخلاقى باشد .»

قالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : الْفِكْرُ نِصْفُ الْعِبادَةِ وَقِلَّةُ الطَّعامِ هِيَ الْعِبادَةُ .

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : انديشه نصف عبادت است ، و كمى طعام خود عبادت .

وَقالَ رَسُولُ اللهِ : إِنَّ اللهَ يُباهِى الْمَلائِكَةَ بِمَنْ قَلَّ طُعْمَهُ فِي الدُّنْيا يَقُولُ : أُنْظُرُوا إلى عَبْدي اِبْتَلَيْتُهُ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ فِي الدُّنْيا فَتَرَكَهُما لاَِجْلي أُشْهِدُوا يا مَلائِكَتي مَا مِنْ أَكْلَة تَرَكَها لاَِجْلي إِلاّ أَبْدَلْتُهُ بِها دَرَجات فِي الْجَنَّةِ .

رسول خدا فرمود : خداوند به كسى كه غذايش در دنيا مختصر است به ملائكه مباهات مى كند مى فرمايد : به بنده ام بنگريد ، او را به طعام و آشاميدنى آزمايش كردم ، هر دو را به خاطر من رها كرد ، اى ملائكه شاهد باشيد غذائى را براى خاطر من ترك نمى كند مگر اينكه به جاى آن درجاتى در بهشت به او عطا مى كنم .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله وسلم) : لا تُميتُوا الْقُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ فَإِنَّ الْقَلْبَ كَالزَّرعِ يَمُوتُ إِذا كَثُرَ عَلَيْهِ الْماءُ .

و نيز آن حضرت فرمود : دلها را با طعام و آشاميدن زياد به مرگ و نابودى نكشيد ، حقيقتاً قلب مانند زراعت است ، وقتى آب فراوان به او برسد از بين مى رود .

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) قالَ رَسُولُ اللهِ : بِئْسَ الْعَوْنُ عَلَى الدِّينِ قَلْبٌ نَخيبٌ ، وَبَطْنٌ رَغيبٌ وَنَعْظٌ شَديدٌ .

امام ششم فرمود : پيامبر فرمود : چه عامل بدى است براى از بين بردن دين ، ترسوئى ، پرخورى ، و كثرت شهوت رانى .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : ما مِنْ شَيْئي أَبْغَضُ إِلَى اللهِ مِنْ بَطْن مَمْلُوءٌ .

امام باقر فرمود : چيزى از شكم پر ، در پيشگاه حق مبغوض تر نيست .

وَقالَ داوُدُ (عليه السلام) : تَرْكُ لُقْمَة مَعَ الضَّرُورَةِ إلَيْها أَحَبُّ إلَيَّ مِنْ قِيامِ عِشْرين لَيْلَة .

داود (عليه السلام) فرمود : ترك يك لقمه در كمال احتياج به آن براى من از بيدارى و عبادت بيست شب محبوب تر است .

قالَ النَبِيُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : وَيْلٌ لِلنَّاسِ مِنَ الْقَبْقَبَيْنِ فَقيلَ : وَما هُما يَا رَسُولَ اللهِ ؟ قَالَ الْحَلْقُ وَالْفَرْجُ .

پيامبر فرمود : واى بر مردم از قبقبين ، گفتند آن دو چيست ؟ فرمود دهان و شهوت .

لقمان به فرزندش فرمود :

يا بُنَيَّ إِذَا امْتَلَئَتِ الْمِعْدَةُ نَامَتِ الْفِكْرَةُ وَخَرَسَتِ الْحِكْمَةُ وَقَعَدَتِ الأَعْضاءُ عَنِ الْعِبادَةِ .

پسرم هنگاميكه معده پر شود ، فكر مى خوابد ، زبان حكمت لال مى شود ، و اعضاء از عبادت باز مى مانند .

بزرگان فرموده اند : جوع و گرسنگى در نزد خدا در خزينه اوست ، و آن را تنها به كسى مى دهد كه به او علاقه داشته باشد .

كم خورى و گرسنگى داراى فوائد بسيارى است از جمله :

1 ـ صفا و روشنى قلب .

2 ـ رقت و دل رحمى .

