گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
باب سیزدهم


در آداب شروع نماز
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إذا استَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْ فيهِ وَفَرّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّركَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : هُنالِكَ تَبْلوُ كُلُّ نَفْس ما اَسْلَفَتْ وَرُدوُّا اِلَى اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقُّ وَقِفْ عَلسى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

فَاِنَّ اللهَ تَعالى إذا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ فَقالَ : يا كاذِبُ أَتَخْدَعُني وَعِزَّتي وَجَلالي لاََحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلاََحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالمَسَرَّةَ بِمُناجاتي .

وَاعْلَمْ أنَّهُ غَيْرُ مُحْتاج إلى خِدْمَتِكَ وَهُوَ غَنيٌّ عَنْ عِبادَتِكَ وَدُعائِكَ وَإنَّما دَعاكَ بِفَضْلِهِ لِيَرْحَمَكَ وَيُبْعِدَكَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَيَنْشُرَ عَلَيْكَ مِنْ بَرَكاتِ حَنانِيَّتِهِ وَيَهْدِيَكَ إلى سَبيلِ رِضاهُ وَيَفْتَحَ لَكَ بابَ مَغْفِرَتِهِ .

فَلَوْ خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى ضَعْفِ ما خَلَقَ مِنَ الْعَوالِمِ اَضْعافاً مُضاعَفَةً عَلى سَرْمَدِ الاَْبَدِ لَكانَ عِنْدَهُ سِواءُ كَفَرُوا بِهِ بِاَجْمَعِهِمْ اَوْ وَحَّدُوهُ .

فَلَيْسَ لَهُ مِنْ عِبادَةِ الْخَلْقِ إلاّ إظْهارُ الْكَرَمِ وَالْقُدْرَةِ فَاجْعَلِ الْحَياءَ رِداءً وَالْعَجْزَ إزارا وَاَدْخِلْ تَحْتَ سَريرِ سُلْطانِ اللهِ تَغْنَمْ فَوائِدَ رُبُوبِيَّتِهِ مُسْتَعيناً بِهِ وَمُسْتَغيثاً اِلَيْهِ .

شرح حديث:
قال الصادق (عليه السلام) :

إذا استَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْ فيهِ وَفَرّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّركَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : ( هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللهَ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ ) وَقِفْ عَلى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

در جملات عالى بالا امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون براى اداى نماز به سوى قبله ايستادى ، از دنيا و آنچه در اوست ، از مردم و آنچه در دست آنان است بطور كامل نااميد و مأيوس شو ، و دل از آنچه كه ترا از حضرت او باز مى دارد پاك كن ، و با حقيقت باطنت كه ايمان و عشق و چشم بصيرت است عظمت حضرت او را معاينه خود قرار ده ، و بياد روزى كه در برابر او بايد براى حساب بايستى باش ، آن روزى كه در باره آن فرموده :

در روز قيامت روبرو مى شود هر نفسى به آنچه از پيش فرستاده و برگردانده مى شوند به سوى خداى خود كه مولاى حق آنان است .

قيام و ايستادنت به هنگام نماز در برابر حضرت حق بر قدم خوف و رجا باشد ، و چون تكبير نماز گفتى آنچه مخلوق بين آسمانها و زمين است ذليل و زبون و ناچيز بدان ، و تنها عظمت و بزرگى را در خور جناب او دانسته و مخصوص آن حضرت حساب كن .

در اين جملات معنوى و ملكوتى چند مسئله بسيار مهم مورد توجه قرار گرفته :

1 ـ قبله .

2 ـ حال قلب .

3 ـ قدم خوف و رجا .

4 ـ حقيقت تكبيرة الاحرام .

پيش از توضيح و شرح اين چهار قسمت لازم است به چهره با عظمت نماز كه اين چهار حقيقت و ديگر حقايق آينده از اجزاء آن است اشاره شود ، تا اهميت و ارزش اصل نماز و نمازگزار آگاهى داده شود ، تا اهميت و ارزش اصل نماز و نمازگزار روشن شود ، آنگاه به شرح اجزاء آن پرداخته گردد .

چهره با عظمت نماز
نماز : محكم ترين رشته الفت بين بندگان و خداست ، و واى بر آن بدبختى كه از اين پيوند پر صفات الهى جداست ، و حيات و زندگيش از نور اين عبادت پر قيمت بى بهره است .

نماز : واقعيتى است كه خداوند مهربان از باب عشق و محبت از انسان خواسته ، و نورانى ترين حكم در شبستان حيات بندگان شايسته الهى است .

نماز : ريسمان اتصالى است ، كه همه هستى ، و موجوديت آدمى را ، به ملكوت پيوند داده ، و مانند اين رشته پر ارزش و منبع فيض ، برنامه را براى ايجاد ارتباط بين بشر و حق مطلق نمى توان يافت .

نماز : پناه بى پناهان ، سنگر دردمندان ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ پرفروغ نيمه شب مشتاقان ، صفاى دل مستان ، و سير و سلوك آگاهان است . نماز : برتر از همه عبادات ، منعكس كننده تمام واقعيات ، منبع بركات ، و كليد گشاينده كل مشكلات ، و شستشو دهنده خطرات و خاطرات از قلب ، و نور و روح عارفان و خالصان است .

نماز : زنده كننده جان ، صفابخش حيات جاودان ، روشنى راه رهروان ، تكيه گاه سالكان ، راز و نياز عارفان ، سرمايه مستمندان ، دواى درد بى درمان ، شعله دل بيداران ، نواى قلب بى دلان ، دليل گمراهان ، اميد اميدواران ، مايه شادى سحرخيزان ، سوز جان سوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مايه بقاى جان ، و دستگير انسان به مقوع خطر و نجات آدمى از شر ، و درمان وجود از تمام بدبختى هاست .

نماز : عمود دين ، عصمت يقين ، در رأس كل احكام دين ، آيت مبين ، نور جبين ، زداينده اندوه غمين ، برطرف كننده شرم شرمگين علاج كننده طوفان روحى سهمگين ، دلگرمى دل سنگين ، و شادى جان اندوهگين است .

نماز : مايه ايست كه بدون داشتن آن ، كسى لايق بارگاه قريب نيست ، و زمينه ايست كه بدون آن ، جلب فيض خاص از پيشگاه با عزت ربوبى براى هيچ كس امكان ندارد .

نماز : حقيقتى است ، كه كيمياى حيات بدون آن بى سود است ، بى خبران از نماز بى خردانند ، و محرومان از اين مقام اسير دست شيطانند ، ثروتمندان بى نماز تهيدستند ، و فقيران با نماز ثروتمندان بزم وجودند .

نماز : روزنه اى به سوى بهشت ، و انسان فاقد آنه هيزم جهنم است ، ميدان زندگى بدون نماز ، همچون منطقه اى بدون خورشيد ، و خانه اى كه خالى از اين حقيقت است ، از رحمت خاص حضرت دوست جدا است ، دل بى نماز جايگاه كبر و غرور و جان بى نماز ، تراكمى از ظلمت ها و پستى هاست .

نماز : حقيقت بندگى ، اصل پايندگى ، نبود آن مايه شرمندگى ، و سستى از آن علت سرافكندگى ، و نور آن حرارت بخش زندگى ، و فرار از آن ريشه شر و افسردگى ، و اجراى آن عين آزادگى ، و اتصال به آن رها شدن از بردگى ، و وجود آن در ميدان حيات عين سازندگى ، و نمازگزار واقعى بدون شك دور از هر آلودگى است .

نماز : رهبرى بسوى خوبى ها ، ظهور دهنده درستى ها ، نجات دهنده از پستى ها ، علاج كننده نادرستى ها ، شفاى مستى ها ، و درمان همه دردها است .

نماز : راهبر و رهبر ، و انجام آن اجراى فرمان خدا و پيامبر ، وسيله قرب به داور ، و نسبت به عبادات ديگر همچون جوهر ، و در دنيا و آخرت ناصر و ياور ، و بر تمام خوبيها مصدر ، و واجب بر جمله افراد بشر است .

نماز : براى زندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ، و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترين منزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز را محمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناى سائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز : براى زندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ، و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترين منزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز را محمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناى سائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز : در فرهنگ الهى ريشه و بنيان ، و براى صورت حيات به منزله جان ، و بهترين دستور و حكم قرآن ، و امر واجب حضرت سبحان ، و اجرايش بر همه كس سهل و آسان ، و نور صفابخش دل با ايمان ، و ميوه باغ عرفان ، و از جانب حق به بندگان عالى ترين احسان ، و صحيفه حق را بهترين عنوان ، و دردها را علاج و درمان و راه انسان به سوى رضوان الله اكبر است .

نماز : عين هدايت ، مغز ولايت ، بهترين عنايت ، برترين كفايت ، محكم ترين

وصايت ، عالى ترين روايت ، ريشه درايت ، قابل رعايت ، از عذاب الهى هر كس را كفايت ، قرآن مجيد را شديدترين آيت ، رساننده انسان به حقيقت بى نهايت ، و خواننده و برپا دارنده اش ، براى گرفتن فيض الهى داراى قابليت .

مو شكافى و تحليل از حقيقت نماز ، نياز به نگاشتن كتابها دارد ، انسان گوئى با برخورد به نيت ، تكبيرة الاحرام ، حمد ، سوره ، ركوع ، سجود ، تشهد ، سلام ، به دريائى بيكران و بحرى بى ساحل برخورد كرده است .

تنها براى سوره مباركه حمدش كتابها نوشته شده ، كه هنوز جميع اين كتب به گوشه اى از اين ميدان با عظمت معنوى نتوانسته اند برسند ! !

شرح و توضيح حقايق نماز ، و اين سير پرارزش معنوى فقط درخور پيامبر عزيز و امامان با كرامت است ، و دست ما تهيدستان از ميوه اين حقيقت كوتاه است.

اين فقير ناچيز ، و عاصى عاجز ، و شرمنده ناتوان ، و حقير مسكين ، علاقه داشت ، مى توانست نماز را با گستردگى اش به رشته تحرير مى كشيد ، اما كم مايگى و عجز قلم مانع از نوشتن است .

نماز را يك انسان منور به نور الهى ، و يك متصل به ملكوت عالى عالم ، و يك آراسته به تحيله ، و تخليه و تجليه ، و يك غرق گشته در صحو و محق و فنا ، و يك شربت عشق او چشيده ، و يك نمازگزار واقعى بايد تجزيه و تحليل كند ، تهى دست بى نوا را كجا رسد ، كه چهره اصلى و ملكوتى اين عبادت را نشان دهد ، بايد گفت اين نوشتار ، فقط راهنمائى به ظاهر نماز ، و دورنمائى از اين حقيقت كامل و سرچشمه پرفيض خداست .

اميد است همانگونه كه سالار شهيدان ، سر حلقه عاشقان اميد عارفان ، عشق محبّان ، نواى بى نوايان ، يار مستمندان ، دواى درد دردمندان ، حضرت حسين بن على(عليه السلام) در ظهر عاشورا، در آن لحظه اى كه ابو تمامه صيداوى از حضرت خواست نماز ظهر را در آن باران اسحله در حال جماعت با آن حضرت بجاى آورد و آن

جناب به او فرمود: خداوند ترا جزء نمازگزاران محسوب بدارد، همه ما وفرزندان ما را موفق به نماز واقعى و در قيامت كبرى در صف نمازگزاران قرار دهد .

نماز در آئينه تاريخ
تفسير على بن ابراهيم قمى ، در قرن سوم هجرى به رشته تحرير كشيده شده ، نويسنده تفسير در جلد اول صفحه چهل و چهار در توضيح آيه :

( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات )(1) .
روايتى را از قول پدرش ابراهيم قمى ، از ابن ابى عمير ، از ابان بن عثمان ، از امام ششم (عليه السلام) نقل مى كند ، كه آن روايت با توجه به اينكه كتب رجالى شيعه ، از قبيل : معجم الرجال ، قاموس الرجال ، رجال كشى ، جامع الرواة اردبيلى افراد قرار گرفته در سندش را صددرصد معتبر دانسته ، نمايشگر اين معنى است كه مسئله نماز از جانب حضرت ذوالجلال به عنوان عبادتى بزرگ ، و طاعتى عظيم در عصر حضرت آدم ابوالبشر مطرح شده ، و پروردگار عزيز آئين و مكتب مربوط به آدم را همراه با نماز قرار داده است ! !

برگردان فارسى روايت ، تا آنجا كه لازم مى باشد و نقطه شاهد است از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد .

آدم پس از اينكه بر اثر نزديك شدن به درخت منهيه ، از بهشت رانده مى شود ، و به زمين هبوط مى كند ، به مدت چهل شبانه روز در كوه صفا واقع در مكه نزديك به محل بيت اقامت مى نمايد .

در آن مدت به خاطر دورى از بهشت ، در حالى كه سر به سجده داشت سرشك از ديده مى سفت ، و به خاطر دورى از جنت و بخصوص دچار شدن به

1 ـ سوره بقره (2) : 37 .

مقام فراق از محبوب به شدت مى گريست ! !

او شب و روز سر به زانوى غم داشت ، و آتش دل در سرشك ديده آشكار مى ساخت ، و گاهى جبين بر خاك درگاه حضرت معبود سائيده به عنوان اظهار فقر و عجز در پيشگاه آن غياث مستغيثين عرضه مى داشت :

اى خدا اى رهنماى گمرهان *** اى تو دانا هم به پيدا و نهان
اى تو پيدا جز تو ناپيدا همه *** وى تو بينا جز تو نابينا همه
اى منزه از چه و از چند و چون *** وى فزون ازو هم زانديشه برون
اى صفات ذات و اى ذات صفات *** اى بتو قائم بقاى كاينات
اى تو هست مطلق و صرف وجود *** اى بر ما غيب و در واقع شهود
اى دليل راه هر گم كرده راه *** اى ضيابخش چراغ مهر و ماه
اندرين پيداى ناپيدا كران *** من يكى گم كرده راهم ناتوان
راه روشن من ز ره افتاده ام *** هم عنان خود به رهزن داده ام
راه بس همور و روشن يكسره *** من فتادستم به صد كوه و دره
دره هاى پر زغول و راهزن *** گرد گشته جملگى بر دور من
مى كشندم رهزنان در هر كنار *** در تلال و دره ها و كوهسار
مى برندم هر دم از ره دورتر *** مى زنندم گه به كوه و گه كمر
مى كشندم اى خدا بر خار و خس *** مى زنندم بر قفا از پيش و پس
يا غياث المستغيثين الغياث *** اى نشاط جان غمگين الغياث
الغياث اى بيكران درياى لطف *** الغياث اى موج طوفان خيز لطف
مى برد رهزن ز راهم دور دور *** دست بسته پا شكسته لوت و عور
دور گشتم گم شد آواز جرس *** اى امير كاروان فريادرس
اى دليل راه هر گم كرده راه *** بى پناهان جهان را تو پناه
من يكى وامانده ام از كاروان *** در عقب افتاده لنگ و ناتوان
در ميان رهزنان ماندم اسير *** گه به بالا مى كشندم گه به زير
مركبم بردند و آبم ريختند *** خون من با خاك ره آميختند
بر كنار ره نگاهى باز كن *** اين كنار افتاده را آواز كن
ازو يك آواز و از من صد جواب *** از تو خواندن سوى خود از من شتاب
اى تو كشتيبان اين بحر شگرف *** ناخداى كشتى اين يم ژرف
كشتيم بشكست و من گشتم غريق *** اندرين درياى ذخار و عميق
آن چنان از عمق دل ناله كرد ، و خاك زير صورت ، از اشك ديده تر نمود كه امين وحى بر او نازل شد ، و سبب ناله جانسوز او را از او پرسيد ؟ در پاسخ فرشته حق گفت :

چرا نگريم ، براى چه ننالم ، كه من بايد تا جان در بدن دارم در آتش اشك بسوزم ، و از حسرت جان بكاهم ، مگر نه اين است كه مولاى عزيز من ، و يار دلنواز من حضرت حق بخاطر عصيان من مرا از جوار قرب بيرون كرده و از بهشت عنبر سرشت خود كه جايگاه عزيزان اوست رانده و از پيشگاه رحمت بى نهايتش محروم نموده و جايم را بر فراز خاك تيره در اين بيابان پر از سنگ و خار قرار داده ، و از من ضعيف ناتوان ، و فقير دل شكسته روى برگردانده .

بر من است كه تا مى توانم بنالم ، و تا قدرت دارم اشك بريزم ، و در آتش حسرت و اندوه و پشيمانى بسوزم ! !

فرشته وحى به او گفت :

به پيشگاه لطف حق برگرد ، و وجود خويش را به زينت توبه بياراى ، كه تو به جبران كننده گناه گذشته است ، و علت جذب عنايت حق به سوى تائب ، رو به پيشگاه او كن و با زبان حال و قلبى سوزان به حضرت او عرضه بدار :

اى به ازل بوده و نابوده ما *** وى به ابد زنده و فرسوده ما
حلقه زن خانه بدوش توايم *** چون در تو حلقه بگوش توايم
بى طمعيم از همه سازنده اى *** جز تو نداريم نوازنده اى
چاره ما ساز كه بى داوريم *** گر تو برانى به كه روى آوريم
اين چه زب ان وين چه زبان رانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
دل زكجا وين پر و بال از كجا *** من كه و تعظيم جلال از كجا
جان به چه دل راه در اين بحر كرد *** دل به چه گستاخى ازين چشمه خورد
در صفتت گنگ فرو مانده ايم *** من عرف الله فرو خوانده ايم
چون خجليم از سخن خام خويش *** هم تو بيامرز به انعام خويش
پيش تو گر بى سر و پاى آمديم *** هم به اميد تو خداى آمديم
يار شو اى مونس غم خوارگان *** چاره كن اى چاره بيچارگان
قافله شد واپسى ما ببين *** اى كس ما بى كس ما ببين
بر كه پناهيم توئى بى نظير *** در كه گريزيم توئى دستگير
جز در تو قبله نخواهيم ساخت *** گر ننوازى تو كه خواهد نواخت
درگذر از جرم كه خواننده ايم *** چاره ما كن كه پناهنده ايم
خداوند مهربان چون اراده آدم را بر جبران گذشته راسخ ديد ، و ميل او را به بازگشت و توبه ، ميل حقيقى يافت ، قبه اى از نور كه جايگاه بيت را مشخص مى كرد ، و تابش نورش حدود جغرافيائى حرم را معلوم مى نمود ، فرو فرستاد ، و به امين وحى فرمان داد محل بيت را نشانه گذارى كند .

چون بوسيله آن نور الهى ، محل بيت و حدود و حرم معلوم شد ، فرشته وحى از آدم خواست آماده شود ، تا مراسمى را به جاى آورده و در ضمن آن مراسم دست نياز به سوى بى نياز براى توبه بردارد .

آدم روز اول ذوالقعده هبوط داشت ، و پس از طى مقدماتى روز ترويه برنامه لازم را شروع كرد .

پدر آدميان به فرمان فرشته وحى ، غسل كرد و احرام بست ، پس از آن در روز

هشتم ذوالحجة به سرزمين منى رفت و دستور گرفت كه شب را در منى بماند .

صبح روز نهم به عرفات آمد در حالى كه زبان پاكش مترنم به تلبيه بود ، آفتاب عرفات از ظهر مى گذشت ، امين وحى به او گفت از ادامه تلبيه خوددارى كن ، و دو مرتبه خود را به غسل زينت ده و مشغول نماز عصر شو ، پس از نماز خواندن ، فرشته حق به وى گفت در اين سرزمين بپاخيز ، چون برخاست كلمات توبه را به دستور حق به وى تعليم كرد ، آنگاه آدم به شرف با عظمت توبه ، پس از اداى فريضه عصر مشرف شد ، و عظمت از دست داده را بازيافت .

از اين روايت پر قيمت كه علاوه بر تفسير على بن ابراهيم ، كتابهاى ديگر هم نقل كرده اند ، استفاده مى شود ، كه فرهنگ آدم و آئين اين پيامبر بزرگ ، داراى نماز بوده ، ولى چگونگى و كيفيت و شرايط ، و عدد ركعات ، و اوقات آن چسان بوده ، از ما پوشيده است و دانستن آن هم براى ما چندان لزومى ندارد ، آنچه مهم است ، اين است كه معارف اسلامى بطور قاطع مى گويند : آدم براى بجاى آوردن نماز داراى مسئوليت بوده .

« بحارالانوار » چاپ جديد جلد 11 ص 260 از كتاب پر اعتبار « تهذيب » شيخ طوسى ، كه از اصول چهارگانه شيعه است ، روايت مى كند كه امام ششم فرمود :

به هنگامى كه آدم ابوالبشر از دنيا رفت ، فرزندانش از جانب حق دستور گرفتند كه قبل از دفن آدم بر او نماز بگذارند .

فرزندش هبة الله به امين وحى گفت : اى فرستاده حق پيش قدم شو تا بر جنازه اين مرد نماز گذارده شدو ، فرشته پاسخ داد : خداوند ما را به سجده بر پدرت امر كرد ، و هم اكنون در شأن ما نيست كه بر نيكوترين فرزند وى مقدم شويم ، شما بر ما پيشى گير ، و پنج تكبير بر جنازه بخوان ، پس از عمل هبة الله ، نماز خواندن بر جنازه تمام انسانها در همه اديان الهى امرى واجب شد .

در هر صورت مسئله نماز حتى بر جنازه انسان ، از اولين روزگار جزء

واجبات دينى و فرائض الهى بوده ، و اين نيست جز اينكه گفته شود ، اين برنامه از مهم ترين برنامه هاى حضرت حق در ميان عبادات و برنامه هاست .

ادريس و نماز
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

به وقت ورود به شهر كوفه از مسجد سهله ديدن كن ، و در آن جايگاه با عظمت نماز بگذار ، و حل مشكلات دينى و دنيائى خود را در آنجا از خداى مهربان بطلب .

مسجد سهله خانه ادريس است ، پيامبرى كه در آنجا به پيشه خياطى مشغول بود و نمازش را در آن جايگاه اقامه مى كرد .

آرى كسيكه در آنجا دست نياز به سوى بى نياز بردارد ، بى جواب نمى ماند ، و در قيامت در جنب حضرت ادريس از مقام بلندى برخوردار خواهد بود ، و به خاطر عبادت و نيازمندى در آن محل مقدس از رنج دنيا و شر دشمنان ، در پناه حق قرار خواهد گرفت(1) .

ادريس از قديمى ترين پيامبران خداست ، تا جائى كه مفسر بزرگ قرآن مرحوم طبرسى در جلد ششم مجمع صفحه 518 او را جد پدرى نوح مى داند .

نوح و نماز
امام پنجم حضرت باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

پرستش خداوند بزرگ ، و اخلاص به پيشگاه او ، و بى همتا دانستن حضرت حق ، كه خداوند فطرت مردم را بر آن قرار داده ، اصول آئين نوح را تشكيل مى داد ، و پروردگار مهربان از نوح و همه انبياء پيمان گرفت ، كه او را فرماند

1 ـ بحار جديد 11 / 280 .

ببرند ، و از شرك دورى جويند ، و نيز خداوند عزيز حضرت نوح را به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و رعايت حلال و حرام دعوت كرد(1) .

ابراهيم و نماز
ابراهيم بزرگ كه از او به عنوان قهرمان توحيد ، و پيامبر بت شكن ياد مى شود ، به فرمان الهى ، هاجر و اسماعيل را حركت داد و به دلالت حضرت حق راه پيمود ، تا به جايگاه كعبه رسيد ، آن طفل شيرخوار و مادرش را بنا بخواست خدا ، در آن سرزمين بى آب و علف با مختصرى طعام و پيمانه اى از آب پياده كرد .

سپس از همسر مهربان خود خداحافظى كرد و اراده باز گشت نمود ، در اين وقت هاجر دامن ابراهيم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى ؟ و به كجا مى روى ؟ و به كجا خواهى رفت ، ما را در اين دشت هولناك و زمين بى آب و علف به كه وامى گذارى ؟ !

ابراهيم زارى هاجر را نديده گرفت ، و با آرامشى كه خاص مردان خداست به هاجر گفت :

اينكه تو و اين طفل گرسنه را در اين بيابان مى گذارم فرمان خداست ، هاجر چون اين آهنگ گرم و دلپذير را شنيد به جاى خويش بازگشت و در برابر حكم حكيمانه حق تسليم شد ، و پيش خود گفت :

اگر ماندن من با اين كودك در اين بيابان وحشت زا فرمان خداست باك ندارم زيرا هم او حافظ و نگهبان من و كودك من است .

حاجت به عرض حاجت واظهار حال نيست *** آنجا كه جود اوست مجال سئوال نيست
1 ـ بحار 11 / 331 .

از پيشگاه عشق مثالى رسيده است *** جستم زعقل چاره به جز امتثال نيست
دل داده ايم سر به كمندت نهاده ايم *** سر را مجال از تو و دل را ملال نيست
سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود *** ما را بغير دوست كسى در خيال نيست
اين يار پنج روزه غم آرد نشاط او *** دل با كسى سپار كه او را زوال نيست
ابراهيم بازگشت ، گو اينكه فراق فرزند كه تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت فشار مى داد ، اما ايمان او به خداوند نيز او را از آن منطقه با كمال اطمينان دور مى ساخت و در حالى كه مركب به جلو مى راند ، دست به سوى حق برداشت و چنانچه قرآن مجيد در سوره ابراهيم آيه 37 مى فرمايد : عرضه داشت :

( رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الْمفـحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ )(1) :
بار پروردگارا ، من زن و فرزندم را در بيابانى خشك و سوزان ، در كنار جايگاه خانه تو قرار دادم ، و به اين خاطر اينان را در اين منطقه مى گذارم كه نماز را بپاى دارند .

و نيز در آيه چهلم همان سوره نقل مى كند كه حضرت ابراهيم به حضرت حق عرضه داشت :

( رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ) .
پروردگارا من و فرزندانم را بپا دارنده نماز قرار بده ، و درخواست مرا به

1 ـ سوره ابراهيم (14) : 37 .

پيشگاه لطف و عنايتت بپذير .

اسماعيل و نماز
قرآن مجيد در سوره مريم ، آيات 54 ـ 55 مى فرمايد :

( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً * وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً ) :
به ياد آر زندگى اسماعيل را كه داراى اوصافى پسنديده بود : وفادار به پيمان ، فرستاده حق ، و امر كننده زن و فرزند به نماز و زكات ، و بنده اى كه خداوند بزرگ از او در تمام شئون زندگى و برنامه هاى حيات راضى بود .

اسحاق و يعقوب و نماز
قرآن كريم در سوره انبيا آيات 71 ـ 73 مى فرمايد :

( وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) :
ما به ابراهيم ، اسحاق و فرزندزاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح و شايسته و لايق مقام نبوت قرار داديم ، و آنان را به پيشوائى خلق برگزيديم تا مردم را هدايت كنند ، و هر كار نيكو را از انواع عبادات و خيرات مخصوصاً اقامه نماز و اداى زكات را به آنان وحى كرديم و ايشان براى ما بندگان سر بفرمان بودند .

تذكر اين نكته لازم است كه حضرت يعقوب بنابر آيات قرآن فرزندانش را به هنگام مرگ سفارش و وصيت به عمل به آئين اسلام كه آئين ابراهيم بود نمود

و در جملات گذشته ديديد كه آئين ابراهيم همراه با نماز بود ، بنابر اين آئين يوسف و تمام پيامبران از نسل او داراى نماز بود ، و هيچ كدام از انبياء و امت انبياء از اجراى اين حكم با عظمت الهى استثناء نشده بودند .

نماز حقيقت جامعى است ، كه دين الهى بدون آن ناقص و بندگى بندگان منهاى اين اصل عالى الهى ناتمام است .

قسمت عمده اى از رشد و كمال انسان در پرتو نماز تأمين مى شود ، و انسان بى نماز، در حقيقت از اصل عالم دور واز رحمت حضرت دوست مهجور است.

نماز راه مستقيم انسان به سوى او و علامت عشق عبد به مولا و مركب تندرو روح به سوى عالم ملكوت ، و حقيقتى است كه تمام موجودات هستى بوسيله او ، البته هر يك با كيفيتى كه متناسب با وجود اوست به جانب حضرت حق در حركت اند .

هر چه بينى و نبينى در جهان *** هر چه هست از آشكارا و نهان
ذره ذره از ثريا تا ثرى *** حبه حبه از سمك هم تا سما
آتشى از عشق يار مهربان *** در سويدا جمله باشد در نهان
گر دل هر ذره بشكافى در آن *** آتشى از عشق مى بينى نهان
گر هيولا جفت آمد با صور *** عشق صورتگر همى دارد به سر
راه پيمايد به سوى كوى دوست *** بندر صورت ره عمان اوست
ور بسيط آمد مركب اى رفيق *** مركبى جويد پى قطع طريق
ور به اقليم ثبات آمد جماد *** ره بسوى كشور هستى گشاد
جانب حيوان گر آيد يا نبات *** راه جويد سوى او بحر حيات
ور همه حيوان زحيوانى جهد *** رو به شهرستان انسانى نهد
عشق ديدار حبيبش اندر است *** كاندر انسان پرتوى از آن مضمر است
جمله اينها طالب يك مطلبند *** بهر آن مطلب زخود در مهر بند
مى گريزد هر يك از خود سوى دوست *** جملگى را مطلب و مهرب هم اوست
آنچه مى بينى در اقليم شهود *** جمله رو دارند در ملك وجود
لنگ لنگان از عدم بربسته بار *** بار امكانشان بدوش افتقار
جانب اقليم هستى ره سپر *** سوى آن صقع مقدسشان نظر
چون كه نامى اندرين ره پيش تر *** هم نشان هستى آنجا پيش تر
آن جمادى سوى او پويد همى *** قرب هستى را از او جويد همى
هم به حيوان چون نشان افزونتر است *** و آن حيات آن هستى آن را زيور است
پويه دارد جانب او آن نبات *** تا بخود يابد نشانى زان حيات
هست انسان اندر اقليم شهود *** آخرين منزلكه راه وجود
اندر آن آثار هستى بيحد است *** هر چه بشمارم از آن يك در صد است
رو به او دارند اهل اين سفر *** سوى او هستند جمله پى سپر
چون نديد انسان به سلطان وجود *** از خود اقرب اندرين ملك شهود
هم بر آب خويش نقشى تازه زد *** غيب را پس حلقه بر دروازه زد
بلق همت بزير ران كشيد *** از شهادت جانب غيبت دويد
از شهادت مرد و زنده شد به غيب *** رخش راند از روم تا يثرب صهيب
عشق سلطان ازل گشتش دليل *** تا گذشت از مصر جسم و رود نيل
بار خود بگشاد در بطحاى جان *** خيمه زد در يثرب روحانيان
اى بسا منزل كزين مردن بريد *** از قفس مرغى سوى گلشن پريد
عشق او را برد تا اقليم جان *** شد نهان از جسم و در جان شد عيان
بيضه بشكست و برآمد زان خروس *** وه خروسى خوشتر از سيصد عروس
از فضاى لا مكان پرواز آن *** طايران عرش هم آواز آن
آشيانش لنگر ايوان غيب *** جلوه گاهش ساخت ميدان غيب
بار ديگر هم زجان پران شود *** داخل گلزار جان جان شود
بار ديگر هم آنجا پر زند *** خيمه اش را عشق بالاتر زند
عشق سركش مى كشد بازش عنان *** تا بجائى كان نيايد در بيان
اينقدر دانم كه عشق اى مرتجا *** راندش ليكن ندانم تا كجا
مى برد او را وليكن زين سپس *** مى نيايد در بيان هيچ كس
عقل را ادراك آن ميسور نيست *** ور بود هم شرح آن مستور نيست
بى نهايت راه تا مصر وجود *** تا به عمان بقا و بحر جود
رخش عشق سركشش در زير پا *** مى برد او را خداوندا كجا
شعيب ونماز
در سوره مباركه هود از آيه 84 ـ 87 چنين مى خوانيم :

( وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُم مِنْ إِله غَيْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْر وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم مُحِيط * وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ * بَقِيَّتُ اللهَ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظ * قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ) :
ما براى راهنمائى مردم مدين ، برادرشان شعيب را فرستاديم ، او به مردم از طرف ما چنين گفت :

اى جامعه خداى جهان آفرين را بپرستيد ، زيار خدائى جز او نيست و آنچه را بوسيله پيمانه به مردم مى فروشيد از آن كم مگذاريد و در ترازو خيانت نكنيد ، شما از نعمت هاى الهى برخورداريد ، چرا مى خواهيد از راه تقلب و خيانت به ثروت خود بيفزائيد ، من شما را از عذاب روز فراگيرنده مى ترسانم ، هان اى ملّت ، پيمانه را پر بدهيد ، و جنس ترازوئى را بدون كم گذاشتن به مشترى ارائه

دهيد ، از گناه و تجاوز به حق مردم چشم بپوشيد و فساد نكنيد و مفسد نباشيد .

مردم بدون ترديد آنچه را خداوند در سايه مقرراتش به شما حلال دانسته به نفع شماست اگر مؤمن هستيد . من نيروى بازداشتن شما را از تجاوز ندارم وظيفه و مسئوليت من تبليغ دين خداست .

جامعه مدين در جواب او گفتند : ما در پرستش معبودهاى پدران خود ثابت قدميم و در برنامه هاى مالى ، خود را آزاد مى دانيم ، از هر راهى كه بخواهيم ثروت كسب مى كنيم ، و به هر صورت كه ميل داشته باشيم جنس مى فروشيم ! !

اى شعيب به نظر ما آنچه ترا تحريك كرده ، ما را از آئين خود و نياكانمان برگردانى و مسير خريد و فروش و شكل زندگى ما را عوض كنى نماز تست ، راستى ما ترا مرد بردبار و درستى مى دانستيم چه شد كه با ما سر ستيز برداشتى ، به گمان ما تو از عقل و خرد دور شده و از مسير متعادل زندگى بيرون رفته اى ! !

آرى نماز شعيب ، نماز بازدارنده از فحشاء و منكرات بود ، و نمازگزارى چون شعيب نمى توانست در برابر كفر و شئون آن بى تفاوت باشد ، به همين خاطر نمازگزار واقعى برى از انواع منكرات ، و جهادگرى استوار در برابر آلودگيهاست ، و بر معناى همين حساب ، مردم مدين امر به معروف و نهى از منكر شعيب را به نماز او نسبت مى دادند .

موسى ونماز
در كتاب الهى سوره طه آيات 11 ـ 14 مى خوانيم :

( فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَى * إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً * وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى * إِنَّنِي أَنَا اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي ) .
چون موسى به آن آتش نزديك شد ، ندائى شنيد ، من پروردگار تو هستم ، كفش از پاى بيرون كن « از همه جز من قطع علاقه بنما » هم اكنون در وادى مقدسى .

من ترا به مقام شامخ رسالت برگزيده ام ، بنابر اين به برنامه وحى گوش فرا ده : منم خداى يكتا ، خدائى جز من نيست ، پس مرا پيروى كن و نماز را بخاطر ياد من بر پاى دار .

امام باقر (عليه السلام) ، بنا بر نقل بحار جلد سيزده ص 8 مى فرمايد :

خداوند به موسى فرمود ، مى دانى چرا از ميان بندگانم ترا براى شنيدن كلامم به نحو مستقيم انتخاب كردم ؟ عرضه داشت نه ، خطاب رسيد بخاطر اينكه در عبادت و بندگى همانندت را نيافتم ، كه نسبت به من در نفس خود به اين اندازه با تواضع باشد ، اى موسى تو بنده اى هستى كه در پيشگه من به وقت نماز صورت بر خاك مى گذاشتى .

يقول فروغى :

گر زغلاميش نشانت دهند *** سلطنت كون و مكانت دهند
بنده او شو كه به يك التفات *** خواجگى هر دو جهانت دهند
سر به خط ساقى گلچهره نه *** تا زقضا خط امامت دهند
باده مستانه بنوش آشكار *** تا خبر از راه نهانت دهند
تا نرسد جان تو بر لب كجا *** نوشى از آن گنج دهانت دهند
گر نگرى لعل گهربار او *** ديده ياقوت فشانت دهند
گر به درى پرده تن را زهم *** ره به سرا پرده جانت دهند
در عوض خاك در او مگير *** گر همه گلزار جنانت دهند
كاش فروغى شب هجران دوست *** تا به سحر تاب و توانت دهند
لقمان و نماز
در قرآن مجيد سوره لقمان آيه 17 مى خوانيم :

( يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الاُْمُورِ ) :
فرزندم ، نماز را بر پاى دار ، و دو برنامه بزرگ و اصلاح كننده جامعه ، يعنى امر به معروف و نهى از منكر را عملى كن ، و بر حوادثى كه پيش مى آيد بردبار و صبور باش كه تحمل و صبر در راه ارشاد مردم از عزم ثابت و بلند همتى است .

داود ونماز
علامه مجلسى ، محدث كم نظير شيعه در كتاب بى مانند « بحار » جلد 14 در توضيح آيات مربوط به داود . رواياتى در باره فضائل و محاسن و كثرت عبادت ، و به خصوص بسيارى نماز آن مرد الهى نقل مى كند ، كه بخاطر رعايت اختصار ، خوانندگان عزيز را به آن بخش از بحار ارجاع مى دهم .

سليمان و نماز
« بحارالانوار » جلد 14 از صفحه 98 باب 8 تا صفحه 104 در باره سليمان بحث شيرين و مفصلى دارد ، به خاطر فنى بودن بحث از برگردان فارسى آن صرف نظر شد آنچه مهم است ، اين است كه در اين بحث در جهت نماز حضرت سليمان مسائلى ذكر شده كه از آن مسائل استفاده مى شود ، نماز در رأس تمام عبادات سليمان بوده و آن رادمرد بزرگ الهى ، در ميان مردم به كثرت نماز شهرت داشت .

چگونه انبياء بزرگ الهى داراى كثرت نماز نباشند ، در حاليكه نماز رابطه

عاشقانه و عارفانه بين بندگان و خداست ، و كسى كه موفق به نماز است ، مشرف به برترين شرف شده ، و نشانه قبولى او از جانب محبوب و معشوق حقيقى هستى است .

تا خبردار زسر لب جانان شده ايم *** خبر اينست كه سر تا به قدم جان شده ايم
تا بياد لب او جام لبا لب زده ايم *** واقف از خاصيت چشمه حيوان شده ايم
جام جم گرطلبى مجلس ما را درياب *** كز گذائى در ميكده سلطان شده ايم
همه اسباب پريشانى ما جمع آمد *** تا زمجموعه آن زلف پريشان شده ايم
همه از حيرت ما و اله و حيرت زده اند *** بسكه در صورت زيباى توحيران شده ايم
تو همان چشمه خورشيدى و ما خفاشيم *** كه زپيدائى انوار تو پنهان شده ايم
داغ و دردت زازل تا بفروغى دادند *** فارغ از مرهم و آسوده زدرمان شده ايم
زكريا و نماز
در قرآن كريم سوره آل عمران آيات 38 و 39 مى خوانيم :

( هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ * فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَـحْرَابِ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقاً بِكَلِمَة مِنَ اللهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ ) :
در آن هنگام كه زكريا عنايات حق را نسبت به مريم مشاهده كرد ، عرضه داشت : پروردگارا مرا از لطف خويش فرزندانى پاك سرشت عطا فرما ، همانا تو اجابت كننده خواسته بندگانى .

زكريا در حالى كه در محراب عبادت به نماز ايستاده بود ، فرشتگان به او مژده دادند ، همانا خداوند ترا به ولادت يحيى مژده مى دهد ، فرزندى كه به پيامبرى عيسى گواهى خواهد داد ، و خود نيز مى دهد ، فرزندى كه به پيامبرى عيسى گواهى خواهد داد ، و خود نيز در راه هدايت پيشوا و پارساست و نزد ما از

پيامبران شايسته است .

عيسى و نماز
در كتاب الهى سوره مريم آيات 30 تا 33 چنين مى خوانيم :

( قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهَ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً * وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً * وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً * وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً ) :
عيسى گفت همانا من بنده خدايم ، به من كتاب آسمانى عنايت شده ، و به شرف نبوت آراسته ام ، و هر كجا باشم بر جهانيان بركتم و تا زنده ام دستور دارم نماز را بپاى داشته و زكات مال بپردازم .

من مأمورم به مادر نيكى كرده و از ستم و شقاوت دورم . سلام بر من روز ولادتم ، و روز مرگم و روز بپا خاستنم در قيامت .

يونس و نماز
قرآن كريم در سوره صافات آيات 143 و 144 مى فرمايد :

( فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) :
اگر يونس اهل تسبيح نبود ، هر آينه تا قيامت در شكم ماهى مانده بود :

« مجمع البيان » در جلد هشتم صفحه 459 از قول قتاده مى نويسد : منظور از تسبيح و ستايش يونس نماز او بوده و همين حقيقت با عظمت علت نجاتش از شكم ماهى شد .

از آيات ذكر شده به اين نتيجه مى رسيم ، كه تمام پيامبران الهى در ميان امم و ملل مبعوث به نماز بودند ، و خداوند مهربان از باب عشق به بندگان هيچ

جامعه اى را جداى از اين تكليف نگذاشته ، زيرا نماز در رشد و كمال روحى انسان نقش مهمى را برعهده دارد ، و بدون اتصال و پيوند به اين تكليف با ارزش الهى ، انسان مورد عنايت و رضاى حق قرار نخواهد گرفت .

نماز جهانى از اسرار الهى است ، كه مى توان با قدرت تقوا و خلوص به آن اسرار رسيد .

نماز ، دنياى با عظمتى است كه ديدگاه آن تا اعماق جنات الهى و رضوان اكبر است .

نماز شرف و فضيلت انسان ، و مايه حركت او به سوى حضرت جانان است .

به سبب نماز درهاى رحمت و بركت الهى به روى عباد باز است ، و يكى از مهمترين علل نجات عبد در قيامت نماز است .

خدا را از طريق قرآن مجيد بشناسيد ، اسماء و صفات حضرت او را درك كنيد ، به نعمت هاى مادى و معنوى كه به شما عنايت فرموده انديشه كنيد ، و از اين راه به كسب عشق و محبت به حضرت حق برآئيد ، چون آتش عشق از باطن قلب شما زبانه كشيد ، اين عشق را در عمل خود و بخصوص نماز كه بقول حضرت رضا اداى شكر منعم است آشكار خواهيد ديد و در اين صورت نماز شما در پيشگاه معبود نماز عالمانه و عارفانه و عاشقانه خواهد شد ، و اين نماز پرقميت ترين نماز در بارگاه حضرت اوست .

بقول عارف بسطام مرحوم فروغى :

خوش آن كه نگاهش به سراپاى تو باشد *** آئينه صفت محو تماشاى تو باشد
صاحب نظر آنست كه در صورت و معنى *** چشم از همه بر بندد و بيناى تو باشد
اين سحر كه چشم همه را بسته بيك بار *** سحريست كه در نرگس شهلاى تو باشد
آن ناقه كه بويش همه را خون به جگر كرد *** در چنين سر زلف چليپاى تو باشد
چون طره بى تاب تو آرام نگيرد *** هر دل كه سراسيمه سيماى تو باشد
در مستى آن باده خمارى ندهد دست *** كز چشمه لعل طرب افزاى تو باشد
خاك قدمش تاج سر تاجوران است *** مردى كه سرش خاك كف پاى تو باشد
تو خود چه متاعى كه به بازار محبت *** هر لحظه سرى را سوداى تو باشد
من روى نديدم به همه كشور خوبى *** گاو خوب تر از طلعت زيباى تو باشد
من بر سر آنم كه گرفتار نباشم *** الا به بلائى كه زبالاى تو باشد
پيدا بود از حال پريشان فروغى *** كآشفته گيسوى سمن ساى توباشد
نماز در آئينه حيات مؤمن
قرآن مجيد و كتب گرانقدر روائى ، مؤمن را همراه با نشانه ها و علائم و ويژگيهائى معرفى مى كنند ، نشانه ها و علائم نشان دهنده طهارت جان و صافى روان ، و قداست نفس و پاكى عمل و حقيقت وجود مردم مؤمن است .

در ميان اين علائم و نشانه ها ، نماز جايگاه مخصوصى دارد ، به اين معنى كه از آيات و روايات استفاده مى شود ، نماز با تمام شرائط ظاهرى و باطنى اش در رأس تمام فعاليت هاى عملى مردم مؤمن است .

اين كتاب اگر بخواهد ، از هر آيه يا روايت ، جمله مخصوص به نمازش را ذكر كند ، ممكن است از زيبائى آيه يا روايت بكاهد ، علاوه خوانندگان محترم از معارف ارزنده ديگرى كه در آيه يا حديث است محروم شوند ، بناچار تمام آيه يا روايت نقل مى شود ، تا بهره بيشتر و منفعت گسترده ترى نصيب پويندگان راه و جويندگان حضرت الله گردد .

( ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ )(1) :
علت و موجب شكى در اين كتاب بلندمرتبه نيست و اين كتاب براى پرواداران از حق كتاب هدايت است ، آنان كه به غيب عالم ايمان دارند و نماز بپا مى دارند و از آنچه به آنان روزى شده در راه خدا انفاق مى كنند .

در توضيح جمله با عظمت و يقيمون الصلاة در « تفسير پرتوى از قرآن » مى خوانيم :

« قيام بدن حالتى است كه اعضاء هر يك در وضع طبيعى خود قرار مى گيرند ، و هر كدام وظيفه اى كه در بپا داشتن بدن دارند ، انجام مى دهند ، و اندام چنان كه هست مى نمايد :

مراكز ادراك ، و سر ، بالاى بدن ، و بدن تكيه بر فقرات پشت و همه بر ستونهاى پا ايستاده اند ، و اعصاب ادراك و تحريك به آسانى فرمان مى گيرند ، و خبر مى دهند ، چشم و گوش و دست و پا به آسانى به هر سو متوجه مى گردد ،

1 ـ سوره بقره (2) : 2 ـ 3 .

اراده بر اعصاب و اعصاب بر عضلات و عضلات بر بندها و ستونهاى بدن غلبه و فرماندهى كامل دارد .

قيام بدن مرتبط به قيام فكر و تصوير است ، تا مطلوبى درست تصوير نشود ، براى انجام و رسيدن به آن شخص اراده نمى نمايد و بدن بر خلاف ميل طبيعى راست و مستقيم نمى گردد .

آمادگى براى نماز آنگاه است كه امر و اراده پروردگار همت را برانگيزد ، و ذهن را ، كه توجه به حواس و شهوات خميده يا خفته اش داشته ، بپا دارد ، در اين وقت قواى نفسانى به وضع طبيعى قرار مى گيرد و مانند اعضاى بدن قيام مى نمايد .

در سازمان درونى جسم انسان ، مركز تفكر و ادراك بالا ، و محل بروز عواطف كه قلب است پائين ، معده و امعاء كه ديگ شهوت غذا است پائين تر ، و دستگاه تناسلى كه انگيزنده شهوت جنسى است زير قرار گرفته .

در سازمان درونى نفس كه از اين قوا تركيب يافته بايد چنين باشد .

اقامه ، كه معنايش لغويش بپاخاستن ، راست داشتن و تكميل نمودن است ، كمال آن در انسان برپاداشتن ظاهر و باطن بدن و قواى نفسانى است .

تكميل اين قيام در صورت اجتماع آنگاه است كه افراد از هواهاى اختلاف انگيز و نظام طبقاتى « شيطانى » به سوى يگانگى برگردند . و در يك صف قرار گيرند ، و به امام عادل عالم كه تقدم طبيعى دارد اقتدا نمايند .

چون تحقق و كمال صلاة به اقامه است ، قرآن در هر جا كه نماز كامل را دستور داده ، يا توصيف نموده است ، آن را مقارن الفاظ ، اقام ، اقم ، يقيمون ، مقيم آورده ، و براى نمازگزارانى كه از حقيقت نماز غافلند ويل را وعده داده و مصلين را تنها آورده : (

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ )(1) .
1 ـ سوره ماعون (107) : 4 .

در سوره معارج كه مصلين را از ديگر مردم بى ثبات مستثنى كرده ، دوام صلاة را متمم آن آورده :

( إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ )(1) :
انسان بى ثبات و بى قرار آفريده شده ، چون شرى به او رسد نالان شود ، و چون خيرى به او رسد خود را مى گيرد ، مگر نمازخوانان ، آنان كه بر نمازهاى خود مراقبت دارند و پيوسته انجام مى دهند .

در آيه سوره بقره فعل مضارع « يقيمون » كوشش پيوسته را مى رساند تا هر چه بيشتر نماز را بپا دارند ، چون اقامه نماز ، اقامه و مستقيم شدن انسان است ، بايد متدرجاً و پيوسته باشد تا در تمام عمر يك نماز كامل و مستقيم كه شايسته مقام انسان است انجام شود ، چون اين وظيفه نهائى درست و كامل انجام يافت و حقيقت انسانيت مستقيم گرديد ، مأموريتش در اين جهان تمام شده ، رخت برمى بندد ، « گويا براى همين به اين عالم آمده كه يك عمل كامل و شايسته انجام دهد » .

آرى نماز را با شرايطى كه دارد به جاى آريد تا مستقيم شويد ، به نماز متوسل گرديد ، تا شما را به اوج شخصيت رسانده ، و فحشا و منكرات را از آئينه حيات شما پاك كند .

نماز بخوانيد تا از شيطان رها شده ، و از شيطنت نجات يابيد ، و در نور آن ، حقيقت و حقايق را ببينيد .

نماز بخوانيد تا دل از تعلقات غلط برهد ، و جان به برق عشق جانان منور گردد ، و پيوند شما از آنچه غير خداست جدا شود .

1 ـ معارج (70) : 19 ـ 23 .

نماز بخوانيد ، تا از ماديگرى برهيد ، و به دنياى با عظمت معنى راه پيدا كنيد .

بقول عارف بزرگ و حكيم گرامى سنائى غزنوى :

خيز تا ما يك قدم بر فرق اين عالم زنيم *** وين تن مجروح را از مفلسى برهم زنيم
تيغ هجران از كف اخلاص بر حكم يقين *** در گذار مهره اصل بنى آدم زنيم
جمله اسباب هوا را بركشيم از تن سلب *** پس تبرا را بر او پوشيم و كف بر هم زنيم
از علايق ها جدا گرديم و ساكن تر شويم *** بر بساط نيستى يك چند گامى كم زنيم
تيغ توحيد از ضمير خالص خود بركشيم *** بر قفاى ملحدان زان ضربتى محكم زنيم
بيش تا با عمر ما حالى زمانه كم زند *** با سبكبارى يكى ما با زمانه كم زنيم
آتش نفس لجوج از هيچ گون تيزى كند *** ما به آب قوت علوى برو برنم زنيم
بار خدمت را به كشتى صفا همبركنيم *** پس خروشى بركشيم وكشتى اندريم زنيم
اسب شوق اندر بيابان محبت تازييم *** گوى بربائيم و لبيك اندرين عالم زنيم
پيش تا سفله زمانه بر فراقم كم زند *** خيز تا بر فرق اين سفله زمانه كم زنيم
( لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ )(1) .
نيكى اين است كه به وقت عبادت عبادت روى به شرق و غرب كنيد ، بلكه حقيقت نيكى و نيكوكارى ايمان به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتاب آسمانى و انبياء الهى ، و مال را با علاقه اى كه به آن هست و خويشان و يتيمان و از كار افتادگان و واماندگان در راه ، و سائلان و بردگان انفاق كردن است .

1 ـ سوره بقره (2) : 177 .

نيكوكاران هستند كه نماز را برپا داشته و زكات مى پردازند و به عهد خود به وقت عهد بستن وفا مى نمايند و در برابر محروميت ها و بيماريها و در ميدان جهاد استقامت مىورزند ، اينان راست مى گويند ، چون اعمال و رفتارشان با عقايد و ايمانشان هماهنگ است و همينانند پروا پيشگان .

