گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
باب سى و دوم


در نكوهش دنيا
قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) :

قالَ الصّادُِِ (عليه السلام) : الدُّنْيا بِمَنْزِلَةِ صُورَة رَأسُهَا الْكِبْرُ ، وَعَيْنُها الْحِرْصُ ، وَأذُنُهَا الطَّمَعُ ، وَلِسانُهَا الرِّياءُ وَيَدُهَا الشَّهْوَةُ وَرِجْلُها الْعُجْبُ ، وَقَلْبُهَا الْغَفْلَةُ ، وَلَوْنُهَا الْفَناءُ ، وَحاصِلُهَا الزَّوالُ .

فَمَنْ أحَبَّها أوْرَثَتْهُ الْكِبْرُ ، وَمَنِ اسْتَحْسَنَها أوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ وَمَنْ طَلَبَها أوْرَثَتْهُ الطَّمَعَ وَمَنْ مَدَحَها ألْبَسَتْهُ الرّياءَ وَمَنْ أرادَها مَكَّنَتْهُ مِنَ الْعُجْبِ وَمَنِ اطْمَأنَّ إلَيها أرْكَبَتْهُ الْغَفْلَةَ وَمَنْ أعْجَبَهُ مَتاعُها فَتَنَتْهُ وَلا تَبْقى لَهُ ، وَمَنْ جَمَعَها وَبَخِلَ بِها أوْرَدَتْهُ مُسْتَقَرَّها وَهِيَ النّارُ .

قالَ الصّادُِِق (عليه السلام) : الدُّنْيا بِمَنْزِلَةِ صُورَة رَأسُهَا الْكِبْرُ ، وَعَيْنُها الْحِرْصُ ، وَأذُنُهَا الطَّمَعُ ، وَلِسانُهَا الرِّياءُ وَيَدُهَا الشَّهْوَةُ وَرِجْلُها الْعُجْبُ ، وَقَلْبُهَا الْغَفْلَةُ ، وَلَوْنُهَا الْفَناءُ ، وَحاصِلُهَا الزَّوالُ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : دنيا به منزله نقشى است ، كه سر او كبر ، و چشمش حرص ، و گوشش طمع ، و زبانش ريا ، و دستش شهوت ، و قدمش عجب ، و قلبش غفلت و بى خبرى ، و رنگش فنا و حاصل و آخرش از دست رفتن است .

تخصيص هركدام از اين صفات خبيثه به عضوى از اعضا بى علت نيست .

چون سر محل قواى ظاهره و باطنه است ، و باطنش مركز بسيارى از امور از جمله تخيّل است ، و خيالات مخالف واقع منشأ كبر و تكبر است ، از اين جهت كبر را به سر نسبت داده است . و منشأ حرص غالباً چشم است ، با چشم احوال كسانى كه به حسب دنيا بر او زيادتى دارند مى بيند ، و ملاحظه مى كند كه در خوراك و پوشاك و مسكن بسيارى افراد بر او مقدم اند ، بتدريج حال و هواى مثل آنان شدن در او زنده مى شود ، و همين حركت او را به حرص بر دنيا دچار مى سازد .

در اينجاست كه شريعت مقدسه به انسان مى گويد : در مراتب دنيائى پست تر از خود را ببين ، تا شاكر گردى ، و در مراتب آخرتى بالاتر از خود را ببين تا حالت حرصت جهت مثبت بگيرد .

و چون طمع اكثر اوقات از گوش ناشى مى شود ، مثل شنيدن اينكه فلان كس كريم است و عطاياى او اكثر مردم رسيده و مى رسد ، و رد سائل نمى كند ، او نيز بشنيدن اين خبر رغبت ديدن او مى كند ، و در مقام تلاش تحصيل آشنائى او مى شود ، و رفته رفته از اهل طمع مى شود ، از اين جهت طمع را نسبت به گوش مى دهد .

