گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
باب بيست و دوم
در آداب حج


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إذا أرَدْتَ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب وَفَوِّضْ اُمُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ في جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ ، وَأخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ .

وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالاً .

فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضَ اللهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَيء صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالاً لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لاَِحَد إلاّ بِعِصْمَةِ اللهِ وَتَوْفيقِهِ .

وَاسْتَعِدْ إسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعَ أوْقاتِ فَرائِضِ اللهِ وَسُنَنِ نَبِيّهِ (صلى الله عليه وآله) وَما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الأدَبِ وَالإحْتِمالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخاءِ وَايثارِ الزّادِ عَلى دَوامِ الأوْقاتِ .

ثُمَّ اغْسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبِكَ وَألْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ . وَاحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ .

وَلَبِّ بِمَعنى إجابَة صافِيَة زاكِيَة للهِِ عَزَّوَجَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى .

وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ .

وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ . فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاّتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ .

وَأْعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ . وَتَقَرَّبْ إلى اللهِ ذا ثِقَة بِمُزْدَلِفَةِ .

وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلاَِ الاَْعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبْلِ ، وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَيِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ ، وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَراتِ ، وَاحْلِقْ الْعُيُوبَ الظّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ .

وَادْخُلْ في أمانِ اللهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ .

وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِه ، وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ .

وَصَفِّ رُوحُكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ ، وَكُنْ ذا مُرُوَّة بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ .

وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة .

وَاعْلَمْ بِأنَّ اللهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلاّ بالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى : ) وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ( .

وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ (صلى الله عليه وآله) في حَلال وَحَرام وَمناسِكَ الاّ للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لاُِلِى الاَْلْبابِ وَاُولِى النُّهى .



رابطه معنويت قلب با كعبه
مسئله با عظمت حج از اعظم مسائل الهيه و از مهم ترين برنامه هاى عالى مكتب انسان ساز اسلام است .

مسلمين جهان اگر به حقايق پر قيمت اين عمل عبادى اسلام توجه كنند ، و برنامه هاى اين سفر آسمانى را ، چنان كه شايسته است انجام دهند ، به رفع بسيارى از مشكلات دنيائى ، سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و آخرتى خود موفق خواهند شد .

معنويت كعبه دورنمائى از عظمت و جلال و جبروت ، صاحب آفرينش و خالق هستى است ، مسلمين اگر شرايط واقعى حج را در اعمال خود تحقق دهند ، به عظمتى ما فوق تمام عظمت ها و جلالى ما فوق تمام جلالت ها مى رسند .

در مناسك حج تمام عوامل تكامل انسان قرار داده شده ، و حاجى بايد با انجام مناسك تمام خلأهاى فكرى و روحى و اخلاقى و بخصوص ايمانى خود را جبران نمايد ، و اگر بدين صورت در اتصال به خانه حق از آن جايگاه با عظمت استفاده ننمايد ، حج خانه را بجاى نياورده و اعمالى همآهنگ با واقعيات الهى از او بروز و ظهور نكرده است .

كعبه قبله دلها و ارواح و افكار است ، و علامتى براى جهت دادن تمام موجوديت انسان به سوى الله .

كعبه محورى است ، كه بايد انسان با گردش به دور آن محور از تمام رذائل بيرون آمده و به تمام حسنات آراسته گردد .

كعبه خانه عبادت و بندگى ، و مركز عشق و عاشقى ، و جايگاه پاكان و نيكان و مركز بخاك افتادن صالحان و صديقان است .

كعبه و مسجد الحرام جايگاه با عظمتى است ، كه انبياء بزرگ الهى و امامان بزرگوار ، به آن روى عشق داشته ، و شبهاى عمر خود را تا صبح در آن مكان مقدس با كمال خضوع و خشوع به عبادت گذراندند .

زائر بيت الله قبل از حركت به آن مكان شريف ، واجب و لازم است كه دل از تمام كدورت ها پاك و از همه آلايش ها بى آلايش كند .

كعبه قلب معنويت و مركز عبوديت ، و جايگاه خلوص ، و محل خصوع و خشوع است ، و دلى كه از اين اوصاف عالى رنگ ندارد ، در آنجا جاى ندارد ، بدون نفس تزكيه شده و قلب آراسته به حقايق و اوصاف الهى ، نمى توان راهى به آن حريم مقدس و حرم با عظمت پيدا كرد ، كه راه واقعى انسان به سوى حضرت معبود فقط از راه قلب سليم است و بس ، و قلب سليم ، قلب خاشع و خاضع ، و مؤمن و متقى و رقيق و رحيم و رئوف و كريم و آراسته به يقين است .

تا از خوديت هاى شيطانى بى خود نگردى ، تا از شرارت هاى نفس پاك نشوى ، تا از چاه تاريك رذائل بيرون نيائى ، تا خوديت الهى خود را باز نيابى ، تا خويشتن را از بيگانگان و دشمنان بى نياز نسازى ، به خانه حق راه پيدا نكنى .

به قول اقبال لاهورى آن حكيم فرزانه :

بى نياز رنگ حق پوشيدن است *** رنگ غير از پيرهن شوئيدن است
علم غير آموختسى اندوختى *** روى خويش از غازه اش افروختى
ارجمندى از شعارش مى برى *** من ندانم تو توئى يا ديگرى
از نسيمش خاك تو خاموش گشت *** و زگل و ريحان تهى آغوش گشت
كشت خود از دست خود ويران مكن *** از سحابش گديه باران مكن
عقل تو زنجيرى افكار غير *** در گلوى تو نفس از تار غير
بر زبانت گفتگوها مستعار *** در دل تو آرزوها مستعار
قمريانت را نوها خواسته *** سروهايت را قباها خواسته
باده مى گيرى به جام از ديگران *** جام هم گيرى به وام از ديگران
آن نگاهش سر ما زاغ البصر *** سوى قوم خويش باز آيد اگر
مى شناسد شمع او پروانه ر *** نيك داند خويش و هم بيگانه را
لست منى گويدت مولاى م *** واى ما اى واى ما اى واى ما
زندگانى مثل انجم تا كج *** هستى خود در سحر گم تا كجا
ريوى از صبح دروغى خورده اى *** رخت از پنهاى گردون برده اى
آفتابستى يكى در خود نگر *** از نجوم ديگران تابى مخر
بر دل خود نقش غير انداختى *** خاك بردى كيميا در باختى
تا كجا رخشى زتاب ديگران *** سر سبك ساز از شراب ديگران
تا كجا طوف چراغ محفلى *** زآتش خود سوز اگر دارى دلى
چون نظر در پرده هاى خويش باش *** مى پر و اما بجاى خويش باش
در جهان مثل حباب اى هوشمند *** راه خلوتخانه بر اغيار بند
فرد فرد آمد كه خود را واشناخت *** قوم قوم آمد كه جز با خود نساخت
از پيام مصطفى آگاه شو *** فارغ از ارباب دون الله شو
آرى چون دل از غير فارغ ساختى ، و نفس از رذائل پرداختى ، و لباس شيطنت از تمام وجود انداختى ، و هويت خود را بتمام معنى به حضرت مولا باختى ، لياقت ورود در حرم را براى خود ساختى ، كه بدن و جسم را به آن حريم دعوت نكرده اند ، بلكه دعوت از بارگاه قدس متوجه به انسان است ، و انسان آن موجودى است ، كه به صفات حضرت دوست متصف باشد .

فيلسوف بزرگ ، فقيه ربانى ، حكيم صمدانى ، عارف عاشق ، علامه فقيه مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى در خطاب به انسان مى فرمايد :

اى محور دائره ملكوت *** سر گشته باديه ناسوت
تا چند در اين قفس خاكى *** اى بلبل گلزار جبروت
اى مه كه فرو رفتى به محاق *** يادى بكن از افق لاهوت
در خطه ايمان زن قدمى *** تا چند به پيروى طاغوت
كو ساغر سبز زمرد رنگ *** وان باده سرخ به از ياقوت
تا روح ترا قوت بخشد *** تا آن كه شود جانت را قوت
زان باده عشق خلاصى يافت *** از حوت طبيعت صاحب حوت
از عشق تو در سر مفتقرت *** شورى كه ندارد تا به سكوت
و در غزل حكيمانه ديگرش مى فرمايد :

گهى به كعبه جانان سفر توانى كرد *** كه در مناى وفا ترك سرتوانى كرد
به راه عشق توانى كه رهسپر گردى *** اگر كه سينه خود را سپر توانى كرد
به چار بالش خواب آنگهى تو تكيه زنى *** كه تن نشانه تير سه پر توانى كرد
نسيم صبح مراد آنگهى كند شادت *** كه خدمت از سر شب تا سحر توانى كرد
زفيض گفت و شنودش چه بهره ها ببرى *** اگر به طور شهودش گذر توانى كرد
ترا به بوى حقيقت دماغ تو گردد *** اگر كه ديو طبيعت بدر توانى كرد
اگر بلند شوى از حضيض وهم و خيال *** زاوج عقل چه خورشيد سر توانى كرد
ره ار چه تيره وتار است وطى او مشكل *** ولى به همت اهل نظر توانى كرد
جدا مشو زدر دوست مفتقر هرگز *** كه چاره دل ازين رهگذر توانى كرد
مسئله با عظمت كعبه و رابطه معنويت قلب با آن محور با عظمت هدايت و شرح آن از حدود اين كتاب محدود خارج است ، تماشاى عظمت كعبه و معنويت قلب و رابطه اين دو حقيقت با يكديگر چشمى الهى و قلبى پاك از تمام شوائب لازم دارد ، كه با كمال تأسف اين فقير خاك نشين از هر دو بى بهره هستم چه بهتر كه از اينجا به بعد به شرح ظاهر حديث بپردازم ، باشد كه در مسير شرح خداوند مهربان قلبى پاك براى دريافت حقايق و چشمى الهى براى تماشاى وقايع اصلى هستى به همه ما عنايت بفرمايد ، كه اين عنايت از لطف و كرم حضرت دوست دور نيست .

به قول فخر عرفا حاج محمد حسين حسينى قزوينى :

خداوندا توئى داناى اسرار *** زاسرار نهان ما خبردار
توئى بخشنده ادراك و تمييز *** نباشد بر تو پنهان اصل هر چيز
زاصل خويش ما را آگهى ده *** زمام جهل ما را كوتهى ده
زلوح دل بشو نقش خيالات *** خيالاتش بدل مى كن به حالات
چو از كون و مكان بيرونى اى دوست *** چو از نام و نشان افزونى اى دوست
زبزم بى نشانم ده نشانى *** به ملك لا مانم ده مكانى
يكى جويد نشان از بى نشانت *** يكى داند مكان در لا مكانت
برافكن پرده تا دانم چه اى تو *** چراغ محفل افروز كه اى تو
فلك را نه سراغ از خاك كويت *** زمين را نه نشان از ماه رويت
همه در خاك و خون آغشته اى تو *** زپا افتاده و سرگشته اى تو
تو خورشيدى بدايع جمله ذرات *** تو شخصى جمله ذرات مرآت
كسى آئينه برد در ذات كس راه *** كجا از مهر گردد ذره آگاه
بدايع هر چه در بالا و پستند *** زجام باده عشق تو مستند
اگر خاك است اگر افاك بارى *** ندارد با كسى غير تو كارى
ترا زيبد خدائى جاودانه *** كه هستى در خداوندى يگانه
ترا شايد شهى بر شاه و بنده *** كه شد هر سربلندت سرفكنده
چه مى گويم وود جمله از تست *** همه بود و نبود جمله از تست
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إذا أرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب وَفَوِّضْ اُمُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ في جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ ، وَأخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : چون آهنگ حج خانه حق كردى ، دل خود را براى خدا از هر شاغل و حاجب تنها كن ، آنچنان كه در اين سفر گرانقدر روحانى و معراج پر ارزش ملكوتى چز به حضرت دوست توجهى نداشته باشى ، تمام امور خويش را اعم از مادى و معنوى به آفريننده خود واگذار ، و در تمام حركات و سكنات خود بر او تكيه كن و در برابر قضا و حكم و قدر او تسليم محض باش ، و دنيا و راحتى و آن مردمى كه مانع از اين حركت معنوى تو هستند رها كن ، و خويش را از تمام حقوق خلق آزاد نما .

قلب را از غير حق تصفيه كنيد
نتيجه فرمايشات ملكوتى حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب حج اين است ، كه قبل از شروع سفر به داد قلب برسيد ، و اين بيت معنوى را از تمام آلودگيها و عيوب و قيود پاك كنيد ، كه دل گرفتار هوا ، و محبتهاى غير خدائى و دچار هم و غم دنيا ، و وابسته به مردم شيطان صفت ، و اسير حقوق مالى مردم ، لايق قرار گرفتن در حضور دوست نيست ، كه حضرت يار حقيقت قلب و پاكى جان مى خواهد ، نه آرايش ظاهر و قيافه جسم .

قبل از حركت از وطن ، در مقام كسب معرفت برآئيد ، و دل را به نور صفات حضرت دوست منور كنيد ، و اين مطاف عظيم حقايق ربانيه ، و حسنات ملكوتيه را از قيود شيطانى و طواف جنود ابليسى برهانيد .

چون كسب معرفت كرديد ، قلب غرق در عشق حضرت حق مى شود ، و عشق همچون قوى ترين موتور ، اعضاء و جوارح شما را در راه خدمت حضرت يار بحركت آورده ، و شما را لايق حضور آنجناب مى نمايد ، و همچون بنيانگذار حج حضرت ابراهيم خليل الرحمن به ديدار حقايق ملكوتى با چشم قلب و ديده سر نائل خواهيد گرديد .

وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ .

و همچنين ما بر ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسيد .

در بسيارى از روايات كه كتبى هم چون كافى ، وسائل و مستدرك و محجة البيضاء نقل كرده اند آمده كه : انسان مؤمن و تصفيه شده و آراسته به حسنات و پيراسته از رذائل ، عزيز الوجودتر از كبريت احمر و برتر از ملائكه حتى ملائكه مقرب و داراى حرمتى بزرگ تر از حرمت كعبه است .

و اين همه عظمت و حرمت و فضيلت در سايه حركت معنوى قلب و آراستگى دل بدست مى آيد .

عين القضاة عارف معروف در تمهيدات مى فرمايد :

اى عزيز بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زير و نه درو و نه نزديك و راه خدا در دل است و يك قدم است .

دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالْ .

خود را از همه آلودگيها برى و پاك كن ، و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آنگاه به جوار قرب حركت كن .

خود را از همه آلودگيها برى و پاك كن ، و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آنگاه به جوار قرب حركت كن .

مگر از مصطفى نشنيده اى كه او را پرسيدند أين الله ؟ خدا كجاست ؟ فقال (عليه السلام) :

في قُلُوبِ عِبادِهِ الْمُؤمِنينَ .

در دل بندگان خود .

قَلْبُ الْمُؤمِنِ بَيْتُ اللهِ .

اين باشد .

اى عزيز حج صورت كار همه كس باشد ، اما حج حقيقت نه كار هر كسى باشد . در راه حج زر و سيم بايد فشاندن ، در راه حق جان و دل بايد فشاندن ، اين كه را مسلم باشد ؟ آن را كه از بند جان برخيزد .

مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً .

اين باشد .

در هر فعلى و حركتى در راه حج سرى و حقيقتى بادد ، اما كسى كه بينا نباشد خود نداند .

طواف كعبه و سعى و حلق و تجريد و رمى حجر و ا حرام و احلال و قارون و مفرد و ممتنع در همه احوال هاست .

وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهَ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ .

هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روحها به كعبه زيارت مى كردند ، دريغا كه بشريت نمى گذارد كه به كعبه ربوبيت رسيم و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت رخت بر صحراى صورت نهد !

هر كه نزد كعبه گل رود خود را بيند ، و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند ، ان شاء الله كه خدا ما را حج حقيقى روزى كند .

چون دل تصفيه كردى ، و آن را به نور معرفت آراستى ، و بر يقين و عشقش استوار نمودى حرمتى ما قوف حرمت كعبه براى آن كسب كردى ، با چنين دل به حج خانه حق برو ، كه خود را با معنويت كعبه يعنى آن نورى كه در قيامت از حقيقت آن خانه به شفاعتت آيد هماهنگ نموده و به موقفى عظيم و مقامى جليل دست يافته اى ، و بدان كه حرمت دل در صورتى كه بحقيقت بيت الله و عرش الله گردد با حرمت كعبه قابل نسبت نيست .

پروين اعتصامى در اين زمينه چه نيكو سروده :

گه احرام روز عيد قربان *** سخن مى گفت با خود كعبه زينسان
كه من مرآت نور ذوالجلالم *** عروس پرده بزم وصالم
مرا دست خليل الله برافراشت *** خداوند عزيزم نامور داشت
نباشد هيچ اندر خطه خاك *** مكانى هم چو من فرخنده و پاك
چو بزم من بساط روشنى نيست *** چو ملك من سراى ايمنى نيست
بسى سرگشته اخلاص داريم *** بسى قربانيان خاص داريم
اساس كشور ارشاد از ماست *** بناى شوق را بنياد از ماست
چراغ اين همه پروانه مائيم *** خداوند جهان را خانه مائيم
پرستشگاه ماه و اختر اينجاست *** حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست
در اينجا بس شهان افسر نهادند *** بسى گردن فرازان سر نهادند
بسى گوهر زبام آويختندم *** بسى گنجينه در پا ريختندم
به صورت قبله آزادگانيم *** به معنى حامى افتادگانيم
كتاب عشق را جز يك ورق نيست *** در آن هم نكته اى جز نام حق نيست
مقدس همتى كين بارگه ساخت *** مبارك نيتى كاين كار پرداخت
در اين درگاه هر سنگ و گل و كاه *** خدا را سجده آرد گاه و بيگاه
انا الحق ميزنند اينجا در و بام *** ستايش مى كنند اجسام و اجرام
در اينجا عرشيان تسبيح خوانند *** سخن گويان معنى بى زبانند
بلندى را كمال از درگه ماست *** پر روح الامين فرش ره ماست
در اينجا رخصت تيغ آختن نيست *** كسى را دست بر كس تاختن نيست
نه دام است اندرين جانب نه صياد *** شكار آسوده است و طائر آزاد
خوش آن استاد كاين آب و گل آميخت *** خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت
خوش آن درزى كه زرين جامه ام دوخت *** خوش آن بازارگان كاين حله بفروخت
مرا زين حال بس نام آوريهاست *** به گردون بلندم برتريهاست
بدو خنديد دل آهسته كاى دوست *** زنيكان خود پسنديدن نه نيكوست
چنان رانى سخن زين توده گل *** كه گوئى فارغى از كعبه دل
ترا چيزى برون از آب و گل نيست *** مبارك كعبه اى مانند دل نيست
ترا گر ساخت ابراهيم آذر *** مرا بفراشت دست حى داور
ترا گر آب و رنگ و خاك و سنگ است *** مرا از پرتو جان آب و رنگ است
ترا گر گوهر و گنجينه دادند *** مرا آرامگاه از سينه دادند
ترا در عيدها بوسند درگاه *** مرا معمار هستى كردآباد
ترا تاج ار زچين و كشمر آرند *** مرا تفسيرى از هر دفتر آرند
زديبا گر ترا نقش و نگارى است *** مرا در هر رگ از خون خويبارى است
تو جسم تيره اى ما تابناكيم *** تو از خاكى و ما از جان پاكيم
ترا گر مروه اى هست و صفائى *** مرا هم هست تدبيرى و رائى
در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست *** وگر هست انعكاس چهره اوست
ترا گر دوستدارند اختر و ماه *** مرا يارند عشق و حسرت و آه
ترا گر غرق در پيرايه كردند *** مرا با عقل و جان همسايه كردند
در اين عزلتگه شوق آشناهاست *** در اين گم گشته كشتى ناخدا ماست
به ظاهر ملك تن را پادشائيم *** به معنى خانه خاص خدائيم
در اينجا رمز ، رمز عشق بازى است *** جز اين يك نقش هر نقشى مجازى است
در اين گرداب قربانهاست ما ر *** بخون آلوده پيكانهاست ما را
تو خون كشتگان دل نديدى *** از اين دريا بجز ساحل نديدى
كسى كاو كعبه دل پاك دارد *** كجا زآلودگى ها باك دارد
چه محرابى است از دل با صفاتر *** چه قنديلى است از جان روشناتر
خوش آن كو جامه از ديباى جان كرد *** خوش آن مرغى كزين شاخ آشيان كرد
خوش آنكس كز سر صدق و نيازى *** كند در سجده گاه دل نمازى
كسى بر مهتران پروين مهى داشت *** كه دل چو كعبه زآلايش تهى داشت
آرى در اين سف معنوى و سير ملكوتى دل از غير خدا بردار ، و هر شاغل و حاجبى كه تو را از دوست باز مى دارد از خود نفى كن و امورت را بحضرت او واگذار ، و در تمام حركات و سكنات بر او تكيه كن و تسليم قضا و حكم و قدر او باش و دنيا و راحت آن را در اين مسافرت رها كن و از معاشرت ناباب بپرهيز و از حق الناس خود را پاك كن .

مسئله با عظمت حق الناس
حق معنوى و حق مالى مردم دو حق بسيار مهم است ، كه اسلام براى هر دو حق ارزش فوق العاده قائل است .

از نظر قرآن و روايات مسلمان واقعى كسى است كه از حقوق معنوى و اقتصادى مردم پاك باشد .

دارنده حيات طيبه كسى است كه حق معنوى و مادى مردم را ادا كند ، و به وقت مرگ آزاد از حقوق مردم بميرد .

اگر عمرم وفا كند ، در باب چهل و پنجم كتاب « مصباح الشريعه » حديث بسيار مهمى در مسئله معاشرت از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده كه در ضمن شرح آن به حقوق معنوى مردم از نظر قرآن و سنت اشاره خواهد شد ، در توضيح حق الناس در اين فصل لازم است به روايات بسيار مهم اسلامى از معتبرترين كتب حديث و داستانهائى آموزنده در اين زمينه توجه داده شود .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : كُلُّ ذَنْب يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ في سَبيلِ اللهِ إلاّ الدَّيْنِ فَإنَّهُ لا كَفّارَةَ لَهُ إلاّ أداءَهُ أوْ يَقْضي صاحِبُهُ أوْ يَعْفُوَ الَّذي لَهُ الْحَقّ .

امام باقر (عليه السلام) فرمود : شهادت در راه خدا كفاره هر گناهى است مگر بدهكارى مالى ، كه كفاره آن اداء آن است ، يا بخشش طلبكار .

عَنْ أبي سَعيدِ الْخدْري قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ : أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْكُفْرِ وَالدَّيْنِ ، قيلَ : يا رَسُولَ اللهِ أيَعْدِلُ الدَّيْنِ بِالْكُفْرِ ؟ فَقالَ : نَعَمْ .

أبو سعيد خدرى مى گويد : از رسول خدا شنيدم مى فرمود : خداوندا پناه بتو از كفر و بدهكارى ، عرضه داشتند : يا رسول الله آيا بدهى انسان با كفر برابر است ؟

فرمود : آرى .

قالَ أبو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : السُّراقُ ثَلاثَةٌ مانِعُ الزَّكاةِ وَمُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساء وَكذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْ يَنْوَ قَضائَهُ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : دزدان سه نفرند ، منع كننده زكات ، و آنكس كه عدم پرداخت مهر زنان را حلال شمارد ، و هر كس كه پولى قرض كند و نخواهد آن پول را به صاحبش برگرداند .

عن النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) في حَديثِ الْمَناهي أنَّهُ قالَ : مَنْ مَطَلَ عَلى ذي حَقٍّ حَقَّهُ وَهُوَ يَقْدِرُ على أداءِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ كُلَّ يَوْم خَطيئَةِ عَشّار .

در حديث مناهى از رسول اسلام آمده : كسى كه حق صاحب حقى را امروز و فردا كند ، در حاليكه به پرداخت آن قدرت دارد ، هر روز در پرونده اش معادل گناه يك گمرك چى دولت ظالم ثبت مى شود .

عَنْ أبي جَعْفَر : أوَّلُ قَطْرَة مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إلاّ الدَّيْنِ فَانَّ كَفّارَتَهُ قَضائَهُ .

امام باقر (عليه السلام) فرمود : اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست مگر مسئله بدهكارى ، كه كفاره آن اداء آن است .

در روايت آمده : مرى از انصار فوت كرد در حاليكه دو دينار بدهكار بود ، نبى اكرم بر او نماز نخواند ، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند ، آنگاه رسول اكرم بر او نماز خواند .

أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد است ، به آنجناب عرضه داشت : مى خواهم معتكف مكه و مدينه شوم ، ولى بدهكارم ، حضرت فرمود :

به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى ، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى كند .

عَنْ عَليٍّ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ : مَطَلُ الْمُسْلِمُ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمينَ .

على (عليه السلام) مى فرمايد : از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم فرمود : مسامحه و امروز و فردا كردن كسى كه توانائى بر پرداخت بدهى دارد ستم به مسلمانان است .

حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

شديدترين حال انسان در قيامت وقتى است كه مستحقين زكات و خمس جلوى انسان را بگيرند و بگويند خداوندا اين شخص خمس يا زكات ما را به ما نپرداخته ، پس خداوند از حسنات اين شخص به آنها عوض مى دهد .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود :

اهل آتش از بوى چهار نفر در اذيت و آزارند اينان از حميم جهنم مى آشامند و فريادشان به واويلا بلند است ، يكى از آنها در صندوقى از آتش است و آن كسى است كه از دنيا رفته و حقى از حقوق مردم برگردن او مانده .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

كسيكه حق مؤمنى را حبس كند خداوند وى را در قيامت پانصد سال سر پا نگاه مى دارد ، در حدى كه رگهايش خون بريزد ، سپس يك منادى از جانب حق ندا كند ، اين ستمگرى است كه حق مؤمن را حبس كرد ، آنگاه به مدت چهل روز او را توبيخ كنند ، سپس به آتش ببرند .

بنابر روايات بسيار مهم ، اگر كسى در زمان حياتش مال مردم را به مردم برگرداند ، يا پس از مرگش وارثانش حق مردم را كسيكه اراده حج دارد بايد برابر با دستورات عالى اسلام خود را از حقوق معنوى و مادى پاك كند ، ور نه حج او ارزش چندانى نخواهد داشت ، در زمينه حق الناس به چند داستان واقعى توجه كنيد .

براى يك قلم مورد مؤاخذه ام
عارف بزرگوار ، مفسر عاليقدر مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى ، كه بارها براى استفاده معنوى به محضر او مشرف شدم ، مى فرمودند ، در محل ما مردى زندگى مى كرد كه به حسنات اخلاقى آراسته بود ، و داراى يك زندگى سالم و با نشاط بود ، تنها چيزى كه او را رنج مى داد نداشتن اولاد بود .

سالها به پيشگاه مقدس حضرت حق لابه و ناله كرد ، تا خداوند مهربان پسرى به او عنايت كرد ، از اين نعمت بسيار دلشاد شد ، هفت بهار از عمر طفل گذشت ، او را به مدرسه فرستاد ، تا سال چهارم دبستان را طى كرد ، اين پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود كه پدر و مادر در كنارش فوق العاده در خوشحالى بودند ، ولى دست تقدير آن طفل رابه آستانه مريضى كشيد ، اطباء زمان از علاجش عاجز شدند ، كودك در سن بين يازده و دوازده از دنيا رفت ، او را در ابن بابويه نزديك مرقد شيخ صدوق دفن كردند ، پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند ، يكى از قاريان قرآن ناحيه را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجير كرد .

پدر هر روز كنار مرقد فرزند مى رفت ، ساعتى را بر سر خاك طفل مى گريست سپس بر مى گشت ، يك روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت شب گذشته فرزندت را بخواب ديدم ، گفت : به پدرم بگو در مدرسه يك خودنويس از يكى از بچه ها گرفتم ، نه آن را به دادم و نه پولش را ، و اكنون بخاطر آن قلم مورد مؤاخذه ام مرا نجات بده .

پدر از شنيدن اين خواب فوق العاده ناراحت شد بسرعت به تهران آمد ، و يكسر به مدرسه كودك رفت و از مدير مدرسه تقاضا كرد طفلى را كه با فرزندش دوست بوده و خودنويس به كودكش داده معرفى كند ، طفل معرفى شد ، پدر صاحب قلم را خواستند و از حق آن قلم كودك خويش را پاك كرد ، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود ! !

آرى طبق فرهنگ با كما اسلام حق الناس ارتباطى به ايام تكليف ندارد ، بلكه از هر زمان انسان دست به مال مردم ببرد ، حق مردم بر عهده اش تعلق مى گيرد ، اگر در ايام كودكى ولى آدمى مال مردم را به مردم برگرداند انسان از حق مردم پاك مى شود ، و اگر خود آدمى در همان ايام يا ولى انسان اقدام به برگرداندن حق نكرد ، وقتى انسان به تكليف رسيد واجب است دينى كه بر عهده اش آمده ادا كند ، اسلام هيچ گونه رضايت به بودن مال مردم نزد انسان ندارد ، چه نيكوست مسلمان از ابتدا تا آخر عمر خود را گرفتار حق الناس نكند .

مرا از قيد هفده ريال نجات دهيد
دوستى داشتم داراى كمالات ايمانى ، و فوق العاده عاشق حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) ، نزديك عيد غدير از دنيا رفت ، خودم متكفل كفن و دفن و غسل او بودم .

با وصيت جالبى كه داشت تصور مى كردن در عالم برزخ از هر جهت آزاد است ، ولى چند روز پس از مرگش ، بخواب يكى از عاشقان حق كه وصى او نيز بود آمد و به او گفت : گوشه يكى از دفاتر مغازه ام هفده ريال مربوط به حساب فلان شخص است كه از قلم افتاده ، آن را بپردازيد ، دفاتر را بررسى كردند همان طور بود كه گفته بود : هفده ريال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت كردند
جلد بحار سالم بود
شبى در مجلس فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «سفينة البحار» و«مفاتيح»و كتب ارزنده ديگر بودم ، مى فرمودند : روزى كه پدرم از دنيا رفت و او را در كنار مرقد مطهر حضرت شاه اوليا اميرالمؤمنين (عليه السلام) دفن كرديم ، شب آن روز برادرم پدر را در خواب ديد كه فرمود يك جلد از كتاب « بحار » مجلسى متعلق به فلان عالم پيش من امانت بود ، آن را به صاحبش نداده ام ، هر چه سريع تر آن را به مالكش بدهيد ، صبح آن شب در حالى كه « بحار » را براى تحويل به صاحبش مى برديم ، كنار درب خانه « بحار » از دست ما روى زمين افتاد ، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگردانديم ، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند : امروز « بحار » از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد ، روزى كه من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود ، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلاليت بطلبيد ! !

چربى مقدارى گوشت مرا گرفتار كرده
در اكثر سخنرانيهاى مذهبى خود ، پيرمرد سالخورده اى را مى ديدم كه چهره شكسته او نشان دهنده مسائل بسيار مهمى بود !

يك روز در كنار او نشستم ، و از او خواهش كردم قسمتى از حقايقى كه در مدت حيات خويش آموخته برايم بازگو كند .

پاسخ داد نزديك به صد سال عمر دارم ، شصت سال قبل وجه مختصرى فراهم كردم و به زيارت عتبات مشرف شدم .

سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم ، پولم تمام شده بود ، با خود وسائل پينه دوزى همراه داشتم ، به مغازه دارى در بازار نجف گفتم : اجازه بده در كنار جرز مغازه ات مدتى مشغول كسب باشم ، با خوشروئى پذيرفت ، چند روزى گذشت بين من و صاحب مغازه دوستى گرمى برقرار شد ، روزى از او پرسيدم نكته مهمى كه در مدت عمرت بياد دارى برايم بگو ، گفت : دوستى داشتم كامل و جامع ، با يك ديگر بنا گذاشتيم هر يك زودتر از دنيا رفت ، بخواب ديگرى بيايد و از اضاع برزخ خبرى بدهد .

او زودتر من از دنيا رفت شبى او را بخواب ديدم ، در حاليكه از چهره او رنج و ناراحتى مى باريد ، سبب پرسيدم ، گفت : يك بار به قصابى محل رفتم و چند لاشه گوشت او را با دست ارزيابى كردم ، هيچ قسمتى را نپسنديدم ، از مغازه بيرون رفتم ، بدون اينكه به صاحب مغازه بگويم از چربى گوشت مغازه ات به دستم رسيده . اكنون در برزخ ناراحت آن مقدار چربى منتقل شده بدستم هستم از تو مى خواهم دوستى خود را با رضايت گرفتن از قصاب در حق من كامل كنى .

از يك خلال دندان ناراحتم
يكى از عباد شهر كربلا ، پس از انتقال به عالم برزخ ، بخواب دوستش آمد و به او گفت : روزى از يك مهمانى برمى گشتم ، ذره اى از غذا در لابلاى دندانم مرا رنج مى داد ، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن حضرت حسين (عليه السلام) جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم ، دندان خود را پاك كرده ، سپس خلال را به زمين انداختم ، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم ، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم ، اكنون ناراحت آن خلال هستم ، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهائى يابم .

او لايق ديدار حجت خدا نيست
در كتاب « الواعظ » نوشته عالم با فضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است خواندم :

دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولى زمان امام دوازدهم آماده كنند به تزكيه نفس مشغول شدند ، چون در خود لياقت زيارت آنجناب را يافتند به مكه شتافتند ، يكى از آنان به وقت طواف بمحضر مقدس ولى امر رسيد ، عرضه داشت اگر اجازه بفرمائيد دوستم نيز خدمت شما برسد ، حضرت فرمود : او لايق ديدار من نيست ، زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم زارى رسيديد ، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اينكه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است ، پس از بررسى كردن ، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت ، كسيكه بدون اذن صاحب مال به مال دست درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست ! !

بخاطر يك دانه گندم ناراحتم
دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت ، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد ، يكى از آنان از دنيا رفت ، پس از مدتى بخواب دوستش آمد ، به او گفت در برزخ گرفتارم ، علت گرفتاريم اين است كه : روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم ، ساعتى كنار عطار نشستم در نب من يك ظرف گندم بود ، ناخوآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم ، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم ، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام ، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهائى من از او رضايت بگير .

عاشقانه خود را از حق الناس نجات داد
محدث خبير ، خدمتگذار بى نظير ، مرحوم علاّمه مجلسى در كتاب « بحار » جلد 47 صفحه 382 به نقل از كتاب با عظمت « كافى » از على بن أبى حمزه حكايت مى كند : دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنى اميه بود ، روزى به من گفت علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم ، براى من جهت زيارت آنجناب از آن حضرت اجازه بگير .

از امام ششم اجازه گرفتم ، حضرت اجازه دادند ، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست ، سپس گفت : فدايت شوم من دفتردار اين قوم بودم ، و از اين راه به ثروت سنگينى رسيده ام و در تحصيل اين ثروت حلال و حرام خدا را رعايت نكرده ام .

امام ششم فرمود : اگر براى بنى اميه كاتب ، و آورنده غنيمت و مدافع نبود ، حق ما از بين نمى رفت ، اگر مردم آنان را رها نمى كردند آنان بچيزى از مال و حكومت نمى رسيدند .

آن مرد بحضرت عرضه داشت : تكليف چيست ؟ آيا براى من راه نجاتى هست ؟

حضرت فرمود : اگر ترا راهنمائى كنم به راهنمائى من توجه مى كنى ؟

گفت : آرى .

حضرت فرمود :

از آنچه با تكيه بر بنى اميه جمع كرده اى خود را آزاد كن ، هر كس را مى شناسى ، مالى از او پيش تست آن را به او برگردان ، و هر كه را نمى شناسى از جانب او در راه خدا صدقه بده ، اگر اينچنين برنامه اى كه گفتم انجام دهى بهشت را براى تو ضامن مى شوم .

على بن ابى حمزه مى گويد : آن جوانمرد با ما به كوفه برمى گشت ، و چيزى در دست خود بفرمان حضرت صادق (عليه السلام) باقى نگذاشت ، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور كرد .

من چيزى به او دادم و لباسى براى او خريدم و برايش خرجى فرستادم ، چيزى بر او نگذشت كه مريض شد ، از او عيات كرديم ، پس از آن روزى به سراغش آمدم كه در حالت نزع بود ، چشمش را گشود و گفت اين على بن حمزه بخدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد ، آنگاه از دنيا رفت ، تا دفن او متولى امرش شديم ، پس از مدتى به محضر امام صادق (عليه السلام) شتافتم ، بمن نظر كرد و فرمود : والله نسبت به دوستت به عهدم وفا كردم .

عرضه داشتم : فدايت درست مى گوئى ، بخدا قسم همين مسئله را وقت مرگش گفت .

اى كسانى كه اراده حج داريد ، هم چون اين جوانمرد ، خود را از حقوق معنوى و مالى مردم پاك كنيد ، كه پاك شدن از حق مالى مردم ثوابش بسيار عظيم ، و اجرش بسيار بزرگ است و نيز مقدمه اى براى قبولى حج است .

به انسانيت احترام كنيد ، بحقايق توجه نمائيد ، از ظلمت ها خويش را رهانيده و بنور واقعيات اسلام منور نمائيد .

چند گوئى كه نشنوندت راز *** چند جوئى كه مى نيابى باز
بد مكن خو كه طبع گيرد خوى *** ناز كم كن كه آز گردد ناز
از فراز آمدى سبك به نشيب *** رنج بينى كه بر شوى به فراز
كمتر از شمع نيستى بفروز *** گر سرت را جدا كنند به گاز
راست كن لفظ و استوار بگوى *** سره كن راه پس دلير بتاز
خاك صرفى بقعر مركز رو *** نور محضى بر اوج گردون تاز
بر زمين فراخ ده ناورد *** بر هواى بلند كن پرواز
تا نيابى مراد خويش بكوش *** تا نسازد زمانه با تو بساز
گر عقابى مگير عادت جغد *** ور پلنگى مگير خوى گراز
به كم از قدر خود مشو راضى *** بين كه گنجشك را نگيرد باز
چند باشى به اين و آن مشغول *** شرم دار و بخويشتن پرداز
شرف دودمان آدم ر *** به حقيقت توئى و خلق مجاز
همه فرداى تو به از امروز *** همه انجام تو به از آغاز
با سوزش آتش جهنم از اثر حق الناس دچار درد شديد شدم
حاج ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك از دارالسلام نورى صفحه 267 حكايت مى كند از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى بعنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم ، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم ، گفتند به بغداد رفته ، شبى قيامت را در خواب ديدم ، مرا در موقف حساب حاضر كردند ، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد ، چون قصد عبور از صراط كردم زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست ، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت بقيه طلب مرا بده و برو ، من تضرع كردم ، و به او گفتم من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى ترا نيافتم گفتم راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى ، گريه كردم و گفتم منكه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم ، يهودى گفت پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم ، به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم ، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم ! !

يكسال در برزخ مبتلا به سوء حساب بودم

در جلد 17 بحار از خط شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مى كند : كه آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عباد و زهاد بود ببينم ، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم خداوند با تو چه معامله كرد گفت : اى احمد وقتى در دنيا بودم از باب صغير مى آمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازه خلال از آن گرفتم ، نمى دانم با آن خلال كردم يا دور افكندم ، اكنون يكسال است كه مبتلا به سختى حساب آن هستم .

آرى ، اميرالمؤمنين (عليه السلام)در نامه اى كه به محمد بن ابى بكر نوشته اين چنين به اين حقيقت اشاره مى فرمايد :

وَاعْلَمُوا عِبادَ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ سائِلُكُمْ عَنِ الصَّغيرِ وَالْكَبيرِ :

اى بندگان خدا بدانيد كه خداوند عزوجل از كوچك و بزرگ عمل شما در قيامت خواهد پرسيد .

بخاطر هيجده تومان در شدت و سختى بودم
شهيد بزرگوار مرحوم دستغيب در پاورقى جلد اول گناهان كبيره در صفحه 15 از جناب سيد حسن بن سيد على اصفهانى نقل مى كند كه فرمود : هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم ، و كارهاى پدرم بدست بعضى از برادرانم برگزار شده بود و مرا هيچ اطلاعى از گرارشات آنها نبود ، چون هفت ماه از فوت پدرم گذشت ، مادرم در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند ، در آن اوقات شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم شما در اصفهان فوت كرديد ، اكنون در نجف هستيد ، فرمود : در نجف است اما در مكان ديگرى است ، دانستم كه هم درجه پدرم نيست ، گفتم پدر حال شما چگونه است ؟ فرمود : در شدت و سختى بودم و الان بحمد الله راحتم ، تعجب كردم ، گفتم آيا مثل شما گرفتار بوديد ، فرمود : آرى ، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند از من طلبى داشت و مطالبه مى كرد به آن خاطر حالم بد بود ، از ترس بيدار شدم و به برادرم كه وصى پدر بود صورت خواب را نوشتم و سفارش كردم تحقيق كند چنين شخصى از پدرم طلب داشته يا نه ، در جواب نوشت دفترها را تفتيش كردم ، اسم حاج رضا جزء طلبكاران نبود ، دوباره نوشتم آن شخص را پيدا كن و از خودش سئوال نما آيا از پدرم طلبى داشته ؟ در جواب نوشت او را يافتم و از او پرسيدم گفت آرى مبلغ هيجده تومان از پدر شما طلب داشتم و جز خداوند كسى را بر آن اطلاع نبود ، پس از فوت آن مرحوم از شما سئوال كردم نام من جزء طلبكاران هست ؟ شما گفتيد نه من هم سندى براى اثبات نداشتم از اينكه چرا نام مرا در دفتر ننوشته دلتنگ شدم ، خواستم هيجده تومان را به او بدهم قبول نكرد ، گفت پدر شما از بدهى ايكه بمن داشت حلال كردم .

بيائيد به اين گفتار با عظمت حضرت صادق (عليه السلام) كه ضامن نجات شماست و آنجناب در باب حج به آن سفارش فرموده عمل كنيد :

وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْمَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ .

خود را با تمام وجود از حقوق مردم خلاص كن ، و از اين بار سنگين خويش را در دنيا و آخرت راحت كن .

وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالاً فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضَ اللهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَيء صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالاً لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لاَِحَد إلاّ بِعِصْمَةِ اللهِ وَتَوْفيقِهِ .

حكيمانه تر از جملات بالا نمى توان سخن گفت ، امام صادق (عليه السلام) كاملترين مفاهيم و مفيدترين ارشادات و بهترين راهنمائيها را در زيباترين كلمات در ميدان حيات انسان قرار داده .

آن حضرت علاقه دارند انسان خود را از انواع ظلمت ها برهاند ، و به نور صدق و صفا ، وعشق و علاقه به حقايق آراسته كند و جز الله محورى در زندگى براى خود باقى نگذارد ، از خوديت خود خويش را نجات داده و با تمام وجود در حرارت حقيقت آب شود .

از وادى حدود به در آيد ، و به فضاى بى كران معنى قدم گذاشته ، شربت فناى فى الله را بچشد و به بقاء حضرت سرمد باقى شود .