3 ـ انكسار و ذل در پيشگاه حضرت حق .

4 ـ توجه به آزمايشات الهى و عذاب آخرت .

5 ـ شكستن شهواتى كه علت گناهان است .

6 ـ كم خوابى و دوام بيدارى بخصوص بيدارى شب .

7 ـ آسان شدن مواظبت بر عبادت .

8 ـ صحت بدن و سلامت اعضاء و جوارح .

9 ـ راحت بودن در كسب و كار و عدم خدعه و حيله و گناهان مربوط به مال .

10 ـ تمكن از ايثار اضافه مال و خوراكى به مستحق شرعى .

فيض كاشانى و غزالى در ذيل اين در فائده بياناتى بس مهم دارند ، عاشقان حقايق بيشتر مى توانند به جلد پنجم محجة البيضاء مراجعه كنند .

عارف رومى در فضيلت جوع ميفرمايد :

رنج جوع از رنج ها پاكيزه تر *** خاصه در جوع است صد فضل و هنر
رنج جوع اولى بود خود زان علل *** هم به لطف و هم به خفت هم عمل
جوع خود سلطان داروهاست هين *** جوع بر جان نه چنين خوارش مبين
جوع نور چشم باشد در بصر *** جوع باشد قابليت در نظر
جمله ناخوش از مجاعت خوش شود *** جمله خوش ها از مجاعتهاست رد
در پايان ترجمه جمله اول حديث بايد گفت : اولا به هر قيمتى كه تمام مى شود ، خوراك خود را از حلال تهيه كنيد ، و به هنگام خوردن يا به اندازه يا اگر بتوانيد كم بخوريد ، زيرا عاقبت خوراكيها بخصوص اگر بيش از اندازه خورده شود مريضى و همچنين فضولات و كثافات است . و چيزى كه عاقبتش چنين است ، ارزش اين را ندارد كه انسان براى بدست آوردنش از صراط مستقيم دور مانده ، و دست به گناه و عصيان بيالايد .

براى خدا تهيه كنيد ، و براى خدا بخوريد ، و براى خدا عبادت كنيد ، و براى خدا عمر گرانمايه را صرف كنيد ، و براى خدا قسمتى از انرژى گرفته شده از غذا را صرف خدمت به خلق خدا كنيد .

حمال كثافت و فضولات نباشيد ، و به نحوى زندگى نكنيد كه درباره شما بگويند اول او نطفه و حال او حمال فضولات ، وآخر او جيفه متعفن و بدبوست!! و آه كه از آدميت و انسانيت در وجود او خبرى و اثرى نيست .

وَالْمُؤْمِنُ يَعْتَبَرُ بِها عِنْدَها أَنَّ الْخالِصَ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا كَذلِكَ يَصيرُ عاقِبَتُها فَيَسْتَريحُ بِالْعُدُولِ عَنْها وَتَرْكِها وَيُفْرَعُ نَفْسَهُ وَقَلْبَهُ عَنْ شُغْلِها وَيَسْتَنْكِفُ عَنْ جَمْعِها وَأَخْذِهَا اسْتِنْكافَهُ عَنِ النِّجاسَةِ وَالْغائِطِ وَالْقَذَرِ .

امام ششم مى فرمايد : مؤمن را سزاوار و لايق است كه در مبرز در وقت دفع شدن كثافات ، به چشم عبرت نظر كند و به نفس خود خطاب نمايد كه : اى نفس زبده و خلاصه لذتهاى دنيا عاقبتش اين است كه تا از تو دفع نمى شود در آزار و زحمتى ، و اكنون كه دفع شده به اين عفونت و بدبوئى است ، و هرگاه خلاصه لذات دنيا نتيجه اش اين باشد ، كجا دنيا قابل اين است كه براى اضافه بدست آوردنش اين همه متحمل زحمت شوى ، و عزيزترين سرمايه خود را كه عمر تو است براى آن تلف كنى ؟!

