گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
باب هفدهم در آداب تشهد


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
ألتَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى الله فَكُنْ عَبْداً لَهُ في السِّرِّ خاضِعاً لَهُ في الْفِعْلِ كَما أنَّكَ لَهُ عَبْدٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى .

وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ ، فَإنَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتِكَ لَهُ وَرُبُوبِيَّتِهِ لَكَ .
وَتَعْلَمَ أنَّ نَواصِي الْخَلْقِ بِيَدِهِ ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظَةٌ إلاّ بِقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَهُمْ عاجِزونَ عَنْ إتْيانِ أقَلِّ شَيْيء في مَمْلَكَتِهِ إلاّ بِإذْنِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَإرادَتِهِ .

قالَ اللهُ تَعالى . . . ) وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللهَ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (
فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَكُوراً بِالْقَولِ وَالدَّعْوى وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ .

فَإنَّهُ خَلَقَكَ فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ تَكُونَ إرادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لإحَد إلاّ بِسابِقِ إرادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ ، فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ في الرِّضا بِحِكْمَتِهِ وَالْعِبادَةِ في أداءِ أوامِرِهِ وَقَدْ أمَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد 9 فَأوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَشَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ .
وَانْظُرْ أنْ لا يَفُوتَكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ فَتُحْرَمُ عَنْ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَأمْرِهِ بِالاْسْتِغْفارِ لَكَ وَالشَّفاعَةِ فيكَ ، إنس أتَيْتَ بِالْواجِبِ في الاْمْرِ وَالنَّهْىِ وَالسُّنَنِ وَالاْدابِ وَتَعَلَّمْ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
ألتَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى الله فَكُنْ عَبْداً لَهُ في السِّرِّ خاضِعاً لَهُ في الْفِعْلِ كَما أنَّكَ لَهُ عَبْدٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى .

امام صادق (عليه السلام) در اين باب بسيار مهم سخن از تشهد و حقيقت آن ، و اينكه عبد بايد چگونه تشهد بگويد و چسان ظاهر و باطنش با تشهد هماهنگ شود ، و اينكه اين كلمات و الفاظ و اقوال فقط و فقط نشانه اى و علامتى جهت هدايت به مفاهيم و حقايق است و خود اين الفاظ هدف نيست ، بلكه وسيله و وسايلى براى رسيدن و رساندن به اصل مقصود است كه خداى متعال و اجراى اوامر اوست سخن بميان آورده است .

امام صادق در اين فصل به انسان تفهيم مى كند كه به ادراك حقيقت تشهد به اين معنى برس ، كه قدرتى و اراده اى و مشيتى و حول و قوه اى و يار و ياورى و معين و ناصرى و معبود و معبود و مقصودى در اين صحنه پهناور خلقت جز خداى مهربان نيست و اين همه از يك قسمت از تشهد كه « لا اله الا الله » است استفاده مى شود و اين تو هستى كه در درجه اول با زبان سپس با عملت بايد حقيقت را در تمام شئون حيات و زندگيت تجلى دهى ، اگر بخواهى زحمت اداى كلمات را با زبان تنها متحمل شوى ، ولى در اتصال با مفهوم و معنى و مصداق و حقيقت آن كلمات پيدا نكنى كارى صورت نداده و عملى از تو انجام گرفته و در حقيقت نماز نخوانده اى يا تشهد بجاى نياورده اى .

امام صادق در اين روايت بسيار مهم مى خواهند بگويند ، چون نسبت به حضرت حق داراى عرفان قلبى شدى حتميت اين مسئله و ضرورت اين موضوع بر تو روشن مى گردد كه بايد نسبت به تمام نعمت هاى الهى به اداء شكر عملى قيام كنى ، و حضرت معبود را عملاً سپاس و ثناگوئى . و نيز در اين روايت تعليم و اداى شكر واقعى ، توسل به پيامبر عزيز اسلام و وصله و اتصال اعتقادى و اخلاقى و عملى به آن جناب است ، و بدون شناخت او و نگاهداشت حرمت او ، امكان شناخت حق و نگاه داشت حرمت حق و جلب رضايت و خوشنودى حق وجود ندارد .

و مى خواهند بگويند ، پيغمبر از جانب حضرت حق نسبت به امت مأمور به دو امر بسيار مهم اند :

1 ـ استغفار جهت است .

2 ـ شفاعت از امت .

و تو اگر به حضرت او معرفت پيدا نكنى ، و مجذوب حوزه با عظمت نبوت او نگردى ، و هماهنگ با او در حركت نباشى ، به جلب رضايت او موفق نگردى ، از اين دو فايده عظيم چگونه بهره مند خواهى شد ؟ !

اين است عظمت مسئله تشهد و در صورت تحقق حقايق تشهد در شخص نمازگزار عظمت تشهد خوان .

و اين است بزرگى و جلالت و قدر و شأن رسول الله (صلى الله عليه وآله) و جلالت قدر آن كسى كه موفق به شناخت حضرت شد ، و خويش را در حدود امكان با شئون اعتقادى و اخلاقى و عملى آن جناب هماهنگ كرده است .

حقيقت تشهد
واقعيت و حقيقت تشهد همانطور كه حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت

بيان فرموده اند ثناء و حمد و سپاس حضرت حق است . البته گوينده اين ثنا و اقرار كننده به اين حقيقت وقتى در ادعاى خود راستگو و صادق است كه عملش با قولش موافق باشد و در باطن خود نسبت به تمام برنامه هاى حق قلب خاضع و دل راضى داشته باشد .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
بايد با معرفت كامل ، و عرفان واضح ، و قلبى نورانى و دلى خاضع ، و عقلى سالم ، وارد اين فضاى لا يتناهاى ملكوتى شد .

بالقلقه زبان و دل خالى از عرفان ، و قلب ظلمانى ، و روح آلوده ، و نفس ظالم ، و هواى خائن ، و اعضا و جوارح عاصى ، راه به اين مقصد اعلى و هدف والا غير ممكن است .

كسى كه مى خواهد تشهد بخواند و در ضمن تشهد مورد تصديق آن شاهد عالم آرا قرار بگيرد ، بايد تمام هويت و هستى و وجودش قائم به تشهد شود .

يعنى معبودى و مولائى و معشوقى جز حضرت او نداند ، و تمام الهه هاى باطل و معبودهاى قلابى را با همه جذبه و كشش ظاهرى كه دارند با تمام وجود با قدرت شهادتش كه برخاسته از تمام هويت اوست دفع كند و فضاى با عظمت حيات را جهت حكومت تشريفى و فرمان فرمائى قانونى حضرت او از بيگانه خالى نمايد .

به آلودگى به پليدى ريا كه خود خطى از شرك است ، با آلودگى و ابستگى به طاغوت كه عين شرك است ، با پليدى اتصال به بت هوا كه سخت ترين رشته شرك است ، با توسل به بت هاى بى جان و جاندار ، كه حقيقت شرك است ، اگر در نماز با تمام قدرت فرياد برآيد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
از جانب معبود حقيقى و مقصود واقعى فرياد برخواهد آمد ، اى دروغگو حيا نمى كنى كه در عين شرك ، و با اتصال به بت هوا ، و با تمسك به بت هاى جاندار و بيجان براى اين چند روزه بى قيمت زندگى مادى ، خود را در سلك موحدان قلمداد كرده و با اينكه خطى از توحيد و اثرى از موجد بودن در نو نيست شهادت به وحدانيت و بى شريكى خدا مى دهى ! !

تو كه داراى اين همه معبود باطلى ، تو كه در جنب حضرت او اين همه شريك بى جان و با جان گذاشته اى ، چگونه مى گوئى :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
اگر كسى به حقيقت بخواهد بگويد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
بايد تمام معبودهاى باطل را عملاً نفى كند و از اين جهت به فضاى با عظمت آزادى و استقلال كامل برسد ، به فضاى باز و آزادى كه عقل از شوائب و اسارت نسبت به جادوگريهاى مكتب هاى ضد خدا ، و روح از حالات شيطانى ، و نفس از رذائل اخلاقى ، و قلب از نفاق و ريا ، و عمل از گناه و معصيت به تمام م عنى آزاد گردند ، و اين همه با تمام وجود تسليم خداى واحد بى شريك شده و در مدار بندگى حضرت او به گردش آيند .

شما روايات وارده در اصول معتبره را به دنبال آيات قرآن مجيد دقت كنيد ، كه اولياء دين تمام اعمال عبادى بنى اميه و كارگزارانشان و بنى عباس و عمالشان و هر طاغوتى با دستيارانشان را با كمال شدت باطل اعلام كرده اند ، و عاقبت آنان را عاقبتى شوم و پايان كارشان را جهنم مى دانند ، چرا كه در تشهد در نماز شهادت به حق و وحدانيت و بى شريكى او مى دادند ولى در جنب حق عبادت

و اطاعت و مالكيت حضرت حق ، بنى اميه و بنى عباس و طاغوت هاى گوناگون را عبادت واطاعت مى كردهوبراى آنان حق مالكيت بر نفوس و اعراض قائل بودند.