اوحدى مراغه اى در زمينه استعداد انسان جهت رسيدن به عالى ترين كمالات مى فرمايد :

باشد از عشق قوت مردان *** آب و نان چيست قوت مردان
ما چه و در چه پايه ايم همه *** چون نه نوريم سايه ايم همه
تو از آنجا چو سايه زآنى دور *** كه نه اى هم چو سايه در پى نور
اصل نزديك و اصل دور يكى است *** ما همه سايه ايم و نور يكى است
باز آنها كه پيش ما نورند *** از حقيقت چو سايه مهجورند
چون نهاد تو آسمانى شد *** صورتت سر به سر معانى شد
نه زمين بر تو راه داند بست *** نه فلك بر تو نيز يابد دست
نامه ايزدى تو سربسته *** باز كن بند نامه آهسته
اى كتاب مبين ببين خود ر *** باز دان از هزار آن صد را
هم خلف نام و هم خليفه نسب *** نه به بازى شدى خليفه رب
ذات حق را مهينه اسمى تو *** گنج تقديس را طلسمى تو
به بدن درج اسم ذات شدى *** به قوا مظهر صفات شدى
قالبت قبه ايست اللهى *** ليك از حبه اى نه آگاهى
صنع را برترين نمونه توئى *** خط بيچون و بى چگونه توئى
امام ششم (عليه السلام) در قسمت دوم روايت چنين مى فرمايند :

در اين سفر با عظمت مععنوى بر توشه راه و مركب سوارى و دوستان و قدرتت و جوانيت و مالت اصلا تكيه مكن چه بسا آنچه را به زحمت تحصيل كرده اى و بر آن اعتماد نموده اى دشمن تو گردند و وبال تو شوند ، و حاصل آنها براى تو جز زحمت و مرارت و رنج و مشقت و عذاب آخرت چيزى نباشد .

آرى كسيكه ادعا كى كند من به داده او خوشنودم و جز رضاى حق چيزى نخواهم ولى اعتماد و دلگرميش به غير باشد ، خداوند عالم آن غير را دشمن او مى نمايد ، و وبال او مى كند تا همچون آفتاب براى او روشن شود كه نه براى او و نه براى غير او قوت و قدرت و نقشه و حيله اى در هيچ كارى نيست ، آنچه قدرت و قوت است مخصوص به جناب اوست ، بايد با تكيه بر حول و قوت او حركت كرد ، كه اعتماد بر غير ، اعتماد بر هوا و آب است .

حاجى سبزوارى آن عارف وارسته و فيلسوف بزرگ در توجه به حضرت دوست به درگاه جناب او عرضه داشته :

گردى از آن رهگذرم آرزوست *** افسر شاهى به سرم آرزوست
ترك تبارك به ميان عقد فقر *** شاهم و تاج و كمرم آرزوست
با چمن و خلد ندارم سرى *** خفتن آن خاك درم آرزوست
چند بمانم پس اين نه حجاب *** سير فضاى دگرم آرزوست
ذوق پر افشانى با غم نماند *** تير زشصتت بپرم آرزوست
جام مى ناب نخواهم ديگر *** خوردن خون جگرم آرزوست
عشق نگيرد مگر از درد زيب *** سينه پر از شررم آرزوست
بلكه ببيند به تو اين چشم تار *** گرد تو كحل بصرم آرزوست
بو كه رسد بوت به دل سينه ر *** چاك زدن هر سحرم آرزوست
طوطى جان تا كه شكرخا شود *** حرفى از آن لب شكرم آرزوست
چند سبا هدهد باد صب *** خود زسليمان خبرم آرزوست
تا بكيم تفرقه يعقوب وار *** بوى قميص پسرم آرزوست
معتكف هستى خود بودمى *** چند شد از خود سفرم آرزوست
در كلام امام صادق (عليه السلام) چند قسمت لازم به تذكر است :

1 ـ دوستان

2 ـ قوت و قدرت

3 ـ طروات جوانى

4 ـ ثروت و مال

در ادوار تاريخ بسيارى از مردم ، اين چهار مرحله را براى خود تكيه گاه گرفتند و بر اثر تكيه كردن به اين چهار ناحيه از وجود مقدس حضرت غافل شده ، و چنان غرق در هوا و هوس گشتند ، بطورى كه براى خود در عاقبت امر ساحل نجاتى نيافتند ، در آلودگيهاى عملى و اخلاقى خود آنقدر دست و پا زدند تا دچار هلاكت ابدى شدند .

بر بسيارى از دوستان اعتماد نكنيد
اگر رفيق شفيقى كه واجد شرايط الهى باشد ، و دوستى با او باعث ازدياد ايمان و هدايت گردد ، و دوستى و رفاقتش فقط و فقط براى خدا باشد ، اعتماد بر او در حقيقت اعتماد بر خداست .

اين چنين دوست و دوستى با او لذت دنيا و آخرت است ، و اسلام سفارش به چنين دوستى را به انسان نموده ، و دوستى با او را كليد خوشبختى دنيا و آخرت مى داند .

اما دوستى كه دوست هوا و هوس ، و دوست شكم و سفره ، و دوست سياست غلط و رياست پوشالى است ، و دوستى او مايه اتلاف عمر و فساد عمل و اخلاق است ، اعتماد بر او زندقه و فسق ، و تكيه بر او گناه و معصيت است ، و اين دوستى نه اين كه پايدار نيست ، بلكه روزى فرا خواهد رسيد كه اين دوستى نقطه دشمنى و عامل هلاكت خواهد شد .

تاريخ آل برمك را بخوانيد تا بر شما معلوم شود كه دوستى هائى كه بر اساس مسائل الهى پايدار نيست چه اندازه سست و بى پايه است ، آل برمك هارون و حكومت او را براى خويش قوى ترين تكيه گاه مى دانستند ، ولى شمسير تيز هارون در چند شبانه روز به عمر آنان آنچنان بى رحمانه خاتمه داد كه گوئى چنين خاندانى اصلا وجود خارجى نداشتند .

قائم مقام فراهانى آن مرد سياست و كياست ، براى به سلطنت رساندن محمد شاه قاجار به اندازه يك عمر خون دل خورد ، ولى پس از اينكه محمد شاه بر تخت سلطنت استقرار يافت وزير دانشمند خود را در باغ نگارستان با كمال شقاوت خفه كرد و آن چراغ روشن سياست و دريايت را از لباس هستى عريان نمود .

ميرزا تقى خان امير كبير براى به تخت نشاندن ناصر قاجار كمال زحمت و مشقت را بر خود هموار كرد ، اما ناصر قاجار در همان اوائل صدارت امير در كمال ناجوانمردى آن مرد بزرگ را در حمام فين كاشان كشت .

اينگونه مسائل در تاريخ بشر آنقدر زياد است كه براى بازگو كردن آنها دفاترى جداگانه و كتابهائى مفصل لازم است .

بر قوت و قدرت خويش تكيه نزنيد
اگر با ديده تحقيق ، و با چشم بصيرت بر اوضاع هستى و بخصوص زندگى آدميان بنگريم به اين حقيقت واقف مى شويم كه در تمام جهان حول و قوه اى به جز حول و قوه حضرت حق نيست ، و آنچه قوه و قدرت در اختيار موجودات است از آن خداست .

ما بايد قوه و قدرت خود را امانتى الهى بدانيم ، و از اين سرمايه خدائى در راه خدا و خدمت به خلق خدا استفاده كنيم .

به وقوه و قدرت خويش مغرور نشويم ، كه اگر ابر غرور نسبت به قوه و قدرت خويش بر زندگى ما سايه بيندازد ، صاعقه آتش زائى از آن بيرون مى آيد و به خرمن هستى ما آتشى مى اندازد كه ذره اى از خاكستر ما براى تماشاى تماشاگران بر جاى نماند .

تمام ستمگران تاريخ بدون استثناء در آتش ستم خويش سوختند ، و قدرت و قوت آنان مهم ترين عامل هلاكت و نابودى آنان گشت .

قدرت كداميك از قلدران تاريخ به قوت حوادث روزگار به داد آنان رسيد ، و چه قدرتمندى توانست در برابر امراض غير قابل علاج ، يا انقلاب ملل مظلوم يا مرگ از خود دفاع كند ؟

از زيبائى چهره و طراوت جوانى سوء استفاده نكنيد
زيبائى صورت در ادوار حيات مايه غرور و كبر و نخوت و روگردانى از حق براى بسيارى از فرزندان آدم بوده .

چهره زيبا براى كسى ماندنى نيست ، خوشبخت آن انسان زيبا چهره اى كه ، زيبائى خود را نعمت خدا بداند ، و آن را زمينه اى براى ابتلا و آزمايش خويش .

در روايت هاى كتب عالى اسلامى آمده ، آنكس كه نشاط جوانى را صرف عبادت و بندگى كند ، در قيامت در سايه رحمت حق قرار خواهد داشت .

به زيبائى صورت و طروات و نشاط جوانى ، به عنوان بهره اى الهى نظر كنيد ، و مواظب باشيد ، اين نعمت براى شما تبديل به نقمت ، و اين عنايت نسبت به شما تبديل به بلا و مصيبت نگردد . آنان كه با چهره زيباى خود ، به فريب ديگران دست آلودند ، و به خاطر جذايبت خود ، هزاران بستر گناه براى ديگران پهن كردند ، پس از فرو ريختن كاخ جمال به خاك پشيمانى و حسرت دچار شدند ، و از آن حسرت و اندوه سودى نبردند .

جوانى را هم چون بهار طبيعى حساب كنيد ، كه بايد در فضاى آن با كمك هدايت الهى تمام استعدادهاى شما ظهور و بروز كند ، نه قدرتى مستقل و فضائى از نخوت ، كه در آتش آن تمام قواى شما بسوزد و در ايام پيرى جز بدبختى و فلاكت و هزاران رنج و محنت و امراض مهلك براى شما به جاى گذارد ، و علاوه بر همه آنها در دادگاه عدل الهى ، دچار شديدترين پرسش نسبت به ايام جوانى شويد ، ولى از پاسخ دادن به صاحب خلقت عاجز باشيد و در برابر حضرت او سر ننگ بزير بيندازيد .

اى به خدا پشت كرده رو به خدا كن *** راه تو خطاست ترك خطا كن
روى زتسبيح ذوالجلال چه پوشى *** پشت به درگاه لايزال دوتا كن
كعبه توحيد را به خلق نشان ده *** در ره ارشاد كار قبله نما كن
در ره آن كآفريده هر دو سرا ر *** خاك شو و خاك بر سر دو سرا كن
چهره اخلاص را چو بنده مخلص *** پاك زگرد و غبار چون و چرا كن
تا كه برى لذتى زشهد شهادت *** در ره جانانه خويش را تو فدا كن
ديده به تقدير دوز و دل به قضا نه *** بنده تسليم باش و خو به رضا كن
نفس چو خواهد ترا بدر برد از راه *** سست مشو امتناع ورز و ابا كن
تا زر و مال توارث غير نگشته *** خود همه را صرف جود و وقف سخا كن
چون هنر آموختى به خلق بياموز *** آنچه عطا كرده اند بر تو عطا كن
مظهر مهر و داد و لطف و كرم شو *** در همه جا دستگيرى از ضعفا كن
ثروت و مال
تكيه بر مال و مغرور شدن بر ثروت كار مردم نادان و بى خبر از حقايق است ، ثروت امانتى الست الهى ، كه از آن بايد به عنوان وسيله براى رسيدن به لقاء حق استفاده كرد .

از مال و ثروت اگر در راه خدا استفاده نكنيد ، جز وزر و وبال براى شما نخواهد داشت ، قرآن مجيد در آيات نورانى و سعادت بخشش براى مال و ثروت برنامه هاى بسيار مهم و مفيدى قرار داده ، كه اگر با ثروت و مال هماهنگ با آن آيات عمل شود ، علت تأمين خير دنيا و آخرت مى گردد .

با خواست حضرت حق در باب سى ام مصباح الشريعه كه در ارتباط با حرص است ، توضيح مفصلى در باب مال و ثروت خواهد آمد ، اين قسمت را با شعر حكيمانه اى از سعدى خاتمه مى دهم .

اى كه در دنيا نرفتى بر صراط مستقيم *** در قيامت بر صراطت جاى تشويش است و بيم
قلب روى اندود نستانند در بازار حشر *** خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم
عيب از بيگانه پوشيده است و مى بيند بصير *** جرمت از همسايه پنهانست و مى داند عليم
نفس پروردن خلاف رأى دانايان بود *** طفل خرما دوست دارد صبر فرمايد حكيم
راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مى دهد *** كاى گنهكاران هنوز اميد عفوست از كريم
گر بسوزانى خداوندا سزاى فعل ماست *** ور به بخشى رحمتت عامست انعامت عميم
گر چه شيطان رجيم از راه انصافم ببرد *** هم چنان اميد مى دارم زرحمان الرحيم
آن كه جان بخشيد روزى داد چندين فضل كرد *** هم ببخشايد چو مشتى استخوان بيند رميم
سعديا بسيار گفتن عمر ضايع كردنست *** وقت عذر آوردن است استغفر الله العظيم
وَاسْتَعِدْ إسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعَ أوْقاتِ فَرائِضِ اللهِ وَسُنَنِ نَبِيّهِ (صلى الله عليه وآله) وَما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الأدَبِ وَالإحْتِمالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخاءِ وَايثارِ الزّادِ عَلى دَوامِ الأوْقاتِ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

در اين سفر وضع خود را آنچنان قرار بده ، كه انگار براى تو بازگشتى از اين سفر نيست ، كسيكه خبر مرگش را مى دهند ، چگونه به تدارك و جبران گذشته بر مى خيزد ، و سعى مى كند از حقوق الله وحقوق الناس خود را پاك كند ، تو هم با سفر حج همين معامله را انجام بده .

اوقات واجبات حضرت حق را با كمال جديت رعايت كن ، كه چيزى در اين عالم ارزش واجبات الهى را ندارد ، كه هركس به هر جا رسيد از اداى واجبات و ترك محرمات رسيد .

به تمام برنامه هاى پيامبر و آداب و سنن آنجناب احترام كن ، كه نجات و سعادت در سايه هماهنگى با برنامه هاى پيامبر گرامى ميسر است .

سختى ها و مشقت هاى اين سفر را چه سختى راه ، چه آزادى كه از هم سفران مى بينى براى خدا تحمل كن ، و راه صبر و شكر و مهربانى و سخا پيشه كن ، و در تمام اوقات آنچه در قدرت دارى در گردونه ايثار قرار بده .

ثُمَّ اغْسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبِكَ وَألْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ .

سفر بسيار مهمى در پيش دارى ، نتيجه اين سفر دخول در حرم قدس دوست ، و ملاقات با حضرت اوست ، ورود به آن حرم با معنى ، و رسيدن به نقطه با عظمت لقاء كار هر كس نيست ، اين سفر و نتيجه آن كه وصول به مقام لقاء است مقدماتى لازم دارد ، اولى مقدمه آن پاك شدن از گناهان نهان و آشكار بوسيله آب توبه خالص است ، پس به حقيقت توبه كن ، توبه اى كه قابل پذيرش دوست باشد و ترا از تمام گناهان اخلاقى و عملى و مالى پاك كند ، كه اگر بدين صورت توبه كنى به حريم حضرت يار راه پيدا نمى كنى و از لقاء آن حضرت محروم خواهى ماند ، و از سفر خويش جز خرج كردن مقدارى مال و خستگى راه ، چيزى نصيبت نخواهد شد .

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه برون در چه كردى كه درون خانه آئى
امروز اين سفر به نظر آسان مى آيد ، تهيه پول ، حركت با هواپيما ، قرارگرفتن در خانه هائى شبيه هتل ، پذيرائى شدن به وسيله خدمه كاروان با بهترين ميوه و غذا ، انجام مراسم و مناسك و اعمالى آسان و پس از بيست و چند روز دور بودن از شهر و ديار برگشتن به شهر و ديار ، ولى اين حج نيست ، حج را اگر از ديدگاه قرآن و روايات بخصوص آيات و روايات عرفانى نظر كنيد ، درياى پر موجى از معنويت مى بينيد كه ساحلش ناپيداست ، و سفرى مى بينيد كه پايانش مهمانى حضرت حق است و هر كس به طور عادى لايق اين مهمانى نيست ، مهمان بايد داراى شرايطى باشد ، كه لياقت حضور براى او متحقق گردد ، و آن شرايط يا آن مقدمات به قول امام ششم غسل فكر و نفس با توبه خالص است ، و پوشيدن لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع .

در اينجا لازم است به واقعياتى از اين سفر و مناسك آن اشاره رود تا بر زائران بيت يا در حقيقت زائران صاحب بيت معلوم مى شود كه كجا مى روند و براى چه مى روند و به خاطر كه مى روند .

در عين رفتن به حج ،
مناسك را به نحو حقيقت بجا نياورده اى

در اين زمينه خسرو قصيده بسيار مهمى دارد كه ذكر آن قصيده بدون سود نيست .

حاجيان آمدن با تعظيم *** شاكر از رحمت خداى كريم
آمده سوى مكه از عرفات *** برده لبيك عمره از تعظيم
يافته حج و عمره كرده تمام *** بازگشته به سوى خانه سليم
من شدم ساعتى به استقبال *** پاى كردم برون زحد گليم
مرمرا در ميان قافله بود *** دوستى مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگوى چون رستى *** زين سفر كردن به رنج و به بيم
شادگشتى از آن كه حج كردى *** چون تو كس نيست اندرين اقليم
بازگوتا چگونه داشته اى *** حرمت آن بزرگوار حريم
چون همى خواستى گرفت احرام *** چه نيت كردى اندر آن تحريم
جمله بر خود حرام كرده بدى *** هر چه مادون كردگار عظيم
گفت نى ، گفتمش زدى لبيك *** از سر علم و از سر تعظيم
مى شنيدى نداى حق و جواب *** باز دادى چنان كه داد كليم
گفت نى ، گفتمش چو در عرفات *** ايستادى و يافتى تقويم
عارف حق شدى و منكر خويش *** به تو از معرفت رسيد نسيم
گفت نى ، گفتمش چو مى رفتى *** در حرم هم چو اهل كهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودى *** در غم حرقت عذاب جحيم
گفت نى ، گفتمش چو سنگ جمار *** همى انداختى به ديو رجيم
از خود انداختى برون يكسو *** همه عادات و فعل هاى ذميم
گفت نى ، گفتمش چو گشتى تو *** گوسپند از پى اسير و يتيم
قرب حق ديدى اول و كردى *** قتل قربان نفس دون و لئيم
گفت نى ، گفتمش چو گشتى تو *** مطلع از مقام ابراهيم
كردى از صدق اعتقاد و يقين *** خويشى خويش را به حق تسليم
گفت نى ، گفتمش به وقت طواف *** كه دويدى به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائكيان *** ياد كردى بگرد عرش عظيم
گفت نى ، گفتمش چو كرى سعى *** از صفا سوى مروه بر تقسيم
ديدى اندر صفاى خود كونين *** شد دلت فارغ از جحيم و نعيم
گفت نى ، گفتمش چو گشتى باز *** مانده از حجر كعبه دل به دو نيم
كردى آنجا به گور مر خود ر *** هم چنانى كنون كه گشته رميم
گفت از اين باب هر چه گفتى تو *** من ندانستم از صحيح و سقيم
گفتم اى دوست پس نكردى حج *** نشدى در مقام محو مقيم
رفته و مكه ديده آمده باز *** محنت باديه خريده به سيم
گر توخواهى كه حج كنى پس از اين *** اين چنان كن كه كردمت تعليم
حج از ديدگاه حضرت زين العابدين (عليه السلام)
عالم بزرگ ، محدث خبير ، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب مستدرك جلد دوم صفحه 186 خبر بسيار مهمى نقل مى كند كه در آن خبر وجود مقدس حضرت زين العابدين به توضيح حج حقيقى و معناى مناسك برخاسته و از اين راه زائران خانه حق را به بسيارى از واقعيات آشنا فرموده است .

زائر با توجه به اين روايت تكليفى ديگر پيدا مى كند ، و سعى مى نمايد قبل از رفتن به اين سفر با آب توبه غسل حقيقى كند ، و وجود خويش را به لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع بپوشاند .

چهارمين رهبر بزرگ شيعه ، گهر گرانبهاى صدف هستى ، زينت بخش عبادت عباد حضرت سجاد پس از اداى مراسم حج به مدينه باز مى گشتند ، مردى بنام شبلى به استقبال آن پيشواى عارفان و امام آگاهان آمد .

پس از اداى مراسم احترام به پيشگاه حضرت سجاد ، اين چنين از طرف امام مورد پرسش قرار گرفت :

آيا هيچ به حج خانه رفته اى ؟

عرضه داشت : آرى :

فرمود : در آن هنگام كه به ميقات رفتى ، و از لباسهاى دوخته خود درآمدى ، و غسل كردى ، در نيتت بود كه خود را از اشتباهات و لغزش ها در دو مرحله ظاهر و باطن براى همشه پاك كنى ؟

گفت : نه .

فرمود : آه پس نه به ميقات وارد شدى و نه از لباس دوخته بيرون آمدى و نه غسل حقيقى بجاى آوردى .

فرمود : آيا خود را پاكيزه كردى و سپس احرام بستى و پيوند خود را مبدء عالم بوسيله حج استوار نمودى ؟

گفت : آرى .

فرمود : در آن هنگام در نيت داشتى كه خود را از تمام آلودگيها به نور توبه برهانى ؟

گفت : نه .

فرمود : بوقت احرام هر برنامه اى را كه دوست نمى پسندد و به خاطر مصلحت بربندگانش ممنوع نموده بر خود حرام دانستى ؟

گفت : نه .

فرمود : به وقت بستن پيوند حج و هنگاميكه آن را با عمره محكم مى كردى در نيت داشتى كه هر عقد و پيمان و هرگونه قرار داد غير خدائى را از برنامه هايت باز كرده و جز با حضرت دوست پيوند و قرار داد نداشته باشى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس در حقيقت خود را پاكيزه نكرده و احرام نبسته و پيمان حج را محكم و استوار نكردى .

فرمود : به ميقات وارد شدى و دو ركعت نماز احرام به جاى آوردى و تلبيه گفتى ؟

عرض كرد : آرى .

فرمود : بهنگام ورود به ميقات در نيت تو بود كه به زيارت حق آمده اى ، و اين نماز و احرام و تلبيه ، مقدمات لقاء اوست ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى دو ركعت نماز خواندى در اراده داشتى كه به ارزنده ترين برنامه ها و بزرگ ترين حسنات و بهترين اعمال وسائل قرب به آن حضرت را آماده كنى ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى تلبيه گفتى در نيت داشتى كه به هر برنامه صحيحى در پيشگاه حق به اقرار آمده اى در حال پيمان بستن با اوئى ، كه در تمام جوانب حيات از فرمانش پيروى كنى و از هر معصيت و خطائى روى بگردانى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس در حقيقت وارد ميقات نگشته و نماز احرام بجاى نياورده و تلبيه نگفتى .

سپس فرمود : آيا وارد مسجد الحرام شدى و پاى در حرم مبارك حق گذاشتى و كعبه را با ديده خود ديدى و در برابر آن نماز گذاردى ؟

گفت : آرى .

فرمود : بهنگام ورود در حرم آيا در ضميرت بود كه از هر گونه بدگوئى پشت سر برادران مسلمان دورى جوئى ، و عيب گفتن اهل قبله را ترك نمائى ؟

گفت : نه .

فرمود : زمانى كه وارد مسجد خيف شدى و نماز خواندى آيا اراده كردى كه از هيچ برنامه اى جز مخالفت با امر خداوند نترسى و به چيزى جز رحمت الهى اميد نداشته باشى ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى گوسپند قربانى را سر بريدى آيا نيت كردى كه حلقوم طمع را جدا كنى و آيا به هنگام قربانى توجه داشتى كه راه ابراهيم را مى روى آن بزرگ انسانى كه يگانه فرزند عزيز خود را به قربانگاه آورد تا براى محبوب خود فدا كند ؟

گفت : نه .

در اين حال بود كه صداى گريه امام بلند شد و شدت تأثر و ناراحتى او به اندازه اى بود كه گوئيا مفارقت روح از بدنش نزديك شده ، مى گريست و پى در پى مى گفت آه آه !

اندر ين ره هر كه او يكتا شود *** گنج معنى در دلش پيدا شود
جز جمال خود نبيند در جهان *** اندر ين ره هر كه او بينا شود
قطره كز دريا برون آيد همى *** چون سوى دريا شود دريا شود
گر صفات خود كند يكباره محو *** در مقامات بقا يكتا شود
هر كه در بر نيستى خود نهاد *** در حريم هستى او تنها شود
از مسما هر كه يابد بهره اى *** فارغ و آسوده از اسما شود
ور كند گم صورت هستى خويش *** صورت او جملگى معنا شود
ور نهنگ لاخورش زو طعمه ساخت *** زنده جاويد در الا شود
صورتت چون شد حجاب راه تو *** محو كن تا سيرتت زيبا شود
گر از اين منزل برون رفتى يقين *** دان كه منزلگاهت او ادنى شود
ما بجانان زنده ايم از جان برى *** تا ابد هرگز كسى چون ما شود
هر آنجا مقصد و مقصود يافت *** در دو عالم والى والا شود
هر كه را دل راز دار عشق شد *** كى دلش مايل سوى صحرا شود
آنگاه فرمود : اى شبلى آن كس كه دست به حجر الاسود بگذارد بمانند آنست كه با خداى خود دست داده .

نكو بنگر اى بنده ناچيز شكسته و اى موجود ضعيف افتاده كه كجائى و چه مى كنى ، پاداشى را كه خداى بزرگ بر اين برنامه عالى قرار داده ضايع مكن و عهدى كه با دوست بسته اى مشكن ، آگاهى و ميدانى كه روى گردانى از امر او گناه و معصيت است و مخالفت با فرمانش بزرگترين عامل شكستن پيمان تو با اوست .

سپس فرمود : اى شبلى آن زمان كه در مقام ابراهيم ايستادى ، اراده داشتى كه از آن هنگام به بعد كنار هر فانى از فرامين الهى ايستادى مقاومت كنى و تا فرمانش را نبرى از پاى ننشينى و از هر گناهى دورى جسته و خويشتن دار باشى ؟

گفت : نه .

فرمود : به هنگام نماز در آن مقام بزرگ عزم داشتى كه از خطوط بندگى ابراهيم پيروى كنى و دماغ شيطان را به خاك بمالى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس در حقيقت در مقام ابراهيم نايستاده و در آن جاى مقدس نماز بجا نياورده اى .

فرمود : كنار آب زمزم رفتى و از آن چشمه آب نوشيدى ؟

گفت : آرى .

فرمود : نيت داشتى كه هم اكنون كنار مرز عبادت رسيده و بايد از آن پس چشم از گناه پوشيد ؟

گفت : نه .

فرمود : در واقع بر سر آن چاه نرفته و از آبش نياشاميده اى .

آنگاه فرمود : بين صفا و مره سعى كردى ؟

گفت : آرى .

فرمود : در آن وقت نيت داشتى كه در حال بيم و اميد در پيشگاه الهى قدم مى زنى ، در انديشه اين كه آيا مرا مى پذيرند يا نه رفت و آمد مى كردى ؟

گفت : نه .

فرمود : در حقيقت سعى صفا و مروه نكرده و در آن جايگاه با عظمت قدم نزده اى .

سپس فرمود : اى شبلى آيا به سرزين منى رفتى ؟

گفت : آرى .

فرمود : در آنجا توجه داشتى كه مردم مسلمان را از خطر دست و زبانت ايمن بدارى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس به منى نرفتى .

آنگاه فرمود : به زمين عرفات وقوف كردى و خود را آماده پذيرفتن رحمت الهى نمودى و وادى نمره را شناختى ، و حضرت دوست را در نزد علائم و نشانه ها خواندى ؟

گفت : آرى ، اين برنامه ها را انجام دادم .

فرمود : آيا موقف عرفا كه مقام عرفان و شناسائى است دانستى كه خداى عزيز چه برنامه هاى فوق العاده اى از علوم و معارف را براى رشد و تكامل انسان قرار داده ، و بيدار بودى كه يار بر تمام اسرار تو آگاه است ، و فرداست كه نامه اعمال و پرونده كردارت را به دستت خواهد داد ؟

گفت : نه .

فرمود : چون كنار جبل رحمت رفتى ، بنظر آوردى كه خداى مهربان هر مرد و زن با ايمان را مورد لطف قرار مى دهد و مشمول عنايت خود مى كند و همه مردم مؤمن را دوست دارد .

گفت : نه .

فرمود : وقتى وارد وادى نمره شدى به اين مسئله توجه داشتى تا خود بنده حق نباشى ديگرى را به بندگى او مخوان و تا خود از گناه باز نايستى ديگرى را نهى مكن ؟

گفت : نه .

پرسيد ، به هنگامى كه نزد نشانه ها و علائم ، توقف كردى ، هيچ در نظر آوردى كه خالق عالم و نگهبان آفرينش ، آسمان و زمين و ملائكه مأمور برنامه هاى هستى را مراقب برنامه هاى تو قرار داده ؟

گفت : نه .

فرمود : در حقيقت به عرفات وقوف نكرده و به جبل رحمت برنيامده و وادى نمره را نشناخته و خداى مهربان را نخوانده اى !

سپس فرمود : آيا در وادى مزدلفه وارد شدى و سنگ ريزه هاى جمره را از آنجا برداشتى و به سرزمين مشعر درآمدى ؟

گفت : آرى .

فرمود : در آنجا نماز خواندى و متوجه بودى كه آن شب ، ليله عيد است ، و نماز مخصوص به آن شب كليد حل هر مشكلى است ؟

گفت : نه .

فرمود : زمانى كه بين دو شانه راه مى رفتى و از منحرف شدنت به جانب راست و چپ نگران بودى و سعى داشتى مستقيم حركت كنى ، در نظر داشتى كه از راه حق انحراف حاصل نكرده و از دل و دست و زبانت خطائى سر نزند ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى در وادى مزلفه قدم مى زدى و سنگ ريزه هاى جمره را جمع مى كرى توجه داشتى كه خود را از هر گناه و پليدى بركنار داشته و در تمام برنامه هاى حق ثات و استوار بمانى ؟

گفت : نه .

فرمود وقتى وارد مشعر شدى آيا درونت را به شعار اهل تقوى بيدار كردى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس در واقع به نشانه هاى حرم مرور نكرده و در آن بقاع متبركه نماز بجاى نياورده و از آن سرزمين مقدس سنگ ريزه بر نچيده و به مشعر گذر نكرده اى .

سپس فرمود : به زمين منى رفتى ، و رمى جمرات كردى ، و سر خود را تراشيدى و قربانى نمودى و در مسجد خيف نماز خواندى و براى بقيه اعمال به مكه بازگشتى ؟

گفت : آرى .

فرمود : چون به منى رسيدى و رمى جمرات كردى ، به نظر آوردى كه به هدف خود رسيده و هر خواسته صحيحى داشتى خدايت اجابت فرمود ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى رمى جمره مى كردى ، در نيت داشتى كه دشمن ديرين خود ابليس و سپاهش را از خود مى رانى ؟

گفت : نه .

فرمود : وقتى موى سر را زدى توجه داشتى كه خود را از هرگونه پليدى و ناپاكى تميز كرده و از گناهان بيرون آئى ، آنچنان كه فرزند از مادر متولد مى شود ؟

گفت : نه .

فرمود : در حقيقت به منى نرفتى ، و رمى جمرات نكرده ، و حلق رأس ننموده اى ، و قربانى سر نبريده ، و در مسجد خيف نماز نخوانده اى ، و به سوى حضرت حق حركت ننموده اى !

فرمود : پس از بازگشت به مكه آيا در دل اين چنين قصد داشتى كه به سوى او در حركتى و به خاطر تقرب به مقام او از خانه خود بيرون آمده اى ؟

گفت : نه .

فرمود : پس در حقيقت وارد حرم نشده و خانه كعبه را نديده و در آنجا نماز بجاى نياوردى ؟

فرمود : پس از ورود به مكه طواف خانه نمودى و دست بر اركان گذاشتى و آخرين سعى صفا و مروه نمودى ؟

گفت : آرى .

فرمود : وقت سعى در نظر داشتى كه از همه روى تافته و به سوى او گريخته و به بارگاه قدس او آمد وشد مى كنى ؟

گفت : نه .

فرمود : در حقيقت طواف خانه نكرده و استلام اركان ننموده و سعى صفا و مروه بجاى نياورده اى ، برگرد دوباره حج بجاى آر ، زيرا تو اين سفر را به معنائى كه از تو خواسته اند نرفته اى و مطابق با اهداف عاليه اين برنامه بزرگ الهى قدم برنداشته اى ، و خود را مستعد و آماده ورود به حريم قدس يار ننموده اى !

شبلى سخت گريست و از آن ساعت به كوشش برخاست تا خدايش براى سال بعد موفق به آن سفر روحانى و سير الهى ، و مشى ملكوتى كرد ، و به آنچه بوسيله حضرت زين العابدين (عليه السلام) آگاه شده بود در آن سفر عمل كرد .

آرى آنجا حرم امن ، حريم قدس ، بارگاه معنى ، ومهبط ملائكه ، و منبع هدايت ، و مشعل نور محبوب است ، مگر هر كسى در آنجا راه دارد ، و هر بى سر و پائى را در آنجا مقام و محل است ، آنجا جايگاه پاكان و موقف صالحان ، و پناه اولياء و تكيه گاه نيكان ، و جاى ورود پاكان است .

آنجا از نظر معنى ، بلندترين نقطه اوج حقيقت ، و با ارزش ترين محل صدق و صفاست ، كه اهل دل از همانجا با چشم دل نگران جمال پاك محبوب و ناظر حضرت يارند و با زبان حال در محضر آن يكتا به قول عارف بزرگ و فيلسوف عظيم الشأن حاجى سبزوارى عرضه مى دارد :

دل و جانم فداى حضرت دوست *** نى فداى گداى حضرت دوست
هر دمى صد جهان زجان خواهم *** تا فشانم به پاى حضرت دوست
چشم فتان او بلاى دل است *** دل فداى بلاى حضرت دوست
هست پاداش نيستى هستى *** نيست شود در هواى حضرت دوست
گر فنا شد وجود ما گو شو *** باد دائم بقاى حضرت دوست
از دل و دين و هست و نيست برست *** هر كه شد مبتلاى حضرت دوست
هر كه را كشت خود بهايش شد *** اى فداى بهاى حضرت دوست
خلد و كوثر بجرعه اى بفروش *** غير مگزين بجاى حضرت دوست
دير جويان و هم حرم پويان *** همه رو در سراى حضرت دوست
جمله زير لواى رحمت بين *** خاصه اهل ولاى حضرت دوست
گاه جامم به لب گهى جانم *** تا چه باشد رضاى حضرت دوست
دم عيسى گرفت باد سحر *** از دم جانفزاى حضرت دوست
گشت اسرار از سرايت فيض *** مرغ دستان سراى حضرت دوست
كعبه در آئينه قرآن
در كتاب با عظمت الهى مى خوانيم :

إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ .

در توضيح اين آيه بايد گفت :

ارزيابى عظمت ، واهميت برنامه هاى اسلامى ، و نقشى كه براى بپا داشتن يك نظام عادلانه در مجتمع انسانى قواعد و مقررات الهى دارند ، تنها از طريق دقت در آيات قرآن مجيد و رواياتى كه در معتبرترين مدارك دينى تدوين شده ميسر است .

مى توان از نتائجى كه از عمل به اصول الهى عايد جامعه بشرى مى گردد به اصالت و حقيقت حقوق اسلامى در تمام جوانب حيات پى برد .

قرآن مجيد حاوى كليات مسائل اسلامى ، و روايات و ا خبار ، شرح و توضيح آن كليات است .

حفظ حقوق انسان در تمام زمينه هاى زندگى ، و تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر از عمل به برنامه هاى الهى به دست مى آيد .

مسئله حج و روى آوردن به كعبه به شرط خلوص و معرفت ، از مسائلى است كه در دنيا و آخرت مسلمانان را دوا مى كند .

در آيه اى كه ذكر شد مى خوانيم :

همانا اول خانه اى كه براى مردم به جهت عبادت و بندگى قرار داده شد خانه ايست كه در مكه برپاست ، آنجا مركز خير و بركت ، و منبع نفع و سود و محور هدايت و راهنمائى است .

آرى هدف حق از قراردادن آن خانه در شهر مكه و در وسط مسجد الحرام براى اجراى مراسم بندگى و عبوديت از طرف مردم است ، و براى اين كه مردم در اتصال به آن جايگاه عظيم خود را به مقام قرب برسانند و از تمام علائق و وابستگى هاى غلط برهانند ، و حاكميت معبودهاى باطل را از زندگى خود ريشه كن كرده ، تمام توجه خود را متوجه حضرت حق نمايند .

اى خوشا دل كاندر او از عشق تو جانى بود *** شادمان جانى كه او را چون تو جانانى بود
خُرّم آن خانه كه باشد چون تو مهمانى در او *** مقبل آن كشور كه او را چون تو سلطانى بود
زنده چون باشد دلى كز عشقِ تو بوئى نيافت *** كى بميرد عاشقى كو را چو تو جانى بود
هر كه رويت ديد و دل را در سر زلفت نبست *** در حقيقت آدمى نبود كه حيوانى بود
در عمه عمر ار بر آرم بى غم تو يك نفس *** زان نفس بر جان من هر لحظه تاوانى بود
آفتاب روىِ تو گر بر جهان تابد دمى *** در جهان هر ذره اى خورشيد تابانى بود
آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مر *** اندر آن آتش مرا هر سو گلستانى بود
روزى آخر از وصالِ تو به كام دل رسم *** اين شبِ هجرِ ترا گر هيچ پايانى بود
در كعبه نشانه هاى روشنى از خداوند قرار دارد ، مقام ابراهيم آنجاست ، آنكس كه خود را بدان جايگاه برساند در حيم امن قرار گرفته ، بر بندگان است كه در حال توانائى به سوى آن مكان بشتابند ، و اعمال و مناسك آنجا را طبق دستور الهى با خلوص و معرفت بجاى آرند ، هر كس از اجراى اين دستور سعادتبخش سرباز زند ، به دايره ناسپاسى قدم گذاشته ، همانا خداى بى ا نباز از همه عالميان بى نياز است .

آرى هدف حضرت حق از قرار دادن آن خانه در شهر مكه ، جهت اجراى مراسم بندگى و عبوديت در آن شكل خاص از طرف مردم است ، و اينكه خداخواهان و حق پرستان و حق جويان و اهل عشق آن را وسيله اى براى تحصيل بندگى قرار دهند ، و بواسطه اجراى مقررات و مناسك آن ، به پرستش خداوند و عبادت خالصانه برخاسته و رسوم بندگى را در محضر حضرت دوست بجاى آرند . مگر نه اين است كه تاريخ حيات بشر نشان داده ، كه به دست آوردن سلامت دو جهان و خوشبختى و سعادت در تمام زواياى حيات از طريق درك توحيد توجه به شؤون حق ميسر است ، مگر جز از راه آشنائى با حق و حفظ حقوقى كه براى حفظ كيان انسان و انسانيت بر عهده آدمى نهاده شده خيرى به دست مى آيد ، كعبه و شؤون آن جهتى است براى نشان دادن عمق توحيد و به دست آوردن فضائل انسانى و اخلاق الهى از طريق اداى مناسك آن .

عاشقانه به آن وادى سفر كنيد ، و عاشقانه در آن حريم قدم نگذاريد ، و عارفانه در آن جايگاه ، كه جاى سر به خاك گذاشتن انبيا و امامان و اولياء بوده قرار بگيريد و چون به كعبه نزديك شديد خالصانه در مطاف قرار گرفته و دور خود او بگرديد و با زبان حال در محضر آنجناب عرضه بداريد :

اى راحت روانم دور از تو ناتوانم *** بارى بيا كه جان را در پاىِ تو فشانم
اينهم روا ندارم كآگگ براى جانى *** بگذار تا برآيد در آرزوت جانم
بگذار تا بميرم در آرزوى رويت *** بى روى خوبت آخر تا چند زنده مانم
گيرم كه من نگويم لطف تو خودنگويد *** كين خسته چند نالد هر شب بر آستانم
اى بخت خفته برخيز تا حال من ببينى *** وى عمر رفته بازآ تا بشنونى فغانم
اى دوست گاه گاهى مى كن به من نگاهى *** آخر چو چشم مستت من نيز ناتوانم
بر من هماى وصلت سايه از آن نيفكند *** كز محنت فراقت پوسيد استخوانم
اين طرفه تر كه دايم تو با منى و من باز *** چون سايه در پى تو گرد جهان دوانم
كس ديد تشنه اى را غرقه در آب حيوان *** جانش به لب رسيده از تشنگى من آنم
زان دم كه دور ماندم از درگهت نگفتى *** كآخر شكسته اى بد روزى بر آستانم
هرگز نگفتى اى جان كان خسته را بپرسم *** وزمحبت فراقش يك لحظه وارهانم
اكنون سزد نگارا گر حال من بپرسى *** يادم كنى كه اين دم دور از تو ناتوانم
بر دست باد كويت بوى خودم فرستى *** تا بوى جان فزايت زنده كند روانم
بارى عراقى اين دم بس ناخوشست و درهم *** حال دلش دگر دم تا چون شود چه دانم
مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ .

آن روز كه ابراهيم بزرگ آن قهرمان توحيد و معنى ، هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه آورد، از قطره اى آب و ذره اى علف سبز در آن منطقه خبرى نبود ، بنا به نقل قرآن مجيد عرضه داشت :

پروردگارا ! من زن و فرزندم را نزد خانه تو ، در سرزمينى خشك و غير قابل كشت ، سكونت دادم ، خداوندا ! به خاطر اين كه نماز به پاى دارند ، تو اى آگاه بر تمام احوال ، دل مردمان را به ايشان توجه ده و از انوع ميوه ها و نعمت هايت آن مردم را بهره ده تا به شكر تو برخيزند .

نتيجه مبارك بودن آن جايگاه ، و قبول شدن خواسته ابراهيم را در وضع قريب به يك ميليون مسافرى كه در اين سالها به آن جايگاه مبارك مى روند مى بينيد .

اين مسئله از يك جهت و از جهت ديگر مبارك بودن اين خانه در اين است ، كه با كشش معنويش هزاران دل را منقلب كرده ، و هزاران نفس را از آلودگى پاك ، و هزاران معصيت كار را به صحنه با عظمت توبه مى كشد .

هدف از هادى بودن آن جايگاه هم در اين است ، كه مردم در آن محل و در محيط مسجد الحرام و در مقامات ديگر ، به شرط اجراى مناسك بطور صحيح ، راه تحصيل خير دنيا و آخرت رايافته ، و به مقام قرب حق و خوشنودى آنجناب نزديك مى شوند .

مسلم است كه از زمان بناى كعبه ، كه همزمان شروع حيات آدم در كره خاك بوده ، اين مركز مبدء و منبع پخش نور و بركت و مركز هدايت بندگان و راهنمائى ايشان به سوى حقايق عالى بوده ، و همانجاست كه قرآن مجيد براى هدايت بشر و دستگيرى انسان ، و ايجاد تحول همه جانبه در حيات ، نازل شده ، و راه بينش وسيع به وسعت ظاهر و باطن جهان را به روى آنان گشوده است .

كعبه ، آرى كعبه ، همان مركزى كه در آن و از بركت و هدايت آن مناسك عالى حج انجام مى گيرد ، و با توجه به مناسك آن و دقت در اسرارش ، آدمى از شرك و زندقه ، نفاق و دوروئى ، قوميت و عصبيت ، تكبر و نخوت ، اسارت و ذلت ، وساير پليديها دور شده ، و به جميع مراتب هدايت اگر بخواهد مى رسد .

كعبه ، به آدمى مى آموزد ، كه بنده پاك از شوائب محبوب خداست ، تعليم مى دهد كه جامعه اسلامى بايد در تمام شئون زندگى داراى وحدت كلمه باشد ، و به اهل استطاعت درس مى دهد ، كه از استطاعت مالى و بدنى خود در راه اعلاى كلمه حق بكوشيد ، و به نداى تمام مظلومان و مستمندان و دردمندان جواب مثبت داده ، و همه ساله با تشكيل دادن اين اجتماع عظيم ، به رفع نيازها و گرفتاريهاى ملل اسلامى اقدام كنيد ، و گرفتاران در بند اسارت را برهانيد ، و براى حفظ استقلال مادى و معنوى امت اسلامى ايجاد ضمانت نمائيد .

كعبه درس محبت و دوستى و درس اخوت و برادرى و درى عدل و موسات و صفا و صميميت مى دهد .

