گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
باب بيست و پنجم


در آداب عبادت
قال الصادُق (عليه السلام) :

دَاوِمْ عَلى تَخْليصِ الْمُفْتَرِضاتِ وَالسُّنَنِ فَإنَّهُما الاْصْلُ فَمَنْ أصابَهُما وَأدّاهُما بِحَقِّهِما فَقَدْ أصابَ الْكُلِّ .

فَإنَّ خَيْرَ الْعِباداتِ أقْرَبُها بِالأمْنِ وَأخْلَصَها مِنَ الآفاتِ وَأدْوَمُها وَإنْ قَلَّ .

فَإنْ سَلِمَ فَرْضُكَ وَسُنَّتُكَ فَأنْتَ أنْتَ ، وَاحْذَرْ أنْ تَطَأَ مَلِكِكَ إلاّ بِالذُّلِّ وَالاْفْتِقارِ وَالْخَشْيَةِ وَالتَّعْظيمِ .

وَأخْلِصْ حَرَكاتِكَ مِنَ الرّيا وسِرِّكَ مِنَ الْقَساوَةِ .

فَإنَّ النَّبيَّ (صلى الله عليه وآله) قال :

الْمُصَلّي مُناج رَبَّهُ فَاسْتَحِ مِنَ الْمُطَّلِعِ عَلى سِرِّكَ الْعالِمُ بِنَجْواكَ وَما يُخْفي ضَميرُكَ .

وَكُنْ بِحَيْثُ يَراكَ لِما أرداَ مِنْكَ وَدَعاكَ إلَيْهِ ، وَكانَ السَّلَفُ لا يَزالُونَ مِنْ وَقْتِ الْفَرْضِ في إصْلاحِ الْفَريضَيْنِ جَميعاً .

وَتَرى أهْلَ الزَّمانِ يَشْتَغِلُونَ بِالْفَضائِلِ دُونَ الْفَرائِضِ كَيْفَ يَكُونُ جَسَدٌ بِلا رُوح .

قالَ عليُّ بْنُ الحُسَيْنِ (عليه السلام) :

عَجِبْتُ لِطالِبِ فَضيلة تارِكِ فَريضَة وَلَيْسَ ذلِكَ إلاّ لِحِرْمانِ مَعْرِفَةِ الاْمْرِ وَتَعْظيمِهِ وَتَرْكِ رُؤيَةِ مِنَنِهِ بِما أهَّلَهُمْ لاِمْرِهِ وَاخْتارَهُ لَهُمْ .

قال الصادُِِق (عليه السلام) :

دَاوِمْ عَلى تَخْليصِ الْمُفْتَرِضاتِ وَالسُّنَنِ فَإنَّهُما الاْصْلُ فَمَنْ أصابَهُما وَأدّاهُما بِحَقِّهِما فَقَدْ أصابَ الْكُلِّ .

عبادت و بندگى خط عبوديت و بندگى ، نسبت به وجود مقدس حضرت حق تعالى برترين و والاترين نعمت و حقيقتى است كه حضرت الله محض محبت و عشق و عنايت و لطف نسبت به بنى آدم براى انسان قرار دراده است .

بدون شك ، اگر انسان محبوب حق نبود و مورد لطف و عنايت حضرت دوست قرار نداشت ، به عبادت و بندگى خدا دعوت نمى شد .

عبادت عبد نسبت به خداوند ، هدف مقدس حضرت بارى تعالى از خلقت انسان است ، و آنهم از باب نياز و احتياجى است كه انسان براى رشد و كمال و تأمين خير دنيا و آخرت به آن دارد .

در عبادت حق و بندگى نسبت به او حقايق و اسرارى است كه در قرآن مجيد و روايات و گفتار پاكان و نيكان منعكس است و قسمتى از آن به قرار زير است :

1 ـ عبادت و بندگى هدف آفرينش انسان است .

2 ـ عبادت و بندگى حق بالاترين مقام براى آدمى است .

3 ـ عبادت علت رشد و كمال و سعادت و سلامت انسان است .

4 ـ عبادت علت ورود به بهشت و نجات از جهنم است .

5 ـ عبادت بهترين عامل براى برپائى نظم و عدالت در زندگى مردم است .

6 ـ عبادت و بندگى حق ، مانع رشد ظلم و ظالم و علت درهم كوبيده شدن فساد و ستم است .

در زمينه اين شش مرحله عالى آيات و رواياتى وارد شده ، كه توجه به قسمتى از آن آيات و روايات لازم است .

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ .

و من جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا پرستش كنند .

در اينجا بايد به اين نكته بسيار مهم توجه كنيد ، كه عبادت به آن معنائى كه منظور قرآن است از تحقق چند حقيقت محقق مى گردد :

معرفت نسبت به معبود ، اطاعت از اوامرى كه از جانب او متوجه انسان مى گردد ، و اجتناب از آنچه كه حضرت او بر انسان حرام نموده ، كه در اين قسمت سوم نفى و رجم كامل طاغوتهاى درونى و برونى لحاظ شده ، كه بدون اين سه واقعيت عبادت قابل تحقق نيست .

رشد و كمال و خير دنيا و آخرت با اين گونه عبادت بدست مى آيد ، كه عبادت غير اين عبادت نيست ، بلكه حركاتى است كه در جهت ارضاى نفس انجام مى گيرد نه جلب رضاى خدا .

جهان پر درد مى بينم دوا كو***دل خوبان عالم را وفا كو
ورا از دوزخ همى ترسى شب و روز***دل پر درد و رخ چون كهربا كو
بهشت عدن را بتوان خريدن***وليكن خواجه را در كف بها كو
در اين ره گر همى جوئى يكى را***سحرگاهان ترا پشت دو تا كو
سراسر جمله عالم پر يتيم است***يتيمى در عرب چون مصطفا كو
سراسر جمله عالم پر زشير است***ولى شيرى چو حيدر با سخا كو
سراسر جمله عالم پر زنانند***زنى چون فاطمه خير النسا كو
سراسر جمله عالم پر شهيد است***شهيدى چون حسين كربلا كو
سراسر جمله عالم پر پر امام است***امامى چون على موسى الرضا كو
سراسر جمله عالم پر زمَرد است***ولى مردى چو موسى با عصا كو
سراسر جمله عالم پر حديث است***حديثى چون حديث مصطفا كو
سراسر جمله عالم پر زعشق است***ولى عشق حقيقى با خدا كو
سراسر جمله عالم پر زپير است***ولى پيرى چو خضر با صفا كو
سراسر جمله عالم پر زحسن است***ولى حسنى چو يوسف دلربا كو
سراسر جمله عالم پر زدرد است***ولى دردى چو ايوب و دوا كو
سراسر جمله عالم پر زتخت است***ولى تخت سليمان و هوا كو
سراسر جمله عالم پر زمرغ است***ولى مرغى چو بلبل با نوا كو
سراسر جمله عالم پرزپيك است***ولى پيكى چو عمر بادپا كو
سراسر جمله عالم پر زمركب***ولى مركب چو دلدل خوش روا كو
سراسر كان گيتى پر زمس شد***زمس هم زر نيامد كيميا كو
سَألْتُ الصّادَِِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد (عليهما السلام) : فَقُلْتُ لَهُ : لِمَ خَلَقَ اللهُ الْخَلْقَ ؟

فقال : إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى لَمْ يَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَلَمْ يَبْرُكْهُمْ سُدىً بَلْ خَلَقَهُمْ لاِظْهارِ قُدْرَتِهِ وَلِيُكَلِّفَهُمْ طاعَتَهُ فَيَسْتَوْجِبُوا بِذلكَ رِضْوانَهُ وَما خَلَقَهُمْ لِيَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَلا لِيَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِيَنْفِعَهُمْ وَيُوصِلُهُمْ إلى نَعيمِ الاْبَدِ .

راوى مى گويد از حضرت صادِ جعفر بن محمد (عليهما السلام) پرسيدم ، خداوند به چه منظور انسان را آفريد ؟

فرمود : خداى تبارك و تعالى انسان را ببازيچه نيافريد ، و آنان را رها شده قرار نداد ، آفرينش انسان براى نماياندن قدرتش بود ، و براى اينكه آنان را به ميدان تكليف رهنمون شود تا مستوجب رضوان او گردند .

انسان را نيافريد تا از او جلب منفعت كند ، و به وسيله او دفع ضرر نمايد ، بلكه آنان را به كاخ با عظمت هستى آورد ، تا منفعت به آنان برساند ، و به نعيم جاويد برساند .

في خُطْبَةِ أميرالمُؤمِنينَ (عليه السلام) : الَّذي خَلَقَ الْخَلْقَ لِعِبادَتِهِ وَأقْدَرَهُمْ عَلى طاعَتِهِ .

خداوند انسان را براى عبادت آفريد و سپس آنان را براى اطاعت قدرت داد .

2 ـ در طول تاريخ بوسيله افراد گوناگون ، و بتوسط بسيارى از كتب علمى ، براى انسان مقاماتى بيان شده ، و هر كسى يا هر دانشمندى بفراخور مقام و حالش براى انسان شأنى بيان كرده ، ولى وقتى به بهترين منبع و ارزنده ترين ذخيره يعنى قرآن مراجعه مى كنيم ، مى بينيم خداوند بزرگ كه صاحب آفرينش و خالق عالم و آدم است ، بهترين و والاترين مقام را براى انسان مقام بندگى و عبوديت او نسبت به حضرت حق مى داند .

