گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
باب بيستم در آداب روزه


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ألصَّوْمُ جُنَّةٌ أىْ سَتْرَةٌ مِنْ آفاتِ الدُّنْيا وَحِجابٌ مِنْ عَذابِ الاْخِرَةِ .

فَإذا صُمْتَ فَانْوِ بِصَوْمِكَ كَفَّ النَّفْسِ عَنِ الشَّهَواتِ وَقَطْعَ الْهِمَّةِ عَنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ .

وَ أنْزِلْ نَفْسَكَ مَنْزِلَةَ الْمَرْضى لا تَشْتَهي طعاماً وَلا شَراباً مُتَوَقِّعاً في كُلِّ لَحْظَة شِفاءَكَ مِنْ مَرَضِ الذُّنُوبِ :

وَطَهِّرْ باطِنَكَ مِنْ كُلِّ كَدَر وَغَفْلَةوَظُلْمَة يَقْطَعُكَ عَنْ مَعْنَى الاْخْلاصِ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى


قيلَ لِبعْضِهِمْ إنَّكَ ضَعيفٌ وَاِنَّ الصِّيامَ يُضْعِفُكَ قالَ : إنّي اُعِدُّهُ بِشَرِّ يَوْم طَويل وَالْصَبْرُ عَلى طاعَةِ اللهِ تَعالى أهْوَنُ مِنَ الْصَّبْرِ عَلى عَذابِهِ :

قَالَ رَسُولُ اللهِ 9 : قالَ اللهُ تَعالى : ألصَّوْمُ لي وَأنَا أجْزى بِهِ ، فَالصَّوْمُ يُميتُ هَوَى النَّفْسِ وَشَهْوَةَ الطَّبْعِ وفيهِ حياةُ الْقَلْبِ وَطَهارَةُ الْجَوارِحِ وَعِمارَةُ الظّاهِرِ وَالْباطِنِ .

والشُّكْرُ عَلَى النِّعَمِ وَالاْحسانُ إلىَ الْفُقَراءِ وَزِيادَةُ التَّضَرُّعِ وَالْخُشُوعِ وَالْبُكاءِ .

وَحَبْلُ الاْلْتِجاءِ إلَى اللهِ وَسَبَبُ إنْكِسارِ الشَّهْوَةِ وَتَخْيفُ الْحِسابِ وَتَضْعيفُ الْحَسَناتِ .

وَفيهِ مِنَ الْفَوائِدِ ما لا يُحْصى وَكَفى ما ذَكَرْنا مِنْهُ لِمَنْ عَقَلَ وَوُفِّقَ لاِسْتِعْمالِهِ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ألصَّوْمُ جُنَّةٌ أىْ سَتْرَةٌ مِنْ آفاتِ الدُّنْيا وَحِجابٌ مِنْ عَذابِ الاْخِرَةِ .

روزه پيوندى روحى و قلبى از جانب عبد با مولاست ، و در اين پيوند ، در صورتى كه به عمق آن توجه شود ، جان و دل به سوى تصفيه از رذائل حركت كرده ، و به حسنات و صفات الهى آراسته مى گردد .

انسان وقتى با عمق روح و دل به اين حكم استوار و عظيم و پر منفعت الهى نظر مى كند ، عشق بى نهايت حضرت حق را به عباد و بندگان در اين حكم و خواسته مشاهده مى كند .

انسان وقتى به مسئله روزه با ديد الهى مى نگرد ، مى بايد كه خداوند بزرگ از باب لطف و احسان و كرم و محبتش خواسته ، درهائى از رحمت بى نهايتش به روى عباد باز شود .

علاقه به اين حكم پر ثمر در انبيا و امامان به قدرى شديد بوده ، كه در بسيارى از ايام غير رمضان هم به عنوان يك مستحب بسيار پسنديده روزه مى گرفتند .

اولياء الهى اول و وسط و آخر هر ماه و بعضى از آنان تمام ايام رجب و شعبان روزه دار بودند .

پيامبر اسلام پس از سپرى كردن عيد فطر ، نزديك به شش روز از ماه شوال را روزه مى گرفتند ، زيرا طاقت اين معنى را نداشتند كه يكباره از ماه رمضان قطع رابطه كنند .

ماه رمضان ، ماه رحمت ، ماه بركت ، ماه كرامت ، ماه مغفرت ، ماه توبه ، ماه آمرزش ، ماه آموزش ، ماه پرورش ، ماه تربيت ، و ماه پيراسته شدن از رذائل و آراسته شدن به فضائل است .

در بين دوازده ماه قمرى ، تنها ماهى كه قرآن مجيد از آن ياد مى كند ، ماه مبارك رمضان است ، و اين يادآورى از ماه رمضان در قرآن مجيد دلالت بر عظمت آن دارد ، و اگر كسى بتواند با ماه رمضان به آن معنائى كه قرآن فرموده ، و همراه با آن هدفى كه از بودن رمضان بيان داشته پيوند قرار كند ، خود را به خير دنيا و آخرت آراسته كرده است .

) شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَات مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقَانِ ((1) .
ماه رمضان ، ماهى كه قرآن مجيد در آن نازل شده براى هدايت بشر به خير و سعادت و حفظ او از خزى دنيا و عذاب آخرت ، و براى روشن كردن حق از باطل و باز شناساندن تمام درستى ها از نادرستى ها است .

ماه رمضان بنا بر آيه شريفه ماه قرآن ، ماه هدايت ، ماه بازشناخت حق از باطل است .

اگر كسى در اين ماه دلش به نور قرآن منور نگردد ، و جانش به هدايت قرآن ، آراسته نشود ، و عقلش قدرت تشخيص حق از باطل پيدا نكند ، از اين ماه بهره اى جز گرسنگى و تشنگى شكم نبرده .

كسى كه از خصوصيات و امتيازات معنوى رمضان بهره مند شود ، جداً براى خود سپرى جهت حفظ از آفات دنيا و عذاب آخرت ساخته است .

1 ـ سوره بقره (2) : 185 .

ماه رمضان ماه عظيمى است كه خداوند مهربان آن ماه و عمل در آن را به خود نسبت داده ، پس متصل به معنويت و حقيقت اين ماه ، متصل به حضرت اوست . هيچ عملى از اعمال به اندازه ماه رمضان رنگ خالص خدائى ندارد ، چرا كه اولا يك عمل درونى و پنهانى است و انسان مجبور نيست كسى را از اين عمل درونى خبر كند ، و كسى هم قدرت تشخيص اين را ندارد كه بفهمد انسان در اين عمل هست يا نه ، در ثانى روزه در تمام جهاتش بر محور ترك است ، ترك خوردن ، آشاميدن ، فضول در كلام ، ترك شهوت ، و . . . يعنى داراى صفات سلبى است ، و از اين جهت روزه دار ، مزين به رنگ و صبغه الهى است .

آثار معنوى روزه كه در قلب و عقل و جان و نفس تجلى مى كند و منافعش در دنيا و آخرت ظاهر مى گردد ، قابل مقايسه با آثارى كه به جسم مى بخشد نيست .

روزه براى جسم آثار نيكى دارد ، بسيارى از آلام و رنجها و ناراحتى ها را كه معلول خوردن و آشاميدن مداوم ، و معلول رسوبات غذائى در معده ، و ازدياد چربى و عوره و ناراحتى هاى ديگر و بخصوص چاقى بيش از اندازه است مداوا مى كند ، ولى اين منافع عالى با منافع معنوى آنكه براى انسان در دنيا ايجاد نظم و تربيت و وقار و كرامت و در آخرت ايجاد سعادت ابدى و خشنودى حضرت سرمدى مى كند قابل قياس نيست .

قرآن مجيد روزه را به خاطر منافع فوق العاده اى كه در آن براى انسان دارد ، حكمى مى داند كه براى تمام ملل و امم بوده ، و آئينى از آئين انبياء الهى از اين حكم سودمند جدائى نداشته ! !

) كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ((1) .
روزه درخت رحمت الهى است ، كه ريشه در اراده و خواسته حق دارد ، و شاخ

1 ـ سوره بقره (2) : 183 .

و برگ در خانه هستى ، و دوام در بهشت ابدى حضر حق .

انسان اگر چه شاخه وجودش به اين درخت پيوند بخورد ، از رحمت حق بهره مند شده ، و به اجراى حق موفق گشته ، و لايق ورود به بهشت الهى شده است .

گرچه تمام موجودات عالم مهمان حقند ، ولى ماه رمضان ماه مهمانى خصوصى است . و اين خيمه مهمانى را براى خاصان و نيكان و مؤمنان سرپا مى كنند ، بايد سعى كرد كه در اين مهمانى راه پيدا كرد ، و از منافع ابدى آن بهره مند شد .

شب قدر از هزار ماه برتر و بالاتر است ، و اين شب كه شب نزول قرآن و ظرف با عظمت وحى است در ماه رمضان قرار داده شده ، پس ماه رمضان ظرف قرآن ، ظرف هدايت ، و جاى تربيت و فصل پرورش و دروازه ورود به فضاى رحمت بى منتهاى حضرت اوست .

براى اهل دل ، و اهل نظر و اهل عشق ، به سوى دلبر و به سوى معشوق ، راهى جانانه تر و عاشقانه تر از راه رمضان نيست ، هر كس اين راه را برابر با شرايطى كه براى رونده در آن قرار داده شده سير كند به لقاى معشوق مى رسد ، و جان از تمام آلودگيها پاك مى نمايد :

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ .
ره عشاق راه بى كنار است *** از اين ره دور اگر جانت به كار است
وگر سيرى زجان در باز جان را *** يكى جان را عوض آنجا هزار است
وگر در يك قدم صد جان دهندت *** نثارش كن كه جانها بى شمار است
به هر وقتى كه جانى بر فشانى *** هزاران جان تو بر تو نثار است
چو خواهى كرد خود را نيم جانى *** چو دايم زندگى تو به يار است
كسى كز جان بود زنده در اين راه *** زجرم خود هميشه شرمسار است
درآمد دوش در دل عشق جانان *** خطابم كرد كه امشب روز بار است
كنون بى خود بيا تا بار يابى *** كه شاخ وصل بى باران به بار است
چو شد فانى دلت اندر ره عشق *** قرار عشق جانان بى قرار است
تو را اول قدم در وادى عشق *** به زارى كشتن است آنگاه دار است
وزان پس سوختن تا هم تو بينى *** كه نور عاشقان در مغز نار است
چو خاكستر شوى و ذره گردى *** برقص آئى كه خورشيد آشكار است
تو را از كشتن و از سوختن هم *** چه غم چون آفتابت غم گسار است
كسى سازد رسن از نور خورشيد *** كه اندر هستى خود راهوار است
كسى كاندر وجود خويشتن ماند *** مده پندش كه بندش استوار است
در اين مجلس كسى بايد كه چون شمع *** سر ببريده او در كنار است
شبانروزى در اين انديشه عطار *** چو گل در خون چو نرگس بس نزاراست
خردمندا مكن عطار را عيب *** اگر زين شوق جانش بى قرار است
روزه در آئينه روايات
روايات عالى شيعه مسائل مهمى را در باب روزه مطرح مى كنند ، كه دانستن آن براى پى بردن به ارزش اين عمل الهى ، براى عباد خدا لازم است .

در روايتى وارد شده كه حضرت رضا (عليه السلام) در جواب مسائل محمد بن سنان در قسمت روزه نوشتند :

علت روزه درك رنج گرسنگى و تشنگى است ، تا عبد از اين طريق در پيشگاه حضرت حق ذلت و مسكنت نشان دهد ، و از عوارض سيرى و سيرابى كه غفلت و غرق شدن در عيش و نوش است درآيد ، و از اجر و حساب حق برخوردار گشته ، به مقام صبر و استقامت برسد ، و از اين راه مزه شدائد آخرت را درك

كرده ، و قدرت خطرناك شهواتش بشكند ، روزه واعظ او در دنيا ، و دليلش به سوى رضاى حق در آخرت باشد ، و براى اينكه شدت اين مراحل را از اهل فقر و مسكنت در دنيا و آخرت دريابد(1) .

هشام بن حكم فلسفه روزه را از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد ، حضرت فرمود : وجوب روزه براى ايجاد مساوات بين غنى و فقير است ، به اين معنا كه غنى تا شدت نبيند ، در گذرگاه رحمت نسبت به فقير قرار نمى گيرد ، اين غنى است كه هر چه بخواهد برايش فراهم است ، بايد مزه سختى را بچشد تا به عنايت خدا بين او و فقير فاصله كم شود ، رنج گرسنگى و تشنگى را به او مى چشاند تا بر ضعيف رقت آرد ، و بر گرسنه ترحم كند(2) .

در روايات بسيار مهمى آمده كه روزه دار در ماه رمضان ، بايد تمام حيثيت و وجود و شئون و اعضاء و جوارحش روزه باشد ، به اين معنى كه شكمش از آب و غذا و تمام موجوديتش از گناه و معصيت ورنه روزه اش داراى اعتبار و ارزش نخواهد بود .

قالَ أبُوعَبْدِاللهِ (عليه السلام) : إذا صُمْتَ فَلْيَصُمْ سَمْعُكَ وَبَصَرُكَ وَشَعْرُكَ وَجِلْدُكَ وَعَدَّدَ أشْياءً غَيْرَ هذا قالَ وَلا يَكُونُ يَوْمُ صَوْمِكَ كَيَوْمِ فِطْرِكَ(3) .
امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : هرگاه روزه گرفتى بايد گوش و چشم و مو و پوستت روزه باشد ، اعضاء و جوارح ديگر را نيز شمرد و فرمود روز روزه داشتنت مانند روز عادى و خوردنت نباشد .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لِجابِرِ بْنِ عَبْدِاللهِ يا جابِرُ هذا شَهْرُ رَمَضانُ مَنْ صامَ نَهارَهُ وَقامَ وَرْداً مِنْ لَيلِهِ وَعَفَّ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ وَكَفَّ لِسانُهُ خَرَجَ
1 ـ وسائل : 7/2 ـ 3 .

2 ـ وسائل : 7/2 ـ 3 .

3 ـ وسائل : 7/116 .

مِنْ ذُنُوبِهِ كَخُرُوجِهِ مِنَ الشَّهْرِ فَقالَ جابِرُ يا رَسُولَ اللهِ ما أحْسَنَ هذا الْحَديثِ فَقالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ : يا جابِرُ ما أشَدَّ هذِهِ الشُّرُوطُ .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : پيامبر به جابر بن عبدالله گفتند : اى جابر اين است ماه رمضان ، هر كس روزش را روزه بگيرد ، و شبش را به عبادت برخيزد ، و شكم و شهوتش داراى عفت باشد . و زبانش را از تمام گناهان زبان حفظ كند ، مانند بيرون آمدن از ماه از گناهانش بيرون مى رود ، جابر عرضه داشت چه حديث خوبى است ، پيامبر فرمود چه شرايط شديد و سنگينى است(1) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : روزه فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن تنها نيست ، سپس فرمود ، مريم گفت :

) إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً ((2) .
يعنى من نذر سكوت كرده ام .

زمانى كه روزه گرفتيد زبان را حفظ كنيد و چشم از نامحرمان بپوشيد ، و از نزاع و حسد نسبت به يكديگر بپرهيزيد ، پيامبر اسلام شنيدند زن روزه دارى خدمتكار خود را ناسزا گفت ، حضرت طعام خواستند و به آن زن فرمودند بخور ، گفت من روزه ام ، فرمود چگونه روزه اى در حالى كه به خدمتكارت ناسزا گفتى ، روزه فقط خوددارى از طعام و آشاميدنى نيست ، سپس حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : وقتى روزه گرفتى گوش و چشمت نيز از حرام روزه بگيرد ، جدال را رها كن و خادم خود را آزار مده ، وقار روزه با تو باشد و سعى كن روزه ات مانند ايام غير روزه نباشد(3) .


1 ـ وسائل : 7/116 .

2 ـ سوره مريم (19) : 26 .

3 ـ فروع كافى : 1/187 .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

روزه ، فقط روزه از خوردن و آشاميدن نيست ، براى روزه شرط هست كه بايد آن را حفظ كنى تا روزه ات روزه تمام و كاملى شود ، و آن شرط سكوت وجود توست ، نشنيدى مريم بنت عمران گفت نذر كردم روزه باشم و با انسانى امروز سخن نگويم ، يعنى در حال سكوتم ، پس چون روزه گرفتيد ، زبان از دروغ حفظ كنيد ، و چشم از نامحرمان ببنديد ، با هم دعوا نكنيد ، به هم حسد نبريد ، از هم غيبت نكنيد ، با يكديگر دشمنى ننمائيد ، به هم دروغ نگوئيد ، مباشرت خلاف نداشته باشيد ، با هم مخالفت نكنيد ، از غضب و ناسزا و شماتت و مسخره كردن و جدال و دشمنى و ظلم و سبك سرى و زجر دادن به يكديگر بپرهيزيد .

از ياد خداو نماز غفلت نكنيد ، صمت و سكوت از هر گناه مربوط به زبان را رعايت نمائيد ، بردبارى و استقامت و صدق را مراعات كنيد و دورى از شر و اجتناب از قول زور و كذب و افتراء و خصومت و ظن سوء و غيبت و سخن چينى را نصب العين خود قرار دهيد .

خود را مشرف به آخرت ببينيد ، و منتظر آن ايام باشيد ، چشم داشت به وعده خدا داشته و در راه ريسدن به لقاء او قرار گيريد ، آرامش و وقار و خشوع و خضوع به خرج دهيد ، و ذلت عبد خائف از مولا را در خود تحقق دهيد ، در مقام خوف و رجا و رغبت و رهبت باشيد ، به نحوى كه دلهاى خود را از عيوب پاك كرده و درون را از حقه بازى پيراسته باشيد ، و جسم را از آلودگيها شسته باشيد ، تا از ما سوى الله آزاد شده و با اين روزه كه داراى چنين سكوتى از همه گناهان است به ولايت خدا پيوسته باشيد ، گناهانى كه خداوند شما را در ظاهر و باطن از آن نهى كرده است .

حق خشيت او را در نهان و آشكار به جاى آر ، و در ايام رزه وجودت را به حق

ببخش ، به نحوى كه قلب را براى او فارغ كنى و دل را براى اجراى امر او منصوب نمائى ، چون چنين كردى به حقيقت روزه دار شدى ، و امر مولايت را اطاعت كردى ، و هر چه از اين برنامه كم بگذارى به مقدار آن از ارزش روزه ات كم مى شود ، تا اينكه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : روزه فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست ، خداوند روزه را حجاب بين عبد و تمام گناهان فعلى و قولى قرار داد ، آن كس كه اين شرايط را عمل كند روزه را افطار كرده ، كه روزه داران چقدر اندك اند و گرسنگان چه زيادند .

امام باقر (عليه السلام) فرمود :

خداوند تعالى را ملائكه اى است كه موكل بر روزه داران اند ، از روز اول ماه تا آخر آن براى روزه داران طلب مغفرت كنند ، و هر شب به وقت افطار فرياد مى زنند ، اى بندگان خدا شما را بشارت باد ، كه گرسنگى كمى كشيديد ، و به دنبال آن سيرى شما زياد است ، مبارك شديد و مبارك شد در شما ، چون شب آخر شود فرياد كنند ، اى عباد خدا بر شما بشارت باد كه خداوند شما را آمرزيد و توبه شما را قبول كرد ، بنگريد كه پس از ماه زندگى را چگونه از سر مى گيريد(1) .

عَنْ يُونُسِ بْنِ حَمْدانِ الرّازي قالَ : سَمِعْتُ أبا عَبْدِالله (عليه السلام) يَقُولُ : مَنْ أفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمضانِ خَرَجَ رُوحُ الاْيمانِ مِنْهُ(2) .
يونس بن حمدان رازى از حضرت صادق روايت مى كند كه : هر كس يك روز ماه رمضان روزه بخورد روح ايمان از وجود او جدا مى شود .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : شَهْرُ رَمَضانِ شَهْرٌ فَرَضَ اللهُ عَلَيكُمْ صِيامَهُ فَمَنْ صامَهُ

1 ـ محاسن : 33 .

2 ـ وسائل : 7/176 ـ 177 .

ايماناً وَاحْتِساباً خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوم وَلَدَتْهُ اُمُّهُ(1) .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : اين است ماه رمضان ، ماهى كه روزه آن بر شما واجب است ، هر كس از روى ايمان و حساب روزه بگيرد ، همانند روز ولادت از مادر از گناهان خارج مى گردد .

و نيز آن حضرت فرمود : ماه رمضان آمد ، ماه مبارك ، ماهى كه روزه آن بر شما واجب است ، درهاى بهشت به روى شما باز است ، و شيطانها در اين ماه در زنجيرند ، شبى كه از هزار ماه بهتر است در اين ماه است ، هر كس به اين ماه ارج بگذارد به ارج گذاشته مى شود .

قالَ أميرُ المؤمِنينَ (عليه السلام) : عَلَيكُمْ في شَهْرِ رَمَضانِ بِكَثْرَةِ الاْسْتِغْفارِ وَالدُّعاءِ فَأمَّا الدُّعاءُ فَيَدْفَعُ الْبَلاءَ عَنْكُمْ وَأمَّا الاْسْتِغْفارُ فَتُحْمى بِهِ ذُنُوبُكُمْ(2) .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : بر شما باد در ماه رمضان به استغفار و دعاى زياد ، اما دعاى شما دافع بلا از شماست ، اما استغفار شما از بين برنده گناهان است .

خطبه بسيار مهم پيامبر اسلام در شناساندن ماه رمضان
حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش از على (عليه السلام) نقل مى كند ، كه يك روز پيامبر اسلام براى ما سخنرانى كرد .

فرمود : اى مردم ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت فرا رسيد ، ماهى كه نزد حضرت حق بهترين ماه است ، روزهايش برترين روزها و شبهايش از بهترين شبهاست ، ساعاتش در تمام ساعات همانند ندارد ، ماهى است كه همه شما به مهمانى خدا دعوت شده ايد ، و در اين ماه به همه شما كرامت و بزرگوارى ارزانى شده .

1 ـ وسائل : 7/176 ـ 177 .

2 ـ وسائل : 7/225 .

در اين ماه نفسهايتان تسبيح ، خوابتان عبادت ، عملتان قبول ، و دعايتان مستجاب است .

خدا را با نيت صادقانه و قلب هاى پاك بخوانيد تا شما را به روزه اين ماه و تلاوت قرآنش موفق كند .

بدبخت و بيچاره آن انسانى است كه در اين ماه بزرگ از غفران حق محروم شود ، با گرسنگى و تشنگى در ماه رمضان به ياد گرسنگى و تشنگى قيامت باشيد .

به فقرا و مساكين صدقه دهيد ، و به بزرگان احترام كنيد ، و به كوچكترها ترحم آريد . صله رحم نموده ، و زبان از گناهان مربوط به آن احترام كنيد ، و چشم از حرام حق ببنديد ، و گوش از استماع حرام نگه داريد .

به يتيمان مردم رحم آريد تا به يتيمانتان رحم آرند ، از گناهان خود به درگاه حضرت او توبه كنيد ، و به وقت هر نماز دستها را به دعا در پيشگاه او برداريد ، كه بهترين ساعت ، وقت نماز است ، وقتى است كه خداوند با ديده رحمت به عبادش نظر مى كند ، و دعاى آنان را پاسخ داده و نداى ايشان را جواب مى دهد ، و عطايش را از سائل در اين وقت دريغ نمى نمايد ، و دعوت دعاكننده را اجابت مى كند .

اى مردم شما در گرو اعمال بد خود هستيد ، با توبه واقعى خود را آزاد كنيد ، با طولانى كردن سجده ، پشت سنگين خود را از بار گناه سبك نمائيد ، و بدانيد كه خداوند مهربان قسم ياد كرده مصلين و ساجدين را عذاب نكند ، و روز بيرون آمدن مردم از قبر نمازگزار و ساجد را به آتش نترساند .

اى مردم اگر يكى از شما مؤمنى را در اين ماه افطار دهد ، ثوابش مانند بنده آزاد كردن در راه خداست ، و گناهان گذشته اش به خاطر اين عمل بخشيده مى شود .

عرضه داشتند همه ما قدرت بر افطار دادن نداريم حضرت فرمود خود را از عذاب فردا برهانيد گرچه به نصف خرما يا شربتى از آب باشد .

اى مردم ، هر كس در اين ماه خود را به حسنات اخلاقى بيارايد ، روز لغزش قدمها به راحتى از صراط مى گذرد ، و هر كس كار خدمتكارش را در اين ماه سبك كند ، حسابش را در قيامت سبك كنند ، و هر كس شر خود را از مردم حفظ كند ، روز جزا از غضب حق محفوظ خواهد ماند .

هر كس در ماه رمضان يتيمى را اكرام كند ، در روز لقا از جانب حق اكرام مى شود ، و هر كس صله رحم به جاى آرد ، در قيامت به رحمت حق متصل گردد ، و هر كس قطع رحم كند ، از رحمت حق در قيامت قطع گردد .

نماز مستحب در اين ماه برائت از عذاب فرداست ، و اداى واجب ثوابش هفتاد برابر بيش از معادل آن در ماه ديگر است .

صلوات بر من در اين ماه سنگينى شماست ، روزى كه ميزانها سبك است ، و هر كس در اين ماه آيه اى از قرآن تلاوت كند ، مانند ختم يك قرآن در غير اين ماه است .

اى مردم درهاى بهشت در اين ماه باز است ، از خدا بخواهيد بر شما نبندد ، و درهاى جهنم به روى شما بسته است ، از او بخواهيد بر شما باز نكند ، شياطين در اين ماه گرفتارند ، از حق بخواهيد بر شما سلطه پيدا نكنند .

اميرالمؤمنين مى فرمايد من از جا برخاستم و عرضه داشتم يا رسول الله بهترين عمل در اين ماه چيست ؟ فرمود يا اباالحسن بهترين عمل در اين ماه اجتناب از محارم الهى است(1) .

دعاى بسيار مهم حضرت زين العابدين در هر روز ماه رمضان
1 ـ وسائل : 7/226 ـ امالى : /57 ـ 58 ـ عيون اخبار الرضا (عليه السلام) : /163 ـ 164 .

امام سجاد حضرت زين العابدين (عليه السلام) در هر روز ماه رمضان دعائى داشتند كه نشانگر عظمت ماه رمضان و موقعيت آن ماه در پيشگاه خداست ، و از طرفى داراى بهترين تعاليم و درسها براى تربيت انسان و مؤدب شدن او به آداب الهى است ، و به عبارت ديگر اين دعا مى خواهد مردم را به اين حقيقت راهنمائى كند ، كه بر شما واجب است در ماه رمضان داراى يك حركت كامل روحى و عقلى و نفسى و عملى شويد ورنه از ماه رمضان هيچ بهره اى جز گرسنگى و تشنگى نصيب شما نخواهد شد ، ترجمه دعا بدين قرار است :

بارپروردگارا اين است ماه رمضان ، ماه روزه ، ماه انابه ، ماه توبه ، ماه مغفرت و رحمت ، ماه آزادى از عذاب و رسيدن به بهشت .

خداوندا مرا براى آن سلامت بدار ، و آن را از من سالم قرار داده ، به برترين كمكت مرا در اين ماه كمك ده ، بر طاعتم موفق كن ، براى عبادت و دعا و تلاوت قرآن فراغتم بخش .

بركتم را در اين ماه عظيم قرار بده ، و عافيتم را در اين ماه نيكو فرما ، و بدنم را از هر خطرى به سلامت بدار ، روزيم را در اين ماه گشايشى ده ، و مرا در امورم كفايت فرما . دعايم را مستجاب كن ، و به آرزويم كه رسيدن به لقاء توست برسان .

پروردگارا در اين ماه چرت و كسالت و دلگيرى و دلتنگى و سستى و سخت دلى و غفلت و غرور را از من بردار ، كه تمام اين امور مانع از رشد و تكامل و سد راه بندگى و اطاعت است .

خداوندا مرا در اين ماه از رنج ها ، مرض ها ، غصه ها ، حزن ها پيش آمدها ، دردها ، خطاها ، گناهان حفظ كن ، و مرا از بدى و فحشاء و خستگى ، و بلا و تعب و عناء نگهدار كه تو شنونده دعائى .

خدايا در اين ماه مرا از شيطان رانده شده و عيب جوئى و هرزه زبانى او

و سحر و دم خطرناكش ، و وسواس و كيد و مكرش ، و حيله و آرزويش و خدعه و غرور و فتنه اش ، و گروه و قوم و دام و اعوانش و اتباع و اخوانش و احزاب و اشياعش و اعوان و يارانش و شركاء و همه كيدشان محافظت كن .

خداوندا به روزه تمام ماه رمضان مرا موفق بدار ، به آرزويم كه قيام در آن و اتمام برنامه هاى مورد رضايت تو در آن است همراه با صبر و ايمان و يقين حساب برسان .

با اجر عظيم و چند برابر شدن ثواب برنامه ها اعمالم را قبول كن ، در اين ماه جديت و كوشش و قوت و نشاط و انابه و توبه و اميد و ترس ، و جزع و رقت و راستى در زبان و ترس از خود و تكيه و اميد بر رحمتت و اطمينان به وجودت و ورع از محرماتت همراه با قول صالح ، و سعى مقبول ، و عمل مرفوع ، و دعاى مستجاب به من عطا فرما .

بين من و بين اين همه امور مثبت الهيه با حادثه و مرض و غم و غصه جدائى مينداز به رحمتت اى بهترين رحم كنندگان(1) .

دعاهائى از اين قبيل كه تمام آن تعليم و تربيت و راهنمائى به سوى سعادت و آخرت است زياد است ، كه نقل آنها كتابى مفصل و شرح و توضيح آنها مجلدات بسيار مى خواهد ، به زادالمعاد مجلسى ، بلدالامين ، دعاى بحار ، مفاتيح محدث قمى مراجعه كنيد ، بخوانيد و بفهميد و عمل كنيد ، كه خواندن تنها هيچ دردى را دوا نمى كند ، خواندن را مقدمه فهم و فهم را حقيقتاً مقدمه عمل و عمل را مقدمه رسيدن به رضايت و لقاء حق قرار دهيد ، كه اگر در ماه رمضان و بقيه ايام در برخورد به قرآن و دعاها غير از اين راهى بپمائيد و الله به جائى نمى رسيد ! و اين همه را هم از حضرت يار درخواست كنيد ، كه اگر با تمام وجود رسيدن به فيوضات الهيه را بخواهيد ، از عطاى آن نسبت به شما به هيچوچه دريغ نخواهد

1 ـ فروع كافى : 1/183 ـ من لايحضر : 1/37 ـ وسائل : 7/237 . كرد .

يارم اگر يارى كند از دام نفس دون پرم *** زين آهنين دام و قفس بى يارى او چون پرم
با آنكه پر بشكسته ام در دام تن بنشسته ام *** با يارى آن ماهرو چون ماه بر گردون پرم
حاشا كه يار دلنواز از جان من غافل شود *** داند كه نتوانم من از دام قدر بيرون پرم
من در ازل حيران او در حسن بى پايان او *** او تا ابد معشوق من بر كاخ وصلش چون پرم
بر خاك كويش نيمه جان چون مرغ بسمل خونفشان *** بر عرش قرب حضرتش چون با پر پرخون پرم
زين دامگه ياران من رفتند در باغ و چمن *** من در قفس روزان شبان با خاطر محزون پرم
چشم اميدم تا ابد بر لطف بى پايان او *** با ياد آن حسن ازل و آن شاهد بى چون پرم
شهباز عشقم اى مهان عنقاى قدسى آشيان *** حيف است الهى چون شهان در عالم مادون پرم
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداوند فرموده هر برنامه نيكى به ده برابر تا هفتصد برابر مزد دارد ، مگر روزه ماه رمضان كه براى من است ، و جزايش بر عهده من است(1) .

و نيز آن حضرت فرمود : به آن كسى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، بوى دهان روزه دار در پيشگاه خدا پاكيزه تر از بوى مشك است ، خداوند مى فرمايد

1 ـ محجة البيضاء : 2/121 ـ 122 .

براى خاطر من از شهوت و طعام و نوشيدنى دست برداشت ، پس روزه براى من است و جزايش بر عهده من است(1) .

و نيز آن حضرت فرمود : براى بهشت درى است به نام سيرآب نهائى از آن در جز روزه داران وارد نمى شوند ، لقاء خدا در جزاى روزه به روزه دار وعده داده شده(2) .

و نيز آن حضرت فرمود : براى روزه دار دو خوشحالى هست : يكى وقت افطار و ديگر وقت لقاى با حق(3) .

و آن جناب فرمود براى هر چيزى درى است و در عبادت روزه است(4) .

قالَ أبُو جَعْفَر (عليه السلام) : بُنِىَ الاْسْلامُ عَلى خَمْسَةِ أشْياء عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالْحَجِّ وَالصَّوْمِ وَالْوَلايَةِ(5) .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : بناى اسلام بر پنج چيز است : نماز ، زكات ، حج ، روزه ، رهبرى امام معصوم .

پيامبر اسلام فرمود : روزه دار در حال عبادت است گرچه خواب باشد تا وقتى در حال غيبت كردن مسلمان نباشد(6) .

نبى اكرم به اصحاب فرمودند : شما را به چيزى خبر دهم كه اگر عمل كرديد شيطان از شما دور شود به مانند دورى مشرق از مغرب ؟ عرضه داشتند آرى فرمودند : روزه رويش را سياه مى كند ، صدقه پشتش را مى شكند ، حب فى الله و كمك به عمل صالح او را مستأصل و بيچاره مى كند ، استغفار رگ قلبش را مى گيرد ، و براى هر چيزى زكات است زكات بدنها روزه است(1) .

1 ـ محجة البيضاء : 2/121 ـ 122 .

2 ـ محجة البيضاء : 2/121 ـ 122 .

3 ـ محجة البيضاء : 2/121 ـ 122 .

4 ـ محجة البيضاء : 2/121 ـ 122 .

5 ـ محجة البيضاء : 2/123 .

6 ـ محجة البيضاء : 2/123 .

يك بار ديگر با اين همه مقدمه به جمله اول روايت مصباح توجه كنيد تا مفهومش آنچنان كه هست براى شما روشن گردد ، امام صادق (عليه السلام) در جمله اول مى فرمايند ، رسول خدا فرمود :

روزه سپر است ، يعنى حايل بين شما و آفات دنيا و حجاب بين شما و عذاب آخرت است ، آرى روزه با شرايطى كه در روايات و دعاهاى گذشته بيان شد اگر تحقق در عبد پيدا كند ستر از آفات دنيا و حجاب از عذاب آخرت است .

فَإذا صُمْتَ فَانْوِ بِصَوْمِكَ كَفَّ النَّفْسِ عَنِ الشَّهَواتِ وَقَطْعَ الْهِمَّةِ عَنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ .
امام صادق (عليه السلام) در جمله بالا مى فرمايد : چون خواستى روزه بگيرى ، نيتت در حقيقت از ورود به اين مقام با عظمت الهيه اين باشد كه نفس را از تمام شهوات « شهوت خوردن و آشاميدن خارج از حدود الهى ، شهوت جنسى شيطانى ، شهوت مقام و جاه و رياست ، شهوت مال پرستى ، شهوت غرور و كبر و ريا ، شهوت عجب و خودبينى و خودپسندى ، شهوت شهرت و سلطه طلبى » نگاه دارى و با كمال قدرت و اراده از جولان نفس در ميادين خطرناك گناه با كمك گيرى از روزه جلوگيرى كنى .

و همچنين به اين نيت وارد روزه شو ، كه همت و اراده ات را از قرار گرفتن در جاى پاى شيطان حفظ كنى .

اگر با روزه ماه رمضان عادى برخورد كنى ، و مسير اين مقام را بدينگونه كه حضرت صادق مى فرمايند نپيمائى ، و وقت سحر و افطار همانند همه اوقات از لذيذترين غذاها بهره گيرى و از زياد خوردن بر كنار نمانى ، از منافع معنوى ماه مبارك رمضان محروم خواهى شد .

