گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
باب بيست و هشتم


در بيان راحت است
قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) :

لا راحَةَ لِمُؤْمِن عَلَى الْحَقيقَةِ إلاّ عِنْدَ لِقاءِ اللهِ ، وَما سِوى فَفي أرْبَعَةِ أشْياءِ :

صَمْتٌ تَعْرِفُ بِهِ حالَ قَلْبكَ وَ نَفْسِكَ فيما يَكُونُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ باريكَ . وَخَلْوَةٌ تَنْجُو بِها مِنْ آفاتِ الزَّمانِ ظاهِراً وَباطِناً . وَجُوعٌ تُميتُ بِهِ الشَّهَواتِ وَالْوَسْواسَ . وَسَهَرٌ تُنَوِّرُ بِهِ قَلْبِكَ وَتُصَفّى بِهِ طَبْعَكَ وَتُزَكّي بِهِ روُحَكَ .

قالَ النبيُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أصْبَحَ في سِرْبِهِ آمِناً وَفي بَدَنِهِ مُعافاً وَعِنْدَهُ قُوتُ يَوْمِهِ فَكَأنَّما حيزّتْ لَهُ الدُّنْيا بِحَذافيرِها .

وَقالَ وَهَبُ بْنُ مُنَبِّه : في كُتُبِ الاَْوَّلينَ كانَ مَكْتُوباً : يا قَناعَةُ العِزُّ وَالْغِنى مَعَكَ فازَ مَنْ فازَ بِكَ .

قالَ أبُوذَرٍّ (رحمه الله) : هُتِكَ سِتْرُ مَنْ لا يَثِقُ بِرَبِّهِ وَلَوْ كانَ مَحْبُوساً فِى الصُّمِّ الصَّياخيدِ .

فَلَيْسَ أحَدٌ أخْسَرَ وَأذَلَّ وَأنْزَلَ مِمَّنْ لا يُصَدُِِّ رَبَّهُ فيما ضَمِنَ لَهُ وَتَكَفَّلَ بِهِ مِنْ قَبْلِ أنْ خَلَقَهُ وَهُوَ مَعَ ذلِكَ يَعْتَمِدُ عَلى قُوَّتِهِ وَتَدْبيرِهِ وَجُهْدِهِ وَيَتَعَدّى حُدُودَ رَبِّهِ بِأسْباب قَدْ أغْناهُ اللهُ تَعالى عَنْها .

قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) : لا راحَةَ لِمُؤْمِن عَلَى الْحَقيقَةِ إلاّ عِنْدَ لِقاءِ اللهِ .

در اين حديث بسيار مهم ، وجود مقدّس حضرت صادِ (عليه السلام) مسئله راحتى و خوشى و امنيّت را مطرح مى كنند ، و گوشزد مى فرمايند ، كه آن خوشى و راحتى كه فرزندان آدم ميلياردها سال است بدنبال آن هستند يافت نمى شود .

راحتى آنست كه به دنبالش رنج و زحمت دوباره نباشد ، و الاّ آنچه بدنبالش مشقّت و زحمت است راحت نيست ، و راحت به معناى حقيقى در اين دنيا براى كسى مقرّر نشده .

در حديث قدسى آمده ; بندگان من در اين جهان بدنبال يافتن چيزى هستند كه من خلق نكرده ام و آن راحتى است .

راحت به هنگام رسيدن به لقاء حق به مؤمن مى رسد ، و هيچ مؤمنى به خاطر نور ايمانش توقع راحت در اين دنيا ندارد ، دنيا جاى كوشش و زحمت و عمل است ، و به قول على (عليه السلام) :

ألا وَإنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارَ وَغَداً السِّباَِ وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَالْغايَةُ النّارُ .

امروز زمان زحمت و مشقّت و زحمت و رنج و حركت و تكاپو است و فردا روز سبقت و مسابقه است ، آنان كه در اين جهان زحمت صحيح و رنج به حق كشيدند ، در مسابقه فردا برنده بهشت اند ، و آنان كه در مسير حق به تكاپو برنخاستند پايان عقب ماندگيشان دوزخ است .

( يَاأَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ ) .

اى انسان تو با رنج و كوشش بسيار زندگى مى كنى ولى بدان كه بدون شك به سوى خدا مى روى .

و نيز در آيه كريمه ذيل توجه نمائيم :

( لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِي كَبَد ) .

بى گمان ما انسان را در رنج و سختى آفريديم .

از روز نخستين حيات كه در تنگناى رحم با مشقّت هاى بسيار بسر مى برد ، تا با فشار و زحمت ولادت يافت و ادوار مختلف زندگى را از شيرخوارگى تا پيرى و فرتوتى همه را در سختى هاى گوناگون و مشقّات و زحمات فراوان سپرى نمود ، نشانه اين است كه هر كسى در اين دنيا چه مؤمن و غير مؤمن در چهار چوب رنج و زحمت است و راحتى براى او در هيچ مرحله و دوره اى نيست ، روشن مى شود كه دنيا محل راحت و استراحت نيست ، بلكه خانه رنج و مشقّت و زحمت و كوشش و مرارت و تكاپو است .

رنح و كوشش حق و زحمت و تكاپوى باطل
آرى همانطور كه از قرآن مجيد استفاده مى شود ، و ورايات و آثار بسيارى هم دلالت دارد ، و زندگى انسانها نيز شاهد زنده اى بر مسئله است ، دنيا جاى راحت و استراحت نيست ، و امكان راحت و استراحت هم به آن معنائى كه مردم در جستجويش هستند در اين خانه محدود براى كسى فراهم نمى باشد .