در حالى كه حق عبادت و اطاعت و مالكيت انحصارى است و آن هم مخصوص به ذات اقدس احديت و خداوند بدون ضد و ند و بى شريك است .

رعايت اين حقوق بطور قطع با اقرار تنهاى زبان ميسر نيست ، تحقق اين حقوق كه بقول حضرت سجاد در رساله حقوقيه اكبر حقوق است به عبادت ميسر است آنهم عبادت همراه با شرايط ، كه شرايطش عبارت است از عبادت به دستور خدا و براى خدا و صحيح بجا آوردن مسائل فقهى آن است ، و اين عبادت داراى مفهوم وسيعى به وسعت حيات و زندگى است و آن عبارت از رعايت عملى تمام حقوق الله و حقوقى است كه به دستور حضرت حق نسبت به مردم بايد ادا شود .

چون انسان به چنين عبادت وسيعى در حد تكليف و قدرتش موفق شد ، موحد است ، و در تشهد خود در شهادت به اينكه خدائى جز خداى عالم نيست و وحدت مخصوص اوست و برايش شريكى نمى باشد راستگوست ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) در سر باطن عبادت كرده ، و در فعل ظاهر خضوع به خرج داده و عملش با قول و ادعايش مساوى شده و تشهدش تشهد حقيقى ، و باز به فرموده حضرت صادق (عليه السلام) آن تشهد ، ثناء خدا و سپاس و حمد آن حضرت است .

ثناء واقعى و سپاس و حمد و اقرار حقيقى از كسى صادر مى گردد ، كه اولاً از طريق قرآن و معارف و آثار عالم با عظمت خلقت ، حضرت حق ، و اسماء حسنى و صفات عليايش را شناخته باشد ، ثانياً از پس آن شناخت به اداى واجبات و ترك محرمات قيام نموده ، ثالثاً به اراده خداى مهربان در تمام اندازه گيريها و تقديرات و قضاها در حق خودش و ديگران و تمام موجودات خوشنود و راضى باشد ،

و امتحانات و ابتلائات را هر چند به وزن كوه ها بر انسان فشار وارد كند ، عنايت او دانسته و علت رشد و كمال خود و رسيدن به مقام قرب حضرت جانان بداند ، و در اين اعتقاد و معرفت و در اين مجاهدت و كوشش سر از پا نشناخته و عاشقانه سر تواضع به كوى محبوب گذاشته و به حمد و ثنا و اقرار به وحدانيت و عدل و حكمت حضرت رب العزة مشغول باشد ، و كلمات نماز بخصوص ذكر ركوع و سجود و تشهد را با كمال معرفت و نشاط ، و از كانون گرم قلبى مملو از عشق و محبت و رضايت به حضرت مولا محبوب خم به ابرو نياورده ، و ترش نكند ، و آنچه ظاهرش تلخ و باطنش رشد و كمال است ، همچون شير به شكر آميخته و عسل انگبين از دست با محبت محبوب نوش جان كند .

يا رب آن لعل شكرين چه خوش است *** يا رب آن روى نازنين چه خوش است
با لبش ذوق هم نفس چه نكوست *** با رخش حسن هم قرين چه خوش است
از خط عنبرين او خواندن *** سخن لعل شكرين چه خوش است
ور زمن باورت نمى افتد *** بوسه زن بر لبش ببين چه خوش است
مهرِ جانان به چشم جان بنگر *** در ميانِ گمان يقين چه خوش است
من زخود گشته غايب او حاضر *** عشق با يار هم چنين چه خوش است
آنكه اندر جهان نمى گنجد *** در ميانِ دل حزين چه خوش است
تا فشاند بر آستان درش *** عاشقى جان در آستين چه خوش است
در جهان غير او نمى بينم *** دلم امروز هم برين چه خوش است
كه همه اوست هر چه هست يقين *** جان و جانان و دلبر و دل و دين
بيدلى را كه عشق بنوازد *** جانِ او جلوه گاه خود سازد
دلِ او را زغم به جان آرد *** تنِ او را زغصّه بگدازد
به خودش آنچنان كند مشغول *** كه به معشوق هم نپردازد
چون كند خانه خالى از اغيار *** آن گهى عشق با خود آغازد
زلفِ خود را به رخ بيارايد *** روىِ خود را به حسن بترازد
بر لبِ خويش بوس ها شمرد *** با رخِ خويش عشق ها بازد
چون درون را همه فرو گيرد *** ناگهى از درون برون تازد
با عراقى كرشمه اى بكند *** دل او را به لطف بنوازد
تا به مستى زخويشتن برود *** به جهان اين سخن در اندازد
كه همه اوست هر چه هست يقين *** جان و جانان و دلبر و دل و دين
مگر اقرار حقيقى به وحدانيت او ، و نفى شريك از جناب او ، و شهادت به اينكه حضرتش مستجمع جميع صفات كمال است و خلاصه مگر تحقق تشهد حقيقى بدون قلب سليم ، و دل پاك و جان آراسته ، و نفس پيراسته ممكن است ؟

اى رفيقان ، اى همسفران ، اى عزيزان ، اى دردمندان ، اى مستمندان ، اى فقيران ، اى بيچارگان ، اى آوارگان ، بيائيد به دور هم حلقه زده و مدتى با چشم سر و دل ، بر حقارت و ذلت و مسكنت و آن همه بار گناه درونى و برونى خود اشك بريزيم ، و دامن آلوده جان و قلب و نفس و عقل و فطرت را با اين حزن درون و اشك برون پاك كنيم ، و با درخواست توفيق از او قدم از ميدان گناه بيرون نهيم ، و از اين منجلاب خطرناك محدوديت و ماديت و عصيان خود را نجات داده ، به كوى او روى آوريم ، و پس از بهره گيرى از درياى معارف الهى به تشهد بنشينيم ، باشد كه تشهد ما با دعا و گفتار ما يكى شود و تا اندازه اى از اين راه رضاى محبوب و خوشنودى معشوق را جلب كنيم ، اى اميد دل نا اميدان ، اى داروى دردمندان ، اى جليس ذاكران ، اى مونس خسته دلان ، ما را از غرقاب گناه و ظلمت عصيان نجات داده ، و جان و دل ما را به نور عشقت روشن كن ، و سر ما را بر خاك آستانت فرود آر ، و خود با آن عنايت و كرم و لطف و محبت تشهد را از

عمق وجود ما ، با زبان ما بگو كه ما را براى تحقق تشهد حقيقى و ثناى واقعى تو غير از اين راهى نيست .

تشهد انسان با معرفت و هماهنگ با خواسته هاى حق و راضى به قضا و قدر الهى قيمت دارد و آن تشهد چه در نماز چه با زبان حال و چه در هر موقعيت ديگر ثنا و سپاس الهى است .

شب عاشورا را در نظر بياوريد ، گرگان درنده صحراى ضلالت و سكان وادى ظلمت ، و وحشيان بيابان پستى و دنائت گروه گروه براى كشتن بهترين فرزند آدم وادر كربلا مى شوند ، در خيام عاشقان الهى و تربيت يافتگان مكتب ربوبى قحط آب است ، صدائى جز صداى اسلحه ها و عربده هاى دشمن ، و مناجات و گريه هاى دوستان حق و ناله زن و فرزند پيامبر شنيده نمى شود ، بر حسين عزيز اين عارف عاشق و محب صادق ، و سرحلقه شهيدان و يارانش مسلم است كه از طلوع آفتاب فردا تا بعد از ظهر قطعه قطعه خواهند شد و بدن عريان آنان در تف آفتاب خواهد ماند ، و زن و بچه آنانكه عيال و ناموس خداى جهان آفرين اند به اسارات برده خواهند شد ، در وسط چنين درياى پر موج ، و بيابان پر حادثه اى ، در كمال انبساط و نشاط و عشق و محبت و رضايت و خشنودى از مولا و محبوب خود و ياران و زن و فرزندش تا صبح به نماز ايستادند و حتى نماز شب خود را پس از اينكه شب از نيمه گذشت به بهترين وجه ادا كردند و اين پاكان و هماهنگان با حق و عاشقان جان بركف ، در تشهد تمام ركعات به عالى ترين وجه ممكن به اين معنى شهادت دادند كه معبودى به حقيقت جز وجود مقدس خداى عالم آفرين وجود ندارد ، و وحدانيت و بى شريكى مخصوص ذات اقدس اوست ، و به قول حضرت صادق : در بن ورطه هولناك با تمام وجود و از سر عشق و محبت و سوز و ساز ثناى خدا گفتند ، و معرفت والا و عمل خالص و اقرار به وحدانيت حق را نثار پيشگاه معشقو كرده و با نماز اول

شب تا سحرشان رضايت و خشنودى خود را نسبت به آن همه ابتلاء و مصيبت كه عامل رشد و كمال آنان و بيدارى جهانيان تا قيامت بود اعلام نمودند .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
اى عزيزان ، اى همسفران ، اى جوانان ، اى مو سپيدان ، اى مردان ، اى زنان آيا ما در تمام مدت ع مر خود با اين هزاران ركعت نماز واجب و مستحبى كه خوانده ايم ، يك بار اتفاق افتاد كه بدين گونه تشهد گفته و ثناى حق را بنحو حقيقت از خود بروز داده و سپاس آن جناب را تحقق واقعى بخشيده باشيم .

