گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
باب بيست و نهم


در بيان قناعت
قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) :

لَوْ حَلَفَ الْقانِعُ بِتَمَلُّكِهِ الدّارَيْنِ لَصَدَّقَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِذلِكَ وَلاََبَرَّهُ لِعِظَمِ شَأْنِ مَرْتَبَةِ الْقَناعَةِ .

ثُمَّ كَيْفَ لا يَقْنَعُ الْعَبْدُ بِما قَسَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ يَقُولُ : ( نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ) .

أيْقِنْ وَصَدِِّْ بِما شاءَ وَلِما شاءَ بِلا عِلَّة فَمَنْ أيْقَنَ بِرَبِّهِ أضافَ تُوْلِيَةَ الاقْسامِ إلى نَفْسِهِ بِلا سَبَب .

وَمَنْ قَنِعَ بِالْمَقْسُومِ اسْتَراحَ مِنَ الْهَمِّ وَالْكَرْبِ وَالتَّعَبِ وَكُلَّما نَقَصَ مِنَ الْقَناعَةِ زادَ فِى الرَّغْبَةِ وَالطَّمَعِ .

وَالطَّمَعُ وَالرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا أصْلانِ لِكُلِّ شَرٍّ وَصاحِبُهُما لا يَنْجُوا مِنَ النّارِ الاّ أنْ يَتُوبَ عَنْ ذلِكَ .

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : الْقَناعَةُ مُلْكٌ لا يَزُولُ وَهِىَ مَرْكَبُ رِضَى اللهِ تَعالى تَحْمِلُ صاحِبَها إلى دارِهِ فَأحْسِنِ التَّوَكُّلَ فيما لَمْ تُعْطِ وَالرِّضا بِما اُعْطيتَ وَاصْبِرْ عَلى ما أصابَكَ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ .

قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) :

لَوْ حَلَفَ الْقانِعُ بِتَمَلُّكِهِ الدّارَيْنِ لَصَدَّقَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِذلِكَ وَلاََبَرَّهُ لِعِظَمِ شَأْنِ مَرْتَبَةِ الْقَناعَةِ .

قناعت
صفت قناعت ، يكى از بهترين صفات و پر منفعت ترين خصلت براى آدمى است .

قناعت حافظ انسان از چشم هم چشمى است ، چشم هم چشمى حالتى كه جز ايجاد لشگر غصه و غم و طمع و حسد و سبعيّت و درنده خوئى چيزى براى انسان به ارمغان نمى آورد .

قناعت محصول ايمان ، ميوه رضا و تسليم ، و ثمره وقار و ادب قلب انسان نسبت به وجود مقدّس حق تعالى است .

چون نور قناعت در چراغ هستى انسان تجلّى كند ، انسان تبديل به قدرتى براى حفظ حقوِ ديگران و ايستادن بر چهار چوب حقوِ مى شود .

قناعت آرام بخش دل ، صفا بخش جان ، تزكيه كننده نفس ، و انيسى موافق و رفيقى مرافق است .

قانع ، زندگيش را در امور مالى در چهار چوب حلال و در امور نفسى و شهوانى در چهار چوب پاكى ، و در امور اجتماعى در چهار چوب حسن خلق نگاه مى دارد .

قناعت در نفس انسان ، نتيجه تقوا و پيراستگى نفس از بسيارى از رذائل و آراستگى جان به محامد اخلاقى است .

قانع آرام است و آرامش ساز ، قانع مؤدب است و آداب ساز ، قانع نورانى است و منوّر كننده ، قانع راحت است و راحت بخش .

قانع از خطر بسيارى از گناهان محفوظ است ، و به بسيارى از حقايق متصل است و به اين خاطر محسن است ، و محسن بنا به فرموده قرآن محبوب خداست .

قانع در حقيقت مالك همه چيز است ، به اين خاطر نه طمع بچيزى دارد ، نه براى بدست آوردن چيزى كه حق او نيست حرص مى زند ، وقتى محصول قناعت اين واقعيات باشد ، چرا قانع از همه مردم دنيا راحت تر نباشد ؟ !