آرى با ادعاى تنهايى از ايمان و عمل ، هيچ كس اهل خير و سعادت نمى شود ، آنچه موجب فلاح و رستگارى است ، باطن پاك و عمل خالص است .

مشكلات امروز انسان و فرداى او جز در پرتو اعتقاد صحيح و عمل شايسته قابل حل نيست .

تمام ارزش آدمى به ايمان و عمل اوست ، انسان جداى از ايمان و عمل قطعه اى از گوشت و استخوان متحرك است ، كه جز رحمت و مزاحمت براى ديگران حاصلى ندارد .

در آثار الهى و معارف اسلامى آمده كه : انسان از جمله موجودات برتر اين صحنه با عظمت حيات و صفحه شگفت آور هستى است ، ولى بايد بدانيد كه اين برترى و فضيلت به صورت مايه و قوه و استمداد در وجود هر انسانى است ، انسان مكلف است ، وظيفه واجب دارد اين قوره را به فعليت برساند ، البته به خاطر اينكه نسبت به طريق به فعليت رساندن اين قوه جاهل است ، خداوند بزرگ انبيا و امامان و كتب آسمانى را براى هدايت او قرار داده و راه رساندن ارزش بالقوه را به فعليت بوسيله فرستادگانش به او نشان داده است .

آيه مورد بحث يكى از نقشه هاى جامع الهى براى به فعليت آوردن مايه ارزش است .

به عقيده بيداران و آگاهان ، و آنان كه عمر عزيز خويش را صرف قرآن مجيد كرده اند ، اين آيه كاملترين نسخه از ميان دستورات قرآن براى حركت انسان به سوى خير و سعادت و رشد و كمال است .

كسانى كه علماً و عملاً از قرآن و دستورات حضرت حق دورند ، بالاجبار به تمام شهوات و غرائز و اميال ميدان داده و صحنه حيات را تبديل به چراگاه شكم و تمتع شهوت كرده اند ، اينان برعكس تمام حقايق در حركتند ، و از تمام جوانب وجودشان فساد و شر مى بارد ! !

اينان عقل و فطرت و وجدان و انصاف را در آتش شهوات سوزانده ، و از خويشتن خود جز مشتى استخوان و گوشت و رگ و پى متحرك باقى نگذاشته اند ، حركت آنان حركتى بى ارزش و خوى و خلق آنان از خوى و خلق حيوانات پست تر و رذيلانه تر است .

ولى مردمى كه علماً و عملاً با نسخه هاى درمان بخش الهى سر و كار دارند ، مردمى وزين ، آبرومند ، با تربيت ، با شخصيت و مؤدّب هستند .

ايشان در تمام شئون حيات بر بال ملائكه در حركتند ، و خواسته هاى آنان در تمام جوانب هماهنگ با خواسته هاى خداست .

خداوند مهربان در ملكوت هستى و نزد ملائكه بوجود چنين بندگانى مباهات مى كند .

اينان مجمع فضائل ، و منبع بركات ، و ميدان خيرات ، و سرچشمه نيكى ها و نيكوكارى ها هستند .

اينان حلال مشكلات مردم ، و تأمين كننده نياز نيازمندان ، و چراغ پر فروغ خانه يتيمان ، و دستگير مستمندان ، و آبروى صاحبان آبرويند .

اينان از بركت ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتب الهى و انبياء و انفاق مال در راه خدا به محتاجان و برپا داشتن نماز و اداى زكات و آراسته بودن به اخلاق حسنه داراى ارزشى هستند كه جز خدا احدى بر آن ارزش آگاهى ندارد .

فرداى قيامت و حتى در عالم برزخ بهشت برين از اينان و جهنم آتشين از آنان است .

پيامبر عزيز اسلام در روايت مهمى در باره اين دو طايفه مى فرمايد :

اِذا وُضِعَ الْعَبْدُ في قَبْرِهِ وَانْصَرَفَ اَصْحابُهُ حَتّى لَيَسْمَعَ خَفْق نِعالِهِمْ اَتاهُ مَلَكانِ يُحاسِبانِهِ ، فَاِنْ كانَ مُؤمِنا اَرَياهُ مَكانَهُ مِنَ الْجَنَّةِ وَاِنْ كان كافِراً ضَرَباهُ بِمِطْرَقَة مِنْ حَديد بَيْنَ اُذُنَيْهِ فَيَصيحُ صَيْحَةً يَسْمَعُها مَنْ يَليهِ اِلاّ الثَّقَلَيْنِ(1) :
زمانيكه عبد را در قبرش بگذارند ، و كسانش او را رها كرده و برگردند ، ميت صداى كفش آنان را در بازگشتشان مى شنود ، در اين وقت دو ملك حق براى رسيدگى به حساب او سر مى رسند ، اگر او بنده مؤمن خدا باشد ، مكانش را در بهشت به او نشان مى دهند ، و اگر بنده اى باشد كه نسبت به نعمت هاى الهى ناسپاسى و راه كفر پيش گرفته با پتكى از آهن جهنم بين دو گوشش مى زنند كه هر چه جز جن و انس است صداى وحشت آور و دهشت زاى آن را مى شنوند ! !

با توجه به مسائل عالى الهى واجب است انسان خود را بشناسد و به موقعيت و موقف و وظيفه هر يك از قواى درون و برون آشنا شده ، و هر يك را بر اساس خواسته هاى الهى بكار گيرد ، تا درخت وجودش هم چون شجره طيبه براى ابد ، مثمر ثمر گردد .

عرفا مى گويند :

بدان كه عقل است ، كه آدم است ، و روح است كه حوا است و طبيعت است كه ابليس است و شهوت است كه طاوس و غضب است كه مار است .

و اجتماع و تركيب آن جمله آمدن است به دنيا ، و افتراق آن جمله رفتن است از دنيا ، يعنى اجتماع اين جمله آمدن است از عالم غيب به عالم شهادت و از عالم عقل به عالم غيب و از عالم حس به عالم عقل .

1 ـ دين و تمدن 1 / 66 .

اى درويش(1) در ملكوت ، ملك و شيطان هست ، در ملكوت عقل و ملك است و طبيعت شيطان .

چون عقل و طبيعت هر دو مصور شدند ، از هر دو صورت آدم در ملك ظاهر شد ، پس آدم مركب آمد از ملك و شيطان يعنى از عقل و طبيعت ، پس در هر كه عقل غالب آمد ملكى است بلكه بهتر از ملائكه است اگر چه صورت انسان دارد ، و در هر كه طبيعت غالب آمد شيطانى است يا حيوان ، بلكه از حيوان بدتر . . .

اين بود مراتب ملك و ملكوت و اين بود بيان كتاب الله و كلام الله و كتاب الله به صورت ، كلمه است و كلام الله به مثابه معنى كلمه و تمامى اسامى بسيار دارد ، زيرا كه جمله اساسى وى است اما اسم او يكى است كه آن را اسم اعظم و اسم اعلى مى گويند و آن اسم رب است ، پس اگر اين كلمه موجودات را به درخت تشبيه كنى ، ميوه اين درخت موجودات ، آدمى دانا است ، و آدمى دانا را هم كلمه گويند زيرا كه هر چه درخت دارد ، ميوه درخت هم دارد ، پس آدمى دانا ميوه درخت موجودات باشد .

و اگر اين كلمه موجودات را به انسان تشبيه مى كنى ، دل اين انسان موجودات هم آدمى دانا است ، پس آدميى دانا دل موجودات باشد .

بعضى گفته اند : كه انسان كامل هم كتاب الله هم كلام الله است ، زيرا كه انسان كامل مجموع هر دو عالم است ، و بعضى گفته اند : كه انسان كامل كتاب الله است و سخن انسان كامل كلام الله است .

شما خود انصاف دهيد كه براى رسيدن به نقطه با عظمت كمال ، آيا راهى به جز پاكى از آلودگى ها و آراسته شدن به حسنات وجود دارد ؟

بقول پير روشن ضمير ، عارف فرزانه ، عاشق دلباخته ، مرحوم الهى قمشه اى :

1 ـ از اين كلمه معناى اصطلاحى آن كه به معنى خانقاهى است مقصود نيست بلكه معناى لغوى آن كه به معناى تهيدستى از مال يا علم است منظور است .

زود بينى چو بگذشتى به چشم دل خدا بينى *** در آن وجه الله باقى فنا عين بقا بينى
برون آى از حجاب تن قدم در كشور جان زن *** كه هر جا بنگرى سرى زاسرار خدا بينى
زاوهام طبيعت دور شو تا دل صفا يابد *** صفاى دل طلب تا حسن يار دلربا بينى
گداى درگه سلطان وحدت شو كه شه گردى *** خلوص آور در آن حضرت كه اقليم صفا بينى
زخواب عالم غفلت اگر بيدار دل گردى *** شب هجران رخ خورشيد تابان برملابينى
زرنگ و بوى گل بگذر رخ گل آفرين بنگر *** كه گويا ، هر سر خارى به تسبيح خدا بينى
چو يوسف گر غلام حضرت سلطان عشق آئى *** شه مصر بقا گردى و مه فرخ لقا بينى
زدل كبر و غرور و كينه شو تا اهل دل گردى *** بكوى اهل دل بازآ كه بزم اوليا بينى
زصهبا محبت نوش كن تا جسم جان گردد *** چو جان گشتى رخ جان آفرين را بى خفا بينى
بذكر يار يار ارعاشقى همت طلب هر شب *** كه دل عرش خداسازى جلال كبريا بينى
شبى گر بشنوى سبوح و قدوس ملائك را *** هزاران عرش و كرسى را در اين بيحد فضا بينى
قدم در محو و حيرانى گذار از صحو و هشيارى *** كه شور عشق و غوغا و نشاط انبيا بينى
اگر عاشق شوى عالم همه بزم طرب بينى *** فلك مشتاق حسن خلق ، ملك محو لقا بينى
گداى عشق را گو عرض دل با شاه شاهان كن *** كه آن سلطان كل را همنشين با هر گدا بينى
در اول دل ز مهر دنيى دون پاك كن وانگه *** براه عشق گامى نه كه يهدى من يشاء بينى
در اين غفلت سراى عمر در خواب گران بودى *** شبى بگشاى چشم دل كه يار دلربا بينى
به درد عشق خو كن كز همه دردى شفا يابى *** در آنجا هر غمى شادى و هر دردى دوا بينى
زمهرش گر فتد يك ذره بر دل برتر از ماهى *** نگر كان ذره را خورشيد تابان بى خفا بينى
پشيمان از گنه شو كآتش دوزخ خمش سازى *** درون آتش دل چشمه آب بقا بينى
طلب علمى كه سازد زنده دل چون آب حيوانت *** كه در ظلمات حيرت نور خض رهنما بينى
به اخلاص ار شبى بر درگهش با اشك و آه آئى *** همه دردت دوا گردد همه حاجت روا بينى
زصهباى محبت جرعه اى گر نوش جان كردى *** سرت پر شور و دل سر مست تا روز جزا بينى
( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ )(1) .
به اتفاق مفسرين عامه و خاصه ، اين آيه در شأن اميرمؤمنان ، قلب عارفان ، جان عاشقان ، حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) نازل شده ، و چنانچه در آيه شريفه مى نگرند ، خداوند بزرگ بپا داشتن نماز را از ويژگيهاى آن حضرت شمرده و آن را به عنوان علامت و نشانه آن محور ايمان ، قرار داده است ، در متن آيه شريفه مى خوانيم :

همانا همه كاره شها تنها خدا و رسول ، و آن گرويدگانى هستند ، كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع اداى زكات مى كنند !

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ )(2) .
مؤمنان آن مردمى هستند كه چون ياد خدا شود ، از جلال و بزرگى حق ، دلشان ترسان شود ، و چون آيات الهى را بر آنان بخوانند ، بر ايمانشان افزوده شود ، و بر خداى خويش در تمام امور تكيه كنند ، نماز را بپا داشته ، و از آنچه روزى آنان شده انفاق نمايند .

( وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ )(3) .
در اين آيه بسيار مهم دو موضوع ريشه دار و يك نتيجه مورد بحث است :

موضوع اول تمسك به كتاب

1 ـ سوره مائده (5) : 55 .

2 ـ انفال 2 ـ 3 .

3 ـ سوره اعراف (7) : 170 .

موضوع دوم اقامه نماز

و نتيجه ، مصلح شدن انسان به خاطر اتصال به آن دو موضوع .

تمسك به كتاب به معناى الصادق و اتصال به قرآن مجيد است ، قرآنى كه نقشه جامع الهى براى هدايت انسان به سوى هر خير و كمالى است .

قرآنى كه درمان دردها ، علاج امراض ، حلال مشكلات ، رافع نيازها ، و راهبر انسان به سوى خداست .

و اين الصاق و اتصال ، حاصل نمى شود مگر با رعايت سه برنامه :

1 ـ قرائت قرآن

2 ـ فهم قرآن

3 ـ عمل به قرآن

چون كسى به قرائت و خواندن قرآن مجيد برخيزد ، و براى فهم اين كتاب مجاهده كند ، و در عمل به آيات آن بكوشد ، و بر اين راه ثابت قدم باشد ، مصداق واقعى متمسك به كتاب است .

در اين زمينه در شرح حديث چهاردهم كتاب مصباح الشريعه ، بخواست حضرت الهى توضيح بسيار مفصل و قابل توجهى داده خواهد شد .

آرى از خصوصيات بسيار مهم مؤمن تمسك به كتاب و سپس اقامه نماز است ، چون عبد در اتصال به قرآن و عمل عظيم نماز قرار گرفت ، مصلح خواهد شد ، به اين معنى كه در مرتبه اول در اصلاح خويش و سپس اصلاح زن و فرزند ، آنگاه اصلاح جامعه برخواهد آمد ، و اجر چنين مصلحى ، كه اصلاح گرى او از قرآن و نماز سرچشمه گرفته ضايع نخواهد شد .

اين چنين انسان ، در پيشگاه خداوند مهربان از اعتبار و قيمت خاصى برخوردار است ، و انسانى است كه به توفيق حضرت دوست خير دنيا و آخرتش تأمين است .

تمسك به كتاب نتيجه عشق به قرآن و عشق به قرآن نتيجه معرفت انسان به كتاب خداست .

معرفت در اين زمينه مولد همت و عشق ، و عشق و همت مولد حركت و عمل است ، پيروز و بهروز انسانى كه غرق عشق به حق است ، و در اين عشق ثابت و استوار و محكم قدم است .

هر دل كه در او بلاى عشق است *** آن جايگه خداى عشق است
هر ناله كه بر دلى نشيند *** از ناى روان فزاى عشق است
خوشتر ز صفاى صبحگاهى *** شامى كه در او صفاى عشق است
جانبخش تر از پيام اميد *** نائى كه در او نواى عشق است
سوزنده تر از فراق و حرمان *** آه دل مبتلاى عشق است
هر چند كه عشق مى گذارد *** از آتش مهر و ناى عشق است
هر نقش كه شاهكار ذوق است *** طرح خوشى از نماى عشق است
تا هست جهان و ملك هستى *** در گوش فلك صداى عشق است
هر جلوه كه زندگى نمايد *** خود گوشه اى از بقاى عشق است
بر توده سيم و خرمن زر *** كى يك نظر گداى عشق است
باقى است هميشه عشق و عاشق *** زيرا كه بقا بقاى عشق است
تا بوده و هست ملك هستى *** در زير پر هماى عشق است
( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ )(1) .
آنان كه اهل ايمان و عمل شايسته اند ، و نماز را بر داشته و زكات مى پردازند ، نزد خداوند داراى اجر و بر آنان ترس و غصه اى نخواهد بود .

1 ـ سوره بقره (2) : 277 .

( فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ )(1)
بد كرداران هرگاه از برنامه هاى زشت خويش بازگردند ، و نماز را بپاى دارند و زكات مال بدهند . برادران دينى شما خواهند بود ، و ما آيات خود را براى آنانكه بدانند بطور مشروح بيان خواهيم داشت .

( إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ )(2) .
منحصراً آباد كردن مساجد خدا ، بدست كسانى است كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و نماز بپا دارند و زكات بپردازند ، و از غير حق نترسند ، اينان اميدوار باشند كه اهل هدايتند .

آياتى كه خوانديد ، نمونه هايى از آيات كتاب خداست ، كه نماز را به عنوان يكى از خصوصيات بارز مردم مؤمن معرفى كرده ، قسمت ديگرى از آيات كتاب خدا كه همين هدف را دنبال كرده ، برابر با نام سوره ها و شماره آيات بدين قرار است :

انعام 92 ، توبه 71 ، رعد 42 ، ابراهيم 31 ، حج 35 ـ 41 ، مؤمنون 2 ، نور 37 ، نمل 3 ، لقمان 4 ، فاطر 18 ـ 19 ، شورى 38 ، بينه 5 ، معارج 23 ، روى هم رفته در حدود بيست و پنج آيه در سوره هاى مختلف قرآن نماز را از نشانه هاى مردم با ايمان و انسانهاى شايسته قرار داده ، و بر مبناى اين آيات ، اگر مرد و زنى از حوزه با عظمت نماز بى بهره باشند ، بايد گفت از مدار ايمان واقعى خارج ، و از مراتب

1 ـ سوره توبه (9) : 11 .

2 ـ سوره توبه (9) : 18 .

عالى الهى و انسانى دورند ، و اينان همان مردمى هستند كه خداوند در قرآن مجيد به خاطر عدم ايمان و ضعف عمل از آنان تحت عناوين : انعام ، شردواب ، فاسق ، اصحاب نار ياد كرده است ! !

نماز در آئينه روايات
پس از قرآن مجيد ، وقتى به مسئله نماز در احاديث اسلامى مراجعه مى كنيم ، مى بينيم ، انبياء گرام الهى و امامان معصوم (عليهم السلام) به اندازه اى كه نسبت به مسئله نماز پافشارى دارند ، نسبت به هيچ يك از احكام به اين اندازه شدت عمل نشان نداداه اند .

نماز به تنهائى جامع بسيارى از عبادات و حقايق است ، و متصل به آن ، در حقيقت در اتصال با عنايات و الطاف حضرت حق است .

اينكه در كلمات ارباب معرفت ، و صاحبان دل ، و سالكان راه ، و عارفان عاشق و بيداران وارسته آمده :

نماز پوششى براى انسان است ، كه تمام زيورها و زينت هاى معنوى و ملكوتى با آن است ، و انسان چون نماز را با تمام شرايطش بجاى آورد ، در آئينه غيب عالم ، به زيباترين چهره ممكن در جهت شخصيت و آدميت تجلى مى كند .

و اينكه در سخنان كاملان صادق ، و رهسپران راه دوست ، و شناگران درياى عشق ، و آوارگان كوى محبوب آمده :

ايمان خرقه ستارى است ، اصل ايمان عنايت حق است ، حقيقت ايمان ترك ماسوى الله است ، سر ايمان كلمه شهادت است ، جان ايمان قرآن است ، تاج ايمان طاعت است ، تخم ايمان علم است ، بركت ايمان تقواست ، پوست ايمان شرم است ، بيخ ايمان خوف است ، تنه ايمان توبه است ، ميوه ايمان معرفت

و صدق است ، كمال ايمان تسليم است ، مسكن ايمان قول مؤمن است ، پاكى خرقه حيات است ، جان خرقه ثناست ، فريضه خرقه صحت است ، غسل خرقه ترك و تجريد است ، اين همه در نماز قابل تحقق است ، سخنى است از روى صدق و كلمه اى است از روى حق ، كه در حقيقت نماز آئينه تمام اين حقايق و ميدانى براى اين وقايع عالى الهيه است .

كسى اين جام معنى مى كند نوش *** كه كردست او سر خود را فراموش
به گرد پرده اسرار كم گرد *** كه نبود مرد اين اسرار هر مرد
اگر خواهى كه اين در بازيابى *** به عجز اقرار كن تا بازيابى
كسى كو اندرين اسرار بشناخت *** همه درها بدين دريا در انداخت
بسى اين درد را درمان بجستيم *** كنون در گريه دست از جان بشستيم
زهى دردى كه درمانى ندارد *** زهى شورى كه پايانى ندارد
دريغا در هوس عمرم تلف شد *** كه عمر از ننگ چون من ناخلف شد
تهى دستم ززاد راه جاويد *** به فضل تو دلى دارم پر اميد
خداوندا اميدم را روا كن *** دلم را از كرم حاجت روا كن
منو دار جانم را به نورى *** دلم را زنده گردان از حضورى
مرا از من نجاتى ده به توفيق *** زنور خود براتى ده به تحقيق
دلم را محرم اسرار گردان *** زخواب غفلتم بيدار گردان
چو جان را از جهان شد منقطع دم *** مرا با نور ايمان دار آن دم
نفس چون بركشيدم هم نفس باش *** در آن درماندگى فرياد رس باش
نماز و كودكان
مسئله نماز از نظر اسلام به درجه اى از اهميت و عظمت است ، كه در آثار اسلامى و معارف الهى ، و روايات و احاديث ، آمده كه فرزندان خود را به چند

سال قبل از تكليف با اين فريضه پر ارزش الهى آشنا كنيد ، و آنان را با تشويق و ترغيب ، در اتصال با اين درياى خروشان رحمت حق قرار دهيد .

عَنْ مُعاوِيَةِ بْنِ وَهَب قالَ : سَاَلْتُ اَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) في كَمْ يُؤْخَذُ الصَّبِيَّ بِالصَّلاةِ ؟ فَقالَ : فيما بَيْنَ سَبْعَ سِنينَ وَسِتَّ سِنينَ(1) :
معاوية بن وهب كه از راويان بسيار پر اهميت احاديث اسلامى است ، مى گويد :

از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم ، كودك را بايد چه وقت در ارتباط با نماز قرار داد ؟ حضرت فرمودند بين شش تا هفت سالگى ! !

عَنْ عَلِيّ بْنِ جَعْفَر ، عَنْ اَخيهِ مُوسى (عليه السلام) قالَ : سَاَلْتُهُ عَنِ الْغُلامِ مَتى يَجِبُ عليْهِ الصَّوْمُ وَالصَّلاةُ ؟ قالَ : اِذا راهَقَ الْحُلُمَ وَعَرِفَ الصَّلاةَ وَالصَّوْمَ(2) :
على بن جعفر از برادر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) پرسيد ، چه زمانى نماز و روزه به پسر بچه واجب مى شود ؟ حضرت فرمود : چون به مرز تكليف برسد و نماز و روزه را بشناسد .

عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) ، عَنْ اَبيهِ قالَ : اِنّا نَاْمُرُ صِبْيانَنا بِالصَّلاةِ اِذا كانُوا بَني خَمْسَ سِنينَ ، فَمُرُوا صِبْيانَكُمْ بِالصَّلاةِ اِذا كانُوا بَني سَبْعَ سِنينَ(3) :
امام ششم از پدرش حضرت باقر (عليه السلام) نقل مى كند ، كه آن حضرت فرمود : ما فرزندان خود را در پنج سالگى امر به نماز مى كنيم ، پس شما در سنين هفت سالگى ، آنان را نسبت به نماز تمرين بدهيد .

به روايت زير دقت كنيد ، كه روايت بسيار بسيار مهمى است :

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ قارُونَ اَنَّهُ قالَ : سَاَلْتُ الرِّضا (عليه السلام) اَوْ سُئِلَ وَاَنَا اَسْمَعُ عَنِ الرَّجُلِ
1 ـ وسائل 3 / 12 .

2 ـ وسائل 3 / 12 .

3 ـ وسائل ج3 ، ص 12 .

يَجْبُرُ وَلَدَهُ وَهُوَ لا يُصَلّىِ الْيَوْمَ وَالْيَوْمَيْنِ فَقالَ : وَكَمْ اُتِىَ عَلَى الْغُلامِ ؟ فَقُلْتُ ثَمانِىَ سِنينَ فَقالَ : سُبْحانَ اللهِ يَتْرُكُ الصَّلاةَ قالَ : قُلْتُ يُصيبُهُ الْوَجَعُ قالَ : يُصَلّي عَلى نَحْوِ ما يَقْدِرُ(1) :
حسن بن قارون مى گويد : من از حضرت رضا (عليه السلام) پرسيدم ، يا يك نفر پرسيد و من گوش مى دادم ، كه مردى فرزندش را به نماز واميدارد ولى يك يا دو روز نماز نمى خواند ، حضرت فرمود بر آن پسر بچه چند سال گذشته گفتم هشت سال ، حضرت تعجب كرد و فرمود : هشت سال و ترك نماز ، عرضه داشتم ، براى او سخت و رنج آور است ، فرمود به اندازه تاب و توانش نماز بخواند .

عَنْ عَلِىّ في حَديثِ الاَْرْبَعَ مِاَةَ قالَ : عَلِّمُوا صِبْيانَكُمُ الصَّلاةَ وَخُذُوهُمْ بِها اِذا بَلَغُوا لَمانِىَ سِنينَ(2) :
در حديث چهار صدگانه از على (عليه السلام) آمده : نماز را به فرزندان خود تعليم دهيد ، و چون به هشت سالگى برسند ، آنان را وادار به خواندن اين فريضه الهى نمائيد .

حرمت سبك شمردن نماز و سستى نسبت به آن
كران تا كران جهان با عظمت هستى را ، تا آنجا كه چشم شما قدرت دارد ، بنگريد ، و از آنجا به بعد كه قدرت تماشا نداريد ، با سلاح با عظمت علم هيئت و نجوم ملاحظه كنيد ، آنگاه تا آنجا كه ميسر است بناى شگفت انگيز موجودات را كه از چند عنصر و چگونه تشكيل شده دقت كنيد ، به اين نتيجه مى رسيد كه شناخت طول و عرض و حجم جهان هستى ، تا پايان عالم براى احدى ، هر چند از قوى ترين عقل ، و پرقدرت ترين وسائل علمى بهره مند باشد ميسر نيست ،

1 ـ وسائل 3 / 13 .

2 ـ وسائل 3 / 13 .

و نيز همه انسانها از پى بردن به حقيقت يك عنصر از عناصرى كه در ساختمان يك موجود ، مانند سلول يا اتم يا ريزترين جزء عالم بكار رفته ، با تمام وجود عاجزند .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات ، از آسمانهاى هفت گانه نام مى برد ، كه بر اساس آيات و روايات و تحقيقات علمى دانشمندان بزرگ در طول هزاران سال ، آنچه در باره هيئت و نجوم گفته شده مربوط به آسمان اول است ، كه قرآن مجيد از آن تعبير به آسمان دنيا كرده است .

و اين آسمان با اينكه قسمتى از آن با چشم عادى قابل رؤيت است بشر را از درك ستارگان ، سحابيها و كهكشانهايش با اين همه پيشرفت دانش و وسائل علمى به تمام معنى عاجز و ناتوان كرده است ! !

شايد تاكنون صدها هزار كتاب در محور مسائل آسمان دنيا نوشته شده باشد ، و هزاران نوع وسائل علمى جهت تماشاى مناظر دلفريب اين صفحه پهناور اختراع شده باشد ، ولى انسان با همه كوشش و جهاد علمى اش ، خود را از درك طول و عرض و حجم همين آسمان اول ناتوان و ضعيف معرفى كرده است .

اگر به اظهارات دانشمندان شرق و غرب در باره عجز علم از درك واقعيات مراجعه كنيد دچار شگفتى و تعجب مى شويد ، و در ضمن به انصاف اهل انصاف و تواضع متواضعين پى مى بريد .

در اينجا لازم است به گوشه اى از اظهارات دانشمندان علم نجوم در باره وضع گوشه اى بسيار كوچك و محدود نسبت به آسمان سياره تشكيل شده باشد .

گفته او پس از دو هزار سال بوسيله گاليله با كشف و اختراع دوربين نجومى تأييد شد .

او وقتى در ژنو ، دوربين خود را ساخت به اين مسئله رسيد كه : كهكشان عبارت از توده اى از ستارگان است .

و امروز دانشمندان بزرگ اين علم مى گويند : كهكشان توده اى از ستارگان است كه تعداد آن حدوداً نزديك به دو ميليارد ستاره است ! !

فاصله هر ستاره تا ستاره ديگر چهار سال نورى است و عرض اين كهكشان نزديك به دويست هزار سال نورى تخمين زده شده و داراى سى هزار منظومه شمسى است ، كه منظومه ما يكى از آنهاست .

اين كهكشان داراى يك حركت دورانى است كه در مدت سيصد ميليون سال انجام مى گيرد ، و اين همه وضع كلى يك كهكشان است .

تاكنون در همين گوشه از عالم توانسته اند نزديك به صد ميليون كهكشان پيدا كنند ، كه فاصله هر يك با ديگرى دو ميليون سال نورى است ! !

نزديك ترين كهكشان به كره زمين المرءة المسلسله است كه فاصله آن تا زمين هشتصد هزار سال نورى است و با چشم غير مسلح به شكل ستاره كم نورى ديده مى شود .

بعضى از كهكشانها تا زمين هزار ميليون و بعضى نهصد و برخى هشتصد و بعضى هفتصد و تعدادى ششصد ميليون سال نورى فاصله دارند .

اسحاق نيوتن كه خود يكى از بزرگترين متخصصان علم هيئت و رياضى است ، مى گويد :

جهان آفرينش چون اقيانوسى است كه ما در طى اكتشافاتى كه داشته ايم ، همانند طفلى هستيم كه در كنار آن سنگى به اين طرف و آن طرف انداخته ايم ! !

انيشتن مى گويد : اكنون كه پير شده ام ، خيال مى كنم هر چه را آموخته ام ، ولى مى دانم كه كيفيت ذره بى مقدار را نمى دانم ، ولى در جوانى تصور مى كردم همه چيز مى دانم .

و نيز مى گويد : بشر در علم اگر چه خيلى پيش رفته ، ولى در دوران كودكى علم ، و ابتداى دالان خانه بزرگ است .

لدژ از فلاسفه بزرگ است ، مى گويد : آنچه را مى دانم در مقابل دانستنى ها خيلى ناچيز است ، من اين را با تمام اعتقاد مى گويم ، گرچه بعضى اعتقاد ندارند .

ابن سينا مى گويد : طول و عرض و حجم اشياء را مى توان حساب كرد ، ولى به حقيقت اشياء نمى توان پى برد .

در هر صورت زمين و تمام موجوداتش ، آسمانهاى هفت گانه و تمام عناصر و اشيائش ، عالم ملكوت و ملائكه و جن با تمام شئونش ذره اى بسيار بسيار اندك و كوچك و ناچيز ، در برابر عظمت بى نهايت در بى نهايت خالق هستى است ، و در حقيقت اين كجا و آن كجا ؟

دستور حضرت حق و صد و بيست و چهار هزار پيامبر و دوازده امام و اولياء مقرب الهى است ، كه انسان بوسيله نماز در برابر عظمت حضرت رب الارباب به تواضع و خضوع قيام كند ، كسيكه اين حكم با عظمت را سبك بشمارد ، انسان بسيار سبك و بى قدرى است ، انسان پست و زبونى است ، موجود پليد و كثيفى است ، كسيكه با اين ناچيزى و كوچكى اش ، حاضر نباشد در برابر بزرگى حضرت الله ، با اين همه لطف و محبت و احسانى كه نسبت به او مبذول داشته ، سر تواضع فرود آورد ، البته كثيف و پست و از هر موجودى بدبخت تر و زبون تر است .

سبك شمردن بزرگ ترين و پر منفعت ترين و عرفانى ترين حكم الهى ، دليل بر جهل و ذلّت و شقاوت و كوردلى و احمقى .

اهل معرفت و عاشقان حضرت حق ، و اولياء كامل و بينايان راه ، و دلدادگان به معبود حقيقى ، و دلباختگان به مقصود واقعى عالم با چشمى غير از همه چشم ها به نماز مى نگريستند .

آنان با نماز رفتارى عاشقانه و ربطى عارفانه و پيوندى آگاهانه داشتند ، نماز چشم و چراغ آنان ، و روشنى قلب و دل آن سرباختگان كوى محبوب بود ، آنان

بدون نماز زندگى نمى كردند ، و بى نماز زنده نبودند ، و منهاى نماز حركت نداشتند .

جهان را بى نماز نمى خواستند ، و براى ره بردن به عالم ملكوت راهى جز نماز نمى دانستند و محصول و ميوه هستى را در نماز مى ديدند .

در برابر نماز از خود بيخود مى شدند ، و به هنگام ورود به نماز سر و جان نمى شناختند ، و تنها مستى و وجد و شور و سماع آنان از نماز بود .

آنان با نماز جان و دل مى آراستند ، و نفس خود با نماز از رذائل پاك مى كردند ، و وقت نماز از خود بيخود مى شدند ، و در مقدمه نماز به مستى كامل فرو مى رفته و با زبان حال به محضر حضرت جانات عرضه مى داشتند :

ما را سفرى فتاد بى ما *** آنجا دل ما گشاد بى ما
آن شه كه زما نهان همى شد *** رخ بر رخ ما نهاد بى ما
مائيم هميشه مست بى مى *** مائيم هميشه شاد بى ما
درها همه بسته بود بر ما *** بگشود چو راه داد بى ما
مائيم ز خير و شر برسته *** از طاعت و از فساد بى ما
بيائيد آن طور كه قرآن مجيد فرموده به نماز بنگريم ، يعنى نماز را در رأس تمام احكام حضرت دوست ببينيم .

دوست به ما اجازه داده ، تا بوسيله نماز به محضر مبارك او ، و پيشگاه قدس و كوى پاكش مهمان شويم ، و گرنه ما كه بى نهايت در بى نهايت كوچكيم كجا و پيشگاه آن جناب ، كه بى نهايت در بى نهايت عظيم است .

اينكه حضرت ذوالجلال از ما انسانها نماز خواسته ، دليل بر كمال عشق و محبت او نسبت به ماست .

اگر مسئله عشق خالق به مخلوق نبود ، مسئله اى به نام نماز مطرح نمى شد ، نماز فريادى عاشقانه و راهى عارفانه ، بسوى جناب اوست ، اگر نماز را آن چنان

كه هست و به آن نحوى كه دستور داده اند بجاى آرى ، آنچه حجاب بين قلب و روح تو و حضرت محبوب است برداشته شود ، و به مشاهده عظمت او نائل گردى .

ستان آن جام و آن هستى الله *** دمى زن هم چون مردان از هو الله
چون آن مى در كشى از جام وحدت *** كجا بينى تو مر ديدار كثرت
شود زان مى ترا اسرارها فاش *** حقيقت نقش گردد عين نقاش
فنا را در بقا بين و فنا شو *** در آن عين فنا كلى بقا شو
در حرمت سبك شمردن نماز و سستى نسبت به اين امر با عظمت الهى رواياتى در كتب عالى روائى آمده ، كه دانستن بخشى از آن بر همگان لازم است .

عَنْ زُرارَة عَنْ اَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : لا تَتَهاوَنْ بِصَلاتِكَ فَاِنَّ النَّبيَّ (صلى الله عليه وآله) قالَ عِنْدَ مَوْتِهِ : لَيْسَ مِنّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ ، لَيْسَ مِنّي مَنْ شَرِبَ مُسْكِراً لا يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضِ لا وَاللهِ :
زراره از امام پنجم نقل مى كند ، كه حضرت فرمود : نسبت به نمازت سستى مكن ، پيامبر به هنگام مرگش فرمود :

كسى كه نماز را سبك انگارد از من نيست ، كسى كه مست كننده بنوشد بر من وارد نخواهد شد .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

والله قسم پنجاه سال بر كسى مى گذرد و خداوند يك نماز از او قبول نمى كند ، و چه برنامه اى براى انسان سخت تر از اين است ؟
بخدا قسم از همسايگان و يارانتان مى شناسيد كسى را كه اگر براى بعضى از شما نماز بخواند از او قبول نخواهيد كرد ، چون نماز را سبك انگاشته ، خداوند جز

عمل نيكو قبول نمى كند ، چگونه كسى كه يك عمل الهى را سبك گرفته از او قبول كنند(1) ؟

قَالَ اَبُوالْحَسَنِ الاَْوَّلِ (عليه السلام) : لَمّا حَضَرَتْ اَبي الْوَفاةُ قالَ لي : يا بُنَىَّ اِنَّهُ لا يُنالُ شَفاعَتَنا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلاةِ(2) :
موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود :

پدرم حضرت صادق به وقت مرگ فرمود : پسرم ، كسى كه نماز را سبك بشمار ، به حقيقت كه به شفاعت ما نمى رسد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : لِكُلِّ شَيء وَجْهُ وَوَجْهُ دينِكُمُ الصَّلاةُ فَلا يَشينَنَّ اَحَدُكُمْ وَجْهَ دينِهِ وَلِكُلِّ شَيء اَنْفٌ وَاَنْفُ الصَّلاةِ التَّكْبيرُ(3) :
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : براى هر چيزى صورتى است « كه نمايانگر هويت و زيبائى و حيثيت آن چيز است » و صورت دين شما نماز است ، كسى از شما صورت دين را خوار و سبك نشمارد ، و براى هر چيزى مقدمه اى است و مقدمه نماز تكبير است .

امام ششم مى فرمايد :

براى نماز از ميان ملائكه موكلى است كه كارى غير آن ندارد ، چون مكلف از نماز فراغت پيدا كند ، آن را به طرف خدا مى برد ، اگر قابل قبول باشد قبول مى شود ، و اگر از طرف حق قبول نشود ، خطاب مى رسد ، اين نماز ار به بنده ام بازگردان ، ملك نماز را باز گردانده و به صورت صاحبش مى زند و مى گويد واى

1 ـ وسائل 3 / 15 ـ 16 .

2 ـ وسائل 3 / 15 ـ 16 .

3 ـ وسائل 3 / 15 ـ 16 .

بر تو كه هميشه عملى دارى كه باعث سرشكستگى من است(1) .

و نيز از ابو بصير نقل شده كه : بر ام حميده وارد شدم ، تا او را در عزاى صادق (عليه السلام) تسليت بگويم ، او گريه كرد و من بر اثر گريه اش گريستم . سپس گفت اى ابو محمد اگر حضرت صادق را به وقت مرگ مى ديدى تعجب مى كردى ! دو چشمش را باز كرد و فرمود ، همه كسانى كه با من آشنائى دارند دور من جمع كنيد ، كسى نماند مگر اين كه به محضر آن جناب آمد ، آنگاه به همه نظر ك رد و فرمود : شفاعت ما شامل كسانى كه نماز را سبك بشمارند نمى شود(2) !

عَنْ اَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّينِ مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودُ الْفُسْطاطِ اِذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ وَالاَْطْنابُ وَاِذا مالَ الْعَمُودُ وَانْكَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَتَدٌ وَلا طَنَبٌ(3) :
امام باقر (عليه السلام) فرمود :

امام باقر (عليه السلام) فرمود : نماز ستون دين است ، و برنامه آن براى دين همانند ستون خيمه است ، وقتى ستون ثابت و پا برجا باشد ، ميخها و طنابها پابرجاست ، ولى وقتى ستون از ثبوت بيفتد و بشكند ميخ و طنابى پا برجا نمى ماند .

حرمت ضايع كردن نماز و وجوب حفظ آن
مسئله وجوب نماز و حفظ اين وديعه الهى در زندگى به درجه اى از اهميت و ارزش است ، كه در دستورات عالى دينى ضايع گذاشتن آن از محرمات و ممنوعات شديده شمرده شده ، و بر حفظ آن از نظر كميت و كيفيت سفارش زياد شده است .

1 ـ عقاب الاعمال ص 18 .

2 ـ وسائل 3 / 17 .

3 ـ محاسن برقى ص 44 .

عارف معارف الهيه حضرت امام خمينى در « اسرار الصللاة » خود مى فرمايد : اكتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن ، و محروم ماندن از بركات و كمالات باطنيه آن موجب سعادات ابديه ، بلكه باعث جوار رب العزة و مرقاة عروج به وصال محبوب مطلق كه غايت آمال اولياء و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلكه قرة العين سيد رسل (صلى الله عليه وآله وسلم) است ، از اعلى مراتب خسران و زيانكارى است ، كه پس از خروج از اين نشئه ، و ورود در محاسبه الهيه موجب حسرتهائى است ، كه عقل ما از ادراك آن عاجز است .

ما تا در حجاب عالم ملك و خدر طبيعت هستيم از آن عالم نمى توانيم ادراكى نمائيم و دستى از دور بر آتش داريم .

كدام حسرت و ندامت و زيان و خسارت بالاتر از آن است كه چيزى كه وسيله سعادت انسان و دواى نقايص قلبيه است و در حقيقت صورت كماليه انسانيه است پس از چهل پنجاه سال تعب در راه آن به هيچوجه از آن استفاده روحيه نكرده ، سهل است مايه كدورت قلبيه و حجابهاى ظلمانيه شود و آنچه قرة العين رسول اكرم است موجب ضعف بصيرت ما گردد .

( يَاحَسْرَتَي عَلَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللهَ )(1) .
به قول فيض آن سرمست باده عشق الهى :

گنج ابدى پيروى حق و عبادت *** مفتاح در خير نمازى به جماعت
معناى نماز است حضور دل احباب *** زنهار به صورت مكن اى دوست قناعت
1 ـ سوره زمر (39) : 56 .

راضى مشو از بندگيش تا ننمائى *** آداب و شرايط همه را نيك رعايت
هر چند كه وسواس كنى سود ندارد *** خود را ندهى تا به دل و جان به عبادت
خواهى به عبادت خللى راه نيابد *** ميكن دولت از وسوسه ديو حمايت
خواهى كه زدستت نرود وقت فضيلت *** مگذار كه تا كار كشد وقت طهارت
از دست مده راتبه ورد شبانروز *** تا آن كه نويسند ترا زاهل عبادت
برخيزى و وترى بگذارى به سحرگاه *** مفتوح شود بر رخت ابواب سعادت
هرگز نتوانى كه تلافى كنى آن را *** گر از تو شود فوت نمازى به جماعت
طاعت نپذيرند در آن نيست چو تقوا *** زنهار مكن معصيتى داخل طاعت
اين كار به عادت نشود راست خدا را *** هنگام عبادات بپرهيز زعادت
هر رنج كه در راه عبادت كشى اى فيض *** در آخرت آن يابد تبديل به راحت
پس اى عزيز دامن همت به كمر زن و دست طلب بگشاى و با هر تعب و زحمتى است حالات خود را اصلاح كن ، و شرايط روحيه نماز اهل معرفت را تحصيل كن و از اين معجون الهى كه با كشف تام محمدى (صلى الله عليه وآله) براى درمان تمام

دردها و نقصهاى نفوس فراهم آمده استفاده كن و خود را تا مجال است از اين منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عميق دورى از ساحت مقدس ربوبيت جل و علا كوچ ده و مستخلص كن ، و به معراج وصال و قرب كمال خود را برسان كه اگر اين وسيله از دست رفت وسايل ديگر منقطع است .

اِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها وَاِنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها .
عارف روشن ضمير مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين تهرانى كه از اعاظم تلامذه مرحوم حجة الاسلام شفتى اصفهانى است در كتاب اسرار الصلاتش در صفحه بيست و شش مى فرمايد : نماز مستجمع صفات ساير عبادات است ، چون صيام كه امساك از مفطرات است . و چون حج كه احرام بستن از ميقات ا ست و چون زكات كه بذل نفيس نفقات است . و چون جهاد كه محاربه با جنود شياطين و مخالفين است ، و محراب عبادت نيز معدن وسوسه شيطان است .

پس نماز ، كل و ساير اعمال بسته به او به منزله اجزاء و او اعلى و ساير نسبت به او ادنى ، و مشخص است كه چون كل منتفى شود جزء نيز منتفى گردد و چون متاع اعلى مردود شود ادنى به طريق اولى نابود شود .

و اين در مثل چنان است كه : پادشاهى از رعيت تحفه خواهد و در حفظ او مبالغه نمايد ، و رعيت نيز از راه دور متاعى بردارد و تا به درگاه سلطان هديد آورد ، و دشمنان بسيار و دزدان خونخوار بسيار نيز در راه برخورند ، و با همه ، كشش و كوشش نمايد و متاع را از چنگ دزدان ربايد و صحيح و سالم تسليم بارگاه سلطان و پادشاه كند .

ولكن در اين تحفه ها يكى از همه مرغوب تر و نزد سلطان از همه مطلوب تر و ايجاب آن از سايرين بيشتر و تأكيد سلطان در باره او فزون تر باشد ، معلوم است كه اگر تحفه به صفتى كه سلطان امر فرموده موصوف باشد و به اسم صحت

معروف باشد مقبول طبع شاه شود و سايرين را نيز به تبع آن قبول فرمايد و اما اگر آن متاع اعلى كه نفيس تر و طبع سلطان به آن حريص تر است ، به دزدان داده ، يا آنكه به صفتى كه سلطان خواسته موصوف نباشد ، سلطان همه را رد نمايد ، و ساير تحفه ها اگر چه خوب است بد نمايد .

آرى نماز اعلاترين و برترين حكم خداست ، و در راه بردن آن به نزد محبوب واقعى خطرات زيادى از جانب شياطين برونى و درونى متوجه آن است ، بايد مواظب بود كه اين تحفه نفيس ضايع نشود و به دست دزدان و نابكاراان نيفتد ، و جهت رساندن آن به معشوق حقيقى لازم است تمام آداب و شرايط و اوصاف آن را حفظ كرد ، كه با حفظ آداب و به جا آوردن شرايط ، زمينه ورود به مقام قرب و بساط انس براى انسان فراهم مى گردد .

توجه داشته باش كه به دقت حضور نماز لباس منيت از وجود خويش به خاك افكنى ، و براى ورود به بارگاه محبوب احرام تقوا دربندى ، و از تمام گناهان و معاصى ظاهر و باطن به حالت روزه درآئى ، و با شمشير فكر و توجه و نيت پاك با شياطن باطنى و ظاهرى تا مرز پيروزى درافتى ، ، و به محضر آن مولاى مهربان همه وجود و هستى را تسليم كرده به قربانگاه فنا براى يافتن بقا درآئى ، و در برابر آن جناب با تمام وجود بگوئى :

در خم زلف تو پايند جنون شد دل من *** بى خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من
چون كه با رشته گيسوى تو پيوندى داشت *** مو به مو بسته به زنجير جنون شد دل من
اين همه فتنه مگر زير سر چشم تو بود *** كه گرفتار دو صد سحر و فسون شد دل من
آنچه گفتم به دل از روى نصيحت نشنيد *** عاقبت عشق تو ورزيد و زبون شد دل من
بعد مرك من اگر بر سر خاكم گذرى *** دهمت شرح كه از دست تو چون شد دل من
سالها سخت تر از كوه گران بود وليك *** در سر عشق تو بى صبر و سكون شد دل من
نقطه خال تو تا ديد به پرگار وجود *** يكسر از دايره عقل برون شد دل من
در مسئله حرمت تضييع نماز و وجوب مواظبت بر اين امانت بى نظير الهى رواياتى بس مهم رسيده ، كه لازم است به گوشه اى از آن روايات اشارت رود :

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قالَ : سَئَلْتُ عَبْداً صالِحا (عليه السلام) عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : اَلَّذينَهُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ قالَ : هُوَ التَّضْييعُ(1) :
محمد بن فضيل مى گويد : از عبد صالح (عليه السلام) پرسيدم معناى آيه اى كه مى گويد اينان از نماز خود غافلند ، چيست ؟ فرمود به معناى ضايع كردن نماز است .

بى توجهى به واقعيات نماز ، صحيح بجا نياوردن ارگان نماز ، سرسرى خواندن حمد و سوره و ركوع و سجود ، رعايت نكردن ترتيب و طمأنينه از عوامل ضايع كردن اين وديعه الهى است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : لا يَزالُ الشَّيْطانُ ذَعْرا مِنَ الْمُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَى الصَّلَواتِ الْخَمْسِ لِوَقْتِهِنَّ ، فَاِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّاَ عَلَيْهِ فَاَدْخَلَهُ فِى الْعَظائِمِ(2) .
پيامبر اسلام فرمود : شيطان هميشه از مؤمن بيمناك است ، تا زمانى كه بر نماز

1 ـ وسائل 3 / 18 .

2 ـ وسائل 3 / 18 .

پنج وقت محافظت دارد ، اما وقتى نماز پنج وقت را ضايع كرد ، بر او جرئت پيدا مى كند و وى را در گناهان بزرگ مى اندازد !

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : في حَديث اِنَّ مَلَكَ الْمَوت يَدْفَعُ الشَّيْطانَ عَنِ الْمُحافِظِ عَلَى الصَّلاةِ ويُلَقِّنَهُ شَهادَةَ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَاَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ في تِلكَ الْحالَةِ الْعَظيمَةِ(1) .
امام صادق (عليه السلام) فرمود : در حديثى است كه ملك الموت به وقت جاى گرفتن ، شيطان را از ايجاد خطر نسبت به محافظت كننده بر نماز باز مى دارد و شهات به وحدانيت حق و رسالت پيامبر را به او تلقين مى كند ، آنهم در چنان حالت بزرگ و فوق العاده اى .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اِذا كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُدْعى بِالْعَبْدِ فَاَوَّلُ شَيء سُئِلَ عَنْهُ الصَّلاةُ فَاِذا جاءَ بِها تامَّةً وَاِلاّ زُخَّ فِى النّارِ(2) :
پيامبر خدا فرمود : به دقت قيامت بنده را به دادگاه الهى طلب مى كنند و اول چيزى كه از او مى پرسند در باره نماز است ، اگر نماز تمام و جامع و كاملى ارائه داد اهل نجات و گرنه با خشم او را به دوزخ مى اندازند .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : لا تُضَيِّعُوا صَلاتَكُمْ فَاِنَّ مَنْ ضَيَّعَ صَلاتَهُ حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَهامانَ وَكانَ حَقّا عَلَى اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ النّارَ مَعَ الْمُنافِقينَ فَالْوَيْلُ لِمَنْ لَمْ يُحافِظْ عَلى صَلاتِهِ وَاَداءِ سُنَّتِهِ ( سُنَّةَ نَبِيِّهِ )(3) :
پيامبر خدا فرمود : نماز خود را ضايع مكنيد ، كه هر كس نمازش را ضايع كند ، با قارون و هامان محشور مى شود ، و سزاوار است كه خداوند او را با منافقين

1 ـ وسائل 3 / 19 .

2 ـ وسائل 3 / 19 .

3 ـ وسائل 3 / 19 .

به آتش جهنم ببرد ، واى بر كسيكه بر حفظ نمازش اقدام نكند و به اداى سنت حق يا سنّت پيامبر برنخيزد .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كلامى كه اصحابش را وصيت مى كرد ، فرمود :

نسبت به مسئله نماز متعهد باشيد و بر آن محافظت كنيد ، و آن را زياد بجاى آريد و به وسيله آن به حضرت حق تقرب جوئيد ، زيرا نماز بر مردم مؤمن واجب شده ، شما جواب گرفتاران به عذاب الهى را نشنيده ايد وقتى از آنان مى پرسند علت جهنم آمدن شما چه بود ؟ مى گويند از نمازگذاران نبوديم ! !

نماز گناهان نمازگزار را هم چون برگ درخت مى ريزد ، و او را از اسارت هوا و عذاب نجات مى دهد .

نبى اسلام نماز را تشبيه به حمام در خانه مرد فرموده كه شبانه روز پنج ب ار خود را در آن شستشو دهد ، كه با چنين برنامه اى هيچگونه چركى در بدن نمى ماند .

مؤمنين حقيقى حق با عظمت نماز را شناخته اند ، كه زينت متاع دنيا و آنچه از مال و اولاد نور چشم آنان است از نماز بازشان نمى دارد خداى بزرگ فرموده :

( رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللهَ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ )(1) .
نبى بزرگ اسلام بعد از اينكه به خاطر نماز به بهشت بشارت داده شد ، خود را براى نماز در زحمت و رنج مى انداخت ، چون در قرآن مجيد آمده بود :

( وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا )(2) .
آن حضرت اهل خود را امر به نماز مى فرمود و خودش در ميدان نماز استقامت

1 ـ سوره نور (24) : 37 .