كعبه در پرتو عظمت و معنويتى كه دارد ، راهنماى مسلمين به سوى سعادت دناى و آخرت است ، و به غير مسلمانان هم راه ايجاد اتفاق و اتحاد را آموخته ، و به آنان مى گويد : براى رفع مشكلات اجتماعى ، نياز مبرم به يك مجتمع سالم و پاك دارند
هُدىً لِلْعَالَمِينَ .

حج از ديدگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در پايان خطبه اول نهج البلاغه ، حضرت مولى الموحدين ، امام العارفين ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

شما را به حج خانه اش ، كه آن را قبله مردم قرار داده مكلف كرده ، تا چون جانداران كه با حرص و ولع به چشمه زلال وارد مى شوند ، در حال تسليم ، به آن جايگاه درآئيد ، و كبوتروار به آن حرم امن پناهنده شويد ، حكمت الهى اقتضا دارد كه بندگانش آزادانه در برابر عظمت ربوبى اش ، در آن جايگاه مقدس سر فرود آرند ، شنوندگانى از بندگانش را انتخاب كرد تا دعوت او را پاسخ گويند ، و مشيت حضرتش را تسليم گردند .

اين عباد بهرهور از گوش شنوا ، به آن حريم مقدس مى روند ، و در آن جايگاه قدس كه انبياء عظام الهى وظيفه بندگى بجاى آوردند ، رو به معبود قرار گرفته و خود را شبيه فرشتگان طواف كننده به دور عرش مى نمايند ، در آن تجارتگاه الهى سودها برده ، و به وعده گاه عفو و احسان حق روى مى آوردند .

خداوند سبحان ، كعبه و وظايفش را شعار جاودانى براى اسلام ، و جايگاه امن براى پناهندگانش قرار داده ، در آن معبد عظيم اعمالى را واجب ، و اداى حق آن حرم مقدس را بر بندگانش لازم ، و ورود به آن معبد و ديدارش را به كسانى كه توانائى دارند حكم نموده است .

شارح ترجمه و تفسير نهج البلاغه در توضيح فرمايشات امام عاشقان مى فرمايد :

حج خانه خدا و اعمالى كه بايستى در آن مقدس ترين معبد الهى انجام بگيرد ، به قدرى در سازندگى فرد و اجتماع مؤثر است كه قابل توصيف با قضايان معمولى نيست ، بطورى كه مى توان گفت :

اگر انسانى به آن عمل سازنده توفيق يابد و با اين حال دگرگونى در وضع او بوود نيايد و به مسير تكامل وارد نگردد ، حتماً يا به حكمت آنچه كه ديده و عمل كرده است ، آگاهى نداشته ، و يا نيروى غرايز حيوانى و خودخواهى او به قدرى مقاومت داشته است كه اگر خود حق و حقيقت را هم مى ديد و در جاذبه آن قرار مى گرفت ، پا به فرار مى گذاشت و كمترين نتيجه اى را از آن مشاهده و قرار گرفتن در جاذبه حق و حقيقت بدست نمى آورد .

براى توضيح مقدارى از عظمت حج بيت الله ، اين عمل دگرگون كننده مطالبى را مطرح مى كنيم :

1 ـ مسلم است كه در همه جوامع و همه دورانها ، مخصوصاً در آن جمعيت هائى كه پيامبران و خداشناسان وجود داشته اند ، جايگاه مخصوصى براى عبادت و تفكرات معنوى ساخته شده است .

اين معابد در حقيقت رصدگاه هائى براى نظاره به بى نهايت ، و ايجاد رابطه ميان بى نهايت بزرگ « خدا » و بى نهايت كوچك « انسان » مى باشند .

در اين رصدگاه هاست كه آدميان بدون واسطه با خويشتن روبرو مى شوند و با امواج مقدس وجدان خويش ، با خدا به راز و نياز مى پردازند .

در هيچ يك از جايگاه ها و مسكن هائى كه بشر با دست خود مى سازد مصالح ساختمان از آنچه كه هستند ، تغييرى پيدا نمى كنند ، مگر مصالح ساختمان معابد كه با آجر بالا مى رود و مبدل به روح و جان شفاف مى شود و انوار الهى را در دلها منعكس مى سازد .

اين معابد مانند چشمه سارهائى زلال ، در ميان سنگلاخ ها و دشت هاى سوزان زندگى حيوانى آدميان قرار گرفته است ، انسانها با شستشو در اين چشمه سارها طراوت و شادابى روح را در مى يابند .

بيت الله الحرام كه كعبه و مكه نيز ناميده شده است ، اولين معبد جهانى است كه براى همه مردم با دست ابراهيم خليل (عليه السلام) ساخته شده است .

دومين خانه جهانى كه به عنوان معبد عمومى بنا شده است ، مسجد اقصى است ، كه بوسيله حضرت سليمان در سال 1005 پيش از ميلاد پس از قرنها از تاريخ بناى كعبه ساخته شده است .

البته پيش از كعبه و مسجد اقصى معابد زيادى وجود داشته است ، زيرا به قول بعضى از انسان شناسان :

تاريخ معابد مساوى تاريخ انسانهاست ، خصوصيت اين دو معبد به جهت عمومى بودن و خالى بودن از رنگ و شكل محلى و خصوصيات نژادى و غيره است .

روايت از اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره اينكه كعبه اولين معبد الهى است وارد شده است :

مردى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيد : آيا اولين خانه خدا كعبه بوده است ؟ آنحضرت فرمودند : نه ، پيش از كعبه خانه هائى براى عبادت ساخته شده است ولى كعبه اولين خانه مبارك و وسيله هدايت و رحمت و بركت است . و اولين كسى كه آن را بنا نموده است ابراهيم خليل بوده ، سپس جرهم از قبيله عرب آن را تجديد بنا كرد ، و بار ديگر منهدم شد و عمالقه آن را تجديد كردند .

2 ـ كعبه در جايگاهى بنا شده است ، كه هيچ گونه وسيله تفريح و مناظر طبيعى خوشايندى ندارد ، سنگلاخى در ميان اقيانوسى از ريگزارها و ديدگاه هاى خشن كه مجالى به انديشه هاى گسترده و عميق و فوق ضرورت هاى زندگى معمولى نمى دهد .

حكمت بالغه ايست كه كعبه را در جايگاه خسته كننده قرار داده است كه انسان ها از محيط هاى زيبا و خوش آب و هواى بهشتى روى به آن بياورند و هدفى جز چشيدن طعم تكليف نداشته باشند .

در حج خانه خدا هيچ يك از عومل طبيعى و نفسانى و اجتماعى دخالتى در انجام تكليف نمى كند ، بلكه در آن تكاپو ، انسان است و خدايش كه رويارويش قرار گرفته است .

همين نكته را اگر انسان در اين سفر ملكوتى بفهمد ، بجائى مى رسد كه چشمى نديده و گوشى نشنيده ، در آن صورت است كه تمام وجود انسان فرياد دوست دوست خواهد زد .

من از سر همه عالم گذشتم الا دوست***نعيم دنيى و عقبى تو را و ما را دوست
مراد هر دو جهان مى كنند بر ما عرض***دل از ميان همه مى كند تمنا دوست
نماند خالى از او مويى از سرم تا پاى***فرو گرفت به يكباره زير و بالا دوست
بسى نماند كه برخيزد از ميان من و او***چنان كه در غلط افتم كه اين منم يا دوست
رسد به مرتبه اى اتحاد ما با او***كه هيچ فرق نماند ميان ما با دوست
طواف كعبه دل كن كه هست خانه او***نه هر كجا كه كنى فرض باشد آنجا دوست
عماد دل شده را نيست حاصلى از عمر***مگر دمى كه برآرد به كام دل با دوست
3 ـ شگفت انگيزترين حكمتى كه در حج بيت الله وجود دارد : احساس وحدت و يگانگى است كه در حد اعلاى مفهوم انسانيت بوجود مى آيد .

عالم و جاهل ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد ، سياه و سپيد ، كسى كه عالى ترين مقام جامعه خويش را داشته باشد ، و كسى كه گمنام ترين فرد جامعه خود باشد ، همه و همه با دو قطعه لباس سفيد با جدى ترين قيافه حيات مى جوشند و مى خروشند و مى روند و مى نشينند .

تضادها و تنوعاتى كه انسانها را از يكديگر جدا كرده ، هر يك را مانند گرگى در برابر ديگرى قرار داده ، آنان را به جنگ و پيكار در كارزارهاى رنگارنگ وادار كرده است ، مبدل به هماهنگى و وحدتى مى گردد ، كه تنها در شعر و سخنان مبلغان آرمان اعلاى انسانى ديده مى شود .

اين احساس است كه اگر ادامه يابد و مربيان جوامع آن را بطور جدى در تعليم و تربيت ها اجرا كنند ، دردهاى بشرى را كه هر روز با كيفيت ديگرى به سراغ افراد و جوامع مى آيد مداوا خواهد كرد .

4 ـ در اين عمل كه فوق العاده سازنده است ، خودخواهى ، آن عامل درندگى آدمى با ضربه قاطعى از پاى در مى آيد و فضاى درون را براى خداخواهى خالى مى كند .

به راستى انسان آگاه در اعمال گوناگون حج ، بارها تجرد روح و فوق طبيعى بودن آن را به خوبى احساس مى كند .

روح در اين عمل با ، بازكردن زنجيرهاى سنگين بار محيط و اجتماع ، و خواسته هاى طبيعى خويش ، به قدرت پرواز خود در بيكرانه ها آگاه مى شود و حيات خود را در افق بسيار والائى كه هدف اساسى خود را در سطوح مختلفش جاى داده است مشاهده مى كند .

در آن حريم مقدس به درك اين مسئله مى رسند ، كه هيچ چيز در اين عالم استقلال ندارد ، و قابل تكيه زدن نيست ، و به اين حقيقت واقف مى گردند كه خلأ روح جز با عشق و محبت و اطاعت از جناب او پر نمى شود ، و به اين واقعيت آگاه مى گردند كه هر چه هست اوست ، و ما سواى او جز سايه اى بيش نيست و تنها سكوى پرواز و مايه ارزش براى انسان نقطه اتصال به جناب اوست .

به قول نكته پرداز ، شيرين سخن هماى شيرازى :

آنان كه خيمه بر سر كوى فنا زنند***از جام نيستى مى هستى فزا زنند
نى بيم از فنا و نه خرسند از بقا***يك باره بر بقا و فنا پشت پا زنند
مرغان آشيانه قدسند و عاقبت***زين آشيانه خيمه بر آشنا زنند
با صد هزار قدس ملايك برابر است***اين قوم يك نفس كه به ياد خدا زنند
اين قوم را مبين به حقارت كه اين گروه***خاك رهند و پا به سر كيميا زنند
هر چند مفلسند و تهى دست و بى نوا***پا بر سرير كسرى و جم از غنا زنند
چون و چرا نه شيوه اهل ارادت است***با دوست دم چگونه زچون و چرا زنند
با عاشقان زخوف و رجا هيچ دم مزن***كاين قوم پاى بر سر خوف و رجا زنند
مستغرق بحار جمالند و از جلال***يك دم به دولت دو جهان پشت پا زنند
چون ساختن به سوختن آمد دوا به درد***آتش به خانمان تو بگذار تا زنند
از تيغ عشق دوست هما گر شوى شهيد***حوران خلد روح ترا مرحبا زنند
5 ـ در آن اجتماع الهى ، افراد اجتماعات گوناگون از همه تقاضا دنيا به خوبى مى توانند از دردها و ناگواريهاى خويشتن اطلاع پيدا كنند .

از حوادث و رويدادهاى ساليانه خود يكديگر را آگاه سازند ، از امتيازات و احتياجات يكديگر با خبر گردند ، درباره آينده خويش بينديشند و راه هاى گوناگون تكامل و جلوگيرى از سقوط را در ميان بگذارند و ارتباطات خود را تا حد ارتباطات اعضاى يك خانواده بالا ببرند .

6 ـ هر يك از اعمال متنوع حج ، عامل مستقلى براى بارور ساختن بعدى از ابعاد شخصيت آدمى است ، كه مجموعاً در چند روز محدود ، حيوانى را مبدل به يك انسان مى سازند ، و انسان را به يك موجود الهى مبدل مى كنند .

دو قطعه پارچه سپيد به نام لباس احرام ، عاريتى بودن لباسهاى فاخر و رنگارنگ معمولى را براى انسان قابل درك مى سازد ، همين دو قطعه پارچه سفيد به خوبى مى تواند اثبات كند كه حيات را نبايد قربانى وسيله حيات نمود .

آدمى با جمله :

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ .

مى تواند عقده هاى حقارتى را كه يك عمر روان او را مختل نموده است ، دريابد و مرتفع سازد و ارزش و عظمت موجوديت خود را لمس كند ، زيرا او با اين لبيك پاسخى به دعوت الهى به سوى خود مى دهد .

با اين ذكر روحانى سازنده وابستگى خود را به خداوند اعلا كه او را به سوى خود خوانده است درك مى كند .

پس اين بى نهايت كوچك شايستگى تماس با آن بى نهايت بزرگ را داراست ، كه اين صدا را در گوش او طنين انداز كرده است كه :

بازآ بازآ هر آن كه هستى بازآ .

آدمى با طواف خانه خدا كه ظاهراً چيزى بيش از چند سنگ رويهم نهاده نيست ، مى تواند شفافيت در و ديوار عالم طبيعت را كه پرده هاى كميت و كيفيت روى آن را پوشانده است دريابد و بداند كه همين سنگ ها در مقابل روح و سبك رو و بلند پرواز آدمى ، تيرگى و سختى خود را كنار مى گذارد و به شكل رصدگاهى براى نظاره و انجذاب به بارگاه ربوبى برمى آيد .

دو ركعت نماز مقام ابراهيم بزرگترين حقيقتى را كه تعليم مى دهد ، اينست كه معبدى كه در روى زمين بنا مى شود و جايگاهى كه كمال يافته ترين مردم در آنجا مى ايستند و با خداى خود رابطه برقرار مى كند ، براى همگان يكسان است .

چه حكمت والائى در سعى و تكاپو ميان صفا و مروه وجود دارد كه قابل توصيف نيست ، اين حكمت مى گويد :

اگر انسانى بكوش ، حركت كن ، راكد و جامد مباش ، عنصر پايدار روح آدمى كوشش و تكاپوست .

يَاأَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ .

بدين ترتيب هر يك از اعمال حج يكى از عناصر سازنده آدميان را بارور و تقويت مى نمايد و به فعليت مى رساند .

در هر صورت تمام اعمال عبادى و ترك همه معاصى مى خواهند بگويند اى انسان ، راه تو به سوى رسيدن به مقام قرب باز است ، و اگر اين صراط مستقيم الهى را طى نكنى بدون شك بجائى نخواهى رسيد ، و همه استعدادهاى الهى تو به صورت قوه باقى خواهد ماند و بدون عبادت ، از وجود تو جز حيوانى پست در دنيا ، و جز عنصرى مستحق همه گونه عذاب در آخرت نخواهد ماند .

به قول عارف معارف عماد فقيه :

بر سر كوى تو جز بى سر و پا نتوان بود***پاى در بند تو دربند ريا نتوان بود
پيش ما جان عزيز ار چه گرامى است ولى***زو توان بود جدا وز تو جدا نتوان بود
همه عالم به جمال تو گواهى دادند***منكر قدرت بى چون خدا نتوان بود
دست و پائى نزنم بر سرم ار تيغ زنى***غرقه در بحر قضا جز به رضا نتوان بود
گر مرا بخت دهد يارى و رأى تو بود***نفسى با تو توان بود چرا نتوان بود
دلم از هجر تو جوياى فنا گشت آرى***بىوصال تو طلبكار بقا نتوان بود
مونس رنج به اميد شفا نتوان شد***همدم درد به اميد دوا نتوان بود
قامت چون الفم لام شد از محنت هجر***هم چو لام اينهمه در عين بلا نتوان بود
سر قدم ساز در اين راه چو پرگار عماد***ور نه در دايره اهل صفا نتوان بود
پيوند خود را در اين سفر ملكوتى با قرآن كريم محكم كنيد
قرآن مجيد در رأس تمام برنامه هاى الهى است ، بدون فهم قرآن و عمل به اين كتاب عظيم آسمانى كسى بجائى نمى رسد .

در اين سفر سودمند ، كه براى تصفيه روح و تزكيه نفس قرار داده شده ، توصيه زيادى از طرف اولياء الهى شده ، كه قرآن بخوانيد ، و منظور از اينهمه توصيه هم اين بوده ، كه مردم قرآن مجيد را بفهمند ، و به دستورات سعادتبخشى كه در اين كتاب است عمل كنند ، اصولا هدف از نزول قرآن فهم آن و عمل به واقعيات آنست .

در صورت فهم قرآن و عمل به اين كتاب خير دنيا و آخرت انسان تأمين مى شود .

قرآن مجيد ضامن سعادت انسان در همه جوانب حيات است ، در صورتى كه مردم مسلمان با كمك عقل و انديشه به فهم آن موفق شوند و با كمال شوق در اجراى برنامه هاى آن بكوشند ، و بخصوص در اين مسير با عظمت حيات از گناه و عصيان بپرهيزند ، كه گناه تيرگى مى آورد و تيرگى مانع فهم قرآن ، و علت واقعى بى توفيقى انسان در عمل به كتاب خداست .

هيچ برنامه اى در قرآن نيست ، مگر اينكه عمل به آن داراى نفع دنيوى و اخرويست و نيز برنامه اى در اين كتاب نيست مگر اينكه ضامن حقوق طبيعى و معنوى انسان در دو قلمرو فرد و اجتماع است .

مطالعه در تاريخ صدر اول اسلام نشان مى دهد ، كه زمان عمل به برنامه هاى الهى ، زمان نور ، زمان پيروزى ، زمان فتح و غلبه ، زمان معنويت ، زمان فضيلت و برترى و پرچمدارى اهل قرآن بر ساير ملت ها و امت ها بود .

از زمانى كه امت اسلامى روى از قرآن تافتند ، و عمل به اين كتاب را كنار گذاشتند ، زمان ظلمت و ذلت و اسارت و بيچارگى شروع شد .

شايد گروهى براى درك روز عزت و ذلت مسلمين بخود زحمت مطالعه در تاريخ حيات مسلمانان را ندهند ، بايد از آنان خواست تا چهره فعلى زندگى ملت اسلام را بنگرند ، و به اين واقعيت توجه كنند كه ملت اسلام امروز در روى صحنه خاك دومين جمعيت روى كره زمين اند و از نظر قواى انسانى ملت كوچكى نيستند ، و از نظر مواد اوليه چون نفت و طلا و ساير معادن غنى ترين ملت عالمند ، و از نظر مكتب تربيتى و حقوقى بخاطر داشتن قرآن و فقه غنى در رأس تمام ملل جهانند ولى با اين همه دارائى با مشكلات گوناگونى دست بگريبانند ، و از همه جوانب زندگى آنان فقر مى بارد ، و اختلاف بين آنان بيداد مى كند ، و همه طوايف مسلمين زير بار زنجير سنگين استعمار گران دست و پا مى زنند ، و در تمام شئون زندگى دست نياز و گدائى بطرف بيگانگان دراز دارند .

اما در صدر اول اسلام ، آن لحظه پر شكوهى كه اولين آيه قرآن مجيد در حريم مقدس كعبه در كنار غار حرا بر پيامبر نازل شد ، براى مردمى نازل شد كه در تمام زواياى زندگى دچار فساد و گرفتار شيطنت بودند .

انحراف در تصور ، نسبت به مسئله حيات ، سستى عقيده و ايمان ، كژى خلق ، بى نظمى در شئون زندگى ، فسق در عمل ، آلودگى در مسائل نفسى ، گسيختگى نظام اجتماعى و خانوادگى ، گريبانگير مردم زمان بود .

متلاشى بودن نظام اخلاق ، ظلم و بيدادگرى ، قتل و غارت و تجاوز ، به اسارت كشيدن انسانها براى اشباع تمايلات حيوانى ، روى گردانى از علم و دانش ، دو روئى و نفاق ، بى عفتى و دزدى ، قمار بازى و شرابخوارى ، همه و همه مسائلى بودند كه انسان با آنها روبرو بود .

در اين ميان ملت عرب از هر ملتى فاسدتر و در برنامه هاى زندگى از همه رسواتر و روزگارشان از همه جوامع تيره تر بود .

در ميان تمام مناطق عرب نشين ، مردم مكه از همه فاسدتر و در تيره بختى از همه بيچاره تر بودند .

ولى قرآن مجيد به تدريج تمام اين مفاسد را معالجه كرد ، و از مردم تيره بخت زمان نزول ، مردمى سعادتمند ، عالم ، بزرگوار و در يك كلمه شجره طيبه ساخت مردم تيره روزگار ، سوسمار خور ، مردم غفلت زده جاهل ، با روى آوردن به قرآن و عمل به اين كتاب بجائى رسيدند كه بزرگترين قدرت را در جهان آنروز تشكيل دادند ، و در تمام جهان نداى علم و فضيلت در دادند ، و نور علم و فضيلت را در بستر حيات تاباندند ، و اينهمه از منافع آن نداى آسمانى بود .

نداى آسمانى ، آرى نداى آسمانى يعنى وحى ، يعنى مقررات خداوندى كه به تمام زواياى حيات نظر داشت ، و در پرتو فراگيرى و عمل به آن انسانها به سعادت و رشد و كمال و خوشبختى و مجد و عظمت مى رسيدند تا اعماق وجود مردم صدر اول اسلام اثر كرد و از آنان آنچنان ملت رشيد و بيدار ساخت .

اين ندا از شهر مكه طنين انداز شد ، امين وحى از طرف خداوند مهربان ، بزرگ سفير حق را مأموريت داد تا بوسيله قرآن بدون وقفه براى نجات بشريت از چنگال شيطان و شيطان صفتان و انواع معبودهاى باطل و طاغوتها قيام كند .

آرى مكه مهبط وحى بود ، مهبط نور بود ، مهبط فضيلت و سيادت بود ، و مكه با قبول نزول قرآن و با مناسكى كه دارد هدايت براى عالميان است .

حج براى تزكيه نفس ، نورانى شدن قلب ، زدوده شدن زنگار از روح و جان است ، و اگر آلوده اى به مكه برود و پاك برنگردد حج نرفته .

در حريم حرم كعبه از رهبر عاليقدر اسلام دعوت شد ، تا با كمك قرآن مجيد در تمام جبهه هاى حيات ايجاد انقلاب كند ، انقلابى كه انسان را به تمام اهداف الهى برساند .

مردم در زمان حيات پيامبر از بركت قرآن مجيد داراى اعتقادى راسخ به حقايق ، اراده اى استوار ، عزمى آهنين ، انديشه اى تابناك ، اعمالى شايسته ، اتحادى بى سابقه ، قدرتى فوق قدرتها ، دانشى آميخته با تربيت الهى ، بينشى به وسعت وجود انسان و جهان ، عقلى رشيد ، روشى استوار ، طرحى جامع ، برنامه هائى عالى در تمام شئون زندگى شدند ، و تمام اين سرمايه هاى كلان و سودبخش را از گنجى چون قرآن بدست آوردند ، امروز هم همان قرآن در بين مسلمين است ، و هزاران منبع مادى در دست اينان است ، پس چرا اين گونه ذليل بيگانگان هستند ؟ آيا عامل اين ذلت را دورى از قرآن نمى دانيد ، اگر نمى دانيد پس عامل ذلت چيست ؟

از ميان مسلمانان ، تنها جامعه سربلند و آزاد و مستقل ، كه در راه رشد و كمال به سرعت در حال پيشرفت است ، و با تمام وجود در برابر بيگانگان استعمارگر ايستاده ملت ايران است ، و اين ملت هم آزادى و استقلال و افتادن در مسير پيشرفت را از راه برگشت به قرآن با راهنمائى مرجع بزرگ امام خمينى بدست آورد
عظمت حج و ثواب آن
حج سير و حركتى است ، كه اگر انسان به واقعيت انجام دهد ، او را از آلودگى باطن و خطاى ظاهر پاك مى كند .

آرى انسان به هنگام اداى مناسك اين سفر معنوى ، به نحوى كه از آدمى خواسته اند از گذشته به غفلت گذشته خود پشيمان مى شود ، و آينده روشنى را در برابر قلب براى خويشتن مى بيند .

با انجام اين چنين حج ، انسان پس از آن حاضر نخواهد شد روى از حق برگرداند و از حركت در راه الهى باز ايستد ، عنايت و لطف و رحمت حق به چنين زائرى حتمى است .

اما عارفين در آخريت ساعات عمر خود به هنگام وصيت به فرزند گرامش و هركس كه تا انقضاى عالم سخنش را مى شنود فرمود :

خدا را خدا را بر شما باد به مسئله حج ، تا زنده ايد خانه حق را خالى نگذاريد ، كه اگر خلوت بگذاريد ، با عذاب حق روبرو مى شويد و از عنايت خداوند محروم گشته شخصيت شما متلاشى خواهد شد .

ابان بن عثمان از مردى حديث مى كند كه مى گفت : به امام باقر (عليه السلام) عرضه داشتم : چرا حج را حج مى گويند ؟

فرمود : فلان كس حج گذارد يعنى رستگار شد .

آرى كسى كه از نظر ظاهر به زيارت خانه و از نظر باطن به زيارت صاحب خانه مشرف شود ، به رستگارى رسيده ، كدام برنامه براى انسان در تمام طول زندگيش از اين مسئله عظيم تر است ، كه پروردگار بزرگ عالم اجازه ورود به حريم قدسش را به او بدهد ، و دلش را مهبط انوار خود كند ، و قلبش را هم چون آئينه صفا و جلا بهدت ، در حدى كه از عمق قلب چشمه عشق بخوشد ، و انسان اين ذره بى مقدار ، در مدار بى نهايت در بينهايت موفق به طواف گردد ، و دست گدائى به دامن غناى او زند .

سلطنت اندر گدائى يافتم *** صد نوا در بى نوائى يافتم
تا دلم شد آشناى بحر عشق *** ره به كوى آشنائى يافتم
پنجه رنگين كرد از خونم فراق *** تا زوصل او جدائى يافتم
غرق طوفان گشت صد ره ذورقم *** تا رموز ناخدائى يافتم
سالها حيران به هر كوئى شدم *** تا زحيرانى رهائى يافتم
رنجها بردم در اين ره تا شبى *** ره به گنج پادشائى يافتم
حكمت از من جو كز افلاطون عشق *** نكته حكمت سرائى يافتم
رو گداى عشق شو اى دل كه من *** پادشاهى زين گدائى يافتم
تا دلم شد مخزن الاسرار غيب *** ره به بستان سنائى يافتم
تا شدم در سايه مردان هم *** دولت فر همائى يافتم
بزرگ پيامبر فرمود :

كسيكه بميرد و قدرت بر حج داشته ، ولى نجاى نياورده به مرگ يهودى يا نصرانى مرده .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

آنكس كه به خاطر فلاكت ، يا نداشتن قدرت جسمانى ، يا مانع شدن ستمگر ، نتوانست حج كند معذور ، و در غير اين صورت به هنگام مرگ يا يهودى يا نصرانى از دنيا خواهد رفت .

شيخ طوسى در كتاب با عظمت « تهذيب » در حديث صحيحى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه : شخصى به ديدن رسول خدا آمد و گفت :

من براى انجام حج حركت كردم اما به مقصد نرسيدم ، و از اين بهره بزرگ محروم شدم ، اكنون ثروت هنگفتى در اختيار من است ، مال خود را در چه برنامه اى خرج كنم تا تلافى حج شود ، و سودى همانند ثواب حج ببرم ؟

رسول اسلام به او نگاهى كرد و فرمود : به كوه ابو قبيس بنگر ، اگر اين كوه برايت طلاى احمر شود و آن را در راه خدا خرج كنى به ثواب يك حاجى نخواهى رسيد ، حاجى به هنگام تدارك سفر هرچه از جاى بردارد ، و آنچه بر زمين بگذارد ، براى او ده حسنه نوشته مى شود و ده گناه بخشيده مى گردد و ده درجه به او مى رسد ، و همينكه سوار مركب گردد ، به هر گامى كه برمى دارد خداوند برايش به مثل آنچه گفتم مى نويسد .

همن كه طواف خانه حق كند از گناه خارج مى گردد ، و چون سعى صفا و مروه نمايد از معاصى پاك شود ، و بهنگام وقوف بعرفات از ذنوب خود خارج گردد ، و بخاطر رمى جمرات بى گناه مى شود .

در هر صورت رسول عزيز اسلام در فرمايشات خود به يك يك از برنامه هاى حج و موقف ها اشاره فرمود ، و نظير ثواب و بهره هاى گفته شده را براى تمام مواقف بيان داشت ، سپس به آن مرد گفت : آنچه براى يك حاجى فراهم مى شود ، كجا براى تو بدست خواهد آمد() .

صدوق بزرگوار در « من لا يحضره الفقيه » در باب حج نقل مى كند :

مسافرى كه مسير سفرش به سر حد حرم برسد ، در صورتيكه فرود آيد و غسل كند ، و نعلين خود را بدست گرفته با پاى برهنه در حالت تواضع ، بخاطر خداى عزوجل و عزت و جلال او داخل حرم شود ، پروردگار صد هزار حسنه به او عنايت كرده و مشابهش گناه از او محو مى كند ، و صد هزار درجه به او مى دهد .

در اخبار حج آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

هر مالى در مصرفش سؤال و جواب هست و براى خرج كننده مسئوليت دارد ، مگر مالى كه در راه حج و يا جهاد در راه خدا خرج شود .

امام ششم (عليه السلام) بنا بنقل صدوق در « من لا يحضر » مى فرمايد :

يك درهم خرج كردن در راه حج بهتر است از صد هزار درهم در راه ديگر كه آنهم حق باشد ، و يك درهم حق امام را به امام پرداختن بهتر است از هزار درهم در راه حج .

حاجى بايد به اين واقعيت توجه داشته باشد كه : مسلمان بايد هميشه درآمدش از راه حلال باشد ، و هرگز اجازه ورود درهمى حرام به اموال خود ندهد ، و اگر خداى نكرده بهنگام آماده شدن براى سفر حج به مال خود اطمينان ندارد ، يا حق امام ، يا حق ديگران در مال اوست ، مال خود را پاك كند ، و حقوق مردم را به مردم برگرداند ، زيرا اگر به اين مسئله مهم توجه نكند ، از ثوابهائى كه براى حج شمرده شده محروم خواهد شد ، بلكه بهنگام لبيك گفتن در جوابش لا لبيك و لا سعديك خواهند گفت ، چنانچه در روايت آمده : كسيكه با مال حرام سفر كند به هنگام لبيك به او جواب رد داده خواهد شد .

شيخ بزرگ حضرت طوسى در « تهذيب » و محدث خبير صدوق بزرگوار در « من لا يحضره الفقيه » از طريق صحيح از كتاب حسن بن محجوب از كتاب محمّد بن قيس روايت كرده اند كه محمّد بن قيس مى گويد : شنيدم از ابو جعفر محمّد بن على الباقر (عليهما السلام) كه در مكه اين حديث را براى مردم مى فرمود :

پيامبر اسلام نماز صبح را با مردم خواند ، سپس با آنان به گفتگو نشست تا آفتات طلوع كرد ، مردم يك يك از مجلس برخاسته و رفتند بجز دو نفر يكى از انصار و يكى از اعراب باديه از طايفه ثقفى .

رسول خدا به آن دو نفر فرمود : مى دانم شما را حاجتى است و آن پرسش از يك مسئله است ، اگر بخواهيد من قبل از سئوال شما به پاسخ اقدام كنم ، اگر نه بپرسيد تا به شما جواب بگويم .

گفتند : شما ما را خبر ده ، زيرا گفتن شما بدون پرسش ما بهتر چشم كور را روشنى است ، و از شك و ترديد دورتر و ايمان ما را نسبت به آنچه بايد مؤمن باشيم راسخ تر مى كند .

رسول اسلام از آن مرد انصارى خواست تا نوبتش را به آن مرد بيابانى بدهد ، و فرمود : اى برادر انصارى شما نوبت خود را به دوستت واگذار زيرا تو از قومى هستى كه ديگران را برخود مقدم داشته و ايثار مى كنند .

در هر صورت آيا حاضرى او حاجتش را بر تو مقدم بدارد ، چون تو اهل شهرى و او از باديه ، مرد انصارى گفت : با كمال رغبت حاضرم .

رسول اكرم روى به آن بيابان نشين فرمود و گفت : اما تو آمده اى از من درباره وضو و نماز بپرسى كه چه اندازه بهره دارد ، جوابش را گفت و سپس به مرد انصارى فرمود : اما پرسش تو درباره حج و عمره است كه براى آن چه اندازه ثواب قرار داده شده ، آگاه باش چون عزم حج كردى و توجهت به زيارت خانه حق قرار گرفت و خود را براى رفتن آماده كردى و بر مركب سوار شدى و به نام خدا آغاز سفر نمودى ، بهر قدمى كه مركب از زمين بر مى دارد و بر زمين مى گذارد ، خداى بزرگ براى تو حسنه اى نوشته و سيئه اى محو مى كند ، و همينكه احرام بستى و لبيك گفتى ، خداوند به هر لبيك ده حسنه قرار داده و ده سيئه دور مى كند .

چون طواف بيت كردى براى تو نزد حق بخاطر آن ، عهد و پيمانى است ذخيره شده كه حضرت حق پس از آن از عذاب تو حيا خواهد داشت و همينكه در مقام ابراهيم به دو ركعت نماز قيام كردى ، بخاطر آن دو ركعت ثواب دو هزار ركعت نماز قبول شده به تو عنايت مى شود .

و چون به سعى صفا و مروه برآمدى و هفت بار آن راه را طى كردى برايت نزد حق اجر كسى است كه از شهر خود پياده به حج آمده باشد و همانند كسى است كه هفتاد بنده مؤمن را از بردگى رهانده باشد .

و چون وقوف به عرفات را تا غروب انجام دادى ، اگر خطايت به عدد ريگ صحراى عالج عربستان و به عدد كف درياها باشد خدايت مى آمرزد ، و همين كه بمنى آمدى و سنگ ريزه ها را به جمرات زدى براى تو بخاطر هر ريگ ده حسنه نوشته مى شود و اين ثواب براى تو در بقيه عمرت عماره ثبت مى گردد .

و چون سر تراشيدى براى تو به عدد هر موئى كه جدا شود ، حسنه اى نوشته و اين ثواب در آينده عمر نيز برايت محفوظ خواهد بود .

و چون قربانى كردى ، يا به نحر شتر برخاستى به عدد هر قطره خونى كه از او به زمين مى رسد برايت حسنه اى ثبت و مشابه آنهم براى آينده عمرت هست .

و همين كه از منى بازگشتى و طواف بيت را بجا آورده و در مقام ابراهيم نماز خواندى ملكى به پشت شانه ات زده مى گويد : اما از گذشته عمرت هر چه بود آمرزيده شد ، پس عمل خود را از سر گير اكنون تا صد و بيست روز .

آرى خداوند عزيز براى مهمانش اينگونه تدارك ديده ، و اين از آقائى صاحب بيت است ، و اين ثوابها براى عموم مردم است ، اما آنان كه اهل معرفت هستند ، و عاشقوار به ديار معشوق آمده اند براى آنان ثواب لقاء حق است ، و كسى از عهده بيان يا شمارش اينگونه ثواب بر نمى آيد .

عاشق حركتش و سفرش و حالش و ديد باطنش و اعمال و مناسكش با همه فرق مى كند .

عارف فرزانه فقيه عماد كرمانى مى فرمايد :

هر كه بر لوح بصر نقش خيال تو كند *** هوس عمر به اميد وصال تو كند
چشم بى خواب مرا كى دهد اين دولت دست *** كه شبى دست در آغوش خيال تو كند
ظاهر آنت است كه از دست بلا جان نبرد *** مرغ دل گر هوس دانه خال تو كند
طوطى روح من آن دم كه بود طالب قوت *** گذرى برشكرستان مقال تو كند
طاير قدسى جانم چو شود تشنه وصل *** ميل خاك در چون آب زلال تو كند
آه كز دست رقيبان تو مى ترسد دل *** گر نسيم سحرى پرسش حال تو كند
گر گذارى بسر تربتم آرى روزى *** ديده در خاك تماشاى جمال تو كند
هر نفس گر ندهد خاك درت بوسه عماد *** سبب آنست كه فكرى زملال تو كند
اينكه روايات ثواب حج در عين صحيح بودن با هم تفاوت دارد ، با اينكه مردم از نظر مناسك وحدت عمل دارند ، بخاطر اين است كه اشخاص از نظر حال و معرفت و كيفيت عمل با هم متفاوتند .

صاحب « آفاق الكعبه » كه از مشايخ روايت اين فقير است و داراى هفتاد جلد كتاب علمى است در حل تفاوت اخبار ثواب حج مى فرمايد :

تفاوت ثواب حج به اعتبار تفاوت معرفت اشخاص ، تفاوت نيات و اعتقادات ، تفاوت قوه دريافت افراد ، تفاوت در ادب و خضوع ، تفاوت در اخذ به آداب و هشيارى در برابر مقامات ، تفاوت در ادب و خضوع ، تفاوت در اخذ به آداب و هشيارى در برابر مقامات ، تفاوت در فهم و دستگاه فهم ، تفاوت در دستگاه گيرنده و دهنده اشخاص ، تفاوت در عمق اثر حج در بنيه فكر اشخاص ، تفاوت جهات ديگر و ديگر است . على هذا ثواب حج در احاديث به تفاوت آمده ، فاصله دو سر حد آن از هر قدمى « ده حسنه » تا « صد حسنه » تفاوتى است كه همه صدق و صحيح است .

در حج درجات پائين تر و پائين تر تا آخرين نقطه حد هم هست كه ثوابى نمى دهند ، فقط خداوند ببركت اينكه در سپاه امن وارد وادى امن شده محضاً اهل و عيال او را از حادثه نگه مى دارد تا برگردد ، چنين زائرى آن كس است كه حج او قبول نشده باشد .

در « من لا يحضره الفقيه » نقل مى كند كه : حاجيان بر سه دسته اند :

دسته اول كه : نصيب و بهره آنان افزون تر است ، و آن ، آن كسى است كه گناهان ما تقدم و تأخر او آمرزيده شود و خداوند او را از عذاب قبر مصون و محفوظ خوهد داشت .

دسته دوم : آنان كه در جنب دسته اول گناهان گذشته اش آمرزيده شود و آينده عمر بايد عمل از سر بگيرد .

دسته سوم : مردى كه در اهل و مالش حفظ شده و در روايت آمده كه وى آنكس است كه حج او قبول نشده .

صدوق بزرگوار روايت كرده : چون موسى بن عمران حج كرد ، از امين وحى پرسيد :

براى كسى كه بدون نيت پاك و مال حلال حج انجام دهد چه بهره ايست ؟

به جبرئيل خطاب رسيد بگو : حق خود را به او بخشيده و خلق خود را از وى خوشنود كنم .

پرسيد : براى كسى كه با قصد صحيح و مال حلال اين برنامه را عمل كند چه سوديست ؟

خداوند پاسخ گفت : او را در رفيع اعلا با پيامبران و راستين مردم و شهدا و صالحين قرار دهم و اينان نيكو رفيقانند .

با توجه به اينهمه عظمت كه در مسئله حج هست ، اگر كسى مانع رفتن مسلمانى به حج شود گناه بزرگى مرتكب شده .

صدوق بزرگوار در « من لا يحضره الفقيه » ص 209 در مسئله حج از اسحاق بن عمار روايت مى كند كه به امام صادق (عليه السلام) گفتم : مردى درباره حج با من مشورت كرد ، بخاطر اينكه ضعيف الحال بود به او گفتم : از اين سفر صرفنظر كن ، امام فرمود : چه سزاوار و مستحقى كه بخاطر جلوگيرى از حج او تا يكسال در بستر بيمارى افتى ، اسحاق مى گويد يكسال تمام مريض شدم .

در روايت ديگر مى گويد : امام ششم فرمود : زنهار بترسيد و پرهيز كنيد كه يكى از شما از رفتن حج كسى مانع شود ، كه او را در دنيا فتنه اى خواهد رسيد ، علاوه بر آنچه كه بخاطر اين عمل ناپسند در آخرت براى او ذخيره مى گردد .

آرى كسانى كه از راه تبليغات سوء ، يا محدود كردن افراد ، يا پيش گيرى ستمگرانه از سفر حج جلوگيرى كنند در صف مقدم متجاوزان بحقوق الهى و بندگان خدا هستند ، و در دنيا و آخرت از غضب وعذاب الهى ايمن نخواهند بود .

پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمودند :

سه چيز را از اصل مال خود ، يا خالص در اختيار خود مى پردازيم :

1 ـ مهريه زنان .

2 ـ پول كفن .

3 ـ خرج سف حج .

اين جملات را هنگامى فرمود كه مبلغى در حدود چهار صد درهم در يك كيسه چرمى ، براى بانوئى پرهيزكار و مؤمنه بنام شطيطه بوسيله نماينده مردم خراسان ابو جعفر محمّد بن على فرستاد و فرمود :

اين مقدار از خالص مال ماست كه براى خرج كفن و دفن جهت آن بانوى مؤمنه اختصاص مى دهم .

مقدارى از اين پول را تا وقتى زنده است مصرف كند ، و بقيه را جهت كفن و دفن بگذارد ، ما اهل بيت پول كفن و دفن و مهريه زنان و مصرف حج را از مال خالص و طاهر خود خرج مى كنيم .

هان ! اى ابو جعفر ! چون به نيشابور رسيدى ، به فاصله اى كوتاه در حدود چند روز بعد از ورود تو آن بانو از دنيا مى رود ، و من قبل از دفن براى نماز بر او حاضر خواهم شد .

به آن هنگام كه براى نماز بر جنازه او حاضر شوم تو مرا خواهى ديد ، اين توجه فوق العاده امام نسبت به شطيطه و سهيم كردن او در شئون زندگانى خصوصى خود و خانواده اش پاداش اخلاص آن بانو بوده ، كه از زحمت چرخ ريسى خود بقدر يك دستمال ، يا يك كلاف نخ ، يا يك سكه طلا از سهم امام بوسيله ابو جعفر محمد بن على از نيشابور به مدينه فرستاد ، تا خمس دسترنج خود را به دستور خدا به امام رد كرده باشد .

ابو جعفر كه امين مردم خراسان بود ، گو اينكه در ابتداى امر كلاف و سكه او را نمى پذيرفت ، به عذر اينكه اندك است و براى يك سكه نمى توان كيسه خداگانه ساخت ، ولى آن بانو در آن وقت گفت : گر چه مال من اندك است ولى چكنم سهم امام است و مرا همين مقدار مى رسيده .

ابو جعفر آن مال ناچيز را گرفت ، و سكه را براى نشان دار بودنش مقدارى كج كرد و در كيسه اى كه سكه ديگران را ريخته بود انداخت و از خراسان به مدينه آمد .

همين كه به محضر امام مشرف شد ، امانات مردم خراسان را بر حضرت عرضه كرد ، امام هيچ كدام را قبول نكرد ، و فرمود :

مال ما نيست ، اينها را به صاحبانش بازگردان ، اما امانتى نزد تو دارم از بانوئى به نام شطيطه آن را جدا كن و به من بده .

ابو جعفر كيسه را گشود و در صدد جستجوى سكه شطيطه برآمد آن سكه ها را رويهم مى غلطاند تا آن را بيابد ، امام ، خودش آن را در ميان نشان داد و هم اينطور بقچه ها را گشود و دستمال يا كلاف را نيز تقديم كرد .

محمد بن على مى گويد : وقتى به وطن بازگشتم تمام صاحبان آن كالاها را فطحى مذهب ديدم ، آنجا دريافتم كه امام فرمود : آنها مال من نيست .