عالم سفره گسترده ايست ، كه خداوند مهربان را در كنار اين سفره ميلياردها مهمان است ، و هر مهمانى نسبت به مقدار نيازش در اين سفره حقى دارد ، چه رسد به ديگرى كه دست حرص و طمع به چيزى كه حق ديگريست و هيچ ارتباطى به او ندارد دراز كند ، آيا اين دست درازى مورث نفاِ ، اختلاف ، كينه ، نفرت ، دشمنى ، طمع ، حرص ، حسد ، جنگ ، نزاع ، قتل ، غارت ، خيانت ، جنايت ، درندگى ، پستى ، رذالت ، دنائت ، نامردى نمى گردد ؟ !

بر اساس اين محاسبه بايد گفت : قانع چه انسان پاك و چه موجود نمونه اى است ؟

براستى قانع آدم است ، و آدم شريف ترين و با فضيلت ترين موجود روى زمين ، و برتر از بسيارى از موجودات جهان است .

قانع منوّر به نور انسانيّت مؤدب به آداب ملكوت ، و مشرف به تشريف آدميّت و سلامت نفس است . اگر همه قانع بودند ، خونى ريخته نمى شد ، مالى به غارت و يغما نمى رفت ، به ناموس كسى تجاوز نمى شد ، مسئله اى به نام غصب و ظلم پيش نمى آمد ، دادگستريها و دادگاه ها به تعطيلى كشيده مى شد ، مملكت آرام مى شد ، قارّه راحت مى گشت ، كره زمين لباس امنيّت مى پوشيد ! !

چند حكايت در مسئله قناعت و عدم قناعت ، در منفعت قناعت و ضرر عدم قناعت از گلستان و بوستان شيخ شيراز بنگريد :

حاتم طائى را گفتند : از خود بلند همّت تر در جهان ديده اى يا شنيده اى ؟ گفت : بلى ، روزى چهل شتر قربان كرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده ، پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم خاركنى را ديدم پشته خارى فراهم آورده ، گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى كه خلقى بر سماط او گرد آمده اند ، گفت :

هر كه نان از عمل خويش خورد***منّت از حاتم طائى نبرد

انصاف دادم و او را به همّت و جوانمردى بيش از خود ديدم .

بازرگانى را ديدم كه صد و پنجاه شتر بار داشت ، و چهل بنده و خدمتكار ، شبى در جزيره كيش مرا به حجره خويش برد و همه شب نياراميد از سخن هاى پريشان گفتن ، كه فلان انبارم به تركستانست و فلان بضاعت به هندوستان ، و اين كاغذ قباله فلان زمين و فلان چيز را فلان ضمين ، گاه گفتى كه خاطر اسكندريّه دارم كه هوائى خوش است و گاه گفتى كه درياى مغرب مشوش است ، و باز گفت سعديا سفرى ديگر در پيش است اگر آن كرده شود ، بقيّت عمر خويش به گوشه اى بنشينم و ترك تجارت كنم ، گفتم آن سفر كدام است ؟

گفت گوگرد پارسى به چين خواهم برد ، شنيدم كه آنجا قيمت عظيم دارد و از آنجا كاسه چينى به روم آرم و ديباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و بُرد يمانى به پارس و از آن پس ترك تجارت كرده به دكّانى بنشينم ، چندان از اين ماليخوليا فرو خواند كه بيش از آن طاقت گفتنش نماند ! !

پس گفت : اى سعدى تو نيز سخنى بگوى از آنچه ديده و شنيده اى .

گفتم :

آن شنيدستى كه در اقصاى غور***بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دوست را***يا قناعت پر كند يا خاك گور
موسى (عليه السلام) درويشى را ديد كه از برهنگى به ريگ اندر شده گفت : اى موسى دعائى كن تا خداوند عزّوجل مرا كفافى دهد كه از بى طاقتى به جان آمده ام ، موسى (عليه السلام) دعا كرد و رفت ، پس از چند روز كه باز آمد ، او را ديد گرفتار و خلقى انبوه بروى گرد آمده ، حالش پرسيد گفتند : خمر خورده و عربده كرده و كسى را كشته و اكنون به قصاص او وى را داشته اند .

