گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
باب سى ام


در بيان حرص است
قالَ الصادقق (عليه السلام) :

لا تَحْرِصْ عَلى شَيء لَوْ تَرَكْتَهُ وَصَلَ إلَيْكَ وَكُنْتَ عِنْدَ اللهِ مُسْتَريحاً مُحْمُوداً بِتَرْكِهِ ، وَمَذْمُوماً بِاسْتِعْجالِكَ في طَلَبِهِ وَتَرْكِ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ وَالرِّضا بِالْقِسْمِ .

فَإنَّ الدُّنْيا خَلَقَها اللهُ تَعالى بِمَنْزِلَةِ ظِلِّكَ إنْ طَلَبْتَهُ أتْعَبَكَ وَلا تَلْحَقُهُ أبَداً وَإنْ تَرَكْتَهُ يَتْبَعُكَ وَأنْتَ مُسْتَريحٌ .

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : الْحَريصُ مَحْرومٌ وَهُوَ مَعَ حِرْمانِهِ مَذْمُومٌ في أيِّ شَيء كانَ ، وَكَيْفَ لا يَكُونُ مَحْروماً وَقَدْ فَرَّ مِنْ وَثاِِ اللهِ تَعالى وَخالفَ قَوْلَ اللهِ تَعالى حَيْثُ يَقُولُ : ( اللهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ) .

وَالْحَريصُ بَيْنَ سَبْعِ آفات صَعْبَة :

فِكْرٌ يَضُرُّ بِدينِهِ وَلا يَنْفَعُهُ .

وَهَمٌّ لا يَتِمُّ لَهُ أقْصاهُ .

وَتَعَبٌ لا يَسْتَريحُ مِنْهُ إلاّ عِنْدَ الْمَوْتِ .

وَحُزْنٌ قَدْ كَدَّرَ عَلَيْهِ عَيْشُهُ بِلا فائِدَة .

وَحِسابٌ لا مَخْلَصَ لَهُ مَعَهُ مِنْ عَذاب .

وَعِقابٌ لا مَفَرَّ لَهُ مِنْهُ وَلا حيلَةَ .

وَالْمُتَوَكِّلُ عَلَى اللهِ يُمْسي وَيُصْبِحُ في كَنَفِهِ وَهُوَ مِنْهُ في عافِيَة وَقَدْ عَجَّلَ اللهُ لَهُ كِفايَتَهُ وَهِيَ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ مَا اللهُ بِهِ عَليمٌ .

وَالْحِرْصُ ماءٌ جَرى في مَنافِذِ غَضَبِ اللهِ تَعالى وَما لَمْ يُحْرِمَ الْعَبْدُ الْيَقينَ لا يَكُونُ حَريصاً وَالْيَقينُ أرْضُ الاْسْلامِ وَسَماءُ الاْيمانِ .

قالَ الصادقق (عليه السلام) : لا تَحْرِصْ عَلى شَيء لَوْ تَرَكْتَهُ وَصَلَ إلَيْكَ وَكُنْتَ عِنْدَ اللهِ مُسْتَريحاً مُحْمُوداً بِتَرْكِهِ ، وَمَذْمُوماً بِاسْتِعْجالِكَ في طَلَبِهِ وَتَرْكِ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ وَالرِّضا بِالْقِسْمِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : در تحصيل چيزى كه اگر براى بدست آوردنش جان نكنى و به طور طبيعى حركت نمائى به تو مى رسد ، حرص نزن ، كه اگر براى بدست آوردن مقدّر حريص نباشى فكرت راحت و در پيشگاه حضرت حق مورد توجّه و لطف خواهى بود .

اما براى بدست بوردن برنامه هاى دنيائى اگر حرص بورزى و حدود حضرت دوست را مراعات نكنى ، به سه علّت در حريم حضرت او مورد مؤاخذه خواهى بود .

1 ـ شتاب و حرص در آنچه كه براى يافتنش حرص لازم نيست .

2 ـ عدم اعماد و توكّل بر وود مقدّس حق ، آن هم خداوندى كه موجودى از موجوداتش را از هيچ نظر در جهان غيب و شهود از ياد نمى برد .

3 ـ عدم رضايت به داده حق ، و پشت كردن به قسمت و روزى خدا ، كه اين عدم رضايت به داده حق ، هميشه باعث تجاوز از حدود ، و فرو رفتن در بسيارى از گناهان شده ، اگر انسان از دريچه ايمان و اطمينان و يقين و معرفت به تمام زواياى اين جهان بنگرد ، به اين نتيجه مى رسد ، كه هر چيزى در اين عالم به جاى مخصوص خود قرار گرفته ، و اين در و آن در زدن براى بدست آوردن آنچه لازم نيست و جز بار سنگين در زندگى دنيا ، و عذاب سخت در آخرت ثمرى ندارد ، كارى باطل و عملى شيطانى است .

حرص در امور دنيائى ، و در زمينه هاى مادى كه به حقيقت خارج از نيازهاى انسان است و تنها به درد تماشا كردن و گذاشتن و از دنيا رفتن مى خورد ، مورث شكستن حدود الهى و پايمال كردن حقوِ بندگان مظلوم و ضعيف خداست .

آنكس كه براى مال دنيا حرص مى زند ، در حقيقت يا ايمان به حقايق ثابته ندارد ، يا در ايمان به واقعيّات ناقص است ، و بايد توجه داشته باشد كه علت حرص ، محبت خارج از اندازه به مال دنيا و زر و زيور ظاهرى است ، و معلوم است ، كسى كه به خاطر شدت عشق به مال حرص بورزد ، بسيارى از آنچه كه بدست مى آورد شرعى و حلال نيست ، و تازه آنچه بدست مى آورد ، به خاطر عشق شديدش به آن ، با تمام وجود به نگهداريش مى كوشد ، و در اين جهت هم بدبختانه دچار بخل مى گردد .

در حقيقت ، حريص از طرفى مادّه پرست و از طرف ديگر بخيل و در جهت حيات دنيائى و آخرتى از بدبخت ترين مردم است .

آنكس كه براى بدست آوردن مال دنيا ، در باطن و ظاهر مقررات حق را رعايت مى كند ، و از باب فضل الهى و رحمت و عنايت دوست به ثروت مى رسد ، نبايد گفت علّت ثروتمند شدنش حرص بوده ، بلكه عامل ثروتش عنايت و لطف خدا بوده ، بهمين خاطر در مقام نگاهدارى ثروت نمى ماند ، سعى مى كند آنچه از باب فضل دوست بدست آورده پس از برطرف كردن نياز و احتياج خود و عيالاتش آن را با دوست از طريقه خمس ، انفاِ ، صدقه ، فى سبيل الله زكات ، معامله كند ، آرى كسى كه با فضل خدا دارا شد محال است بخل بورزد ، بخل نتيجه حرص و دنياپرستى است .