قرآن مجيد بهترين مقامى كه براى انبيا و اوليا معرفى مى كند مقام عالى بندگى است ، چرا كه هر كس به دائره بندگى قدم گذارد ، از هر قيد و بندى رسته ، و در فضاى بهارى قرار گرفته كه تمام استعدادهايش شكوفا خواهد شد .

بندگى حقيقى ، از طرفى تمام درهاى رحمت الهى را بروى انسان باز مى كند ، و هشت در بهشت را براى انسان مى گشايد ، و هر در شرى ، بخصوص هفت در جهنم را به روى انسان مى بندد .

در مسير بندگى ، قلب انسان بتدريج آماده پذيرفتن نور مى گردد ، و در كنار آن نور موفق به تماشاى حقايق شده ، و به وصال جمال خواهد رسيد .

اى كه با درد تو انديشه درمان خوش نيست***بى تماشاى جمال تو گلستان خوش نيست
بى تو ما را هوس گلشن و صحرا نبود***زان كه بى صحبت تو روضه رضوان خوش نيست
هر كه عاشق نبود صورت بيجان باشد***تو خود انصاف بده صورت بى جان خوش نيست
گر چه بسيار شنيديم كه هجران خوش تر***ما طلبكار وصاليم كه هجران خوش نيست
خوشتر اينست كه انصاف و غرامت دادن***هم چنان با من دلتنگ پريشان خوش نيست
اى دل ار طالب وصلى هوس از جان بگسل***غم جان با طلب صحبت جانان خوش نيست
طالب وصل حرم را نتوان گفت عماد***كه بيابان خطرناك و مغيلان خوش نيست
قرآن مجيد در سوره يوسف : 12 ، مريم : 63 ، كهف : 65 ، فاطر : 32 ، صافات : 81 ، 111 ، 122 ، 132 ، 171 ، ص 45 ، تحريم 10 ، از انبياء الهى به عنوان عباد مخلصين ، عباد مؤمنين ، عباد مرسلين ، عباد صالحين ياد مى كند ، و اين مقام بالاترين مقامى است كه خداوند مهربان از انبياء خود به عنوان اين مقام ياد مى كند .

قرآن مجيد بطور مكرر از پيامبر عزيز اسلام به عنوان عبد ياد مى كند :

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ .

الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ .

تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ .

در تشهد هر نماز واجب ، تمام مكلفين به دستور حضرت حق از پيامبر عزيز اسلام به عنوان عبد حق ياد مى كنند ، تا بدانند كه مقام عبوديت بالاترين مقام و بلكه ريشه تمام مقامات است .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهَ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولَهُ .

ماه فرو ماند از جمال محمد (صلى الله عليه وآله)***سرو نرويد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست***در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت***ليلة الاسراى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى***آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنيا مجال همت او نيست***روز قيامت مگر مجال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد***نور نتابد مگر جمال محمد
وان همه پيرايه بسته جنت فردوس***بو كه قبولش كند بلال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد***پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب ديد جمالش***خواب نمى گيرد از خيال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى***عشق محمد بس است و آل محمد
3 ـ انسان مجموعه اى از قوا و استعدادهاى الهى است ، تاريخ حيات ثابت كرده ، كه اين قوا و استعدادها جز در سايه عبادت مخلصانه قابل شكوفا شدن نيست .

عبادت مخلصانه عبارت است از هماهنگ كردن تمام حركات مادى و معنوى ، اخلاقى و روانى ، خانوادگى و اجتماعى با دستورات حضرت حق .

با چنين حركتى ، انسان هم چون درختى كه در شرايط لازم محاصره شده باشد ، آنچنان در تمام جوانب حيات رشد مى كند كه منتهاى اين رشد پايان فراِ و رسيدن به مقام قرب و اتصال است .

شما شرح حال انبيا و اوليا را در قرآن مجيد ببينيد ، تمام كمالات و حالات عالى الهى كه خداوند بزرگ براى پيامبرانش و اولياء گرانقدرش شمرده ، همه و همه محصول هماهنگى حركات آنان با دستورات الهى است .

اولياء و انبياء الهى هر كس را به كمالات عالى و مدارج ربانى رساندند از طريق فراهم آوردن زمينه بندگى رساندند .

تعاليم انبيا را در قرآن و ائمه طاهرين را در روايات و اولياء الهى را در كتب اخلاِ و عرفان ملاحظه كنيد تا به صدِ اين حقيقت واقف گرديد .

عارف ربانى ، حكيم صمدانى ، عاشق بيدار ، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى ، كه افرادى بسيار عادى را به مقامات بسيار عالى رسانيد ، از همين طريق بود ، به اين معنى كه دستورات الهى و حكمت انبيا و ائمه و پاكان را به آنان تعليم مى داد ، سپس آنان را تشويق به عمل هماهنگ كردن تمام اعمال و كردار و اخلاقشان با آن دستورات مى نمود .

به يكى از شاگردان پر قيمت و تربيت شدگان نفس قدسى و الهى اش كه از آنجناب دستور العملى طلب كرده بود چنين مى نويسد : آنچه به جناب آقا شيخ احمد لازم است كه تأمل درستى نمايد ، ببيند بنده است ، يا آزاد ، اگر ديد آزاد است خودش مى داند هر كارى بخواهد بكند ، و اگر دانست بنده است و مولا دارد ، سر خود نيست ، هر كارى بكند ولو دستى حركت دهد از وى جهت آن سئوال خواهد شد ، جواب درستى بايد بگويد ، پس بنابراين سعيش در تحصيل رضاى مولايش باشد ، اگر چه ديگران راضى بر آن كار نباشند ابداً ، و تحصيل رضاى مولاى حقيقى جل شأنه نيست مگر در تحصيل تقوا .

غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد ، بجز اينكه معرفت و محبت ميان عبد و مولا باشد ، و تحصيل تقوا به چند چيز است كه چاره ندارد از آنها :

يكى پرهيز از معاصى است ، بايد معاصى را تفصيلاً ياد بگيرد ، هر يك را در مقام خود ترك نمايد ، از جمله معاصى است ترك واجبات ، پس بايد واجبات خود را هم بمقدار وسع و ابتلاء به آنها ، يادگرفته عمل نمايد ، و اين واضح است كه با معصيت كارى اسباب محبت و معرفت موجود نخواهد شد ، اگر اسباب عداوت نباشد .

اگر شيخ احمد بگويد : من نمى توانم ترك معصيت بالمره كنم لابد واقع مى شوم .

جواب اين است كه بعد المعصية مى توان كه توبه كنى ، كسى كه توبه كرد از گناه ، مثل كسى است كه گناه نكرده ، پس مأيوس از اين در خانه نبايد شد ، اگر چه هفتاد پيغمبر را سر بريده باشد ، باز توبه اش ممكن است قبول باشد .

مولاى او قادر است كه خصماى او را راضى كند ، از معدن جود خودش جلت قدرته .

دوم اينكه مهما امكن پرهيز از مكروهات هم داشته باشد ، به مستحبات بپردازد حتى المقدور ، چيز مكروه بنظرش حقير نيايد كه بگويد : كل مكروه جايز ، بسا مى شود يك ترك مكروهى پيش مولا از همه چيز مقرب تر خواهد بود ، يا اتيان مستحب كوچكى ، و اين به تأمل در عرفيات ظاهر خواهد شد .

سيم : ترك مباحات است در غير مقدار لزوم و ضرورت ، اگر چه شارع مقدس خيلى چيزها را مباح كرده براى اغنيا ، اما چون در باطن ميل ندارد بنده او مشغول به غير او باشد ، از امورات دنيويه ، و لذا خوبست بنده هم نظراً به ميل مولى اين مزخرفات را تماماً يا بعضاً ترك نمايد ، اگر چه حرام نباشد ارتكاب به آنها ، اقتداء بالنبيين صلى الله عليهم و تأسياً بالأئمة الطاهرين الطيبين صلوات الله عليهم أجمعين .

چهارم ترك كند ما سوى الله را ، كه در دل خود غير او را راه ندهد ، چطور گفت خواجه :

نيست در لوح دلم جز الفت قامت يار***چه كنم حرف ديگر ياد ندارم استادم
اگر جناب شيخ احمد بگويد : با اين ابتلاء به معاش و زن و بچه و رفيق و دوست چطور مى شود آدم ترك ما سوى الله بكند و در قلبش غير ياد او چيزى نباشد اين فرض بحسب متعارف بعيد است و شدنى نيست ؟

مى گويم : آن مقدار كه تو بايد ترك كنى ، آن هر كس است كه ترا از ياد او جل شأنه نگهدارد ، با آن شخص بايد بمقدار واجب و ضرورت ، بيشتر محشور نباشى .

و اما هر كس كه خدا را بياد تو بيندازد ترك مجالست او صحيح نيست ، حضرت عيسى على نبينا وآله عليه السلام فرمودند :

معاشرت كنيد با كسانى كه رؤيت آنها خدا را بياد شما مى اندازد .