آنكه هفت اقليم عالم را نهاد***هر كسى را هر چه لايق بود داد
گربه مسكين اگر پر داشتى***تخم گنجشك از جهان برداشتى
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى***آدمى را نزد خود نگذاشتى
موسى (عليه السلام) به حكمت و عدل جهان آفرين اقرار كرد و از تجاسر خويش استغفار .

( وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزَِْ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الاَْرْضِ ) .

چهره قناعت در روايات
رسول اسلام فرمود : از شبهه بپرهيز تا عابدترين خلق باشى ، و به آنچه دارى قناعت كن تا شاكرترين مردم به حساب آئى ، و بر خلق همان پسند كه بر خود مى پسندى تا از همه مؤمن تر باشى .

عوف بن مالك مى گويد : نزديك رسول (عليه السلام) بوديم ، هفت يا هشت كس ، گفت : بيعت كنيد با رسول خداى ، گفتيم : بر چه بيعت كنيم ؟ گفت : بيعت كنيد كه : خداى را بپرستيد ، و پنج نماز بجاى آريد ، و هر چه فرمايد به سمع طاعت پيش رويد ، و يك سخن آهسته گفت : و از هيچ كس سؤال مكنيد ، و همين است حقيقت قناعت ، كه هر كس به داده حق قانع و راضى باشد محتاج به سئوال نخواهد شد ، و اين هفت يا هشت نفر پس از آن چنان بودند ، كه اگر تازيانه از دست ايشان بيفتادى فرا كس نگفتندى كه به من ده .

موسى (عليه السلام) گفت : يا رب از بندگان تو كه توانگرتر است ؟ گفت : آن كه قناعت كند به آنچه من دهم ، گفت : عادلتر ؟ گفت : آن كه انصاف از خود بدهد .

محمد بن واسع (رحمه الله) نان خشك در آب كردى و مى خوردى و مى گفتى هر كه بدين قناعت كند از همه خلق بى نياز بود .

ابن مسعود گفت : هر روز فرشته اى ندا كند : اى پسر آدم اندكى كه ترا كفايت كند بهتر از بسيارى كه ترا كفايت نبود و از آن بطر و غفلت زايد :

سميط بن عجلان گويد كه : شكم تو بدستى در يك وجب بيش نيست چرا بايد كه ترا دوزخ برد ؟ ! !

يكى از حكما گويد : هيچ كس به رنج صبورتر از حريص مطمع نبود ، و هيچ كس را عيش خوشتر از قانع نبود ، و هيچ كس اندوهگين تر از حسود نبود ، و هيچ كس سبك بارتر از آن كس نبود كه به ترك دنيا گويد ، و هيچ كس پشيمان تر از عالم بد كردار نبود .

به قول سعدى :