حسين (عليه السلام) در شب عاشورا ، آن شب پر از حادثه و آبستن به تمام حوادث ، در دريائ از اسلحه هاى دشمن و كينه هاى گرگان آدم خوار ، با كمال رضايت و خشنودى از حق ، و با روحى پاك و قلبى مملوم از عشق ، و زبانى پر از نور ، و وجودى پر از صدق ، در برابر اصحاب كرامش ، آن اصحابى كه در اولين و آخرين نمونه نداشتند ، موجوديت خود و يارانش را در پيشگاه خداوند عزيز اينگونه نشان داد .

اُثْني عَلَى اللهِ أحْسَنَ الثَّناءِ وَأحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ أحْمَدُكَ اللّهُمَّ عَلى أنْ أكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْانَ وَفَفَّهْتَنا في الدينِ وَجَعْلتَ لَنا أسْماعا وَأبْصارا وَأفئِدَةً فَاجْعَلْنا مِنَ الشّاكِرينَ .
خدا را ثنا و سپاس مى گويم به نيكوترين و كامل ترين سپاس بر تمام خوشى ها و هر چه رنجه و مصيبت و مشكل در راه رسيدن به لقاء اوست ، با تمام وجودم حضرت حق را شكر مى گذاردم .

بار الها حمد و ثنا مخصوص به وجود مقدس توست ، كه ما را به نور نبوت و آشنايى با پيامبر و عمل به دستور او ، و آگاهى به قرآن و فهم دين گرامى داشتى ، و براى ما گوش ها و چشم ها و قلب ها براى درك حقايق قراردادى

و توفيق عنايت كردى كه تا امشب كه شب پايان زندگى محدود دنيائى ماست از تمام اين وسائل در راه بندگى تو بهره مند شويم ، پس اى محبوب و معشوق من همه ما را از گروه بندگان شاكرت به حساب آور .

راستى مست معرفت و شيداى عمل براى محبوب ، و عاشق وارسته و عارف جان باخته و عالم عامل و آگاه بصير ، و داناى خبير و پروانه شمع وجود حق ، با جان و مال و زن و فرزند و زبان و بيان و فكر در راه معشوق و براى محبوب چه مى كند ؟

آيا چنين انسانى جز محبوب مى بيند ، و غير معشوق مى شناسد ، و چيزى غير او مى طلبد و غير او مى گويد ، و جز راه او مى پويد ، به حقيقت معشوق قسم است نه ، عاشق با همه وجود ، همه وجود معشوق را مى بيند و مى خواهد و بس و جز از او از كسى دم نمى زند و هر چه را در دنيا مى بيند تجلى او مى بيند و هر چه را مى خواهد براى او ، به عشق او و در راه او مى خواهد و مرام مقدس و عقيده پاك او ، همان است كه سر حلقه عارفان ، امام عاشقان ، پيشواى واصلان ، امير مؤمنان ، مظهر العجائب و مظهر الغرائب ، غالب كل غالب حضرت على بن ابى طالب بيان داشت ، بيانى به وسعت همه عالم ، و به وسعت همه وجود و هويت و موجوديت بى نهايتش .

مأ رَأيْتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ .
چيزى را در عالم نديدم مگر اينكه خدا را قبل از او و با او و بعد از او ديدم !

بيائيد در اين زمينه تركيب بند عارف شيدا ، فخرالدين عراقى را با هم زمزمه كنيم و با دلى پر از سوز ، و چشمى پر از اشك و جانى پر از آه به درگاهش بناليم و از حضرتش كه عطابخش به تمام موجودات است و هيچ بخلى در ذاتش وجود ندارد بخواهيم ، كه ما را از اين محدوديت و ظلمت طبيعت رها كرده به مسلك آن عاشقان عارف ملحق كند .

در جام جهان نماى اول *** شد نقش همه جهان مشكل
جام از مى عشق برتر آمد *** گشت اين همه نقش ها ممثل
هر ذره از اين نقوش و اشكال *** بنمود همه جهان مفصل
يك جرعه و صد هزار ساغر *** يك قطره و صد هزار منهل
بگذر تو از اين قيود مشكل *** تا مشكل تو همه شود حل
با اين همه اين نقوش و اشكال *** بگذار اگر چه نيست مهمل
كين نقش و نگار نيست الا *** نقش دومين چشم احول
معلوم كنى كه اوست موجود *** باقى همه نقش ها مخيل
خواهى كه به نور اين حقيقت *** چشم دل تو شود مكحل
اخلاق و نقوش خود بدل كن *** چون گشت صفات تو مبدل
خود را به شراب خانه انداز *** كانجا شود اين غرض محصل
زان غمزه نيم مست ساقى *** گر بتوانى به وجه اكمل
بستان قدحى و بى خبر شو *** از هر چه مفصل است و مجمل
پس هم به دو چشم مست ساقى *** مى كن نظرى به چشم اجمل
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق است كه هم مى است و هم جام *** عشق است مى حريف آشام
اين جام جهان نماى اول *** عكسى بود از صفاى آن جام
وين غمزه نيم مست ساقى *** نوشد هم از اين مى غم انجام
اين جام بسر نرفت و زين فيض *** گشت آب حيات در جهان عام
زين آب پديد شد حياتى *** شد هجده هزار عالمش نام
آغاز جهان ببين چه چيزست *** بنگر كه چه باشدش سرانجام
هر چيز از آنچه گشت پيدا *** آن چيز بود به كام و ناكام
آن را كه زمى سرشت طينت *** بى مى نفس نگيرد آرام
وآنكس كه هنوز در خمار است *** هم مست شود ولى به ايام
خرم دل آنكه از لب يار *** جام مى ناب مى كند وام
اى بى خبر از شراب مستى *** ننهاده زخويشتن برون گام
در صومعه چند ديگ سودا *** پختيم و هنوز كار ما خام
در ميكده نيز روزكى چند *** بنشين تو زوقت روز تا شام
مى نوش به كام دوست باده *** پس هم بدو چشم آن دل آرام
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
پيش از عدم و وجود عالم *** وز كاف كن و كتاب مبرم
از عشق ظهور عشق درخواست *** اظهار حروف اسم اعظم
برداشت بجاى خامه انگشت *** زد در دهن و نوشت در دم
بركف بنوشت نام و چه نام *** نامى كه طلسم اوست آدم
در همزه او وجود مدرج *** در نقطه او حروف مدغم
بنوشت و بخواند و باز پوشيد *** از ديده هر كه نيست محرم
اى طالب اسم اعظم اين نام *** خواهى كه تو را شود مسلم
مفتاح جهان گشا بدست آر *** بگشا در اين طلسم محكم
بينى كه همه به تو مضاف است *** معنى صريح و اسم مبهم
چون بند طلسم واگشودى *** بينى كه توئى خود اسم اعظم
اسمى كه حقيقت مسماست *** گر دانستى اصبت فالزم
ورنه كم نام و ننگ خود گير *** مى زن در ميكده دمادم
چون بگشايند ناگه آن در *** بگشاى دو چشم شاد و خرم
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
پيش از عدم و وجود اغيار *** وز سلطنت و ظهور اظهار
سلطان سراى عشق فرمود *** پاكست سراى ما زاغيار
يعنى كه بجز حقيقت او *** در دار وجود نيست ديار
واجب شود از شهادت و حكم *** كز غير نه عين بد نه آثار
ليكن چو به غير كرد اشارت *** اغيار ظهور كرد ناچار
چندان كه همه گواه گشتند *** بر هستى وحدتش بيك بار
ديدند عيان كه اوست موجود *** ويشان همگى بحال و پندار
گشتند همه گواه و رفتند *** هم با سر نيستى دگر بار
اين بود شهادت اولوالعلم *** وين بود فرشته را هم اقرار
اين بود همه بدايت خلق *** وين بود همه نهايت كار
اين كثرت نفس بهر آن بود *** تا وحدت از آن شود پديدار
چون ظاهر شد كه جز يكى نيست *** چه فايده از ظهور بسيار
گر در نظر تو كثرت آيد *** وحدت بود آن ولى به اطوار
چون سر كثير جمله ديدى *** كثرت همه نقش وحدت انگار
فى الجمله زغير ديده بر دوز *** اين است طريق اهل انوار
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق از سر كوى خود سفر كرد *** بر مرتبه ها همه گذر كرد
صحراى وجود گشت در حال *** هر كتم عدم كه پى سپر كرد
مى جست نشان صورت خود *** چون در دل تنگ ما نظر كرد
وا يافت امانت خود آنجا *** آنگه چو نظر به بام و در كرد
خود آن سر كوى بود كه اول *** زآنجا به همه جهان سفر كرد
جان را به امانت خود آنجا *** وا داشت لباس خود بدر كرد
در جان پوشيد و باز خود را *** آن بار لباس مختصر كرد
و آنگاه چو آفتاب تابان *** سر از سر هر سراى در كرد
اول كه بخود نمود خود را *** انسان شد و نام خود بشر كرد
فى الجمله به چشم بند اغيار *** ظاهر شد و نام خود دگر كرد
تغيير صور كجا تواند *** در نعت كمال او اثر كرد
تقليب و ظهور او در احوال *** اظهار كمال بيشتر كرد
اى ديده تو نيز ديده بگشاى *** ما را چو زخويشتن خبر كرد
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق از پس پرده روى بنمود *** كردم چو نگاه روى من بود
پيش رخ خويش سجده كردم *** آن لحظه كه او جمال بنمود
خود را به كنار در كشيدم *** آنگاه كه او كنار بگشود
دادم همه بوسه بر لب خويش *** آندم كه لبم لبانش مى سود
بوديم يكى دو مى نموديم *** نابود شد آن نمود در بود
چون سايه به آفتاب پيوست *** از ظلمت بود خود برآسود
چون سوخته شد تمام هيزم *** پيدا نشود از آن سپس دود
گويند كه عشق را بپوشان *** خورشيد به گل نشايد اندود
آن كس كه زيان خويش خواهد *** پند من و تو نداردش سود
پروانه كه ذوق سوختن يافت *** نبود به شعاع شمع خشنود
اين حال اگرت عجب نمايد *** بشنو زمن ار توانى اشنود
برخيز اگر حريف مائى *** آهنگ شراب خانه كن زود
مى باش خراب در خرابات *** ور بتوانى به چشم مقصود
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
يارى ست مرا وراى پرده *** انوار رخش سواى پرده
برداشت زرخ نقاب و گفتا *** مى بين رخ من بجاى پرده
هرچ از دو جهان ترا خوش آيد *** ميدان كه منم وراى پرده
عالم همه پرده مصور *** اشيا همه نقش هاى پرده
در پرده چو من سخن سرايم *** چون خوش نبود نواى پرده
اين پرده مرا زتو جدا كرد *** اينست خود اقتضاى پرده
نى نى كه ميان ما جدائى *** هرگز نكند عطاى پرده
تو تار رداى كبريائى *** ما را نبود رداى پرده
جاى تو هميشه در دل ماست *** بيرون زدرست جاى پرده
من مردم ديده جهانم *** ديده نبود سزاى پرده
گر غير من است پرده خود نيست *** ورنه منم انتهاى پرده
تو هم به سزاى پرده برخيز *** وز ديده خود گشاى پرده
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
آن مرغك نازنين پر و بال *** گشتى همه گرد كوه اقبال
بودى شب و روز در تكاپوى *** كردى همه ساله كشف احوال
جائى برسيد او به يك دم *** كانجا نرسد كسى به صد سال
در اوج فضاى عشقورزى *** پرواز گرفت و من به دنبال
ناگاه عقابى اندر آمد *** آورد شكسته را به چنگال
او را چه محل كه هر دو عالم *** چون باز كند زهم پر و بال
در قبضه او چنان نمايد *** كاندر رخ خوب نقطه خال
خالى است جهان شكار وحدت *** كثرت عدم محال در حال
اين حال ترا چو گشت روشن *** بگذر زحديث پارو امسال
گرد سر كوى حال مى گرد *** خاك در او به ديده مى مال
تا كشف شود ترا حقيقت *** از آينه عدوم اعمال
ظاهر گردد ترا به تفصيل *** اين راز كه گفته شد به اجمال
ديدى چو يقين كه مى توان ديد *** پس بر در دل نشين چو ابدال
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
معرفت به حق ، و شناخت حضرت او ، و توجه به مبدأ عالم ، و محبوب و معشوق واقعى جهان هستى كه به قول حكيم متأله و محدث خبير و عاشق واصل و عارف كامل ، با انديشه و دقت و پيگيرى در هشت مسئله حاصل مى شود :

