گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
باب بيست و ششم


در انديشه و تفكر
قال الصادُق (عليه السلام) :

إعْتَبِرْ بِما مِنَ الدُّنْيا هَلْ بَقِيَ عَلى أحَد أوْ هَلْ أحَدٌ فيها باِ مِنَ الشَّريفِ وَالوَضيعِ وَالْغَنِيِّ وَالْفَقيرِ وَالْوَلِىِّ وَالْعَدُوِّ فَكَذلِكَ ما لَمْ يَأْتِ مِنْها بِما مَضى أشْبَهُ مِنَ الْماءِ بِالْماءِ .

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

كَفى بِالْمَوتِ واعِظاً ، وَبِالْعَقْلِ دَليلاً ، وَبِالتَّقْوى زاداً وَبِالْعِبادَةِ شُغْلاً وَبِاللهِ مُونِساً وَبِالْقُرآنِ تبَياناً .

وَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا إلاّ بَلاءٌ وَفِتْنَةٌ ، وَما نَجا إلاّ بِصِدِِْ الإلْتِجاءِ .

وَقالَ نُوحٌ (عليه السلام) : وَجَدْتُ الدُّنْيا كَبَيْت لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَخَرَجْتُ مِنَ الآخَرِ .

هذا حالُ نَبِىِّ اللهِ فَكَيْفَ حالُ مَنِ اطْمَأنَّ فيها وَرَكَّنَ إلَيها وَضَيَّعَ عُمْرَهُ في عِمارَتِها وَمَزََِّ دينَهُ في طَلَبِها .

وَالفِكْرَةُ مِرْاةُ الْحَسَناتِ ، وَكَفّارَةُ السَّيِّئاتِ ، وَضِياءٌ لِلْقَلْبِ ، وَفُسْحَةٌ لِلْخُلْقِ ، وَإصابَةٌ في إصْلاحِ الْمَعادِ وَإطّلاعٌ عَلَى الْعَواقِبِ وَاسْتِزادَةٌ فِى الْعِلْمِ .

وَهيَ خِصْلَةٌ لا يُعْبَدُ اللهُ بِمِثْلِها .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : فِكْرَةُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة وَلا يَنالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إلاّ مَنْ خَصَّهُ اللهُ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوحيدِ .

قال الصّادُِِ (عليه السلام) :

إعْتَبِرْ بِما مِنَ الدُّنْيا هَلْ بَقِيَ عَلى أحَد أوْ هَلْ أحَدٌ فيها باِ مِنَ الشَّريفِ وَالوَضيعِ وَالْغَنِيِّ وَالْفَقيرِ وَالْوَلِىِّ وَالْعَدُوِّ فَكَذلِكَ ما لَمْ يَأْتِ مِنْها بِما مَضى أشْبَهُ مِنَ الْماءِ بِالْماءِ .

مسئله با عظمت عقل و قلب
در اين فصل بسيار مهم ، و در اين حديث با عظمت باب بيست و ششم سخن از انديشه و تعقل و فهم و فكر است .

سخن از واقعيتى است كه نسبت به تمام واقعيات ، و نسبت به خير دنيا و آخرت انسان ، و سعادت و سلامت آدمى در همه شئون همانند روح براى جسم و چون ريشه براى درخت و بمنزله بنيان و پى براى ساختمان است .

عقل و لب و فكر و قلب و مشتقات هر يك و آثار و نتائج اين حقايق بلند ملكوتى بارها در قرآن و روايات و آثار و معارف اسلامى آمده است .

دقت در آيات قرآن ، و انديشه در مهم ترين آثار الهى ما را به اين معنى رهنمون مى شود ، كه فكر كردن و انديشيدن كار مغز و يافتن و فهميدن كار قلب است .

قرآن مجيد فهم را از كفار سلب ولى تفكر را برايشان اثبات فرموده است ، در موردى درباره كافران مى گويد :

وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ .

مثل كافران در شنيدن سخن خدا و انبيا و درك نكردن معناى آن چون حيوانى است كه آوازش كنند ، از آن آواز معنائى نفهميده ، جز صدائى نشنود ، كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و لال و كورند زيرا قدرت فهم خود را بكار نمى بندند .

و در مورد ديگر درباره كافرى مى فرمايد :

إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ .

واقع اين است كه انديشيد و سنجيد .

آرى آن كافر انديشيد ولى دنبال يافتن حقيقت آن انديشه نرفت ، و به آنچه سنجيده بود توجه نكرده و به درك آن خود را حاضر نگردانيد .

در هر صورت دانستن نتيجه فكر كردن و شناختن و فهميدن كار قلب است ، و اين دو عضو بسيار مهم ، گسترده ترين و برترين نقش را در دستگاه حيات انسان دارند .

در تمام مسائلى كه در شرح جملات عالى روايت مطرح مى شود ، توجه به عقل و قلب و مغز و دل بطور يكسان است ، و هر دو در زمينه تمام حقايقى كه بازگو مى شود مورد نظر است ، زيرا نظام مسئله فكر و نتيجه گيرى از آن بدين صورت است :

كه حواس پنچگانه را بايد وادار به رابطه گرفتن با حقايق مادى ، و معنوى ، و ظاهرى و باطنى و مكانى و زمانى كرد ، سپس حواس يافته هاى خود را به مغز داده و مغز براى رساندن انسان به واقعيت ها يافته ها را به قلب مى دهد ، و اين قلب است كه براى درك نهائى آخرين منزل و مرحله است .

مثلا انسان با چشم خويش خرابه هاى كاخ هاى ستمگران تاريخ را مى بيند ، مغز ديده را مى گيرد ، در اين صورت واقعيت علمى در دنياى درون درست مى شود ، آنگاه قلب اين علم را مى فهمد ، سپس انسان در نتيجه اين فهم عبرت گرفته و خويش را از ستم و ستمكارى دور مى كند .

دستگاه هاى بسيار عظيم و پيچيده اى چون :

دراكه ، حافظه ، متفكره ، متخيله ، متصوره ، مميزه ، مدبره ، در ارتباط با مغز و قلب هستند ، كه هر يك براى خود دنياى اسرارآميزى هستند .

براى قدم گذاشتن در راه رشد و كمال انسان با تمام وجود ، نيازمند به كار گرفتن تمام اين استعدادهاى خدائى است ، با بكارگيرى حواس و دستگاههاى عظيم دماغى و قلبى ، مى توان به فضاى با عظمت معنى و باطن و حقايق و اسرار ملكوتى قدم گذاشت و در آنجا با رسالت انبيا و امامت ائمه و آيات آفاقى و انفسى و تشريعى آشنا شد ، و از طريق اين آشنائى به پاكى جان و دل و پاكى نفس و عمل رسيد .

مغز را براى انديشه در آنچه دستور انديشه داده شده ، و قلب را براى فهم محصول مغز بكار بگيريد ، كه تنها راه نجات و بدست آوردن سعادت دنيا و آخرت همين است .

حكيم نكته سنج ، نظامى خوش بيان در ترغيب به انديشه و فهم مى فرمايد :

اى ناظر نقش آفرينش *** بردار خلل زراه بينش
كين هفت حصار بركشيده *** بر هزل نباشد آفريده
هر ذره كه هست اگر غبار است *** در پرده مملكت بكار است
در راه تو هر كه با وجود است *** مشغول پرستش و سجود است
كار من و تو بدين درازى *** كوتاه كنم كه نيست بارى
به گر نگريم و راز جوئيم *** سر رسته كار باز جوئيم
آن آينه در جهان كه ديده است *** كاول نه بصيقلى رسيده است
هر نقش بديع كايدت پيش *** جز مبدع او از او مينديش
زين هفت پرند پرنيان رنگ *** گر پاى برون نهى خورى سنگ
سر رشته راز آفرينش *** ديدن نتوان بچشم بينش
تفكر و انديشه در قرآن
بدون ترديد مى توان گفت : هيچ كتابى در دوره تاريخ حيات بشر به اندازه قرآن مجيد ، انسان را تشويق و امر به تفكر و انديشه در تمام حقايق عالم اعم از آفاِ وانفسى و شرعى نكرده است .

قرآن مجيد كتاب انديشه ، كتاب هدايت ، كتاب خير ، كتاب سعادت ، كتاب فضيلت و بالاترين سرمايه ايست كه همانندش در تمام هستى پيدا نمى شود .

قرآن مجيد ، در بسيارى از آيات متفكران و انديشه داران ، و آنان كه در مقام فهم واقعيات و شكل گيرى از آن واقعيات اند ، به بهترين صورت تمجيد كرده ، و آنان را كه دنبال فهم واقعيات و انديشه در حقايق نيستند سخت مورد نكوهش قرار داده است ، اينك قسمتى از آيات كتاب حق :

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ .

آنان كه در حال ايستاده و نشسته و خفتن خدا را ياد مى كنند و دائم در آفرينش آسمانها و زمين انديشه مى كنند ، گويند : پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ، پاك و منزهى ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار .

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ .

آيا در نزد خود فكر نكردند ، تا به اين حقيقت پى ببرند كه خدا آسمانها و زمين و هر چه در بين آنهاست از انواع بى شمار مخلوقات همه را جز به حق نيافريده .

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الاَْرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ .

اوست خدائى كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت و از هر ثمرى جفت قرار داد ، شب تار را به روز روشن پوشانيد همانا در اين امور متفكران را دلايل روشنى بر قدرت آفريدگار است .

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ .

و اوست كه شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان را براى گردش حيات شما مسخر ساخت در اين كار آيات و نشانه هائى براى اهل فهم و انديشه است .

وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ .

از آيات لطف الهى اين است ، كه از براى شما از جنس خودتان جفتى آفريد ، كه در كنار او آرامش يافته و انس بگيريد ، و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار نمود ، در اين امر براى مردم با فكرت آيات علم و حكمت و حق آشكار است .

خَلَقَكُم مِن نَفْس وَاحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الاَْنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاج يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْق فِي ظُلُمَات ثَلاَث ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ .

او شما را از حقيقت واحده آفريد ، سپس جفت او را قرار داد ، سپس براى استفاده شما هشت نوع چارپا قرار داد ، شما را در رحم مادران در سه تاريكى « مشيمه ، رحم ، بطن » با تحولات گوناگون بدين صورت آراسته آفريد ، اين است الله صاحب شما و دارنده سلطنت ملك و ملكوت جز او معبودى نيست ، بدون فكر و فهم بجاى او چه چيزى را معبود گرفته ايد ؟

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّة إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ .

آيا اين مردم فكر نكردند ، كه براى رسول من اثرى از جنون كه مردم مغرض و نادان به او نسبت مى دهند وجود ندارد ، او در كمال و عقل و خرد است و مردم را از هول قيامت با بيانى روشن مى ترساند .

لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهَ وَتِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ .

اگر اين قرآن عظيم را بر كوه نازل مى كرديم ، مشاهده مى كردى كه از ترس خدا خاضع و ذليل و متلاشى مى گشت ، اين مثالها را در قرآن براى مردم بيان مى كنيم ، باشد كه اهل فكرت و فهم شوند .

قُلْ سِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُـجْرِمِينَ .

بگو در زمين گردش كنيد ، و انديشه نمائيد كه عاقبت مجرمان به كجا كشيد ؟

لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبَابِ .

تفكر و انديشه در روايات
عَنْ أبي عبداللهِ (عليه السلام) قال : كانَ أميرُالْمُؤمِنينَ يَقُولُ : نَبِّهْ بِالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ وَجافِ عَنِ الْلَّيْلِ جَنْبِكَ واتَّقِ اللهَ رَبَّكَ .

امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد : اميرالمؤمنين بارها مى فرمود : دلت را با انديشه آگاه ساز ، بهنگام شب براى عبادت پهلو از بستر بردار ، و خدا را راه تقوا پيشه گير .

سَئَلْتُ أبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَمّا يَرْوِى النّاسُ أنَّ تَفَكُّرَ ساعَة خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَة قُلْتُ كَيْفَ يَتَفَكَّرُ ؟ قالَ : يَمُرُّ بِالْخِرْبَةِ أوْ بِالدّارِ فَيَقُولُ : أيْنَ ساكِنُوكَ أيْنَ بانُوكَ ما لكِ لا تَتَكَلَّمينَ ؟

راوى بزرگوار حسين بن صيقل مى گويد : به امام صادِ (عليه السلام) عرض كردم اين كه مردم مى گويند : يكساعت انديشه از يك شب عبادت بهتر است ، چگونه بايد انديشيد ؟ فرمود : به ويرانه يا خانه مى گذرد ، بگويد :

آنان كه در تو ساكن بودند ، آنان كه ترا ساختند كجايند ، چه شدند ، چرا سخن نمى گوئى ؟

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

أفْضَلُ الْعِبادَةِ إدْمانُ التَّفَكُّرِ فِى اللهِ وَفي قُدْرَتِهِ .

امام صادِ (عليه السلام) فرمود : بهترين عبادت ، ادامه تفكر و انديشه درباره خدا و قدرت اوست .

عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاّد قالَ : سَمِعْتُ أبَاالْحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) يَقُولُ : لَيْسَ الْعِبادَةِ كَثْرَةُ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إنِّما الْعِبادَةُ التَّفَكُّرُ في أمْرِ اللهِ .

معمر بن خلاد مى گويد : از حضرت رضا (عليه السلام) شنيدم فرمود : بندگى حق زيادى نماز و روزه نيست ، همانا عبادت انديشه در كار خداست .

قالَ أبوعَبْدِاللهِ (عليه السلام) : قالَ أميرُالْمُؤمِنينَ (عليه السلام) : التَّفَكُّرُ يَدْعُو إلىَ الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : انديشه و فكر انسان را به نيكوئى و عمل به آن مى كشاند .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : عَلَى الْعاقِلِ أنْ يَكُونف ثَلاثُ ساعات : ساعَةٌ يُناجي فيها رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ ، وَساعَةٌ يُحاسِبُ فيها نَفْسَهُ ، وَساعَةٌ يَتَفَكَّرُ فيما صَنَعَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إلَيْهِ وَساعَةٌ يَخْلُو فيها بِحَظِّ نَفْسِهِ مِنَ الْحَلالِ فَإنَّ هذِهِ السّاعَةَ عَوْنٌ لِتِلْكَ السّاعَةُ .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : لازم است خردمند را سه ساعت باشد :

ساعتى براى مناجات با حضرت پروردگار ، و ساعتى براى محاسبه نفس ، و ساعتى براى انديشيدن در صنع حق ، و ساعتى براى لذت بردن از حلال ، كه اين ساعت كمكى براى ساعات ديگر است .

قالَ أبو عبدِاللهِ (عليه السلام) : الخَيْرُ كُلُّهُ في ثَلاثِ خِصال : فِى النَّظَرِ وَالسُّكُوتِ وَالْكَلامِ ، فَكُلُّ نَظَر لَيْسَ فيهِ اعتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ ، وَكُلُّ سُكُوت لَيْسَ فيهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَكُلُّ كَلام لَيْسَ فيهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبى لِمَنْ كانَ نَظَرُهُ اعْتِباراً وَسُكُوتُهُ فِكْرَةٌ وَكَلامُهُ ذِكْراً وَبَكى عَلى خَطيئَتِهِ وَأمِنَ النّاسُ شَرَّهُ .

امام ششم (عليه السلام) فرمود : تمام خير در سه خصلت است : نظر ، سكوت ، كلام .

هر نظرى كه در آن درسى براى زندگى نباشد اشتباه است ، و هر سكوتى كه در آن انديشيدن نباشد غفلت و بى خبرى است ، و هر كلامى كه در آن يادآورى واقعيتى نباشد لغو و بيهوده است .