انسان بخواهد يا نخواهد بايد براى ادامه حيات همراه با رنج و زحمت و كوشش و مشقّت باشد .

چيزى كه هست اگر كوشش و زحمت انسان بر اساس معيارهاى اصيل ، معيارهائى كه قرآن و نبوت و امامت ارائه مى كنند انجام بگيرد ، از پى اين رنج و زحمت و كوششى كه مطابق با معيارهاى الهى انجام گرفته نعمت ابد حق و روح و ريحان و راحت و استراحت ابدى است ، چنانچه قرآن كريم در آيات زير دلالت دارد :

( الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوَان وَجَنَّات لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ) .

آنان كه ايمان آوردند ، و از وطن هجرت كردند ، و با مال و جان در راه خدا مجاهده نمودند ، آنان را نزد خدا مقامى بلندتر از ديگران است و آنان از سعادتمندان جهانند . خداوند ايشان را به رحمت بى منتهاى خود بشارت مى دهد ، و نيز به مقام رضا و خوشنودى خود پژمرده و به بهشت هائى كه در آنجا نعمت جاويد است وعده حتمى مى دهد .

شما در ايمان و توابع و آثار آن ، و هجرت و مسائل بسيار مهم و سنگينى كه دارد ، و جهاد و آنهمه تبعاتى كه براى آن هست انديشه كنيد ، ببينيد مؤمن مهاجر مجاهد در اين دنيا با چه رنج ها و مشقّت ها و زحمت هائى روبرو است و سپس در دو آيه بعد دقت كنيد و ملاحظه نمائيد نتيجه اين كوشش چه اجر گرانبهائى از رحمت و رضوان و نعيم مقيم است . آرى بر اساس وعده حتميه الهيّه ، كوشندگان در راه حق از اجر عظيم و نعمت جاويد و رضايت حضرت حق برخوردارند .

به قول حكيم فرزانه سنائى غزنوى :

تا معتكف راه خرابات نگردى***شايسته ارباب كرامات نگردى
از بند علائق نشود نفس تو آزاد***تا بنده رندان خرابات نگردى
در راه حقيقت نشوى قبله احرار***تا قدوه اصحاب لباسات نگردى
تا خدمت رندان نگزينى به دل و جان***شايسته سكّان سماوات نگردى
تا در صف اول نشوى فاتحه قل***اندر صف ثانى چو تحيّات نگردى
شه پيل نبينى بمراد دل معشوِ***تا در كف عشق شه او مات نگردى
تا نيست نگردى چو سنائى زعلايق***نزد فضلا عين مباهات نگردى
محكم نشود دست تو در دامن تحقيق***تا سوخته راه ملامات نگردى
و اگر كوشش و زحمت و رنج و تكاپوى انسان كه چاره اى از آن ندارد ، برخلاف معيارهاى اصيل الهى باشد ، زحمات انسان در پايان كار بر باد رفته و براى انسان حاصلى جز حسرت و ندامت و عذاب جهنم برجاى نخواهد گذاشت ، چنانچه آيات زير وضع آنان را مى نماياند .

( وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خَاشِعَةٌ * عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً * تُسْقَى مِنْ عَيْن آنِيَة * لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيع * لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوع )

چهره هائى در آن روز فرو شكسته است ، كه در اين جهان كوشنده و رنج كشنده بودند ، در آتش سخت سوزان درآيند ، آنان را از چشمه اى جوشان بياشامانند ، براى آنها خوراكى جز از خار درشت تلخ نيست ، نه فربه كند و نه از گرسنگى بازدارد و سود دهد .

على (عليه السلام) در دو جمله از خطبه 28 نهج البلاغه مى فرمايد :

فَرُبَّ دائِب مُضَيِّعٌ وَرُبَّ كادِح خاسِرٌ .

چه بسا فعال پر حركت و حرارتى كه نابود كننده است ، و چه بسا به رنج كوشنده اى كه زيانكار و ضرر كننده .

وضع اكثر مردم امروز ، بخصوص در اروپا و آمريكا و كشورهاى كمونيستى و بعضى از كشورهاى به ظاهر اسلامى را كه مى بينيم در حقيقت مصداِ دو جمله بالاست ، چه زحمت ها كه مى كشند ، چه رنج ها كه مى برند ، چه مشقّت ها كه تحمّل مى نمايند آن هم در راه پول و مقام ، آن هم به قيمت قتل و غارت ، و عاقبت تمام اموال را بجاى مى گذارند و مقام را از دست مى دهند ، و با پرونده اى كه جز در جنايت مسابقه اى نداشتند به محكمه عدل الهى وارد شده و به حكم حضرت حق به اشدّ عذاب دجار مى گردند .

صاحب ترجمه و تفسير نهج البلاغه در جلد ششم ص 156 در اين زمينه گفتار محكمى دارد بدين قرار :

شايد بتوان گفت : عمومى ترين پديده اى كه در كره خاكى فراگير همه جانداران است ، حركت و جنبش است .

در حقيقت جاندار منهاى حركت مساويست با جاندار منهاى جان ، چنان كه انسان منهاى انديشه مساويست با انسان منهاى انسانيّت . اين يك مسئله روشنى است كه براى اثباتش نيازى به استدلال و جر و بحث وجود ندارد .

آنچه كه مهم است اينست كه اكثريت اسف انگيز بنى نوع انسان حركت به معناى طبيعى محض آن را ، دليل موجوديت خود تلقى مى كنند . آنان استدلالى كه به « من هستم » مى آورند ، اينست كه مى توانند راه بروند ، مكان خود را تغيير دهند ، از يك موضع گيرى به موضع گيرى ديگرى منتقل شوند ، روابط خود را با طبيعت و انسانها دگرگون نمايند .