و چون ريا اعلام عمل خير به غيرست ، و اين اعلام تحقق پيدا نمى كند مگر به زبان ، ريا را به زبان نسبت داده است .

و چون اصل و عمده خواهش هاى دنيوى متعلق است به اخذ و تناول و پس از بدست آوردن و مصرف كردن منشعب به لذات ديگر مى شود ، مثل خوردن و آشاميدن و پوشيدن و شهوت راندن ، از اين جهت شهوت را به دست نسبت داده است . و چون عجب و بزرگ بينى متعلق است به محسوسات و به عبارت ديگر چون ظهور عجب اكثراً در حركات است از اين جهت عجب را به پا نسبت داد ، مسئله قلب و غفلت آن ، و فناپذيرى دنيا و زوال آن نيز مسائل روشنى است كه نياز به توضيح فوِ العاده ندارد .

چهره دنيا
گاهى گفته مى شود دنيا ، و منظور آن عبارت است از نظام شگفت انگيز موجودات ارضى و سمائى اعم از جمادات و نباتات ، و آنچه كه هست ، بدون ملاحظه رابطه انسان با اين نظام ، در اين صورت درباره دنيا هيچ بحثى نيست كه در اين مرحله براى دنيا نه رنگ تصديق هست نه جهت تكذيب .

و گاهى گفته مى شود دنيا ، و در اين مرحله رابطه انسان با آن لحاظ مى شود ، در اينجا بايد چهره دنيا را بر اساس رابطه انسان با آن به دو صورت ترسيم كرد ، چنانچه آيات قرآن مجيد ، و روايات اصيل اسلامى بر اين مسئله دلالت دارد .

اگر رابطه انسان با دنيا بر مبناى قواعد الهى باشد ، يعنى راه تحصيل و خرجش هماهنگ با قواعد عالى اسلام صورت گيرد بدون شك اينگونه رابطه با دنيا رابطه اى است خدائى ، و به عبارت ديگر اين چهره از دنيا خير محض و سازنده آخرتى آباد است ، و اينگونه دنيا و آخرت همان دنيا و آخرتى است ، كه تمام انبيا براى برپا كردن آن مبعوث به رسالت شده اند ، و پيامبر عزيز اسلام مكرر در مجالس مكه به مردم گوشزد كردند :

فَانّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ .

و اگر رابطه انسان با دنيا بر اساس خواسته ها و اميال و غرائز و شهوات آزاد باشد ، و براى تحصيل و خرجش هيچ حقى از هيچ كسى ملاحظه نشود ، البته اين گونه دنيا شرّ محض و مخرب آخرت است و آيات كتب آسمانى بخصوص قرآن مجيد ، و همه انبيا وائمه (عليهم السلام) از اين شكل رابطه منع كرده اند .

رابطه با مقام دنيائى اگر رابطه يوسفى و سليمانى و اميرالمؤمنينى است اين رابطه خير و خير ساز و مقدمه اى براى رسيدن به نعيم آخرت است ، چرا كه در اين رابطه شخص رابط از مقام و قدرتش براى استقرار حق و فرهنگ حق و پاسخ به دادخواهى مظلوم استفاده مى كند .

و اگر رابطه با مقام دنيائى رابطه فرعونى و نمرودى و شدادى و ابوسفيانى و يزيدى و هيتلرى و ريگانى است ، اين رابطه شرّ و شرساز است ، و حاصلى جز رساندن انسان به عذاب ابدى آخرت ندارد ، چرا كه در اين نوع رابطه حق مطرح نيست ، بلكه نابودى و پايمال كردن حق و حقيقت مطرح است ، در ارتباط با علم و مال و منال هم اين دو صورت مطرح است .

على (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 133 نهج البلاغه اين دو شكل رابطه را چه عالى ترسيم مى نمايد :

وَإنَّما الدُّنْيا بَصَرِ الاْعْمى ، لا يُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئاً وَالْبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرُهُ وَيَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها ، فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِصٌ وَالاْعْمى إلَيْها شاخِصٌ ، وَالْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالاْعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ .

دنيا در نظر كور دلان آخرين مرز آفرينش است ، كه فراسوى آن چيزى نمى بيند ، به همين خاطر تمام همتش و ماهيت و وجودش و حيثيّت و هويّتش خرج آن مى گردد و پس از بدست آوردن آن ناگهان از دست داده و با دست تهى از دنيا مى رود ، اما روشن دل و انسان بصير و بينا ديده اش را به حقيقت باز مى كند و آن را مى بيند و مى يابد كه پس از آن جهان ديگرى است ، چرا كه نظام عالى علم و بخصوص وضع حيات انسان اقتضا دارد كه حتماً و بدون شك پس از اين دنيا دنيائى ديگر براى رسيدن به نتيجه اعمال باشد .

بينا به وسيله بندگى و طاعت و ترك معصيت از افتادن به دام دنيا مى گريزد و نابينا با ترك طاعت و آلوده شدن به گناه دچار اسارت اين خانه فريبنده مى گردد .

شخص بينا براى آينده اش از دنيا توشه مى گيرد ، و نابيناى بدبخت تمام وجودش را براى فراهم كردن توشه براى دنيا خرج مى كند و به عبارت ديگر دنيا برده بينا و حاكم و مولاى نابيناست .

رابطه بينا با دنيا براساس عفاف و كفاف و انفاِ و رابطه نابينا و كور دل با دنيا بر مبناى حرص و طمع و بخل است و اين دنيا كجا و آن كجا ، كه در اين مرحله دنيا هلاك كننده و در آن مرحله دنيا سازنده و پرداخت كننده است .

اگر دنيا و شئونش را فقط و فقط به خاطر حضرت حق بخواهيد ، نه طاعتى از دست مى رود و نه به گناهى از گناهان كبيره آلوده مى گرديد .

تمام بدبختى هاى انسان در اين دنيا با دست خودش فراهم مى گردد ، و آن هم محصول رابطه غلط او با دنياست ، اين دنيا همان دنيائى است كه انبياء و ائمه در آن زندگى كردند و هر يك به سهم خود از آن بهره بردارى نمودند ، از خوراك و مسكن و پوشاك و مقامش و سائر شئون آن استفاده كردند و سپس با كمال عزت و با كوله بارى از فيض و رحمت حضرت حق به سوى عالم بقا شتافتند ، بيائيد شما هم با اين دنيا همانند انبياء و ائمه رابطه برقرار كنيد ، با مال و منالش و جاه و مقامش و زر و زيورش و زن و فرزندش همسان با آن بزرگواران عمل كنيد ، تا هم در اين دنيا و هم در آن دنيا از عمر و از حركات و اعمال و اخلاِ خود بهره مند شويد .

اى كه خواهى ره برى در كوى دوست *** جز محبت نيست راهى سوى دوست
عقل را نشناخت كس بر آستان *** عشق باشد پاسبان كوى دوست
آنچه موسى يافت در آن نيمه شب *** يافت دل در حلقه گيسوى دوست
چون بخونم دوست بازو رنجه كرد *** بوسه بايد داد بر بازوى دوست
يار خواهى دل بنه بر جور يار *** دوست خواهى صبر كن با خوى دوست
فرخ آن پيكى كه آيد زان ديار *** روشن آن چشمى كه بيند روى دوست
بر طواف كعبه رو آرند خلق *** كعبه ما هست طوف كوى دوست
جاودان كس را بقا نبود هم *** جز كسى كو زنده شد از بوى دوست
قرآن و دنيا
به نظر مى رسد در اين زمينه نياز به بحث مفصلى نباشد ، حداقل براى عزيزان مسلمان و مؤمن روشن است كه دنياى حق چيست ؟ و دنياى باطل كدام است ؟

ولى از باب توجه و تذكر لازم است به قسمتى از آيات قرآن به خصوص آياتى كه مردم را از دنياى باطل يعنى دنيائى كه از راه نامشروع بدست مى آيد بر حذر مى دارد اشاره شود .