خوش به حال كسى كه نظرش پندگرفتن ، سكوتش فكر ، و كلامش ذكر باشد ، بر گناهش گريه كند ، و مردم از شرش در امام باشند .

راه صحيح انديشه
از آيات و رواياتى كه ذكر شد ، به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند بزرگ و اولياء دين براى راهنمائى انسان به سوى رشد و كمال و خير و سعادت ابدى ، از او مى خواهند در واقعياتى چون :

آسمان ، زمين ، شب و روز ، خلقت انسان ، قرآن ، حيات پاكان ، زندگى ناپاكان و عاقبت آنان و هر واقعيتى كه در زندگى انسان اثر تربيتى دارد انديشه و تفكر كنند ، تا از حرارت انديشه به فهم و درك واقعيات رسيده ، و پس از آن هماهنگ با حقايق و واقعيات شده تا از اين طريق به سعادت ابد ، و خير جاويد برسند ، تا از اين راه خود را اصلاح كرده و سپس به اصلاح ديگران بپردازند ، تا از اين مسير به جهانهاى ناشناخته مادى و معنوى دست يابند .

علامه مجلسى اين بزرگ مرد علم حديث در توضيح آيات و روايات انديشه مى فرمايد :

تفكر وارد در معارف اسلامى ، شامل همه اقسام انديشه هاى صحيح است .

چون انديشه در بزرگوارى خدا ، كه دعوت بترس از مقام او و اطاعت از حضرتش مى كند ، و چون تفكر در فناء دنيا و لذتهاى آن ، كه اين نحو انديشه دعوت مى كند به ترك فضول از آن و ترك دنياى غرور آفرين ، و چون تفكر در سرانجام مردمان نيك گذشته كه دعوت مى كند به شكل گيرى از آنان ، و تفكر در عاقبت مجرمان كه سبب است براى اجتناب از اخلاق و كردار ناپسند آنان و انديشه در عيوب نفس و آفات آن كه سبب مى شود براى توجه به اصلاح آن ، و چون تفكر در اسرار عبادت و هدفهاى آن كه سبب مى شود ، براى كوشش در تكميل و رفع نقص و كاستى آن و فكر در درجات بلند آخرت ، كه دعوت مى كند به فراگيرى آن و عمل بر وفق آن مسائل و انديشه و تفكر در حسن اخلاق كه دعوت مى كند براى تحصيل حسنات و آراسته شدن به آن .

غزالى مى گويد :

انديشه موجب روشنائى دل ، و آزاد شدن از غفلت است ، و بايد گفت : انديشه اصل و ريشه تمام نيكى هاست .

خواجه طوسى اين محقق كم نظير و فيلسوف عظيم الشأن در توضيح مسئله انديشه مى فرمايد :

انديشه ، حركت باطنى از مقدمات به سوى مقاصد و نتائج عالى است و با مسئله دقت و نظر قريب المعنى است .

براى كسى حركت از نقص به سوى كمال ، جز از طريق انديشه صحيح ميسر نيست ، مواد و مبادى انديشه آفاِ و انفس است به اينكه : در اجزاء عالم و ذرات آفرينش ، و اجرام علوى از افلاك و كواكب و حركات و اوضاع و مقادير و اختلافات و مقارنان و مفارقات و تأثيرات و تغييرات آنها انديشه كند ، و نيز در اجرام سفلى و ترتيب و تأثير هر كدام بر يكديگر و كيفيت و تركيب و هم چنين معادن و حيوانات و در اجزاء انسان و اعضاء او از استخوانها و عضلات و عصبات و عروِ و آنچه در حقيقت از عدد بيرون است تفكر كند و به تمام اين حقايقى كه از طريق فكر به دست مى آورد ، بر كمال صانع و عظمت و علم و قدرت و عدم ثبات غير حضرت او استدلال كند ، و در حقيقت خود را به ميوه شيرين انديشه كه دست يافتن به معرفت و عشق و مقام قرب حضرت اوست برساند ، لذت حيات واقعى را در يابد .

اى خوشا دل كاندرو از عشق تو جانى بود *** شادمان جانى كه او را چون تو جانانى بود
خرم آن خانه كه باشد چون تو مهمانى در او *** مقبل آن كشور كه او را چون تو سلطانى بود
زنده چون باشد دلى كز عشق تو بوئى نيافت *** كى بميرد عاشقى كو را چو تو جانى بود
هر كه رويت ديد و دل را در سر زلفت نبست *** در حقيقت آدمى نبود كه حيوانى بود
در همه عمر ار برآرم بى غم تو يك نفس *** زان نفس بر جان من هر لحظه تاوانى بود
آفتاب روى تو گر بر جهان تابد دمى *** در جهان هر ذره اى خورشيد تابانى بود
در همه عالم نديدم جز جمال روى او *** گر كسى دعوى كند كو ديد بهتانى بود
گنج حسنى و نپندارم كه گنجى در جهان *** وانچنان گنجى عجب در كنج ويرانى بود
آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مر *** اند آن آتش مرا هر سو گلستانى بود
روزى آخر از وصال تو به كام دل رسم *** اين شب هجر ترا گر هيچ پايانى بود
عاشقان را جز سر زلف تو دست آويز نيست *** چه خلاص آن را كه دست آويز جانانى بود
چون عراقى در غزل ياد لب تو مى كند *** هر نفس كز جان برآرد شكر افشانى بود
سماوات
اين جزوه كه تنها براى مسائل تربيتى تنظيم شده ، و سعى دارد از مسائل پيچيده علمى بپرهيزد ، گنجايش بازگو كردن يك ميليونيم از يك ذره از يك ورِ با عظمت خلقت و آفرينش را ندارد .

ولى از آنجائيكه علاقمند است ، آيات و روايات باب تفكر را تا اندازه اى شرح دهد ، ناچار است به گوشه اى محدود از بعضى از حقايق موجود اشاره نمايد .

سماوات يعنى مجموعه آثارى كه نسبت به ما بالاى سر ما قرار دارد ، و اين مجموعه كه بنا به فرموده صاحب خلقت ، هفت مرحله است ، كه از آن تعبير به آسمانهاى هفتگانه مى شود ، هر كدامش توده هائى از ميليون ها سجابى و منظومه و كهكشان است ، و بنابر روايات و كتب بسيار پر قيمت علمى آسمان اول نسبت به دوم چون ذره اى در برابر شىء عظيم و دوم نسبت به سوم و به همين نسبت تا ششم نسبت به هفتم .

عظمت و وسعت مسئله در حدى است ، كه اگر نوشتارهاى تمام كتب علمى را در برابر آسمان اول بگذاريم ، مانند اين است كه عدد بسيار كوچكى را در برابر يك عدد بى نهايت گذاشته ايم .

شما خورشيد را از ديد علمى بنگريد : اين موجود پر منفعت و اين منبع حرارت ، كره ايست كه براى بيان عظمت آن ، بهترين راه آنست كه با زمين مقايسه شود .

حجم خورشيد يك ميليون و سيصد و نود و يك هزار برابر حجم كره زمين است .

قطر خورشيد صد و نه برابر قطر كره زمين يعنى يك ميليون و سيصد و نود و يك هزار كيلومتر است .

وزن خورشيد سيصد و سى هزار برابر وزن زمين است ، يعنى اگر كره خورشيد را در يك كفه ترازو و سيصد و سى هزار كره زمين را در كفه ديگر قرار بدهند دو كفه با هم مساوى خواهد شد .

سرعت حركت وضعى خورشيد در هر ثانيه 2 كيلومت و در هر ساعت هفت هزار و دويست كيلومتر است .

امروز ثابت شده كه دسته اى از كرات آسمانى كه منظومه واحدى را تشكيل مى دهند متفقاً در فضا به جهت معينى حركت مى كنند .

منظومه شمسى نيز به طرف صورت فلكى « الجاثى على ركبتيه » كه نسبت به خورشيد در شمال آسمان واقع گرديده است ، حركت مى نمايد ، سرعت سير اين حركت در هر ثانيه نوزده كيلومتر و نيم مى باشد .

در اين مسافرت ما ساكنان زمين نيز همراه خورشيد هستيم و در مدت يكسال 615 ميليون كيلومتر از مكانى كه امروز در فضاى عالم اشغال كرده ايم دور مى شويم .

خورشيد ، يكى از اعضاء كهكشان است كه به فاصله 30 هزار سال نورى از مركز آن واقع گرديده و با سرعت ساعتى 972 هزار كيلومتر به گرد مركز كهكشان مى چرخد .

اگر روزى اين قرص آتشين سرد و خاموش شود و جمعيت چهار ميلياردى زمين بخواهند آن حرارتى را كه از اين مشعل جهان تاب به زمين مى رسد ، با افروختن زغال سنگ بوجود بياورند بايد ، 61 هزار ميليارد تن زغال سنگ تهيه كنند ، يعنى هر نفرى در حدود 20333 تن زغال سنگ بيفروزند تا به اين منظور برسند .

اين كره بزرگ همراه با نه سياره كه عبارت است از : عطارد ، زهره ، زمين ، مريخ ، مشترى ، زحل ، اورانوس ، نپتون ، پلوتون ، منظومه شمسى را تشكيل مى دهند و با همه عظمتى دارند ولى در برابر نزديك ترين كهكشان كه راه شيرى است فقط و فقط يك نقطه روشن است ، و حتى اين مجموعه گاهى با همه و سعت و ع ظمتش در برابر يك ستاره ، آرى در برابر فقط يك ستاره چيز كوچكى است .

در كتب بسيار مهم علمى مى خوانيم : از ستاره هائى كه به عنوان ستاره بزرگ اندازه گيرى شده ، ستاره بزرگ قرمز اپسيليون اوريگا مى باشد ، كه 2500 ميليون ميل قطر دارد ، كه تمام منظومه شمسى ما با مدارهايش يكجا در دل آن جا مى گيرد .

تصور اندازه و مساحت عالم در مغز عملى غير ممكن است ، زيرا وسعت آن بى اندازه زياد و عظمت آن دور از فهم و دسترس بشر است ، سرجمس جانس مى گويد :

تعداد ستارگان آسمان به اندازه تعداد شن هاى ساحل درياها مى باشد ، ستارگانى كه قابل ديد بشرند ، فقط قسمت كوچكى از عالم بى پايان به شمار مى روند .

ستارگانى هست به قدرى دور دست كه از دسترس تلسكوپ هاى قوى « دوربين هاى نجومى » خارجند .

نزديكترين ستاره ها به نام پروكيسما ( 25 بليون ) 25,000،000،000،000 ميل از ما دور است ( هر ميل تقريباً 1600 متر است ) .

اين فاصله اصلا قابل تصور ما نيست ، اگر يك طياره بتواند اين مسافت را به سرعت 1000 ميل در ساعت طى نمايد مسافرت آن قريب 3,000،000 سال طول مى كشد .

مسافت عظيم عالم را در علم نجوم با واحدى به نام سال نورى اندازه مى گيرند ، سال نورى فا صله ايست كه نور در مدت يكسال طى مى نمايد ، مى دانيد كه نور در هر ثانيه 300,000 هزار كيلومتر يا 400،186 ميل طى مى نمايد .

با ضرب كردن اين تعداد در 60 ، تعداد آن در دقيقه و با ضرت آن در 60 مقدار آن در ساعت و با ضرب آن در 24 مقدار آن در روز و با ضرب آن در 365 مقدار آن در سال به دست مى آيد كه تقريباً مساوى با 5,880,000،000،000 ميل مى شود .

ستاره اى به نام سيريوس يا كلب مقدار 5/8 سال نورى از ما دور است يعنى در واقع 50,000،000،000،000 ميل با زمين فاصله دارد ، اين ستاره بسيار درخشان نسبتاً به ما خيل نزديك است .

ريگل كه يك ستاره درخشان در مجموعه اوديون است 500 سال نورى از ما دور است .

هنگاميكه يك نفر منجم بوسيله دوربين نجومى خود ، به يك ستاره بسيار دور مى نگرد در واقع به زمان هاى سابق مى نگرد ، زيرا نورى كه از ستاره ها آمده ميليون ها سال پيش شروع به حركت كرده است .

در يك شب درخشان مى توانيد ، يك خط از نور رنگ پريده در وسط آسمان مشاهده كنيد ، كه سرتاسر كشيده شده است .

اين كهكشان يا راه شيرى است ، كه از چندين ميليون ستاره مركب شده كه چون خيلى دور هستند بسيار كم رنگ به نظر مى رسد .

اين ستارگان رويهم رفته مجموع متراكم يك خانواده عظيم ستاره هار را تشكيل مى دهد ، كه بسيارى از ستارگان مرئى منجمله خورشيد خود ما جزء اين مجموعه هستند .

اين كهكشان به شكل يك چرخ است و شعاع آن در حدود يكصد هزار سال نورى است ، اين چرخ در حال گردش است ، و هر 250 ميليون سال يكبار به دور خود مى گردد .

منظومه شمسى ما تقريباً در قسمت خارجى و بيرونى چرخ قرار دارد و وقتى شما به كهكشان نگاه كنيد در واقع مركز آن را مى نگريد .

بسيارى كهكشانهاى ديگر وجود دارد ، كه از كهكشان ما خيلى دورترند ، اينها ابرهاى عظيم از گاز و ستاره هستند كه به وسيله نيروى جاذبه نزديك يكديگر قرار گرفته اند .

برخى از آنها به شكل توپ هستند ، و برخى ديگر مانند ، آندرومد كه نزديك ترين كهكشان مى باشد و تنها كهكشان ديگرى است كه با چشم برهنه هم ديده مى شود به شكل مارپيچ است .

فاصله ستارگان يك كهكشان در واقع بسيار زياد است ، از آن بيشتر فاصله بين كهكشانها مى باشد ، كهكشان ما يا راه شيرى در واقع 700 هزار سال نورى از نزديك ترين كهكشان فاصله دارد .

دورترين سحابى كه با چشم برهنه ديده مى شود سحابى مراة السلسله يا آندرومد است كه به شكل مار پيچ است ، فاصله آن 3/2 ميليون سال نورى يا 14,000،000،000،000،000،000 ميل است .

دورترين سحابى قابل رؤيت سحابى ( G 3 ـ 295 ) مى باشد كه فاصله آن 6000 ميليون سال نورى است ، اين مسافت در واقع حدود مرئى عالم است .

ژرژ گاموف صاحب كتاب مترجم بسيار مهم يك ، دو ، سه ، بى نهايت ، در صفحه 309 مى گويد : كهكشان خود ما ظاهراً جزء يك گروه كوچك كهكشانهاست ، كه در زمره آنها سه كهكشان مارپيچ و شش كهكشان بيضوى و چهار كهكشان غير منظم وجود دارند .

اما از اين گروه هاى كهكشانها كه بگذريم ، به طورى كه از دوربين دو متر و نيمى رصدخانه مانت ويلسن ديده مى شود ، تا فاصله پانصد ميليون ( 000،000،000،5 ) سال نورى ، كهكشانها به طورى يك نواخت در فضا پراكنده اند ، فاصله بين هر دو كهكشان مجاور 2,000،000 سال نورى است و افق جهان تا جائى كه ديده مى شود شامل تقريباً 100،000،000 كهكشان مجزاست .

اين بود دورنمائى از جهان ستارگان و آنچه در اختيار چشم برهنه يا مسلح ماست و تمام اين بساط تازه گوشه اى كوچك از عالم بزرگ است كه با قدرت دانش اندك ما و رصدخانه ها در برابر ما قرار گرفته .

در اينجا لازم بلكه واجب است سرى هم به عناصر تشكيل دهنده اين كرات و اين نظام شگفت انگيز بزنيم و لطائف و دقايق مواد سازنده جهان را از نزديك مشاهده كنيم ، تا روشن شود كه عجايب اصل مواد از خود ساختمان سماوات كمتر نيست .