1 ـ محجة البيضاء : 2/123 .

ماه رمضان ماه مبارزه با شهوات غلط و هواهاى نفس و خطوات شيطان و كشش ها و جذبه هاى غير خدائى است ، در اين كلاس رياضت و تمرين و جهد و كوشش سنگين لازم است ، تا در پايان به قله مرتفع تقوا برسى و از عنايت و لطف او كه شامل حال پرهيزكاران است بهره مند گردى .

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ .
ماه مبارك رمضان ماه تهذيب نفس و تزكيه جان و رشد عقل و ترغيب اميال و خواسته ها به سوى خواسته هاى خداست .

ماه رمضان ماه علم ، ماه تعلم ، ماه تعليم ، ماه تلاوت كتاب ، ماه فهم حقايق ، ماه آراسته شدن به حسنات و پيراسته شدن از سيئات و ماه مؤدب كردن نفس به آداب الهى است .

شما اگر ماه رمضان تجاوزات نفس و سركشيهاى غرائز و طغيان آمال و آرزوها را تعديل نكنيد و شعله هاى شيطانى هوا را خاموش ننمائيد و به آداب الهيه آراسته نشويد ، پس از ماه رمضان با آن همه عظمت و جلالش چه بهره اى برده ايد ؟

مايه سعادت و سلامت و نجات انسان به قول تمام انبياء و امامان و كتب آسمانى و عقلا و صلحا و اولياء ادب است ، ادب عبارت از مجموعه خواسته هاى حضرت حق در همه زمينه ها از انسان است ، و ماه رمضان بهترين كلاس براى آموزش آداب و بهترين زمان براى آراسته شدن به مبانى الهى است .

پيش ارباب خرد مايه ايمان ادب است *** لاجرم پيشه مردان سخندان ادب است
بى ادب را به سماوات بقا منزل نيست *** در سماوات بقا منزل مردان ادب است
دامن عقل و ادب گير كه در راه يقين *** بر سر گنج وجود تو نگهبان ادب است
آدميزاده اگر بى ادب است آدم نيست *** فرق در جنس بنى آدم و حيوان ادب است
كردم از عقل سئوالى كه بگو ايمان چيست *** عقل در گوش دلم گفت كه ايمان ادب است
عاقب هر چه كند خواجه پشيمان گردد *** آنكه از وى نشود هيچ پشيمان ادب است
چشم بگشا و ببين جمله كلام الله را *** آيه آيه همگى معنى قرآن ادب است
گر تو خواهى كه قدم بر سر ابليس نهى *** با ادب باشد ببين قاتل شيطان ادب است
چند روزى كه در اين خانه تن مهمانى *** با ادب باش كه خاصيت مهمان ادب است
اولياء الهى ، عارفان عاشق ، وارستگان با فضيلت ، از هر فرصتى براى تهذيب نفس و تزكيه دل ، و مؤدب شدن خويش به آداب الهى استفاده مى كردند .

در اين راه تلخى ها مى چشيدند ، رياضت هاى شرعيه مى كشيدند ، تمرين ها مى كردند ، و آنچه را ملاك كار و عمل قرار مى دادند فقط و فقط رضايت حضرت حق بود .

داستانى شگفت از مبارزه با نفس
سال هزار و سيصد و شصت و چهار شمسى در شهر با عظمت و شهيد پرور اصفهان براى تبليغ دعوت شده بودم .

مى دانستم اصفهان روزگارى مركز زندگى بسيارى از اولياء خدا و عالمان كامل بود .

شهر ، شهر حكيمان ، فقيهان ، فيلسوفان ، عارفان ، عاشقان ، كاملان ، و شهيدان خداست ، بر همگان واجب شرعى و اخلاقى است كه شهرى كه داراى اين حيثيات و سرمايه ها و مايه هاست ، به همين صورت آن را حفظ كنند .

در مدتى كه در آنجا بودم ، عاشقانه به دنبال زيارت چهره هاى الهى ، يا آنان كه چهرهاى الهى را زيارت كرده بودند بودم .

بيشتر گشتم ، كمتر موفق شدم ، سرمايه هاى عظيم از دنيا رفته بودند ، در گوشه و كنار شهر به ندرت كسانى پيدا مى شدند ، كه يا خود اهل حال بودند يا با اهل حال گذشته سر و سرى داشتند .

يك شب چهره اى نورانى در جلسه اى كه براى تبليغ بپا بود حضور يافت ، قيافه ملكوتى او مرا جذب كرد ، از احوالاتش پرسيدم ، گفتند عالمى بزرگوار و سيدى كريم النفس و شخصيت گمنام است ، و به مدت سى سال محضر فيلسوف بزرگ عالم ربانى ، عارف صمدانى مرحوم حاج آقا رحيم ارباب را درك كرده است . گرچه خودم دو بار آن مرد بزرگ را ديده بودم ولى از حالات و روحيات و اخلاقياتش آنچنان كه بايد آگاه نبودم .

به زيارت آن مرد شتافتم ، تا با يك تير دو نشان را زده باشم . هم از معنويت او بهره ببرم ، هم از اوصاف و كمالات استادش از او بشنوم .

مجالسى با او نشستم ، گفتگوها بين اين شرمنده و او رفت ، مى گفت : معمولاً يك هنرمند بخصوص يك عالم مخصوصاً عالمى كه شهرت فوق العاده دارد ، علاقه مند است بيش از پيش شناخته شود ، و چهره كند ، طبع علم طبع

خودنمائى ، غرور ، خودشناساندن و شهرت است ، يك عالم مى خواهد تمام مردم از علمش ، از تأليفاتش ، از حسن عملش و بخصوص از قدرت درس دادنش مطلع شوند ، تا از اين اطلاع لذت ببرد و نيز سبيلى از چربى ماديت چرب كند ، دنبال جائى مى گردد ، كه درسش و حضور شاگردانش در برابر ديدگان مردم چشمگير باشد ، تا در بين مردم مشار با لبنان گردد ، ولى استادم حضرت حاج آقا رحيم ارباب به مدت پنجاه سال در مسجدى براى بهترين فضلا و طالبان علم درس مى گفتند ، اما وقت درس اكيداً دستور مى دادند پرده كنار درب مسجد را بيفكنند ، و آن چنان با صداى آرام درس مى گفت كه فقط صدايش را طلاب بشنوند ، تا كسى نفهمد و نبيند كه چه كسى در اين مسجد درس مى دهد ، اين اخلاق مردى بود كه در زمان خودش در علوم اسلامى بخصوص فقه و تفسير و فلسفه و در عمل و اخلاص و در خدمت به جهان علم و تربيت و در مايه هاى الهى و عرفانى كم نظير يا بى نظير بود !

آرى اين است حقيقت عينى كف نفس از شهوات ، و حفظ خويش از افتادن در خطوات شيطان ، و اين از بركت ايمان ، يقين ، اخلاص ، عبادت و بخصوص روزه حقيقى در ماه مبارك رمضان است .

راستى چه لذت دارد ، كارى كه فقط و فقط براى انجام بگيرد ، چه سودمند است عملى كه محض تقرب به او از انسان سر بزند ، چه پرقيمت است نفسى كه از هوا و شهوات تزكيه شده و به مقامات معنوى آراسته گشته ، و به آداب انبياء و امامان و اوليا مؤدب به مقامات معنوى آراسته گشته ، و به آداب انبيا و امامان و اولياء مؤدب شده است ، صاحب اين نفس ، صاحب حقيقت و معنويت و فضيلت است ، و راه پيدا كردنش به مقام قرب و انس بسيار بسيار آسان است .

اين را بدانيد كه از هر عبادتى بايد در جهت آراسته شدن و پيراسته شدن استفاده كرد ، و گرنه آن عبادت ، عبادت نيست .

روزه ماه رمضان براى رسيدن به تقوا و روح پرهيزكارى و قدرت خويشتن دارى از هر گناهى است ، اگر در شب و روز ماه رمضان مانند بقيه ايام آلوده باشيد ، اگر پس از پايان ماه رمضان به اعمال و كردار و اخلاق ناپسند قبل از ماه رمضان برگرديد ، چه اتصالى به ماه رمضان پيدا كرده ايد ، و چه نفعى از ماه رمضان عايد شما شده ، و با چه بركت و رحمت و مغفرت و انابه و توبه اى برخورد داشته ايد ؟

اندكى در وضع زندگى اوليا بينديشيد ، و كمى در هدف پاك و مقدس عبادات تفكر كنيد ، تا از اين محدوديت ها و غرائز سركش ، و شهوات بنيان كن و خطوات شيطان رهيده به فضاى معنوى ملكوت برسيد ، و در آن فضاى غير قابل توصيف با دو بال ايمان و عمل و پاكى و شايستگى براى رسيدن به مقام قرب و لقاى دوست به پرواز آئيد .

آنها كه پاى در ره تقوى نهاده اند *** گام نخست بر در دنيى نهاده اند
آورده اند پشت بر اين آشيان ديو *** پس چون فرشته روى به عقبى نهاده اند
آزاد گشته اند زكو نين بندهوار *** خود را همى نه ملك و نه مأوى نهاده اند
چون كار بخت و صورت تقوى بديده اند *** حالى قدم زصورت و معنى نهاده اند
ايمان به توبه و به ندم زنده كرده اند *** وين تازه را لباس زتقوى نهاده اند
فرعون نفس را به رياضت بكشته اند *** وانگاه دل بر آتش موسى نهاده اند
از طوطيان ره چو قدم برگرفته اند *** طوبى لهم كه بر سر طوبى نهاده اند
زاد ره و ذخيره اين وادى مهيب *** در طشت سر بريده چو يحيى نهاده اند
اول به زير پاى وفا خاك گشته اند *** آخر چو باد سر سوى مولا نهاده اند
عطار را كه از سخنش ديده گشت جان *** معلوم شد كه همدم عيسى نهاده اند
به اين صورت كه حضرت صادق فرموده اند نيت روزه كن ، و وارد ميدان صوم شو ، به حقيقت وارد شود و نيت كن ، و معنويات و بركات اين ماه را به توفيق حق با اداى واجبات و ترك محرمات بخود منتقل كن ، كه اين چنين روزه شكننده قدرت دشمن خدا يعنى شيطان است ، چرا كه مهمترين وسيله شيطان براى ربودن عباد از مدار بندگى حضرت جانان شهوات است ، و شهوات در وجود انسان با خوردن و آشاميدن قدرت مى گيرند ، به همين خاطر پيامبر اسلام فرمود :

إنَّ الشَّيْطانَ لَيَجْري مِنْ إبْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ فَضَيِّقُوا مَجاريِهِ بِالْجُوعِ(1) .
جريان حركت و سلطه شيطان نسبت به وضع انسان همانند جريان خون است ، راه حركت او را با گرسنگى ببنديد .

چون روزه واقعى ماه رمضان قلع و قمع كننده قدرت او ، و سد ورود او از طرق مختلف به حيات انسان ، و تنگ كننده مجارى آن دشمن خطرناك است به حضرت حق نسبت داده شده .

1 ـ محجة البيضاء : 2/125 .

ألصَّوْمُ لي .
شما روزه حقيقى بگيريد ، تا به راندن و رجم شيطان قدرت پيدا كنيد ، شما خدا را با اجراى اوامرش به نحو حقيقت يارى دهيد تا وجود مقدس او شما را يارى دهد .

) إِن تَنصُرُوا اللهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ((1) .
شما اول كوشش واقعى در راه او را براى تهذيب و تزكيه خود شروع كن ، تا حضرت او به جزاى آن كوشش تو را به بهترين حقايق روحى و عملى هدايت كند .

) وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ((2) .
شما با پيشگيرى از شهوات غلط و غريزه هاى ناباب و هواها و هوسهاى شيطانى و خيالات و اوهام باطل در خود ايجاد تغيير ده ، تا وضع حضرت دوست از نظر عنايت و لطف و محبت نسبت به تو تغيير كند كه :

) إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ((3) .
و چه تغييرى بالاتر از تغيير وضع شهوات از باطل خرج شدن به راه حق و حقيقت است .

شهوات چراگاه لذيذ شياطين است ، و تا زمانى كه در اين مرتع آب و علف زياد ببينند رها كننده نيستند !

و تا اين ناكسان خطرناك در اين مرغزار در تردد و رفت و آمدند ، جلال

1 ـ سوره محمد (47) : 7 .

2 ـ سوره عنكبوت (29) : 69 .

3 ـ سوره رعد (13) : 11 .

و جمال او براى عبد كشف نمى شود ، و عبد به مقام با عظمت شهود نمى رسد ، و عبد در كمال بيچارگى و بدبختى محجوب از زيارت دوست و لقاء اوست ، بقول پيامبر اسلام :

لَوْلا الشَّياطينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَني آدَمَ لَنَظَرُوا إلى مَلَكُوتِ السَّماءِ(1) .
به همين خاطر در رواياتى كه گذشت از روزه به عنوان باب عبادت و سپر از آفات دنيا و عذاب آخرت ياد شده است
اقسام روزه
بيداران راه خدا ، بر اساس آيات كتاب حكيم و روايات وارده در معارف الهيه روزه را به سه درجه تقسيم كرده اند :

1 ـ روزه عموم

2 ـ روزه خصوص

3 ـ روزه خصوص الخصوص

اما روزه عموم :
حفظ شكم و شهوت از خوردن و آشاميدن و بهره گيرى از غريزه جنسى است ، و رعايت آداب ظاهرى .

اما روزه خصوص :
حفظ گوش و چشم و زبان و دست و پا و سائر جوارح از گناهان و آثام است .

1 ـ محجة البيضاء : 2/125 .

اما روزه خصوص الخصوص :
روزه قلب از هموم دنيويه و افكار پست و كف او از ماسوى الله است افطار اين روزه به فكر در ماسوى الله و روزه قيامت است و توجه به دنيا و متاع آن است مگر دنيائى كه مقدمه دين باشد ، كه اينگونه دنيا زاد آخرت است و فكر در آن نيكو و مستحسن مى باشد .

ارباب قلوب مى گويند : تحرك همت در وقت روزه و روزه براى تدبير معاش افطار خطاى قلب است و اين خطا ناشى از عدم اطمينان به جناب مولاست ، البته اينگونه روزه مخصوص به انبيا و صديقين و مقربين و رتبه و مقام با عظمت آنهاست .

) قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ( .
روزه حقيقى كشنده هواى نفس و از بين برنده شهوت غلط طبع است ، روزه صفاى دل ، طهارت جوارح ، عمارت ظاهر و باطن ، و شكر نعم حق و وسيله احسان به فقرا ، و آورنده تضرع و خشوع و بكا و ريسمان التجاء به حق ، و سبب شكستن اراده غير خدائى و تخفيف دهنده حساب و چند برابر كردن حسنات است .

ما را ياراى روزه خالص الخاص نيست ، كه اين روزه در شأن و در قدرت انبياست ، آنان هستند كه در مقام فناء فى الله و بقاء بالله بسر مى برند ، و در هيچ شأنى جز حضرت او نيستند ، و غير او نمى بينند و نمى دانند و نمى خواهند ، موجوديت و حيثيت و حقيقت آن بزرگواران مترنم به اين معناست :

آتش عشق تو در جان خوشترست *** دل زعشقت آتش افشان خوشترست
هر كه خورد از جام عشقت قطره اى *** تا قيامت مست و حيران خوشترست
تا تو پيدا آمدى پنهان شدم *** زان ك با معشوق پنهان خوشترست
درد عشق تو كه جان مى سوزدم *** گر همه زهر است از جان خوشترست
درد بر من ريز و درمانم مكن *** زان كه درد تو زدرمان خوشترست
مى نسازى تا نمى سوزى مرا *** سوختن در عشق تو زان خوشترست
چون وصالت هيچ كس را روى نيست *** روى در ديوار هجران خوشترست
خشك سال وصل تو بينم مدام *** لاجرم در ديده طوفان خوشترست
همچو شمعى در فراغت هر شبى *** تا سحر عطار گريان خوشترست
اما روزه خصوص كه روزه شايستگان و صالحان از عباد خداست و آن عبارت از حفظ جوارح از آثام است با شش مرحله قابل تحقق است :

اول ـ نگاهدارى چشم از وسعت نظر نسبت به آنچه مذموم و مكروه است ، و نسبت بهر چيزى كه دل را از توجه به حضرت دوست باز دارد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ألنَّظْرَةُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهامِ إبْليسَ فَمَنْ تَرَكَها خَوْفا مِنَ اللهِ اتاهُ اللهُ ايماناً يَجِدُ حَلاوَتَهُ في قَلْبِهِ(1) .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : نگاه تير مسمومى از تيرهاى شيطان است ، هر كس آن را ترك كند ، خداوند ايمانى به او مرحمت كند كه لذت آن ايمان را در قلب خود بيابد .

و از آن حضرت است كه :

خَمْسٌ يُفْطِرْنَ الصّائِمَ : ألْكِذْبُ وَالْغيبَةُ وَالنَّعيمَةُ وَالْيَمينُ الْكاذِبَةُ وَالنَّظَرُ بِشَهْوَة(2) .
پنج چيز روزه را باطل مى كند : دروغ ، غيبت ، سخن چينى ، قسم دروغ ، نظر به شهوت .

1 ـ محجة البيضاء : 2/132 .

2 ـ محجة البيضاء : 2/132 .

دوم ـ حفظ زبان است از هذيان ، دروغ ، غيبت ، نمامى ، فحش ، جفا ، خصومت ، مراء ، كه در اين زمينه ها بايد زبان را وادار به سكوت كرد ، يا مشغول ذكر حق يا تلاوت قرآن ، كه ذكر و تلاوت و يا سكوت از آن همه گناه سنگين روزه زبان است .

در خبر است كه دو زن روزه دار در عهد رسول خدا ، بر اثر گرسنگى و تشنگى موجب تلف اجازه افطار خواستند حضرت قدحى نزد آنان استفراغ كرد در حدى كه نصف قدح را گرفت ، و آن ديگر هم همانطور در حدى كه قدح پر شد ، مردم تعجب كردند حضرت فرمودند : اينان از آنچه خدا حلال كرده بود « خوردن ، آشاميدن ، سر زير آب بردن و . . . » روزه بودند و به آنچه حضرت حق حرام فرموده بود افطار كردند ، يكى از آنكه پيش ديگرى نشست و از مردم غيبت كرد ، يعنى از گوشت مردم خورد .

صدوق به اسنادش از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند :

مَنِ اغْتابَ مُسْلِما بَطَلَ صَوْمُهُ وَنَقَضَ وُضُوءُهُ فَإنْ ماتَ وَهُوَ كَذلِكَ ماتَ وَهُوَ مُسْتَحِلٌّ لِما حَرَّمَ اللهُ(1) .
هر كس از مسلمانى غيبت كند روزه اش باطل و وضويش شكسته شده و اگر به اين حال بميرد حلال شمارنده حرام خدا مرده .

سوم ـ حفظ گوش از شنيدن برنامه هاى حرام است ، و شنيدن برنامه حرام ، كه عبارت از شنيدن دروغ در حق مسلمان ، تهمت و افترا در حق مؤمن ، و غيبت مردم است و هم چنين شنيدن موسيقى و آواز زنان ، به اندازه اى از نظر ديانت مقدسه گناهش سنگين است كه هم ترازوى با خوردن حرام شمرده شده :

1 ـ محجة البيضاء : 2/133 .

) سَمّـاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ ((1) .
نبى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرموده :

ألْمُغْتابُ وَالْمُسْتَمِعُ شَريكانِ في الاْثْمِ(2) .
غيبت كننده و شنونده در گناه شريك هستند .

چهارم ـ حفظ بقيه جوارح از دست و پا از مكاره و شكم از شبهات است ، كه معنا ندارد انسان از حلال روزه بگيرد ، با حرام افطار كند .

كسى كه از حلال روزه بگيرد و با حرام افطار كند ، مانند شخصى است كه خانه اى بسازد ولى شهرى را خراب كند .

غذاى حلال اگر زياد خورده شود مضر است ، روزه براى تقليل حلال است ، واى بر كسى كه آلوده به حرام است .

اگر كسى بوسيله روزه حلال را كم كند ، ولى از طرفى دچار به حرام شود ، يعنى شكم را از خوردن حفظ كند ، ولى اعضاء و جوارحش در گناه آزاد باشند ، مثل كسى است كه از خوردن دواى زياد به خاطر ضررش پناه بخوردن سم ببرد ، آيا با اين عمل نتيجه جهل و بى خردى نيست ؟

حرام سمى است كه هلاك دين در آن است و حلال داروئى است كه كم آن سودمند و بسيارش مضر است ، و منظور از روزه تقليل در خوردن حلال است و آنچه روزه اى است كه حلال در آن كم خورده شود ، و حرام در آن بسيار انجام بگيرد !

پنجم ـ در وقت افطار قناعت به كم خوردن از حلال كند ، مواظب باشد شكم

1 ـ سوره مائده (5) : 42 .

2 ـ محجة البيضاء : 2/133 .

را از غذا پر نكند ، كه ظرفى در پيشگاه حضرت او مبغوض تر از شكم پر آن هم از حلال نيست ، حرام خوردن كه كار روزه دار و مردم مؤمن نمى باشد ، تا نسبت به آن قضاوت شود .

كسى كه هر چه بخواهد به وقت افطار بخورد ، چگونه مى تواند با روزه اش دشمن خدا را مقهور و قدرت شهوت را بشكند ؟

مقصود از روزه خالى شدن شكم از طعام و تعديل شهوت است ، اگر بنا باشد سفره ماه رمضان رنگين شود ، تمام همت انسان قبل از رمضان و در رمضان معطوف جمع كردن غذاهاى رنگارنگ مى شود ، آن وقت خوراك انسان در سحر و افطار ماه رمضان بيشتر از اوقات ديگر گردد ، در اين صورت آدمى به اهداف پاك روزه نخواهد رسيد !

شما در ماه رمضان بايد سعى كنيد با كم خوردن قدرت و سلطه شيطان را نسبت به خود ضعيف كنيد ، و نيروى شهوت را مهار نمائيد ، و از طغيان هوا و هوس و غرائز سركش بكاهيد .

ششم ـ دلش پس از افطار مردد بين بيم و اميد باشد ، زيرا نمى داند روزه اش قبول شده تا از مقربين باشد ، يا مردود شده و از مغضوبين است ، و در آخر هر عبادتى بايد مؤمن در چنين حالى باشد .

روايت شده وجود مقدس حضرت امام حسن مجتبى روز عيد فطر به گروهى گذشت كه در حال خنده بودند فرمود :

خداوند عزوجل ماه رمضان را ميدان تمرين براى عبادش قرار داد ، تا در مسابقه طاعت شركت كنند ، گروهى مسابقه را بردند و رستگار شدند ، و دسته اى تخلف كردند و هلاك شدند . عجب است كل عجب از خنده كننده بازيگرى كه در چنين روزى كه برندگان فائز شدند و بازندگان هلاك گشتند ، اين چنين بى خبر است بخدا قسم اگر پرده برگيردن ، نيكوكار به نيكى اش ادامه مى دهد ، و بدكار از بديهايش دست مى شويد(1) .

بيداران راه خدا مى فرمايند : مقصود از صحت روزه قبولى آن و مقصود از قبولى وصول به مقصود و مقصود از وصول به مقصود تخلق به صفتى از اوصاف حضرت حق كه صمديت است مى باشد .

و نيز مى فرمايد مقصود از روزه اقتداء به ملائكه الهى است و اين اقتدا با كف از شهوات حاصل مى شود ، چرا كه ملائكه منزه از شهواتند و انسان كه رتبه اش به خاطر نور عقل مافوق بهائم و بخاطر داشتن شهوت مادون ملائكه است ، مى تواند از طريق شكستن شهوت بوسيله روزه و مجاهدت و كوشش براى تسلط به شهوت شبيه ملائكه گردد .

كسى كه منغمر در شهوات است در اسفل سافلين بسر مى برد ، و غبار حيوانيت بر چهره انسانى او نشسته ، ولى كسى كه مالك نفس و مسلط بر شهوات است ، تا اعلى عليين ارتفاع معنوى گرفته و به افق ملائكه رسيده ، و از آنجا كه ملائكه بندگان مقرب اند مقرب به ملائكه هم مقرب خداست .

نبى اسلام در عظمت روزه مى فرمايد :

إنَّمَا الصَّوْمُ أمانَةٌ فَلْيَحْفَظْ أحَدُكُمْ أمانَتَهُ(2) .
روزه امانت است ، بايد هر يك از شما به حفظ امانت اقدام كند و هر زمان اين آيه را مى خواند :

) إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا ((3) .
دست بر گوش و چشم مى گذاشت و مى فرمود : گوش امانت است ، چشم امانت است(1) .

1 ـ محجة البيضاء : 2/135 .

2 ـ محجة البيضاء : 2/136 .

3 ـ نساء (4) : 58 .

با روزه اى كه اعضا و جوارح هم از گناه روزه اند مى توان امانات را به صاحب اصلى اش كه حضرت حق است . بازگرداند ، در صورت گرفتار بودن به گناه در امانت خيانت مى شود و خيانت گر جزايش آتش است !

بيائيد با تضرع و خضوع و خشوع به درگاه حضرت او به انابه برخيزيم و از جنابش با كمال صدق و صفا بخواهيم كه اولا تمام گناهان ما را كه در گذشته از ما صادر شده و نقائص عبادات ما را ببخشد و در بقيه عمر توفيق عمل خالص در تمام زمينه هاى عبادى به ما عنايت كند ، به قول الهى آن عاشق وارسته و عارف دل سوخته :

خداوندا چو دادى گوهر جان *** عطا كن تاج علم و گنج ايمان
بجانم پرتو صدق و صفا بخش *** مقام صبر و تسليم و رضا بخش
مرا بخش آنچه زيب جسم و جانست *** سعادت آنچه در هر دو جهان است
من از غير تو بيزارم الها *** بدرگاه تو زارم پادشاها
شد از كف رايگان عمر عزيزم *** سزد خون دل از چشمان بريزم
دريغا عمر ضايع كردم اى داد *** شدم دور از اميد وصل فرياد
دريغا حسرتا نقد جوانى *** همه رفت از كف من رايگانى
كنون سرمايه جانم اميد است *** كه از لطف تو هر جان را نويد است
گناهم گرچه بسيار است بسيار *** چه باشد قطره پيش بحر ذخار
گناهانم چه در فريادم آرد *** لبت لا تقنطوا در يادم آرد
بيك جام از مى ايزد پرستى *** نصيبم كن نشاط عشق و مستى
دمى آگاه ساز اين قلب غافل *** مران از درگهت اين جان جاهل
توئى يا رب طبيب دردمندان *** شفابخش درون مستمندان
1 ـ محجة البيضاء : 2/136 .

توئى يا رب حيات جاودانم *** بيادت زنده ملك جسم و جانم
عطا بخشى به شاهى يا گدائى *** تو را شايد كه عالم را خدائى
جهان هر گه كند تاريك جانم *** بود ياد تو خورشيد روانم
توئى در ملك هستى پادشاهم *** بدرگاه تو يا رب عذر خواهم
اگر غير تو معبودى ستايم *** به هر آنگاه دوزخ باد جايم
توئى يا رب بهين باغ بهشتم *** قلم كش بر خط زيبا و زشتم
فقيرى را نوازى گر به نانى *** و گر بخشى تو صد ملك جهانى
زملك بيحدت اى ذات بى چون *** يقين دارم نه كم گردد نه افزون
به راه خويش ما را رهبرى كن *** كرم فرما و لطف و ياورى كن
بما اى كام بخش دشمن و دوست *** نگاه مهر فرمائى چه نيكوست
كه تاب قهرت اين مشتى گنه كار *** نداريم ايزدا ما را مكن خوار
اگر بخشى تو را نبود زيانى *** ولى ما راست سود اين خود تو دانى
وَ أنْزِلْ نَفْسَكَ مَنْزِلَةَ الْمَرْضى لا تَشْتَهي طعاماً وَلا شَراباً مُتَوَقِّعاً في كُلِّ لَحْظَة شِفاءَكَ مِنْ مَرَضِ الذُّنُوبِ :
در ماه مبارك رمضان خود را به حقيقت به منزله مريضى كه اصلاً اشتهاء به طعام و آشاميدنى ندارد قرار بده ، يعنى آنچنان به روزه حقيقى متصل شو كه گويا از دنيا و ما فيها بريده اى ، در چنين حالى هر لحظه فقط و فقط متوقع شفاى خود از مرض گناهان باش .

گناهان عقل ، قلب ، روح ، نفس ، اعضا و جوارح كه براستى مريضى و نسخه تو روزه حقيقى و طبيعت خداست ، در گرفتارى بودنت به اين مرض توجه به اشتهايت نداشته باش ، كه توجه به اشتها اولا به صلاح تو نيست ثانياً قاتل توست :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : أيُّهَا النّاسُ أَنْتُمْ كَالْمَرْضى وَرَبُّ الْعالَمينَ كَالطَّبيبِ فَصَلاحُ الْمَريضِ فيما يَعْمَلُهُ الطَّبيبُ وَيُدَبِّرُهُ لا فيما يَشْتَهيهِ الْمَريضُ وَيَقْتَرِحُهُ :
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : اى مردم شما مانند مريضان هستيد ، و پروردگار عالم براى شما چون طبيب است ، پس صلاح مريض در آن است كه طبيب عمل مى كند ، و تدبير مى نمايد ، نه در آنچه كه مريض آن را ميل دارد و مى پسندد .

آرى هر كس با دقت به خويش مراجعه كند مى بيند كه عقلش دچار جهل ، قلبش دچار بسيارى از امراض مانند وسوسه ، غرور ، حسد ، كبر ، ريا ، حب جاه ، و حب شهوت و ديده و گوش و دست و پا و شكم و شهوت هر يك داراى امراضى هستند ، و طبيب اين امراض و معالج اين دردها قطعاً خود انسان نيست ، اين خداى مهربان است كه با توجه و عنايت و بوسيله انبيا و امامان و كتب آسمانى معالج انسان مى باشد ، و اين انسان است كه براى درمان دردها بايد به نسخه هاى شفابخش الهى عمل كند كه از جمله آن نسخه ها روزه همراه با شرايط است . بخود مغرور نباشيد ، و در باره خود تصور سلامت نداشته باشيد ، تا هستيد خود را مريض و خداى مهربان خود را طبيب خود بدانيد كه در همه كره زمين ، سالم اندك و مريض بسيار زياد است ، به داستان واقعى زير كه نمايشگر اين واقعيت است واقعاً توجه كنيد :

عيسى بن مريم (عليه السلام) ، شبى در شهر ناصريه بود ، صاحب خانه به محضر حضرت عرضه داشت شهر را بيمارانى است كه طبيبان مادى از علاج آنان عاجزند ، اگر اجازه دهيد ، همه را براى شفا به خدمت شما بياورند ، عيسى قبول كرد ، چون صبح شد ، بيماران را به سر راه عيسى آوردند تا آنان را با دم الهى خود شفا دهد ، تعداد آنان را حدود ده نفر ديد ، فرمود بيماران شما همين ده نفر هستند ، عرضه داشتند آرى ، فرمود اگر سالم هاى اين شهر به اين تعداد باشند برايم اعجاب آور است !

اين است نظر يك پيغمبر اولوالعزم در باره اهل سلامت و در باره بيماران كه سالم ها بسيار بسيار اندكند و بيماران بسيار بسيار زياد .

اگر بيماران به مصلحت طبيب واقعى خود ، حضرت احديت توجه كنند ، سلامت آنان تضمين مى شود .

هر كه درين درد گرفتار نيست *** يك نفسش در دو جهان بار نيست
هر كه دلش ديده بينا نيافت *** ديده او محرم ديدار نيست
هر كه از اين واقعه بوئى نبرد *** جز به صفت صورت ديوار نيست
خوار شود در ره او هم چو خاك *** آنكه در اين واقعه خونخوار نيست
پرده اين راز كه در جان ماست *** جز قدح دردى خمار نيست
اى دل اگر دم زنى از سر عشق *** جاى تو جز آتش و جز دار نيست
آنكه سزاوار در گلخن است *** در حرم شاه سزاوار نيست
گلخنى مفلس ناشسته روى *** مرد سراپرده اسرار نيست
وصلت جانان اگرت آرزوست *** درگذر از خود ره بسيار نيست
گرچه حجاب تو برون از حدست *** هيچ حجابيت چو پندار نيست
پرده پندار بسوز و بدانك *** در دو جهانت به از اين كار نيست
چند كنى از سر هستى خروش *** نيست شو اندر طلب يار نيست
از طمع خام در اين واقعه *** سوخته تر از دل عطار نيست
وَطَهِّرْ باطِنَكَ مِنْ كُلِّ كَدَر وَغَفْلَةوَظُلْمَة يَقْطَعُكَ عَنْ مَعْنَى الاْخْلاصِ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى . قيلَ لِبعْضِهِمْ إنَّكَ ضَعيفٌ وَاِنَّ الصِّيامَ يُضْعِفُكَ قالَ : إنّي اُعِدُّهُ بِشَرِّ يَوْم طَويل وَالْصَبْرُ عَلى طاعَةِ اللهِ تَعالى أهْوَنُ مِنَ الْصَّبْرِ عَلى عَذابِهِ :
در ماه رمضان كه فرصت بسيار نيكوئى ايت ، با رعايت شرايط روزه ، و دقت در وضع خود ، قلب و جانت را از هر كدورت و غفلت و ظلمتى كه تو را از حقيقت اخلاص جدا مى كند پاك و طاهر كن .

به بعضى گفتند ناتوانى ، و روزه تو را ناتوان مى كند ، پاسخ داد من روزه و نتيجه معنوى آن را براى جلوگيرى و دفع شر و سختى روز قيامت ذخيره مى كنم ، و شكيبائى و صبر بر طاعت و عبادت خدا براى من خيلى آسانتر از قرار گرفتن در عذاب اوست .

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : قالَ اللهُ تَعالى : ألصَّوْمُ لي وَأنَا أجْزى بِهِ ، فَالصَّوْمُ يُميتُ هَوَى النَّفْسِ وَشَهْوَةَ الطَّبْعِ وفيهِ حياةُ الْقَلْبِ وَطَهارَةُ الْجَوارِحِ وَعِمارَةُ الظّاهِرِ وَالْباطِنِ والشُّكْرُ عَلَى النِّعَمِ وَالاْحسانُ إلىَ الْفُقَراءِ وَزِيادَةُ التَّضَرُّعِ وَالْخُشُوعِ وَالْبُكاءِ وَحَبْلُ الاْلْتِجاءِ إلَى اللهِ وَسَبَبُ إنْكِسارِ الشَّهْوَةِ وَتَخْيفُ الْحِسابِ وَتَضْعيفُ الْحَسَناتِ وَفيهِ مِنَ الْفَوائِدِ ما لا يُحْصى وَكَفى ما ذَكَرْنا مِنْهُ لِمَنْ عَقَلَ وَوُفِّقَ لاِسْتِعْمالِهِ :
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداوند تعالى مى فرمايد : روزه براى من است و جزايش بر عهده من .

روزه خواهش هاى غلط نفس و هوا و هوسهايش را برطرف مى كند ، چرا كه مبدأ و منشأ همه فتنه ها و شرور شكم است ، چون شكم پر شد و به پرى عادت كرد و بر انسان حاكم شد ، كيسه شهوت هم پر مى شود و به پرى عادت مى كند ، آن هنگام ببينيد شكم و شهوت پر چه توقعاتى از انسان دارند ، و چه خواسته هائى طلب مى كنند و اگر انسان بخواهد مقاومت كند كه نمى تواند ، چه بلاهائى به سر انسان مى آورند .

روزه حيات دلهاست و پاكى جوارح ، چون عمل به شرايط روزه نتيجه اش زنده شدن دل به نور معرفت ، و قرار گرفتن اعضا و جوارح در مدار پاكى عمل است ، آبادى ظاهر و باطن انسان مرهون روزه حقيقى است .