قرآن مجيد در زمينه خريد دنيا به قيمت فروش آخرت يعنى غرِ شدن در دنيا به تحريك شهوات و اميال و آرزوها و غرائز شيطانى مى فرمايد :

( أُوْلئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالاْخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ ) .

اينان همان كسانى هستند كه متاع دو روزه دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدند ، پس در آخرت تخفيفى در عذاب ندارند ، و هيچ كس از آنان يارى نخواهد كرد .

( وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الاْخِرَةِ وَأَنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ * أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ) .

آنكس كه باختيار خودش و به متابعت از هواى نفس دلش آكنده به ظلمت كفر شد ، برايش غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود .

اين غضب و عذاب براى آن است كه حيات فانى دنيا را بر آخرت برگزيد و خلاصه آخرت را فداى دنيا كرد ، خدا هرگز كافران را هدايت نمى كند ، اينان هستند كه خداوند بر دلها و گوش و چشم هايشان مهر قهر زده و اينان همان مردم غافل اند .

قرآن در زمينه وضع مردميكه دنيا را مقدمه مردميكه دنيا را مقدمه آخرت قرار داده اند مى فرمايد :

( الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ«63»

لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللهَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ) .

آنان كه اهل ايمان و اجتناب از محرمات هستند ، براى آنها در زندگى دنيا پيوسته بشارت است و ر آخرت به نعمت ابد حق خوشحالى ، براى كلمات خداوند تغيير و تبديلى نيست ، اين بشارت در دنيا و آخرت پيروزى بزرگى است .

( إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلاَ يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ ) .

زندگى دنيا جز بازيچه و هوس رانى چيزى نيست ، شما اگر در اين دنيا به ايمان و تقوا آراسته باشيد ، خداوند پاداش اعمالتان را كه بر اساس ايمان و پرهيزكارى انجام گرفته خواهد داد ، و چيزى از اموال شما نخواهد خواست .

( اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللهَ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ) .

بدانيد زندگى دنيا بحقيقت بازيچه است طفلانه و يك سرگرمى ، و تفاخر و خودستائى با يك ديگر در حرص افزودن مال و اولاد ، اين است حقيقت كار دنيا و در مثل مانند بارانى است كه به موقع ببارد ، و گياهى از پى آن در زمين برويد ، كه دهقان را به شگفت آورد ، سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد ، در عالم آخرت وضع دنياپرستان چنين است كه دنيا از كفشان رفته و خشك و پوسيده شده و خيرى براى آنان جز عذاب شديد نمانده ، ولى آنان كه با دنيا رابطه صحيح داشتند به مغفرت و رضوان خدا مى رسند ، بدانيد كه منهاى ايمان و تقوا دنياى شما جز متاع فريب و غرور چيزى نيست .

روايات و دنيا
لحن روايات نسبت به دنيا همانند قرآن دو لحن است ، گاهى از دنيا تعريف مى كند و منظور دنياى پاكان و صالحان و بيداران و عاشقان است ، و گاهى دنياى دنياپرستان ، و مسرفان و مبذران و بى خبران و جاهلان و گمراهان ، در اين زمينه لازم است به هر دو لحن اشاره شود .

قالَ (عليه السلام) : إنَّ الدُّنْيا دارُ صِدِْ لِمَنْ صَدَقَها ، وَدارُ عافِيَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها ، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها ، وَدارُ مَوْعِظَة لِمَنْ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ أحِبّاءِ اللهِ ، وَمُصَلّى مَلائِكَةِ اللهِ ، وَمَهْبِطُ وَحْيِ اللهِ ، وَمَتْجَرُ أوْلياءِ اللهِ اكْتَسَبُوا فيها الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فيهَا الجَنَّةَ .