مؤمن وقتى در اين گونه اوقات خود به خود فكر كند ، رفته رفته دوستى دنيا و جمع مال دنيا و علاقه به آن در نظر او كم و بى اعتبار مى شود ، و همت و محبت خود را از آن قطع مى كند و ديگر متوجه آن نمى شود ، مگر براى ضرورت ، و ننگش مى آيد كه پيرامون آن بگردد ، مثل اينكه از جمع كردن نجاست ننگ دارد .

در روايت است كه انسان وقتى به مستراح ميرود ، فرشته اى سر او را به پائين متمايل مى كند تا به محصول شكم خود نظر كند و ببيند و بداند كه چه بوده و چه شده ، و از اين منظره عبرت بگيرد!!

خوشا بحال آن انسانهائى كه در تمام امور حيات به حساب خود رسيدند ، خود را در اين جهان و كناره اين سفره مسافر و مهمان ديدند ، و وطن اصلى خويش را مقام قرب و آخرت دانستند ، انبياء را شناخته و ائمه بزرگوار را هادى راه حساب كرده و بر اساس اين واقعيات عالى حيات و زندگى را استوار كردند .

به قول يك اهل حال :

برخيز تا كه رو به در آشنا كنيم *** باشد گره ز كار فروبسته وا كنيم
آنجا كه كاروان محبت كند گذر *** بر ديده خاك مقدمشان توتيا كنيم
هركس در اين جهان به كسى اقتدا كند *** ما پيروى ز مذهب اهل صفا كنيم
در قسمت زمانه اگر زهر يا كه شهد *** شرط طريق نيست كه چون و چرا كنيم
تا نشكنيم رونق بازار مشك ناب *** اين عقده هاى زلف ببوئيم و وا كنيم
گر ديگران نهند سر اندر هواى يار *** ما طى راه عشق به ترك هوا كنيم
وَيَتَفَكَّرْ في نَفْسِهِ الْمُكَرَّمَةِ في حال كَيْفَ يَصيرُ دَليلُهُ في حال وَيَعْلَمُ أَنَّ التَّمَسُّكَ بِالْقَناعَةِ وَالتَّقْوى يُورِثُ لَهُ راحَةَ الدَّارَيْنِ .

نفسى كه فى الجمله صفا و جلا دارد نفس مكرم است و چنين نفسى داراى قدرت تفكر است ، و مى تواند در حالى كه در آن است انديشه كند تا از بركت انديشه از آن حال به حالت عالى تر راه برد ، و به همين خاطر امام ششم(عليه السلام) در اين جمله مى فرمايد و انديشه و تعقل كند در نفس مكرمه در حالتى كه فعلا دارد ، چگونه راهنماى او نسبت به حال شريف تر و عالى تر مى گردد ، در اين صورت مى فهمد و مى داند كه وقتى حاصل مواد غذائى با همه ارزشش فضولات و كثافات است ، بايد به قناعت و تقوا تكيه كرد : كه اين دو حقيقت بهترين علت راحت دو دنياست .

آرى اهل قناعت و تقوا سبك بار و سبك بالند ، زيرا در برنامه ظاهر به خاطر قناعتشان و تقواشان كم خوراك و كم مؤونه ، و در برنامه باطنشان از گناه معصيت سبك بار و راحتند .

وَأَنَّ الرّاحَةِ في هَوان الدُّنيا وَالْفَراغِ مِنَ التَّمَتُّعِ بِها وَفي إِزالَةِ النَّجاسَة مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ فَيُغْلِقُ عَنْ نَفْسِهِ بابَ الْكِبْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِيّاها وَيَفِرُّ مِنَ الذُّنُوبِ وَيَفْتَحُ بابَ التَّواضُعِ وَالنَّدَمِ وَالْحَياءِ .

و به اين نتيجه خواهد رسيد ، كه راحت انسان و توشه قيامت در سبك گرفتن امور مادى است ، و جدائى از تمتعات غلط دنيا و همچنين تمتعات غير ضرورى . و همچنين راحت دنيا در ازاله نجاست حرام و شبهه از زندگى است ، و چون كم اعتبارى دنيا و پستى آن ظاهر شد هرگز عجب و تكبر بخود راه نمى دهد و ملازم عجز و شكستگى و ذلت و افتقار در پيشگاه محبوب خواهد شد ، آرى پس از شناخت مهالك و آفات دنيا براى عجب و كبر و ساير صفات رذيله جائى نمى ماند ، در اين حال از معاصى مانند گوسپندى كه از گرگ فرار مى كند مى گريزد و در تواضع و پشيمانى و حيا به روى خود باز مى كند .