از فوائد ديگر روزه اين است كه با چشيده شدن طعم گرسنگى و تشنگى قدر و قيمت نعمت معلوم مى گردد ، و انسان به داشتن آن حضرت منعم را شكر مى گزارد و هم چنين با چشيدن رنج گرسنگى و تشنگى ، به رنج فقرا و مساكين آگاه مى شود ، و در صدد جبران رنج آنان و علاج درد آنان به احسان و انفاق و صدقه به آنان برمى آيد .

و از طرفى چون روزه باعث قلت كدورت و تخفيف تيرگى دل و موجب صافى جان و تزكيه نفس است ، عامل پديد آمدن تضرع و خشوع و گريه است ، و روى اين حساب ايجادكننده حالت التجا نسبت به حق و سبب درهم شكسته شدن قدرت شهوت است .

روزه روزه دار باعث تخفيف حساب قيامت ، و تضعيف حسنات عبد است ، در روزه ماه رمضان آنقدر فائده و منفعت هست كه حسابگران از حساب آن عاجز ، و شماره كنندگان از شمارش آن ناتوانند ، اين مقدار كه بيان شد براى هر كس كه صاحب عقل و هوش و درايت و آراسته به توفيق عمل است كافى مى باشد .

باب بيست و يكم در آداب زكات
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

فَزَكاةُ الْعَيْنِ النَّظَرُ بِالْعِبَرِ وَالْغَضُّ عَنِ الشَّهَواتِ وَما يُضاهيها وَزَكاةُ الاُْذُنِ اسْتِماعُ الْعِلْمِ وَالْحِكْمَةِ وَالْقُرانِ وَفَوائِدِ الدّين مِنَ الْمَوْعِظَةِ وَالصَّيحَةِ وَما فيهِ نَجاتُكَ بِالاِْعراضِ عَمّا هُوَ ضِدُّهُ مِنَ الْكِذْبِ وَالْغيبَة وَأشْباهُها .
وَزَكاةُ اللِّسانِ النُّصْحُ لِلْمُسْلِمينَ وَالتَّيَقُّظُ لِلْغافِلينَ وَكَثْرَةُ التَّسْبيحِ وَغَيْرُهُ وَزَكاةُ الْيَدِ الْبَذْلُ وَالْعَطاءُ وَالسَّخاءُ بِما أنْعَمَ اللهُ عَلَيْكَ بِهِ ، وَتَحْريكُها بِكِتابَةِ الْعِلْمِ وَمَنافِعَ يَنْتَفِعُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ في طاعَةِ اللهِ ، وَالْقَبْضُ عَنِ الشُّرُورِ .

وَزَكاةُ الرِّجْلِ السَّعْىُ في حُقُوقِ اللهِ تَعالى مِنْ زِيارَةِ الصّالِحينَ وَمَجالِسِ الذِّكْرِ وَإصْلاحِ النّاسِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْجِهادِ وَما فيهِ صَلاحُ قَلْبِكَ وَصَلاحُ دينِكَ .
هذا مِمّا يَحْتَمِلُ الْقُلُوبُ فَهْمُهُ وَالنُّفُوسُ اسْتِعْمالُهُ وَما لا يُشْرِفُ عَلَيْهِ إلاّ عِبادُهُ الْمُقَرَّبُونَ الْمُخْلِصُونَ أكْثَرْ مِنْ أنْ يُحْصى وَهُمْ أرْبابُهُ وَهُوَ شِعارُهُمْ دُونَ غَيْرِهِمْ .

قال الصّادِقُ (عليه السلام) : عَلى كُلِّ جُزْء مِنْ أجْزائِكَ زَكاةٌ واجِبَةٌ للهِِ تَعالى ، بَلْ عَلى كُلِّ شَعْرَة مِنْ شَعْرِكَ بَلْ عَلى كُلِّ لَحْظَة مِنْ لَحَظاتِكَ .
با توضيحاتى كه قرآن و روايات و بخصوص اين روايت بسيار مهم مصباح الشريعه در باره زكات داده اند ، معلوم مى شود ، زكات از مسائل بسيار بسيار مهم الهى است .

از آنجائى كه وجود مقدس حق نسبت به نياز و احتياج تمام مخلوقات غيب و شهود عطا و سخاى محض است ، و در عطاى هيچ كدام از مراحل معنوى و مادى بخلى و امساكى در حضرت او نيست ، خواسته است بندگانش در اين زمينه همرنگ و همراه و هماهنگ با او باشند ، و اين خواسته نيز ريشه در سخا و كرم وجود و عطاى او دارد ، به همين خاطر حكم زكات را براى بندگانش وضع كرد ، و مفهوم آن را آنچنان وسيع قرار داد كه شامل تمام نعمت هاى ظاهر و باطنى كه در اختيار بندگان است شود .

در قرآن و روايات وقتى به مفهوم و مورد زكات برمى خوريم ، مى بينيم ، زكات حكم لازمى است ، كه شامل تمام نعمت هاى الهى كه در دسترس انسان است مى باشد ، بقول حضرت صادق (عليه السلام) زكات حقيقى است كه حتى شامل هر مويت و هر لحظه اى از لحظات عمرت مى شود .

و شما به حقيقت ملاحظه كنيد ، زكات با اين معنا و مفهوم وسيعش اگر بدست هر متدينى بدين اسلام عمل شود ، چه منافعى در دنيا و آخرت عايد انسان و جامعه اسلامى مى شود ! !

خوشبختى دنيا و آخرت انسان در اين است ، كه همرنگ حق باشد ، اين همرنگى در سايه اطاعت از دستورات حضرت رب العزه بدست مى آيد .

زكات براى قلب و روح ثمر بخش ، و براى دنيا و آخرت انسان چراغى روشن ، و براى جامعه پركننده خلاءهاست .

زكات شامل تمام نعمت هاى مادى و معنوى است ، و بخل ورزى نسبت به آن عامل عذاب انسان در قيامت است .

بخل يا خطرناك ترين مرض
خيلى عجيب است كه تمام نعمت هاى لازم به اراده حضرت حق ، از تمام جوانب خلقت ، بدون كمترين بخل و امساكى به انسان برسد ، و بر انسان لازم اخلاقى و شرعى و طبيعى باشد ، كه از آنچه به او مى رسد ، به نيازمندان برساند ، ولى در رساندن نعمت هاى مادى و معنوى حق ، كه مالك واقعى اش خداست به نيازمندان ، آدمى گرفتار امساك و بخل باشد ! !

چه عجيب است كه انسان بگويد چون نيازمند به نعم مادى و معنوى هستم بايد به من برسد ، ولى وقتى خودش با اين قضاوتى كه نسبت به خود دارد در برابر نيازمندان به امور مادى و معنوى برسد ، از علاج نياز آنان امساك كند ، بايد به تخيل گفت : اگر به هنگام نيازمنديت به امور مادى و معنوى تمام عوامل پرداخت كننده نعم . از عنايت و لطف به تو باز بايستند در چه وضعى قرار مى گيرى و آيا متوقع اين هستى ، كه به وقت احتياج به فريادت نرسند ؟

پس از بخل و امساك بپرهيز و خدا را در تمام امور مادى و معنوى محور قرار ده ، و چنگ به ريسمان محكم عبادت و اطاعت زن ، و باعث زحمت و رنج خود و افتضاح و رسوائيت در دنيا و آخرت مباش .

قرآن و مسئله بخل
كتاب خدا كه كتاب حكمت و كتاب ارشاد و هدايت و كتاب آموزش و پرورش است ، انسان را از بخل برحذر مى دارد ، و بخيل را منفور حق و لايق عذاب روز قيامت مى داند :

) وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً ((1) .
هرگز دست خود را در مسئله احسان و انفاق بسته مدار ، و از طرف ديگر آنقدر گشادگى نداشته باش ، كه در هر دو صورت به نكوهش و حسرت دچار خواهى شد .

) وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً ((2) .
و عباد رحمان آنان هستند كه به هنگام انفاق به نيازمندان اسراف نكرده و دچار بخل هم نباشند ، بلكه در مسئله احسان معتدل و مقتصد و ميانه رو هستند .

افراط و تفريط در اين مسئله و در تمام مسائل نهى شده ، نه آنقدر بايد دست عطا باز باشد كه خود فقير و نيازمند گردى و زن و فرزندت در شدت و سختى قرار گيرند ، و نه آنقدر دچار بخل و امساك باشى كه احدى از وجودت كمترين نفعى نبرد !

بخل نتيجه افراط در محبت و عشق به دنياست ، عاشق دنيا كه عشقش از حد مرز بندى هاى الهى گذشته ، از طرفى براى جمع مال دنيا شديداً دچار حرص و از طرف ديگر براى حفظ مال دنيا شديداً دچار بخل است .

1 ـ سوره اسراء (17) : 29 .

2 ـ سوره فرقان (25) : 67 .

تسلط اين دو مرض ، انسان را از مقام قرب و انس و از راه رشد و كمال باز داشته ، و لايق هم آغوش شدن با شيطان ، و افتادن در عذاب جهنم خواهد كرد .

) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً ((1) .
گروهى كه بخل مىورزند ، و از پستى و دنائت ديگران را به بخل مى خوانند ، و آنچه از فضل خدا به آنان عنايت شده پنهان مى دارند ، البته به كيفر آن خواهند رسيد و خدا براى كافران عذابى خوار كننده مهيا كرده است .

) وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَللهِِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ((2) .
آنان كه از مال عنايت شده بفضل خدا ، در حق نيازمندان بخل ورزيدند ، گمان نكنند اين بخل ورزى بنفع آنهاست ، بلكه بطور حتم به ضرر آنان است ، چه آن كه مال و ثروتى كه در آن بخل ورزيدند روز قيامت زنجير گردن آنان شود ، در آن روزى كه تنها وارث آسمانها و زمين خداست ، و خداوند به كردار همه شما آگاه و خبير است .

روايات و مسئله بخل
در زمينه بخل در روايات اسلامى آقدر مسائل مهمى عنوان شده ، كه انسان از عظمت مكتب اسلام و توجه دقيقى كه به تربيت مردم در همه شئون حيات مادى و معنوى دارد دچار شگفتى مى گردد .

1 ـ سوره نساء (4) : 36 .

2 ـ سوره آل عمران (3) : 180 .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : ايّاكُمْ وَالشُّحَّ فَإنَّهُ أَهْلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَحَمَلَهُمْ عَلى أنْ سَفِكُوا دِماءَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحارِمَهُمْ .
پيامبر اسلام فرمود : شما را از بخل بر حذر مى دارم ، بخل اقوام قبل از شما را دچار هلاكت كرد ، و آنان را بر خونريزى و حلال دانستن محارم نشاند .

وَقالَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ بَخيلٌ وَلا خِبٌّ وَلا خائِنٌ وَلا سَيِّءُ الْمَكَةِ .
و نيزآن حضرت فرمود : بخيل و حقه باز ، و خائن و بد اخلاق وارد بهشت نمى شوند .

وَقالَ : الْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ بَعيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ ، قَريبٌ مِنَ النّارِ وَجاهِلٌ سَخِيٌّ أحَبُّ إلَى اللهِ مِنْ عابِد بَخيل وَأَدْوَى الدّاءِ الْبُخْلُ .
و نيز :ن حرضت فرمود ، بخلى بخاطر بخلش منفور و دور از خداست ، و بخاطر دست بستگى اش دور از مردم است ، و بخاطر اين مرض خطرناكش دور از بهشت است ، و بعلت اين پليديش اهل آتش است ، جاهل سخى نزد خداوند از عابد بخيل محبوب تر است ، و بدترين بيمارى در اين عالم بخل است .

وَقالَ : الْمُوبِقاتُ ثَلاثٌ : شَحٌّ مُطاعٌ ، وَهَوىً مُتَّبَعٌ وَإعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ .
و نيز آن جناب فرمود : هلاك كننده ها سه چيز است ، بخل پيروى شده ، هواى متابعت شده ، و خود ديدن و خود بينى و شگفتى انسان از خودش كه به به من كيستم و چه بزرگ و با واقعيتم ! !

وَقالَ إنّ اللهَ يَبْغُضُ الشَّيْخَ الزّاني ، وَالْبَخيلَ الْمَنّانِ وَالْمُعيلَ الْمُخْتالِ .
و نيز آن حضرت فرموده خداوند دشمن سه كس است ، پيرمرد زناكار ، بخيل منت گذار ، زن و بچه دار فريبكار .

و نيز ازآن حضرت فرمود : از بخل بپرهيزيد ، كه پيشينيان شما را هلاك كرد ، آنها را به دروغ و ظلم و قطع رحم واداشت و آنان هم دچار اين سه بلاى خطرناك شدند .

وَقالَ : ألْبُخْلُ شَجَرَةٌ تَنْبُتُ فِى النّارِ فَلا يَلِجُ النّارَ إلاّ بَخيلٌ .
و نيز آن جناب فرمود : بخل درختى است كه در آتش مى رويد ، و داخل در آتش نمى شود مگر بخيل .

و نيز آن حضرت فرمود : بخل آفريده شده از دشمنى است ، و سر بخل استوار و پا بر جا در ريشه درخت زقوم است ، كه از درخت هاى روئيده شده در جهنم مى باشد ، قسمتى از شاخه هاى اين درخت سركشيده در دنياست هر كس متصل به شاخه اى از آن شود ، آن شاخه او را به آتش مى كشد .

از اصحاب رسول خدا شخصى در جبهه جهاد شهيد شد ، زنى بر او نگريست و فرياد زد وا شهيداه ، پيامبر فرمود : از كجا مى دانى شهيد است ، شايد سخن بى معنى گفته باشد يا از آنچه كه از او كم نمى شد بخل ورزيده باشد !

قالَ (صلى الله عليه وآله) : إنّ اللهَ يَبْغُضُ الْبَخيلَ فى حَياتِهِ وَيُحِبُّ السَّخِىَّ عِنْدَ مَوْتِهِ .
پيامبر فرمود خداوند بخيل را در زنده بودنش دشمن دارد ، و سخى را به وقت مرگش دوست دارد .

وَقالَ : ألشُّحُّ وَالاْيمانُ لا يَجْتَمِعانِ فِى قَلْب واحِد .
و نيز آن حضرت فرمود ، بخل و ايمان در يك دل جمع نمى شوند .

وَقالَ : خِصْلَتانِ لا تَجْتَمِعانِ فِى مُؤْمِن : ألْبُخْلُ وَسُوءُ الْخُلْقِ .
و نيز فرمود ، دو خصلت در مؤمن قرار نمى گيرد ، بخل و بد خلقى .

پيامبر بزرگ اسلام در دعاهايشان به پيشگاه پروردگار عرضه مى داشتند :

أللّهُمَّ إنّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الْبُخْلِ .
برخورد بسيار شديد پيامبر اسلام با بخيل
در روايت آمده ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) خانه خدا را طواف مى كردند ، ناگهان مردى را ديدند به پرده كعبه آويخته و مى گويد : الهى به حرمت اين خانه مرا بيامرز !

پيامبر فرمودند گناهت چيست ؟ عرض كرد بالاتر از اين است كه براى شما بگويم !

فرمود : واى بر تو گناه تو بزرگتر است يا زمين ها ؟ گفت : گناه من ، فرمود واى بر تو گناه تو بزرگتر است يا كوهها ؟ گفت گناه من !

فرمود : گناه تو بزرگ تر است يا درياها ؟ گفت : گناه من !

فرمود : گناه تو بزرگ تر است يا آسمانها ؟ گفت : گناه من !

فرمود : گناه تو بزرگ تر است يا عرش ؟ گفت : گناه من !

فرمود : گناه تو بزرگ تر است يا خدا ؟ گفت : خدا بزرگ تر و برتر و جليل تر است . فرمود واى بر تو گناهت چيست ؟ گفت مردى ثروتمندم ، هرگاه نيازمندى به من مراجعه كند گوئى شعله اى از آتش به استقبالم مى آيد !

حضرت فرمود : مرا واگذار ، به آتشت مرا دچار مكن ، به خدائى كه مرا به هدايت و كرامت مبعوث كرد ، اگر قائم بين ركن و مقام باشى و سپس هزار هزار سال نماز بخوانى و آنقدر گريه كنى كه از گريه ات چشمه ها راه افتند و درختان سيراب شوند آنگاه بميرى و در لئامت و پستى اين چنين باشى ، خداوند با رويت به آتش درافكند واى بر تو قول حق را نشنيدى كه فرمود :

) وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ ((1) .
و آنكس كه نسبت به عطاى نعمت حق كه در دست اوست به نيازمندان بخل ورزد بر نفس خود بخل ورزيده(2) .

و در قرآن فرموده :

) وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ((3) .
قرآن و مسئله زكات و انفاق
قبل از ذكر بعضى از آيات زكات ، لازم است به اين نكته توجه شود ، كه در اكثر آيات كتاب حق مسئله زكات همراه با نماز آمده ، تا مردم توجه داشته باشند كه عبادت منحصر به مسائل بدنى و روحى تنها نيست ، و مسلمان حق ندارد نسبت به اوضاع ملت اسلام و گرفتاريهاى گوناگون آنان بى تفاوت باشد ، مسلمانان به نظر رسول گرامى اسلام يك پيكرند ، و بر آنان واجب است در همه امور به يكديگر كمك داده ، وبه علاج دردهائى كه پيش مى آيد اقدام نمايند .

بافت يك جامعه جداى از مشكلات و گرفتاريها و سختى ها و رنجها و مصائب نيست ، كه حل قسمت عمده اى از اين مشكلات با انفاق و صدقه و زكات است ، و اگر اهل اسلام بخواهند ، نسبت به مصائب و دردهاى مسلمين بى تفاوت باشند ، بار سنگين مصائب ضربه هاى جبران ناپذير به مردم وارد مى كند و بدون شك گناه فروريختن بناى يك خانواده ، و دست و پا زدن در رنج و مشكل ، عده اى ضعيف به گردن كسانى است كه توان علاج داشتند و به معالجه برنخاستند ! !

1 ـ سوره محمد (47) : 38 .

2 ـ مجموع روايات بخل را در جامع السعادات : 2/84 ـ 85 و كتب روائى ديگر ببينيد .

3 ـ سوره حشر (59) : 9 .

حكمت خدا چنين اقتضا كرده كه مردم از لحاظ درجه با هم دگرگون باشند . مثلاً در ثروت و فقر مختلف اند ، و بايد جمعى در سايه جمعى دگر نان بخورند و براى آنان كار كنند .

بر مبناى يك چنين نظام اجتماعى است كه كارها صورت گرفته ، جنبش ها رو به تزايد مى نهد ، و براى بدست آوردن تكامل و راحتى رقابت ها صورت مى گيرد .

شرط اين تزايد و تكامل اين است كه مردمان از بخل و امساك بپرهيزند ، چه بخلى كه در سرشت آدميان نهفته ، از اين تفاوتى كه در ميان استعداد و يافته هاى آنان است ، يك نوع بيمارى حادى بوجود مى آورد كه ثروتمندان در اشتغال به ثروت و اندوخته هاى خود غافل از حال مستمندان مى شوند .

در آيات شريفه سوره تكاثر مى خوانيم :

كثرت مال و خويشاوند شما را سخت به غفلت فرو برد ، تا جائى كه به بازديد گورها رفتيد ، آه ، چه فكر باطلى ، و شما به زودى به آن پى خواهيد برد ، راستى اگر بطور يقين مى دانستيد ، دوزخ را به عيان مشاهده مى كرديد ، و سپس به ديده قطع آن را مى نگريستيد ، آنگاه از نعمت هاى خدا بر شما سئوال مى شود ! !

فقير از مشاهده ثروت كلان به دست ثروتمندان بخيل ، چنان در سينه خود احساس تنگى مى كند ، كه براى نجات از آن به جستجوى راهى مى پردازد .

اما چون اين راه را نيافت ، درد در سينه اش مى پيچد و روزى بر اثر انفجار اين عقده ، آتشى بر جان ثروتمند خواهد افروخت .

اين بيمارى در بعضى از ملت ها سبب شد كه عده اى نداى الغاى مالكيت فردى ساز كنند ، و در نتيجه رشته اجتماع گسيخت و تعادلش را از دست داد و كار به الحاد و انكار اديان نيز كشانده شد و در اين راه ميليون ها نفوس بشر در خون خود غلتيدند ! !

تمام اينها جز سستى در اداى حقوق مستمندان و سودجوئى از آنان در راه تأمين منافع شخصى سبب ديگرى نداشت .

اسلام در اولين مراحل دعوت خود ، براى آن كه دلها بهتر آمادگى درك قوانينش را پيدا كنند زيان اينكار را كه تضييع حقوق مستمندان باشد سنجيد ، چنان كه زيان الغاى مالكيت فردى را نيز محاسبه نمود .

آنگاه مالكيت فردى را تثبيت نموده ، و در حالى كه اين ناموس جهان را به مجراى طبيعى خود باقى گذاشت راه هائى هم براى پيش گيرى از مفاسد بحران اقتصادى پيشنهاد كرد .

راه هائيكه به زورگوئى ارباب زر و سيم بر طبقه فقير خاتمه مى داد ، اسلام با اين روش هم قوانين جارى را محفوظ نگاه داشت و هم اصول اجتماعات و حقوق فردى را رعايت كرد ، و هم از فتنه بحران كمونيستى ممانعت بعمل آورد .

پس اسلام حد ميانه اى بين افراط و تفريط در اين باب اتخاذ نموده همانسان كه رفتارش در تمام قوانين اين چنين است .

قرآن اعلام داشت كه مال در دست ثروتمند ، چيزى جز امانت خدا نيست ، كه او را به حفظ و اداره و توزيع در راه هاى خوب و مفيد موظف گردانيده .

قرآن وحدت ملى را به مردم گوشزد كرد كه شامل همكارى و هم پايندگى بوده و اينكه اگر مال بدست برخى افتد ، باز بايد طورى باشد كه به تمام اجتماع نيرو و ايستادگى ببخشايد .

قرآن با بخل و امساك كه مانع دلسوزى و كمك بر ضعيفان ومستمندان است مبارزه كرد و بخل را از مهم ترين آفاتى دانست كه اجتماع انسانى را متضر و زندگى ملت ها را و برنامه هاى عمرانى آنان را درهم مى پاشد ! !

بخل مانع اظهار همدردى و تعاون است و نهال كينه كشت مى كند و از آن در نفوس توده ، انقلابى پديد مى آيد كه همه جا را به ويرانى مى كشد .

قرآن مجيد ثروتمندان را بخاطر تقصير در اداى حق فقير تهديد مى كند و اينكه چرا نيازمنديهاى او را به نفع منافع شخصى خود تصاحب مى كنند ، در جائى مى گويد :

نفرين فقرا بر صاحبان ثروت !

در قرآن مجيد آمده از ربا دست بكشيد ، اگر دست برنداريد به جنگ با خدا و رسول برخاسته ايد .

اين جنگى كه خدا در آيه شريفه بيان داشته و نفرينى كه از جانب فقرا بر جان اغنيا مى نشيند و تفسير ورطه هاى بدى ، همه و همه را واگذار مى كنيم به آنچه كه اكنون در ميان ملل متمدن از جنگ طبقاتى برپاست و اين همه حوادث و دشواريهائى كه خود از هر ناطق زير دستى گوياترند .

قرآن عواطف و وجدان انسانى را در اين باره برانگيخته و پاداش و زندگى خوشى هم در برابر آن وعده داده است .

براى بدست آمدن اين موضوع كه مستمند و بيچاره چه اندازه در اسلام مورد عنايت قرار گرفته ، كافى است كه بدانيد نامشان تقريباً در تمام سوره هاى قرآن ذكر گرديده و بر دستگيريشان تشويق و امر مؤكد شده است .

ثروتمندان اگر به وظائف اسلامى خود عمل كنند ، بسيارى از مشكلات اجتماعى حل مى شود ، و خود آنان در دنيا و آخرت از كارشان بهره كافى خواهند برد ، اما اگر به وظيفه الهى و انسانى خود عمل نكنند ، ضعيفان در رنج و مصيبت مانده و خود آنان از قهر الهى در دنيا و آخرت در امان نخواهند ماند .

ندارد آن توانگر آدميت *** كه بى همت بود يا بى حميت
سر و كارش اگر با احتكار است *** توانگر نيست دزدى كهنه كار است
چو هستيش از طفيل اين و آنست *** خوراكش خون جمعى نيمه جانست
ربايد هستى مردم به بازى *** ميان روز با گردن فرازى
نبايد حسرت آن مال خوردن *** كه پشت اين شكم رانى است مردن
ببين امروز و كاخ بى نظيرش *** مزين با اساس دل پذيرش
كه پاى آبشار افتاده سرشار *** كنارش گلرخى در پيش گلزار
مگر خوش فارغ البال آرميدست *** بگو اين بنده از مولا رميدست
تماشائى است جانا آخر كار *** كه بن جانى ببوسد چوبه دار
فلسفه عالى اجتماعى زكات و ساير شقوقش ، صدقات ، و كفارات و زكات فطر ، توسط خود قرآن مجيد بيان گرديده ، كه آن اجتناب از خطريست كه مبادا عده اى مال را در انحصار خود بياورند و پيوسته آن را تنها ميان خود به جريان اندازند .

و نتيجه آن شود ، كه فقرا پس از مدتى انباشتن كينه و رنج محروميت در دلهاى خود ، با حالى عصيانگر و عصبانى ضربتى كارى بر آنان وارد آورند ، خداوند در آيه تقسيم غنيمت مى فرمايد :

) مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاَْغْنِيَاءِ مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ((1) .
آنچه از كافران ديار خداوند به رسولش غنيمت داد متعلق به خدا و رسول و ذوى القربى و يتيمان و از كار افتادگان و از راه ماندگان است ، تا مال ميان توانگران شما دست بدست نگردد ، آنچه را رسول به شما دستور مى دهد ، با

1 ـ سوره حشر (59) : 7 .

كمال جديت عمل كنيد ، و از آنچه نهى مى كند بپرهيزيد ، تقواى خدا پيشه كنيد ، خداوند شديد العقاب است ! !

شفقت بر حال مستمندان يكى از شئون نيكوكارى است كه بر صدق و ايمان و تقوا گواهست .

اسلام بطور كلى زبان به ستايش صدقات گشوده و آن را چه پنهانى داده شود يا آشكار براى اجتماع خير مى انگارد .

اسلام در باره يتيمان و بيچارگان سفارش مى كند و اين سفارش را در سياق امر به يكتاپرستى و احسان به پدر و مادر آورده اين معنا را در آيات بيست و سه تا بيست و شش سوره اسراء ببينيد .

قرآن مجيد مردم را به امورى كه باعث اهمال در اداى حق مستمندان است توجه داده و نام خسيسان را همراه با عذاب سختى كه براى دلهاى خالى از عاطفى و شفقت آماده گرديده ياد مى كند !

و از طرفى چون بيهوده خرج كردن مال بر باد رفتن آن و حرمان مستمندان است ، شديداً نكوهش كرده و سرانجام شوم ولخرجان را خاطر نشان ساخته است .

) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً ((1) .
اسرافگران برادران شيطانند ، و شيطان به پروردگار خود كافر شد .

قرآن مجيد سير كردن شكم هاى گرسنه مردم بيچاره و ناتوان را به گردنه دشوارى تشبيه كرده كه هرگاه آدمى توفيق عبور از آن را يافت ، به چنان نيكبختى واقعى رسيده ، كه هرگز رنج و كدورتى به آن در نمى آميزد(2) .

1 ـ سوره اسراء (17) : 27 .

2 ـ سوره بلد (90) : 11 ـ 16 .

اين موضوع خود بايد دلخوشى مستمندان گردد ، كه خدا در هيچ جاى قرآن امرى را به عنوان گردنه كه معنايش گذرگاه تنگ و صعب است ياد ننموده ، مگر آنجا كه سخن از رابطه فقير و غنى به ميان آمده است .

بيائيد قرآن بخوانيد و در آيات آن تدبر كنيد تا به ميزان مهرورزى آن نسبت به مستمندان و ناتوانان و بيچارگان آگاه شويد .

تدبر در آيات قرآن ، آفريننده معرفت ، و سازنده عشق حقيقى در قلب و جان است ، چون معرفت و عشق آمد ، بناچار ميوه شيرينش كه عمل و حركت است بدنبال مى آيد ، و انسان با تمام وجود ، در گردونه حق در همه شئون به گردش خواهد آمد .

عاشقى دانى چه باشد جان و تن بگداختن *** غير مهر دوست را از دل برون انداختن
از خودى بيزار گشتن دوست را جستن و بجان *** ترك درمان كردن و با درد عشقش ساختن
خانه حق است دل جز آن نباشد جاى حق *** پس ببايد خانه را از غير حق پرداختن
مرگ را بر زندگى بگزيدن و شادان شدن *** در فنا ديدن بقا را سوى بى سو تاختن
بيمرادى برگزيدن نفس را گردن زدن *** در هواى آن سرا مردانه اين سر باختن
رايت مردى شكستن ، نيست گشتن در رهش *** و آنگه اندر نيستى رايات نو افراختن
ببينيد قرآن مجيد در سوره مباركه ماعون ، چگونه كسى را كه به اطعام بى نوايان همت نمى گمارد در زمره مخالفان دين بشمار آورده است ، كسانى كه هيچ گونه نماز و عبادتى بحالشان نفعى نمى بخشد .

آيا كسى كه روز جزا را انكار مى كند ديده اى ؟ همانست كه يتيم را از خود مى راند ، و به غذا دادن مستمند ترغيب نمى كند ، واى بر آن نمازگزاران كه از نماز خويش غافلند ، آنان كه ريا مى كنند و از دادن زكات منع مى نمايند .

در اينجا به كلام خدا در باره افرادى كه به انباشتن گنج هاى طلا و نقره « و امروز اسكناس » پرداخته و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند دقت كنيد :

) وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِيم * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ«35 وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِيم * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ ((1) .
كسانى كه از طلا و نقره گنج مى اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند به عذاب دردناكى نويدشان ده ، روزى كه آن طلا و نقره در آتش گداخته شود و پيشانى و پشت و پهلوى آنان را به آن داغ كنند و به آن گويند اين است نتيجه آنچه از زر و سيم براى خود ذخيره كرديد ، اكنون بچشيد عذاب سيم و زرى كه اندوخته مى كرديد .

و در سوره مباركه فجر مى فرمايد :

شما يتيم را نوازش نمى كنيد و به اطعام بيچارگان كسى را ترغيب نمى نمائيد ، و مال موروث را تماماً مى خوريد ، و سخت فريفته دنيا هستيد ، هرگز چنين نيست كه دنيا طلبان مى انگارند ، چون روزى كه زمين در هم متلاشى شود ،

1 ـ سوره توبه (9) : 33 ـ 35 .

و امر خدا و صفوف فرشتگان به محشر درآيند و در آن روز جهنم را بياورند آدمى متذكر كارهاى خود خواهد شد ولى چه سود ، او مى گويد : اى كاش براى زندگى ابدى خود كار خيرى انجام مى دادم و در آن روز هيچ كس را مانند او عذاب نمى كنند .

و در سوره مدثر مى فرمايد :

) فِي جَنَّات يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ الْمُـجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ . . . ((1) .
در روز رستاخير اهل بهشت از گناهكاران سئوال مى كنند ، چه چيز شما را به دوزخ كشيد ، مى گويند : نمازگزار نبوديم و به مستمند غذا نمى داديم .

اسلام عواطفى را در نهاد ثروتمندان تحريك مى كند كه بى اختيار بخش عمده اى از اندوخته هاى مهر و عطوفت خويشتن را بر سر و روى مستمندان نثار مى كنند . اين بخاطر آن است كه كوشش طبقه ثروتمند در راه آراستن وضع نابسامان فقرا از ضروريات هر اجتماعى است ، تا سرانجام منجر به آراستگى وضع عمومى آن جامعه گردد .

اسلام براى اجراى اين منظور به ترغيب و تهديد مردم را وادار به عمل مى كند هر جا كه كار بدست مسلمانان افتد و دلها پذيراى قانون حق شود ، مستمندان واقعى داراى حقوق جارى مى گردند .

حقوق جارى گاهى بصورت كفاره ، گاهى بصورت صدقه ، گاهى به صورت فطريه ، گاهى به صورت انفاق ، و گاهى هم به عنوان زكات كه از واجبات مهم دينى است .

آيا ثروتمندان دوست ندارند زكات اموالى كه بدست مى آورند بپردازند ؟

1 ـ سوره مدثر (79) : 40 ـ 44 .

به اين سئوال پاسخ دهيد ، ببينيم آيا اينان مايلند كه اين حق را كه بر عهده شان از واجبات حتمى بشمار آمده ادا كنند ، و به راه سامان بخشيدن بوضع تنگ دستان بذل مال نمايند ، تا در نتيجه قلوبشان از كينه تهى گردد ، آخر سود اين كردار پسنديده آن است كه فقير به جاى ابراز دشمنى با او دوستش گردد و از دل و جان برايش كار كند . آيا اين باعث آرامش و صلح همگانى در جامعه نيست ؟

گر از اين چاه طبيعت كه جهان من و توست *** به در آئيم جهان جمله از آن من و توست
آسمان پهنه خوانى است ميان تو و من *** مهر و مه قرصه نانى كه بخوان من و توست
از ازل خلقت تشريف بدوش تو و من *** تا ابد آيت تعظيم به شأن من و توست
كلك فرمان فلك نامه نويس تو و من *** پيك شاهين قضا نامه رسان من و توست
كهكشان ديو براند به شهاب ثاقب *** تا كجا فرق ببين بين كمان من و توست
آسياى فلكى روز و شبش نوبت ماست *** كه تنور مه و مهر از پى نان من و توست
نيست جز سرو و گل و لاله در اين باغ و چمن *** كز بهار تو و من يا كه خزان من و توست
اين چه نام ازلى و ين چه نشان ابدى *** كز ازل تا به ابد نام و نشان من و توست
عقل نامحرم عشق است نيارى به ميان *** با وى از عهد ازل آنچه ميان من و توست
شهريارا چه كنى هجر بيان باز بيان *** كه عيانست و چه حاجت به بيان من و توست
آيا اغنيا هواى آن را ندارند كه با پرداخت زكات ، كارخانه و بيمارستانهائى را بنيان گذار شوند ، و از اين راه گامى كه احياناً در حدود امكانات بودجه دولت اسلامى نيست خيرخواهانه بردارند و مردم را از عفريت بيمارى و بيكارى نجات بخشند ، عفريتى كه در پيكر يك مشت ولگرد و بيكاره خزيده و آنان را متمرد و جانى پروريده و حتى جمعى از دانش آموزان را به ترك تحصيل و عدم موفقيت در درس و فرهنگ سوق داده است .

آيا اينان نمى خواهند با پرداخت زكات ، كار اين همه درمانده را اصلاح كنند و در ميان ملت خويش جمع كثيرى را شرافتمند و فعال پرورش دهند .

آيا ممكن است اينان دست در دست كاركنان امور مالى نهاده با هم سازمانى براى به مصرف رسانيدن زكات تشكيل دهند تا تمام كشور از شر فقر و بيكارى رهيده و هم اجتماع به زندگى خود دلگرم و اميدوار گردد ؟

اين است موقعيت زكات از نظر شئون اجتماعى كه چون آسه آسيا آن را به گرد خود مى چرخاند ، اين است موقعيت اسلام كه توسط تشريع زكات براى خود احراز كرده و با آن از فشار گامهاى اغنيا كه بر گرده فقرا مى سايند مى كاهد و در نتيجه اين طبقه در برابر ثروتمندان روح سازش و جنبه مسالمت آميز پيدا مى كنند .

اسلام با تشريع زكات ، دريچه افكار شوم و بحرانهاى ضد امنيتى را بر بسته و كشور را از خطر تزلزل و ترور رهائى مى بخشد .