على (عليه السلام) در ضمن محكوم كردن كسى كه دنيا را مذمت مى كرد فرمود :

دنيا سراى راستى و درستى است براى كسيكه آن را تصديق به اين حقيقت كند ، و سراى ايمنى از هر عذابى است براى كسى كه آن را بفهمد ، و سراى توانگرى است براى كسى كه بيدار توشه برداشتن باشد ، و سراى پند و عبرت و موعظه است براى آن كه پندگير باشد ، مركز عبادت عباد خدا و نماز ملائكه الهى است ، جايگاه نزول وحى و تجارت عاشقان خداست ، اينان در دنيا به كسب رحمت حق موفق شدند ، و سود تجارتشان بهشت الهى بود .

آرى معامله با دنيا به اين كيفيت كه حضرت على (عليه السلام) بيان مى دارد معامله اى است كه سودش ابدى ، و اين چنين دنيا ، دنيائى است كه هر لحظه آن داراى ارزشى ما فوِ تمام ارزشهاست ، و اين گونه دنيا همانست كه رسول گرامى اسلام درباره آن فرموده :

الدُّنْيا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ .

طرقوا يا عاشقان كين منزل جانان ماست *** زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست
راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتيم *** آيت قل يا عبادى آمده در شان ماست
نيستيم اينجا مقيم اى دوستان بر رهگذر *** يك دو روزى روح غيبى آمده مهمان ماست
عزم ره داريم و نتوان بيش از اين كردن درنگ *** زان كه جلاد اجل ر انتظار جان ماست
يا غياث المستغيثين يا اله العالمين *** جمله شب تا سحر بر درگهت افغان ماست
آنچنان خلوت كه ما از جان و دل بوديم دوش *** جبرئيل آمد نگنجد در ميان گر جان ماست
گر شما را طاعتست و زهد و تقوا و ورع *** باك نى چون دوست اندر عهد و در پيمان ماست
تحفه جنت كه از بهر شما آراستند *** با غم هجران او دوزخ سرا بستان ماست
غم مخور عطار چندين از براى جسم خود *** زان كه بحر رحمتش در انتظار جان ماست
قال (عليه السلام) في صِفَةِ الدُّنْيا : الدُّنْيا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ ، إنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَرْضَها ثَواباً لأوْلِيائِهِ وَلا عِقاباً لاِعْدائِهِ وَإنَّ أهْلَ الدُّنْيا كَرَكْب بَيْنا هُمْ حَلّوا إذْ صاحَ بِهمْ سائِقُهُمْ فارْتَحَلُوا .

امام على (عليه السلام) درباره دنيا فرموده :

با زينت و آرايش خود فريب مى دهد « كسانى را كه از معرفت و ايمان برخوردار نيستند » و سپس زيان مى رساند ، آنگاه با شتاب و سرعت مى گذرد .

خداوند سبحان راضى نشد كه دنيا را پاداش دوستان و كيفر دشمنانش قرار دهد .

اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه در بين فرود آمدن ، ناگاه جلودارشان بانگ مى زند كه ، پس كوچ مى كنند .

إنَّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةَ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَسَبيلانِ مُخْتَلِفانِ فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْيا وَتَوَلاّها أبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعاداها وَهُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِِِ وَالْمَغْرِبِ وَماش بَيْنَهُما كُلَّما قَرُبَ مِنْ واحِد بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ وَهُما بَعْدُ ضَرَّتانِ .

دنيائى كه بدون هماهنگى و مسائل ملكوتى و قواعد الهى بدست آمده ، با آخرت دو دشمن ناجور و دو راه جداى از همند ، راه بهشت و راه دوزخ ، پس كسيكه اينگونه دنيا را دوست داشت و به آن دل بست ، آخرت را دشمن داشته و از دست مى دهد ، اين دنيا و آخرت همانند مشرِ و مغرب هستند ، كه رونده بين آن دو بهر كدام نزديك شود از ديگرى دور مى گردد .