در دوران ما اين گونه دلايل با حركت هاى سريع تر مثلاً هزار كيلومتر در يك ساعت با هواپيماى مدرن تقويت شده اند .

اين حركت همان مقدار دليل موجوديّت انسان است ، كه حركت كازارها و كهكشانها و حركت الكترونها و حركت عقرب و افعى و يك مگس در لجنزار دليل موجوديّت اين موجودات مى باشد .

سرعت حركت انسان چگونه مى توانند با سرعت حركت نور قابل مقايسه باشد .

ولى مى دانيم كه حركت نور كمترين ارزشى در برابر حركت دست ، يك انسان ندارد ، كه براى خورانيدن يك جرعه شربت براى بيمارى كه نياز به آن دارد به كار مى افتد .

حركت يك انسان از كره زمين به كره ماه با يك تحول انقلابى درونى وى از پستى به اوج انسانيّت چگونه قابل مقايسه مى باشد ؟

اگر يك انسان با سرعتى فوِ سرعت نور اگر قابل تصور باشد ، همه كهكشانها را در هم نوردد و برگردد ، ولى دو قدم براى انسانى كه در آتش مى سوزد ، و يا در آب غرِ مى شود حركت نكند چه كارى انجام داده است ؟

حركت مطلوب ما انسانهاست ، اما آن حركتى كه در اصطلاح رهروان كوى حقيقت معراج ناميده مى شود .

در دوران ما مسابقه در سرعت حركت به شدّت در جريان است ، اين مسابقه تنها براى سلطه به كرات فضائى است ، كه اگر تكاپوهاى زمينى براى سبقت گرفتن در ميدان تنازع در بقا كفايتشان نكند ، از تسخير كرات فضائى بهره بردارى نموده و در همان دور دست ها به تعقيب يكديگر خواهند پرداخت .

اگر اين حركت ها سير و سياحت ها در كرات و فضاهاى بسيار دور براى مسابقه در خواندن كتاب تكوينى الهى و بهره بردارى از حيات معقول انجام مى گرفت ، اولى نتيجه اى كه مى داد ، خواب آرام چهار ميليارد و نيم نفوس كره زمين بود كه از آغاز حركت به فضاها و كرات راه نيافته است ، كه آيا شيپور مسابقه را براى آدم كشى امروز بصدا در مى آورند يا فردا ؟ !

در عنوان بحث گفتيم : زندگى آدمى حركتى طبيعى است كه فقط از آغاز هشيارى به حركت انسانى مى يابد ، و دنيا براى او ميدان مسابقه مى گردد ، مسابقه در خير و كمال .

معناى مسابقه آن مفهوم معمولى و رايج در ميان مردم نيست كه با تحرك حسّ رقابت صورت مى گيرد ، بلكه منظور اين است كه هشياران زنده و هدف دار ، با مشاهده عظمت و كمال رهروان منزلگه حقيقت به هيجان و تكاپو وادار مى شوند ، و خود را اعضائى از آن كاروان تلقى مى كنند ، كه حتى اگر سبقت بر آنان بگيرند بر مى گردند و گرفتن از دست آنان را وظيفه و عامل سرعت در حركت مى دانند . در آيات قرآنى در چند مورد دستور به مسابقه داده شده است نه مسابقه در ميدان تنازع در بقا و خونريزى بلكه براى پاك شدن از آلودگى ها و ورود بر جاذبه لقاء الله .

( سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ ) .

به بخشايش پروردگارتان سبقت گيريد .

و نه براى انحصار قدرت در راه سلطه گرى و بر چيدن بساط مسابقه در فضيلت و شرافت و تقواى انسانى .

( أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ) .

آنان مردمى هستند كه به آيات الهى ايمان آورده اند ، در راه وصول به خيرات شتاب مى كنند ، و آنان براى خيرات سبقت مى جويند . نه سبقت براى اشباع خودخواهيهاى ويرانگرشان .

سنائى غزنوى در باب نصيحت به انسان براى تكاپو در راه حق مى فرمايد :

خيز ايدل زين بر افكن مركب تحويل را***وقف كن بر ناكسان اين عالم تعطيل را
پاك دار از خط معنى حرف و رنگ و بوى را***محو كن از لوح دعوى نقش قال و قيل را
اندرين صفهاى معنى درّ معنى را مجوى***زان كه در سرنا نيابى نفخ اسرافيل را
كى كند برداشت دريا در بيابان خرد***ناودان بام گلخن سيل رود نيل را
دست ابراهيم بايد بر سوى كوى وفا***تا نبرّد تيغ برّان حلق اسماعيل را
مرد چون عيسى مريم بايد اندر راه صدِ***تا بداند قدر آيات و حروف انجيل را
در شب تارى كجا بيند نشان پاى مور***آن كه او در روز روشن هم نبيند پيل را
هر كسى بر تخت ملكت كى تواند يافتن***هم چو گيسوى عروسان دسته زنبيل را
از برون سو روغن تو سود كى دارد ترا***چون درون سو نور نبود ذرّه قنديل را
خيز و اكنون خيزكان ساعت بى حسرت خورى***چون ببينى بر سر خود تيغ عزرائيل را
آرى به قول حضرت صادق (عليه السلام) : براى مؤمن راحتى نيست مگر به وقت لقاء حق .

لقاء حق به قول قرآن در صورتى ميسر است كه انسان تمام دوران عمر را در سايه ايمان و عمل صالح بسر آرد .

( فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ) .