بهوش باشيد كه بر ما راه چاره جوئى براى آنچه كه از پيشامدش واهمه داريم

بسته است ، مگر آنكه معماى هراس انگيز رابطه فقير و ثروتمند را حل كنيم ، اين معما هنگامى گشوده مى شود كه ثروتمندان وظايف الهى را در باب زكات مراعات كنند و بدانند اگر فوائد زكات را كه خير و صلاح جامعه و باعث امنيت و رفاه همگانست به نظر آورند ، اعتراف خواهند كرد ، كه زكات گرچه پرداخت مال است ولى در عوض ، منابع سرشارى از رفاه و آسايش و صلاح و معنويت را عايدشان خواهد كرد(1) .

به حريم قرب خدا كسى زسر هوس ننهاده پا *** اگر آيت هوسى برو اگر آفت هوسى بيا
تو كه مستى از مى خودسرى تو كه گشته اى زخدا برى *** زچه نام قرب خدا برى تو كجا و قرب خدا كجا
زخدا اگر بودت ادب چه كنى جهان و جنان طلب *** همه رب طلب كه رسى به رب چه در اين سرا چه در آن سرا
پى مال و مكنت و سيم و زر چه كنى به راه خطا گذر *** مفكن بغير خدا نظر كه نيفتى از نظر خدا
گر از اين جهالت و اين جنون خردت برون نكند كنون *** نه زكام فتنه فنى برون نه زدام غصه شوى رها
چون تو خود زنى بخود اين ضرر چه زنى زدست فلك به سر *** مكن اين قدر گله از قدر مكن اينقدر سخن از قضا
نبرى سعادت سرمدى نرسى به فيض موحدى *** مگر آن زمان كه چو مقتدا به موحدى كنى اقتدا
تو گلى و عقل تو باغبان تو چو برده اى و خردشبان *** تو زرى و دين تو پاسبان تو مسى و كيش تو كيميا
1 ـ سيرى در تعاليم اسلام : 100 .

قرآن مجيد در سوره هاى بقره ، نساء ، مائده ، اعراف ، توبه ، كهف ، مريم ، انبياء ، حج ، مؤمنون ، نور ، نحل ، روم ، لقمان ، احزاب ، فصلت ، مجادله ، مزمل ، بينه ، به تفصيل در باره وجوب زكات ، منافع دنيوى و اخروى زكات ، حرمت منع زكات آياتى نازل كرده كه بحث در هر يك از آيات مقاله مفصلى مى شود ، و آن هم از عهده اين اوراق خارج است .

يك بار ديگر به جمله اول روايت باب زكات كتاب پر قيمت مصباح نظر كنيد ببينيد حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

به هر جزئى از اجزاء وجودت ، به هر چه كه در اختيار توست ، بر هر نعمتى كه به آن آراسته اى زكاتى واجب است ، بلكه بر هر موئى از موهايت ، و بلكه بر هر لحظه اى از لحظات زندگيت زكاتى واجب است .

با توجه به اين جملات نورانى ، بر شماست كه زكات تمام نعمت هاى الهى اعم از نعمت هاى مادى يا معنوى را بپردازيد ، و از بخل نسبت به اين حقيقت به سختى بپرهيزيد
روايات و مسئله زكات
روايات باب زكات به اندازه اى است كه محدثين بزرگ شيعه از مجموعه آن كتابى تحت عنوان كتاب زكات ترتيب داده اند ، نقل همه آن روايات در امكان اين نوشته نيست ، ولى تا جائى كه لازم باشد به پاره اى از روايات اشاره مى شود .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

فلسفه وجوب زكات آزمايش اغنيا و باز شدن در كمك و يارى به روى محتاجان است .

اگر تمام مردم اداى زكات كنند ، مسلمان فقير و نيازمندى پيدا نمى شود ، و هر محتاجى به آنچه خداوند واجب كرده بى نياز خواهد شد .

فقر و احتياج و گرسنگى و برهنگى مردم معلول گناه ثروتمندان است ، آن كس كه حقوق الهى را از دارائى اش منع كند ، بر خدا سزاوارست كه وى را از رحمتش محروم نمايد !

قسم به خدائى كه مخلوق را آفريد ، و سفره روزى را گستراند ، در خشكى و دريا مالى از بين نمى رود مگر به ترك زكات ، و صيدى در دريا و خشكى صيد نمى شود مگر به ترك تسبيح حق در آن روز .

محبوبترين مردم در پيشگاه خدا ، سخى ترين و دست بازترين آنان است ، و سخى ترين مردم ادا كننده زكات مال است .

آن كس كه از پرداخت حقوق مالى اش به مؤمنين بخل نورزد ، سخى ترين انسانهاست(1) .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَحَصِّنُوا أمْوالَكُمْ بِالزَّكاةِ(2) .
پيامبر اسلام فرمود : بيماران خود را با صدقه علاج كنيد ، و اموالا خود را با زكات از خطرات حفظ نمائيد .

قالَ عَلِىٌّ (عليه السلام) : سَوَّسُوا ايمانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَحَصِّنُوا أمْوالَكُمْ بِالدُّعاءِ وادْفَعُوا أمْواجَ الْبَلاء بِالدُّعاءِ .
على (عليه السلام) فرمود : ايمان خود را به صدقه جلوه دهيد ، و اموال خويش را با زكات حفظ كنيد ، و امواج پر خروش بلا را با دعا دفع نمائيد .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى قَرَنَ الزَّكاةَ بِالصَّلاةِ فَقالَ : أقيمُوا الصَّلاةَ وَاتُوالزَّكاةَ فَمَن أَقامَ الصَّلاةَ وَلَْ يُؤْتَ الزَّكاةَ فكَأنَّهُ لَمْ يُقِمِ الصَّلاةَ(3) .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : خداوند زكات را به نماز مقرون كرده در قرآن مى فرمايد :

1 ـ وسائل : 6/4 .

2 ـ قرب الاسناد : /55 .

3 ـ فروع كافى : 1/143 .

نماز بپا داريد و زكات بپردازيد ، كسى كه نماز بپا دارد ولى اداى زكات نكند نماز نخوانده .

عَنْ أبي بَصير قالَ : سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يَقُولُ : مَنْ مَنَعَ الزَّكاةَ سَألَ الرَّجْعَةَ عِنْدَالْمَوْتِ وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : رَبِّ ارْجِعُوني لَعَلّي أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ(1) .
ابى بصير مى گويد : شنيدم حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : كسى كه منع زكات كند ، وقت مرگ تمناى بازگشت به دنيا مى كند و اين است قول خداى عزوجل : پروردگارا مرا باز گردان تا عمل صالحى كه ترك كردم به جاى آرم ! !

عَنْ أبي الْحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) قالَ : إذ كَذَبَتِ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ وَإذا جارَ السُّلْطانُ هانْتِ الدُّلَةُ وَإذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ الْمَواشي(2) .
حضرت رضا (عليه السلام) فرمود : چون واليان امر دروغ گويند ، باران نبارد ، و وقتى حاكم كشور ستم كند ، دولت و حكومت او سست گردد ، و وقتى مردم منع زكاة كنند چهارپايان بميرند ! !

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مَنْ مَنَعَ قيراطاً مِنَ الزَّكاةِ فَلْيَمُتْ إنْ شاءَ يَهُودِيّاً أوْ نَصْرانِيّاً .
امام صادق (عليه السلام) فرموده : هر كس قيراطى از زكات خود را منع كند بايد بميرد يا يهودى يا نصرانى !

آرى مسئله زكات به قدرى پر اهميت است كه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد : به هر موئى از موهايت و هر لحظه اى از لحظاتت زكاتى واجب است !

موى خود را در راه جهاد انفاق كرد
زمان رسول گرامى اسلام است ، مكتب الهى با تمام قامت رو در روى كفر قرار گرفته ، از هر طرف دشمنان غدار قصد نابودى آئين الهى را دارند ، مسلمانان با كمال قدرت و قوت و صبر و استقامت در برابر كفر مبارزه مى كنند ، استقامت آن روز مردم مؤمن باعث پابرجائى دين خدا شد ، اگر آن روز در برابر آن همه حوادث و پيش آمدهاى تلخ صبر نمى كردند ، امروز صداى اسلام و نداى حق شنيده نمى شد .

بين مسلمين و كفار درگيرى شديدى در شرف وقوع بود ، سردار رشيد اسلام ابو قدامه از جانب پيامبر مأمور بسيج نيرو و تداركات جهت آرايش جبهه مسلمين بود .

مى گويد : براى اعلام برنامه و جمع نيرو ، و فراهم آوردن تداركات در حركت بودم ، زنى مرا صدا زد ، اهميت ندادم ، دوباره صدا كرد گوش نكردم ، بار سوم كلماتى گفت كه مرا مجبور به ايستادن كرد .

نزديكم آمد ، بسته اى را به من داد ، گفت : اى ابو قدامه كمك به جبهه حق عليه باطل را واجب مى دانم ، دستم به كلى از مال دنيا تهى است ، در كمال مشقت و سختى بسر مى برم ، ياراى تحمل عدم كمك به جبهه را نداشتم ، بالاخره قسمتى از موى سرم را چيده و آن را همچون طناب به هم تنيده ام ، شايد در جبهه جهت بستن ركاب يا دهنه مركب رزمنده اى به كار رود ، آن را قبول كن و با خود همراه داشته باش تا به موقع لازم از آن استفاده كنى ! !

ابو قدامه مى گويد به جبهه رفتم ، آتش جنگ شعلهور شد ، در گرماگرم حملات طرفين طفلى در حدود ده يا يازده ساله به نبرد من آمد ، گفت : تيرهايم تمام شده سه چوبه تير به من قرض بده ، تا در قيامت در محضر پيامبر تحويلت دهم ، پرسيدم كيستى گفت : اهل مدينه ام ، گفتم چرا به جبهه آمدى ؟ گفت عشق خدا مرا به جبهه كشيد ، سه تير به او دادم با هر يك سربازى از دشمن را كشت ،

تيرى از جانب كفر بر پيشانيش نشست ، به سرعت بالاى سر او آمدم ، بسته اى را به من داد ، گفت مدينه به مادرم برسان ، همان زنى كه قسمتى از موى سرش را جهت كمك به جبهه به تو داد ، نشانى منزلش را گفت ، و در لحظات آخر اصرار كرد به محض رسيدن به مدينه سلام مرا به رسول اكرم برسان ، چون به مدينه برگشتم ، در خانه او را دق الباب كردم ، دختر كوچكى از خانه در آمد به او گفتم مادر را بگو اقدامه ام ، زنى موقر بيرون آمد ، به محض ديدن به من گفت : براى تبريك يا تسليت آمده اى ، گفتم كدام يك را به محضر شما تقديم كنم گفت اگر فرزندم زنده برگشته تسليت بگو و اگر شربت شيرين شهادت را از دست ساقى عالم نوشيده تبريك بگو ! !

با عرض تبريك خبر شهادت عزيزش را اعلام كردم ، مرا به داخل خانه دعوت كرد ، اطاقى را نشان داد ، كه از وسائل خالى بود ، زنجيرى كنار اطاق افتاده بود ، در حالى اشك مى ريخت گفت اين اطاق فرزند من است ، پدر او در جبهه شهيد شد ، پس از شهادت پدر هر شب به اين طاق آمده ، زنجير به گردن مى انداخت و پس از فصلى عبادت و گريه از خداى خودش طلب شهادت در عرصه پيكار مى كرد ، و اكنون به آرزويش رسيد !

اى خداى مهربان ، به اين گدايان دل شكسته ، و محتاجان پر بسته عنايتى كن كه اولاً حقيقت احكام و دستورات و فرامين تو را بفهمند ، و در ثانى با كمال شوق به اجراى دستورات سعادتبخشت اقدام كنند ، كه اگر عنايت و توفيق تو نباشد از ما كمترين كارى براى خير دنيا و آخرت ساخته نيست .

اى كرمت هم نفس بى كسان *** جز تو كسى نيست كس بى كسان
بى كسم و هم نفس من توئى *** رو به كه آرم كه كس من توئى
اى زجمال تو جهان غرق نور *** نور به طرق تو حجاب ظهور
كون و مكان مظهر نور تواند *** جمله جهان محض ظهور تواند
در دل هر ذره بود سير تو *** نيست در اين پرده كسى غير تو
جز تو كسى نيست به بالا و پست *** ما همه هيچيم توئى هر چه هست
بزم بقا را مى و ساقى توئى *** جز تو همه فانين و باقى توئى
اى دو جهان محو تماشاى تو *** جز تو كسى نيست شناساى تو
كيست كه قابل به ثناى تو نيست *** كيست كه مايل به لقاى تو نيست
ما همه مشغول ثناى توايم *** واله و مشتاق لقاى توايم
روزن جان بر دل ما باز كن *** ديده ما را صدف راز كن
فَزَكاةُ الْعَيْنِ النَّظَرُ بِالْعِبَرِ وَالْغَضُّ عَنِ الشَّهَواتِ وَما يُضاهيها .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : زكات چشم ، نظر كردن به عبرت است و چشم پوشى از شهوات و هر آنچه كه مورث شهوت است .

در مسئله نظر به عبرت ، با خواست حق در حديث سى و چهارم مصباح و مسئله غض بصر از شهوات و عوامل شهوت در حديث چهل و دوم مصباح شرح مفصلى خواهد آمد ، كتاب با عظمت مصباح براى هر يك از اين دو مسئله بسيار مهم تربيتى و اخلاقى و عرفانى فصل جداگانه و حديث مستقل دارد .

وَزَكاةُ الاُْذُنِ اسْتِماعُ الْعِلْمِ وَالْحِكْمَةِ وَالْقُرانِ وَفَوائِدِ الدّين مِنَ الْمَوْعِظَةِ وَالصَّيحَةِ وَما فيهِ نَجاتُكَ بِالاِْعراضِ عَمّا هُوَ ضِدُّهُ مِنَ الْكِذْبِ وَالْغيبَة وَأشْباهُها .
امام صادق (عليه السلام) در اين بخش بسيار مهم از روايت مى فرمايند زكات گوش توجه به پنج مسئله حياتى است :

1 ـ فرا گرفتن دانش .

2 ـ آموختن حكمت .

3 ـ شنيدن قرآن براى فهم و عمل .

4 ـ گوش دادن به مواعظ و نصايح دينى .

5 ـ اعراض حتمى از شنيدن دروغ و غيبت و باطل ، و لغو و تهمت و افترا و شايعه .

طلب هر دانشى كه براى ملت اسلام داراى منفعت است ، از نظر اسلام واجب كفائى است .

اسلام جهت سامان يافتن معاش ملت اسلام آنان را ترغيب و تشويق به فراگيرى علم بخصوص علم طب ، هيئت ، صنعت ، كشاورزى ، دامدارى ، و تجارت نموده است ، و زمان دانش را از گهواره تا گور دانسته ، و پيمودن مسافت هاى سخت را براى فراگرفتن علم گرچه در چين باشد عبادت دانسته !

استماع علم نافع و بهره گيرى از آن در راه خدمت به خلق خدا بنا به فرموده على (عليه السلام) از علائم اهل تقوى است .

وَقَفُوا أسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ لَهُمْ .
روزى كه پيامبر عزيز اسلام ، از كوه حراء براى اعلام اسلام وارد شهر مكه شد ، احدى از مردم عربستان سواد خواندن و نوشتن نداشت ، كشورهاى ديگر عالم هم آنچنان كه بايد از علوم مختلفه آگاهى نداشتند ، چون نور مكتب الهى بر مغزها تابيد ، درهاى علوم به روى مردم عرب و سپس جهانيان باز شد ، و دگرگونى عجيبى در تمام امور زندگى براى مردم جهان پديدار گشت ، بدون شك سفره دانش امروز جهانيان را مى توان مرهون اسلام عزيز دانست . زيرا تشويق پيامبر و قرآن و ائمه طاهرين بود ، كه مردم را به فراگيرى علوم و فنون تحرك داد ، و اين چنين انسان را به لب درياى دانش رهنمون گشت .

اين مسئله كه علم و تمدن امروز مرهون اسلام است به تصديق بزرگ ترين دانشمندان اروپا رسيدهه ، و همانان هستند ، كه با كمال حريت و آزادى در

نوشته هاى خود آورده اند : اروپا از قرن هيجدم به بعد بر سر سفره گسترده دانش كه به همت مسلمين پهن شده بود نشست ، و بايد تمام دانشمندان اروپا خود را مديون حركت علمى مسلمين بدانند .

پايه هاى بسيارى از علوم معنوى و مادى را مسلمين از بركت بعثت پيامبر و نزول قرآن مجيد ريختند .

اگر پس از پيامبر انحرافى در دستگاه رهبرى راه نيافته بود ، و اگر مسلمين نسبت به پيشرفت هاى خود ادامه حركت مى دادند ، و اگر بر اثر نعمت فراوان و ثروت و مكنت زياد ، غرق در شهوات نمى شدند ، و اگر آزاد از فرمانروايان پست و دنياپرست و آلت دست استعمار بودند ، بدون شك وضع جهان امروز و خود مسلمين غير از اين بود كه هست .

متأسفانه مسلمانان پس از دو قرن فعاليت و حركت هاى علمى شگفت انگيز ، بر اثر فتوحات بسيار زياد كه همراه با ثروت فراوان ولى عدم معنويت و تربيت بود ، دچار شهوات شده و به اسارت هوا و هوس در آمدند ، و به تدريج حركت علمى و فكرى و تربيتى و معنوى خود را از دست داده و تمام نيروى خود را صرف جنگ هاى بى محتوا ، و فتوحات بى ثمر ، و كشمكش هاى داخلى و طايفه اى و مذهبى كردند ، و از طرف ديگر مسحور عيش و نوش ظاهر گشتند ، و در نتيجه به خواب سنگين غفلت و شهوت فرو رفتند ، و از آنچه كه بايد در راه خير دنيا و آخرت به دست آورند ، محروم شده و به دست آورده ها را هم به تاراج اجانبى چون مغولان ، تيموريان ، و استعمارگران اروپا و امريكا دادند .

اكنون كه در قرن بيستم به سر مى برند ، از آراسته بودن به بسيارى از علوم و صنايع و هنرها محرومند ، و اكثر آنان دچار فاسدترين دولت ها و رجال خودباخته و خودفروخته هستند ، و در تمام امور نيازمند خارجيان استعمارگران و گرگان آدم خوار اروپا و امريكا مى باشند .

شايد نور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى كه از فرزندان على و زهرا (عليهما السلام) است ، و ايران را از بلاهاى گوناگون مادى و معنوى و از جنگ استعمارگران نجات داد به ديگر مسلمانان جهان بتابد و آنان را نيز از غفلت و اسارت و حكومت هاى فاسد نجات دهد ، و مجد و عظمت گذشته و تحرك و فعاليت صدر اول اسلام را به آنان بازگرداند ، و ما را اين اميد هست كه در آينده نزديك مسلمانان جهان از بركت انقلاب ما بيدار شوند و به تدريج زمينه حكومت واحد جهانى را به دست امام دوازدهم فراهم آورند كه قرآن مجيد به اين مسئله بسيار مهم نويد داده و عملى شدن آن را حتمى خوانده است .

) أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ((1) .
براى اينكه بدانيد مسلمانان چه حركت عظيمى در انواع علوم ايجاد كردند ، به كتابهاى الفهرست ، الذريعه ، اعيان الشيعه ، و تاريخ تمدن اسلام ، و نام كتابخانه هاى گذشته مسلمين و تعداد كتب آنها در جلد سوم تاريخ تمدن صفحات 637 تا 640 مراجعه كنيد .

در آن روزگار تمام مراكز مسلمان نشين داراى كتابخانه هاى بسيار مجهز بود كه بعضى از آنها بيش از چهار ميليون كتاب داشت مانند كتابخانه بيت الحكمة بغداد .

علاوه بر آن كتابخانه ها ، مساجد و بيمارستانها و ادارات و منازل شخصى داراى كتابخانه بود ، و درب آن به روى مراجعان به راحتى باز بود ، و غير از آن ، هر كس از دانش و علم بهره داشت در منزل خودش داراى كتابخانه اى مخصوص بود ، كه در هنر مربوط به خودش از آن كتب استفاده مى كرد .

ايران آن روز از تمام مناطق مسلمان نشين كتابخانه و دانشمند بيشتر داشت ،

1 ـ سوره انبياء (21) : 105 .

و فعاليت ايرانيان در علوم به قدرى چشمگير بود كه اكثر كتب علمى اسلامى در تمام فنون به دست ايرانيان تأليف شده .

جرجى زيدان مى گويد : خراسان بيش از تمام ممالك اسلامى داراى مدرسه و كتابخانه شد و از آن رو به ديار علم و ادب معروف گشت ، با اين وصف اطلاعات مهمى از كتابخانه هاى خراسان در دست نيست ، فقط ياقوت حموى مى گويد در سال 616 هجرى در مرو شاه جهان از شهرهاى نامى خراسان ده كتابخانه عمومى ديدم كه مانند آن در هيچ جاى دنيا يافت نمى شد !

كتابهاى بسيار عالى در آنجا بود و تنها در يكى از آن كتابخانه ها دوازده هزار جلد كتاب موجود بود ، ياقوت در پايان مقاله اش مى گويد من معلومات خود را آن كتابها استفاده كردم .

در ماورء النهر نيز كتابخانه هائى بوده است ، از آن جمله كتابخانه بخارا كه از قرار مشهور ابن سينا علم خود را از آنجا اقتباس نمود و مؤسس آن نوح بن منصور بود ، شيخ الرئيس مى گويد : كتابهائى در آن كتابخانه ديدم كه مردم نامش را هم نشنيده اند و مانند آن را من نديده بودم !

خواجه طوسى در مراغه كتابخانه اى داير كرد كه چهار صد هزار جلد كتاب در آن بوده است .

تا آنجا كه ما تحقيق كرده ايم كتابخانه هاى عمومى اسلامى اينها بوده و البته مسجدها و بيمارستانها و مدرسه ها كتابخانه هائى داشتند كه بعضى از آنان از حيث شماره كتاب مهم تر از كتابخانه هاى عمومى بوده است و از خود مديران و كتابدارهائى داشته است و فهرست ها و صورت هائى براى كتابهاى آن تهيه كرده بودند .

به علاوه بزرگان و دانشمندان نيز كتابخانه هاى مهم خصوصى داشته اند از آن جمله كتابخانه مشهور صاحب بن عباد كه چهار صد شتر آن را حمل مى كرد .

افرايم طبيب مصرى پس از مردن خود بيست هزار جلد كتاب از خود باقى گذاشت و موفق به مطران ده هزار جلد كتاب از خود بر جاى گذاشت ، بعلاوه سه كاتب براى او كتاب استنساخ مى كردند ، در كتابخانه امين الدوله بيست هزار جلد كتاب بوده است و همين طور در كتابخانه فتح بن خاقان و ابن قفطى و غيره كتابهاى بسيار بوده است .

در اينجا براى قدردانى از مسلمين صدر اول و زمان كمى بعد از آنان لازم است به نام بعضى از كتابخانه ها و تعداد كتب آنها آن هم در شرايط بسيار سخت آن اشاره شود .

بيت الحكمة بغداد

000،4000

سلطنتى قاهره

000،1000

طرابلس شام

000،3000
الحكمة قرطبه

000،400

مراغه

000،400

دارالحكمة قاهره

000،100

شاپور بغداد

000،10

گوستاولوبون فصل مهمى از كتابش را اختصاص به زحمات طاقت فرساى مسلمين به تشويق پيامبر و قرآن و اولياى اسلام نسبت به علم داده و مى گويد مسلمانان در علومى چون :

زبان ، فلسفه ، ادب ، تاريخ ، رجال ، رياضى ، هيئت ، جغرافيا ، فيزيك ، شيمى ، ساختن كاغذ ، انواع اسلحه ، علم طب ، صنعت ، نقاشى ، فنون متعلقه به فلزات و احجار كريمه ، عمليات متعلقه به چوب و عاج ، فن خاتمكارى ، شيشه آلات ، صنعت ساختن اشياء و ظروف ، قماش و پارچه ، و علوم منشعب از قرآن به پيشرفت هاى شگرفى نائل شدند ، در حدى كه در تمام علوم اروپائيان محتاج به آنان شدند ، و از سفره پر بركت آنان بهره ها برده و علت پيشرفت تمدن كنونى شدند ! !

در هر صورت به قول حضرت صادق (عليه السلام) يك مرحله از زكات گوش ، استماع علم است ، علمى كه باعث بيدارى ، اكتشاف ، كمك به خلق و تنظيم معيشت ، و به قول پيامبر اسلام آبادكننده دنياست .

2 ـ آموختن حكمت بخشى ديگر از زكات گوش است ، حكمت يعنى واقعيات بسيار بلند و محكمى كه براى تربيت و رشد و تكامل و رفعت مقام انسان در درجه اول به توسط وحى به انسان ارائه شده و در درجه دوم به توسط تصفيه و تزكيه جان و قلب به صورت الهام از درون انسان جوشش پيدا مى كند كه :

مَنْ أخْلَصَ للهِِ أرْبَعينَ صَباحاً جَرَتْ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ .
آن كس كه چهل روز براى خدا از هر جهت خالص گردد ، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى گردد .

حكمت به قول قرآن مجيد خير كثير است ، و دارنده اين خبر سعادتمند دنيا و آخرت است .

آموختن حكمت از حكيمان كه به ترتيب انبيا و امامان و اولياء و عرفاى حقيقى و حكيمان كه سرحلقه آنان لقمان است ، براى تحصيل كمالات و يافتن دنيا و آخرتى آباد لازم بلكه واجب است ، و هر كس در اين زمينه از خرج كردن گوش خويش بخل ورزد ، نسبت به خود ظلم و خيانت كرده ، و گناه عظيم مرتكب شده ، و در سعادت دو سرا را به روى خويش بسته ، و خود و هر كس را كه در حوزه تصرف اوست از فيوضات عالى الهى محروم نموده است .

در اينجا لازم است به بخش هائى از حكمت هاى قرآنى و روائى و حكمت هائى كه با كمك قرآن و روايات ، و اتصال به انبيا و ائمه و تصفيه دل و جان براى اهل حكمت ظاهر گشته اشاره رود ، شايد با خواندن اين سطور و دقت در اين واقعيات به فيوضات ربانيه نائل شده ، از غيب درى و درهائى به روى دل ما گشوده شود .

حكمت هاى قرآنى
قرآن مجيد در سوره مباركه لقمان آيات 12 تا 19 مسئله عطاى حكمت به لقمان و توضيح حكمت را بدينگونه بيان مى دارد :

ما به لقمان مقام حكمت عطا كرديم ، و دستور داديم به شكر خدا برخيز ، كه هر كس شكر حق گويد به سود خود اوست ، و هر كس ناسپاسى كند به زيان اوست ، كه خدا بى نياز و ستوده صفات است .

قسمتى از حكمت هاى لقمان دستورات و پندهائى بود كه به فرزندش داد ، آن مرد حكيم به فرزندش فرمود :

فرزند عزيزم هرگز به خداوند شرك مياور كه شرك ستم بزرگى است ، از سفارشات حضرت حق به انسان است كه در حق پدر و مادر نيكى كن ، خصوصاً

مادر كه چون بار حمل فرزند برداشته تا مدت دو سال كه طفل را از شير باز گيرد ، هر روز بر رنج و ناتوانيش افزوده شده است به همين خاطر به مادر بسيار نيكى كن ، نخست شكر مرا كه خالق تو و پدر و مادر و جهان هستى هستم به جاى آر آنگه از پدر و مادر تشكر كن كه بازگشت همه به سوى من است .

و اگر پدر و مادر تو را به شرك به خدا كه حق نمى دانى وادار كنند ، در اين زمينه از آنان اطاعت مكن ، اما در زندگى دنيا با آنان با حسن خلق مصاحبت نما و از راه آن كس كه به درگاه ما رجوع و انابه اش بسيار است پيروى كن كه پس از مرگ رجوع شما به سوى من است و من شما را به تمام اعمالتان آگاه خواهم كرد .

اى فرزند عزيزم بدان كه خداوند اعمال بد و نيك خلق را اگر چه به مقدار خردلى باشد در ميان سنگى يا در طبقات آسمانها يا زمين پنهان باشد ، همه را در روز محاسبه مى آورد ، كه خدا بر همه چيز دانا و آگاه است .

فرزند عزيزم نماز را به پاى دار ، و امر به معروف و نهى از منكر كن و در اين زمينه از مردم نادان هر آزارى بينى صبر پيشه كن و استقامت نما ، كه اين حوصله و استقامت و صبر و پايدارى در راه تربيت مردم و هدايت آنان نشانه اى از عزم ثابت مردم بلند همت در امور لازم عالم است . هرگز با تكبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر قدم برمدار ، كه خداوند مردم متكبر خودستا را دوست ندارد .

در كليه شئون حيات ميانه روى اختيار كن و سخن آرام بگو نه با فرياد بلند ، كه منكر و زشت ترين صداها صداى الاغ است « شايد مراد از صداى الاغ در اين حكمت هياهو و جنجال و ياوه گوئيهاى مردم نادان و مغالطه كار باشد » .

حكمت : در روايات
از انبياء خدا و ائمه طاهرين دريا دريا حكمت نقل شده ، كه از باب نمونه به گوشه اى بسيار اندك از آن درياهاى بى پايان اشاره مى رود :

قالَ عَلِىٌّ (عليه السلام) : أيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا اللهَ الَّذي إنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَإنْ أضْمَرْتُمْ عَلِمَ وَبادِروُا الْمَوْتَ الَّذي إنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أدْرَكَكُمْ وَإنْ أقَمْتُمْ أخَذَكُمْ وَإنْ نَسيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ(1) .
امام على (عليه السلام) فرمود : اى مردم تقوا پيشه كنيد خدائى را كه اگر بگوئيد مى شنود ، و اگر پنهان نمائيد مى داند ، و به عبادت و بندگى بر مرگ پيشى گيريد ، كه اگر بگريزيد شما را دريابد ، و اگر بايستيد شما را مى گيرد ، و اگر فراموشش كنيد او شما را ياد مى آورد .

وَقالَ (عليه السلام) : إتَّقُوا اللهَ تَقِيَّةً مَنْ شَمَّرَ تَجْريداً وَجَدَ تَشميراً وَأكْمَشَ في مُهَل وَبادَرَ عَنْ وَجل وَنظَرَ في كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَمَغَبَّةِ الْمَرْجَعِ(2) .
و نيز فرمود از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه دامن به كمر زده و خود را مجرد و تنها ساخته و كوشش و تلاش نموده و خويش را چست و چالاك كرده است ، و در مهلت عمرش به نيكوكارى شتاب كرده و از ترس از دست دادن فرصت پيش دستى به انجام برنامه هاى لازم نموده ، در رو آوردن به قرارگاهش انديشه كرده ، و در پايان آمد و رفتش فكر نموده است .

در حكمت 215 مى فرمايد :

بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ وَبِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُواصِلُونَ وَبِالاِْفْضالِ تَعْظُمُ الاْقْدارُ وَبِالتَّواضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ وَبِاحْتِمالِ الْمؤنِ يَجِبُ السُّودَدُ وَبِالسَّيرَةِ الْعادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنادى وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفيهِ تَكْثُرُ الاْنْصارُ عَلَيهِ .
به خاموشى و سكوت از هر حرف لغو و بيهوده و باطلى هيبت و بزرگى پديد آيد كه خاموشى از لغو نشانه عقل و خردمندى است .

1 ـ نهج البلاغه صفحه حكمت 194 .

2 ـ حكمت 201 .

و با انصاف و برابرى ، پيوستگان و دوستان بسيار گردند ، و با نيكى كردن منزلت ها بزرگ شود ، و با فروتنى و تواضع نعمت حق بر انسان تمام شود ، و با تحمل رنج ها و سختى ها بزرگى لازم و واجب گردد ، و با رفتار خوب و پسنديده دشمن شكست مى خورد . و با حلم و بردبارى در برابر سفيه و نادان ، ياوران انسان بسيار مى شوند .

على (عليه السلام) بر پيامبر وارد شد عرضه داشت پدر و مادرم فدايت بر مجلسى كه مربوط به قريش بود گذر كردم چنين بودند ، سپس بر مجلسى كه مربوط به اوس و خزرج بود گذر كردم چنين بودند سپس بر مجلسى كه مربوط به اوس و خزرج بود گذر كردم چنين بودند ، همه آنان هم مؤمن هستند ، اى رسول خدا مرا به اوصاف مؤمن آگاهى ده .

پيامبر سر برداشت و فرمود بيست خصلت در مؤمن است ، اگر در او نباشد ايمانش كامل نيست .

1 ـ يا على از اخلاق مؤمنين آن است در نماز حضور پيدا كنند .

2 ـ در اداى زكات سرعت بخرج دهند .

3 ـ مساكين را اطعام نمايند .

4 ـ مهرورزى و عاطفه نسبت به يتيم داشته باشند .

5 ـ پاكيزگى در لباس را رعايت كنند .

6 ـ كمر براى كار خير و انجام دستورات حق محكم بندند .

7 ـ به هنگام سخن دروغ نگويند .

8 ـ خلف وعده ننمايند .

9 ـ خائن در امانت نباشند .

10 ـ در كلام راستى و درستى را مراعات كنند .

11 ـ راهبان و عابدان شب اند .

12 ـ شيران پيكار در روزند .

13 ـ روزه دار روزند .

14 ـ قائم به عبادت در شبند .

15 ـ آزاردهنده به همسايه نيستند .

16 ـ همسايه از آنان راحت است و در جنب آنان خوش است ، و خلاصه بى تفاوت نسبت به امور همسايه نيستند .

17 ـ راه رفتن آنان در زمين متواضعانه و آسان است .

18 ـ به خانه بيچارگان جهت رسيدگى قدم مى گذارند .

19 ـ به تشييع جنازه حاضر مى شوند .

20 ـ اهل تقوا هستند ، خدا ما و شما را در زمره پرهيزكاران قرار دهد .

عَنِ السَّجّادِ (عليه السلام) : لِلْعَبْدِ أرْبَعَة أعْيُن : عَيْنانِ يَبْصُرُ بِهِما أمْرَ دينِهِ وَدُنْياهُ وَعَيْنانِ يَبْصُرُ بِهِما أمْرَ آخِرَتِهِ فَإذا أرادَ اللهُ بِعَبْد خَيْراً فَتَحَ لَهُ العَيْنَينِ اللَّتَينِ فِى قَلْبِهِ فَأبْصَرَ الْغَيْبَ وَاَمْرَ آخِرَتِهِ(1) .
حضرت سجاد امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود : براى عبد چهار چشم است ، دو چشم كه بوسيله آن دو دين و دنيايش را مى نگرند ، و دو چشم كه بوسيله آن دو آخرتش را نظر مى كند ، پس وقتى خداوند خيرى را براى بنده اش بخواهد ، دو چشم دلش را باز مى كند تا با آن دو غيب و امر آخرتش را ببيند .

مِنْ كَلِماتِ مَوْلينا السَّجّادُ (عليه السلام) قالَ : ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ مِنَ الْمُؤمِنينَ كانَ فِى كَنَفِ اللهِ وَأظَلَّهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَآمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الاْكْبَرِ : مَنس أعْطَى النّاسَ مِنْ
1 ـ مستدرك سفينة البحار : 7/522 .

نَفْسِهِ ما هُوَ سائِلُهُمْ لِنَفْسِهِ ، وَرَجُلٌ يُقَدِّمْ يَداً وَرِجْلاً حَتّى يَعْلَمَ أنَّهُ في طاعَةِ اللهِ قَدَّمَها أمْ في مَعْصيَتِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يَعِبْ أخاهُ بِعَيْب حَتّى يَتْرُكَ ذلِكَ الْعَيْبَ مِنْ نَفْسِهِ .
از فرمايشات مولاى ما حضرت سجاد (عليه السلام) است : سه چيز است در هر مؤمنى باشد در پناه خداست ، و در قيامت حضرت حق سايه بر سرش افكند ، و از فزع روز بزرگ امانش دهد :

كسى كه به مردم عطا كند آنچه را خود از مردم براى رفع حوائج و نيازمنديهايش مى خواهد ، و مردى كه دست و پا حركت ندهد مگر اينكه بداند در طاعت يا معصيت خداست ، و مردى كه برادرش را عيب نگويد تا آن عيب را از خودش دور كند .