2 ـ سوره طه (20) : 132 .

و صبر مىورزيد(1) .

امام باقر مى فرمايد : پيامبر عزيز اسلام در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد ، و به نماز ايستاد ولى ركوع و سجودش را آنچنان به سرعت خواند ، كه در حقيقت ركوع و سجود نبود ، پيامبر فرمود همانند كلاغى كه نوك بزند نماز را بجاى آورد ، اگر با اين نماز از دنيا برود بر غير دين من از دنيا رفته !(2) !

امام ششم مى فرمايد : وقتى نمازگزار به نماز مى ايستد از پهنه هاى آسمان بر زمين رحمت بر او نازل مى شود ، و به محاصره ملائكه الهى درآمده و ملكى فرياد مى زند :

اگر اين نمازگزار آگاه شود كه در نماز چيست ، هرگز آن را بهم نمى پيچد(3) .

هارون بن خارجه مى گويد مردى از ياران خود را نزد حضرت صادق تعريف كردم و به خوبى ثناى او را گفتم حضرت به من فرمود نماز او چگونه است(4) ؟

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

زمانى كه بنده مؤمن به نماز برمى خيزد ، خداوند به او نظر مى كند ، يا فرمود خداوند تا پايان نماز به او روى مى آورد و از بالاى سر او تا افق آسمان سايه رحمت قرار مى دهد ، و از حول و حوش او تا بالاى آسمان پر از ملائكه مى شود ، و ملكى موكل او مى گردد ، كه بالاى سرش بايستد و به او بگويد : اى نمازگزار اگر مى دانستى چه وجودى ترا مى نگرد و با كه مناجات مى كنى رو برنگردانده و هرگز از جايت حركت نمى كردى(5) !

1 ـ نهج البلاغة باب وصايا .

2 ـ محاسن ص 79 .

3 ـ وسائل 3 / 21 .

4 ـ وسائل 3 / 21 .

5 ـ وسائل 3 / 21 ـ 22 .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

هرگاه نماز واجب بجاى آوردى آن را به وقت خودش بجاى آر و تصور كن اين آخرين نماز توست ، نمازى كه ديگر آن را به دست نخواهى آورد ، چشم به جايگاه سجودت داشته باش ، اگر بدانى در راست و چپ تو چه خبر است هر آينه نمازت را نيكو بجاى آورى ، بدان در برابر وجود بزرگى ايستاده اى كه تو را مى بيند ولى تو او را نمى بينى(1) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

وقتى عبد وارد نماز مى شود و نمازش را سبك بجاى مى آورد و ادب و وقار و طمأنينه را آنطورى كه بايد مراعات نمى كند ، خداوند به ملائكه مى فرمايد : بنده ام را نمى بينيد ، مثل اينكه نيازهايش به دست غير من است ، آيا او نمى داند كه هر چه نياز دارد در ارتباط با من است(2) ؟

قالَ عَلِىٌّ (عليه السلام) : اِنَّ اَسْرَقَ النّاسِ مَنْ سَرَقَ مِنْ صَلاتِهِ(3) :
على (عليه السلام) فرمود : دزدترين مردم كسى است كه از نمازش بدزدد
محبوب ترين عمل
انسان براى ورود به جهان با عظمت نماز ، و دست يافتن به حقيقت عالى آن ، ناچار است مراحل و منازلى را طى كند ، و داراى سير و سلوكى بس گرانقدر و پر منفعت گردد .

1 ـ وسائل 3 / 21 ـ 22 .

2 ـ وسائل 3 / 24 .

3 ـ وسائل 3 / 24 .

در مرحله اول و نخستين منزل ، بايد در مسئله لباس و مكان ، و آب وضو و غسل و خاك تيمم از حق و حقوق تمام مردم و بيت المال مسلمين پاك باشد .

اگر ذره اى از اجزاء لباس يا قسمتى از مكان و محل نماز ، يا قطره اى از آب وضو و غسل ، يا مقدارى از خاك تيمم غصبى يا حرام باشد ، با آن لباس ، و در آن مكان و با آن آب و خاك ، به هيچ عنوان نمى توان به بارگاه قدس نماز قدم گذاشت ، و به ميهمانى حضرت دوست مشرف شد .

نماز با لباس حرام يا غصبى و با آب و خاك غير مباح و با مكان غير شرعى نماز نيست ، هر چند مكلف براى بجاى آوردن آن خود را به انواع مشقات و زحمات و رنجها دچار كند .

مگر امكان دارد ، كسى با آلودگى به مال حرام ، يا قرار گرفتن در مقام حرام ، يا با اتصال به غسل و وضو و تيممى كه آب و خاكش از راه حرام است ، به بارگاه عزت آن عزيز راه يابد .

آنجا مقام پاكان ، و نيكان است ، آنجا منزل بينايان و دانايان است ، آنجا راه عارفان و عاشقان است .

عارف و عاشق محال است در مسئله لباس و مكان و طهارت از دستور معشوق و محبوب سرپيچى كند .

مگر مؤمن قدرت دارد به مال كسى چشم بدوزد ، تا چه رسد كه آن مال را غاصبانه تصرف كند .

مگر براى مؤمن امكان دارد با آب غصبى يا خاك حرام غسل يا وضو يا تيمم بسازد ، آن وضو و غسل و تيمم مگر طهارت است ؟

چون عبد از محصول زحمت و كوشش خود لباس و عامل طهارت و مكان به دست آورد . و در اين زمينه سير و سلوكش را به پايان برد ، وارد مرحله بعد و منزل ديگر مى شود ، و آن منزل عبارت است از بيرون آوردن لباس گناه از

وجود و به تن كردن لباس تقوا ، و پاك كردن غبار و خاك شيطنت از صفحه نفس ، و تيمم بر خاك كوى محبوب ، و بيرون ريختن لجن هوا و رذائل از قلب و شستشوى وجود با آب عشق يار ، و رها كردن زمين دو روئى و مكر و حيله و قرار گرفتن در مقام تسليم ، آن مقامى كه جز پاكى و طهارت ظاهر و باطن نماند ، و جز ترك سر و در باختن جان براى رسيدن به وصال جانان هوسى نباشد .

نقد جان را دربهاى زلف جانان مى دهم *** عاشقم وز بهر سودائى چنين جان مى دهم
اى كه از حال من آشفته مى پرسى مپرس *** كز پريشانى خبرهاى پريشان مى دهم
پيش آن لب زار مى ميرم زهى حسرت كه من *** تشنه لب جان بر كنار آب حيوان مى دهم
اين چنين كز چشم من هر گوشه مى بارد سرشك *** عاقبت از گريه مردم را به طوفان مى دهم
دور از او هجران اگر قصد هلاك من كند *** عمر خود مى بخشم و جان را به هجران مى دهم
هر كه روزى دل به خوبان داد آخر جان دهد *** واى جان من كه آخر دل به ايشان مى دهم
در غم هجران هلالى از فغان منعم مكن *** زآن كه من تسكين درد خود به افغان مى دهم
آنگاه كه لباس تقوا به تن هستى خود كردى ، و با آب عشق دوست غسل يا وضو بجاى آوردى ، و يا با غبار كوى محبوب دست و صورت صفا دادى و در مقام تسليم قرار گرفتى ، به مرحله ديگر سفر كن و آن مرحله خالى كردن دل

است از آنچه غير اوست ، كه اگر دل از غيرش خالى نكنى چگونه امكان نيت خالص و اراده پاك براى تو خواهد بود ؟

همه حواس و مشاعر و ذهنيات خويش را از تفرقه نجات ده و بر محور عشق جانان جمع كن و بر اين حقيقت مراقب و مواظب باش كه در آستانه معراج هستى و در اين سفر مسئله درمان فراق با داروى وصال مطرح است ! !

عارف بالله حضرت امام خمينى در اين زمينه مى فرمايد :

بدان كه اهل معرفت و اصحاب مراقبه را به قدر معرفت آنها به مقام مقدس ربوبيت ، و اشتياق آنها به مناجات حضرت بارى عز اسمه از اوقات صلوة كه ميقات مناجات و ميعاد ملاقات با حق است ، مراقبت و مواظبت بوده و هست .

آنان كه مجذوب جمال جميل و عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبت سرمست و از پيمانه الست بيخودند ، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عز قدس جمال الله پيوسته اند براى آنها دوام حضور است ، و لحظه اى از فكر و ذكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند ، و آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضايل و فواضلند و شريف النفس و كريم الطينه اند چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق ، خود او را طالبند .

عز و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكر و مناجات با حق دانند ، اينان اگر توجه به عالم كنند و نظر به كونين اندازند نظر آنها عارفانه باشد و در عالم ، حق جو و حق طلبند و تمام موجودات را جلوه حق و جمال جميل دانند .

اينان اوقات صلوة را به جان و دل مواظبت كنند و خود را براى ميقات گاه حق حاضر و مهيا كنند و دل آنها حاضر است و از محضرحاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر كنند و عبوديت را مودت و معاشرت با كامل مطلق دانند ، و اشتياق آنها براى عبادت از اين باب است .

الهى آن حكيم فرزانه ، و آن دلباخته عشق يار ، و آن مست جام محبت در اين

مقام مى فرمايد :

ايزدپرستان را نظر بر ما سوا نيست *** خورشيد رويان را به ذرات اعتنا نيست
نازم به ناز چشم آن معشوق عالم *** كز حسن خويش او را نظر بر ما سوا نيست
چشم نكويان بيند آن روى نكو را *** هر ذره را آن حسن گل برقع گشا نيست
گوش رسولان بشنود وحى خدا را *** جز گوش پاكان در خور اين خوش نوا نيست
تسليم فرمانند عشاق جمالش *** در كار عشق اى دل ره چون و چرا نيست
دار الامان درگاه الله است و ما را *** از فتنه دوران پناهى جز خدا نيست
تا شد خيالش رهبر دل مونس جان *** با هيچ كس جز ياد او دل آشنا نيست
شب تا سحر چون بلبل افغان كن الهى *** ما را در آن حضرت رهى غير دعا نيست
آنان كه مؤمن به غيب و عالم آخرت و شيفته كرامات حضرت حق جلاله اند و نعمت هاى ابدى بهشتى و لذت ها و بهجت هاى دائمى سرمدى را با حظوظ دائره ديناويه و لذائذ ناقصه موقته مشوبه ، مبادله نكنند ، نيز در وقت عبادات كه بذر نعم اخرويه است قلوب خود را حاضر نمايند و از روى دل چسبى و اشتياق قيام به امر كنند و از اوقات صلوة كه وقت حصول نتائج و كسب ذخائر است انتظار كشند و چيزى را به نعم جاويدان اختيار نكنند ، اينان نيز چون قلب آنها از

عالم غيب با خبر است ، ايمان قلبى به نعم هميشگى و لذات دائمه عالم آخرت آورند ، اوقات خود را غنيمت شمارند و تضييع اوقات خود نكنند ، اولئك اصحاب الجنة و ارباب النعمة هم فيها خالدون . اين طوايف كه ذكر شد و بعض ديگر كه ذكر نشد خود عبادات نيز براى آنها لذاتى است به حسب مراتب آنها و معارف آنان و كلفت تكليف براى آنها به هيچوجه نيست .

عارف نكته سنج نشاط با نشاط در اين زمينه مى فرمايد :
محفل عشق چو مى آراستند *** اول از بيگانگان پيراستند
ساقى آنگه باده در گردش فكند *** باده ها را در سينه ها آتش فكند
باده شوق انجمن افروز شد *** آتش مى باز عالم سوز شد
دست جذبه دامن جانها گرفت *** اشك حيرت راه دامانها گرفت
آسمانها و زمين ها سر خوشند *** كز حريفان همان بزم خوشند
از يكى جرعه زمين سر مست شد *** هم زپا افتاد و هم از دست شد
مست افتادست از خود بى خبر *** نى شناسد سر زپا نى پا زسر
طاقت چرخ از زمين چون بيش بود *** در بساط قرب حق زان پيش بود
دورها خور دست و اكنون سرخوش است *** از پى دور ديگر در گردش است
شخص انسان كز همه كامل تر است *** ذات او را لطف حق شامل تر است
جرعه ها نوشيده و پيمانه ها *** جرعه نه ، پيمانه نه ، خمخانه ها
جنبش گردون و آرام زمين *** گشته در شخص وجود او ضمين
گر بجنبد ، عرش فرش راه اوست *** از حد امكان برون خرگاه اوست
ور گرايد سوى تمكين راى او *** كوه كى جنباندش از جاى خود
ولى ما بيچارگان گرفتار آمال و امانى و بسته زنجيرهاى هوا و هوس و فرو رفتگان در سجن مسجور ظلمانى طبيعت كه نه بوئى از محبت و عشق به شامه روحمان رسيده ، و نه لذتى از عرفان و فضيلت را از ذائقه قلبمان چشيده ، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان .

عبادات الهيه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار و تكلف شماريم ، جز دنيا كه معلف حيوانات است ، ركون به چيزى نداريم و جز به دار طبيعت كه معتكف ظالمان است است تعلقى نداريم ، چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل كور و ذائقه روح از ذوق عرفان مهجور است ! !

عمر خود را در چه پايان برده اى *** قوت و قوت در چه فانى كرده اى
گوهر ديده كجا فرسوده اى *** پنج حس را در كجا پالوده اى
گوش و چشم و هوش و گوهرى عرش *** خرج كردى چه خريدى تو زفرش
بلى سر حلقه اهل معرفت و خلاصه اصحاب محبت و حقيقت :

اَبيتُ عِنْدَ رَبّي يُطْعِمُني وَيُسْقيني .
فرمايد : خدايا اين چه بيتوته است كه در دارالخلوت انس ، محمد را با تو بوده و اين چه طعام و شراب است كه با دست خود اين موجود شريف را چشاندى و از همه عوالم وا رهاندى .

آن سرور را رسد كه فرمايد :

لي مَعَ اللهِ وقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ .
آيا اين وقت از اوقات عالم دنيا و آخرت است ؟ يا وقت خلوت گاه قاب قوسين و طرح الكونين است ؟

چهل روز موسى كليم صوم موسوى گرفت و به ميقات حق نايل شد و خدا فرمود :

( فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً )(1) .
با اين وصف به ميقات محمدى نرسد و با دقت احمدى تناسب پيدا نكند به موسى در ميعادگاه :

( فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ )(2) .
خطاب رسيد و آن را به محبت اهل تفسير كردند ، و به رسول ختمى ، امر به حب على شد ، در قلب از اين سر جذوه اى است كه دم از او نزنم تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ! !

1 ـ سوره اعراف (7) : 142 .

2 ـ سوره طه (20) : 12 .

در دل بى خبران جز غم عالم غم نيست *** در غم عشق تو ما را خبر از عالم نيست
خاك آدم كه سرشتند غرض عشق تو بود *** هر كه خاك ره عشق تو نشد آدم نيست
از جنون من و حسن تو سخن بسيار است *** قصه ما و تو از ليلى و مجنون كم نيست
گر طبيبان زپى داغ تو مرهم سازند *** كى گذاريم كه آن داغ كم از مرهم نيست
بس كه سوداى تو دارم غم خود نيست مرا *** گر ازين بيش غمى بود كنون آنهم نيست
منكه امروز هلاك دم جان بخش توام *** دم عيسى چه كنم چون دم او اين دم نيست
غنچه خرمى از خاك هلالى مطلب *** كه سر روضه او جاى دل خرم نيست
اى عزيز تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدور اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آداب قلبيه آن قيام كن و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات ابدى اخروى و سرچشمه فضايل نفسانيه و رأس المال كرامات غير متناهيه به مراودت و مؤانست با حق است و مناجات با او خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامع تر و كامل تر است ، پس از اوقات و شرايط آن حتى الامكان محافظت كن و اوقات فضيلت آن را انتخاب نما كه در آن نورانيتى است كه در ديگر اوقات نيست .

اشتغالات قلبيه خود را در آن اوقات كم كن ، بلكه قطع كن ، و اين حاصل شود به اين كه اوقات خود را موظف و معين كنى و براى نماز كه متكفل حيات ابدى

توست و قتى خاص تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگر نداشته باشى و قلب را تعلقاتى نباشد ، و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده ، تا بتوانى قلب را راحت و حاضر كنى .

در احاديث در احوال معصومين تدبر كن و در حالات آن بزرگواران تأمل نما ، شايد تنبهى حاصل آيد و ما نيز بتوانيم به قلب مهجور خود بفهمانيم كه اوقات صلوة اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذوالجلال است ، اوقاتى است كه حق تعالى كه مالك الملوك و عظيم مطلق است بنده ضعيف ناچيز را به مناجات خود دعوت فرموده و بدار الكرامة خود اذن دخول داده تا فوز به سعادتهاى ابدى و سرور بهجت هاى دائمى پيدا كند .

از دخول وقت نماز به مقدار معرفت خود بهجت و سرور داشته باشيم و اگر قلب استشعار عظمت و خطر مقام كند به مقدار فهم عظمت ، خوف و خشيت حاصل مى شود و چون قلوب اولياء مختلف و حالات آنها متفاوت است ، به حسب تجليات لطفيه و قهريه و استشمار عظمت و رحمت و جمال آنها را به سرور و بهجت وادار كند وارحنا يا بلال گويند و گاهى تجليات به عظمت و قهر و سلطنت آنها را از خود بيخود كند و رعشه و رعده براى آنها دست دهد ! !

هر كه را جامه زعشقى چاك شد *** او زحرص و عيب كلى پاك شد
جمله معشوق است و عاشق پرده اى *** زنده معشوق است و عاشق مرده اى
جسم خاك از عشق بر افلاك شد *** كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق آن زنده گزين كاو باقى است *** وز شراب جان فزايت ساقى است
عشق آن بگزين كه جمله انبيا *** يافتند از عشق او كار و كيا
بالجمله اى ضعيف آداب قلبيه اوقات آن است كه خود را مهيا كنى براى ورود به حضور مالك دنيا و آخرت ، و مخاطب و مكالمه با حضرت حق جل و علا پس با نظرى توجه به ضعف و بيچارگى و ذلت و بينوائى خود و عظمت و بزرگى

و جلال و كبرياى ذات مقدس جلت عظمته كه انبياء مرسلين و ملائكه مقربين در بارگاه عظمتش از خود بيخود شودن و اعتراف به عجز و مسكنت و ذلت كنند و چون اين نظر را كردى و به دل فهماندى استشعار خوف كند و خود او عبادات خود را ناچيز شمارد .

و با نظرى توجه به سعه رحمت و كمال عطوفت و احاطه رحمانيت آن ذات مقدس كن كه بنده ضعيفى را به بارگاه قدس خود با همه آلودگى و بيچارگى كه دارد بار داده و او را با همه تشريفات فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن انبياء مرسلين فرشتگان و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن انبياء مرسلين دعوت به محفل انس خود فرموده ، بدون آنكه سابقه استعدادى از براى ممكن بيچاره باشد ، و يا در اين دعوت و حضور براى حضرتش يا ملائكة الله يا انبياء سودى تصور شود .

البته قلب را با اين توجه انسى حاصل شود و استشعار رجا و اميدوارى كند پس با قدم خوف و رجا و رغبت و رهبت خود را مهياى حضور كن و عده و عده حضور مهيا كن كه عمده آن ، آن است كه با قلب خجل و دل و جل و استثعار انكسار و ذلت و ضعف و بيچارگى وارد محضر شوى و خود را به هيچ وجه لايق محضر ندانى و لايق عبادات و عبوديت نشمارى ، و اذن در عبادت و عبوديت را فقط از شمول رحمت و عميم لطف حضرت احديت جلت قدرته بدانى ، كه اگر ذلت خود را نصب عين خود كردى و به جان و دل تواضع براى ذات مقدس حق نمودى و خود و عبوديت خود را ناچيز و بى ارزش دانستى ، حق تعالى با تو تلطف فرمايد و ترا مرتفع كند و به كرامات خود مخلع فرمايد ! !

اين همه سود و منفعت ، اين همه عشق و محبت ، اين همه لطف و كرامت ، اين همه رأفت و رحمت كه در سطور گذشته ديدى گوشه اى از آثار و نتائج نماز است .

اگر بگويند نماز باب رحمت ، بارگاه قدس ، ميقات عاشقان ، معراج مؤمنان ، عشق عارفان ، راه نادايان ، صراط بينايان ، جان متحيران و وسيله قرب جانان ، و همه دردها را درمان است به خدا قسم چيزى به گزاف نگفته اند ، و اگر در روايات عالى شيعه آمده كه نماز محبوب ترين عمل در پيشگاه خداست ، به حقيقت قسم كه سخن حق است و عين واقعيت در ملك و ملكوت است .

عَنْ مُعاوِيَةِ بْنِ وَهَب قالَ : سَاَلْتُ اَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنْ اَفْضَلِ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبادُ اِلى رَبِّهِمْ وَاَحَبُّ ذلِكَ اِلىَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ما هُوَ ؟ فَقالَ : ما اَعْلَمْ شَيْئا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلُ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ اَلا تَرى اَنَّ الْعَبْدَ الصّالِحِ عيسىَ بْنَ مَرْيَمَ (عليه السلام) قالَ : وَاَوْصاني بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ مادُمْتُ حَيّا(1) :
معاوية بن وهب كه از راويان بزرگوار ماست مى گويد : از حضرت صادق (عليه السلام)پرسيدم برترين چيزى كه وسيله قرب عباد به حق است و محبوبترين عمل نزد خداوند چيست ؟ فرمود پس از معرفت به حق چيزى را محبوب تر از نماز نمى شناسم ، نديدى بنده شايسته حق حضرت عيسى بن مريم گفت : خداوند مرا به نماز و زكات تا زنده ام سفارش فرموده .

امام ششم (عليه السلام) فرمود :

محبوب ترين اعمال نزد حضرت حق نماز است ، و آن آخرين وصيت انبياء خداست .

چه نيكوست مرد غسل كند يا وضوى كامل بگيرد سپس آهنگ جائى كند كه كسى او را نبيند ، پس پروردگار مهربان او را در حال ركوع و سجود بنگرد ، عبد زمانى كه سجده كند و سجودش طول بكشد ابليس فرياد برمى دارد ، واى بر من انسانها اطاعت كردند ولى من معصيت و آنان سجده كردند ولى من از اين عمل با

1 ـ فروع كافى 1 / 37 .

عظمت سرباز زدم !(1) !

عَنْ اَبي بَصير قالَ : قالَ اَبُو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) صَلاةٌ فَريضَةٌ خَيْرٌ مِنْ عِشْرينَ حِجَّةٌ وَحِجَّةٌ خَيْرٌ مِنْ بَيْت مَمْلُوٌّ ذَهَباً يَتَصَدَّقُ مِنْهُ حَتّى يُفْنى(2) :
ابوبصير از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند ، يك نماز واجب از بيست حج بالاتر است و يك حج بهتر است از خانه اى كه پر از طلا باشد و همه آن در صدقه مصرف شود .

امام ششم مى فرمايد :

پيرمردى را در قيامت حاضر مى كنند ، سپس پرونده او را به دستش مى دهند ، پرونده به صورتى است كه مردم آن را مى بينند و در آن جز بديهاى او را نمى نگرند ، اين برنامه به طول مى انجامد تا پيرمرد به حضرت حق مى گويد : امر مى كنى كه مرا به آتش ببرند ، خطاب مى رسد اى پيرمرد من حيا مى كنم ترا عذاب كنم در حالى كه در دنيا براى من نماز خواندى ، اى ملائكه من بنده مرا به بهشت ببريد .

اين عبد مسكين و شرمنده مستكين ، و افتاده ناتوان در مقام مناجات با حضرت قاضى الحاجات به دنباله حديث بالا كه عجيب حديثى است به پيشگاه با كرم حضرت مولا عرضه داشته ام :

اى كرمت ياور افسردگان *** زنده بيادت دل ، دل مردگان
تيره شبم نور تو روشن كند *** خاك مرا عشق تو گلشن كند
اى تو شفاى دل مجروح من *** پاكى جان منى و روح من
هست دو دستم به گدائى دراز *** سوى تو اى با كرم بى نياز
1 ـ وسائل 3 / 26 .

2 ـ وسائل 3 / 26 .

چشم اميدم به كرامات توست *** روى دلم سوى عنايات توست
روشنى ظلمت دل نور توست *** دل كه زالطاف تو مخمور توست
هست به درگاه تو فرياد من *** لطف تو گيرد زعدو داد من
صاف تر از آينه كن جان من *** جان من و مذهب و ايمان من
باز كن از عشق درى بر دلم *** تا كه شود مهر رخت حاصلم
روز و شبم مونس و همدم تو باش *** راه نجات از الم و غم تو باش
خاك درت بستر جان من است *** مرحمت و لطف تو خوان من است
ياد تو اى دوست شفاى من است *** عشق تو آواى بقاى من است
مى نرود ياد تو از خاطرم *** چون كه توئى در دو جهان ناصرم
بنده تو يكسره مسكين توست *** بسته مهر تو و آئين توست
عَنِ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) : اِنَّ اَحَبَّ الاَْعْمالِ اِلىَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَلصَّلاةُ وَالبِرُّ وَالجِهادُ(1) :
پيامبر اسلام فرمود : محبوب ترين كارها نزد حضرت الله نماز ، نيكى و جهاد است .

عَنْ يُونُسِ بْنِ يَعْقُوبَ قالَ سَمِعْتُ اَبا عَبْدَاللهِ (عليه السلام) يَقُولُ : حِجَّةٌ اَفْضَُ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَصَلاةٌ فَريضَةٌ اَفْضَلُ مِنْ اَلْفِ حِجَّة(2) :
يونس بن يعقوب مى گويد : شنيدم امام ششم مى فرمود : يك حج از دنيا و آنچه در آن است برتر است و يك نماز واجب از هزار حج بالاتر است .

ازرش نمازگزاران
انسان نمازگزار ، ظرف ارزش الهى است ، و از آنجا كه در آيات قرآن نماز ، به

1 ـ وسائل 3 / 27 .

2 ـ وسائل 3 / 27 .

عنوان يك عمل بسيار پر قيمت الهى قلمداد شده ، و در روايات اصيل ، از نماز به عنوان محبوب ترين عمل در پيشگاه حضرت عزت ياد شده ، بايد گفت متصل به نماز و بپا دارنده آن از اين فيض عظمى و چشمه پر ارزش الهى كسب ارزش مى كند .

نمازگزار از دو ناحيه واجد عالى ترين ارزش است ، از طرفى به خاطر برپاداشتن نماز واجد شرايط مجبور است ، بسيارى از محرمات ظاهرى از قبيل مال حرام ، لباس غصبى ، مكان غصبى ، آب و خاك غير مباح و لقمه حرام را ترك كرده و از جهت ديگر ملزم است قسمت اعظمى از محرمات باطنى را از قبيل كبر و حسد و ريا و نفاق و خدعه و شر و عجب و حقد و كينه را ترك نمايد .

و از طرفى با اتصال به آداب قلبيه و روحيه نماز ، به كسب حسنات و فضائل از قبيل مراقبه ، محاسبه ، توجه ، ذكر ، خلوص ، پاكى ، صافى نايل مى گردد و اين بهره ها كه از بركت نماز نصيب او مى شود بهره هاى الهى است ، پس با ترك محرمات واجد تقوا و با اقامه نماز دارنده نيكى ها مى گردد ، و تقوا باعث اين است كه گرامى ترين بنده شود و نيكى ها باعث اين است كه به مقام لى مع اللهى برسد و چه ارزشى در عالم وجود بالاتر از مقام تقوا و مقام لى مع اللهى است ؟ ! !

( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللهَ أَتْقَاكُمْ )(1) .
به حق گرامى ترين شما در پيشگاه پروردگار پرهيزكارترين شماست .

( إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ )(2) .
بحق كه خدا با اهل تقوا و نيكوكاران است .

آرى به قول قرآن مجيد ، نماز بازدارنده انسان از فحشا و منكرات و به قول

1 ـ سوره حجرات (49) : 13 .

2 ـ سوره نحل (16) : 128 .

معصوم (عليه السلام) نماز معراج مؤمن است .

توجه واقعى به حقيقت و آداب و شرايط نماز ، از طرفى انسان را از تمام گناهان كبيره و بعضى از صغائر حفظ مى كند ، و با توفيق الهيه آدمى را به مرتفع ترين قله تقوا و خويشتن دارى از گناه مى برد ، و از طرفى به خاطر حقايقى كه در نيت و تكبير و حمد و سوره و ركوع و سجود و قنوت و تشهد است آدمى را به معراج واقعيات سوق مى دهد ، و اين دو طرف نماز است كه بالاترين ارزشها را نصيب نمازگزار مى كند ، و طبق محاسبه دقيق بر اساس آيات و روايات و تحقيقات اولياء كامل و عرفاى جامع و بينايان راه و دانايان دل آگاه اگر گفته شود نمازگزار واقعى وجودش از تمام امت پر ارزش تر است سخنى به گزاف گفته نشده ! !

آرى اى مقصود پويندگان و اى سرمايه عاشقان ، و اى نواى ناله داران ، و اى راز و نياز نيازمندان ، و اى سرور مشتاقان ، و اى انيس دل باختگان و اى مونس عارفان ، آنان كه تو را مى طلبند ، پس از معرفت به مقام تو بايد با قدرت نماز به سوى تو حركت كنند ، كه بدون نماز آنهم نماز واجد شرايط رسيدن به وصال تو ميسر نيست ، آنان كه طالب راز و نياز عاشقانه با تو هستند با تمام وجود خود بايد در نى نماز بدمند ، كه بدون اين دميدن روزگار وصل بدست نمى آيد ، آرى اى محبوب محبان با معرفت :

اى در دل مشتاقان از عشق تو دستانها *** وز حجت بى چونى در صنع تو برهانها
در ذات لطيف تو حيران شده فكرت ها *** بر علم قديم تو پيدا شده پنهانها
در بحر كمال تو ناقص شده كامل ها *** در عين قبول تو كامل شده نقصانها
در سينه هر معنى بفروخته آتش ها *** بر ديده هر دعوى بر دوخته پيكانها
مستان تو از شوقت در كوى تو سرگردان *** از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها
از سوز جگر چشمى چون حقه گوهرها *** وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها
چه خوش بود آن وقتى كز سوز دل از شوقت *** در راه تو مى كارند از ديده گلستانها
اى پايگه امرت سرمايه درويشان *** وى دستگه نهيت پيرايه خذلانها
صد تير بلا پران بر ما زهر اطرافى *** ما جمله بپوشيده از مهر تو خفتانها
حقا كه فرو نايد بى شوق تو راحت ها *** والله كه نكو نايد بى علم تو دستانها
گاه طلب از شوقت بفكنده همه دلها *** وقت سحر از بامت برداشته الحانها
اى كرده دوا بخشى لطف تو بهر دردى *** من در تو مى خواهم دور از همه درمانها
كى نام كهن گردد مجدود سنائى را *** نونو چو مى آرايد در وصف تو ديوانها
در ضمن احاديث قدسيه كه در كتب معتبره روائى نقل شده مسائلى در بيان ارزش وجود نمازگزاران آمده كه لازم است به برخى از آنها اشاره رود :

لَوْ لا شُيُوخٌ رُكَّعٌ وَشَبابٌ خُشَّعٌ وَصِبْيانٌ رُضَّعٌ وَبَهائِمٌ رُتَّعٌ لَصَبَبْتُ عَلَيْكُمُ الْعَذابَ صَبّا(1) :
اى ملت هاى نافرمان و مردم عاصى ، و جمعيت هاى گنهكار ، اگر پيران ركوع كننده و جوانان اهل تضرع و زارى ، و كودكان شيرخوار ، و چهارپايان علف خوار نبودند ، هر آينه به جرم گناهانتان عذابى بر شما فرو مى ريختم كه حق فرو ريختنش ادا شود ! !

يا اَهْلَ مَعْصِيَتي لَوْلا مَنْ فيكُمْ مِنَ الْمُؤمِنينَ الْمُتَحابيّنَ بِجَلالي اَلْعامِرينَ بِصَلَواتِهِمْ اَرْضي وَمَساجِدي وَالْمُسْتَغْفِرينَ بِالاَْسْحارِ خَوْفا مِنّي لاََنْزَلْتُ عَذابي ثُمَّ لا اُبالي(2) :
اى اهل معصيت اگر در بين شما اهل ايمان نبودند ، آن انسان هائى كه به واسطه جلال من دوستدار يكديگرند و زمين و مساجد من با نمازشان آباد است و از خوف من به وقت سحر در حال استغفارند ، هر آينه عذابم را بر شما نازل مى كردم و هيچ باكى هم نداشتم .

اين روايت و روايت سابق دلالت دارد ، كه ارزش نمازگزار واقعى در حدى است كه به احترام او عذاب دنيا بر يك ملت بخشيده مى شود . در اين زمينه در باره زكريا بن آدم كه از اصحاب بزرگوار حضرت رضا (عليه السلام) است مى خوانيم :

كه على بن مسيب به حضرت رضا (عليه السلام) عرضه داشت : راهم به شما دور است و هر وقت بخواهم دسترسى به شما ندارم ، مطالم دينم را از چه كسى تعليم بگيرم ؟ حضرت فرمودند از زكريا بن آدم قمى كه بر دين و دنياى شما از جانب من امين است(3) .

زكريا بن آدم به حضرت رضا (عليه السلام) عرضه داشت : يابن رسول الله نيت دارم از

1 ـ كلمة الله ص 76 .

2 ـ كلمة الله ص 76 .

3 ـ سفينة البحار 1 / 550 ـ 551 .

مردم شهرم جدائى كرده و به جاى ديگر روم ، زيرا در ميان آنان نادان زياد است ، حضرت فرمود : اين كار را نكن زيرا به احترام تو بلا از اهل قم دفع مى شود ، چنانچه به احترام حضرت موسى بن جعفر بلا از اهل بغداد رفع مى گردد(1) .

زكريا بن آدم انسان بزرگوار و با كرامتى است كه از جانب ائمه بزرگوار بسيار بسيار احترام و اكرم مى شد ، و ائمه دين براى او هديه ها و تحفه ها و كفن فرستادند(2) .

آرى مؤمن در پيشگاه حضرت حق و انبياء و ائمه بزرگوار داراى كرامت و احترام خاصى است ، در حدى كه خداوند مهربان بوسيله او بركاتش را بر مردم نازل و عذابش را از آنان دفع مى كند .

چه نيكوست كه همه ما ، آهنگ زندگى خود را در همه شئون هماهنگ با انبياء و ائمه و اولياء و اهل كرامت قرار دهيم .

چه نيكوست كه ما قدر خود را شناخته ، و از استعدادهاى عالى درون خود آگاه شويم و با ايمان و عمل صالح به رشد و كمال عقل و قلب و نفس اقدام كرده و خويش را از اين ظلمتكده جهل و غفلت و بى خبرى نجات داده به ميدان نور و مقام قرب و نقطه با عظمت وصال برسانيم .

نمى دانى دلا راهت كدام است *** همه ميل تو اندر ننگ و نام است
بمير از خويش و بگذر تو زصورت *** كه تا دايم بود اينجا حضورت
اگر از خود بميرى جان شوى كل *** يقين اين جايگه جانان شوى كل
برون رو زين بهشت آباد دنيا *** مياور بعد از اين تو ياد دنيا
بدو كن پشت و رويت در حق آور *** زدنيا هر چه اندر اوست منگر
تمام انبيا گشتند از او دور *** زظلمت آشنا گردند در نور
1 ـ سفينة البحار 1 / 550 ـ 551 .

2 ـ سفينة البحار 1 / 153 .

بمير اى دل چو ايشان نيز از خود *** كه تا فارغ شوى از نيك و از بد
بت نفس و هوا و آز بشكن *** كه تا رسته شوى از ما و از من
به يك ره محو كن اينجا نمودار *** چو مردان باش تو پيوسته بيدار
چو مردان باش بيدار حقيقت *** چو ميثم باش بر دار حقيقت
درين دم هيچ غيرى در نگنجد *** جهان دون به يك ذره نسنجد
در اين دم ، دم مزن جز از دم يار *** چو گشتى در حقيقت همدم يار
در اين دم ، دم مزن جز از حقيقت *** نگه مى دار اسرار شريعت
درين دم ، دم مزن جز ذات بيچون *** برافكن عرش و فرش و هفت گردون
حقيقت يار ما ذات و صفات است *** صفاتش بى شكى ديدار ذات است
درين دم جمله مردان زنده جانند *** جز آن محبوب عالم را نخواهند
باز در ارزش اهل نماز ، و كرامت و هويت آن بزرگواران در حديث با عظمت قدسى مى خوانيم :

اِنَّ اَحَبَّ الْعِبادِ اِلَىَّ الْمُتَحابُّونَ بِجَلالي اَلْمُتَعَلِّقَةُ قُلُوبُهُمْ بِالْمَساجِدِ وَالْمُسْتَغْفِروُنَ بِالاَْسْحارِ اُولئِكَ الَّذينَ اِذا اَرَدْتُ بِاَهْلِ الاَْرْضِ عُقُوبَةً ذكَرْتُهُم فَصَرَفْتُ الْعُقُوبَةَ عَنْهُمْ(1) :
به حقيقت كه محبوبترين بندگانم نزد من ، آنان هستند كه در پرتو جلال من با يكديگر دوستى دارند ، دلهاى آنان تعلّق به مساجد دارد و در سحرها در حال توبه اند ، اينان كسانى هستند كه به وقت عقوبت اهل زمين به خاطر آنان عقوبت را بر گنهكاران مى بخشم .

در اين روايت آمده : پيامبر اسلام وارد مسجد شد ، گروهى از اصحاب آنجا

1 ـ كلمة الله ص 27 .

بودند ، فرمودند :

مى دانيد خداى شما چه مى گويد ؟ عرضه داشتند خدا و پيغمبر بهتر مى دانند فرمود : پروردگار شما مى فرمايد :

اين است نمازهاى پنجگانه ، هر كس آنها را به وقتش به جاى آورد و بر آن محافظت كند ، مرا در قيامت ملاقات مى كند ، در حالى كه از او عهدى بر من است كه به سبب آن عهد او را داخل در بهشت مى كنم .

و هر كس به وقتش آن نمازها را به جاى نياورد ، و بر آن محافظت نكند ، بر من است كه اگر بخواهم او را عذاب كنم يا بيامرزم(1) .

در روايت بسيار مهمى كه در كتاب پر قيمت امالى صدوق نقل شده چنين مى خوانيم :

براى خداوند ملكى است به نام « سيخائيل » براى نمازگزاران از پيشگاه حضرت حق برات آزادى مى گيرد .

چون مردم مؤمن وارد صبح شوند و وضو بگيرند و نماز صبح را بجاى آورند ، از خداوند مهربان براى آنان براتى مى گيرد كه بر آن نوشته :

من خداى ابدى و باقى هستم ، بندگان و كنيزان من ، شما را در حفاظت خود قرار مى دهم ، قسم به عزت و جلالم شما را منكوب نمى كنم ، گناهان شما را تا ظهر بخشيدم . وقتى نماز ظهر را مى خوانند براتى براى آنان مى گيرد كه بر آن نوشته شده :

من خداى قادرم ، بندگان و كنيزان من ، سيئات شما را به حسنات تبديل كردم ، و گناهانتان را آمرزيدم ، وبا رضا و خشنودى خود شما را به خانه جلالم وارد كردم .

1 ـ كلمة الله ص 263 .

چون عصر شود و براى وضو و نماز عصر برخيزند و نماز را بجاى آرند براى آنان براتى مى گيرد كه روى آن نوشته شده :

من خداوند بزرگم ، نامم و حكومتم بزرگ است ، بندگانم و كنيزانم ، بدنهاى شما را بر آتش جهنم حرام كردم ، و شما را در جايگاه نيكان جاى دادم و به رحمتم شر اشرار را از شما دفع كردم .

چون مغرب شود و براى وضو و نماز برخيزند ، و نماز را بجاى آرند براى آنان براتى مى گيرد كه بر آن نوشته :

من خداى جبار بزرگ متعالم ، بندگان و كنيزانم ، ملائكه من با خشنودى از نزد شما به نزد من آمدند ، بر من است كه شما را خشنود كنم و در قيامت شما را به آرزوهايتان برسانم .

چون وقت عشا رسد و برخيزند و وضو گرفته و نماز را بجاى آرند براتى براى آنان مى گيرد كه بر آن نوشته :

من خدا هستم و خدائى جز من نيست ، و پروردگارى غير من نمى باشد ، بندگان و كنيزانم در خانه هاى خود طهارت كرديد و به مساجد آمديد و در ياد من غرق شديد و حقم را شناختيد و واجب مرا ادا كرديد ، اى سيخائيل تو را و ساير ملائكه را به شهادت مى گيرم كه از بندگان و كنيزانم راضى و خشنود شدم ! !

با آيات و رواياتب كه در ارزش نمازگزاران واقعى رسيده بايد گفت : خوشا بحال آن انسانهائى كه به حضرت حق معرفت پيدا كرده ، و پس از عرفان به وسيله عمل به پيشگاه آن جناب شتافته اند .

آنان كه در راه عبادت حضرت معبود سر از پا نمى شناسند ، و لذتى همانند لذت عبادت نمى چشند .

آنان كه به وقت رسيدن نماز ، از همه چيز دست مى كشند و با كمال اشتياق به سوى پيشگاه آن حضرت روانه مى شوند ، و با تمام هستى خود به مملكت نماز

وارد مى شوند و در محضر حضرت حق به وسيله نماز با زبان حال عرضه مى دارند :

ساقيا بده جامى زآن شراب روحانى *** تا دمى برآسايم زين حجاب جسمانى
بهر امتحان اى دوست گر طلب كنى جان را *** آنچنان بر افشانم كز طلب خجل مانى
بىوفا نكار من مى كند به كار من *** خنده هاى زير لب عشوه هاى پنهانى
دين و دل به يك ديدن باختيم و خرسنديم *** در قمار عشق اى دل كى بود پشيمانى
ما زدوست غير از دوست مطلبى نمى خواهيم *** حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى
رسم و عادت رندى است از رسوم بگذشتن *** آستين اين ژنده مى كند گريبانى
زاهدى به ميخانه سرخ رو زمى يدم *** گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلمانى
زلف و كاكل او را چون به ياد مى آرم *** مى نهم پريشانى بر سر پريشانى
خانه دل ما را از كرم عمارت كن *** پيش از آن كه اين خانه رو نهد به ويرانى
ما سيه گليمان را جز بلا نمى آيد *** بر دل بهائى نه هر بلا كه بتوانى
كدام نماز مورد قبول حق است ؟
بر اساس آيات شريفه قرآن ، و روايات كتب معتبره حديث روشن شده كه خداوند مهربان بر مبناى مصلحت خواهى و عشق به انسان و رشد و كمال او ، مسئله نماز را به عنوان يك فريضه و واجب حتمى از بندگانش خواسته ، و در اين زمينه هيچ امت و ملتى استثنا نشده است .

نماز امر خداست و امر مسئله اى نيست كه از طرف انسان ساده و عادى و معمولى و سبك انگاشته شود .

آمر اين امر خداست ، خداى رحيم و كريم و رحمان و خالق و بارى و مصور و رزاق و جليل و قهار و ودود و غفور... .

ارزش اين امر به تناسب ارزش آمر اوست ، و عظمت بزرگى اين امر در ارتباط با عظمت و بزرگى آمر است .

پيروى از امر اين آمر واجب و لازم است ، و لزوم وجوبش به خاطر اين است كه تجلى صلاح و دور بودن فساد ، و به پا بودن نظام متين و نظم دقيق حيات ، مرهون پيروى از امر اوست .

مسئله تجلى نظم و صلاح در حيات كه محصول پيروى انسان از امر مولاست ، اختصاص به انسان تنها ندارد ، بلكه به عقيده قرآن مجيد برپائى نظام احسن هستى ، در كل جهان خلقت و در ذره ذره ساختمان كوچك ترين عنصر ، تا گسترده ترين موجود ، معلول پيروى و اتباع از امر الهى است ! !

ثُمَّ اسْتَوى اِلىَ السَّماءِ وَهِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَلِلاَْرْضِ اءْتِيا طَوْعا اَوْ كَرْها قالَتا اَتَيْنا طائِعينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات في يَوْمَيْنِ وَاَوْحى في كُلِّ سَماء اَمْرَها :
آنگاه به آفرينش آسمانها توجه فرمود ، در حالى كه توده اى از دود بود ، امر كرد اى آسمان و زمين « واى قواى غيب و شهود » همه به سوى حق و اطاعت از فرمان او به شوق و رغبت يا جبر و كراهت بشتابيد ، همه امر خدا را پذيرفتند

و با كمال اشتياق در مسير اطاعت از امر از حالت توده مانند به اين صورت شگفت انگيز و بر اساس اين نظام عالى و احسن درآمدند .

پس نظام هفت آسمان را در دو دوره استوار كرد ، آنگاه نظام هر آسمانى را به آن وحى كرد .

مسئله تجلى نظام در سايه امر الهى نه تنها در زندگى انسان و آسمان و زمين معلوم است ، بلكه در اصناف موجودات هستى اعم از غيب و شهود ، اين برنامه هم چون آفتاب روز روشن است .

اصولاً مى توان گفت نظام دقيق وجود هر موجودى از اتم و هسته هاى آن گرفته ، تا عرش خدا در حقيقت همان امر خداست !

كدام آمر بالاتر و برتر از خداست ، مگر نه اين است كه وجود مقدس او مالك ملك هستى و پروردگار عالميان است ؟

مگر نه اين است كه مهندس و بانى و بوجود آورنده كل هستى حضرت اوست ، و مصلحت تمام موجودات در اختيار جناب اوست ، و كسى جز حضرتش صاحب هستى نيست ؟

مگر نه اين است كه تمام هستى مملوك او و در يد قدرت و در آغوش رحمت و عنايت اوست ؟

آيا جز حضرت او كسى سزاوار امر كردن به موجودات است ، و آيا موجودات جهان هستى حق دارند از امر كسى جز او پيروى كنند ؟ !

انبياء گرام الهى و ائمه طاهرين و اولياء كامل الهى ، در خط سير نبوت و امامت و ولايت جز تبليغ امر و نهى حضرت او برنامه اى نداشتند ، آن بزرگواران مأمور رساندن امر حق به خلق بوده و تكليف داشتند زمينه برپا شدن امر او را در تمام شئون زندگى بشر اعم از عبادت ، سياست ، اقتصاد ، اخلاق ، اجتماع ، و خانواده فراهم آورند .

در اين زمينه اوامر حضرت حق نسبت به انسان ، آن هم در ميان احكام شرعيه هيچ امرى شدت و اهميت و عظمتش هم چون امر به نماز نيست .

نماز امر خداست ، نماز خواسته پروردگار عالم ، عادل و حكيم است ، نماز بر اساس مصلحت خواهى او نسبت به انسان امر شده .

پيروى از اين امر ضامن سعادت و باعث خير دنيا و آخرت ، و عامل رشد و كمال آدم است . و بر هر مرد و زن و عالى و دانى اطاعت از اين امر واجب و لازم ، و سرپيچى از آن مايه خوارى و ذلت در دنيا و آتش و عذاب در عالم آخرت است .

نماز برنامه اى است الهى ، كه براى انسان سود مادى و معنوى دارد و براى حل بسيارى از مشكلات زندگى به منزله بهترين كليد است . پيروى از اين امر پر اهميت ، پاك كننده صفحه حيات از انواع رذائل و پليديها و آلودگى هاست .

نمونه اى از آيات قرآن كه در آن امر به نماز شده ، لازم است از نظر شما بگذرد :

( وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ )(1) :
نماز را بپاى داريد و زكات مال خود را ادا نمائيد و در پيروى از امر خدا با خداپرستان دمساز گرديد .

( وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ )(2) :
به ياد آر آن هنگام كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را بندگى نكنيد ،

1 ـ سوره بقره (2) : 43 .

2 ـ سوره بقره (2) : 83 .

و در حق پدر و مادر و خويشان و ايتام و از پاافتادگان احسان نمائيد ، و با زبان خوش با مردم سخن بگوئيد ، و نماز را بپا داشته و اداى زكات كنيد ، سپس گروهى از شما يهوديان جز تعدادى كم از اوامر حق روگردانده و پيمان شكستيد ، و شما يهوديان روگردانان از عنايت خدا هستيد .

( حافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا للهِِ قَانِتِينَ )(1) :
بر نمازها محافظت كنيد و بخصوص بر نماز ميانه و براى فرمان بردن از خداوند در تمام زمينه هاى زندگى قيام كنيد .

( فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً )(2) :
پس نماز را بپاى داريد . به تحقيق كه نماز در وقت معينش بر مؤمنين حكمى قاطع و برنامه اى واجب است .

( وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى )(3) .
همه كسانت را به نماز امر كن ، و بر اين مسئله ثابت و پايدار باش ، ما از تو روزى كسى را نمى خواهيم ، ما هستيم كه روزى دهنده به همه موجوداتيم و عاقبت خوش مخصوص مردم خويشتن دار است .

( فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللهَ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ )(4) .
پس نماز را اقامه كنيد و زكات مال بپردازيد و به حق چنگ بزنيد كه او مولا

1 ـ سوره بقره (2) : 238 .

2 ـ سوره نساء (4) : 103 .

3 ـ سوره طه (20) : 132 .

4 ـ سوره حج (22) : 78 .

و يار شماست پس نيكو مولا و نيكو مددكارى است .



در سوره هاى نور آيه 56 و عنكبوت آيه 45 و روم آيه 31 و احزاب آيه 33 و جمعه آيه 9 نسبت به نماز امر مؤكّد شده و بطور جدب و قاطع از همه مرد و زن خواسته شده كه نماز را بپا دارند و مواظب باشند از اين حكم حكيمانه حضرت حق غفلت نورزند .

اكنون كه عظمت مسئله نماز در پرتو امر حضرت ذوالجلال روشن شد و موقف و موضع اين برنامه حياتى در ميان احكام و اوامر خداوند معلوم گرديد ، جاى اين سؤال است كه در ميان اجراكنندگان اين امر و عمل كنندگان به اين مسئله ، عمل كدام طايفه از ميان همه عمل كنندگان مورد پذيرش خداست و نماز كدام دسته از نمازگزاران به مرحله قبولى حضرت حق مى رسد ؟

در اين زمينه بايد گفت : بر اساس آيات كتاب خدا و روايات و اخبار ، نمازى كه مقرون به سه شرط است بدون شك مورد قبول خداست :

1 ـ ايمان .

2 ـ تقوا .

3 ـ جمع بودن شرايط ظاهرى و باطنى نماز در حد وسع مكلف ، از قبيل طهارت صحيح ، نيت خالص ، وقت ، مكان مباح ، صحت قرائت ، ترتيب ، موالات ، طمأنينه ، قبله و ساير شرايط .

نماز كسى كه اعتقاد صحيحى به حق و قيامت و نبوت و كتاب و ملائكه ندارد قابل قبول نيست .

نماز كسى كه از گناه و پليدى و ظلم و ستم و پايمال كردن حقوق ابا ندارد قبول نيست كه :

( إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ )(1) .
و نماز كسى كه به شرايط صحت عمل نكند ، يا به اركان نماز لطمه بزند قبول نيست .



عزيزان توجه داشته باشيد كه به هنگام نماز ، به پيشگاه چه آقائى قرار مى گيريد ، و در برابر كدام مولا مى ايستيد ، و آقا و مولاى شما از شما چه مى خواهد ، آيا نمازى كه شما مى خواهيد ، يا دلخواه شماست بايد تقديم محضر او كنيد ، يا نمازى كه او مى خواهد و به آن امر كرده بايد بجا آوريد ؟ !