وَما سِوى فَفي أرْبَعَةِ أشْياءِ : صَمْتٌ تَعْرِفُ بِهِ حالَ قَلْبكَ وَ نَفْسِكَ فيما يَكُونُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ باريكَ . وَخَلْوَةٌ تَنْجُو بِها مِنْ آفاتِ الزَّمانِ ظاهِراً وَباطِناً . وَجُوعٌ تُميتُ بِهِ الشَّهَواتِ وَالْوَسْواسَ . وَسَهَرٌ تُنَوِّرُ بِهِ قَلْبِكَ وَتُصَفّى بِهِ طَبْعَكَ وَتُزَكّي بِهِ روُحَكَ .

در قسمت اول روايت حضرت صادِ (عليه السلام) فرمودند براى مؤمن راحتى وجود ندارد ، در اين قسمت مى فرمايد راحت مؤمن در اين دنيا در چهار امر معنوى است .

1 ـ خاموشى مقارن با فكر ، آن هم فكرى كه برايت معرفت آرد ، معرفت به حال قلب و نفست در آنچه كه بين تو و خداست .

در حقيقت اين خاموشى براى تو بايد يك سفر معنوى الهى باشد ، كه در اين سفر براى قلب و نفس غنيمت آورى و از دامن هر دو آنچه ضرر دارد پاك كنى ، كه خاموشى مورث فكر عبادتى بس بزرگ است ، در ميدان اين عبادت است ، كه انسان به وضع قلب و نفس خويش آشنا مى شود ، تا جائيكه نفس را تجلى گاه اسماء و صفات كرده و قلب را پس از شستشوى كامل حرم خدا مى نمايد ، و در حقيقت در سايه اين خاموشى يعنى بخود رسيدن تمام حجابهاى بين نفس و قلب و حضرت حق را از ميان برمى دارد و به تمام معنى بنده اى خالص و مخلص مى گردد .

اين خاموشى يعنى در خود فرو رفتن ، و خويش را بازرسى كردن در حقيقت مجاهده در راه خداست ، و در اين مجاهده بايد به انتظار عنايات و الطاف حضرت دوست بود ، كه بدون شك مزد اين مجاهده به انسان خواهد رسيد .

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُـحْسِنِينَ ) .

صاحب منهاج الطالبين در توضيح اين آيه شريفه مى گويد :

بدان كه معنى مجاهده مخالفت نفس ات ، و نرم كردنِ او در اخلاِ و اوصافى كه آن پسنديده و مرغوب است ، و بر نفس دشخوار بود در ترك اوصافى كه ناپسنديده و مكروه است و نفس بدان مايل بود .

و اين صفات به ظاهر تعلّق دارد و آن ميل اوست به شهوات جسمانى .

و بعضى به باطن تعلّق دارد و آن ميل اوست به شهوات روحانى ، مثل حبّ جاه و شرف و بزرگى ، و امورى كه به واسطه تعلّق دل بدان ، شخص محجوب و دور بود از حق تعالى ، و اگر چه پيش خلق ، آن مستحب و مستحسن بود و معنى رياضت هم نزديك است بدان .

اما بعضى از اهل معنى فرِ كرده اند و گفته اند كه رياضت مخالفت نفس است در امورى كه به باطن تعلّق دارد .

و هر كه صاحب بصيرت بود و محبّت و شوِ بر دل وى غالب بود ، چون به مخالفت نفس مشغول شود و در خود تفحّص و تجسّس كند آثار اين صفات ، جمله در خود بازديد ، و هر يك از آن وقتى كه سببى كه محرّك آن بود حاضر شود ، در خود صريحاً ببيند و بشناسد و به اصلاح آن مشغول گردد به توفيق الله تعالى .

( وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ) .

و طالب صادِ بايد كه بنا بر معنى ، اين آيت محقّق بداند ، كه هر خير و طاعت و عبوديت كه از وى در وجود آيد ، فايده و نفع آن و روح و راحت در عاقبت هم با نفس او راجع خوهد بود ، خصوصاً چيزى كه به خلاف نفس تعلّق دارد ، زيرا كه اگر چه نفس را در ابتداء احوال از آن كراهيتى بود ، وليكن آن كراهت ها از آن بود ، كه بر آن ناپسنديدها كه ضد آن است عادت كرده بود ، و عادت چون قوى شود طبيعت گردد ، و نيز هنوز ذوِ و راحت آنچه ضدّ آن است نيافته ، اما هرگاه كه شخص از سر شوِ و عشق ، يا از روى عقل و طريق علم به مخالفت نفس مشغول شود و بتدريج او را اندك اندك از آن عادت باز مى آورد ، چون عزم او قوى بُوَد و در آن قصد صادِ باشد ، و شرايط اخلاص را در اعمال خود نگاه دارد ، البته به قدر آن كه سعى كند و عادت ترك كند ذوِ آن بيابد .

از اين جهت مشايخ گفته اند ، كه هر كه چيزى ترك كند و به عوض آن در دل خود ذوقى نيابد ، او در آن ترك صادِ نبوده باشد ، يعنى سعى و ترك او در آن نه از بهر خداى بوده باشد .

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ ) .

و آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند ، ما هم گناهان را محو و مستور كنيم ، و بهتر از اعمال نيكشان به آنان جزا دهيم .

و بايد كه محقق داند ، كه اعمال صالحه ، شرط آن است كه به ايمان مقرون بود ، و هر گاه كه كسى عملى وسيعى كند ، كه آن نه خداى را بود ، شرايط ايمان تمام بجاى نياورده باشد ، لاجرم ذوِ آن نيابد .

و هيچ شك نيست كه اگر توفيق يابد و شرايط آن تمام به جاى آورد ، البته ذوِ و لذّت آن بيابد ، زيرا كه :

( إِنَّ اللهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ) .