1 ـ وجود حق تعالى .

2 ـ توحيد حضرت او « نظرى و عملى » .

3 ـ تنزيه وجود مقدس او .

4 ـ صفات علياى حضرت حق .

5 ـ نعوت جناب او .

6 ـ اسماء حسناى حضرتش تقدس و تعالى .

7 ـ افعال و قضا و قدر او جلّ اسمه .

8 ـ آثار رحمت و آيات عظمت او جل جلاله .

از اعظم واجبات و در رأس فرائض و هدف اصلى بعثت انبياء و نزول كتب و تنها مايه سعادت دنيا و آخرت انسان است ، كه توضيح هر يك از اين هشت بخش با كمك آيات قرآن و معارف اصيل اسلامى و حالات و اخلاق عرفاى كامل ولو بطور اختصار از هشت جلد كتاب ضخيم و پر حجم هم تجاوز مى كند ،

و بهتر اين است كه عزيزان خواننده ، و عاشقان معارف با قلبى پاك و روحى آراسته ، و سينه اى مالامال از نور ، اين هشت فصل را در كتاب تكوين ، و تشريع دنبال كرده و از اين طريق به كسب معرفت نسبت به توحيد برخاسته و خير دنيا و آخرت خويش را تأمين نمايند ، و چون اين معرفت براى شخص حاصل شود ، و به دنبال آن اقدام به حكمت عملى نمايد ، بطور حقيقى و جدى و با تمام اخلاص و صدق امكان دارد در نماز خود بگويد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
بدون اين معرفت و بدون عمل بر اساس آن معرفت البته در حد وسع و بقدر تكليف ، امكان ثناى حقيقى و سپاس واقعى وجود ندارد ، راستى انسان ثناى حقيقتى كه در نزدش مجهول است چگونه بگويد . و سپاس وجودى را كه برايش ناشناخته است چگونه بجاى آورد ، و چيزى كه نمى شناسد و از او خبرى ندارد چگونه اقرار كند ؟

آرى بر اثر عدم معرفت و جهل به حقيقت كه ناشى از تعطيل فكر ، و عدم توسل به انبياء و امامان است ، مسئله كفر ، شرك ، و بقول قرآن مجادله در حق پيش مى آيد ، و انسان غرق در تاريكى و ظلمت شده به دارالبوار رهسپار گشته و اطرافيان خود را هم به هلاكت و نابودى و خرى دنيا و عذاب آخرت مى كشد !

قرآن مجيد مى فرمايد :

) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللهَ بِغَيْرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَاب مُنِير ( .
) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ

كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ ((1) .
آيا شما مردم به حس مشاهده نمى كنيد ، كه خداوند انواع موجوداتى را كه در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده است ، و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را كامل و فراوان در اختيار شما قرار داده ، با وجود اين برخى از مردم ، بدون اتكاء به دانش فكرى و عقلى و بدون نور هدايت كه از انبياء و امامان بگيرند و بدون تكيه بر كتاب روشن حق در الوهيت و ربوبيت و وحدانيت حق مجادله مى كنند .

چون به اين مردم گفته شود ، كه بيائيد و از كتابى كه خدا براى هدايت خلق فرستاده پيروى كنيد ، در جواب مى گويند : ما تنها از طريقى كه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ، اى رسول ما به آنان بگو آيا اگر پدرانتان را شيطان از طريق غفلت و گمراهى به دوزخ كشيده باشد ، باز شما از آنان اطاعت مى كنيد ؟

از آيه اول اين دو آيه استفاده مى شود كه معرفت به خدا ، با تكيه بر علم فكرى و عقلى و نظرى ، و توسل به انبياء و امامان و رجوع محققانه به كتاب خدا حاصل مى شود ، و چون اين معرفت حاصل شد ، ثناى انسان نسبت به او چه در تشهد چه در غير تشهد ثناى حقيقى و سپاس واقعى و شكر صادقانه است .

اما توجه به آثار و آيات و خلقت آسمانها و زمين و موجودات مسخر شده براى انسان كه در ابتداى آيه است معرفت به وجود حق و توسل به انبيا و امامان و تكيه بر كتاب معرفت به اسماء و صفات و نعوت و تنزيه و قضا و قدر ، و وحدانيت حضرت حق مى آورد ، بدون سير در اين سه مرحله تحصيل معرفت واقعى ميسر نيست .

1 ـ سوره لقمان (31) : 20 ـ 21 .

در زمينه توجه به آثار و آيات خلقت و آفرينش مطالعه هزاران كتاب لازم است ، كه دورنمائى از آن كتب را در ضمن يكى از قصائد مفصل توحيديه سعدى مى خوانيد .