وَيَجْتَهِدُ في أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهيهِ طَلَباً لِحُسْنِ الْمَآبِ وَطيبِ الزُّلْفِ وَيَسْجُنُ في سِجْنِ الْخَوْفِ وَالصَّبْرِ وَالْكَفِّ عَنِ الشَّهَواتِ إِلى أَنْ يَتَّصِلَ بِأَمانِ اللهِ في دارِ الْقَرارِ وَيَذُوقُ طَعْمَ رِضاهُ فَإِنَّ الْمَقُولَ عَلى ذلِكَ وَما عَداهُ لاتَشيء .

پس از شناخت دنيا و صورت و سيرت و محصول آن ، براى اداى واجبات حق و دورى از نواهى آن جناب ، جهت عاقبت بخيرى و رسيدن به درجات عاليه به كوششى سخت برخواهد ساحت ، و نفس سركش و طاغى را در زندان ترس از مقام حق و پايدارى در اعمال صالحه و اخلاق حسنه و خوددارى از شهوات حبس خواهد كرد ، تا اتصال به امان حق در دارالقرار قرار گيرد و طعم خشنودى دوست را بچشد كه تنها ماندنى از انسان همين عبادت و اطاعت است و غير از آن چيزى نيست .

مگر اداى واجبات ، و بخصوص ترك محرمات كار ساده اى است ، اداى فرائض و كناره گيرى از معاصى مهم ترين كارى است كه در دوره تاريخ بشر انجام داده ، و تمام انبياء خدا و ائمه طاهرين به همين خاطر به سوى انسان فرستاده شدند، كه انسان حيات وزندگى خويش را منطبق بر فرامين حضرت حق قرار دهد.

اگر همه به دستورات انبياء و ائمه آگاه شوند ، و همه پس از آگاهى در مقام عمل برآيند ، به قسمت اعظمى از مشكلات مادى ، خانوادگى ، اجتماعى و معنوى جامعه خاتمه داده خواهد شد .

اگر رندگى و شئونش را در اين ناحيه قرار دهيد ، از لذتى برخودار خواهيد شد كه مافوق آن تصور نيست ، علاوه حركت مثبت شما ابدى خواهد شد و از لحظه به لحظه اين حركت عشقى به شما دست مى دهد كه حتى ملائكه از درك آن عاجزند ، اين راه ، راه خداست و اين منزل ، منزل عشق است و آن را پايانى نيست .

از سيد برهان الدين محقق ، شيخ مولانا قدسنا الله بسرهما پرسيدند كه : راه خدا را حدى و آخرى هست ؟ فرمود كه : راه را آخر هست اما منزل را پايانى و كرانى نيست زيرا راه خدا توئى و ترا واجب است كه از خود و هستى بگذرى ، لابد كه اين را آخرى هست الا چون به حق رسيدى طلب و سير حقيقى آن است كه بعد از يافت است راه وصال را پايان نيست ، اولين را كه از خودى گذشتن است «سير الى الله» گويند ، و آخرين كه بعد از وصل است ، «سير فى الله» خوانند .

پس يقين دان راه بعد وصل هوست *** اوليا را راه اندر عين اوست
سير الى الله را بود پايان و حد *** سر فى الله را نه حد باشد نه عد
اينچنين سيرى فن آن بنده است *** كاو زخود مرده است و از حق زنده است
مرده را كش سيل هر سو مى برد *** او ندارد زآن خبر جو مى برد
سير سيل است آن و مرده بى خبر *** مى رود بر روى آب اى نامور
همچنين چون بنده مرد از هست خود *** او نماند و گشت فانى در احد
غير حق بعد از فنا در كار نيست *** يار حق حقست و حق را يار نيست
پس بود در راه وصلت سير حق *** اوست تنها گژ مخوان اينجا ورق
غير سير حق مدان آن سير ر *** زو ببين آن طاعت و آن خير را