و حق تعالى زياده و بهتر وعده كرده است ، پس چون شخص نه زياده يابد و نه كم ، آن خلل از جانب وى بوده نه از حق تعالى و تقدس .

اگر افتد حجابى اند اين راه***يقين مى دان كه آن از ماست امروز
و شك نيست كه خلاف عادت زيستن كارى بزرگ است و مشكل الا بتوفيق الله تعالى وتيسيره ، از اين جهت رسول (صلى الله عليه وآله) مخالفت نفس را جهاد اكبر خوانده است ، و تيغ زدن با دشمن و نفس را در معرض هلاك انداختن جهاد اصغر نام نهاده .

زيرا كه جهاد با دشمن كار يك باره و يك ساعته است ، و جهاد با نفس كارى است كه هر ساعت ، بلكه هر لحظه و هر نفس مى بايد كرد ، از بهر آن كه هر حركت و هر سكون كه نفس از سر عادت و طبيعت بدان ميل كند ، چون او را مخالفت كنند و ترك آن فرمايند ، هم چنان است بروى كه گوئيا او را بكشتند ، و از اين روى مشايخ گفته اند .

كه هر كه خواهد كه آنچه اهل دل مى دانند بدان ، و ذوِ آن بيابد ، بايد كه هر روز هفتاد بار و هر شب هفتاد بار بميرد ، چنان كه گفت :

اين آن راه است كه جز به كم نتوان زد***تا گم نشوى در او قدم نتوان زد
روزى صد ره ترا درين ره بكشند***كاندر طلب قصاص دم نتوان زد
و هر روز و هر شب مر هفتاد مردن كار كسى بود كه به شب نيز نخسبد و دايم به روز و شب به مخالفت نفس زندگانى كند .

اما آن كه همه روز به مصلحت و كار راستى دنيا و اكل و شهوات مشغول بود و همه شب خوش بخسبد و از درد دل درويشان و سوختگان فارغ و آسوده باشد او را اين كار چه خبر بود . و مشايخ گفته اند : كه هر كس كه پندارد كه او را در اين راه فتحى شود ، بى مجاهده و مخالفت نفس او در غلط است .

و گفته اند : كه هر كه او را در بدايت اين كار ايستادنى نبوده باشد ، در نهايت نيز او را نشستى نباشد .

و گفته اند :

الْحَرَكَةُ بَرَكَةٌ

و حركات ظاهر موجب بركات باطن باشد .

از عارفى روايت كرده اند كه گفت : از خال خود شنيدم كه مى گفت : اى جوانان بكوشيد و سعى كنيد پيش از آن كه هم چون من ضعيف شويد و در تقصير بمانيد ، و آن عارف گفت : در آن وقت كه او اين سخن مى گفت ، هيچ جوانى در عبادت به وى نمى رسيد و طاقت مجاهده وى نداشت ! !

و مشايخ گفته اند كه : بنياد اين كار بر سه چيز است : 1 ـ نخوردن الاّ به وقت فاقه يعنى گرسنگى سخت .

2 ـ و نخفتن الاّ به وقت غلبه خواب .

3 ـ و سخن نگفتن الاّ به وقت ضرورت .

و گفته اند : كه كسى به درجه صالحان نرسد ، تا وقتى كه از اين شش آستانه نگذرد .

اول در نعمت بر خود ببندد « به اين معنى كه حتى در حلال به ضرورت اكتفا كند » و در سختى بگشايد ، و در عزّ ببندد ، و در خوارى و مذلّت بگشايد ، و در راحت ببندد ، و در سعى و اجتهاد بگشايد ، و در خواب ببندد و در بيدارى بگشايد ، و در توانگرى ببندد و در درويشى بگشايد ، و در امل ببندد و در كار راستى مرگ بگشايد .

به قول حكيم صفاى اصفهانى :

اى بنده زبود خويش لاشو***بگذرد زسر منى و ماشو
بيگانه زپادشاه كثرت***با بنده وحدت آشنا شو
حق وحدت باقى است و فانى***در وحدت باقى خدا شو
بر غيب و شهود شاه مطلق***سلطان وجود را گدا شو
با وحدت ذات خويش مشغول***وارسته زقيد ما سوا شو
بىوضع و متى و اين فارغ***از چون و چگونه و چرا شو
اين ارض و سماست پرده دل***از ارض منزّه و سما شو
از ملك و ملك علاقه بگسل***يكتاى برى زهر دو تا شو
يار آمده و گه نثارست***اى جان عزيز من فدا شو
طالب زفنا رسيد بر دوست***گر طالب دوستى فنا شو
مردانه زهر چه هست بگذر***رندانه بيا و بى ريا شو
در دست خودى دواى او نفى***از درد بحضرت دوا شو
خواهى رسى ار به سرّ اطلاِق***از بند خود اى پسر رها شو
مستغرِ قلزم خدائى***بر كشتى كون ناخدا شو
تا بار دهندت آشنايان***بيگانه از اين منى و ما شو
اى دل به طريق عشق بازى***چندى به فراِ مبتلا شو
تا قدر وصال را بدانى***اى بسته بند هجر واشو
معشوِ توئى و عشق و عاشق***گور از نهفته بر ملا شو
بر دوست گراى و يك حقيقت***بر بام دل آى و يك هوا شو
يا كن ظلمات خويشتن طى***چون خضر و به چشمه بقا شو
يا گير بدست دامن پير***كى خضر مراد رهنما شو
قلب است زر وجود ناقص***اى گرد كمال كيميا شو
كن قلب تمام راز زپاك***اى سالك اگر مسى طلا شو
بگذار ستبرِ سلاطين***سلطان سرير بوريا شو
از هر چه كدورت است شو صاف***هم مسلك سيرت صفا شو
2 ـ ديگر چيزى كه در اين دنيا راحتى آورد ، خلوت است ، و اين خلوت يا خلوت دل است از غير ، يا خلوت زندگى است از بيگانه ، و يا خلوت نفس است از وساوس ، و يا خلوت است از دنيا پرستان و دوستان كه مگسان گرد شيرينى اند .