در اين گيرودار مواظب وضع آن بانو بودم ، كه سيزده روز پس از ورود من به نيشابور درگذشت ، ما جنازه او را به صحرا برديم ، در جميعيت انبوهى كه در بيابان براى نماز بر جنازه او حاضر بودند توجه داشتم امام را ببينم ، ناگاه ديدم شتر سوارى از جانب بيابان آمد ، از شتر پياده شد در حاليكه سر و صورت خود را پيچيده و پوشيده بر جنازه نمازگزارد ، من نزديك شدم تا ببينم ، امام را شناختم كه برگشت و بر شتر سوار شده در صفحه بيابان از نظر غايب شد .

آرى اولياء خدا چه مرد چه زن در صفحه اى از پاكى و نور و صفا زندگى مى كنند ، چيزى در تمام اين عالم از دوست غير دوست نمى خواهند ، تمام وجود آنان به محضر حضرت دوست عرضه مى دارد :

سر كه ندارد زتو سودا به گور *** ديده كه بيند نه به روى تو كور
نى چه خطا رفت كدامين سر است *** كز نمك لعل تواش نيست شور
جمله عوالم به تو باشد عيان *** نور رخت گشته نهان از ظهور
ديده خفاش چه و نور مهر *** طاقت پروانه چه و نار و طور
مرده دلا قبر تن خاكى است *** زنده شو از عشق و درآ از قبور
زين ملكاتت چه ملكها چه ملك *** تبرز ذا حصل ما فى الصدور
اين كه برت نور شد از ظلمت است *** قاعده اى با سر مخروط نور
مايه ظلمت زصور دوركن *** تا شنود گوش دلت نفخ صور
اى كه شنيدى كه از او نيست شر *** رمز به آنست كه نبود شرور
زآينه دل اگرت رفت زنگ *** زنگيت اندر نظر آيد چو حور
واقعيت مسئله حج
تماشاى واقعيت حج قلبى پاك ، ديده اى بينا ، سينه اى پر از نور ، روحى الهى ، و نفسى تزكيه شده مى خواهد .

اهل بصيرت را در زمينه اين سفر مسائلى است ، كه از دسترس بسيارى از عقول دور است .

اين سفر ، سفرى ملكوتى و سيرى الهى آنهم بسوى صاحب آفرينش است ، رسيدن بحضور مقدس او لياقتى ما فوق لياقت ها ، و طهارتى ما فوق طهارتها لازم دارد .

در اين سفر خشوعى كامل ، خضوعى جامع ، حالى الهى ، و نيتى استوار ، و عزمى راسخ ، و گذشتى به پهناى فلك لازم است .

زاد و توشه اين راه تماماً معنوى است ، زاد و توشه مادى به اندازه اى لازم است ، كه ضعف جسم را جبران كند .

در اين سفر جز براى خدا نرويد و جز براى حق نباشد و جز براى دوست نشنويد و جز براى معبود نگوئيد و چون وارد مسجد الحرام شديد جز خدا نبينيد .

به اين حديث عجيب كه مؤيد جملات بالاست و شيخ متقدمين حضرت صدوق در كتاب « مجالس » مجلس نودم نقل كرده عنايت كنيد :

زمانى كه ابن ابى العوجا آن ماديگر خطرناك بهمراه جماعتى از هم قطاران خود نزد امام نشستند و آن اعتراضهاى جسورانه و بى ادبانه و تند را نسبت به مسئله حج عنوان كرد ، امام صادق (عليه السلام) فرمود :

برازنده ترين سلطان فرمانده ، كه بايد برابر او سان داد ، برابر امر او بايد سر اطاعت فرود آورد ، و از نافرمانى او حذر كرد خداست ، كه منشى ارواح و صور است .

ابن ابى العوجاء گفت : اين سلطان فرمانده غايب است و تو حواله به غايب مى دهى .

امام (عليه السلام) فرمود : غايب آن جسم است كه وقتى منتقل از مكانى بمكان ديگر شد ، از مكان اول غايب است و در مكان دوم حاضر است ولى خدا كه جسم نيست كه انتقال برايش تصور شود ، پس غايب نيست وحضور دارد ، ولى ما حضور نداريم مگر بواسطه پرچم .

ابن ابى العوجاء سرافكنده برگشت ، با ياران و همراهان مى گفت : من از شما خواسته بودم كه مرا به روى سجاده اى بنشانيد ، شما مرا بر زبر پاره اخگرى ، آتش مجمرى افكنديد ، آنان گفتند :

تو در مجلس امام صادق بس حقير بودى .

آرى آنجناب غايب نيست ، غايب ما هستيم كه با اطاعت از دستورات او ، و پوشيدن لباس تقوا لايق حضور مى شويم ، تا جائيكه به مقام فنا رسيده جز او چيزى را نبينيم .

حرمت اين خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهداريد ، و چون خواستيد به آن مقام برويد با خلوص نيت و پاكى همه جانبه حركت كنيد ، كه بينايان راه با همه عظمتى كه داشتند خود را در آنجا بسيار كوچك مى كردند و بسيار كوچك مى ديدند .

آرى بزرگان دين خود را در اين راه نديده مى گرفتند و با كوچك كردن خود در تعظيم و بزرگداست آن هر چه بيشتر مى افزودند ، تا جوران محيط دين با تواضع و خاكسارى پى در پى خود را به اين درگاه حق مى رساندند ، حتى در اردوى امن جهان خود را مصغر و جزء مى كردند ، با آن كه بزرگ بودند و مكبر و كل .

از اولياء اسلام ، تواضع و خاكسارى را بنگريد تا چه حد و چه اندازه در اين راه بوده ؟ ائمه مسلمين (عليهم السلام) آنقدر در جنب اين خانه و اردوى آن خود را ناديده مى گرفتند كه تشخص خود را هيچگاه مانع از تكرار خاكسارى بر در اين خانه قرار نمى دادند .

حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در سفرهاى حج خود كه بيست و پنج مرتبه بود ، خاكسارانه پياده راه مى پيمود و اين پياده روى نه از راه نداشتن مال سوارى بوده و نه از دريغ و مضايقه از بذل مال در راه آن ، بلكه دستور مى دادند مركب هاى سوارى را جلو جلو يدك مى كشيده اند و خود براى تواضع پياده مى رفتند ، حتى آنقدر يدكيها زياد بود كه موكب خيل با عظمت مى نمود و آنقدر در شخص خواجه تواضع بود كه خاكسارانه مى نمود .

به احترام حضرت امام حسن (عليه السلام) برادر عظيم القدرش امام حسين (عليه السلام) هم پياده مى شد ، خود آن حضرتين (عليهما السلام) براى تواضع و درك ثواب پياده به راه مى رفتند ولى مركب هاى آنان كه يدك كشيده مى شد جلو جلو مى رفت همين كه خلايق مى ديدند كه حسنين (عليهما السلام) از عقب موكب قدم مى زدند آنها هم پياده مى شدند .

آرى هر كس معرفتش به صاحب اين بيت بيشتر باشد تواضع و انكسارش و خشوع و خاكساريش نسبت به صاحب بيت بيشتر و عشق و علاقه اش به محبوب عالم وافرتر و كامل تر است .

اينگونه انسان است كه از او جز او نمى خواهد ، و از وى جز وى نمى طلبد ، و همين انسان است كه با رسيدن به بيت از بيت چشم پوشيده ، و نگران صاحب بيت مى شود و با زبان حال و اشك ريزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مى دارد :

با جناب تو مرا قربت جانى باشد *** ور دل آنجا برسد بيم گرانى باشد
قُرب روحانى اگر هست ميان دل و دوست *** چه تفاوت كند ار بُعد مكانى باشد
آن نه حسنى كه تغير كند از دور زمان *** وين نه عشقى كه در ايام جوانى باشد
چون تو در كون و مكان هم نفسى نتوان يافت *** كه دمى محرم اسرار نهانى باشد
گر دلم پى به سر گنج رضاى تو بود *** مايه سلطنت هر دو جهانى باشد
دم آخر كه تعلق به بُرم از همه كس *** به جمال تو هنوزم نگرانى باشد
دولت وصل تو بى محنت هجرى نبود *** هر كجا گل شكفد باد خزانى باشد
خاطر نازكت ارشد متغير زعماد *** گنه از جانب اين بنده جانى باشد
امام جعفر صادق (عليه السلام) در سفرى از سفرهاى حج خود افتخار هم سفرى خود را به مالك بن انس داد .

وقتى كه به ميقات گاه رسيدند مالك مى گويد :

هنگام احرام كه راحله شتر امام (عليه السلام) به صحرا برشد هرچه مى خواست لبيك را به صداى بلند بگويد صدا در گلوى او گلوگير مى شد ، متقطع مى شد و نزديك بود از راحله بيفتد .

من گفتم : اى پسر رسول خدا ! لبيك بگو ، چاره اى نيست از اينكه بگوئى ، فرمود :

اى پسر ابو عامر چسان جسارت و جرأت كنم كه بگويم :

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ .

ترس و هراس و وحشت از آن دارم كه خداى عزت و جلال بمن بگويد :

لا لَبَّيْكَ .

امام (عليه السلام) است ! !

با معرفت كامل در ميقاتگاه حريم الهى است ، البته مشاعر آن انسان الهى مستغرق معنويات وحى آسمانى مى شود و تمام اسرار حرم را در ميقاتگاه درمى يابد و حد و حدود خود را با حد و حدود اين بارگاه تطابق مى دهد ، او از حد و حدود اين سرحد واقف است ، و از همه جهات به حد و حدود خويشتن هم مو به مو آگاه است ، البته وقتى با حدو حدود حريم كبريائى خود را مقابل مى بيند ، لكنت در زبان مى آيد و وقفه به او رخ مى دهد و مالك خود نيست .

ديده ايد كه در مقابل كوه ، انسان چقدر خود را كوچك مى بيند ، عظمت كبريائى را كوه كوه از همه جانب فرض كنيد كه انسان از همه طرف كوچك مى شود .

در مقابل آن عظمت بى نهايت در بى نهايت ، اين موجود كوچك چه كند و چگونه بايستد و چه بگويد ؟

به قول عارف روشن ضمير عماد فقيه كرمانى :

اى هر دم از عطاى تو كامى ديگر مر *** وزشكر نعمت تو دهن پر شكر مرا
فيض سحاب رحمت بى منتهاى تو *** مانند بحر داد دلى پر گهر مرا
مرآة از آه اگر چه شود تيره ، حكمتت *** از دل زدوده زنگ به آه سحر آمد
زاندم كه آمدم بزمين تا بدين زمان *** هر دم نگاهداشته از صد خطر مرا
با آن كه حق پايه من جز خمول نيست *** مشهور كرده فصل تو در بحر و بر مرا
لطف تو كرده اهل هنر همنشين من *** با آن كه هيچ نيست نصيب از هنر مرا
باران آرزوى لقاى تو كرده پر *** اصداف هر دو ديده زلولوى تر مرا
زآتش خلاص بخش تنم را كه آب چشم *** هر دم به گل فرو ببرد تا كمر مرا
دارم رجا به عفو تو ور نه زروى خوف *** هر لحظه آب ديده گذشتى زسر مرا
اى مادر زمانه بحكم مطاع تو *** چون طفل پروديده بخون جگر مرا
در حلقه ادب به سرانگشت تربيت *** در گوش كرده گوهر پند پدر مرا
قلبم شكسته باشد و جان منهزم زتن *** گر در غزاى نفس ببخشى ظفر مرا
چون صورتم به وجه حسن نقش بسته اى *** حرمان مكن نصيب زحسن سير مرا
بيداريى و ذوق از آن عالم ببخش *** كز سر برون رود هوس خواب و خور مرا
گنج قناعت از تو گر افتد بچنگ من *** چون كودكان جهان نفريبد به زر مرا
در حالم از نظر نكنى لحظه اى به لطف *** بر صفحه وجود نماند اثر مرا
تير كمان چرخ دلم را هدف كند *** هر لحظه گر نه حفظ تو باشد سپر مرا
از ره فتاده عاجز و سرگشته ام مگر *** نور هدايت تو شود راهبر مرا
باشم فتاده از همه چشمى بسان اشك *** گر چشم رحمتت نكند يك نظر مرا
مستم زجام غفلت و هستم اميدوار *** كز رحمت آورى سحرى با خبر مرا
گويد عماد دل شده هر دم زراه صدق *** يارب مكن زحلقه پاكان بدر مرا
امام صادق (عليه السلام) يك موقع ديگر در سفر حج خود افتخار هم كجاوگى خود را به ابان بن تغلب داده بود ، كه بزرگ اصحاب امام باقر (عليه السلام) بود ، و سى هزار حديث از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت مى كرده ، و وقتى به مدينه وارد مى شده يك ستون از مسجد الرسول را اختصاص به او مى داده اند كه جلوس كرده ، تدريس كند .

امام (عليه السلام) به او فرموده بود : اى ابان در مسجد مدينه جلوس كن و فتوى بده كه من دوست دارم مثل تو در شيعيان من باشد .

ابان در آن سفر كه افتخار همراهى امام صادق (عليه السلام) را داشت ، مى گويد :

وقتى كه امام صادق (عليه السلام) به سرحد حرم رسيد ، ميله هاى اعلام حرم پيدا شد ، دستور فرمود :

شتر را نگه داشتند و پياده شد ، ابان هم پياده شد ، ابان مى گويد امام غسل كرد ، يعنى براى ورود به حرم و اين عمل البته بعد از هفتاد فرسخ از ميقاتگاه است و سخن مالك وضع امام را در ميقاتگاه گفت .

ابان مى گويد : منهم غسل كردم ، بعد امام دعاى ورود به حرم را خواند و گريست ، سپس براى ورود به حرم پاها را برهنه كرد ، و با پاى برهنه در حال تواضع قدم در حرم نهاد و قدم برداشت و فرمود :

اى ابان ! هر كس اين عمل را بجا آورد ، براى خدا ، اينطور كه من بجا آوردم و تو ديدى ، خداى سبحان صد هزار سيئه از او محو مى كند ، و صد هزار حسنه براى او مى نويسد ، و صد هزار درجه براى او ترفيع دهد و صد هزار حاجت او را برآورد .
حج يا معراج ملكوت
چون با ديده بصيرت به عمل حج بنگرى ، آن را معراجى ملكوتى براى روح خواهى يافت ، كه از بركت آن معراج به فيوضات عالى الهى مى رسى .

يكى از بينايان راه مى گويد :

عمل حج را نمى توان با ساير مقررات دين مقايسه نمود ، چه براى بسيارى از عبادات مانند : نماز و روزه و ذكر خداوند و مانند اينها ، از اعمال عبادتى اگر چه تأثير و نتيجه نيكو در روحيه شخص دارد ، وليكن آن اثر به هر اندازه كه باشد محدود به حد معينى است ، ولى عمل حج اگر از روى التفات و داراى اركان و شرايط مقرره باشد ، و به علت عدم توجه به حقيقت آن تباه نشود ، كارزارى است كه انسان را بتمامى آنچه به شرح رفت مى رساند .

حج در روان انسان نيروئى ايجاد مى كند ، كه تا انسان زنده است در پنهان و آشكار نگهبان او خواهد بود ، و اين همان فيض الهى است كه از بركت اين معراج نصيب آدمى مى گردد .

قاصد حج هنگاميكه مهيا مى شود از خانه اش خارج گردد ، اگر به مقصود خويش و رفعت شأن خود دانا باشد ، و آن را چنان كه سزاوار است دريابد ، و به نور الهى به آن نظر افكند و خواسته باشد ، آن راه را بر طبق هدايت و راهنمائى حضرت پروردگار طى نمايد ، دل او متوجه عالم ديگرى خواهد شد و از ظواهر ناپايدار بحقايقى استوار بينا مى شود .

در آن هنگام است كه خواهان بى نيازى و توانائى خود مى گردد ، نه آنچه تاكنون خواهنده آن بوده است ، و مهياى آن مى شود كه همه خواهشها و تاريكى هاى طبيعت را از خود پاك سازد .

اين نخستين انديشه است كه قاصد حج احساس مى كند ، يعنى تأثير اين حقيقت ملكوتى را در شناسائى مقام نفس انسانى و برترى روح از بستگى بظواهر زندگى دنيائى .

هنگاميكه حاضر ميقات شد ، غسل كرد و جامه احرام در بر نمود ، دل او از جلال آن انديشه ها و ملكاتى كه در نفس او پيدا شده است پر گشته و زندگى و همه شئون آن را از خود دور مى افكند .

در آنجا نمى بيند خود را ، مگر فردى از لشگريان خداوند متعال كه آنان را خوانده ، و به اجابت موفق گشته اند .

بقول الهى آن عارف شوريده حال :

خوشا جانى كه سازند آگه از اسرار پنهانش***خوشا چاهى كه بيرون آيد از وى ماه كنعانش
خوشا قلبى كه پاك از كينه و كبر و نفاق آيد***خوشا عقلى كه عشق آرد بكوى دوست مهمانش
خوشا بزمى كه آنجا درس عشق و عاشقى گويند***خوشا جمعى كه زلف يار گرداند پريشانش
خوشا حالى كه از هشيارى و مستى است بالاتر***خوشا قلبى كه مهر دوست سازد عرش رحمانش
خوشا آن دل كه شست از لوح خاطر حرص دنيا را***خوش آن مسكين كه بنوازد بنازى لطف سلطانش
خوشا مرغى كه مى نالد بباغى هم چو مشتاقى***كه دور افكنده دوران سپهر از وصل جانانش
خوشا شادان دلى هم چون الهى با خيال او***كه عشق روى يارى مى كند سر در بيابانش
هنگاميكه حاجى پوشش و كيفيت خود را تغيير داد و خوارى موقف و بيچارگى خود را آشكار نمود ، بر خود لازم مى داند كه دلش پاك و كردارش پاكيزه و گفتارش راست و بى آلايش باشد ، و كسى را از خود نرنجاند ، و براى خوشنودى حضرت پروردگار از روى صفا و حقيقت از خود بگذرد و هستى خود را از هرگونه آلودگى و آميختگى به اغراض دور و متوجه حق تعالى سازد .

در نتيجه هنگاميكه عملش را تمام نموده نور معرفت دل او را گرفته و روشن ساخته ، و گوشه هاى قلب او از همه رخنه هاى ريز و باريك شرك و كفر پاك شده است ، و فايده عملش در همه قوا و سپاهيان و دسته هاى مددكار آنها سرايت نموده ، همه را اسلام آورنده ، و در راهيكه خداوند متعال مقرر فرموده پشتيبان يك ديگر و همدست و هم آهنگ و يگانه و خرسند مى بيند ، و نفس او به روح تبديل گشته و گمان و انديشه بى جاى او را تعقل ، و دانشهاى بى حقيقت او را حكمت ، و برهان جايگزين گشته ، و صفات زشت او نيكو و پسنديده و شهوات او عفت و پاك دامنى ، و خشم او بردبارى و عزم بركارهاى خير ، و لذت شخصى او دوستى و محبت ، و نوميدى او از خير و رحمت خداوندى اميدوارى ، و ناسپاسى او نعمت را سپاس گذارى ، و آز او توكل بر خداى ، و توانائى او مهربانى ، و حماقت او فهم و زيركى ، و بى پروائى و رسوائى او راه نيكى و پرستش خداوندى ، خودخواهى او فروتنى و نرمى ، و بيهودگوئى او خاموشى ، و برترى خواستن و گردنكشى او تسليم بودن و از هر گزندى پاك شدن ، و جز اينها از فضائل ديگرى كه نتيجه و اثر حج است .

دورنمائى از حقيقت عبادات
انسان جامع همه استعدادهاست ، قواى روحانى و ملكوتى در حدى كه انسان را به عاليترين مدارج كمال برساند ، در انسان قرار داده شده ، ظرف رسيدن به كمالات و حقايق براى فرزندان آدم دنياست ، و دنيا مقتضاى جسم داشتن و تبعات جسم از قبيل غريزه خوردن ، آشاميدن و شهوت است .

اگر راه شكم و شهوت بدون حد و مرز باز باشد ، انسان بتدريج محكوم اين دو برنامه شده و از وجود او درنده اى غير قابل تصور ساخته خواهد شد .

بندگان واقعى چراغ زندگى و گل گلستان حيات و گوهر گرانبهاى صدف آفرينش هستند .

يكى از بينايان راه درباره عبادت نظر متينى دارد كه مى خوانيد :

بدان كه مقصود اصلى از آفرينش انسان شناسائى خداوند متعال و رسيدن به دوستى او و مأنوس شدن بحضرت اوست .

رسيدن به اين مقام موقوف است بر صفاء نفس و تجرد آن ، هراندازه كه صفاء نفس بيشتر و وارستگى آن شديدتر باشد ، انس و علاقه آن نسبت بخداوند متعال افزون تر خواهد بود .

بديهى است كه صفاء نفس و تجرد آن منوط است به پيراستگى از شهوتهاى نفسانى و اجتناب از لذتهاى بدنى و آرزوهاى پست حيوانى و عدم تعلق به مال و منال دنيوى ، زيرا همه اينها در صورتى كه خارج از حدود شرع باشند موانعى هستند كه انسان را از معارف الهى و نفحات قدسى بازمى دارد ، و هيچ چيز روح انسانى را از نزديك شدن به عالم قدس كه از آن نزول يافته مانع نمى شود ، مگر آنچه كه به نام مشتهيات نفسانى ناميده شده ، از قبيل غرايز حيوانى و ناستوده هاى اخلاقى و كردارهاى شيطانى ، و هم چنان كه ظرف ، تا هنگامى كه از آب پر مى باشد ورود هوا به داخل آن امكان ندارد ، نفوس انسانى نيز تا خالى و وارسته از صفات و ملكات نكوهيده نباشد ، نور الهى چنان كه شايسته است قلوب آنان را روشن نخواهد نمود .

بفرموده بلبل گلستان عشق و بوستان صفا سعدى شيرين كلام :

اى كه در نيا نرفتى بر صراط مستقيم***در قيامت بر صراطت جاى تشويش است و بيم
قلب روى اندوده نستانند در بازار حشر***خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم
عيبت از بيگانه پوشيدنست و مى بيند بصير***جرمت از همسايه پنهانست و مى بيند عليم
نفس پروردن خلاف رأى دانايان بود***طفل خرما دوست دارد صبر فرمايد حكيم
راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مى دهد***كاى گنهكاران هنوز اميد عفو است از كريم
گر بسوزانى خداوندا سزاى فعل ماست***ور ببخشى رحمت عام است و انعامت عميم
گر چه شيطان رجيم از راه انصافم ببرد***هم چنان اميد مى دارم به رحمان و رحيم
آن كه جان بخشيد و روزى داد و چندين فضل كرد***هم ببخشايد چو مشتى استخوان باشم رميم
سعديا بسيار گفتن عمر ضايع كردن است***وقت عذر آوردنى استغفر الله العظيم
نفوس بهر نسبت كه از اين پليديها پاك شوند ، انوار دانش بر دل آنها اشراق بيشترى يافته و بخشش هاى يزدانى بر آنها روى آور مى شود .

به عكس نفوسى كه بغير خدا اشتغال دارند ، معرفت و شناسائى پروردگار و حلاوت و دوستى و انس با او در دل آنها جاى نخواهد گرفت و به هر اندازه كه تجرد نفس كمال يابد ، ايمان و يقين بيشتر مى شود و صفات عاليه و فضائل كم نظير و بلندى كه نفس انسانى در آن مرحله از صفا و تجرد خواهان است از عالم كمال الهى بر او فرود مى آيد .

بدين جهت عباداتى كه بمنزله نردبان ترقى و راه وصول به اين كمال است تشريع شده است .

چه پاره اى از آنها انفاق مال و بخشيدن آنست كه باعث انقطاع انسان از آزمندى به دنياست مانند زكات و خمس و صدقات ، و اين انقطاع همان علت غائى تشريع انفاق است كه به اصطلاح دانشمندان به غرض از تشريع ناميده مى شود ، اگر چه بهره بردن پاره اى از مردم بر آن مترتب است .

بعضى از آنها خوددارى و اجتناب از شهوات و لذات است مانند روزه ، و پاره اى از آنها به منظور پرداختن دل بياد خداوند متعال و توجه آن به سوى او توأم با حركات خاص گوناگون جسمى است مانند نماز .

و معرفت حاصله از فكر و نور خلقت ، يا معرفتى كه از بكاربردن قواعد منطقى حاصل مى گردد ، در حصول آنچه گفته شد ، از دوستى و انس با خداوند كافى نيست و اگر به اينها توجه و انس بخداوند و دوستى او حاصل شود سست بوده و پايدار نمى باشد .

اما آثار كامل و شايسته اى كه در نفس از مداومت و پيوستگى بر آن اعمال حاصل مى شود ثابت و استوار خواهد بود ، چه همانا ميان نفس و بدن ارتباطى است و فعل و انفعالات آنها در يك ديگر مؤثر واقع مى شود .

آيا هنگامى كه عضوى را جراحتى برسد روان آدمى از جراحت متألم نمى شود ؟ و بالعكس در مواقع هيجانات روحى و اضطرابهاى روانى كه در نتيجه عوامل مختلفى از قبيل مرگ عزيزان يا انجام كارهاى وحشت زا به انسان روى آور مى شود نمى بينى كه اعضاء بدن نيز متأثر شده و قطعه گوشت ميان پهلو و كتف به لرزه مى آيد .

و به عبارت ديگر عكس العمل خود را بصورت رعشه دست و پا يا پريدگى رنگ رخسار و غيره نشان مى دهد .

بنابراين ، همانطور كه قبلا اشاره گرديد ، مقصود از وضع و تشريع عبادات اين است كه انسان به آن وسيله مدارج كمال را قدم به قدم پيموده و بصفات ملكوتى آراسته شود ، آنچه مسلم است اينست كه صورت ظاهرى هر عبادتى نقش و اثر مطلوبى در روح ايجاد كرده بموازات عبادات عضوى و اعمال جوارحى آثار بسيار نيكوئى در تنوير و اصلاحات نفسى از خود بجاى مى گذارد .

چنانچه حساً درك مى كنيم طهارت ظاهرى در پاكى و روشنى نفس تأثير دارد ، مثلا هنگامى كه به وضو مى پردازيم و بوسيله اين عمل به طهارت ظاهرى پى برديم در خاتمه اين عمل عبادى يك نوع حالت صفا و انبساط در روان خود احساس مى كنيم ، كه اين حالت قبل از انجام وضو در ما نبود و علت آن همانطور كه اشاره گرديد راز بستگى ميان روان و تن است ، و گر نه ظاهر بدن از عالم محسوس و روح نظر به اصل فطرتش از عالم ملكوت خويش دور گشته و غريب افتاده باشد ، بنابراين همچنان كه از معارف نفسى آثارى ببدن فرود مى آيد از اعمال جوارحى هم انوارى بسوى روح بالا مى رود .

حج اين عمل عظيم اسلامى و عبادى آنچه را كه ساير عبادات در بردارد ، شامل است ، بعلاوه رياضت هاى خاصى را نيز دارا مى باشد كه عبارتست از ترك وطن ، رنج دادن به تن ، گذشتن از مال ، گسيختگى از آرزوها ، تحمل مشقتها ، تجديد پيمان ، حاضر شدن در مشاعر ، و آگاهى يافتن بر شعائر و ديدن آنهاست .

در افعال حج ، خلوص نيت براى ياد خداى و روى آوردن به او به اقسام ديگر طاعات و عبادات نيز پديد مى آيد .

با اين كه بعضى از اعمال حج امورى هستند كه نفوس بحكمت و رموز آن آشنائى ندارند ، و عقول بمعانى آنها پى نمى برند ، مانند افكندن سنگ ريزه به جمار ، و رفت و آمد بين صفا و مروه بر سبيل تكرار ، معهذا نمى توان ترديد نمود ، كه احكام خداوندى همگى داراى حكمت بالغه و مصالح و منافع عاليه است ، منتهى مصلحت بعضى از آنها روشن و بعضى پنهان و برخى بنحوى است كه بيشتر عقل ها به آنها پى نمى برند ، و در اين قسم است كه نور كمال بندگى ، بتمام حقيقتش محقق مى شود زيرا در اعمالى كه حكمت و مصلحتش ظاهر باشد ، چون انسان فطرتاً مايل بكمال است ، تمايل به انجام آن عمل پيدا كرده و خود اين مطلب انگيزه اى براى انجام عمل مى شود ، و بفرمان بردارى كمك مى نمايد و كمال و حقيقت بندگى به آن آشكار نمى شود .

اما احكامى را كه خداوند مقرر داشته و عقل انسان از درك حقيقت آن عاجز و بكنه معنى و اثراتى كه بر آن مترتب است راه نمى يابد ، و طبيعت آدمى به آن انس ندارد ، پذيرفتن آن نيست مگر به جهت صدور فرمان و قصد امتثال آن از حيث اينكه فرمان و دستور است و اطاعت آن واجب مى باشد .

انجام اين قبيل عبادات كه در تزكيه نفوس و برگرداندن آنها از مقتضيات طبع و بدى و ستم و مايل گشتن نفوس بخداوند متعال و آراسته شدن به اخلاق حضرتش تأثير كامل دارد ، شايسته است كه برترين انواع عبادت باشد .

ندانستن حكمت و مصلحت ، خصوصيات خواسته شده در برخى از عبادات ، از حيث كميت و كيفيت ، براى بعضى از مردم باعث تعجب و حيرت گشته و علت آن همانا ندانستن حقايق رازهاى تعبدات و انوار مكنونه در مجاهدات است .

هر عملى كه بايد بقصد قربت انجام گيرد هر اندازه كه دور از تصرفات عقلى باشد ، خصوصاً اگر انسى به آن عمل نباشد و كلفت و مشقتى نيز در بر داشته باشد حصول مقام بندگى و تعبد به آن عالى تر و ارزنده تر است و به انجام اينگونه عبادات است كه جان آدمى در برابر حضرت حق تعالى قرار مى گيرد ، و در دو جهان به راهى كه پايدار است رهنمون مى شود .

چه عالى و شيرين است ، كه انسان در برابر صدور تمام فرامين مولا كه سرچشمه در علم و عدل و حكمت او دارد ، و چيزى جز جلب منفعت براى انسان و دفع ضرر از او در بر ندارد تسليم باشد ، و آن فرامين محض خاطر آن عزيز انجام گيرد ، و در درون و برون و ظاهر و باطن آدمى نسبت به آن فرامين هيچ چون و چرائى وجود نداشته نباشد ، كه چون و چرا كار متكبران ، و دورى از اجراى قوانين حق ، راه مفسدان است .

فيض آن عاشق باده محبت مى فرمايد :

دلا برخيز و پائى بر بساط خودنمائى زن***به رندى سر برآر آتش در اين زهد ريائى زن
درآ در حلقه مستان و دركش يك دو پيمانه***به مستى ترك هستى كن دم از فرمانروائى زن
كمر بر بند در خدمت چو نى از خويش خالى شو***زبى برگى بجو برگ و نواى بى نوائى زن
اسير نفس بودن در خراب آباد تن تا كى***قدم در عالم جان نه دراى خود رهائى زن
بخلوتخانه وحدت درآ از خويش يكتا شو***بسوز اين خرقه يا چاكى در اين دلق دوتائى زن
زره گم گشتن اندر ظلمت آباد هوس تا چند***براه آى آتش اندر آرزوهاى هوائى زن
بيفكن آنچه در سر دارى و پاى اندرين ره نه***گدائى كن در اين درگاه و كوس پادشائى زن
بمردى وارهان خود را از اين بيگانگان بگسل***به شهر آشنائى آى صلاى آشنائى زن
زپا افتاده اى در راه وصل دوست خيز اى فيض***دو دست استعانت در جناب كبريائى زن
حج ، يا آهنگ رشد و تعالى
زمينه اين قسمت از مجموع آياتى كه در سوره هاى بقره ، آل عمران ، توبه ، ابراهيم ، حج ، بلد ، تين آمده استفاده شده ، و براى اين كه خوانندگان عزيز ، بيشتر با قرآن كريم مأنوس شوند ، آنان را به قرائت و تدبر در آيات اين سوره ها دعوت كرده و در اينجا فقط به دورنمائى از حقيقت اين آيات اشاره مى شود .

حج بپا خاستن و گرويدن و آهنگ كردن است ، آهنگ كردن موجودى كوچك ، ذره اى ناتوان ، حقيرى بى مقدار ، فقيرى بى مايه ، در برابر بى نيازى مطلق ، و مولائى بزرگوار ، و كريمى مهربان ، و گردش عاشق شيدائى در اطراف محبوب با توجه به جهتى كه به سوى او نشان مى دهد يعنى خانه با عظمت كعبه .

با دوست آن كه رشته پيوند بسته بود***پيدا بود كه از همه عالم گسسته بود
رو خسته شو كه دوست نهد مرهم وصال***از تير هجر سينه آنرا كه خسته بود
صد جان زسحر غمزه طرار برده بود***صد دل زتاب زلف معنبر شكسته بود
دل بسته بود رخت عزيمت به كوى دوست***از تيغ رخ نتافت به عزمى كه بسته بود
دوشينه با خيال و رخ زلف آن وجود***ريحان و گل به مجلس ما دسته دسته بود
باز آمديم خسته و بيچاره در پذير***صيدى كه از كمند ارادت بجسته بود
سوقم دليل راه شد اى دل و گر نه عقل***اول قدم بباديه عشق خسته بود
اين آهنگ كردن و بپاخاستن و گرويدن ، در ميان عبادات دسته جمعى اسلام بزرگترين و با شكوه ترين عبادتى است كه مردم مسلمان بجاى مى آورند .

اين مراسم براى ملت اسلام اگر برابر با تمام شرايط و قواعدش انجام گيرد ، بزرگ ترين رمز وحدت و يگانگى و نشانه كاملى از وارستگى از شئون مادى و برترين وسيله تحكيم روابط ، در بين ملل مسلمان است .

آرى جمع شدن ممتازان ملل اسلامى از تمام نقاط زمين بقصد پاكسازى درون ، و به نيت ايجاد همبستگى و خبردار شدن از تمام اوضاع حياتى يك ديگر ، و شاهد منافع و مادى و معنوى بودن هم شكوه و جلال بس عجيبى دارد ، و يكى از بهترين راه هاى علاج دردها و معالجه بدبختى هاست .

سالى يكبار جمع شدن عقلا و مستطيعان ملت اسلام در مركزى كه خداوند بزرگ امنيت آن را از هر سو بوسيله مقررات خاصش تأمين كرده ، در ميان آداب الهى از مهم ترين آداب و در ميان مراسم از باعظمت ترين مراسم است .

البته مسلمانان از لحظه انعكاس نور حق در دلهاشان ، و از همان هنگامى كه زبانشان به كلمه توحيد و اقرار به معارف بازگرديده با طرق مختلفى كه حضرت او معين فرموده ، از قبيل نماز ، روزه ، جهاد ، امر بمعروف و نهى از منكر ، تعاون ، احان ، تقوى ، عدل و داد ، محبت و همبستگى و . . . به سوى او آهنگ كرده و براى او بپا خاسته اند ، و برگرد مركز اين حقايق گرديده اند و در هر مقامى نوعى حج بجاى آورده اند ولى مسئله حج بالخصوص در ماه ذوالحجه در سرزمين مكه و كنار خانه خدا ، امتيازات مخصوصى را داراست كه ديگر احكام الهى آن را ندارند .

چه نيكوست كه در جنب اين عمل عظيم ، مكلف با بيدارى دل از ابتدا تا انتهاى مراسم را توجه كند و آنگونه كه شايسته يك مهمان خداست قدم در وادى اجراى مناسك بگذارد ، شايد شكوه معنوى حج ديده باطنش را باز كرده ، بتواند عمق مسائل را بيابد و انقلابى در روح و عقلش ايجاد شده از بند ظاهر رهيده به فضاى بى كران عالم معنى قدم گذارد و با شاهباز انديشه به سوى محبوب به پرواز آيد .

به قول فيض آن بلبل خوش نواى باغ ملكوت و شاهباز فضاى جبروت :

روم از هوش اگر بينم به كامت***ندارم طاقت شرب مدامت
خيالت گر زخاطر بگذرانم***روم از خويشتن بيرون تمامت
نمى آرم به نزديك تو آمد***كه دورست از طريق احترامت
نيم چون قابل بزم وصالت***ببو خرسندم و تكرار نامت
خوشا آن سر كه در پاى تو باشد***خوشا چشمى كه بيند صبح و شامت
بخود ديگر نيايد تا قيامت***سرى كو جرعه اى نوشد زجامت
شود آزاد از دنيا و عقبى***اگر مرغ دلى افتد به دامت
مبارك طايرى فرخنده مرغى***كه صبح و شام گردد گرد بامت
چو بر خاك رهى افتد گذارت***نهم آن جا جبين بر نقش گامت
كنم جان را فداى خاك پايش***كسى كآرد بنزد من پيامت
جهانى در سلامت باشد او را***كه روزى گرددش روزى سلامت
ندانم تا چه مستيها كند فيض***چه گوئى كيستى يا چيست نامت
رهبانيت در اسلام حج و جهاد است
مرحله نظر انداختن به اسرار و رموزات و حقايق حج از دشوارترين مسائل اين موضوع است .

من به خوانندگان با كرامت تضمين نمى دهم كه آنان را با باطن امور حج آشنا سازم ، زيرا از بضاعت فكرى و علمى تهى دستم ، تنها سعى مى كنم در اين بخش و فصول بعد با تكيه بر آيات كتاب خدا و روايات ريشه دار اسلامى و نظريات بيداران راه و عاشقان دوست كه از طريق مجاهدت و تزكيه به واقعيات رسيده اند به پاره اى از حقايق اين مسئله اشاره نمايم .

اين را بدانيد كه اگر انسان بخواهد ملكوت واقعيات را بيابد و با آنها متحد شود در صورتى ميسر است كه بند شهوات غلط و اوهام و خيالات و اعتبارات و نفسانيات شيطانى آزاد شود ، و در امورى مادى به ضرورت و به اندازه شأن خود اكتفا كند ، و در تمام حركات و سكنات سعيش بر اين باشد كه براى جلب رضاى دوست قدم بردارد .

راستى چگونه ممكن است انسان غرق در امور غير الهى باشد ، و در اين صورت به فيوضات عالى ربانى و اسرار ملكوتى برسد .

گروهى از مردم براى رسيدن بحقايق ربانى و اسرار پشت پرده ، دست از شهر و ديار مى كشيدند ، و از شئون مادى و زر و زيور دنيا روى برگردانده و از خلق عالم كناره گيرى مى كردند و به شكاف كوهها و تاريكى غارها پناه برده و در حصار رهبانيت قرار مى گرفتند ، تا بهتر بتوانند با حضرت يار انس گرفته و از معنويات بهره مند شوند .

ولى اسلام عزيز راه آنان را غلط دانست ، و براى بدست آوردن حقايق آسمانى ، تكيه بر رهبانيت را ممنوع اعلام كرد ، و براى اينكه خواهندگان معارف و عاشقان اسرار به اهداف خود برسند ، براى آنان برنامه هائى بس عالى و اعمالى بس نيكو قرار داد ، و به آنان وعده حتمى فرمود كه اگر از اين طرق حركت كنند به خواسته هاى معنوى خود خواهند رسيد ، و هر كس هم كه از اين دستورات پيروى كرد به حقايقى كه بايد برسد رسيد .

در مسئله رهبانيت و سير و سفر روحى ، و پختگى در راه سلوك از رسول اسلام سئوال مى كنند ، كه آيا آئين شما هم به آن دعوت مى كند ؟

مى فرمايد : رهبانيت در دين من ، براى دست يافتن بفيوضات ربانى ، حج خانه حق و جهاد است .

آرى براى سير در هر دو مسئله بايد از ديار و شهر و خانه و زن و فرزند دور شد ، و مدت چندى از آنان عزلت گزيد و بايد در هر دو چشم از زينت و زيور دنيا و آرايش مادى پوشيد ، در صورت سير در اين دو سفر است كه انسان عادى تبديل به سلمان ، مقداد ، عمار ، بلال ، ميثم ، حجر بن عدى و . . . شخصيتهاى ديگر مى شود كه هم خود به منافع عالى معنوى مى رسد و هم ديگران را به عاليترين منافع معنوى مى رساند .

خداى مهربان جهاد در راهش و حج خانه اش را در عوض رهبانيت و انزوا ، براى ملت اسلام قرار داد ، تا از مسير صحيح و قانونى بحريم روحانيت الهى راه يابند .

بزرگ پروردگار خانه خود را مقصد بندگان ساخت ، و اطراف آن را حرم قرار داد ، و موقعيت آن را بزرگ شمرد ، عرفات را ميدان حرم خود ساخت ، و چنان در احترام آن خانه و اطرافش سفارش كرد كه كسى نتواند در آنجا صيد كند و از آن سرزمين پاك حتى يك گياه بيرون آورد و بسيارى از برنامه هاى ديگر را از همگان منع كرد تا در اين رياضت به آدمى درس نظم و خويشتن دارى آموزد كه زندگى متكى بر نظم سرشار از منافع مادى و معنوى است .

آن كس كه به قصد خانه خدا حركت مى كند ; چنان است كه به آهنگ زيارت خدا مى رود ، و زيارت دوست عجب لذتى دارد ، كه اگر كسى در عالم قلب و در دنياى معنى به اين زيارت نائل گردد ، آنچنان مست باده ديدار مى شود كه تا ابد از آن مستى در نيايد .

ساقيا باده صبوح بده***عاشقان را غذاى روح بده
باده عشق ده به ما مستان***مى بده ماى ما زما بستان
در دلم نه حلاوت مستى***تا شود نيستى من هستى
زان صراحى كه جام رضوان است***باده اى ده كه جرعه اش جان است
اى كه بر ياد لعل دلجويت***باده ناخورده مستم از بويت
نفسى بازپرس مستان را***راحتى بخش مى پرستان را
سوختم سوختم در آتش شوق***بيخودم كن دمى به باده ذوق
عجب آيد مرا زباده پرست***باده عشق ناچشيده و مست
در بيابان به فصل تابستان***چون ببارد به تشنه اى باران
گر چه يك لحظه زآن بياسايد***هم به آب اشتياقش افزايد
گر چه يك لحظه زآن بياسايد***هم به آب اشتياقش افزايد
مى بيفزا چو شوقم افزودى***روى پنهان مكن چو بنمودى
باز مخمور عشق را مى ده***چون مدامم دهى پياپى ده
مناسب است زائر با حال بيدارى ، و قلبى پر از شوق ، و وجودى مالامال از اخلاص و با آشنائى كامل به مسائل حج ، كارى كند كه در ميعاد معين به فيض لقاء حق ، يعنى مقام قرب حضرت جانان نائل گردد ، مسلم است كه كاميابى از مقام معنوى حق در صورتى ميسر است ، كه آدمى در تصفيه جان و تزكيه نفس و خروج از تمام گناهان ظاهر و باطن بكوشد ، تا از اين راه وجود خود را آماده گرفتن فيض كند .

هر انسانى به اندازه معرفت و ظرفيت خود از حج برداشت مخصوصى دارد ، ولى بايد بكوشد ظرفيت وجودى خود را گسترده كند ، تا به درك تمام زواياى ملكوتى و معنوى اين سفر نائل گردد و به مقامات عالى الهى برسد .

حج براى مردمى كه مفهوم حقيقى آن را دريابند ، نوريست كه مى تواند جوانب تاريك حيات را روشن كند ، مسئله حج قبل از اينكه يك امر عقيدتى يا دستور مذهبى يا سنت الهى باشد يك فرمان آموزشى و تربيتى و يك عامل بسيار مؤثر و مهم براى تحرك در همه شئون وجود است .

خداوند مهربان به بنده با اخلاص و عبد پر قيمتش ابراهيم (عليه السلام) دستور داد تا مردم را براى طواف آن حريم بخواند ، باشد كه از اين فيض عظماى الهى بهره گرفته و سود بى نهايت برند .