آنچه اجسام و مواد در عالم مى بينيم فقط يك منظره خشن ظاهرى است ، ولى باطن آن در واقع خيلى لطيف تر است ، يگانه حقيقتى كه مى توان گفت اين است كه ظاهر عالم از سه نوع مواد تشكيل شده است : پرتون ، نوترون ، الكترون .

اين مواد انواع و اقسم اجسام و اشياء مختلف را تشكيل مى دهند ، و انواع چيزهاى عالم از اين مواد تشكيل مى شود و در هر كجا صورت مختلفى دارند ولى باطن و ماهيت آنها كاملا يكى و بهم شبيه است .

پرتون ها عبارت اند از دانه هاى مواد ، فرض كنيم كه اين دانه ها شبيه به گلوله هاى رنگين « مثلاً قرمز » هستند ، جرم اينها را با دقت فوِ العاده اى سنجيده اند .

اين طور حدس مى زنند كه جرم يك پرتون معادل 66/1 ميليونيم يك ميليارديم يك ميليارديم گرم است .

يعنى يك گرم 1,000،000،000 قسمت كنند و آن يك قسمت را يك ميليارد قسمت نمايند و آن قسمت را يك ميليون قسمت نمايند معادل 66/1 آن مى باشد .

گفتن آن آسان است ولى تصورش امكان ندارد ، پس براى درست كردن يك گرم پرتون بايستى 602000 ميليارد ميليارد پرتون رويهم جمع نمائيم .

براى اين كه بفهميم اين عدد واقعاً چيست و چه معنا دارد ، فكر كنيد كه اگر يك فرد بشر تمام عمر خودش را صرف شمردن كند و اين عمل را در تمام اوقات زندگانى حتى در ساعات خواب و خوراك ادامه دهد در سراسر عمر فقط مى تواند از يك تا ميليارد بشمرد همين و همين .

اگر تمام سكنه كره زمين تمام ايام و ليالى عمر خود را صرف شمارش كنند فقط موفق به شمارش تا دو ميليارد ميليارد خواهند شد . ژ

پس اگر جمعيت زمين به همين اندازه كه هست بماند ، لازم است سيصد هزار نسل افراد بشر تمام اوقات شبانه روزى خود را صرف شمارش كنند ، تا بتوانند تعداد پرتون هاى يك گرم پرتون را بشمارند ، حالا دانستيد دنيا چقدر عجيب است .

آفرينش مظهر الطاف بى پايان كيست *** كيست شايان آفرين را آفرين شايان كيست
خلق اشيا چه در ماضى چه مستقبل چه حال *** جمله مشتقند مصدر ذات جاويدان كيست
جنبش ذرات با سير و تكامل از كجاست *** تابش خورشيد و ماه از نير تابان كيست
روشنى بخشند در تاريكى شب اختران *** اين كواكب مشعل كاخ بلند ايوان كيست
آسمان را اين چنين بر پا كه دارد بى ستون *** يار من با اين سكون در گردش از فرمان كيست
اينهمه اقمار و انجم اين شموس و اين كرات *** در فضاى بى كران قائم به اطمينان كيست
اينهمه اشكال و صورت اين همه نقش و نگار *** از كدامين نقش بند است از نگارستان كيست
گر نه خود گم گشته اى دارند افكار و عقول *** عقل حيران كه و انديشه سرگردان كيست
سفره جودى كه گستردست هر جنبنده ر *** از كجا گسترده شد اين خوان نعمت خوان كيست
مام و كودك را به دامان محبت پرورد *** اى حكيم اين مام خود پرورده دامان كيست
آدمى با امتياز علم و عرفان شد پديد *** گر بداند آن كدامين علم و آن عرفان كيست
بود گر روى سخن با آدمى روز الست *** ديد بايد لاجرم بر عهده اش پيمان كيست
كلك نورى ناگهان الملك لله زد رقم *** تا شود معلوم با اين گفته ها خواهان كيست
درباره زمين بينديشيد
قرآن مجيد در بسيارى از آياتش ، زمين را آيتى از آيات حق و دليل توحيد و نشانه قدرت و علامت عنايت و محبت و لطف حضرت حق مى داند .

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِرَاشاً .

آن خدائى كه زمين را براى شما گستراند .

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الاَْرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً .

و اوست خدائى كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت .

وَاللهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا .

و خداوند از آسمان آب باريد و به وسيله آن زمين را بعد از مرده بودنش زنده كرد .

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً .

همان خدائى كه زمين را آسايشگاه شما قرار داد ، و در آن راهها براى سفر و حوائج خلق پديد آورد .

إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ أَن تَزُولاَ .

محققاً خداوند آسمان و زمين را از اينكه نابود شوند نگه مى دارد .

اللهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ قَرَاراً .

خدائى است كه زمين را آرامگاه شما قرار داد .

وَاللهُ جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ بِسَاطاً .

و خداوند زمين را براى شما بساط زندگى قرار داد .

أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ كِفَاتاً .

آيا زمين را از هر برنامه اى براى بشر كفايت كننده قرار نداديم ؟

زمين با هزاران عوامل آسايش و رفاه ، يكى از نشانه هاى بارز حكمت و قدت خداوندى است ، به همين جهت قرآن مجيد انسان را به انديشه در عجايب و اسرار آن دعوت مى كند .

سطح زمين داراى وسعت زيادى است ، تا انسانها بر حسب امكانات علمى و قدرتهاى صنعتى خود از اين عرصه پهناور ، از اين گنج خدا داده استفاده كنند و وسائل رفاه و تمدن خود را مهيا كنند .

مجموع مساحت زمين به 509 ميليون كيلومتر مربع بالغ مى شود ، كه 361 ميليون آن را درياها فرا گرفته و 148 ميليون قسمت ديگر را خشكى تشكيل مى دهند .

وسعت زمين به اندازه اى است كه به هر فردى از جمعيت كه به چهار هزار ميليون بالغ مى گردند 170 هزار متر مربع مى رسد و اگر فقط خشكى ها را در نظر بگيريم سهم هر نفرى 49 هزار متر مربع است .

راستى اگر زمين اين وسعت را نداشت ، مردم مانند كسانى بودند ، كه در قلعه اى محصور باشند ، لذا قرآن كريم در ضمن بيان نعمت هاى الهى از وسعت زمين در سوره عنكبوت آيه 58 سخن گفته است .

وزن كره زمين به 5,955,000،000،000،000،000،000 بالغ مى گردد ، تنها وزن هوائى كه زمين را احاطه كرده است 6,263,000،000،000،000،000 .

حجم زمين 1,083,320,000،000 .

فراهم شدن وسائل حيات معلول فصول چهارگانه است ، در فصل بهار حرارت ملايم و جانبخش خورشيد ، باران پر بركت و نسيم فرح انگيز ، زمين را زنده مى كند ، چشمه ها مى جوش ، جويها جارى مى گردد ، درختها شكوفه مى كند ، دانه ها مى رويد ، دامن دشت و صحرا سر سبز و خرم مى شود .

در فصل تابستان اشعه گرم آفتاب ، معادنى در اعماِ زمين و دل كوهها و آغوش سنگ ها تربيت مى كند ، رشد و تكامل گياهان تأمين مى گردد و ميوه ها و محصولات مى رسند .

در فصل پائيز انواع نعمت ها و مواهب حيات در دسترس قرار مى گيرد ، و ذخيره غذائى جانداران مهيا مى شود .

در فصل زمستان سكوت و خواب عميقى زمين را فرا مى گيرد و به يك استراحت نسبتاً طولانى مى پردازد ، ضمناً به جهت مساعدت و سردى هوا ، باران و برف فراوان از آسمان فرو مى ريزد ، در نتيجه زمين كهنسال براى زندگى جديدى آماده مى شود .

علت پيدايش اين فصول ، حركت انتقالى زمين است كه در 365 روز و 5 ساعت و 48 دقيقه و 40 ثانيه در يك مدار بزرگى كه طول آن 930 ميليون كيلومتر است ، يك مرتبه به دور خورشيد مى گردد و در نتيجه آن ، سال پديد مى آيد .

سرعت حركت انتقالى زمين در هر ثانيه 29 كيلومتر و نيم و در هر دقيقه 1770 كيلومتر است .

زمين منبع تمام نعمت هاى مورد نياز انسان است ، چيزى در زندگى بشر لازم نيست ، مگر اين كه وود مقدس حضرت حق در روى زمين ، يا در درياها يا در دل زمين قرار نداده باشد .

به قول صاحب كتاب علم و زندگى در صفحه 139 :

« اگر لحظه اى درباره آنچه از فلز ساخته مى شود بينديشيم فوراً ، هواپيما ، كشتى ، قطار ، پلهاى فلزى ، انواع و اقسام ماشينها ، بخارى ، ميخ ، پيچ و مهره ، و پول و هزاران چيز ديگر در نظر مجسم مى شود ، آيا مى توانيد تصور كنيد كه بدون اين وسائل زندگى ما با حالا چه فرقى داشت ؟

شكل زمين ، كميت و كيفيت زمين ، پستى و بلندى زمين ، موجودات زمين همه و همه در راه حيات انسان دركارند .

اگر سطح كره زمين ، صاف و هموار مى بود ، پست و بلندى نداشت ، تپه و ماهورى در آن نبود ، كوهسار و دره هائى در آن يافت نمى شد ، آبهاى باران روى زمين مى ماندند و به دريا نمى رفتند و در آنجا انبار نمى شدند ، چرا ؟ زيرا در زمين سراشيبى نبود ، تا آنها به سوئى روند ، جوى شوند ، رود گردند ، به دريا بريزند .

در اثر ماندن آن بر روى زمين خاكستانهاى زمين به باتلاقى تبديل مى گرديد ، ديگر جائى براى كشت يافت نمى شد ، مراتع سرسبز ، چمن زارهاى خرم نبود ، چرندگان ، چراگاهى نمى يافتند ، در نتيجه بشر ، از غذاى نباتى و حيوانى محروم مى شد ، و بشرى در اثر گرسنگى باقى نمى ماند .

آبهاى با ران در سنگستانها كه مى ماندند مى گنديدند ، توليد حشرات سمى مى كردند ، بوى گند جهان را فرا مى گرفت ، حشرات زنده اى را باقى نمى گذاردند ، نه نباتى مى ماند ، نه حيوانى ، نه انسانى .

او جهان و جهانيان را به هم بستگى دادن ، سطح زمين را دندانه اى قرار داده ، كوهها ، دره ها ، دشتها ، پستى ها ، بلنديها ، براى زمين درست كرده ، تا خطرى از سوى آب باران ، براى زندگان نباشد ، تا بنها به راحتى زيست كنند ، تا آنها بمانند ، تا نابود نشوند ، آيا مهربانى ، لطف ، دانش ، قدرت ، از اين بالاتر مى شود ؟

هفتاد و دو صدم از كره زمين را آب فراگرفته است ، آنجا كه درياها و اقيانوسها را تشكيل مى دهد .

بيست و هشت صدم از كره زمين خاك و خشكى است ، كه قاره هاى ششگانه زمين ، از آن تشكيل مى شوند .

آب درياها و اقيانوسها ، مادر باران ها و برفهاى زمين مى باشند ، چون در اثر تبخير آنها ، باران و برف پديد مى آيد ، و اين درست به مقدار احتياج زندگان زمينى مى باشد .

اگر وضع كره زمين برخلاف اين بود چه مى شد ؟

اگر بيست و هشت صدم صطح آن ، آب بود و هفتاد و دو صدمش خاك بود ، باران و برف يك سوم مى شدند .

اگر آب و خاك در زمين به نسبت 50 ـ 50 بودند باران و برف از نصف مقدار موجود كمتر بودند ، سطح زمين تبديل به بيابانى خشك و صحرائى سوزان مى گشت ، نه گياهى در آن مى روئيد ، و نه مرغزارى خرم در آن يافت مى شد ، نه باغى و نه بوستانى ديده مى شد ، نه محصولى بود و نه مزروعى ، نه بيشه اى بود نه جنگلى ، كه انسان ها و جانورها از آنها تغذيه كنند .

تشنگى و گرسنگى همگان را فرا مى گرفت و همه نابود مى شدند و جاندارى در روى زمين باقى نمى ماند .

دوست عزيز ، آيا بهتر از اين نشانه اى براى او مى خواهى ، كه در ميان هزاران نسبت ميان آب و خاك ، نسبتى را آورده كه دهنده حيات است ؟

آيا بهتر از اين گواهى براى دانائى او ، توانائى او ، مهربانى او ، مى خواهى ؟ اگر انصاف در تو حكومت كند نه .

آرى انديشه و تفكر در نعمت ، انسان را با يك دنيا محبت با صاحب نعمت آشنا مى كند ، و از طريق اين آشنائى انسان را با مسئوليت ها روبرو كرده و در رأس تمام مسئوليت ها ، مسئوليت اطاعت از حضرت او را بر دوش وجود آدمى مى گذارد ، و از اين طريق انسان را پروانهوار به دور شمع وجودش به حركت مى آورد .

به قول عاشقى سرمست چون فيض شوريده حال :

دلم پيوسته با مهرش قرين است *** محبت خاتم دل را نگين است
سرم ديوانه گنج الهى *** دلم ديوانه عقل آفرين است
دو عالم در سر من جاى دارد *** نه پندارى وجود من همين است
گهى پرواز بالم آسمانست *** اگر چه آشيان من زمين است
سر من كرسى سلطان عشق است *** دل من معنى عرش برين است
فضاى سينه ام منزلگه دوست *** درون اين صدف دُرّ ثمين است
چو با حق در سخن آيم كليمم *** كلامم آن دم آيات مبين است
چو از حق دم زنم پرواز گيرم *** مسيحم آندم اين تن مرغ طين است
بناى چشم بر جانم طلسمى است *** درون پيكرم گنجى دفين است
سرشت از مهر اهل البيت دارم *** از آب كوثرم تخمير طين است
اگر بيگانگان حرفم نفهمند *** به نزد آشنايان مستبين است
اگر بر فيض بارد دم به دم فيض *** عجب نبود كه با حق هم نشين است
مردم مى گويند : باران مى آ د ، برف مى آيد ، ولى حقيقت حال چنين نيست ، باران نمى آيد ، برف نمى آيد ، نيروى جاذبه زمين است كه بارانها را به سوى خود مى كشد و برف ها را از بالا به سوى خود سرازى مى كند .

اگر زمين بارانها و برف ها را نمى توانست جذب كند ، آنها در فضا مى ماندند و همانجا پخش مى شدند ، آيا در اين صورت جاندارى در زمين يافت مى شد ، آيا اگر جاندارى يافت مى شد مى توانست زيست كند ؟

چه كسى به زمين نيروى جاذبه داده است ، او . . . نيروى جاذبه زمين نشانه او ، حكمت او ، دانش او ، توانائى او ، مهربانى او به بشر مى باشد .

زمين داراى درياهاست ، در درياها عجايبى وجود دارد ، يكى از عجايب طوفان هاست .

طوفانهائى كه در درياها و اقيانوس ها پديد مى آيد گوناگون است ، طوفانهاى سرد كه از مناطق سردسير و دشت هاى قطبى مى آيند .

طوفانهاى گرمى كه از مناطق استوائى مى آيند .

طوفانهاى سطحى كه در روى آب قرار دارند .

طوفانهاى عميقى كه تا زير آبهاى دريا نفوذ مى كنند .

كشتى ها از طوفانها مى گريزند ، و شهرستانهاى ساحلى از دست طوفان داد دارند ، ولى طوفانها آنقدر براى بشر سودمند مى باشند كه اندازه ندارد .