براثر اين خلوت از آفات ظاهر و باطن در امان خواهى رفت ، آفات ظاهر ، مانند مجادله منازعه با مردمان ، و روبرو شدن با جاهلان و احمقان كه جز رنج و عذاب چيزى عايد انسان نمى كنند ، و آفات باطن مانند طغيان نفس و شدت غضب و هيجان حرص ، كه دورى از اين آفات ظاهر و باطن عين راحت ، و علّت جلب رحمت ، و ميدان صفا و عشق ، و طريق پيوند با محبوب حقيقى و معشوِ واقعى است .

در اين خلوت است ، كه آتش استعداد شعله كشد ، و آئينه فطرت به طرف ربّ العزّه روى آورد ، و تمام آماده انعكاس اسماء و صفات شود .

در اين زمينه صاحب مشارِ در توضيح دو شعر قصيده تائيّه ابن فارض كه مى گويد :

وَلِلْحِسِّ مِنْها بِالتَّخَلُّقِ في مَقا***مِ الاْيمانِ عَنْ أعْلامِهِ الْعَمَليَّةِ

صَوامِعُ أذْكار لَوامِعُ فِكْرَة***جَوامِعُ آثار قَوامِعُ غُرَّةِ

مى فرمايد :

و براى حسّ من و كمال او ، از اين اسما و مفاتيح مذكور ، به واسطه سلوك و تخلّق سيّار به احكام و آثار و صور اين مفاتيح ، در مقام ايمان از راهگذر اعلام عملى تخلّق ، اعنى آلات تخلّق به اسم : قائل و سميع و بصير و امثالها ، از زبان و گوش و چشم و جز آن كه آلات عملى اند ، و در اين تخلّق به طريقت تعلق دارد ، ورغيبه حسّ اينهاست ، چهار نوع از كمالات صادر مى شود ، كه در اين بيت دوّم مذكور است .

يكى صوامع اذكار : يعنى اسباب تمكّن از اشتغال در خلوات و اربعينيات و انواع اذكار به زبان ، چه رغيبه غايت زبان اين كمال ، تمكّن است از ذكر دائم ، چنان كه حديث :

يَمْزَحُ وَلا يَقُولُ إلاّ حَقّاً .

حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) مزاح مى كرد ولى جز حق نمى گفت .

به آن ناطق است ، و اثر آن ذكر جمع همّ و ازالت تفرقه است ، و استدامت تفريغ دل از ما سوى المذكور علماً و خاطراً و ناظراً و اصلاً .

چشم مست تو بيك عشوه كه در كارم كرد***از مى عشق علاج دل بيمارم كرد
من در آن روز زدم خنده به ميخانه چو جام***كه دل از باده ديدار تو سرشارم كرد
ديده از خواب عدم باز نمى گشت مرا***بلبل عشق صفيرى زد و بيدارم كرد
جلوه اى كرد ترا پرتو خورشيد جمال***آنگه از عالم ذرات پديدارم كرد
قصد من دادن جان بردم شمشير نبود***حركات خم ابروى تو ناچارم كرد

عاشقى داد شبى سر خط آزادى من***كه به سر حلقه زلف تو گرفتارم كرد

بى تو گر طالعم اين گونه نهد روى به ضعف***پر كاهى نتوان تكيه بديوارم كرد

غم دنيا نخورم تا بودم باده بجام***كه در اين نشئه خدا فاعل مختارم كرد

تا زرخ پرده گشود آن صنم عشوه فروش***از پس پرده اسرار خبر دارم كرد

مى توان سوى ويم برد نسيمى چو غبار***بسكه در راه طلب عشق سبكبارم كرد

دوش كآتش سخنش قصه هجران تو بود***شمع را منفعل از به شرر بارم كرد

دوم ظهور آن اسما به صورت لوامع فكرتست يعنى : چون به كمال اشتغال به ذكر حق ، اعراض از غير ، حاصل آيد ، و خواطر مختلف متفرِّ مفرِّ ، مندفع شوند ، قوت فكرى از غير به حق پردازد و به كلى به مذكور متوجه و جمع گردد .

و حينئذ اثرى و پرتوى از نور ذكر مذكور كه به رابطه .

( فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ) .

به اين ذكر ذاكر پيوسته است ، و او را از كدورت و ظلمت خواطر مختلف به كلى مخلص گردانيده . . .

اى دل اگر عاشقى در پى دلدار باش***بر در دل روز و شب منتظر يار باش

دلبر تو دائماً بر در دل حاضر است***روزن دل برگشا حاضر و هشيار باش

ديده جان روى او گر چه ببيند عيان***در طلب روى او روى به ديوار باش

ناحيت دل گرفت لشگر غوغاى نفس***پس تو اگر عاشقى عاقل و بيدار باش

نيست كس آگه كه يار كى بنمايد جمال***ليك تو بارى به نقد ساخته كار باش

در ره او هر چه هست با دل و جان وقف كن***تو به يكى زنده اى از همه بيزار باش

گر دل و جان ترا درب بقا آرزوست***دم مزن و در فنا همدم عطّار باش

سوّم : ظهور آن مفاتيح بر حسّ سمع ، به جهت كمال او در مقام ايمان ، به واسطه تخلّق به اسم سميع به صورت جوامع آثار است .