عزيزان ، خداوند مهربان ، مولاى كريم و رحيم ، پروردگار رحمان ، براى هر موجود زنده اى تا آخرين دقيقه حياتش روزى لازم را مقرّر داشته ، كه آن روزى را موجود زنده بايد به وسيله كار و كوشش و زحمت و سعى بدست آورد . و به عبارت ديگر به فرموده قرآن مجيد واسطه بدست آوردن روزى حتم را كار شرعى وسعى صحيح قرار دهيد ، چون روزى امرى حتمى و مسئله اى مسلّم ، و حقيقتى غير قابل انكار است ، و عامل جلب آن هم كار و كوشش مى باشد ، چه نيازى به زائد بر روزى است كه براى بدست آوردنش عاملى جز حرصِ لعنتى نيست و نتيجه و ثمرش بخل و پايمال كردن حقوِ ضعيفان است .

اگر حرص حريصان و به دنبال آن بخل بخيلان معالج شود ، جامعه از بسيارى از شرور و مفاسد و مهالك و رنج ها و مشقّت ها آزاد مى شود ، و حقّ كسى از دستش نرفته ، و بلكه حقوِ از دست رفته مظلومان به راحتى به آنان باز خواهد گشت .

با اين مقدمات بايد گفت حريص آدم بيچاره اى است ، زيرا از طرفى گرفتار همّ و غم زياد ، و از جهتى دچار نقشه هاى شيطانى و مكرها و حيله ها ، و از نظرى اسير مشقات و زحمات بى ا ندازه ، و در مرحله اى دچار بخل و امساك ، و در قسمتى گرفتار ظلم و تجاوز ، و فساد و افساد است ، و عاقبت هم تمام محصولات حرص خويش را بايد در همين دنيا بگذارد . و در حال تماشاى گذاشته ها با حسرتى غير قابل وصف ، با دو قطعه پارچه كفنى به سوى گورى تنگ و تاريك حركت كرده ، و دچار محاكمات سخت الهى شود ، و در مقام پاسخ نسبت به آن همه بدبختى ها كه براى خود و ديگران فراهم كرده برآيد ! !

بنا بر اين چيزى كه مورد نياز است و از طريق كار مشروع به انسان مى رسد بايد به همان قناعت كرد ، و از حرص زدن بر مازاد آن ، كه براى بدست آوردنش سعى غير شرعى لازم است بايد پرهيز كرد ، كه قناعت به داده حق از طريق كسب شرعى عين عقل و درايت ، و حرص بر مازاد از روزى مقرر شده عين جهل و حماقت است .

راستى كسى كه دچار حرص نيست ، در حقيقت منوّر به قوّه عالى دفع هر برنامه غير الهى است ، اگر تمام دنيا با زور و زيورش و زينت خيره كننده اش به او روى آرد ، حتى براى تماشاى آن حاضر نيست دو پلك از روى هم بردارد ، چه رسد به اينكه دست دراز كند و آنچه در شأنش نيست از آن بردارد .

ايمان ، و عشق به حق ، و بصيرت و آگاهى و نورانيّت قلب و روح ، به هيچ وجه به انسان اجازه خروج از حدود الهى و مرزهاى معنوى را نمى دهد .

عاشق فقط و فقط نگران معشوِ است و بس و تمام سعى و كوشش بر اين است كه هر چه تا روز زنده بودن در دنيا لازم دارد از دست معشوِ بگيرد و بس .

هر كه در اين دايره دوران كند *** نقطه دل آينه جانان كند
چون رخ دل آينه جان بديد *** جان خود آئينه جانان كند
گر كند اندر رخ جانان نظر *** شرط وى آن است كه پنهان كند
در نظرش از نظر آگه شود *** دور فتد از ره و تاوان كند
مرد ره آن است كه در راه عشق *** هر چه كند جمله به فرمان كند
كى بود آن رند گدا مرد آنك *** عزم بخلوتگه سلطان كند
كار تو آنست كه پروانهوار *** جان تو بر شمع سر افشان كند
طاقت شمعش نبود خويش ر *** روى به شمع آرد و قربان كند
شمع رخش بسكه در اين باديه *** هم چون من و هم چو تو حيران كند
زلف پريشانش بيك تار موى *** جمله اسلام پريشان كند
ليك زعكس رخ او ذره اى *** بتكده ها جمله پر ايمان كند
در غم عشقش دل عطار ر *** درد زحد رفت چه درمان كند
حقيقت حرص
اگر با دقت عقلى و بصيرت قلبى ، و نور جان كه شعله اى از نور خداست به مسئله حرص بنگريم ، به اين حقيقت واقف مى شويم كه حرص در اصل يك مايه فطرى و يك سرمايه الهى در وجود تمام انسانها است ، و اين صفت در كارگاه هستى بشر از عنايات خاصه حضرت ربّ العزّه ، و از الطاف پروردگار بزرگ عالم است .

اگر وجود انسان خالى از حرص بود ، بدون ترديد دنبال هيچ برنامه اى نمى رفت ، و براى جلب هيچ خيرى و دفع هيچ شرى قدم بر نمى داشت ! !

مسئله مهم در اينجا اين است ، كه در درجه اوّل اولياء خانه و مدرسه و مكتب ، و در درجه دوّم خود انسان بايد در جهت دادن به اين صفت بيدار باشد ، كه خداى نخواسته اين خصلت با عظمت و اين نعمت شگفت انگيز رنگ شيطانى به خود نگيرد ، و سبب انحراف انسان از تمام حقايق نشود ! !

الميزان در ذيل آيات بيست و يكم سوره مباركه معارج در زمينه مسئله حرص بيان واضح و سخنى متين دارد ، كه دانستنش براى پى بردن به حقيقت مسئله لازم است .

كلمه هلوع صفتى است كه از مادّه « هاء ، لام ، عين » و مصدر هَلَع كه به معناى شدت حرص است اشتقاِ شده ، و نيز گفته اند كه كلمه نامبرده را دو آيه بعد تفسير كرده .

پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند ، و چون بخيرى مى رسد از انفاِ بديگران خوددارى مى نمايد .

و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياِ آيه هم با آن مناسب است ، چون از شكل دو جمله : ( إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ ) . . . پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند .

از نظر اعتبار عقلى هم هلوع هم چنين كسى است ، چون آن حرصى كه جبلّى انسان است حرص بر هر چيزى نيست كه چه خير باشد و چه شر ، چه نافع باشد و چه ضارّ ، نسبت به آن حرص بورزد ، بلكه تنها حريص بر خير و نفع است ، آن هم نه هر خيرى و نفعى ، بلكه خير و نفعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد .

و لازمه اين حرص اين است كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد ، چون شر خلاف خير است ، و اضطراب هم خلاف حرص .

و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى بخيرى رسيد ، خود را بر ديگران مقدم داشته ، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد ، مگر در جائى كه اگر كاسه اى مى دهد قدح بگيرد ، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است .