آن نمازى كه او به آن امر فرموده ، بجا آوردنش بايد انسان را از همه فحشا و منكرات باز دارد ، و آدمى را تا پيشگاه قرب حضرت او رهنمون گردد ، و براى دين و ايمان انسان به منزله عمود خيمه باشد ، و باطن آدمى را به معراج برده و به نقطه وصل برساند .

در روايتى از رسول اسلام آمده : خداوند به نمازى كه قلب نمازگزارش با بدنش هماهنگ نباشد نمى نگرد .

و در جاى ديگر فرموده : در نمازت فروتنى و تواضع پيشه كن و با ناله و تضرع و حال پشيمانى و التماس دستهايت را بردار ، و از او آنچه مى خواهى بطلب كه هر كس نمازش اين نباشد نمازى ناقص بجا آورده .

عارف معارف الهى ، و متخلّق به اخلاق انسانى مرحوم ملكى تبريزى در كتابش به چند روايت كه نمايانگر حال نمازگزاران واقعى است به اين مضمون اشاره فرموده :

ابراهيم (عليه السلام) به وقت نماز ، سينه اش هم چون ديگ جوشان در اضطراب بود .

پيامبر اسلام به وقت نماز حال عجيبى داشت كه كسى را به آن حال نديده

1 ـ سوره مائده (5) : 27 .

بودند .

يكى از همسران حضرت مى گويد : پيامبر با ما سخن مى گفت و ما با آن جناب حرف مى زديم ، ولى به محض رسيدن وقت نماز ، گوئى اصلاً ما را نمى شناسد و ما هم او را نمى شناسيم .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) وقتى وضو مى گرفت ، رنگ چهره اش از خوف خدا تغيير مى كرد و به وقت نماز بدنش مى لرزيد ، و رنگ مى باخت ، به او مى گفتند شما را چه مى شود ؟ مى فرمود : وقت اداء امانتى رسيده كه خداوند آن را بر آسمانها و زمين و جبال ارائه كرد و آنها از قبول آن امتناع كردند ! !

زهرا (عليها السلام) به وقت نماز ، از هيبت و عظمت حضرت ذوالجلال ، نفس نفس مى زد .

امام مجتبى (عليه السلام) هرگاه از وضو فارغ مى شد رنگ به صورتش نبود ، مى پرسيدند اين چه حال است ؟ مى فرمود : هر كس بر صاحب عرش وارد شود و به خدمت او رسد ، سزاوار است اين چنين شود .

در باره حضرت سجاد (عليه السلام) آمده : هرگاه وضو مى گرفت رنگ از چهره مباركش مى پريد ، به آن جناب مى گفتند چرا در وقت وضو اين چنين مى شوى ؟ مى فرمود : مى دانيد در مقابل چه كسى مى خواهم قرار بگيرم .

روزى در حال نماز رداء از دوش مباركش افتاد و آن جناب اعتنا نكرده تا از نماز بيرون شد ، عرضه داشتند چرا جلوى افتادن ردا را نگرفتى ؟ فرمود : مى دانيد در مقابل چه كسى ايستاده بودم ؟ ! بدان كه نماز عبد جز به همان مقدار كه داراى توجه بوده قابل قبول نيست راوى مى گويد ، به حضرت عرض كردم فدايت شوم پس همه ما در هلاكت هستيم فرمود نه خداوند از باب رحمت و لطفش اين نمازهاى ناقص را با نوافل و نمازهاى مستحبى كامل مى سازد .

از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده : كه هرگاه على بن الحسين (عليه السلام) به نماز

مى ايستاد رنگ از چهره اش مى رفت ، و هرگاه سر به سجده مى گذاشت تا عرق از سر و رويش جارى نمى شد ، سر از سجده برنمى داشت .

و نيز در روايت آمده كه امام فرمود : پدرم على بن الحسين هرگاه براى نماز برمى خاست چنان بود كه گويا شاخه درختى است كه جز آنچه كه باد حركت مى دهد حركتى از خود ندارد .

از ما دعوت نمى كنند كه وضو و نماز ما به تمام معنى مانند نماز آن بزرگواران باشد ، بلكه از ما مى خواهند كه در وسع خود پس از ايمان و تقوا حداقل به شرايط صحت نماز و مقدمات و مقارنات آن پاى بند بوده ، و نمازى در خور لياقت مولاى خود بجاى آريم ، تا پس از اتمام آن به مهر مبارك قبولى آن جناب برسد .

در باره طائفه اى كه نمازشان مورد قبول خداوند مهربان است كتاب با عظمت محاسن و كتاب پرقيمت كلمة الله صفحه 264 حديثى قدسى نقل كرده اند ، كه در ميان احاديث باب يكى از بهترين احاديث است ، كه لازم است به متن عالى آن اشاره رود :

اِنَّما اَقْبَلُ الصَّلاةَ يَتَواضَعُ لِعَظَمتَتي وَيَكُفُّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِنْ اَجْلي وَيَقْطَعُ نَهارَهُ بِذِكْري وَاَلْزَمَ قَلْبَهُ خَوْفي وَكَّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِنْ اَجْلي وَلا يَتَعاظَمُ عَلى خَلقي وَيُطْعِمُ الْجائِعَ وَيَكْسُوالْعاري وَيَرْحَمُ الْمُصابَ وَيُؤوي الْغَريبَ فَذلِكَ يُشْرِقُ نَورُهُ مِثْلَ الشَّمْسِ اَجْعَلُ لَهُ في الظُّلُماتِ نُوراً وَفي الْجَهالَةِ عِلْماً اَكْلاَُهُ بِعِزَّتي وَاَسْتَحفِظُهُ مَلائِكَتي يَدْعُوني فَاُلَبيّهِ يَسْاَلُني فَاُعْطِيَهُ فَمَثَلُ ذلِكَ عِنْدي مَثَلُ الْفِرْدَوْسِ لا يَسْمُو لَمَرُها وَلا يَتَغَيَّرُ وَرَقُها :
نماز را از كسى قبول مى كنم كه براى بزرگى من تواضع كند ، و به خاطر من از شهوات شيطانى خويشتن دار باشد ، و روزش را به ياد من تمام كند ، و دلش ملازم خوف از من باشد ، و نفسش را از شهوات ، براى خاطر من حفظ نمايد ،

و بر خلق من بزرگى نكرده و گرسنه را سير كند ، و برهنه را بپوشاند ، و به مصيبت زده ترحم آرد ، و غريب را پناه دهد ، نور چنين آدمى همانند نور خورشيد مى درخشد ، من براى او در تاريكيها نور قرار مى دهم و جهلش را مبدل به علم كرده و به عزتم پناهش مى دهم ، و بوسيله ملائكه از حوادث نگاهش مى دارم ، دعا مى كند دعايش را اجابت مى نمايم ، از من طلب حاجت مى كند ، حاجتش را مى دهم ، او نزد من مانند فردوس است كه ميوه اش از دسترس خارج نمى شود و برگش تغيير پيدا نمى كند
كدام نماز مردود است ؟
چه بسيار مردمى كه ، عمرى به خود زحمت مى دهند و به اجراى برخى از احكام خدا قيام مى كنند ، ولى زحمات آنان به قول قرآن مجيد هباء منثورا مى گردد .

اينان كسانى هستند كه يا از ايمان برخوردار نيستند مانند منافقين ، يا اهل هر نوع گناه و معصيت اند مانند فاسقين ، يا شرايط صحت و قبولى عمل را رعايت نمى كنند مانند مردمى كه به احكام الهى اهميت نمى دهند .

قرآن مجيد در سوره ماعون مى فرمايد :

( فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ )(1) .
واى بر نمازگزاران ، آنان كه از نماز و حقيقت و شرايط صحت و قبولى آن بى خبرند ، آنان كه در نماز رياكارند و مانع زكاتند .

بدون شك منافقان و فاسقان و آنان كه شرايط صحت و قبولى نماز را رعايت

1 ـ سوره ماعون (107) : 4 ـ 7 .

نمى كنند از مصاديق بارز آيات سوره ماعون هستند .

نماز را هر كسى در فراخور قدرت و استعدادش ، بايد با صورت و سيرت كامل به محضر حضرت حق ببرد ورنه از طرف معبود عالم مردود است .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

وقتى عبد نماز را به وقت خودش بجاى آورد ، و بر شرايط و حقيقت آن محافظت نمايد به صورت نورى پاكيزه به مقام قرب حركت مى كند ، و به صاحبش مى گويد : مرا حفظ كردى خداوند تو را حفظ كند .

و اگر نماز را به وقتش نخواند و بر آن و شرايطش محافظت ننمايد ، به صورت سياه و تاريكى به او برمى گردد و مى گويد : مرا ضايع كردى خداوند ضايعت كند .

پيامبر اسلام فرمودند :

دو نفر از افراد امت من براى نماز بپا مى خيزند و ركوع و سجود نماز هر دو يكى است ولى بين دو نماز آنان فاصله هم چون بين آسمان و زمين است ، آنگاه اشاره به مسئله خشوع شد .

در قسمتى از يك روايت قدسى آمده :

وَرُبَّما صَلَّى الْعَبْدُ فَاَضْرِبُ بِها وَجْهَهُ وَاَحْجُبُ عَنّي صَوْتَهُ اَتَدْري مَنْ ذلِكَ ؟

يا داوُدَ ذاكَ الَّذي يَكْثُرُ الاِْلْتِفاتَ اِلى حَرَمِ الْمُؤمِنينَ بِعَيْنِ الْفِسقِ وَذاكَ الَّذي يُحَدِّثُ نَفْسَهُ اَنْ لَوْ وُلّىَ اَمْراً لَضَرَبَ فيهِ الرِّقابَ ظُلْماً(1) :
چه بسا عبدى كه نماز مى خواند و من آن نماز را به صورتش مى زنم ، و بين خود و صدايش حجاب قرار مى دهم ، مى دانى چنين عبدى كيست ؟

1 ـ كلمة الله ص 72 ، وعدة الداعي ابن فهد حلي .

اى داو د آن نمازگزار كسى است كه به ناموس مردم مؤمن زياد با ديده گناه نظر مى كند ، و به خودش مى گويد اگر صاحب قدرتى شدم گردن مردم را مى زنم آنهم به ستم ! !

يا مُوسى لا اَقْبَلُ الصَّلاة اِلاّ مِمَّنْ تَواضَعَ لِعَظَمَتي وَاَلْزَمَ قَلْبَهُ خَوْفي وَقَطَعَ نَهارَهُ بِذِكْري وَلَمْ يَبُتْ مُصِرّاً عَلَى الْخَطيئَةِ وَعَرِفَ حَقَّ اَوْليائي وَاَحِبّائي(1) :
اى موسى نماز قبول نمى كنم مگر از كسى كه براى عظمت من فروتنى كند ، و دلش ملازم با خوف من باشد ، و روزش به ياد من تمام شود ، و شب را در حال اصرار بر گناه صبح نكند ، و عارف به حق اوليا و عاشقان من باشد .

مى توان گفت نماز مردمى كه حقوق خدا و انبيا و امامان و شهيدان و امت اسلام را پايمال مى كنند قبول است ؟

مى توان گفت نماز اهل فسق و فجور و غرق شدگان در درياى معصيت و گناه نماز است ؟

تا پيوند ايمانى و اتصال اسلامى انسان به پروردگار عزيز عالم و شئون حضرت حق محكم نباشد ، تا انسان در تمام شئون حيات تقوا و خويشتن دارى از گناه را مراعات ننمايد ، تا آدمى عملا به شرايط صحت و قبولى نماز توجه نكند ، نماز او قابل قبول حضرت حق نخواهد بود ! !

اميرالمؤمنين بنا بر نقل خصال صدوق مى فرمايد :

از شما با حالت كسالت يا خواب آلودگى يا با افكارى كه او را به خود مشغول مى سازد ، به نماز نايستد ، زيرا او در پيشگاه پروردگار مى باش دو جز اين نيست كه بهره و نصيب عبد از شمارش به همان اندازه است كه از روى قلب توجه به خدا داشته ، و نيز آن حضرت از رسول اسلام نقل مى كند : كه دو

1 ـ كلمة الله ص 97 به نقل از امالي صدوق .

ركعت نماز مختصر ولى با تفكر بهتر است از يك شب زنده دارى !

وضو يا غسل ، يا تيمم را مطابق با فتواى مرجع واجد شرايط بجاى آريد و به قول معروف ، برابر با دستورات رساله عمليه طهارت تحصيل كنيد ، آنگاه در مكان مباح يا بهتر از آن در مسجد جاى بگيريد ، سپس وقت را بخصوص اول وقت را مراعات كنيد ، آنگاه با تمام هستى يعنى با عقل و روح و قلب و نفس و بدن به طرف قبله بايستيد ، سپس دل و جان را همانجا و براى هميشه از رذائل اخلاقى از قبيل ريا ، حسد ، بخل ، حقد ، كينه ، عجب ، نفاق و ... پاك كنيد ، و مواظب باشيد كه شكم و شهوت و لباستان آلوده به حرام نباشد ، آنگاه تمام حواس خود را در نيت خالص متمركز كرده با قرائت صحيح تكبيرة الاحرام را گفته و با عربى صحيح و حال الهى مسير نماز را حركت كرده و با غم و غصه به خاطر پايان گرفتن نماز سلام نماز را ادا نموده از نماز خارج شويد و تصميم قاطع شما بر اين باشد كه تا رسيدن به نماز ديگر از هر گناهى دورى جوئيد ، آن وقت بطور حتم اميدوار به قبولى اين چنين نماز باشيد .

امام خمينى آن عارف عالى شأن در زمينه يكى از حالات معنوى نماز يعنى خشوع كه در قرآن مجيد آمده و از شرايط قبولى نماز است بيانى دارند كه مى خوانيد :

حقيقت خشوع عبارت است از خضوع تمام ممزوج با حب يا خوف و تفصيل اين اجمال آن است كه : قلوب اهل سلوك به حسب جبلت و فطرت مختلف است ، پاره اى قلوب عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه به جمال محبوب هستند ، و چون در سلوك ادراك ظل جميل يا مشاهده اصل جمال كنند ، عظمت مختفيه در سر جمال ، آنها را محو كند و از خود بيخود نمايد ، چون در جمالى جلالى مختفى و در هر جلالى جمالى مستور است ، چنانچه ممكن است اشاره به اين معنى داشته باشد گفتار حضرت مولى العارفين

و اميرالمؤمنين و السالكين صلوات الله عليه وعلى آله اجمعين آنجا كه مى فرمايد :

سُبْحأنَ مَنِ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لاَِوْلِيائِهِ في شِدَّةِ نِقْمَتِهِ وَاشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ لاَِعْدائِهِ في سِعَةِ رَحْمَتِهِ .
پس هيبت و عظمت و سطوت جمال آنها را فرو گيرد ، و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد .

پرتو شمع رخت عكس بر افلاك انداخت *** قرص خورشيد شد و سايه برين خاك انداخت
برقى از شعشعه طلعت رخشان تو سوخت *** شعله در خرمن مشتى خس و خاشاك انداخت
خوش بر آن رخش كه عشقت فلك سركش را *** طوق در گردن از آن حلقه فتراك انداخت
مى خراميدى و ارواح قدس مى گفتند *** اى خوش آن پاك كه سر در ره اين پاك انداخت
ذوق مستان صبوحى زده بزم تو ديد *** صبح در اطلس فيروزه خود چاك انداخت
طوطى ناطقه را سير خط و عارض تو *** زنگ تشوير در آئينه ادراك انداخت
جامى اهليت انديشه عشق تو نداشت *** همتش رخت درين موج خطرناك انداخت
و اين حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود و پس از تمكين ، حالت انس رخ دهد و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت مبدل به انس و سكينه شود و حالت طمأنينه دست دهد چنانچه حالت قلب خليل

الرحمان چنين بوده .

و پاره اى از قلوب خوفى و از مظاهر جلالند ، آنها هميشه ادراك عظمت و كبريا و جلال كنند و خشوع آنها خوفى باشد ، و تجليات اسماء قهريه و جلاليه بر قلوب آنها شود ، چنانچه حضرت يحيى على نبينا و آله و عليه السلام چنين بوده ، پس خشوع گاهى ممزوج با حب است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است گرچه در هر حبى وحشتى و در هر خوفى حبى است .

و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراك عظمت و جلال و حسن و جمال است و چون امثال ما با اين حالات پستى كه داريم از نور مشاهدات محروميم ناچار بايد در صدد تحصيل خشوع از طريق علم يا ايمان برآئيم :

( قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ )(1) .
خشوع در نماز را از حدود و علائم ايمان قرار داده ، پس هر كس در نماز خاشع نباشد به حسب فرموده ذات مقدس حق از زمره اهل ايمان خارج است . و نمازهاى ما كه پيچيده به خشوع نيست از نقص ايمان يا فقدان آن است ، و چون اعتقاد و علم غير از ايمان است ، از اين جهت اين علمى كه به حق و اسماء و صفات او و ساير معارف الهيه در ما پيدا مى شود غير از ايمان است .

شيطان به شهادت ذات اقدس حق علم به مبدء و معاد دارد و مع ذلك كافر است .

( خَلَقْتَنِي مِن نَار وَخَلَقْتَهُ مِن طِين )(2) .
گويد پس حق تعالى و خالقيت او را طبق اين آيه اقرار دارد و :

1 ـ سوره مؤمنون (23) : 1 ـ 2 .

2 ـ سوره اعراف (7) : 12 .

( أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ )(1) .
گويد پس طبق اين آيه معاد را معتقد است ، علم به كتب و رسل و ملائكه دارد با اين وصف خداوند او را كافر خطاب كرده و از زمره مؤمنين خارج نموده است ! !

پس اهل علم و ايمان از هم ممتازند ، هر اهل علم اهل ايمان نيست ، پس بايد پس از سلوك علمى ، خود را در سلك مؤمنين داخل كرده و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق جلت عظمته را به قلب رساند ، تا قلب خاشع شود ، ورنه مجرد علم خشوع نمى آورد ، چنانچه در خود مى بينيد كه با اعتقاد به مبدء و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حق قلب شما خاشع نيست !

بالجمله سالك طريق آخرت مخصوصاً با قدم معراج صلاتى ، لازم است قلب خود را با نور علم و ايمان خاشع كند و اين رقيقه الهى و بارقه رحمانيه را در قلب هر اندازه ممكن است متمكن نمايد ، بلكه بتواند در تمام نمازهايش و در سراسر هر نماز اين حالت را حفظ نمايد .

حالت تمكن و استقرار در اول امر گرچه براى امثال ما قدرى دشوار و مشكل است ولى با مقدارى ممارست و ارتياض قلب امرى ممكن است .

عزيزم ، تحصيل كمال و زاد آخرت ، طلب و جديت مى خواهد ، و هر چه مطلوب بزرگ تر باشد جديت در راه آن سزاوارتر است ، البته معراج قرب الهى و تقرب جوار رب العزة با اين حال سستى و فطور و سهل انگارى دست ندهد ، مردانه بايد قيام كرد تا به مطلوب رسيد .

اين فقير دل غمين با حالت عجز و انكسار در پيشگاه رب العزة به مناجات برآمده و از آن حضرت اين چنين مسئلت كرده ام :

1 ـ سوره اعراف (7) : 14 .

اى محرم قلب راز داران *** اميد دل نياز داران
اى گرمى روح پاك بازان *** مشتاق رخ تو عشق بازان
اى يار و رفيق مستمندان *** محبوب قلوب دردمندان
برگم شدگان تو ره گشائى *** بر اين دل تار من ضيائى
خالى زعمل ببين دو دستم *** از قيد گنه دلم نرستم
يا رب چه كند ضعيف خسته *** اين عبد ذليل دل شكسته
برگو به كجا برد غم دل *** رحم ار نكنى بر او چه حاصل
افتاده بار ذلتم من *** غرق گنه مذلتم من
كس نيست چو من دچار عصيان *** محتاج و گدا به لطف و غفران
بنواز كه بنده اى فقيرم *** بر دامن لطف مستجيرم
غرق است به ننگ و عار نامم *** تلخ است زدورى تو كامم
اى غوث و غياث ره نشينان *** اى نور و صفاى دل غمينان
از من تو ببخش هر گناهى *** اى رب غفور يا الهى
مسكين تو و فقير كويم *** از جرم و گناه زشت رويم
چهره پليد و زشت بى نماز
در نعمت هاى مادى و معنوى حضرت رب العالمين انديشه كنيد و ببينيد ، خداوند مهربان در اعطاى اين دو گونه نعمت چيزى از انسان فروگذار نكرده است .

از زمانى كه نطفه انسان بسته مى شود ، تا روزى كه نوبت زندگيش در اين جهان به اتمام مى رسد ، بر اساس تمام نيازهايش ، بر سفره كرم و احسان حضرت و نعمت مى بيند .

وجود مقدس حضرت حق بر اساس اسم رحمان ، تمام موجودات كارگاه

هستى را مشمول نعم مادى و انسان را علاوه بر نعم مادى ، بر اساس رحيميش مشمول نعم معنوى قرار داده است .

در جائى از قرآن مجيد مى فرمايد نعمت هاى مادى و معنوى را بر همه شما كامل و تمام قرار داده ام :

( وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً )(1) .
و در جاى ديگر مى فرمايد ، از آنچه به طور فطرى و طبيعى يا به صورت دعا و درخواست از من خواستيد ، به شما عنايت كردم ، و اگر در مقام شمارش نعمت هاى من برآئيد قدرت شمردن آن را نداريد :

( وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُـمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهَ لاَ تُحْصُوهَا )(2) .
آنگاه در بسيارى از آيات قرآن مردم را نسبت به مصرف كردن نعمت ها بر دو دسته تقسيم مى كند :

آنان كه هماهنگ با قوانين عالى الهى نعمت ها را به مصرف گذاشته و در نتيجه تمام نعمت هاى حق را تبديل به عقايد صحيحه ، اخلاق حسنه ، و اعمال صالحه كردند و از اين راه به خير دنيا و آخرت نائل شدند ، و به عبارت ديگر بر اساس برنامه هاى الهى ، نعمت هاى حق را شكرگذارى كردند ، به اين معنا كه هر نعمتى را در همان موردى به مصرف گذاشتند كه دستور حضرت رب الارباب بود .

و آنان كه نعمت هاى مادى و معنوى حق را بر اساس هواها و هوس ها ، و در راه محافظت با قوانين الهى خرج كردند ، و در نتيجه نعمت حق را تبديل به عقايد باطله ، اخلاق رذيله ، و بدترين عمل كردند ، و به عبارت ديگر به كفران نعمت برخاستند ، و خود و عده اى را به هلاكت دچار كرده ، و از زندگى جز ننگ

1 ـ سوره لقمان (31) : 20 .

2 ـ سوره ابراهيم (14) : 34 .

و عار و شقاوت و بدبختى چيزى نصيب آنان نشد ، قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد :

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهَ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ )(1) .
آيا نديدى آن كسانى كه نعمت هاى خدا را در تمام شئون زندگى تبديل به برنامه هاى كافرانه كردند ، و قوم خود را به سراى هلاكت فرود آوردند ؟ !

بر اساس اين آيات ، بى نماز آن انسانى است كه در انواع نعمت هاى مادى و معنوى غرق است ، و قدرت شمردن عطاى حق را نسبت به خويش ندارد ، ولى چهره كثيف و پليدى است كه نعمت هاى الهى را به جاى اينكه به دايره شكر بكشد ، به مرحله كفر آورده است .

در معارف ما در ضمن بيان علل احكام در كتاب « علل الشرايع » جناب صدوق آمده كه حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند : علت و فلسفه نماز ، اداى شكر حق تعالى نسبت به اين همه نعمت هاى اوست .

بى نماز چه موجود نمك به حرامى است ، مفت و مجانى بر سر سفره الهى و خوان كرم حق تعالى نشسته ، و به هر كيفيت كه مى خواهد از نعمت استفاده مى كند . آنگاه به جاى تبديل نعمت به عبادت ، كه در حقيقت شكر نعمت است ، نعمت را تبديل به كفر و مخالفت مى كند ، در اينجا لازم است چهره آلوده و وضع نكبت بار بى نماز را از آيات قرآن و روايات عالى اسلامى بنگريد .

( كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاَّ أَصْحَابَ الْيَـمِينِ * فِي جَنَّات يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ الْمُـجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ *
1 ـ سوره ابراهيم (14) : 28 .

حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ )(1) .
هر كسى در گرو كارى است كه در دنيا انجام داده مگر اصحاب يمين كه در بهشت ها از مجرمين مى پرسند ، علت به سقر آمدن شما چيست ؟ پاسخ مى دهند ، از نمازگزاران نبوديم ، و درماندگان را اطعام نكرديم ، و با بازيگران و مردم بيهوده معاشر و هم مسلك بوديم ، و روز قيامت را از باب عناد و تكبر تكذيب كرديم تا مرگ ما رسيد ، شفاعت شافعين در بازار قيامت به حال آنان سودى ندارد ! !

در روايت آمده روزى پيامبر عزيز اسلام همراه جمعى از اصحاب از راهى مى گذشتند ، ناگهان سگى شروع به صدا و پارس كرد ، حبيب خدا ايستاد تا سر و صداى آن حيوان تمام شد ، آنگاه روى مبارك به جانب ياران كرد ، و فرمود دانستيد اين سگ چه گفت عرضه داشتند نه ، فرمود : اين حيوان گفت يا رسول الله من هميشه خداى مهربان را شكر مى كنم كه بهره ام از هستى ، سگ شدن بود ، اگر انسان بى نماز بودم چه مى كردم ؟ ! !

در كتاب لئالى در باب نماز آمده ، يك كشتى با جمعى سرنشين در زمان انبياء بنى اسرائيل بر درياى نيل در حركت بود ، ناگهان ماهيان دريا احساس حرارت و فشار كردند ، به درگاه حضرت حق ناليدند ، و عرضه داشتند الهى مگر قيامت رسيده ؟ خطاب رسيد نه ، در ميان مسافران اين كشتى كه به روى آب در حركت است يك بى نماز نشسته ، دندان او درد گرفت و سپس از دهانش جدا شد ، و او آن دندان را در آب انداخت ، نحسى و نجسى دندان يك بى نماز باعث شد ، كه بر شما هم فشار وارد شود ! !

در يك قسمت از حديثى بسيار مهم از حضرت باقر آمده :

1 ـ سوره مدثر (74) : 38 ـ 48 .

اِنَّ تارِكُ الْفَريضَةِ كافِرٌ(1) :
به حق كه ترك كننده نماز واجب كافر است .

شخصى از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد ، چرا زناكار را با آن گناه بزرگ كافر نمى گويند ولى تارك الصلاة را كافر مى گويند ، دليل بر اين مسئله چيست ؟

حضرت فرمود :

زناكار و هر كس مشابه با اوست ، عملش را به خاطر شهوت و فشار و غلبه هوا انجام مى دهد ولى كسى كه ترك نماز مى كند به خاطر سبك گرفتن اين امر عظيم الهى آن را ترك مى كند ، زناكار در بستر يك زن به خاطر لذت شركت مى كند ، ولى بى نماز ترك نمازش براى لذت بردن نيست چون ترك عمل لذت ندارد ، بلكه به خاطر استخفاف به نماز است ، وقتى لذت نبود ، پس سبك انگاشتن است ، و وقتى سبك گرفتن عمل باعث ترك شد ، اين حالت سبك گرفتن كفر است(2) .

عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ قالَ : اِنَّ تارِكَ الصَّلاةِ كافِرٌ(3) :
امام ششم (عليه السلام) فرمود : به تحقيق كه ترك كننده نماز كافر است .

شخصى به نبى اسلام عرضه داشت : مرا سفارشى بفرمائيد حضرت فرمود : عمداً نماز را رها مكن ، كسى كه عمداً ترك نماز كند ملت اسلام از او بيزار است(4) .

خداى بزرگ براى هدايت بندگان ، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و صد و چهارده كتاب آسمانى و دوازده امام ، و هزاران عالم ربانى و حكيم صمدانى

1 ـ وسائل 3 / 28 .

2 ـ وسائل 3 / 28 ـ 29 .

3 ـ وسائل 3 / 28 ـ 29 .

4 ـ وسائل 3 / 28 ـ 29 .

و عارف عاشق قرار داده ، و نماز را در رأس تمام برنامه هاى آنان معرف فرموده ، چه پست و زبون است و چه پليد و زشت است و چه شقى و آلوده است ، آن انسانى كه در محاصره اين همه عوامل هدايت باشد ، و ببيند كه نماز در رأس احكام راهنمايان راه الهى است ، ولى او به همه بانيان هدايت پشت كرده و دستورات آنان به خصوص مسئله نماز را چنان سبك انگارد ، كه از اداى آن رو برگرداند .

مگر تمام دنيا چقدر ارزش دارد ، كه آن را با عافيت طلبى و خوشگذرانى با آخرت دائم و عيش جاودان معامله كرد ؟

بخدا قسم اگر همه افلاك و تمام عالم و همه روى زمين را به تو ببخشند ، و تو آن چنان غرق در آن شوى كه در تمام مدت عمرت دو ركعت نماز واجب از دستت برود ، ارزش ندارد .

بلاى بى نماز در برزخ و عالم آخرت بلاى بزرگى است ، و عذاب تارك نماز در برزخ و در قيامت عذاب عظيمى است .

آرى همه دنيا در مقابل ترك يك سجده مستحب ارزش ندارد ، چه رسد كه واجبى از واجبات حضرت معبود را از باب تكبر يا غرور يا عناد ، يا عجب ترك كنى .

هلالى در اين زمينه كه تمام افلاك خود سرگشته ديگرى هستند ، و انسان بالاتر از اين است كه سرگشته مشتى جماد شود ، بلكه بر انسان است كه در راه حضرت حق حركت كند بيانى به مضمون زير دارد :

خطايى دوش كردم با دل ريش *** كه اى مشغول فكر باطل خويش
نشايد جهل خود اثبات كردن *** فلك را قبله حاجات كردن
زنان مر چرخ را سازند گردان *** چرا سرگشته اى چرخند مردان
گر او كس را به مقصود رساندى *** درين سرگشتگى چندين نماندى
فلك جام است و ساقى خالق دهر *** وزو در كام ما كه نوش و گه زهر
ترا گر تلخ و گر شيرين شود كام *** هم از ساقى شناس او را نه از جام
بدستت گر ، مى اميد دادند *** مگو كز ساغر خورشيد دادند
جوى كز مزرع بيچون رسيدست *** مگو كز خرمن گردون رسيدست
نه جوزا جو دهد نه كهكشان كاه *** نه كس را خوشه بخشد خرمن ماه
فلك را اختيارى هست شك نيست *** ولى اين كارها كار فلك نيست
فلك گوئى است دائم در تك و پوى *** فضاى لامكان چوگان آن گوى
بخود اين گوى در ميدان نگردد *** كه هرگز گوى بى چوگان نگردد
بود چوگان او در دست تقدير *** درين گشتن ندارد هيچ تقصير
ولى زين نكته واقف نيست هر كس *** همين اهل هدايت داند و بس
خداوندا دليل راه ما شو *** به اقليم هدايت رهنما شو
هدايت را رفيق راه ما كن *** محمد را شفاعت خواه ما كن
موانع نماز
در راه حركت انسان به سوى نماز ، اين واقعيت پر بركت الهى ، موانعى هست ، كه لازم است ، عاشق نماز ، با تمام وجود با اين موانع به مبارزه برخيزد ، سستى در مقابل اين موانع ، انسان را از فيض با عظمت نماز باز داشته و از رحمت حضرت حق محروم مى كند ، در متن قرآن مجيد در باره موانع نماز در ضمن چند آيه مى خوانيم :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالاَْنْصَابُ وَالاَْزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ )(1) .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد جز اين نيست كه شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه ، برنامه هاى پليدى است از عمل شيطان ، دورى از آنها بر شما واجب است ، كه رستگارى شما در گرو دورى از آنهاست .

بطور حتم شيطان مى خواهد ميان شما در مسئله خمر و قمار دشمنى و كينه بيندازد و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد ، آيا اين كارها را ترك مى كنيد ؟

( قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ * وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ )(2) .
به منافقين دو رو و پست بگو :

انفاق كنيد به حال رغبت يا اكراه ، اين انفاق از شما پذيرفته نخواهد شد ، به حقيقت كه شما گروهى فاسق هستيد .

چه مانع شد اينان را كه انفاقشان پذيرفته نشود مگر كفرشان به خدا و رسول خدا ، اينان به نماز حاضر نمى شوند مگر با حال كسالت ، و انفاق نمى كنند مگر از روى بى رغبتى !

آنچه به عنوان موانع نماز از آيات ذكر شده استفاده مى شود مى توان در چهار قسمت خلاصه كرد :

1 ـ شراب

2 ـ قمار

3 ـ بت پرستى

1 ـ سوره مائده (5) : 90 ـ 91 .

2 ـ سوره توبه (9) : 53 ـ 54 .

4 ـ تظاهر و خودنمائى

در اينجا لازم است به توضيح هر يك از اين چهار مانع اقدام شود ، باشد كه گمراهى با خواندن آن از خواب غفلت بيدار گردد .

1 ـ شراب
مشهور است كه مخترع شراب شيطان رجيم بود ، او با اختراع اين ماده فساد كه اهل دل آن را ام الخبائث ناميده اند ، به عقل و قلب و روح و ايمان و عمل و ادب و تربيت انسان حمله برد ، و در اين حمله ناجوانمردانه هم در طول تاريخ موفق بود ، زيرا آنان كه به اين ماده فساد آلوده شدند ، قواى عاقله را از دست دادند ، و در نتيجه تبديل به حيوانى بى فكر شدند ، و چون از انديشه در عواقب امور بازماندند ، از اثر بى فكرى به انواع گناهان و معاصى آلوده شدند ، و در آلودگى به معاصى حركت الهى قلب و روح را از دست داده خود را به هلاكت ابدى دچار كردند !

امتياز انسان بر ساير موجودات عالم به عقل اوست ، چون عقل را از دست بدهد ، از تمام موجودات بى ارزش تر و پست تر مى گردد .

عقل حوزه جاذبه ، تكاليف و مسؤوليت هاى الهى و انسانى است ، وقتى جاذبه اين حوزه نورانى از دست برود ، خود بخود ظرف وجود و صفحه حيات از تابش نور پر فروغ تكليف و مسئوليت محروم مى گردد .

كسى كه از نور عقل و تفكر بهره مند است ، جز به سوى خير دنيا و آخرت حركتى ندارد ، عقل محبوب ترين خلق خداست ، و عاقل كه عقلش را بكار گيرد محبوب ترين بنده الهى است .

در آثار « طبسى » صفحه سى و يك آمده :

بدان كه تفكر سير انسانى است از مبادى به مقاصد ، و نظر را همين معنا

گفته اند .

و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الا به سيرى ، و به اين سبب اول واجبات تفكر و نظر است .

و بدان كه مبادى سير ، كه از آنجا حركت بايد كرد ، آفاق و انفس است ، و سير استدلال است از آيات هر دو ، يعنى از حكمت هائى كه در هر ذره از ذرات هر يكى از اين دو كون يافته شود ، بر عظمت و كمال مبدع هر دو ، تا مشاهده نور ابداع او در هر ذره ذره كرده شود :

( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ )(1) .
تفكر اسباب را به حق قائم ديدن است ، و فاضل ترين اعمال ، فكرت است و ورع .

بدان كه هر كه را سخن نه از سر حكمت است آن عين آفت است ، و هر كه را خاموشى نه از سر فكرت است آن همه شهوت و غفلت است ، و هر نظر كه نه از سر عبرت است آن همه سهو و زلت است .

قالَ النَّبِيُّ تَفَكُّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَةً .
بعثت انبياء و امامت امامان بنا به فرموده على 7 در خطبه اول نهج البلاغه براى حركت فكرى انسان بوده .

اگر بخواهيد آثار و نتائج و محصولات و ثمرات انديشه و فكر را در طول تاريخ به حساب بياوريد ، در هيچ كتاب و كتابخانه اى گنجايش نخواهد داشت .

تمام كتب علمى ، و تمدن با عظمت انسانى بر اين صفحه خاك و در اين ميدان تابناك نتيجه انديشه انسان در امور مادى و معنوى است .

شما خود فكر كنيد كه شراب اين دو ماده فساد ، چه تيشه اى به ريشه

1 ـ سوره فصلت (41) : 53 .

انسانيت ، كه عبارت از قوه انديشه اوست مى زند ، و چگونه آدمى را از دست راه راست الهى و صراط مستقيم ربانى به كجى و ضلالت مى برد ، حركت در راه راست چه سودها ، و سير در راه ضلالت چه ضررها و خسارتها براى انسان دارد ؟

بيا اى صبح دولت را طلبكار *** چو صبح اهل دولت صدق پيش آر
به راه راست رو تا مى توان رفت *** كه مى بايد بجاى راستان رفت
مرو كج اين حديث راست بشنو *** كه بر يك جانب افتادست كج رو
كجا را ره نباشد در ميانه *** كه تير راست آيد بر نشانه
الف بر آسمان نون بر زمين است *** زكج تا راست فرق آرى همين است
به است از زلف كج آن قامت راست *** بلى هر كس بقدر راست برپاست
هميشه راست كاران رستگارند *** كه غير از راستى كارى ندارند
شود دل در حضور راستان جمع *** حضور جمع باشد پرتو شمع
زبان آبدار سوسن تر *** نمايد از كجى شمشير و خنجر
چو دم زد صبح كاذب از گواهى *** كشيد از دعوى خود روسياهى
تجلى كرد صبح صادق از طور *** بيك دم كرد عالم را پر از نور
بلى از صدق بهتر نيست كارى *** اگر دم مى زنى از صدق بارى
الهى از چه كذبم برون آر *** براه كشور صدقم درون آر
كه در هر حالتى بهبودم اين است *** ره سر منزل مقصودم اين است
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

شراب خوار با روى سياه ، دهان كج ، زبان بيرون آمده ، و با ناله و فرياد سخت از شدت تشنگى وارد قيامت مى شود ، و از چاهى كه چرك بدن زناكاران در آن است به او مى آشامانند !

امام ششم (عليه السلام) به يونس بن ظبيان فرمود :

از طرف من كه به مردم لطف و محبت دارم بگو : هر كس يك جرعه شراب بنوشد ، خداوند و ملائكه و انبياء و مؤمنان او را لعنت مى كنند ، مستى شراب روح ايمان را از كالبد برده و بجايش روح پست و كثيف و لعنت شده قرار مى دهد .

پيامبر بزرگ در مسئله شراب ده طائفه را لعنت كردند :

غرس كننده مُو ، نگهبان آن ، فشار دهنده انگور جهت شراب ، خورنده ، ساقى ، حمل كننده ، تحويل گيرنده ، خريدار ، فروشنده ، دريافت كننده پول .

پيامبر فرمودند :

از اولين برنامه هائى كه خداوند منع فرمود ، عبارت است از بت پرستى ، شرابخوارى .

و نيز آن حضرت فرموده :

شراب خوارى مبدء تمام گناهان است(1) .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

شراب منع تمام آلودگى هاست و شراب خوار ، تكذيب كننده قرآن است ، زيرا اگر قرآن را باور داشت ، حرامش را حرام مى دانست ! !

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

خداوند به چيزى همانند شرابخوارى معصيت نشده ، براى شراب خوار مست زناى با مادر و دختر و خواهر امرى است عادى ، زيرا به هنگام مستى ، آنان را

1 ـ تمام اين روايات در وسائل 17 / است .

تشخيص نمى دهد كه چه كسى هستند و نيز براى مشروبخوار ترك نماز برنامه اى است سهل و آسان .



به اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرضه داشتند ، شما فرموده ايد شراب از دزدى و زنا بدتر است فرمود : آرى ، زناكار ممكن است گناه ديگرى مرتكب نشود ، ولى شراب خوار چون مست شد زنا مى كند ، آدم مى كشد ، و نماز را ترك مى نمايد(1) .

در اين روايات ملاحظه كرديد ، كه از جمله موانع راه نماز آلوده بودن به شراب است .

دانا نخورد شراب و مستى نكند *** با طبع بلند ميل پستى نكند
خوشبخت كسى بود كه اوقات عزيز *** صرف هوس و هواپرستى نكند
مضرات شراب و شرابخوارى ، و خسارتهائى كه از اين ناحيه به تاريخ حيات خورده قابل شمردن نيست ، همين بس كه در باره شراب در روايات خوانديد كه شراب ريشه همه خبائث و آلودگى ها و گناهان است .

ابليس شبى رفت به بالين جوانى *** آراسته با شكل مهيبى سر و بر را
گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار *** بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را
يا آن پدر پير خودت را بكشى زار *** يا بشكنى از مادر خود سينه و سر را
يا آن كه بنوشى و سه جامى تو از اين مى *** تا آن كه بپوشم زهلاك تو نظر را
1 ـ وسائل 17 / 250 .

لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت *** كز ترس فتد لرزه بتن ضيغم نر را
گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند *** هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را
لكن چو به مى دفع شر از خويش توان كرد *** نوشم دو سه جامى و كنم دفع خطر را
نوشيد دو جامى و چو شد خيره زمستى *** هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را
اى كاش شود خشك بن تاك ، خداوند *** زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را
2 ـ قمار
قمار عمل پليدى است كه مانند شراب مخترعش شيطان است ، و از جمله علل كينه و دشمنى بين مردم است .

مالى كه از قمار بدست مى آيد بر اساس آيات و روايات حرام است ، و با آن مال هيچ برنامه اى نمى توان داشت ، و بر بدست آورنده مال واجب است ، آن مال را به صاحبش بازگرداند .

قمار برنامه كثيفى است كه براى دو طرف آن مايه دشمنى و علت رنجش ، و كينه توزى است .

قمارباز اگر ببازد دشمن برنده مى شود و اگر ببرد ، بازنده دشمن او مى گردد ، كمتر مجلسى براى قمار تشكيل مى شود كه در آن نزاع و كينه برنخيزد ، و چه بسا بازنده مال به خاطر مالى كه با حسرت و اندوه نسبت به باختنش مواجه شده دست به خودكشى بزند . قمارباز موجودى به تمام معنى بى رحم است ، زيرا مالى

كه بايد نفقه زند و فرزند شدو ، و در راه خداى مهربان به انفاق و صدقه و خيرات و مبرات خرج گردد ، مفت به يك مفت خوارى مانند خودش مى بازد ، و زن و فرزند را از نفقه و خويش را از رحمت حضرت حق محروم مى كند .

بعيد نيست كه قمارباز بخاطر باختن مال و بدست آوردن مايه جديد ، دست به دزدى ، خدعه ، مكر و حيله و آدم كشى بزند .

ساختن و نگاه داشتن و خريد و فروش جميع ادوات قمار از نظر مكتب عالى اسلام حرام است .

روايات حرمت قمار ، همانند حرمت شراب در كتاب وسائل قرار دارد ، شما مى توانيد به اين منبع ارزنده الهى مراجعه كنيد :

امام ششم مى فرمايد :

فروش شطرنج و خوردن پولش و نگاه داشتنش كفر و بازى با آن شرك ، و سلام به بازى دهنده اش گناه و ياد دادن آن به مردم معصيت بزرگ است .

كه دست به شطرنج مى زند ، همانند اين است كه دست در گوشت خوك فرو برده ، و كسى كه به آن بنگرد ، همانند نظر كردن بر عورت مادر است ! !

بازى كننده با وسيله قمار و سلام دهنده بر بازيگر ، و تماشاگر بازى ، در گناه مساوى هستند ، و هر كس به بازى با شطرنج بنشيند براى خود در دوزخ جا تهيه مى كند ، و در زندگى آن جهان دچار حسرت مى گردد .

از همنشينى با قماربازان بپرهيزيد ، زيرا اهل آن مجلس محل خشم خدايند و هر ساعت در معرض غضب حقند ، اگر عذاب خدا نازل شود ، شما را هم خواهد گرفت(1) .

قمار بازان چون به قمار بنشينند همه حواس آنان متوجه بردن مال و ثروت

1 ـ وسائل 6 / 241 باب 103 .

طرف مقابل است ، و اين برنامه اكثراً از سر شب تا صبح يا از صبح تا شب به طول مى انجامد و پس از پايان كار قمار ، قماربازان با خستگى مفرط و اعصاب كوبيده و فكر از كار افتاده مواجهند و مجبورند براى جبران اين همه رنج و خستگى به خواب روند و مدتها در بستر غفلت و خواب مرگ بمانند و نماز آنان ضايع گردد .

و چه بدبخت انسانى با اتصال به اين عمل شيطانى دچار رجس روحى و پليدى نفس شود و از طرف ديگر به خاطر ضايع شدن نمازش از بركات و عنايات الهى محروم گردد .

3 ـ بت پرستى
بت پرستى يعنى بريدن از حق و تعلق قلبى و عملى پيداكردن به اشياء يا احوال .

بت هائى كه معمولاً مورد پرستش قرار گرفته اند بر دو دسته اند :

1 ـ بيجان

2 ـ جاندار

جاندار همانند طواغيت و ستمگران تاريخ كه خويش را بر جان و مال ملت ها مالك مى دانستند ، و گروهى بدنبال اين رشته غرق در پيروى از آنان مى شدند ، البته كسى آنان را خالق نمى دانست ، بلكه از خالق دست برداشته و خود را مملوك آنان مى كرد ، و به هر چه آنان امر مى كردند اينان بدون چون و چرا از امر آن پليدان و ستمگران پيروى مى كردند .

اينگونه بت هاى جاندار ، هميشه بوسيله پيروانشان به راه كثيف و تحميل اراده خود بر مردم ادامه مى دادند ، و اگر در ميان ملت ها اينگونه پيروان و مطيعان و بقول قرآن بت پرستان را نداشتند ، هرگز حكومت و سلطه آنان پايه نداشت

و ادامه زندگى ننگين و شيطانى آنان برايشان ميسر نبود .

بت ، جاندار يا بى جانش بخودى خود قدرت ندارد ، فرعون يك نفر بود ، نمرود يك شخص بود ، معاويه و يزيد ، ابوسفيان و ابولهب هر كدام يك نفر بودند ، آنچه باعث حكومت و سلطه و جنايت و خيانت آنان شد ، بت پرستى بت پرستان بود .

امام ششم (عليه السلام) به مردى كه از كارگزاران حزب كثيف اموى بود ، فرمودند ، شما پيروان بنى اميه باعث اين همه جنايت در ميدان حيات مردم شديد ، ورنه بنى اميه قدرتى نداشتند و عده زيادى نبودند ! !

با توجه به اين واقعيت ببينيد بت پرست چه گناه عظيمى را مرتكب مى شود و حمايت چه گناهان عجيب و غريبى در عالم مى شود . امروز شرق و غرب به مثابه همان فرعون و نمرود و ابو سفيان و معاويه و يزيد هستند يعنى بت جاندار .

ما براى قدرتهاى ظالم جهان معنائى جز اين نمى توانيم داشته باشيم ، قرآن مجيد اينان را ائمه كفر مى داند و امام كفر طاغوت و طاغوت صنم يا بت است و پيرو طاغوت و امام كفر بت پرست و كثيف ترين موجود روى زمين است ! !

بت بى جان همانند خورشيد ، ماه ، ستاره ، درخت ، پول ، رياست ، و از همه بدتر هواى نفس و غرائز و شهوات است .

آرى انسان وقتى دچار بت بيرونى يا درونى شود از حركت فكرى و روحى باز مانده و در تمام عبادات كه باعث سعادت دنيا و آخرت آدمى است به روى انسان بسته مى شود .

اينكه به هنگام گرفتار آمدن به پرستش بت هاى جاندار و بى جان ، يا درونى و بيرونى ، آدمى از همه فضائل مخصوصاً عبادت حق و بخصوص نماز باز مى ماند جاى ترديد نيست .

ولى در ميان اينها ، بت هواى نفس از همه زيانبارتر و خسارت آورتر است ،

و دچار شدن به پرستش هواى نفس و شهوات و غرائز ، و زيانهاى اين پرستش ، مسئله اى است كه عميقاً در خور تحقيق است و كتابى جداگانه مى خواهد .

زيرا به طور قطع مى توان گفت منشأ پرستش بت هاى جاندار و بيجان درون خود انسان است .

آدمى اول هواپرست مى شود سپس فرعون پرست يا آمريكاپرست يا شوروى پرست يا شاه پرست يا پول پرست يا زن پرست ! !

اين قلب و روح است كه اگر با قواعد عالى الهى و معارف حقه و قرآن مجيد و بيانات پيامبران و ائمه و اولياء تزكيه نشود ، آدمى دچار بت پرستى مى گردد و اگر تصفيه شد و با تعاليم الهى زنده گردد ، آدمى را از اسارت بت هاى درون و برون حفظ كرده و به اوج كمال مى رساند . اما با خواب رفتن دل و افسردگى جان ، وجود آدمى در تنگناى پرستش هاى غلط قرار خواهد گرفت ، و در اين صورت است كه از انسان نبايد توقع نيكى و شرف و فضيلت و انسانيت داشت ، چگونه مى توان پس از اسارت در بند بت پرستى در مدار عبادت و به خصوص نماز كه رمز حريت و آزادى است قرار گرفت ؟ !

خوش ترين حال انسان ، حال آزادى و حريت از بت هاى درونى و بيرونى است و اين حال بدست نمى آيد ، مگر با دنبال كردن خط با عظمت معرفت .

معرفت به اينكه در دار وجود اصالت از خداست و بقيه موجودات چه غيبى و چه شهودى نمودى بيش نيستند ، و هيچ كدام لياقت آن را ندارند كه انسان آنان را اصل بداند چه رسد به اينكه دست وجود خويش را به پرستش سنگ و چوب يا يك ظالم ستمگر يا حيوانى همانند گاو و گوساله آلوده و نجس كند ! !

معرفت به اينكه در دار حقيقت فقط و فقط حق مطلب خداست و كل موجودات سايه و تجلى اسماء و صفات او هستند ، و حيثيتى جز علت و سبب آنهم نه علت و سبب مستقل ، ندارند .

معرفت به اينكه او اگر بخواهد وجود موجود اثر مى بخشد و اگر نخواهد از هيچ موجودى هيچ اثرى ظاهر نمى شود .

اگر تيغ عالم بجنبد زجاى *** نبرد رگى گر نخواهد خداى
برد كشتى آنجا كه خواهد خداى *** اگر جامه بر تن درد ناخداى
معرفت به اينكه وجود مقدس حضرت او ، موجودات و بخصوص جنس انسان را در اين صفحه پهناور هستى ، سرخود و عبث رها نكرده ، بلكه حكمت بالغه او اقتضا كرده كه هر موجودى براى ظهور آثار وجوديش در چارچوب شرايط و مقررات خداوندى باشد .

و اين چهارچوب و شرايط در كنار حيات انسان عبارت از كتاب و نبوت و امامت و فقاهت است .

معرفت به اينكه اين دنياى چند روزه بى اعتبار و كم ارزش پايان حيات نيست ، بلكه اين زندگى محدود اگر مطابق با روش انبياء و قواعد قرآن و سنت امامان و فقه فقيهان پايه گذارى شود مقدمه اى براى پديد آمدن سعادتى ابدى در جهان بعد است كه جهانى است جاويدانى و هميشگى .

معرفت به اينكه عشق و محبت در قلب انسان بايد وقف حريم مقدس او باشد و بقيه محبت ها سايه اى و ظلى از اين محبت باشد .

معرفت به اينكه مقصود و محبوب و معبود و معشوق يكى است و بايد دل و جان و قلب و روح و نفس و عقل در گرو عشق و محبت او باشد ، و تمام حركات و اعمال انسان پرتو آن محبت و شعله فروزان آن عشق باشد ، كه بدون اين عشق ، پيداكردن معناى حيات محال و آدم شدن و به انسانيت رسيدن و مقصد اصلى را پيدا كردن امرى صد در صد غير ممكن است .