مقصود از اين سود ، شكستن شدت گرما در نقاط گرمسير و شدت سرما در نقاط سردسير كه از كارهاى طوفان مى باشد نيست .

مقصود اين است كه سود طوفان همگانى است و آنها به تمام افراد بشر در جميع نقاط جهان حق حيات دارند .

اگر طوفانها نمى بودند ، هيچ فردى در روى كره زمين نمى توانست زندگى كند ، اگر طوفانها نبودند آبهاى درياها حركتى نداشتند ، و همگى راكد بودند ، در اثر ركود دائم آبها مى گنديدند و جهان را گند و تعفن پر مى كرد ، جو مسموم مى شد ، دريا مسموم مى شد ، گازهاى مرگ آور فضا را مى گرفت ، زمينيان همگى مى مردند ، دريائيان همه مى مردند .

طوفان آب درياها را در حركت دائم قرار مى دهد ، در اثر حركت دائم ، حرارت آب دريا و شورى آن پيوسته در تغيير مى باشد ، در نتيجه آب دريا از يكنواخت بودن خارج شده از خطر گنديدن دور مى شود .

دهنده حيات با چنين پديده اى زندگى موجودات زنده را از خطر نابودى محفوظ نگاه داشته است .

آيا اين طوفان هائى كه ضامن حيات زندگان هستند ، نشانه حكمت و دانش و قدرت آفريننده حيات نمى باشد ؟ آرى .

آيا اين دقت هاى علمى كه پس از هزاران سال كشف شده ، در خور فهم ماده ابتدائى ، ماده فاقد شعور و علم مى باشد ؟ هرگز .

آيا اين قدرت پهناور طوفان ها ، اين اثر حيات بخش آنها ، از كجا آمده و كه به آنها داده است ؟ او . . . .

از عجايب بسيار بسيار مهم زمين گياهان هستند ، گياهان در تداوم حيات ارزنده ترين نقش را به عهده دارند ، و داراى انواع گوناگونى هستند و گوناگون بودن انواع آنان نشانه بارز صاحب و كارگردان آفرينش است .

اگر ماشينى به طور خودكار به كار خود ادامه دهد ، و مغز متفكرى در آن تصرف نكند محصول آن كارخانه يكجور خواهد بود و بس .

اتومبيلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به يك سو نخواهد رفت ، مگر نشيب و فراز زمين سير او را تغيير دهد .

از گوناگون بودن محصولات كارخانه ، تشخيص مى دهيم كه مغزى متفكر آن را اداره مى كند .

از اختلاف سير اتومبيل و پيچيدنش به اين سو و آن سو ، تندى و كندى آن ، تشخيص مى دهيم كه اتومبيل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد .

اكنون به كارخانه خلقت و محسولات آن نظرى مى افكنيم ، و نمونه اى بسيار كوچك را كه بيشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوريم .

به گياهان مى نگريم كه برگ هاى سبزى دارند ، ولى برگ هاى آنها هيچ كدام به يك شكل نيستند ، برگ هر گياهى شكل مخصوصى دارد .

سبزى برگ ها يك جور نيستند ، اگر برگ اين درخت را نزديك آن درخت بگذاريم مى بينيم در سبزى با هم اختلاف دارند ، عدد انواع ميوه جات در عالم مشكل است به شمار آيد ، اقسام گل ها در جهان آقدر بسيار است كه بطور عادى در حساب نمى آيد .

از يك ميوه چندين نوع موجود است ، مى گويند در هند سيصد قسم انبه مى باشد .

يكى از مهندسين كشاورزى مى گفت : در باغ كشاورزى پاريش بيش از پنج هزار قسم انگور موجود است و آنها را با شماره معرفى مى كنند مثلا مى گويند : انگور شماره 1752 .

آيا كسى مى تواند انواع يك سيب را بشمارد ؟

هر ميوه اى كه روى آن انگشت بگذاريد نيز چنين است .

آيا اين تنوع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى كارخانه خلقت نشانه آن نيست كه اراده اى متفكر ، اين كارخانه عظيم و پهناور را اداره مى كند و هزاران سال است كه اين روش برقرار است ، نه خستگى بر آن عارض شده و نه اشتباهى در كار آن رخ داده است ، اين اراده از آن كيست ؟ از آن او . . .

گياهان در همه جاى زمين ، از سطح خاك و اقيانوس ها گرفته ، تا مرتفع ترين نقاط هوا يافت مى شوند .

بعضى از گياهان به حدى كوچك اند كه فقط با ميكروسكوپ ديده مى شوند ، بعضى ديگر مانند درختان مشهور جنگلى كاليفرنيا « سرخ دار » به قدرى بزرگند كه از ميان تنها عظيم آنها جاده عبور داده اند .

انواع مختلفى از گياهان در روى زمين وجود دارند ، تا كنون بيش از سيصد هزار قسم گياه توسط گياه شناسان مطالعه و نامگذارى شده است ، كه مى توانيم آنها را به دسته هائى تقسيم كرده و هر دسته را جداگانه مورد مطالعه قرار دهيم .

سلسله گياهان را به چهار دسته تقسيم كرده اند :

1 ـ سبزينه دار و بى سبزينه يا جلبك ها و قارچها .

2 ـ خزه ها .

3 ـ سرخس ها .

4 ـ مولدين دانه .

و هر يك به جاى خود نقش عمده اى در تداوم حيات در روى زمين به عهده دارند ، مثلا جلبك هاى كوچك غذاى جانوران كوچكى هستند كه طعمه ماهيها واقع مى شوند ، ماهى هاى كوچك به نوبه خود طعمه ماهى هاى بزرگ مى باشند ، اگر در درياچه ها و رودخانه ها و اقيانوس ها ، جلبكى وجود نداشت ماهى هاى خوراكى به زودى از ميان مى رفتند ، تمام جانوران دريائى از كوچكترين آنها گرفته تا بزرگترينشان ، مستقيماً يا غير مستقيم ، به غذاهائى كه گياهان آبى مى سازند بستگى دارند .

قارچ ها شامل باكترى ها كفك ها ، مخمرها ، و قارچهاى چترى است ، بعضى از قارچ ها از بهترين دوستان انسانند .

هزارها نوع قارچ وجود دارد ، تقريباً در همه جا يعنى در خاك و آب و روى اغذيه و داخل و خارج بدن موجودات زنده يافت مى شوند ، بعضى از قارچ ها به صورت گرد و خاك زنده در هوا معلقند .

بسيارى از باكتريها براى انسان پر ارزشند ، براى بعضى صنايع و در تهيه برخى غذاها و در كشاورزى به آنها احتياج است .

باكترى ها در بعضى صنايع و تهيه كتان لازم اند ، در چرم سازى پوست ها را در محلولى از پوست درخت بلوط قرار مى دهند ، در اين جا باكتريها به نرم شدن پوست كمك مى كنند .

براى تهيه كتاب ساقه بزرگ را مى برند و آن را در چاههاى مرطوبى حفظ مى كنند ، باكتريها ماده اى را كه سبب اتصال رشته هاى كتان مى باشند مى پوسانند ، الياف كتان بان اين عمل از هم جدا مى شوند و از آن كتاب تهيه مى شود .

باكترى ها براى تهيه بعضى اغذيه لازم مى باشند ، بعضى باكترى ها الكل را به سركه تبديل مى كنند .

قند محتوى در شيره ميوه جات تحت اثر مخمرها به الكل مبدل مى گردد ، سپس الكل تحت اثر باكترى ها به سركه تغيير مى يابد .

بعضى باكترى هاى ديگر لاكتوز شير را به اسيد لاكتيك تبديل مى كنند ، اين فعل و انفعال شير را بريدن شير مى گويند .

اسيد لاكتيك براى تهيه پنير ترش مانند پنير سويس لازم است ، باكتريهاى مولد اسيد لاكتيك براى تهيه كلم شور نيز مفيدند .

باكترى ها به كشاورزى نيز كمك مى كنند ، رشد گياهان باعث جذب مقادير مهمى از عناصر خاك مى شود .

اگر ازت و بعضى عناصر ديگر لازم دوباره به خاك نمى رسيدند ، گياهان قادر به رشد نبودند .

باكترى ها به تهيه مجدد اين عناصر كمك مى كنند ، وقتى گياهان و جانوران مى ميرند ، باكترى ها به اجساد آنها اثر كرده ، مواد درهم بدن آنها را به صورت مواد ساده تجزيه مى كنند ، اين مواد ساده مى توانند مورد استفاده گياهان ديگر قرار گيرند .

مسئله كفك ها نيز مانند باكترى ها از عجايب دستگاه حضرت حق است .

در بعضى غذاها وجود كفك لازم است ، مثلا مزه و رنگ پنير « راكفور » مربوط به كفك هائى است كه روى آن زندگى مى كنند .

يكى از كفك هاى پست داروى شگفت آور « پنى سيلين » را به وجود مى آورد كه از رشد ميكرب بعضى امراض در بدن انسان جلوگيرى مى كند .

كفك ها مانند باكتريها ، روى بقاياى گياهان و جانواران زندگى كرده ، آنها را تجزيه مى نمايند و با اين عمل زمين را حاصلخيز مى كنند .

مخمرها قارچ هاى كوچك تك سلولى اند و غذاى خود را از قندى كه به صورت محلول است مى گيرند ، با انجام اين عمل ، قند را به انيدريد كربنيك و الكل تبديل مى كنند .

اين پديده به تخمير موسوم است ، مخمرها در تهيه نان بكار مى روند ، وقتى مخمر و قند در خمير نان با هم مجاور شدند ، الكل وانيدريد كربنيك متصاعد مى شوند ، و سبب برآمدن نان و متخلخل شدن آن مى گردند ، وقتى نان مى پزد الكلش تبخير شده و وارد هوا مى شود .

خزه ها از جلبك ها و قارچ ها كه فاقد ريشه اند و ساقه و برگ ندارند ، كامل ترند ، خزه ها داراى برگ هاى ساده و اندامهائى ريشه مانند و ساقه مانند مى باشند .

اندازه آنها هيچ وقت از چند سانتى متر تجاوز نمى كند ، زيرا آنها بافت چوبى را كه براى نمو طولى لازم است فاقد مى باشند .

خزه ها در اماكن مختلف و داراى رطوبت كافى ، به حد وفور مى رويند و در نواحى قطبى و كوهستانهاى مرتفع يافت مى شوند ، بسيارى از آنها در آبهاى شيرين و اطراف مردابهاى مشجر نمو مى كنند ، در اماكن باتلاقى ، در جنگل هائى كه نور آفتاب كم است مى رويند ، خزه ها به خرد شدن سنگها كمك مى كنند و وقتى مى ميرند ، بقاياى فاسد شده آنان زمين را حاصلخيز مى سازد .

گياهان گلدار ، گياهانى هستند ، كه ما به آنها بيشتر آشنائى داريم و مهم ترين گياهان هستند ، زيرا كه آنها را براى غذا و مواد بافتنى و مسكن تهيه مى كنند .

گياهان گلدار بيش از احتياج خود غذا تهيه مى كنند و از اين نظر مقدارى اندوخته در خود نگه مى دارند ، اغلب همين اندوخته هاست كه مورد استفاده انسان واقع مى گردد .

گياهان مواد اضافى را در كجا ذخيره مى كنند ؟ ممكن است در يك يا چند اندام اندوخته كنند ، مانند ريشه ها ، ساقه ها ، برگ ها ، ميوه ها ، يا دانه ها .

بعضى گياهان نظير كاهو ، و اسفناج ، و كلم غذاى اضافى را در برگهايشان ذخيره مى نمايند ، هويج و چغندر ، غذاى اضافى را در ريشه هايشان اندوخته مى نمايند ، گل كلم و مارچوبه در ساقه هايشان ذخيره مى نمايند .

گياهان گلدار عموماً در ميوه ها و دانه ها اندوخته مى كنند ، معروفترين گياهان گلدار درختان ميوه هستند :

سيب ، هلو ، گيلاس ، گوجه ، گلابى ، غلات نظير : گندم ، چاودا ، ذرت ، برنج ، جو ، دانه دار مى باشند .

الياف بعضى گياهان به كار ساختن پارچه مى آيد ، البسه گوناگونى كه اكنون بر تن داريد از يك يا چند ماده از مواد زير ساخته شده اند :

پنبه ، كتاب ، ابريشم مصنوعى ، پشم ، ابريشم ، چرم ، پشم و ابريشم و چرم از فراورده هاى حيوانى هستند ، ولى به خاطر بياوريد كه جانوران به گياهان زنده اند .

فرآورده هاى حيوانى قسمتى از گياهان است ، كه توسط حيوانات خورده شده اند .

پنبه از بزرگترين محصولات صنعتى جهان است و از گياهان مهم مولد الياف است ، موارد استعمال بسيار دارد كه قسمت اعظم آن بافتن پارچه هاى گوناگون است .

كتان از بزرگ تهيه مى شود ، الياف بزرگ كه سخت و محكم مى باشند به كار ساختن لباس و طناب مى آيد ، پارچه هاى كتانى ، فرش ، نخ قند ، طنابها ، و تور ماهيگيرى و عالى ترين كاغذهاى تحرير از كتان ساخته مى شوند .

الياف گياهى بيشتر از سلولز ساخته شده اند ، سلولز براى تهيه ابريشم مصنوعى به كار مى رود ، امروزه الياف مصنوعى نظير نايلون كه از زغال و آب و هوا ساخته مى شود ، به سرعت جاى الياف طبيعى ، گياهى ، و حيوانى را مى گيرد .

لاستيك طبيعى ، از عصاره شيرى رنگ ( لاتكس ) درخت كائوچو گرفته مى شود .

اين درختان اكنون تقريباً در تمام كشورهاى گرمسير كاشته مى شوند ، بيشتر لاستيك خام براى ساختن لاستيك روئى و توئى چرخ هاى اتومبيل به كار مى رود .

از موارد استعمال ديگر ، تهيه پوتين ها و كفش هاى لاستيكى و لباسهاى نفوذناپذير و روكش سيمهاى الكتريكى ، لوله هاى لاستيكى و لوازم طبى و چسب است .

هزارها اشياء ديگر ، از جمله داروها ، قند ، توتون ، كاكائو ، قهوه ، چاى ، بعضى عطرها ، سقز و ادويه از گياهان به دست مى آيند ، احتمال دارد شما بتوانيد چيزهاهى ديگر نيز به خاطر بياوريد .

از جمله منابع بسيار مهم زمين جنگل است ، محصولات جنگل زياد و متنوع است .

غير از غذا و لباس ، چوب يكى از موادى است كه مورد استعمال بسيار در جهان دارد .

در آمريكا به تنهائى ميليونها متر مكعب الوار در سال مصرف مى گردد ، چنگ ها گرما و آب و هواه را تنظيم مى كنند و ذخائر آب را حفظ مى نمايند .

ريشه گياهان ممكن است از سرعت جريان آب باران جلوگيرى به عمل آورده و مقدار زيادى خاك حاصلخيز را از شسته شدن محافظت نمايند .

در هر صورت به قول قرآن مجيد نسبت به زمين و تمام جريانات طبيعى آن اعم از درياها ، خشكى ها ، گياهان و ساير نعمت هائى كه در آن و در كوههاى آن و در اعماِ خاك است انديشه كنيد ، باشد كه از اين انديشه به معرفت و از معرفت به محبت و از محبت به عمل و از عمل به رضايت دوست و از رضايت حضرت الله به بهشت جاودان برسيد .