فضل خداى را كه تواند شمار كرد *** يا كيست آنكه شكر يكى از هزار كرد
آن صانع لطيف كه بر فرش كائنات *** چندين هزار صورت الوان نگار كرد
تركيب آسمان و طلوع ستارگان *** از بهر عبرت نظر هوشيار كرد
بحر آفريد و بر و درختان و آدمى *** خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد
الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت *** اسباب راحتى كه ندانى شمار كرد
آثار رحمتى كه جهان سر بسر گرفت *** احمال منتى كه فلك زير بار كرد
معمار كوهسار بنطع زمين بدوخت *** تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد
اجزاى خاك مرده به تشريف آفتاب *** بستان ميوه و چمن و لاله زار كرد
ابر آب داد بيخ درختان تشنه را *** شاخ برهنه پيرهنش نوبهار كرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد *** تا كيست كو نظر زسر اعتبار كرد
توحيدگوى او نه بنى آدمند و بس *** هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد
شكر كدام فضل به جاى آورد كسى *** حيران بماند هر كه در اين افتكار كرد
گوئى دوام روح كه در كالبد دميد *** يا عقل ارجمند كه با روح يار كرد
لال است در دهان بلاغت زبان فضل *** از غايت كرم كه نهان آشكار كرد
سر چيست تا بطاعت او بر زمين نهيم *** جان در رهش دريغ نباشد نثار كرد
اى قطره منى سر بيچارگى بنه *** كه ابليس را غرور منى خاكسار كرد
بخشندگى و سابقه لطف و رحمتش *** ما را به حسن عاقبت اميدوار كرد
پرهيزكار باش كه دادار آسمان *** فردوس جاى مردم پرهيزكار كرد
هر كو عمل نكرد و عنايت اميد داشت *** دانه نكشت ابله و دخل انتظار كرد
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
دنيا كه جسر آخرتش خواند مصطفى *** جاى نشسته نيست ببايد گذار كرد
دارالقرار خانه جاويد آدمى است *** اين جاى رفتن است نشايد قرار كرد
چند استخوان كه هاون دوران روزگار *** خردش چنان بكوفت كه خاكش غبار كرد
ظالم بمرد و قاعده زشت از او بماند *** عادل برفت و نام نكو يادگار كرد
عيسى به عزلت از همه عالم كناره جست *** محبوبش آرزوى دل اندر كنار كرد
قارون زدين برآمد و دنيا بر او نماند *** بازى ركيك بود كه موشى شكار كرد
ما اعتماد بر كرم مستعان كنيم *** كان تكيه عار بود كه بر مستعار كرد
بعد از خداى هر چه پرستند هيچ نيست *** بى دولت آنكه بر همه هيچ اختيار كرد
اين گوى دولتى است كه بيرون نمى برد *** الا كسى كه در ازلش بخت يار كرد
بيچاره آدمى چه تواند به سعى و رنج *** چون هر چه بود نيست قضا كردگار كرد
سعدى همه نفس كه برآورد در سحر *** چون هر چه بود نيست قضا كردگار كرد
هر بنده اى كه خاتم دولت به نام اوست *** در گوش دل نصيحت او گوشوار كرد
وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ ، فَإنَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ
وَلِسانِكَ وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتِكَ لَهُ وَرُبُوبِيَّتِهِ لَكَ .

راستى ادعا و گفتارت را در اقرار به الوهيت و ربوبيت و وحدانيت حضرت او با صفا و پاكى و خلوص نيتت متصل كن ، كه تمام بهره و منفعت تو از توحيد از بركت اين اتصال حاصل مى شود : چرا كه خداوند تو را بنده و مملوك خود آفريده ، و اينكه زمينه بندگى در تو قرار داده عين لطف اوست ، و از تو به وسيله انبيا و كتب آسمانى خواسته است كه حضرت او را با قلب و زبانت توأماً و با روح و جسمت و با ظاهر و باطنت عبادت كنى ، و سعى نمائى بندگى حقيقى و عبوديت واقعى نسبت به او بياورى و ربوبيت و خداوندگارى او و اسماء و صفاتش را با اين بندگى در هستى و شئون و همه جوانب حيات خود تجلى دهى .

در مسئله عبادت و عبوديت و اينكه كنه عبوديت ربوبيت است ، بخواست حضرت حق و به شرط حيات در باب بيست و پنجم يا صدم كتاب شريف مصباح الشريعه توضيح و شرح مفصلى داده خواهد شد .

وَتَعْلَمَ أنَّ نَواصِي الْخَلْقِ بِيَدِهِ ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظَةٌ إلاّ بِقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَهُمْ عاجِزونَ عَنْ إتْيانِ أقَلِّ شَيْيء في مَمْلَكَتِهِ إلاّ بِإذْنِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَإرادَتِهِ .
قالَ اللهُ تَعالى . . . ) وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللهَ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ((1) .

براى تو به طور مسلم معلوم و روشن باشد كه زمام امور تمام موجودات هستى ، اعم از غيبى و شهودى به دست با كفايت اوست . براى كسى توانائى نفس زدن و نظر كردن براى كمترين لحظه نيست ، مگر با كمك قدرت و مشيت حضرت او ، تمام موجودات از انجام كمترين كارى در مملكت حضرت ربوبى

1 ـ سوره قصص (28) : 68 .

جز به اذن و مشيت و اراده او عاجزند ، در قرآن مجيد آمده :

جنبنده اى نيست مگر آنكه زمام اختيارش در قدرت صاحب اختيار حقيقى اوست(1) و خداوند فرموده :

و خداى تو قادر مطلق است ، هر چه بخواهد بيافريند و هر چه و هر كس را صلاح بداند برگزيند ، و ديگران را در خلقت و نظم عالم و انتخاب افرادى كه بايد به عنوان سرپرستى است انتخاب شوند هيچ اختيارى نيست ، و ذات پاك او منزه و برتر از آن است كه به او شرك آورند .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .
كه تمام واقعيات اين جملات نورانى فقط و فقط در كلمه الله جمع است ، كه اين كلمه مباركه يعنى : ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال و اسماء حسنى و نعوت عليا است .

البته در مسئله قدرت مطلقه و مشيت و اراده حضرت حق تعالى مباحث بسيار بسيار ارزنده اى در معارف اصيل اسلامى هست ، و كتب بسيار مهم كلامى و بخصوص فلسفى در مباحث وجود به معنى الخاص و توحيد بارى ، در اين زمينه هاى با عظمت مقالات بسيار مهم و مباحث بسيار شيرين و مجادلات بسيار عالى با مخالفان دارند كه اولاً از حوصله اين كتاب كه به نحو خالص كتاب تربيتى است خارج و ثانياً اين فقير عاجز و دردمند بى علم از فهم دقايق اين مسائل ناتوان است ، به كتب كلامى و كتب صدرالمتألهين شيرازى صاحب اسفار و بعضى از حواشى جلد اول كفايه ، و رسالات مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى و از همه بهتر به آيات قرآن و باب توحيد كتب اخبار و نهج البلاغه على (عليه السلام)مراجعه كنيد ، و در تفاسير قرآن در زمينه اين مسائل به تفسير پر قيمت الميزان

1 ـ سوره هود (11) : 56 .

مراجعه نمائيد و براى توضيح مشكلات اين تفسير در اينگونه مباحث به كتب علمى شهيد بزرگوار مرحوم استاد مطهرى رجوع كرده و بخصوص پاورقى هاى روش رئاليسم مخصوصاً جلد پنجم آن را مطالعه كنيد ، و براى درك مشكلات روايات در زمينه اين مباحث به كتاب بحار بخش بيان ها و توضيحات حديث شناس بى نظير ، محدث خبير ، عالم جليل ، يگانه دهر ، حافظ دين ، مدافع نبوت و ولايت حضرت ملا محمد باقر علامه مجلسى مراجعه نمائيد .

فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَكُوراً بِالْقَولِ وَالدَّعْوى وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ .
فَإنَّهُ خَلَقَكَ فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ تَكُونَ إرادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لإحَد إلاّ بِسابِقِ إرادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ ، فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ في الرِّضا بِحِكْمَتِهِ وَالْعِبادَةِ في أداءِ أوامِرِهِ .

براى حضرت حق بنده بسيار شاكرى باش و شكرت فقط با زبان و ادعا نباشد ، بلكه بايد قول و گفتارت با پاكى نيت و حالات عالى درون هماهنگ شود .

پس چون خداوند مهربان تو را آفريده و تو مملوك و عبد اوئى ، چنان كن كه خواسته تو وراى خواسته حضرت او نباشد ، بلكه خواسته و اراده او را برخواسته و اراده خود مقدم بدان ، و اصولاً براى تو خواسته و اراده اى جز خواسته او نباشد ، اراده او نسبت به تو اين است كه براى هميشه در ذكر و شكر و عبوديت او باشى ، و لحظه اى از حضرت او غافل نمانى ، خداى نخواسته اگر به زبان دعوى بندگى كنى ، ولى در عمل آنچه لازمه بندگى است به جا نياورى پس كاذب و منافق خواهى بود و كذب و نفاق با مولاى حقيقى موجب خسران دارين است .