الحاصل طالب خدا اگر صادِ باشد ، بايد انس خود را ، يواش يواش ، از همه چيز ببرد ، و همواره در ياد او باشد ، مگر اشخاصى را كه در اين جهت مطلوب بكارش بيايد ، و آنهم بمقدار لازمه آن كار ، پس با آنها بودن منافاتى با ياد خدا بودن ندارد و محبت اين اشخاص هم از فروع محبت الهى است ، جل شأنه .

اگر شيخ احمد بگويد اينها حق است ، وليكن من با اين حال نمى توانم بجا بياورم ، زيرا كه شياطين انس و جن بدور ما احاطه كرده ، متصل وسوسه مى كنند ، هميشه مانع اند ، و ما هم كناره بالمره نمى توانيم بكشيم .

امر معاش اختلال پيدا مى كند ، از عهده خودمان برنمى آئيم ، تا كار بكار كسى نداشته ، مشغول خودمان باشيم ، ما كجا و اين حرف ها كجا ، جواب مى گوئيم اگر امورات آنى باشد همين طور است كه مى گوئى ، از اينهم بزرگ تر ، مثل كوه بدواً بنظر آدم مى آيد ، كوچك نيست .

ليكن اشكال در اين است ، كه تكليف شاِ نكرده اند ، امورات تدريجى است ، پس همين قدر كه تدريجى شد ، ديگر كار درست مى شود ، مردم بتدريج باز ، و شاهين ، و ساير مرغهاى صيدى را رام كرده بدست گرفته اند .

پس ملخص كلام اين كه ، در هر مرتبه كه هستى آن نيم رمق كه دارى آنقدر را كه بسهولت مى توانى به عمل آورى اگر در آن مسامحه نكردى آن را بجا آوردى ، هم چنين بر قوت تو مى افزايد ، بلكه زياده ، زيرا كه فرمود :

تو يك وجب بيا ، من يك ذراع ، و اگر نه مسامحه كردى آن مقدار قوتت هم در معرض زوال است .

مثلا شب را تا صبح خوابيدى ، بناى بيدارى داشتى نشد ، حالا كه اول صبح است ، تا ملتفت شدى پاشو ، بين الطلوعين را بيدار بودن اين خودش هم فيض عليحده و توفيقى است از جانب حضرت الله جل جلاله ، اين را به مسامحه بر خودت تفويت مكن ، به شيطان گوش مده كه مى گويد حالا به وقت نماز صبح زياد است ، قدرى بخواب ، غرض او معلوم است .

و هم چنين در مجلسى نشستى ، خيلى لغو و بيهوده گفتى ، دلت سياه شد ، اما مى توانى نيم ساعت زودتر پاشوى به تدبير و حيل ، پس اين نيم ساعت را از دست مده ، پاشو برو و مگو چه فايده دارد ، من از صبح به خرابى مشغولم ، باز مى توانى به اين جزئى خيلى كارها را پيش ببرى انشاء الله تعالى .

پس بر شيخ احمد لازم آمد ، عمل كردن به اين ترتيب كه مى نويسم :

اولا هر كارى دارد ، بايد اوقات خود را ضايع نكند ، بعضى از وقت او مهمل در برود ، بايد براى هر چيزى وقتى قرار دهد ، اوقات او منقسم گردد . وقتى را بايد وقت عبادت قرار دهد ، هيچ كارى در آن وقت غير عبادت نكند ، وقتى را وقت كسب و تحصيل معاش خود قرار دهد ، وقتى را رسيدگى به امور اهل و عيال خود ، وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد ، ترتيب اينها را بهم نزند ، تا همه اوقات او ضايع گردد .

مهما امكن اول شب را وقت خواب قرار دهد ، بيخود ننشيند آخر شب از او فوت شود ، و متذكراً او را خواب ببرد ، با طهارت بخوابد ، ادعيه مأثوره را بخواند ، خصوص تسبيح حضرت صديقه طاهره (عليها السلام) را ، و در سيرى شكم هيچ وقت خود را جنب نكند ، و پيش از صبح بيدار شود ، تا بيدار شد سجده شكر بجا آورد ، اگر خودش هم بيدار نمى شود ، اسباب بيدارى فراهم بياورد .

بعد از بيدار شدن ، به اطراف آسمان نگاه كرده ، به تأمل چند آيه مباركه كه اول آنها :

إنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالأرْضِ ( وآخر آن ) إنّك لا تُخْلِفُ الْميعادَ

را بخواند بعد تطهير كرده ، وضور گرفته ، مسواك نموده و عطرى استعمال كرده ، سر سجاده خود بنشيند دعاى : الهي غارَتِ النُّجُومُ سَمائَكَ را بخواند .

پس شروع به نماز شب نماى ، به آن ترتيب كه فقهاء رضوان الله عليهم نوشته اند : مثل شيخ بهائى عليه الرحمه در « مفتاح الفلاح » و ديگران در « مصابيح » و غيرهها ، به مقدار وقتش ملاحظه عمل و تفصيل و اختيار آن را بنمايد .

الحاصل تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد ، هيچ شغلى بجا نياورد غير از عبادت ، كارهاهى ديگر را به آو وقت نيندازد ، همه را در اذكار و اوراد مشروعه مشغول باشد ، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد ، و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده ، هر رشته فكرى كه در دست داشته در خلال اين اوقات اعمال نمايد ، اگر ديد فكر جامد است آن را ول كرده پى ذكر برود ، و ملاحظه نمايد هر عملى را كه بيشتر در وى تأثير دارد ، آن را بر همه اوراد مقدم دارد ، چه قرائت قرآن ، چه مناجات ، چه ذكر ، چه نماز ، چه سجده .

بارى بعد از آن ترتيبات ، امور خانه را دستور داده بمقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده ، به بازار برود و هر كس را كه ديد غير از سلام چيزى نگويد ، مشغول ذكر خودش باشد ، تا وارد بازار شود ، ذكر مخصوصى در ورود به بازار وارد شده آن را بخواند ، بساط خود را پهن نمايد متذكراً به كار خود مشغول باشد .

ذكر كردن در بازار ثواب خيلى دارد ، شخص ذاكر در بازار بمنزله چراغى است در خانه ظلمانى ، خود را بى خود در امور دنيويه مردم داخل نكند .

اگر منكرى ديد از كسى به طريق خوش اگر بتواند ، آن را رفع كند و اما اگر ديد تأثير نخواهد كرد ، يا با گفتن بدتر مى كنند نبايد دست بزند ، كار نداشته باشد ، و اوقات مخصوصه نماز را مراعات نمايد .

ومهما امكن غالباً با طهارت باشد ، بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه توحيد و يازده مرتبه سوره توحيد ، و صد مرتبه :

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

را ترك نكند ، و استغفارات خاصه بعد از نماز عضر را بخواند ، با ده مرتبه سوره قدر ، ومهما امكن روزه را ترك نكند ، خصوص سه روز از هر ماه را كه پنج شنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است ، زيرا كه بدن مركوب انسان است ، اگر صدمه خورد از پا مى افتد ، و لذا نبايد خيلى هم به هواى آن بچرخد ، تا اين كه ياغى شود ، كه او را ديگر اطاعت نكند :

خَيْرُ الاُْمُورِ أوْسَطُها

در همه چيز جارى است ، افراط و تفريط هيچ كدا صحيح نيست ، در هيچ مرتبه ، اين است كه فرموده اند :

عَلَيْكُمْ بِالْحَسَنَةِ بَيْنَ السَّيِّئَتَيْنِ

و در هر وقت از شب كه بتواند خوب است كه يك سجده طولانى هم بجا بياورد ، بقدرى كه بدن خسته شود و ذكر مبارك آن را هم :

سُبْحانَ رَبِّيَ الاَْعلى وَبِحَمْدِهِ

قرار دهد ، و مهما امكن هر چه مى خواند بايد با قلب حاضر باشد ، حواسش جاى ديگر نباشد ، و مداومت هم بكند ، كه عمل ملكه و عادت او شود تا اين كه ترك نگردد .

فعلا محل بيش از اين گنجايش ندارد ، اين چند كلمه بر سبيل الاختصار قلمى گرديد ، و اگر مطالبى ديگر هم لازم شد شايد بعداً نوشته شود إن شاء الله تعالى .

آنها كه ربوده الستند***از عهد الست باز مستند
تا شربت بيخودى چشيدند***از بيم و اميد باز رستند
چالاك شدند هم به يك گام***از جوى حدوث باز جستند
اندر طلب مقام اصلى***دل در ازل و ابد نبستند
فانى بخود و بدوست باقى***اين طرفه كه نيستند و هستند
اين طايفه اند اهل توحيد***باقى همه خويشتن پرستند
4 ـ با توجه به كتب آسمانى ، و نبوت انبيا و امامت امامان و فطرت سليم و عقل نافذ ، ثواب و عقاب ، سعادت و شقاوت ، فلاح و گرفتارى و خلاصه در پايان كار بهشت و جهنم ، دائر مدار بندگى و عدم بندگى انسان است .

بهشت به فرموده قرآن مجيد ، محصول و معلول هماهنگى اعمال انسان با قوانين حضرت حق ، و جهنم معلول و محصول تجاوز آدمى از مقررات پروردگار بزرگ عالم است .

در اين زمينه به نمونه اى از معارف بلند آسمانى توجه كنيد :

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .

و كسانى كه ايمان آوردند ، و كارهاى شايسته كردند ، آنان اهل بهشت و هميشه در آن جاويد و پا برجا هستند .

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَر أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيراً .

و هر كس از زن و مرد كار شايسته كند در حاليكه مؤمن باشد ، داخل بهشت شود و به اندازه پرده هسته خرمائى به وى ستم نشود .

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَُِ مِنَ اللهِ قِيلاً .

آنان كه ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دادند ، بزودى آنان را در بهشت هائى در آوريم ، كه نهرها از زير درختانش جارى است ، در آنجا ابدى هستند ، وعده خدا حق است ، و كيست كه در گفتار راستگوتر از خدا باشد .

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ .

مردم نيكوكار به نيكوترين پاداش عمل خود و زيادت لطف خدا نائل شوند ، و هرگز به رخسار پاكشان گرد خجلت و ذلت ننشيند ، آنان اهل بهشت و براى هميشه در آن متنعم اند .

آرى رنج و مشقت ، و درد و بلاى اهل ايمان و عمل صالح ، خيلى زود به پايان مى رسد ، و وعده حق نسبت به آنان تحقق پيدا مى كند .

آخر اين تيره شب هجر به پايان آيد***آخر اين درد مرا نوبت درمان آيد
چند گردم چو فلك گرد جهان سرگردان***آخر اين گردش ما نيز به پايان آيد
آخر اين بخت من از خواب درآيد سحرى***روز آخر نظرم بر رخ جانان آيد
يافتم صحبت آن يار مگر روزى چند***اين همه سنگ محسن بر سر ما زان آيد
تا بود گوى دلم در خم چوگان هوا***كى مرا گوى غرض در خم چوگان آيد
يوسف گم شده را گر چه نيابم بجهان***لاجرم سينه من كلبه احزان آيد
بلبل آسا همه شب تا به سحر ناله زنم***بو كه بوئى به مشامم زگلستان آيد
او چه خواهد كه همى با وطن آيد ليكن***تا خود از درگه تقدير چه فرمان آيد
به عراِ ار نرسد باز عراقى چه عجب***كه نه هر خار و خسى لايق بستان آيد
در بسيارى از آيات و روايات وارد شده كه : بهشت ، مزد اهل عبادت و بخصوص اهل تقوا و پرهيزكارى است ، و بدون عبادت و اطاعت از حق و مراعات تقوا ، توقع بهشت داشتن عين بى انصافى و معلول عدم دقت و تدبر و تفكر در آيات الهى است .

إِنَّ اللهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً .

خداوند منافقين و كافرين را در جهنم جمع خواهد كرد .

خداوند به ابليس خطاب كرد : از حريم ما بيرون رو كه رانده درگاه مائى ، هر كه از فرزندان آدم ترا پيروى كند ، جهنم را از تو و آنان به يقين پر خواهم كرد .

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ .

آنان كه دعوت حق را اجابت كرده به خدا ايمان آوردند ، براى آنها بهترين پاداش و خوشترين زندگانى است ، و آنان كه دعوت حق را اجابت نكردند ، اگر مالك دو برابر آنچه كه روى زمين است باشند ، آن را براى نجات از عذاب بدهند ، بنها را حساب سخت و جايگاه جهنم باشد كه بسيار بد آرامگاهى است .

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً * ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً .

اى مردم شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم ، زيانكارترين مردم آنها هستند كه تمام عمرشانت را در راه حيات دنياى فانى تباه كردند ، و به خيال باطل مى پنداشتند كه نيكوكارى مى كنند .

همين دنيا طلبانند كه به آيات خداى خود كافر شدند ، و روز ملاقات حق را انكار كردند ، اينان اعمالشان تباه گشته ، و قيامت به آنان ارزشى نخواهيم داد .

اينان چون كافر شده ، آيات و پيامبران مرا مسخره كردند ، به آتش دوزخ كيفر خواهند يافت .

5 ـ در زمينه اين كه عبادت و اطاعت از حق ، برپا كننده نظم و انضباط ، و امنيت و عدالت و سلامت و رحمت در جامعه انسانى است ، گمان نمى رود هيچ عاقل با انصافى ترديد داشته باشد .

شما در درجه اول به كتاب خدا قرآن مجيد ، و در درجه بعد به آثار مهم اسلامى بخصوص كتب روائى و فقهى ، و در اين دو منبع به باب عقايد ، اخلاِ ، معاملات ، سياسات مراجعه كنيد ، تا به اين حقيقت واقف گرديد كه اطاعت از دستورات و مقررات الهى گره گشاى مشكلات ، رشد دهنده جامعه به سوى كمالات ، پديدآورنده امنيت و حافظ سلامت در همه شئون حيات است .

در اجراى اوامر حضرت حق ، و دورى از محرمات ، ظاهر و باطن زندگى از منافع ابدى برخوردار خواهد شد .

بندگى و عبادت حق ، ريشه فضائل ، و عامل پرورش قواى درون ، و بهترين و برترين نيرو براى حفظ حقوِ حق و حفظ حقوِ مردم است .

البته اين پنج موردى كه در محور عبادت صحيح توضيح داده شد ، معلول معرفت انسان به حضرت حق و اوامر و شئون اوست
معرفت يا اصل همه فضائل
معرفت يا بقول قرآن مجيد ، بصيرت ، واقعيتى است كه هم چون چراغ پر نور ، در شب تاريك زندگى فرا راه انسان است ، تا انسان بتواند از بركت آن ، حقايق و خطرات را درك كرده و با اراده اى متين و نيتى صادقانه به جلب منافع برخاسته و دفع خطر و ضرر كند .

انسان اگر خدا و شئون او و اوامر و نواهيش را نشناسد ، چگونه سالك راه كمال و مسافر ديار رشد و حقيقت گردد ؟

صاحب « منهاج الطالبين و مسالك الصادقين » در اين زمينه مى فرمايد :

بدانكه اول چيزى كه بر همه بندگان واجب است ، معرفت معبود و صانع همه عالم و عالميان است ، و شناخت آلاء و نعماء و گزاردن شكر آن .

و رسول (صلى الله عليه وآله) فرموده است : خداى عزوجل بود و هيچ چيز با او نبود .

پس بايد كه از اين حديث معلوم كند ، كه همه عالم و هر چه در آن است از آسمانها و زمين ها و درياها ، و هر چه در فهم و وهم انسان آيد همه مخلوِ و مصنوع است ، و حق سبحانه و تعالى خالق و صانع آن است ، و قاد است كه هر چه آفريده است ، همه را فانى و نيست كند ، و ديگر بار هر چه خواهد بيافريند ، چنان كه فرموده :

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْق جَدِيد * وَمَا ذلِكَ عَلَى اللهَ بِعَزيز .

اگر بخواهد جنس بشر را از زمين نابود مى سازد ، و خلقى ديگر از نو مى آفريند ، و اين كار ، هرگز بر خدا دشوار نيست .

و بايد كه بداند كه خداى عزوجل يكى است ، نه چون هر يكى ، بل ذات او قديم و ازلى است و ابدى ، يعنى هميشه بود و هميشه باشد ، و هر چه غير اوست اول نبود و آخر هم نباشد .

اول و مبدء همه چيزها از اوست و آخر همه چيز و رجوع آن به اوست ، ظاهر همه چيزها بدوست ، و باطن همه چيزها خود اوست .

هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيء عَلِيمٌ .

اگر نه تجلى وجود ، وجود او بودى ، هيچ چيز را بخود وجود نبودى ، و اگر نه فيض و عنايت و حفظ او بودى ، هيچ چيز را وجود نماندى .

از جمالت نمى شكيبد دل *** مى برد عقل و مى فريبد دل
عشقت اى دوست مى كند پيوست *** حلقه در گوش عاشقان الست
عاشقان تو پأك بازانند *** صيد عشق تو شاهبازانند
اى غم تو مجاور دل من *** وز دو عالم غم تو حاصل من
تا دلم هست مبتلاى تو باد *** دائماً بسته بلاى تو باد
ديده را ديدن تو مى بايد *** اگرم قصد جان كنى شايد
دل ما را فراغت از جان است *** زندگانى ما بجانان است
آتش عشق در دل ما جو *** معاشقان ضعيف را واجو
عاشقان را زجان گرفته ملال *** خونشان بر تو هم چو شير حلال
فارغى از درون صاحب درد *** مكن اى دوست هر چه بتوان كرد
رخ بما مى نما و جان مى بخش *** بر دل و جان عاشقان مى بخش
هست عشق آتشى كه شعله آن *** سوزد از دل حجاب هر حدثان
چون بسوزد هواى پيچا پيچ *** او بماند جز او نماند هيچ
عشق و اوصاف كردگار يكى است *** عاشق و عشق و حسن يار يكى است
او را نه شريك است و نه وزير ، و نه يار و نه نظير ، و نشايد كه گويند كجاست و نه بر كجاست ، و روا نبود كه پرسند كه چيست يا چون است ، زنده ايست كه هرگز نميرد ، و دانائى است كه هيچ بر وى پوشيده نباشد ، قادرى است كه از هيچ چيز عاجز نيايد ، هر چه هست و باشد همه به ارادت و مشيت اوست ، هر چه نيست و نباشد همه به اختيار و منع اوست . متكلم است به كلام ازلى ، هر چه خواهد با هر كه خواهد .

وَحْياً أوْ مِنْ وَراءِ حِجاب .