فَرِّ جوانى گرفت طفلِ رضيعِ بهار *** لب زلَبَن باز شست شكوفه نو بهار
باز درختان شدند بارور و باردار *** سِرِّ نهان هر چه داشت كرد عيان روزگار
چنانچه امروز گشت سِرِّ خدا آشكار

فصل بهارى گذشت باد ايازى وزيد *** فواكه رنگ رنگ زهر شجر شد پديد
بنفش و زرد و كبود ، سياه و سرخ و سپيد *** زحسرت بى برى خاك به سر ريخت بيد
زداغ دست تهى نار به خود زد چنار

باز شده بوستان رشك بهشت برين *** صورت هستى گرفت لطيفه ماء و طين
به صورت گونه گون آمده ماء معين *** پسته و بادام و جوز و فندِ و زيتون و تين
ترنج و نارنج و به آبى و سيب و انار

باغ توانگر گرفت شكر او تنگ تنگ *** سيم و زرش گونه گون لعل و دُرش رنگ رنگ
زبرجدش كيل كيل زُمُردش سنگ سنگ *** لآلى اش مشت مشت دراريش چنگ چنگ
خزانه اش كوه كوه جواهرش بار بار

به باغ پس فرودين به اردى اولاد داد *** پس آن گه كه ارديبهشت به دست خرداد داد
پس مه خردادشان به تير و مرداد داد *** گاه به دايه سپرد گاه به استاد داد
تا همه اطفال باغ شدند كامل عيار

شكوفه نوبهار چون بدر آورد شاخ *** كنون شكوفه بريخت چون ثمر آورد شاخ
بر اثر يك ديگر بار برآورد شاخ *** دانه برآورد بيخ بيخ برآورد شاخ
خاك برآورد برگ برگ برآورد بار

طارم بيجان تاك سپهر آئين بود *** خوشه انگور او سهيل و پروين بود
شاخه نيلوفرى دسته نسرين بود *** يا به كف شيخ شهر سَبحه سيمين بود
يا به گلوىِ عجوز عقد دُرِ شاهوار

طبيعت لعل ساز لعل تراشيه باز *** لعل تراشيه را پهلوى هم چيده باز
پهلوى هم چيده را به نقره پيچيده باز *** به نقره پيچيده را به حُقّه پوشيده باز
بحقه پوشيده را به نام ناميد نار

درخت نارنج بود با كره و كامله *** زنفخ باد بهار به باغ شد حامله
به چهر گلگونش ماند آبله آبدار

بر زبر شاخ بين سيبك سيمين زغن *** نيمرخ سرخ دوست نيم رخ زرد من
عاشق و معشوِ بين رفته به يك پيرهن *** نى غلطم عاشقى است كشته خونين كفن
به جرم دلدادگى زدند او را به دار

درخت امرود بين حكمتى انگيخته *** صراحى ساخته شكر در او ريخته
مشك و گل زعفران به هم برآميخته *** برابر آفتاب به شاخ آويخته
كز پى شش مه شود دواى بيمار زار

مهندس طبع ساخت زهندوانه كُره *** علوم جغرافيا دَرج در او يكسره
جزيره و بحر و بر چشمه و كوه و دره *** بعرض چون بايدش زدن خط دايره
بزن خط استوا به خط نصف النهار

روى دل آراى به از چه سبب زرد شد *** چهر مصفاى او از چه پر از گرد شد
گمان برم هم چو من جفت غم و درد شد *** چنين شود هر كسى زدلبرش فرد شد
چنانچه من گشته ام زهجر زار و نزار

از مسائل بسيار مهم زمين كه قرآن مجيد انديشه در آن را تأكيد دارد ، مسئله شب و روز است .

گوئى را به سر نخى ببنديد ، و سر ديگر نخ را به دست خود بگيريد ، و به دور خود بچرخيد گوى هم با دور شما خواهد چرخيد .

ولى پيوسته نيم رخ توپ به سوى شما مى باشد ، و نيمرخ ديگر به سوى مخالف شما خواهد بود .

هر چيزى كه تحت تأثير جاذبه اى قرار گيرد و به گرد جاذب خود بگردد حالش چنين خواهد بود .

زمين ما در جاذبه خورشيد قرار دارد و به گرد خورشيد مى گردد ، پس بايستى هميشه نيمه اى از آن به سوى خورشيد باشد و نيمه ديگرش به سوى مخالف خورشيد .

اگر وضع زمين چنين بود مى دانيد چه مى شد ؟ نيمى از زمين كه رو به خورشيد بود دوزخى گدازان و جهنمى فروزان بود ، و نيمه ديگر آن شب تاريكى سرد ، و سوزان بود ، در نتيجه زمين قابل زيست نبوده ، نه گياهى در آن مى روئيد و نه جاندارى در آن يافت مى شد .

ولى دانش او ، و قدرت او ، و حكمت او ، از اين وضع جلوگيرى كرده و براى زمين حركتى قرار داده كه با سرعت 30 كيلومتر در ثانيه به گرد خود بگردد و جاذبه خورشيد از آن جلوگير نباشد ، تا همه نقاط زمين از سود نور خورشيد بهره مند شود و از زيانش دور باشند و شب و رو خوبى داشته باشند .

نور و حرارت در عالم آفرينش داراى موقعيت بسيار مهمى است ، به طورى كه اگر احتياجات موجود زنده را در نظر بگيريم ، بايد نور و حرارت را جزء نيازمنديهاى درجه اول قرار بدهيم .

پروردگار عالم نور و گرما را بطور رايگان ولى با نظام مخصوصى در اختيار موجودات زنده قرار داده است ، كه با توجه به همين نظام دقيق و عادلانه درى از خداشناسى به روى ما باز مى گردد .

مى دانيم اگر خورشيد بر يك نقطه از زمين بطور مداوم مى تابيد ، اشعه سوزان آن موجودات زنده آن نقطه را اعم از گياه و حيوان مى سوزاند و از بين مى برد و اگر هميشه بر همان نقطه ظلمت حكومت مى كرد سرما و يخبندان عجيبى بوجود مى آمد و در نتيجه شرايط حيات محقق نمى گشت ، روى همين اصل ، نور و ظلمت و شب و روز با نظام معينى در كليه نقاط روى زمين مقرر گرديده است .

قرآن مسئله با اهميت شب و روز را از دلائل توحيد قلمداد مى كند و مى فرمايد :

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللهَ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلاَ تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللهَ يَأْتِيكُم بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ * وَمِن رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .

به مردم بگو اگر خداوند ظلمت شب را بر شما تا قيامت پاينده و ابدى گرداند ، جز حضرت او كيست كه بتواند براى شما روشنى روز پديد آرد ، آيا حق را نمى شنويد ؟

باز بگو چه تصور مى كنيد اگر خداوند روز را تا قيامت پاينده و ابدى قرار دهد جز الله كيست كه شب را براى راحت شما پديد آورد ، آيا چشم بصيرت نمى گشائيد ؟

يكى از هزاران رحمت و لطف اوست كه شب و روز را براى شما قرار داده تا در شب آرام بگيريد و روز را طلب روزى نمائيد باشد كه شكرگزار نعمت هاى الهى باشيد .

در مسئله خلقت انسان و عجائب اين موجود اسرارآميز ، هزاران كتاب نوشته شده ، مطالعه قسمتى از اين كتب ، به انديشه و تفكر در واقعيات اين موجود كمك مى كند ، در جلد سوم عرفان به گوشه اى از برنامه هاى خلقت انسان اشاره رفت ، و در اين جلد به توضيح بيشتر نيازمند نيست .

از جمله مسائلى كه قرآن مجيد ، انسان را به انديشه در آن دعوت مى كند انديشه در خود قرآن عظيم است ، شما با مطالعه يك تفسير زنده و جامع ، يا با اتصال به اهل قرآن به قرآن راه پيدا كرده ، و از اين طريق به باز كردن درهاى رحمت حق به سوى خود موفق خواهيد شد .

قرآن مجيد از تمام مردم دعوت مى كند در عاقبت نيكان و ناپاكان امم گذشته با چشم دل بنگرند و در داستان آنان انديشه كنند ، به صورتى كه واقعيات حيات پاكان را در خود تحقق داده و از پليدى پليدان بپرهيزند ، در اين زمينه صحيح ترين و سودمندترين داستانها ، داستانهائى است كه قرآن مجيد نقل مى كند ، و انسان خردمند و متفكر مى تواند با مطالعه دقيق آن داستانها در دريائى از معارف قرار گرفته و از اين رهگذر به بهره هاى عالى دنيائى و آخرتى برسد .

من در اين زمينه شما را به تفاسير قرآن و كتبى كه در توضيح حيات انبيا و امم به عنوان قصص يا داستانهاى قرآن نوشته شده راهنمائى مى كنم ، و از شرح مفصل اين حقيقت چشم مى پوشم .

در اينجا به ترجمه جملات اول حديث باب تفكر اشاره كرده و دنباله حديث را ادامه مى دهم :

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

به آنچه از دنيا و آنچه از نعمت و مصيبت و حادثه و تلخى ها و خوشى هها گذشته به نظر عبرت بنگر ، ببين آيا از براى كسى از آنچه مربوط به دنيا بوده چيزى باقى مانده ؟

و آيا كسى را از بزرگ و كوچك ، غنى و فقير ، دوست و دشمن ، شاه و گدا مى يابى كه شربت مرگ را نچشيده باشد ؟

اى عزيز آينده را نيز همانند گذشته بدان ، آنچه بر گذشته بر همگان رفت ، بر آينده و آيندگان هم خواهد رفت ، چنانچه آب به آب شبيه است ، در اين گذرگاه فقط خوشا به حال كسيكه به هر چيز و به هر كس به ديده عبرت بنگرد ، و از اين رهگذر به تصفيه وجود خويش از رذائل و آراستن درون و برون خويش به حسنان اقدام نمايد .

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

كَفى بِالْمَوتِ واعِظاً ، وَبِالْعَقْلِ دَليلاً ، وَبِالتَّقْوى زاداً وَبِالْعِبادَةِ شُغْلاً وَبِاللهِ مُونِساً وَبِالْقُرآنِ تِبَياناً .

پيامبر اسلام در جهت تحريك انديشه مردم براى يافتن حقايق و دروى گرفتن از رذائل مى فرمايد :

براى شما ياد مرگ و ديدن مردن ديگران موعظه اى كافى است ، به دلالت عقل نسبت به واقعيات ، وزادى چون تقوا ، و شغلى چون عبادت و مونسى چون حضرت الله و بيانى هم چون قرآن مجيد ، براى بدست آوردن خير دنيا و آخرت اكتفا كنيد
انديشه در موت
مسئله حتميت مرگ ، و انتقال از اين جهان به سراى آخرت ، براى هيچ كس قابل ترديد نيست .

ديدن مرگ اشخاص با ديده بصيرت ، و ياد كردن از مرگ خويش ولى با قدرت تفكر از بهترين عوامل بيدار كننده ، و وسائل رشد و كمال است .

من شخصى را مى شناختم كه به انواع معاصى آلوده بود ، امر به معروف و نهى از منكر در او اثر نداشت ، از دين بى خبر و نسبت به هر گناهى اهل عمل بود .

سالها او را نديدم ، تا در ماه رمضانى ، ديدم انسانى با وقار و با تربيت در حالى كه از احوالات الهى بهره مند بود ، و از ايمان و عمل صالح وجودى سرشار داشت به نزدم آمد و پرسيد مرا مى شناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : من همانم كه مدتى از عمر گرانمايه را در باطل سپرى كردم .

گفتم وسيله بيداريت چه بود ؟ گفت : دوستى داشتم از دنيا رفت تا نزديك قبر جنازه او را مشايعت كردم ، به فكر افتادم كه بالاى سر قبر بايستم ، و آنچه با مرده معامله مى شود ببينم .

ديدم بند كفنش را گشودند ، به زير صورتش خاك ريختند بالاى سرش لحد چيدند ، و قبر را با گل و خاك پوشاندند ، آنوقت به مشايعت كنندگان گفتند به خانه هايتان برگرديد .

ناگهان از اين مناظر عجيب و غريب تكان شديدى خورده به خود آمدم ، و با خود گفتم برخورد به تمام اين واقعيات براى تو هم به همين زودى خواهد رسيد ، آن وقت در جواب حضرت حق كه عمرى به تو احسان داشت و تو در مقابل احسانش عمرى اسائه ادب داشتى چه خواهى گفت ؟

از همان زمان به توفيق الهى تمام معاصى و خطاها را ترك گفتم ، و اكنون از بركت آن روز به ادامه زندگى هماهنگ با قواعد الهى مشغولم .

بخواست خدا در باب هشتاد و سوم كتاب « مصباح الشريعه » كه درباره مرگ تنظيم شده مسائل مفصلى خواهد آمد ، در اينجا فقط به واقعياتى اشاره خواهد رفت ، كه زمينه تفكر و سپس بيدارى را براى ما فراهم آورد .

در اين جهت به كتابهاى متعددى مراجعه كردم ، و مقالاتى از نصايح حكما و عرفا و بخصوص انبيا و امامان ديدم ، صاحب كتاب « مجمع المعارف و مخزن العوارف » ، عالم ربانى مرحوم محمد شفيع بن محمد صالح در يك قسمت از كتابش در باب توجه به مرگ به مسائلى اشاره مى كند ، كه آن مسائل محصولى از آيات و روايات و گفتار حكيمان و عارفان است ، و من قسمتى از آن را براى شما بازگو مى كنم .

به چشم بصيرت نظر كن ، و از خواب غفلت بيدار شود ، و به گوش هوش بشنو ، اى غافل از سبب هستى و ايجاد خود ، و بى خبر از عاقبت حال و عقبات مآل و معاد خود .

تفكر در كار خود كن و بدان كه پروردگار حكيم تو را از كتم عدم به معركه وجود آورده ، و متوجه ساخت به انواع نعمتهاى سابغه ، و منت هاى بى منتهاى بالغه ، تو را بنواخت و اعلام كرد تو را به حكمت هاى واضحه ، و مطلب هاى عظيمه راجحه ، كه در خور بزرگوارى صاحب مطلب تواند بود .

به آفرينش تو برافراخت ، پس اسباب هدايت و آلات تحصيل معرفت از عقل و حواس و اعصاب بالتمام بتو داد ، در آداب كسب سعادت ابدى و نور محبت خود .

قرآن و حكمت رسول به سوى تو فرستاد و فرموده :

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ .

نيافريدم جن و انس را مگر از براى معرفت و اطاعت خودم .

در جاى ديگر مى فرمايد :

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .

تا بيازمايد شما را كه كدام يك عمل نيكوترى داريد ؟

و فرمود :

أَيَحْسَبُ الاِْنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً .

آيا انسان مى پندارد او را مهمل گذاشته اند ؟

پس به آيات بسيار به وسيله پيغمبر مختار پيغاام داد ، و خبر داد تو را كه براى دنيا و لهو و لعب نيافريدم .

بلكه براى امر عظيمى و مطلب مهمى ، چند روزى به جهت امتحان و تكليف تو را به دنيا فرستادم تا به تحصيل معرفت و عمل به طاعت من ، خود را قابل درگاه عزت و لايق درگاه رحمت و عنايت من ساخته ، از عقبات جهالت و ضلالت به وعده گاه سعادت و كرامت من برسانى .

و پس از تذكر ، اذعان اين معنى كه لازمه ايمانست لازم است كه تأخير در تدارك به غير سفاهت و شقاوت چه جهت دارد ؟

آيا گمان دارى كه تا كار سازى خود را هر وقتى كه باشد نكنى نخواهى مرد ، و حال آن كه زير زمين پر است از حسرت و ناله امثال تو ، كه به اراده تدارك به طول امل در عبادات سستى و تأخير در عمل كردند ، و از حسرت و ندامته بى فايده آرزوى رجوع به دنيا مى كنند ، چنانچه احاديث و روايات وارد شده .

يا تو هم مى كنى كه توشه اين سفر محنت اثر ، براى بعضى بدون سعى خود ، مهيا مى تواند شد ، و حال آن كه حقتعالى مى فرمايد :

لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى .

و جاى ديگر مى فرمايد :

ومَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ .

حقه سر به مهردان جانت *** مهره مهر نور ايمانت
ذره اى نور اگر بدست آرى *** بى تعب جسر نار بگذارى
ور ندارى تو نور نار شوى *** پيش پروردگار خوار شوى
زانهمه كارهات بى نور است *** كز تو تا نور راه بس دور است
ثقل جان ساز در شريعت عقل *** كه به ايمان رسى بحق نه بعقل
رهنماى تو نور ايمان است *** عقل در كار خويش حيران است
از اين گونه مضامين در كتاب الهى فراوان است ، و از خداوند بزرگ راستگو كيست ، و كدام خبر صحيح تر و مستندتر و قوى تر و محكم تر از قرآن به تو رسيده كه با اين اعمالت خاطر جمع كرده اى ؟

آيا به اين مغرور شدى ، كه به محض اسم بى مسماى شيعه و محب اهل بيت بودن كه عالى الرسم برخود گذاشتى ، نجات خواهى يافت از آتش جهنمى كه مهيا نشده مگر از براى امثال تو از گنه كاران .

با اين اوضاعى كه دارى ، و تخلفاتى كه از تو سر مى زند ، از شدائد مرگ و عقوبات قبر و عقبات قيامت كه فكر آن روز ، و ذكر آن هول جهان سوز ، شفيع قيامت و مسند رسالت را پير كرد ، و آن حضرت و اهل بيت و شيعيان واقعى ايشان شب و روز از هول و عاقبت كار و عقوبت پروردگار محزون و متفكر و بى هوش و بسيال مضطرب و مدهوش شدند ، نجات دارى ؟

حديث ابو درداء را درباره حضرت اميرالمؤمنين بخوان كه بر آن معانى شاهد است ، و ببين كه ضرار مى گويد :

بخدا قسم كه اميرالمؤمنين را ديدم كه در محراب ايستاده ، نزد پروردگار خود تضرع و استغاثه مى كرد ، مانند كسى كه او را مار گزيده باشد ، و مى گريست مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد ، و گويا در گوش من است كه مكرر مى فرمود :

آه ، آه ، از كمى توشه و طول سفر و وحشت و تنهائى ، آه ، آه از عظمت شدت اهوالى كه ناچار بايد وارد آنها شد .

احوال ائمه و انبيا در ساير كتب والسنه اخبار مشهور است و خلاصه آنها در مفتاح الجنان مذكور است ، پس تو خود را نزد خدا عزيزتر و گرامى تر مى دانى ؟

از خدا بترس و بر خود رحم كن و جزم بدان كه اگر به راستى از شيعيان بودى عمل مى كردى ، و دستورات و فرموده اولياء خدا را به كار مى بستى ، و از كردار دشمنان اجتناب مى نمودى .

امروز اسم دوستى ايشان تو را از اصرار بر افعال شنيعه ، و شركت با دشمنان ايشان در اعمال فضيحه باز نداشت ، پس در حفظ از چنان فزع اكبر و هول گيرو دار محشر و رفاقت و شراكت عاصيان ايشان در روز جزا كه لازمه هر عمل خطائى است چگونه خاطر جمع مى توان شد ؟

از اين جهت حضرت باقر (عليه السلام) بنا به نقل « اصول كافى » در باب تقوا مى فرمايد :

اى جابر آيا همين بس است كه تشيع را بر خود ببندد و دعوى محبت ما اهل بيت بنمايد ؟

والله شيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت خدا كند ، و پرهيزكار باشد ، اى جابر شيعيان ما شناخته نشوند مگر به تواضع و بسيارى ياد خدا ، و نماز و روه و رعايت حال همسايگان و فقرا و قرض الحسنه دادن و راستى در گفتار و تلاوت قرآن و زبان بستن از غير نيكى مردم ، از اين خيالها و تصورات از راه حق دور مرو . . .

به اين مضمون احاديث بسيار است ، و از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت است كه فرمودند : هر كه ما را دوست دارد مى بايد به اعمال ما عمل نمايد و استعانت به ورع جويد كه بهترين معيشت هاست در امر دنيا و آخرت .

به حضرت صادِ (عليه السلام) عرض شد كه جمعى از شيعيان شما هستند كه گناه مى كنند ، و مى گويند كه ما اميد به رحمت خدا داريم ، و گناهان را تا وقت مرگ ادامه مى دهند .

فرمودند : دروغ مى گويند ، اينان از شيعيان ما نيستند بلكه به آرزوهاى نفسانى خود مايل شده اند و گمان دارند كه اميد آنان اميد صحيح است .

هر كه اميد چيزى دارد براى تحصيل آن سعى مى كند ، و هر كه از چيزى بترسد از آن فرار مى كند .

حقيقت اميد واقعى و غير واقعى را در وضع زارع ببينيد ، وقتى اميد به محصول دارد سعى مى كند ، زمين آماده مى كند ، شخم و دانه مى افشاند ، و به انتظار نتيجه مى نشيند اين اميد منطقى و در جاى خود صحيح است و در غير اين حال اميد يك حالت سفيهانه و ابلهانه است .

امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد : شيعه جعفر نيست مگر كسى كه شكم و شهوت خود را با قدرت عفت از حلام حفظ كند ، و كوشش او در عبادت شديد باشد ، و براى خداى خود كار كند ، و اميد به ثواب و خوف از عقاب او داشته باشد ، چون چنين افرادى را ببينيد بدانيد كه از شيعيان من است .

جهان از پى شادى و دلخوشى است *** نه از بهر بى داد و محنت كشى است
جهان غم نيارزد به شادى گراى *** نه كز بهر غم كرده اند اين سراى
در اينجاى سختى نگيريم سخت *** از اين چاه بى بن برآريم رخت
چو دى رفت فردا نيامد پديد *** يك امروز بايد به شادى چميد
بدانچه آدمى را بود دسترس *** بكوشيم تا خوش برآيد نفس
دمى را كه سرمايه زندگى است *** به تلخى سپردن نه فرخندگى است
زبهر درم تند و بدخو مباش *** تو بايد كه باشى درم گو مباش
مشو در حساب جهان سخت گير *** همه سخت گيرى بود سخت مير
به آسان گذارى دمى مى شمار *** كه آسان زيد مرد آسان گذار
از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده : اگر در مقام تميز شيعه برآئيم ، نبابيم ايشان را مگر وصف كنندگان به زبان ، و اگر امتحان كنيم نيابيم مگر مرتد ، و اگر خلاصه و زبده كنيم ايشان را از هزار ، يكى خالص نباشد ، تا آن كه فرمود : بر مسندهاه تكيه مى كنند و مى گويند ما شيعه على هستيم و نيست شيعه على مگر كسيكه فعل او قولش را تصديق كند .

و از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) مروى است كه به رسول خدا وحى شد كه فلانى نگاه مى كند به خانه همسايه و از ديدن نامحرم مضايقه ندارد ، آن حضرت خشمناك شده فرمود بياوريد او را ، كسى گفت يا رسول الله او از شيعه شماست و اعتقاد به نبوت شما و ولايت على دارد ، و از دشمنان شما بيزارى مى جويد ، فرمود مگو آن شيعه مسات ، پس به تحقيق دروغ مى گويد ، آگاه باش شيعه ما كسى است كه متابتع كند ما را در اعمال ما و آنچه ذكر كردى از اعمال ما نيست .

در حديثى است كه در قيامت شفاعت كنندگان از جمعى عذر خواهند خواست كه ما را از شفاعت كردن معاف بداريد ، زيرا در دنيا به شما برنامه هاى حق و تدارك امر امروز را زياد سفارش كرديم .

از ملاحظه كلام خدا و حجت هاى قوى او فريب نفس و شيطان را مخور و فرصت غنيمت دانسته ، بزودى از خواب غفلت بيدار شو ، و جمعى كه ولايت ايشان را برخود بسته اى و آرزوى شفاعت آنان را دارى با خود دشمن مكن ، واى بر كسيكه شفعاى او خصماى او باشند ، آنهم در روزى مثل روز قيامت و آنهم بخاطر دريدن پرده محارم حق و خيانت به شريعت و حبس حقوِ مال ، پس چه عظيم است حسرت و عقوبت آن بدبخت و غافليكه سرمايه عمر را براى كسب سعادت به او دادند و او آن سرمايه الهيه را صرف اسباب خسارت و شقاوت ساخت ، تا حدى كه سستى و كاهلى از امر آخرت بر او غالب شد ، در حالى كه در اين مدت كوتاه عمر و فرصت اندك مى توانست به درجات صالحين برسد و خويش را از عذاب سرمدى رهائى بخشد .

تا كثافات سيئات و ناپاكيهاى نفس و نجاسات باطنى ، كه به هزار مرتبه بدتر از نجاسات ظاهرى است به آب توبه و اشك ندامت پاك نسازى ، قابل نعيم و لايق هم نشينى پاكان و نيكان نگردى ، چنان كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود : داخل بهشت نمى شود مگر پاكان .

در سوره اى از سوره هاى تورات حقيقى مذكور است : اى مردم تا چند در مسئله توبه تأخير مى كنيد ، و تا كى نيت تدارك مافات را روز به روز تأخير مى اندازيد ، آيا شما را امانى از مرگ رسيده ، يا براتى از آتش جهنم تحصيل شده ، يا جزم به دخول بهشت داريد ؟ !

نعمت شما را غافل كرده ، و طول امل شما را به خدا مغرور نموده ، اى بندگان دنيا را نيافريدم مگر براى آن كه روزى مرا صرف كرده و در آن تخم عمل صالح بكاريد .

پس شما عكس خواسته مرا عمل كرديد ، كتابم را زير پا گذاشته ، و دنيا را بالاى سر خود قرار داديد .

خانه ها برافراشتيد و به آن انس گرفتيد ، ولى خانه هاى مرا كه مساجدند پست كرده و از آن وحشت نموديد ، شما را نمى توان بنده و عبد حق گفت ، بلكه آزاد هستيد ، آرى آزاد هستيد ، آسمانها و زمينها به يك اسم از اسماء من در فضاى عالم بدون ستون استقامت كرد ، ولى دلهاى شما به هزار موعظه كتاب من مستقيم نشد ، چنان كه سنگ آب نمى شود ، موعظه هم در دلهاى سخت شما اثر نمى كند ! !

اى فرزند آدم پيش از آن كه اجل به تو برسد براى مرگ آماده شو ، من اگر به دنيا ارزش مى دادم ، هرآينه آن را در اختيار انبيا قرار مى دادم ، بتحقيق كه بعضى از بندگان من هستند كه مى ميرند و همان لحظه پشيمان شده درخواست برگشت مى كنند ، تا به تدارك عمل صالح برخيزند ، ولى به آنان گفته مى شود : اى احمق تو از همانجائى كه آرزوى برگشت به آن را دارى مى آئى ! !

اى پسر آدم محبت دنيا را از دل بيرون كن كه من محبت خود را با دنيا در يك دل مانند آب و آتش جمع نمى كنم ، در جمع روزى و مال كه مقسوم و مرزوِ است حرص مدار كه روزى تو را ديگرى نخواهد خورد .

اى فرزند آدم حرفى نمى زنى ، و نگاهى نمى كنى ، و قدمى بر نمى دارى مگر آن كه دو ملك با تو هستند و خوب و بد ترا مى نويسند ، عافيت و سلامت چند روزه شما را فريب ندهد كه مدت عمر بسيار محدود و ناچيز است و عدد نفس هاى شما محدود و محصور ! !

اى صاحبان عقل از خداى بترسيد ، شايد نجات يابيد ، آنچه براى آنجا لازم است و دوست داريد پيش بفرستيد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به ابوذر فرموده :

با طول امل در كارهاى الهى تأخير مكن ، كه بگوئى بعد از اين خواهم بود و خواهم كرد ، چه بسيارند منتظر فردا كه به فردا نرسند .

اى ابو ذر اگر سرعت آمدن اجل را به نزد خود بينى ، البته آرزوهاى غلط را به سختى دشمن داشته و از فريب آن در امان مانى .

ابوذر پرسيد يا رسول الله زيرك ترين مؤمن كيست ؟ فرمود : آن كه بيش از همه ياد مرگ كند و تهيه بهتر بردارد و در برابر او آدم احمق است كه مشغول شهوات حيوانى است و آرزوى رسيدن عنايت خدا را هم دارد .

اى عزيز با تميز بيا و برخود رحم كن ، و همين دم ميلى و رقت قلبى بهم رسان و به تدارك آخرت خود مبادرت نما ، توبه و انابه آر ، و از جميع معاصى كه بدون ترك آن نجات محال است دست بردار ، و حقوِ از دست رفته را قضا ، و حقوِ مردم را ادا كن ، عزم را جزم نما كه از اين پس تتمه عمر را صرف جلب رضايت او كنى ، و از نافرمانى حضرت دوست بپرهيزى ، و يقين بدان كه با چنين حركتى به سوى سعيد و محبوب شوى ، گرچه از شقى ترين مردم بودى .

مواظب و مراقب باش كه تأخير در عوض كردن خود نكنى ، و توبه و انابه را به فردا موكول ننمائى ، كه ناگاه وقتت بسر آيد ، وهنگامه فرصت بگذرد ، و يكمرتبه قهرمان اجل به تازيانه قهر در گورت افكند ، و وقتى از خواب غفلت برخيزى و از مستى هشيار شوى كه در سكرات موت باشى و فزع عظيم بر تو غالب آمده باشد ، و از معاينه آثار شقاوت كه براى مصلحت تكاليف مخفى بود ، جزع اليم بر تو ظاهر و از غفلت مشوش و پريشان ، و از هر هول مطلع و وحشت صد هزار عقوبت كه پى در پى مى آيد مضطرب و حيران ، دوستانت لباس ماتم در بر ، و اطفالت خاك يتيمى بر سر ، و در آن وقت همه در فكرند ، كه جيفه بدنت را با قرار دادن در خانه گور همراهى كنند ! !

آرى اى عزيزان ، به قول رسول عزيز اسلام و رهبر بزرگوار اسلام و دلسوزترين معلم نسبت به انسان :

كَفى بِالْمَوْتِ واعِظا .

به دنبال جمله بالا رسول اسلام فرمودند : عقل براى دلالت تو به راه خير كافى ، و تقوا به عنوان زاد و عبادت بعنوان شغل و خداوند مهربان به عنوان مونس ، و قرآن به عنوان مبين حقايق براى تو بس است .

چون به اين حقايق آراسته شوى ، بنده واقعى حق گشته ، در صراط او قرار گرفته و پايان كارت رضايت مولا و قرار گرفتن در بهشت است .

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيِّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهمْ جَنَّاتُ عَدْن تَجْري مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ .

آنان كه به خداوند ايمان آوردند و نيكوكار شدند ، آنان بحقيقت بهترين مردمند .

پاداش آنان نزد خداوند بهشت هاى عدن مى باشد ، كه نهرها از زير درختانش جارى است ، در آن بهشت ها ابدى و جاودانند ، خدا از آنها خوشنود ، و آنها هم از خدا خوشنودند ، اين بهشت مخصوص كسانى است كه از خدا بترسند .