خلاصه اين حكمت ها اين است ، كه انسان ظرف كرامت ، درستى ، فضيلت ، علم ، هدايت ، و حقايق و فيوضات الهيه است ، و بايد خود را با تصفيه از گناه و آلودگى تجلى گاه اين واقعيات كند و اين چند روزه محدود عمر را به فساد و تباهى و آلودگى و عيش و نوش و غفلت و جهل از دست ندهد .

عارف بزرگوار ، و سالك مسالك عرفان ، خواجوى كرمانى مى فرمايد :

توئى نمونه نقش نگارخانه (كن) *** مكن صحيفه دل را سواد نقش و نگار
توئى يگانه شش منظر و سه روح دو كون *** مشو فسانه اين هفت گوى و نه مضمار
زهفت منظر زنگار خورد آينه گون *** مهل كه آينه دل بگيردت زنگار
مباش غره بدين پنج روز نقد حيات *** كه عمر بر سر پايست و چرخ بر سر كار
زبان سوسن آزاد از آن دراز آمد *** كه همچو بلبل بيدل نمى كند گفتار
چو در مششدر اين كعبتين شش سوئى *** بريز مهر و هم آزاد شو زپنج و چهار
مجاوران زواياى عالم ملكوت *** ندا دهند تو را بالعشى والابكار
كه تا برون نروى زين مضيق جسمانى *** چگونه بار دهندت به صدر صفه يار
گرت به مهره فريبد زمانه چون افعى *** بدين فسون مشو ايمن زمهره بازى مار
ترا چو سرو به آزادگى برآيد نام *** چو نرگس ار ننهى ديده بر زر و دينار
مكن به چشم حقارت نظر به مردم زانك *** زخوار كردن مردم شوند مردم خوار
براى يافتن حكمت هاى روائى به كتاب هاى شافى ، محجة البيضاء ، جلد دوم اصول كافى ، باب عشرت بحار ، جلد يازدهم وسائل الشيعه ، مكارم الاخلاق طبرسى ، حكمت الهى قمشه اى ، مكارم راغب اصفهانى مراجعه كنيد .

خداوندا ما را براى فهم حكمت و آراسته شدن به حكمت عملى توفيق رفيق راه كن ، كه اگر فيض و عنايتت در اين راه دستگير بندگان نباشد ، ذره اى از حكمت را نخواهند چشيد ، و در آن صورت بدبخت دنيا و آخرت خواهند شد .

كوى عشق است اين و در وى صد بلا *** راه عشق است اين و در وى صد خطر
آسمان اينجا ببوسد آستان *** جبرئيل اينجا بريزد بال و پر
جان دهند اينجا براى درد دل *** سر نهند اينجا براى درد سر
ديده بر دوز از خود و او را ببين *** خود مبين اندر ميان او را نگر
خود بسوز و هر چه مى خواهى بساز *** خود بباز و هر چه مى خواهى ببر
در كلاه فقر مى بايد سه ترك *** ترك نفس و ترك دنيا ترك سر
بوالعجب طوريست طور عاشقان *** جمله با هم دوست تر از يك دگر
جاى در زندان و دائم در سرود *** پاى در دامان و دائم در سفر
در فراق يك ديگر اشكند و آه *** در مذاق يك دگر شير و شكر
نامه و پيغام گو هرگز مباش *** مى دهند اينجا به دل از دل خبر
در حكمت هاى قدسى از قول پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) آمده است :

ما مِنْ يَوْم يَمُرُّ إلاّ وَالْبارى عَزَّوَجَلَّ يُنادى : عَبْدي ما أنْصَفْتَني أذْكُرُكَ و َتَنْسى ذِكْري وَأدْعُوكَ إلى عِبادَتي وَتَذْهَبُ إلى غَيْري وَارْزُقُكَ مِنْ خَزائِني وَآمُرُكَ لِتَتَصَدَّقَ لِوَجْهي فَلا تُطيعُني وَأفْتَحُ عَلَيكَ أبْوأبَ الرِّزْقِ وَأسْتَقْرِضُكَ مِنْ مالي فَتَجْبَهُني وَأذْهَبُ عَلَيْكَ الْبَلاءَ وَأنْتَ مُعْتَكِفٌ عَلى فِعْلِ الْخَطايا يَابْنَ آدَمَ ما يَكُونُ جُوابُكَ لي غَداً إذا أجَبْتَني(1) .
روزى نمى گذرد مگر اينكه خداوند عزوجل ندا مى كند ، بنده من با من از در انصاف نيامدى ، يادت كردم ولى تو مرا از ياد بردى ، به بندگيم دعوتت كردم به سوى غير من رفتى ، از خزائنم روزيت دادم و تو را امر كردم از آنچه در اختيار نهاده ام در راه من صدقه بده گوش نكردى ، درهاى روزى را به رويت باز كردم و از مال خودم از تو قرض خواستم « در جهت رفع حوائج مؤمنين » كراهت نشان دادى ، بلا را از تو دفع كردم ، تو مقيم خانه گناه شدى ، اى فرزند آدم روزى كه بخواهى در دادگاه عدالت جوابم را بدهى چه مى گوئى ؟ !

به حضرت داود خطاب فرمود :

پنج چيز را در پنج چيز قرار داده ام مردم در پنج چيز ديگر مى جويند اما نمى يابند ، بى نيازى را در قناعت قرار داده ام اينان در سيرى و راحت مى طلبند ولى نمى يابند .

عزت را در طاعتم قرار داده ام اينان در خدمت به شاه مى جويند اما نمى نيابند ، بى نيازى را در قناعت قرار داده ام اينان در كثرت مال مى خواهند ، نمى يابند ، رضا و خشنوديم را در غضب مردم قرار داده ام اينان در رضاى نفس مى طلبند نمى جويند ، راحت را در بهشت قرار داده ام اينان در دنيا مى جويند پيدا نمى كنند ، آرى آنچه هست پيش خدا است ، و نزد غير او چيزى نيست ، جسم و جان ، و فكر و قلب ، و روح و دل را صرف غير او نكنيد ، كه چيزى تحصيل نخواهند كرد ، وجود خود را خرج معرفت و كسب عشق حق كنيد تا سعادت دنيا و آخرت نصيب شما شود ، كه جز عشق و معرفت و رياضت و عمل ، آنهم بر حول محور حضرت او هيچ عمل و فكرى سود ندهد ، و هيچ موجودى به محصول شيرين نرسد .

به قول عارف معارف و واقف مواقف غزالى مشهدى :

خاك دل آن روز كه مى بيختند *** شبنمى از عشق بر او ريختند
دل كه بدان رشحه غم اندود شد *** بود كبابى كه نمك سود شد
ديده عاشق كه دهد خون ناب *** هست همان خون كه چكد زان كباب
بى اثر مهر چه آب و چه گل *** بى نمك عشق چه سنگ و چه دل
دل كه زعشق آتش سودا در اوست *** قطره خونى است كه در ياد اوست
سبحه شماران ثريا گسل *** مهره گل را نشمارند دل
به كه نه مشغول به اين دل شوى *** كش ببرد گربه چو غافل شوى
آهن و سنگى كه شرارى در اوست *** بهتر از آن كه نه يارى در اوست
نيست دل آن دل كه در او داغ نيست *** لاله بيداغ در اين باغ نيست
نازكى دل سبب قرب توست *** گر شكند كار تو گردد درست
دامن از انديشه باطل بكش *** دست زآسودگى دل بكش
كار چنان كن كه در اين تيره خاك *** دامن عصمت نكنى چاك چاك
قدر دل آنها كه قوى يافتند *** از قدم پاكروى يافتند
عشق بلند آمد و دلبر غيور *** در ادب آويز و رها كن غرور
چرخ در اين سلسله پا در گل است *** عقل در اين ميكده لا يعقل است
جان و جسد خسته اين مرهمند *** ملك و ملك سوخته اين غمند
اى به نظاره شده اى ديده باز *** سهل مبين در مژه هاى دراز
كان مژه در سينه چو كاوش كند *** خون دل از ديده تراوش كند
ناله زبيدرد نباشد پسند *** چند دل و دين چو نه اى دردمند
حكمت : در معرفى انسان كامل
پوشيده نماند كه انسان كامل را به اسامى مختلفه مى خوانند ، و از وجهى و مناسبتى مسمى به اسمى مى نمايند .

چون از عالم حقايق خبر مى رساند جبرئيلش گويند ، و چون از معارف و مكارم به طالبان رزق بخش است ميكائيلش نامند ، و چون مريدان را از معاد و بازگشت آگاه مى كند اسرافيلش خوانند ، و چون قطع تعلق نفس اماره از شهوات جسمانى نمايد عزرائيلش دانند .

آدمش گويند كه معلم طالبان راه هداست ، و نوحش گويند كه نجات دهنده از طوفان بلاست ، ابراهيمش خوانند چرا كه از نار هستى گذشته و نمرود خويش را كشته و خليل حضرت حق گشته .

او را موسى نيز گفته اند كه فرعون هستى را به نيل نيستى غرق نموده و در طور قربت الله در مناجات است .

و نيز خضر نام كرده اند كه آب حيوان عالم لدنى خورده و به حيات جاودانى پى برده و نيز الياس لقب نهاده اند كه غريق بحر ضلالت را به ساحل نجات دلالت مى نمايد .

داود زمان نيز مى گويند كه جالوت نفس را به قتل رسانيده و خليفة الله شده ، لقمان نيز گويند زيرا كه حكيم الهى است و او را بر حقيقت اشياء آگاهى است .

افلاطون نيز نامند زيرا كه طبيب نفوس و در تشخيص امراض باطنى مانند جالينوس است .

سليمانوار زبان مرغان داند ، عيسى كردار مرده را زنده گرداند ، امامش نيز گويند زيرا كه پيشواى مقتديان طريقت است و اهل طاعت و عبادت حقيقت مقلد آن و پيروان اويند .

جام جهان نمايش نيز خوانند چرا كه اسرار هستى در او پيدا و كمابيش عالم كون و فساد بر رأى صائبش هديه است .

و اكسير اعظمش گويند چرا كه اكسيروار وجودش كمياب و نحاس قلب اهل حواس از مساسش زرناب است .

گوگرد احمرش نيز خوانند كه وجدان وجودش مشكل و طالبان كيمياى معرفت را از عدم تحصيلش خون در دل است .

هاديش لقب كرده اند كه گم گشته گان فيافى بى خبرى و غفلت را به شهرستان دانائى و آگاهى هدايت مى كند .

مهديش نام نهاده اند كه دجال جهل و شهوت را گردن مى زند(1) ، اين است موقعيت و مقام انسان كه حكما و عرفا در مقام بيانش برآمده اند ، و چه پر ارزش گوشى كه اين مقامات را بشنود و صاحبش براى آراسته شدن به اين حقايق با تمام وجود بكوشد و در اين راه از سر و جان بگذرد .

1 ـ رياض العارفين 24 .

جامع علوم ظاهريه و باطنيه و حاوى فضايل عقليه و نقليه اميرحسين بن عالم بن الحسن الحسينى الهروى در بيان مقام با عظمت انسان فرموده :

اى قطره تو غافلى زدريا *** در جوى تو مى رود هويدا
آئينه هر دو عالمى تو *** بنديش كه با كه همدمى تو
اى صورت خوب و زشت با تو *** هم دوزخ و هم بهشت با تو
در برج تو ماه و آفتاب است *** ليكن پس پرده سحاب است
دارى تو زمين و آسمانى *** گر يافته اى بده نشانى
پيدا و نهان و بود و نابود *** در لوح تو هست جمله موجود
گرديده ديده را گشائى *** در خود همه را به خود نمائى
دانى چو به بينى از چپ و راست *** كاين هيجده هزار عالم اينجاست
اى بى خبر از جهان معنى *** با تو چه كنم بيان معنى
تا در نظرت اميد و بيم است *** راهت نه صراط مستقيم است
عمرى سر و پا برهنه رفتى *** ليكن قدمى به ره نرفتى
چندين تك و پوى تو دو گام است *** بردار قدم كه ره تمام است
اول زتو رفتن است و ديدن *** آخر همه بردن و رسيدن
فانى شو اگر بقات بايد *** بگذر ز خود ارخدات بايد
گر مردن تو زتو تمام است *** حشر تو هم اندرين مقام است
مردان كه ره خدا سپردند *** در عالم زندگى بمردند
اوصاف ذميمه چون بدل شد *** هر عقده كه بود در تو حل شد
در شيب و فراز اين مقامات *** صد گم شده بينى از كرامات
مردان همه اصل پاك دارند *** نسبت نه به آب و خاك دارند
چون آب روند بى علايق *** آميخته با همه خلايق
اين ره نه به خرقه و گليم است *** اول قدمش دل سليم است
حكمت : در مسئله فنا
ارباب يقين و سالكان طريق ، و عارفان وارسته و زبدگان پيراسته در معناى فنا گفته اند : تسليم محض ، و محض تسليم نسبت به تمام خواسته هاى حضرت حق و از خود غير برنامه هاى او در دل و نفس و اعضا و جوارح اظهار نكردن مقام فناست .

) وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً ((1) .
همه چيز را براى او و به خاطر او خواستن ، همه كارى را براى او و به خاطر او انجام دادن ، و خلاصه حيات و ممات را با تمام شئونش براى او قرار دادن ، و به تمام معنى بى خبر شدن از انانيت و منيت مقام فنا است ، و اين مقام با عظمت با اجراى تمام حقوق حق و خلق همسان و هماهنگ بلكه ريشه و محرك اجراى حقوق است ، كه حقوق خلق ، اعم از زن و فرزند و پدر و مادر و تمام مردم اعم از نيك و بد امر مولاست ، و خواستن امر مولا و اجرا كردن آن بدون كمترين تعلل مقام فناست .

خوردن و خوابيدن ، گفتن و شنيدن ، حركت و سكون ، طلب علم و فضل ، تشكيل خانواده ، شركت در اداره امور اجتماع و غم خوردن براى مسلمين و مبارزه با دشمنان و منكرات ، و تمام امور ، اگر محض خاطر او و جلب خشنودى و رضايت حضرتش باشد مقام فنا است .

اين مقام اگر منحصر به دنياى ذهن و خيال و دنياى نظر و ادعا باشد به حقيقت بدان كه مرز شرك است و عين بازيگرى .

تا از غم هر چه هست بى غم نشوى *** تا خاك ره مردم عالم نشوى
تا قطع نظر از خودى خود نكنى *** اين نكته يقين بدان كه آدم نشوى
حيات انبيا و امامان كه فقط و فقط محض حضرت حق بود ، و كارى جز برابر با خواسته او انجام نمى دادند نشان دهنده مقام فناى آنان بود ، و همين فنا علت بقاى آنان تا عمق ابديت گشت .

سالكان راه ، و عاشقان جمال فنا را بر چهار مرحله شمرده اند :

1 ـ فناى آثارى .

2 ـ فناى افعالى .

3 ـ فناى صفاتى .

4 ـ فناى ذاتى .

در فناى آثارى مى فرمايند : سالك در مرحله معرفت و توجه و خلوص و پاكى بايد در اين مقام قرار بگيرد ، كه آثار تمام موجودات را اعم از غيبى و شهودى در آثار وجود حقيقى مضمحل ببيند ، چنانكه به غير آثار او آثارى نبيند .

محقق را چو از وحدت شهود است *** نخستين نظره بر نور وجود است
دلى كز معرفت نور و صفا ديد *** به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد
زهى نادان كه او خورشيد تابان *** به نور شمع جويد در بيابان
جهان جمله فروغ نور حق دان *** حق اندر وى زپيدائيست پنهان
بود در ذات حق انديشه باطل *** محال محض دان تحصيل حاصل
عدم آئينه هستى است مطلق *** كزو پيداست عكس تابش حق
شد اين كثرت از آن وحدت پديدار *** يكى را چون شمردى گشت بسيار
چو ممكن گرد امكان برفشاند *** به جز واجب ديگر چيزى نماند
زمن بشنو حديث بى كم و بيش *** زنزديكى تو دور افتادى از خويش
تو را غير تو چيزى نيست در پيش *** وليكن از وجود خود بينديش
تو مى گوئى مرا خود اختيار است *** تن من مركب و جانم سوار است
ندانى كين ره آتش پرستى است *** همه اين آفت شومى زهستى است
كدامين اختيار اى مرد جاهل *** كسى را كو بود بالذات باطل
چو بود توست يكسر هم چو نابود *** نگوئى كاختيارت از كجا بود
مؤثر حق شناس اندر همه جاى *** منه بيرون زحد خويشتن پاى
در فناى افعالى مى فرمايند : تمام حركاتت و مجاهدات و رياضات و كوششت بايد مضمحل در فعل حق باشد ، به عبارت ديگر آنچنان خالص و هماهنگ با خواسته او عمل كنى كه يك عمل بيشتر در بين نباشد و آن هم عمل و فعل خدا باشد .

چون در مرحله عمل از خود باشى هنوز در بساط شركى ، به همين خاطر در معارف اسلام ريا نوعى از شرك شناخته شده ، سالك به هنگامى كه كمال خلوص را در نيت و هماهنگى با فرمان را در عمل رعايت كند به مقام فناى افعالى رسيده است .

نظامى آن حكيم نكته سنج در مقام درخواست اين مقام از حضرت رب العزه گويد :

ملكا و پادشاهى روشى كرامتم كن *** كه بدان روش بگردم زبدى و بدگمانى
دل و دين شكسته آنگه هوسم زنام جوئى *** سر و پا برهنه آنگه سخنم ز مرزبانى
ادبم مكن كه خردم خللم مبين كه خاكم *** ببر از نهاد طبعم دو دلى و ده زبانى
حرم تو آمد اين دل زحسد نگاهدارش *** كه فرشته با شياطين نكند هم آشيانى
زگناه و عذر بگذر بنواز و رحمتى كن *** به خجالتى كه بينى به ضرورتى كه دانى
به طفيل طاعت تو تن خويش زنده دارم *** چو نباشد اين سعادت نه من و نه زندگانى
همه ممكن الوجودى رقم هلاك دارد *** تو كه واجب الوجودى ابدالابد بمانى
در فناى صفاتى مى فرمايند : بايد تمام صفات و اخلاقيات و نفسانيات و حالات سالك مضمحل در صفات حضرت او شود ، تا جائى كه صفتى در سالك جز صفت الله نماند ، و آن هم با معرفت به تمام رذائل و فضائل ، و پيراسته شدن از كليه رذائل و آراسته شدن به تمام حسنات و فضائل ميسر است ، و اين راه بسيار دور و پر پيچ و خم و خطرناكى است كه سالك بايد با كمك معرفت و خلوص و همت گرفتن از نور انبيا و امامان و علماى ربانى بپيمايد ، و به آنجا برسد كه مظهر اسماء و صفات گردد .

خورشيد آسمان ظهورم عجب مدار *** ذرات كاينات اگر گشته مظهرم
ارواح قدس چيست نمودار معنيم *** اشباح انس چيست نمودار پيكرم
بحر محيط رشحه اى از فيض فايضم *** خلق كريم شمه اى از لطف گوهرم
از عرش تا به فرش همه ذره اى بود *** در پيش آفتاب ضمير منورم
روشن شود زروشنى ذات من جهان *** گر پرده صفات خود از هم فرو درم
آبى كه زنده گشت ازو خضر جاودان *** آن آب چيست قطره اى از حوض كوثرم
آن دم كزو مسيح همى مرده زنده كرد *** يك نفخه بود از نفس روح پرورم
بحر ظهور و بحر بطون قدم به هم *** در من ببين كه مجمع بحرين اكبرم
با جمله مظهر همه اسماست ذات من *** بل اسم اعظمم به حقيقت چو بنگرم
و در فناى ذاتى مى فرمايند : كه به حقيقت موجوديت و هويت و ذات و انيت

خود را به هيچ وجه در ميان مبين ، و در اين مسئله برترين توضيح و بهترين شرح فرمايشات وجود مقدس حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) است ، كه به صورت دعاى عرفه در كتب بسيار مهم ادعيه ثبت شده است ، و در اين نوشتار لازم است به قسمتى از آن اشاره رود .

إلهي أنَا الْفَقيرُ في غِناىَ فَكَيْفَ لا أكُونُ فَقيراً في فَقْري . . .

پروردگارا در عين بى نيازيم سخت نيازمندم ، چگونه در نيازمنديم نيازمند و ندار نباشم ، و اى اله من در عين دانائيم نادانم ، چگونه در نادانيم نادان نباشم ؟ معبود من رفت و آمد تدبيرت و تيزنوردى تقديراتت بندگان عارفت را از اطمينان به بخشش و نااميدى از تو در وقت بلا باز داشته .

الهى از من همان كه مى سزد به فرومايگيم ، و از تو همان مى سزد به كرمت ، اله من تو خود را به مهربانى و لطف به من وصف كرده اى پيش از پيدايش ناتوانى من ، پس آيا دريغ دارى آن دور را از من پس از پيدايش ناتوانيم ؟

معبود من چنانچه از من زيبائى هائى نمايان شود ، بدون شك از فضل توست و نسبت به آن بر من منت دارى ، و چنانچه زشتى هائى نمايان گردد ، با من به عدلت معامله كن كه تو را بر من حجت و دليل تمام است .

معبود من ، چگونه مرا وا مى گذارى و حال آن كه عهده دار من شده اى ، و چگونه مظلوم شوم و حال آنكه تو يار منى ، و چگونه وسيله گيرى كنم به سويت با آنچه محال است كه آن به تو برسد ، يا چگونه از حالم به حضرت تو شكايت كنم و حال اينكه بر تو پوشيده نيست يا چگونه با گفتارم از حالم ترجمه كنم و حال آنكه از توست آشكارا به تو ، يا چگونه آرزوهايم را نوميد كنى و حال آنكه حاجت خواهانه بر تو وارد شده ، يا چگونه احوال مرا نيك گردانى و حال آنكه آنها با تو قائم و سرپاست ؟

معبود من چه اندازه به من لطف دارى با وجودى كه جهلم بزرگ است و با وجود زشتى كردارم چقدر به من رحم كنى .

معشوق من چقدر تو به من نزديكى و چقدر از تو دورم آه چقدر به من مهربانى ، با اين همه آنكه مرا از تو بازداشته چيست ؟ !

اله من از رفت و آمد آثار و جابجائى تغييرات احوال دانستم كه خواسته تو از من اين است كه خود را در همه چيز به من بشناسانى(1) تا نسبت به تو در چيزى بى معرفت نباشم .

مولاى من هر زمان فرومايگيم لالم كرد ، كرمت مرا به سخن آورد ، و هرگاه صفاتم آزمندم كرد ، منت هايت اميدوارم نمود .

معبود من كسى كه زيبائيهايش زشتى است چگونه زشتى هايش زشت نباشد و كسى كه حقايقش ادعا است چگونه ادعاهايش ادعا نباشد(2) .

پروردگارا قانون نافذ و مشيت چيره ات براى صاحب سخنى سخن نگذاشته و براى صاحب حالى حال باقى نگذارده .

معبودا چه بسيار طاعتى كه بنا كردم ، و حالتى كه سخت و استوار نمودم ، كه همه آنها اعتمادم را در كنار عدالتت ويران كرد ، بلكه فزون بخشى ات عذر مرا پذيرفت .

محبوب من تو به حقيقت مى دانى كه گرچه طاعتم به صورت كار قطعى ادامه نداشته ولى به صورت محبت و تصميم تداوم داشت .

مولاى من در برابر قاهريت تو چگونه تصميم بگيرم ، و چگونه تصميم نگيرم در حالى كه تو امر كننده اى ، الها دو دليم در آثار موجب دورى ديدار است ،

1 ـ فناى ذات .

2 ـ سلب منيت و انانيت و اينكه ذوات در حقيقت اويند و حقايق نيستند ، حقيقت در دار وجود يكى است و ما سوى الله سايه آن است .

معبود من با خدمتى كه مرا به تو بپيونددم من را با خود قرار ده .

بر تو چگونه استدلال شود با موجودى كه در وجودش با تمام هويت نيازمند به توست .

آيا حقيقتى غير از تو آن روشنائى را دارد كه بتواند تو را به من آشكار كند ، آيا تو پنهان بوده اى تا به دليلى كه به سوى تو رهنمونم گردد محتاج باشم ، از من چه وقت دور بوده اى كه نمودهاى جهان مرا به تو رساند .

كور است آن ديده اى كه نظارت تو را بر خود و آثار هستى درك نمى كند ، كالاى آن بنده دچار خسارت شده ، اگر از محبت خود چيزى نصيبش نكرده اى .

معشوق من به من دستور داده اى كه در پديده هاى جهان هستى دقت و بررسى نمايم ، اكنون مرا با انوار بينائى به سوى خود فرا خوان ، تا از آنها روگردان شده به سوى تو متوجه شوم ، چنانكه اولين بار از آن موجودات بوجود تو پى برده بودم ، ديگر نيازى به نگريستن به سوى آنها نداشته باشم و همتم از اعتماد به آن موجودات ناچيز بالاتر بوده باشد .

جمعى ز كتاب و سخنت مى جويند *** جمعى ز گل و نسترنت مى جويند
آسوده جماعتى كه دل از همه چيز *** بر تافته از خويشتنت مى جويند
خداوندا اين است ناچيزى و عدم استقلال من در مقابل تو(1) ، موجوديت و كيفيت آن به هيچوجه بر تو مخفى نيست .

وصول به بارگاه بى نهايتت را از تو مى خواهم ، براى دريافت وجودت به تو استدلال مى كنم ، با انوار فروزانت هدايتم كن و با صدق بندگى در كوى جلال و جمالت مقيمم فرما .

توفيقت را شامل حالم كن تا با صدق نيت به بندگى تو قيام كنم و زندگانى خود را در اين دنياى رو به فنا بيهوده استهلاك ننمايم .

معبودا از علم مخزونت تعليمم ده ، و با پرده پوشاننده ات محفوظم دار ، وجودم را اى محبوب من با حقايق اهل تقرب مزين فرما و روش اهل گرايش به سويت را به من بياموز .

با تدبيرت اى معبود من از تدبيرهاى ناقصم بى نيازم كن و از اختيار خود بهره مندم ساز و مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما .

معبودا ، مرا از ذلت نفس بر كنار و از اضطراب شك و كثافت شرك پاكيزه كن .

الهى از تو يارى مى جويم ياورم باش ، اعتماد و توكلم بر توست مرا به خود وا مگذار ، گداى توام مأيوسم مكن ، رغبتم به فضل و احسان توست محروم و نااميدم منما ، من به تو منسوبم مرا از خود دور مكن ، و به درگاهت ايستاده ام طردم مفرما .

خداوندا رضاى تو پاكيزه تر از آن است كه علتى از خود براى آن وجود داشته باشد ، كجا رسد كه علت رضاى تو از من بوده باشد ، تو بى نيازتر از آن هستى كه سودى از خود تو به تو برسد ، كجا مانده كه سودى از طرف من عايد تو شود ؟

پروردگارا قضا و قدر به آرزوها وادارم مى كند ، هوا و هوس با طنابهاى محكم شهوات اسيرم نموده ، ياورم باش تا ياريم كنى و بينائيم بخشى ، با فضل و احسانت مستغنيم فرما تا از هر گونه خواهش و سئوال از ديگران بى نياز گردم .

معبودا ، توئى كه انوار ربوبى خود را در دلهاى اولياء خود فروزان نمودى تا اينكه تو را شناختند و توئى كه از دلهاى آنان اغيار را محو ساختى تا به غير تو محبت نورزيدند و به غير تو پناه نبردند .

آن هنگام كه از آنان از بى پايگى جهان و جهانيان(1) به وحشت افتند تو مونس

1 ـ هستى با تمام شئونش بيش از تعلق و ربط و سايه و موج و بقول دعاهاى مأثوره يك تجلى بيش نيستند ، و در دار تحقق غير آن حقيقت حقيقتى نيست آنچه غير اوست در كنار او عدم و فناست ، و درك اين حقيقت است كه انسان را از تمام رذائل اخلاقى بالمره پاك مى كند . و ياور آنهائى .

هنگامى كه براى آنان نشانه هاى با عظمت تو آشكار گشت آنان را رهبرى كردى .

آن كس كه تو را از دست داد چه به دست آورد ، و كسى كه تو را پيدا كرد چه از دست داده ؟

آن كس كه غير تو را عوض از تو گرفت مأيوس شد ، و كسى كه غير از تو را از موجودات متغير جستجو نمود خسارت برد .

به غير تو چگونه مى توان اميدوار شد ، در صورتى كه صفت احسان تو تبديل پذير نيست .

اى وجود مقدسى كه به محبوبانت شيرينى همدميت را چشاندى ، پس آنان از نتيجه اين مرحمت پيشاپيشت به تملق ايستادند ، اى آن كه بر عاشقانت جامه هاى هيبت پوشاندى تا در برابرت به جستجوى آمرزش قيام كردند .

توئى يادكننده پيش از يادكنندگان ، توئى آغازكننده به احسان پيش از روى آوردن بندگان ، توئى جود كننده به عطا پيش از خواستن خواستاران توئى بسيار بخشنده و سپس نسبت به آنچه به ما بخشيده اى ، از وام طلبانى .

الها مرا با رحمتت بخواه تا به تو برسم ، و مرا با منتت جذب كن تا به تو روى آرم ، الهى جدا اميدم از تو بريده نشود ، گرچه نافرمانى كنم ، چنانكه ترسم از من جدا نشود گرچه اطاعت كنم .

جهانيان مرا به تو ناچار كرده اند ، دانشم مرا به كرمت انداخته ، توئى آرزوى من چگونه از تو نوميد شوم ؟ و توئى تكيه گاه من چگونه سبك شمرده شوم ، چگونه دعوى عزت كنم و حال اينكه در ذلت مركزم داده اى ، و از طرفى چگونه دعوى عزت نكنم و حال آنكه مرا به خود نسبت داده اى ، معبودا چگونه نيازمند نباشم و حال آنكه مرا در ميان تهيدستان نشاندى و از طرفى چگونه نيازمند باشم و حال آنكه مرا با جودت بى نياز گرداندى ؟

توئى كه غير تو معبودى نيست ، به هر موجودى خود را شناساندى ، در نتيجه موجودى نسبت به تو بى معرفت نماند ، توئى آنكه خود را در همه چيز به من شناساندى در نتيجه در همه چيز نمايان ديدمت .

با توجه بسيار عميق به اين جملات نورانى و با نظر كردن به محتويات اين مسائل با ديدى الهى و عارفانه روشن مى شود كه وجود مقدس حضرت حسين (عليه السلام) در مقام فناى آثار و افعال و صفات و ذات بودند ، و اگر اين نبود ، اين چنين كلمات كه محصول نور جان و روشنائى قلب است از او آشكار نمى شد .

و هر مكلفى موظف است به دنبال انبيا و امامان ، به اندازه قدرت تكليفى خود در مقام به دست آوردن اين چهار مقام برآيد .

اگر زخويش برآئى و در جهان نگرى *** اگر چه عرش مجيد است مختصر يابى
چنان به عالم صورت دلت بر آشفته است *** كه گر به عالم معنى رسى صور يابى
طوافگاه تو بر گرد عالم صورت *** چو اين قدر طلبى لابد اينقدر يابى
به هرزه بانگ چه دارى كه دردمند نه اى *** تو دردجوى كه درمانش بر اثر يابى
چو مطمح نظر تو جهان قدس بود *** وجود را همه خاشاك رهگذر يابى
به پاى فكر سفر كن در آفرينش خويش *** بسا غنيمت ها كاندرين سفر يابى
به ذوق تو سخن حق اگر چه تلخ بود *** فرو برش كه از آن لذت شكر يابى
كشيده دار به دست ادب عنان نظر *** كه فتنه دل از آمد شدن نظر يابى
بدين صفت كه تو گم كرده اى طريق نجات *** زپيروى بزرگان راهبر يابى
حكمت : در سير الى الله
آنچه حضرت معشوق از حدود و قيود بر موجوديتم قرار داده اولاً عين دوستى و محبت حضرت او به من بوده ، ثانياً اين حدود و قيود فقط و فقط در جهت رشد و كمال من است ، كه به عشق او از هر قيدى با توجه به عمل به دستورات حضرت او رها شوم به منزلى از كمال رسيده ام .

آنان كه حدود و قيود را نسبت به خود صحيح نمى دانند و از اين طريق تصور مى كنند عالم ملكوت به آنان بى مهرى كرده ، دلالت بر جهل كامل آنان نسبت به حقايق امور است .

اگر با ديده دل و بصيرت قلبى به حدود و قيود نظر شود ، معلوم مى گردد كه تمام آن عين محبت محبوب به محب است ، و محب را لازم است نسبت به تمام عنايات مولا گرچه سخت ترين تلخى ها و مصائب باشد شكر وافر كند .

سعيدالدين فرغانى در اين زمينه در توضيح دو سه بيت ابن فارض مى فرمايد :

پس من شكر تمام بسيار مى گويم حضرت معشوق را كه حال آن است كه هيچ دشمنى از پيش با من نكرده است ، به داشتن من مدتى در مقام حجابيت و حضرت معشوق نيز عطا مى دهد مرا نيكوئى ، از جهت راستى و درستى و ثبات من در محبت .

من شكر مى گويم حضرت معشوق را بر اين مددى كه نفس مرا اكنون مى دهد ، به سرايت حكم وحدت و عدالت در او ، تا مرا نصيحت مى كند به حضرت او ، و بر تهاونم تقريع و ملامت مى كند .

و چون حال آن است نيز كه معشوق پيش از اين مدتى مرا در حجاب و قيد مراتب داشت ، تا نفس من به صورت كثرت و نقايص پيدا شد ، و آن در نظر وحدت به حكم غلبه او بر احكام كثرت نسبى ، عين ابعاد و اضلال بود ، و از اين جهت ناملايم مى نمود و به صورت دشمنى پيدا مى بود ، چون به اين حضرت جمع وجودى و وحدت حقيقى و كثرت نسبى او متحقق شدم و از اينجا نظر كردم ، آن جمله صور كثرت كه آنگاه در مراتب به صفت نقص ظاهر بودند ، اكنون همه را اينجا به صورت كمال ظاهر ديدم ، چه آن جمله صور كثرت و انحرافات در اين شهود مقام جمعى در بايست بودند از جهت كمال احاطت و پيدائى ، لاجرم اكنونم معلوم شد كه آن اقامت معشوق نفس مرا در حال حجاب و قيد مراتب دشمنى نبوده است از او در حق من ، بلكه آن را عين دوستى يافتم ، چه مدد و مكمل من بودند .

پس بر آن اقامتش شكر بسيار مى گويم ، و چون اين كمالات مذكور همه به حضرت معشوق و كمال پيدائى او عايد بودند و حصول و ظهور اين نظر كمال نيز سبب اتحاد مذكور بود ، و اتحاد ثمره صدق و ثبات من بود در محبت و صبر بر مقامات شدايد او ، و علامت صدق من در محبت اين شكر بسيار است كه مى گويم بر آن نعمت اقامت مرا در مراتب و رؤيت آن نعمت ، لاجرم حضرت معشوق نيز به حكم وعده :

) لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ ((1) .
مرا به مزيد بِرّ و انعام از جهت آن مخصوص گردانيد ، و اين اذن رجوع باز به مقام تفرقه كه مستلزم كمالات بسيار است ، به جهت ارشاد طالبان و تحقق به مقام تمكين و الهام بخشيدن ، تا به شرائط و آداب ارشاد تمام قيام نمايم ، از جمله آن انعام وبر است .