خانه خدا يك آزمايشگاه است ، و بايد از اولين نفر زائر تا آخرين فردشان در اين مركز معنوى در معرض آزمايش قرار بگيرند .

اين خانه از سنگ هاى سياه بى آلايش ، بدون زينت ، بدون نقش و نگار بنا شده ، تا از طريق اعمال ظاهر و باطن آن و انجام مناسكش ، مردم از كشش هاى مادى غلط و جاذبه هاى شيطانى رها شوند .

قرار داشتن خانه حق در دامنه كوهها ، سراشيب دره ها ، كنار بيابان داغ و گرم و صحرائى بدون آب و علف ، و در ميان ريگزار و سنگستان ، خود يكى از اسرار است ، و شايد سر آن اين باشد كه مردم را با جلب به آنجا از فدا شدن در برابر زرق و برق هاى پوچ رهائى دهند ، و به آنان بفهمانند كه اگر مادى گرى صرف اساس حيات بود ، بايد آنجا پوشش مادى اش از همه جا بيشتر باشد .

آرى اين امكان بود ، كه آن خانه را از زمرد سبز ، ياقوت درخشان با توجه به معانى بلند مناسكش ، ميدان سينه را از تصرف شيطان خالى كرده و كوشش و تلاش آن دشمن خطرناك را براى از بين بردن شخصيت معنوى انسان خنثى مى كند .

قرآن مجيد در بسيارى از آياتش نشان مى دهد كه عباد حق و عاشقان الهى بايد به سختى ها و مشقت ها آزمايش شوند ، نه به راحتى و خوشى ها ، كه مقامات الهى از سينه عافيت طلبى در نمى آيد ، واقعيات را او اسرار را از دل سختى ها و تحمل رنج ها بيابيد و بس كه :

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً .

به قول بلبل دستان بوستان عشق مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى :

دل بشد از دست ياران فكر درمانش كنيد***مرهم زخمى عجين از آب پيكانش كنيد
شهسوارم مى رود اى اشك راهش را به بند***اى سپاه ناله زود آهنگ ميدانش كنيد
گر رود از اشك سيل انگيز و آه شعله خيز***شور محشر مى رود ياران پشيمانش كنيد
خسرو چابك سوارم عزم جولان كرده است***معشر عشاق سرها گوى چوگانش كنيد
مى ستيزد فارس گردون به ما اى همدمان***از خدنگ آه دلها تيربارانش كنيد
آن دل نازك ندارد طاقت فرياد و داد***دادخواهان دست خود كوته زدامانش كنيد
وادى غم هر كف خاكيش جانى يا دلى است***رهروان ترك دل و جان در بيابانش كنيد
طوطى گوياى اسرار از فراقش تلخ كام***زان لب شكر شكن در شكرستانش كنيد
آهنگ سفر
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون آهنگ سفر كنى و از وطن آماده رفتن به حج شوى ، قبل از جدا شدن از ديار و شهر ، دل خود را از هر تعلقى آزاد كن ، تمام مهمات خود را به كافى المهمات واگذار ، در تمام حركات و سكنات بر خداى مهربان تكيه زن ، گردن تسليم و رضا در پيشگاه او خم نما و به تقدير جنابش در حق خود راضى باش .

دست از ماديت بشوى ، از راحت دنيا چشم گير ، از فكر ملك و املاك و تجارت و برنامه هاى غير دوست بيرون شو و در اين سفر در اين انديشه نباش كه بعد از رفتن من چه مى شود ؟

آنچه در مقدمه اين سفر لازم است و علاوه بر آن بس مهم و عظيم است ، اين است كه به وقت حركت خود را از تمام حقوق الهى و خلق رهانده باشى و از جميع مظالم خود را خلاص كرده باشى و از چاه طبيعت بدر آمده باشى .

به اين قسمت اخير از دستور امام صادق (عليه السلام) بيشتر توجه كنيد ، گروهى گمان مى كنند اگر مقادر مال قابل خرج كردن در راه حج را پاك كنند و حقوق الهى و مردميش را بپردازند ، يا در برابر بدهى هاى خود از طلبكاران رضايت بگيرند در حاليكه قدرت بر پرداخت دارند ، به مقصد نهائى حج و مقامات باطنى اين سفر الهى مى رسند .

در حالى كه بايد بدانند زائر حق بايد از آنچه ظلمت آور است خارج شود ، و قبل از سفر وجود خود را از تعلقات و قيوداتى كه صاحب بيت نمى پسندد آزاد كند ، كه اگر آزاد نكند قدرت پرواز در آن فضا را نخواهد داشت ، مى رود و برمى گردد در حاليكه اثر چندانى به حال او نگذاشته .

آرى قبل از حركت به تعهدات مالى ، اخلاقى ، عقيدتى ، علمى ، و روحى خود عمل كنيد كه در اين وادى تنها سبكباران راه دارند و بس .

حج عارفان
من از اينكه جمله بالا و اين عنوان نورانى را معنى كنم عاجزم ، از اين كه وارد معركه اى مى شوم كه در لياقتم نيست از وجود مقدس حضرت حق با تمام وجود عذر مى خواهم .

اى غنى مطلق ، اى وجود بى نياز ، اى سبب ساز كل سبب ، اى ناظر باطن و ظاهر ، اى حقيقت همه حقايق ، اى داناى تمام اسرار ، اى محيط به تمام عوالم ، چگونه بنده اى كه دچار اسارت نفس است ، و از هر طرف گرفتار قيودات شيطانى است ، و روز و شبى بر او نگذشته كه آن روز و شب را بدون گناه و با پاكى گذرانده باشد ، بنده اى كه چشم ظاهرش از ديدن آثار ظاهر عاجز است ، چه رسد به چشم باطنش كه تا كنون حقيقتى را نديده ، وارد ميدان توضيح حقيقتى شود كه جز انبياء و اولياء و عارفان حقيقى از درك آن عاجز بودند .

شما اى عزيزان مرا از نشان دادن حقايق عالى اين سير ملكوتى معاف بداريد ، صفحات قبل را كه از قول قرآن و روايات تنظيم شده بخوانيد ، و اين فصل مخصوص را از زبان قلم پر نور كم نظيرترين عارف قرون اخيره شيعه ، عالم بينادل ، آگاه اسرار ، عاشق بى قرار ، مست باده وصال ، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى همدانى بشنويد ، من مى خواستم نوشته آن بزرگوار را كه در دسترس همه كس نيست خلاصه كنم و حداكثر از مطالب آن مرد ربانى دو صفحه اى بيش نياورم ولى ديدم كلمه به كلمه آن نوريست كه دل سالك را از هر كدورتى شستشو مى دهد ، لذا با همت گرفتن از روح اولياء مقاله آنجناب را كه در حدود چهار يا پنج صفحه است ، به انضمام شرحى از دست ناتوان خويش و اشعارى مناسب حال ، در اين دفتر مى آورم .

اى خواهان وصول به خانه حق ، بيدار باش ، كه حضرت احديت را جل شأنه العظيم بيوتات مختلفه مى باشد ، يكى را كعبه ظاهرى گويند كه تو قاصد او هستى ، ديگرى را بيت المقدس و ديگرى را بيت المعمعور و ديگرى را عرش و هكگا تا برسد بجائى كه خانه حقيقتى اصلى است كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست .

آرى اول بايد مناسك خانه قلب را بجاى آورد ، و آن تصفيه اين خانه از بت رذائل و آراستن آن به صفات و اسماء الهيه است ، كه تا اين كعبه باطن را از بت ها پاك نكنى و پرده خباثت را از روى آن برندارى ، لياقت زيارت كعبه قرار داده شده در مكه را پيدا نكنى كه راه ورود به آن حريم كه در حقيقت حريم عنايت و رحمت است دل است .

اى مهربان خداى عالم ، قلب ، اين خانه اصلى خود را از اينهمه پيرايه هاى شيطانى پاك كن و آن را لايق انعكاس واقعيت نما اى مولاى كريم :

ما گدايان تهيدست و تو سلطان غنى *** چه شود سايه لطفى به فقيران فكنى
چان زدورى تو صد گونه شكايت دارد *** با وجودى كه تو نزديك تر از من بمنى
اى كه در هر شكن زلف تو حالى است پريش *** با خبر باش كه صد سلسله بر هم نزنى
شهسواران جهان قلب سواران شكنند *** حيرت آن است كه تو قلب محبان شكنى
رو متاب از من بى دل كه من دل شده ر *** راحت جان و قرار دل آرام منى
شود آيا كه كنى رحم به چشم تر من *** در دل من چو زدى آتشى ، آبى بزنى
با چنين حسن و ملاحت عجبى نيست اگر *** شهر بر هم زنى و شور به عالم فكنى
گنج امنى طلب و گنج قناعت اى دل *** رنج بيهوده مبر از پى دنياى دنى
تا زنى خيمه تجريد بگردون چو مسيح *** آدمى باش و رها كن صفت اهرمنى
مستى و هستى موهوم رهت زد ، زاهد *** آتش اى كاش در اين خرمن هستى بزنى
خير و در سايه مردان خدا هم چو هم *** مأمنى جوى و زخاطر ببر آن ما و منى
گلشن جان زبراى تو بياراسته اند *** چند در گلخن تن همدم زاغ و زغنى
شكى نيست كه براى هر بيتى از بيوتات حضرت حق آداب و رسومى است ، كه طالب هر بيت ، آداب و رسوم آن بيت را بايد رعايت كند ، تا به حقيقت و واقعيت آن بيت برسد ، كه بدون رعايت آداب و رسوم هر بيت رسيدن به آن بيت كارى محال ، و زحمت در راه آن زحمتى بيهوده و رنجى بى قيمت است .

اما معنى خانه او چه باشد ، اين اضافه يعنى اضافه بيت به الله از باب تشريف است يا طور ديگر ، مقصود بيان آن نيست ، غرض در اين رساله ، بيان آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است ، ضمناً شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم فى الجمله بشود .

اولا بدان غرض از تشريع اين عمل شريف اين باشد كه از طريق مناسك اين بيت بدانى كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفت خدا و وصول به درجه عشق او و انس به حضرت اوست و اينها تحصيل نمى شود مگر به تصفيه قلب و آنهم ممكن نيست مگر به حفظ نفس از شهوات و انقطاع از دنياى دنى و قرار گرفتن در راه رنج عبادات ظاهرى و باطنى .

شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ، بلكه مختلف وضع كرده ، زيرا به هر يك از آنها رذيله اى از رذائل از مكلف زائل مى گردد ، تا به اشتغال به تمام آنها تصفيه تمام عيار گردد ، چنانچه اداء صدقات و حقوق ماليه قطع ميل مى كند از حطام دنيويه ، و صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه و صلاة نهى مى كند از هر فحشاء و منكرى و هم چنين ساير عبادات .

چون حج مجمع العناوين بود خصوصيتى ديگرى در بين عبادات پيدا كرد ، چه اينكه مشتمل است بر جمله اى از مشتقات اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد مانند انفاق مال كثير ، قطع از اولاد و عيال و وطن ، و جدائى از نفوس شريره ، و طى منازل بعيده ، و ابتلا به گرماى سخت و عطش شديد ، و انجام اعمال نامأنوس و خلاف طبع مانند رمى جمره و طواف و سعى و احرام و غير آن .

و داراى فضائل عالى ديگر است مانند تذكر به احوال آخرت به هنگام تماشاى اصناف خلق و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد لاسيما در احرام و وقوفين و رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم صلوت الله عليهم اجمعين و تشرف به محل قدمهاى آن بزرگواران مضافاً بر تشرف بر حرم خدا و خانه او ، علاوه به حصول رقت كه مورث صفاى قلب است بديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريف ديگر كه رساله گنجايش آن را ندارد .

نتيجه اين كه حج داراى جمله اى از مشقت ها و فضائل كثيره از اعمال است ، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : رهبانيت را در اين مكتب به جهاد و حج تبديل كردم و انسان با توجه به اين واقعيات بايد بداند كه به كرامت اين سفر روحانى نمى رسد ، مگر با رعايت آداب و رسوم حقيقى آن و آن چند امر است :

اول : اينكه هر عبادتى از عبادت بايد به نيت صادقه باشد ، و به قصد امتثال امر شارع به جا آورده شود تا عبادت شود .

كسى كه اراده حج دارد اولا بايد قدرى تأمل در نيت خود نمايد ، هواى نفس را كنار گذارد ، ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و قرار از عقاب اوست يا نه نستجير بالله غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا تفسيق آنها يا از ترس فقير شدن است ، چنانچه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر مى شود ، يا امور ديگر را غرض دارد ، از قبيل تجارت و خوش گذرانى و سير در بلاد و غير ذلك .

اگر درست تأمل كند خودش مى فهمد كه قصدش چيست ، اگر معلوم شد ، كه وجه همت خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود كند ، و لا اقل ملتفت به قبح اين مسئله گردد ، كه قصد حريم ملك الموت را نموده ولى براى اين مسائل مادى و خيالى و بى فايده در اينجاست كه بايد به نحو خجالت آغاز سفر كند نه به نحو غرور و غفلت .

دوم : اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا آوردن يك توبه حقيقى ، يعنى توبه اى كه تمام مقدمات در آن رعايت شود ، از قبيل رد حقوق چه ماليه مانند خمس و رد مظالم و كفارات يا غير ماليه مانند غيبت و اذيب و هتك عرض و ساير جنايات بر غير ، كه لازم است از صاحبانش حلاليت بخواهد ، به آن صورتى كه در كتب فقهى يا روائى آمده .

و اگر پدر و مادرش هستند آنان را از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل درآيد بلكه تمام علائق خود را جمع آورى نموده ، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند ، هم چنين فرض كند كه ديگر بر نمى گردد .

آرى قطع علاقه از غير حق در اين سفر مهم ترين برنامه اين سفر است . و تا قطع علائق غلط و هوس هاى شيطانى و نيت هاى آلوده نشود ، روى به محبوب نشده ولذا روى محبوب هم به انسان نمى شود .

تمام لذت در اين سفر از كسانى است كه فكرى جز حضرت يار و ذكرى جز آنجناب و كلامى جز حول محور آن حضرت نداشته و با تمام وجود به پيشگاه با عظمت آن معشوق واقعى عرضه مى دارند :

مرحبا مرحبا محبت دوست *** كز درون آمدى نه از ره پوست
دلم از جز تو خانه خالى كرد *** با تو سوداى لا ابالى كرد
تا غمت ساكن دل من شد *** از چراغ تو خانه روشن شد
ما گرفتار دام عشق توايم *** همه سرمست جام عشق توايم
اى كه حسن رخت دل افروزست *** شب ما با خيال تو روزست
حسنت از روضه جنان خوش تر *** يادت از هر چه در جهان خوشتر
هر كه در صورت تو حيران نيست *** صورتش هست ليكنش جان نيست
من چو در عارض تو حيرانم *** لوح محفوظ عشق مى خوانم
ديده اى كان جمال ديده بود *** مهر رويت بجان خريده بود
با خود از بيخودى ترا بينم *** گر تو با من نه اى چرا بينم
چون نظر بر رخ تو مى فكنم *** مى برد از ديار جان و تنم
بكسى گفتن اين نمى يارم *** كه ترا نيك دوست مى دارم
زائر بايد وصيت تام و تمامى كند و به اطلاع اشخاص خير و دانا برساند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد ، در هر صورت كارى كند كه اگر برنگردد هيچ جزئى از جزئيات كار او معوق نماند ، بلكه در تمام عمر بايد چنين باشد ، كه هيچ كس از مردن خود اطلاع ندارد .

سوم : اينكه اسباب مشغله قلبى در اين سفر براى خود فراهم نكند ، تا او را در حركات و سكناتش كه بايد فقط بياد محبوب واقعى باشد بازدارد ، از قبيل رفيق ناهماهنگ يا مال التجاره يا غير آن بلكه اگر بتواند با كسانى هم سفر و همراه شود كه بودن با آنان ياد حق را در قلب تقويت كند ، يا اگر خداى ناخواسته دچار غفلت شد آنان به داد او برسند .

چهارم : تا ممكن است از مال خالص و حلال و طيب آنهم بطور زياد بردارد ، و در اين سفر از انفاق مضايقه ننمايد ، زيرا كه انفاق در راه حج ، انفاق در راه خداست ، از زيادى خرج در اين سفر ملكوتى نبايد دلگير بود ، كه در احاديث آمده ، درهمى خرج در اين سفر مساوى با هفتاد درهم است ، ازهد زهاد حضرت سجاد (عليه السلام) وقتى در اين سفر قرار مى گرفتند انفاق فوق العاده داشتند .

اگر در اين سفر چيزى از امور مالى از دست برود ، بايد كمال ممنونيت را از حق داشت و خاطر شاد بود ، زيرا بر ميزبان است كه آن را در ديوان اعلى ثبت كند آنهم به اضعاف مضاعف ، تا روزى بعنوان تلافى به شخص بازگردد .

نمى بينى اگر كسى ترا به ميهمانى بطلبد و در اثناء راه صدمه اى به تو برسد تا جائيكه بتواند جبران مى كند اگر چه لئيم باشد ، پس چه گمان دارى در حق اقدر قادرين و اكرم اكرمين ؟

پنجم : اينكه بايد در اين سفر بطور جدى حسنات اخلاقى را به كار برده و در مقام تواضع و فروتنى نسبت به رفيق و حمله دار و ساير مردم باشد ، و از لغو و فحش و درشت گوئى و ناملايم در حذر باشد ، كه حسن خلق تنها در اين نيست كه اذيت برادر مسلمان و مؤمن است ، و بالاتر اين كه در برابر اذيت غير رضاى خود را در جفاء مخلوق پنهان كرده ام ، هر كه در صدد رضاجوئى من است بايد آزار غير را متحمل شود .

ششم : اينكه نه تنها قصد حج كند و بس ، بلكه در اين سفر بايد چندين مرحله را قصد داشته باشد از قبيل زيارت قبور مطهره و شهداء و اولياء و سعى در حوائج مؤمنين و تعليم و تعليم احكام دينيه و ترويج مذهب اثناعشريه و تعظيم شعائر الله و امر به معروف و نهى از منكر و غير ذلك .

هفتم : اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد ، بلكه شكسته دل و غبارآلود رو بحريم حضرت الله رود ، چنان كه در باب احرام به آن اشاره شده .

قيمت انسان در اين سفر به شكسته دلى و غبارآلودى اوست ، در اين حريم فقط مهمان متواضع همراه با دل خاشع راه دارد و بس ، متكبر را استعداد حضور در اين پيشگاه والا نيست .

عشق در راه طلب راهبر مردان است *** وقت مستى و طرب بال و پر مردان است
سفر آن نيست كه از مصر به بغداد روى *** رفتن از جان سوى جانان سفر مردان است
ظفر آن نيست كه در معركه غالب گردى *** از خويش گذشت ظفر مرادن است
هنر آن نيست كه در كسب فضائل كوشى *** به پر عشق پريدن هنر مردان است
همه دلهاست فسرده همه جانها مرده *** گرم و افروخته آه سحر مردان است
چشمه كوثر و سرسبزى بستان بهشت *** خبرى از اثر چشم تر مردان است
فيض اگر آب حيات از گهر نظم چكاند *** هم از آن روست كه از خاك در مردان است
هشتم : از خانه حركت نكند مگر اينكه نفس خويش و هر چه با خود برداشته و جميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد امانتاً به خالق خود جل شأنه در كمال اطمينان بسپارد و با دلى آرام از خانه خارج شود كه حضرت او نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النصير است .

نهم : اعتمادش به كيسه و قوه و قدرت خود نباشد ، بلكه در همه حال بايد اعتمادش به صاحب بيت باشد ، مقدمات اين سفر بيش از اين است كه به رقم رفت ولى : در خانه اگر كس است يك حرف بس است .

بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى الله ، و يك سفر ديگرى هم روحانى الى الله بايد داشته باشد ، و آن اينكه از اين بى خيالى و غفلت و جهل به اين حقيقت سفر كند كه براى خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده ، بلكه خلقت او براى معرفت و تكميل نفس است ، كه اين سفر عجيب سفرى است و اين سير عجائب سيرى است .

و بداند همانطور كه در سفر حج زاد و راحله و هم سفر و امير حاج و دليل و خادم و غيره لازم دارد ، كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بلكه به هلاكت خواهد افتاد ، در آن سفر هم بعينه به اينها محتاج است ، ورنه قدم از قدم نمى تواند برداشت ، و اگر بدون اينها تصور كند مى تواند سير كند قطعاً رو به تركستان است نه كعبه حقيقى .

اما راحله او در اين سفر بدن اوست ، بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان او را سير كند كه از جلوگيرى طغيانش عاجز شود ، و نه چنان به او گرسنگى دهد كه ضعف بر او غالب شود و از كار عبادت باز ماند .

خَيْرُ الأمُورِ أوْسَطُها .

افراط و تفريط در اين زمينه و در تمام زمينه ها اعم از مادى و معنوى در شرع مقدس مذموم است .

اما زاد و اعمال خارجيه او عبارت از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات واتيان به مستحبات است كه از اين مجموعه تعبير به تقوا و پرهيز لله مى شود و آخرين درجه تقوا پرهيز از ماسوى الله است و حاصل كلام اين كه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كه هر يك را در منازل اخرويه احتياج افتد كه اگر همراه نداشته باشى مبتلا خواهى شد ، و پناه به خداوند از اين بلاى عظيم .

و اما همسفران در اين مسير ، مؤمنين هستند ، كه به همت يكديگر و اتحاد قلوب اين منازل بعيده طى خواهد شد و به همين حقيقت اشاره در قرآن دارد :

تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى .

استاد ما رضوان الله عليه مى فرمود : خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد ، نسبت به اين مطلب اهتمام تام داشته باش ، كه همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن طولانى است .

اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين سلام الله عليهم أجمعين هستند ، كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسك به حبل المتين ولاى آنان باشى و كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت برايت باشد ، تا بتوانى چند قدمى بردارى و الا شياطين جن و انس در قدم اول ترا خواهند ربود ، چنان كه عرب گرسنه باديه نشين مسافر را غارت مى كند .

و اما دليل راه اگر چه ائمه طاهرين سلام الله عليهم ادلاء على الله هستند ولى ما از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم ، نمى توانيم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلا واسطه كنيم ، در اين مسير محتاج به علماء آخرت و اهل تقوا هستيم ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنمائيم ، كه بدون آنان درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و بدون شك بدون علماى ربانى از پيش خود كارى ساخته نيست .

بار چون زائر به ميقات برسد ، لباس خود را در ظاهر درآورد و ثوب احرام بپوشد ، و در باطن قصدش اين باشد كه لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را از خويش بدر آورده و لباس طاعت و بندگى پوشيده و هم چنين ملتفت باشد كه هم چنان كه در دنيا خودش را به غير لباس خود و عادت خود ، غبارآلوده و سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند ، هم چنين بعد از مردن عمال خداى خود را به كمال ذل و انكسار و عريان ملاقات خواهد كرد .

و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از آلودگى معاصى ، و به وقت احرام هم عقد توبه صحيح ببندد ، يعنى حرام كند بر خود ، به عزم و اراده صادقانه كل چيزهائى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت دعوتى است كه به او متوجه شده و در لبيك در نيتش باشد كه :

اولاً : قبول كردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است .

ثانياً : مردد باشد كه اين عمل ناقابل از او قبول خواهد شد يا نه ، در آنجا قضيه حضرت سجاد (عليه السلام) عليه را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانست لبيك بگويد و غش مى كرد و از راحله خود باز مى ماند ، سئوال مى شد اين چه حال است ؟

پاسخ مى داد مى ترسم خداى من بفرمايد : لا لبيك ! و هم از اين منظره به نظر بياورد كيفيت يوم حشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر بيرون مى آيند عور و سر برهنه و ازدحام آورنده ، بعضى در زمره مقبولين و عده اى در گروه مردودين ، بعضى متنعم ، و بعضى معذب و بعضى متحير در امر ، بعد از اين كه جميعاً در ورطه اولى متردد بودند .

چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجاء و امن باشد از سخط و غضب الهى مثل حال مقصرى كه به بست رسيده باشد و اين حقيقت را از مفاد آيه :

وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً .

بيابد ، اينجا جاى زيادى رجاء و اميدوارى است ، چه اينكه شرف بيت عظيم و صاحب آن ره راجى خود كريم و اينجا جاى توسعه رحمت است ، زيرا تو در اين جا مهمان خاص اكرم الاكرمين هستى ، آن جناب پى بهانه مى گشت كه ترا يك مرتبه در تمام عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد ، اگر چه هميشه مهمان او بوده اى و اكنون آن مهمانى ميسر شده ، حاشا و كلا از كرم او كه هر چه تو از او خواهش داشته باشى او از جواب آن مضايقه كند ، اين چنين گمان را به بعضى از افراد سخى نبايد برد فضلا عن الجواد المطلق .

ديگر حالا تو نتوانى نياورى يا بياورى ، نتوانى نگهدارى يا از اصل ندانى چه بايد خواهى يا كارى كنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد تقصير كسى نيست ، گدائى با كاهلى نمى سازد ، بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر واكنند على سبيل الاستعجال ، آن وقت آسوده در فكر خريد خانه باشند ، اما تمام حواس بايد پيش معناى اين اعمال باشد براى آنان مهم نيست ، با اين كه همه حواس مهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او باشد ، حتى روزه مستحب بدون اذن او مذموم است چه جاى اينكه در خانه او هتك عرض او را بكنى ، و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست .

چه حاجى هائى كه وارد مكه مى شوند و حداقل صد معصيت از قبيل دروغ ، تهمت ، غيبت و اذيت به غير ، سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به ديگران از او سر مى زند ، پناه به خدا از چنين سفرى و واى به حال چنين مهمانى !

چون شروع به طواف نمايد ، بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجاء و عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد ، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلا دلش بلرزد ، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست ، بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه اصل طاف حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد ، چنان مضمون روايت است .

و بايد بداند كه همچنان كه بى قطع علاقه از امور غير الهى نمى توان به اين خانه آمد ، آن كعبه حقيقى همچنان است .

در بوسيدن حجر و ملصق شدن به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از جريمه فرار كرده و به صاحب اصلى حق ملتجى شده كه از تقصيراتش بگذرد ، اين است كه گاهى خود را به او مى چسباند ، گاهى گريه مى كند ، گاهى او را به عز اشخاص قسم مى دهد ، گاهى تضرع مى نمايد ، كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد ، خصوصاً اگر كسى باشد كه انسان بداند غير او ملجأ و پناهى نيست .

چون به سعى آيد بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در خانه سلطان قرار دهد به اميد عطا و بخشش .

اما در عرفات از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن ، حكايت محشر را يادآورد ، اينجا كمال تضرع و الحاح را بنمايد تا آنجا مبتلا نشود ، و ظن بسيار قوى داشته باشد بر حصول مراداتش زيرا كه روز شريف و موقف عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع ، و دست هاى اوليا و غيرهم به سوى او جل شأنه بلند شده و گردنها به سوى او كشيده و چشم ها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز روز عطيه و احسان و ابدال و اوتاد در محضر حاضر و بناى حتمى سلطان بر بخشش و انعام و هم چنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليه ولى امر عجل الله تعالى فرجه و سهل مخرجه است .

در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض به اعلى مدارجه بالنسبه به كافه ناس و خلايق ، آيا گمان بخالق خوددارى كه سعى تو را ضايع گرداند با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن ، آيا به غربت تو رحم نمى كند ؟

در اين مسئله چه حديث عجيبى وارد شده :

مِنْ أعْظَمِ الذُّنُوبِ أنْ يَحْضُرَ العَرَفاتِ وَيَظُنَّ أنَّهُ لا يُغْفَرُ لَهُ .

از بزرگ ترين گناهان اين است كه زائر وارد عرفات شود و گمان كند كه آمرزيده نمى شود .

چون از عرفات كوج كند و رو به حرم آيد از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند و به قبول حجش و قربش به خداى خود ، و مأمون بودن از عذاب الهى ، چون به منى رسد رمى جمار كند ، ملتفت باشد كه باطن اين عمل دور كردن شيطان است .

بارى چون حرم را وداع كند بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد ، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود ، مثل گذاشتن حضرت ابراهيم ، اسماعيل و هاجر را ، و بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن باز برگشت به اين مكان شريف نمايد ، و بايد دائم ملتفت ميزبان خود باشد كه مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد ، كه ديگر او خوش نداشته باشد اين ميهمان ابدالاباد به خانه او قدم گذارد ، اگر چه اين ميزبان سريع الرضاست ، لكن مراعات ادب تا جائيكه در قدرت است بايد از اين طرف باشد ، آرى زائر به وقت وداع بايد دامن كعبه را بگيرد و در كمال خضوع و خشوع و با اشك به محضر حضرت محبوب عرضه بدارد :

اگر اى آرزوى جان كه توئى *** باز بينم ترا چنان كه توئى
شوم از قيد جسم و جان فارغ *** بتو مشغول و وزجهان فارغ
گر تو روزى بگفتن سخنى *** التفاتى كنى بمثل منى
چون حديث تو بشنود گوشم *** رود از حال خويشتن هوشم
ديده را ديدن تو مى بايد *** ديدنت گر چه شوق افزايد
بسته عقل و هوش را زين پس *** چشم جادو و خال شوخ تو بس
هر نفس چشم شوخت از پى ناز *** شيوه تازه اى كند آغاز
لبت آب حيات جان من است *** شوق پيدا غم نهان من است
با لبت كو حيات شد جان ر *** قدر نبود خود آب حيوان را
مشكن دل ، چنان كه عادت تست *** كه دلم مخزن محبت تست
نه فراغت بحسب حال منت *** نه مجالى كه بشنوم سخنت
گر بساليت نوبتى بينم *** بود احياى جان مسكينم
جان ما را تعلقى كه به توست *** با خود آورده ايم آن زنخست
در راه سفر
حاجى چون در وطن خود ، به تمام تعهدات الهى و انسانى عمل كرد ، و وجود خود را از بار سنگين قيود و زنخيرهاى اسارت آزاد كرد ، آهنگ و قصد خود را بتدريج جامه عمل بپوشاند و حركت به سوى وادى امن و مقام قرب و ديار وصال آغاز نمايد .

در اولين مرحله اجراى برنامه ، چون با مال و زن و فرزند و قوم و قبيله و دوستان و آشنايان به وادع برمى خيزد ، تصور كند كه هنگام انتقال از دنيا به آخرت رسيده ، و توجه داشته باشد كه عامل به وظائف و تعهدات و مسئوليت ها هنگام سفر به آخرت خوشحال ، و فرارى از تكاليف بوقت خروج از ديار جهان ناراحت و در رنج و عذاب است .

عزم خود را براى حركت به مكه با ياد مرگ جزم كند ، و به خود بقبولاند كه بايد براى خانه آخرت استعداد پيدا كند .

در راه سفر تمام سعى خود را صرف مواظبت و مراقبت بر آداب الهى نمايد ، و با تمام هم سفران خوشرفتار باشد ، در طول سفر به ياد انبيا و ائمه و ا وليا باشد ، كه با لباسى ناشناس به كاروانها مى رفتند و هر خدمتى از دست آنان ساخته بود به زوار خانه حق انجام مى دادند .

بيابان اطراف حرم
مسافران خانه حق از هر كجاى جهان ، با هر وسيله اى حركت كنند ، اكثر آنان بخصوص در اين زمان ناچارند وارد جده شوند و از آنجا در صورت وسعت وقت به مدينه و در صورت ضيق زمان به مكه روند .

در هر صورت ديده زائر اولين بار به بيابانهائى مى افتد كه در امتداد حرم قرار گرفته ، بيابانهائى خالى از آب و علف ، بيابانهائى پر از سنگ و ريگ و پستى و بلندى ، سرسبزى آن خار مغيلان ، آبش سراب ، نرميش سنگ ريزه و رمل ، با ديدن اين مناظر در عالم فكر خود چنين تصور كند كه از دنيا رفته و وارد ميقات قيامت شده ، زيرا در ورود به قيامت انسان هيچ خبرى از محرمان و آشنايان و ساير برنامه ها جز اعمال خود نمى بيند ، آنجا دادگاه عدالت را در مقابل ديدگاه خود ملاحظه مى كند و بس كه در آن دادگاه بدون لحاظ زن و فرزند و مال و منال از او طلب عمل صالح و ايمان مى كنند ، اگر وقت ورودش به حريم بيفتد و با شنيدن سر و صداى حيوانات موذى ، به ياد عذاب دردناك كه براى مجرمين فراهم شده افتاده و به خدا پناه ببرد .

آرى در همه حال به فكر خويش افتد ، به فكر گذشته خويش افتد ، آينده خود را ببيند ، نظرى به وقت مرگ و افتادن در بيابان تنهائى برزخ بيندازد ، شايد اينگونه افكار در روحيه او و در تمام جوانب وجودش ايجاد انقلاب كند ، شايد با ياد چنين برنامه هائى برقى از عالم ملكوت به جان او زنند تا با حرارت آن برق از اين سردى و تنبلى و تن پرورى و سستى و سكون در امور معنوى رها شده ، دستى از او بگيرند و در بقيه عمرش بتواند حركت خود را به سوى مقصد اعلى تنظيم كند .

با ديدن آن بيابان ها در حاليكه از همه چيز بريده اى و به حق پيوند خورده اى مناجات فيض آن شوريده حال را زمزمه كن .

بر درگه تو حاجت خلقان روا شود *** آن را كه تو برانى از اين در كجا شود
خود را چو حلقه بر در لطف تو مى زنم *** باشد به روى من در لطف تو وا شود
آن را كه رد كنى زدر خويش بولهب *** وآن كو تواش قبول كنى مصطفا شود
امر ترا كسى نتواند خلاف كرد *** هر كو سر از قضاى تو پيچد كجا شود
بيچاره گمرهى كه كشد سر زطاعتت *** گردد سياه و اسير غما شود
فرخنده رهروى كه اطاعت كند تر *** چشم دلش به عالم انوار وا شود
در بندگيت هر كه ره صبر مى رود *** او از حضيض صبر بر اوج رضا شود
درهاى خير روز نخستين گشوده اى *** اميد هست روز پسين نيز وا شود
از فيض بحر جود تو بسيار برده ايم *** داريم چشم آن كه دگر هم عطا شود
هر نعمتى كه لطف كنى از ره كرم *** توفيق ده كه شكر يكايك ادا شود
ما گر چه نيستيم سزاى كرامتى *** ليك از تو ناسزاى سزد گر سزا شود
گر هر چه آوريم بدين در همان بريم *** اى واى ما كه روز قيامت چها شود
ما بنده در تو و شرمنده توايم *** دارى روا كه عاقبت ما هبا شود
فيض است ودرگه تو، از اين در كجارود *** كام حوائج همه زين در روا شود
مدينه طيبه
زائر چون وارد مدينه شود ، با ديدن آن شهر به ياد آورد ، اينجا جائى است كه خداى مهربان براى پيامبرش اختيار كرد ، شهريست كه نبى اسلام به دستور حق آن شهر را بعد از هجرت به عنوان مركز پخش واقعيات الهى انتخاب كرد ، شهريست كه زمينه سعادت اهل اسلام در آنجا فراهم آمد .

به ياد آورد ، مدينه مركزيست كه پيامبر بزرگ اسلام با تحمل انواع شدائد و سختى ها پيام الهى را به مردم رساند .

مدينه جائى است كه در آن فقط براى پخش قواعد حياتبخش اسلام ، از طرف دشمنان خدا نزديك به هشتاد جنگ بر مسلمانان متلاشى كردن ساختمان حقيقت آغاز كردند ، و پيامبر و مؤمنان در مرحله دفاع از حق شهداى با فضيلتى در آن جنگ ها تقديم حق كردند .

در مدينه به ياد آورد كه براى تأمين خير دنيا و آخرتش پيامبر عزيز و يارانش چقدر زحمت كشيدند .

مدينه جائى است كه براى اعلاى كلمه حق پيران و جوانان و مردان و زنانى در خون خود غلطيدند ، مدينه محلى كه براى ترويج دين خدا اشك ها از ديدگان مادران داغديده جارى شد .

مدينه شهرى كه سالها شاهد عالى ترين خدمات صادقانه نسبت به اسلام ، اين مدرسه سعادتبخش بود .

در آنجا به ياد آر كه مظهر عصمت و عفت حضرت زهرا (عليها السلام) با پوششى از حجاب كامل ، اين دستور بسيار پر ارزش الهى با جمعى از زنان قريش به مسجد آمد و عليه ستم و بيداد در يك سخنرانى بسيار مهم داد سخن داد .

زهرا (عليها السلام) ، آرى زهرا ، آن منبع فضيلت و عفت و كرامت كه در لحظه لحظه حياتش به تمام زنان جهان تا روز قيامت درس عفت و عصمت و پوشش و حجاب و دور بودن از دسترس نامحرمان را داد .

تو اى ترد و تو اى زن در اين شهر بزرگ در برابر پيامبر و ائمه بقيع و حضرت زهرا قرار دارى وضع ايمان و عمل خود را با آن برزگواران بسنج و در اين آزمايشگاه بزرگ الهى براى شناخت شئون مادى و معنوى بيشتر دقت كن .

چون فضاى مدينه را با آنچه از نبى اسلام و ائمه بزرگوار در بر دارد از نظر عقل و فكر ، و بينش و بصيرت گذراندى ، اكنون آماده شو تا با يك دنيا آگاهى و خضوع و خشوع و فروتنى به طرف حرم پيامبر حركت كنى .

در آنجا با كمال ادب در برابر رسول الهى قرار گير و به راستى و درستى سخن گوى ، كه پيامبر عزيز صدايت را مى شنود و تو را از هر جهت ارزيابى مى كند ، سعى كن خودت را به آن جناب به عنوان يك فرد واقعى امت بقبولانى .

پس از زيارت پيامبر به سوى قبرستان بقيع حركت كن ، در آنجا نيز همانند حرم پيغمبر ، در برابر حضرت مجتبى و سيد سجاد ، وباقر العلوم و رئيس مذهب حضرت صادق با كمال فروتنى و ادب بايست و به ياد آورد ، كه آن بزرگواران براى نجات تو و تأمين سعادت دنيا و آخرتت چه رنج ها بردند .

با آنان عهد و پيمان ببند ، كه چون به وطن بازگردى ، خود و زن و فرزندانت ، تسليم دستورات آنان شوى ، و به اخلاق الهى آن بزرگواران آراسته شوى ، و دست جز به مال حلال و دنياى طيب و طاهر دراز نكنى .

تا اينجا شرح قسمت هاى اول حديث با عظمت حج كه در كتاب « مصباح الشريعه » از قول امام بحق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده به تدريج به پايان مى رسد ، و نوبت به قسمت هاى بعد كه در باب مناسك است فرا رسيده ، اميد است به آنچه در توضيح قسمت هاى اول گذشت آراسته شويم ، و توفيق عمل به قسمت هاى بعد از جانب حضرت حق نصيب ما گردد .

اين شكسته بال و خسته احوال ، كه در پيشگاه حضرت محبوب ذره اى آبرو برايم نيست و دائم سر شرم و شرمسارى و خجالت و خوارى در اين حريم به پيش دارم در پايان اين قسمت به محضر حضرت حق كه تمام اميدم به لطف و كرم اوست عرضه داشته ام :

اى بسرا پرده جان نور من *** مونس من در شب ديجور من
صفحه دل آينه روى تست *** مسكن من خاك سر كوى تست
در گرو مرحمتت عالم است *** عالم و جن و ملك و آدم است
عشق تو شمع دل جويندگان *** لطف تو اندر طلب بندگان
جز تو سبب ساز و سبب سوز نيست *** غير تو كس يار دل افروز نيست
ياور و هم يار ستم ديده اى *** مرهم زخم دل غم ديده اى
من زهوا و هوس خسته ام *** دل به غم عشق تو من بسته ام
نيست كسى جز تو خريدار من *** ياور و دلدار و ديگر يار من
هر چه كه هستم به تو من بنده ام *** گر چه ترا عاصى و شرمنده ام
بنده عاصى به تو دارد اميد *** گر چه ترا عاصى و شرمنده ام
گر نپذيريش كجا رو كند *** يا گل احسان كه را بو كند
اى كرمت ياور دل خستگان *** جرعه لطفت بده بر تشنگان
بند غم از پاى دلم باز گير *** دست گدائى مرا دست گير
لطف به مسكين دل افسرده كن *** شاد تو اين چهره پژمرده كن
وَاحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعنى إجابَة صافِيَة زاكِيَة للهِِ عَزَّوَجَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

وقتى وارد ميقات شدى ، از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و بين تو و طاعت حضرت حق حجاب است محرم شو .

در گفتن تلبيه اين معنى را قصد كن كه الهى با قلبى صاف و نفسى تزكيه شده دعوتت را اجابت مى كنم و منظورم از اجابت دعوت تو قبول تمام اوامر و نواهى تو در تمام شئون حيات است ، اى مولاى من به لطفت متشبثم و به حبل المتينت متمسكم و نسبت به يارى و مددت گدا و محتاجم .

ما مقيمان آستان توايم *** عندليبان بوستان توايم
گر رويم از درت و گر نرويم *** از تو گوئيم و هم زتو شنويم
چون كه در دام تو گرفتاريم *** از تو پرواى خويش چون داريم
چون دم از آشنائى تو زنيم *** ميل بيگانگى چگونه كنيم
تو مپندار كز در تو رويم *** به سر تو كه در سر تو رويم
تا زعشق تو جرعه اى خورديم *** دل بداديم و جان فدا كرديم
تا به كوى تو راهبر گشتيم *** جز تو از هر چه بود برگشتيم
تا زجان با غم تو پيوستيم *** رخت هستى خويش بربستيم
تا زشوق تو مست و حيرانيم *** ره به هستى خود نمى دانيم
چون به سوداى تو گرفتاريم *** سر سوداى خود كجا داريم
ميقات
وقتى لباس از بدن بيرون آوردى ، و آن دو پارچه را به دستور محبوب در ميقات خواستى به خود بپوشى آرى در ميقات ، يعنى در جائى كه به انسان هشدار مى دهند وقت حركت است ، وقت بيرون آمدن از لجن زار ماديگرى و بداخلاقى و بدكارى است ، آرى در ميقات يعنى در جائى كه در ميقات جان آدمى اين ندا به گوش مى رسد كه ديگر توقف بس است ، سكون جا ندارد ، اى انسان اى آدم كه خود را هم چون كرم خاكى گرفتار مشتى لجن شهوت و شكم كرده اى و به اين خاطر خويش را از تمام فيوضات بى بهره ساخته اى ، وقت آن شده كه به سوى او حركت كنى ، آرى به سوى او ، به سوى بى نهايت ، به سوى كرامت ، به سوى عظمت ، به سوى حقيقت ، به سوى الله ، آرى در ميقات يعنى جائيكه همه انبيا اشك ريختند و ائمه سر تواضع به خاك سودند ، آرى در ميقات و به وقت تلبيه در آن دو پارچه سپيد با تمام وجود ، در حاليكه سيل اشك از ديده ات جارى است با نوائى عاشقانه به پيشگاه محبوب بگو :

گر زشمعت چراغى افروزيم *** خرمن خويش را بدان سوزيم
در غمت دود از آن به عرش رسد *** آتشى كز درون برافروزيم
آفتا جمال بر ما تاب *** زان كه ما بى رخت سيه روزيم
تا ببينيم روى خوبت ر *** از دو عالم دو ديده بردوزيم
مايه جان و دل براندازيم *** به زعشقت چه مايه اندوزيم
هم چو طفلان به مكتب عشقت *** ابجد عشق را بياموزيم
در غم عشق اگر رود سر م *** اى عراقى بيا كه فيروزيم
لباس احرام
آنگاه به لباس احرام و ساير البسه ها با ديده عقل نظر كن ، ببين در ساير لباس ها در طول تاريخ از باب غرور و تكبر چه جنايت ها كه بر بشر مظلوم نرفته ، و در اين لباس چه بيگانه ها كه آشناى حرم نشدند .