قرآن كلام اوست ، به كلام خلق نماند ، بينائى است كه هيچ چيز از نظر او غايب نشود ، شنوائى است كه هيچ چيز سمع او را از هيچ چيز مشغول نگرداند .

لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع .

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ .

حاضرى است كه از هيچ كس و هيچ چيز غايب نشود ، و اگر كسى خواهد كه از وى چيزى پنهان كند ، يا بگريزد ميسر نشود .

وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ .

نه كس او را زاد و نه كس از او زاده و نه كس او را همتاست .

لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ .

ذات و صفات او به كس نماند ، و هيچ كس هيچ نكند الا او بيند و داند .

اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ .

عقل را به كنه معرفت او راه نيست ، و بازمانده و نادان است ، و عشق نيز در شناخت جمال و جلال او حيران است ، هر كه او وى را برگزيد و خاست او را دانست ، و آن را كه نخواست دائماً شيفته و سرگردان است ، و اگر چه اين سريست كه بس پنهان است ، اين رمز منظوم در اشاره معرفت او دليل و بيان است .

عشقم ، كه در دو كون مكانم پديد نيست *** عنقاى مغربم كه نشانم پديد نيست

زابرو و غمزه هر دو جهات صيد كرده ام *** منگر بدان كه تير و كمانم پديد نيست

و بايد كه محقق بداند كه اين است ، اعتقاد درست كه بنده را علم توحيد و يگانگى پروردگار خود حاصل شود ، و اين علم را سه درجه است :

علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين .

علم اليقين آن است كه : بنده را به قوت ايمان و طهارتى كه دل وى را حاصل بود از شك و شبهت برهاند و به رؤيت آلاء و نعماء و آيات بينات و علاماتى كه همه دليل است بر وجود خداى عزوجل برساند .

و اما عين اليقين و حق اليقين درجه انبيا و اولياست ، هرگاه كه شخص در شرايط طريقت و ترك ما سوى الله درست آيد ، راه آن بر وى بگشايند و ذوِ آن بيابد ، و بتدريج به تحقيق آن رسد .

عارف معارف ، عاشق سوخته جان جمالى اردستانى فرمايد :

تازه نگارى طلب اى جان و دل *** تا كه روان بگذرى از آب و گل

چشم از اين نيك و بديها به دور *** هر چه بجز اوست سراسر بسوز

اى در آزرده مگو شرح پوست *** دوست غيور است مجو غير دوست

قامت دلجوى دل آرام من *** برده بكلى زدل آرام من

گر بگدازى تو گدازى دلم *** ور بنوازى تو نوازى دلم

خاك من از حب تو بسرشته اند *** عشق تو در جان و دلم كاشته اند

عشق بهر رو كه جمال آورد *** عالم صورت به زوال آورد

هر كه در اين بحر شگرف اوفتاد *** دور زاخبار و زحرف اوفتاد

پند من ار بشنوى اى جان دل *** زود بود زود كه گردى خجل

اى تو پناه همه جويندگان *** وى تو زبان همه گويندگان

هر چه پسند تو بود آن دهم *** كآنچه عطاى تو بود آن نهم

زيستن و خوردن و خفتن مباد *** جز تو و جز ذكر تو گفتن مباد

باده صورت همه جنگ آورد *** عشق مجاز آرد و رنگ آورد

فكر خود و ذكر خود و كار خود *** جمله فرو ريزد بر يار خود

آه مكن راه مجو نزد دوست *** نغز نشين مغز ببين زير پوست

گنگ به آن دم كه دم از وى نزد *** يا دو سه پيمانه از آن مى نزد

كور به آن ديده كه آن رو نديد *** بيدل و بد خوست كه آن خو نديد

و بايد كه چون بنده به قدر فهم و معرفت خود خالق و معبود خود را شناخت ، همواره به عبادت و فرمانبردارى او مشغول باشد ، در هر صورت و هر شغل كه باشد و همه عمر تا به وقت مرگ در طلب مزيد معرفت او سعى كند ، زيرا كه اين كارى است كه نهايت ندارد ، و حق تعالى فرموده است رسول را (صلى الله عليه وآله) :

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ .

و مفسران ، تفسير « يقين » در اين آيت به مرگ كرده اند ، يعنى خداى خود را مى پرست تا به وقت مرگ .

وَقالَ الله :

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ .

أي لِيَعْرِفُون .

جن و انس را نيافريديم الا از بهر آن كه مرا بپرستند .

و تفسير پرستيدن اينجا به شناخت كرده اند .

پس بايد كه از اين معانى ، محقق بداند كه عبادت و طاعت حق تعالى بر همه خلايق واجب است ، و هيچ عبادتى فاضل تر و عالى تر از طلب معرفت او نيست .

قال الله تعالى :

أَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللهَ أَكْبَرُ وَاللهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ .

و ذكر حقيقى آن بود كه با معرفت باشد و به حقيقت ، اگر شخص در وجود خود و هستى و نيستى آن فكر كند ، او را در معرفت معبود به هيچ دليل و آيت حاجت نبود ، بل اگر در وجود يك مور يا هر ذره از ذرات عالم او را نيابد نشان هدايت نيست زيرا كه :

وَفي كُلِّ شَيْءلَهُ آيَةٌ *** دَليلٌ عَلى أنَّهُ واحِدٌ

اى گم شده ديوانه و عاقل در تو *** سر رشته ذره ذره حاصل در تو

تا در دل من صبح كمال تو دميد *** گم شد دو جهان در دلم و دل درتو

آيات صنع و قدرت او ظاهر و هويداست ، لكن ديده ها بس ضعيف و دلها به غايت شيداست .

فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور .

نعمت هاى ظاهر همه بر قدرت او و عجز ما دلالت است ، و نعمت هاى باطن هر كه بيند داند كه بى نهايت است .

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهَ لاَ تُحْصُوهَا .

و اگر چه به حقيقت معرفت او هيچ كس را راه نيست ، اما در وجود او و وجوب عبادت او هيچ كس را اشتباه نيست .

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللهُ .

و جز خواص اهل معرفت كسى را به رؤيت آيات و تصرفات او انتباه نيست .

سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاِِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ .

عجز و بى اختيارى خاص و عام در معارضه اختيارات او پوشيده و پنهان نيست و در معرض سطوت رد و قبول او جز تسليم و رضا چاره و درمان نيست .

قال الله تعالى :

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهَ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ * مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ .

اى مردم گوش بدين مثل فرا دهيد تا حقيقت حال خود بدانيد ، آن بتان كه آنان را معبود خود مى دانيد ، هرگز بر خلقت مگسى هر چند جمع شوند قادر نيستند ، اگر مگس ناتوان چيزى از آنها بگيرد ، قدرت بر بازگرفتن ندارند . بدانيد كه طالب و مطلوب هر دو ناتوانند ، مقام خدا را نشناختند ، كه خدا ذاتى است بى نهايت توانا .

سريست بزرگ و من در آن حيرانم *** وز حيرت خود عجب فرو مى مانم

كو با من و من با وى و اين مى دانم *** وندر طلبش هنوز سرگردانم .

فَإنَّ خَيْرَ الْعِباداتِ أقْرَبُها بِالأمْنِ وَأخْلَصَها مِنَ الآفاتِ وَأدْوَمُها وَإنْ قَلَّ فَإنْ سَلِمَ فَرْضُكَ وَسُنَّتُكَ فَأنْتَ أنْتَ .

امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد :

بهترين عبادات ، عبادتى است كه از خطرات شياطين بيرونى و عوامل مادى بازدارنده و خطرات درونى در امان باشد ، و تداوم پيدا كند گر چه به صورت ظاهر اندك و كم بنمايد .

اگر واجبات و مستحبات تو بطور كامل و سالم انجام گيرد بدون ترديد در بندگى خود و عبادت نسبت به معبود صادقى .

وَاحْذَرْ أنْ تَطَأَ مَلِكِكَ إلاّ بِالذُّلِّ وَالاْفْتِقارِ وَالْخَشْيَةِ وَالتَّعْظيمِ .

وَأخْلِصْ حَرَكاتِكَ مِنَ الرّيا وسِرِّكَ مِنَ الْقَساوَةِ .

جداً از اينكه بدون احساس ذلت و احتياج و خشيت و درك عظمت دوست پاد در مقام بندگى و بساط سلطان واقعى ات بگذارى بپرهيز .

اين مقام جاى نشان دادن ذلت ، فقر ، خشيت و تعظيم است كه بدون اين حالات ، كسى را در اين بساط راهى نيست ، و بدون اين حقايق بندگى به زيور كمال آراستگى نمى شود .

تمام حركات عبادى خود را از ريا خالص كن ، و دلت را كه حريم حضرت مولاست از قساوت و چرك عصيان ، با جذب و جلب رحمت او بشوى .

اى شده چشم جان من بتو باز *** از تو در دل نياز و در جان آز

شب اندوه من نگردد روز *** تا نبينم جمال روى تو باز

تو زما فارغى و ما داريم *** بر درت سر بر آستان نياز

در دلم آرزوى عشق تر *** نيست انجام اگر بود آغاز

مرغ جانم زآشيانه تن *** جز بكويت كجا كند پرواز

بيشت ازينم زخويش دور مدار *** تا نگردد دريده پرده راز

آخر اى آفتاب جان افروز *** سايه اى بر من ضعيف انداز

از تو ما را گذر نخواهد بود *** گر اهانت كنى و گر اعزاز

در غمت هر نفس عراقى ر *** با خيالت حكايتى است دراز

فَإنَّ النَّبي (صلى الله عليه وآله) قال :

الْمُصَلّي مُناج رَبَّهُ فَاسْتَحِ مِنَ الْمُطَّلِعِ عَلى سِرِّكَ الْعالِمُ بِنَجْواكَ وَما يُخْفي ضَميرُكَ وَكُنْ بِحَيْثُ يَراكَ لِما أرداَ مِنْكَ وَدَعاكَ إلَيْهِ .