جهان يك قطره از درياى عشق است *** فلك يك سبزه از صحراى عشق است
مقام عشق بس عالى فتادست *** اساسش از خلل خالى فتادست
زكار عشق بهتر پيشه اى نيست *** به از سوداى عشق انديشه اى نيست
اسير عشق آزادى نخواهد *** گر از غم جان دهد شادى نخواهد
زيان و سود عالم سر بسر هيچ *** همين عشق است در عالم دگر هيچ
محبت گر چه شورانگيز باشد *** غم و دردش نشاط آميز باشد
بهار عشق را پژمردگى نيست *** شراب شوق را افسردگى نيست
دلا پروانه اى شمعى برافروز *** بداغ عشق او مى ساز و مى سوز
گداى عشق و شاه انجمن باش *** برو سلطان وقت خويشتن باش
چو عشق آمد مخور غم شاد بنشين *** زغم هاى جهان آزاد بنشين
خطاب عاشقان دور از عتاب است *** نواى عارفان عين صواب است
4 ـ ريا
ريا علامت نفاق است ، و قرآن و روايات به شدت به رياكاران حمله آورده و آنان را از حريم انسانيت دور مى دانند .

كسى كه آلوده به ريا است بدون شك اگر بيننده اى نباشد ، به نماز برنمى خيزد ، و چون نماز بخواند بقول قرآن ظاهرش با كسالت و باطنش محضر جلب توجه ديگران است .

آرى ريا هم چون شراب و قمار و بت پرستى از موانع راه نماز است و به خواست خدا ، اين مسئله در ضمن ابواب آينده مصباح الشريعه كه يك فصلش مخصوص ريا است توضيح بيشترى داده خواهد شد .

نماز يا مهم ترين تجارت پرسود
در ميان احكام با عظمت اسلام كمتر حكمى را مى توان يافت كه به اندازه حكم نماز در وضع دنيا و آخرت ، اعتقاد و عمل و اخلاق و روحيه انسان همانند

نماز اثر بگذارد .

يك نمازگزار واقعى ، از طريق اتصال به نماز به فضائل و محسنات بسيار زيادى آراسته مى گردد ، كه هر يك از آن فضائل و محسنات ، بابى و منبعى براى واقعيات ديگر هستند .

به آيات سوره مباركه معارج دقت كنيد :

( إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ * وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَـحْرُومِ * وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَالَّذِينَ هُم مِنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُشْفِقُونَ (1)) .

( وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِينَ هُم بِشَهَاداتِهِمْ قَائِمُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ * أُولئِكَ فِي جَنَّات مُكْرَمُونَ )(2) .
قبل از توضيح آيات چه نيكوست مقدمه كوتاهى را كه در ذيل اين آيات از مفسر بزرگ قرن ، فيلسوف عالى قدر ، حكيم صمدانى ، عارف عاشق حضرت علامه طباطبائى رسيده نقل شود :

اين آيات مباركات به حسب ظاهر مى خواهند اين مطلب را برسانند كه :

خلقت و آفرينش اوليه انسان هلوعيت است كه همان بى صبرى و بى ثباتى و شتاب زدگى و بى قرارى است .

كه لازمه اش در مواردى كه به او عنايتى شود و مالى به دست آورد و يا صاحب

1 ـ سوره معارج (70) : 19 ـ 27 .

2 ـ سوره معارج (70) : 29 ـ 35 .

قدرت و اعتبارى گردد منوعيت است ، كه همه را براى خود برداشته و از اعطاء به ديگران امساك مىورزد .

و در مواردى كه شرى به او برسد و مصيبتى وارد گردد و يا مالى از دست بدهد جزوعيت است كه ناله و غوغا سر مى دهد و فريادش بلند مى گردد .

فقط نمازگزاران هستند كه از اين قاعده كليه و خلقت اوليه انسان استثناء شده اند .

كدام نمازگزاران ، آنان كه چنين و چنانند ، در نماز و زكات اهتمام دارند ، و از عذاب خدا در هراسند و به روز قيامت و باز پسين تصديق دارند و خود را از زنا و اعمال شنيعه حفظ مى كنند و امانت دار بوده و عهد خود را مراعات مى نمايند و بر گواهى و شهادت استوار و قائم هستند .

در اين آيات تمام اعمال حسنه را يكايك شمرده است و چيزى را فروگذار نكرده است .

در آيات بعد بلافاصله مى فرمايد :

( فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَـمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِينَ * أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيم كَلاَّ )(1) .
اين كفارى كه اطراف تو را گرفته اند ، و از اين فضائل و اخلاق انسانى و اعمال روحى و حقيقى خبر ندارند چه مى گويند ؟ و چه مى خواهند ؟

آيا اينان چنين مى پندارند كه بدون نمازى كه داراى چنين آثار و خصائصى بوده باشد ، مى توانند به مقام انسانيت رسيده و داخل در بهشت نعيم گردند ؟ نه چنين نيست ، آنان هرگز به چنين مقامى راه نخواهند يافت .

در اين آيات مصلين از قاعده خلقت اوليه انسان كه هلوعيت است و لازمه آن

1 ـ سوره معارج (70) : 36 ـ 39 .

منوعيت و جزوعيت است استثنا شده اند بنابراين در ذات انسان عنوان صلاة كه داراى چنين آثارى است به نحو سرشت و فطرت نهاده شده و بايد به مقام بروز و ظهور رسد و حس خفته الهيه بيدار گردد .

و بنابراين مراد از خلقت انسان به حالت هلوعيت ، خلقت يكى از حالات و مقامات انسان است نه حاق سرشت اصلى انسان ، و آيه بيان آفرينش حالات عادى و عمومى انسان را مى نمايد نه اصل نفس ناطقه و روح قدسى را .

به نظر علامه بزرگوار ، عنوان صلاة به نحو سرشت در وجود تمام انسانها نهاده شده و اين انسان است كه بايد اين قوه الهيه را به فعليت برساند ، تا به آن آثارى كه از تبع صلاة است برسد ، و اگر انسان اين راه را طى نكند ، با دست خودش تيشه به ريشه خودش زده ، و خويش را از سعادت دنيا و آخرت محروم كرده است .

اما آثارى كه در آيات سوره مباركه معارج به عنوان آثار نماز ذكر شده است عبارت است از :

1 ـ دوام در نماز

2 ـ انفاق مال در راه خدا به محروم

3 ـ تصديق به روز جزا

4 ـ ترس از عذاب قيامت

5 ـ حفظ شهوت جنسى از محرمات

6 ـ رعايت امانت

7 ـ وفاى به عهد

8 ـ قائم به گواهى و شهادت بر اساس عدل

9 ـ محافظت بر آداب ظاهريه و باطنيه نماز

در اين آثار نه گانه دقت كنيد ، ببينيد هر يك از اين آثار و حسنات مايه حسنات

ديگر است و در حقيقت ببينيد يك نماز واقعى انسان را چگونه تصفيه و تزكيه مى كند ، و او را با حسنات الهيه همراه كرده و از اين طريق چه بهره هائى در دنيا و آخرت نصيب انسان مى نمايد ، اينك ترجمه آن آيات :

بدرستى كه انسان بى صبر و ثبات و بى تحمل و حريص آفريده شده است ، زمانى كه به او بدى و شرى اصابت كند ، سخت جزع كرده و فرياد برمى آورد ، و زمانى كه به او خوبى و خيرى برسد به شدت منع كننده و بازدارنده آن خير از ديگران است .

مگر نمازگزاران ، آنان كه به طور پيوسته بر نماز دوام دارند ، و آنان كه در اموال خود حقى براى فقير و سائل و فقير محروم معين مى كنند و آنان كه به روز پاداش تصديق دارند ، و آنان كه از عذاب پروردگارشان در بيم و ترسند ، چون كسى از عذاب پروردگار در امان نيست .

و آنان كه شهوت جنسى خود را از آميزش با ديگران محفوظ و مصون نگاه مى دارند ، مگر براى جفت هاشان يا براى كنيزى كه مالك هستند ، كه در اين صورت به خاطر آميزش با آنان مورد ملامت قرار نمى گيرند ، و كسانى كه با شهوت جنسى غير از اين معامله كنند حقا از متجاوزان هستند .

و آنان كه رعايت حق امانت و عهد را مى نمايند و آنان كه به شهادت هاى خود استوار و قائم هستند و آنان كه بر نمازهاى خود محافظت دارند ، اين گروه هستند كه در بهشت منعم و مكرم بوده و با اعزاز و اكرام سكونت دارند .

قرآن مجيد عقيده دارد ، در بسيارى از مشكلات « اخلاقى ، اجتماعى ، خانوادگى ، طبيعى ، مادى ، معنوى » مى توان از نماز كمك گرفت ، آرى عملاً ثابت شده كه نماز يارى دهنده انسان براى رفع و دفع و حل بسيارى از مشكلات است .

( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ )(1) .
از خداوند مهربان بوسيله صبر و نماز در برخورد با مشكلات و حوادث مدد جوئيد و نماز بر دوش مردم بس گران است مگر آنان كه دل خاشع دارند .

پرتوى از قرآن توضيح مختصرى نسبت به اين آيه دارد كه تا اندازه اى گرچه خيلى مختصر است ولى از رخسار الهى آيه پرده مى گشايد .

يارى جستن و كمك خواستن در برابر قدرت ، وصف و هجوم دشمن است .

گرچه در ظاهر اين آيات ميدان جنگ و جهادى محسوس نيست ، ولى در خلال معانى و اشارت آن ميدان جنگ هراس انگيزى مشهود است ، كه جنگ هاى بيرونى شراره و ظهور اين جنگ هاى درونى است ، و پيروزى و شكست آن هم اثر پيروزى و شكست در همان جنگ هاى نفسانى است . كارزارى كه ميان عقيده و ايمان و هواهاى نفسانى و عصبيت ها و علاقه به مقام و برترى درگير است ، آن عقيده و ايمانى كه بيشتر محصول وراثت و تقليد است نه اثر برهان و درك درست .

اين عوامل نفسانى در برابر چنين ايمان و عقيده اى سنگرهاى محكم وصف مجهزى دارند و تا آنجا ميدان را به حكم و حكومت ايمان مى دهند و دستورات آن را مى پذيرند ، كه سنگرهاى هواها و شهوات به جاى خود باشد .

در آيات قبل از اين آيه ، تذكر نعمت ، وفاى به عهد خداوند ، تنها ترس از او ، حق را چنان كه هست آشكار كردن ، اقامه نماز ، ايتاء زكات ، ركوع يا راكعين ، عمل به آنچه خود مى داند و به ديگران مى گويد ، از خود غافل نشدن ، همه نمونه هاى حكومت كامل ايمان بر نفوس است .

آمال و هواهاى نفسانى متضاد همى خواهد تا مراكز نفسانى اين امور را بيشتر

1 ـ سوره بقره (2) : 45 .

به دست گيرد ، تا هواها نعمت ها را از ياد ببرد ، و آرزوها عهدها را سست و بى پايه گرداند ، و سنگر اراده را شكست دهد و دل را پر از ترس و هراس براى دنيا كند .

شرط و علت پيروزى در ميدانهاى جنگ بيرونى و پيروزى در اين جنگ داخلى نفسانى است ، سلاح و سپاه وسيله محدودى است كه ضامن فتح نهائى نيست .

براى اينكه ايمان فطرى ، يا ميراثى و تقليدى بر اين عوامل نفسانى حاكم و نافذ گردد ، بايد به صبر و صلاة امداد گردد .

پس اين صبر نه به معناى تسليم شدن و ناله سر ندادن است ، چنان كه عامه مردم مى پندارند ، نه چشم پوشى و ناديده گرفتن پيش آمدها است ، صبر قدرت اراده ايمانى و تسلط آن است بر هيجانها و انفعال هاى نفسانى كه منشأ آن آمال و آرزوها و تأثرات بيرون از نفس مى باشد .

هر چه هدف و چشم انداز ذهن بالاتر باشد قدرت و مقاومت در برابر عوامل نفسانى بيشتر مى گردد ، چنان كه هر اندازه مقصد رهروان دورتر باشد دشواريهاى راه آسان تر مى گردد .

صلاة ، گشودن چشم عقل ، تجديد عهد و استمداد از مبدء است ، اين صلاتى كه قدرت صبر بيفزايد و عوامل نفسانى و هيجانها را محكوم سازد بسى دشوار و سنگين است .

اين سنگينى بر كسانى است كه چشم انداز ذهنشان بسى محدود است و دنيا و نمايش هاى آن آنان را چنان گرفته كه مغرور و خودباخته اند ، و استعداد باطنى شان از حركت افتاده ، آنها كه چنين نيستند و داراى خشوعند صبر و صلاة بر آنها آسان و سبك است .

در كتاب شريف كافى از امام صادق (عليه السلام) آمده : هنگامى كه موضوع وحشتناكى

على (عليه السلام) را به وحشت مى انداخت ، مشغول نماز مى شد . سپس اين آيه را تلاوت مى كرد :

( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ )(1) .
دانشمند بزرگ شيخ الرئيس ابو على سينا مى گويد :

هر زمان برايم مشكلى علمى پيش مى آمد و از حل آن عاجز مى ماندم به مسجد شهر رفته و دو ركعت نماز بجاى مى آوردم ، سپس از خداوند مى خواستم مرا به وسيله نور آن نماز يارى دهد تا گره از مشكلم باز كنم ، پس از اداى آن دو ركعت ، راه حل مشكل برايم آسان مى گشت و به آنچه مى خواستم مى رسيدم .

مشكل قحطى را با نماز گشود
شهر قم در گير و دار جنگ دوم از قحطى و خشكسالى ناله داشت ، زمين ها خشك بود ، باغات در شرف انهدام قرار داشت ، مردم دچار مضيقه و سختى بودند ، عوامل مادى از حل مشكل به عجز نشسته بودند ، تنها راهى كه براى نزول باران وجود داشت ، يكى از دستورات بسيار مهم اسلامى بود و آن هم نماز باران .

كمتر كسى بخود جرأت مى داد به اين مهم اقدام كند ، كسى را مى خواست كه قلبش به نور يقين منور و جانش در اتصال با عالم ملكوت باشد .

آن كس كه به خويش با كمال اطمينان جرئت قدم نهادن در اين ميدان را داد ، مرجع بزرگ آن زمان مرحوم آيت الله العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى بود ، مردى كه بارها براى دفع استعمارگران ، غرق در اسلحه به ميدان جهاد رفته بود ، و براى احقاق حق مسلمين پافشارى داشت .

1 ـ سوره بقره (2) : 45 .

جمعيت زيادى با چشم گريان و دلى بريان و سر و پاى برهنه به رهبرى و پيشوائى آن مرد الهى به سوى خاك فرج قم حركت كردند .

زمانى است كه متفقين در شهر قم قوا دارند ، و از نزديك ناظر اوضاعند . ارتش كفر تصور ديگر اشت و حزب حق مقصدى ديگر ، قواى كفر پس از خبر شدن از حقيقت حال ، سخت در تعجب شد ، مگر ممكن است جمعيتى به سرپرستى يك مردى عالم با انجام عملياتى چند از آسمان باران به زمين بياورد ؟ ! !

پس از انجام مراسم باران در سه روز ، اشك آسمن بر زمين هم چون سيل باريدن گرفت ، به عنوان خبرى مهم در همه جا پخش شد ، من خودم چند نفر از آنهائى كه در آن نماز شركت داشتند ديده ام و از زبان آنان داستان را شنيده ام ، بر سنگ مزار او در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه اين واقعه را ثبت كرده اند ، تا همه بدانند كه نماز اين دستور بسيار مهم الهى قدرت حل بسيارى از مشكلات را دارد ، چه اگر نداشت خداى متعال امر نمى فرمود :

( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ
از راه نماز به بهترين حقيقت رسيد
عالم بزرگ ، عارف عاشق ، فقيه بى بدل مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور « طاقديس » داستانى را در محور نماز به مضمون زير به صورت نظم نقل كرده :

در كنار شهرى خاركنى زندگى مى كرد ، كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود .

1 ـ سوره بقره (2) : 45 .

روزها در بيابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بى دريغ خود مشغول خاركنى بود ، و پس از بدست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهر مى آورد و به ثمن بخس به خريداران مى فروخت .

روزى در ضمن كار صداى دور شو كور شو شنيد ، جمعيتى را با آرايش فوق العاده در حركت ديد ، براى تماشا به كنارى ايستاد ، دختر زيباى امير شهر به شكار مى رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .

در گير و دار حركت دختر امير چشم جوان خاركن به جمال خيره كننده او افتاد ، و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبائى خيره كننده او سودا كرد .

مأموران شاه سر رسيدند ، به او نهيب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .

قافله عبور كرد و جوان ساعت ها در سنگر اندوه و حسرت مى سوخت . توان كار كردن نداشت . لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد .

آمد اندر شهر با صد درد و سوز *** روز آوردى به شب ، شب را به روز
يك دو روزى با غم و اندوه ساخت *** روزها مى سوخت شبها مى گداخت
عقلش از سر برگ رفتن ساز كرد *** صحتش از تن سفر آغاز كرد
پايش از رفتار و دست از كار ماند *** جاى سبحه بر كفش زنار ماند
به حال اضطراب افتاد ، دل خسته و افسرده شد ، راه بجائى نداشت ، ميل داشت بدون هيچ شرطى ، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود ، دانشورى آگاه او را ديد ، از احوال درونش باخبر شد ، تا مى توانست او را نصيحت كرد ، پند دانشور بى فايده بود ، نصيحت آن آگاه اثر نداشت آنچه او را آرام مى كرد فقط رسيدن به وصال محبوب بود .

دانشور به او گفت بايد چه كرد ، تو كه از حسب و نسب ، جاه و مال ، شهوت و اعتبار و بخصوص جمال و زيبائى بهره اى ندارى ، اين خواسته تو از جمله

برنامه هائى است كه تحققش محال است ، اكنون كه راه به بن بست رسيده ، براى پيدا شدن فرج و چاره شدن دردت ، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن در محراب عبادت نمى بينم ، مقيم عبادت گاه شود ، شايد از اين طريق به كسب اعتبار و شهرت نائل شوى و فرجى در كارت حاصل شود .

من نمى بينم غمت را چاره اى *** جز نماز و خلوت و سى پاره اى
رشته تسبيح در گردن فكن *** دست اندر دامن سجاده زن
خرقه صد وصله و تحت الحنك *** بورياى كهنه و نان و نمك
تا مگر بفريبى از اين عامه اى *** گرم سازى بهر خود هنگامه اى
خاركن فقير پند دانشور را بكار بست ، كوه و دشت و كار و كسب خويش را رها كرد و به مسجدى كه نزديك شهر بود ، و از صورت آن جز ويرانه اى باقى نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب انظار در آنجا پهن كرد .

روزها در روزه شبها در نماز *** در دعا گه آشكار و گه به راز
خرقه اش پشمينه و نانش جوين *** از سجودش داغ ها بس بر جبين
جز ركوع و جز سجودش كار نه *** جز ضرورت باكش پيكار نه
كثرت عبادت و بخصوص نمازهاى پى در پى بتدريج او را در ميان مردم مشهور كرد ، آهسته آهسته ذكر خيرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن از او به ميان آمد .

ذكر خيرش آيه هر محفلى *** طالب او هر كجا اهل دلى
شد دعايش دردمندنان را دوا *** منزلش بيچارگان را مرتجا
كلبه اش شد قبله حاجات خلق *** او همى خنديد بر خود زير دلق
مى شدى در كوى او غوغاى عام *** او نمى گفتى كلامى جز سلام
خاك پايش ارمغان عامه شد *** بهر آب دست او هنگامه شد
تا شد آگه پادشه از كار او *** شد زهر سو طالب ديدار او
آرى سخن از عبادت و پاكى و ركوع و سجود او در ميان مردم آن چنان شهرت گرفت كه آوازه مسئله به گوش شاه رسيد ، و شاه با كمال اشتياق قصد ديدار با او كرد ! !

شاه روزى از شكار بازمى گشت ، مسيرش به كلبه عابد افتاد ، براى ديدن او عزم خود را جزم كرد و بالاخره همراه با نديمان ، با كوكبه شاهى قدم در مسجد خرابه گذاشت .

آمد و ديد آن جوان را در نماز *** عالمى برگرد او با صد نياز
محو طاعت گشته چون عشاق مست *** ملتفت نى كه تا كه رفت و گه نشست
بر سرش مو افسر و خاكش سرير *** نى خبر از شاه او را نى وزير
جلوه كرد اندر بر شه حال او *** مرغ جانش شد اسير چال او
گاه و بيگاهش زيارت مى نمود *** وز زيارت بر خلوصش مى فزود
پس سر صحبت بر او باز كرد *** گفتگو از هر طرف آغاز كرد
عاقبت گفتش كه اى زيبا جوان *** اى ترا در قاف طاعت آشيان
هر چه آداب سنن شد از تو راست *** غير يك سنت كه تا اكنون بجاست
مصطفى گفت النكاح سنتى *** من رغب عن سنتى لا امتى
پادشاه در ضمن زيارت خاركن فقير و ديدن وضع عبادتى او ، به ارادتش افزوده شد ، شاه تصور مى كرد به خدمت يكى از اولياء بزرگ الهى رسيده ، تنها كسى كه خبر داشت اين همه عبادت و آه و ناله قلابى و تو خالى است خود خاركن بود .

در هر صورت سر سخن را با آن جوان عابد باز كرد ، و كلام را به مسئله ازدواج كشيد ، سپس با يك دنيا اشتياق داستان دختر خود را مطرح كرد ، كه اى عابد شب زنده دار ، تو تمام سنت هاى اسلامى را رعايت كرده اى مگر يك سنت مهم و آن هم ازدواج است ، مى دانى كه رسول اسلام بر مسئله ازدواج چه تأكيد

سختى داشت ، من از تو مى خواهم به اجراى اين سنت هم برخيزى و فراهم آوردن وسيله آنهم با من ، علاوه بر اين من ميل دارم كه تو را به دامادى خود بپذيرم ، زيرا در پرده خود دخترى دارم آراسته به كمالات و از لطف الهى از زيبائى خيره كننده اى هم برخوردار است ، من از تو مى خواهم به قبول پيشنهاد من تن در دهى ، تا من آن پرى روى را با تمام مخارج لازمه در اختيار تو قرار دهم ! !

چون جوان خاركن اين را شنيد *** هوشش از سر رفت و دل در پر طپيد
آنچه ديدم آندم جوان خاركن *** من چه گويم چون تو مى دانى و من
آرى آن داند كه بعد از انتظار *** مژده اى او را رسد از وصل يار
جوان پس از شنيدن سخنان شاه در يك دنيا حيرت فرو رفت ، در جواب شاه سكوت كرد ، شاه به تصور اينكه حجب و حيا و زهد و عفت مانع از جواب اوست چيزى نگفت ، از جوان خاركن خداحافظى كرد و به كاخ خود رفت .

ولى تمام شب را در اين فكر بود ، كه چگونه با اين مرد الهى وصلت كند ، و چگونه اين مرد راه را به ازدواج با دخترش حاضر نمايد ؟ !

صبح شد ، شاه يكى از دانشوران تيزبين و با بصيرت را خواست داستان عابد را با او در ميان گذاشت و گفت بخاطر خدا و براى اينكه از قدم او زندگى من غرق بركت شود نزد او رو و وى را به اين ازدواج و وصلت حاضر كن .

عالم آمد و پس از گفتگوى بسيار و اقامه دليل و برهان و خواندن آيه و خبر ، جوان را راضى به ازدواج كرد .

سپس نزد شاه آمد و قبولى عابد را به سلطان خبر داد ، سلطان از اين مسئله آن چنان خوشحال شد كه در پوست نمى گنجيد .

با بشارت باز گرديد آن رسول *** كرد آگه پادشه را از قبول
پس به امر شاه بزم آراستند *** هم خطيب و شيخ و قاضى خواستند
در زمانى از نحوستها برى *** عقد زهره بسته شد با مشترى
پس به خلوتگاه خاص از بهر سور *** زيب و زيور يافت كاخى از بلور
تخت زرين اندر آن بگذاشتند *** پرده هاى زرنگار افراشتند
شهر را بهر قدوم آن جوان *** داده زينت جمله بازار و دكان
شمع و مشعل هر قدم افروختند *** عود و صندل را بهر ره سوختند
مأموران شاه به مسجد آمدند ، و با خواهش و تمنا لباس شاهى به او پوشاندند ، و او را در محاصره مأموران با كبكبه و دبدبه شاهى به قصر آوردند ، در آنجا غلامان و كنيزان دست به سينه براى استقبال او صف كشيده بودند و اميران و دبيران و سپاهيان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ايستاده بودند !

وقتى قدم در بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و سطوت و عظمت افتاد غرق در حيرت شد و ناگهان برق انديشه درون جان تاريكش را روشن كرد ، و به اين مسئله توجه نمود ، من همان جوان فقير و بدبختم ، من همان خاركن مسكين و دردمندم ، من همانم كه مردم عادى حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند ، من همان گداى دل سوخته ام كه از تهيه قرص نانى جوين و پارچه اى كهنه عاجز بودم ، من همان پريشان عاجز ، و بينواى مستمندم ! !

چون قدم در بارگاه شه نهاد *** آمدش از روزگار خويش ياد
روزگار ذلت و پستى خويش *** بينوائى و تهيدستى خويش
روزهاى گرم و آن هيزم كشى *** شامهاى سرد و آن بى آتشى
نكبت و ادبار بيش از پيش خود *** خاطر زار و دل پر ريش خود
آن پريشانى و آن بيچارگى *** از در هر خانه و آوارگى
از دل پر درد و دست كوتهش *** رنج بى اندازه سال و مهش
ناله شبها و درد روزها *** ساختن در روز و شب با سوزها
وآنچه مى خواهد زبهر خود كنون *** آنچه از وصف و بيان باشد فزون
پادشاهى از پس هيزم كشى *** از پس آن ناخوشيها اين خوشى
شمع كافور و چراغ زرنگار *** از پس تاريكى و شبهاى تار
محفلى و گلستان در گلستان *** وصل جانانى چه جانان جان جان
قصر شاهنشاهى و وصل حبيب *** خلوتى خالى زاغيار و رقيب
زين تفكّر روزنى بر دل گشاد *** نورى از آن روزنش بر دل فتاد
فكرت آمد قفل دلها را كليد *** در گشايد چون كليد آمد پديد
فكرت آمد همچو باران بهار *** ساحت دلها بود چون كشت زار
زين سبب گفت آن رسول سرفراز *** فكر يك ساعت به از سالى نماز
بلكه باشد بهتر از هفتاد سال *** اين سخن مهمل ندانى اى همال
آرى ، جوان بر اساس آيات الهى بفكر فرو رفت ، انديشه در امور در درون انسان ايجاد قدرتى مى كند ، كه آدمى با آن قدرت مى تواند از صفحه خاك به عالم پاك پرواز كند .

انديشه در امور ، انسان را از ذلّت به عزّت ، از پستى به بلندى ، از مذلّت به رفعت ، از جهنّم به بهشت مى برد .

انديشه در امور ، عاليترين حال الهى است كه به انسان دست مى دهد ، و بهترين كمك براى انسان جهت رهائى از هلاكت و حركت به سوى سعادت است .

آرى فكر كرد ، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت ميان تهى و طاعت ريائى به اين مقام رسيدم ، آه بر من ، حسرت و اندوه از من ، اگر به عبادت حقيقى و طاعت خالص اقدام مى كردم چه مى شدم ؟ ! !

پس دل بيهوش او آمد به هوش *** گفت در گوش دلش آنگه سروش
كانچه مى بينى زعز و مال و جاه *** وصل معشوق و نياز پادشاه
دستبوس شاه و پابوس امير *** روى بوس آن نگار دلپذير
سر بسر تأثير رسم طاعتست *** رسم طاعت را چنين خاصيت است
خود نتيجه صورت طاعات تست *** مزد طاعتهاى بى نيات تست
قيمت كالاى روى اندود تست *** اجرت سعى غرض آلود تست
ميوه بيد و صنوبرهاى تست *** سود سوداهاى پر صفراى تست
آمدى اين دستمزد پاى تست *** اين جواب لفظ بى معناى تست
اين بهاى آن مبارك مژده است *** اين گلاب آن گل پژمرده است
هيچ كارى نزد ما بى اجرا نيست *** هيچ صبحى نه كه او را فجر نيست
گرچه كالاى تو بس نابود بود *** ليك نزد ما كجا مردود بود
خويشتن را وانمودى آن ما *** آن ما كى رفته بى احسان ما
گر نه از ما بودى اما اى فتى *** پيش مردم خويش را خواندى زما
هين بگير اين مزد صورت كاريت *** اين ثواب و اجر ظاهر داريت
در غوغاى پر از آرايش ظاهرى دربار ، چشم ديگر خاركن باز شد ، جمال دوست در آئينه دلش تجلى كرد ، با قدم اراده و عزم استوار ، پاى از دربار بيرون گذاشت و از كنار آغوش آن پرىوش كناره گرفت و براى آراستن وجودش به علم و عمل واقعى به سوى زيباى مطلق عالم بحركت آمد .

وقتى نماز ميان تهى ، و الفاظ بى معنا ، و نيت آميخته با شائبه ريا ، اينگونه براى حل مشكل مدد كند ، نماز واقعى ، و عبادات خالصانه ، و طاعت بى ريا چه خواهد كرد ؟

با چهل روز نماز به مقام ملكوتى رسيد
كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه ، نيازمند به مسجدى آبرومند ، جهت عبادت زائران و طاعت مطيعان ، و تدريس مدرسان بود .

قرعه اين فال الهى به نمام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز ، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ ميرزا افتاد .

او تمام خانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد ، تنها يك پيرزن حاضر نشد محل مسكونى خود را بفروشد در حاليكه منزل او وسط مسجد مى افتاد ، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد ، زيرا نمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كمترين ظلمى شود .

پس از ساخته شدن مسجد ، آن پيرزن هم خانه خود را بعنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داست . از طرفى دستور داد ، در آوردن مصالح ساختمانى ، كسى حق ندارد حيوان باركشى را تند براند ، يا با تازيانه و چوب بزند ، علاوه دستور داد در مسير آورده شدن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر ، آب و علوفه بگذارند ، و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكم نكنند و سعى كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند .

آرى ، براى ساختن خانه خدا ، بايد تمام جهات حقوق خدائى و مردمى را رعايت كرد به همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است ، و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اينكه خداوند مهربان ، در آن مسجد بوسيله مردم و اولياء خدا بوسيله نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم عبادت نشود .

در هر صورت مسجد شروع شد ، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى به ساختمان به محوطه كار مى آمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران مى داد .

روزى براى سركشى ساختمان آمد ، باد مختصرى وزيدن گرفت ، گوشه چادر

خانم بوسيله باد كنار رفت . يكى از عمله ها چهره او را ديد ، دلباخته آن زن شد .

جرأت اظهار نظر براى او نبود ، زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند ، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت ! !

دو سه روزى نگذشت كه عمله بيچاره مريض شد ، پرستارش تنها مادر دردمندش بود .

طبيب از علاج او عاجز شد ، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مى كرد ، فرزند چاره اى نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهار كند . مادر ساده دل و ساده لوح ، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد مراجعه كرد ، و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفلت اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود ، و در قيامت دامن ترا جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت .

گوهر شاد خانم ، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت ، چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم ، آنگاه گفت اى مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم ، ولى شرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى ، اما شرطى كه من بايد رعايت كنم جدائى از شاهرخ ميرزاست ، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنى پرداختن مهريه به من است قبل از اينكه در خط اين ازدواج قرار بگيرى ، و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را ، بعنوان مهريه من قرار دهى .

مادر ، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت ، پسر از شدت تعجب خيره شد ، و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت ، و پيش

خود گفت چهل روز كه چيزى نيست اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم .

در هر صورت به محراب عبادت رفت ، چهل شبانه روز نماز خواند ، اما براى رسيدن به وصال گوهرشاد خانم ، ولى بتدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد .

پس از چهل شبانه روز ، نماينده گوهرشاد خانم ، به محراب عبادت آمد ، تا از حال او خبردار شود ، چون با او سخن گفت ، ملاحظه كرد اهميتى به مسئله نمى دهد ، گفت من نماينده گوهرشاد هستم ، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام ، گفت به خانم بگو من نمى تونم براى رسيدن به وصال تو ، دست از محبب واقعى عالم حقيقى جهان بردارم برو به او بگو :

اگر لذت ترك لذت بدانى *** دگر لذت نفس لذت نخوانى
راستى عجيب است ، راهنمائى آن زن بزرگوار را ببينيد ، كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد ، و اثر نماز را ببينيد كه با اينكه در اول كار از معنى دور است ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد .

منم زعشق سر از عرش برتر آورده *** به زير پاى ، سر نه فلك درآورده
به بحر نيستى از بى خودى فرو رفته *** سرخودى ز در بيخودى درآورده
نهاده پاى طرب بر سر بساط نياز *** گرفته دست تمنا و سر برآورده
هماى همت من باز كرده بال طرب *** دو كون و چرخ درو زير يك پر آورده
اساس قصر جلالم عنايت ازلى *** بسى زكنگره عرش برتر آورده
عراقى شوريده حال گويد :

عشق در پرده مى نوازد ساز *** عاشقى كو كه بشنود آواز
هر نفس نغمه اى دگر سازد *** هر زمان زخمه اى كند آغاز
همه عالم صداى نغمه اوست *** كه شنيد اين چنين صداى دراز
راز او از جهان فرو افتاد *** خود صدا كى نگاهدار راز
سير او از زبان هر ذره *** خود تو بشنو كه من نيم غماز
و در جاى ديگر گويد :

در حسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم *** در چشم نكورويان زيبا همه او ديدم
در ديده هر عاشق او بود همه لايق *** وندر نظر وامق عذرا همه او ديدم
دل دار دل افكاران غم خوار جگرخواران *** يارى ده بى ياران هر جا همه او ديدم
مطلوب دل درهم او يافتم از عالم *** مقصود ، من پر غم زاشيا همه او ديدم
ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس *** او بود همه او بس تنها همه او ديدم
آرام دل غمگين جز دوست كسى مگزين *** فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم
ديدم گل بستانها صحرا و بيابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او ديدم
هان اى دل ديوانه بخرام به ميخانه *** كاندر خم و پيمانه پيدا همه او ديدم
در ميكده و گلشن مى نوش مى روشن *** بى بوى گل و سوسن كاينها همه او ديدم
در ميكده ساقى شو مى دركش و باقى شو *** جوياى عراقى شو كو را همه او ديدم
قرآن مجيد يك بار ديگر براى كمك گيرى از استقامت و نماز ، براى حل مشكلات مى فرمايد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(1) .
اى اهل ايمان از صبر و نماز كمك بخواهيد ، حقاً كه خدا با صبر كنندگان است .

و در جاى ديگر در عظمت سود نماز مى فرمايد :

( اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ )(2) .
رسول من آنچه از كتابم قرآن بر تو وحى شده بر مردم بخوان و نماز را بپاى دار كه به حقيقت نماز ، اهلش را از هر كار زشت و منكرى باز مى دارد . بدون شك بين نمازگزاران واقعى و حتى آنان كه با نماز برخوردى عادى دارند ، ولى تا اندازه اى شرايط ظاهرى آن را رعايت مى كنند و بين بى نمازان و سبك انگاران نماز ، در تمام برنامه هاى ظاهرى و باطنى فرق است .

نمازگزار به خاطر وجوب نمازهاى يوميه ناچار است از تمام آلودگى هاى ظاهر و در حدى از آلودگيهاى باطن خود را حفظ كند ، ولى بى نماز خود را ملزم به رعايت بهداشت و ترك بسيارى از گناهان نمى داند .

نمازگزار به خاطر آب وضو يا غسل يا خاك تيمم و به خاطر لباس و به خاطر مكان ، ناچار است از بسيارى از محرمات ، و لگدكوب كردن حق مردم چشم بپوشد و در حقيقت خود را از فحشا و منكرات ظاهرى و باطنى حفظ كند ، اما بى نماز خود را ملزم به اين امور نمى داند .

نمازگزار علم دارد كه خداوند مهربان نماز احدى را با آب حرام ، لباس حرام ،

1 ـ سوره بقره (2) : 153 .

2 ـ سوره عنكبوت (29) : 45 .

مكان حرام ، روح بى تقوا قبول نمى كند ، از اين جهت بر خود لازم مى بيند كه پاكى ظاهر و باطن را حفظ كرده و در اين خط با عظمت كه صراط مستقيم الهى است ثابت و پايدار بماند .

البته اين نكته در تمام عبادات و واقعيات اسلامى ملاحظه شده ، به اين معنى كه اسلام قسمت مهمى از عبادات را جهت حفظ حقوق مردم و رام شدن نفس سركش ، و طبيعى ماندن اميال و غرائز و حالات و شهوات قرار داده .

البته يك دين جامع و كامل بايد چنين باشد ، خودخواهى منشأ تمام مفاسد است بايد در مرحله اول ريشه عموم بيماريهاى روحى را چاره كرد ، هم چنان كه اساس همه ترقيات معنوى و روحى ، و اصلاحات فردى و اجتماعى خداشناسى و خداپرستى است ، و خودخواه و خودپرست ، نمى تواند خداجوى و خداپرست باشد ، پس اميد صلاح و اصلاحى تا زمانى كه در چاه خودپرستى است نبايد از او داشت !

نماز كه جامع بسيارى از عبادات است از جمله علل علاج خودپرستى و هواپرستى است . نمازگزار واقعى خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد ، آيا دوستى خدا با خودخواهى و افراط در حب مال و حب جاه كه اصل هر گناه و هر خطايى است قابل جمع است ؟

نمازگزار يكبار در بسم الله و بار ديگر در سوره حمد خدا را به دو صفت رحمان و رحيم مى ستايد ، اگر از نمازش غافل نباشد قهراً در مقام كسب اين صفت الهى و تخلق به اخلاق خدائى خواهد كوشيد ، مهربان ترين مردم خواهد شد ، و از سنگ دلى و بى رحمى و بى مهرى پاك خواهد ماند .

نمازگزار واقعى مى داند ، كه خداوند در سوره مؤمنون خطاب به پيامبران فرموده : كه اول از مال حلال و پاك بخوريد ، سپس به عبادت قيام كنيد(1) .

1 ـ مؤمنون (23) : 51 .

نمازگزار مى داند كه پيامبر عزيز اسلام فرموده :

خداوند را بر فضاى بيت المقدس فرشته اى است كه هر شب ندا مى كند : هر كس از مال حرام بخورد ، واجب و مستحبى از او قبول نمى شود(1) .

و مى داند كه پيامبر فرموده : كسى كه لباسى را به ده درم خريده و در پول آن لباس درهمى از حرام باشد ، خداوند در آن لباس نماز را نخواهد پذيرفت(2) .

نمازگزار مى داند ، كه امام ششم فرمود : كسى كه دوست دارد بداند نمازش قبول شده يا نه ، ببيند آيا نمازش او را در فحشا و منكرات باز مى دارد يانه ، به اندازه اى كه نمازش توان نگهدارى نمازگزار را از آلودگى ها داشته باشد مورد قبول است .

ملت نمازگزار ملتى پاك ، و كشور با نماز كشورى است نمونه ، در آن مملكتى كه همه اهل نمازند از دزدى و غارت و چپاول خبرى نيست ، در آن مرز و بوم كه مردمش در رابطه با نمازند از دادگستريهاى عريض و طويل و عرض حالهاى بى محتوا و پرونده هاى جنائى و جزائى اثرى نيست ، در آن آب و خاك كه نماز سايه افكن است از نزاع و جنگ و جدل و از طلاق هاى فراوان ، و شكايات مردم از يك ديگر و فحشا و منكرات سراغى نگيريد .

كشور با نماز چرا براى حفظ مال و ناموس مردم احتياج به ادارات و مأموران با آن همه خرج گزاف داشته باشد ، اگر همه ملت به حقيقت اهل نماز باشند زندان و زندانى براى چه ، در ميان ملت با نماز كسى از كسى آزار نمى بيند ، بدهكار مال مردم را مى دهد ، و طلبكار از دست بدهكار آسايش و امنيت دارد .

عاشق نماز در حقيقت عاشق خداست ، و عاشق خدا امر مولا را به آن كيفيت كه مولا از او خواسته اجرا مى كند .

1 ـ محجة البيضاء : 3/304 .

2 ـ محجة البيضاء : 3/304 .

راستى نماز عالى ترين محرك انسان به سوى حقايق و واقعيات است ، و سودى كه در دنيا و آخرت از نماز به آدمى مى رسد از برنامه ديگر متوجه انسان نيست .

تاريخ حيات نمازگزاران ، تاريخ پر نور ، پر حقيقت ، پر منفعت و پر سودى است ، آنان كه حقيقت توحيد را يافته بودند ، و حفظ آن را در گرو عمل صالح مى دانستند ، عاشقانه با نماز برخورد داشتند ، و در احوالات آن بزرگواران آمده كه اى كاش همه عالم يك شب بود و آن شب را به نماز سپرى مى كردند ! !

امام زين العابدين در آئينه نماز
مسئله نماز حضرت زين العابدين از عجائب برنامه هاى روزگار است ، احدى در عالم طاقت نماز آن حضرت را جز آنان كه در حقيقت و هويت وجودى با او يكى بودند نداشت .

آن جناب در هر شبانه روز داراى هزار ركعت نماز بود و چون وقت نماز مى رسيد بدنش را لرزه مى گرفت و رنگش زرد مى شد و چون به قرائت مالك يوم الدين مى رسيد آنقدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود قالب تهى كند . شبها را پس از مختصرى خواب ، در حدى كه بدن مباركش از تعب نياسايد به عبادت مى گذراند و روزها را غرق نور ، در عبادت به معنى وسيع كلمه مى كرد .

تمام ماه رمضانش از پس آن همه نماز به دعا و تسبيح و استغفار مى گذشت و براى خود كيسه اى چرمى داشت ، كه تربت عالى و پاك حضرت سيدالشهداء را در آن ريخته بود و به گاه سجده بر آن تربت پر قيمت سجده مى كرد .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : پدرم حضرت باقر (عليه السلام) فرمود : روزى بر پدربزرگوارم حضرت زين العابدين وارد شدم ، ديدم كه عبادت بسياير به آن وجود نازنين تأثير كرده ، رنگ مباركش از بيدارى زرد شده و ديده اش از بسيارى

گريه مجروح گشته و پيشانى نورانى اش از كثرت سجود پينه بسته و قدم شريفش از زيادى قيام ورم نموده ، چون او را بر اين احوال مشاهده كردم خود را از گريه نتوانستم حفظ كنم ، به شدت گريستم ، آن جناب غرق در انديشه بود ، بعد از زمانى به جانب من نظر افكند و فرمود : بعضى از نوشته ها كه عبادت اميرالمؤمنين در آن نوشته شده به من بده ، چون به حضورش آوردم قسمتى از آن را خواندند ، سپس بر زمين نهادند ، و فرمودند : چه كسى ياراى آن را دارد كه مانند اميرالمؤمنين عبادت كند ! !

نوشته اند وقتى در حال سجده بود ، در حالى كه حالت سجده او را احدى نداشت ، در آن حال غرق در درياى عشق و محبت و محو جمال محبوب عالم بود ، ناگهان آتشى در خانه گرفت ، اهل خانه فرياد زدند : يابن رسول الله النار النار حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد ، پس از زمانى سر برداشتند در حالى كه داستان را به آن جناب عرض كردند و پرسيدند چه چيز شما را از توجه به اين آتش بازداشت ؟ فرمود : آتش كبراى قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافل گذاشت .

ابوحمزه ثمالى مى گويد : ديدم حضرت زين العابدين وارد مسجد كوفه شد ، و در كنار ستون هفتم كفش مبارك از پاى بيرون كرد ، و آماده نماز شد ، دستهاى مبارك خود را تا محاذى گوش بالا برد ، و تكبيرى گفت كه جميع موهاى بدن من از ترس شنيدن و عظمت آن تكبير بر بدنم راست شد ! ! و چون شروع به نماز كرد لهجه اى پاكيزه تر و دلرباتر از او نديدم .

طاووس يمانى مى گويد : شبى وارد حجر اسماعيل شدم ديدم حضرت زين العابدين در سجده است و كلامى را تكرار مى كند ، گوش كردم ديدم مى گويد :

اِلهي عُبَيْدُكَ بِفِنائَِِ ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ .
طاووس مى گويد : آن جملات را حفظ كردم ، و پس از آن هر گونه بلا و المى

مرا گرفت ، در سجده نمازم آن جملات نورانى را گفتم برايم خلاصى و فرج پيش آمد ! !

قطب راوندى و ديگران از حماد بن حبيب كوفى روايت كرده اند : كه گفت : سالى آهنگ حج كردم ، همينكه از منزل زباله حركت كرديم بادى سياه و تاريك وزيدن گرفت بطورى كه اهل قافله را از هم متفرق كرد ، من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم ، بالاخره خود را به يك وادى بى آب و گياه رساندم تا تاريكى شب مرا گرفت ، خود را به پناه درختى بيابانى گرفتم ، در آن تاريكى شب جوانى را با جامه سپيد و بوى مشك ديدم ، گفتم او از اولياء خداست و ترسيدم مرا ببيند و بخاطر من جايش را عوض كند ، تا مى توانستم خويش را پنهان نگاه داشتم ، ناگهان آن جوان مهياى نماز شد ، چون ايستاد ، به پيشگاه مقدس حضرت دوست عرضه داشت :

يا مَنْ حاذَ كُلَّ شَيء مَلَكُوتا وَقَهَرَ كُلَّ شَيء جَبَرُوتا صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاَوْلِجْ قَلْبي فَرَحَ الاِْقبالِ عَلَيْكَ وَاَلْحِقْني بِمَيدانِ الْمُطيعينَ لَكَ .
آنگاه آماده نماز شد ، منهم برخاستم و به نزديك او رفتم ديدم چشمه آبى مى جوشد بسرعت آماده طهارت و نماز شدم ، چون پشت سرش ايستادم گويا محرابى براى من ممثل شد و مى ديدم هرگاه به آيه اى مى گذشت ، كه در آن وعد يا وعيد بود با ناله و آه آن را تكرار مى كرد ، چون تاريكى شب به نهايت رسيد از جاى برخاست و گفت :

يا مَنْ قَصَدَهُ الضّالُّونَ فَاَصابُوهُ مُرْشِداً وَاَمَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدُوهُ مَعْقِلاً وَلَجَاَ اِلَيْهِ الْعابِدُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلاً مَتى راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنُهُ وَمَتى فَرَحَ مَنْ قَصَدَ سِواكَ بِهِمَّتِهِ اِلهي قَدْ تَقَسَّعَ الظُّلامُ وَلَمْ اَقْضِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَطَراً وَلا مِنْ حِياضِ مُناجاتِكَ صَدَراً صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي اَوْلىَ الاَْمْرَيْنِ بِكَ يا اَرْحَمَ

الرّاحِمينَ .
حماد بن حبيب مى گويد : اين وقت ترسيدم كه مبادا شخص او از من ناپديد شود و اثر امرش بر من پوشيده ماند ، پس دامنش را گرفتم و عرضه داشتم ترا به آن كسى كه در عبادت رنج و تعب و ملال و خستگى را از تو گرفته و لذت رهبت را در كامت نهاده بر من رحمت آر و مرا در گلستان مرحمت و عنايتت جاى ده كه من مردى ضال و گم گشته ام و آرزو دارم كه هماهنگ تو شوم و گفتار ترا پيروى كنم ، فرمود اگر تكيه ات بر خدا از روى صدق و راستى باشد گم نخواهى شد ، در هر صورت بر اثر من باشد ، پس به كنار آن درخت شد و دست مرا گرفت ، چنين به نظرم آمد كه زمين زير قدمم در حركت است ، همين كه صبح طلوع كرد به من فرمود بشارت باد بر تو كه اين مكان معظمه است ، پس من صداى ضجه و ناله حجاج را شنيدم ، عرض كردم ترا سوگند مى دهم به آن كه نسبت به او اميدوارى ، و در قيامت به حضرت او چشم دارى كيستى ؟ فرمود : اكنون كه مرا قسم دادى من على بن الحسين بن على بن ابيطالب هستم ! !

تصور شما اين نباشد كه عشق به نماز و مناجات ، و اين حركت الهى و عارفانه مخصوص به انبياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) بوده ، بلكه شاگردان اين مكتب از عاشقان اين راه و تربيت شدگان اين بزم ، نيز در حد قدرت و وسع و توان فكرى و روحى خود سالك اين مسلك بوده ، و راه رو اين طريق و دلباخته اين وضعيت ، و سرباخته اين حالت گرديدند .

اويس قرن در آئينه عبادت
او انسان بزرگوارى است كه وى را از زهاد ثمانيه دانسته اند و پيامبر بزرگوار اسلام سخت مشتاق ملاقات با او بود و در حق او فرمود : بوى خدا را از جانب يمن استشمام مى كنم ! !

كارش شتربانى و اجرت آن را صرف نفقه مادر پير و نابيناى خود مى كرد ، زمانى كه در طلب صحبت رسول خدا شد ، و عشق آن جناب او را مهياى سفر مدينه كرد ، نزد مادر رفت و اجازت سفر گرفت ، مادر گفت ترا اذن مى دهم كه بديدار معشوقت بشتابى و بيش از نيم روز در مدينه نمانى و اگر حضرت را در مدينه نيافتى بيش از اين اجازت ماندن نمى دهم .

اويس به مدينه آمد و يار خود را نديد چون روز به نيمه رسيد برگشت ، وقتى نبى اسلام از سفر آمد فرمود : اين نور چيست كه در اينجا مى نگرم ، عرضه داشتند شترچرانى بنام اويس بدين سرا آمد و مشتاق زيارت جنابت بود ، چون ترا نيافت مراجعت كرد ، حضرت فرمود : اين نور را در اين خانه به هديه گذاشت و برفت ، سلمان عرضه داشت او كيست كه داراى چنين منزلت است فرمود : مردى است در يمن بنام اويس قرن كه چون قيامت شود يك تنه برانگيخته شود و به شمار موى مواشى و گوسپندان قبيله ربيعه و مضر از مردمان شفاعت كند ، هر كس از شما او را ديدار كرد سلام مرا به او برساند و از وى دعاى خير خواستار شود و بردى به اميرالمؤمنين عنايت كردند و فرمودند : بعد از من اويس به مدينه آيد اين جامه را بر او بپوشان .

در زمان حكومت عمر به مدينه آمد ، جناب ولايت مآب او را به خلعت پيامبر بپوشاند .

عمر او را ستود و نزد وى اظهار زهد كرد و گفت كه كيست كه اين خلافت را از من به يك قرص نان جو بخرد ؟ اويس گفت : آن كس را كه عقل نباشد ، و اگر تو راست مى گوئى چرا مى فروشى بگذار و برو تا حق هر كس هست برگيرد ، عمر گفت : مرا دعائى كن اويس گفت : از پس هر نماز مؤمنين و مؤمنات را دعا مى كنم ، اگر با ايمان باشى دعايم شامل حالت مى شود وگرنه دعايم ضايع نكنم . عمر گفت : مرا وصيتى كن ، گفت : اى عمر ! خداى راشناسى و او ترا آگاه است ،

گفت : آرى ، گفت : اگر غير او را نشناسى و بجز او ، ديگرى ترا نداند بهتر است ، عمر گفت : زيادت كن . گفت : قيامت نزديك است و من به ساختن زاد آن روز مشغولم . اين بگفت و برفت .

چون از مدينه بازگشت اهل يمن از حال او آگاه شدند و عظمت و شخصيت الهى او را يافتند و نسبت به او از در احترام برآمدند و او از آنجا كه طالب اين شئونات نبود از يمن گريخت و به كوفه آمد و هويت خويش را از خلق پنهان داشته ، مشغول بندگى حق در همه شئون و استفاده كردن از فيض وجود مولاى عارفان شد .