و اين هلع كه انسان مجبور بر آن است و خود از فروع حب ذات است ، بخودى خود از رذائل اخلاقى نيست ، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد ، با اين كه تنها وسيله ايست كه انسان را دعوت مى كند به اينكه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند .

پس حرص بخودى خود بد نيست ، وقتى بد مى شود كه انسان آن را بد كند ، و درست تدبير نكند ، در هر جا كه پيش آمد مصرف كند ، چه سزاوار باشد و چه نباشد ، چه حق باشد و چه غير حق ، و اين انحراف در ساير صفات انسانى نيز هست ، هر صفت نفسانى گرا در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است ، و اگر به طرف افراط يا تفريط منحرف گردد ، رذيله و مذموم مى شود .

پس انسان در بدو پيدايش در حالى كه طفل است ، هر آنچه كه برايش خير و شر است مى بيند ، و با آن غرائز عاطفى كه مجهّز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مى دهد و مى فهمد كه چه چيزى را دوست دارد و چه را دوست ندارد ، و قواى درونيش اشتهاى آن را دارد ، يا از آن متنفّر است و در حدود خودش به منافع و مضار و جلب و دفع آن آگاهى يافته و قدرت پيدا مى كند اما بدون اين كه براى آن چيز حدى و اندازه اى قائل باشد ، و وقتى به درد و يا مكروهى برمى خورد دچار جزع مى شود ، و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود به هر طريقى كه بتواند ولو بگريه و فرياد از تجاوز او جلوگيرى مى كند . كودك همچنان بر اين حال است تا بحدّ رشد و عقل برسد ، و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده ، و به آنچه درك مى كند اعتراف نمايد ، در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطل ها و خير و شرها در نظرش برعكس مى شود ، يعنى بسيار از امورى كه به نظر حق بود ، باطل ، و باطل ها حق مى گردد .

حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطل هاى دوران كودكيش كه مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود پافشارى كند ، و زير بار احكام عقلش در تعيين حق و باطل ها نرود ، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند ، در نتيجه به هيچ حقى برنمى خورد مگر آن كه آن را باطل جلوه مى دهد ، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آن كه به حقش ستم مى كند ، و اما ، اگر عنايت الهى او را دريابد همه غرائز او و از آن جمله حرصش بجاى حرص بر هواى نفس حرص بر حق طلبى مى شود ، چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمىورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند .

پس هر انسانى در همان آغاز تولدش و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش مجهّز به حرص شدذيد هست و اين حرص شديد بر خير صفتى است كمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد ، هم چنان كه قرآن كريم فرمود :

( وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ ) .

انسان سخت دوستدار خير است .

و چون بحد بلوغ و رشد رسيد به يك جهازى ديگر مجهّز مى شود ، و آن عبارت است از عقل ، كه با آن حقايق امور را آن طور كه هست درك مى كند ، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد ، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد مبدل به حرص ديگر مى شود ، و آن حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شرّ اخروى است .

و با در نظر گرفتن اين كه خير واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار ، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود ، و پيرامون گناه نمى گردد ، و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمىورزد و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند ، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند ، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال بدنيا را با فضيلت صبر كنترل مى نمايد ، و هم چنين هنگام برخورد با مصيبت جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمالى مى شود .

واما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روى بگرداند و همچنان پاى بند هوا و هوس خود باشد ، و همواره آن را پيروى نموده مشتاِ باطل و متجاوز حق باشد و حرصش برخير دنيوى كنترل نداشته باشد ، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده ، آن صفت غريزيش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود ، از او مى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را با اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد ، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده .

از آنچه گذشت روشن شده كه اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث « كه از خلقت بشر سخن مى گويد ، و با در نظر گرفتن اين كه مى خواهد حرص را مذمت كند » به همه انسانها نسبت داده با احسن بودن خلقت هر چيز كه آيه :

( الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ ) .

از آن خبر مى دهد منافات ندارد ، چون حرص كه منسوب به خدا است حرص بر خير واقعى است ، و حرص كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود انسانها است ، اين خود انسان است كه حرص خداداى را مثل ساير نعمت ها به سوء اختيار و كج سليقگى خود به نقمت مبدل مى سازد .

و استثناء مؤمنين در آيات بعد هم نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد ، « چون مى بينيم حرص مؤمنين اگر از ديگران بيشتر نباشد كمتر نيست ، اما حرصشان را در عبادت و خدمت به خلق و تحصيل علم مصرف مى كنند و سير هم نمى شوند ، بلكه استثناء آنان از اين جهت است كه مؤمنين حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى اش باقى گذاشتند و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند .

در حقيقت حرص يك واقعيت الهى است ، كه اگر با نور هدايت جهت داده شود باعث سعادت دنيا و آخرت ، و اگر هم چون مهارى بدست شيطان بيفتد ، علت خزى دنيا و عذاب هميشگى جهان بعد است .

بهترين مرحله حرص ، در وجود انسان حرص به نجات دادن مردم از جهل و بى خبرى و آزاد كردن آنان از مشكلات مادى و معنوى است ، و حرص به رساندن خود به نقطه با عظمت لقاء حق و خوشنودى حضرت دوست ، چنان كه اخلاِ همه انبياء و امامان و اولياء بوده و قرآن مجيد به اين حقيقت ناطق است

آرى چه سرمايه اى از معرفت به حق و چه مايه اى از حرص زدن براى رسيدن به آغوش رحمت و مغفرت محبوب پر منفعت تر و سودمندتر است ؟ !

به عشق خويش مرا خوى داد دلبر من *** دمى نشد كه گذارد دل مرا بر من
بسينه ام زغمش رازهاست بى حد و هست *** هزار نكته زهر راز او بخاطر من
مرا چكار به خورشيد حشر منتظران *** كه آفتاب شهودست سايه بر سر من
نشد شبى كه نشد چشم من ستاره شمار *** بهر مهى و تجلّى نكرد اختر من
كنون زعشق تو بس آفتاب و ماه دميد *** زآسمان دل اى آفتاب انور من
تسلطيست مرا بر سر تمام ملوك *** ممالك ملك ملك را مسخّر من
نبود اگر غم عشقت تجلّى ملكوت *** نداد صيقلى آئينه مكدّر من
كه بود ساقى و اين باده اى كه داد چه بود *** چه شعله بود كه در هم شكست ساغر من
مگر تجلى طور است عشق يار به دل *** كه پاره پاره شد از هم چو كوه پيكر من
بهشت من دل و رضوان من تجلّى دوست *** زلال جاريه اشعار روح پرور من
بجوىِ جان و دل و مزرع مراد صف *** چه آبها كه روان كرد ديده تر من
حرص مذموم
در سطور گذشته به اين حقيقت واقف شديد كه اگر دست حرص از دامن هدايت حق كوتاه گردد ، و مهار حرص به دست ناپاك هواى نفس بيفتد ، آدمى دچار بلاى دنيا و عذاب آخرت مى گردد .