و از آداب ارشاد يكى آن است كه اينك من به آن قيام مى نمايم ، و اول درس مسترشد آن ذكر مجاهدت و تحقق به مقامات و ثمرات آن بر وجهى كلى اجمالى تقديم كنم ، تا هم سبب تسهل تجرع مرارات ناكاميهاى سالك شود ، در سلوك راه فنا و تحقق به آن ، و هم موجب مزيد انبعاث و قوت داعيه او گردد در آن ، چه سير و سلوك عبارت از راه فنا رفتن است .

زيرا كه آدمى در مبدء ظهور در اين نشئات عنصرى به نعت فعال لما يريدى و مباشرت تصرفات و ظهور به صفات كثرت منحرف ، قولا و فعلاً منعوت مى باشد و به اين سبب از عالم وحدت و عدالت دور مى افتد .

پس اولا شريعت كه معين و مبين حكم وحدت و عدالت است فى جميع الحركات قولا و فعلاص ، و ميزان آن به فناى بعضى از آن اوصاف متكثر منحرف . بر وى حكم مى كند و به وحدت و عدالتش دلالت مى فرمايد :

و ثانياً طريقت به حكم ارادت ، به قيود زيادت مقيدش مى گرداند ، تا بعضى از آنچه شريعت به حل و اباحت آن با او مسامحت مى كرد ، طريقت در آن مسامحت بر وى در بندد ، و به ترك و فناى افعال مباح و حلال نيز بر وى حكم كند ، چنان كه صديق اكبر « ولى الله الاعظم ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) » فرمود كه :

إنّي لاََدْعُ سَبعين باباً مِنَ الْحَلالِ مَخافَةً أنْ أقَعَ فِى الْحَرامِ .
1 ـ سوره ابراهيم (14) : 7 .

هفتاد باب از حلال را رها مى كنم ، از ترس آنكه در حرام افتم ! ! و اين طريق فنا را منازل و مقامات بسيار است جامع ايشان دو مقام كلى است كه مشتمل بر باقى آيد .

يكى تسويه ، و آن رجوع است از كثرت اقوال و افعال و تصرفات متكثر و ظهور به صفات منحرف ، به وحدت و عدالت به حكم تعيين شريعت و طريقت و عزم تحقق به حقايق اسلام و ايمان .

و دوّم مقام زهد است ، و آن ترك و عدم تطلع و التفات است به هر چه رقم خلقيت و غيريت بر آن كشيده است . اوّلاً از جواهر و اعراض دنيوى و هر خطى كه بدان متعلق است ـ و ثانياً از نعيم و حظوظ و لذات اخروى . جواهرها و اعراضها ، با توجه و التجاء در هر چه از اينها عند الضروره بدو محتاج شود به موجد و خالق اشياء و آخرين مقام زهد ، مقام فقر است كه خالى بودن است قلباً و قالباً و نظراً و همت از هر چه جز حق باشد و باقى مقامات ديگر چون تسليم و محاسبه و مراقبه و تفويض و توكل و مثلها در اين دو مقام كلى مذكور مندرجند .

چه نيكوست چشم از هر چيزى برداريم ، و محبت از هر شيئى قطع كنيم ، همه چيز را با خدا ببينيم و هر چيزى را براى او بخواهيم ، به وادى معرفت قدم نهيم ، و در مقام تحصيل عشق او برآئيم ، كه جز اين طريق سعادت دارين قابل كسب نيست .

عمر را بيهوده صرف نكنيم ، و نقد ايام مفت از دست ننهيم ، بازيگرى نكنيم ، و سرگرم تحصيل آنچه منفعت ندارد نشويم ، از عبادت و طاعت و خلوص و استقامت دور نيفتيم ، و راهى جز راه خدا نرويم ، كه بيراهه رفتن جز ضرر و خسارت محصولى ندارد .

حكيم نكته سنج ، نظامى گنجوى از باب نصيحت فرمايد :

اين چه زبان اين چه زبان دانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
نقد غريبى و جهان شهرتست *** نقد جهان يك به يك از بهر توست
با همه چون خاك زمين پست باش *** وز همه چون باد تهى دست باش
يك درم است آنچه بدان بنده اى *** يك نفس است آنچه بدان زنده اى
هر چه در اين پرده نه ميخى است *** بازى اين لعبت زرنيخى است
سايه خورشيد سواران طلب *** رنج خود و راحت ياران طلب
حكم چو بر عاقبت انديشى است *** محتشمى بنده درويشى است
حجله همان است كه عذراش بست *** بزم همان است كه وامق نشست
حجله و بزم اينك تنها شده *** وامقش افتاده و عذرا شده
صحبت گيتى كه تمنا كند *** با كه وفا كرده كه با ما كند
هر ورقى چهره آزاده اى است *** هر قدمى فرق ملك زاده اى است
گفته گروهى كه به صحرا درند *** كى خنك آنان كه به دريا درند
وان كه به دريا در سختى كش است *** نعل در آتش كه بيابان خوش است
چون نظر عقل به غايت رسيد *** دولت شاهى به نهايت رسيد
غافل منشين ورقى مى خراش *** گر ننويسى قلمى مى تراش
با نفس هر كه درآميختم *** مصلحت آن بود كه بگريختم
هست در اين دايره لاجورد *** مرتبه مرد به مقدار مرد
لعبت بازى پس اين پرده هست *** ورنه بر او اين همه لعبت كه هست
ديده و دل محرم اين پرده ساز *** تا چه برون آيد از اين پرده باز
ختم سفيدى و سياهى توئى *** محرم اسرار الهى توئى
راه دو عالم كه دو منزل شده است *** نيم ره يك نفس دل شده است
تن چه بود ريزش مشتى گل است *** هم دل و هم دل كه سخن در دل است
بنده دل باش كه سلطان شوى *** خواجه عقل و ملك دل شوى
سرو شو از بند خود آزاد باش *** شمع شو از خوردن خود شاد باش
بر در او شو كه ازينان به اوست *** روزى از او خواه كه روزى ده اوست
هر چه خلاف آمد عادت بود *** قافله سالار سعادت بود
خاك تو آميخته رنج هاست *** در دل اين خاك بسى گنج هاست
زآمدنت رنگ چرا چون مى است *** كامدنى را شدنى در پى است
جهد بدان كه خدا را شوى *** خود نپرستى و هوا را شوى
خاك دلى شو كه وفائى دروست *** وز گل انصاف صفائى در اوست
حكمت : در تحليه و صفات روحانى
در رساله شريف لقاء الله صفحه چهل و هشت در باب اين حقيقت بسيار مهم مى خوانيم :

چون سالك در اثر مجاهدت و توفيق ربانى از قسمت اول كه تنزيه و تطهير باطن از صفات خبيثه و مكروهه بود فراغت پيدا كرد ، و توانست در اين جهت تسلط و حكومت خود را بر جنود شيطانى و قواى او به دست آورد ، اتصاف به صفات روحانى شروع مى شود .

بطورى كه معلوم گرديد ، صفات رذيله خبيثه ، به مناسبت و به اقتضاى زندگى مادى محدود تاريك صورت مى گرفت ، و هر چه سالك از تعلق و وابستگى و محبت حيات دنيا منقطع گرديد ، زمينه براى حيات آخرت و روحانى و نورانى فراهم مى شود .

در اينجا سالك از مضيقه و محدوديت عالم مادى تخلص پيدا كرده ، و وارد مى شود به جهان وسيع روشن روحانى .

اينجا منزل منور و آزاد و دور از ابتلائات و قيود جهان مادى بوده ، و مسافر آن با كمال انبساط روحى و آزادى در عمل و روشنائى محيط و امن خاطر و دور از

اضطراب و وحشت و ناملائمات و ابتلائات عالم ماده زندگى كرده ، و مهياى آموزش و شناسائى معارف الهى و حقايق غيبى و جذبات روحانى خواهد شد .

پس به مقتضاى خصوصيات و صفاتى كه براى عالم روحانى هست صفاتى در قلب انسان پديد و آشكار مى شود .

در اينجا مقام فتح و ظفر به جنود كفر و ابليس ظاهر شده و آغاز مرتبه عين اليقين در ايمان خواهد بود .

) تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ((1) .
عالم آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم ، كه در زندگى دنيوى خود ، خوى خودپسندى نداشته و در پى فساد نباشند و عاقبت امر براى اهل تقواست .

) إِنَّمَا هذهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ ((2) .
اين زندگى دنيا لذت مختصر و اندكى بيش نيست ، و عالم آخرت به حقيقت محل قرار و دائمى است .

) وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً ((3) .
در دل پيروان واقعى او مهربانى و رحمت قرار داديم .

) وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ((4) .
خداوند شما را دعوت مى كند به بهشت و مغفرت كه با نظر و اذن او صورت گرفته .

1 ـ سوره قصص (28) : 83 .

2 ـ سوره مؤمنون (40) : 39 .

3 ـ سوره حديد (57) : 27 .

4 ـ سوره بقره (2) : 221 .

) وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ ((1) .
خداوند شما را به سوى دارالسلام مى خواند .

آرى در عالم آخرت اثرى از خودبينى و بزرگ منشى و تكبر نيست ، در آنجا سوء نيت و قصد فساد و خرابكارى نباشد ، آنجا جاى برقرار شدن و پاينده بودن و مقام گرفتن است .

در آنجا قلوب و دلها با همديگر با كمال مهربانى و عطوفت و محبت خالص رفتار كرده و اثرى از كدورت و اختلاف و نفاق نباشد . در آنجا خطاها و لغزش هاى گذشته آمرزيده شده و از عصيان و تمرد و خلاف اثرى نيست ، آنجا محيط سلامتى و صفا بوده و هرگز كدورت و گرفتگى و ناراحتى ديده نخواهد شد .

پس به اقتضاى اين چنين محيط روحانى ، قهراً صفات و حالات هر انسانى نيز لازم است با وضع آن محيط سازش داشته باشد .

مالكيت مطلق و حكومت و بزرگوارى تمام ذاتى پروردگار متعال در عالم آخرت ظاهر و هويدا مى شود ، و قهراً كسى در مقام خودبينى و خودنمائى و خودستائى و مباهات كردن و افتخار نمودن و خود را بالا گرفتن بر نيامده و بالطبع صفات فروتنى و خضوع و خشوع و تعظيم و تجليل پروردگار متعال و حقيقت خوف و خشيت در وجود او ظاهر مى شود .

) الْمُلْكُ يَوْمَئِذ للهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ((2) .
مالكيت در آن روز براى خداست و در ميان آنان به اقتضاى حاكميت مطلق و حق حكم مى كند .

1 ـ سوره يونس (10) : 25 .

2 ـ سوره حج (22) : 56 .

) يَوْمَئِذ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً ((1) .
در آن روز از دعوت كننده پيروى كرده و انحرافى ديده نمى شود ، و همه آوازها در مقابل پروردگار متعال خشوع و سكوت مى كند .

در آنجا سرائر و بواطن آشكار است و نفوذ حق و حكم و برنامه الهى چنان در ظاهر و باطن جارى مى شود كه موردى براى نيت سوء و نفاق و قصد فساد باقى نمانده ، و صفات صفا و حيا و عزم راسخ و حسن نيت و وفا و صدق و تقوا و حلمت جلى مى كند .

) يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ * فَمَا لَهُ مِن قُوَّة وَلاَ نَاصِر ((2) .
روزى كه پنهان ها آشكار مى شود و براى آدمى قوت و يارى نخواهد بود كه او را نيرو بيفزايد .

) فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ((3) .
حاكم و حكم كننده شما روز قيامت خداست .

در آن روز حيات حقيقى و پاينده ظاهر شده ، و حقيقت و احكام حق بدون كوچكترين پرده و پوشش اجرا مى گردد ، پس اضطراب و وحشت و تزلزل و ترديد و شك و آرزوهاى بيهوده و هوسهاى باطل و عجله و بى طاقتى از ميان برداشته شده . و صفات اطمينان و صبر و يقين و سرور و حيات و تفكر و ادب جارى مى شود .

1 ـ سوره طه (20) : 108 .

2 ـ سوره طارق (86) : 9 ـ 10 .

3 ـ سوره نسا (4) : 141 .

) وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ((1) .
وزن و سنجش در آن روز حق است و كسانى كه موازين سنگين دارند رستگارانند .

) وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ((2) .
و عالم آخرت عالم زنده اى است اگر متوجه باشيد .

در آن روز نفوس مطمئن كه در مقام حق و روحانيت پا برجا و برقرار شده اند ، مستعد لقاى پروردگار بوده ، و در جهان روحانى با كمال توجه و علاقه و خلوص نيت ادامه زندگى مى دهند . و به اقتضاى اين حالت صفات توكل و تفويض و تسليم و رضا و اخلاص و انبساط و فنا و شهود و ارتباط پيدا خواهد شد .

) يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ((3) .
اى نفس مطمئن برگرد بسوى پروردگارت به حالت خشنودى كه مورد رضاى حق هستى .

حكيم شفائى اصفهانى در فضايل انسان كامل و اينكه هر انسانى لايق عالم ملكوت و بزم روحانى است مى فرمايد :

اى تو آئينه تجلى ذات *** نسخه جامع جميع صفات
در نمود تو ذات مستور است *** ذات مخفى صفات مذكور است
هم تو مخصوص لطف كرمنا *** هم تو منصوص علم الاسماء
خلقت ايزد بصورت خود كرد *** دست ساز محبت خود كرد
دادت از جامه خانه تكريم *** خلقت خاص احسن التقويم
جز تو كس قابل امانت نيست *** وان امانت بجز خلافت نيست
زان تو را كار مشكل افتادست *** كه صفاتت مقابل افتادست
اين ظلومى چو از تو يافت حصول *** لقبت كرد كردگار جهول
تا ابد زين خطر ملومى تو *** هم جهولى و هم ظلومى تو
بتو از ملك ماه تا ماهى *** نامزد شد خليفة اللهى
مرحبا اى خليفة الرحمن *** حبذا اى وديعة السبحان
افضل از زمره ملك زآنى *** كه ولايت بتوست ارزانى
معتدل بود چون مزاج جهان *** از وجود تو يافت در تن جان
زنده از توست شخص عالم پير *** گر نمانى تو مى نماند دير
تا تو را پرده تو ساخته اند *** عالم از كرده تو ساخته اند
هر چه در آسمان گردان هست *** در تو چيزى مقابل آن هست
نسخه عالم كبير توئى *** گرچه در آب و گل صغير توئى
كبرياى تو از ره ديگر است *** از تو جز وى جهان مختصر است
جنس عالى يكان يكان منزل *** طى كند تا رسد سوى سافل
غايت اين تنزل انسان است *** برزخى بر وجوب و امكان است
وحدت از مطلعت هويدا شد *** در تو گم گشت و از تو پيدا شد
ابتداى ظلام كثرت تو *** و انتهاى صباح وحدت تو
گر شب كثرتى و بس تارى *** مطلع الفجر هم توئى بارى
خويشتن را نكرده اى غربال *** زانى از خود فتاده در دنبال
خويش را گر زخود فرو بيزى *** بدو چنگال در خود آويزى
تو امانت نگاهدار حقى *** سر بپوشان كه رازدار حقى
آنكه جوئيش آشكار و نهفت *** خويشتن را به پرده تو نفهت
اندرين پرده بايدش نگرى *** كه خوش آينده نيست پرده درى
آنكه شوقت براش دربدر است *** از تو پنهان به خانه تو در است
دل كه جا داده ايش در سينه *** در كف اوست همچو آئينه
در تو انوار خويش مى بيند *** عكس رخسار خويش مى بيند
تو كه آئينه جمال ويى *** از چه محروم از كمال ويى
از رخ خويش پرده كن يكسوى *** گلى از روى آفتاب بشوى
از تو تا آنكه طالب آنى *** يك دو گام است و تو نمى دانى
هم متاعى و هم خريدارى *** با خودت هست طرفه بازارى
پس كسى كه بسوى عالم لقا سلوك كرده و طالب زندگى جاويدانى روحانى است ، مى بايد با حالات و صفاتى كه مناسب و ملائم با زندگى آخرت باشد خود را متصف كند .

و اين جهت در اين مرحله لازم و بايستنى است ، و سالك مى بايد به اختيار اين حالات و صفات را با مقدمات و برنامه هائى كه ذكر شد در نفس خود تحصيل كند ، تا پيش از رسيدن به عالم آخرت خارجى در امتداد همين زندگى ظاهرى ، موت اختيارى از عالم ماده و توفيق وصول به عالم آخرت ماوراى ماده و بلكه شرف وصول به مقام بالاى لقاء الله را داشته باشد .

) فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ((1) .
كسى كه اميدوار به لقاء پروردگار متعال است ، اعمال صالح انجام داده و با خلوص تمام بندگى خدا را بجا آرد .

1 ـ سوره كهف (18) : 110 .

) يَاأَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ ((1) .
اى انسان تو مجاهدت مى دارى بسوى پروردگارت به تمام مجاهدت پس به لقاء او موفق خواهى شد .

) وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ * الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ ((2) .
از بردبارى و نماز يارى بطلبيد ، و نماز موضوع بسيار مهم و مؤثر و بزرگى است مگر براى كسانى كه حالت خشوع پيدا كرده و اميدوارند به لقاء حق خواهند رسيد .

در اين سه آيه كريمه براى طالبين و سالكين مقام لقاء رب تعالى چند مقدمه ذكر فرموده است :

1 ـ علم صالح : كه شامل تمام آداب و فرائض و سنن عقلى و شرعى مى شود .

2 ـ اخلاص در عمل : و آن روح عمل است و ارزش هر عملى با بودن و داشتن روح آن عمل مى باشد ، و تحقق اين صفت در همين قسمت تحليه و صفات روحانى اجمالاً معلوم گرديد .

و حقيقت اخلاص ، خالص كردن عمل است از هر غرض و نظر و فكر و آلودگى به امرى غير از اطاعت امر پروردگار متعال و انجام وظيفه عبوديت و بندگى او و آلوده بودن نيت ، خواه به غرضهاى دنيوى باشد ، مانند خودنمائى و كسب اعتبار و عنوان و بدست آوردن فوائد مادى يا بر غرض هاى روحانى باشد مانند در نظر گرفتن بهشت و نعمت هاى بهشتى و آثار طبيعى عبادت از نورانيت و مكاشفه و غير آنها .

و تافقط براى خداى متعال و خالصاً لوجهه ، صورت نگرفته است به حساب خود خداوند عزيز نمى شود آورد ، و در اين صورت انتظار توقع لقاى او را نمى توان داشت .

) أَلاَ للهِِ الدِّينُ الْخَالِصُ ((1) .
3 ـ مجاهده و كوشش كردن : اين كدح و مجاهده به هر صورت ، اختيارى يا قهرى در مسير لقا بايستنى است ، و تا انسان زنجيرهاى تعلقات مادى را پاره نكرده و از محدوديت ها و قيود جهان طبيعت آزاد نشود به سر منزل لقاء مقصود كه در ماوراء عالم دنيا است نخواهد رسيد ، پس بدون مجاهده و تحمل زحمت و رنج كسى نتواند قدم فراتر نهد .

4 ـ صبر : در اين مسير صبر و تحمل و بردبارى از اهم لوازم است ، و سالك در همه حال مى بايد صابر و حليم و متحمل باشد ، و در مقابل حوادث گوناگون و تحول حالات و اختلاف مردم و سخنان و نظرهاى متفاوت و ابتلائات زمان و رنگهاى متلون دوران ، چون جبل راسخ ، هيچگونه متأثر و متلون نبوده و تغيير شكل و رنگ و حال و عمل نداده و از سلوك مستقيم خود هرگز توقف و تسامح و غفلتى بخود راه ندهد .

) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ((2) .
آرى صبر مانند وجود و هستى در ماهيات است ، و هر موضوع و مفهومى از ابتداء سلوك تا پايان آن ، هنگامى نتيجه بخش و مفيد و مؤثر مى شود كه توأم با صبر باشد .

1 ـ سوره زمر (39) : 3 .

2 ـ سوره فصلت (41) : 30 .

در مقام تحقيق از مبدأ و معاد بايد صبر و حوصله بخرج داد .

در مقام عبادات و انجام وظائف بايد متحمل و صابر گشت .

در قسمت پرهيز از محرمات و ترك آنها بايد قدرت و صبر نشان داد .

در منزل اجتناب و تطهير صفات ذميمه بايد استقامت و صبر داشت .

در قسمت اتصاف به محامد صفات بايد با صبر و تأنى رفتار كرد و همچنين در جزئيات هر يك از مراحل و منازل ، يا در كليات آنها كه كوچك ترين بى صبرى و بى ثباتى و عدم استقامت و تحمل ، چه بسا مجاهدات فراوان و اعمال و عبادات و طاعات ممتد را يك مرتبه از دست سالك مى گيرد .

و بطور اجمال صبر براى تكميل موضوع است ، و هر موضوعى تا به حد تماميت و كمال نرسد ، نتيجه بخش و مفيد نخواهد بود ، اين است كه براى صبر و صابر آثار عجيبى ذكر شده است .

اين آثار به تفصيل در قرآن و معارف و حالات صابران آمده كه با خواست حضرت حق در تشريح باب صبر در فصل نود و يكم مصباح الشريعه خواهد آمد .

5 ـ صلاة : نماز مهمترين عبادت و جامع ترين عملى است كه فيمابين مخلوق و خالق انجام مى گيرد .

در تركيب نماز همه رقم ، از اظهارات عبوديت در پيشگاه پروردگار متعال آميخته شده است .

در نماز بعد از تطهير بدن و توجه و تهيأ براى عرض بندگى ، شروع مى شود به تكبير خداوند متعال و حمد و ستايش او ، و تجليل و توصيف او ، و توحيد او در عبادت و درخواست هدايت و توحيد ذات و صفات و تسبيح و خضوع و سجده كامل و تكرار اين مراتب .

پس سالك اگر با شرايط و دقت توجه ، اين عبادت را انجام بدهد ، تمام

مراحل سلوك را عملاً بجا آورده است .

پس با اين مقدمات روشن مى شود ، كه سالك در اثر مجاهدات در طاعات و مراقبت در تهذيب نفس و توسل و استعانت و توجه . به هر اندازه اى كه از زندگى دنيوى مادى منقطع و علاقه و محبت او به دنيا كمتر باشد به همين ميزان به زندگى آخرت گرايش و محبت و علاقه پيدا كرده بود ، و قهراً حالات روحانى و صفات متناسب با زندگى معنوى نورانى در نفس او افزايش خواهد يافت .

در اينجا سالك تا ممكن است مى تواند نهايت مجاهدت و كوشش خود را به عمل آورده و اطمينان پيدا كند كه در اين مرحله تزكيه موفق شده و نتيجه مطلوب كه طهارت و صفاى دل باشد بدست آورده است .

و بايد توجه داشت كه طهارت نفس مقام بسيار ارزشمندى است و اگر سالك به اينجا مشرف گرديد ، ابواب خير و رحمت و معرفت و نور براى او فتح شده ، و با عالم بالا ارتباط پيدا خواهد كرد .

اين شرمنده از مولا ، و غريق درياى عصيان ، در مقام درخواست مقامات عالى الهى و انسانى از حضرت رب الارباب عرضه داشته ام :

الهى دردمندى مبتلايم *** گدائى ، مستمندى ، بى نوايم
دل از بار گنه ويرانه كرده *** زغفلت آن دلم بتخانه كرده
ربود ابليس دونم از گذرگاه *** در افكند از رهم در قعر اين چاه
بود دل از غم هجر تو غمناك *** از اين آلودگى گردان مرا پاك
به لطفت گر زمن دشمن گريزد *** زجان و روح و قلبم غصه خيزد
عناياتت اگر يارى نمايد *** زدستم غير طاعت بر نيايد
رهايم گر كند نفسى فسون ساز *** كند روحم به كوى وصل پرواز
دل پر درد من را ده شفائى *** روانم را ز لطفت ده صفائى
غم هجرت غمى دشوار باشد *** مگر فيض تو بر من يار باشد
درى بگشا به رويم زآشنائى *** در اندازم به ملك پارسائى
چو دل با يارى و لطف تو پاك است *** ورا از آتش دوزخ چه باك است
اگر گردم زخيل راستگويان *** حسابم آرى از جمع نكويان
زهر دردى مرا بنماى درمان *** مكن ظاهر تو از من راز پنهان
ببين مسكين بكويت مهر بسته *** مكن محروم در اين دل شكسته
حكمت : در توجه به مسائل عالى الهى
عارف بزرگ ، عاشق سترگ الواصل المتصل حضرت سيد احمد موسوى حايرى مى فرمايد :

طالب حضرت حق جل و علا را شايسته آن است كه چون عزم به خوابيدن نمايد ، محاسبه اعمال و افعال و حركات و سكنات صادره از خود را از بيدار شدن شب سابق تا آن زمان تماماً و كمالاً نموده ، و از معاصى و اعمال ناشايسته واقعه از خود پشيمان شده و توبه حقيقى نموده و تصميم بگيرد كه انشاء الله در مابعد عود ننموده ، بلكه تلافى و تدارك آن را در ما بعد بنمايد و متذكر شود كه :

ألنَّوْمُ أخُ الْمَوْتِ . ) اللهُ يَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ((1) .
تجديد عهد به ايمان و شهادتين و عقايد حقه نموده ، با طهارت رو به قبله كما يجعل الميت فى قبره بنام خدا استراحت نموده و به مقتضاى آيه شريفه در مقام تسليم روح خود به حضرت دوست جل و علا بر آمده بگويد :

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست *** روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
مشغول به توجه به حضرت حق جل و علا و تسليم خود به او شده تا او را خواب بر بايد و ملتفت آن باشد كه چون خواب رود به سراسر وجودش از روح و بدن در قبضه قدرت حضرت حق جل و علا خواهد بود ، بحدى كه حتى از خود غافل و بى شعور مى شود ، و اگر اعاده روح به بدن نفرمايد ، موت حقيقى خواهد بود ، چنان كه در آيه شريفه مى فرمايد :

) فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُسَمّىً ((1) .
چه بسيار كسانى كه خوابيدند و بيدار نشده ، تا روز قيامت سر بر نداشتند ، پس اميد برگشتن به دنيا دوباره نداشته باشد مگر به تفضل جديدى از حضرت حق جل و علا و در بر گردانيدن روح او را به بدن به لسان حال :

) قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ ((2) .
لهذا چون از خواب برخيزد اولا متذكر نعمت اعاده روح كه به منزله حيات تازه اى است از حضرت حق جل و علا شده حمد و شكر الهى بر اين نعمت چنان كه فرموده ، و سجده شكرى بر اين نعمت چنانكه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود ادا نموده ، ملتفت آن شود كه چندين هزارها اين خواهش را از او درخواست نموده و بغير از :

) كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا ((3) .
جوابى نشنيده اند .

1 ـ سوره زمر (39) : 42 .

2 ـ سوره مؤمنون (23) : 99 ـ 100 .

3 ـ سوره مؤمنون (23) : 100 .

كمال مرحمت از حضرت حق جل و علا در باره او شده كه خواهش او را اجابت فرموده ، و او را دوباره به دنيا ارجاع فرموده ، اين حيات تازه را غنيمت شمرده ، و كمال همت بر آن گمارد كه انشاء الله تعالى تجارت رابحه نموده ، كه براى دفعه ديگر كه به اين سفر رود او را مدد حيات ابدى بوده باشد .

بكوش تا بسلامت به مآمنى برسى *** كه راه سخت مخوف است و منزلت بس دور
ترا مسافت دور و دراز در پيش است *** زآستان عدم تا به پيشگاه نشور
تو در ميان گروهى غريب مهمانى *** چنان مكن كه به يك بارگى كنند نفور
زكرم مرده كفن در كشى و در پوشى *** ميان اهل مروت كه داردت معذور
بدشت جانورى خار مى خورد غافل *** تو تيز كرده اى از بهر صلب آن ساطور
بدان طمع كه دهان خوش كنى زغايت حرص *** نشسته اى مترصد كه قى كند زنبور
بباده دست ميالاى كان همه خون است *** كه قطره قطره چكيدست از دل انگور
بوقت صبح شود همچو روز معلومت *** كه با كه باخته اى عشق در شب ديجور
دل مرا چو گريبان گرفت جذبه حق *** فشاند دامن همت زخاكدان غرور
بشد زخاطرم انديشه مى و معشوق *** برفت از سرم آواز بر بط و طنبور
و پوشيده مباد بر طالب حق جل و علا كه علاوه بر اينكه ساير اشياء و موجودات غير از حضرت حق جل و علا در معرض فنا و زوال هستند و لهذا شايسته مطلوبيت نيست ، ممكن به ما هو ممكن را هيچ موجودى نافع و مفيد نيست جز حضرت حق جل و علا ، چه هر آنچه به حضرت او جل و علا در قبضه قدرت اوست جل و علا ، و لهذا هيچ موجودى غير از او نه در زمين و نه در آسمان و نه در دنيا و نه در آخرت شايسته مطلوبيت براى شخص عاقل و دانا نيست .

و اگر فرض شود كه شخص عاقل چيزى غير از او طلب نمايد ، پس بالضرورة واليقين مطلوب بالذات نخواهد بود ، بلكه مطلوب بالغير خواهد بود ، مانند مطلوبيت دين و ايمان و آخرت و محبت و معرفت او جل و علا و دوستان او چون پيغمبر و ائمه هدى (عليهم السلام) و عبوديت و طاعت نسبت به او و ايشان (عليهم السلام) ، و رضا و تسليم و ساير اخلاق محموده و ملكات پسنديده ، كه محبوبيت و مطلوبيت و مفيد بودن آنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست جل و علا نه علاقه بالذات و فى نفسه به آنها .

لهذا شايسته براى عاقل چنان است كه صرف نظر و همت طلب از جميع اشياء غير از او نموده و به مقتضاى :

) قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ((1) .
همت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه قرار داده بگويد :

ما از تو نداريم بغير از تو تمنا *** حلوا به كسى ده كه محبت نچشيده
1 ـ سوره انعام (6) : 91 .

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را .

پس غنيمتى در اين حيات تازه جز از طلب او جل و علا منظور نداشته باشد ، و در تمام آنات و لحظات و حركات و سكنات نظر به او جل و علا داشته ، و او را حاضر و ناظر در جميع اوقات بداند ، تا وقت خوابيدن در شب آينده .

و از اين بيان معلوم مى شود كه قبيح ترين قبايح براى چنين كسى صرف همت نمودن است به مشتبهات و مستلذات و امور معاش خود مانند بطن و فرج و غير ذلك .

و لذا شايسته است بالمرء غفلت از امور مزبوره نموده و به هيچ وجه التفات به امورات مذكوره ننمايد و اگر من باب ضعف نفس قهراً التفات به امورات مزبوره بشود . چون نه از او و نه از غير او جز از حضرت حق جل و علا كارى برنمى آيد ، پس امورات خود را تسليم و تفويض به حضرت او جل و علا نمايد .

به جد و جهد چو كارى نمى رود از پيش *** به كردگار رها كرده به مصالح خويش
بر بنده بندگيست و روزى و ساير مصالح بر عهده آقاى اوست ، و اقبح قبائح دست بر داشتن از بندگى و اهتمام او در امور خويش ( بالاستقلال و بدون توكل و هماهنگى با دستورات الهى در كليه امور ) مى باشد .

پس لازم و واجب بر طالب حق ، كمال اهتمام است در اطاعت و بندگى و رفتن به حضور و دربار او جل و علا به كمال شوق و تضرع و تذلل و ابتهال و چون توجه به حضرت او به قلب است و حضور و ظهور و جلوه گاه او جل جلاله قلب است ، بلكه در تمام موجودات مظهرى و مجلائى اتم و اكمل از قلب مؤمن براى او جل و علا نيست كه :

لا يَسَعُني أرْضي وَلا سَمائي بَلْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنُ .
آسمان بار امانت نتوانست كشيد *** قرعه فال بنام من ديوانه زدند

) إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنسَانُ ((1) .
كمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حق جل و علا كه تعبير از آن به ذكر مى شود ، معرفت و نفس است ، كه تعبير مى شود به تفكر و انفس كه :

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .
) وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ((2) .

) سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ((3) .
لهذا طالب حق را بغير از دل و دلبر كارى نيست ، بلى من باب المقدمه بر او لازم است تطهير و تنظيف قلب از ارجاس و انجاس كه مقصود اخلاق رذيله بوده باشد ، بلكه از ما سواى حق جلا و علا كه تعبير از آن مى شود به تخليه و آرايش قلب و صيقل دادن آن است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق كريمه تا قابليت ظهور حضرت حق جل و علا را بيابد كه تعبير از آن مى شود به تجليه و تحليه .

) إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ((4) .
فدايت اگر عمل كنى همين قدر بس است ، و اگر عاملى نباشد درد و غصه در دل باشد بهتر از آن است كه عبث اظهار كند ، و كسى گوش به درد دل او نكند .

1 ـ احزاب (33) : 72 .

2 ـ زاريات (51) : 21 .

3 ـ فصلت (41) : 53 .

4 ـ احزاب (33) : 33 .

خيز و ز شهر اغنيا خيمه بملك فقر زن *** تا به سپهر بركشى ماهچه توانگرى
ساغر بزم بيخودى دركش و درگذر زخود *** تا كندت بر آسمان ماه دو هفته ساغرى
منزل يار را بود وادى نفس نيم ره *** كى برسى به يار خويش ار تو ز خويش نگذرى
اى كه ز پست فطرتى مركب ديو گشته اى *** كوش كه بر فلك زنى طنطنه برابرى
با همه كبر و سركشى هست زچاكران تو *** آنكه تو بسته اى ميان بر در او به چاكرى
توشه راه خويش كن تا نگرفته باز پس *** عاريه هاى خويش را از تو سپهر چنبرى
قافله وقت صبحدم رفت و تو ماندى از عقب *** بر سر راه منتظر راهزنان لشگرى
تن بره اى است بس سمين گرگ فناش در كمين *** از پى قوت خصم خود اين بره را چه پرورى
نفس خداپرست تو دشمن جان بود تو را *** بيهده ظن دشمنى بر دگران چرا برى
حكمت : در حقيقت دنيا و آخرت
عارف كامل ، عاشق واصل ، مجمع الفضائل ، مفخر الافاضل ، صاحب نفس زكيه و انفاس قدسيه آخوند ملا حسينقلى بهارى ، گرفتاران چاه طبيعت ، و اسيران هوا و هوس را اين چنين موعظه فرموده اند :

اى همبازى اطفال ، و اى حمال اثقال ، اى محبوس چاه جاه ، و اى مسموم مارمال ، اى غريق بحر دنيا ، و اى اسير همومات آمال ، مگر نشنيده اى و نخوانده اى :

) إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ((1) .
و نشنيده اى فرموده آن حكيم غيب دان ، منزه از عيب و شين را كه به فرزند ارجمند خطاب كرده :

بُنَىَّ إنَّ الدُّنْيا بَحْرٌ عَميقٌ قَدْ غَرَقَ فيهَا الاْكْثَرُونَ .
و حقير عرض مى كنم عن تحقيق و نحن منهم و اگر بخواهى عمق درياى حكمتش را بفهمى در حقيقت لفظ بحر عميق فكر نما ، ببين چقدر از جواهر حكمت در اين صندوق كوچك براى متفكرين به عنوان هديه درج فرموده ، همين قدر بدان دريا نهنگ دارد ، ماهى دارد ، جانورهاى عجيبه آن بسيار ، مهالك غريبه آن بى شمار ، جزائر هولناكش زهره شيران را آب ، و كوههاى سهمناكش چه بسيار مردمان را ناياب نموده ، اصل و ميدان اين دريا از ظلمات جهل ناشى شده است و در اوديه اراضى قلوب اهل غفلت جا دارد .

امواج آمالش بسى كشتى هاى عمر را به باد داده و جبال هموم و غمومش بسا پشته ها از كشته ها نهاده ، مارهاى معاصى مهلكه آن چه بسا اشخاص را به سم خود هلاك كرده ، نهنگ هاى اوصاف مذمومه آن دريا چه كسان را فرو برده ، و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را كور و چه چشم ها را بى نور نموده ، هر كه در اين دريا غرق شد سر از گريبان نار جحيم بيرون آورده و در عذاب اليم خواهد ماند ! !