يعنى : در هر قولى اثرى از حق ثابت است ، كه آن اثر وجه نيكو و حق و احسن المحامل آن قول است ، و هدايت اختصاصى و عقل صحيح كامل در زبان آن وجه و فهم آن مندرج است كما قال تعالى :

( الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الاَْلْبَابِ ) .

پس چون به واسطه نور ذكر ، و فكر خالص صحيح ، حكم ظلمت و ضلالت جهل و انحراف ، زوال پذيرد ، و از تأثير عدالت اثر عقل و هدايت پيدا آيد ، حينئذ اثرى از آثار آن مفاتيح چون سميع و توابع او مثلاً ، آن آثار حق را از هر قولى و صوتى جمع كرده ، بر سمع و فهم او عرضه مى كنند ، تا همه حق و نيكو شنود ، و گوش و هوش او از لغو و لهو محفوظ ماند ، و تخلّقش به اسم سميع درست گردد ، پس از اين جهت از اين اسماء بعضى در اين مقام به صورت جوامع آثار پيدا آمدند و نسبت با سمع اين كامل .

حكيم بزرگوار ، فيلسوف عالى مقدار ، عاشق دل داده فيض شوريده مى فرمايد :

تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم***آنكو نگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم

كردم سفر از آب و گل تا ملك جان اقليم دل***از تن بجان مى تاختم تا از نظر پنهان شدم

ديدم جهان را سر بسر چيدم ثمر از هر شجر***گشتم گداى در بدر تا عاقبت سلطان شدم

در جاده هاى مشتبه هر سالكى را رهبرى***در شاهراره معرفت من پيرو قرآن شدم

تن در بلا بگداختم تا كار جان را ساختم***از آب و گر پرداختم از پاى تا سر جان شدم

ماواى دلدار است دل كى جاى اغيار است دل***دادم بدو اين خانه را بر درگهش دربان شدم

رفتم بملك آگهى ديدم بديها را بِهى***خود را زخود كردم تهى جسم جهان را جان شدم

خود را زخود انداختم از خود به حق پرداختم***سر در ره او باختم سردار سربازان شدم

ياران در هستى زدند من قبله كردم نيستى***هر كس زعقل آباد شد من از جنون عمران شدم

زاهد به زهد آور در و عابد عبادت كرد خو***شد آنچه شايد غير من من آنچه بايد آن شدم

بودم زمهرش ذرّه اى بودم زبحرش قطره اى***خورشيد بس تابان شدم در پاى بى پايان شدم

چهارم : ظهور ايشان حينئذ به صورت قوامع عزّت ، اعنى : غفلت حواس اين كامل مى باشد .

يعنى : چون زبان و گوش و چشم ، به صورت ذكر و آثار و عبر كه رغايب غايات حس است ظاهر گشتند ، حينئذ غفلت از حواسّ او ، منقمع و مندفع شود ، تا هيچ قولى و نظرى و سماعى از اين كامل ، جز از سر حضور و يقظت صادر نشود ، پس اين مفاتيح ، اثرى به صورت قوامع عزّت پيدا آمد ، و از اين مدارك حسّى ظاهر به اعلام عملى تخلّق .

از آن وجه استعارت فرموده است كه نشان عمل تخلّق به اسم سميع و بصير و قائل آن است كه ، زبان و گوش و چشم به گفت و شنيد و ديد و ذكر و سماع و رؤيت حق و آثار و عبرا و مصروف باشد ، و آلات اين تخلّق و ظهور او بالفعل جز اين مدارك مذكور نيستند ، لاجرم ايشان از اين جهت نشانهاى عملى تخلق آمدند .

امشب سر آن دارم كز خانه برون تازم***اين خانه هستى را از بيخ براندازم

تن خانه گور آمد جان جيفه گورستان***زين جيفه بپرهيزم اين خانه بپردازم

ديوانه ام و داند ديوانه بخود خواند***او سلسله جنباند من عربده آغازم

با روح قدس همراه بوديم و بماند از من***من بال نيفكندم بى روح قدس تازم

در ششدر عشقش دل واماند در اين بازى***گر پاك نبازم جان با نرد غمش بازم

در آتشم و راهى جز صبر نمى دانم***هم گريه و هم خندم هم سوزم و هم سازم

دل بسته سودايم اين سلسله از پايم***بردار كه بگريزم بگذار كه بگذارم

از بال بيفشانم اين گرد علايق را***بر خاك به ننشينم بر ساعد شه بازم

من آينه ذاتم اين زنگ طبيعت را***از آينه بزدايم اين آينه بطرازم

بگرفته زسر تا پا آئينه دهم صيقل***تا عكس بيندازد آن دلبر طنازم

من بچه شهبازم بر دوش و سر سلطان***گر ناز كنم صد ره شه باز كشد نازم

او رنگ خلافت را داود مزاميرم***سر مى شكند سنگم دل مى برد آوازم

من مورم و نشمارم بر باد سليمان را***در باديه عشقش من از همه ممتازم

راز ازلى مشكل پوشيد توان از دل***دل خواجه اين منزل من محرم اين رازم

در قاف احد دارد سيمرغ صفا منزل***زين شمع نمى برّد پروانه پروازم

3 ـ امام صادِ (عليه السلام) مى فرمايد سوّم چيزى كه در دنيا راحت انسان است گرسنگى است ، كه البته منظور از آن كم خورى يا به اندازه خوردن است ، كه كم خورى و گرسنگى كشنده شهوات و وسواس است .