وقت بدر آوردن لباس ظلم ، لباس فخر ، لباس كبر ، لباس غضب ، لباس درندگى ، و پوشيدن لباس توبه ، لباس كرامت ، لباس عام ، لباس ذكر ، لباس توجه ، لباس مراقبت و لباس طاعت و لباس ترك گناه است .

آرى احرام ببند ، تا از بار هر لباسى جز لباس حق سبك شوى ، با همه در اين لباس همرنگ و همگام شو ، تا بدانى چيزى نيستى ، و آنچه در حق خود تصور مى كردى خيالى بيشت نبود .

در اين لباس از من بمير و به او زنده شو ، از چنگال شيطان درآى و به دامن دوست آويز ، از تعلقات خود را نجات ده و آنگاه وارد دنياى با عظمت نيت شو .

نيت
پس از پوشيدن لباس احرام ، نوبت نيت است ، نيت يعنى قصد ، يعنى آهنگ ، يعنى توجه ، آنهم توجه به سوى اولين و آخرين مقصد ، و اين توجه تحقق پيدا نمى كند ، مگر با بريدن از ما سوى الله .

در اين حال فقط توجه به مقصد حقيقى و مقصود واقعى داشته باد ، مقصدى كه بازگشت همه موجودات به اوست .

آرى به او بازگرد ، اينهمه بيراهه رفتن بس است ، اينهمه پشت به حقايق كردن كافى است ، آخر بازگرد ، بازگشتنى كه در آن بازگشت نباشد .

با چنين عزمى آن سفر معنوى ، آن سير ملكوتى ، آن حركت الهى را شروع كن ، ترا به خدا در مسئله نيت دل خوش به لفظ تنها نباش ، از لفظ كارى ساخته نيست هر چه هست مربوط به دل است .

نيت عزم است ، آنهم عزم جزمى ، عزم بر طاعت ، عزن بر ترك گناه ، عزم بر تقوى ، عزم بر جلب رضايت دوست ، عزم بر آراسته شدن به حقايق آسمانى ، عزم بر نجات از آلودگى ها و نجات جامعه و خانواده از بدبختى ها و خلاصه نيت يعنى منفجر كردن هسته فطرت با قدرت نور خدا براى يافتن حقيقت و پخش آن در بين عباد حق .

آرى نيت ، يعنى عزم بر آزادى از اسارت شهوات شيطانى ، عزم بر خلاصى از تمام طاغوت هاى درون و برون ، و در افتادن در درياى رحمت براى پاك شدن از تمام مهالك .

چون اين چنين نيت كردى ، با دلى شكسته و قلبى خاشع مضمون ابيات زير را در محضر محبوب ، در مسجد شجره در حال سجده و صورت بر خاك بودن زمزمه كن سپس به دنياى با عظمت تلبيه وارد شو :

تا غمت با من آشنائى كرد *** دلم از جان خود جدائى كرد
تا غم تو قبول كرد مر *** هستى خود ملول كرد مرا
در سماع توام چو حال گرفت *** از وجود خودم ملال گرفت
آيت عشق تو چو برخواندم *** مايه جان و دل برافشاندم
هر كجا آفتاب حسن تو تافت *** عاشقان را بجست و نيك بيافت
اگر اى آفتاب جان افروز *** شب ما از رخ تو گردد روز
اندر آن بس بود زروى تو تاب *** گو دگر آفتاب و ماه متاب
اى زعشاق گرم بازارت *** به زمن عالمى خريدارت
تلبيه شعار بلند ملكوتى
لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

پس از آن كه شرايط و آداب حضور را در خود آماده كردى ، مى توانى با اين شعار بلند آسمانى و حقيقت ملكوتى ، آمدنت را با تمام پاكى و اخلاص و عشق به پيشگاه مقدس او اعلام كنى .

ولى توجه داشته باش كه آمدنت را به صورتى اعلام نمائى كه به صدايت توجه كنند و آمدنت را بپذيرند .

آنجا جاى پرهيزكاران و پاكان است ، آنجا جاى پذيرش هر كسى نيست ، آنجا ايمان و توبه و عمل صالح و ا خلاص وسيله قبولاندن انسان به حضرت يار است .

بدون شك اگر كسى خود را آراسته به اوصاف آسمانى نكرده باشد ، ندايش را نشنيده مى گيرند ، و به حركتش نظر نمى كنند و اعمالش را توجه نمى نمايند .

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

آمدنت را در لباس آشنائى و آشتى خبر مى دهد ، هجرتت را از تمام مفاسد و معايب و آلودگيها و زشتى ها اشعار مى دهد ، آيا همين است ؟

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ . . .

يعنى نهادم را از تنگناى ظلم و ستم و سركشى ، به هان عدالت و خيرخواهى انتقال مى دهم .

در حالى گفتن اين جملات ، انسان در درون خود به معانى متعددى از پاكى ، قدس ، خضوع ، و اجابت به نداى مولايش توجه پيدا مى كند .

بر خويش مسلم مى دارد ، كه به يكتائى او معترف است ، و ا و را در مالكيت و قدرت و فضل و بخشايش و تدبير يگانه مى داند .

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

آرى اى محبوب من ، اى مالك و خالق من ، اى معشوق من ، ندايت را قبول مى كنم ، من در آستان مقدست ايستاده ام ، به فرمانت گوش مى دهم ، به فرمانبردارى از دستوراتت شتابانم ، پيمان ترا بدون ترديد و تغييرى نگه مى دارم .

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ .

اى مولاى من تو يكتا و بى همتائى ، كسى هستى كه همگان بايد ندايت را اجابت كنند ، و دعوتت را بپذيرند ، نخاد همه متوجه تست ، صاحب و معطى نعمت هاى بيشمارى ، مالك آنچنان عزتى هستى كه خوارى به حريمش راه ندارد ، نيروئى هستى كه نقصان نمى پذيرى ، نفوذت به هما جا رسيده ، خدائى جز تو وجود ندارد .

آرى اى مولاى من ندايت را مى پذيرم ، ستايش و نعمت براى تست و آقائى و بى همتائى در خور تست .

اين است معناى تلبيه ، با اين شعار وحدت و يگانگى پرستندگان خداى يگانه اعلام مى شود ، البته همه اين واقعيت ها در صورتى است كه به حقيقت تلبيه توجه شود .

تلبيه گويان ، خود را به آسمان نورانى تجرد كه در آنجا از ظلمت هاى مادى ، سركشى هاى نفس ، و امتيازهاى موجب كبر و دو روئى خبرى نيست بالا مى برند .

چون تلبيه شعار ايمان است ، و مقصود از آن اين است كه آدمى مصداق واقعى آن شود ، و معنايش پاسخ گوئى به اوامر الهى است ، و از طرفى تحت عنوان ويژه اى در مسئله حج قرار گرفته ، چه حج مزاياى منحصر بفردى دارد ، بنابراين چقدر از ايمان دورند ، و چه اندازه چهره باطن آنان زشت است ، كسانيكه خود را از اين حريم عالى دور نگاه داشته و راز خويشتن و جامعه خود را به شيطان واگذاشته و در بست در اختيار دشمنان دين و ملت اند ! و در شئون حيات از فرهنگ شياطين پيروى مى كنند ، اين دون همتان و پست فطرتان در هر مقامى كه هستند در وقت تلبيه جز به لفظ بى معنى به چيز ديگر اتصال ندارند .

اينان چه اندازه از حقيقت تلبيه بيگانه اند ؟ اينان لياقت ايستادن در صف پاكان را ندارند .

در هر صورت شما اى زائران خانه حق ، با تمام وجود مراقب اين شعار باشيد ، به نداى مولاى خود پاسخ مثبت دهيد ، وجود خود را پس از اين كلمات نورانى ، شعار ملكوتى ، از اجابت دعوت شيطان ، طاغوت ، شهوت ، بيگانه ، استعمارگر ، خودخواه ، يهودى ، مسيحى ، شرق و غرب و هر كس براى شما و دين شما ضرر دارد منع كنيد .

به حقيقت ، تلبيه بگوئيد ، به راستى نداى حق را اجابت كنيد ، به درستى و پاكى در اين مقام قرار بگيريد ، كه اگر در اين حريم قبول شويد قبول شديد ، و اگر قبول نشويد از بدبخت ترين مردم روى زمين خواهيد بود .

با تسليم روح نداى حق را اجابت گفت
برادر مؤمنى داشتم ، كه از هر جهت مورد اطمينان بود ، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت ، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند .

روزى به محضر او از اين مقوله سخن بود ، داستان اعجاب انگيزى را برايم از يكى از سفرهايش تعريف كرد .

گفت : تعدادى زائر در يكى از سالها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند ، همه در اتوبوس مستقر گشته ، تا طى راه نمايند ، در اين ميان يك زن و شوهر كه از چهره آنان آثار عظمت و ادت و عبوديت مى درخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند . و اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نام نويسى داشتند .

با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم ، يكى از بدرقه كنندگان سفارش هر دو را با حالتى خاص به من داشت .

زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم ، پس از آن عازم حج شديم ، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم ، سپس آماده رفتن به ميقات شديم ، در بين مسافران آن سال من ، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند ، انقلاب حال به آنان مهلت نمى داد ، تا به مسجد شجره رسيديم ، جمعيت در آن ناحيه موج مى زد ، هر كس با سرعت هرچه تمام تر به فكر محرم شدن بود ، پير مرد از من مهلت خواست تا غسل كند ، وسائل غسلش را فراهم كردم ، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست ، گريه به او مهلت نمى داد ، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم ، سئوال كرد معناى تلبيه چيست ؟ عرضه داشتم يعنى اى خداى مهربان مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم آمدم ، گفت آه معناى تلبيه اين است يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت خدايا آمدم ، آمدم و ناگهان نقش زمين شد ، با كمال حيرت بالاى سرش قرار گرفتم ديدم از دنيا رفته .

دل ما چون چراغ عشق افروخت *** خرمن خويشتن به عشق بسوخت
انجم افروز اندرون عشق است *** علت حكم كاف و نون عشق است
چون زقوت سوى كمال آمد *** كرسى تخت لا يزال آمد
عشق معنى صراط عشاق است *** عشق صورت رباط عشاق است
تا از اين راه بركران نشوى *** در خور خيل صادقان نشوى
چون توئى صورت و توئى معنى *** مكن از عشق خويشتن دعوى
خويشتن را مبين چو عشق آمد *** شربت عشق بى خود آشامد
هر كه زين باده جرعه اى بخورد *** به تن و جان خويش كى نگرد
اندرونى كه درد او دارد *** هرگز او را زيار نگذارد
هر محبت كه در دلى پيداست *** بى شك آن انقطاع غير خداست
ابجد عشق هر كه خواند نخست *** زآنچه آموخت لوح ذهن بشست
چون دلت تخته را فرو شويد *** با تو اين راز خود دلت گويد
اى دل اى دل خمير مايه توئى *** طفل راهست شير و دايه توئى
جاى عشقى و جاى معشوقى *** همگى از براى معشوقى
مى روى در سراى خسته دلان *** اين كرم بين تو با شكسته دلان
منزلش دل شد و هوايش عشق *** دوستش دل شد آشنايش عشق
محرمات احرام
زائر چون تلبيه گفت بيست و پنج چيز بر او حرام مى شود ، و حرمت اين بيست و پنچ مرحله براى اين است كه انسان براى رسيدن به قسمتى از درجات بندگى و اخلاص آماده گشته ، بتواند به حضور مقدس آن جناب و حريم حرم آن محبوب واقعى بار يابد .

معلوم نيست آنچه در توضيح اين بيست و پنج مسئله بيايد ، فلسفه و اسرار آن باشد ، كه عقل ناقص ما از درك بسيارى از حقايق عاجز است ، ولى مى تواند دورنمائى از حقايق اين محرمات را نشان دهد .

1 ـ صيد حيوانات
توجه خود را ، به هنگام احرام از رسيدن به مقام ملكوتى برداشتن و متوجه صيد كردن عين بى ادبى نسبت به حضرت مولاست ، علاوه بر اين در اين مقام رقت قلب و عاطفه و مهر مى پسندند ، و اين مسئله با صيد حيوان تناسب ندارد .

اين سفر براى سير به مقامات عالى الهى است ، نه تفرج و خوش گذارنى ، براى حفظ جان است ، نه جاندارى را بى جان كردن ، براى مهر و عاطفه است نه بى رحمى و سنگدلى .

بيدار باش ، تو در مقامى هستى كه هم اكنون با كشتى اميد به سوى درياى رحمت در حركتى ، و مقصدت اتصال به لطف و كرم اوست ، شكار نوعى تفريح است ، و ترا از رسيدن به هدف باز مى دارد ، از طرفى در آن موقعيت آسيب رساندن به جانداران گناه است و از طرف مولايت نهى اكيد شده .

از طرفى خود تو اكنون صيد عالم معنائى و مجذوب جهان ملكوت ، با دنبال كردن صيد ، از آن مقام بلند به پستى رسيده و از آن حريم عالى جدا خواهى شد ، سعى كن چشم حق بينت باز باشد ، و مواظب دل باش ، باشد كه جمال مولا در آن تجلى كرده و ترا از اسارت ها نجات بخشيده و به حضورش بپذيرد ، آنگاه تو در آن محضر مقدس با زبان حال در برابر محبوبت عرضه بدارى :

بنده گر سر بر آستان باشد***به اگر سر بر آسمان باشد
يك نفس با رضاى حق بودن***بهتر از عمر جاودان باشد
هر كه در بندگى سپارد جان***شاه عشق است و شه نشان باشد
در ره دين خلاف نفس و هوا***مرد را سنگ امتحان باشد
هر كه از جان بمرد تن گردد***هر كه از تن بمرد جان باشد
دل بدست هوا چو بيتى دان***كه در او دزد پاسبان باشد
2 ـ نگاه در آئينه
آرى در اين موقعيت عالى و گران ، بايد چشم انداز تو مقام عالى قرب باشد ، و نظر تو متوجه تكاليف و مسئوليت هائى كه از طرف حضرت دوست بر عهده تست .

چشم تماشا به اوامر و نواهى مولا انداز ، و از خود ديدن و خود تماشا كردن و خودبينى بپرهيز .

در هر صورت در آنجا به خود منگر ، كه اگر با ديد الهى نظر كنى خودى براى تو نمانده و اصولا خودى برا تو نيست .

اگر هم بنا شود به خود بنگرى به نقائص و عيوبت بنگر و ببين آيا حضرت دوست ترا با اين همه عيب مى پذيرد ؟

به حقيقت كه آنجا جاى رفع عيب و شستشوى باطن است ، آنجا جاى آزادى از ما سوا و پيوند خوردن به اوست آرى در آنجا يك دم با كمال اخلاص گوش جان بر در دل بگذار و ببين چه مى شنوى :

هر دم بشارتهاى دل از هاتف جان مى رسد***هر كس كه از جان بگذرد آخر به جانان مى رسد
يكدم مياسا روز و شب مردى بجو دردى طلب***چون جان زدرد آمد به لب ناگاه درمان مى رسد
ره گر دراز آيد ترا شيب و فراز آيد ترا***چون ترك تاز آيد ترا آخر به پايان مى رسد
اين خانه چون ويران شود معمور و آبادان شود***اين سر چو بى سامان شود ناگه به سامان مى رسد
اى مبتلا اى مبتلا بر كش صلا بركش صلا***در دل اگر رنج و بلا روزى به مهمان مى رسد
انديشه و اندوه و غم رنج و تعب درد و الم***هر يك نهد در دل قدم با حكم و فرمان مى رسد
بر دل اگر بارى بود بار غم يارى بود***در پا اگر خارى بود خار از گلستان مى رسد
3 ـ بوى عطر
در اين سيرى كه برايت پيش آمده از استشمام بوى خوش عوامل ظاهرى بپرهيز ، و جز بوى محبوب و وصال آن جناب چيزى مبوى .

از بوى عطر دورى كن تا از ياد زندگى مادى و تجملاتش آسوده بمانى ، تو اى مهمانى كه به گل گشت بوستان يار آمده اى از عوامل معنوى ببوى تا به تزكيه وجودت از تمام آلودگى ها قيام كرده باشى ، در اين سفر خود را به پاكان و خوش بويان حريم دوست نزديك كن تا از اين بوستان معنوى گل ها بچينى .

آرى به تماشاى او ، و استشمام بوى او اقدام كن تا در همان لحظه اول از شوق حضرتش به وجد آئى و سراسر وجودت را مستى و شور بگيرد و با تمام وجود بتوانى به محضر حضرت او عرضه بدارى :

ببوى آن كه دمى در حرم بياسايند***هزار باديه سهل است اگر بپيمانند
طريق عشق جفا بردنست و جانبازى***ديگر چه چاره كه با زورمند برتابند
در گريز نبسته است ليكن از نظرش***كجا روند اسيران كه بند برپايند
فداى جان تو گر جان من طمع دارى***غلام حلقه بگوش آن كند كه فرمايند
حديث حسن تو و داستان عشق مرا***هزار ليلى و مجنون بر او بيفزايند
4 ـ 5 ـ 6 ـ لمس بدن زن ، آميزش ، بوسيدن
مهم ترين مقدمه اين سه برنامه ، نظر كردن و چشم دوختن به زنان است ، و در آن حريم با حالت احرام فرقى نمى كند كه آن زن ، همسر خود انسان باشد يا ديگرى ، آرى قوى ترين عال نزديك كننده انسان به شهوات جنسى نظر بازى است .

اهل حق در اين مسئله ترديد ندارند ، كه تماشا كردن چهره و بدن زنانى كه پروردگار آنان را نامحرم دانسته سرچشمه و مبدء تمام مفاسد خانمانسوز خانوادگى و اجتماعى است .

انسان غربى گو اينكه زمان مسيحى بودنش هم لامذهب بود ، ولى اين لامذهبى پس از عصر رنسانس به اوج بى قيدى و افسارگسيختگى رسيد ، جنس مرد پس از انقلاب صنعتى هجوم عجيبى به شخصيت زن برد . پرده حرمت او را از او گرفت ، تا بتواند هر زنى را بخواهد ببيند و هرگونه تمتعى از او ببرد مانعى براى او نباشد .

آرى انسان غربى خود را از نظركردن به هر زن و دخترى ممنوع مى ديد ، و اين ممنوعيت را از چشم دين مى دانست ، اساس دين را و اصول اخلاق را ويران كرد تا دسترسى او به جنس زن از هر جهت آسان شود و از راه رسيدن به وصال او بتواند براى ارضاى غرائز حيوانيش تا آنجا كه ممكن است از او استفاده كند .

ظهور مفاسد ، پيدا شدن خياينتهاى بى سابقه ، افتادن زن و مرد در وادى گمراهى ، فرار دختران از محيط خانواده ، پناه بردن همه غربيها و مقلدانشان به انواع بى بند و باريها ، پديد آمدن مراكز فحشا و منكرات ، لاقيدى و بى بند وبارى ، همه و همه دليل بر غلط بودن خط زندگى غريبان است ، و عجيب تر از زندگى غربيها ، زندگى مقلدان شرقى و بعضى از مسلمانان از آنان است ، كه بدون فكر و انديشه و بدون غور در حقايق و عاقبت كار به دنبال آنان روانند .

سراسر ممالك غربى و بعضى از ممالك شرقى از حكومت فساد در همه شئون زندگى در ناله اند ، و به خاطر متلاشى شدن اوضاع اجتماعى و اخلاقى به علت اين بى بند و بارى در عزايند .

فقط خداى عالم مى داند كه از اين راه چه ضرر و چه ضربه هاى خطرناكى به حيات انسان در كره زمين وارد شده .

آرى اگر مرد نتواند به هر صورت كه بخواهد زن را ببيند ، و زن نتواند به هر صورت كه مى خواهد با مرد رابطه برقرار كند ، اين همه خسارت به بار نخواهد آمد .

در مكتب سعادتبخش اسلام ، مسئله حجاب و پوشش زن ، و مسئله محرم و نامحرم در همه جا و همه وقت از ضروريات دين قلمداد شده و منكر آن با علم به اينكه اين واقعيت ضرورى دين است كافر و نجس است .

اين دستور گرانبها سدى عظيم در برابر سيل انحرافات و جنايت ها و خيانت ها و بيدادگريها و انواع امراض مضره و اخلاق فاسده است .

حرام بودن تمام مرد با زن خود در وقت احرام به صورت لمس بدن ، يا آميزش يا بوسيدن ، تمرينى براى مرد و زن است كه به فضاى ملكوتى تقوا نزديك تر شده ، و قدرت اراده آنان براى ترك اين سه برنامه در مسير نامشروع افزون گردد .

علاوه بر اين بايد هر نوع لذتى در اين برنامه بر مرد و زن حرام شود ، تا به درك و فهم لذت وصال محبوب حقيقى نائل آيند ، و آن بهره الهى و حظ معنوى را از آئين حج ببرند و در هنگام در بر داشتن لباس احرام ، و بريده بودن از همه تعلقات با تمام وجود به محضر مبارك حضرت يار دست نياز برداشته و به درگاه عزش عرضه بدارند :

عاشقان ره به عشق مى پويند***درس تنزيل عشق مى گويند
از مى عشق اگر چه بى خبرند***راه جانان به جان همى سپرند
از شراب الست مستانند***تا ابد جمله مى پرستانند
از مى عشق دوست مست شدند***همه در پاى عشق پست شدند
خويشتن را زدست از آن دادند***كاندر آن كوى رخت بنهادند
از مى نيستى چو بى خبرند***راه عشقش به سر چگونه برند
عشق را رهگذر دل و جان است***اولش طعنه در دل و جان است
دلم اين مستى از الست آورد***اين طلب زان هوا به دست آورد
دوست آنجا نظر چو بر ما كرد***اثر آن ظهور پيدا كرد
اين صفا زان نظر پديد آمد***عشق از آنجا مگر پديد آمد
آرزومند آن نظر مائيم***روز و شب اندرين تمنائيم
شده در هر دليش پيوندى***كرده در پاى هر يكى بندى
7 ـ پوشاندن روى پا
توجه داشته باش كه در حريم مقدسى هستى ، حريمى كه وادى سينا و محوطه طور از آن كسب نور مى كند ، هم چون موسى (عليه السلام) كفش تعلقات از پاى جان ، و كفش عادى از پاى بدن به درآر ، سزاوار نيست در اين وادى ملكوتى همراه با زر و زيور پا از قبيل كفش و جوراب حركت كنى .

إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ .

اگر بتوانى به كلى پا برهنه حركت كن ، اگر نه از كفش بسيار ساده آنهم در حدى كه روى پا را نپوشاند به سوى مسجد الحرام متوجه شو ، تا از نظر ظاهر نهايت تواضع را در پيشگاه كبريائى او رعايت كرده باشى و از نظر باطن به تدريج به حال خشوع برسى و براى شنيدن نداى محبوب دلربايت را از وادى سيناى قلب و طورجان آماده گردى .

كفش متكبران از پاى به در كن ، جلال و جبروت ظاهرى و اعتبارى را از سراسر وجود بزير ، آهسته قدم بردار ، با وجود مبارك مولايت زمزمه كن ، و حال معنوى خود را ادامه بده تا جواب آن جناب را از درون قلب بشنوى ، در حالى كه از ديدگانت اشك شوق يا اشك ندامت از گذشته خويش بر چهره ات جارى است با كمال ذلت و خاكسارى به حريم مقدس او عرضه بدار :

كسى كه روى تو ديدست حال من داند***كه هر كه دل به تو پرداخت صبر نتواند
هر آدمى كه دو چشمش بر آن جمال افتاد***دلت ببخشد و بر جانت آفرين خواند
چه روزها به سر آورد جان منتظرم***ببوى آن كه شبى با تو روز گرداند
مگر تو روى بپوشى و گرنه ممكن نيست***كه آدمى كه تو بيند نظر بپوشند
به دست رحمتم از خاك آستان برگير***كه گر بيفكنيم كس به هيچ نستاند
چه حاجب است به شمشير قتل عاشق را***حديث دوست بگويش كه جان برافشاند
پيام اهل دل است اين سخن كه سعدى را***نه هر كه گوش كند معنى سخن داند
8 ـ قسم خوردن
قواعد عالى اسلام در شرايط عادى هم ، انسان را از قسم خوردن منع مى كند ، مگر در جائى كه احتياج به اثبات حقى آنهم در محضر قضاوت شرعى باشد .

باور كردنى نيست كه زائر خانه حق ، و سالك الى الله آنهم در مسير حج حقى را پايمال كند تا نياز به قسم خوردن داشته باشد ، براى محرم در حال عادى قسم خوردن ممنوع است و هرگز كار او به برنامه غير عادى نخواهد كشيد تا در آنجا بحثى باشد .

حاجيان با آهنگى واحد به سوى حريم توحيد با كمك ايمان و عشق در حركتند ، سخن آنان جز خدا نيست ، و هم آنان حرمت نام دوست را نگاه داشته و در گفتار خود از تكيه زدن بر قسم به نام حق دورى دارند .

براى زائر در آن حريم مقدس جز ذكر حق و ياد حق و سعى در بريدن تعلقات غلط چيزى نيست .

براى زائر شيرين ترين حقيقت ياد محبوب است و بس و ذكرى جز التجا به پيشگاه مقدس او براى بار يافتن در آن ملكوت ندارد ، زائر از سوز دل به محضر آنجناب در حاليكه با تمام وجود مى سوزد ، عرضه مى دارد :

گر برود سر چه غم بر سر سوادى يار***عاشق دلداده را با سر و سامان چكار
وصل چو باشد زپى سخت نپايد فراق***گل چو بدست اوفتاد سهل بود زخم خار
زلف تو تنها نبرد دين و دل از دست من***بسته به هر حلقه اى چون دل من صد هزار
مست وصال تو هست زاهد خلوت نشين***محو جمال تو هست صوفى شب زنده دار
تا تو در اين پرده اى عشق بود پرده سوز***تا تو در اين خانه اى عقل بود پرده دار
آن كه ندارد پناه در دو جهان آن منم***وان كه مرادش توئى با دو جهانش چكار
زنده جاويد كيست كشته شمشير عشق***دوست اگر مى زند تيغ دلا سر مخار
يك نفس آسودگى به زدو عالم هما***خاصه در آنجا كه دوست با تو بود غمگسار
9 ـ انگشتر براى زينت
زائر در حال احرام بايد از هر زيور و زينتى بدور باشد ، زيرا يار او را بى رنگ و بى تعلق و آزاد از بسيارى از امور خواسته .

گر چه انگشتر وزنى ندارد ولى به قصد زينت سنگين وزن مى شود ، و همين سنگينى از سرعت حركت معنوى مى كاهد .

مولاى مهربان دوست ندارد كه هر چه موجب منيت يا انحراف فكر ، يا خرابى حال است با انسان همراه باشد .

بگذار با بدنى آزاد از تعلقات مادى و روحى پاك و پاكيزه از رذائل و عقلى آرام از شوائب به سوى او در حركت باشى ، با يك حلقه انگشتر ، خود را حلقه بگوش برنامه دنيائى مكن ، دستت را از امور مادى تهى كن تا از رحمت و عنايت پر كنند .

اينجا ذلت و مسكنت ، و فقر و سوز دل مى پذيرند ، اينجا قلب جاشع ، بدن خاضع و اشك چشم هم چون سيل ، و ندامت از گذشته مى خرند .

دست خالى خود را به حريم او بردار و سر شرمسارى به زمين افكن و با سوز دل با يار دو عالم بدينگونه مناجات كن :

اى كون تو قبله روانم***روى تو بهشت جاودانم
من غير تو كس نمى شناسم***مشتاق رخ تو جسم و جانم
حاشا كه كنند خاكيان صيد***عنقاى تجرد آشيانم
از در فراق اگر غمينم***از ياد وصال شادمانم
عشق تو تمام هستى من***شوق است هويت عيانم
مفتون تو يار دل فريبم***مشتاق تو ماه دلستانم
گر سوزى و گر نوازى اى دوست***از درگه خويشتن مرانم
10 ـ لباس زينت براى زن
مى دانيد كه در غير برنامه حج زينت كردن زن به لباس گوناگون و ساير ادوات از قبيل طلا و نقره و جواهرات براى محرم خودش ، از نظر اسلام بى مانع است ولى پس از پوشيدن لباس احرام و گفتن تلبيه تمام زينت ها بر او حرام مى شود ، تا بدين وسيله براى مدتى بتواند از مرز ماديت خارج شده الهى محض گردد ، و لذت بندگى حق را خارج از تعلقات مادى بچشد .

در آن سرزمين پاك بايد زنان به نداى بانوى دو سرا فاطمه زهرا (عليها السلام) كه هنوز بعد از گذشت چهارده قرن از فضاى مكه و مدينه به گوش مى رسد توجه كنند كه فرموده :

بهترين زينت زن حيا و پاك دامنى است و اينكه از نظر و هوس بازى نامحرمان پاك بماند .

زنان بايد همه جا و همه وقت خصوصاً در اين سفر ، حضرت احديت را به ياد داشته باشند ، و بدانند كه با جلوه خود چه در اين سفر چه در حضر هزاران بلاى خانمانسوز براى جامعه بشرى به ارمغان آورده و ملتى را غرق در فساد و افساد مى كنند .

آرى اى زن در اين سفر بيش از پيش تمرين حيا و عفت كن و به جامعه و بخصوص نسل جوانش ترحم آر ، كه جامعه و جوانانش به وسيله خودنمائى و عشوهاى تو به چاهى مى افتند كه گاهى نجات از آن چاه براى آنان غير ممكن مى نمايد .

11 ـ پوشاندن سر
به وقت حركت از ميقات تا رسيدن به سر منزل مقصود ، هر پوششى براى سر مرد حرام است .

كلاه ، ديهيم ، عمامه ، افسر ، تاج و . . . در محضر مقدس او بر سر نداشته باش ، و بدان كه كبريائى همه جا و در همه زمان برازنده حضرت اوست .

هر كلامى به سر دارى از سر برگير ، سرپوش تكبر از سر بردار ، مرغ عقل را از جمجمه غرور و كبر آزاد كن تا بتواند در هواى حقيقت به پرواز آيد و برايت كسب معنى كند .

راستى اين چه ننگى است كه عمرى گوهر گرانبهاى آفرينش يعنى عقل را در زندان استخوانى سر به صورت اسير نگاه دارى .

حج جاى حركت است و مركز آزادى از زنجيرهاى مرئى و نامرئى ، مانعى در راه انديشه و تفكر قرار مده ، با كمك حضرت دوست و عنايت حضرت رب به ملكوت عالم به پرواز آى و در آن محضر پاك و حريم مقدس و پيشگاه معنى عرضه بدار :

خداوندا دلم لبريز غم كن***درون درد پروردى كرم كن
پر از نوش محبت كن ايا غم***زجام عاشقى تر كن دماغم
زصهباى شهودم كن چنان مست***كه نشناسم سر از پا پاى از دست
كليد گنج معنى كن بيانم***شكر بار از حقيقت كن زبانم
چنان سرگرم عشق خود بسازم***كه نرد عشق جز با تو نبازم
سر از عشق تهى در گور بادا***هر آن كه جز تو بيند كور بادا
غلط گفتم جز او كى در ميان بود***كجا از غير او نام و نشان بود
چگويم از جمال آفتابش***كه عين بى حجابى شد حجابش
12 ـ كندن موى بدن
در اين سرزمين و در حال انجام برنامه هاى الهى نبايد سر موئى از كسى كم شود ، با كندن يك موى بدن خود و ديگران جسم آزرده مى شود ، و تا اين حد آزار رساندن به نفس خود و ديگران ممنوع است .

اگر به اين دستور عالى توجه شود ، معلوم مى گردد كه قسمتى از اعمال حج مى خواهد ، حس بشردوستى و ترحم را در لطيف ترين مرحله در قلب انسان زنده كند ، و آدمى را در مسيرى قرار دهد كه از آزردن خود و ديگران حتى به اندازه يك سر سوزن و يك سر مو بپرهيزد .

شما مى توانيد در ساير مكتب ها چنين قواعدى براى حفظ حقوق انسان گر چه به اندازه يك سر مو باشد بيابيد ؟

تنها مدرسه اى كه به بشر اجازه نمى دهد به اندازه يك سر مو آلوده به تجاوز شود مدرسه حق و آئين الهى است .

13 ـ دروغ و مفاخرت و ناسزا
پليدى دروغ را احدى از افراد انسان انكار ندارد ، دروغ اعتماد و اطمينان را از حريم حيات جامعه ريشه كن مى كند ، و ضربه هاى سنگينى بر پيكر زندگى وارد مى كند .

دروغگو در كتاب خدا مورد لعنت قرار گرفته ، و محروم ماندن دروغگو از عنايت حضرت حق از بارزترين گواه بر پليدى اين گناه است .

دروغ همه جا و در همه وقت از نظر اسلام مگر در موارد خاصى كه پاى حفظ جان يا مال يا آبرو آنهم در مسير حق در ميان باشد ممنوع و حرام است .

اعلام حرمت مسئله در هنگام احرام شايد براى اين باشد ، كه زائر با تمرين ترك اين گناه بتواند از بلاى خانمانسوز آن نجات پيدا كرده ، و ريشه اين پليدى از سرزمين وجود او كنده شود .

فخرفروشى بر ديگران امريست ناپسند چون انسانها همه از يك پدر و مادرند ، و براى آنان امتيازى جز به پاكى و تقوا و درستى نيست ، و اين پاكى و درستى هم توشه آخرت است ، نبايد علت عجب براى پاكان و نيكان باشد .

شارع مقدس در چهارده قرن قبل با صداى رسا اعلام فرمود كه : عرب را بر عجم ، سپيد را بر سياه ، غنى را بر فقير و امير را بر رعيت فخرى نيست .

فحش و ناسزا كار مردم بى ايمان و سست بنيان است ، در روايات عالى اسلامى آمده كه فحش كار مردم مسلمان نيست . قرآن مجيد در اصول اخلاقى و تربيتى خود مردم را از فحش دادن حتى به دشمنان حق منع كرده ; مسلمانيكه به وسيله فحش و ناسزا سبب رنجش خاطر ديگران است ، در ارزيابى اولياء خدا آمده كه مسلمان نيست .

14 ـ سرمه كشيدن
راستى سزاوار نيست ، پس از آن كه جذبه الهى و نداى پاك سفيرش ابراهيم ، آدمى را به تماشاى معانى بلند آسمانى در سفر حج كشيد ، وقت تماشا را صرف سرمه كرد !

اين را مى دانيد كه سرمه براى مرد و زن ، جنبه زينت دارد و به خاطر جلب توجه ديگران و پوشاندن عيب چشم و ابروست .

جائى كه جلب توجه حضرت دوست بايد محور عمل باشد ، احتياجى به سرمه نيست ، بهترين سرمه ، خلوص در عمل و عاليترين زينت تقوى و پرهيزكارى است .

15 ـ رو گرفتن زن
چه كلاس عجيبى است ، و چه زمينه استوارى براى تربيت ، به مردان مى گويد : در اين اجتماع بزرگ كه مرد و زن در يك محوطه جمعند از نظر كردن به روى زن بپرهيز كه نظر به او حرام است ، و به زنان مى گويد روى خود را مپوشانيد .

آنچه مرد را با تمام وجود به سوى شهوات جنسى مى كشد در برابرش آزاد مى گذارند ، آنگاه به او مى گويند حق استفاده از آن را ولو به يك نظر ندارى .

آرى اين است راه زنده كردن مايه تقوا در جنس مرد ، آرى حريم با عظمت ايمان و وادى معناست ، در اين حريم خود را آلوده مكن كه گناهش عظيم و بارش بسيار سنگين است .

ديده از تمام مناظر زيبا ، حتى چهره همسر خودت برگير ، تا به درك زيبائى مطلق نائل آئى ، و به تماشاى رخ محبوب با ديده دل موفق شوى و از ذات جان و ناى قلب فرياد بزنى :

تو پندارى كه وصل حور و گلزار جنان خواهم***به جان دوست با يادش نه اين خواهم نه آن خواهم
نه در بند تن آسائى نه در فكر خو آرائى***نه اوضاع جهان جويم نه اسباب جهان خواهم
دل ديوانه اى از زلف آن زنجير مو جويم***سر شوريده اى از آن لب شكر فشان خواهم
مرا در دوزخ هجران بنه تا هم چنان سوزم***اگر دل را به روز غير وصلت كامران خواهم
تو وصل دلستان مى خواهى و من دلستان جويم***تو باغ گلستان مى جوئى و من باغبان خواهم
همه بوى تو جويم گر نفسم مشك تر ويم***همه روى تو خواهم گر بهار و ارغوان خواهم
به دل گر مى سپارى راز رازت را به دل پوشم***به جان گر مى فروشى درد دردت را به جان خواهم
هما هركس به عالم آرزوئى جويد و كامى***من از عيش دو عالم وصل آن جان جهان خواهم
16 ـ روغن ماليدن به بدن
در مراسم عالى حج ، بايد تمام كوشش زائر بر اين باشد ، كه خود را از قيود و رسومات مادى بركنار داشته ، و تمام وجود خويش را هم چون ماهى در آب غرق درياى رحمت كند .

اسلام عزيز در تمام شئون حيات از آدمى مى خواهد كه براى خدا باشد و براى خدا زندگى كند .

وجوب نمازهاى يوميه به اين خاطر است كه آدمى حتى يك روز از عالم معنى جدا نباشد .

مراسم حج براى اين است ، كه حقيقت بندگى در آدمى قوى گردد ، و توان معنوى بيشتر شود ، در برنامه حج آنهم به وقت احرام اجازه روغن ماليدن به بدن را نمى دهند تا شامه و پوست و حواس خود و ديگران از حريم حضرت دوست دور نشود .

17 ـ زير سايه بودن
از ميقات تا حرم با سر برهنه و زير آفتاب سوزان حركت كردن يكى از برنامه هاى مهم حج است .

در اين وقت است ، كه انسان به ياد محشر كبرى و قيامت عظمى مى افتد .

زائران خانه دوست اينجا جاى سايه انداختن بر سر نيست ، كه سايه رحمت و عنايت و لطف و مرحمت بر سر تست .

تحمل اين معنى احتمالاً براى اين است كه انسان از كسالت و تنبلى دور شده و چرخ وجودش براى فعاليت هاى عالى الهى بحركت در آيد .

حاجى پس از محرم شدن در ميقات ، چون قصد حركت بسوى حرم كرد ، تا در خود قوت و قدرت مى بيند ، بايد در فضاى آزاد حركت كند .

سر برهنه بودن ، با دو قطعه پارچه حركت كردن ، آنهم زير آفتاب سوزان عربستان خود رياضتى شرعى و تحمل مشقتى الهى است .

چه عالى است اگر انسان در ميان كاروانيان اهل دلى پيدا كند و با اتصال به حال او حالى به او دست دهد ، از فراق رها شده به فضاى وصال بيايد و در برابر حضرت جانان با كمال انكسار عرضه بدارد :

دل من بياد جانان زجهان خبر ندارد***سر من به غير مستى هنرى ديگر ندارد
هنر دگر نباشد بر ما به غير مستى***نبود هنر جز آن را كه زخود خبر ندارد
كند آن كه عيب مستان نچشيده ذوق مستى***خودش او تمام عيب است و يكى هنر ندارد
زره ملامت آئى و گر از در نصيحت***چه كنى به مست عشقى كه در او اثر ندارد
تو كه زاهدى بپرهيز تو كه عابدى سحر خيز***سر من مدام مست و شب من سحر ندارد
من و باز عشق و رندى كه درين خرابه دل***همه علم و زهد كشتيم و يكى ثمر ندارد
دل ماست شاد و خرم بهر آنچه مى كند دوست***غم آن نمى خورد فيض كه دعا اثر ندارد
18 ـ آزار كردن جانوران
در برنامه حج حتى حيوانات بايد از ايمنى و امنيت برخوردار باشند ، در وادى امن هر جاندارى بايد از شر انسان مصونيت داشته باشد .

حمايت از حيوانات در آن حريم و حفظ حقوق جانداران در آن وادى مقدس صورتى حقيقى دارد ، بر خلاف اداره حمايت حيوانات در غرب است كه باطن و ظاهرش منافقانه است .

غربيها از طرفى انجمن حمايت از حيوانات تشكيل مى دهند ، از طرف ديگر در ممالكى كه به بند استعمار كشيده اند روزى صدها نفر را بجرم حق خواهى ، آرى فقط بجرم حق خواهى به خاك و خون مى كشند .

19 ـ استمناء
در حال احرام ، دست زدن به عملى كه قبل از احرام هم از محرمات سنگين دينى است عملى بسيار زشت و كارى فوق العاده ناپسند است .

گمان نمى رود زائرى به چنين برنامه كثيفى دچار شود ، مگر كسيكه به غلط در ميهمانان خدا خودش را جا زده ، اين برنامه يكى از ره آوردهاى فرهنگ ضد انسانى غرب است ، و اگر انسان بخواهد ، بدبختى هائى كه اين قبيل برنامه ها يكى از آنها است و مردم به آن گرفتارند شرح دهد از چند جلد كتاب بيشتر مى شود .

عوامل تحريك شهوت و در انداختن مردم بخصوص نسل جوان در گناه و گناهكارى بحدى است كه هر حسابگرى از برشمردن آن عاجز است .

اكثر مردم جهان در تمام شئون زندگى به ناپاكى دچار شده و بر اثر انواع معاصى به بن بست هاى مخوفى گرفتار شده اند .

راه فحشا و منكرات بهر صورتش به روى مردم باز است ، جهان دچار سرگردانى است ، بلائى به سر بشر آمده كه گوئى جز افتادن به ورطه هلاكت راه ديگرى ندارد .

فرداى قيامت كارگردانان كره زمين ، در دادگاههاى الهى چه جوابى راجع به اين همه مفاسد كه خودشان شديدترين عامل آن هستند خواهند داد ؟

عمل ناپسند استمناء كه در مدرسه الهى در همه وقت ممنوع اعلام شده ، در برنامه حج هم بر آن تاكيد شده ، زيرا عملى است كه سودى جز شكستن اركان بدن و از حركت انداختن عقل و روح ندارد .

20 ـ عقد و شاهد بودن بر آن
ورود در احرام و پس از آن تلبيه گفتن و در حقيقت محرم شدن ، براى اينست كه انسان جز بحضرت دوست نينديشد و عقدى جز عقد وصل او نبندد و بر چيزى جز حركت به سوى عالم ملكوت شاهد نباشد .

آنجا كه نور حق در تجلى است ، انسان بايد از آن تجلى به عنوان بهترين و پرسودترين فرصت استفاده كند ، بايد برگذشته اش حسرت خورده و حال فعلى را غنيمت دانسته به فكر آينده اى روشن و ملكوتى باشد ، شايد با اين انقلاب حال بتواند اصول سعادت دنيا و آخرت خود را تأمين كند .

21 ـ پوشيدن لباس دوخته
به هنگام مراسم معنوى حج ، اگر پوشيدن هر نوع لباسى آزاد بود ، باز به پيروى از هوا و هوس مسئله رنگ ها و خود نمائى ها و مفاخرتها به ميان مى آمد ، و مقصود عالى حج عملى نمى شد

يك رنگ بودن لباس و دوخته نبودنش براى اين است كه به انسان بفهماند ، همه شما از يك حقيقت هستيد ، رنگ و نژاد و تعلقات ظاهرى هيچ علتى براى امتياز طايفه اى نيست .

تبعيضات نژادى محصول كفر و شرك و الحاد است ، وننگ بزرگى بر تارك حيات ماديگران .

22 ـ 23 ـ 24 ـ دندان كشيدن ، ناخن گرفتن ، بيرون آوردن خون از بدن
وقتى زائر لباس احرام پوشيد و تلبيه گفت بايد متوجه سلامت و امنيت ظاهر و باطن خود باشد ، و جز جلب عنايت حق و گرفتن عطاى خدا و بيرون آمدن از گناه چيزى در نظر نداشته باشد .