مشو غافل از روزگار دو رنگ *** كه كس را نماند به گيتى درنگ
ببازيچه بس اختر تابناك *** برآرد بگردون در آرد بخاك
تو چون طفلى و آسمانت چو مهد *** قضا جنبش مهد را بسته عهد
جلاجل مه و آفتابت كند *** وزان جنبش آخر بخوابت كند
اگر دارى از سنگ و آهن روان *** بفرسائى از گردش آسمان
اگر سنگى آن آهن سنگ خاست *** دگر آهنى سنگ آهن رباست
كسانى كه جان را قوى خواستند *** بطاعت تن ناتوان كاستند
به هر انجمن گفت پردخته گوى *** سخنهاى شايسته پخته گوى
چو زن پيكر خود ميارا به رنگ *** كه مردى و رنگ زنان است ننگ
زافتادگى مرد آزاده باش *** چو آزادگى خواهى افتاده باش
چو باليد بر خويش طاوس نر *** شد او را مگس ران سر انجام پر
حقار از حقارت بجائى رسيد *** كه از پر خود فر ديهيم ديد
گرانى و سختى مكن اى پسر *** كه از سنگ و آهن نه اى سخت تر
كند سوده و نرم بازو و چنگ *** هم از آهن آهن هم از سنگ سنگ
چو باد وزان و چو آب روان *** به جوهر سبك باش و نرم اى جوان
نه مر باد در چنبرى بايدى *** نه مر آب را هاونى سايدى
خور و خواب و شاهد به اندازه جوى *** بجز راه پيوند ياران مپوى
آدم هاى اين ديار نسناس ، و سياحت ايشان در اين ديار به ساحت وسواس است .

راهزنانش جنود ابليس ، و اسلحه جنگشان خدعه و تلبيس است ، اگر از عمق اين دريا بپرسى عرض خواهم كرد : كه انتها ندارد ، و اگر باور ندارى به غواصان اين دريا ، يعنى اهل دنيا از اولين و آخرين نظر نما و ببين كه همگى در آن غرق شده ، احدى به قعر آن نرسيده ، و اگر بهتر مى خواهى بفهمى به حال خراب خودت نگاه كن و ببين كه هر قدر داشته باشى باز زياده از آن را طالبى ، و حرصت در جائى توقف نمى كند .

اى آقاى من اين دنيا چگونه مردم را بخاك سياه نشانده ، و قلوب ايشان را ، كه براى محبت و معرفت خلق شده ، طويله اسب و استر نموده ، جوارحشان از قاذورات گنديده ، و دلهاسان آنى خضوع و خشوع نديده ، و ذره اى ذوق حلاوت را نچشيده ، نه در نهادشان از توبه اثرى ، و نه در اوهام و تفكر نحس ايشان از خداوند جل جلاله خبرى ! !

شب و روز به سيف و سنان و لسان عرض و مال و عصمت مسلمانان را پاره پاره مى كنند ، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملو از حيله و مكر است ، دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده ، چه زخم ها از آن دست ها بر كبد دين رسيده و چه مصيبت ها در شرع شريف برپا شده .

لباس خدائيان را كنده و جامه فرنگيان را پوشيده ، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقوم نصارى و دهريان نموده اند .

وظايف شرع را متروك و آداب كفر را مسكوك داشته اند ، بازار كفر و شرك در بلادشان معمور و آباد ، و سوق اسلامشان مخروب و بر باد ، وا فضيحتاه عسكر در بلاد و جود ما منصور و مسرور و لشگر اسلام مقتول و مأسورند ! !

نه ما را در عاقبت كارمان فكرتى ، و نه از سياست هاى الهيه كه بر امم ماضيه رسيده عبرتى ، قضيه هايله ابابيل را شوخى ، و قصه فرعون و قابيل را مزاح پنداشته ايم ، زمينى كه قارون را با گنج بسيار فرو برده با پاى كج و گنج ها موجود است .

جان من آن بادهائى كه به آنها قوم هود را تأديب نمود و فرمود : حال هم آن قادر حليم را مطيعند ، اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظيم الشأن جرأت نموده سر پيچيده اى ، خاك و آب و باد و كلوخ و سنگ ، ذليل و منقاد اويند .

بلى گول صبر و حلمش را خورده اند ، از حكمرانى عظيم او غافل شده ، لباس شرم و حيا را كنده ، قدم جرأت را پيش گذاشته ، در حضور عز و جلالش مرتكب معصيت او شده ، مگر نمى بينى چگونه حكم محكم او در سماوات و ارضين جارى است ، مگر نخوانده اى كه يوم نشور آسمانها منشور مى شوند .

بلى چه گويم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خائفين را از خوفش گداخته ، چگونه گداخته نشود ، دلهايشان از روزى كه زمين آن ، آتش سوزان و صراطش تيزتر از شمشير بران است ، عقلها پران و اشكها ريزان است .

نجومش منتشر و مردمانش چون جراد منتشر ، هولش عظيم و انبيا در اضطراب و بيمند .

اخيار مدهوش و ابرار بيهوشند ، شدائدش بسيار و محنتش بى شمار است ، آفتاب بالاى سر و زمين چون كوره آهنگر ، بدنها در عرق غرق ، و لحوم و عظام در سوز و حرق ، جهنم دورشان را گرفته و راه فرار بر ايشان بسته ، ظالم شرمسار ، و عادل اشكبار ، نامه ها پران بر يمين و يسار ، مردم در دهشت و انتظار ، ملائك غلاظ و شداد در تردد و عقوبت الهيه بر مرده و عصات در تشدد ، يكى از اسامى آن روز يوم الحساب است و ديگرى يوم التناد ، از طرفى منادى بخنده و بشارت ندا مى كند :

يا أهْلَ الْجَنَّةِ ارْكَبُوا .
و از جاى ديگر ندا مى كند كه :

يا أهْلَ النّارِ اخْسئُوا .
يكى را خلعت مى بخشند ، و ديگرى را مى كشند ، طايفه اى سرمست و شراب طهور ، و قومى جگرهاشان قطعه قطعه از ضريع و زقوم .

مانده ام حيران ، نمى دانم از قهرش بيان كنم يا از مهرش بگويم ، اهل قهرش خاكيان و اهل مهرش افلاكيانند ، يعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوريه

رسانده اند ، اعتنائى اصلاً به اين افلاك ندارند ، جسمشان جان ، و جانشان در عرش رحمان .

اى به فداى قلوبى كه نور الهى جل جلاله در آنها تابان و جلالت مرتبه شان بى پايان ، خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پيوسته ، منور به انوار معرفت و مخلع به خلعت محبت ، زهدشان پشت پا به دنيا زده ، توكلشان سر از گريبان توحيد بيرون آورده ، از خلق عالم رميده و به مقام قرب آرميده ، فكرشان نور ، ذكرشان نور ، و باطن و ظاهر و جسم و جان و خيال و عقل و جنان همه نور و غرق درياى نور ، بس است من ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا ، امثال ما بايد در تدبير ترك معصيت باشيم . اگر اصل ايمان را محكم كرده باشيم .

دنيا نه چنان ما را فريب داده و كر و كور كرده است كه امثال اين مواعظ در قلوب قاسيه ما اثرى كند ، همينقدر مى دانم كه تكليف مريض رجوع به طبيب است و اطاعت او ، و تكليف طبيب معالجه حال مريض .

خداوندا قلوب مريض را با حكمت مداوا كن ، الها دست اين افتادگان از راه ، و بيچارگان وا مانده را بگير ، اى رحمان دنيا و رحيم آخرت ، گذشته عمر به تباهى رفت ، نسبت به آينده ناچيزى كه مانده عنايتى كن ، كه اگر نظر لطفت نباشد ، دچار خزى دنيا و عذاب آخرت خواهيم بود .

اى خسرو تخت گاه جانها *** فرمانده كشور روان ها
درهم شكن سپاه هستى *** ويران كن ملك خودپرستى
انگيخته رخش ناشكيبى *** افراشته چتر بى نصيبى
شمشير اجل كشيده از تو *** پيوند امل بريده از تو
غارت گر عقل و ملك دينى *** گر عشق نه اى چرا چنينى
آنجا كه زنند بارگاهت *** عجز است مقيم پيشگاهت
هر گه ره كارزار گيرى *** صد ملك بيك سوار گيرى
آن ملك ولى خراب گشته *** خاكش به غم و بلا سرشته
زان ملك خراب تاج خواهى *** چند از دل ما خراج خواهى
در حكم تو هر ستيزه جوئى *** هر حسن تو را نيك خوئى
آنان كه مقيم پيشگاهند *** آگاه زسر پادشاهند
من خود زبرون دل از درونست *** دانيم كه كار هر دو چونست
رحم آر اگر شكايتى رفت *** بخشاى اگر جنايتى رفت
مسكينم و از تو اين نوائى است *** رنجورم و از تو اين شفائى است
مى ميرم و از تو اين حياتى است *** مى لغزم و از تو اين ثباتى است
هر ياس كه از تو بن مرادى است *** هر بند كه از تو آن گشادى است
هر نقص كه از تو آن كمالى است *** هر درد كه از تو بن زلالى است
مى سوزم و بر لب از تو آبم *** مى نوشم و زان به سينه تابم
حكمت : در معرفى اولياء حق از زبان على (عليه السلام)
در خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغ ، به عالى ترين وجه ممكن ، حضرت مولى الموحدين ، امام العاشقين ، محبوب العارفين ، امير المؤمنين (عليه السلام) ، اولياء حق را معرفى كرده ، كه در ميان تمام حكمت هاى حكيمان ، اين حكمت از همه پرارزش تر و بهتر است ، در اين زمينه به ترجمه خطبه به نقل از تفسير نهج البلاغه قناعت مى شود ، امام عارفان در اين خطبه عرفانى سى و سه علامت براى اولياء و عباد واقعى حق بيان مى كند :

1 ـ از محبوب ترين عباد حق ، آن انسانى است ، كه خداوند او را در شناختن خويشتن خويشش و ساختن آن يارى فرموده است .

2 ـ لباس انسانى كه محبوب خدا بوده و به شناخت و ساخت خويشتن توفيق يافته است ، از اندوه و پوشاكى از بيم به خود پوشيده است .

3 ـ نتيجه شناخت و ساخت خويشتن كه انسان را به مقام والاى محبوبيت خداوندى نائل مى سازد ، ظهور فروغ تابناك هدايت در درون او است .

4 ـ اين محبوب خدا آماده قرار گرفتن در پيشگاه خدا در آن روز با عظمت است كه قطعاً فرا خواهد رسيد .

5 ـ واقعياتى را كه براى او دور مى نمايد ، بخود نزديك مى سازد .

6 ـ شدائد رنگارنگ روزگاران را براى خود آسان ساخته است .

7 ـ در اين دنيا با بينائى نافذ مى نگرد .

8 ـ بطور بسيار فراوان در ذكر خداوندى بسر مى برد .

9 ـ از آب حيات حق و حقيقت كه گواراى جان است سيراب مى شود .

10 ـ مدخل هاى ورود به آن آب حيات را بر خود هموار نموده است .

11 ـ با اولين جرعه ها از آن آب حيات بخش ، راه روشن و هموار را پيش مى گيرد .

12 ـ لباس هاى گوناگون شهوات را از پيكره وجود خود مى كند .

13 ـ و از هر گونه هم و غم رها شده ، جز يك هم و نگرانى مقدس كه براى خود به تنهائى انتخاب نموده است .

14 ـ او از صفت مهلك نابينائى نجات يافته است .

15 ـ در حيات خود شركتى با هواپرستان ندارد .

16 ـ اين محبوب خدا كليد گشاينده درهاى هدايت ، و قفل درهاى ضلالت و هلاكت است .

17 ـ راهى را كه بايد سپرى كند ، با بينائى شايسته تشخيص داده ، مشعل هاى فروزان الهى را كه سر راهش نصب شده است ، شناخته و ناهمواريها و فرو رفتن در فراز و نشيب هاى راهش را پشت سر مى گذارد .

18 ـ اين انسان رهرو كمال به محكم ترين وسائل صعود به ارزشهاى انسانى ـ الهى چنگ زده است .

19 ـ يقينى كه در درون او بوجود آمده است . مانند نور خورشيد است ، كه به هر چيزى بتابد آن را روشن مى سازد .

20 ـ نفس خويشتن را در با اهميت ترين امور ، فقط براى خدا گمارده و در نتيجه عمل وى ، در هر حادثه اى كه با او ارتباط برقرار مى كند ، و به او وارد مى گردد ، انعكاس كننده كمال او مى باشد ، و هر فرعى كه براى او پيش آيد با بهترين وجه به اصل آن برمى گرداند و بر آن تطبيق مى نمايد .

21 ـ اين محبوب خدا چراغى است فروزان در ظلمتكده هاى دنيا ، و بازكننده مشتبهات و تاريكى ها .

22 ـ او كليدى است براى گشودن مشكلات .

23 ـ راهنماى كاروانيان حيات است در زندگى .

24 ـ سخنى كه مى گويد آن را مى فهماند .

25 ـ و در آن هنگام كه موقعيت مقتضى سكوت است ، ساكت مى شود و سالم مى ماند .

26 ـ اخلاص به مقام ربوبى مىورزد ، و به درجه رفيعه مخلصين نائل مى گردد .

27 ـ اين محبوب خدا يكى از معادن دين الهى است .

28 ـ او از عوامل نگهدارنده ارزشهاى انسانى در روى زمين است .

29 ـ حق و حقيقت را توصيف مى نمايد و خود به آن عمل مى كند .

30 ـ عدالت را بر نفس خود الزام نموده و اولين عدل و دادگرى او منتفى ساختن هوا و هوس هاى پليد از نفس خويشتن است .

31 ـ هيچ گونه غايت و نهايتى براى خير و كمال را رها نمى سازد ، مگر اين كه وصول به آن را قصد كند .

32 ـ چنان در جاذبه حق قرار گرفته است كه به مجرد گمان و احتمال براى وصول به آن حركت مى نمايد .

33 ـ مهار وجود خود را به كتاب خدا سپرده و آن كتاب الهى را براى خود رهبر و راهنما مى داند .

اى خداوندى كه به تمام موجودات مهربانى ، اى بنده نوازى كه سائلى از دربارت محروم نشده ، اى توانائى كه به يك طرفة العين آنچه اراده كنى انجام دهى ، به اين خاك نشينان عنايتى كن ، تا از ذلت جهل و گناه و عصيان و خطاكارى برهند .

اى ز وجود تو وجود همه *** بود تو شد عين نمود همه
من كيم و كيستم و چيستم *** هم به تو سوگند كه من نيستم
جلوه ده زير و زبر ذات تو *** زير و زبر آمده مرآت تو
خاك كدر سبزه تر كرده اى *** در همه جا با همه سر كرده اى
بى كم و كيفت كم و كيفم ربود *** نقد شتا مايه صيفم ربود
نقد شتا مايه صيفم توئى *** بى كم و كيف و كم و كيفم توئى
گلخن جسمم زغمت گلشن است *** ديده جانم به رخت روشن است
لاله ستان اين دل صد داغ من *** باغ اگر سير كنى باغ من
دم مزن از خود كه دم از ديگرى است *** اين همه بيش و كم از ديگرى است
جل جلاله چه جلال است اين *** عم نواله چه نوال است اين
اى تو حبيب دل ديوانه ام *** پر زمى عشق تو پيمانه ام
اى شنوا از همه گوش آمده *** در همه گوش از تو سروش آمده
اى تو بصير آمده از هر بصر *** روى تو منطور تو از هر نظر
اى رخ جان محو جمال خوشت *** ره زن دل غنج و دلال خوشت
زآنچه بجز روى تو رخ تافتم *** در همه رخ روى تو را يافتم
جز غم عشق تو حبيبيم نه *** در غم تو صبر و شكيبيم نه
حكمت : در اصطلاحات و كنايات عرفا
همچنان كه انبياء الهى و كتب آسمانى و امامان معصوم بعضى از اسرار را كه در طاقت عقلى و روحى همگان نيست به صورت رمز و كنايه بيان كرده اند ، و اين رموز و كنايات در آن فن جنبه اصطلاح گرفته ، عرفاى بزرگ و عاشقان جمال نيز بعضى از اسرار و حقايق را به صورت رمز و كنايه بيان كرده ، و در مقالات خود و بخصوص اشعار خود ، آن رموز و كنايات را زياد بكار برده اند ، هرگز تصور نكنيد . كه شخصيت هاى بزرگ علمى و عرفانى منظورشان از آن لغات معناى معمولى و عامى آن بوده ، دامن پاك آن راهروان راه و مخلصان پيشگاه مولا منزه تر از آن است كه از آن الفاظ مفهوم و مصداق مادى آن را منظور داشته باشند .

چون در طول اين شرح چه در متن ، چه در مقالات ، چه در اشعار به اينگونه كنايات و رموز ، زياد برخورد مى كنيد لازم افتاد كه در اين زمينه به معانى آسمانى آن اصطلاحات و رموز و كنايات اشاره رود ، تا حق مطلب ادا گردد .

عشق : آتشى معنوى در قلب كه ماسواى محبوب حقيقى را مى سوزاند و جز حكومت عاشقانه آن حضرت چيزى باقى نمى گذارد .

هر كه را جامه زعشقى چاك شد *** او زحرص و جمله عيبى پاك شد
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما *** وى طبيب جمله علت هاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما *** وى تو افلاطون و جالينوس ما
جسم خاك از عشق بر افلاك شد *** كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا *** طور مست و خر موسى صاعقا
جمله معشوق است و عاشق پرده اى *** زنده معشوق است و عاشق مرده اى
علت عاشق زعلت ها جداست *** عشق اصطرلاب اسرار خداست
هر چه گويم عشق را شرح و بيان *** چون به عشق آيم خجل باشم از آن
عشق بر مرده نباشد پايدار *** عشق را بر حى جان افزاى دار
عشق هائى كز پى رنگى بود *** عشق نبود عاقبت سنگى بود
عشق آن بگزين كه جمله انبيا *** يافتند از كار او كار و كيا
تو مگو ما را بدان شه يار نيست *** با كريمان كارها دشوار نيست
محبت : ولايت كه از معشوق به عاشق رسد ، اختيارى و غير اختيارى ، و محبت دوستى باشد با حق تعالى بى سببى و علاقه اى و حركتى .

محبوب : وجود مقدس او را گويند چنانچه در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا (عليه السلام) آمده :

يا مَحْبُوبَ مَنْ أحَبَّهُ .
خرابات : مركز تجمع اولياء و يا خراباتى صفات بشريه را گويند .

خراباتى شدن از خود رهائى است *** خودى كفرست اگر خود پارسائى است
نشانى داده اندت از خرابات *** كه التوحيد اسقاط الاضافات
خرابات آشيان ملك جان است *** خرابات آستان لامكان است
شاهد : آنچه حاصل شود دل را ، از اثر مشاهده يا به علم لدنى ، علمى كه تو را نبود و حق داد بىواسطه اديب و استاد ، يا بطريق وجد يا حال يا تجلى يا شهود .

شراب : غلبات عشق را گويند .

شراب و شمع و شاهد عين معناست *** كه در هر صورتى او را تجلاست
شراب و شمع باشد ذوق و عرفان *** ببين شاهد كه از كس نيست پنهان
شراب و شمع و جام آن نور اسراست *** ولى شاهد همان آيات كبراست
شراب بى خردى دركش زمانى *** مگر از دست خود يابى امانى
بخور مى تا ز خويشت وا رهاند *** وجود قطره در دريا رساند
شرابى خور كه جامش روى يار است *** پياله چشم مست باده خوار است
شرابى را طلب بى ساغر و جام *** شراب باده خوار ساقى آشام
شرابى خور ز جام وجه باقى *** سقا هم ربهم او راست ساقى
طهور آن مى بود كز لوث هستى *** تو را پاكى دهد در وقت مستى
همه عالم چو يك خم خانه اوست *** دل هر ذره اى پيمانه اوست
خرد مست و ملايك مست و جان مست *** هوا مست و زمين مست آسمان مست
ملايك خورده صاف از كوره پاك *** به جرعه ريخته دردى برين خاك
مجلس : آنات و اوقات حضور با حق تعالى .

عشرت : لذات انس است با حق تعالى و شعور و آگاهى از لذت .

طرب : انس با حق تعالى و سرور دل در آن .

عيش : دوام حضور است با فراغت تمام .

خم خانه : محيط تجليات عالم قلوب و مهبط غلبات عشق .

ميكده : مقام مناجات .

ميخانه : عالم لاهوت .

باده : عشق ابتدائى .

ساقى : تجلى محبت كه سبب سكر گردد .

قدح : وقت .

جام : احوال .

صراحى : مقام .

خمر : موقف .

جرعه : اسرار و مقامات .

مستى : فرو گرفتن عشق است جميع صفات درونى و بيرونى را .

مست خراب : استغراق را گويند بى هيچ آگهى از هيچ .

نيم مست : آگهى استغراق را گويند و نظر داشتن بر استغراق خود .

هشيارى : اقامت است از غلبه عشق صفات درونى و بيرونى .

خمار : رجعت را گويند از مقام وصول به قهر نه به طريق انقطاع .

غمگسار : صفت رحمانى را گويند كه شموليت و عموميت دارد .

غم خوار : صفت رحيمى خاص و ربوبيت را گويند .

دلدار : صفت باسط را گويند .

سرور : محبت در دل .

دلبر : صفت قابضى را گويند به اندوه محبت در دل .

دلگشاى : صفت فتاحى را گويند در مقام انس در دل .

جانان : صفت قيومى را گويند كه قيام جمله موجودات به اوست ، كه اگر اين دقيقه پيوسته موجودات را نبودى وجود بقا نيافتى .

جان افزاى : صفت باقى ابدى را كه فنا را بدو راه نبود .

دوست : سبق محبت الهى بر محبت سالك .

قد : استواى الهى .

قامت : سزاوارى پرستش كه هيچ كس را جز حق تعالى اين سزاوارى نيست .

زلف : غيبت هويت كه كسى را بدان راه نيست .

موى : ظاهر هويت .

گيسو : طريق طلب به عالم هويت .

تاب زلف : كتمام اسرار الهى را گويند .

خم زلف : معضلات و مشكلات اسرار الهى را گويند .

رخ : مظهر حسن خدائى و تجليات محض نيز گويند .

خط : جناب كبريائى را گويند .

خط سبز : عالم برزخ را گويند .

خال : مركز دور را گويند .

خال سياه : عالم غيب را گويند .

چشم : صفت بصيرت الهى بر جميع احوال از خير و شر .

لب : كلام را گويند .

لب لعل : بطون كلام .

سر : صفت مشيت الهى .

فرق : صفت حيات الهى .

روى : مرآت تجليات .

چهره : تجليات كه سالك بر كيفيت آن مطلع شود .

سلسله : اعتصام خلايق به حضرت الهيت به طريق عموم .

سينه : صفت علم الهيت .

دست : صفت قدرت .

ساعد : صفت قوت .

انگشت : صفت احاطت .

سخن شيرين : اشارت الهى را گويند ، انبيا را به وحى و اوليا را به الهام .

لا ابالى : باك نداشتن از حوادث و مصائب و پيش آمدها .

شمع : نور الله در قنديل دل افروخته .

صبح : طلوع احوال و اوقات .

بامداد : بدايت احوال و اوقات .

شبانگاه : نهايت احوال .

شب : عالم عمى را گويند و مقام غيب الغيب و عالم جبروت نيز گويند .

توبه : بازگشت از نقص و روى آوردن به كمال .

ايمان : مقدار دانش به حضرت حق تعالى .

اسلام : اعمال و متابعت .

دين : اعتقاد به واقعيات .

زهد : اعراض از زيادتى و فضولى دنياوى .

عبادت : اجتهاد سالك .

روزه : قطع التفات به غير .

زكات : ايثار و تصفيه .

كعبه : مقام وصلت .

حج : سلوك الى الله .

خرقه : صلاحيت و سلامت ظاهر .

سجاده : سند باطن .

رفتن : عروج از عالم بشريت به عالم ارواح .

دورن : عالم ملكوت .

برون : عالم ملك .

سرو : علو مرتبه .

ريحان : نورى كه از تصفيه رياضت در دل حاصل آيد .

نشو : ترقى .

نما : عزت يافتن از پرورش ربوبيت .

سيل : غلبه احوال دل كه از فرح باشد .

باران : نزول رحمت .

آب روان : فرح دل .

زردى : ضعف سلوك .

سرخى : قوت سلوك .

سبزى : كمال مطلق .

سپيدى : يك رنگى به توجه طلب يار و قطع ماسوى .

نسيم : يادآور عنايت .

مطرب : آگاه كننده در طريق .

ترانه : راز محبت .

ناله زار : آه محبت .

هديه : نبوت و ولايت .

وصال : مقام وحدت مع الله در سراء و ضراء .

كنار : دريافت اسرار و دوام مراقبه .

فراق : غيبت از مقام وحدت .

هجران : التفات به غير حق .

غم : بند اهتمام طلب معشوق .

وجد و فقدان و خوف : حالاتى كه در دل پديد آيد بعد از مفارقت و باعث طلب باشد به اهتمام تمام و متأسف از مفارقت .

كلبه احزان : وقت حزن .

حزن : حالتى كه بعد از مفارقت در دل پديد آيد .

غمكده : مقام مستورى .

ميدان : مقام شهود .

چوگان : تقدير امور به طريق جبر .

گوى : مقهورى سالك .

تظلم : استعانت و استعاذت بردن است به حضرت الهى از شيطان و نفس ، يا از تقصير خود .

ناله : مناجات .

فرياد : ذكر جهرى .

آه : علامت جمال عشق كه زبان از بيان آن قاصر است ، و علامت كمال عاشق كه زبان و بيان از شرح آن عاجز است .

فغان : ظاهر كردن احوال درون .

رنج : وجود امرى برخلاف ارادت دل .

مردن : راندگى از حضرت حق .

راحت : وجود امر موافق با دل .

افتادگى : ظهور حالات الهى و ربوبيت و عدم قدرت .

بيهوشى : مقام طمس كه محو صفات شود .

ديوانگى : ظفر و استيلاى احكام عشق بر صفات عاشق در اعمال .

مدهوشى : استهلاك ظاهر و باطن در عشق .

بندگى : مقام تكليف .

آزادى : مقام حريت .

بينوائى : ناتوانى .

محنت : زحمات .

فقر : خلو كلى .

سعادت : خواندن ازلى .

شقاوت : راندن ازلى .

نزديكى : شعور به معارف اسماء و صفات و افعال الهى .

پاكبازى : توجه خالص كه نه در اعمال ثواب خواهد و نه در علو مرتبه ، بلكه خالص خداى را گويد و خواهد .

حضور : مقام وحدت .

غيبت : مقام اثنيت .

گرمى : حرارت محبت .

خواب : فناى اختيارى .

بيدارى : عالم صحو جهت عبوديت .

محمل : اوامر تكليفى .

علف : شهوات و مشتهيات نفس .

ساربان : راهنما .

زر : مجاهده و رياضت .

سيم : تصفيه ظاهرى و باطنى .

شست و شوى : برداشتن خوديها كه از تقصير در وجود آمده باشد و صفاى حضور عاشق و معشوق .

گوهر : معانى و صفات الله .

تجلى : آن است كه چون سلطان حق بر سر بنده غالب گردد ، تا در سر او جز حق چيزى نمانده از غلبه سلطنت حق چنان گردد ، گوئى حق را مى بيند . و تا يك چيز در همه هستى پيش دل بنده است نشايد كه دل بنده خداى را بيند .

قال عَلِىٌّ : لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً .
امام عارفان فرمود : اگر پرده ها كنار رود بر يقينم افزوده نشود ، يعنى در دلم جز خداى چيزى نيست و آنچه هست از شئون اسمائى و صفاتى اوست .

اى اسير خود حجاب خود توئى *** پاك بايد راهت از گرد دوئى
جان چو پروانه به روى شمع باش *** آنگهى در بزم وحدت جمع باش
يك دل و صد آرزو بس مشكل است *** يك مرادت بس بود چون يك دل است
هر كه را دل در پريشانى كشد *** زود بنيادش به ويرانى كشد
جان عاشق جمع در عين فناست *** مرغ آزاد است و با يار آشناست
پرده راه تو هم اوصاف توست *** پرده هاى خويش بر در ، در نخست
دل چو از سوداى نفسانى برست *** بر سر تخت تجلى خوش نشست
چون فنا گردى فنا را در فنا *** از بقاى حق رسيدى در بقا
طالب : جوينده را گويند از راه عبوديت براى رسيدن به كمال .

شوق : حركت دل در طلب معشوق .

حسن : جمعيت كمالات .

جلال : ظاهر شدن بزرگى معشوق از جهت استغناء از عاشق و نفى غرور عاشق .

لقا : ظهور معشوق ، چنان كه عاشق را يقين شود كه اوست .

لطف : پرورش دادن معشوق عاشق را .

ملاحت : نهايت كمالات است .

ظرافت : ظهور انوار از راه مشاهده .

كرشمه : التفات .

وفا : عنايت ازلى بىواسطه عمل خير و اجتناب از شر .

خشم : ظهور صفات قهرى .

كين : تسلط صفات قهرى بر عاشق .

جنگ : امتحانات به انواع بلاهاى ظاهرى و باطنى .

صلح : قبول اعمال .

پرده : موانع ميان عاشق و معشوق و آن از لوازم طريق باشد نه از جهت عاشق و معشوق .

حجاب : موانعى كه عاشق را باز دارد به نوعى از جهت عاشق به ارادت معشوق .

نقاب : اندك مانعى كه عاشق را باز دارد .

بام : كشف حجاب .

مستورى : تقدس كنه ماهيت كه از ادراك عالميان پوشيده باشد .

تندى : بى نيازى حق .

تكبر : بى نيازى او از اعمال .

شهود : وجود مطلق .

گنج : مقام عبوديت .

سوانح : علم ذوقى كه از عالم ارواح بر قلب انسانى نازل شود .

بصيرت : قوتى است در دل منوره به نور قدس كه حقايق و بواطن اشياء به او ديده شود ، و چون منور گردد به نور قدس و به هدايت حق ، وهم و خيال از ديده او مرتفع گردد .

جذبه : تقرب عبد است به حضرت حق به مقتضاى عنايت الهى ، و مهيا گردانيدن مجموع مايحتاج بنده در طى منازل و قطع مراحل بى كلفت وسعى .

جمعيت : اجتماع همت است در توجه به سوى حضرت حق .

تفرقه : تقنع خاطر است و مشغولى به خلق .

همت عالى : همم عاليه متعلق نگردد الا به حق ، و ملتفت نشود به غير او ، و راضى نبود به احوال و مقامات ، و توقف ننمايد به اسماء و صفات ، و نظر نفرمايد الا به عين ذات .

هوى : ميل نفس به مقتضيات طبع .

هواجس : خاطر نفسانى .

واقعه : آنچه فرود آيد به دل از عالم غيب به هر طريق كه باشد .

وصل : فناى عبد است از اوصاف خود در اوصاف حق .

حجاب : انطباع صور در دل ، كه مانع قبولى تجلى حقايق بود .

حريت : و آن بر مراتب است : حريت عامه از رق شهوات ، و حريت خاصه از

رق مرادات به فناى ارادت ايشان در ارادت حق ، و حريت خاصة الخاصه از رق رسوم و آثار به فناى وجود خود در تجلى نورالانوار .

طوالع : اول چيزى كه پيدا شود از تجليات اسماء الهيه بر باطن عبد ، و مزين گرداند اخلاق و اوصافش را .

ليلة القدر : شبى كه سالك را به تجلى خاص مشرف گردانند ، تا به آن تجلى بشناسد قدر و رتبه خود را نسبت با محبوب .

مجذوب : عزيزى كه حق تعالى او را از براى خود برگزيند و برساند او را به جميع مقامات و مراتب .

محاضره : حضور دل با حق است .

محادثه : خطاب حق است بنده را .

موت : قمع هواى نفس .

موت ابيض : گرسنگى .

موت اخضر : ترك تجمل و تكبر و كهنه پوشى و قناعت .

موت احمر : مخالفت نفس .

سفر : توجه دل به حضرت حق .

خلوت : محادقه سر است با حق به حيثيتى كه غيرى مجال نيابد .

ذوق : اول درجات شهود حق(1) .

در هر صورت اين اشارات و كنايات و مصطلحات در زبان عرفان داراى مفاهيم و معانى بلند آسمانى است ، و هيچ عارف و سالكى در استعمال اين كلمات در شعر و در نثر ، معانى ظاهر آن را در نظر ندارد .

سالك پس از معرفت به قرآن ، و شناخت حلال و حرام خدا ، و توسل به انبياء و ائمه ، و راهبرى يك عالم ربانى واجد شرايط ، همچون آخوند ملا محمد

1 ـ تفصيل و توضيح بيشتر اين اصطلاحات را در رساله اصطلاحات درويش محمد طبسى نگاه كنيد .

بهارى ، آخوند ملا حسينقلى همدانى ، مرحوم قاضى ، مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، عارف بالله و عاشق آگاه حضرت امام خمينى ، بايد سيرش را به سوى محبوب ادامه دهد ، و قطع داشته باشد ، كه در اين مسير اگر در تمام حركات و شئونش هماهنگى كامل با شرع و فقاهت داشته باشد ، و از تقواى لازم بهره اى براى او باشد به وصال و لقاى محبوب مى رسد .

و اگر از غير اين راه عبور كند ، يعنى بدون معرفت و عمل و رعايت حلال و حرام ، متوقع نجات و لقاء باشد ، جز ضلالت و گمراهى و تباهى و هلاكت نصيبى نخواهد برد .

سالك با تمام وجود بايد بيدار باشد ، كه دچار قطب و پيرو شيخ و خانقاه و اوراد و اذكار غير وارد نگردد ، كه تبرزين و كشكول و خانقاه و قطب و مريدى و مرادى نه اينكه كسى را به جائى نرساند ، بلكه از كمال و رشد هم بازداشت چرا كه سر تمام خانقاه ها به شهادت تاريخ و عمل اهل خانقاه هميشه در توبره دولت هاى ستمگر و حاكمان زورگو بوده ، و بخصوص در دوران ما تمام خانقاه ها سر در توبره استعمار داشتند ، كه پس از انقلاب عظيم اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى بزرگ اسناد اين مسئله بر ملا و آشكار گشت .