هر چه شكم پرتر باشد ، آتش شهوات روشن تر است ، و براى پر كردن هاى بعدى ، بطور مرتّب انسان دچار وسوسه در بدست آوردن مال دنيا خواهد بود ، و آن چنان گرفتار همّ و غم است كه لحظه اى امنيّت درون و سلامت زندگى ندارد .

در فضيلت جوع و كم خورى در باب چهل و يكم « مصباح الشريعه » كه باب خوردن و اكل است ، بخواست خدا بحث مفصّل خواهد آمد .

4 ـ و ديگر چيزى كه اسباب راحت در دنياست ، سحر خيزى و كم خوابى است ، و خاصيّت بيدارى سحر ، آن وقت پر قيمتى كه اولياء و عاشقان لحظه اى از آن را از كف ندادند ، و تمام آن را به قيام و ركوع و سجده و گريه و انابه گذراندند ، نورانيّت دل ، و صفا گرفتن نفس و تزكيه جان است .

قالَ النبيُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أصْبَحَ في سِرْبِهِ آمِناً وَفي بَدَنِهِ مُعافاً وَعِنْدَهُ قُوتُ يَوْمِهِ فَكَأنَّما حيزّتْ لَهُ الدُّنْيا بِحَذافيرِها .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس در بين قوم خود صبح كند ، در حاليكه تمام وسائل امن و امنيت خود را فراهم آورده باشد ، يعنى از حسد و كبر و بغض و كينه و چشم داشت به مال و جاه ديگران پاك باشد . كه همه اينها وسائل رنج و غصّه و عذاب درون و مشكلات برون است ، و تنش سالم باشد ، و معاش آن روزش را داشته باشد و به همان قناعت ورزد ، به مانند اين است كه همه دنيا از اوست ، در چنين جوّ و فضائى انسان آن چنان راحت است ، كه گوئى در بهشت زندگى مى گذراند .

وَقالَ وَهَبُ بْنُ مُنَبِّه : في كُتُبِ الاَْوَّلينَ كانَ مَكْتُوباً : يا قَناعَةُ العِزُّ وَالْغِنى مَعَكَ فازَ مَنْ فازَ بِكَ .

وهب بن منبه مى گويد : در كلام گذشتگان ديدم نوشته اند : اى قناعت عزت و غنا با تست .

هر كه قناعت دارد در نظر خالق و خلايق عزيز و محترم است ، چرا كه منشأ خفت و ذلّت طمع است و قانع از اين خصلت زذيله برى است ، و نيز هر كه قانع است غنى است ، چرا كه قانع به قدر دخل خرج مى كند و هر كه چنين است هرگز محتاج به كسى نمى شود ، هر كه راه به قناعت برد رستگار شد .

قالَ أبُوذَرٍّ (رحمه الله) : هُتِكَ سِتْرُ مَنْ لا يَثِقُ بِرَبِّهِ وَلَوْ كانَ مَحْبُوساً فِى الصُّمِّ الصَّياخيدِ .

ابوذر (رحمه الله) مى فرمود : هر كس تكيه به پروردگارش نكرد و به حضرت او اعتماد و اطمينان نبست آبرويش رفت ، و پرده حرمتش دريده شد ، هر چند در ميان سنگ سخت جا داشته باشد .

فَلَيْسَ أحَدٌ أخْسَرَ وَأذَلَّ وَأنْزَلَ مِمَّنْ لا يُصَدُِِّ رَبَّهُ فيما ضَمِنَ لَهُ وَتَكَفَّلَ بِهِ مِنْ قَبْلِ أنْ خَلَقَهُ وَهُوَ مَعَ ذلِكَ يَعْتَمِدُ عَلى قُوَّتِهِ وَتَدْبيرِهِ وَجُهْدِهِ وَيَتَعَدّى حُدُودَ رَبِّهِ بِأسْباب قَدْ أغْناهُ اللهُ تَعالى عَنْها .

كسى زيانكار و خوارتر و پست تر از آن شخصى نيست ، كه ضمانت پروردگارش را در باب روزى ، آنهم ضمانتى كه قبل از خلقت انسان براى روزيش تا دقيقه آخر حيات تجلّى كرده تصديق نكند ، در حاليكه در اين زمينه آيات فراوانى در قرآن مجيد و مسائل مهمى در گفتار انبياء و امامان و اولياء آمده ، چه بدبخت است كه بعد از اين همه حقايق قوّت و تدبير و كوشش خود را معتبر در ادامه حيات دانسته و براى اين اوصاف استقلال قائل باشد ، و از حدود الهى تجاوز نموده و از حضرت ربّ العزّه كه همه نيروها بدست اوست دست كشيده بخود و علل و اسباب ظاهرى تكيه كند ، اسباب و عللى كه خداوند قادر از آنها بى نياز است ، و خود حضرت او مسبّب الاسباب و على كلّ شىء قدير است .

بنا بر اين علل راحتى در دنيا بنحوى كه حديث بيان مى كند بدين قرار است :

1 ـ خاموشى و كم سخن گفتن .

2 ـ دورى از آنان كه بايد از آنان دور بود .

3 ـ كم خورى و ترك زياده خورى .

4 ـ بيدارى سحر .

5 ـ توجه به سلامت و بهداشت تن .

6 ـ قناعت ورزيدن در تمام امور مادى .

7 ـ رضايت به قسمت حق .

8 ـ اعتماد و وثوِ به حضرت دوست .

9 ـ امور را به حضرت حق واگذار كردن .

10 ـ ايمان به ضمانت حق نسبت به امور عبد چه در امور مادى چه در امور معنوى