آرى وقتى مهمان حضرت دوست در لباس احرام يعنى لباس مخصوص مهمانى وارد شد ، دندان كشيدن ، يا ناخن گرفتن ، يا بيرون آوردن خون از بدن خلاف ادب و وقار و شرايط مهمانى است ، مهمان واقعى مهمانى است كه حتى با تمام وجود چشم از نعمت ها برگيرد و فقط نگران صاحب نعمت باشد .

خوشا جانى كه جانانش تو باشى***خوشا دردى كه درمانش تو باشى
ببايد ترك جان گفت و بسر رفت***به آن راهى كه پايانش تو باشى
نه با ايمان بود كارش نه با كفر***هر آنكس كفر و ايمانش تو باشى
خرد زنجيرى و ديوانه اى شد***كه خود زنجير جنبانش تو باشى
بشوئى پا و سر در عشق اسرار***كه شايد گوى چوگانش تو باشى
25 ـ حمل اسلحه
مسير حج على الخصوص از ميقات تا حرم و تا پايان اعمال و مناسك مسير امن ، مسير سلامت و درستى است ، منظره اى ملكوتى و نمايشى از بهشت جاودانى است .

راهى است كه حتى كندن مو و گرفتن ناخن و بيرون آوردن گياه حرم و بسيارى از برنامه ها ممنوع است ، چرا كه در اين ميهمانى بايد از هر جهت امنيت كامل برقرار باشد .

در اين مسير هر كس موظف و مكلف به اجراى وظايف الهى و انسانى است ، احتياجى به حمل اسلحه در اين مسير ايمان و اراده است كه بايد عليه دشمن بيدادگر حقايق ، شيطان رجيم كه با اشكال مختلفى در زندگى راه دارد بكار گرفته شود .

بالاترين سلاح در اين مسير ، دعا است كه در آثار معارف اسلامى آمده است :

الدُّعاءُ سِلاحُ الْمُؤمِنِ .

آرى در تمام مواقف حج بايد دست نياز به درگاه بى نياز برداشت و از آن جناب تقاضاى آمرزش گناه و خير دنيا و آخرت براى خود و همه مسلمانان جهان داشت .

اين نيازمند دل شكسته و غريب از راه مانده به محضر مبارك جناب حق با كمال شرمسارى عرضه داشته :

اى راز دل شكسته من***اى مرهم جان خسته من
من بر در تو گداى زارم***از غصه هجر دل فكارم
مسكين و فقير و ناتوانم***بنگر كه به لب رسيده جانم
من در كف دشمنت اسيرم***در طاعت و معرفت فقيرم
اكنون كه سپيد گشته مويم***برخاك مذلت است رويم
بنماى زمعصيت دلم پاك***برگير سرم به رحمت از خاك
من خسته زهر گناهم ايدوست***بى لطف تو من تباهم اى دوست
افسرده دلم عنايتى كن***از عاشق خود حمايتى كن
رويم سيه و غمم فزون است***از هجر تو دل چو بحر خون است
از غصه معصيت ملولم***تائب شده ام نما قبولم
رحمى بنما به خوارى من***از من بپذير زارى من
بنماى خلاصم از غم دل***لطفى كه رهم زماتم دل
دل را زنواى خود صفا ده***زآلودگيش همى شفا ده
لطفى كه گداى بارگاهم***مسكينم و خسته از گناهم
حريم امن
كاروان نور ، پس از احرام و تلبيه و توجه به محرمات احرام ، با دلى پر از صفا و ديده اى اشكبار و نيتى خالص به سوى حريم امن حق به حركت مى آيد .

اولين بار كه نظر آهنگ كنندگان به شهر مكه مى افتد بخاطر مى آورند و بايد بخاطر بياورند كه آنجا محيط امن ، محيط نور ، مركز وحى ، مهبط ملائكه و در بردارنده قبله عبادت است .

آرى به منطقه امن و امان وارد مى شوند ، منطقه اى كه در آنجا از هر ستم و تجاوزى در امان هستند و همانجاست كه بايد با تمام وجود ، براى نجات از عذاب قيامت فعاليت كنند .

به محيطى مى رسند كه بايد در تمام لحظاتش غرق حق بود ، حق شد ، و حق گفت ، و حق ديد و حق شنيد و به سوى حق بازگشت ، بازگشتى كه در آن بازگشتى نباشد . به محيطى در مى آيند كه رنج فراق را بايد به شيرينى وصال تبديل كنند و با توفيق صاحب بيت همه حجابها را از جلوى ديد قلب و چشم جان بردارند .

زائر بايد در اولين نگاه به شهر مكه ، به ياد آورد ، كه اينجا شهريست كه خداوند آن را به موجب نيايش ابراهيم محل امن قرار داده و شأنش را آنچنان والا گردانده تا آنجا كه به آن قسم ياد كرده و فرموده است :

وَهذَا الْبَلَدِ الاَْمِينِ .

زائر با همان حال روحانى وارد محيطى مى شود ، كه براى همه چيز محيط امن است ، محيطى كه درختان و گياهانش بدون اينكه آنها را با زره پوش در حفاظت قرار داده باشند از تجاوز متجاوز در امان است ، حتى شاخه ها و ريشه ها و بوته هامه در امانند .

حرم چهار فرسخ در چهار فرسخ است ، و اين محيط را خداوند محيط امن قرار داده بحدى كه هرگاه شاخه اى از حرم سر درآورده باشد ، به احترام اينكه ريشه اش در حرم است نمى توان آن را بريد و يا برگى از او چيد ، و همچنين اگر درختى در بيرون حرم باشد ولى يك شاخه اش سر بحرم آورده باشد بهيچ چيز آن درخت هم نمى توان دست درازى كرد .

محيطى كه وحش هامون ، و آهوانش چهار فرسخ در چهار فرسخ از تعرض مصونند ، از اين جهت رم نمى كنند و نمى توان آنها را رم داد وحشت زده كرد ، نبايد بنحوى رفتار كرد كه از انسان برمند و در اين محل حتى با اشاره چشم هم نمى توان صيدى را رماند .

محيطى كه مرغان هوايش با سواران تماس مى گيرند و نمى رمند ، با آن كه در پشت كوهها و پهنه دشتها و در همه جاى دنيا آدميان را هم وحشت هستند ، ولى در اين منطقه و وادى ، نيروئى غيبى كه امان بخش است حكمفرماست ، آنچنان كه مرغان پناهنده را نيز چنان ايمنى داده كه سواران راه مكه در بين كوههاى مهيب دست به كاكل آن مرغان مى كشند ولى آنها نمى رمند ، با آن كه مرغ پر پرواز دارد و پائى هم در گل ندارد كه اگر بترسد نتواند پرواز كند .

محيطى كه از بيرون آن اگر آهوئى رو بحرم دارد ، هر چند به حرم نرسيده باشد نمى توان آن را هدف قرار داد ، يا به كسى نشان داد تا او را هدف قرار دهد ، حتى با گوشه چشم هم نمى توان به او صدمه رساند ، و نيز نمى توان با چشم به كسى اشاره كرد تا به آن حيوان آزار رساند .

محيطى كه اگر مرغى بر شاخه اى از درختى بنشيند كه ريشه آن در حرم روئيده ، اجازه نيست آن مرغ هدف قرار گيرد ، يا اگر به شاخه درختى نشسته كه يك شاخه آن درخت سر در حرم كشيده آن را هدف گرفت .

محيطى كه اگر كسى دسته كبوترى را رم بدهد ، براى جبران اين بى انضباطى بايد يك گوسپند كفاره بدهد و هر گاه آن دسته رفتند و به جاى خود برنگشتند بايد به عدد هر يك ، يك گوسپند جريمه بدهد ، محيطى كه اگر در آن از كسى ظلمى صادر شود در حكم الحاد و خروج از حق و به منزله بيدينى است .

محيطى كه اگر مال بى سرپرستى كسى جلوى پاى خود ديد حق برداشتن آن را ندارد ، حتى حق انگشت پا زدن به آنهم ندارد .

زائران پس از ورود به چنين محيطى كه از آن به عنوان حرم ياد مى شود ، به تدريج براى انجام مناسك به سوى مسجد الحرام حركت كرده و براى ديدن آن جايگاه مبارك مقدس و انجام مناسكش آماده مى شوند .

زائر پس از طى راه به درب مسجد الحرام مى رسد ، در اينجا بايد با كمال ذلت و انكسار و شرمسارى و حيا و خضوع و خشوع صورت به ديوار مسجد الحرام گذاشته عرضه بدارد :

اللَّهُمَّ هذا الْبَلَدُ بَلَدُكَ وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ وَالْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ . . .

زائر پس از ورود به مسجد الحرام نظرش به كعبه مى افتد ، آرى كعبه كه جلال و شكوهى بى اندازه دارد ، در آن وقت است كه بايد تمام لحظات بندگى انبيا و ائمه و اولياء و بخصوص ابراهيم و اسماعيل را به ياد آورده و با تمام وجود خود را پشت سر آنان قرار دهد ، و به سوى حقيقت الهيه به حركت آيد ، تا در اين مسير كه مسير بندگى و خلوص است ، خير دو جهان را براى خويش تأمين نمايد .

درسهائى كه بايد از تماشاى كعبه آموخت
لحظه ديدن كعبه چه لحظه پر شكوهى است ، كيست كه بتواند به وصف آن لحظه برخيزد ، لحظه ديدار خانه خدا ، آرى ديدار خانه خدا ، ديدارى كه در تمام عالم لحظه اى پر قيمت تر از آن ديدار نمى توان يافت ، در اين لحظه بايد با عينك آيات كتاب خدا و معارف الهى به كعبه نظر كرد .

چون با آيات و معارف نظر شود ، در آئينه كعبه ابراهيم ديده مى شود ، مردى كه با فرزندش بانى اين بنا به دستور خدا بود و زيربناى آن را خلوص و تقوى و فداكارى قرار داد آرى بايد به دقت نگريست تا او جو معنوى اين بناى توحيدى ابراهيم را يافت و پس از يافتن او رموز بندگى و اصول معنوى او را ادراك كرد ، و اگر اينگونه نباشد ، زيارت ناقص و بلكه سياحت است .

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى .

و به يادآر ، آنگاه كه اين خانه را بازگشت گاه و پناهگاه امن قرار داديم ، از مقام ابراهيم جائى را براى نماز انتخاب بكن .

جعل مثابه ، يعنى بازگشت گاه ، همانند جعل امامت است ، كه در آيات شريفه قبل از اين آيه در حق ابراهيم بيان داشته ، امامتى كه خدا قرار مى دهد ، براى اينكه دلها به سوى آن متوجه شود و پس از توجه دل ، عقيده انسان و عمل و اخلاقش در سايه رهبرى امام بر حق ، مستقيم گردد ، تا در نتيجه جهان پر از عدل و داد شود و بساط بيدادگرى و ظلم و خيانت برچيده شود .

قرار دادن بيت به صورت مثابه نيز بر طبق كشش نفسانى انسان به محل امن و عدل مى باشد .

نفسى كه طبيعتاً جوياى واقعيت است ، اين جويائى مانند امام جوئى است و توجه به چنين خانه اى كه فطرت حق جوئى و عدل را بيدار سازد ، از كشش ها و خواسته هاى درونى آدمى و به سود وى مى باشد .

همانطور كه مردمى به سوى شهوات و برترى جوئى و محيط مناسب به آن مى گرايند ، مردمى هم تحت رهبرى فطرت و تربيت پيامبران مى كوشند تا ارزشهاى انسان را بالا ببرند و قوى گردانند و خود را به محيط خير و حق رسانند .

پس اينگونه انگيزه تعالى جوئى و برترى خواهى از خواسته هاى فطرت ، بلكه يگانه خواسته و جاذبه بشرى است ، و خواسته و انگيزه هاى ديگر از ريشه هاى نفسى و حيوانى برمى آيد .

للناس : در آيه گويا اشاره به همان جهت انسانيت است ، اينگونه انگيزه ها و مبادى عالى انسانى چون بمتلاى به بندها و جاذبه هاى غرائزها و مبادى عالى انسانى چو مبتلاى به بندها و جاذبه هاى غرائز مادى است ، مى كوشد تا خود را از اين بند برهاند و به كمالات شايسته خود برساند ، از اين رو انسان همين كه امام را با ابتلائات معنوى و اتمام كلماتش شناخت شيفته او مى شود ، و مى خواهد در ولايت او در آيد .

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ .

مى بينيد كه ستمگر از اين حريم خارج است ، و بزرگترين ستم بر نفس جلوگيرى از شناخت امام و پيشوا است ، و آنكس كه خود را در حريم بينائى قرار ندهد ستمگر و متجاوز است .

در هر صورت چون خود امام و ابتلائاتش و اتمام كلماتش به صورت ظاهر وجود ندارد ، صورتى از ولايت امام همين خانه است ، كه بنا و مناسك و آداب آن معناى امامت ابراهيم را تصوير و تجسيم مى نمايد ، چنان تصويرى كه نه زيان فكرى و اعتقادى و راهزنى مجسمه را دارد ، نه تنها شمائل ظاهرى را مى نماياند ، و نه تنها مانند كتاب فقط شرح حال است ، نه اين شهر و اين خانه براى اينها و اينگونه مقاصد ، خارج از اصول عالى نيست ، اين خانه با همه آدابش تصويريست كه چهره ابراهيم را در عالى ترين صورت معنوى در ضلع ظاهرى در خيال ترسيم مى كند ، و شخص خود را در هنگام اجراى مناسك با ابراهيم هم قدم و هم صدا و با انديشه هاى بلند او آشنا مى نگرد ، و همان كلماتى كه از ضمير ابراهيم برانگيخته شد و صورت و سيرت او به آن مبتلا گرديد تا تمامش كرد و در ضمير هر انسانى كه به رموز اين بيت آشنا شود و واقعيت ابراهيم را در آن بنگرد برانگيخته مى شود ، آرى از اين رهگذر بايد سالى چند صد هزار يا قريب يك ميليون انسان ابراهيم وار به تمام نقاط زمين پخش شوند و نداى توحيد را با تمام شرائطش چون آن امام بزرگ در عالم پخش كنند ولى افسوس و . . . كه . . .

در آن صورت كه آدميان متوجه صورت معنوى ابراهيم مى شوند امامت او قلوب مستعد آنان را پيرو او مى گرداند .

مثابه شدن اين خانه هم كه عبارت از خطوط بندگى آن راد مرد بزرگ توحيد است ، نفوس مستعدى را به سوى آن مى كشاند ، تا در گيرودار زندگى از دور و نزديك به سوى آن روى آرند و به آنجا رفت و آمد كنند تا اندك اندك حق و كلمات او بر وجود مردم حاكم شود و نفوس از كشمكش ها و تشويش ها و جاذبه هاى مختلف و نگرانيها كه از خودبينى و سودانديشى و برترى جوئى برمى آيد برهند و به آرامش و امنيت خدائى گردايند و امناً .

پس از روى آوردن و رفت و آمد پى در پى ، چهره حقيقى ابراهيم و قيام او با تمام كلمات و وظائف امامت ، چهره مى نمايد و از ميان بناء بيت و سنگ و گل آن نقشه ابراهيم ظاهر مى شود ، همانطور كه چهره مردان فداكار و نمونه هاى غيرت و مليت ، يا پستى و شهوت ، عواطف و مليت و شهوت را بيدار مى نمايد ، چهره ابراهيم در حال انجام مناسك در آئينه روح انسان بيدار منعكس مى گردد ، تا در سايه اين انعكاس فطرت حق پرستى و قيام به وظائف انسانى را برانگيزد و در صورت و حال قيام به نماز ، نمايان و آغاز مى گردد :

وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى .

نظرى ديگر به امامت ابراهيم در لحظه تماشاى كعبه

وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ .

ابراهيم بزرگ در محيطى چشم گشود كه سراسر آفاق آن را اوهام شرك و ستاره پرستى فراگرفته بود .

بناهاى مجلل ، هياكل بتان و ستارگان از هر سو به آسمان كشيده شده بود ، و دانشمندان اخترشناس و غيب پرداز كه با لباس هاى سپيد و چهره هاى مهيب پاسدارى اين معابد و هياكل را داشتند ، همه قلوب را مسخر خود ساخته بودند ، مردم آن سرزمين گرفتار اوهامى بودند كه با دانش هاى آن زمان درهم آميخته و تقليد و تعظيم در نفوس ريشه دوانده بود .

همه طبقات در برابر بت هائى كه صورت پيشوايان گذشته ، و نقش ربوبيت و تدبير ستارگان را مى نماياند ، سر تعظيم فرود مى آورند و پيشانى نيايش به خاك مى سائيدند ، در چه خاطرى جز آنچه همه مى انديشيدند ، انديشه اى راه مى يافت و چه چشم عقلى جز آنچه همه مى ديدند مى توانست ببيند و چه نفسى مى توانست از بند آن اوهام رهائى يابد و بطلان آنها را دريابد و چه زبانى جرأت آن را داشت كه كلمه مخالفى گويد و چه اراده اى مى توانست در برابر آنها پا برجا بماند ؟

آياتى از كتاب خدا از هر رو ابراهيم و ابتلائات او را روشن مى كند ، مضمون آيه 76 سوره انعام اين است :

پس از آن كه كلمه حق در وجودش طلوع كرد ، با پدر خوانده اش يا به تعبير گروهى از مفسرين عمويش به محاجه برمى خيزد ، اوهام شرك را طرد مى نمايد و محكوم مى كند ، قدرت ملكوت آسمانها و زمين برايش نمودار مى گردد تا به مرحله يقين مى رسد ، آنگاه از آن محيط شرك زا خود را بيرون مى كشد .

در خلوتگاه خود به بررسى طلوع و غروب و تابش اختران مى انديشد ، پس از نمايان شدن ملكوت و ظهور قدرت ربوبى توحيد ربوبيت را درمى يابد .

آنچه روى مردم آن محيط و عموم مردم را از مبدء آفرينش گردانده بود ، شرك در ربوبيت و اتخاذ ارباب بود نه شرك در مبدء و صانع .

ابراهيم با بررسى طلوع و غروب اختران و مسخر بودن آنها غبار انديشه هاى مردم درباره روحانيت و تدبير و ربوبيت اختران كه از اوهام محيط برخاسته بود ، از برابر چشمش زائل مى شود ، آنگاه تجلى اين حقيقت و گرداندن روى خود را به سوى آن اعلام نموده و خاطرش از اضطراب و ترس بياسود و به امنيت گرائيد ، پس از آن از تهديدبه خشم خدايان ساخته شده و اربابان بى اثر ديگر نهراسيد .

اين آيات مى نمايد كه چگونه كلمه ربوبيت ابراهيم را از محيط شرك تا مقام رؤيت ملكوت و توجيه وجه و آرامش خاطر پيش برد و اين كلمه را تكميل نمود و كلمه رحمت او را براى رهائى خلق از بندهائى كه بر عقولشان بسته و به بندگى غير خدايشان درآورده بود از آسايشگاه امن و آرامش برانگيخت تا با زبان دعوت و احتجاج بپاخاست و در ميان آن گمراهان به راه افتاد .

آرى او پس از آنهمه ابتلاء و اتمام كلمات ، به مقام پيشوائى و امامت برگزيده شد ، چنان كه از مضمون آيه و مفهوم لفظ اماماً و اطلاق آن استفاده مى شود .

امام نمونه كامل همه كمالات عقلى و نفسانى و بدنى است ، و چون همه اين خصوصيات و ابتلائات براى مقام نبوت و رسالت بيان نشده ، بايد مقام امام مقامى برتر از نبى و رسول باشد كه كلمات را اتمام ننموده و به مقام امامت نرسيده ، پس هر نبيى و رسولى داراى مقام امامت هم هست ، چون بدون رسيدن به اين مقام نمى تواند عهده دار رهبرى باشد .

حال كه شايستگى ابراهيم را توجه كرديد ، به توضيح آيه شريفه عنايت كنيد تا بيش از پيش به واقعيت مناسك پى ببريد .

گرچه صورت واقعى و حقيقت امام به مقتضاى تقاضاى نفوس ، گاه آشكار است و گاه پنهان ، ولى مظهر و صورتى از مقام معنوى و فكرى امام هميشه در ميان مردم بايد محسوس و باقى باشد ، يا نقشه امامت كه بزرگترين و مؤثرترين نقش رهبرى و كمال خلق است ، به صورت نقش ثابت و پايدارى مستقر گردد .

اگر مجسمه امام ساخته شود ، چنان كه براى باقى و زنده داشتن قهرمانان و مفاخر تاريخى و الهام گرفتن از آنان مجسمه مى سازند ، اين خود راهزنى در حريم توحيد و حق پرستى و معنا را زير جسم پنهان داشتن و به صورت گرائيدن و به جاهليت و گمراهى برگشتن است ، كه ابراهيم خود براى درهم شكستن مجسمه هاى آن بپا خاست .

بايد ساختمانى بسازد كه با تمام شئونش خطوط بندگى نسبت به حق را به بندگان بياموزد و صورت امامت و رهبريش را نسبت به انسانها براى هدايت آنان به سوى حق نشان دهد .

اين ساختمان البته بايد ساختمانى باشد ساده و بى آلايش و بنام خدا و توحيد و پاك از صورت ها و اوهام بشرى و نماياننده فكر و انديشه و ابتلائات ابراهيم امام و پيشرو .

و برخداست كه چنين ساختمانى را با تمام شئونش حفظ فرمايد و تا برپا بودن نظام عالم محافظت كند ، كه با نماياندن صورت و نقشه امامت آن پيشواى موحدين حجت بربندگانش تمام باشد ، چنانچه كلمات را بر خود ابراهيم تمام كرد ، و چنين ساختمان بى آلايشى بر بسيط خاك براى ابد برپا نمى شود ، و خطوط عالى بندگى را نشان نمى دهد مگر به دستور و عنايت مقام بلند ربوبى باشد .

وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ .

چون ابراهيم و اسماعيل حريم فكر و نفس خود را از آلودگيهاى دنياى غبارآلود آن روز و از شرك و اوهام و گناه و پليديها پاك و بركنار دادشتند ، و توحيد خالص بر آنان تجلى كرد ، اين تجلى همان عهدى بود كه خود به آن محقق شدند و با همين عهد بايد حريم خانه اى كه به دستور او برپا كرده بودند از هر آلودگى و آثار شرك پاك نگهدارند و نظامات آن ، خالص براى خدا و تطهير نفوس باشد .

چنان كه هر راه و روشى كه به مطلوب برساند ، عهد محققى مى شود كه بايد شخص سالك هميشه همان راه را در پيش بگيرد و ديگران را نيز بر آن بدارند و موانع را از راه راهروان بردارد .

چون اين خانه مضاف و منسوب به ذات مقدس الهى « بيتى » و مناسك آن ظهور و تمثل همان راه و روشى است كه ابراهيم و در پى او اسماعيل پيش گرفتند ، تطهير آن از آلودگى شرك و پليديها و انصراف از غير حق اولين شرط طريق و طريق پيما و مورد و وارد است .

تطهير خانه خدا و مناسك آن از هر چه ذهن را از توحيد منصرف كند و عاطفه و غريزه پرستى را برانگيزد و امنيت داخلى نفسانى و محيط خارج را برهم زند ، تطهير از همه اين ها به سود اين گزيدگان و آماده كردن طريق آنان است و خلاصه اين بيت و آداب و واجباتش تا لباس و حركات و انديشه حاجى همه از هر جهت بايد پاك باشد .

آرى بيت بايد از همه شوائب و اوهام و شرك و پليدى پاك باشد .

لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ .

گويا اين اوصاف چهارگانه اى كه در آيه آمده ، اشاره به مقامات و مراتبى است كه ابراهيم پيموده ، همين كه براى سالك اين مسير ، در حريم اين عبادات خالص ، حق تجلى نمود ، اراده و انديشه او را كه پيوسته به منافع و شهوات فرديست به حق مى پيوندد ، و مانند اجزاء ريز و درشت جهان بگرد مركز حق و سود عموم مى گرداند .

اين حقيقت در عالم صورت ، به صورت طواف پيرامون خانه منسوب به دست ابراهيم و منسوب و مضاف به خدا در مى آيد . چون طواف كننده به دور خانه خدا ، بر اثر توجه به حقيقت مسئله و كشش روح خانه از جواذب نفسانى و شخصى يكسره آزاد شد و با حركات دائره اى حق را در هر جانب و هر جهت مشاهده كرد ، لازم و معتكف به آن مى شود :

الْعَاكِفِينَ .

يا بنا به گفته سوره حج به جاى العاكفين :

الْقَائِمِينَ .

آورده ، گويا اشاره به قيام به حق و وظيفه پس از طواف است ، آنگاه عاكف يا قائم از نيم يا بيشتر وجود خود و جهان چشم مى پودش و فانى در پرتو عظمت و قدرت مى گردد ، و در برابر آن خم شده و براى قرب به آن به صورت ركوع درمى آيد .

وَالرُّكَّعِ .

پس از آن كه در انوار عظمت فرو رفت و يكسره فانى شد ، به صورت سجده چشم از همه چيز برداشته و سر به خاك مى نهد و هستى خود را در برابر اراده ازلى از دست مى دهد .

السُّجُودِ .

چشم اندازى از بندگى خالصانه ابراهيم و اسماعيل
زائر همينه وارد مسجد الحرام مى شود و نظر به كعبه مى اندازد بايد بياد آورد كه چون ابراهيم و اسماعيل برابر با عهد خداوندى خانه را آراستند حقايقى از حضرت حق درخواست كردند كه خداوند عزيز از آن حقايق در آيات 127 ـ 130 سوره بقره خبر مى دهد .

رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا .

دعا كردند و درخواست نمودند ، دعائى كه خضوع و انقطاع آن دور را آشكار مى نمايد و از راز دلشان پرده برمى دارد و از زبانشان سر مى زند ، گويا آنان چنان در برابر عظمت و اراده حق مقهور بودند ، كه كار بنا در نظرشان ناچيز بود ، و نامى از آن نمى بردند .

درخواست پذيرفته شدن آن عمل را كردند ، و مى دانيد تا عمل خالص نباشد نمى توان براى آن درخواست پذيرش كرد .

در هر صورت پذيرش هر چيزى به اينست كه شخص پذيرا آن را جزء هستى خود نمايد و مقصود پيش آورنده را منظور دارد .

در اين آيه مقصود از درخواست پذيرش گويا اينست كه پروردگار اين بنا را مشمول ربوبيت «ربنا» خود گرداند و به سنگ و گلى كه رويهم چيده و در معرض فناست صورت بقا دهد و در پرتو صفت ربوبيتش مانند ثابتات عالم شود و منشأ تربيت خلق گردد .

در اينجا زائر بايد به اين واقعيت توجه كند و خود را با تمام شئون حياتش به ربوبيت رب العالمين متصل گرداند تا از تمام فيوضات ربانيه بهره مند شود .

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ .

خواستند تا يكسره روى آنان از غير گردانده شود ، و خداوند آنان را تسليم خود نمايد و نيز اين قسمت از دعا تذكريست از هدف نهائى اين بنا و خانه ، گويا اين نيت و درخواست آميخته با آب و گل اين ساختمان است و روح بانيان را در اين صورت مجسم مى گرداند تا در تكميل بنا و مناسك و آداب آن ، دو فرد كامل و شاخص اسلام و از هر رو تسليم اراده و اجرا كننده امر خدا شوند ، و از ذريه او پيوسته شوند تا همانند همه پديه هاى جهان از ذرات تا كرات در محور حق و عدل بگردند .

وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ .

آرى زائر بايد به اين حقيقت توجه داشته باشد ، و سعى و كوشش بر اين باشد كه خود را بحريم تسليم برساند ، نه اين كه در آنجا به صورت ظاهر تسليم شود و پس از بازگشت از حج دوباره همان شود كه بود .

وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا .

از خدا مى خواهند تا جزء بجزء عبادات و محل هاى آن را نشان دهد ، يا چنان تعليم دهد كه مانند ديدن باشد ، بنابراين از آغاز تأسيس بيت همه مناسك طبق فرمان الهى بوده و ابراهيم به آن متعبد گشته ، اين مناسك از طواف و سعى شروع مى شود و به قربانى كه رمز اسلام كامل است تكميل مى گردد ، و هر يك از اين مناسك از طواف و نماز و سعى و وقوف بعرفات و مشعر و رمى و ذبح رمز يكى از مراتب تكامل در توحيد مى باشد .

آنگاه از خداوند طلب توبه مى كنند . و گويا مراتب صعودى تسليم در مسلمين و تعبد در مناسك و توبه صورت ديگرى است از راه برگشت به سوى بهشت و موطن نخستين آدمى كه از آن هبوط يافت .

اى زائر خانه حق ، آداب حج و برنامه مناسك را آنچنان انجام ده ، كه ابراهيم و اسماعيل انجام دادند .

راستى حج بجاى آر و به حقيقت دامن رحمت حضرت حق را بگير و خويش را براى تسليم و توبه حقيقى در آن مكان مبارك آماده كن .

مسلم بدان كه پس از بازگشت به وطن اگر در خط عبوديت به آن معنائى كه خواسته اند حركت نكنى حج بجا نياورده ، بلكه در مقدس ترين جايگاه و در حضور بانى هستى سخنانى چند به ظاهر گفته و اعمالى خالى از روح و محتوا بجا آورده اى
پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار كعبه به مسلمين جهان
علاوه بر خاطره هاى شيرين و بيدار كننده اى كه از ديدن مكه و حرم و بيت در ذهن بيننده بيدار نقش مى بندد ، خاطره ديگرى او را متوجه به خود مى كند ، كه خير دنيا و آخرت او به آن بستگى دارد ، خاطره اى كه عامل بپا كننده عدل و دادگسترى در تمام شئون حيات است و آن پيام بزرگ پيامبر عظيم القدر اسلام از كنار كعبه به تمام مسلمين جهان است .

پيامى كه چهار بار ديگر در سفر حجة الوداع به وسيله خود پيامبر ابلاغ گرديد ، و ابلاغ مكرر آن دليل بر عظمت آن پيام بود .

در آن پيام منشور امنيت ، منشور سلامت ، منشور سعادت گوشزد مسلمانان شد .

نبى اكرم در اين سخنرانى اينگونه دعا كردند : خداوندا رحمت آر و طراوت و سرسبزى ده به آنكس كه سخن مرا بشنود و بفهمد و به ديگران برساند .

اين پيام را كتب مهمى چون تحف العقول ص 31 ، خصال جلد 2 ص 257 ، بحار جديد جلد 21 ص 380 ، سيره ابن هشام جلد 4 ص 250 تاريخ يعقوبى باب حجة الوداع ، تاريخ طبرى جلد 3 ص 168 نقل كرده اند .

آن شخصيت عالى آسمانى و آن انسان ملكوتى كنار خانه خدا ايستاد و روى مبارك خويش را به طرف جمعيت كرده و با صداى بلند فرمود :


خداوند بزرگ را سپاس و حضرتش را ثنا ، از او كمك مى جويم و بخشش و لطفش را مى طلبم و به وجود مقدسش باز گشت ماست و از شر و خطر نفس و كردارهاى ناروا به او پناه مى بريم .

هر كس را خدا دستگيرى كند كسى قدرت ضرر زدن به او را ندارد ، و آنكس را كه خدا به خود واگذارد منجى و راهبرى نخواهد داشت .

گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست و اقرار مى كنم كه حضرتش را شريكى نمى باشد ، و اين كه محمد (صلى الله عليه وآله) بنده و پيامبر اوست ، مردم منهم بشرى هستم ميان شما ، شايد مرا ديگر ر اين جايگاه نبينيد ، پس آنچه به نفع شما مى گويم بشنويد و انديشه كنيد و به مردمى كه در اينجا حضور ندارند برسانيد .

1 ـ اى بندگان خدا ، شما را به خوددارى از گناه و فرمان بردن از برنامه هاى الهى دعوت كرده و تشويق مى كنم و سخنم را با بهترين دستور كه تقوا است آغاز مى نمايم .

اى مردم همانطور كه امروز روز محترم و اين ماه ماه محترم و اين جايگاه مركز محترمى است خون و مال و آبروى شما تا روز بپا بودن نظام عالم و برپا شدن محشر محترم است ، و بايد هر كدام از شما نسبت به يك ديگر در اين سه امر مراعات يك ديگر را بنمائيد ، آرى اى مردم احترام خون و مال و عرض همديگر را نگاه داشته و از تجاوز به اين سه برنامه بترسيد ، خداوندا شاهد و گواه باش كه فرمان ترا به مردم رساندم .

2 ـ اى مردم ، هر كس امانتى نزد اوست ، به صاحبش برساند و در امانت خيانت ننمايد .

3 ـ ربائى كه در جاهليت معمول بود ، لغو و باطل مى كنم و آن را از بين رفته حساب مى نمايم ، و اول ربّائى كه پايمال مى كنم رباى عمويم عباس پسر عبدالمطلب است ، هر كس پولى به قرض داده و در آن ربا منظور داشته ، اصل مال خود را بگيرد و نسبت به فرعش چشم پوشى كند ، اى مردم نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد .

4 ـ خون هائى كه در زد و خوردهاى زمان جاهليت ريخته شده ، همه را از بين رفته و باطل اعلام مى كنم و اول خونى را كه هدر مى نمايم خون حارث بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است ، كه طفلى شيرخوار و از خويشاوندان من بود و قبيله بنى ليث او را كشتند ، ديگر در صدد انتقام خون هائى كه در جاهليت ريخته شده برنيائيد ، زيرا بحكم خداوند ، انتقام جوئى و كينه حرام و تعطيل است .

5 ـ تمام مناصب زمان جاهليت ، و افتخارات خانوادگى و فخرفروشى به پدران و اجداد و حسب و نسب همه را از بين بردم ، هر كس بايد متكى به اعمال خود باشد ، فقط دو وظيفه باقى است :

محافظت از كعبه ، آب دادن به حاجيان ، و انجام اين دو وظيفه نيز نبايد موجب افتخار و خودپسندى گردد ، و كسى حق ندارد از اين راه براى خود عنوانى قائل شود .

6 ـ هر كس بدون جهت و بنا حق كسى را بزند ، يا غير قاتل را بكشد ، خطاكار و بزرگ ترين دشمن خداست ، و هر كس عمداً كسى را نابود كند ، بايد در عوض كشته شود ، و در قتل شبه عمد كه آلت قتاله سنگ و چوب نباشد ، يا به قصد كشتن بكار برده نشده باشد ، قاتل بايد صد شتر ديه بدهد و هر كس بيشتر مطالبه كند اهل جاهليت است .

7 ـ اى مردم ، پس از پيدايش خانه كعبه ، و اعلام توحيد ، شيطان از اينكه كسى را در اين سرزمين براى پرستش خودش يا گرايش به بت برگرداند مأيوس شده ، اما آگاه باشيد كه ممكن است از راههاى ديگر آمده و شما را در برنامه هاى خلاف حق مطيع خود كند ، از او بترسيد و در برابر كشش او خود را مسلح كنيد تا شرش را از خود دفع نمائيد ، مردم در برنامه هاى خلاف حق داخل نشويد كه ندانسته ابليس شما را گمراه كند .

8 ـ اى مردم شماره ماهها در كتاب خدا از روز آفرينش آسمانها و زمين دوازده بود ، كه چهار ماه آن : ذوالقعده ، ذوالحجه ، محرم ، رجب ، حرام و داراى حرمت و فضيلت است .

سه ماه آن متوالى و يكى از آن چهار ماه كه رجب باشد تنها افتاده و آن بين جمادى و شعبان است .

مردم ، پس و پيش كردن اين چهار ماه براى ادامه جنگ و خونريزى از زيادى كفر است ، حرمت اين ماهها را نگاه داشته و در آن از جنگ بپرهيزيد .

آرى پيامبر عزيز اسلام ، براى امنيت عموم جهانيان چهار ماه نامبرده را در فصول مختلفه در تمام نقاط زمين حرام قرار داده و مردم را الزام به آتش بس نموده ، تا عقلاً و خردمندان قوم بتوانند نقشه صلح و مسالمت را توأم با مصالح عمومى اجتماعى عملى سازند .

9 ـ اى مردم شما را درباره زنان سفارش مى كنم كه با آنان به نيكى رفتار كنيد ، زيرا آنها امانت خداوندند كه شما به گفته حق ، آنان را بر خود حلال كرده ايد ، مردم شما را بر زنانتان حقى است ، و آنان را نيز بر شما حقى است ، حق شما بر آنها اين است كه بستر خود را فقط براى شما حفظ كنند ، و هر كه را شما ميل نداريد به خانه راه ندهند مگر اجازه دهيد ، آنان بايد از هرزگى بپرهيزند و خود را براى شما حفظ كنند ، اگر سرپيچى كردند خداوند به شما اجازه داده بر آنها سخت گيرى كنيد ولى اين سخت گيرى بايد در حدود اذن الهى باشد ، از بستر آنان كناره جوئيد تا تنبيه شده و ادب شوند ، البته نه به اندازه اى كه به آنان آزار وارد شود و زخمى برسد ، و ديگرگونى رنگ و پوست به دنبال آورد .

پس از آن اگر از روش غلط خود باز ايستادند ، بر شماست كه حقوِ اسلامى آنها را رعايت كنيد ، خوراك و پوشاكشان را به اندازه متعارف تأمين كرده ، و با آنها به خوبى رفتار نمائيد .

10 ـ آگاه باشيد كه مسلمانان برادر يكديگرند ، روا نيست مسلمان برادرش را فريب دهد و به او خيانت كند ، و از او غيبت نموده خونش را بريزد ، و مال برادر خود را به ناحق بخورد ، آيا حكم حق را رساندم ؟ خدايا گواه باش .

11 ـ پس از من به كفر برنگرديد ، به روى هم شمشير نكشيد ، به جان هم نيفتيد ، چه من براى پايان دادن به نزاع و حل اختلافات داخلى و تمام امور زندگى شما دو چيز در ميان شما باقى گذاردم تا زمانى كه به دستور آن دو عمل كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو : قرآن مجيد و عترت من است ، خدايا گواه باش كه حكم ترا رساندم .

12 ـ مردم تمام مسلمانان از نظر حقوِ اجتماعى با هم برابرند ، عرب را بر غير عرب برترى نيست ، و عجم را بر عرب مزيتى نباشد ، زيرا خداى شما يكى است و پدر شما هم يكى ، پدر شما آدم است و آدم از خاك هركس پرهيزكارتر است در پيشگاه خداوند گرامى تر است ، آيا ابلاغ كردم ؟ خدايا شاهد باش .

13 ـ راجع به حقوِ مستخدمين ، نوكر و كلفت ، به شما سفارش مى كنم ، كه از آنچه مى خوريد و مى پوشيد به آنان بخورانيد و بپوشانيد و با تمام آنها با مهربانى و خوش زبانى رفتار كنيد .

14 ـ اى مردم ، راستى ، خداوند به هر وارثى بخشى ميراث عنايت فرموده ، و وصيت در بيش از ثلث مال ، بر هيچ وارثى نافذ نيست ، فرزند مال رختخواب است ، يعنى كسى حق نسبت دادن زنازادگى به كسى ندارد ، و كيفر زناكار سنگسارى است ، آن كس كه از بيگانگان پيروى كند و هر كس كه خود را به غير پدران و نياكان خويش انتساب دهد ، و ديگرى را بنا حق پدر خود معرفى كند ، و هر كس كه خود را به غير مولاى خود ببندد ملعون است و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد ، بدانيد كه خدا از چنين كسى توبه و عوضى را نمى پذيرد .

15 ـ اى مردم همه شما در برابر امر پروردگار و ابلاغ رسول او موظف و مسئوليد ، بايد تمام اين برنامه هاى مرا ، حاضران به غائبان برسانند ، خدايا گواه باش كه ابلاغ كردم .

پيام امام عارفان اميرمؤمنان به اداره كنندگان امور مكه
امام (عليه السلام) به فرماندار مكه براى رعايت وضع زائران خانه حق پيام بس مهمى دارند كه تمام فرمانداران مكه در همه تاريخ نسبت به اين پيام سخت موظف و مسئولند .

امام مى فرمايد :

اى قشم بن عباس فرماندار حجاز ، بر خيز و با مردم حج بگذار و هم چنان كه خداوند دستور داده ، بر انبوه حج گذاران كه گرد خانه خدا طواف مى كنند ، و هم چون گردابى سهمناك مى گرداند ، آيات خدا را تلاوت كن و از حقيقت سخن بگوى .

در آنجا كه بيگانگان و دور نشينان از فرسنگ ها راه جمع مى شوند ، و چادر نشينان عرب ، هم چنان با خوى صحرائى و تربيت قومى قدم در محيط حرم مى گذارند ، هزاران فكر مختلف در مغز آنان است ، و هزاران استعداد شديد و ضعيف در نهادشان پنهانست ، فرصت خوبى است كه حكمران سخن راند ، و مرام مقدس اسلام را بر اجتماعى چنين رنگارنگ فرو خواند .

تو نيز آنچنان كه سزاوار است دامن به كمر زن ، و حقايق دين را بيان كن و اصول برابرى و مساوات را كه سرلوحه قانون مقدس اسلام است ، خاطر نشان عموم كن .

هربامداد و شامگاه در محضر عدالت و حكومت بنشين و نيازمندان را با فروتنى و تواضع بپذير و به مظالم و عرايض قوم با كمال دقت رسيدگى كن .

زنهار جامه دگرگون مپوشى ، و بر دادگاه حاجب و دربان مگذارى و در انجام خدمت خود بر ديگران منت ننهى ، اگر خداى ناخواسته چنين شود ، ترا كيفر خودپسندان و متكبران خواهم داد .

خود دربان خويشتن باش و زبانت كار سفير كند ، زيرا كسى كه بر آستان عدالتخانه معطل ماند و با دربانان گفت و شنود كند ، پيداست كه دادخواهيش به كجا فرجام خواهد گرفت .

اموالى را كه در اين مأموريت از مسلمانان به نام بيت المال دريافت مى داريد بايد به هنگام مصرف ، دقيقانه رعايت شود ، كه مستمندان كلفت مند بر همگان مقدم باشند ، و تا در حد كافى بينوايان از مال الله استفاده نكنند ، دينارى به بى نيازان نرسد .

آرى آن تهيدستان كه عيال و فرزند دارند، از بيت المال بيش از ديگران حق مى برند .

نمى دانم ، چگونه ترا به كوى مستمندان فرستم و درباره فقراى مكه با تو به چه زبان سفارش كنم ؟

واى بر تو اگر شبى آسوده بخوابى ، و در حوزه فرمانداريت تيره بختى گرسته ، و هراسان بسر برده باشد .

به اهل مكه اخطار كن كه حق ندارند از ميهمانات طواف گزار خويش به هيچ نام دستمزد و اجرت بگيرند ، زيرا خداى بزرگ در قرآن مجيد فرموده :

بومى و بيگانه در خانه خدا يكسان اند و هيچ يك را بر ديگرى فضيلت و برترى نيست .

وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مربوط به حج مى فرمايند :

چنانچه با وجود ظاهرت با تمام زائران به دور خانه حق طواف مى كنى ، با وجود باطنت و حقيقت روح و قلبت همراه ملائكه ملكوت كه بر حول محور عرش در طوافند طواف كن .

كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود *** حاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست
چه موقعيت حساسى ، چه مرحله با عظمتى ، طواف ، آرى طواف ، آنهم طوافى ملكوتى ، طوافى روحانى ، طوافى آسمانى ، طوافى كه دور اولش از دور زدن به دور بيت شروع و دور آخرش به دور صاحب خانه ختم مى شود .

طوافى برتر از طواف ملكوتيان ، كه آن طوافى بر حول عرش و اين طوافى بر حول صاحب عرش است .