مسافر آن بود كه بگذرد زود *** زخود صافى شود چون آتش از دود
سلوكش سير كشفى دان زامكان *** سوى واجب بترك شين نقصان
به عكس سير اول در منازل *** رود تا گرد او انسان كامل
بدان اول كه تا چون گشت موجود *** كه تا انسان كامل گشت مولود
در اطوار جمادى بود پيدا *** پس از روح اضافى گشت دانا
پس آنگه جنبشى كرد او زقدرت *** پس از وى شد زحق صاحب ارادت
به طفلى كرد باز احساس عالم *** درو بالفعل شد وسواس عالم
چو جزويات شد در وى مرتب *** به كليات ره برد از مركب
غضب گشت اندرو پيدا و شهوت *** وزيشان خاست بخل و حرص و نخوت
به فعل آمد صفت هاى ذميمه *** بتر شد از دد و ديو و بهيمه
تنزل را بود اين نقطه اسفل *** كه شد با نقطه وحدت مقابل
شد از افعال وحدت بى نهايت *** مقابل شد از اين رو با بدايت
اگر گردد مقيد اندرين دام *** به گمراهى بود افزون زانعام
اگر نورى رسد از عالم جان *** ز فيض جذبه يا از نور برهان
دلش با نور حق همراز گردد *** از آن جائى كه آمد باز گردد
زجذبه يا ز برهان يقينى *** رهى بايد به ايمان يقينى
كند يك رجعت از سجين فجار *** رخ آرد سوى عليين ابرار
به توبه متصف گردد در آن دم *** شود در اصطفا زاولاد آدم
ز افعال نكوهيده شود پاك *** چو ادريس نبى آيد بر افلاك
چو يابد از صفات بد نجاتى *** شود چون نوح از آن صاحب ثباتى
نمايد قدرت جزويش در كل *** خليل آسا شود صاحب توكل
ارادت با رضاى حق شود ضم *** شود چون موسى اندر باب اعلم
ز علم خويشتن يابد رهائى *** چو عيسى نبى گرد سمائى
دهد يكباره هستى را به تاراج *** درآيد از پى احمد به معراج
رسد چون نقطه آخر به اول *** در آنجا نى ملك ماند نه مرسل
حكمت : در گشايش كار با توجه به حضرت او
وقتى انسان با روى دل روى به سوى محبوب كند ، وقتى انسان خويش را از شوائب امراض نفسانى علاج كند ، وقتى انسان با تمام وجود حق را بخواهد ، چرا تمام درهاى خير دنيا و آخرت به رويش باز نگردد ؟

محمد بن حسين خطيبى بلخى در اين زمينه در توضيح آيه :

) إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ((1) .
مى گويد : شما درهاى غيب را بزنيد تا ما گشائيم ، آخر سنگ خارا توانستيم شكافتن و آب خوش از وى پديد آورديم ، و آتش از وى ظاهر كرديم ، چون تو طالب باشى دل سنگين تو را هم توانيم شكافتن و از وى آتش محبت ، و آب راحت توانيم ظاهر كردن .

آخر بنگر كه خاك تيره پى كوب كرده را ، بشكافتيم و سبزه جان فزا رويانيديم و پيدا آورديم ، همچنين از زمين مجاهده توهم توانيم گلستان آخرتى ظاهر كردن و پيدا آوردن .

آخر بدين خوان كرم ما چه نقصان ديده اى كه چنين نوميد شده اى .

) اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ ((2) .
يعنى چون الله يكى است تقدير او برآيد و بس ، تو دل به الله نه و اين تدبيرها و آرزوها را از كتف هاى خود بيرون انداز و برو اين بيخك هاى مرادها و پيشنهادها را از خود بتراش و از هر چه مى ترسى كه بيايد آمده گير و اين شيشه وجود را شكسته گير ، چو همچنين خواهد شدن ، پس مشغول شدن به حضرت بارى اولى بود .

سئوال كرد ، كه كريم چون چيزى بدهد باز بستاند ، گفتم : اگر پدر درستهاى زر و سيم را بيارد و پيش دختر و پسر بريزد و گويد : كه اين از آن شماست و باز از پيش ايشان برگيرد تا بجائى نهد و ايشان بگريند كه چرا از پيش ما برداشتى و باز بردى ، پدر گويد : از بهر آن برمى دارم تا روز جهاز و عروسيتان بباشد ، اگر همين

1 ـ فتح (48) : 1 .

2 ـ بقره (2) : 255 .

ساعت شما را بدهم بنا جايگاه خرج كنيد و آن روز كه بايستتان شود شرم زده و تا تشويش بمانيد ، كرم اين است كه از پيش شما برگيرم ، نه آنك كار را به شما مهمل فرو گذارم و ديگر آنك شما را درين حجره به مهمانى فرود آورده ايم ، چون يگانگى ورزيديت به سراى خاص برم و در آنجايتان ساكن گردانم ، اگر شما را داديمى همه را تلف كردتانى و ربايندگان ربودندى و به غارت بردندى و به هوا و آفتاب سوخته شدندى و از سرما فرسوده گشتيديتى ، پس كرباس ها را در آن عيبه پم دانه نهاديم و ابريشمين را در گنجينه تخم پيله نهاديم ، تا اگر دزدان اين را ببرند كليد آن گنجينه را بانيابند كه ببرند ، و آن قفل را نتوانند كه بگشايند .

اين بود قسمت بسيار بسيار كمى از حكمت ها ، كه همچون درياى خروشان بى پايانى در برابر ديدگان دل موج مى زند ، به فرموده حضرت صادق (عليه السلام) در متن روايت ، از جمله مراحل زكات گوش استماع حكمت و عمل به آن است ، تا بدينوسيله خير كثير نصيب انسان گردد .

در دنباله روايت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : مرحله ديگر زكات گوش استماع قرآن و فوائد دين از موعظه و نصيحت و اعراض از كذب و غيبت و اشباه آن است .

توضيح و تشريح استماع قرآن و موعظه و نصيحت را بخواست خدا در باب هفتاد و دوم و هفتاد و سوم كتاب با عظمت مصباح الشريعه و كذب را در باب چهل و ششم و غيبت را در باب چهل و نهم خواهيد خواند .

در اين قسمت براى خالى نبودن عريضه ، كلماتى را در باب نصيحت از كتاب انسان كامل براى شما نقل مى كنيم ، كه دقت در همين نصيحت مختصر براى بيدارى و بينائى بس است .

بدان كه آدميان چون بى اختيار خود به اين عالم آمدند ، از صدهزار كس كه بيامدند ، و برفتند ، يكى چنان بود كه خود را به حقيقت دانست ، و اين عالم را

چنان كه اين عالم است بشناخت و بدانست كه از كجا مى آيد و به كجا مى رود ، يعنى مبدء و معاد خود را به علم اليقين و عين اليقين بشناخت و بديد .

باقى ، جمله نابينا آمدند و نابينا رفتند .

) وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً ((1) .
هر يك در مرتبه اى از مراتب حيوانى فرو رفتند و به مرتبه انسانى نرسيدند ، از جهت آنكه در اين عالم به شهوت بطن و به شهوت فرج و دوستى فرزند مشغول بودند ، و از اول عمر تا آخر عمر سعى و كوشش ايشان و جنگ و صلح ايشان از بهر اين بود . و به غير از اين سه چيز ، چيزى ندانستند و نديدند .

) وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ((2) .
و بعضى كسان از اين سه بت خلاص يافتند و به سه بت ديگر ، عظيم تر از اين گرفتار شدند ، و از اين سه حجاب بگذشتند و به سه حجاب ديگر ، قوى تر از اين فرو ماندند و آن :

دوستى آرايش ظاهر 2 ـ و دوستى مال 3 ـ و دوستى جاه هستند .

و اين سه بتان عظيم تراند و اين سه حجاب قوى تر است ، اى درويش دنيا همين بيش نيست ، و اين هر شش شاخه هاى دنيااند ، و اين سه شاخه آخرين چون قوى شوند و غالب گردند ، آن سه شاخه اول ضعيف شوند و مغلوب گردند .

و اهل دنيا هر يك در زير سايه يكى از اين شاخه ها نشسته اند ، يا در زير جمله

1 ـ اسراء (17) : 72 .

2 ـ اعراف (7) : 179 .

نشسته اند ، و پناه به سايه اين شاخه ها برده اند ، از جهت آنكه تا راحتى و لذتى به نفس ايشان برسد ، و مراد نفس ايشان حاصل گردد .

نمى دانند كه زير هر مرادى ده نامرادى تعبيه است ، بلكه صد ، بلكه هزار ، و كسى از بهر يك خوشى تحمل هزار ناخوشى چون كند .

دانا هرگز اين تحمل نكند ، ترك آن يك خوشى كند ، اما نادان ترك آن يك خوشى نكند ، از سبب غفلت بنا بر غفلت ، يعنى نادان طلب آن يك خوشى كند و غافل باشد از آنكه اين يك خوشى را چندين ناخوشى از غفلت است .

) أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ( .
اى درويش اين شاخه هاى دنيا كه گفته شد خود سايه است ، نه اينكه اين شاخه ها سايه اى دارد ، از جهت آنكه دنيا خود سايه است و وجود ظلى دارد ، مى نمايد اما حقيقتى ندارد و از اين سايه ، راحتى به كسى نرسد ، بلكه از اين سايه رنج و زحمت زيادت شود ، از اين جهت آنكه اين سايه خنكى ندارد و دفع گرما نمى كند بلكه حرارت و آتش مى انگيزد .

اى درويش به حقيقت حجاب هفت آمد ، يكى دوستى نفس و دوستى اين شش چيز ديگر از براى نفس ، اين هفت چيز هر يك دوزخى اند ، دوزخ هاى بى پايان و هر يك نهنگى اند ، نهنگان گرسنه ، هر زمانى چندين هزار كس فرو مى برند و همچنان گرسنه اند .

جمله اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسنديده در آدمى بواسطه اين هفت چيز باز پيدا مى آيند ، و اين چندين هزار بلا و فتنه و رنج و عذاب كه با آدمى رسد در دنيا و آخرت بواسطه اين هفت چيز مى رسد ، آدمى از اين همه غافل و به غفلت روزگار مى گذارد .

) أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ( .
چون از خواب غفلت بيدار شود ، و از مستى هشيار گردد ، و به مرتبه انسانى به كمال عقل رسد و اين عالم را چنان كه اين عالم است بداند و ببيند ، البته از اين عالم سير شود و نفرت گيرد ، و علامت اين آن باشد كه در اين عالم چنان باشد كه مرغ در قفس ، يا كسى كه در زندان است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ألدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤمِنِ .
و علامت اين آن باشد كه در وقتى كه از اين عالم خواهد كه بيرون رود ، سخن او اين باشد كه :

فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ . وَزَكاةُ اللِّسانِ النُّصْحُ لِلْمُسْلِمينَ وَالتَّيَقُّظُ لِلْغافِلينَ وَكَثْرَةُ التَّسْبيحِ وَغَيْرُهُ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

براى زبان دو زكات است : 1 ـ نصيحت مسلمانان و بيدار كردن غافلان ، 2 ـ كثرت تسبيح و ذكر و تحميد و تهليل .

مفصل مسئله نصيحت مسلمين و بيدار كردن اهل غفلت با خواست حق در باب شصت و چهارم مصباح الشريعه امر به معروف و نهى از منكر خواهد آمد ، و مسئله تسبيح و تحميد و تهليل در باب پنجم مصباح در رابطه با ذكر در جلد سوم شرح ، در صفحه نود و سه به بعد گذشت .

وَزَكاةُ الْيَدِ الْبَذْلُ وَالْعَطاءُ وَالسَّخاءُ بِما أنْعَمَ اللهُ عَلَيْكَ بِهِ ، وَتَحْريكُها بِكِتابَةِ الْعِلْمِ وَمَنافِعَ يَنْتَفِعُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ في طاعَةِ اللهِ ، وَالْقَبْضُ عَنِ الشُّرُورِ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

زكات دست ، بخشش و عطا و سخا از نعمت هائى است كه خداوند به تو عنايت كرده ، كه توضيح مفصل اين مسئله در باب پنجاه و سوم مصباح در قسمت سخا خواهد آمد .

و مرحله ديگر زكات دست نوشتن كتاب ها و مقالات علمى براى حفظ دين و بيدارى مسلمين است ، و انجام كارهائى كه مسلمانان در طاعت حق از آن بهره ببرند ، مانند ساختن مسجد ، مدرسه علمى ، صندوق قرض الحسنه و از اين قبيل امور ، و نيز زكات ديگر دست حفظ آن از ايجاد شر است ، مثل زدن به سر مردم بى گناه ، دعواى بدون دليل ، امضاء ناحق ، نوشتن و پخش كردن باطل و از اين قبيل امورات .

دين الهى را با نوشتن كتب اسلامى زنده نگاه داشتند
راستى از جمله علل بسيار مهمى كه تاكنون باعث حفظ دين الهى از دستبرد حوادث از زمان و قرون و حملات شياطين شده ، نوشتن آثار الهى و اسلامى بوسيله عالمان ربانى است .

براى اينكه بدانيد در اين زمينه بزرگان شيعه متحمل چه زحماتى شدند بايد به كتابهاى بى نظير اعيان الشيعه ، الذريعه الى تصانيف الشيعه و الغدير علامه امينى ، و فهرست كتابخانه هاى آستان قدس ، مجلس ، ملك ، وزيرى يزد مراجعه كنيد .

اگر نوشته هاى با عظمت اصول چهارصدگانه اصحاب بزرگوار ائمه ، و نوشته هاى شيخ متقدمين حضرت صدوق همچون ، من لا يحضر ، خصال ، توحيد ، عيون اخبار الرضا ، اعتقادات ، علل الشرايع ، معانى الاخبار ، و نوشته هاى ثقة المحدثين محمد بن يعقوب كلينى همچون : اصول و فروع وز روضه كافى ، و نوشته هاى مرجع كم نظير شيعه در سخت ترين عصر مرحوم شيخ طوسى همچون : تهذيب ، استبصار ، عده ، رجال ، تبيان ، خلاف ، و پانصد و سى جلد نوشته هاى علامه حلى و سيصد جلد نوشته هاى فيض كاشانى ،

و چندين جلد نوشته هاى شيخ حر عاملى و از جمله وسائل ، و هفتاد جلد نوشته هاى علامه مجلسى و از همه مهم تر مرآت العقول و بحارالانوار ، و نوشته هائى همچون مستدرك الوسائل و نوشته هائى همچون : جواهر الكلام ، رياض ، مسالك ، شرايع ، و نوشته هاى شيخ انصارى ، و ساير فقها ، مفسران ، ادبا ، شعرا ، حكما ، و عرفاى شيعه نبود ، امروز ما از دين خدا چه خبر داشتيم ؟ !

و اگر در اين قرن كه قرن پانزدهم هجرى و بيستم ميلادى است ، بيانيه هاى آتشين ، و اعلاميه هاى بيدارگر و فتاوى بسيار بسيار حساس و نوشته هاى فقهى و اصولى و عرفانى حضرت امام خمينى مد ظله العالى نبود ، ما از اساس دين و حقايق الهى چه خبر داشتيم ؟

اينان بودند كه با زكات دست در مقام حفظ دين و حفظ امت از انواع شرور و فتن و محن برآمدند ، ورنه تاكنون يهود و نصارى و يا ديگران كمترين اثرى از دين خدا و فرهنگ انبيا و امامان در صفحه زمين باقى نگذاشته بودند ! و اگر اين همه مساجد و محافل و مدارس و حوزه ها و صندوق هاى قرض الحسنه و خيريه و ايتام ، كه با زكات مال و دست اهل جود و كرم بنا شده ، نبود ملت اسلام با چه مشكلات و سختى هائى روبرو بودند ؟

در هر صورت زكات دست ، نوشتن حقايق ، و انجام اعمال نيك در طاعت خدا ، و جود و بخشش و عطا و حفظ آن از شرور و ايجاد ضربه و ضرر نسبت به مسلمين و مؤمنين است .

وَزَكاةُ الرِّجْلِ السَّعْىُ في حُقُوقِ اللهِ تَعالى مِنْ زِيارَةِ الصّالِحينَ وَمَجالِسِ الذِّكْرِ وَإصْلاحِ النّاسِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْجِهادِ وَما فيهِ صَلاحُ قَلْبِكَ وَصَلاحُ دينِكَ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

زكات پا رفتن به جائى است كه از حقوق خداست مانند :

1 ـ زيارت عباد شايسته .

2 ـ مجالس علم .

3 ـ جلسه اصلاح و صلح بين مسلمانان .

4 ـ صله رحم .

5 ـ جهاد .

6 ـ و هر جا كه صلاح قلب و دين در آن است .

مسئله زيارت حق و عباد صالح الهى
اسلام به مسئله زيارت حق و عباد شايسته و ديدار عالمان ربانى و مؤمنين اهميت فوق العاده اى داده است ، چرا كه در اين زيارات بهره هاى دنيائى و آخرتى و گاهى منافع بى نهايت براى فرداى آخرت نصيب انسان مى شود .

على (عليه السلام) در تفسير قد قامت الصلاة فرموده اند :

حانَ وَقْتُ الزِّيارَةِ وَالْمُناجاتِ وَقَضاءِ الْحَوائِجِ وَدَرْكِ الْمُنى وَالْوُصُولِ إلىَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .
وقت زيارت حضرت حق ، و مناجات با او ، و قضاء حوائج و درك آرزو ، و اتصال و وصول به حضرت الله رسيد !

در روايت آمده : روزى پيامبر نشسته بودند ، در حاليكه على و فاطمه و حسن و حسين اطراف حضرت بودند ، فرمود : چگونه است وقتى كشته شويد ، و قبور شما پراكنده باشد ، حضرت حسين (عليه السلام) عرضه داشت كسى ما را زيارت مى كند ؟ فرمود آرى گروهى از امتم به اميد بر وصله من شما را زيارت مى كنند ، چون قيامت شود ، به نزد آنان آيم و از اهوال قيامت نجاتشان خواهم داد .

و حضرت فرمودند اگر كسى مرا زيارت كند ، يا يكى از افراد ذريه مرا زيارت

كند ، قيامت به زيارتش خواهم آمد و او را از رنج هاى قيامت نجات خواهم داد .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود ، هر كس قبر رسول خدا را زيارت كند ، در جوار او خواهد بود .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : هر كس اميرالمؤمنين (عليه السلام) را عارف به حقش بدون تجبر و تكبر زيارت كند همانند اجر صد هزار شهيد براى اوست ، و گناهان گذشته و آينده اش مورد بخشش قرار خواهد گرفت ، و در قيامت به حال امن وارد خواهد شد ، و حساب بر او سبك گرفته شود ، و ملائكه از او استقبال خواهند كرد ، چون شيعه از زيارت به منزلش برگردد . بوسيله ملائكه عيادت شود اگر مريض شود ، و مشايعت گردد اگر بميرد و تا هنگام قرار گرفتن در قبر ملائكه براى او استغفار كنند .

و در روايت آمده : هر كس حسين (عليه السلام) را زيارت كند در صورت عرفان به حقش ، ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول به او داده شود ، و گناه گذشته و آينده اش آمرزيده شود .

در روايت آمده : زيارت حضرت سيد الشهداء موجب طول عمر و حفظ نفس و مال و زيارت رزق و رفع ناراحتى ها و علت قضاء حاجات است .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : اگر بر اثر مشقت و دورى خانه نتوانستيد به زيارت ما بيائيد ، بالاى منزل رويد و دو ركعت نماز بگذاريد ، و با سلام به قبر ما اشاره كنيد ، كه اين سلام و زيارت شما به ما مى رسد .

راوى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد : وقتى قادر به زيارت شما نباشم چه كنم ؟ فرمود : اگر نتوانستى بيائى روز جمعه غسل كن يا وضو بگير ، و بر بام خانه برو و دو ركعت نماز بخوان و به طرف من توجه كن ، كه هر كس مرا در حياتم زيارت كند ، پس در مماتم زيارت كرده و هر كس در مماتم مرا زيارت كند ، مانند اين است كه در حياتم زيارتم كرده است .

در باب زيارت همه ائمه (عليهم السلام) چه در حيات ، چه در ممات روايات بسيار زيادى به مضامين بالا وارد شده ، كه دلالت بر اهميت زيارت عباد شايسته چه در حيات آنان ، چه در ممات آنان دارد .

امام صداق (عليه السلام) مى فرمايد : هر كس قدرت بر صله نسبت به ما را ندارد ، شايستگان از مواليان ما را صله كند ، و هر كس قدرت بر زيارت ما را ندارد ، خوبان از مواليان ما را زيارت كند ، كه ثواب زيارت آنان ، زيارت ماست .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : دوستانم را از جانب من سلام برسانيد ، من مى گويم خدا رحمت كند آن بنده اى كه با ديگرى بنشيند و در مسائل ما سخن بگويند ، كه سومى آنها ملكى است كه جهت آنان استغفار كند ، در نشستن شما با يك ديگر و سخن در فرهنگ ما احياء دين ماست ، بهترين مردم بعد از ما كسانى هستند ، كه در امر ما سخن بگويند و به امر ما برگردند .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه به ديدار برادر مؤمنش در منزلش برود ، و نيتى جز زيارت برادر مؤمن نداشته باشد ، او را از زيارت كنندگان خدا مى نويسند . و بر خداست كه زائرش را اكرام كند .

و نيز آن حضرت فرمود : زيارت مؤمن براى خدا بهتر از آزاد كردن ده بنده مؤمن است . و هر كس عبد مؤمنى را آزاد كند ، به هر عضوش ، عضوى از جهنم آزاد مى شود .

و اما كسى كه به زيارت برادر مؤمن برود ، براى اينكه مشكلى از او حل كند ، يا حاجتى از او روا نمايد ، يا در مرضش از او عيادت كند ، ثواب هاى عظيم به او خواهد رسيد(1) .

مجالس علم
1 ـ مجموع روايات باب زيارت را در كتاب زيارت بحار و مستدرك سفينه 4/327 به بعد ببينيد .

رفتن به مجالس علم جهت رشد عقل و كمال روح ، و يافتن واقعيات ، و به دست آوردن معرفت ، به حقيقت زكات پاى انسان است . و در اداى اين زكات است ، كه بهترين بهره هاى مادى و معنوى نصيب انسان مى گردد .

به حقيقت كه در تمام روى زمين هيچ مجلسى ، ارزنده تر و پر بهره تر و نافع تراز مجلس علم نيست ، مجلس علم مجلس حق ، مجلس نور ، و بنا بر روايات باغى از باغهاى بهشت است .

رسول خدا فرمود : هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد ، خداوند او را به راه بهشت برد و به راستى فرشته ها براى طالب علم پرها و بالهاى خود را فرو نهند به نشانه رضايت از او ، و اين محقق است كه براى طالب علم هر كه در آسمان و در زمين است آمرزش خواهد ، تا برسد به ماهيان دريا .

فضيلت عالم بر عابد چون فضيلت ماه است بر ستارگان در شب چهارده و براستى علما وارث پيامبرانند زيرا پيامبران دينار و درهمى به ارث نگذاشتند ولى ارث آنها علم بود و هر كس از آن برگرفت بهره فراوانى برده .

ابوبصير مى گويد از حضرت صادق شنيدم مى فرمود : هر كه كار خيرى ياد بدهد ، مانند كسى كه بدان عمل كند اجر مى برد ، گفتم اگر او هم به ديگرى ياد دهد به معلم اول ثواب آن عمل مى رسد ؟ فرمود اين ثواب براى او جارى است ، اگر به همه مردم هم ياد بدهد ، گفتم اگر معلم بميرد ؟ فرمود اگر چه بميرد .

امام چهارم حضرت سجاد (عليه السلام) فرمود : اگر مردم مى دانستند در طلب علم چه فايده اى است دنبال آن مى رفتند گرچه خون دل در راه آن بريزند ، و به گرداب ها فرو شوند .

براستى خداى تبارك وتعالى به دانيال وحى فرمود ، مبغوض ترين بندگانم نزد من نادانى است كه حق اهل علم را سبك شمارد و از آنان پيروى نكند ، و دوست ترين بندگانم نزد من پرهيزكار طالب ثواب شايان و ملازم علما و پيرو

بردباران و پذيراى از حكمت شعاران است(1) .

جلسه صلح بين مسلمين
بر اثر حوادث و پيش آمدها ، و امور مالى و خانوادگى ، و گاهى كم ظرفيتى ها بين دو دوست مسلمان ، دو ملت مسلمان ، دو خانواده مؤمن ، دو زن و شهر ، پدر و مادر ، فرزند و مادر ، معلم و متعلم ، دو شريك در كار ، نزاع و اختلاف پيش مى آيد . چه بهتر كه خود اينان در پى قوانين ثمربخش الهى به صلح و مصالحه با هم برخيزند ، و اگر نشد بر ساير مؤمنين و افراد مسلمان است كه براى اصلاح و صلح بين آنان حركت كنند ، كه اين حركت به قول امام صادق (عليه السلام) زكات پا است و اين حركت در پيشگاه حضرت حق از ثواب بسيار عظيم برخوردار است .

قرآن مجيد در آيات متعددى به اين حقيقت ثمربخش امر مى كند ، و از مردم مى خواهد براى صلح بين افرادى كه نزاع دارند بپا خيزند و به اين امر مهم الهى اهتمام ورزند .

) فَاتَّقُوا اللهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ ((2) .
تقواى خدا را پيشه كنيد و بين خودتان اصلاح كنيد ، خدا و رسول را اگر ايمان داريد اطاعت كنيد .

) وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الاُْخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللهَ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ
1 ـ كافى كتاب علم .

2 ـ انفال (8) : 1 .

أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ((1) .
اگر دو طايفه از اهل ايمان به قتال و دشمنى برخيزند ، شما مؤمنين در ميان آنان صلح را برقرار كنيد ، و اگر يك قوم بر ديگرى ظلم كرد ، با طايفه ظالم بجنگيد تا به فرمان خدا آيند . پس هرگاه طايفه ظالم به حكم حق برگشت ، با حفظ عدالت ميان آنان آشتى دهيد ، و هميشه عدالت كنيد ، كه خدا اهل عدل را بسيار دوست دارد .

به حقيقت مؤمنان برادر يكديگرند ، پس هميشه بين برادران ايمانى چون نزاعى شود صلح ايجاد كنيد ، و خداترس و پرهيزكار باشيد كه مورد رحمت الهى قرار گيريد .

پيامبر اسلام در يك سخنرانى فرمودند :

هر كس براى صلح بين دو نفر حركت كند ، ملائكه تا وقت بازگشت به او درود فرستند ، و اجر شب قدر به او عطا شود ، و هر كس براى جدائى بين دو نفر حركت كند به قدر اجر اصلاح كننده بار در پرونده او خواهد آمد ، و لعنت حق بر او حتم خواهد گشت تا داخل جهنم گردد ، و در آنجا عذابش دو چندان خواهد بود(2) .

و نيز آن حضرت فرمود :

مَنْ مَشى في إصْلاح بَيْنَ إمْرَءَة وَزَوْجَها أعْطاهُ اللهُ اَجْرَ ألْفَ شَهيد قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ حَقّاً وَكانَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَة يَخْطُوها وَكَلِمَةٌ في ذلِكَ عِبادَةُ سَنَة قيامٌ لَيْلُها وَصِيامٌ نَهارُها(3) .
هر كس براى آشتى بين زن و شوهر حركت كند ، ثواب هزار شهيد كشته شده به حق را در راه خدا دارد ، و براى هر قدم و هر كلمه اى در اين راه ثواب يكسال عبادت براى اوست كه شبهايش به قيام و روزهايش به روزه گذشته .

في وَصِيَّةِ مَوْلانا أميرِالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) عِنْدَ الْوَفاةِ قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله)يَقُولُ : صَلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ أفْضَلُ مِنْ إقامَةِ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ ، وَإنَّ الْمُبيرَةَ وَهِىَ الْحالِقَةُ لِلدّينِ فَسادُ ذاتِ الْبَيْنِ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ(1) .
در وصيت اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگام وفات آمده : از رسول خدا شنيدم مى فرمود : اصلاح بين دو نفر بهتر از اقامه نماز و روزه است ، و قطع كننده دين انسان به حقيقت فساد ايجاد كردن بين دو نفر است و قوتى نيست مگر به خدا .

امام هفتم حضرت كاظم (عليه السلام) فرمود : در انجيل آمده :

طُوبى لِلْمُصْلِحينَ بَيْنَ النّاسِ اُولئِكَ هُمُ الْمُقَرَّبُونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ(2) .
خوشا به حال اصلاح كنندگان بين مردم ، اينان در قيامت از مقربين هستند .

پيامبر اسلام در آويختگان به شاخه هاى درخت طوبى فرمود :

وَمَنْ أصْلَحَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَالْوالِدِ وَوَلَدِهِ وَالْقَريبِ وَقَريبِهِ وَالْجارِ وَجارِهِ وَالأجْنَبِىِّ وَالاْجْنَبِيَّةِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْن(3) .
كسى كه بين زن و شوهر و پدر و فرزند و دو قوم و خويش ، و همسايه و همسايه و غريبه و غريبه اصلاح كند به شاخه آن آويخته .

1 ـ مستدرك سفينة الحبار : 6/301 .

2 ـ مستدرك سفينة الحبار : 6/301 .

3 ـ مستدرك سفينة الحبار : 6/301 .

صله رحم
از مسائل بسيار مهم و از عبادات بسيار پر قيمت صله رحم است ، لازم است انسان قسمتى از اوقات خود را وقف ديدن و زيارت پدر و مادر و برادر و خواهر و اقوام دور و نزديك كند و گاه گاهى از آنان دلجوئى نموده و مشكلات ايشان را حل كند ، ترغيب فوق العاده اسلام به صله رحم نه فقط براى ديدن تنهاى آنان است ، بلكه بيشتر براى رفع حوائج و حل سختى ها و درمان دردهاى آنان است . و حتى نبايد از رحمى كه با انسان قطع رحم كرده و سر تافته قطع كرد و سر تافت .

قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : صِلُوا أرْحامَكُمْ وَلَوْ بِالسَّلامِ يَقُولُ اللهُ تَبارَكَ وَتَعالى : وَاتَّقُوا اللهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَالاْرْحامَ .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : صله رحم بجاى آريد گرچه به يك سلام باشد . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : خدائى را كه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد بپرهيزيد ، و در باره ارحام كوتاهى ننمائيد .

داود رقى مى گويد به حضرت صادق (عليه السلام) وارد شدم ، فرمود اى داود روزهاى پنج شنبه اعمال شما بر ما عرضه مى شود ، در پرونده ات چيزى ديدم كه مرا خوشحال كرد و آن صله تو در باره پسر عمويت بود ، اين صله مرگ او را نزديك مى كند و از رزق تو چيزى كم نمى نمايد ، داود مى گويد پسر عموئى داشتم ناصبى كه داراى فرزندان زياد بود ، و احتياج به مال داشت ، چون خواستم به مكه روم سفارش كردم به او از مال من كمك كنند ، وقتى خدمت حضرت رسيدم مرا از اين عملم خبر داد .

منصور دوانيقى به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشت حديثى در صله رحم بگو تا مهدى پسرم را از آن خبر دهم ، فرمود پدرانم از جدم على (عليه السلام) از رسول

خدا (صلى الله عليه وآله) نقل كردند ، مردى سه سال بيشتر از عمرش باقى نيست صله رحم بجا مى آورد ، خداوند آن را سى سال قرار مى دهد ، و مردى سى سال از عمرش باقى است قطع رحم مى كند خداوند آن را سه سال قرار مى دهد ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود :

) يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ((1) .
منصور عرضه داشت اين حديث منظورم نبود ، فرمود همانگونه پدرانم از على (عليه السلام) از رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند : صله رحم آباد كننده ديار و اضافه كننده عمرهاست اگر چه اهلش از اخيار و خوبان نباشند ، گفت حديث خوبى است ولى اين را نمظور نداشتم ، فرمود پدرانم از على (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله)آورده اند : صله رحم حساب را آسان و آدمى را از بد مردن حفظ مى كند ، منصور گفت : آرى اين حديث را مى خواستم .

عَنْ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إنَّهُ قالَ : ألرَّحِمُ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ الاْرْضِ إلىَ السَّماءِ يَقُولُ : مَنْ قَطَعَني قَطَعَهُ اللهُ وَمَنْ وَصَلَني وَصَلَهُ اللهُ .
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : رحم ريسمانى كشيده از زمين به آسمان است مى گويد : هر كس مرا قطع كند ! خدا قطعش كند و هر كس مرا وصل كند خدا وصلش كند .

در حديث آمده پيامبر فرمود : هر كس با جان و مال بسوى قوم خويش براى صله رحم برود ، اجر صد شهيد دارد و به هر قدمى چهل هزار حسنه براى اوست ، چهل هزار سيئه از نامه اش محو مى گردد و چهل هزار درجه به او عنايت مى شود ، و مانند اين است كه صد سال در حال صبر و احتساب خدا را عبادت كرده .

1 ـ رعد (13) : 39 .

روايات باب صله رحم ، و گناه قطع رحم بسيار زياد است مى توانيد به جلد هفتاد و شش و هفتاد و هفت و هفتاد و هشت بحار و مستدرك سفينة البحار جلد چهارم و ساير كتب حديث مراجعه كنيد .

شرح شركت در جهاد فى سبيل الله در باب هشتادم مصباح الشريعه با خواست خداوند بطور مفصل خواهد آمد .

امام صادق (عليه السلام) در جمله آخر اين قسمت از روايت باب زكات مى فرمايد : و زكات ديگر پايت ، شركت در جائى است كه صلاح قلب و دين توست ، و آنجا بدون شك مجالس مذهبى و مساجد الهى و مجلس اخيار ، و محفل عارفان و اولياء خداست ، كه در اين گونه محافل شهوات مهار مى شوند ، و معرفت آدمى به خدا و قيامت و معارف اضافه مى گردد ، و در اين مجالس نفس اهل حال روان مرده را زنده و قلب غافل را بيدار مى كند .

هذا مِمّا يَحْتَمِلُ الْقُلُوبُ فَهْمُهُ وَالنُّفُوسُ اسْتِعْمالُهُ وَما لا يُشْرِفُ عَلَيْهِ إلاّ عِبادُهُ الْمُقَرَّبُونَ الْمُخْلِصُونَ أكْثَرْ مِنْ أنْ يُحْصى وَهُمْ أرْبابُهُ وَهُوَ شِعارُهُمْ دُونَ غَيْرِهِمْ .
امام صادق (عليه السلام) در پايان اين روايت بسيار مهم مى فرمايد : آنچه در باب زكات ذكر شد به اندازه طاقت فهم مردم بود ، و به مقدارى كه براى نفوس مردم قابل عمل است .

اما آنچه كه از اسرار اين مسئله و حقايق اين برنامه مهم الهى براى بندگان مقرب و مخلص حضرت حق معلوم است و آن بزرگواران بر آن اشراف و اطلاع دارند بيش از آن است كه به شماره آيد ، كه راه بردن به كنه حقايق و اطلاع بر باطن اسرار ، و فهم دقايق الهيه كار عباد مقرب و مخلص است و ديگران را بر آن راهى نيست ! !

پروردگارا ، معبودا ، اين قسمت از شرح در ساعات آخر عصر جمعه ، با لطف

و محبت تو پايان پذيرفت ، مرا جز تو اميدى نيست ، و برايم غير عنايت تو تكيه گاهى نمى باشد ، با كرم بى نهايت و لطف عميم و رحمت و مرحمتت مرا مهلت ده تا اين راهى كه فقط و فقط از باب فضيلت پيش پايم گذارده اى تا آخر بپيمايم ، عنايتى كن كه دنباله اين شرح تا پايان آن ادامه يابد ، شايد از توجه مخصوصت به اين گداى راه نشين خدمتى به دين و به خلق تو انجام گيرد ، محبوبا به من اجازه ده در پايان اين اوراق و در خطوط آخر اين پرونده ، مناجاتى كه در راه عشق تو سروده ام چون گدائى ذليل و فقيرى عليل و دردمندى بى نوا به محضر لطفت عرضه بدارم ، كه راز و نياز و دعا و مناجات در ساعات آخر روز جمعه به درگاه كرمت مقبول است .

اى غم تو مايه قلب و دلم *** عشق تو اندر دو جهان حاصلم
دست من و خاك سر كوى تو *** قلب من و روى من و سوى تو
روح من و راحت و ريحان من *** عشق من و مهر من و جان من
تكيه گه روزشمارم توئى *** هر دو جهان ياور و يارم توئى
روز حسابم تو به من دادرس *** دادرسا پس تو به فرياد رس
گر نبود لطف تو اى يار من *** خوش نشود در دو جهان كار من
من به عنايات تو هستم فقير *** من بسر خاك تو باشم اسير
من نروم از در تو اى حميد *** من نشوم از كرمت نااميد
من نبرم روى دل از سوى تو *** من نكشم دست خود از كوى تو
من به گدائى در اين خانه ام *** مست رخ حضرت جانانه ام
عبد در اين خطه شود رو سپيد *** حق نكند بنده خود نااميد
هر كه دل از درگه جانان گرفت *** از پس آن آتش نيران گرفت
هر كه مقيم در اين خانه گشت *** محو جمال رخ جانانه گشت
من كه چو مسكين زغمت ساختم *** پرچم عشقت به دل افراشتم