خدا را ندانست و طاعت نكرد***كه بر بخت و روزى قناعت نكرد
قناعت توانگر كند مرد را***خبر كن حريص جهان گرد را
سكونى بدست آور اى بى ثبات***كه بر سنگ گردان نرويد نبات
مپرور تن ار مرد راى و هُشى***كه او را چو مى پرورى مى كشى
خردمند مردم هنر پرورند***كه تن پروران از هنر لاغرند
كسى سيرت آدمى گوش كرد***كه اول سگ نفس خاموش كرد
خور و خواب تنها طريق دد است***بر اين بودن آئين نابخرد است
خنك نيك بختى كه در گوشه اى***بدست آرد از معرفت توشه اى
بر آنان كه شد سرّ حق آشكار***نكردند باطل بر آن اختيار
وليكن چو ظلمت نداند زنور***چه ديدار ديوش چه رخسار حور
تو خود را از آن در چه انداختى***كه چه راز ره باز نشناختى
بر اوج فلك چون پرّد جرّه باز***كه بر شهپرش بسته اى سنگ آز
كسى كو كم از عادت خويش خورد***بتدريج خود را ملك خوى كرد
كجا شير وحشى رسد در ملك***نشايد پريد از ثرى بر فلك
نخست آدمى سيرتى پيشه كن***پس آن گه ملك خوئى انديشه كن
تو بر كرّه توسنى بد گهر***نگر تا نپيچد زحكم تو سر
كه گر پالهنگ از كف در گسيخت***تن خويشتن خست و خون تو ريخت
درون جاى قوتست و ذكر و نفس***تو پندارى از بهر نانست و بس
ندارند تو پروران آگهى***كه پر معده باشد زحكمت تهى
دو چشم و شكم پر نگردد به هيچ***تهى بهتر اين روده پيچ پيچ
چو دوزخ كه سيرش كنند از وعيد***ديگر بانگ دارد كه هل من مزيد
همى ميردت عيسى از لاغرى***تو در بند آنى كه خر پرورى
مگر مى نبينى كه دد را مدام***نينداخت جز حرص خوردن بدام
پلنگى كه گردن كشد بر وحوش***بدام افتد از بهر خوردن چو موش
چو موش آن كه نان و پنيرش خورى***بدامش در افتى و تيرش خورى
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مَكْتُوبٌ فِى التَّوْراتِ : ابْنَ آدَمَ كُنْ كَيْفَ شِئْتَ كَما تَدينُ تُدانُ . مَنْ رَضِيَ مِنَ اللهِ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزِِْ قَبِلَ اللهُ الْيَسيرَ مِنَ الْعَمَلِ وَمَنْ رَضِيَ بِالْيَسيرِ مِنف الْحَلالِ خَفَّتْ مُؤُنَتُهُ وَزَكّتْ مَكْسَبَتُهُ وَخَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ .

امام صادِ (عليه السلام) فرمود : در تورات است : فرزند آدم هر گونه مى خواهى باش ، كه بهر چه كنى به همان جزا داده مى شوى ، كسيكه به روزى كم از حضرت حق راضى باشد ، خداوند هم عمل كم او را قبول مى كند ، و هر كس به حلال مختصر قناعت ورزد ، زندگيش سبك و كسبش پاك و از مرزهاى بدكردارى دور مى ماند .

يكى گربه در خانه زال بود***كه برگشته ايّام و بد حال بود
روان شد به مهمانسراى امير***غلامان سلطان زدندش به تير
برون جست و خون از تنش مى چكيد***همى گفت و از هول جان مى دويد
كه گر جستم از دست اين تير زن***من و موش و ويرانه پير زن
نيرزد عسل جان من زخم نيش***قناعت نكوتر بدوشاب خويش
خداوند از آن بنده خرسند نيست***كه راضى به قسم خداوند نيست
آرى قناعت راحت دين و دنيا و آخرت و سبب امنيّت درون و برون و علّت بر جا ماندن در مرز و حدود و باعث حفظ حقوِ همگان است .

از دو دست خود به وضو و نوشتن براى حق ، و كمك به افتاده و برداشتن به پيشگاه معبود قناعت كنيد ، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى يارى دادن به مظلوم قناعت كنيد ، از چشم خود براى زيارت و تماشاى مناظر الهى و ديدن آثار و عجايب وجود خود قناعت نمائيد ، از شكم خود به خوردن حلال و از شهوت خويش به رختخواب شرعى قناعت كنيد ، و از زبان فقط به گفتن حق قناعت ورزيد و از گوش تنها به شنيدن حق قناعت كنيد و از مغز فقط به فكر صحيح بسنده كنيد و از مال و روزى و ثروت و مكنت و جاه و جلال فقط به پاك آن قناعت نمائيد .