حرم بن حيان كه او نيز از زهاد ثمانيه اتس و از اتقيا و عاشقان حضرت اميرالمؤمنين مى گويد : چون من از رسول خدا شنيدم كه درجه شفاعت اويس تا چه مرتبه است پيوسته جوياى او بودم ، و آرزوى زيارت او بر من غالب شده بود ، تا نشان وى را به كوفه يافتم و به طلب وى شتافتم ، روزى در كنار فرات شخصى را ديدم ، جامه خود مى شويد ، سخت ضعيف و لاغر اندام ، از روى نشانه هائى كه داشتم وى را شناختم . بر او سلام كرد . جواب باز داد كه عليك السلام يا حرم . خواستم دستش ببوسم ، نگذارد ، لختى بر ضعف او گريستم . گفت : ترا كه به من راه نمود ؟ گفتم آن كس كه نام من و پدر من به تو آموخت يا اويس . گفت : اى پسر حيان ترا بدين جايگاه چه آورد ؟ گفتم : آمده ام تا با تو انس گيرم و بياسايم . گفت : هرگز خبر نداشتم كه كسى حق شناس شود و با غير او انس گيرد و بياسايد . گفتم : مرا وصيتى فرماد . گفت : اى پسر حيان فريفته دنيا مشود ، و خويشتن را درياب ، و ساخته مرگ باش و اعداد زاد و راحله كن كه سفرى بس دراز در پيش دارى . گفتم : اى اويس اراده كجا دارى ؟ گفت : در طلب من خويش را به زحمت ميفكن و نشان مكان من مجوى . گفتم : معيشت تو چگونه باشد ؟ گفت : اف باد بر اين دلها كه شك بر آنها غالب است و پند نپذيرد ،

ديگر بار از او تمناى وصيت كردم . گفت : تا توانى در تحصيل معرفت سعى كن و براى يافتن حقيقت كوشش نماى كه لحظه اى از پروردگار غافل نباشى ، كه اگر خداى را به عبادت آسمانيان و زمينيان پرستش كنى تا به او يقين نداشته باشى از تو پذيرفته نخواهد شد . گفتم : چگونه باورش كنم ؟ گفت : ايمن باشى بدانچه ترا موجود است و در پرستش او به چيز ديگر مشغول نباشى . اين بگفت و روانه شد و من از قفاى او همى نگريستم و همى گريستم تا از نظر من غايب گشت ، و ديگر كسى او ديدار نكرد تا زمانى كه على (عليه السلام) آهنگ جنگ با معاويه ستم پيشه كرد ، آن وقت در لشكرگاه حاضر شد و به ملازمت مولاى عارفان درآمد . على (عليه السلام) به قدوم او شاد خاطر گشت . در ركاب اميرالمؤمنين به جهاد و پيكار در راه خدا برخاست تا به فيض عظيم شهادت در راه دوست نائل آمد .

اين مرد بزرگ الهى و تربيت شده مكتب رسول اسلام و فيض گرفته از امير مؤمنان در معرفت و شناسائى حضرت رب العزة بجائى رسيده بود كه بعضى از شبها را به ركوع بسر برد و برخى از شبها را به سجود به پايان رساند . به او گفتند اين چه زحمت است كه بر خود مى دارى . گفت : اين راحت من است . اى كاش از ازل تا ابد يك شب بودى و من به يك ركوع يا به يك سجود به پايان مى بردمى ، و اين به اين خاطر مى كنم كه شايد مثل آسمانيان خدا را پرستش كرده باشم .

بقول الهى آن بلبل گلستان عشق و آن سر مست باده محبت :
به ره دوست عاشقانه رويم *** توبه از هر چه غير يار كنيم
ناله چون بلبلان در اين گلزار *** از سر شوق ، زار زار كنيم
شايد از توتياى خاك درش *** روشن اين چشم اشكبار كنيم
با تو اى پادشاه ملك وجود *** شكوه از جور روزگار كنيم
دست ما گير گر سر مهرت *** پاى بر عهدت استوار كنيم
خوارى ما ببين و يارى كن *** تا كى افغان به شام تار كنيم
چند در راه لطف و احسانت *** هر طرف چشم انتظار كنيم
من و رندى و مستى و ره عشق *** خوشتر از عاشقى چه كار كنيم
گر به سلطان عشق سر سپريم *** چرخ را چتر اقتدار كنيم
فرس چرخ زير زين آريم *** شير گردون دون شكار كنيم
شب تاريك هجر را شايد *** روز روشن بوصل يار كنيم
آرى ، اين مردان خودساخته ، فيض تربيت ، و شريعت معرفت ، و راه وصل ، و درد عشق ، و تصفيه نفس و تزكيه جان ، همه و همه را از بركت نماز بدست آوردند .

كسى در اين عالم شهود و در عالم غيب جز خدا وجود ندارد كه بتواند سود نماز را بيابد و منفعت اين كار بزرگ الهى را درك كند .

عارف معارف حقه ، حضرت امام خمينى در باره سود نماز مى فرمايد :

يكى از اسرار و نتائج عبادات و رياضات آن است كه اراده نفس در ملك بدن نافذ گردد ، و مملكت وجود انسان ، يكسره در تحت كبرياء نفس منقهر و مضمحل شود ، و قواى منبثه و جنود منتشره در ملك بدن از عصيان و سركشى و انانيت و خودسرى باز مانند و تسليم ملكوت باطن قلب شوند ، بلكه كم كم تمام قوا فانى در ملكوت شوند ، و امر ملكوت در ملك جارى و نافذ شود و اراده نفس قوت گيرد ، و زمام مملكت را از دست شيطان و نفس اماره بگيرد ، و جنود نفس از ايمان به تسليم ، و از تسليم به رضا ، و از رضا به فنا سوق داده شوند . در اين حالت است كه عبد شمه اى از اسرار عبادت را بوسيله نفس دريابد و از تجليات فعليه شمه اى حاصل گردد .

آداب ظاهريه وباطنيه نماز
مشهور در ميان اهل دل اين است ، كه از شروع مقدمات نماز تا پايان آن

حاوى چهار هزار مسئله است ، كثرت مسائل در حول و حوش يك حكم نمايانگر ارزش و اهميت و منفعت مادى و معنوى آن حكم نيست .

انسان وقتى به مسائل ظاهرى و باطنى نماز مى نگرد ، گوئى خود را در كنار درياى با عظمتى مى بيند كه كران تا كرانش عالم هستى را در تصرف گرفته .

براى اين حقيقت پر مايه الهيه دو نوع آداب و شرايط ذكر شده ، كه تفصيل و توضيح آن شرايط و آداب از حوصله يك جلد كتاب خارج است ، شرح اين ماجرا چندين جلد كتاب لازم دارد ، شما مى توانيد براى به دست آوردن تفصيل اين شرايط و آداب چه ظاهرش و چه باطنش به كتابهاى زير مراجعه كنيد : صلاة وسائل ، فروع كافى ، مستدرك الوسائل ، وافى فيض ، محجة البيضاء ، اسرار الصلاة امام خمينى ، اسرار الصلاة حاج ميرزا جواد آقا ، اسرار الصلاة شيخ عبدالحسين تهرانى و كتب ديگرى كه در اين زمينه از عالمان و عارفان و كاملان و واصلان به يادگار مانده است .

شخص كم مايه اى مانند من كه هنوز از درك كلمات ظاهرى اين عبادت عاجزم ، و در تمام اين مدتى كه از حضرت حق عمر گرفته ام ، براى يكبار به فيض حضور حضرت جانان نرسيده ام ، و نتوانسته ام نمازى با حداقل شرايط ظاهرى و باطنى ادا كنم ، قدرت بازگور كردن حقايق ظاهريه و بخصوص اسرار باطنيه نماز را ندارم . آنچه در اين جزوه مى بينيد قسمتى از آن محصول فكر كوتاه ، و جملاتى از آن با استفاده از نورانيت اهل الله است .

من در اين زمينه چاره اى جز اينكه به نحو اختصار به شرايط ظاهرى و باطنى نماز اشاره كنم ندارم ، اميدوارم خود شما با همت عالى و قلب پاك و روحى الهى به اسرار باطنى اين عبادت بى نظير برسيد ، و ذائقه وجود شما از شيرينى اين فعل ملكوتى آن طور كه هست بچشد .

وضو ، غسل ، تيمم ، پاكى بدن ، طهارت لباس ، مباح بودن محل ، احتراز از

لباس ابريشم و طلا ، و لباسى كه آلوده به پوست و موى حيوانات حرام گوشت است ، مراعات وقت ، توجه به قبله ، اداى كلمات نماز با قرائت صحيح ، از آداب ظاهريه نماز است ، گرچه هر يك از اينها داراى اسرار و حقايقى است كه به قسمتى از آن در جلد چهارم اشاره رفته .

خواندن بعضى از آيات مانند : وجهت وجهى للذي... و بعضى از از اوراد و اذكار در مقدمه نماز ، برداشتن دو دست تا محاذى گوش در حاليكه دو كف به طرف قبله باشد ، مؤدب ايستادن ، و چشم به محل سجده داشتن ، و با كمال ادب و وقار و طمأنينه نماز را شروع كردن نيز از آداب ظاهريه نماز است
اما آداب باطنيه:
نماز مناجات با قاضى الحاجات و وسيله تقرّب به حضرت اوست ، و بسيارى از مسائل و معارف الهيّه در اين عبادات با عظمت گنجانده شده ، اگر نمازگزار در خور استعداد و وسعش به مراتب ظاهريه و باطنيه آن توجه ننمايد ، در حقيقت مناجات با او نكرده و به حريم قدسش راه نيافته و متوسل به وسيله تقرّب نشده است .

در صورت توجه به آداب ظاهريه و باطنيه ، مى توان از منافع اين عبادت بزرگ بهره مند شد .

متكلّم بوسيله نماز به هيچ عنوان نبايد از حضرت مستمع غافل باشد ، كه غفلتش مايه تاريكى و راحتش علّت رنج خواهد شد .

نماز نزديك كننده عبد به آثار ظاهرى و باطنى حضرت دوست ، و بازدارنده انسان از همه فحشا و منكرات است ، و اين ميسر نيست مگر اينكه مكلّف به اندازه وسع و قدرتش علما و عملاً در رابطه با آداب ظاهريه و باطنيه نماز باشد .

فيض كاشانى آن مرد بزرگ و عارف عاشق به نقل از اهل دل در كتاب با قيمت

محجة البيضاء مى فرمايد : روح نماز در ابتداى كار بستگى به شش مرحله دارد ، كه بر مكلّف نمازگزار لازم است به مراعات اين حقايق اقدام كند ، اين فقير تا جائى كه لازم باشد به شرح اين شش قسمت اقدام مى نمايد :

1 ـ حضور قلب :

2 ـ تفهم .

3 ـ تعظيم .

4 ـ هيبت .

5 ـ اميد .

6 ـ حياء .

1 ـ حضور قلب : حقيقتى است كه از تمركز فكر در برنامه هاى نماز و توجه عميق ا نسان به حق پديد مى آيد ، چنانچه در نماز ، فكر انسان مى دانى براى جولانگاه غير حق باشد ، براى قلب محال است كه بتواند روى به جانب معشوق حقيقى كند و از عالم ملكوت كسب فيض و نور نمايد .

اگر قلب با كمك فكر در نماز حاضر نباشد ، و روى دل كه روى حقيقى انسان است به سوى قبله روى محبوب نباشد ، آن نماز را مى توان نماز گفت ؟ در صوريت كه قلب در نماز با محبوب عالم سخن نگويد ، و از عشق او نجوشد ، و در اتصال با ملكوت عالم نباشد ، آن نماز جسمى است بى روح و چراغى است بى نور ، و الفاظى است بى معنا .

تكرار لا تكن من الغافلين در آيات قرآن مجيد ، متوجه اين معناى با عظمت است كه در هيچ عبادتى غافل از اسرارش مباش و در هيچ طاعتى نسبت به محبوب حقيقى عالم بى توجه مباش .

غفلت در حال عبادت گناهى بزراست و علامت غيبت مكلّف ازحضور دوست .

حديثى در عظمت نماز ، و اسرار و منافع آن از رسول بزرگوار اسلام روايت شده كه جداً طرفه حديثى است ، حضرت مى فرمايد :

نماز از احكام دين خداست ، و كسى كه خوشنودى حضرت حق را مى طلبد ، بايد در نماز جستجو كند ، نماز راهى است كه همه انبياء ره سپر آن بودند ، و عشق ملائكه الهى متوجه نمازگزار است .

نماز هدايت و ايمان اتس و چراغ معرفت فرا راه انسان ، نماز باعث بركت در رزق و راحت بدن ، و علت ناراحتى و رنج شيطان رجيم و اسلحه اى عليه كفر كافران .

نماز اجابت دعا ، قبولى اعمال و زاد و توشه مؤمن از دنيا و آخرت اوست ، نماز شفيع بين نمازگزار و ملك الموت و انيس و رفيق در قبر ، و فرش زير پهلو ، و جواب منكر و نكير ، و تاج سر مكلّف به روز قيامت است .

نماز نور چهره در محشر و لباس بدن ، و حجاب بين انسان و آتش جهنم و حجت و برهان ايمان انسان بين انسان و خداست .

نماز باعث نجات از عذاب و جواز عبور از صراط و كليد بهشت و مهريه حورالعين و بهاى بهشت است .

با نماز آدمى به درجات بلند ملكوتى مى رسد ، چرا كه نماز عين تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد و تكبير و تقديس و گفتار حق و دعوت الهيه است(1) .

حيف نيست انسان در چنين ديناى با عظمتى با اين همه سود و منفعت قرار بگيرد و از آن و مستمعش كه خداى مهربان و پروردگار عزيز است غافل باشد .

حيف نيست بدن آدمى كه ظاهرى بى ارزش است در نماز شركت داشته باشد ولى قلبش كه حقيقت وجود اوست از اين دنياى پرفيض الهى و از اين سراى پرشور ملكوتى و از اين ميدان عشق و عرفان بيرون باشد .

1 ـ اسرار الصلاة شيخ عبدالحسين تهرانى : /35 .

انسان داراى دو نوع سفر و دو شكل حركت است : سفر عادى و سفر معنوى ، در سفر مادى منافع زيادى نصيب انسان مى شود كه با آن منافع كسب راحت و تحصيل امنيت در زندگى مى كند ، على (عليه السلام) مى فرمايد : براى سفر پنج خاصيت و منفعت است :

1 ـ رفع غم و غصه .

2 ـ كسب معيشت و نجات از فقر .

3 ـ تحصيل علم و دانش .

4 ـ بدست آوردن آداب .

5 ـ پيدا كردن دوست بزرگوار .

آنان كه از سفر دورى مى جويند ، در حقيقت در بسيارى از منافع را به روى خود مى بندند و اينان افرادى بدبخت و تهيدستند .

اما منافع سفر معنوى با سفر مادى قابل قياس نيست ، كه سفر معنوى حركت از عقل و قلب و روح بوسيله حرارت ايمان و عشق به سوى حضرت رب الارباب است كه با رسيدن به مقام وصل رسيدن به همه چيز است ، چرا كه حضرت دوست مستجمع جميع صفات كماليه است و هر كس در سير سفر معنوى به حضرت او برسد به همه چيز رسيده و در ميان طرق سفر هيچ طريقى نزديك تر و پرسودتر و رساننده تر به مقام وصل و مرتبه قرب از نماز نيست .

در اين زمينه عارف وارسته مرحوم شيخ عبدالحسين تهرانى در اسرار الصلاتش چه نيكو فرموده :

در نزد ارباب خرد مقرر است كه ترقى و كمال هر شىء به سفر است ، چنانچه شيخ الرئيس فرموده : كه كمال محدثات در غربت است ، از جهت اينكه جميع محدثات در بلدة اصليه و مسكن اولى كه عالم عدم است معدوم بودند ، و معلوم است كه انسان مادامى كه در آن عالم است در حضيض نقصان و مركز حرمان

است ، پس چون از مقر عدم به سوى غربت عالم وجود مسافرت نمود از براى او انواع كمالات و اقسام كرامات حاصل شد و اين دليل آن است كه كمال حاصل نشود مگر به غربت ، و هم چنين بعد از دخول در وجود همه تراب محض بودند چنانچه حضرت خداوندى فرموده :

( إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب )(1) .
پس مادامى كه بر صفت ترابيه باقى است در مسكن اصل و معدن اول است كه به نظر همان خاك است به داراى صفات عالى ، پس چون مفارقت نمود از آن مسكن و ممتزج شد به ماده بدن مختلط شد به طبايع غريبه كه آنها نسبت به او بيگانه اند ، مستعد شد از براى قبول سلطان روح و منفتح شد بر او ابواب فتوح چنانچه خداى تعالى فرموده :

( ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ )(2) .
و همچنين مستقر صلب است چنانچه خداى تعالى فرموده :

( فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ )(3) .
مادامى كه آن قطره باقى است در صلب مستقر است و منحقر و قذر ، پس چون مسافرت نمود به سوى رحم منتقل مى شود به سوى انواع كرم و متصل گردد به انواع نعم ، پس ثابت شد كه جميع خيرات حاصل مى شود به سفر .

شما مى دانيد كه ظهور و قوت دين مبين سيد المرسلين (صلى الله عليه وآله) نيز به سبب مسافرت شد نه توقف و مجاورت . پس چون اين ثابت شد ، ثابت مى شود كه مرگ هم براى مؤمن مسافرت و پيروزى است .

1 ـ سوره آل عمران (3) : 59 .

2 ـ سوره مؤمنون (22) : 14 .

3 ـ سوره انعام (6) : 98 .

پس عنايت الهيه اقتضا كرد ، كه عالم عدم منقضى شد ، و حقايق اشياء را از صحراى عدم رخت سفر به عالم وجود بستند و در عالم عقل در منازل قدس نشستند و از عالم عقل به عالم ارواح و از آنجا به عالم اشباح و از عالم اشباح به عالم عناصر و از آنجا به عالم جمادى و از آنجا به عالم نباتى و از آنجا به عالم حيوانى و از آنجا به عالم انسانى و از آنجا به عالم برزخ و مثال انتقال دهند و از مثال به حشر آورند و از آنجا به سراى جاودانى منزل دهند .

( كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ )(1) .
چون مشخص شد كه انسان مسافر عالم امكان است بايد بداند كه بر اساس معارف الهيه ، در اين سفر او را ده منزل است كه او را در اين منازل به منزل دنيا پأ در گل است و چون منازل عشره را طى نمايد به سر منزل جاويد رسد و از نقطه مبدء قوس نزول به منتها اليه قوس صعود آيد و در آن مركز مستقر گردد و اجزاء صلاتيه منطبق بر اين منازل و عوالم است كه حضرت شارع حكيم آن را چنان مرتب فرموده كه هرگاه كسى كه دو ركعت نماز به جاى آورد چنان باشد كه همه منازل مبدء و معاد را طى نمايد و در حقيقت اين چنين هم هست .

پس قيام اشاره به عالم عقل است و قرائت اشاره به عالم ارواح و ركوع اشاره به عالم ذر و سجده اشاره به عالم خاك و سر برداشتن اشاره به عالم دنياى دنى است كه دار غرور و معاصى است و هر يك از اجزاء ديگر نماز اشاره به عالمى است ، و شما خود انصاف دهيد كه اگر در نماز حضور قلب نباشد سفر از عالم سفلى به عالم علوى و عبور از منازل به سر منزل مقصود امكان دارد .

سعى كنيد از ابتداى نماز تا آخر آن از پريشانى فكر بپرهيزيد و قوه انديشه را در حقيقت نماز و توجه به عالم غيب متمركز نمائيد تا با تمركز فكر قلب بر

1 ـ سوره اعراف (7) : 29 .

عرش حضور در مقابل نور بنشيند و تا قدرت دارد از فيوضات آن جناب بهره بگيرد .

واى بر ما كه در اين مدت گذشته ، نماز را سبك انگاشتيم ، و به اين درياى پر فيض الهى به ديده عادى نظر كرديم ، و از حقيقت و حقايق آن غافل مانديم و به جاى سفر با قدرت نماز به سوى معبود در جا زديم ، هم اكنون بيائيد دست دعا و تضرع و انابه و زارى به پيشگاه مقدس او برداشته و از نمازهائى كه خوانديم به دربار حضرتش توبه آورده و عرضه بداريم :

اى دواى درون خسته دلان *** مرهم سينه شكسته دلان
مرهمى لطف كن كه خسته دلم *** مرحمت كن كه بس شكسته دلم
گرچه من سر به سر گنه كردم *** نامه خويش را سيه كردم
تو در اين نامه سياه مبين *** كرم خويش بين گناه مبين
من خود از كرده هاى خود خجلم *** تو مكن روز حشر منفعلم
با وجود گناه كارى ها *** از تو دارم اميدوارى ها
زان كه بر تست اعتماد همه *** اى مراد من و مراد همه
تو كريمى و بى نواى توام *** پادشاهى و من گداى توام
نه گدائى كه اين و آن خواهم *** كام دل آرزوى جان خواهم
بلكه شايد گدائيم دردى *** اشك سرخى و چهره زردى
تا براهت زاهل درد شوم *** برنخيزم اگر چه گرد شوم
چون به خاك اوفتم به صد خوارى *** تو زخاكم به لطف بردارى
گرچه در خورد آتشم چو شرر *** نظرى گر به من رسد چه ضرر
من نگويم كه لطف و احسان كن *** بنده ام هر چه شايدت آن كن
عاقبت بگسلد چو بند از بند *** بند بند مرا به خود پيوند
2 ـ تفهم : مراد از تفهم چشيدن معنا و مفهوم نماز با ذائقه قلب و جان و مغز

است ، و دريافت كردن لطائف الهى نماز ، كه اتصال به آن لطائف آدمى را مست عشق محبوب مى كند ، و قدرت عجيبى براى حركت به معراج الهى نصيب انسان مى كند ، مسئله مفهوم و معناى واقعيات نماز تا اندازه اى كه توان اين فقير اجازه بدهد ، بخواست حضرت مولا در بخش ترجمه و تفسير جملات نماز خواهد آمد . در آن باب روشن خواهد شد كه نماز چيست و همراه با چه واقعيات اصيل و بلندى است و نمازگزار اگر به آن واقعيات متصل شود چه بهره ها نصيب قلب و جان او مى گردد ، آنچنان كه با تمام هستى خود با زبان حال به پيشگاه مقدس آن جناب عرضه مى دارد :

خواهم كه بزير قدمت زار بميرم *** هر چند كنى زنده دگر بار بميرم
دانم كه چرا خون مرا زود نريزى *** خواهى كه به جان كندن بسيار بميرم
من طاقت ناديدن روى تو ندارم *** مپسند كه در حسرت ديدار بميرم
خورشيد حياتم به لب بام رسيدست *** آن به كه در آن سايه ديوار بميرم
گفتى كه زرشك تو هلاكند رقيبان *** من نيز برآنم كه از اين عار بميرم
چون يار به سر وقت من افتاد هلالى *** وقت است اگر در قدم يار بميرم
3 ـ تعظيم : خداوند عزيز بايد براى نمازگزار از هر چيزى بزرگ تر و عظيم تر باشد ، هستى با تمام شئونش در برابر عظمت او چون قطره اى غير قابل حرف در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت است .

امام على بن ابيطالب (عليه السلام) در وصف پاكان مى فرمايد :

عَظُمَ الْخالِقُ في اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ في اَعْيُنِهِمْ .
در عمق وجود آنان خالق سماوات و ارض و همه اشياء و عناصر بزرگ است و غير او در ديده آنان كوچك .

ما سوى الله آنقدر براى پاكان كوچك است ، كه فقط از برابر ديده خود عبور

مى دهند و آن را هم كوچك مى دانند ، ما سوى الله را از نهايت كوچكى به دنياى قلب و جان راه نمى دهند ، درون پاك خود را جاى تجلى حضرت او مى دانند و جز او را در دنياى قلب و جان نمى نگرند ! !

نمازگزار توجه دارد كه اسمع السامعين مستمع اوست و در برابر ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين و احسن الخالقين و اشدالمعاقبين است .

چگونه ممكن است مستمع عزيز خود را عادى ببيند ، مگر در نماز خود نمى خواند :

( اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ )(1) .
مگر در حمد نمى گويد :

( مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ )(2) .
نمازگزار با معرفت به وجود مقدس حضرت او از طريق آيات و روايات در حد استعدادش به درك عظمت او نائل آمده و از اين طريق هميشه و بخصوص وقت نماز در برابر بزرگى او قرار مى گيرد و خود را در پيشگاه حضرت او حقيرترين موجود حس مى كند و با زبان حال به محضر آن عزيز عرضه مى دارد :

سر نهاديم به سوداى كسى كين سر از اوست *** نه همين سر كه تن و جان و جهان يكسر از اوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چه توان كرد *** مجلس و ساقى و ميناى و مى و ساغر از اوست
گر به طوفان شكند يا كه به ساحل فكند *** ناخدائى است كه هم كشتى و هم صرصر از اوست
1 ـ سوره حمد (1) : 2 .

2 ـ سوره فاتحه (1) : 4 .

من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر *** آنچه پروانه دل سوخته را در بر از اوست
از من اى باد بگو خيل گنه كاران را *** غم مداريد اگر جرم زما آذر از اوست
هوسى خام بود شادى دل جز به غمش *** خنك آن سوخته كش سود غمى بر سر از اوست
چه نويسم كه سزاوار سپاسش باشد *** معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست
خرم از دولت حق تا به ابد باد جهان *** كين فروغى است كه بر خلق ضياگستر از اوست
4 ـ هيبت : حالت ترس از مقام الهى است كه ممكن است از دو طريق براى انسان حاصل شود : يا توجه به عظمت و بزرگى حضرت او ، يا توجه به عقاب و عذابى كه براى گنهكاران حرفه اى مقرر فرموده .

در هر صورت نمازگزار به وقت شروع به نماز بايد با توجه به عظمت دوست ، يا انتقامش از مجرمان دلى غرق از هيبت پيدا كند و آن حال را تا آخر نماز با خود داشته باشد ، البته اولياء خدا را در نماز نظر به نعم بهشت و عذاب آخرت نبود ، آنچه به آن نظر داشتند فقط و فقط حضرت مولا بود ، و هيبتى كه در دل آنان بود محصول معرفت آنان نسبت به حضرت دوست بود .

به قول فيض آن عارف وارسته ، و دل از تمام ماديات پيراسته و بر سر راه حضرت يار نشسته :

خم ابروى تو محراب ركوع است و سجودم *** بى خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جلوه حسن تو ديدم طمع از خويش بريدم *** تا كه شد محو در انوار وجود تو وجودم
مى كند تازه به تازه سپه حسن شهيدم *** چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم
شير مهرت به ازل داده مرا دايه لطفت *** نرود تا به ابد مهر تو بيرون زوجودم
با تو در عيشم و عشرت همه سودم همه نورم *** بى تو در رنجم و محنت هم آهم همه دودم
خود همه فقرم و حاجت همه بخلم همه حاجت *** زتو بخشايش وجودم ز تو سرمايه و سودم
جاهل و مرده بخود ، زنده و دانا به تو باشم *** به خودم هيچ نباشم به تو باشم همه بودم
روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم *** بر ملك منزلت خويش بدينگونه فزودم
آنچه را علم گمان داشتم از سينه ستردم *** عقده جهل بلا حول و لا قوة گشودم
يكدم ار بگذردم بى تو سراپاى زيانم *** بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم
هيچ بودم به خودم بود چو پندار وجودى *** همه گشتم چو شدم بى خبر از بود و نبودم
توبه كردم زخود و نامه اعمال دريدم *** نيك اگر گشتم و گر بد همه را نيك درودم
فيض را نعمت بسيار چو دادى مددى كن *** تا كند شكر عطاياى تو بر رغم حسودم
5 ـ اميد : نمازگزار با توجه به كرم و لطف و عنايت حضرت بارى و اينكه جهان عين محبت و مرحمت اوست ، و وجود مقدسش عمل احدى را ضايع نمى كند ، و كار صاحب كارى را بدون مزد نمى گذارد بايد به اين عبادت اقدام كند و بداند كه نماز بهترين عمل و برترين كار و پر ثواب ترين و پر سودترين برنامه اى است كه عبد در محضر حضرت مولا انجام مى دهد ، در اين صورت كاملاً و بدون ترديد به عنايت او اميدوار باشد ، كه اين اميد خود به خود نوريست الهى و فروغى است رحمانى و فيضى است ربانى كه اگر قلب نمازگزار از آن تهى باشد واى بر حال او .

مگر نمى دانى ، كه خداوند مهربان در سوره مباركه يوسف ، در آنجا كه داستان خطاب يعقوب غم زده را به پسرانش نقل مى كند ، از قول آن پيامبر بزرگ مى فرمايد : اى فرزندان من به جستجوى يوسف گم شده و برادرش حركت كنيد و از رحمت حضرت حق مأيوس مباشيد كه از رحمت جناب او مأيوس نمى شوند مگر قوم كافر(1) .

البته منشأ رجا و اميد در قلب مؤمن ، معرفت به لطف خداوند و رفق و عنايت او در معامله با بندگان و كرم و عفو و بخشش و قدرت او ، و غناى حضرتش مى باشد ، از اينكه از معصيت عباد ضررى متوجه او نيست و اگر عبد با تمام گناهش به پيشگاه لطف او رو كند بطور قطع قابل آمرزش و رحمت است ، مسئله رحمت و لطف حق را با خواست حضرتش در باب توبه كتاب مصباح الشريعه بطور مفصلف طرح كرده ، و در آنجا از طريق آيات و روايات و داستان توبه كنندگان به اين اصل اشاره خواهد رفت .

عزيزم ذره ذره وجود خبر از لطف و عنايت او مى دهد ، و از هر گوشه هستى نسيم لطف او مىوزد ، چگونه باشد كه تو با زحمت و رنج مقدماتى به عنوان طهارت به امر او فراهم آورى آنگاه با همه وجود به امر حضرت او به دنياى با عظمت نماز وارد شوى و با اذن او به بساط ميهمانى او قدم گذارى و او به تو و عمل تو توجهى نكند ؟ ! !

مگر چنين چيزى آنهم از منبع قدرت و رحمت و لطف و مرحمت و محبت و عشق و مهر ممكن است ؟ ! !

اين عبد ذليل به درگاه آن رب جليل از باب اميد و رجا عرضه داشته ام :
اى سند عزت پويندگان *** روشنى ديده جويندگان
اى تو صفابخش شب مستمند *** گرمى قلب و دل هر دردمند
اى به گدايان درت ستگير *** باز در رحمت تو بر فقير
از در لطف تو كجا رو كنم *** جز گل مهرت چه گلى بو كنم
سفره احسان تو خوان همه *** تير غمت مايه جان همه
هر كه زدرگاه تو گرديد دور *** ديده جانش زگنه گشت كور
مانده ام از راه تو جايم بده *** آبرو و نور و صفايم بده
زنگ غم از قلب و دلم پاك كن *** بنده خود بسته فتراك كن
شام گنه از كرمت روز كن *** هستيم از عشق تو پر سوز كن
از در لطفت تو مران اين گدا *** دور مكن بنده ات از اين سرا
مونس من در دو جهان ياد تست *** اين دل افسرده من شاد تست
گر تو برانى نروم اى حبيب *** درد مرا جز تو نباشد طبيب
درگذر از جرم من اى يار من *** اى زوفا دلبر و دلدار من
جز تو به مسكين نبود كس پناه *** غير تو او را نبود دادخواه
6 ـ حياء : منشأ اين حقيقت در قلب نيز معرفت است ، معرفت به اينكه ذره اى ناچيز با يك جهان تقصير در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت ايستاده است :

ذره اى كه وجودش عين عجز و عبادتش مساوى با عدم است ، ذره اى كه علم حضرت حق از هر طرف او را احاطه كرده و بر درون و برونش به تمام معنى آگاه است .

مرحوم ملكى مى فرمايد : منشأ شرمسارى و حياء معرفت به عظمت پروردگار و نعمت هاى او و حقى كه او بر گردن بندگان دارد ، و از طرف ديگر تقصير بندگان نسبت به او ، و توجه به آفات عمل و ناخواه در حيا و شرمسارى اثر مى گذارد ، و چطور مى شود كه كسى توجه به اين امور داشته باشد و خود را در محضر سلطانى بزرگ كه نهايت احسان و انعام را در تمام مدت عمر بنده به بنده مبذول داشته ، و در عين حالى كه به تقصير و سوء باطن او آگاه است ، با بزرگوارى روى به او نموده و با بردبارى در مقابل آن همه خطا ، باز او را به توبه و بازگشت به سوى خود فرا مى خواند ! !

مولائى كه با اين همه جنايت عبد و با اين همه خطاى بنده ، و با اين بار سنگين گناهان گناه كار به قبول توبه اش وعده مى دهد ، و او نفس خود را كه به گناه عادت داده ، از قيام به پاسخ دعوت او كسل و سست مى بيند .

چگونه مى شود كه بعد از اين همه لطف و مرحمت از طرف حضرت حق ، و اين همه گناه و خطا و روى گرداندن از طرف بنده ، باز شرمسارى و حيا براى انسان ، آن هم به وقت قرار گرفتن در محضر حضرتش بوسيله نماز در قلب پديد نشود ؟

كمال و حيا و شرمسارى به اين است كه خود را محضر حضرت ذوالجلال جز عدم و فنا نبينى ، حتى ضمائرى كه در جملات نماز در ارتباط با تست به هيچوجه در نظر نياورى ، و حقيقت زهد را كه اعلا مرتبه آن است بوقت نماز در

تمام هستى و هويتت تجلى دهى .

در جلد دهم تفسير ميبدى در صفحه 62 آمده :

از عارفى پرسيدند زهد چيست ؟ گفت : تنعم دنيا بگذاشتن زهد نفس است . و نعيم آخرت رهاكردن زهد دل ، و ترك خويشتن گفتن زهد جان .

عارفان فرموده اند : سعادت عبد در سه چيز است :

1 ـ اشتغال زبان به ذكر حق 2 ـ استغراق دل به مهر حق 3 ـ پر بودن سر از نظر حق ، ذكر صورت يعنى ذكر به زبان بايد در باطن تجلى كند ، دل با كسب معرفت از مهر حق پر شود ، نظر خدا با طهارت باطن جلب شود و اين همه را بايد قبل از نماز و با نماز تحصيل كرد اين خسته حال و شكسته بال از باب حيا و شرمسارى به محضر آن جناب گفته ام :

اى نور اميد قلب سالك *** بنماى رهايم از مهالك
از چاه طبيعتم برون آر *** بار گنهم زدوش بردار
از رحمت خود دلم صفا ده *** دردم به عنايتت شفا ده
از لطف و كرم بشوى جانم *** در روز جزا بده امانم
من جز غم عشق تو نجويم *** من لوح دلم به اشك شويم
جز ذكر تو بر زبان نگويم *** من لطف ترا به اشك شويم
رحمى كه ترا فقير گويم *** لطفى كه به جز رهت نپويم
من بى دل و بى نوا و خسته *** پشتم زغم گنه شكسته
تنها و غريب و خوار و زارم *** از بهر تو من عمل ندارم
بنماى زغفلتم تو بيدار *** از شر و گنه مرا نگهدار
من قدرت و طاقتى ندارم *** بر غير تو حاجتى ندارم
توفيق رفيق راه من كن *** لطفى به من و به آه من كن
بگشاى گره زمشكل من *** بزداى سياهى از دل من
مسكين به ثناى تست الكن *** اى نور دلم خداى ذوالمن
1 ـ سوره يوسف (12): 87.
نماز در آئينه شريعت
در سطور گذشته مسئله با عظمت نماز ، از نظر تاريخ حيات انسان ، و نماز از نظر قرآن و روايات ، و حرمت سبك شمردن نماز ، و حرمت ضايع كردن نماز ، و اينكه نماز محبوب ترين عمل است ، و نماز مقبول و مردود ، و چهره پليد و كثيف بى نماز ، و موانع نماز ، و اينكه نماز پرسودترين تجارت در راه خداست ، و اينكه نماز حلال بسيارى از مشكلات است ، و آداب ظاهريه و باطنيه نماز ، مسائلى مطرح شد و به موقف و موقعيت با عظمت نماز در ميدان حيات انسان اشاره رفت ، در اين بخش به اين حقيقت توجه داده مى شود ، كه عارفان عاشق و سالكان صادق نماز را بر اساس وضع عقلى و روحى و قلبى اهل نماز به سه مرحله تقسيم كرده اند : نماز اهل شريعت ، نماز اهل طريقت و نماز اهل حقيقت ، و هر يك را به تناسب موضوع شرح داده و به تفصيل و تفسير كشيده اند ، ولى در اين جزو سعى مى شود نماز بر اين سه مرحله بطور مختصر توضيح داده شود .

قبل از بيان مسئله لازم است كه توجه به اين حقيقت مهم كنيد كه سه مرحله شريعت و طريقت و حقيقت به هيچ عنوان از نظر ريشه و تقسيم در ارتباط با دراويش و صوفيه نيست ، بلكه سه واقعيتى است كه قرآن مجيد و فرمايشات معصومين و اعمال و اخلاق آنان ناظر بر آن است .

شرع در لغت به معناى سنت و قانون و بازكردن راه حركت صحيح به وسيله ارائه مقررات است .

طريقت در لغت به معنانى روش و كيفيت و حالت است كه مفهوم واقعى آن بر اساس حقيقت لغوى حركت و عمل بر طبق قانونى خاص يا مقررات معلومى است .

حقيقت در لغت به معناى حق يعنى ثابت كردن يا ثابت بودن و راستى و درستى و پى بردن به كنه يك واقعيت است .

بنابراين حديث بسيار مشهور :

ألشَّريعَةُ اَقْوالي وَالطَّريقَةُ اَفْعالي وَالْحَقيقَةُ اَحْوالي .
كه از قول پيامبر عظيم اسلام در كتب نقل شده معنايش چنين مى شود :

شريعت گفتار و سنت و مقررات الهى من است ، و طريقت مجموع اعمال و حركات و اخلاقيات من ، و حقيقت ، حال و احوال ثابت و درست و استوار و صادقانه من است .

عرفاى بزرگ الهى در ترجمه اين سه موضوع فرموده اند :

شريعت راه خداست كه آن راه عبارت است از مجموعه اصول و فروع ، و حلال و حرام و برنامه هاى حسن و احسن .

طريقت عبارت است از عمل به آن قوانينى در كمال احتياط و اخذ به احسن و اقوم آن .

حقيقت عبارت از پا برجا كردن واقعيات الهى در روح و قلب و در مرحله عمل است با معرفت و تكرار برنامه ها و رياضت هاى شرعيه الهيه تا سر حد كشف وعيان يا سرحد حالتى استوار و دريافت برنامه ها به صورت يقين(1) .

قرآن مجيد در آياتى متعدد به اين سه منزل و اين سه مرحله و اين سه برنامه اين چنين اشاره دارد و در باره شريعت مى فرمايد :

( شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَتَتَفَرَّقُوا فِيهِ )(2) .
ـ1 ـ اسرار الشريعه واطوار الطريقة وانوار الحقيقه ص 8 .

2 ـ سوره شورى (42) : 13 .

قوانين و مقررات و سننى از دين براى شما مقرر فرمود ، همان كه به نوح سفارش كرد و آنچه به تو وحى كرديم ، و آنچه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپاى داريد و از آن جدائى نكرده و نسبت به آن دچار تفرقه نشويد .

و در باره طريقت مى گويد :

( وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً * وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاََسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً )(1) .
و اما آنانكه در عمل و اخلاق و شئون زندگى سر از راه حق و قوانين الهى باز زدند ، هر آينه از براى جهنم هيزمند ، و آنان اگر در عمل و اخلاق و عقيده ، حركتشان بر اساس دين خدا بود و بر آن استوار مى بودند ، از نعمت سرشار مادى و معنوى بهره مندشان مى كرديم .

و در باره حقيقت مى فرمايد :

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ )(2) .
جز اين نيست كه گرويدگان به خداوند آنانى هستند كه چون ياد خدا شود ، مهابت حق دل آنان را لبريز از خوف كند ، خوف از حقارت خويش و بزرگى بى نهايت در بى نهايت حضرت حق ، و زمانى كه آيات خداوند بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد ، آنان در تمام شئون حيات و تمام امور مادى و معنوى

ـ1 ـ سوره جن (72) : 15 ـ 16 .

2 ـ سوره انفال (8) : 2 ـ 4 .

خود بر حضرت او تكيه دارند ، بر پا دارندگان نماز و ادا كننده زكاتند ، اينان به حقيقت مؤمند ، به حقيقت واقعيات را كشفا و شهوداً و عياناً و حالاً و وجداناً يافته اند ، براى آنان در نزد خداوند مراتبى است ، و هم اينان در معرض نسيم جانفزاى مغفرت و رزق كريمانه حضرت حقند ! !

پس از اين مقدمه بيائيد ، به بررسى نماز بر وفق قواعد و نماز بر وفق حركت عقلى و روحى و نماز بر وفق كشف و عيان بپردازيم .

نماز بر مذاق اهل شريعت اولاً عمل بر وفق قواعد است چه اينكه همراه با حركت الهى قلب يا روح باشد چه نباشد ، به قول اينان آنچه مهم است اسقاط تكليف و يا رعايت شرط صحت است .

نماز بر اين مذاق بار سنگينى بر دوش مكلّف است كه هر وقت مى خواند از اينكه از بارى آسوده شده نفسى راحت مى كشد و به زبان هم مى آورد كه واى راحت شدم ! !

و ثانياً نماز برنامه اى است كه از سه جنس تركيب شده :

1 ـ افعال 2 ـ كيفيات 3 ـ تروك .

و هر يك از آن مشتمل بر دو جهت است : واجبات ، مستحبات بطورى كه با توجه به نمازهاى پنجگانه ، اگر همه اين امور را به حساب بياوريم تمام نمازهاى واجب يوميه عبارت از هزار و سيصد و شصت و سه فعل و كيفيت و ترك است .

تحقيق در تمام اين امور بحث بسيار گسترده اى است و لزوم چندانى هم ندارد .

آنچه مهم است بيان تركيب كلى نماز به مذاق اين طايفه است ، اما افعال واجبه نماز در اول ركعت از نماز سيزده فعل است .

1 و 2 ـ قيام در صورت قدرت و قائم مقام آن در صورت عدم قدرت .

3 ـ نيت .


4 ـ تكبيرة الاحرام .

5 ـ قرائت .

6 و 7 ـ ركوع و ذكر آن .

8 و 9 ـ سجود و ذكر آن .

10 ـ سر برداشتن از سجود .

11 و 12 ـ سجود دوم و ذكر آن .

13 ـ سر برداشتن از سجود دوّم .

و اما كيفيات واجبه هيجده مرحله است :

1 ـ مقارنت نيت با تكبيرة الاحرام .

2 ـ استدامه نيت تا پايان برنامه .

3 ـ تلفظ صحيح الله اكبر .

4 ـ قرائت حمد به نحو صحيح .

5 ـ قرائت سوره .

6 ـ جهر در موضع جهر .

7 ـ اخفاف در جاى اخفاف .

8 ـ طمأنينه در ركوع .

9 ـ طمأنينه در ايستادن بعد از ركوع .

10 تا 16 ـ سجده بر هفت موضع .

17 ـ طمأنينه در سجود .

18 ـ طمأنينه در حالت برخاستن از سجود .

جميع افعال و كيفيات بر اساس اين امور سى و يك مرحله است بر اين امور بايد جلوس در تشهد و طمأنينه در آن و شهادتين و صلوات بر محمد و آل او

و ركعت سوم و چهارم و سلام آخر نماز را اضافه كرد ، اين چنين نماز كه در مقررات عالى شرع و در كتب فقهى بطور مفصل بيان شده ظاهرى از اصل نماز و پوستى از مغز نماز است كه گروه كثيرى آن را به عنوان نماز شرعى به جاى مى آورند و همانطور كه در سطور گذشته بيان شد در اينگونه نماز جهتى جز اداى دين يا اسقاط تكليف يا عمل به شرائط صحت چيز ديگرى ديده نمى شود ، البته براى چنين نمازى در صورتى كه ايمان انسان « گرچه در حداقل » صحيح باشد و به ساير واجبات هم عمل شده باشد ، و از محرمات هم پرهيز شده باشد ، در روز قيامت بدون شك اجر و مزد هست و نمازگزار اين چنين نماز به مقدار كيفيت نمازش از بهشت بهره خواهد داشت .

ولى چنين مكلفى بايد بداند ، كه بيش از اين براى او ميدان پرواز هست ، و قدرت و استطاعت دارد راهى مافوق اين راه را برود ، مگر اينكه از نظر فكرى و روحى و قلبى فردى مستضعف باشد ، كه در اين صورت تكليفى جز آنچه در قدرت و وسع اوست ندارد .

نماز در آئينه طريقت
نماز در مذاق اهل طريقت و سالكان راه عشق ، و سائران راه محبت تقربه به سوى حضرت اوست .

از نبى بزرگ اسلام نقل شده :

اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ مُؤمِن .
و مى دانيد كه مراد از اين قرب ، قرب معنوى است ، و قرب معنوى وقتى حاصل مى شود كه انسان فرائض را با كمال اشتياق به جاى آورد ، و محرمات را به خاطر خشنودى حق ترك كند ، و با تقوا و پرهيزكارى و هر عمل نيكوئى و هر كار

خداپسندانه اى ملازم باشد .

در آثار اسلامى وارد شده :

إنَّ الصَّلاةَ خِدْمَةٌ وَقُرْبَةٌ وَوُصْلَةٌ .
خدمت : همان نماز خواندن بر وفق قواعد و سنن شرعى است و به عبارت ديگر بپا كردن پيكره نماز ، بدون روح و حقيقت آن است :

قربت : نماز بجا آوردن به خاطر بدست آوردن قرب معنوى حضرت دوست است .

وصلت : به جاى آوردن نماز براى فنا شدن در حقيقت حق و بيرون رفتن از هستى خويش و ترك انانيت و مندك شدن در حضرت اوست . و گفته اند : شريعت عبادت است ، طريقت حاضر شدن در محضر حضرت او ، و حقيقت مقام شهود است .

تقرب به حق موقوف بر سجده حقيقى است ، و آن بجا آوردن نمازى است كه از آن تعبير به فنا شده ، فناء در اوصاف كه مخصوص اهل طريقت است ، و فناء در ذرات كه مخصوص به اهل حقيقت است و به همين معنى قرآن مجيد اشاره فرموده است :

( وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ )(1) .
خداوند بزرگ ، نماز را براى رشد و كمال بندگانش به صورتى و سيرتى زيبا تصوير فرموده است .

نيت و اخلاص و حضور قلب روح نماز است ، اعمال بدن نماز ، و اركان اعضاء اصليه آن است ، و بعض ديگر اعضاء عناصر كماليه آن .

اخلاص و نيت در نماز جارى مجراى روح ، قيام و قعود جارى مجراى بدن ،

ـ1 ـ سوره علق (96) : 19 .

ركوع و سجود جارى مجراى دست و سر ، تمام به جاى آوردن ركوع و سجود و مراعات طمأنينه و نيكو انجام دادن برنامه هاى جارى ، مجراى زيبائى اعضا ، و شكل و رنگ ، و اذكار و تسبيحات جارى مجراى گوش و چشم ، و معرفت به مفاهيم بلند اذكار و حضور قلب جارى مجراى مشاعر و احساسات است .

فرض كن ، اگر مى خواستى غلامى را كه هنوز به سن بلوغ نرسيده ، جهت خدمت نسبت به برنامه هاى كريمانه ، به حضور سلطانى بزرگوار ببرى ، چه غلامى را انتخاب مى كردى ؟ آيا غلام گوش بريده و كور و كر و زشت و كريه ، و بى دست و پا و لال را براى هديه به خدمت سلطان مى بردى ؟ هرگز ، مسئله نماز هم كه هديه و تقديمى عبد به سلطان واقعى عالم است به همين گونه حساب كن .

فقد نيت و اخلاص در نماز به منزله فقد روح در غلام است ، مرده را تقديم سلطان كردن ، استهزاء به سلطان و مسخره كردن او نيست ؟ آيا كسى كه جنازه منفعتى را به عنوان هديه خدمت سلطان ببرد مستحق اعدام نيست .

فقد ركوع و سجود واقعى جارى مجراى فقد اعضاء ، و فقد اركان جارى مجراى فقد دو چشم و دو گوش و بينى است .

عدم حضور قلب و غفلت از معانى بلند آسمانى نماز مانند فقد مشاعر و احساسات عالى است ، اگر كسى غلامى را با فقد اين همه اوصاف براى تقديم به حضور سلطان ببرد چه خواهد شد ، نماز را هم با فقد اوصاف واقعى به همين صورت حساب كن ، ما مكلف به نماز زنده ، متحرك ، داراى شرايط و اوصاف هستيم نه مكلف به جنازه نماز ! !

نماز ناقص ، صلاحيت براى اينكه آدمى را به مقام قرب حق و نيل به كرامت الهيه برساند ندارد ! و چه بسا كه چنين نمازى به صاحب بدبختش برگشت داده شود ، و باعث زجر و مشقت و رنج و ناراحتى او گردد .

نماز در حقيقت تعظيم و تكريم به حضرت حق تعالى است ، و سستى كردن در آداب و شرايط ظاهريه و باطنيه آن منافات با احترام و تعظيم نسبت به حضرت او دارد چه رسد به اينكه قبول شود و براى ادا كننده اش تحصيل قرب و كرامت نمايد .

بر تمام مكلفين به نماز واجب است كه روح نماز را كه اخلاص و حضور قلب است تا جائى كه ممكن است حفظ نمايند ، ركوع و سجودشان با قلب خاشع باشد ، تكبيرة الاحرام را نگويند مگر اينكه ، به حقيقت ، خداوند على اعلا در قلبشان از هر چيزى بزرگ تر باشد ، خود را همراه با قسمت به قسمت نماز با حفظ حقايق لازم حركت دهند ، و بدانند كه عاجزى به تما معنى و فقيرى از هر جهت فقير در برابر توانائى مطلق و وجودى مستغنى از همه چيز ايستاده ، و مى خواهند تا جائى كه برايشان ممكن است ، هديه اى مورد پسند مولا به حضور حضرت او تقديم كنند .

در هر صورت ، اهل طريقت پس از قيام به نماز بر وفق تمام قواعد شرع ، و به جاى آوردن افعال و كيفيات و تروك به نحو كامل ، داراى توجهى ديگر ماوراى توجه اهل شريعت هستند ، و آن توجه قلبى به قبله حقيقى و كعبه معنوى است كه عبارت از قلب حقيقى است ، آن قلبى كه در آثار الهيه از آن تعبير به بيت الله الحرام شده آن بيتى كه حضرت حق در باره آن فرموده :

لا يَسَعُني اَرْضي وَلا سَمائي وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤمِن .
زمين و آسمانم ، گنجايش تجلى حقيقى مرا ندارد ، اما دل بنده مؤمنم داراى چنين گنجايش و وسعتى است .

و پيامبر اسلام فرموده :

قَلْبُ الْمُؤمِنِ بَيْتُ اللهِ ، بِالنِّيَّةِ الْخالِصَةِ وَالاِْخْلاصِ التّامِّ وَالْحُضُورِ الْكامِلِ .
قلب مؤمن خانه خداست ، در صورت نيت خالص و اخلاص تام و حضور كامل .

تأييد اين حقيقت روايتى است كه فرمود :

لا صَلاةَ إلاّ بِحُضُورِ الْقَلْبِ .
نماز جز با حضور قلب نماز نيست .

و خداوند بزرگ فرموده :

( أَلاَ للهِِ الدِّينُ الْخَالِصُ )(1) .
بدانيد كه آنچه از دين براى خدا قرار مى گيرد خالص آن است .

و به قول حضرت حق در يك حقيقت جامع :

( قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ )(2) .
چنين نمازگزارى ، به وقت تكبيرة الاحرام ، آنچه مخالف امر حضرت اوست ، و اقوال و افعالى كه تناسب با رضايت جانان ندارد ، بر خود حرام مى كند .