حرص در صورتى كه در كنار چراغ پر فروغ هدايت قرار نگيرد ، از انسان در جهت مقام فرعون و در جنب مال قارون و در كنار دانش بلعم باعورا مى سازد ! !

حملات شديد اهل دل و عارفان عاشق ، و دانشمندان علم اخلاِ به مسئله حرص به عنوان يكى از بدترين رذائل متوجه اين چنين حرص است . فقيه بزرگ ، عالم عارف مرحوم ملا احمد نراقى ، كه يكى از برجسته ترين چهره هاى اسلامى است در باب حرص مذموم مى فرمايد :

از رذايل متعلّقه به قوه شهويه صفت حرص است ، و آن صفتى است نفسانيه كه آدمى را مى دارد بر جمع نمودن زايد از آنچه به آن احتياج دارد و اين صفت يكى از شعب حبّ دنيا و از جمله صفات مهلكه و اخلاِ مضلّه است ، بلكه اين صفت خبيثه بيابانيست كران ناپيدا كه از هر طرف روى بجائى نرسى وادئى است بى انتها هر چند در آن فرو روى عمق آن را نيابى .

بيچاره اى كه بر آن گرفتار شد ، گمراه و هلاك گشت ، و مسكينى كه به اين وادى افتاد ، ديگر روى خلاصى نديد ، زيرا كه حريص هرگز حرص او بجائى منتهى نمى شود و بحدّى نمى ايستد ، اگر بيشتر اموال دنيا را جمع كند باز در فكر تحصيل باقى است ، و هر چه بدست او آيد باز مى طلبد ، و آن بيچاره مريض است و نمى فهمد و احمق است و نمى داند ، چگونه چنين نباشد ، و حال آن كه مى بينيم حريص را هشتاد سال عمر كرده است و فرزندى ندارد ، و اين قدر از اموال و خانه و مستغلات دارد كه اگر بفراغت بگذراند ، صد سال ديگر او را كفايت مى كند ، و خود يقين دارد كه بيست سال ديگر عمر او نيست ، باز در صدد زياد كردن مال است و تأمل نمى كند كه فايده آن چيست ؟ و چه ثمره اى دارد ، اگر از براى خرج است آنچه دارد ، احتمال تلف مى رود هر چه تحصيل كند چنين است ، پس اگر اين مرض حمق نيست پس چه بلاست ، و هر كه به اين مرض مبتلا شد خلاصى از آن مرض نهايت اشكال دارد ، و از اين جهت حضرت رسول فرمودند : كه هرگاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد ، باز رودخانه سوم را مى طلبد ، و اندرون او را هيچ پر نمى كند مگر خاك .

و فرمود : كه آدميزاد پير مى شود و دو چيز در او جوان مى گردد و قوت مى گيرد :

يكى حرص مال ، و يكى طول امل ، و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)مرويست كه حريص بر دنيا چون كرم ابريشم است ، هر چه بيشتر بر دور خود مى پيچد راه خلاص او دورتر مى شود تا از غصّه بميرد !

بعضى از بزرگان گفته است كه از عجايب امر آدمى آن است كه اگر او را خبر دهند كه هميشه در دنيا خوهى بود حرص او بر جمع كردن مال زياد نخواهد شد از آنچه حالب مى داند كه چند صباحى بيش زنده نيست و در صدد جمع آن است ، و اين را براى هر كه تفحص كند در احوال مردمان ظاهر و روشن است .

سنائى آن حكيم فرزانه و عارف بلند مرتبه فرمايد :

هم چون مردانت قدم در راه دين بايد نهاد *** ديده بر خط هدىً للمتقين بايد نهاد
چون زراه گلبن توبو الى الله آمدى *** پاى بر فرِ اتينا طائعين بايد نهاد
چون خر دجال نفست شد اسير حرص و آز *** بعد از اين بر مركب تقوات زين بايد نهاد
توبه ات روح الامين دان نفس شارستان لوط *** در مثل شبه حقيقت ها چنين بايد نهاد
هفت شارستان لوط است نفس تو وقت سخن *** هم چون مردان بر پر روح الامين بايد نهاد
آب بايد داد اول بوستان را روز و شب *** وانگهى دل در جمال ياسمن بايد نهاد
نفس فرعون است و دين موسى و توبه چون عص *** رخ به سوى جنگ فرعون لعين بايد نهاد
گر عصاى توبه مر خيل لعين را بشكند *** شكر آن را ديده بر روى زمين بايد نهاد
گر تو خواهى نفس خود را مستمند خود كنى *** در كمند عشق بسم الله كمين بايد نهاد
دفتر عصيان خود را سوخت خواهى گر همى *** دفتر عشق بتى در آستين بايد نهاد
خواجه پندارد كه اندر راه دين مر طبع ر *** با كباب چرب و با لحم سمين بايد نهاد
نى غلط كردى كه اندر طاعت حق دينت ر *** با لباس ژنده و نان جوين بايد نهاد
نى ترا طبع تو مى گويد كه گوش هوش ر *** با نواى مطرب و صوت حزين بايد نهاد
آن تنى كش خوب پروردى بدوزخ درهمى *** در دهان اژدهاى آتشين بايد نهاد
جايگه حور و حريرت بايد اندر تار شب *** از دو چشم خويشتن درّ ثمين بايد نهاد
گر تو خواهى ظاهر و باطنت گردد هم چو تير *** در سحرگه ديده را بر روى طين بايد نهاد
از خبيثات و خبيثين گر بپرهيزى همى *** روى را بر طيّبات و طيّبين بايد نهاد
سر بسم الله اگر خواهى كه گردد ظاهرت *** چون سنائى اول القاب سين بايد نهاد
مسئله حرص در روايات
عن الصادق (عليه السلام) : إنْ كانَ الرِّزُِْ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِماذا .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : اگر رزِ به حكم خداوند در قرآن و در عالم طبيعت مقرر شده پس حرص براى چيست ؟

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : أغْنَى النّاسِ مَنْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِرْصِ أسيراً .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : بى نيازترين مردم كسى است كه اسير حرص نباشد .

عَنِ الصادق (عليه السلام) ناقِلاً عَنْ حَكيم : الْحَريصُ الْجَشِعُ أشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ .

امام صادق (عليه السلام) به نقل از حكيمى فرمود : حريص آزمند ، حرارتش در سوزاندن فضائل و كمالات از آتش زيادتر است .

سُئِلَ أميرُالمُؤمِنينَ (عليه السلام) : أيُّ ذُلٍّ أذَلُّ ؟ قالَ : الْحِرْصُ عَلَى الدُّنيا .