ندانست قارون دنيا پرست***كه گنج سلامت به كُنج اندرست
كمال است در نفس مرد كريم***گرش زر نباشد چه نقصان و بيم
مپندار اگر سفله قارون شود***كه طبع لئيمش دگرگون شود
اگر در نيابد كرم پيشه نان***نهادش توانگر بود هم چنان
سخاوت زمين است و سرمايه زرع***بده كاصل خالى نماند زفرع
خدائى كه از خاك مردم كند***عجب دارم ار مرد مى گم كند
زنعمت نهادن بلندى مجوى***كه ناخوش كند آب استاده بوى
به بخشنده كوش كآب روان***به سيلش مدد مى رسد هر زمان
گر از جاه و دولت بيفتد لئيم***دگر باره نادر شود مستقيم
و گر قيمتى گوهرى غم مدار***كه ضايع نگرداندت روزگار
كلوخى كه افتاده باشد به راه***نبينى كه در وى كند كس نگاه
و گر خورده اى زر زدندان گاز***بيفتد به شمعش بجويند باز
بدر مى كنند آبگينه زسنگ***كجا ماند آئينه در زير زنگ
پسنديه و نغز بايد خصال***كه گاه آيد و گه رود جاه و مال
قالَ (عليه السلام) : لا شَرَفَ أعْلى مِنَ الإسْلامِ وَلا عِزَّ أعَزُّ مِنَ التَّقْوى وَلا مَقْقِلَ أحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ وَلا شَفيعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَلا كَنْزَ أغْنى مِنَ الْقَناعَةِ . . . .

على (عليه السلام) مى فرمايد : شرفى برتر از اسلام ، و عزّتى عزيزتر از تقوا و پناهگاهى استوارتر از ورع و شفيعى رهاننده تر از توبه و گنجى بى نياز كننده تر از قناعت نيست .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ يَتَقَلَّلُ لي بِواحِدَة أتَقَبَّلُ لَهُ بِالْجَنَّةِ ؟ فَقالَ ثَوْبانُ : أنَا يا رَسُولَ اللهِ قالَ : لا تَسْئَلِ النّاسَ شَيْئاً .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : يك چيز را هر كس از من بپذيرد ، بهشت را براى او مى پذيرم ، ثوابت عرضه داشت من مى پذيرم ، فرمود از كسى چيزى نخواه : به آنچه دارى و به آنچه مى توانى قانع باش .

از آن پس هرگاه تازيانه ثوبان از دستش مى افتاد ، خود برمى داشت و از كسى تمنا و خواهش نمى كرد .

پادشاهى به اهل دلى گفت : ثروتت چيست ؟ گفت : رضايت از خدا و بى نيازى از مردم .

عامر بن قيس عنبرى مى گفت چهار آيه در قرآن است ، چون شب بخوانم باكى برايم نيست كه چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باكى ندارم كه روز را چگونه بگذرانم .

( مَّا يَفْتَحِ اللهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَة فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) .

درى كه او از رحمت بروى مردم مى گشايد ، هيچ كس را قدرت بستن نيست ، و آن را كه او ببندد كسى را قدرت باز كردن نيست و اوست خداى بى همتاى با اقتدار و دارنده حكمت .

( وَإِن يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْر فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .

اگر خداوند بر تو ضررى خواهد ، هيچ كس قدرت دفع آن را ندارد ، و اگر خير و رحمتى خواهد احدى نتواند آن را بازگرداند ، كه فضل و رحمت حق به هر كس از بندگان بخواهد بدون مانع مى رسد و اوست آمرزنده مهربان .

( وَمَا مِن دَابَّة فِي الاَْرْضِ إِلاَ عَلَى اللهَ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَاب مُبِين ) .

هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست جز آن كه روزيش بر خداست ، و خدا قرارگاه دائمى و آرامگاه موقت او را مى داند ، و همه احوال خلق در دفتر علم خدا ثبت است .

( سَيَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْر يُسْراً ) .

خداوند بزودى بعدِ هر سختى آسانى قرار دهد .

عده اى از مفسرين در توضيح آيه 97 سوره نحل كه مى فرمايد :

( فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ) .

گفته اند منظور از حيات طيبه قناعت است .