توجه داشته باش كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود :

شخص نمازگزار به وقت نماز ، در حال مناجات و راز و نياز با خداست ، پس شرم و حيا كن از جناب او ، كه بر باطن و ظاهر تو آگاه است ، و به همه حركات و سكنات واقف ، مواظب باش كه به وقت مناجات زبانت از آلودگيها پاك و دلت از غفلت و قساوت و ريا منزه باشد .

و عبادت را به آن كميت و كيفيتى كه از تو خواسته اند بجا آر ، و تمام شرايط ظاهرى و باطنى آن را رعايت كن تا به حقيقت عبادت برسى .

حضرت امام خمينى آن عارف وارسته در اين زمينه مى فرمايد :

حصول ملكات كامله روحانيه و حقايق قلبيه است ، بلكه آن يكى از ثمرات آن است .

لكن نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب ، كليه عبادات ، سرايت دادن معارف الهيه است از باطن به ظاهر ، و از سر به علن ، و چنانچه نعمت رحمت رحمانيه ، بلكه رحيميه منبسط بر تمام نشئات قلبيه و قالبيه انسانيه است ، و هر يك از مراتب را حظى است از نعم جامعه الهيه ، هر يك را حظ و نصيبى است از ثناى حق و شكر نعمت رحمانى و رحيمى واجب مطلق ، و تا از نشئه صوريه دنياويه ، نفس را حظى است ، و از حيات ملكى نصيبى است ، بساط كثرت به كلى برچيده نشود ، و حظوظ طبيعت مرتفع نگردد ، و سالك الى الله چنانچه قلب را نبايد به غير حق مشغول كند ، صدر و خيال و ملك طبيعت را نبايد در غير حق صرف كند ، تا توحيد و تقديس را در تمام نشئات قدم راسخ باشد .

و اگر جذبه روحى را در ملك طبيعت نتيجه اى جز تعبد و تواضع براى حق حاصل شود ، از انانيت نفس بقايائى مانده و سير سالك در جوف بيت نفس است ، نه سير الى الله ، و غايت سير اهل الله آن است كه طبيعت و ملك بدن را منصبغ به صبغة الله كنند ، و يكى از مراتب و مواطن حديث شريف كه فرمايد از لسان حق تعالى شأنه :

أنَا اللهُ وأنَا الرَّحْمنُ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَشَقَقْتُ لَها مِنْ إسْمي فَمَنْ وَصَلَها وَصَلْتُهُ وَمَنْ قَطَعَها قَطَعْتُهُ .

منم الله و منم رحمان ، خويشاوندى و رحم را من آفريدم ، و براى او نامى از نام خودم جدا ساختم ، پس هر آنكس كه آن را وصل كند و با خويشاوند بپيوندد ، من نيز او را وصل مى كنم ، و هر كس آن را ببرد من هم او را مى برم .

شايد همين قطع طبيعت كه ام الاروح است از مواطن اصلى باشد و وصلش ارتياض آن و ارجاع آن به موطن عبوديت باشد ، و فى الحديث :

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : إسْتُوْصَوْا بِعَمَّتِكُمْ النَّخْلَةِ خَيْراً فَإنَّها خُلِقَتْ مِنْ طينَةِ آدم .

امام صادِ (عليه السلام) فرمود : در باره عمه خودتان ، درخت خرما ـ سفارش نيك كنيد كه آن از طينت آدم آفريده شده است .

اين حديث شريف اشاره به همان رحميت است كه مذكور شد .

بالجمله اخراج مملكت ظاهر را از موطن عبوديت ، و سر خود نمودن آن را از غايت جهل از مقامات اهل معرفت است ، و از تسويلات شيطان رجيم است ، كه هر طايفه را بطريقى از حق تعالى بازدارد ، چنانچه انكار مقامات و سد طريق معارف كه قرة العين اولياء خدا (عليهم السلام) است و تحديد نمودن شرايع الهيه را به ظاهر ، كه حظ دنيا و ملك نفس و مقام حيوانيت آن است ، و غفلت از اسرار و آداب باطنيه عبادات كه موجب تطهير سر و تعمير قلب و ترقى باطن است ، از غايت جهالت و غفلت است و هر يك از اين دو طايفه از طريق سعادت و صراط مستقيم انسانيت دور و از مقامات اهل معارف مهجورند .

و عارف بالله و عالم به مقامات بايد همه حقوِ باطنيه و ظاهريه را مراعات كند و هر صاحب حقى را بحق و حظ خود برساند و از غلو و تقصير وافراط و تفريط خود را تطهير كند ، و ازاله قذرات انكار صورت شريعت كه فى الحقيقه تحديد است ، و ازاله خباثت انكار باطن شريعت كه تقييد است و هر دو از وساوس شيطانيه و اخباث آن لعين است بنمايد ، تا طريق سير الى الله و وصول بمقامات معنويه براى او آسان شود .

وَكانَ السَّلَفُ لا يَزالُونَ مِنْ وَقْتِ الْفَرْضِ في إصْلاحِ الْفَريضَيْنِ جَميعاً .

وَتَرى أهْلَ الزَّمانِ يَشْتَغِلُونَ بِالْفَضائِلِ دُونَ الْفَرائِضِ كَيْفَ يَكُونُ جَسَدٌ بِلا رُوح .

در گذشته گروهى از بندگان خدا بودند ، كه زمان بين دو واجب را خرج اصلاح دو واجب مى كردند ، به اين معنى كه نواقص وعيوب واجب قبل را اصلاح نموده و نسبت به واجب بعد به مراقبه و محاسبه بر مى خاستند ، و خلاصه سعى داشتند براى ورود به واجب بعد ، آراسته به شرايط الهيه و مقامات انسانيه گردند .

عدّه اى در اين زمان خالى از آن حال عالى ملكوتى اند ، بيشتر در پى علوم مادى اند ، و همتى براى كسب علوم معنوى باقى نگذاشته ، با اينكه علوم الهى و معنوى نسبت به علوم ديگر بمنزله روح براى جسد است .

از كمال بدبختى و پستى است ، كه درهاى رحمت الهيه از هر سو به روى انسان باز باشد ، ولى آدمى از نسيم جانفزاى آن رحمت بهره مند نگردد .

يارب دل غفلت زده ام را خبرى بخش *** وزديده صاحب نظرانم نظرى بخش
چون شمع مرا اشك روان و رخ روشن *** بى زحمت دود دل و سوز جگرى بخش
در مصلحت دنيى و دينم مددى كن *** بر دشمن بيگانه و خويشم ظفرى بخش
اين خسته غم را به فرح مرهم دل ساز *** وين بى سر و پا را به كرم پاى و سرى بخش
جان طوطى قدس است و كلامت شكرستان *** طوطى مرا زان شكرستان شكرى بخش
شمع رخ دل سوخته را نور و صفائى *** مرغ دل سودا زده را بال و پرى بخش
از شست قضا چون بپرد تير حوادث *** جان و دل بى پوشش ما را سپرى بخش
در باغ جهان شاخ وجودم تو نشاندى *** وين شاخ تنومند به فضلم ثمرى بخش
در حشر كه بخشى گنه خلق به طاعت *** جرم من بيچاره به آه سحرى بخش
هر چند عماد از ره صورت زخبر شد *** از عالم معنى دل او را خبرى بخش
قالَ عليُّ بْنُ الحُسَيْنِ (عليه السلام) :

عَجِبْتُ لِطالِبِ فَضيلة تارِكِ فَريضَة وَلَيْسَ ذلِكَ إلاّ لِحِرْمانِ مَعْرِفَةِ الاْمْرِ وَتَعْظيمِهِ وَتَرْكِ رُؤيَةِ مِنَنِهِ بِما أهَّلَهُمْ لاِمْرِهِ وَاخْتارَهُ لَهُمْ .

حضرت على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد :

از انسانى كه در مقام بدست آوردن فضيلت يعنى علوم مادى و ظاهرى است ، ولى از انجام واجبات الهيه روى گردان است تعجب مى كنم ، چنين انسانى از شناخت حقيقت امر الهى و بزرگداشت آن ، و وظيفه خود محروم است ، و بهمين خاطر حقيقت را سبك و خوار شمرده ، و از آنچه حضرت دوست ، او را براى آن ساخته ، كه رسيدن به عالى ترين مقامات الهى و انسانى با عبادات و اطاعت است غفلت نموده .

عارف با معرفت ، شيخ بزرگوار ، جناب شيخ حسن مصطفوى در توضيح مختصرش نسبت به جملات بالا مى فرمايد :

تشخيص وظيفه از امور بسيار مهم است ، بطورى كه سالكين كار كرده ، و متدينين روشن ضمير ، و حتى آنان كه داراى مكاشفه هستند ، از تشخيص اين امر مهم عاجز بوده ، و در اين مرحله انحرافات و گمراهى هايى پيدا مى كنند .