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) سئوال شد چه ذلّتى براى انسان ذلّت بارتر است ؟ فرمود : حرص بر دنيا .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : حُرِمَ الْحَريصُ خَصْلَتَيْنِ وَلَزِمَتْهُ خَصْلَتانِ : حُرِمَ الْقَناعَةَ فَافْتَقَدَ الراحَةَ وَحُرِمَ الرِّضا فَافَتَقَدَ الْيَقينَ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : حريص از دو خصلت محروم و دچار دو خصلت است : از قناعت محروم و دچار درد سر و از خوشنودى نسبت به حق محروم و دچار بى يقينى به واقعيات است .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ عَنْ أبيهِ (عليهما السلام) قالَ : لا يُؤْمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلا يُكُونُ الْمُؤمِنُ جَباناً وَلا حَريصاً وَلا شَحيحاً .

امام صادق از پدرش حضرت باقر (عليهما السلام) نقل مى كند : مردى كه در او بخل و حسد و ترس است ايمان ندارد ، مؤمن ترسو و حريص و بخيل نيست .

عَنْ أبي عبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : كانَ فيما أوْصى بِهِ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) عَليّاً (عليه السلام) : يا عَليُّ أنْهاكَ عَنْ ثَلاثَ خِصال : الْحَسَدُ وَالْحِرْص وَالْكَذِبُ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : آنچه در وصايات رسول اسلام به على (عليه السلام) بود اين بود : يا على ترا از سه خصلت كه گناهش عظيم است نهى مى كنم ، حسد ، حرص و دروغ .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مِنْ عَلاماتِ الشِّقاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ وَقَسْوَةُ الْقَلْبِ وَشِدَّةُ الْحِرْصِ في طَلَبِ الرِّزِِْ وَالاْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : از علائم بدبختى خشكى چشم ، سنگدلى و شدت حرص در طلب روزى و اصرار بر گناه است .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : زمانى كه نوح از كشتى پياده شد ، ابليس نزد او آمد و عرضه داشت : در روى زمين كسى منّتش بر من بزرگ تر از تو نيست ، از خداوند نابودى اين جامعه فاسق را خواستى و من راحت شدم ، دو چيز بتو نياموزم ؟ !

از حسد بترس ، حسد آنچه بايد بر سر من بياورد آورد ، و از حرص بپرهيز كه آنچه بايد بر سر آدم بياورد آورد ! !

پروردگارا چه خطرات عظيمى در كمين ماست ، و چه چاههاى عميق خوفناكى در مسير ما قرار دارد ، خداوندا دنيا چه گذرگاه هولناك و داراى چه طوفانهاى سهمناكى است ؟

الهى اگر لطف و عنايت تو نباشد كار ما انسانها به كجا خواهد كشيد ، و آينده ما چه خواهد شد .

الهى آلودگى حرص و پليدى كبر ، و خباثت حسد ، و ناپاكى ريا و تمام رذائل اخلاقى را از ما برطرف كن .

اين ضعيف شكسته بال و اين مسكين خسته احوال ، در مقام گدائى و عرض مناجات به حضرت ربّ العزّه عرضه داشته ام :

اى تو مرا ربّ وَدود و غفور *** از تو كند اين دل من كسب نور
اى به جهان محرم اسرار من *** جز تو كسى نيست هوادار من
در گرو عشق تو باشد دلم *** هست نثار تو همه حاصلم
روشنى روح و روانم توئى *** صافى گفتار و بيانم توئى
راحتى من بسر كوى تست *** زنده دل و جان من از بوى تست
اى غم تو گرمى بازار من *** عشق رخت در دو جهان كار من
گر تو برانى زدرم اى حبيب *** مى شوم از رحمت تو بى نصيب
ور تو قبولم ننمائى چه سود *** گر بودم جمله بود و نبود
چشم بپوش از گنه بنده ات *** از گنه بنده شرمنده ات
صبح كن اين تيره شب مستمند *** كن تو علاج غم اين دردمند
دفتر عصيان مرا پاك كن *** جُرم مرا دفن كن و خاك كن
شربت عشقم تو عنايت نم *** بنده مسكين تو حمايت نما
فَإنَّ الدُّنْيا خَلَقَها اللهُ تَعالى بِمَنْزِلَةِ ظِلِّكَ إنْ طَلَبْتَهُ أتْعَبَكَ وَلا تَلْحَقُهُ أبَداً وَإنْ تَرَكْتَهُ يَتْبَعُكَ وَأنْتَ مُسْتَريحٌ .

امام صادق (عليه السلام) به دنبال روايت باب حرص مى فرمايد :

دنيا براى تو بمانند سايه است ، هر چه از پى او بروى به آن نخواهى رسى ، و جز خستگى و ملالت و رنج و تعب چيزى عايد تو نخواهد كرد ، ثروتمندان مادى جهان پس از آن همه دويدن بكجا رسيدند ، و چه كردند و چه با خود بردند ؟ !

ولى اگر آن را رها كنى و بدنبالش ندوى به مقدارى كه احتياج دارى از طريق كوشش صحيح با تو خواهد بود و تو در اين صورت راحت خواهى بود .

اى كه انكار كنى عالم درويشان ر *** تو چه دانى كه چو سودا و سرست ايشان را
ملك آزادگى و كنج قناعت گنجى است *** كه به شمشير ميسّر نشود سلطان را
طلب منصب فانى نكند صاحب عقل *** عاقل آنست كه انديشه كند پايان را
جمع كردند و نهادند و به حسرت رفتند *** وين چه دارد كه به حسرت بگذارد آن را
آن بدر مى رود از باغ به دلتنگى و داغ *** وين ببازوى فرح مى شكند زندان را
دستگاهى كه نه تشويش قيامت باشد *** مرغ آبيست چه انديشه كند طوفان را
جان بيگانه ستاند ملك الموت به زهر *** زهر حاجت نبود عاشق جان افشان را
چشم همت نه به دنيا كه به عقبى نبود *** عارف عاشق شوريده سرگردان را
در ازل بود كه پيمان محبّت بستند *** نشكند مرد اگرش سر برود پيمان را
عاشقى سوخته اى بى سرو سامان ديدم *** گفتم اى يار مكن در سر فكرت جان را
پند دلبند تو در گوش من آيد هيهات *** من كه بر درد حريصم چكنم درمان را
سعديا عمر عزيز است بغفلت مگذار *** وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : الْحَريصُ مَحْرومٌ وَهُوَ مَعَ حِرْمانِهِ مَذْمُومٌ في أيِّ شَيء كانَ ، وَكَيْفَ لا يَكُونُ مَحْروماً وَقَدْ فَرَّ مِنْ وَثاِِ اللهِ تَعالى وَخالفَ قَوْلَ اللهِ تَعالى حَيْثُ يَقُولُ : ( اللهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ) .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : حريص با همه تلاش و زحمت و با همه رنج و مصيبت و با همه تعب و مشقّت كه براى تحصيل اضافه از آنچه خدا مقرر فرموده مى كشد از بدست آوردن آن اضافه محروم است و در عين محروم بودن در پيشگاه خالق و خلق در هر زمينه اى مذموم است ، و چگونه مذموم نباشد كسيكه از عهد و پيمان الهى نسبت به روزى بندگان رو گردانده و با گفته و وعده حضرت او در باره روزى كه در قرآن فرمود :

شما را از عدم بوجود آورد ، آنگاه روزى داده ، سپس مى ميراند و آنگاه زنده مى كند .