حكيم نكته سنج ، سخندان كم نظير سنائى غزنوى مى گويد :

اى دل خرقه سوز مخرقه ساز***بيش از اين گرد كوى آز متاز
دست كوتاه كن زشهوت و حرص***كه بپايان رسيد عمر دراز
بيش از اين كار تو چو بسته نمود***بقناعت بدوز ديده آز
دل بپرداز از اين خرابه جهان***پاى دركش به دامن اعزاز
گه چو قارون فروشدى بزمين***گه چو عيسى برآمدى به فراز
هم چو خنثى نباش نر ماده***يا همه سوز باش يا همه ساز
يا برون آى هم چو سير از پوست***يا بر پرده درون نشين چو پياز
يا چو الياس باش تنها رو***يا چو ابليس شو حريف نواز
در طريقت كجا روا باشد***دل به بتخانه رفته تن به نماز
باطنى هم چو بُنگه لولى***ظاهرى هم چو كلبه بزّاز
سرمتاب از طريق تا نشوى***هدف تير و طعنه طنّاز
عاشق پاك باش هم چو خليل***تا شوى چو كليم محرم راز
زين خرابات بر فشان دامن***تا شوى بر لباس فخر طراز
همه دزدان گنج دين تواند***اين سلف خوارگان لحيه دراز
همه را رو به سوى كعبه وليك***دل سوى دلبران چين و طراز
همه بر نقد وقت دريشان***هم چو الماس كرده دندان باز
همه از بهر طمع و افزونى***در شكار افتاده هم چو گراز
همه از كين و حرص و شهوت و خشم***در بن چاه ژرف سيصد باز
اى خردمند نارسيده بدان***گرگ درنده كى بود فرّار
دين زكرّار جو نه از طرّار***خزّ زبزّاز جو نه از خبّاز
راهبر شو زعقل تا نبرد***غول رهزن زراه دينت باز
بسكه دادند مر ترا اين قوم***بَدَل گاو و روغن اُشتر غاز
چشم بگشا و فرِ كن آخر***عنبر از خاك و شكّر از شيراز
گرت بايد كه طايران فلك***زير پرّت بپرورند بناز
هر چه جز لاله الاّ الله***همه در قعر بحر لا انداز
پس چو عيسى به پرّ دانش و عقل***زين پر آشوب كلبه بيرون تاز
وارهان اين عزيز مهمان را***زين همه درد و داغ و رنج و گداز
رخت بر گير از اين سراى كهن***پيش از اين كآيدت زمانه فراز
اين خوش آواز مرغ عرشى را***بال بگشاى تا كند پرواز
اى سنائى همه محال مگوى***باز پيچا عنان زراه مجاز
همه دعوى مباش چون بلبل***گرد معنى گراى هم چون باز
هم چو شمشير باش جمله هنر***چون تبيره مشو همه آواز
كاندرين راه جمله را شرطست***عشق محمود و خدمت آياز
با توجه به سطور گذشته مى توان به عمق گفتار حضرت صادِ (عليه السلام) در قسمت اول روايت باب قناعت پى برد ، آنجا كه حضرت مى فرمايد :

اگر انسان قانع ادعا كند ، من مالك دنيا و آخرتم و بر اين ادعايش قسم بخورد ، خداوند بزرگ او را در اين ادعا و قسم تصديق مى كند چرا كه مرتبه و شأن قناعت بس عظيم و بلند است .

ثُمَّ كَيْفَ لا يَقْنَعُ الْعَبْدُ بِما قَسَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ يَقُولُ : ( نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ) .

أيْقِنْ وَصَدِِّْ بِما شاءَ وَلِما شاءَ بِلا عِلَّة فَمَنْ أيْقَنَ بِرَبِّهِ أضافَ تُوْلِيَةَ الاقْسامِ إلى نَفْسِهِ بِلا سَبَب .

پس از اين همه واقعيّت ، چگونه عبد به داده قاسم العباد قانع نباشد در حاليكه در قرآن مجيد سوره زخرف آيه 32 مى فرمايد :

ما در ميان بندران معاش ايشان را قسمت كرديم ، و براى هر كسى فرا خور حال او روزى مقرر نموديم .