طواف ، آرى طوافى من الله و الى الله و بالله ، و عاقبتش فى الله ، مى فهمى كجائى ، و مى دانى در چه مرحله اى هستى ، و توجه دارى كه وجود مقدس حضرت الله آن وجود بى نهايت در بى نهايت عظمت ، تو را كه وجودى بى نهايت در بى نهايت كوچك است به مطاف بيت خود راه داده ، و اجازه فرموده دور اول طواف را به دور بيت شروع كرده و دور هفتم را بر محور عظمت خودش به طواف آئى .

آرى اين چنين طواف را شروع كن و در هنگام شروع با تمام هستى خود ، به پيشگاه محبوب فرياد زن :

در قمار عشق بايد دين و دل را باختن *** خيمه رندى از آن سوى فلك افراختن
يا بشو دست از دو عالم يا مزن از دوست دم *** دوست خواهى هر دو عالم را ببايد باختن
گرشناسى خويشتن را فارغ آئى از دو كون *** حيف باشد خويشتن را جان من نشناختن
بندگان را نيست از فرمان سلطان چون گريز *** گر بسوزد دوست ما را چاره كو جز ساختن
خيز تا در سايه طوبى مى كوثر خوريم *** تا به كى در دوزخ نفس دنى بگداختن
شرط وحدت چيست دانى درطريقت چون خليل *** تيغ الا الله را بر نفس كافر آختن
چون حريف پاكبازم با تو خواهم يك شبى *** در بساط دوستى نرد محبت باختن
سدره جاى تست در زندان تن تا كى هم *** حيف باشد گلشنى با گلخنى پرداختن
در مصاف ، كه جاى طواف عاشقان واقعى است ، قدر خود را بدان ، و متوجه باش كه در آنجا طواف حقيقى وقتى تحقق پيدا مى كند كه ظاهر و باطن از تمام خبائث و آلودگيها و پليديها پاك باشد ، كه از شرائط بسيار مهم طواف ، طهارت است ، و اين طهارت تنها طهارت جسم نيست ، كه طهارت عقل و روح و قلب و نفس و روان برتر و بالاتر از طهارت ظاهر است ، و با طهارت باطن براى طائف امكان پرواز در آن فضاى عالى معنوى هست ، كه حضرت دوست در آن مقام باطنت را مى نگرد ، و به تناسب پاكى درون ، راه به حريم قربش براى تو مى گشايد .

حجابى نيست در ره غير هستى *** بزن آتش در اين هستى كه رستى
دو عالم در تو پنهان و تو غافل *** ندانى از كجائى يا كه هستى
تو در معنى جمال ذوالجلالى *** رهائى جو از اين صورت پرستى
ترا منزل بود در منظر قدس *** زبالا از چه افتادى به پستى
به ملك ايمنى آنگه نهى گام *** كزين زندان پر وحشت بجستى
تو در اول چو بستى عهد با يار *** فراموشت شد آن عهدى كه بستى
دلا آزرده شو تا كى گرفتار *** هما هشيار شو تا چند مستى
طواف ، اين مسئله با عظمت را مى توان هماهنگ با مقامات عالى الهى و ملكوتى كه براى رشد و كمال انسان تعبيه شده توضيح داد ، و به شرح آورد ، هر زائرى بنابر حكم واجب حضرت حق بايد سه بار در طول حج خانه خدا طواف كند و هر بار هفت مرتبه و هر يك از اين هفت مرتبه را معنائى و سرى است .

اين سيه باطن عاصى ، و تهيدست از معنويت را جرئت آن نيست كه براى هر دورى از طواف توضيحى ارائه دهد ، در اين زمينه بايد دست به دامن اولياء الهى زد ، كه آن بزرگواران از اسرار حقايق باخبرند .

شبى از شبها در جمعى از پاكان كه عده اى از آنان در طول جنگ ايران و عراِ ، جنگ حق عليه باطل ، حنگ كفر عليه ايمان ، جنگ نور عليه ظلمت ، جنگ اسلام عليه شرك به شرف شهادت رسيدند ، و گروهى از آنان ناخواسته به اسارت بعث كافر آمدند در اين مقوله سخن بود ، اين اسير هوا ، و گرفتار چاه طبيعت عرضه داشت : هفت دور طواف عمره تمتع اشاره به خروج از هفت زنجير خطرناك است ، كه هر كدامش به دست و پاى وجود انسان بسته باشد براى دور ماندنش از حريم قرب و معذب شدنش به عذاب قيامت كافى است .

زائر بايد به نحو حقيقت با هر دورى به دور بيت محبوب زنجيرى از زنجيرهاى هفت گانه شيطان را از دست و پاى زندگى باز كند ، تا به حقيقت و واقعيت طواف كرده باشد .

1 ـ با طواف اول هستى خود را از حجاب كفر ظاهر و باطن برهاند .

2 ـ با طواف دوم از شرك درون و برون آزاد گردد .

3 ـ در طواف سوم از دو روئى و نفاِ برهد .

4 ـ با طواف چهارم از آلودگى هوا و هوس و اسارت زرِ و برِ نجات يابد .

5 ـ با طواف پنجم از زنجير طمع و حرص و بخل بيرون آيد .

6 ـ در طواف ششم از مرض خطرناك عجب و خودبينى علاج شود .

7 ـ و در طواف هفتم از حالت خطرناك كبر و استغناء نفس و استعلاء آزاد شود .

چون هفت دور تمام شود و از مطاف خارج گردد ، بحقيقت حس كند كه از زير بار اين برنامه هاى شيطانى رسته ، و با لطف و عنايت حضرت حق اين زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى زندگى باز نموده و آن چنان سبك بال شده ، كه هر لحظه مرغ جانش مى خواهد قفس تن را بشكند و به سوى جانان با كمال شوِ و عشق به پرواز آيد .

به قول عارف عاشق ، الهى دل سوخته :

مى روم با اشتياِ روى او *** در بدر منزل به منزل سوى او
شايد از راهى به آگاهى رسم *** تا شوم از سالكان كوى او
اى صبا با آشناى زلف يار *** گو حديثى گو زمشكين موى او
تا نگيرم من خم گيسوى دوست *** تا بنويم سنبل خوشبوى او
هم چو نى از دل بنالم زار زار *** پر كنم گيتى زهاى و هوى او
ماه من شد در حجاب (كنت كنز) *** تا نبيند كس رخ نيكوى او
ره نيابد جان به خلوت گاه عشق *** تا نگردد آشناى كوى او
اى خوضا دل هاى پاك عارفان *** كه شدند آئينه دار روى او
سر گيسويش الهى كس نگفت *** خوشتر از شيرين لب دل جوى او
چون از اين طواف بهره هاى معنوى لازم را يافت ، و وارد اعمال بعد گشت ، نوبت به طواف حج تمتع مى رسد ، در اين هفت دور نيز بايد خود را از هفت برنامه ظاهرى كه مناسب پيشگاه دوست نيست برهاند .

1 ـ از گناهان سر و اعضائى كه چون چشم و گوش و زبان در سر است براى هميشه چشم بپوشد ، و سر و آنچه در اختيار اوست ، در اختيار دوست بگذارد ، يعنى با حضرت حق پيمان ببندد كه جز خيال او نداشته باشد ، و جز به آثار او ننگرد ، و جز به سخن او گوش ندهد و جز سخن دوست نگويد .

و خلاصه اين عضو بسيار مهم را كه خود داراى اعضائى است تسليم حضرت يار كند ، و تصميمش بر اين مصمم باشد كه تا زنده است سر در راه دوست داشته باشد ، كه هر كس بدينصورت آراسته شود بنده اى وارسته گردد ، و مورد لطف و عنايت حضرت حق شود .

به قول فيض شوريده حال :

هر كه را عشق يار مى باشد *** زبده روزگار مى باشد
هر كه با علم و دانشست قرين *** در جهان نامدار مى باشد
هر كه وفيق دست او گيرد *** عارف كردگار مى باشد
هر كه اخلاص را شعار كند *** حكمت او را نثار مى باشد
هر كه يارى نخواهد از مخلوِ *** حق تعاليش يار مى باشد
هر كه زاغيار بركنار بود *** دوستش بركنار مى باشد
با وفا هر كه عهد محكم كرد *** عهدهاش استوار مى باشد
با قناعت هر آن كه خوى گرفت *** بى نيازيش يار مى باشد
هر كه بارى نهد به دوش كسى *** گردنش زير بار مى باشد
هر كه را جهل گشت دامن گير *** خوار و بى اعتبار مى باشد
هر كه با حرص و با طمع شد يار *** سخره افتقار مى باشد
با جسد هر كه باشدش سرو كار *** تا ابد سوگوار مى باشد
هر كه خود را بزرگ مى داند *** سبك و خورد و خوار مى باشد
شعر فيض است سربسر حكمت *** غير اين شعر عار مى باشد
رسول گرامى اسلام روايت بسيار مهمى دارند كه در قسمتى از آن روايت به مسئله حفظ سر و آنچه دارد با شدت توجه مى دهند :

قال النبيُّ (صلى الله عليه وآله) لاَِصْحابِهِ : إسْتَحيُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الحَياءِ قالُوا يا رَسُولَ اللهِ إنّا لَنَفْعَلُ ذلِكَ .

قال (صلى الله عليه وآله) : لَيْسَ ذلِكَ الحَياءُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَلكِنْ مَنِ اسْتَحيى مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَياءِ فَلْيَحْفَظِ الرَّأسَ وَما حَوى وَالْبَطْنَ وَما وَعى وَلْيَذْكُرِ الْمَوْتَ وَالْبَلى وَمَنْ أرادَ الآخِرَةَ تَرَكَ زينَةَ الدُّنيا فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ فَقَدِ اسْتَحيى مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَياءِ .

نبى بزرگوار (صلى الله عليه وآله) به يارانش فرمود : از خداوند شرم كنيد حق شرم را گفتند يا رسول الله ما داراى چنين شرمى هستيم .

فرمود : نه ، شما را چنين حياتى كه من مى گويم از خدا نيست ، كسيكه حيا مى كند از خدا ، آنهم حق حيا بايد سر و آنچه از چشم و روش و زبان در بردارد از جميع معاصى حفظ كند ، و شكم و آنچه در آن جاى مى گيرد توجه دقيق به آن داشته باشد ، و ياد مرگ و پوسيده شدن در قبر باشد ، هر كس آخرت بخواهد زينت فريباى دنيا را رها كند ، چون كسى چنين شود از خداوند حيا كرده ، در حاليكه حق حياى از حق را رعايت كرده است .

2 ـ در طواف دوم حج تمتع از جميع گناهان و معاصى دو دست خويشتن را آزاد كند ، كه هر كس اسير گناهان دست از قبيل گرفتن رشوه ، غصب مال ، بر سر مظلوم كوفتن ، و باطل نويسى است راهى به حريم قرب ندارد و اين طواف او را بجائى نمى رساند .

امير المؤمنين (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 167 نهج البلاغه مى فرمايد :

فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَيَدِهِ .

پس مسلمان واقعى كسى است كه تمام مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند .

و نظير اين روايت در جوامع حديث هم چون « اصول شريف كافى » از پيامبر عزيز اسلام نقل شده است .

3 ـ در دور سوم طواف حج تمتع خويشتن را از تجاوزات شكم آزاد كرده ، و براى ابد خود را گرسنه طعام معنوى كند ، و از دنيا و خوراك و پوشاك آن به اندازه لازم قناعت كند .

4 در طواف چهارم به آزادى در شهوت و بخصوص غريزه جنسى خاتمه دهد ، و آن را به قيد عفت مقيد كند ، كه شهوت ديو خطرناكى است كه در صورت غلبه بر انسان ، عاقبتى جز سخط حق و عذاب آخرت براى انسان باقى نخواهد گذاشت .

5 ـ در طواف پنجم ، زنجير گناه از دو پاى خويش باز كند ، و از برداشتن قدم عصيان خود را آزاد نمايد ، و تصميم بگيرد با قدمهائى كه در مطاف كعبه قرار داده ، به جائى كه رضاى دوست در آن نيست تا زنده است نرود .

فيض آن شوريده مست مى فرمايد :

دل و جانم اسير غم تا كى *** خسته محنت و الم تا كى
عمر را صرف هرزه كردن چند *** مايه حسرت و ندم تا كى
دلم از فكرهاى بيهوده *** دايم الحزن و والنقم تا كى
نقش بى اصل آرزو و امل *** بر دل و جان زدن رقم تا كى
محنت رنج نو به نو تا چند *** غصه و درد دمبدم تا كى
كرده ها منتج پشيمانى *** گفته ها مورث ندم تا كى
در ره دين و در طريق تا چند *** اعمى و ابكم و اصم تا كى
جان علوى بقيد تن تا چند *** دشمنان شاد و محترم تا كى
آن حق تا به چند خوار و سبك *** و آن باطل ولى نعم تا كى
غفلت از ياد آخرت تا چند *** غم دنيا و بيش و كم تا كى
گفتن حرف هاى بيهوده *** به نواهاى زير وبم تا كى
6 ـ در طواف ششم بايد ، قلب اين حرم مقدس حضرت دوست را از كشش هاى غلط آزاد كرده ، و هر چند بيگانه در آن جا خوش كرده ، از آن بيرون ريخت ، و يكسره اين خانه با عظمت را تبديل به آئينه تجلى اسماء و صفات كرد . كه اگر دل اسير بت ها و شياطين و جواذب غلط باشد ، طواف ، تحقق پيدا نكند ، مگر در آداب ظاهر طواف در رسائل عمليه فقهاى عظام نخوانده اى كم و زياد در طواف مبطل طواف است ، در طواف اگر دل همراه نباشد از طواف كم گذشته اى و اگر دل با بت ها و شياطين در طواف آيد از حد طواف خارج شده اى .

در طواف ششم دل از تمام كشش هاى غير خدائى رها كن و به هنگام گشتن به دور خانه به حضرت دوست توجهى نما و با سوز دل بدينگونه زمزمه كن :

اى زجهان وصل تو غايت و مقصود دل *** داعيه عشق تو عادت معهود دل
نقش خيال رخت مهر نگين ضمير *** جاى اياز غمت خانه محمود دل
باده مشتاِ تو صافى خون جگر *** نغمه عشاِ تو زمزمه عود دل
حقه مرجان تو چشمه حيوان جان *** رشته دندان تو لولوى منصود دل
صوفى عشق تو گشت گوشه نشين دلم *** پير خرد زان شدست خادم مردود دل
از تف دود دلم روضه شود چون سقر *** گر نه بود روى تو جنت موعود دل
اختر من چون هلال روى كند در كمال *** گر به نمايد جمال طالع مسعود دل
كرد زبور غمش در دل تنگم نزول *** هوش برد لاجرم نغمه داود دل
7 ـ در طواف هفتم حج تمتع از نقطه دورى و بعد با تمام قدرت و قوت و در كمال خلوص و اخلاص بيرون آمده و در محور قرب و وصل قرار بگير ، و در اين مرحله آماده تماشاى جمال با دو ديده بصيرت شو ، تا اثر تماشاى او يكپارچه در مقام ابراهيم قرارگيرى و با تمام هستى سر به سجده گذاشته از دنيا و مافيها براى ابد چشم بپوشى .

كس اين كند كه دل از يار خويش بردار *** مگر كسى كه دل از سنگ سخت تر دارد
كه گفت من خبرى دارم از حقيقت عشق *** دروغ گفت كه از خويشتن خبر دارد
اگر نظر به دو عالم كند حرامش باد *** كه از صفاى درون با يكى نظر دارد
هلاك ما به بيابان عشق خواهد بود *** كجاست مرد كه با ما سر سفر دارد
گر از مقابله تير آيد از عقب شمشير *** نه عاشق است كه انديشه خطر دارد
اگر بهشت مصور كنند عاشق ر *** بغير دوست نشايد كه ديده بردارد
از آن متاع كه در پاى دوستان ريزند *** مرا سرى است ندانم كه او چه سر دارد
دريغ پاى كه بر خاك مى نهد معشوِ *** چرا نه بر سر و بر چشم من گذر دارد
عوام عيب كنندم كه عاشقى همه عمر *** كدام عيب كه سعدى خود اين هنر دارد
آخرين طواف در ارتباط با طواف نساء است ، كه بعد از آن عملى باقى نيست و بتدريج آماده برگشتن به وطن مى شوى ، در اينجا كه آخرين نقطه اوج و كمال است بايد در هر دورى وارد مقامى از مقامات عالى هفت گانه سلوك شوى و آن منازل به ترتيبى كه در معارف الهى آمده چنين است :

1 ـ در طواف اول وارد منزل توبه شو ، آنهم توبه از غير دوست ، كيفيت توبه و اقسام آن در باب هفتاد و نهم مصباح توضيح داده خواهد شد .

2 ـ در دور دوم قدم در منزل با عظمت ورع بگذار ، حقيقتى كه به خواست حق توضيح و شرحش در باب سى و سوم « مصباح » عرضه خواهد شد .

3 ـ در طواف سوم به منزل پر قيمت زهد وارد شو ، آرى به منزل زهد كه توضيح واقعيت آن موكول به باب سى و يكم « مصباح الشريعه » است .

4 ـ در دور چهارم قدم به منزل با اهميت فقر بگذار ، فقرى كه افتخار اولياء و عاشقان بود و حضرت ختمى مرتبت آن را بالاترين سرمايه معنوى مى دانست و به آن فخر داشت و مى فرمود :

الْفَقْرُ فَخْري .

و منظور از اين فقر ضد استعلاء و استغناء نفس در برابر حضرت حق است ، حقيقتى كه با وجود تمام موجودات عجين است ، و هر كس به آن توجه داشته باشد لحظه اى از بندگى خالصانه نخواهد نشست .

فقر آن واقعيتى كه مايه اصلى عشق انسان نيازمند به حضرت بى نياز است ، آن حقيقتى كه انسان را با تمام وجود ، در پيشگاه حضرت رب به گدائى و ذلت و طلب براى ابد نگاه مى دارد ، و آدمى را وادار مى كند با تمام هستى به دربار حضرتش با سوز دل و اشك و آه عرضه بدارد :

شدم از عشق تو شيدا كجائى *** به جان مى جويمت جانا كجائى
همى پويم به سويت گرد عالم *** همى جويم ترا هر جا كجائى
چو تواز حسن در عالم نگنجى *** ندانم تا تو چونى يا كجائى
چو آنجا كه توئى كس را گذر نيست *** زكه پرسم كه داند تا كجائى
تو پيدائى وليكن جمله پنهان *** وگرنه پنهان نه اى پيدا كجائى
زعشقت عالمى پر شور و غوغاست *** چه دانم تا در اين غوغا كجائى
فتاد اندر سرم سوادى عشقت *** شدم سرگشته زين سودا كجائى
در اين وادى خون خوار غم تو *** بماندم بى كس و تنها كجائى
دل سرگشته حيران ما ر *** نشانى در رهى بنما كجائى
چو شيداى تو شد مسكين عراقى *** نگوئى كآخر اى شيدا كجائى
5 ـ در طواف پنجم قدم در وادى الهى صبر گذار ، آن حقيقتى كه ضامن حفظ تو از تمام خطرات دنيا و آخرت است و توضيح آن در باب نود و يكم « مصباح » بيايد .

6 ـ و در طواف ششم به منزل با عظمت توكل درآى ، واقعيتى كه در باب هفتاد و پنجم « مصباح » به رشته شرح درآيد .

7 ـ و در دور هفتم قدم به وادى پر نور رضا بگذار ، كه اينجا نقطه اوج تمام اعمال و حالات است ، و شرح آن در باب هشتاد و نهم « مصباح الشريعه » به خواست حضرت حق خواهد آمد .

وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ .

پس از طواف و نماز طواف براى سعى صفا و مروه مى روى در آن جايگاه عظيم كه نشان قدم انبيا ، و ائمه و اوليا و عاشقان و عارفان پيداست ، به ادب قدم بردار ، و با كمال وقار و طمأنينه حركت كن ، اينجا جائى است كه حضرت هاجر هفت بار خالصاً لوجه الله جهت طلب آب براى فرزندش راه پيمائى كرد ، تو نيز به نحو خلوص و اخلاص براى بدست آوردن آب رحمت و عنايت و لطف و محبت حضرت حق جهت خود و ديگران قدم بردار ، آنچنان كه در آخر دور هفتم از دست ساقى حقيقى به نوشيدن شراب طهور نائل آئى ، و با چشيدن آن مايه سعادت در عالم قلب لذت اتصال بحقايق را بچشى .

بقول عراقى :

عشق شورى در نهاد ما نهاد *** جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگوئى در زبان ما فكند *** جستجوئى در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز كرد *** آرزوئى در دل شيدا نهاد
رمزى از اسرار باده كشف كرد *** راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه خوبان بنوعى باز گفت *** كآتشى در پير و در برنا نهاد
از خمستان جرعه اى بر خاك گفت *** جنبشى در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در كف ليلى سپرد *** جان وامق در لب عذرا نهاد
حسن را بر ديده خود جلوه داد *** منتى بر عاشق شيدا نهاد
در قسمتى از اين جايگاه مقدس جاى هروله است ، به وقت هروله كه تمام بدن بخاطر سرعت گرفتن در قدم برداشتن به حركت مى آيد ، قصد و عزمت اين باشد كه خانه تكانى محكمى از وجود خود بنمائى ، آنچنان كه تمام برگ هاى هواى نفس از درخت وجودت بريزد و اين شجره را كه به آلودگيها به خباثت كشيده اى ، تبديل به شجره طيبه كنى .

از حول و قوه خود با تمام وجود خارج شو ، كه آنچه به عنوان حول و قوه تصور مى كردى ، همان تصور بود ، ترا و جميع موجودات را حول و قوه اى جز حول و قوه حضرت حق نيست ، در اين مرحله با اتصال به حول و قوه حضرت محبوب از تمام خواهش هاى غلط نفسانى و اغواهاى شياطين درونى و برونى خود را نجات بده .

فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاّتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ .

به وقت حركت كردن به طوف منى ، قصد كن براى هميشه پرده غفلت را از برابر ديده عقل و قلب بردارى ، و از تمام لغزشهايت بيرون آمده و روى به جانب طاعت حق كنى ، و آنچه بر تو حلال نيست و به حقيقت مستحق آن نمى باشى آرزو نكنى .

وَأْعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ .

در سرزمين عرفات ، كه بسيار جاى مبارك و مقدسى است ، و نااميد از رحمت حق در آن سرزمين بحقيقت بدبخت ترين انسان روى زمين است به گناهانت اقرار كن و از حضرت دوست طلب بخشش و عفو داشته باش و عهدت را با حضرت او تجديد كن .

و اين واقعيت را با ذات قلب و جانت لمس كن كه كارگزارى براى تو و همه آفرينش جز وجود مقدس حضرت احديت نيست .

و از همه مهم تر در هنگام بعد از ظهر در حال طهارت و رو به قبله ، با اشك چشم و زارى دل و حالت خضوع و خشوع دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)را بخوان و به وقت خواندن بفهم كه دعائى هم چون آن دعا در تمام دعاها نيست .

وَتَقَرَّبْ إلى اللهِ ذا ثِقَة بِمُزْدَلِفَةِ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلاَِ الاَْعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبْلِ .

در مشعر الحرام ، قرب حضرت دوست را بجوى و بر عنايت و رحمت او تكيه كن ، كه او هيچ سائلى را از درگاهش دست خالى برنمى گرداند ، و به وقت بالا رفتن از كوه مشعر ، روح خود اين مسافر عالى عالم معنى را تا ملأ اعلى با كمك حضرت حق بالا ببر .

ساعتى را در مشعر ، در آن تاريكى شب در كنار بيابان يا كوه با حضرت حق خلوت كن ، و عاشقانه با جناب او به مناجات برخيز ، و در كمال زارى و خشوع به پيشگاهش عرضه بدار :

دلى كز دلبرى ديوانه باشد *** به كيش عاشقان فرزانه باشد
دلى كو از غمى باشد پريشان *** كليد عشق را دندانه باشد
غم آمد مايه شادى در اين راه *** خوشا آن دل كه غم را خانه باشد
نخواهم من بهشت و كوثر و حور *** بهشت من غم جانانه باشد
خيالش حور و اشكم نهر كوثر *** شرابم عشق و دل پيمانه باشد
چو پروازى كنم يا جاى گيرم *** پر و بالم غم و غم لانه باشد
غم عشقى كه پايانى ندارد *** دل و جان منش كاشانه باشد
دلم جز درد و غم چيزى نخواهد *** چرا خواهد مگر ديوانه باشد
مبادا غم دلى را جز دل من *** كه جاى گنج در ويرانه باشد
اگر جاى دگر مسند كنم غم *** دلم چون آستين خانه باشد
بر من غير غم افسون و زرِ است *** بر من غير عشق افسانه باشد
به هر جا غمى باشد بهل فيض *** كه جز جان منش كاشانه باشد
وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَيِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ .

در سرزمين منى به وقت ذبح كردم ، حنجر هوا و هوس و طمع را با كارد تيز ايمان ببر .

كه اگر گرگ هوا ، و حيوان طمع را در آن سرزمين قربانى نكنى ، ضمانت حفظى براى سعادت دنيا و آخرتت نخواهد بود .

وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَراتِ .

به حقيقت به وقت رمى جمرات ، ريشه هاى شهوات غلط را از سرزمين هستى خويش بينداز ، و پستى و دنائت و صفات ذميمه را از ميدان حيات خود رمى كن .

وَاحْلِقْ الْعُيُوبَ الظّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ .

با تراشيدن سر آنهم با تيغ تيز كه يك موى برجاى نمى گذارد ، تمام عيوب باطن و ظاهرت را بتراش ، و از نفس جز آئينه اى صاف ، و تابلوئى پاك براى انعكاس حقايق ونقس واقعيات باقى مگذار .

وَادْخُلْ في أمانِ اللهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ .

چون از منى برگشتى ، با قدم گذاشتن در حرم دوست ، قدم در امان و حفظ و حراست و عنايت او بگذار ، و از متابعت هوا و هوس خود بگذر ، كه با گذشتن از قيد هوا ، امكان دخول در امان دوست براى تو وجود دارد .

وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِه .

بيت حق را در حالى زيارت كن ، كه عظمت و معرفت و جلال و بزرگوارى و آقائى صاحب خانه را در خانه قلب راسخ و ثابت كرده باشى ، نه اين كه بدن در كنار بيت باشد و دل جاى ديگر !

و در نهايت فروتنى و عجز و خضوع و رضا به داده حق در همه امور استلام حجر كن .

در حديث است كه حضرت عزت جميع عهود و مواثيق و آجال و ارزاِ همه موجودات را در حجر به وديعت گذاشته است ، و اين فقره از روايت اشاره به همين حديث دارد .

وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ .

به هنگام طواف وداع ، جداً با ما سواى حضرت او وداع كن .

و به اين نكته واقف شود كه سواى حضرت او در دنيا و آخرت براى تو رفيقى وجود ندارد ، به ديوار بيت تكيه كن ، سر خضوع و خشوع بر خانه محبوب بگذار ، پرده بيت را به دست گير و اشك ريزان به محضر او عرضه بدار :

اى روى تو راحت دل من *** چشم تو چراغ منزل من
آبيست محبت تو گوئى *** كآميخته اند با گل من
شادم به تو مرحبا و اهل *** اى بخت سعيد مقبل من
با تو همه كارها مهياست *** بى تو همه هيچ حاصل من
گوئى كه نشسته اى شب و روز *** هر جا كه توئى مقابل من
گفتم كه مگر نهان بماند *** آنچ از غم تست بر دل من
هر جا كه حكايتى و جمعى است *** هنگامه تست و محفل من
بعد از تو هزار نويت افسوس *** بر درد و خيال باطل من
كس را به قصاص من نگيريد *** كز من بهل است قاتل من
گر تيغ زند بدست سيمين *** تا خون رود از مفاصل من
وَصَفِّ رُوحُكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ .

به وقت وقوف بر صفا ، روح و باطنت را براى لقاء حضرت دوست پاك و خالص كن .

وَكُنْ ذا مُرُوَّة بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ .

و چون بر مروه قرار گرفتى ، اوصاف و شخصيت خود را به مردانگى ، در مقابل صفات پروردگار خود فانى ببين .

و منيت و انانيت خويش را براى هميشه محو كن ، تا در ميادن حيات تو حاكمى و متصرفى جز حضرت دوست نماند .

وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة .

بر تمامى شروط حجت و وفاء به عهدت مستقيم و پايدار و پا بر جا باش ، و واقعيات بدست آمده از اين سفر را تا روز قيامت از هجوم هر خطرى حفظ كن .

وَاعْلَمْ بِأنَّ اللهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلاّ بالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى : ) وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً .

آگاه باش كه خداوند بزرگ وجوب حج را اضافه به نفس خود كرده و در ميان ساير عمل ها اين عمل شريف را به ذات شريف خود نسبت داده و فرموده : بر مردم است از براى خدا به شرط استطاعت و قدرت ، حج خانه كعبه كنند .

و غير حج هيچ عملى را اين كرامت و عزت نفرمود و نسبت به خود نداد ، و نگفت كه : ار براى خدا نماز كنيد يا روزه داريد .

ممكن است كه وجه اختصاص ، اشتمال افعال حج باشد به احوال آخرت و اشعار آن باشد به كيفيت آن روز ، چنانكه از براى اهل بصيرت و خبرت ظاهر مى شود ، چه غسل احرام شبيه است به غسل ميت ، و پوشيدن احرام شبيه است به پوشيدن كفن ، و توجه حاجيان از زن و مرد و كوچك و بزرگ و حر و عبد ، لبيك گويان خود و رفتن به جانب محشر ، حاصل آن كه چون حج منبه عظيمى است از براى استعداد موت ، و مذكر بليغى است از براى احوال نشأة آخرت ، اختصاصى يافت از ميان ساير افعال واجب به ذات احديت و به اين معنى اشاره فرمود حضرت صادِ (عليه السلام) :

وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ (صلى الله عليه وآله) في حَلال وَحَرام وَمناسِكَ الاّ للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لاُِلِى الاَْلْبابِ وَاُولِى النُّهى .

و پيامبر خدا قرار نداد هيچ طريقى از حلال و حرام و عبادات را مگر براى مستعد شدن مردم جهت موت ، و جدا كرد احوال پيش از دخول بهشت و جهنم را از براى اهل هر كدام به مشاهده كردن اعمال حج از اول تا آخرش براى صاحبان مغز و دارندگان هوش و فراست .

در پايان اين فصل لازم است توجه شما عزيزان را يك بار ديگر به واقعيات حج به طور فهرستوار ، در ضمن سروده اى از عارف ربانى ، حكيم صمدانى ، عاشق بى قرار ، شب زنده دار بيدار دل حضرت الهى قمشه اى رحمة الله عليه جلب كنم باشد كه بيش از پيش براى شما تذكر و عبرتى باشد
نيت خالص
اى دل اگر عزم ديار يار دارى *** قصد حجاز و كعبه ديدار دارى
شوِ شهود حضرت دلدار دارى *** اول زدل نقش سوى الله پاك گردان
چون سوى صحراى حجاز عشق رفتى *** اول به ميقات وفا لبيك گفتى
چون بلبل افغان كردى و چون گل شكفتى *** از شوِ روى گلرخى در طرف بستان
اسرار احرام حقيقى
بايد نخست از جامه عصيان برآئى *** با جامه طاعت به كوى دلبر آئى
بشكست اگر پايت در اين ره با سر آئى *** تا گام بتوانى زدن در كوى جانان
احرام بستى در رهش از جان گذشتى *** وز دنيى دون در ره ايمان گذشتى
از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتى *** كآنجا شوى در باغ حسن دوست مهمان
لبيك گويان آمدى در كوى يارى *** كردى در آن درگاه عزت و آه و زارى
گشتى و اشك شوِ چون ابر بهارى *** تا خار زار دل شود باغ و گلستان
دادى در آنجا بى نوائى را نوائى *** يا تشنه را آبى مريضى را دوائى
كردى رها مظلومى از رنج و بلائى *** بودى به خلقان مهربان چون مهر تابان
با زير دستان هم چو سلطان داد كردى *** ويرانه دلها را زمهر آباد كردى
دلجوئى از همسايه ناشاد كردى *** بنواختى محزون يتيمى را به احسان
احرام چو بستى به كوى عشق ايزد *** لبيك گفتى دعوت آن يار سرمد
گشتى چو محو جلوه آن حسن بى حد *** ديدى درون كعبه دل نور سبحان
اى حاجيان رفتيد چون در كوى دلبر *** دلبر پسند و قلب پاك و ديده تر
ياد آوريد از عهد و وصل روز محشر *** هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان
اى حاجيان بوسيد چون خال جمالش *** مدهوش گرديد از تجلاى جلالش
از طور عشق آئيد در كوى وصالش *** سر مست و مشتاقانه چون موسى بن عمران
چون جان شود محرم به تن احرام گيرى *** كز وعده ديدار جانان كام گيرى
وز زمزم چاه زنخدان جام گيرى *** بوسى حجر خال لب لعل نگاران
كار تن و جان را به ايزد واگذارى *** زادى بجز مهرش در اين ره برندارى
گامى مزن جز بر رضاى ذات بارى *** جز طاعتش باش از همه كارى پشيمان
رنج ار به پيش آيد شمر گنج نهانى *** رنج ره عشق است فيض آسمانى
جور از رفيقان بينى و نامهربانى *** افزاى بر حلم و سخا و جود و احسان
تا مى توانى بخشا نوائى بى نوا ر *** بر خلق بگشا درگه صلح و صفا ر
از پاى مظلومى بكش خار جفا ر *** خار جفا بركن درخت عدل بنشان
ورود به مسجدالحرام
چون در حريم قدس عزت پا نهادى *** كردى هم از روز لقاى دوست يادى
دل زين سفر از مهر خوبان يافت زادى *** تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان
محرم چو گشتى در حريم قدس داور *** رفتى در آن درگاه عزت زار و مضطر
شد دامنت گلگون از اشك ديده تر *** مقبول آن درگه شده زانعام سلطان
بر سفره احسان خود خواندى فقيرى *** كردى زپاى افتاده ام را دستگيرى
خوشنود و شادان ساختى قلب اسيرى *** تا ملك و عزت بخشدت سلطان خوبان
غسل احرام
چون غسل كردى تن به آب توبه شستى *** با عاشقان در كوى يار احرام بستى
هر عهد بستى غير عهد حق شكستى *** تا در صف پاكان شوى زين عهد و پيمان
شستى تن از زمزم دل از آب محبت *** در بزم مشتاقان زدى ناب محبت
از روزن دل تافت مهتاب محبت *** روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان
ورود به عرفات
در وادى عرفات و مشعر محفل راز *** خواندى دعا وز پرده دل كردى آواز
گشتى بدان سلطان كل با ناله دمساز *** چون بلبلان چيدى گلى با آه و افغان
ديدى قيامت را در آن اعراف و مشعر *** ديدى در آن صحرا عيان غوغاى محشر
ديدى خلايق را كفن ها كرده در بر *** ياد از قيامت كن در آن دشت و بيابان
مشعر الحرام
شب چون به معشر رفتى و بيدار ماندى *** ذكر و دعا با اشك و آه و ناله خواندى
از ديده بر خاك رهش گوهر فشاندى *** بگرفتى از دست دعا زان يار دامان
شب تا سحر كردهى تماشاى سماوات *** ديدى خداى انجم آراى سماوات
گشت از عنايت باز درهاى سماوات *** آگه شدى زآه دل شب زنده داران
از روز سخت مرگ آنجا ياد كردى *** غمگين فقيرى را به احسان شاد كردى
جانى زرنج و درد و غم آزاد كردى *** تا ايزدت شادان كند در باغ رضوان
آگاه گشتيد از هياهوى قيامت *** شستيد زآب ديده گرد حرص و غفلت
ترك هواى نفس كرديد از ندامت *** تا دل شود مرآت حسن پاك يزدان
ورود به مِنى
چون در منى رفتى زخودبينى حذر كن *** بتراش سر يعنى غرور از سر بدر كن
احرام بشكن جامه تقوى ببر كن *** نفس بهيمى ذبح كن هنگام قربان
بهر خداى كردى فقيرى را زغم شاد *** درمانده اى از دام رنج و محنت آزاد
بر جان مظلومى ترحم كردى و داد *** تا شاد گردد جانت از الطاف رحمان
همسايه را كردى نوازش با عطائى *** مظلومى از جور و ستم دادى رهائى
خواندى به مهمانى فقيرى بى نوائى *** تا خواندت ايزد به باغ خلد مهمان
طواف و نماز طواف
آنگه نمازى با نياز و سوز و اخلاص *** بگذار و شو در قلزم توحيد غواص
تا چون خليل الله شوى در محفق خاص *** بعد از طواف هفت شوط حكم يزدان
سعى صفا و مروه مشتاقانه كردى *** با هروله ذكر و دعا مستانه كردى
وجدى زشوِ روى صاحب خانه كردى *** با دوست دست افشان به عالم پاى كوبان
ركن مستجار
رفتى به ركن مستجار و دامن يار *** بگرفتى آنجا با فغان و ناله زار
از دل برون كردى دو عالم را به يك بار *** تا دل شود عرش خداى فرد سبحان
جان از صفا آئينه جانان نمودى *** دل از وفا خلوتگه سبحان نمودى
بر نفس كافر عرضه ايمان نمودى *** دل ساختى آئينه حق كعبه جان
دخول به كعبه
در كعبه بشكستى بت نفس و هوا ر *** بگزيدى از جان طاعت و عشق خدا ر
بگرفتى آنجا عزم تسليم و رضا ر *** تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان
آنجا زغير حق دل و جان پاك كردى *** اخلاص خاص عاشقان ادراك كردى
شرك و نفاِ و شيد را در خاك كردى *** درد ترا كرد آن طبيب عشق درمان
از كعبه تن ره به كوى دل گرفتى *** در عرش رحمان از صفا منزل گرفتى
زنگ گناه از اين دل غافل گرفتى *** در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان
از كعبه جسم آمدى در كعبه دل *** چون عاشقان كردى به كوى دوست منزل
آئينه دل گشت با رويش مقابل *** تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان
وداع بيت الله الحرام
وقت وداع خانه صاحب خانه ديدى *** وزديه ان طلعت جانانه ديدى
در بحر عشق آن گوهر يك دانه ديدى *** عهدش دگر مشكن به مشكين موى جانان
مسجد خيف
در مسجد خيف وصال يار رفتى *** از خوف حق با ديده خونبار رفتى
چون عاشقان آنجا پى ديدار رفتى *** با حمد و تسبيح و دعا و ذكر سبحان
رمى جمره
رمى جمر كردى زدى بر ديو دون سنگ *** هم بر سر نفس شرير پر فسون سنگ
انداختى بر فرِ دنياى زبون سنگ *** تا جانت ايمن گردد از آفات دوران
ابليس را راندى بدان سنگ رياضت *** كردى به راه دوست آهنگ رياضت
دادى زمام نفس در چنگ رياضت *** كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان
گرد حرم كردى طواف عاشقانه *** چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه
با ياد حق كردى به فردوس آشيانه *** بوسيدى آن سنگ نشان كوى جانان
غسلى به آب زمزم اخلاص كردى *** ذكر و نمازى در مقام خاص كردى
روشن دل از توحيد خاص الخاص كردى *** هم چون خليل الله عشق پاك ايمان
ورود به مدينه
بعد از وداع كعبه رفتى در مدينه *** پر نور از آن سيناى عشقت گشت سينه
شستى به آب توبه حرص و حقد و كينه *** تا جام مى نوش زدست حور و غلمان
رفتى چو در يثرب بر پيغمبر عشق *** كردى شهود حسن يكتا دلبر عشق
آنجا زدى ناب طهور از كوثر عشق *** كردى دل از اشراِ آن شه عرش رحمان
از زهره زهرا دلت گرديد روشن *** از حسن روى مجتبى جان گشت گلشن
بگرفتى از سجاد ذكر و حرز و جوشن *** تا ايمن آئى از فريب نفس و شيطان
ائمه بقيع (عليهم السلام)
ديدى امام مجتبى سلطان جان ر *** وآن سيد سجاد فخر انس و جان ر
وآن باقر و صادِ امام راستان ر *** وآن حمزه عم مصطفى ، شاه شهيدان
شهداى احد
آنجا شهيدان احد را يادكردى *** از هجر خوبان ناله و فرياد كردى
جان را زقيد آب و گل آزاد كردى *** كز دام اركان پرفشاند طاير جان
با آن دو دلبند پيمبر راز گفتى *** راز دلى با آن دو طفل ناز گفتى
يعنى به ابراهيم و قاسم باز گفتى *** از روزگارت امت و حال پريشان
با آن دو طفل مصطفى هم راز گشتى *** گفتى غم دل را به آن بانوى امكان
با مادر شير خدا دمساز گشتى *** گفتى غم دل را به آن بانوى امكان
باز آمدى چون از حريم حضرت يار *** عهد خود و صدِ و صفاى دل نگهدار
تا دل شود آئينه آن ماه رخسار *** چشم ملك گردد در آن آئينه حيران
بازآمدين اى حاجيان هرگه زكويش *** باشيد در بيت الله دل ياد رويش
سازيد دل آئينه روى نكويش *** تا شام تار هجر يار آيد به پايان
رجوع به وطن
چون در وطن بازآمدى اى جان هوشيار *** پيوسته نقش ديده دل كن رخ يار
عهد خدا را اى بنى آدم نگهدار *** مشكن تو عهد دوست را از امر شيطان
چون از مسافرخانه دنياى فانى *** خواهى سفر كردن به ملك جاودانى
بر شاخه طوباى جنت پرفشانى *** اى مرغ لاهوتى به باغ علم و ايمان
خواهى شوى در هر دو عالم از غم آزاد *** ساز آنچه بتوانى دل غمديدگان شاد
بسيار كن از رفتگان اين سفر ياد *** تا يوسف جانت رهد زين تيره زندان
چندان كه با خلق خدا كردى نكوئى *** پاداش نيكو در دو عالم بازجوئى
بگزين چو پاكان جهان افرشته خوئى *** تا چون ملك در باغ خلد آئى خرامان
گفتند رو نيكى كن و در دجله انداز *** تا پاك ايزد در بيابانت دهد باز
آموز زاهل معرفت اين گوهر راز *** پند حكيمان بهتر از لعل بدخشان
دايم كنيد اى غافلان ياد از قيامت *** وز گير و دار برزخ و روز ملامت
ريزيد بر خط خطا اشك ندامت *** شوئيد زآب ديدران اوراِ عصيان
حج مشتاقان
گفتار كوته حج مشتاقان همين است *** آداب و حكم كعبه جانان همين است
سجاد و صادِ را حديث اى جان همين است *** عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان
اسرار حج عاشقان نظم الهى است *** سر ازل وحى ابد بر وى گواهى است
صيت شرف زين خانه از مه تا به ماهى است *** بگرفته زآدم تا به خاتم عشق پيمان
مناجات با خدا
يا رب به سر السر ذات بى مثالت *** روشن دلم گردان به اشراِ جمالت
عمريست دل دارد تمناى وصالت *** با يك نظر درد فراقم ساز درمان
لبيك گويان آمدن تا محفل يار *** طى كرده مشتاقانه راه منزل يار
با دست جان يارب نچيده نو گل يار *** پاى دلم پر خون شد از خار مغيلان
نالم به كويت حالى از درد جدائى *** گريم كه شايد پرده از رخ برگشائى
تو افكنى بر من نگاه دل ربائى *** من بنگرم آن حسن كل با ديده جان
ما جز تو يارب ياور و يارى نداريم *** با حضرتت حاجت به ديارى نداريم
جز رحمتت با كس سرو كارى نداريم *** باز است بر بيچارگان درگاه سلطان
مائيم و درگاه تو اى سلطان هستى *** نوشيم با يادت مى ناب الستى
چون عندليبان از نواى عشق و مستى *** عالم كنيم آگه زحسن روى جانان
يا رب الهى را مقامى ده به كويت *** شام سياهم روز روشن كن به رويت
جان مى دهم اى جان جان در آرزويت *** چشم روانم بر جمالت ساز حيران