و با گفتن الحمد لله رب العالمين در مقام شكر نعمت ها و قيام به وظائف عبادت در جهات گوناگونش ، و اقرار به وحدانيت حضرت او در مقام جمع بدون ميل به جانب افراط و تفريط برمى خيزد .

و در اياك نعبد واياك نستعين به توحيد فعلى و وصفى اشاره مى كند ، در جمله اول به توحيد فعلى و در قسمت دوم به توحيد وصفى .

به همين خاطر است كه پس از اين جمله ، آيه شريفه اهدنا الصراط المستقيم قرار گرفته ، آيه اى كه تجلى هدايت را بر انبياء و جميع عالم از او مى داند ،

ـ1 ـ سوره زمر (39) : 3 .

2 ـ سوره انعام (6) : 162 .

و توحيد حقيقى در حقيقت همين است .

معناى اهدنا نزد اهل تحقيق ، در خواست ثبوت و پابرجائى بر صراط مستقيم است ، زيرا اين صراط است ، كه انبياء و رسل رهرو آن بودند ، و از جانب حضرت حق در تمام نعمت هاى معنوى غرق ، و آراسته به حايق بودند .

تأكيد عبد براى ثابت ماندن در صراط مستقيم ، بخاطر اينست ، كه دچار غضب حق و گمراهى نشود ، آن غضب و انحرافى كه باعث خروج بسيارى از مردم از صراط مستقيم شد .

گروهى عقيده دارند ، مغضوبين يهود و ضالين نصارى هستند ، البته همين است ، ولى اين جمله صادق بر هر منحرفى و دور افتاده اى از صراط مستقيم الهى است . صراطى كه در جانب افراط است و نه در جهت تفريط ، بلكه تنها راه حد وسط است .

آنگاه ركوع مى كند ، يعنى در برابر حضرت دوست به تواضع بر مى خيزد ، و با حالت ركوع به مذلت و فقر و شكستگى وجودش كه مقتضاى ذات اوست برمى گردد ، چرا ، كه ركوع برگشت به عدميت خويش و مرحله امكانى ذات است . ركوع حركتى افقى يعنى حركتى حيوانى در برابر حركت مستقيمى كه حركت انسانى است مى باشد .

ركوع در حقيقت رجوع به اصل است ، آن اصلى كه حق در قرآن فرموده :

( وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً )(1) .
ترا از قبل خلق كردم در حاليكه چيزى نبودى .

آرى ركوع رجوع به اصل عدميت و لا شىء و دنياى حيوانى است ، تا با ركوع به اين حقايق پى نبرى ركوعت ركوع نيست ، چون با ركوع به اين واقعيات پى

ـ1 ـ مريم (19) : 9 .

ببرى بسيارى از رذائل بوسيله ركوع از صفحه جانت پاك گشته و به قسمتى از حسنات آراسته مى گردى .

و مكلف در سجود به بيش از آنچه در ركوع رسيد ، مى رسد ، زيرا سجود حركتى نكسى است يعنى سر بزيرى حقيقى و رسيدن به ذات نقطه اصلى كه لا شيئيت محض و عدم و فناى حقيقى است .

با مشاهده مقام عدميت و لا شيئيت ، ترك محرمات ولذات شيطانى و شهوات حيوانى آسان مى گردد .

سپس سر از سجده برداشته ، و در مقام فناء ظاهرى و باطنى با تمام وجود به وحدانيت حضرت او و رسالت فرستاده عزيزش شهادت داده ، و پس از آن خود را در پيشگاه او و عباد صالحش حاضر يافته به مسئله سلام اقدام مى كند .

نماز در آئينه حقيقت
نماز در نزد اهل حقيقت ما فوق نماز اهل طريقت است ، چرا كه نماز اهل طريقت براى تقرب به حضرت اوست ، ولى نماز اهل حقيقت وصلت و شهود حقيقى است ، و وصلت و شهود كجا و مقام قرب و تقرب كجا ؟

نماز اينان مشاهده محبوب به چشم خود محبوب است ، مگر نمى دانى رسول عظيم الشأن فرموده :

رَأيْتُ رَبّي بِعَيْنِ رَبّي وَعَرَفْتُ رَبّي بِرَبّي .
او را با چشم او ديدم و حضرتش را بوسيله خودش شناختم .

جمال يار كه پيوسته بى قرار خود است *** چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است
هميشه واله نقش و نگار خويشتن است *** مدام شيفته زلف تابدار خود است
هم اوست آينه هم شاهد است هم مشهود *** بزير زلف و خط و خال پرده دار خود است
هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب *** به راه خويش نشسته در انتظار خود است
براى خود بود و عندليب گلشن خود *** هواى كس نكند سبزى و بهار خود است
به كام كس نشود هرگز آن كه خود كام است *** به حال غير نپردازد آنكه يار خود است
مگوى فيض سخن ها كه كس نمى فهمد *** بقدر دانش خود هر كسى بكار خود است
مدام خون جگر مى خورد زپهلوى خود *** چو لاله اين دل سرگشته داغدار خود است
در روايت از جناب رسول (صلى الله عليه وآله) وارد شده :

حَبَّبَ إلَيَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ : الطّيبُ وَالنّساءُ وَجُعِلْتُ قُرَّةُ عَيْني فِي الصَّلوة .
از دنياى شما سه چيز محبوب من است ، اول قيام به شريعت علما و عملا ، كه نتيجه آن پاكى اخلاق و حسن عمل است ، دوم ، قيام به طريقت ذوقاً و وجداناً كه معناى آن يا محبت به نفس است براى تجلى دادن معانى و حقايق يا محبت به زن معمولى است براى بقاى نسل جهت عبادت رب و سوم قيام به نماز حقيقى است ، كه مشاهده محبوب و نور چشم است .

شنيده اى كه و قتى معنى احسان را از حضرتش سؤال كردند ، فرمود :

الإحْسانُ أنْ تَعْبُدَ اللهَ كَأنَّكَ تَراهُ وَإنْ لَمْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ .
اينكه جمله قرة عينى في الصلاة را به مشاهده معنا كرديم ، حقيقتى است كه ديگر آثار اسلامى ناطق به آنست .

در روايت بسيار مهمى آمده : كه نماز بين حق و بين عبد تقسيم شده ، نصف اين حقيقت در رابطه با حق و نصف ديگر در رابطه با عبد است . حضرت حق فرموده :

نماز را بين خود و عبدم بر دو قسمت تقسيم كرده ام : نصف از من و نصف از بنده من است ، بنده ام آنچه را از من مى خواهد بخواهد .

عبد وقتى مى گويد :

بسم الله الرحمن الرحيم .

حق مى فرمايد : عبدم از من ياد آورد .

چون بگويد :

الحمد لله رب العالمين .

حضرت حق مى فرمايد : عبدم مرا ستايش كرد .

چون بگويد :

الرحمن الرحيم .

حضرت حق بگويد : بنده ام مرا ثنا گفت .

چون عبد بگويد : مالك يوم الدين .

حق بفرمايد : بنده ام از من تمجيد كرد .

چون بگويد :

اياك نعبد و اياك نستعين .

حضرت حق بگويد : اينست بين من و بنده من ، بخواهد هرچه از من

مى خواهد .

وقتى عبد بگويد :

اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم ، غيرالمغضوب عليهم ولا الضالين .

حق مى فرمايد : آنچه خواستى براى تو باشد ، و هر چه غير از اين مى خواهى از من بخواه .

از اين روايت وجوب قرائت حمد بطور صريح استفاده مى شود ، و روشن است اگر كسى حمد را نخواند نماز نخوانده .

و از آنجا كه نماز مناجات عبد با حضرت حق است و مناجات در حقيقت ذكر است و هر كس ذكر حق كند جليس حق شده و حق هم جليس او شده ، و هر كس به مقام مجالست با دوست برسد با ديده پر قدرت قلب جليس را مى بيند ، پس نماز او در حقيقت مقام شهود و حضور و مشاهده است .

اينان در نماز خود ، علاوه بر آنچه اهل شريعت و طريقت دارند ، به حقايقى ديگر آراسته اند ، كه انسان از دانستن آن حقايق مبهوت مى شود ، چه رسد به اينكه با توفيق حضرت دوست به آن حقايق برسد .

قيام اين بزرگواران به نماز قيام به استقامت در صراط مستقيم توحيدى است ، و انجام مأموريت جانانه ايست كه در آيه شريفه آمده :

( فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ )(1) .
اين استقامت و پابرجائى ، استقامت كامل در مقام تكميل وجود است ، و استقامت در سير بالله پس از اتمام سير الى الله و سير فى الله است .

و اين قيام عبارت از برداشتن توجه از حضرت فعليت و وصفيت و متوجه

ـ1 ـ هود (11) 112 .

شدن به حضرت احديت ذاتيت است كه قبله عارفين و كعبه محققين است ، به نيت اينكه در وجود جز او را مشاهده نكند .

بقول عاشق سوخته و عارف جان افروخته حضرت حكيم الهى قمشه اى :

روى از خدا مگردان كز غير بى نيازى *** هر گه بياد اوئى پيوسته در نمازى
عقل است و فكر و تدبير در كار و عشق گويد *** يا ترك هر دو عالم يا ترك عشق بازى
عاشق خبر ندارد از حكم جبر و تفويض *** عشق است صرف تسليم بى فكر و برگ و سازى
معشوق هر دو عالم آن شاهد دل آراست *** بگسل علاقه عشق از عالم مجازى
سلطان به عدل و احسان دريافت قرب سبحان *** شايسته بهشت است هر بى نوا نوازى
اى شاه ماهرويان دل را نويد وصلى *** اى شاهد نكويان جان را جفا و نازى
هرگز دلى نيارد كز وصل او شكيبد *** با حكم عشق كس را پنهان نماند رازى
بر ما تفقدى كن اى ترك خو به لطفى *** بر حال مستمندان تا چند ترك تازى
گفتى الهى از يار روزى رسى بديدار *** اى ماه لن ترانى جان مى دهم به نازى
تكبيرة الاحرام در نماز آنان بمعناى بستن تمام درها بروى خود الا در اوست ، و حرمت هر فعلى الا آنچه موجب خوشنودى اوست .

( وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ )(1) .
حمد در نماز آنان تجلى حضرت او و ملكوت سماوات و ارض در صفحه قلب و جان آنان است ، چنانچه قرآن مجيد فرموده :

( وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ )(2) .
ركوع اينان تجلى حقيقت تواضع است ، تواضعى كه همراه آن ملك و ملكوت به خضوع بر خيزند ، چرا كه انسان كامل خليفه حضرت حق در ملك و ملكوت است ، و وقتى خليفه و نايب مناب به ركوع رود ، بدنبال او بايد تمام اشياء به ركوع روند .

آرى انسان خالص بر ملك و ملكوت داراى اشراف است ، و تمام اشياء با حقيقت او در هماهنگى و هم سوئى است .

اقتداء موجودات به نماز اهل حقيقت
گذشته از اين كه در روايات ما آمده ، هرگاه مؤمن به تنهائى به نماز به ايستد ، خداوند بزرگ به صفوفى از ملائكه دستور مى دهد به عبدم اقتدا كنيد ، و اقتداى آنان را به حساب ثواب و اجر و مزد عبد مى گذارد .

در آثار اهل تحقيق بر اساس آيات و روايات وارد شده كه هرگاه مؤمنى خالص به پيشگاه حضرت او به مناجات برخيزد ، بسيارى از موجودات با او هم

ـ1 ـ انعام (6) : 79 .

2 ـ انعام (6) : 75 .

ناله و هم آهنگ در مناجات مى شوند .

فيلسوف بزرگ عارف عاشق مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى كمپانى ، درسى از حكمت الهى و عرفان اشراقى در منزل داشت ، بيش از شش نفر را در اين درس نپسنديده بود ، دو نفر از آنان يكى عارف دل آگاه ، فقيه مجاهد حضرت آيت الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى بود كه اين فقير از محضر اخلاق و عرفانش استفاده ها برده و از او داراى اجازه روايتى هستم ، و ديگر مرحوم ايروانى بود كه من كراراً خدمت فرزند عالم و دانشمندش رسيده ام ، فرزند مرحوم ايروانى از پدرش و از پنج شاگرد ديگر كمپانى نقل كرد ، كه شبى براى حضور در درس به خانه استاد رفتيم ، ظاهراً از وقت مقرر زودتر رسيديم ، استاد در جنب اطاق درس مشغول نماز بود ، ناگهان متوجه شديم ، آنچه در حول و حوش ماست ، با استاد بزرگوار ما در نماز هم آهنگ شده و آهنگ نماز از تمام اشياء اطاق و در و ديوار ، بدنبال نماز استاد بگوش ما مى رسد .

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم *** از درد رسته ايم و به درمان رسيده ايم
ما را به سر توقع سامان خويش نيست *** از سر گذشته ايم و به سامان رسيده ايم
ناصح مگو ملامت شوريدگان عشق *** ناخوانده ما نه سر اين خوان رسيده ايم
زين رو به بوى طره مشكين دلفريب *** مسكين و دلفكار و پريشان رسيده ايم
از پيشگاه ميكده تا بارگاه يار *** صد بار بيش مست و غزلخوان رسيده ايم
تا تيغ خصم را سپر آرم زجام دوست *** ساقى بيار مى كه به ميدان رسيده ايم
نيروى عشق بين كه در اين دشت بى كران *** گامى نرفته ايم و به پايان رسيده ايم
بر لمعه سراب روانند همرهان *** زين ره كه ما به چشمه حيوان رسيده ايم
يكى از تربيت شدگان علمى و عملى مرحوم آخوند كاشى ، فيلسوف و فقيه و حكيم بزرگ مرحوم آقاى حاج آقا رحيم ارباب بود .

اين فقير دو بار براى زيارت اين مرد بزرگ به اصفهان رفت ، و هر بار از خرمن فيض آن جناب بهره ها گرفت .
اين مرد بزرگ از حالات معنوى و روحى استاد عاليقدرش مرحوم آخوند كاشى مسائلى بس مهم نقل مى كرد .
يكى از طلبه هاى مدرسه صدر ، محل سكونت آخون كاشى ، كه داراى حالات معنوى و عرفانى بود مى گويد :
شبى براى عبادت و مناجات با قاضى الحاجات از خواب برخواستم ، وقتى وضو گرفتم و آماده براى برنامه حال شدم ، ناگهان ديدم تمام در و ديوار مدرسه و سنگ ريزه ها و برگ درختان در پاسخ ناله انسانى دل سوخته كه به نواى سبوح قدوس رب الملائكة والروح مترنم است در ترنمند .

خداوندا اصل ناله و صدا از كيست ، و اين چه صدائى است كه تمام موجودات مدرسه با او هم آهنگند .

مشغول تحقيق شدم نزديك حجره آخوند رسيدم ، ديدم محاسن سپيد روى خاك گذاشته ، در حاليكه چون سيلاب از دو ديده اشك مى بارد اين ذكر شريف را مى گويد :

سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَرَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ .
و در و ديوار مدرسه و درختان و نباتات بدنبال او اين ذكر را مى گويند ، از هيبت ذاكر و ذكر و مذكور نعره اى زدم و غش كردم ، چون به هوش آمدم به حجره خود برگشتم ، وسط روز خدمت استاد رسيدم ، با حالتى پر از اعجاب و بهت و حيرت به حضرت استاد عرضه داشتم داستان ديشب چه بود كه مرا سخت به تعجب انداخت ؟ آخوند كاشى در كمال سادگى به من گفت : تعجب از توست كه به چه علت گوش تو باز شد ، تا چنين برنامه اى را شنيدى ، هان تو چه كرده بودى ، كه در برابر اين برنامه توفيق شنيدن يافتى ؟ !

در عشق تو گم شدم بيك بار *** سر گشته همى شدم فلك وار
گر نقطه دل بجاى بودى *** سرگشته نبودمى ديگر بار
دل رفت زدست و جان بر آبست *** گر مى برود زهى سر و كار
اى ساقى آفتاب پيكر *** بر جانم ريز جام خون خوار
خون جگرم به جام بفروش *** كز جانم جام را خريدار
جامى پر كن نه جام و نى مى *** زيرا كه نه مستم و نه هوشيار
در پاى فتادم از تحير *** در دست تحيرم به مگذار
جائى دارم كه در حقيقت *** انكار مى كنم نه اقرار
نفسى دارم كه از جهالت *** اقرار نمى دهد نه انكار
مى نتوان بود بيش از اين نيز *** در صحبت نفس و جان گرفتار
تا چند خورم زنفس و تن خون *** تا كى باشم از اين و آن زار
درمانده اى از وجود خويشم *** پاكم به عدم رسان بيك بار
چون با عدمم نمى رسانى *** از روى وجود پرده بردار
تا كشف شود در آن وجودم *** اسرار دو كون و علم اسرار
من نعره زنان چو مرغ در دام *** بيرون جهم از مضيق پندار
هرگاه كه اين ميسرم شد *** پر مشك شود جهان زعطار
اين بيدارى اگر بيايد *** عطار شود زخواب بيدار
چون به سجود روند ، سجودشان عبارت از فنا دانستن كل موجودات و فناى وجود خودشان و فناى فناى وجودشان مى باشد ، چون به چنين حالى برسند جز مشاهده محبوب چيزى را مشاهده نكنند چون غير او چيزى نيست كه مشاهده كنند ، در حقيقت اين بزرگواران در حال سجده به مشاهده اين حقيقت كه قرآن مجيد به آن ناطق است نائل مى شوند :

( كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ )(1) .
ركوع و سجود ، با اين كيفيت ، در حقيقت حركت واقعى به سوى آزادى و حريت است .

وقتى انسان از طريق ركوع و سجود حقيقى به اين حقيقت برسد ، كه موجودات در برابر پيشگاه حضرت او فناى محضند ، دلش از همه چيز رسته و تنها پيوسته به عشق و محبت او مى شود ، و تعبير ديگر ، تمام كشش ها و جذبه ها در برابر او باطل و تنها جذبه حضرت او مى ماند و بس ، در اين صورت است كه انسان تبديل به يك موجود الهى صد در صد شده و در هستى و هويت و موجوديت او جز خدا چيزى نمى ماند .

رفت دلم هم چو گوى در خم چوگان دوست *** وه كه زمن برگرفت رفت به قربان دوست
نى متصور مراست خوبتر از صورتش *** ماه بر آرد اگر سر زگريبان دوست
ـ1 ـ سوره رحمن (55) : 26 ـ 27 .

بر سر سوداى دوست گر برود سر زدست *** پاى نخواهم كشيد از سر ميدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن آن نور محض *** دوست رها كى كند دست ز دامان دوست
پر شده پيمانه ام گر چه زخون جگر *** بالله اگر بشكنم ساغر پيمان دوست
من نه به خود گشته ام فتنه آن روى و مو *** فتنه جان و دل است نرگس فتان دوست
گر به علاج دلم آمده اى اى طبيب *** درد دلم را به جوى چاره زدرمان دوست
آنگاه به چنين توحيدى با قلب و روح سلام مى دهند ، و سلام به احديت وجوديه صرفه ، كه تمام اعتبارات به كل اعتبارات در پيشگاه حضرت او منفى و عدم محضند ، برابر با قول خودش و قول اكمل عبادتش :

( شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ )(1) .
آنگاه به چنين توحيدى با قلب و روح سلام مى دهند ، و سلام به رسول و عباد صالح كه ائمه طاهرين و به قول قرآن مجيد اولوالامرند همان سلام و تسليم به حضرت حق است ، و آيات كتاب بر اين حقيقت ناطق است(2) .

از خداوند مهربان بخواهيم ، توفيق بپا داشتن نماز را همراه با شرايط شريعت و حقايق طريقت و واقعيات حقيقت به ما عنايت كند ، و در اين زمينه به ما ترحم

ـ1 ـ سوره آل عمران (3) : 18 .

2 ـ اسرار الشريعه سيد حيدر آملى : /181 ـ 196 به نحو اختصار .

آورد ، كه بدون عنايت و رحمت او ، دست ما از هر گونه عمل با ارزشى خالى خواهد ماند ، و در بازار برزخ و قيامت دچار افتضاح و رسوائى خواهيم شد ! !

قبله :
اگر به ياد داشته باشيد در ترجمه جملات اول حديث به اين حقيقت اشاره رفت ، كه اين جملات به چهار مسئله بسيار مهم توجه مى دهند :

1 ـ قبله 2 ـ حال قلب 3 ـ قدم خوف و رجا 4 ـ حقيقت تكبيرة الاحرام ، اين همه كه از توضيح اين چهار مرحله دور افتاديم ، به خاطر اين بود كه در مقدمه برنامه ، تا جايى كه توفيق رفيق راه بود چهره معنوى نماز ملاحظه شود ، آنگاه به اصل مسائل پرداخته گردد ، و اينك از شما عزيزان دعوت مى شود ، به قلبى پاك و روحى عاشقانه ، و دلى غرق صفا به ترجمه و توضيح حديث توجه كنيد .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَايِسْ مِنَ الدُّنْيا وَما فِيها وَالْخَلْقَ وَما هُمْ فيهِ .
امام به حق ناطق ، حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) مى فرمايد :

به هنگامى كه براى نماز به جانب قبله ايستادى ، از دنيا و آنچه در آن است مايوس شو ، و نسبت به خلق و آنچه در آنند در كمال نوميدى باش .

چرا كه رو به جانب حضرت او دارى و پشت به دنيا و خلق دنيا و آنچه در دنيا و خلق است .

بدون شك صحيح نيست در پيشگاه حضرت حق داراى دو حالت باشى در يك حال توجه به او و در يك حال توجه به دنيا و خلق دنيا ! !

قبله به منزله نشان دادن جهت است ، و جهت در اين مرحله وجود مقدس محبوب عالم و جمال مطلق است ، وقتى در برابر حضرت او قرار گرفتى بايد به

نحو يقين بدانى كه در برابر رحمت واسعه قرار دارى و دنيا و مافيها و خلق جهان و ما هم فيه در برابر اين رحمت وجودى ندارند ، تا تو بر آنان توجه كرده و دل ببندى .

وقتى اجازه يافتى در محضر مقدس او قرار بگيرى ، قرار داشته باشد و در حالت آرامش كامل باشد ، و جز به عنايت حضرت او توجه مكن ، كه مولاى مهربان تو نمى پسندد در برابر حضرت او كه غناى بى نهايت در بى نهايت است قرار داشته باشى ولى دلت جاى ديگر باشد ! !
صابونى را بازگردانيد :
در آثار اسلامى آمده ، مردى مؤدب به آداب در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب كافور كرد .

سقط فروش پاسخ داد كافور ندارم ، آن مرد الهى گفت دارى ولى فراموش كرده اى ، در فلان بسته و در كنار فلان قفسه است .

مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاك به سراغ كافور رفت و آن را به همان صورتى كه آن رجل نورانى فرموده بود يافت .

از اين معنى تعجب كرد ، پرسيد شما از كجا دانستيد در مغازه من كافور هست ، در صورتى كه من مدتهاست به خيال اينكه اين جنس را ندارم ، مشتريان خود را جواب مى كنم !

آن مرد الهى فرمود : يكى از دوستان وجود مبارك حضرت ولى عصر از دنيا رفته و حضرت اراده داردن خود متكفل غسل و دفن باشند ، مرا به حضور خواستند و فرمودند ، در تمام بازار بغداد به يك نفر اطمينان هست و او كافور دارد ، ولى داشتن كافور را فراموش كرده ، شما براى خريد كافور به نزد او برو ، و آدرس كافور فراموش شده را در اختيار او بگذار ، منهم به نشانى هاى ولى امر به در مغازه تو آمدم ! !

سقط فروش بناى گريه و زارى گذاشت ، و از آن مرد الهى به التماس درخواست كرد ، كه مرا براى ديدار مولايم ، گرچه يك لحظه باشد با خود ببر ! !

آن مرد الهى درخواست او را پذيرفت ، و وى را همراه خود برد ، به بيابانى رسيدند كه خيمه يوسف عدالت در آنجا برپا بود ، قبل از رسيدن به خيمه ، هوا ابرى شد و نم نم باران شروع به فرو ريختن كرد ، ناگهان سقط فروش به ياد اين معنى افتاد كه مقدارى صابون ساخته و براى خشك شدن بر بام خانه ريخته اگر ايان باران ببارد ، وضع صابون چه خواهد شد ؟ در اين حال بود ، كه ناگهان صداى حجت حق برخاست صابونى را برگردانيد كه با اين حال لايق ديدار ما نيست ! !

اينجا كه پيشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود ، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذيرفتند ، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود ، و رو به قبله آرد ولى دانش از قبله حقيقى غافل و به هزار جا غير از پيشگاه حضرت محبوب مايل باشد .

آرى چون به طرف قبله ايستادى ، توجه داشته باش كه در درياى بى نهايت در بى نهايت كرم ، لطف ، عنايت ، محبت ، وفا ، غفران و . . . غرقى و معنا ندارد با رسيدن به غناى محض و رحمت صرف ، باز قلبت رو به دنيا و اهل دنيا داشته باشد !

برخيز تا نهيم سر خود را به پاى دوست *** جان را فدا كنيم كه صد جان فداى دوست
در دوستى ملاحظه مرگ و زيست نيست *** دشمن را به از كسى كه نميرد براى دوست
حاشا كه غير دوست كند جا به چشم من *** ديدن نمى توان دگرى را به جاى دوست
از دوست هر جفا كه رسد جاى منت است *** زيرا كه نيست هيچ وفا چون جفاى دوست
با دوست آشنا شده بيگانه ام زخلق *** تا آشناى من نشود آشناى دوست
دست دعا گشاد هلالى به درگهت *** يعنى به دست نيست مرا جز دعاى دوست
امام خمينى در باره قبله از يكى از آگاهان معاصرش در آداب الصلاة نقل مى كند : نكته باريكى در واژه قبله هست كه بايد از آن غافل نبود .

آيا قبله اسم خانه است يا عمل مواجهه كردن و روبرو ايستادن مكلف قبله است ؟ در حقيقت عمل ما قبله است نه اينكه خانم قبله باشد ، قبله در اصل لغت عرب اسم عمل ماست نه اسم خانه ، ولى چون اين عمل رو بروى با آن خانه انجام مى گيرد و بايد بگيرد ، كم كم اسم خود خانه شده است ، بنابراين كلمه قبله كلمه اى است كه در اصل لغت اسم خانه نيست ، قبله بر وزن « جلسه و وجهه » طرز ايستادن و روبرو شدن با چيزى است ، كه با حضور ذهن انجام گيرد .

مواجهه اى است كه انسان به حال خبردار مى ايستد ، كه گوئى رژه و سان مى دهد ، نهايت بايد اين رژه و سان نسبت به خانه خدا با همه اعضا و كل اندام بدن بوده آن هم به حال خبردار و با نظم و احترام و بايد با حضور ذهن كلى باشد .

اين عمل را قبله مى گويند ، پس قبله به معناى اقبال كردن به چيزى است ، اما طورى كه اقبال به آن و رو به او آوردن با گسستن از غير باشد ، كه رنگ پيوستن به آن و گسستن از غير آن در عمل آشكار باشد .

عرب براى هيئت جلسه ( به كسر جيم ) معنائى فوق نشستن محض در نظر مى گيرد ، ولى براى جلسه ( به فتح جيم ) نشستن به هر وضع باشد اراده مى كند .

جلسه ( به كسر جيم ) طرز نشستن مخصوص و جلوس خاصى است ، از قبيل نشستن صياد در انتظار صيد ، يا شكارچى در هنگام تير انداختن به شكار كه اندام وضع خاصى به خود مى گيرد .

حضور ذهن و هشيارى هم در قبله براى آن طرز ايستادن علاوه شده ، تا مگر گوئى براى ملتفت شدن به خبرى يا پيامى يا سخنى يا رمزى است ، كه بايد هشيارى و حضور ذهن داشت ، و آيا چه رازى است كه قبله روزانه پنج نوبت ، آن را به گوش مردم مى رساند ، و به گوش هزاران هزار جمعيت بشر مى كشد و بايد به آن متوجه بود ؟ ! !

اين تكليف سنگين ، كه جمعيت كل روى زمين ، هر كدام هر جا هستند بايد روبرو با آن جايگاه بشوند و مى شوند براى سر بزرگى است ، گوئى براى اين است كه به گوش هوش خود سخنانى را يا فرمانى را دريابند و سخنان خود را در برابر آن و با آن بگويند ، يا خود را از صميم دل به او بدهند ، آنجا مقبول آنهاست يا مقبول آنها در آنجا است ، آن جايگاه محبوب آنهاست ، يا محبوب آنها در آن جايگاه است و دل از محبوب مقبول نبايد برداشت .

عمل حج براى جمعيت محدودى است آن هم عمرانه يك بار ، ولى اين عمل ، يعنى صف كشيدن در برابر محبوب با هشيارى كامل بوسيله جمعيت غير محدودى از همه نقاط دنيا در بر و بحر هر روز انجام مى گيرد ، و بايد براى همه بشر انجام بگيرد و همه ساله و همه ماه ، و همه روزه انجام بگيرد .

هر كس از شهر و ديار خود بيرون مى رود بايد تا هر جا رفته ، همينكه موسم اين سال رسيد ، همانجا بايستد و روى خود را رو به آن بقعه برگرداند و احترام كند و عمل سان مقدس را انجام بدهد و سپس دنبال كار خود برود .

راستى براى چه فرمان ، ايست مى دهند ، و قافله را نگاه مى دارند ، آن بقعه

اسرارآميز چه سرى در دل دارد كه بايد حتى در حال احتضار هم رو به آنجا دراز بكشند و بميرند ، يعنى به هواى آنجا بميرند ، مگر حتى مرده ها هم در قبر بايد اعتراف كنند كه ما در حيات رو به اينجا بوديم و رو بدين جا اكنون آرميديم ؟

ذبح گوسپند و گاو و شتر و هر حيوان اگر چه مرغى باشد ، بايد رو بروى آنجا انجام گيرد تا ذبح قانونى شده باشد وگرنه مردار و نجس است و گوشت آن حرام ! !

در هر مفصلى كه به منزله گردنه اى است بايد بشر برگردد و مراسم استقبال با آن را انجام دهد تا تجديد عهدى بنمايد ، تا در پايان در حال احتضار هم رو بدان سو دراز بكشد و از حركت مطلقا بايستد .

سپس بايد روبروى اين خانه بدن بيجان او را بشويند و روبروى آن ، مراسم دعاى ختم حيات را بر او انجام دهند ، و او را معرفى به اين مقام نمايند و در آرامگاه ابدش با وضع مواجهه او را استراحت بدهند .

شهيد ثانى آن مرد بزرگ و فقيه عاليقدر مى فرمايد :

استقبال عبارت از آن است كه ظاهر روى خود را از هر سو به سوى خانه خدا برگردانى ، آيا پندارى كه روى دل از ساير چيزها به سوى امر خداى تعالى برگرداندن از تو خواسته نشده است ؟

هرگز و هرگز ، بلكه جز همين را از تو نخواسته اند ، و اين ظواهر از براى برانگيختن باطن ها و وسايلى است از براى آنها تا براى آنان نردبان ترقى گردند ، تا بر دل تعدى نكنند ، زيرا اگر اعضاء بدن در حركاتشان و التفاتشان به اين سو و آن سو تعدى و ظلم كنند دل نيز به دنبال آنها روانه شود و از وجهه الهى روگردان گردد ، پس بايد روى دل به همراه روى پيكر باشد و از اين جهت پيغمبر گرامى فرمود : آيا آن كه روى خود را در نماز برمى گرداند نمى ترسد كه خداوند روى او را همچون روى خر گرداند ؟ !

اين فرمايش رسول خدا نهى از آن است ، كه انسان از خداى تعالى و ملاحظه عظمتش در حال نماز روگردان باشد ، زيرا آن كه به راست و چپ التفات دارد ، از خداوند التفات مى كند ، و از مطالعه انوار كبريا و عظمت غافل مى شود ، و هر كس كه اين چنين باشد ، بيم آن مى رود كه اين غفلت ادامه يابد و هر صورت ملكوتى دل او هم چون صورت خر گردد ، كه نسبت به امور عالم بالا تعقلى ندارد ، و علوم و معارف و قرب خداى تعالى را به چيزى نشمارد .

و بدان همانطور كه روگرداندن ، به سوى خانه خدا امكان پذير نيست مگر به آن كه از غير آن سو روگردان باشد ، روى دل را نيز به سوى خدا كردن امكان ندارد ، مگر به آنكه با تضرع و زارى از هر چه جز اوست روگردان شوى .

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هرگاه بنده اى به نماز ايستد و خواسته او و روى دل او به سوى خدا باشد ، از نماز فارغ نمى شود ، مگر مانند روزى كه از مادر زائيده شده .

به قول عارف سوخته مرحوم الهى قمشه اى آن شيداى مست باده وصال :

گر بشكند سيمرغ جانم دام تن را *** بخشم بدين زاغ و زغن باغ و چمن را
تا چند چون جغدان در اين ويران نشينم *** منزل كنم زندان تنگ ما و من را
چون باز پر بشكسته در دام علائق *** برد از دل ما چرخ دون ياد وطن را
يارى كند گر گريه و آه شبانه *** ويران كنم بنيان اين چرخ كهن را
مرغان آزاد از هواى آب و دانه *** منزل گرفتند اى فغان دام فتن را
در آتش عشق تو شد پروانه دل *** دل سوخت اين پروانه شمع انجمن را
چون زر در آتش گر درافتم پاك گردم *** آتش نسوزد عاشق وجه الحسن را
كاش اين بدن دست از من دل خسته مى داشت *** تا باز مى جستم روان خويشتن را
شايد الهى مرغ هشيار روان باز *** با شهپر جان بشكند دام بدن را
حال قلب :
وَفَرِّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل يَشْغُلُكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّرِكَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَاذْكُرْ وُقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : ( هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللهَ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ )(1) .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

از آنچه دلت را از حضرت او باز مى دارد فارغ و آسوده كن و با چشم باطنت به تماشاى عظمت او برخيز ، و ايستادنت را در قيامت در برابر حضرتش به ياد آر ، خداوند مى فرمايد : در آن روز هر شخصى جزاى اعمال نيك و بدى كه از پيش انجام داده خواهد ديد و همه به سوى مولاى واقعى خود باز مى گردند .

مسئله قلب و حالات آن از مسائل بسيار مهم الهى و انسانى است ، در باره قلب آمده كه عرش رحمان ، مركز انوار ، آئينه صفات ، كانون مهره مركز عشق ، و خانه حق است ، و از طرف ديگر آمده ، خانه شيطان ، جايگاه ظلمت ، كانون

ـ1 ـ سوره يونس (10) : 30 .

قساوت ، بيت مرض ، و مركز فساد است ، و اين دو گونه بودن قلب بسته به وضع صاحب قلب دارد ، اگر صاحب قلب تسليم هدايت ، و متواضع در برابر حق ، و اهل انصاف و وجدان باشد ، داراى قلبى پاك و خاشع و سالم خواهد بودن ، ورنه دچار بيمارى دل و كفر و نفاق خواهد گشت .

نمازگزار قبل از اتصال به نماز بايد به مسئله قلب و حالات آن با توجه خاصى بنگرد و سعى و كوشش او بر اين باشد ، كه اين خانه را از ظلمت و تاريكى و از ضعف ايمان و عشق و از صفات ناپاك شيطانى برهاند ، و به گونه اى اين عضو بسيار مهم را وارد نماز كند ، كه بتواند تجلى گاه انوار و آئينه انعكاس صفات حضرت دوست گردد .

نمازگزار بايد بر اساس معرفت و توجه به قرآن مجيد و آثار اسلامى تمام محبت هائى را كه كانونش قلب است و تمام نفرتهائى را كه مركزش دل است ، در سيطره امر و نهى حضرت الهى درآورد ، و در يك كلمه دل را از مشغوليت نسبت به غير حق آزاد كند و آن را از جانب افراط و تفريط در هر حالتى حفظ نمايد .

قلب اگر در نماز حاضر نباشد ، فكر و ذهن و روح و نفس و اراده و نيت هم در نماز حاضر نيستند ، و با چنين وضعى بايد گفت نمازگزار بازيگرى است كه در كمال بى حيائى در برابر حضرت حق قرار گرفته .

تقواى قلب در نماز از امورى است ، كه بايد همچون ركنى از اركان كه بدون آن نماز باطل است ، به آن نگريست ، و تقواى قلب آن است كه قلب نمازگزار ، بايد از تمام رذائل و در رأس آنها ريا و تظاهر خالى و به حسنات كه در رأس آنها اخلاص است ، آراسته باشد .

با چنين قلب پاك و مطهرى ، نماز ارزش واقعى خود را به دست آورده و صاحبش را به مقام قرب و خالى شدن از هوى و هوس و رها شدن از اسارت نفس و شيطان مى رساند ، در چنين نقطه اى است كه حق به عبد مباهات كرده

و عبد در تمام شئون حيات به حضرت او متوجه است .

سلطان ملك فقرم و عشق است لشگرم *** ترك دو كون تاجم و كونين لشگرم
هم غرق بحر نيستيم ساخت عشق وهم *** در حفظ فلك هستى و كونين لنگرم
حق را ولى مطلق و دين را صراط حق *** گر غير حق بدانمش الحق كه كافرم
افكنده بودم از ره از اين پيش ديو نفس *** ظل خدا به راه هدى گشت رهبرم
فردا كه پرده دور شود از جمال قرب *** يا رب مدار دور زآل پيمبرم
هر چه آن سزاى آل على نيست در جهان *** گر گنج عالم است مبادا ميسرم
جز با هواى دوست اگر سر برم نشاط *** از خاك سر برآورم اى خاك بر سرم
قدم خوف و رجاء :
اگر در اعمال الهيه و اخلاق فاضله انسانيه دو قدم خوف و رجا نباشد ، حركت بسوى كمال براى انسان يا سخت يا غير ممكن خواهد بود .

عامل يك عمل الهى بخصوص اعمال واجبه ، از طرفى بايد بداند كه مولاى مهربان او اجر هيچ عملى را ضايع نمى گذارد ، و از طرفى بايد بداند كه اولاً عملش در برابر عظمت بى نهايت مولا قابل ذكر نيست ، و ثانياً اگر عمل علت غرور و عجب گردد هباء منثوراً شده ، و عمل و صاحبش مستحق جريمه

مى شوند . بر اين حساب از طرفى بايد اميد حتمى به نتيجه و محصول عمل داشت ، و از طرفى بايد از سوء عاقبت و نقص عمل ، سخت در وحشت و ترس بود .

براى يافتن قدم خوف و رجا مراجعه به كتاب الهى و ادعيه وارده و آثار اسلامى بخصوص روايات اين باب در كتاب شريف كافى و بحار و شافى و وافى لازم است .

توجه به نقص خويش و نقص و عيوب در عمل خويش و توجه به آيات و روايات مربوطه به خوف يا آيات و روايات بازگوكننده عذاب و جريمه مجرمين ، بهترين راه بدست آوردن خوف مطلوب است . خوف از مقام حق و از عذاب فرداى قيامت ، آدمى را از بسيارى از اعمال ناپسند و رذائل اخلاقى حفظ مى كند ، در روايت آمده :

اِنَّ حُبَّ الشَّرَفك وَالذِّكْرِ لا يَكُونانِ في قَلْبِ الْخائِفِ الْهارِبِ .
آنكس كه از مقام حق و عذاب الهى در ترس و بيم است ، عاشق برترى و نام آورى نيست .

امام ششم به اسحاق بن عمار فرمودند :

اى اسحاق آنچنان از خدا بترس كه گويا در برابر ديده توست ، و اگر از تو پنهان است ولى تو از او غايب نيستى ، چنانچه بپندارى كه تو را نمى بيند ، بدون شك كافر شدى ، و اگر بدانى كه تو را مى بيند و با علم به اين حقيقت معصيت كنى پس او را از هر فريبنده اى پست تر فرض كرده اى !

امام سجاد (عليه السلام) عرضه مى دارد :

منزهى تو ، عجب است از آن كه تو را مى شناسد ، چگونه از تو باك ندارد !

در روايت آمده : قطره اشكى كه از خوف خدا ريخته شود ، درياهائى از آتش را خاموش مى كند ، و نيز در آثار اسلامى آمده : هيچ مؤمنى نيست كه از ترس خدا قطره اشكى ، گرچه به اندازه سر مگسى بر چهره اش بريزد ، مگر اينكه خداوند آتش جهنم را بر او حرام كند .

در روايت آمده : هرگاه قلب مؤمن از خوف خدا بلرزد ، گناهانش همچون برگ درخت كه از شاخه برگيرند بريزد .

از امام باقر (عليه السلام) آمده :

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آنگاه كه در عراق بود ، روزى پس از نماز ، صبح به وعظ و نصيحت پرداخت و از خوف خدا گريست ، و ديگران هم از گريه حضرت به گريه نشستند ، آنگاه فرمود :

بخدا قسم كه از زمان دوستم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اقوامى را به ياد دارم كه صبح مى نمودند ، و شب مى كردند ، در حالى كه چهره ها گرفته ، و احوالشان پريشان و شكمها از گرسنگى به پشت چسبيده ، و پيشانى آنان از اثر سجده چون زانوى شتر بود ! !

شب را در حال سجده و قيام براى پروردگارشان به روز مى آوردند ، گاهى مى ايستادند و گاهى پيشانى به خاك مى نهادند ، و با خداى خود سرگرم گفتگو و مناجات بودند و آزادى خويش را از آتش جهنم از حضرت او مى خواستند ، بخدا سوگند با همه اين احوال آنان را مى ديدم كه بيمناك و هراسانند ! !

و در بعضى از روايات به دنباله اين گفتار آمده : كه آنان چنان بودند كه گويا صداى افروخته شدن آتش در گوش آنها است ، هرگاه نزد آنان نام خدا برده مى شد ، چون درخت خم مى شدند ، و چنان بودند كه گويا شب را در غفلت به روز آورده اند .

راوى مى گويد : پس از اين سخنان ، ديگر آن حضرت را خندان نديدند ، تا به

جوار رحمت حضرت حق منتقل شد .

در حديث موسى آمده : اما كسانى كه از خدا مى ترسند ، اينان را رفيق اعلى و برترى است كه ديگران را مشاركتى در آن نيست .

در روايت آمده : جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد ، به گونه اى كه اين ترس وى را در خانه محبوس كرد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى گريست ، پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين تسليم كرد .

از حالات بعضى از خائفين نقل شده : كه چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت ، تا روزى روى به آن جانب كرد ، چنان منقلب شد كه از پاى افتاد و جراحتى بر شكمش رسيد ، شبها دست به بدن خود مى كشيد از ترس اينكه مبادا مسخ شده باشد ، و اگر مردم به بلائى دچار مى شدند و بادى يا رعد و برقى به آنان مى رسيد ، مى گفت اين بخاطر من است . اگر ميمردم اين مردم از اين همه مصيبت خلاص مى شدند .

در احوالات اويس آمده كه در مجلس وعظ حاضر مى شد و از سخنان گوينده مى گريست ، چون نام آتش مى شنيد فريادى مى زد و برمى خاست و شروع به دويدن مى كرد ، و مردم از پى او روان مى شدند و فرياد مى زدند : ديوانه ، ديوانه .

روايت بسيار مهمى از رسول خدا به اين مضمون رسيده : آنگاه كه خداوند عزيز ، خلق اولين و آخرين را در وعده گاه روز معلوم جمع كند ، ناگهان صدائى برخيزد ، كه دورترين مردم ، همچون نزديك ترين آنان بشنود ، و آن صدا اين است :

اى مردم ، من زمانى كه شما را آفريدم ساكت بودم ، پس امروز شما ساكت شويد ، و به من گوش فرا دهيد ، اين است و جز اين نيست كه اينك اعمال شماست كه به شما باز مى گردد ، ايها الناس من نسبى قرار دادم و شما هم براى

خود نسبى قرار داديد ، پس نسب مرا پست داشتيد و نسبت خود را بالا برديد ، من گفتم گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، و شما از پذيرفتن اين حقيقت سرباز زديد و گفتيد فلان ، پسر فلان ، و فلانى از فلانى ثروتمندتر است !

پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم ، كجايند پروا پيشگان ، پس براى آنها پرچمى برافراشته شود و آنان بدنبال آن بسوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند .

آرى پروا پيشگان كه متقيان هستند ، خوف و رجا و دورى از حرام ، و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است ، و حق است كه بى حساب وارد بهشت شوند ، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ايشان از مقام خداست و براى عاشق جائى جز بهشت و حالى جز حال رضايت حضرت يار نيست .

به قول عارف معارف و سالك مسالك و عاشق وارسته الهى قمشه اى :

من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند *** يا بجز در دام زلف يار تسخيرم كنند
من نه آن مرغم كه صيادان عالم به افسون *** دانه افشانند و در دامى به تزويرم كنند
من نه آن رندم كه اين رندان پر شيد و ريا *** خوش خوشم سر در كمند آرند و نخجيرم كنند
خوب رويان مشك مويان سر و قدان گل رخان *** مشكل اندر حلقه زلف گره گيرم كنند
گرچه دل در اختيارم نيست پيش گلرخان *** گلرخان بسى بىوفا طبعند دلگيرم كنند
دل سپردم بر بت زيباى گل رخ آفرين *** تا نشان ابرو كمان تركان نه با تيرم كنند
من نه آن بالانشين عرشيم تا آسمان *** يا نظام اختران با گردشى زيرم كنند
در جهان با هر چه پيش آيد خوشم كز لطف يار *** روزى آخر دولت ديدار تقديرم كنند
طاير عشقم من آن عنقاى قدس لا مكان *** برترم از هر چه در انديشه تصويرم كنند
من نه آن مستم كه جز با باده روز الست *** گر خم نه چرخ پر گردد زمى سيرم كنند
با وجود فتر عشق آن كتاب حسن دوست *** شيخ و صوفى از چه دعوت بر اساطيرم كنند
لطف ايزد كى گذارد تا به دام مال و جاه *** خاكيانم در كمند آرند و تحقيرم كنند
شير گردونم الهى يا غزال آفتاب *** من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند
در مناجات حضرت سجاد (عليه السلام) است :
بارالها اگر در پيشگاه تو آن اندازه بگريم كه صدايم قطع شود ، و آنقدر در مقابلت بپاى ايستم تا اينكه از پاى در آيم ، و آن اندازه برايت ركوع نمايم كه استخوان پشتم در آيد ، و به مقدارى برايت سجده كنم كه چشمانم از حدقه درآيد و تمام عمرم را جز خاك چيزى نخورم ، و جز آب خاكستر چيزى نياشامم ، و در طول اين مدت آنقدر بياد تو باشم و نام تو را ببرم كه زبانم از گفتن باز

ايستد ، و با همه اينها به خاطر حيا و شرمسارى از تو ، نگاه به جانب آسمان نكنم ، مستوجب محو و بخشايش گناهى از گناهانم نمى شوم ! !

روايت شده كه در غزوه بنى المصطلق بود كه شبانگاهى آيه اول سوره حج بر پيامبر نازل شد ، در حالى كه مسلمين در حال حركت بودند :

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ«1» يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللهَ شَدِيدٌ )(1) .
اى مردم خدا ترس و پرهيزكار باشيد ، كه زلزله روز قيامت حادثه بسيار بزرگ و واقعه سختى است .

چون حادثه و هنگامه آن روز برزگ را مشاهده كنيد ، هر زن شيرده طفل خود را از هول و ترس فراموش كند ، و هر آبستن بار رحم خود را بيفكند و مردم را از وحشت آن روز بيخود و مست بنگرى در صورتى كه مست نيستند ، ولكن عذاب خدا سخت است ! !

پيامبر ندا داد و مردم را امر به ايستادن كرد ، تا اينكه گرد و شمع وجود مقدسش جمع شدند ، آيه را بر آنان قرائت كرد ، راوى مى گويد : من هيچ وقت به اندازه آن شب گريه كننده نديدم ، چون صبح شد زين از چهارپايان نمى گرفتند و خيمه برپا نمى نمودند ، مسلمانان را مى ديدى كه يا گريه مى كنند يا محزون و غمگين به فكر فرو رفته اند !

مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى ، آن انسان والا و متخلق به اخلاق ملكوتيان و عارف وارسته پس از نقل احاديثى ، در باب خوف در كتاب اسرار الصلاتش مى فرمايد :

ـ1 ـ سوره حج (22) : 2 .

اين خوف و ترس انبياء و اولياء و مؤمنين است ، پس بنگر كه حال تو چگونه است و از چه ديوانى نامت خارج مى شود ، آيا نامت در دفتر مقربين و مؤمنين ثبت شده ; چرا كه حالت خوف و رجا بهشت و دوزخ را براى تو بزرگ مى دارد ، يا در ديوان اشقياء ! راستى برحذر باش از اينكه وضعت همچون ملحدين باشد ، كه وجود و عدم جهنم براى آن نابكاران و ناكسان يكسان است !

و مبادا به ظواهر عقايد حقه ، از ايمان به خدا و روز آخرت ، بدون اينكه از اين ايمان خوف و رجا برايت حاصل شود مغرور گردى ، زيرا آن موجودى كه اثرى بر آن مترتب نباشد همچون معدوم است .

پس نفس خود را اگر ادعاى خوف نمود در بوته آزمايش درآور ، چرا كه براى خوف آثارى است ، اما اثرش در بدن ، رنگ چهره ، و گريه بسيار و در جوارح به خوددارى از معاصى و مقيد بودن به طاعات و تلافى گذشته و آمادگى براى عبادت حقيقى در آينده است .

و اثر خوف در قلب به خشوع و استكانت و دورى از كبر و غرور و كينه و حسد است .

خلاصه مسئله خوف آن چنان بايد در دل تجلى داشته باشد ، كه محلى براى ساير هموم باقى نماند ، و يا لااقل آنقدر خوف باشد كه در رديف ساير هموم بر دل حكومت كند ، زيرا خوف ، آنگاه كه بر دل غلبه نمود و قلب را فرا گرفت هر شهوت و ميلى خدا را مى سوزاند ، و جائى براى غير باقى نمى گذارد و كمترين درجه خوف اثرش خوددارى از گناهان است و اين مرتبه را ورع گويند . و مرتبه متوسط آن ترك مشتبهات است و اين مرتبه را مرتبه مقتين خوانند ، و بالاتر از اين ، ترك امورى است كه انجام آن مانعى ندارد ، چون عبادت انسان ضميمه اين مرتبه شود ، انسان آنچه را در آن مسكن نگزيند بنا نكند ، و به آنچه نياز ندارد جمع ننمايد ، و به دنيا جز به ضرورت آن التفاتى نكند و يك نفس از عمر خود را

صرف غير محبوب ننمايد ، چنين انسانى سزاوار لقب با عظمت صديق است .

آرى وقتى انسان از طريق قرآن و آثار الهى به عقاب اهل گناه و جريمه اهل جرم واقف شد داراى قدم خوف مى گردد ، و از پى اين خوف به ترك گناه و عمل به خواسته حق برمى خيزد ، تا از عذاب در امان رود .

اما قدم اميد كه بايد هماهنگ قدم خوف در وجود انسان تجلى كند ، آن هم از طريق معرفت نسبت به كتاب حق و آثار اهلبيت قابل تحصيل است .

البته اميد خالى و رجاء منهاى عمل ، اميدى احمقانه و رجائى باطل است ، اميدى كه قرآن از انسان مى خواهد در جنب عمل و كوشش و رياضت مى خواهد ، غزالى در بخشى از احياء خود مى گويد :

نزد ارباب دل و صاحبان بصيرت روشن است ، كه دنيا مزرعه آخرت است و قلب به منزله زمين و ايمان به مانند بذر ، و طاعات به منزله آماده ساختن زمين و كندن جويها ، و رساندن آب به مزرعه است .