شيخ مصلح الدين ، سعدى حكمت گو ، در شرح حال عاشقان حق مى فرمايد :

عجب دارى از سالكان طريق *** كه باشند در بحر معنى غريق
خود از ناله عشق باشند مست *** زكونين بر ياد او شسته دست
به سوداى جانان زجان منفعل *** به ذكر حبيب از جهان مشتغل
بياد حق از خلق بگريخته *** چنان مست ساقى كه مى ريخته
نشايد به دارو دوا كردشان *** كه كس مطلب نيست بر دردشان
الست از ازل هم چنانشان بگوش *** به فرياد (قالوا بلى) در خروش
گروهى عمل دار و عزلت نشين *** قدمهاى خاكى دم آتشين
بيك نعره كوهى زجا بركنند *** بيك ناله شيرى بهم برزنند
چون بادند پنهان و چالاك پوى *** چو سنگند خاموش و تسبيح گوى
سحر گر بگريند چندان كه آب *** فرو شويد از ديده شان كحل خواب
فرس كشته از بس كه شب رانده اند *** سحرگه خروشان و وامانده اند
چنان فتنه بر حسن صورت نگار *** كه با حسن صورت ندارند كار
شب و روز در بحر سودا و سوز *** ندانند زآشفتگى شب زروز
وَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا إلاّ بَلاءٌ وَفِتْنَةٌ ، وَما نَجا إلاّ بِصِدِِْ الإلْتِجاءِ .

ونيز پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

كسيكه از نور هدايت ، خود را محروم كرده ، و دست از دامن اولياء كشيده ، از تمام هويت حيات جز شكم و شهوت ندانسته ، چهار چشمى نگران ماديت شده ، و دو دستى به دنيا چسبيده ، بايد بداند ، كه در پايان كارش از اتصال به دنيا جز بلا و فتنه كه آنهم مورث عذاب و حسرت است چيزى برايش نخواهد ماند ، نجات از آنهمه بلا و فتنه ، كه بدنبالش عذاب ابدى است ، براى كسى است كه صادقانه و با نيتى خالص و با حالى خوش از همه شرور و وساوس شياطين درونى و برونى ، عملا بحضرت مولا پناه برد .

دنيا سرائى دو در است ، انسان از درى وارد مى شود ، و با سرعت از درى ديگر خارج مى گردد ، حيف است كه انسان اين دو روزه را بخاطر شكم و شهوت با آخرت ابد با آن همه نعيم مقيمش معامله كند !

به قول خبيرى تيزهوش الف تا ياى زندگى خود را اين چنين با فرهنگ عالى حق هماهنگ نمائيد :

كه انسان هاى واقعى و عباد حقيقى الله كسانى هستند كه :

الف : (أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ) را بخاطر سپرند .

ب : بهره و نصيبى از آيه (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ) ببرند .

پ : پرهيزكار و متقى باشند .

ت : تسكين دردر دردمندان دهند .

ث : ثمر زندگى را نيكوكارى دانند .

ج : جاهلان را باسلامت نفس و زبان خوش جواب دهند : ( إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً ) .

ح : حكم بحق و عدالت دهند .

خ : خارستانى را به گلستانى مبدل سازند .

د : دوا و غذائى را بيماران مستمند دهند .

ذ : ذخيره اى از دين و دانش فراهم آورند .

ر : رستگارى را در راستى دانند .

ز : زبان را در راه خير و صلاح جامعه كشانند .

ژ : ژنده پوشى را پوشش نو دهند .

س : سخى الطبع و كريم النفس باشند .

ش : شمع فروزانى فرا راه خلق گردند .

ص : صادِ الوعد و خوش قول باشند .

ض : ضميرى پاك و قلبى تابناك داشته باشند .

ط : طلب روزى از طريق مشروع كنند .

ظ : ظرفيت الهى خود را بالا برند .

ع :عبرتها از دنياى عبرت انگيز گيرند .

غ : غور و تأمل در نتيجه تصميمات خود كنند ، و در عاقبت هر كارى تيزبين باشند .

ف : فرزندان شايسته اى پرورش دهند .

ِ : قرآن را با قلبى پاك بخوانند و به آن عمل كنند .

ك : كظم غيظ از رفتار نابخردان نمايند .

گ : گاه و بيگاه به كمك خلق خدا بشتابند .

ل : لطفى در مقام و ادبى در مقال داشته باشند .

م : مرد حق شده و از مردان الهى تجليل كنند .

ن : نواميس خود را حفظ نمايند .

و : ولاى خانواده عصمت و طهارت را در دل ثابت و در عمل آشكار نمايند .

هـ : همت را متوجه والاترين مقاصد الهى و انسانى كنند .

ى : يقين به درو كردن كشته هاى خود در قيامت داشته باشند .

زغم مطلوب دل حاصل نگردد *** زعزلت گرد غم زايل نگردد
زظاهر سازى و مردم فريبى *** كسى را لطف حق شامل نگردد
دلا با جهل و غفلت كشتى فوز *** زطوفانها بر ساحل نگردد
بپرهيز از ريا و برحذر باش *** كه رنج زندگى عاطل نگردد
مواظب باش تأثيرى ندارد *** سخن از آنكه خود عامل نگردد
مبادا جز رضاى حق بپوئى *** كه حق آنى زتو غافل نگردد
نباشد باطل اين نقش گناهان *** به آب توبه گر باطل نگردد
دگر از محمل نخوت فرود آى *** بجز حسرت از اين محمل نگردد
به درك پايه حق اليقين جز *** به تقوا هيچ كس نايل نگردد
دلا هر آن كه ايمانش قوى شد *** به واجب هاى حق كاهل نگردد
به او رنج و مصيبت هاى دني *** چنانهم موذى و مشكل نگردد
گر اين دنيا بود در عمر هم اين *** به مؤمن يك بلا نازل نگردد
جز اين عالم جهان ديگرى هم هست *** چرا عاقل به آن نائل نگردد
به آنجا هم برس آنجا كه پيش است *** كه اينجا دائمت منزل نگردد
هر آن كو پيش نفرستاده چيزى *** بهمره چيزكى حامل نگردد
به تقوا بيمه كن عمر گذر ر *** كه غافل زين عمل را حل نگردد
دلا دانسته گير از دامن دين *** كه رهرو بر رهش جاهل نگردد
خوشا آن دل كه بين او و محبوب *** كمالى پرده اى حائل نگردد
وَقالَ نُوحٌ (عليه السلام) : وَجَدْتُ الدُّنْيا كَبَيْت لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَخَرَجْتُ مِنَ الآخَرِ .

هذا حالُ نَبِىِّ اللهِ فَكَيْفَ حالُ مَنِ اطْمَأنَّ فيها وَرَكَّنَ إلَيها وَضَيَّعَ عُمْرَهُ في عِمارَتِها وَمَزََِّ دينَهُ في طَلَبِها .

از حضرت شيخ الانبيا وجود مقدس نوح مرويست كه مى فرمود : دنيا در نظر من همانند خانه اى دو در است ، كه از يكى داخل شدم و از ديگرى بيرون روم ، اين است حال كسى كه گفته اند : نزديك به دو هزار سال و كسرى طول عمر داشته ، وقتى نظر چنين بيدارى به دنيا چنين باشد ، واى بحال كسيكه با عمرى بسيار كم ، سى سال و پنجاه سال و حداكثر هفتاد سال ، دل بدنيا بسته باشد ، آنچنان دلبستنى كه انگار جز دنيا جائى نيست ، و گويا يك در براى دنيا جز در ورود نبوده و براى اين منزل در خروجى نهاده نشده ! !

هرگاه پيامبرى با چنان مناعت شأن و علو مكان حالش اين باشد ، يعنى خود را مسافرى بداند كه طول سفرش از درى تا درى است ، چون باشد حال آن انسانى كه اطمينان خاطر به دنياى گذشتنى بسته و عمر در پى تحصيل آن ، آنهم از راه نامشروع ضايع كرده و دين خود را كه در رأس تمام ارزشهاست در طلب آن از بين برده باشد .

اگر از دنيا براى تحقق شرف و آزادگى و كمال و آبادى آخرت استفاده كنيد ، در حقيقت در صراط مستقيم هستيد ، و اگر از دنيا فقط بخاطر شكم بهره ببريد ، و براى جمع مال آن بكوشيد ، خويش را به خسارت ابدى مبتلا كرده ايد ، على (عليه السلام) در تشريح لذيذترين امور دنياى زودگذر و از دست رفتنى مى فرمايد :

دنيا شش چيز است :

خوردنى ، آشاميدنى ، بوئيدنى ، پوشيدنى ، برنشستنى ، بنكاح خواستنى .

شيرين ترين خوردنيها عسل است ، و آن از دهن مگس است ، شريفترين آشاميدنى آب است و خاص و عام نسبت به آن برابرند ، و شريفترين پوشيدنيها ابريشم است و آن بافته يك كرم است و شريف ترين بويها مشك است و آن از خون آهو است ، و شريف ترين بر نشستنى اسب است ، و عظيم ترين لذت شهوت است كه اتصال دو مركز قذارت به يكديگر است .

اين است محصول ظاهر دنيا ، كه كثيرى از مردم نسبت به آن گريبان پاره كرده و خودكشى مى كنند ، و براى بدست آوردن آن خويش را به هزار گناه و معصيت و رذيلت اخلاقى آلوده مى نمايند ! !

هماى شيرازى فرمايد :

جهان و كار او باشد فسانه *** منه دل بر فسانه كودكانه
فسانه ننگرى كار جهان ر *** كه حكمتهاست اندر اين فسانه
از اين زندان درآ اى مرغ قدسى *** كه هستت شاخ طوبى آشيانه
اگر خواهى سليمانت دهد بار *** رهائى جو دلا زين ديو خانه
تو سيمرغى به قاف وحدت اى دل *** چرا ماندى اسير و آب و دانه
در اين عالم كه بيت العنكبوتست *** روا نبود كند سيمرغ لانه
سرود عشق از دل مى برد غم *** بزن مطرب سرودى عاشقانه
بهانه جو فلك در خون مردم *** تو خون خلق ريزى بى بهانه
دلا سيل اجل در پى روان است *** نسازى در ره اين سيل خانه
تو باز دست سلطان جهانى *** چرا با كركسانى هم ترانه
هما جز گلستان مهر حيدر *** نگيرد مرغ جانم آشيانه
بجو در دوستى آل حيدر *** بهشت عدن و عيش جاودانه
وَالفِكْرَةُ مِرْاةُ الْحَسَناتِ ، وَكَفّارَةُ السَّيِّئاتِ ، وَضِياءٌ لِلْقَلْبِ ، وَفُسْحَةٌ لِلْخُلْقِ ، وَإصابَةٌ في إصْلاحِ الْمَعادِ وَإطّلاعٌ عَلَى الْعَواقِبِ وَاسْتِزادَةٌ فِى الْعِلْمِ .

امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد : انديشه و فكر در آنچه بايد انديشه كرد ، مانند انديشه و نظر در دنيا و فناى آن ، و در خلق دنيا و اوضاع آنان ، انديشه در مسائل عالى الهى و آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آسمانها و زمين است ، در حقيقت آئينه نشان دهنده حسنات ، و ريشه و مايه كفاره بديها و روشنى قلب ، و گشايش مشكلات نفسانى ، وسبب اصلاح معاد ، و علت آگاهى نسبت به عواقب و زياد شدن علم و دانش انسان است .
آئينه حسنات و كفاره سيئات
انديشه در آنچه بر جهان و مردم جهان از نيك و بد گذشته بحقيقت آئينه نشان دهنده حسنات است .

چه اينكه وقتى انسان در وضع حقيقى جهان به انديشه مى نشيند به اين حقيقت مى رسد كه :

رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً .

پس وقتى نور فكر ، بطالت و عبثيت را از خانه هستى دفع كرد ، حق بودن جزء به جزء جهان آفرينش در دنياى با عظمت انديشه ثابت مى شود ، در اينصورت ، انسان انديشمند ، ذره اى از ذرات اين سفره پوشيده به حق را به باطل مصرف نخواهد كرد .

آرى انسان منصف چون بحق برسد ، حق را به حق متصل كند ، و از حق به راه حق و براى حق مصرف كند .

عليٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلىٍّ يُدُورُ حَيْثُ ما دارَ .

و چون انسان در احوالات امم و بخصوص گذشتگان انديشه كرد ، خوبيها و حسنات محسنين از امم را در خود تجلى داده ، و بديها و سيئات بدكاران را كه علت سقوط آنان در دنيا و آخرت شده از خويش دفع خواهد كرد .

در حقيقت انديشه در هر حقيقتى آئينه نشان دهنده حسنه يا حسناتى است ، كه آدمى را براى آراسته شدن به آن حسنه يا حسنات جلب خواهد كرد .

داستان انديشه فضيل عياض در يك آيه قرآن مشهور است ، كتب رجالى و عرفانى آن داستان را بازگو كرده اند ، كه اين دزد پرقدرت بر اثر انديشه در يكى از آيات سوره حديد ، آراسته به حسنات و پاك از سيئات و آلودگيها شد .

فضيل و آشتى با حق
فضيل كه بخاطر قدرت زياد و شغل كاروان زنى ، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود ، و امنيت جاده هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ريخته بود ، عاشق زنى صاحب جمال گشت ، قسمتى از اموال بدست آورده را براى او مى فرستاد و گاهى براى كام جوئى از او به نزديك خانه او مى رفت ، ولى زمينه دسترسى به آن زن برايش ميسر نمى گشت .

تصميمش براى رسيدن به وصال معشوقه سخت گير قطعى شد ، خانواده زن ، در ترس و وحشت بودند ، ولى از ضعف اراده و عدم توانائى ، چاره اى جز تسليم در برابر آن قدرت شيطانى در خود نمى ديدند .

كاروانى به وقت شب از نزديكيهاى محل زندگى فضيل در بيابان مرو يا باورد عبور مى كرد ، يكى از كاروانيان با صداى خوش ولى آميخته با حزن اين آيه را قرائت مى نمود :

أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهَ .

آيا براى اهل ايمان وقت آن نيامده كه دل خفته شان بيدار گردد ؟

آيه شريفه چون تيرى بود كه بر جان فضيل نشست ، گوئى آيه كريمه به او گفت :

اى فضيل تا كى تو راه مردم زنى ؟ گاه آن آمد كه ما راه تو زنيم ، فضيل لحظه اى در آيه و در كار خود و در كار مردم و عاقبت برنامه انديشيد ، بيدار شد ، خجل و گريان روى به ويرانه نهاد ، كاروانى در آنجا اطراِ داشت ، عده اى مى گفتند برويم ، يكى مى گفت نتوان گفت كه فضيل بر سر راه است ! !

فضيل چون اين مسئله بشنيد ، فرياد زد بشارت باد شما را كه آن دزد خطرناك ، و آن منبع شر با خدا آشتى كرد ، ديگر بيم راه نيست .

پس از آشتى با حق همه روزه روزه گرفت و بتدريج رضايت صاحبان مال را جلب كرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد ، و گروهى از نفس الهى او به مدار تربيت قرار گرفتند ! !

خانمان سوز شود آتش آهى گاهى *** ناله اى مى شكند پشت سپاهى گاهى
گر مقدر بشود سلك سلاطين پويد *** سالك بى خبر خفته به راهى گاهى
قصه يوسف و آن قوم چه خوش پندى بود *** به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى
روشنى بخش از آنم كه بسوزم چو شمع *** روسپيدى بود از بخت سياهى گاهى
هستيم سوختى از يك نظر اى اختر عشق *** آتش افروز شود برِ نگاهى گاهى
عجبى نيست اگر مونس يار است چو من *** بنشيند بر گل هرزه گياهى گاهى
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم *** بهر طوفان زده سنگيست پناهى گاهى
انديشه در عاقبت كار عامل سعادت ابدى است
در كتاب « اسرار معراج » صفحه بيست و هشتم اين حديث بسيار مهم و جالب و حيرت آور را مى خوانيم :

در زمان رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در شهر مدينه شخصى بود بسيار ظاهر الصلاح ، بطورى كه كسى در حق او در هيچ موردى گمان سوء و ظن خلاف نداشت .