و چون با مطالعه معارف و آثار و نظر در آيات خلقت و برنامه هاى آفرينش و طبيعت دانستى كه هيچ كس قدرت بر هيچ چيز ندارد ، و همه چيز منوط به حكمت و مصلحت اوست ، و وابسته به قدرت و مشيت پروردگارى است ، پس

بندگى واقعى تو و عبوديت درونى تو بايد در رضايت و خشنودى تو به مقدرات و قضا و قدر و مصلحت خواهى او نسبت به تو باشد ، و در اتيان اوامر او آنچه شرط بندگى است به جاى آرى .

وَقَدْ أمَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) فَأوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَشَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ .
از اوامر بسيار مهم پروردگار امر به صلوات بر پيامبر بزرگ اسلام است كه در قرآن مجيد اين امر را صراحتاً اعلام فرموده :

) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً ((1) .
اى مردم مؤمن بر شما لازم است به پيامبر صلوات فرستيد ، و با تمام وجود تسليم برنامه ها و خواسته هاى او شويد ، كه او را برنامه و خواسته اى جز برنامه و خواسته من نيست .

) وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى ((2) .
و چيزى از پيش خود نمى گويد و نمى خواهد ، گفته و خواسته او جز وحى ما كه به او وحى مى شود چيز ديگر نيست
وجوب صلوات بر پيامبر و آل او در تشهد
با توجه به امرى كه حضرت الله در مسئله صلوات بر پيامبر در قرآن دارد و با توجه به اينكه شديداً دستور مى دهد تسليم او باشيد ، و با توجه به اينكه مى فرمايد تمام خواسته هاى پيامبر عين وحى است ، و با توجه به اينكه تفسير اوامر خداوند در قرآن به عهده پيامبر و معصوم است ، و كسى از پيش خود

1 ـ سوره احزاب (33) : 56 .

2 ـ سوره نجم (53) : 3 ـ 4 .

نمى تواند چگونگى و كيفيت اوامر حق را در قرآن بيان كند ، خلاصه با توجه به تمام اين مراتب بايد دقت داشت كه صلوات در تشهد را به همان صورتى ادا كرد كه پيامبر عزيز اسلام مطابق با اصح روايات شيعه و سنى توضيح داده اند .

اصح روايات فريقين مى گويد : وقتى امر به صلوات بر نبى اكرم نازل شد حضرت چگونگى صلوات را بدينگونه بيان كردند :

أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد .
و وقتى شيندند بعضى گفته بودند و على آل محمد ، از اين مسئله نهى كرده و فرمودند با حرف على بين من و آل من جدائى نيندازيد ، كه بين من و آل من جدائى نيست .

برابر با امر قرآن كه فرموده :

وَسَلِّمُوا تَسْليماً .
اگر كسى بخواهد مسئله تسليم را كه امر خداست نسبت به پيامبر تحقق دهد بايد در تشهد نماز به همان گونه كه خواسته پيامبر است و در حقيقت وحى خداست صلوات بفرستد .

أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد .
و اگر كسى در تشهد صلوات را منحصر به پيامبر كند بدون شك نماز او باطل است ، چون از تشهد واجب مقدارى نخوانده ، و هر كس از واجبات نماز چيزى كسر كند نمازش باطل است .

عموم برادران اهل سنت هم بايد بدانند ، كه انحصار صلوات بر پيامبر در تشهد نماز خلاف فتوا و حكم بزرگترين فقهاى اهل سنت است و بزرگان از علما و مفسران اهل سنت در فتاوى خود گفته اند صلوات بر پيامبر بدون صلوات بر آلش مبطل نماز است .

الغدير علامه امينى كه از معجزات مؤلفات اسلامى است در جلد دوم صفحه سيصد و دوم رواياتى از كتب بسيار مهم اهل سنت نقل مى كند ، كه در آن روايات تصريح شده كه صلوات واقعى بدينگونه است :

أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد .
ناقلان روايات از اعاظم علما و مفسران اهل سنت اند كه در الغدير به اين ترتيب ذكر شده :

ابن حجر در الصواعق ص 87 در ذيل توضيح آيه ( إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِكَتَهُ . . . ) و نيز در ص 139 بنا به اخراج دار قطنى و بيهقى آمده كه پيامبر فرمود : هر كس بر من صلوات بفرستد و بر آل من نفرستد صلواتش قبول نيست .

و بر استناد به همين حديث شافعى گفته : صلوات بر آل مانند صلوات بر خود پيامبر واجب است .

و فخر رازى در تفسيرش جلد هفتم ص 391 تصريح كرده كه پيامبر صلوات بر خود و آلش را در خاتمه تشهد قرار داده .

نيشابورى در تفسيرش در ذيل آيه : ( قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ) آورده : تمام كردن تشهد به صلوات بر آل پيامبر بعد از صلوات بر پيامبر در تمام نمازها شرف آل رسول است .

محب الدين طبرى در ذخاير ص 19 همين معنى را از جابر نقل مى كند و مى گويد جابر فرموده صلوات بر پيامبر بدون آل قبول نيست .

ناقلان ديگر عبارتند از : قاضى عياض در كتاب « شفا » ، و شرح شفاى قاضى خفاجى جلد 3 ص 500 ـ 505 و تقى الدين اسبكى در شفاء السقام ص 181 ـ 187 و حافظ هيثمى در « مجمع الزوائد » جلد 10 ص 163 و طبرانى در « اوسط »

و بيهقى و ابن عساكر همين معنا را از على (عليه السلام) نقل كرده اند و نيز شبلنجى در « نورالابصار » ص 112 و صاحب كتاب « الاسعاف » در حاشيه « نورالابصار » ص 107 نقل كرده اند كه صلوات بدون آل مردود و باطل و در پيشگاه حق غيرقابل قبول است .

در شبهاى پيشاور مى گويد بخارى در جلد سوم صحيح و مسلم در جلد اول و شيخ سليمان بلخى در « ينابيع المودة » و ابن حجر متعصب در « صواعق » از كعب بن عجزه نقل مى كنند :

چون آيه ( إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِكَتَهُ . . . ) نازل شد عرض كرديم يا رسول الله طريقه سلام بر تو را دانستيم ، چگونه صلوات بفرستيم حضرت فرمودند به اين طريق :

أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد .
و سيد ابى بكر شهاب از صفحه 29 تا 35 ضمن باب دوم كتاب « رشفة الصادى » بياناتى در وجوب صلوات بر محمد و آل محمد دارد و دلائلى از نسائى و دار قطنى و ابن حجر و بيهقى از ابوبكر طرطوسى از ابو اسحاق مروزى ، از سمهودى و نووى در تنقيح و شيخ سراج الدين قصيمى يعنى آورده كه : صلوات بر آل محمد بعد از نام مبارك محمد در تشهد نماز واجب است(1) .

اين بود نظريه جمعى بزرگ از فقهاء و مفسران و محدثان اهل سنت ، كه با روايات و دلايل و فتاوى وجوب صلوات را به اين نحو :

أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد .
اثبات كرده اند و مسئله را به عنوان بيان امر مجمل قرآن از پيامبر نقل كرده اند ، و تسليم بودن به آن حضرت اقتضاى واجب دارد كه صلوات را به همان صورتى كه دستور داده شده در تشهد بياورند .

1 ـ شبهاى پيشاور : ص 181 .

شيعه از همان زمان پيامبر به پيروى از پيامبر و اولين فرد شيعه كه وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود ، در تشهد نماز به همين نحو صلوات فرستاده و تا قيامت اين برنامه و ساير برنامه هاى خدا و پيامبر و ائمه را ادامه خواهد داد .

امام صادق (عليه السلام) در دنباله جمله مورد شرح مى فرمايد : پس از اينكه نمازت را به صلوات بر پيامبر « به همان نحوى كه پيامبر خواسته » متصل كردى ، دقت كن كه طاعت حق را نيز به طاعت پيامبر متصل كنى كه در قرآن مجيد در سوره هاى مختلف آمده :

أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ (1) .
و نيز شهادت بر خدا را به همانگونه كه توضيح داده شد بر شهادت به رسالت پيامبر متصل كن :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأشَهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ .
البته شهادت به رسالت وقتى شهادت حقيقى است ، كه شهادت دهنده داراى معرفت نسبت به پيامبر و اطاعت از اوامر او باشد .

وَانْظُرْ أنْ لا يَفُوتَكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ فَتُحْرَمُ عَنْ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَأمْرِهِ بِالاْسْتِغْفارِ لَكَ وَالشَّفاعَةِ فيكَ ، إنس أتَيْتَ بِالْواجِبِ في الاْمْرِ وَالنَّهْىِ وَالسُّنَنِ وَالاْدابِ وَتَعَلَّمْ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .
امام صادق (عليه السلام) در اين جملات پايانى روايت چند مسئله مهم را بيان مى فرمايد :

1 ـ استغفار پيامبر براى امت .

2 ـ مقام شفاعت پيامبر .

1 ـ سوره نساء (4) : 59 ، مائده (5) : 92 ، نور (24) : 54 ، محمد (47) : 33 ، تغابن (12) : 64 .

3 ـ وجوب معرفت نسبت به مقام پيامبر .