قلبى كه به غير حق آلوده شده ، و در ماديت صرف و امور دنيائى محض غرق گشته چون زمين سنگلاخى است كه بذر در آن نمى رويد ، و روز قيامت كه روز درو كردن است ، آن كس كه به پاشيدن بذر ايمان در زمين مستعد قلب و طاعات الهيه اقدام نكرده چيزى درو نمى كند ، زيرا چيزى ندارد .

با خباثت قلب و سوء خلق ، ايمان براى صاحبش سودى ندارد ، همچنان كه بذر در زمين سنگلاخ به نتيجه و محصول نمى نشيند .

( مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا )(1) .
آن كس كه كشت آخرت مى خواهد ، ما آن را زياد گردانيم ، و هر كس كشت

ـ1 ـ سوره شورى (42) : 20 .

اين دنيا را بخواهد ما به او خواهيم داد .

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللهِ )(1) .
آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند ، و در راه خدا به جهاد برخاستند اينان به رحمت خدا اميدوارند .

چون در اين آيه شريفه رجاء و اميدوارى به چنين افرادى منحصر شده ، و آيات سوره والشمس دلالت بر اين حقيقت دارد كه بدون داشتن نفسى تزكيه شده بهره اى براى كسى نخواهد بود و رسول اسلام فرموده اند : احمق كسى است كه از هواى نفسش پيروى كند و از خداوند آرزوى بهشت داشته باشد ، و به امام ششم گفته شد ، جماعتى از دوستان و مواليان شما مرتكب گناه مى شوند و مى گويند ما اميدواريم ، حضرت فرمود : بخدا قسم دروغ مى گويند . آنان از دوستان و شيعيان ما نيستند ، اينان مردمى هستند كه آرزوها بر آنان غالب گشته ورنه اگر كسى اهل اميد باشد براى رسيدن به هدفش مى كوشد ، و اگر از چيزى بترسد از آن مى گريزد ، بنابر اين آيات و روايات بايد توجه داشت كه به هنگام عمل پاك و اخلاق حسنه بايد اميد به عنايت و رحمت دوست داشت ، و بايد به وقت توبه و ترك گناه آرزوى بخشش معاصى گذشته كرد ، و گرنه اميد بدون عمل و رجاء بدون اخلاق و آرزوى غفران بدون توبه باطل و مردود است .

در هر صورت اگر داراى عمل هستيد ، به فضل و عنايت حضرت او توجه كنيد و به آن جناب اميد ببنديد ، و اگر دارى گناه هستيد در صورت توبه از آن حضرت توقع و غفران داشته باشيد و به رحمت و كرم او اميدوار باشيد ، و براى معرفت بيشتر نسبت به خوف و رجاء به آيات و روايات و داستان اميدواران

ـ1 ـ سوره بقره (2) : 218 .

و خائفان مراجعه كنيد ، با خواست الهى در باب توبه و حسن ظن مصباح الشريعه مفصل اين مسائل خواهد آمد :

حكيم فرزانه ، فيض وارسته در عرض حاجت و نياز ، و اعلام اميد به درگاه بى نياز مى گويد :

اى كوى تو برتر از مكانها *** وى گم شده در رهت نشانها
سرگشته به بر و بحر گردند *** اندر طلب تو كاروانها
اى غرقه بحر بى نشانى *** وى گمره وادى نشانها
هر غمزده اى است از تو محزون *** وز توست نشان شادمانها
از توست زمين فتاده بيخود *** وز شوق تو شور آسمانها
راهى به تو نيست جز ره عشق *** خاصان كردند امتحانها
در عالم عشق سير كرديم *** ديديم يكان يكان نشانها
دل بر سر دل فتاده مدهوش *** تن بر سر تن سپرده جانها
نزد دلدار رفته دلها *** سوى جانان روان روانها
جانها همه پا كشيده از تن *** دلها همه كنده دل زجانها
سر بر سر نيزه هاى حسرت *** تن ها بر خاك جان فشانها
هر كو از عشق گفت حرفى *** افتاد چو فيض بر زبانها
حقيقت تكبيرة الاحرام و شرح آن :
فَإذا كَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ فَاِنَّ اللهَ تَعالى إذا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ فَقالَ : يا كاذِبُ اَتَخْدَعُني وَعِزَّتي وَجَلالي لاَُحَرِّمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلاََحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالْمَسرَّةَ بِمُناجاتي :
وجود مقدس حضرت صادق در اين جملات حالت نمازگزار را به وقت گفتن تكبيرة الاحرام بر دو صورت تصوير كرده :

1 ـ حال توجه به اينكه در تمام عالم وجود بزرگى جز حضرت حق وجود ندارد ، و عبد بر اين مبنا دل بغير خدا ندارد ، و تمام كشش ها و جذبه ها در برابر جذبه عشق او نسبت به عبد صفر و بى قدرت و ناتوان است ، و عبد در اين حوزه جاذبه از آلودگيها دور و به حسنات الهيه با تمام وجود آراسته است .

2 ـ حال غفلت و بى خبرى و نسيان نسبت به حقيقت موضوع ، در اين حال ، عبد و مكلف هنوز غرق در اوهام و خيالات و گرفتار تصويرهائى از امور مادى و شهوانى است ، و به درك عظمت و جلال و جبروت حضرت دوست نائل نشده و در كمال درماندگى و بيچارگى كوچكى است ، و راهى به سوى قرب براى خود باز نكرده ، و گفتن او با نگفتنش يكى است ! !

امام صادق (عليه السلام) در اين جملات زيبا و نورانى به هدايت بندگان برخاسته ، و خواسته آنان را در راهى قرار دهد كه از عمل خود بهره ببرند ، و به حقايق وقايع دست يابند ، و راهنمائى نمازگزاران به سوى تكبيرة الاحرام واقعى و دور ماندن از تكبير قلابى و بى فايده مى فرمايد :

به وقت تكبيرة الاحرام ما بين آسمانها و زمين آنچه موجود وجود دارد و خود آسمانها و زمين را بسيار كوچك بدان ، و جز به عظمت و بزرگى حضرت دوست كه جز عظمت او عظمتى اصلاً وجود ندارد توجه نداشته باش .

به حقيقت بدان كه خداوند بزرگ كه احاطه به تمام موجودات و وضع ظاهر و باطن آنان دارد ، چون به وقت تكبير به ذات قلبت بنگرد و ببيند روى دلت از مفهوم و حقيقت تكبير بجاى ديگر است ، و گرفتار عارضه غفلت و نسيان و سهو از واقعيت هستى فرياد مى زند :

اى دروغگو با من مكر و حيله مى كنى به عزت و جلالم تو را از سه واقعيت بسيار بسيار عالى ، بخاطر زنده نبودن تكبيرت محروم مى كنم :

1 ـ شيرينى يادم را بر تو حرام مى كنم !

2 ـ از رسيدنت به مقام قرب جلوگيرى مى نمايم !

3 ـ از اينكه به مناجات با من مسرور شوى تو را منع مى كنم !

اى عباد خدا ، اى بندگان حضرت حق ، اى دوستداران واقعيت ، اى نمازگزاران ، اى مسافران كوى محبوب ، اى سالكين راه ، شما را بخدا قسم عذابى براى عاشق از اين سه عذاب بالاتر مى شود ؟ ! !

الهى آن پروانه شمع جمال به پيشگاه مقدسش عرضه داشته :

اى دلبر با شكوه پرناز *** از ديده خود مرا مينداز
ما بر كرم توايم مغرور *** وز لطف تو غرق نعمت و ناز
با نام تو مى كنم همه شب *** بر كاخ فلك زشوق پرواز
بر خاك در تو سر نهاديم *** گشتيم به عالمى سرافراز
يك در به جفا رقيب اگر بست *** صد در به رخ از حبيب شد باز
جز حق همه باطلند و فانى *** بر خوان زكتاب عشق اين راز
در بازى طاق و جفت گيتى *** خواهى ببرى تو عشق مى باز
گر بست الهيا در وصل *** از درگه يار كى شوم باز
در احاديث قدسيه آمده كه خداوند به موسى بن عمران فرمود :

به فلان كس بگو تو را دچار چنان بلائى كرده ام كه ما فوق آن نيست ، عرضه داشت خداوندا من او را بر بلائى نديدم ، خطاب رسيد لذت مناجاتم را از او گرفته ام ! !

آه و دريغ اگر حضرت مولا ما را از پيشگاه قدسش براند ، واى اگر جناب او ما را از نظر بيندازد ، وا اسفا اگر حضرت يار به هنگام تكبير ، قلب ما را در شغل

ديگر ببيند .

اين شرمنده شرمسار ، و دل خسته از گناه از باب عرض مناجات به پيشگاه والاى او گفته ام :

اى لطفِ تو در وجود موجود *** خلقت همه قاصد و تو مقصود
اى خالقِ مهربانِ عالم *** مرهونِ عنايت تو آدم
اى ياد تو مايه گدايان *** مست كرمِ تو بى نوايان
در آينه جهان عيانى *** گويند اگر چه در نهانى
پيدائىِ ممكنات از توست *** سر پائىِ كائنات از توست
كونين زنور توست روشن *** هستى زعنايت تو گلشن
مستور نه اى زديده جان *** مهجور نه اى از اين و از آن
در دست كفايتت امور است *** با ياد تو قلب غرق نور است
اكنون كه دلى فسرده دارم *** جانى زگناه مرده دارم
دورم زدرت نموده عصيان *** مهجور شدم زجرم و طغيان
راهى به كس ديگر ندارم *** افتاده و ناتوان و زارم
دل در گرو تو داده ام من *** بر خاك درت فتاده ام من
بنماى قبول خويشم اى دوست *** هرگز تو مران زپيشم اى دوست
يا رب تو مريز آبرويم *** مسكين تو و اسير كويم
خلاصه سخن حضرت صادق (عليه السلام) و توضيحى كه اهل حال به اين سخن داده اند اين است ، كه به وقت تكبير بايد همه عالم و خود را فراموش كرده و به قول معروف انيت و موجوديت و هويت و شئون خويش را در عظمت و جبروت حضرت او فنا نموده و حتى براى يك لحظه هم در هنگام قرار داشتن در پيشگاه او خود را و همه عالم و عالميان را ننگرى ، كه اين نگريستن عين گناه و محض توهين به حضرت يار است .

و اين حال نه تنها در نماز بايد رعايت شود ، كه رعايت آن و تمرين آن در نماز بخاطر اين است كه در همه حال و در همه وقت و در هر شأنى رعايت گردد ، كه اين مقام بالاترين مقام و نقطه عروج واصلان متقيان است .

درين مقام سخنى جز سخن خدا نيست ، و كارى جز محض خدا صورت نمى گيرد و هر لحظه از عمر انسان پر ارزش تر از قيمت تمام اين جهان است ، و مقام حقيقى وحدت همين مقام است .

عارف نامدار مرحوم محمد طبسى كه در قرن هشتم مى زيسته و از شيعيان خالص مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده در اين زمينه مى فرمايد :

قالَ اللهُ تَعالى :

( كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ )(1) .
در وحدت ، سالك و سلوك و سير ، و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد . كل شيء هالك .

و اثبات اين سخن و بيان هم نباشد ، و نفى اين سخن و بيان هم نباشد ، و نفى و اثبات متقابلانند و دوئى مبدء كثرت است .

آنجا نفى و اثبات نباشد و نفى ، نفى و اثبات اثبات هم نباشد ، و آن را فنا خوانند كه معاد خلق با فنا باشد . همچنان كه مبدء از عدم بود :

( كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ )(2) .
و معنى فنا را حدى با كثرت است .

( كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ )(3) .
ـ1 ـ سوره قصص (28) : 88 .

2 ـ سوره اعراف (7) : 29 .

3 ـ سوره رحمن (55) : 26 ـ 27 .

فنا به اين معنى هم نباشد ، هر چه در نطق آيد و هر چه در وهم آيد ، و هر چه عقل به آن رسد جمله منتفى باشد .



( إِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّهُ )(1) .



بدان كه فنا ، فناى بنده باشد در حضور الهى كه چون بنده از خود فانى شود ، به حق باقى شود .

و فنا آن است كه نفس خود را در بوته فنا بگذارى و از هر چه مادون اوست فانى شوى و سرت به حضرت حق باشد ، چنانچه به هر طرف كه نگرى او را بينى .

بقول عاشق واله جناب فيض كاشانى :

در چهره مه رويان انوار تو مى بينم *** در لعل گهر باران گفتار تو مى بينم
در مسجد و ميخانه جوياى تو مى باشم *** در كعبه و بتخانه انوار تو مى بينم
بتخانه روم گر من تا جلوه بت بينم *** چون نيك نظر كردم ديدار تو مى بينم
هر كو زتو پيدا شد هم در تو شود پنهان *** پيدا و نهان گشتن هم كار تو مى بينم
از كوى تو مى آيم هم سوى تو مى آيم *** در سير و سلوك خود انوار تو مى بينم
هم كشته اين عيدم هم زنده جاويدم *** منصور صفت خود را بردار تو مى بينم
ـ1 ـ سوره هود (11) : 123 .

گاهى تو مرا گاهى گه قيمتم افزائى *** در سود و زيان خود را بازار تو مى بينم
هر كس شده در كارى سرگشته چو پرگارى *** سرگشتگى جمله در كار تو مى بينم
هر جا كه روم ناله چون بلبل شوريده *** سر تا سر عالم را گلزار تو مى بينم
خون در جگر لاله از داغ تو مى بينم *** چشم خوش نرگس را بيمار تو مى بينم
پروانه بگرد شمع جوياى جمال تو *** بلبل به گلستانها هم زار تو مى بينم
از خود نه خبر دارم نه عين و اثر دارم *** در نطق و بيان فيض گفتار تو مى بينم
و چون بنده از صفات خود فانى گشت و به كليت حق را گشت ، محال باشد كه حق او را معيوب گرداند به مخالفات .

و عصمت آن باشد كه بنده را از بنده بستاند تا در او قدرت خلاف كردن نماند .

و چون بنده فانى گشت از آنچه او راست باقى گردد به آنچه حق راست ، چون اين بقا از پس فنا پديد آيد درست گردد كه آن فنا حق بوده ، و بنده در آن فنا محمود بوده ، و آن فنا از غلبات حق بوده است .

و چون صفت فنا پديد آيد از صفات خويش و فنا پديد نيايد به صفات حق ، آن هواجس نفس باشد يا وساوس شيطان .

و برترين مقام آن باشد كه بنده را نه بلا و نه نعمت از حق مشغول نگرداند ، و به هيچ وقت خدا را فراموش نكند و چون ياد او كند در وقت ياد كردن او ، همه

هستى را مقدار نماند ، خلاف كردن را راه كجا ماند .

هر آن كو غايب از وى يك زمان است *** حقيقت كافر است اما نهان است
وگر خود غايبى پيوسته باشد *** در اسلام بر وى بسته باشد
حضورى بخش اى پروردگارم *** كه من غايب شدن طاقت ندارم
و بايد كه در عبادات مراد خويش نطلبى تا از حظ خويش فانى باشى ، لكن بزرگداشت امر حق نگرى تا به حق باقى باشى .

و در معاملات به بمد خويش نجوئى ، تا از حظ خويش فانى باشى ، لكن به آمد خلق نگرى تا به حظ غير باقى باشى .

و بايد كه در سر بنده چندان بزرگداشت حق پديد آيد كه او را فراغت شغل غير حق نماند .

و چون بنده فانى گردد از حظوظ خويش و فانى گردد از ديدن ذهاب حظوظ ، و فانى گردد از ديدن و ناديدن ذهاب خطوط ، باقى گردد به ديدن آنچه از حق است ، و آنچه حق راست ، داند كه من او را ام و همه كون او راست . و مالك در ملك خويش هر چه خواهد كند ، چون اين بديد همه خصومت و منازعت از ميانه برخيزد .

و بداند هر چه از حق آيد همه حق است ، و جز موافقت ، روى ندارد ، و خلاف از ميانه برخيزد ، همه تسليم ماند بى خصومت ، و همه موافقت ماند بى خلاف .

بقاى او به حق به اين معنى باشد كه حق را باشد ، چنان كه حق خواهد .

و چون بنده را نه مراد ماند نه اختيار ، هر چه در او پديد آيد مراد و اختيار حق باشد .

بايد كه از نظاره خويش و نظاره افعال خويش فانى گردى ، و صفت تو كه موجودست همچنان گردد كه آن وقت كه معدوم بود ، از صفات بشريت كلى

فانى بايد شد تا به حق باقى گردى .

و فانى گشتن از صفات بشريت اين باشد كه معانى مذموم از تو برود .

و باقى گشتن به صفات الهى اين باشد كه صفات محمود در تو قائم شود و به توفيق و عنايت الهى اين معنى ميسر شود .

و بدان كه تا سر بنده به حق مشغول است غير حق به آن سر راه نيابد ، و چون سر خويش به غير حق مشغول كرد سر او آلوده گشت و آلوده حق را نشايد .

نيستى جولانگه اهل دل است *** شاهراه عاشقان كامل است
چون كه عارف دوست را طالب شده *** نور حق با هستيش غالب شده
فعل حق دست مرادش تافته *** نفس او ترك ارادت يافته
پرتو ذات حجاب كبريا *** كرده او را غرقه بحر فنا
تيغ وحدت رانده بر هستى او *** برده او را بيخود از مستى او
نيستى بر نيستيش افزوده بس *** هم بخود هستيش داده هر نفس
شور عشق افتاد بر آب و گلشن *** نى غم دنيا و عقبى در دلش
توضيح ظاهر و باطن تكبيرة الاحرام
گفته شده به وقت گفتن تكبيرة الاحرام دستها را به صورتى كه روى دست به طرف قبله و پشت دست به سوى پشت سر باشد تا محاذى دو گوش برداريد .

اهل دل در معناى اين عمل گفته اند : تمام ما سوى الله را بر پشت دست بگذار و به قدرت و حول و قوه الهى از جاى بردار و از دل بركن و از جان ريشه كن نما ، سپس تمام آنها را به پشت سر بريز ، بنحوى كه در مقابلت چيزى از ماسوا نماند ، و بخصوص با كمك گرفتن از حضرت دوست شيطن را در پشت سر با زنجير نفى ابد به بند آر كه نه در نماز و نه در غير آن به تو دست پيدا نكند ، و روى دست را به عنوان نمونه اى از روى هستى و وجود خويش كه به تمام معنى خالى و تهى

است ، براى گدائى از محضر حضرت او به طرف او نگاهدار و با توجه جامع و كامل و با قلبى مملو از عشق و نشاط ، و با دلى پر از اخلاص و صفا ، و با حالى متصل به ملكوت ، و با چشمى گريان و دلى بريان و خضوع و خشوع ، و در كمال وقار و ادب و طمأنينه بگو :

آرى در حال گفتن تكبير از تمام گذشته ات نادم و شرمسار و نسبت به آينده ات غرق اميد باش ، و با اعتراف قلبى به گناه و پاك كردن آينه قلب از وساوس شيطانى وارد حرم قدس و پيشگاه با عظمت حضرت او شو ، كه تكبيرة الاحرام مقدمه ورود ، و علت رسيدن به درگاه ، و كليد بازكننده در رحمت دوست است .

كاشكى خاك حريم حرمت مى بودم *** مى خراميدى و من در قدمت مى بودم
بى غم عشق تو صد حيف زعمرى كه گذشت *** پيش از اين كاش گرفتار غمت مى بودم
گر به پرسيدن من لطف نمى فرمودى *** همچنان كشته تيغ دو دمت مى بودم
گر سر رشته مقصود رسيدى دستم *** دست در سلسله خم به خمت مى بودم
گر مرا حشمت كونين ميسر مى شد *** همچنان بنده خيل و حشمت مى بودم
چون مريضى كه دلش مايل صحت باشد *** عمرها طالب درد و المت مى بودم
هر چه خواهى بكن اى دوست كه من از دل و جان *** آرزومند جفا و ستمت مى بودم
تا تو يك ره به كرم سوى هلالى نگرى *** سالها چشم به راه كرمت مى بودم
الله اكبر ، يعنى اينكه از علايق رستم ، و دل به درگاه تو بستم ، و از بند تمام معاصى جستم ، و قلب شيطان پليد براى هميشه خستم ، و در حقيقت نيت مكبر اين باشد ، كه اكنون مى خواهم اين حيثيت ناقابل و هويت ناچيز خود را نثار راه دوست كنم ، و آنچه خاطرخواه آن جناب است آن نمايم ، و تو سن بندگى در ميدان خضوع و خشوع تازم و در ساحت كبريائى و عشق او جان بازم كه :

ألصَّلاةُ قُرْبانُ كُلٍّ تَقيٍّ .
معنى تكبير اين است اى اثيم *** كه خدا پيش تو ما قربان شويم
و بخاطر همين است كه قبل از تكبيرة الاحرام دعاى قربانى خوانند و آن اين آيه شريفه است :

( وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ )(1) .
يعنى چون با معرفت و شوق در عالم ملكوت در آيد و مشاهده عظمت و جبروت حى لا يموت نمايد و همهمه ملائكه گوش كند ، خود را نيست و هستى خود را فراموش كند كه خود را ديگر موجود نداند ، بلكه معدوم و نابود خواند كه :

( كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ )(2) .
آرى به هنگام تكبير اگر قدم معرفت و شوق و بال حال و ذوق نباشد اين همه

ـ1 ـ سوره انعام (6) : 179 .

2 ـ سوره قصص (28) : 88 .

حقيقت از آيه قربانى و تكبير نصيب انسان نشود .

شوق ، شهباز محبت را پر است *** در حريم انس جان را رهبر است
شوق داروخانه اهل بلاست *** كلبه او نور مشتاق خداست
دوستى بى شوق نپذيرد كمال *** زان كه بى چوگان نشد گوئى به حال
شوق را گرچه بلند آمد مقام *** نيست يكسان اندر او هر خاص و عام
سالكان را در حقيقت هر زمان *** همتى بخشد خداى مهربان
در طلب ياد نهايت نارواست *** زان كه مطلوب همه بى منتهاست
از مى شوق آن كه پر شد جام او *** در جهان با حق بود آرام او
در تفسير از اهل بيت عصمت و تطهير (عليهم السلام) دو روايت وارد است يكى آن كه :

اَللهُ اَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيء .
و اين معنى مقتضى آن است كه انسان چون مشاهده عظمت و كبريائى الهى نمايد ، خود را بسيار صغير و حقير شمارد و هستى خود را هيچ نداند و خويش را كان لم يكن انگارد .

و ديگر اينكه :

اَللهُ اَكْبَرُ مِنْ اَنْ يُوصَفَ .
و اين تفسير بلندتر از تفسير اول است ، چه آن كه در تفسير اول رايجه يك نوع تحديد است كه از ساحت حضرت كبريائى بعيد است ، بخلاف تفسير دوم كه غايت تنزيه و تمجيد است و كمال معرفت توحيد .

اى زلال زوصف تو زبانها *** كوته زثناى تو زبانها
با آنكه تو در ميان جانى *** جوياى توايم در كرانها
هر گوشه فكنده تير فكرت *** زه كرده به هر گمان كمانها
گاهى به بتى شويم مفتون *** جوئيم جمالت از نشانها
گاهى از چشم و گاه ابرو *** گاهى از لب گهى دهانها
گاهى از لطف و گاه از قهر *** گاهى پيدا گهى نهانها
گه سير كنيم در خط و خال *** جوئيم تو را در آن ميانها
گاه از سخنان توى بر توى *** گاهى زكتاب و گه بيانها
القصه به هر طريق پوئيم *** با بال دل و پر روانها
گيريم سراغت از كه و مه *** گاه از پيارن گه جوانها
ما را با تو سرى و سريست *** پنهان زتن و دل و روانهاست
سوداى تو هر كه راست چون فيض *** دارد بس سود در زيانها
در تصحيح معناى اول مى توان گفت : از اينكه قاطبه عالم اكوان به محض اراده خالق موجود شده ، و وجود رشحه اى از فيض حق و فياض مطلق است و هيچ نسبت ما بين طرفين نيست مگر نسبت خالقى كه منتهاى مرتبه اعلا درجه جلال و اعلا درجه كمال است ، و مخلوقى كه غايت مرتبه دنائت و منتها درجه ذلّت است ، پس با وجود اين ، در مقام تعظيم سزاوار است كه گويند حق تعالى بزرگتر از مخلوقات خود است ، اگر چه اين معنى به حسب وضع لغوى انسب است ، و التفات به هر يك از معنيين مقتضى اين است كه بنده ، مشاهده جبروت پروردگار كند و جان خود را در راه بندگى نثار نمايد .

چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) در متن روايت فرموده :

هرگاه تكبير گفتى خود را در جنب عظمت او حقير و خرد شمار و در برابر كبريائى او هر چه در آسمان و زمين است كوچك انگار ، كه حق چون بر دل تكبيرگوى نظر كند و ببيند كه عبد چيز ديگرى در جنب حق بزرگ مى بيند به او فرمايد :

اى دروغگو آيا تو مرا فريب مى دهى ، قسم به عزت و جلالم كه تو را از شيرينى ذكرم محروم و از بساط قربم ممنوع و از شادى در مناجاتم مردود مى كنم .

واى بر ما كه اكثر ما روى ظاهر در نماز ، و دل در لهو و لعب داريم ، و اينگونه عبادت بدون شك اطاعت از شيطان است نه عبادت خالق عالميان .

راه بيرون شدن از هر دو جهانم هوس است *** خيمه بيرون زدن از كون و مكانم هوس است
تن ناپاكم و اين جهان هوسناكم گشت *** زندگانى نفسى بى تن و جانم هوس است
خلوتى كو كه برآرم نفسى دور از خويش *** نه همين دورى از ابناى جهانم هوس است
خرقه در خانه نهم موزه و دستار به راه *** گذرى تا به در دير مغانم هوس است
سود بازار جهان گر همه اينست نشاط *** من سودا زده زين مايه زيانم هوس است
در داستان اولياء الهى آمده ، سالى عارفى وارسته و عاشقى دل سوخته به حج رفت ، در محل قربانى هر كس بهيمه اى براى قبولى حج نثار راه حق كرد ، اما آن عارف اهل دل در آن سر منزل در پيشگاه حضرت محبوب و برخاك راه حضرت معشوق رو به قبله خفت و گفت :

الهى من ذبيحه اى ندارم تا قربان كنم ، لاجرم نفس ناقابل خود را نثار كرده تا به وعده خود نسبت به تو وفا كرده باشم اين بگفت و سر بر زمين نهاد و از روى شوق و معرفت و حال و اخلاص جان خود را نثار حضرت جانان كرد ! !

الهى آن انسان وارسته و عاشق دل داده در اين زمينه مى گويد :

حديث از عشق گو ، يا باش خاموش *** خدا را ياد كن خود را فراموش
به درد عشق مردن زندگانى است *** چنين گفتند عشاق قدح نوش
به گرد كعبه جانان به جاى آر *** طوافى با نكويان دوش بر دوش
به جان هم داستان با اهل دل باش *** به دل در راه وصل يار مى كوش
دلا صياد عشق اندر كمين است *** تو صيد يار شو وين راز كن گوش
نبينى چرخ و انجم مى خروشند *** تو نيز ار عاقلى مستانه بخروش
همه ذرات عالم مى دهند پند *** گشا چشم خرد زين خواب خرگوش
به اصلاح روان بشتاب از آن پيش *** كه بردارند از سر تو سرپوش
مزن چون كژدم از كين بر دلى نيش *** شو از رحمت به كام نيك و بد نوش
سحر بر ياد يار از خواب برخيز *** خدا و مرگ را كم كن فراموش
الهى رهروان بيدار گشتند *** تو تا كى خفته اى سر مست و مدهوش
شيخ صدوق قدس الله روحه روايت نموده :

كه مردى از سيد العارفين اميرالمؤمنين عليه صلوات الله الملك العلام پرسيد ، معناى دست بلند كردن در حالت تكبيرة الاحرام به وقت نماز چيست ؟

حضرت فرمود : معنايش اين است :

خداوند اكبر و واحد و احد است ، همانند ندارد ، با دست لمس نمى شود ، و با حواس درك نمى گردد .

عارف معارف الهيه و سالك مسلك ولويه مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين تهرانى ، در توضيح اين روايت گفتارى دقيق و لطائفى رقيق دارد ، آن جناب مى فرمايد : مخفى نماند ، كه اين بيان دقيق انيق كه صادر شده از مورد تحقيق ، يعنى آفتاب عالمتاب حضرت ولايت مآب حضرت امير (عليه السلام) در سر رفع يدين در حال تكبيرة الاحرام اشاره است به پنج مطلب از مطالبه غامضه توحيد .

لطائف توحيديه در تكبيرة الاحرام
1 ـ دست برداشتن تا محاذى گوش ، يعنى بنده حقير فقير سراپا تقصير در

حال تكبير بايد به دو زبان سخن گويد : يكى به زبان حال و ديگرى به لسان مقال ، كه هر يك با ديگرى موافق باشد ، تا صدق دعوى عبد در توحيد صادق آيد .

پس تكبير گفتن مقال است و دست بلند كردن زبان حال ، و هر يك از اين دو عبارت اخراى يكديگرند .

چون عبد تكبير گويد ، پروردگار خود را به عظمت و كبريائى ياد نمايد ، و ذات عليا را به الوهيت كه صفت خاصه است بستاند ، و اعتراف نمايد كه او را كس نتواند توصيف نمايد ، و بر دامن كبريائى او كه از هر چيز بلندتر است گرد توصيف و غبار تشبيه ننشيند ، چه جاى اينكه قلوب و ابصار او را مشاهده نمايد .

و مقارن اين تعبير كه مدلول عليه تكبير است ، همين مضمون را نيز به لسان حال ادا سازد ، فكانه بر طبق مدعاى خود ببيند و برهان اقامه نمايد ، پس دست راست بلند كند .

و اشاره به واحديت وبساطت ذات غيب الغيوبى نه اسمى است نه رسمى و نه نسبتى است و نه حدى و نه اضافه و ناتشبيهى ، چه آنكه او اجل از اين است كه او را بتوان وصف نمود كه :

كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ(1) .
و اين مرتبه معرفت مقربين است كه هر چه مشاهده جبروت الهيه بيشتر نمايند ، عجز و حيرت بيشتر مى افزايند ، چنانچه مضمون :

أللّهُمَّ زِدْني فيكَ تَحَيُّراً .
بر اين معنا ناطق و شاهدى صادق است ، پس از براى ذات هيچ صفتى را نفى و اثبات نتوانند ، و علاوه چون معرفت كنه ذات ذوالجلال ممتنع و محال است ،

ـ1 ـ نهج البلاغه خطبه اول .

و از طرفى بندگان مكلف به تحصيل وجه از معرفت افعال و صفات و اسماء و تفسير آيات حاصل شود ، اين است كه به لسان حال ، پنج صفت از صفات جماليه و جلاليه حضرت ذوالجلال را بيان مى نمايد .

اول واحديت كه اشاره به وحدت ذات است ، كه در آن مرتبه شائبه هيچ نحو تعدد و تكثر و تركيب متصور نيست پس به رفع يد يمنى اشاره به اين مطلب مى كند ، چون و احد اسم فاعل است و به معناى ثبوت مى باشد :

ذاتٌ ثَبَتَ لَهُ الْوَحْدَة .
و بر اين اساس واحد اشاره به وحدت ذات مقدس حضرت ربوبيت است .
سحرگاهى شدم سوى خرابات *** كه رندان را كنم دعوت به طامات
عصا اندر كف وسجده بردوش *** كه هستم زاهدى صاحب كرامات
خراباتى مرا گفتا كه اى شيخ *** بياور تا چه دارى از مهمات
بدو گفتم كه كارم توبه تست *** و گر توبه كنى يابى مكافات
مرا گفتا برو اى زاهد خشك *** كه تر گردد زدردى خرابات
اگر يك قطره دردى بر تو ريزند *** زمسجد باز مانى و زمناجات
برو مفروش زهد و خودنمائى *** كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات
كسى را كى فتد بر روى اين رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات
بگفت اين و يكى دردى بمن داد *** خرف شد عقلم و رست از خرافات
برآمد آفتابى از درونم *** درون من برون شد از سماوات
چو من فانى شدم زان جام كهنه *** مرا افتاد با جانان ملاقات
چو از فرعون هستى باز رستم *** چو موسى مى شدم هر دم به ميقات
چو خود را يافتم بالاى كونين *** بديدم خويشتن را آن مقامات
بدو گفتم كه اى داننده راز *** بگو تا كى رسم در قرب اين ذات
مرا گفتا كه اى مغرور غافل *** كسى هرگز رسد هيهات هيهات
بسى بازى ببينى از پس و پيش *** ولى آخر فرو مانى به شه مات
در آن موضع كه تابد نور خورشيد *** نه موجود و نه معدوم و نه ذرات
همه ذرات عالم مست عشقند *** فرو مانده ميان نفى و اثبات
چه مى گوئى تو اى عطار آخر *** كه داند اين رموز و اين اشارات
2 ـ احديت است ، و اين نام يعنى احد ، چون افعال صفتى است ، پس مراد از آن وحدت در صفاتست و به برداشتن دست چپ اشاره به اين مطالب مى نمايد ، كه پروردگار من چنانچه در مرتبه ذات شريك و شبيه ندارد ، هم چنين در مرتبه فعل و صفات نيز شريك ندارد ، بلكه صفاتى كه از براى ذات اثبات مى نمايد همه آنها از خصايص ذاتند و در آن هيچ اشتراكى ندارد .

و اطلاق بعضى صفات چون ، حى و سميع و بصير بر ممكنات از باب اطلاق لفظ مشترك است كه لفظ متحد و معنى متعدد است ، چه حيات ممكن متعلق روح حيوانى است به قالب عنصرى و سمع و بصر و ساير قواى ممكنات هر يك به آلت خاصه اى است كه بدون آنها نتواند تحقق پذيرد ، و ذات اقدس عليا ، اجل از اين است كه تعلقى به ماده و آلتى داشته باشد و سمع و بصر بارى جل مجده از اين باب نيست بلكه :

بِالَّذي يَسْمَعُ بِهِ يَرى وَبِهِ يَتَكَلَّمُ فَيَأمُرُ وَيَنْهى .
به آن واقعيتى كه مى شنود ، بهمان مى بيند و بهمان سخن گفته امر و نهى مى نمايد .

به آن واقعيتى كه مى شنود ، به همان مى بيند و به همان سخن گفته امر و نهى مى نمايد .

خلاصه ذات مقدسش قائم مقام همه صفات خاصه اوست و هيچ چيز نه به

حسب ذات و نه بحسب صفات به او شباهت ندارد .

واحد يكتائى است به حسب ذات و واحد يگانگى به حسب صفات و اين دو صفت از صفات جماليه اند ، چنانچه سه صفت ديگر از صفات جلاليه اند ، و مراد از صفات جماليه صفات ثبوتيه ، و مراد از صفات جلاليه صفات سلبيه است كه از ساحت قدس حضرت او دور است .

ترا در ره خراباتى خراب است *** گر اينجا خانه اى گيرى صواب است
بگير اين خانه تا ظاهر تو بينى *** كه خلق عالم و عالم سراب است
در آن خانه ترا يكسان نمايم *** جهانى گر پر آتش گر پر آب است
خراباتيست بيرون از دو عالم *** دو عالم در بر آن هم چو خواب است
ببين كز بوى آن درد خرابات *** فلك را روز و شب چندين شتاب است
به آسانى نيابى سر اين كار *** كه كارى سخت و سرى تنگ ياب است
به عقل(1) اين راه مسپر كاندرين راه *** جهانى عقل چون خر در خلاب است
مثال تو در اين كنج خرابات *** مثال سايه اى در آفتاب است
چگونه شرح اين گويم كه جانم *** زعشق اين سخن مست و خراب است
اگر پرسى ز سر اين سؤالى *** چه گويم من كه خاموشى جواب است
براى جست و جوى اين حقيقت *** هزاران خلق را سر در طناب است
زدرد اين سخن پيران ره را *** محاسن ها به خون دل خضاب است
جوانمردان راه را زين مصيبت *** جگرها تشنه و دلها كباب است
زشرح اين سخن در خصلت خويش *** دل عطار در صد اضطراب است
3 ـ نفى مثل است و آن از صفات جلاليه است و برداشتن دو دست با هم اشاره به اين مطلب است كه دو دست با هم در تباين هستند .

ـ1 ـ مقصود از اين عقل همان عقل جزئى ناچيز است كه اگر كمك انبياء و اولياء نباشد راه به ماوراء يك عنصر نمى برد تا چه رسد به هستى و حيات .

پس بلند كردن آنها اشاره به نفى مثل از براى جناب احديت است ، به تقريب اينكه اين صفت چون در مخلوق موجود باشد ، دلالت كند بر اين كه اين صفت در خالق نباشد ، از اينكه مبرهن است كه خالق از جنس مخلوق نباشد .

به همين خاطر است كه حضرت او بر منبر مسجد كوفه فرمودند :

بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ أنْ لا مَشْعَرَ لَهُ وَبِتَجْهيزِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أنْ لا جَوْهَرَ لَهُ وَبِمُضارَبَتِهِ بَيْنَ الاْشْياءِ عُلِمَ أنْ لا ضِدَّ لَهُ وَبِمُقارِنَتِهِ بَيْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ أنْ لا قَرينَ لَهُ(1) .
كه اثبات اين صفات در ممكنات دليل انتفاء آن در علت موجودات است ، چه نقصانات خلايق دليل كمالات خالق و كثرت آنها شاهد وحدانيت اوست .

پس هر دو دست برمى دارد و اشاره مى كند به اينكه پروردگار من اكبر و اجل از اين است كه او را در مخلوق مثلى و شبهى بوده باشد .

بعضى گويند : كه دست برداشتن در تكبير اشاره است به اينكه در درياى معصيت غرق شدم ، براى نجات من دستم را بگير .

و اين وجه اگر چه خالى از مناسبت نيست ، وليك خلاف مدلول روايت است و اگر در روايت ديگر اين مضمون آمده باشد مضايقه نيست كه :

إنَّ لِلصَّلاةِ أرْبَعَةُ آلافَ باب .
براى ما افراد عادى اين مضمون بسيار عالى است ، راستى همه ما غرق در گناه و معصيت هستيم و براى نجات خويش چاره اى جز دستگيرى حضرت دوست نداريم .

اين فقير عاجز و دردمند پر شكسته و غريق بحار معصيت به حضرت حق به عنون عرض نياز عرضه داشته ام :

ـ1 ـ نهج البلاغه خطبه اول .

اى بنده نواز و بنده پرور *** بر من دو جهان تو يار و ياور
اى داغ غمت حيات جاويد *** زين در نشود فقير نوميد
اى زار و نياز صبح و شامم *** چون شهد زعشق توست كامم
من روسيه و گناه كارم *** اميد به غير تو ندارم
رانى تو مرا اگر زدرگاه *** آيم به درت به هر سحرگاه
تا لطف كنى ، كه روسياهم *** بخشى به كرامتت گناهم
تو ياور و يار دردمندى *** تو نور دل نيازمندى
تو راز دل اميدوارى *** جز لطف به بندگان ندارى
تو محور عشق عاشقانى *** تو صدق و صفاى صادقانى
چشم همگان به رحمت توست *** نور دلم از كرامت توست
يار من بى نوا ، توئى ، تو *** اميد من گدا توئى تو
از هجر تو سخت من ملولم *** در بزم وصال كن قبولم
افروز دلم زگرمى عشق *** پر كن تو وجودم از مى عشق
از بنده خود حمايتى كن *** مسكين توام عنايتى كن
4 ـ نفى جسميت است و آن نيز از صفات جلاليه است و به بلند كردن دست راست اشاره مى كند ، به اينكه پروردگار من بلندمرتبه تر از اين است كه قوه لامسه او را ادراك نمايد و چون حواس ظاهره پنج است :

اول : قوه لامسه كه مدرك برودت و رطوبت و حرارت و يبوست ولينت و خشونت اجسام است .

دوّم : قوه باصره كه مدرك الوان اجسام است .

سوّم : قوه سامعه كه مدرك اصوات اجسام است .

چهارم : قوه شامه كه مدرك روايح اجسام است .

پس به هر انگشتى اشاره به نفى ادراك يكى از اين حواس ظاهره مى كند ، و به

لسان حال بيان مى نمايد ، كه پروردگار من از قبيل هيچ قسم از اقسام اجسام و لوازم آن نيست كه بتوان او را به چيزى از اين قوا ادراك نمود .

آنها كه در هواى تو جانها بداده اند *** از بى نشانى تو نشانها بداده اند
من در ميان هيچ كسم وز زبان من *** اين شرحها كه مى رود آنها بداده اند
آن عاشقان كه راست چو پروانه ضعيف *** از شوق شمع روى تو جانها بداده اند
با من بگفته اند كه فانى شو از وجود *** كاندر فناى نفس روانها بداده اند
عطار را كه عين عيان شد كمال عشق *** اندر حضور عقل عيان ها بداده اند
5 ـ نفى ادراك حواس است ، چنانچه مراد از :

لا يُدْرِكُ بِالْحَواسِّ .
در حديث همين معنى است ، چون حواس باطنيه نيز پنج است :

1 ـ قوه متصرفه

2 ـ حس مشترك

3 ـ وهم

4 ـ خيال

5 ـ حافظه

و هر يك از اينها آلات و ادوات و ادراكات نفسند ، چون انگشتان كه آلات افاعيل وجود اشياءاند .

چون دست چپ خود بردارد ، اشاره به اين است كه : نفس و قواى نفسانيه ادراك ذات و صفات جلاليه نكنند .

چون تكبير گفت و اعتراف نمود ، كه الله جل جلاله اجل از اين است كه او را بتوان وصف نمود ، مقارن آن نيز رفع دو دست كند ، در حقيقت به لسان حال اقامه بينه نمايد و بر طبق مدعاى خود شاهد و برهان آورد كه نفوس و حواس از

درك او عاجزند ، چون از درك عاجزند ، پس تشبيه او به چيزى نتوانند كنند ، كه تشبيه و توصيف فرع ادراك است .

و اين همه براى اين است كه خداى خود را با معرفت عبادت كرده و روى از غير او بر تابى ، كه بهترين مقام براى عبد مقام عبوديت و شيرين ترين حال براى انسان حال عبادت است .

عبادت در رحمت ، و نقطه جلب رأفت ، و معيار حق و باطل و نردبان ترقى و زمينه شكوفائى قواى درون و جاى بروز استعدادهاى روح و نفس ، و مايه خير دنيا و آخرت و سعادت دارين ، و روشن كننده شمع عشق محبوب در خانه دل است .

دلى كز عشق جانان دردمندست *** هم او داند كه قدر عشق چندست
دلا گر عاشقى از عشق بگذر *** كه تا مشغول عشقى عشق چندست
وگر در عشقى از عشقت خبر نيست *** ترا اين عشق ، عشق سودمند نيست
زشاخ عشق برخوردار گردى *** اگر عشق از بن و بيخت بكندست
هر آن مستى كه بشناسد سر از پا *** از او دعوى مستى ناپسندست
حقيقت دان كه دايم مذهب عشق *** وراى مذهب هفتاد و اندست
سرافرازى مكن رو پست شو پست *** كه تاج پاكبازان تخت بندست
چو تو در غايت پستى فتادى *** زپستى بگذرى كارت بلندست
خرابى ديده اى در هيچ گلخن *** كه خود را در خرابى او فكندست
مرا نزديك او بر خاك بنشان *** كه ميل من به مستى مستمندست
بخند اى زاهد خشك ار نه اى سنگ *** چه جاى گريه و چه جاى خندست
مرا با عاشقان مست بايد *** چه جاى زاهدان پر گزندست
نگار روز ، روز ماست امروز *** كه در كف باده و در كام قندست
مى و معشوق و وصل جاودان هست *** كنون تدبير ما لختى سپندست
بيا گو نفس اندر حلقه ماست *** كه حلق نفس ما اندر كمندست
حريفى نيست اى عطار امروز *** وگر هست از وجود خود نژندست
وَاعْلَمْ أنَّهُ غَيْرُ مُحْتاج إلى خِدْمَتِكَ وَهُوَ غَنيٌّ عَنْ عِبادَتِكَ وَدُعائِكَ وَإنَّما دَعاكَ بِفَضْلِهِ لِيَرْحَمَكَ وَيُبْعِدَكَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَيَنْشُرَ عَلَيْكَ مِنْ بَرَكاتِ حَنانِيَّتِهِ وَيَهْدِيَكَ إلى سَبيلِ رِضاهُ وَيَفْتَحَ لَكَ بابَ مَغْفِرَتِهِ .
امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايند :

اين مسئله براى تو روشن باشد ، كه وجود مقدس حضرت حق احتياجى به خدمت و حركت و مجاهده و كوشش تو ندارد ، كه او از عبادت تو بى نياز است ، اين تو هستى كه سراپا نيازمند به خدمت و اداى عبادت در برابر حضرت اوئى ، و بخاطر همين نيازمندى و فقر تو به عبادت و آثار با عظمت عبادت است ، كه تو را از باب فضلش بوسيله عبادت دعوت كرده تا بر تو رحم آرد ، و از عقوبت و عذابش دور بدارد و از بركات عطوفت و رأفتش بر تو پخش كند و تو را به راهى بدارد كه خوشنوديش در آن است و درهاى مغفرت و آمرزش را به روى تو بگشايد .

آرى عبادت به اين خاطر وضع شده كه فقر و نيازمندى و پستى و بدبختى عبد با آثارى كه در عبادت است جبران شود ، بايد گفت : خوشا بحال آن انسانى كه خود و خداى خود را شناخت ، و عمر گرانمايه را با عبادت حق معامله كرد ، و پست و بدبخت آن بيچاره اى كه زندگى و حيات را در امور مادى اين چند روزه خلاصه كرد ، و با روى تافتن از عبادت خود را از تمام موجودات عالم پست كرد .

سگ از تارك بندگى بهتر است :
داستانى آموزنده به اين مضمون در كتابهاى عرفانى نوشته اند : پادشاهى در راه شكار در حاليكه وزيرش او را همراهى مى كرد ، ديوانه اى را ديد سگى را پهلوى خود بسته و با او خوش و خرم نشسته .

به وزيرش گفت بيا لختى با ديوانه دل خوش كنيم ، وزير گفت : اى پادشاه اين مرد از اطوارش پيداست ديوانه است ، ممكن است به ساحت شاهى جسارت ورزد ، و اين از شأن سلطنت به دور است !

شاه گفت : باكى نيست ، نزديك ديوانه شدند ، شاه گفت اى مرد اين سگ بهتر است يا تو ؟

ديوانه جواب داد ، اين سگ هرگز از فرمان من بيرون نيست ، پس شاه و گدا اگر از حضرت حق اطاعت كنند از سگ بهترند ، وگرنه سگ از هر دو ! !

فَلَوْ خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى ضَعْفِ ما خَلَقَ مِنَ الْعَوالِمِ اَضْعافاً مُضاعَفَةً عَلى سَرْمَدِ الاَْبَدِ لَكانَ عِنْدَهُ سِواءُ كَفَرُوا بِهِ بِاَجْمَعِهِمْ اَوْ وَحَّدُوهُ .
اگر بر سبيل فرض ، خداوند بزرگ در اطوار زمان تا انقراض عالم چند برابر آنچه آفريده عالم ها بيافريند و همه مشرك و كافر باشند ، به وجود مقدس او نقصان راه نيابد ، و براى ذات و صفات او فرقى نكند .

و اگر همه مسلم و مؤمن باشند ، و در كمال اطاعت و انقياد زندگى كنند به هيچوجه نفعى و كمالى براى حضرت او حاصل نگردد ، چرا كه هر چه كمال اوست و به جنابش لايق است براى او حاصل است ، و قوه و تحصيل و انتظار نقص است و هيچكدام لايق او نيست ك او از صفات نقيصه منزه و پاك است .

فَلَيْسَ لَهُ مِنْ عِبادَةِ الْخَلْقِ إلاّ إظْهارُ الْكَرَمِ وَالْقُدْرَةِ .
در عبادت بندگان ، از براى حضرت او چيزى نيست مگر اظهار كرم و توانائى ، تا تمام خلايق بدانند كه پروردگار آنان به چه مرتبه بزرگوار و صاحب

قدرت است ، كه به عبادت ضعيف معدودى درجات عاليه غير معدود كرامت كند ، و بدانند كه قدرت حضرت دوست آخر ندارد ، و ثوابش را براى عبادت بندگان پايانى نيست !

هر كس هزار آيه از قرآن تلاوت كند ، ملائكه براى او در نامه حسناتش يك قنطار نيكوئى ثبت مى كنند و قنطار الهى چنانچه در احاديث آمده پانزده هزار مثقال است و هر مثقال بيست و چهار قيراط و هر قيراطى كوچكترش نزد خداوند مساوى با كوه احد و بزرگترش به آن اندازه كه ميان زمين و آسمان را پر كند .

پس اگر همه مكلفين از ذكور و اناث و حر و عبد يا اكثر اين عمل را بجاى آورند و مكرر به تلاوت برخيزند بايد ملاحظه كرد چقدر مى شود ، و از اين قبيل ثواب بلكه زايد بر اين به ازاى عملها در احاديث ذكر شده .

فَاجْعَلِ الْحَياءَ رِداءً وَالْعَجْزَ إزارا وَاَدْخِلْ تَحْتَ سَريرِ سُلْطانِ اللهِ تَغْنَمْ فَوائِدَ رُبُوبِيَّتِهِ مُسْتَعيناً بِهِ وَمُسْتَغيثاً اِلَيْهِ .
امام ششم (عليه السلام) در پايان اين حديث شريف كه در رابطه با ورود به نماز است مى فرمايد :

حياى از او را رد او نشان دادن عجز و فقر و تهيدستى حقيقى را لباس خود قرار داده ، هيچوقت از حيا و شرم و از اظهار عجز و تقصير كه شعار عرفا و عاشقان و دوستان حضرت مولاست فارغ مباش ، كه اگر در اتيان اوامر قصورى راه يابد ، و كما ينبغى عملت و عبادتت انجام نگيرد فى الجمله در پيشگاه او كه پيشگاه مغفرت و گذشت است عذر داشته باشى خود را در تحت حمايت و سلطنت حضرت دوست در آر و به الطاف و عنايات صمدى و سرمدى دست نياز بزن ، و خود را در حفظ و حمايت او قرار ده تا از شرور و مكايد ديو لعين

هواى نفس و شيطان رجيم در امان بمانى و از فوائد الهى غنيمت ها بدست آرى ، اى ضعيف ناتوان از حضرت او در همه امور مدد بخواه و به جناب او استغاثه كن ، كه او فريادرس بيچارگان و چاره ساز دردمندان است .

اين سرشكسته مقصر ، و ناتوان از راه مانده ، و تهيدست فقير ، به هنگام ترجمه اين حديث شريف به پيشگاه حضرت او عرضه داشته ام :

تو اى بزم مرا روشن تر از روز *** بيا جانم به عشق خود برافروز
زمهجورى دلم آزاد گردان *** به لطفت خاطرم را شاد گردان
مرا در بحر رحمت خود درانداز *** زپشتم بار عصيان را بينداز
دل و جانم پر از نور كرم كن *** زعشقت اين دلم باغ ارم كن
اگر لطفى كنى پروردگارم *** در اينجا و در آنجا رستگارم
دلم با عشق تو پيوسته باشد *** چرا بر روى من در بسته باشد
دل غايب زتو اندر زيان است *** بر اين معنى كتابت در بيان است
دل و جانم نگردانم زكويت *** نگيرم ديده قلبم زرويت
منم مست رخ جانانه تو *** توئى شمع و منم پروانه تو
كه من دست از تو اى جان بر ندارم *** زخاك كوى تو سر برندارم
بخواهى يا نخواهى بنده ام من *** پذيرى يا كه رد شرمنده ام من
غريبم بى نوايم دردمندم *** كرامات تو را من مستمندم
هواى كوى تو آب حياتم *** به خاك درگهت باشد مماتم
از اين درگه تو مسكين را مكن دور *** كه از غم روز او شد شام ديجور