شايد بسيارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مى كردند ، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خويش در بعضى از شبها به خانه مردم مدينه دستبرد مى زد ! !

شبى براى دزدى از ديوار خانه اى بالا رفت ، اثاث زيادى در آن خانه بود ، و در ميان خانه به غير از يك زن جوان تنها كسى نبود ، عجيب خوشحال شد ، كه امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان ، در رختخواب عيش و عشرت هم شركت خواهم كرد .

همان طور كه در دل تاريكى بر سر ديوار منظره فريبنده اثاث خانه ، و چهره دلرباى زن را مى نگريست ، به فكر فرو رفت : دزدى تا كى ، ننگ تا چه مدت ، براى چه بايد زحمات انبيا و اولياء را از ياد برد ، عاقبت اين همه گناه و فساد چه خواهد شد ، مگر براى من مرگ و برزخ و قيامت و محاكمات الهيه نيست ، در پيشگاه حق و در دادگاه عدل جواب اين همه ظلم و جنايت را چگونه بايد داد ؟ ! !

آرى با ادامه اين اعمال به روزى خواهم رسيد ، كه براى من راه گريز و فرار از چنگان عدالت نخواهد بود ، آن روز پس از اتمام حجت حق ، مبتلا به غضب خداوندى مى شوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد ، و در آن صورت انتقام آلودگيهايم را پس خواهم داد ! !

پس از اندكى تأمل و فكر ، از دزدى و تجاوز به آن زن ، سخت پشيمان شد ، و با دست تهى به خانه بازگشت .

به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آمد و در حضور آن جناب نشست !

ناگهان ديد زن صاحب خانه اى كه شب گذشته براى دزدى اثاث آن در نظر گرفته بود به محضر رسول اكرم آمد ، عرضه داشت اى رسول خدا زن بى شوهرى هستم همراه با ثروتى زياد ، پس از چند ازدواج ديگر قصد شوهر كردن نداشتم ، اما ديشب بنظرم رسيد كه دزدى به خانه ام راه پيدا كرده ، گر چه چيزى نبرده ، ولى مرا وحشت زده كرده ، از اين پس مى ترسم در تنهائى ادامه زندگى دهم ، اگر صلاح مى دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد .

حضرت اشاره به آن مرد يعنى به دزد شب گذشته كردند و فرمودند : اگر ميل دراى ترا به آن شخص تزويج كنم ، زن به چهره مرد خيره شد ، او را پسنديد ، و نسبت به او اظهار ميل و رغبت كرد .

پيامبر اسلام عقد آن زن را براى آن مرد بست ، سپس هر دو به منزل آمدند ، دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و به او گفت اگر شب گذشته ثروتت را مى بردم ، و دامن عفتت را آلوده مى كردم ، علاوه بر اينكه يكشب بيشتر در كنار تو نبودم ، آتش غضب هميشگى حق را براى خود برمى افروختم ، ولى در عاقبت كار فكر كردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزيدم و در نتيجه براى هميشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسيدم !

آخر به قول لسان الغيب :

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد *** زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم كه خزان مى فرمود *** عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل *** نخوت باد دى و شوكت خار آخر شد
صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب *** گو برون آى كه كار شب تار آخر شد
آن پريشان شبهاى دراز و غم دل *** همه در سايه گيسوى نگار آخر شد
باورم نيست زبد عهدى ايام هنوز *** قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
ساقيا لطف نمودى قدحت پر مى باد *** كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
در شمار ارچه نياورد كسى حافظ ر *** شكر كان محنت بيحد و شمار آخر شد
بزرگان عالم ، فكر و انديشه را مبدء بدست آوردن سعادت دانسته و در اين زمينه جملاتى بسيار زيبا به شرح زير دارند :

التَّفَكُّرُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُه ، فِكْرَةٌ في آياتِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها التَّوْحيدُ وَالْيَقينُ ، وَفِكْرَةٌ في نِعْمَةِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الشُّكْرُ وَالْمَحَبَّةُ ، وَفِكْرَةٌ في وَعيدِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَةُ ، وَفِكْرَةٌ في وَعْدِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّغْبَةُ وَفِكْرَةٌ في تَقْصيرِ النَّفْسِ عَنِ الطّاعَةِ مَعَ إحْسانِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الْحَياءُ .

انديشه بر پنج جهت است :

1 ـ انديشه در آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى حق ، كه نتيجه آن رسيدن به توحيد و يقين است .

2 ـ انديشه در نعمت هاى ظاهرى و باطنى الهى ، كه ثمره آن شكر و عشق به حضرت مولاست .

3 ـ انديشه در آيات عذاب ، كه ميوه آن ترس از گناه و خوف از مقام حق است .

4 ـ انديشه در وعده هاى الهى نسبت به نيكوكاران كه عاقبت آن رغبت و شوِ به اعمال صالحه است .

5 ـ انديشه در تقصير خويش از طاعت حق ، با آنهمه احسان الهى به عبد ، كه نتيجه آن شرم و حياء از خداست .

عطاء مى گويد همراه عبيد بن عمير به نزد عايشه رفتيم ، در حاليكه بين ما و او پرده اى افكنده بود . . . ابن عمير به عايشه گفت : عجيب ترين چيزى كه از رسول اكرم ديدى براى ما بگو ، عايشه گريه كرد و گفت : تمام زندگى پيامبر عجيب بود ، شبى نزد من آمد ، كنارش قرار گرفتم ، فرمود رهايم كن تا مولايم را عبادت كنم ، برخاست به طرف آب رفت ، وضو گرفت ، سپس به نماز ايستاد ، نماز مى خواند و گريه مى كرد ، در حدى كه محاسن مباركش از آب چشم تر شد . آنگاه به سجده رفت و از اشك ديده زمين راتر كرد ، سپس به پهلو قرار گرفت ، تا بلال آمد ، و او را به نماز صبح خبر كرد ، بلال به حضرت عرضه داشت ، گريه شما از چيست ؟ در حاليكه گذشته و آينده ات را خداى مهربان غرِ در غفران قرار داده .

فرمود : بلال واى بر تو چرا گريه نكنم در حاليكه در امشب اين آيه نازل شده :

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَات لاَُوْلِي الاَْلْبَابِ .

سپس فرمود : واى بر كسيكه اين آيه را بخواند و به راه انديشه در آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز قرار نگيرد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : أُعْطُوا أَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ قالُوا : وَما حَظُّها مِنَ الْعِبادَةِ يا رَسُولَ اللهِ ؟ قالَ : النَّظَرُ في الْمُصْحَفِ وَالتَّفَكُّرُ فيهِ وَالاْعْتِبارُ عِنْدَ عَجائِبِهِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : نصيب و بهره عبادت را به چشم خود ببخشيد ، عرضه داشتند بهره چشم از عبادت چيست ؟ فرمود : نظر كردن به قرآن و انديشه در آيات آن و پند گرفتن از عجائبش .

انديشه روشنى دل است
قلب اين مهم ترين عضو آدمى ، كه خانه انعكاس حقايق و مشرِ انوار الهيه ، و جايگاه معرفت و عشق است ، گاهى در سيطره جواذب مادى و هواهاى نفسانى ، و غرائز سركش حيوانى ، به تاريكى خطرناك حرص و بخل ، حسد و كينه ، شرك و نفاِ ، عجب و ريا و . . . آلوده گردد ، و صاحبش را از پى اين آلودگى به خزى دنيا و عذاب آخرت دراندازد ، طبيبان الهى انديشه در امور ، و فكر در عاقبت ، و توجه به احوال نيكان و بدان را سبب زايل شدن اين تاريكى مى دانند ، چنان كه تاريخ حيات ثابت كرده ، هر تاريكى دلى با نور انديشه روشن دل گشت .

بهاءالدين ولد از پى راهنمائى گمراهان و تحقق روشنى در فضاى قلب تاريك دلان ، در مقاله اى مى فرمايد :

گفتم اى الله چنان كه نظر مرا بدين اسباب جهان گشاده كردى ، تا چست شدم در نگاه داشتن احوال خود ، هم چنان نظرم را گشاده به اسباب آخرت كن ، تا احتراز كنم از اين جهان .

هم چنان كه در حسن صور خوبان اين جهانى چشم دادى تا اينها را مى بينم ، هم چنان چشم دلم را به جمال خوبان جهانى گشاده كن تا منجذب به خدمتت ، چشمه هاى علم هر دو جهانى را از عرصه هاى عدم تو گشاده مى كنى .

اى الله انبيا را بر سر كدام چشمه سار در عرصه عدم فرو آورده اى ، يا رب مرا از آن چشمه آب بده ، گفتم ثنا بايد گفتن الله را تا مرا اين عطا به ارزانى دارد ، فاتحه را آغاز كردم :

اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ .

گفتم اى الله و اى پروردگار ، تربيت هر دو جهانى را تو توانى كردن ، تربيت چه باشد كه علم آن جهانى را به من تو كرامت كن .

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .

اى رحمان شير مهربانى اين جهان را تو گشاده كرده اى ، تا دل نمى دهد كه از سر اين شير مهر برخيزند ، اى رحيم همچنان شير مهربانى آن جهانى را در سينه ام تو روان كن تا عاشق آن جاى باشم .

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيِّاكَ نَعْبُدُ .

اى مالك يوم دين آرزويم هماره عبادت تست .

وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ .

استعانت از تو مى طلبم كه بگشائى در نظرم را به روح آن جهانى و به تو عاشق ضرورى باشم نه عاشق به تكليف .

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ .

راه چشمه اى نما ، از چشمه سارهائى كه در عدم است ، كه راست به ملك آن جهانى مى رساند .

صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ .

آن چشمه سار دانش كه انبيا (عليهم السلام) در آن چشمه رفته اند ، و از آن نوشيده اند ، مرا نيز هم از آن چشمه كرامت كن .

شما « بعضى از مردم » صواب را نمى دانيد ، چو شما خود را آكنده ايد ، صواب كجا راه يابد در شما ، چشم را به خواب آكنده ايد ، و سر را به سوداى فاسد آكنده ايد ، و شكم را به نان آكنده ايد ، و دل را بحرص آكنده ايد ، و تن را به كاهلى آكنده ايد ، اى بيچارگان همه تان در ژنگار عصيان مانده ايد ، چنان كه مرغان در دام مانند .

اكنون جهد كنيد تا هر يك گره از پاى يكديگر بگشائيد و رهائى يابيد .

تا به كى اى دل به اسباب جهان پرداختن *** آتشى بايد در اين آلودگى انداختن
پاى تا سر تا نسوزى خويش را پروانهوار *** كى توان گردن چو شمع انجمن افروختن
چون توانگر ساختن خود را به درويشى توان *** تنگ چشمى دان به تاج خسروى پرداختن
سلطنت در فقر جوئى هستى اندر نيستى *** وصل در هجران بيابى بردن اندر باختن
كور نبود آن كه نشناسد ره خود را زچاه *** چيست كورى در دو عالم خويش را نشناختن
نفس اگر رام تو گردد بى تكاپوى بر *** رفرف همت توان بر بام گردون تاختن
تن بينداز و روان شو سوى دارالملك جان *** خويش را از اصل خود تا چند دور انداختن
عشق و سوز و درد جو آتش بزن در گفتگو *** تا بكى خودكامى و خودبينى و خودساختن
چيست دانى شرط عاشق زير تيغ عشق دوست *** رخ چو گل افروختن گردن چو سرو افراختن
كار مردان است جان دادن بدشت كربل *** زورِ همت به طوفان بلا انداختن
از حسين آموز رسم عاشقى گر عاشقى *** چيست رسم عاشقان سر دادن و جان باختن
چيست دانى رسم درويشى هماگر رهروى *** مشكلات راه را بر خويش آسان ساختن
فضاى اخلاق ملكوتى
در قطعه اى از روايت خوانديد كه : انديشه باعث فسحت خلق است ، نفس چون بر اثر جواذب مادى و شهوانى اسير شود ، منبع رذائل و آلودگى ها گردد .

در اسارت نفس در بند هوا ، حرص ، حسد ، بخل ، كينه ، سوء ظن و انواع رذائل بر انسان غلبه كند ، و هريك از اين امور فاسده براى لغزاندن قدم به چاه بدبختى و گودال سقوط و تنور جهنم كافى است .

انسان وقتى به مايه گرفتن از قرآن و معارف الهى در خسارت هائى كه از ناحيه رذائل اخلاقى چه در دنيا ، چه در آخرت به انسان مى رسد ، انديشه كند ، و به اين معنى واقف گردد ، كه بودن رذائل موجب تنگى دل ، و تاريكى جان ، و ضيق صدر و محدوديت نفس است ، بدون شك به علاج اقدام كند ، و راه فضاى با عظمت و جهان بى كران اخلاق ملكوتى را به روى نفس باز نمايد .

اين گونه انديشه پاك و با معنى بهترين علت براى اصلاح وضع معاد و اطلاع بر عواقب كار و اضافه نمودن معرفت در كانون جان است .

وَهيَ خِصْلَةٌ لا يُعْبَدُ اللهُ بِمِثْلِها .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : فِكْرَةُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة وَلا يَنالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إلاّ مَنْ خَصَّهُ اللهُ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوحيدِ .

امام صادِ (عليه السلام) در پايان روايت بسيار مهم باب انديشه مى فرمايد : فكر و انديشه و تفكر و دور انديشى حقيقتى است كه در تمام دوره خلقت ، بمانند آن خداوند بزرگ عبادت نشده ، كه فكر اصل بندگى و ريشه عبادت ، و نور هر واقعيت و جان هر حقيقتى است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : يكساعت انديشه ( در وضع ظاهر و باطن خود ، در دنيا و احوالات و انقلابهاى آن در آسمان و زمين ، در موجودات ، در قرآن ، در معارف الهيه ) از يكسال عبادت بهتر است ، و اين منزلت بزرگ و مقام با عظمت براى كسى حاصل نمى شود ، مگر اينكه حضرت حق او را به نور معرفت و توحيد برگزيده باشد .

در لحظه پايان اين جلد ، كه نزديك غروب آفتاب بود ، اين فقير دل شكسته ، و مسكين بال و پر بسته پس از اداى شكر حق از اتمام اين نوشتار ، دست گدائى به سوى آن بى نياز برآورد و به محضر مقدس حضرت حق عرضه داشت :

اى همه عالم زغمت سوخته *** چشم به لطف و كرمت دوخته
جمله رهين تو و انعام تو *** در گرو رحمت و اكرام تو
نام تو هر درد شفا مى دهد *** ياد تو بر قلب صفا مى دهد
آن كه ترا يافت دلش شاد شد *** يافت نجات از غم و آزاد شد
مهر ترا هر كه خريد اى حبيب *** جنت عشق تواش آمد نصيب
آن كه به درگاه تو آرد نياز *** مى شود او در دو جهان سرفراز
آن كه ترا خواند و زارى كند *** لطف تواش يكسره يارى كند
مرهم دلهاى پريشان توئى *** محور جان گرمى ايمان توئى
راحت جانهاى بلا ديده اى *** مرهم هر زخم جفا ديده اى
اى غم تو داغ دل زار من *** لطف تو اى نور جهان يار من
گر چه خطاكار و دل آلوده ام *** خود گل احسان تو بو كرده ام
روى سپيدم زكرامات كن *** بنده خود غرِ عنايات كن
ديده مسكين به رخت باز كن *** جان و دلش محرم هر راز كن
الهى دلم را بنور معرفت روشن كن ، جانم را به آتش عشقت برافروز ، دستم را بگير ، از مهالكم برهان ، و توفيق ادامه خدمت در راهت را از گداى پيشگاهت دريغ مدار ، آمين يا رب العالمين