كه اين هر سه در ترجمه فارسى جملات متن چنين است : اگر واجبات پيامبر و امر و نهى و سنن و آداب او را به جاى آرى از بركات وجود آن وجود نازنين محروم نشوى ، بركات مهمى كه دو قسمت آن منفعت بردن از استغفار پيامبر و شفاعت اوست ، و بر تو لازم است مرتبه عظيم و بزرگ او را نزد خداوند معرفت پيدا كنى .

استغفار پيامبر براى امت
با توجه به قرآن و معارف الهى ، اين مسئله معلوم مى شود ، كه اگر گنهكار به حضرت حق رو كند قطعاً پس از توبه با شرايط مورد عفو و غفران قرار مى گيرد ، و كمك يك آبرومند واقعى در اين زمينه براى شخص گناهكار يا مؤمن مستحق غفران ، براى رسيدن به مغفرت الهى ، امرى است كه خداوند بزرگ آن را پذيرفته است ، و استغفار ديگرى براى علتى از علل جلب آمرزش است .

در قرآن مجيد آمده كه ملائكة الله براى اهل ايمان و شب بيداران و اهل توبه استغفار مى كنند و خداوند استغفار آنان را موجب آمرزش و غفران اهل ايمان و اهل سحر و تائبان قرار مى دهد :

) الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ((1) .
فرشتگانى كه عرش با عظمت الهى را متحمل اند ، و آنانكه پيرامون عرشند ، به تسبيح و ستايش حق مشغولند ، هم خود به حضرت رب ايمان دارند ، هم براى

1 ـ سوره غافر (40) : 7 .

اهل ايمان از خدا طلب آمرزش مى كنند ، كه اى پروردگار ، رحمت و علم بى منتهايت همه اهل عالم و كل شىء را فرا گرفته ، با لطف و كرمت گناه آنان كه توبه كرده و راه رضاى تو را پيموده اند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ بدار .

در آيه شريفه دقت كنيد ، كه استغفار ملائكه براى همه كس منفعت ندارد ، منفعت استغفار براى اهل ايمان ، اهل توبه ، و روندگان راه رضايت است .

ما بايد با حفظ شرايط دلگرم به دعا و استغفار ديگران باشيم ، نه اينكه بطور مداوم غرق معصيت بوده و اميد به دعا يا استغفار ديگران داشته باشيم .

در سوره يوسف آمده كه برادران پس از بازگشت به حق و توبه از گناه از پدربزرگوار و آبرومند خود درخواست توبه كردند .

) قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ((1) .
برادران يوسف با تضرع و التماس عرضه داشتند : اى پدر براى خطاهاى ما از خداوند طلب آمرزش كن ، يعقوب فرمود : به زودى از درگاه خدا براى شما طلب آمرزش مى كنم كه او بسيار آمرزنده و مهربان است .

و به نبى بزرگوار در قرآن مجيد دستور مى دهد براى امت « واجدان شرايط » طلب مغفرت كن .

) فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ((2) .
از ايشان در اشتباهاتى كه دارند عفو كن و براى آنان از خداوند طلب مغفرت كن .

1 ـ سوره يوسف (12) : 97 ـ 98 .

2 ـ سوره آل عمران (3) : 159 .

و به پيامبر اسلام مى فرمايد اگر گنهكاران به نزد تو آمدند و روى توبه آوردند ، و از تو خواستند براى آنان استغفار كنى هر آينه من تواب و رحيم هستم ، و طلب غفران تو را براى آنان قبول كرده از گناهشان گذشت مى كنم و آنان را مورد عفو و آمرزش قرار مى دهم .

) وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً ((1) .
و اگر آنان كه بر خود ستم كردند ، و مرتكب گناه شدند ، از كردار خود به خدا توبه كنند و نزد رسول من آيند و او از من درخواست مغفرت جهت آنان نمايد ، هر آينه خدا را تواب و رحيم خواهند يافت .

بنابراين يك منفعت پيامبر براى امت ، استغفار او جهت گناهكاران تائب است، كه در سرعت جذب عنايت و مغفرت خدا به سوى گناهكار بسيار مؤثر است .

اين نكته را هم فراموش نكنيد كه استغفار پيامبر براى منافق و مشرك و كافر در صورتيكه در نفاق و شرك و كفر بمانند سودى ندارد .

) سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ((2) .
اى رسول من وجود مقدس تو براى آنان آمرزش بخواهد ، يا نخواهد به حال آنان يكسان است ، خداوند هرگز آنان را نمى بخشد ، كه همانا قوم نابكار فاسق را هيچگاه خداوند هدايت نمى كند .

1 ـ سوره نساء (4) : 64 .

2 ـ سوره منافقون (63) : 6 .

به قول حضرت صادق در جملات پايانى روايت ، اگر كسى پيامبر را بشناسد ، و امر و نهى و سنن و آداب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را پيروى كند از استغفار پيامبر بهره مند خواهد شد ، بى خبرانى كه درخواست اينگونه حاجات را از آبرومندان درگاه خدا ، كه در صريح قرآن مجيد به آن اشاره شده ، منافات با توحيد مى دانند ، از حماقت و بى خردى و جهل به معارف الهى نصيب كامل دارند ، و قرآن و اسلام را نفهميده يا اگر فهميده باشند جيره خوار و نوكر استعمارند(1) .

مسئله با عظمت شفاعت
مسئله شفاعت در قرآن مجيد و روايات و اخبار به عنوان يك اصل مهم اسلامى و در عالم طبيعت به عنوان يك اصل مهم تكوينى مطرح است و انكار هر يك از دو اصل تشريعى و تكوينى ، ناشى از جهل و بى اطلاعى نسبت به حقايق الهى و مسائل عالى طبيعى و تكوينى است .

در عالم طبيعت چه در نظام سماوى چه در عالم جمادى ، چه در جهان نبات و حيوان موجودات مكمل يكديگرند و كمبود و نقص موجودى ، با مايه گذاشتن موجود ديگر در صورتى كه موجود اول استعداد و لياقت و پذيرش خود را از دست نداده باشد ، قابل برطرف شدن است ، و اين معناى شفاعت در عالم تكوين است .

درخت در صورتى كه ريشه فعال و زنده اى داشته باشد وقتى جفت زمين شود ، و همبستگى با خاك پيدا كند با شفاعت زمين ، نياز خود را نسبت به آب

1 ـ مكتب ساختگى وهابيت كه قسمتى از مردم امروز عربستان و حجاز پيرو آن هستند ، درخواست حاجت و دعا و طلب استغفار و شفاعت را از اولياء الهى و آبرومندان پيشگاه ربوبى منافى با توحيد مى دانند .

و املاح تأمين مى كند ، اما اگر ريشه اش خشك و فعاليت تنه و ساق و برگ و پيوندها و آوندها متوقف شده باشد ، شفاعت زمين براى او سودى ندارد .

طفل با شفاعت سينه مادر ، مواد لازم را جذب و از شير كه همراه با مواد مورد نياز بدن اوست استفاده مى كند ، ولى اگر طفل آنقدر مريض و بى حال و خلاصه در شرف مرگ باشد ، شفاعت سينه مادر نفعى به حال او ندارد .

ما با شفاعت هوا به وسيله دستگاه تنفس ، از هواى آزاد استفاده كرده و ادامه حيات مى دهيم ، اما اگر دستگاه تنفس ما از كار بيفتد از شفاعت هوا چه سودى عايد ما مى گردد .

در عالم تشريع هم شفاعت از همين قبيل است ، ما اگر از توحيد با خبريم ، از حلال و حرام خدا مطلعيم ، و اگر از ايمان به قيامت و ملائكه و كتب آسمانى بهرهوريم و اگر در مسير رشد و كماليم ، همه و همه از بركت پيامبر و امامان است ، و شفاعت آنان در دنيا نسبت به ما در پيشگاه حضرت حق معنائى جز اين ندارد ، به عبارت ديگر اگر ما تنهاى از نبوت و امامت بوديم ، از حقايق بى خبر مى مانديم و راه رشد و كمال و ايمان و اسلام و عمل صالح و اخلاق حسنه به روى ما بسته بود ، ولى اكنون كه در كنار نبوت و امامت قرار داديم از آن همه حسنات برخورداريم و اين معناى شفاعت پيامبر و امامان نسبت به مرحله زندگى دنيائى ماست ، در آخرت نيز قضيه شفاعت از همين قرار است ، به اين معنى وقتى ما مؤمن وارد آخرت شومى و تا حدى داراى عمل صالح باشيم ، و وضع ما نشان بدهد كه در دنيا از گناهان خود پشيمان بوديم ، شفاعت پيامبر و ائمه به اذن خدا نصيب ما گشته ، ما را از معطلى و يا هلاكت نجات مى دهد .

وقتى انسان با مقام توبه وارد محشر شود ، و حقيقت ايمان در او تجلى داشته باشد و در حد خودش به واجبات عمل كرده باشد ، و خلاصه قدرت پذيرش واقعيات و استعداد قبول حقايق در او زنده باشد ، چرا شفاعت شفيعان نصيب او نگردد .