يكى وظيفه اش كسب و تأمين معاش خود و عائله است و از اينجهت تسامح مىورزد ، ديگرى وظيفه اش تحصيل علم به فرائض و آداب و سنن است ، حقير و سبك مى شمارد .

يكى ديگر موظف است كه نهايت اهتمام به واجبات و محرمات داشته باشد ولى به امور غير لازم و كارهاى مستحبى مى پردازد .

آن يكى نماز نمى خواند و دم از ديندارى مى زند ، يا روزه نمى گيرد و از فوائد روزه مذاكره مى كند ، يا اموال مردم را مى خورد و دست و صورت آب مى كشد .

يا به كتاب خدا و سنت عمل نكره و به حرف خدا و پيغمبر گوش نمى دهد و خود را عالم به حقيقت تصور مى كند ، يا اهل علم و دانش را مسخره كرده و عقل و برهان را كوچك شمرده و به سخن هر مدعى دروغگو تسليم مى شود ، يا مرتكب صدها خيانت و جنايت و بى انصافى و ربا خوارى و ظلم و دروغ و حيله و تزوير و تهمت و غيبت و بدگوئى مى شود و در صف اول جماعت جا مى گيرد ، و بطور اجمال اغلب مردم متدين در مقام تشخيص وظيفه دچار اشتباه و انحراف مى گردند ، و بسا هست كه به خاطر بجا آوردن امرى مستحب ، ترك تكليف واجب مى كنند ، يعنى آن اندازه كه به امور مستحبى و يا مرسوم و عرفى و متداول اهميت مى دهند ، به وظائف و فرائض لازم خود اهتمام ندارند و مى توان گفت : نود درصد از مرسومات ميان مردم برخلاف شرع و عقل مى باشد ، و اين معنى با دقت كردن در رسوم متداول در مجالس جشن و عقد و تعزيت و ديد و بازديد و مهمانى خوب روشن مى شود ، و مفهوم بدعت گاهى در بعضى از اين امور صدِ مى كند ، و اگر كسى بخواهد تقوا داشته باشد و مراقب حركات و اعمال خود باشد مى بايد از اين گونه مجالس و اين رقم مصاحبت ها بپرهيزد .

عبادت واقعى
حركاتى كه به عنوان عبادت از انسان سر مى زند ، بايد به مقتضاى حال و ظرفيت عابد ارزيابى شود .

اولا هر حركتى عبادت نيست ، و هر عبادتى ، واقعى و كامل نيست ، عبادت منافق ، عبادت غير مخلص ، عبادت رياكار ، عبادت كسى كه هدفش از عتبادت جلب جهات مادى است عبادت نيست ، بلكه بازى با الفاظ و استهزاء به حق است .

علاقه داشتم مسئله عبادت را در چهره هاى گوناگونش توضيح دهم ، به آيات و روايات و كتب مربوطه مراجعه كردم ، مدتى در صدد متحد كردن مطالب پراكنده در ذهنم بودم ، تا به رشته تحرير كشيده شود خيلى توفيق پيدا نكردم ، تا قسمتى از وقت خود را در اين زمينه در « تفسير الميزان » صرف كردم ، به قطعه بسيار جالبى برخوردم كه تا حدى از ساير منابع وزين تر بود ، همان را در اينجا نقل مى كنم ، تا معناى عبادت واقعى براى شما معلوم شود .

خداى تعالى به يكى از سه وجه عبادت مى شود :

1 ـ خوف

2 ـ رجاء

3 ـ حب

و اين هر سه در يك آيه جمع شده كه مى فرمايد :

وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللهَ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ .

با توجه به اين آيه شريفه بايد هر شخص با ايمانى نسبت به حقيقت دنيا توجه داشته باشد ، و بداند كه دنيا متاع غرور و دام فريب است ، كه چون سراب بيابان بنظر بيننده لب تشنه مى آيد ، و او را به سوى خود مى كشاند ، ولى وقتى نزديك شد چيزى نمى بيند ، و اگر چنين تنبهى داشته باشد ، ديگر هدف خود را از كارهائى كه در زندگى انجام مى دهد دنيا قرار نداده ، مى داند كه در وراى اين دنيا ، جهان ديگرى است كه در آنجا به نتيجه اعمال خود مى رسد ، حال يا آن نتيجه عذابى است شديد در ازاء كارهاى زشت ، و يا مغفرتى است از خدا در قبال كارهاى نيك ، پس بر اوست كه از بن عذاب بهراسد ، و به آن مغفرت اميدواهر باشد ، ولى اگر عالى تر از اين فكر كند هدف خود را خوشنودى خود قرار نمى دهد ، و بخاطر نجات از عذاب و رسيدن به ثواب عمل نمى كند ، بلكه هر چه انجام مى دهد بخاطر خدا و خوشنودى او انجام مى دهد .

البته طبايع مردم در اختيار يكى از اين سه راه مختلف است ، بعضى از مردم كه اتفاقاً اكثريت را هم دارا هستند ، مسئله ترس از عذاب بر دلهايشان چيره گشته و از انحراف و عصيان و گناه بازشان مى دارد اينها هر چه بيشتر به تهديد و وعيدهاى الهى برمى خورند ، بيشتر مى ترسند و در نتيجه به عبادت مى پردازند .

و بعضى ديگر حس طمع و اميدشان غلبه دارد ، اينان هر چه به وعده هاى الهى و ثواب ها و در جائى كه خداوند نويد داده برمى خورند ، اميدشان بيشتر شده ، بخاطر رسيدن به نعمت ها و كرامت ها و حسن عاقبتى كه خداوند به مردم با ايمان و عمل صالح وعده داده ، بيشتر به تقوا و التزام به اعمال صالح مى پردازند ، باشد كه بدين وسيله به مغفرت و بهشت خدائى نائل آيند .

ولى دسته سوم كه همان طبقه علماى بالله باشند هدفشان عالى تر از آن دو دسته است .

ايشان خدا را نه از ترس عبادت مى كنند و نه از طمع به ثواب ، بلكه او را عبادت مى كنند براى اين كه اهل و سزاوار عبادت است .

چون خدا را داراى اسماء حسنى و صفات عليائى كه لايق شأن اوست شناخته اند ، و در نتيجه فهميده اند كه خداوند عزيز ، پروردگار و مالك سود ايشان و اراده و رضاى ايشان و مالك هر چيز ديگرى غير ايشان است .

و اوست كه به تنهائى تمام امور را تدبير مى كند ، خدا را اين چنين شناختند و خود را هم فقط بنده ديدند ، و چون بنده شأنى جز اين ندارد كه پروردگارش را بندگى نموده ، رضاى او را به عبادت خدا مى پردازد ، و ثانياً از آنچه كه مى كند و آنچه كه نمى كند جز روى خدا و توجه به او چيز ديگر در نظر نداشته طمع نمى دارد ، نه التفاتى به عذاب دارد تا از ترس آن به وظيفه خود قيام نمايد ، و نه توجهى به ثواب دارد تا اميدوار شود ، گو اين كه از عذاب خدا ترسنده و به ثواب او اميدوار هست ، ولكن محركش براى عبادت و اطاعت خوف و رجا نيست و كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) صلوات الله عليه كه عرض مى كند :

من ترا از ترس آتشت و به اميد بهشتت عبادت نمى كنم ، بلكه بدان جهت عبادت مى كنم كه ترا اهل و سزاوار عبادت يافتم ، به اين معنى اشاره دارد .

اين دسته از آنجائيكه تمامى رغبت ها و اميال مختلف خود را متوجه يكسو كردند ، و آنهم مرضاى خداست ، و تنها غايت و نتيجه اى كه در نظر گرفتند خداست . لذا محبت به خدا در دلهاشان جايگير شده است .

آرى اين دسته خداى تعالى را به همان نحوى شناختند ، كه خود خداى تعالى خود را به داشتن آن اسماء و صفات معرفى كرده ، و چون او خود را به بهترين اسماء و عالى ترين صفات معرفى و توصيف كرده ، و نيز از آنجائى كه يكى از خصائص دل آدمى مجذوب شدن در برابر زيبائيها و كمالات است ، در نتيجه محبت خدائى كه جميل على الاطلاِ است در دلهاهشان جايگزين مى شود .

آرى از آيه شريفه :

ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْء فَاعْبُدُوهُ .

به ضميمه آيه :

الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ .

استفاده مى شود ، كه خلقت دائر مدار حسن و اين دو متلازم و متصادِ با همند .

آنگاه از آيات بسيار ديگرى بر مى آيد كه يك يك موجودات ، آيه و دليل بر وجود خدا و آنچه در آسمانها و زمين است ، آياتى است براى صاحبان عقل و خلاصه در عالم وجود چيزى كه دلالت بر وجود او نكند و جمال و جلال او را حكايت ننمايد وجود ندارد .

پس اشياء از جهت انواع مختلفى كه از خلقت و حسن دارند همه بر جمال لايتناهاى او دلالت نموده ، با زبان حال او را حمد و بر حسن فناناپذير او ثنا مى گويند ، و از جهت انواع مختلفى كه از نقص و حاجت دارند همه بر غناى مطلق او دلالت نموده با زبان حال او را تسبيح و ساحت قدس و كبريائيش را از هر عيب و احتياجى تنزيه مى كنند : همچنان كه فرمود :

وَإِن مِن شَيْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ .

و هيچ چيز نيست مگر آن كه او را تسبيح نموده و حمد مى گويد .

پس اين دسته از مردم در معرفت اشياء از راهى سلوك مى كنند ، كه پروردگارشان بدان راهنمائى كرده و نشانشان داده و آن راه اين است كه هر چيزى را آيه و علامت صفات جمال و جلال او مى دانند ، و براى هيچ موجودى نفسيت و اصالت و استقلال نمى بيننند ، و به اين نظر به موجودات مى نگرند كه آئينه هائى هستند كه با حسن خود حسن ماوراى خود را كه حسنى لا يتناهى است جلوه گر مى سازند و با فقر و حاجت خود غناى مطلقى را كه محيط به آنهاست نشان مى دهند ، و با ذلت و مسكنتى كه دارند عزت و كبرياء ما فوِ خود را حكايت مى كنند .

و پر معلوم است كه آن دسته از مردم كه نظرشان به عالم هستى ، چنين نظرى باشد خيلى زود نفوسشان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهى گشته و محبت به او آنچنان بر دلهاشان احاطه پيدا مى كند كه هر چيز ديگرى و حتى خود آنان را از يادشان مى برد ، و رسم و آثار هوا و هوس و اميال نفسانى را به كلى از صفحه دلهاشان محو مى كند ، و دلهاشان را به دلهائى سليم مبدل مى سازد كه جز خذاى عز اسمه چيز ديگرى در آن نباشد ، هم چنان كه فرموده :

وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً للهِِ .

و آنان كه ايمان دارند ، محبتشان بخدا بيشتر است .



و لذا اين طبقه دو طريق اول را كه يكى طريق خوف و ديگرى طريق رجاء است ، خالى از شرك نمى دانند ، چه آن كس كه خدا را از ترس مى پرستد در حقيقت به منظور دفع عذاب از جان خود متوسل خدا مى شود ، پس او خودش را مى خواهد نه خدا را ، و هم چنين آنكس كه خدا را به اميد ثوابش عبادت مى كند به منظور جلب ثواب و رستگارى به نعمت و كرامت متوسل خدا مى شود ، او هم خود را مى خواهد نه خدا را ، چه اگر راه ديگرى غير از توسل به خدا سراغ داشت در جلب آن نفع و دفع آن ضرر آن راه را مى پيمود ، و با خدا و عبادت او هيچ سر و كارى نداشت .

در حديث از امام صادِق (عليه السلام) آمده :

هَلْ الدّينُ إلاّ الحُبُّ .

مگر دين غير از محبت چيز ديگرى هم هست ؟

و در حديث ديگرى فرمود :

من او را به ملاك دوستيش مى پرستم .

و اين مقام نهفته ايست كه جز پاكان با آن مساس ندارند ، و اگر اهل محبت را در اين حديى به عنوان پاكان خوانده ، براى همين است كه گفتيم اين طائفه از هواى نفس و لوث ماديت منزهند پس جان كلام اين شد كه اخلاص در عبادت جز از راه محبت تمام و كامل نمى گردد .

توضيح اين مسئله به اين است كه : عبادت خدا از ترس عذاب آدمى را وادار مى كند به زهد ، يعنى : چشم پوشى از لذائذ دنيوى براى رسيدن به نجات اخروى .

پس زاهد كارش اين است كه از محرمات و يا كارهائى كه در معناى حرام است ، يعنى ترك واجبات اجتناب كند .

آنكس هم كه طمع ثواب دارد ، طمعش او را وادار به كارهائى از قبيل عبادت و عمل صالح مى كند تا به نعمت اخروى و بهشت برين نائلش سازد ، پس كار عابد هم اين است كه واجبات يا كارهائى كه در معناى واجب است يعنى ترك حرام را بجا آورد ، و خلاصه خوف زاهد او را وادار به ترك و رجاء عابد او را وادار به فعل مى كند و اين دو طريق هر يك صاحبش را به اخلاص براى دين وامى دارد ، نه اخلاص براى خدا كه صاحب دين است .

بخلاف طريقه سوم كه طريقه محبت است ، كه قلب را از هر تعلقى جز تعلق خدا پاك مى كند ، از زخارف دنيا و زينت هاى آن ، از اولاد و همسران ، از مال و جاه و حتى از خود و آرزوهاى خود پاك مى سازد ، و قلب را منحصراً متعلق به خدا و هر چه كه منسوب به خداست ، از دين و آورنده دين و ولى در دين و هر چه كه برگشتش بخدا باشد مى سازد ، آرى محبت به هر چيز ، محبت به آثار آن نيز هست .

عراقى آن عارف شوريده چه نيكو مى گويد :

اى زده خيمه حدوث و قدم *** در سرا پرده وجود و عدم
جز تو كس واقف وجود تو نيست *** هم توئى راز خويش را محرم
از تو غايب نبوده ام يك روز *** وز تو خالى نبوده ام يك دم
آن گروهى كه از تو با خبرند *** بر دو عالم كشيده اند رقم
پيش درياى كبرياى تو هست *** دو جهان كم زقطره اى شبنم
بىوجودت جهان وجود نداشت *** از جمال تو شد جهان خرم
چون تجلى است در همه كسوت *** آشكارست در همه عالم
كه به غير از تو در جهان كس نيست *** جز تو موجود جاودان كس نيست
تا مرا از تو داده اند خبر *** از خودم نيست آگهى ديگر
سر بديوانگى برآوردم *** تا نهادم به كوى عشق تو سر
تا زخاك در تو دور شدم *** غرقه گشتم ميان خون جگر
خاك پاى تو مى كشم در چشم *** درس عشق تو مى كنم از بر
جز تو كس نيست در سراى وجود *** نظر اين است پيش اهل نظر
پيش ارباب صورت و معنى *** هست از آفتاب روشن تر
كه به غير از تو در جهان كس نيست *** جز تو موجود جاودان كس نيست
گر شبى دامنت بدست آرم *** تا قيامت زدست نگذارم
گرد كويت به فرِ مى گردم *** بيش از اين نيست در جهان كارم
گر مرا از سگان خود شمرى *** هر دو عالم بهيچ نشمارم
چون خيالى شدم زتنهائى *** تا خيال تو در نظر دارم
كار من جز نشاط و شادى نيست *** تا بدام غمت گرفتارم
چون بجز تو كسى نمى بينم *** غير از اين بر زبان نمى آرم
كه به غير از تو در جهان كس نيست *** جز تو موجود جاودان كس نيست
تا مرا ديده شد به روى تو باز *** دامن از غير تو كشيدم باز
مرغ جان من شكسته درون *** در هواى تو مى كند پرواز
عشق فرهاد و طلعت شيرين *** سر محمود و خاك پاى اياز
بكشى گر زروى دلدارى *** گره از كار من گشائى باز
هر نفس با دل شكسته من *** سخن عشق خود كنى آغاز
در حقيقت بجز تو نيست كسى *** گر چه پوشيده اى تو بر من راز
گفتم اسرار تو بپوشانم *** بر زبانم روانه گشت اين راز
كه به غير از تو در جهان كس نيست *** جز تو موجود جاودان كس نيست
آنان كه به هستى بدان گونه نگريستند ، و محصول نظر آنان عشق و محبت به صاحب هستى شد ، از كارها آن كارى را دوست مى دارند كه خدا دوست دارد ، و آن كارى را دشمن مى دارند كه خدا دشمن بدارد ، بخاطر رضاى خدا راضى و بخاطر خشم خدا خشمگين مى شوند ، اين محبت نورى مى شود كه راه عمل را براى او روشن مى سازد ، چنان كه فرمود :

أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ .

و روحى مى شود كه او را به خيرات واميدارد ، هم چنان كه فرمود :

وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ .

و همين است سر اين كه از چنين كسى جز جميل و خير سر نمى زند ، و هيلله مكروه و شرى را مرتكب نمى گردد .

فيض آن بلبل گلستان عشق مى فرمايد :

تن بى جانم و جانم توئى تو *** سراپا عشق و ايمانم توئى تو
چو با خويشم نه سر دارم نه سامان *** چو با تو سر تو سامانم توئى تو
غم دل تنگى من هم منم من *** خوشيهاى فراوانم توئى تو
زخود سر تا بپا اندوه و دردم *** سرور و سور و درمانم توئى تو
يكى بى برگ بى بر خار خشكم *** برو برگ و بهارانم توئى تو
گرسنه ، تشنه عريانم بخود من *** شراب و جامه و نانم توئى تو
منم فاسد توئى اصلاح فاسد *** منم عصيان و غفرانم توئى تو
منم هر بد توئى هر نيك و نيكى *** كنم گر نيكى احسانم توئى تو
قبولم گر كنى يا رد تو دانى *** اسيرم بنده سلطانم توئى تو
دل و جان هر دو در بند غم تست *** توئى دلدار و جانانم توئى تو
ندارم بى تو جانم يا دلى من *** هم اين من تو هم آن آنم توئى تو
بفرياد دل اشكسته ام رس *** رحيم من تو رحمانم توئى تو
انينم از تو و بهر تو باشد *** غياث جان لهفانم توئى تو
حنينم از تو و سوى تو باشد *** توئى حنان و منانم توئى تو
اگر فيضم توئى فياض آن فيض *** و گر هم محسن احسانم توئى تو