مخالفت كرده ! !

وَالْحَريصُ بَيْنَ سَبْعِ آفات صَعْبَة :

فِكْرٌ يَضُرُّ بِدينِهِ وَلا يَنْفَعُهُ .

وَهَمٌّ لا يَتِمُّ لَهُ أقْصاهُ .

وَتَعَبٌ لا يَسْتَريحُ مِنْهُ إلاّ عِنْدَ الْمَوْتِ .

وَحُزْنٌ قَدْ كَدَّرَ عَلَيْهِ عَيْشُهُ بِلا فائِدَة .

وَحِسابٌ لا مَخْلَصَ لَهُ مَعَهُ مِنْ عَذاب .

وَعِقابٌ لا مَفَرَّ لَهُ مِنْهُ وَلا حيلَةَ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حريص دچار هفت آفت است ، كه نجاتش از هر يك از آن آفات در نهايت صعوبت و دشوارى است .

1 ـ فكر وانديشه و نقشه و حيله براى جمع كردن اضافه تر از نياز و مقرّرى ، كه اينگونه فكر آفت آخرت است و نسبت به دنياى انسان نفع و سودى ندارد ، چرا كه زائد بر قسمت ، آن هم از كسى كه با خدا معامله ندارد قابل انتفاع نيست ، و غير زحمت و رياضت و بار سنگين آخرت چيزى بر آن مترتب نيست !

2 ـ همّ و غم و هيجان كه محصول حرص بر تحصيل دنياست ، و اين همّ و غم زائيده عدم رضايت انسان به قسمت الهى است ، و اين آفتى است كه از درون و برون هم چو خوره انسان را مى خورد !

3 ـ رنج و زحمت كه جز به وسيله مرگ از آن راحت نمى شود .

4 ـ ترس از دست رفتن جمع شده كه مورث ترس ديگر است . به اين صورت كه حريص مى ترسد چه شود و به كه بدهد و از كه بستاند ، كه تلف نشود و در سرمايه قصورى راه نيابد ، و حاصل هر خوفى نيست مگر افتادن در خوف ديگر ، مثل طلبى كه از كسى دارد ، تا وصول نشده است خوف دارد كه آن كس شايد بميرد و مالش بسوزد ، و بعد از وصول خوف آن دارد كه مبادا بچنگ سارقى افتد ، يا آفتى به او رسد ، غرض اين كه حريص مالدار مانند ماردار هرگز از خوف و ترس فارغ نيست و از تشويش و اضطراب نسبت به ثروتى كه جمع كردى خالى نيست .

5 ـ حزنى كه اكثر اوقات عيش را بر او مكدّر كند ، و در خوشى و راحت او نقص بيندازد .

6 ـ حسابى كه هرگز از آن فارغ نيست ، چنان كه ديگران در حساب عمر و طاعت و گناه و وضع آخرت خود هستند ، او در حساب مال است و گرفتار غصه و عذاب كه چند شده ، و به كجا رسيده ، يا حساب ماه و سال كى منقضى شود تا تن خواه و طلب ها وصول گردد ، و البته نتيجه اين حساب عذاب درون و زحمت برون و محصولش حسرت وقت مرگ ، و زحمت در برزخ و آتش در قيامت است .

7 ـ مفسده عظيمه ديگر حرص عقاب الهى است ، كه حريص را از آن گريز و فرارى نيست ، چرا كه حريص در بدست آوردن گناهكار و در نگاه داشتن مال مجرم است ، و چه بسيار كه ثروت دنيا حريص را به انواع محرمات و ارتكاب گناهان دچار كرده و اين محرّمات و معاصى ، در قيامت مورث عذاب سخت الهى است .

راستى چه بدبخت و بيچاره اند آنان كه دچار مرض حرص مال و جاهند ، و چه خوشبخت و سعادتمند آنان كه در حرص با ملاقات و لقاء حضرت رب العزه هستند .

آنان ذكرشان مال مال و اينان گفتار قلب و جان و زبانشان يار يار است !

ما گدايان خيل سلطانيم *** شهر بند هواى جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود *** هر چه ما را لقب نهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند *** ره بجاى دگر نمى دانيم
چون دلارام مى زند شمشير *** سر ببازيم و رخ نگردانيم
دوستان در هواى صبحت يار *** زر فشانند و ما سر افشانيم
اى خداوند عقل و دانش و راى *** عيب ما را مكن كه نادانيم
هر گلى نو كه در جهان آيد *** ما به عشقش هزار دستانيم
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند *** ما تماشا كنان بستانيم
تو به سيماى شخص مى نگرى *** ما در آثار صنع يزدانيم
هر چه گفتيم جز حكايت دوست *** در همه عمر از آن پشيمانيم
سعديا بىوجود صحبت يار *** همه عالم به هيچ نستانيم
ترك جان عزيز بتوان گفت *** ترك يار عزيز نتوانيم
راه علاج حرص
گروهى تصور مى كنند ، آنچه انسان به آن گرفتار است ، و منبعى براى زدن خسارت و زيان به آدمى است ، نجات از آن محال يا حداقل مشكل و سخت است .

ولى اين تصور بدون شك تصور نا بجا و غلطى است ، زيرا رذائل چه از نوع اخلاقى آن و چه از شكل عملى آن خصالى عارضى هستند ، كه بر اثر بى توجهى يا اشتباه يا فضاى غلط محيطى متوجه انسان شده اند ، و به تعبير ديگر اينگونه صفات بر صفحه روان يا قلب يا اعضاء هم چون مرض در نواحى جسم آدمى است ، چنان چه براى مرض راه علاج و طبيب هست ، براى اينگونه عوارض معنوى هم راه علاج و طبيب هست .

بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى ، وامامت امامان و حكمت حكيمان و عرفان عارفان ، و ولايت اولياء بهمين خاطر است ، بعنى براى معالجه امراض معنوى و رفع عيوب روحى و نفسى و آراسته كردن انسان به محامد الهى است .

اگر اين عوارض قابل علاج نبود ، نعوذ بالله رسالت رسولان و ارسال كتب و تجلّى و حى و امامت امامان از جانب حضرت الهى كارى لغو و عملى عبث بود .

انبياء طبيبان اين امراض و دستورات آنان راه علاج اين عوارض است ، به شرطى كه انسان تسليم نبوت آنان شده و به نسخه هاى شفا بخش و سعادت آور آنان عملى كند .