مگر در آيات استغفار كه در فصل قبل گذشت نخوانديد ، خداوند در سوره نساء آيه 64 فرمود وقتى گنهكاران پشيمان به خدا رو كنند و به جانب رسول من آمده از او بخواهند برايشان مغفرت كند خدا را تواب و رحيم خواهند يافت ، مگر در آيات سوره يوسف نخوانديد برادران بيدار شده و پشيمان به نزد يعقوب آمده از او برخواستند برايشان از خدا طلب مغفرت كند ، شفاعت در قيامت يا در دنيا معنائى جز اين ندارد .

شفاعت اسلامى از قبيل پارتى بازى هاى دنيا در نزد ستمگران و زورگويان نيست ، كه نتيجه اش تقويت ظالم و گنهكار و ستمكار باشد ، و مجرم را بر ادامه جرم تشويق و ترغيب نمايد ، بلكه شفاعت در اسلام معالج و سازنده و دستگير و قطع كننده جرم و گناه است و اگر داستان شفاعت آبروداران در پيشگاه حق چه در دنيا چه در آخرت نبود براى گناهكار جز روح يأس و نااميدى از رحمت خدا و از علاج درد گناه چيزى باقى نمى ماند ، در اينصورت بود كه گناه و گناهكار به خاطر يأس از رحمت و آمرزش به گناهش ادامه مى داد و فساد و آلودگى در اجتماع غوغا كرده و تمام درهاى سلامت را مى بست ، و تمام گناهكاران و مجرمان با تكيه بر اين جمله كه آب از سر ما گذشت چه يك نى چه صد نى زمين را و زندگى را تا گلو غرق در گناه و فساد و افساد مى كردند .

پس شفاعت در حقيقت داروى علاج و راه نجات ، و زمينه اميد و شفاى درد و باب رحمت واسعه حق است .

منكرين شفاعت ، به خيال خود براى علاج توحيد از شرك به انكار برخاستند ، و شفاعت خواستن از اولياء را بدعت دانسته و اين اصل را مردود خواندند ، در حالى كه اگر در معنا و مفهوم و مصداق شفاعت انديشه مى كردند ، منكر اين اصل اسلامى نمى شدند .

على (عليه السلام) در حكم نهج البلاغه از مسئله با عظمت توبه به عنوان پر قدرت ترين شفيع ياد مى كند آنجا كه مى فرمايد :

وَلا شَفيعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ .
هيچ شفيعى براى گنهكار پيروزكننده تر و رستگار كننده تر از توبه نيست ، راستى اگر شفاعت توبه نبود ، گنهكار براى گناه خود چه مى كرد و گنهكار تائب و عاشق اصلاح و علاقه مند به ترك گناه اگر مورد قبول پيامبر يا امامان نبود چه مى كرد .

در هر صورت نه براى شافع كه معلوم است پيامبر يا امام معصوم است ، بلكه براى شفاعت شونده شرايطى است ، كه اگر همراه با آن شرايط باشد بطور قطع شفاعت شفيع با اذن خدا چه در دنيا و چه در آخرت نصيب او خواهد گشت و بدون ترديد با شفاعت توبه و عمل صالح و ايمان و شفاعت پيامبر و امام معصوم از هلاكت نجات يافته و اهل بهشت خواهد شد .

عمده مسئله در باب شفاعت ، شرايط شفاعت شونده است ، كه بايد همه علاقه مندان به شفاعت به آن شرايط توجه داشته باشند .

به قول تفسير نمونه در جلد اول ص 228 : آيات شفاعت به خوبى نشان مى دهد ، كه مسأله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت مى شود از يك سو ، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر ، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد ، كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد .

مثلاً گناهانى همانند ظلم و ستم به طور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد : ظالمان « با همان حيثيت اگر وارد قيامت شوند » شفيع مطاعى ندارند .

و اگر ظلم را به معنى وسيع كلمه آنچنان كه در بعضى از احاديث بعداً خواهد آمد تفسير كنيم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود نادمند و پشيمان ، و در مسير جبران و اصلاحند ، و در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه و اينكه بعضى تصور مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيست اشتباه است .

طبق آيه بيست و هشتم سوره انبياء ، تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام « ارتضاء » رسيده اند و طبق آيه 87 سوره مريم داراى « عهد الهى » هستند .

اين دو عنوان همانگونه كه از مفهوم لغوى آنها و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده استفاده مى شود ، به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده ، ايمانى كه در فكر ، و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد و نشانه اش اين است كه شفاعت شونده خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را به رسميت نمى شناسد بيرون آورد و به تجديدنظر در برنامه هاى خود وا دارد ، چنانچه در آيات مربوط به استغفار گذشت ، كه ستمكاران بر نفس و ظالمان بر ديگران از ستم و ظلم خود پشيمان شده و راه اصلاح پيش گرفتند و از حضرت يعقوب و پيامبر درخواست شفاعت براى قبول توبه در پيشگاه خدا كردند .

روايات باب شفاعت هم بيش از اين نمى گويند ، در تفسير برهان از حضرت موسى بن جعفر از على (عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد :

از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم :

شَفاعَتي لإهْلِ الْكَبائِرِ مِنْ اُمَّتي .
شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره است .

راوى حديث كه ابن ابى عمير است مى گويد : از امام كاظم پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد :

) وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى ((1) .
مسلم است كسى كه مرتكب كبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نيست .

امام در پاسخ فرمود : هر فرد با ايمانى كه مرتكب گناهى مى شود طبعاً پشيمان خواهد شد و پيامبر فرموده : پشيمانى از گناه توبه است ، و كسى كه پشيمان نگردد مؤمن واقعى نيست ، و شفاعت براى او نخواهد بود ، و عمل او ظلم است و خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كننده اى ندارند .

مضمون اول حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان كبائر مى شود ، ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت و خودسازى و جبران برساند ، و از ظلم و طغيان و قانون شكنى برهاند .

در كتاب « كافى » از امام صادق (عليه السلام) در نامه اى كه به صورت متحدالمال براى اصحابش نوشت چنين نقل شده :

لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى بعضى از ياران امام خصوصاً و جمعى از مسلمانان عموماً رخ داده است صادر شده و با صراحت شفاعت تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد :

هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد ، بايد خشنودى خدا را جلب كند .

خلاصه شفاعت مكتب سازندگى ، اميدآور ، معالج ، و اصلاحى است نه يك

1 ـ سوره انبياء (21) : 28 .

مسئله قراردادى و پارتى بازى .

برمى گرديم به جملات آخر روايت مصباح در باب تشهد كه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

اگر واجبات پيامبر را ادا كنى ، و امر و نهيش را اطاعت نمائى و به آداب و سنن او مؤدب گردى و حرمت آن حضرت را شناخته و مرتبه اش را نزد خداوند درك كنى از فوائد صلوات بر او ، كه شمول استغفار و شفاعتش نسبت به توست محروم نخواهى ماند .

الهى آن عارف روشن دل در مدح پيامبر و عظمت مرتبت او مى گويد :

باز آى و فروغ حسن بى حد بين *** آن شاهد مطلق مجرد بين
از هر چه به غير يار دل بگسل *** وانگه رخ آن بهشت سرمد بين
بگشاى به باغ ارجعى شهپر *** يك شعشعه از جمال احمد بين
از آدم و نوح تا به روح الله *** دردى كش باده محمد بين
در زير لواى حمد محمودش *** صد موسى و عيسى مجرد بين
ختم رسل و طليعه ايجاد *** مى طلعت آن نبى امجد بين
آن عرش سرير ماه سيما را *** آئينه حسن پاك ايزد بين
آن طاير قدسى الهى را *** لاهوت مكان و عرش مسند بين
آن طرفه هماى باغ وحدت را *** بر سايه سدره مخلد بين
بر سايه شهپر همايونش *** روح القدس آن سفير ايزد بين
سيمرغ تجرد آشيانش را *** لاهوت نشين قاف سرمد بين
هر دل كه زهر دو عالم آزاد است *** در طره دلبرش مقيد بين
عالم همه در لواى توحيدش *** فرزند عنايتش اب وجد بين
آن سرور عالم تجرد را *** مخدوم فرشتگان بى حد بين
هم شرع مطهرش جهان را *** هم رأى منورش مسدد بين
آن روح اصيل و عقل كلى را *** در جسم مقدسش مجسد بين
ظل الله و امرو نور وجه الله *** عين الله ويدالله و آن يد بين
قوسين صعودى و نزولى را *** زان حلقه گيسوى مجعد بين
جبرئيل مؤيد امين در وحى *** در خدمت حضرتش مؤبد بين
آن دفتر عشق معجز آياتش *** خورشيد سپهر وحى ايزد بين
اوتيت جوامع الكلم قدر است *** پاكان جهان اليه يصعد بين
از عشق جمال او الهى را *** بر مدح و ثناى او مؤيد بين