با بودن چنين آيه محكمى در قرآن مجيد كه مخّ حق و عين صدِ است يقين پيدا كن و فرموده حضرت دوست را اذعان نما ، كه هر چه درباره تو از روزى يا فقر و غنى ، يا صحت و مرض مقرر داشته عين مصلحت و حكمت است .

پس كسى كه به وجود مقدتس او و اسماء و صفاتش يقين داشت ، بدون هر سبب و علّت واقعيّات را به حضرت او نسبت خواهد داد ، و از هر جهت از مولايش راضى خواهد بود .

تا دوست بر دلم در معنى فراز كرد***دل را زعشق يار زجان بى نياز كرد
دل از شراب عشق چو بر خويشتن فتاد***بيخود شد و زننگ خودى احتراز كرد
فرياد بركشيد چو مست از شراب عشق***از جان بشست دست و به جانان دراز كرد
چون دست شست از بد و نيك همه جهان***تكبير كرد و بر دل و بروى نماز كرد
بر روى دوست ديده چو بر دوخت از دو كون***اين ديده چون فراز شد آن ديده باز كرد
پيش از اجل بمرد و بدان زندگى رسيد***ادريس وقت گشت كه جان چشم باز كرد
چندان كه رفت راه به آخر نمى رسيد***در هر قدم هزار حقيقت مجاز كرد
عطار شرح چون دهد اندر هزار سال***آن نيكوئى كه با دل او دل نواز كرد
وَمَنْ قَنِعَ بِالْمَقْسُومِ اسْتَراحَ مِنَ الْهَمِّ وَالْكَرْبِ وَالتَّعَبِ وَكُلَّما نَقَصَ مِنَ الْقَناعَةِ زادَ فِى الرَّغْبَةِ وَالطَّمَعِ .

وَالطَّمَعُ وَالرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا أصْلانِ لِكُلِّ شَرٍّ وَصاحِبُهُما لا يَنْجُوا مِنَ النّارِ الاّ أنْ يَتُوبَ عَنْ ذلِكَ .

هر كس به داده حضرت مولا قناعت كند و راضى شود ، و توجه كند كه در قسمت ، نه اينكه به او ظلم نشده ، بلكه عين عدل است ، از پريشانى و غصه و رنج راحت است .

بايد دانست كه هر چه از حقيقت قناعت كم شود ، رغبت و طمع به آنچه در دست مردم است در انسان زياد مى شود ، و رذيله طمع و رغبت در اين زندگى كوتاه دنيا دو ريشه براى هر نوع رذيلت و بدبختى است ، و گرفتار اين دو خطر از عذاب رهائى ندارد ، مگر اينكه از باب رحمت و عنايت حق موفّق به توبه شود .

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : الْقَناعَةُ مُلْكٌ لا يَزُولُ وَهِىَ مَرْكَبُ رِضَى اللهِ تَعالى تَحْمِلُ صاحِبَها إلى دارِهِ فَأحْسِنِ التَّوَكُّلَ فيما لَمْ تُعْطِ وَالرِّضا بِما اُعْطيتَ وَاصْبِرْ عَلى ما أصابَكَ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : قناعت سلطنتى است كه آخر ندارد و اين صفت عالى مركب رضاى حضرت اوست ، كه راكب خود را به بهشت مى رساند .

اعتماد خود را بر جناب او نيكو كن ، و تمام امور خود را به او واگذار ، و از هر چه از امورى مادى مى خواستى ولى به تو نرسيد ، خيرت را در همان ممنوعيّت از آن بدان ، كه آنچه به تو نداده يا آنچه به تو مرحمت فرموده از حكمت و مصلحت و حتى از رحمت و مرحمت بيرون نيست .

بر رنج ها و مشقت هائى كه در ارتباط به امور مادى و اجراى واقعيّات معنوى است تحمل كن ، و صبر پيشه ساز ، كه صبر و تحمل بر شدائد و استقامت در برابر حوادث محبوب و مطلوب حضرت مولاست .

از چيزى شكوه مكن ، كه شكوه ، در محضر حضرت دوست به هيچ عنوان پسنديده و مرضى او نيست