دانشمند بزرگ شيعى ، عارف كامل ، حكيم فرزانه ملا احمد نراقى رضوان الله تعالى عليه ، با توجه به آيات قرآن و روايات و اخبار نسخه اى براى علاج مرض حرص تنظيم فرموده ، كه به جاى مباحث متنوع در اين زمينه بهتر است همان نسخه را توجه كنيم .

طريقه معالجه حرص تحصيل صفات قناعت و ازاله مرض حرص است . و تحصيل صفت قناعت آن است ، كه ابتدا تأمّل كند در زحمت جمع مال و تصديق آن و آفات دنيويه كه از براى مال است و حوادثى كه در پى دارد .

شحنه اين راه چو غارتگر است *** مفلسى از محتشمى بهتر است
و ببينيد كه زيادتر از قدر ضرورت ، دنيا را چه ثمر و چه فايده است ، اگر از براى اولاد ذخيره مى كنى بدان كه خداى تو و اولاد يكى است ، آن كه روزى بتو داده به او نيز خواهد داد .

تو غم فرزندى را مى خورى كه او نطفه تو حاصل شده ، چگونه آن كه او را آفريده غم او را نمى خورد ، به عزت خودش قسم كه او از تو مهربان تر است و قدرت او بيشتر ، و اگر فرزند تو كسى است كه بايد بتنگى بگذراند ، اگر عالم را از براى او ذخيره بگذارى از دست او بيرون مى رود ، جان من احتياج فرزند به مال در حيات اوست ، تو كه چاره عمر او نتوانى كرد و قدر زندگانى از براى او نتوانى نهاد ، چرا در فكر روزى او زحمت مى كشى .

نگارنده كودك اندر شكم *** نگارنده عمر روزيست هم
خداوندگارى كه عبدى خريد *** بدارد فكيف آن كه عبد آفريد
ترا نيست آن تكيه بر كردگار *** كه مملوك را بر خداوندگار
ساعتى سر بر زانوى تفكّر و به اطراف ولايات نظرى كن ، و دور و نزديك را سيرى كن و ببين كسانى كه در عهد تو هستند ، چقدر كسانى هستند كه صاحب ثروت و جاه و حشمتند و پدر ايشان از براى ايشان ذخيره نگذاشت و چه اشخاص يافت مى شوند كه به فقر و فاقه مبتلا ، و اموال بسيار از پدر ايشان مانده بود .

بسى پدران خانه در شهرى ساختند و اولاد ايشان در ولايتى ديگر در خرابه مردند ، و بسا ، ده و مزرعه در كشورى از براى ايشان گذاردند و ايشان به جهت قرص نانى در كشورى ديگر جان دادند !

ترا از حوادث روزگار چه خبر ، و از گردش افلاك چه اطلاع ، چه ميدانى تا چند روز ديگر عالم چه وضع خواهد بود ؟ و اگر از براى خود جمع مال مى كنى ، تو اول قدر عمر خود را معين كن و به اندازه آن جمع كن ، تو چه مى دانى كه نام تو در سال ديگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود يا در صحيفه زندگان ، و چون قوت سال خود را دارى كفايت كن و حساب خود را زياد مكن ، علاوه بر اينها آن كه تأملى كن و ببين وقتى هست كه سير شوى و ديگر در صدد جمع مال نباشى و هر چه اندوزى باز در فكر زيادتر خود را مى سوزى پس يك مرتبه قانع شو و از همه زحمت ها فارغ شو .

چون در اينها تأمّل نمودى ، ديده بگشا و در احوال مردمان نظرى كن و ببين در سيرت و طريقه اعاظم افراد بنى آدم و اعزه مخلوقات عالم از پيغمبران مرسل و اولياى مكمل و محرمان حرم عزت و بار يافتگان خلوت قرب بر العزّه كه چگونه به قليلى از دنيا اكتفا نمودند و به قناعت گذرانيدند و زايد از قدر ضرورت را نگاه نداشتند .

نگاه كن به شيوه مشركين و كفار از هنود و يهود و نصارى و اراذل افراد بشر ، كه چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زياد كردن مايه و املاك و ضياع و عقارند .

مى دانم كه شك نخواهى كرد در اين كه اقتدا به اعزه و اجلاّء خلايق بهتر است از پيروى اراذل ، بلكه هر كه اندك شعورى داشته باشد مى فهمد كه كسى كه حريص بر لذتهاى دنيويه است و حرص بر اكل و شرب و جماع و وقاع دارد از افق انسان خارج و در خيل بهائم داخل است ، زيرا كه اينها از لوازم بهائم و چهارپايان است و هر چند كسى در اينها به مرتبه اعلى برسد لذت او بيشتر از چهار پايان نخواهد بود ، و هيچ حريص شكم پرست نيست مگر اين كه گاو و خر از آن بيشتر مى خورند ، و هيچ حريص بر جماع نيست مگر آن كه خروس از آن بيشتر جماع مى كند ، و خود ظاهر است كه از چنين صفتى چه اثرى خواهد ديد .

و تأمل كن در عزت قناعت و فراغ بال و اطمينان خاطر قانع ، و چون در اينها تأمل نمودى ، در معالجه آن بكوش و طريقه آن اين است كه در امر معيشت خود ميانه روى و اقتصاد را پيشه خود كنى و راه مخارج را به قدر امكان سد كنى و ملاحظه جزئى و كلى مخارج خود را بكنى و هر چه ضروريه نيست و معيشت بدون آن ممكن است از خود دور كنى ، زيار كه با وجود كثرت مخارج قناعت ممكن نيست .

پس اگر تنها و منفرد باشى اكتفا كن به جامه سبكى ، و قناعت كن به هر غذائى كه هم رسد و نان خورش كم بخور و چون بخورى از يك نان خورش تجاوز مكن و هم چنين در ساير چيزهائى كه به آن احتياج عيال باشى هر يك را بر اين حد بدار و جزئى جزئى خرجى كه مى خواهى بكنى تأمّل كن و ببين اگر زندگانى موقوف به آن نيست دست بردار ، و هر گاه كسى به اين نوع رفتار كند و بناى امر خود را بر اين گذارد ، و قناعت و اقتصاد را پيشه خود سازد از براى گذران به زحمت نمى افتند هر چند عيالمند باشد ، و محتاج به خلق نمى شود هم چنان كه ظاهر وبيّن اخبار در آن صريح است .

حضرت پيغمبر فرمود كه : محتاج نشد هر كه ميانه روى كرد و فرمودند كه : تدبير كار خود نصف معيشت است ، و فرمود : هر كه قناعت كند خدا او را بى نياز مى كند ، و هر كه اسراف مى كند خدا او را فقير مى نمايد و شك نيست كه هر كه بناى قناعت گذارد ، از احتياج به مردم خلاص مى شود و از چاپلوسى و تملّق ناكسان فراغت مى يابد و در نزد خالق و خلق عزيز مى گردد .

و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) مرويست كه ميانه روى امريست كه خدا آن را دوست دارد ، و اسراف چيزى است كه خدا آن را دشمن دارد ، حتى دور انداختن استخوان خرما و ريختن زيادتى شربت آب ، و فرمود كه : من ضامنم از براى كسيكه ميانه روى كند هرگز فقير نشود .

بعد از آن كه امر معيشت او بالفعل درست شد ، ديگر از براى بعض مضطرب و مشوش نباشد ، و اعتماد بر فضل و كرم خدا كند ، و بداند كه روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسيد اگر چه حرص نورزد ، و راهى از براى حداقل خود نداند ، چگونه چنين نباشد و حال آن كه حق تعالى مى فرمايد :

( وَمَا مِن دَابَّة فِي الاَْرْضِ إِلاَ عَلَى اللهَ رِزْقُهَا ) .

و نيز مى فرمايد :

( وَمَن يَتَّقِ اللهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ ) .

هر كس پرهيز از گناه بيشتر كند ، خداوند او را از هر غمى نجات بخشد ، و روزى او را از جائيكه گمان نداشته باشد به او رساند .

بايد هر كسى در امر زندگانى و گذارن خود نگاه به بالاتر از خود نكند ، بلكه نظر به پست تر از خود نمايد و اطاعت شيطان را نكند ، زيرا كه آن لعين نظر هر كس را در امر دنيا به بالاتر از خود مى اندازد و به او مى گويد كه هان فلان و فلان را ببين چگونه تنعم مى كنند و چه طعام هاى لذيذ مى خورند ، و چه لباس هاى نيكو مى پوشند ، خود را از آنان پست تر مكن و در طلب دنيا سستى منماى ، و در كار دين چشم آدمى را به پست تر از خود مى گشايد و مى گويد چرا خود را زحمت مى دهى و تعب مى كشى و چندين از خدا مى ترسى فلان و فلان از تو عالم ترند و اين قدر نمى ترسند ! !

اى خداى مهربان ما را در علاج امراض قلبيه و روحيه و فكريه و نفسيه توفيق رفيق راه كن ، و خانه قلب را با لطف و كرمت از اغيار خالى كرده ، نورت را براى ابد در آن خانه مقيم فرما ، شربت محبتت را بما بچشان و با داروى عشقت تمام دردهاى ما را درمان كن .

به قول بلبل گلستان عشق ، فيض عاشق :

زنده آن سر كو بود سوداى عشق *** حَبَّذا آن دل كه باشد جاى عشق
از سر شوريده من كم مباد *** تا قيامت آتش سوداى عشق
خارهاى در دل بخون مى پرورم *** بو كه روزى بشكفد گلهاى عشق
رفته رفته دل خرابى مى كند *** عاقبت خواهم شدن رسواى عشق
خويش را كردم تهى از غير دوست *** تا وجودم پر شد از غوغاى عشق
كار و كسب من همين عشق است و بس *** مگسلا اين دست من از پاى عشق
خدمت او را به دل بستم كمر *** هستم از جان بنده و مولاى عشق
هم زمين هم آسمان را گشته ايم *** نيست دردى در جهان همتاى عشق
تا ننوشى باده از جام فن *** مست كى گردد سر از صهباى عشق
تا پزى در ديگ سر سوداى سود *** كى چشى هرگز تو از حلواى عشق
چون فرو خواهيم شد ما عاقبت *** خود همان بهتر كه در درياى عشق
ناله مى كن فيض زيرا خوش بود *** ناله هاى زار در سوداى عشق
وَالْمُتَوَكِّلُ عَلَى اللهِ يُمْسي وَيُصْبِحُ في كَنَفِهِ وَهُوَ مِنْهُ في عافِيَة وَقَدْ عَجَّلَ اللهُ لَهُ كِفايَتَهُ وَهِيَ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ مَا اللهُ بِهِ عَليمٌ .

هر كس در صف اهل توكل و اعتماد بر خداست ، و كارش را در همه امور به حضرت او واگذاشته ، صبح و شام بر او مى گذرد ، در حالى كه در كنف حمايت اوست ، و حضرت رب العزه روزى وى را به قدر كفايت بى زحمت و مرارت فراوان به او مى رساند و از درجات بهشت آنقدر به او مرحمت مى كند كه علم كسى به آن نرسد و در خاطر كسى خطور نكند .

وَالْحِرْصُ ماءٌ جَرى في مَنافِذِ غَضَبِ اللهِ تَعالى وَما لَمْ يُحْرِمَ الْعَبْدُ الْيَقينَ لا يَكُونُ حَريصاً وَالْيَقينُ أرْضُ الاْسْلامِ وَسَماءُ الاْيمانِ .

و حرص آبى است كه جريان و سيلان او از منفذهاى غضب الهى است ، چنان كه قناعت و توكل آبى است كه جريان آن در منافذ رحمت است ، چون طلب دنيا از طريق حرص مذموم شارع است و مغضوب خداوند ، حضرت صادق مى فرمايد : سيلانش از منافذ غضب است ، و چون طريق تحصيل روزى از روى قناعت ممدوح است ، بلكه عبادت است جريانش از منافذ رحمت است ، حاصل آن كه حسن و قبح مسبب تابع حسن و قبح سبب است ، اگر سبب حسن است و ممدوح ، مسبب هم حسن است ، و اگر قبيح است مسبّب هم قبيح است .

بنده تا وقتى از نور يقين محروم نشود ، دچار حرص نگردد ، نمى شود با يقين به وعده هاى دوست ، آدمى دچار اين صفت خسيس و اين سم مهلك گردد .

يقين در قلب پاك عبد زمين اسلام و آسمان ايمان است ، و اين زمين و آسمان همان است كه اگر نصيب كسى شود تمام درهاى بركت در دنيا و آخرت به روى او باز مى شود .

بيائيد با تمام هستى از تمام بندهاى اسارت هوا و ابليس خود را آزاد كنيم و از زندان آشپزخانه دنيا ، و رختخواب شهوت به فضاى باز ملكوت سفر كنيم و آنچه را بايد بيابيم و ببينيم در آنجا بيابيم و ببينيم ، و آن طور كه بايد لذت حقيقى حيات و خوشى واقعى زندگى را دريابيم .

دلا تا كى سر گفتار دارى *** طريق ديدن و كردار دارى
ظهور ظاهر احوال خود ر *** ظهور ظاهر اظهار دارى
اگر مشتاِ و دلدارى و دايم *** اميد ديدن دلدار دارى
زديدارت نپوشيدست ديدار *** بدين ديدار اگر ديدار دارى
سليمان نيستى تا هم چو گبران *** زهستى بر ميان زنار دارى
دلا تا چون سنائى در ره دين *** طريق زهد و استغفار دارى