با اين اختلافى كه بين اينگونه دنيا و آخرت هست ، مانند دو زن مى مانند كه داراى يك شوهر باشند ، هيچ وقت با هم سر سازگارى ندارند .

كسيكه به حلال دنيا ازحرامش قناعت كند ، و از شب و روزش در جهت عبادت و خدمت به خلق بهره گيرد ، دنيائى پر ارزش نصيبش شده ، و عاقبت اين گونه دنيادارى آخرتى خوش و سعادتى ابدى و جاودانى است .

رسول گرامى اسلام به گوسپند مرده اى گذشت ، فرمود : مى بينيد كه اين گوسپند چگونه از نظر صاحبش افتاده و از شدت سبكى قيمتى برايش نيست .

عرضه داشتند : آرى ، به همين خاطر هم هست كه صاحبش از آن دست برداشته .

فرمود : به خدائى كه جانم در اختيار اوست ، اين دنيا در پيشگاه حضرت حق از اين گوسپند مرده نزد صاحبش بى ارزش تر است ، اگر اينچنين دنيا به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، به اندازه شربت آبى به كافر داده نمى شد ، از اينكه قسمتى از اين دنيا با تمام زرِ و برقش در اختيار دشمنان اوست معلوم است در نزد حضرتش ارزشى ندارد ، براى آن دنيائى است كه به دستور خود او بدست آمده باشد و در راه او به خرج گذاشته شود به همين خاطر فرمود :

الدُّنْيا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فيها إلاّ ما كانَ للهِِ مِنْها .

دنيا از نظر خدا مطرود است ، و آنچه در اوست نيز مطرود است ، مگر آنچه براى خداست .

و نيز فرمود :

الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَجَنَّةُ الْكافِرِ .

دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است .

اى طاير قدّوسى بر تن متن و تنه *** دارى پس از اين زندان بر عرش نشيمنها
با زاغ سيه بودى يك چند در اين مجلس *** با روح قدس پرّى زين بعد به گلشنها
از خوف توان رستن در مردن حيوانى *** دارد پسر انسان بر چرخ چه مأمنها
هرگز به نميرد كس گر بار دوم زايد *** تا بار دوم زادن داريم چه مردنها
بر خار بيابانها تا چند توان خفتن *** مرغى كه چرد ريحان بر سنبل و سوسنها
از شرِ بطون سر زد خورشيد هو الظاهر *** ميتابدت ار باشد بر بام تو روزنها
در معركه وحدت پوشيده زخون خفتان *** بى تير چو آرشها بى گرز چو قارنها
بر رخش خرد زن زين ، زين خوان زحل بگذر *** كين گرگ دغل درد خفتان تهمتن ها
اين بنده اگر خواهى آن طنطنه شاهى *** زى گلشن اللهى بگريز زگلخنها
خاكستر ما سازد هر قلب كه باشد زر *** اكسير مهماتيم ، ما سوخته خرمنها
اين وادى حيرانى گم گشته بسى دارد *** در خاطر ما باشد صد موسى و ايمنها
اى اختر روز افزون دل را گهر گردون *** بى لعل لبت از خون لعلست چه دامنها
ماه آورى از طوبى اى آدم كروبى *** اى خارِ عادت ها اى مبدع ديدنها
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

مَنْ أحَبَّ دُنْياهُ أضَرَّ بِآخِرَتِهِ وَمَنْ أحَبَّ آخِرَتَهُ أضَرَّ بِدُنْياهُ فَآثِرُوا ما يَبْقى عَلى ما يَفْنى .

پيامبر فرمود : هر كس عاشق دنيايش باشد ، به آخرتش ضرر مى زند ، و هر كس عاشق آخرت باشد بسيارى از مظاهر فريباى دنيا را از دست مى دهد ، بيائيد آنچه را باقى است بر آنچه فانى است انتخاب كنيد .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة .

و نيز آن حضرت فرمود : دلبستگى شديد به دنيا سر همه لغزش هاست .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : يا عَجَباً كُلَّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِِِّ بِدارِ الْخُلُودِ وَهُوَ يَسْعى لِدارِ الْغُرُورِ .

و نيز آن حضرت فرمود : اى عجب همه عجب از كسى كه تصديق كننده آخرت ابدى است ، با اينحال تمام كوشش خود را صرف خانه غرور مى كند .

پيامبر در كنار مزبله اى ايستاد ، سپس فرمود : بيائيد دنياست ، آنگاه لباس و استخوانى كه كهنه شده بود از آن مزبله برداشت و فرمود : اين است دنيا .

عيسى (عليه السلام) به حواريون فرمود : دنيا شيرين و سرسبز است ، خدا شما را در آن قرار داده ، پس متوجه شماست كه چگونه عمل مى كنيد ، بنى اسرائيل زمانى كه بساط دنيا برايشان پهن شد و همه چيز آماده گشت سرگشته و گم گشته زيور و زن و خوشمزگيها و لباس آن شدند ، و از اين راه خود را به بدبختى دچار كردند .

و نيز آن حضرت فرمود :

دنيا را مالك و همه كاره خود نگيريد كه شما را به بندگى خويش مى كشد ، گنج خود را نزد كسى بگذاريد كه ضايعش نمنى كند ، دنيادار بر آفت مى ترسد ، و آنكه گنجش نزد خداست از آفت وحشت ندارد .

و نيز فرمود :

اى جمعيت من ، آگاه باشيد كه دنيا را براى شما به رو در انداختن ، تا شما را نفرييد ، پس از من آن را از جا برنداريد ، از خباثت دنيا اينست كه خانه معصيت است ، آخرت جز با ترك آن بدست نمى آيد ، از دنيا عبرت بگيريد ، خيلى پى آبادى آن نرويد ، بدانيد كه اصل هر گناهى عشق به دنياست ، و چه بسا شهوت ساعتى كه غصه طولانى بدنبال دارد .

سليمان با مركب حكومتى در حركت بود ، پرندگان بر سرش سايه داشتند ، اجنه و مردم از دو طرفش در حركت بودند ، به عابدى از عباد بنى اسرائيل گذشت ، عابد گفت : پسر داود بخدا قسم ، خداوند ملك عظيمى به تو عنايت كرده .

سليمان فرمود : يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از ظواهرى كه به فرزند داود داده شده ، آنچه به پسر داود داده اند از دست مى رود ، ولى تسبيح خدا در نامه انسان باقى مى ماند .

حكيم صفاى اصفهانى در مناجات با حضرت دوست ، و ذكر و تسبيح در پيشگاه مبارك او عرضه مى دارد :

خدايا سينه من را صفا ده *** دلم را حكمت بى منتها ده
زصفوت بخش انوار سرورم *** نشان بر صفّه ايوان نورم
عروجم ده به معراج حقيقت *** بنه بر تاركم تاج حقيقت
سويداى مرا سرّ قدم ده *** وجود لا يزالى بر عدم ده
مرا از قيد امكانى رها كن *** بتمكين وجوبى آشنا كن
منه بر جبهه ام داغ سوائى *** بكار بنده خود كن خدائى
خدائى كن بكار بنده خود *** بميران از خودى كن زنده خود
دماغم از شراب ذات تر كن *** دل و جانم دلو جان دگر كن
زپاى من با مائى پشت پا زن *** بدست من منيّت را قفا زن
كه من با اينكه با كثرت دچارم *** به محو ومحق وطمس اميدوارم
توئى گنجينه ويرانه من *** نباشد جز تو كس در خانه من
كدامين من كدامين خانه هشدار *** در اينجا نيست غير يار ديار
چنان بنهاد پايم عشق درنار *** كه بند نعل آتش زد به دستار
خدايا آتش عشقم قوى كن *** شرار من شرار موسوى كن
مرا در وادى ايمن گذر ده *** كف نور و عصاى راهبر ده
عطا كن از عصاهاى شعيبم *** كه گردد اژدهاى مار عيبم
بهارون هدايم آشنا كن *** مرا موساى فرعون هوا كن
نيوشان از درخت قلب آگاه *** نداى لا تخف انّى أنا الله
به القاى عصا كن امر تورى *** مؤيد كن بتاييدات طورى
مرا در شبروى ثابت قدم ساز *** دلم روشن بنور صبحدم ساز
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود :

دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد ، و به عبارت ديگر خانه كسى است كه دل به آخرت نبسته ، و مال كسى است كه مال ندارد ، جمع كننده آن بى خرد است ، كسيكه آگاهى ندارد بر آن نيست به ديگران دشمنى مىورزد ، و كسيكه فهم ندارد بخاطر آن حسادت مى كند ، و كسى كه يقين ندارد براى آن مى دود .

و نيز آن جناب فرمود :

كسيكه صبح كند و تمام همّتش دنيا باشد ، نزد خدا آدم بى مقدارى است ، در اين حالت خداوند دلش را خانه چهار خصلت مى كند :

1 ـ غصه اى كه قطع نشود .

2 ـ گرفتارى به صورتى كه از آن آزاد نگردد .

3 ـ فقرى كه غنا بدنبالش نباشد .

4 ـ آرزوئى كه به آخرش نرسد .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) روزى به جمع اصحاب وارد شد و فرمود :

از شما كسى علاقه دارد ، خداوند كور دليش را معالجه ، و وى را صاحب بصيرت كند ؟

بدانيد هر كس تمام ميلش بجانب دنيا رود ، و آرزويش در اين خانه دراز شود ، به همان مقدار كور دلى پيدا مى كند ، و هر آن كس نسبت به دنيا زهد بورزد ، و آرزويش را كوتاه نمايد ، علم بدون معلم پيدا مى كند ، و هدايت بدون هادى مى يابد ، بعد از من جمعى خواهند آمد ، كه مملكت جز به خونريزى و تكبر بدست نياورند ، و ثروت جز با فخر و بخل نيابند ، و محبت به غير خدا جز به پيروى از هوا بدست نياورند ، هر كس چنين زمانى را ديد و بر فقر حوصله كند در حاليكه توان غنى شدن داشته باشد ، و بر دشمنى بر غير حق استقامت كند در حاليكه قدرت بر محبت در او باشد ، و بر ذلت بندگى پايدارى نمايد ، در حاليكه مى تواند عزت ظاهرى تحصيل كند ، و اين همه را براى خدا بخواهد ، پروردگار عالم ثواب پنجاه صديق به او عنايت كند .

شخصى به على (عليه السلام) گفت : دنيا را برايم وصف كن ، فرمود : چه بگويم از خانه اى كه سالم در آن ايمن نيست ، و مريض در آن پشيمان است ، كسيكه در آنجا دچار فقر شود به غصه نشيند ، و هر كس دارى آن گردد گمراه شود ، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است
دنيا از ديدگاه حكيمان و عارفان
حكماى الهى و عرفاى عاشق يعنى آنان كه از علم گذشته و به معرفت رسيده اند ، و به تعبير ديگر طعم شيرين حقيقت را چشيده اند ، نسبت به دنيا نظرى جز نظر وحى و مبلغان رسالات حق ندارند .

اينان آنچه را بيان مى كنند ، در حقيقت شرح و توضيحى بر معارف حقه الهيه است .

ابو حامد كه گفتارش محصولى از تفكرات حكيمان وارسته و عارفان پيراسته است درباره دنيا مى گويد :

بدان كه دنيا منزلى است از منازل راه دين ، وراه گذارى است مسافران را به حضرت حق تعالى ، و بازاريست آراسته ، بر سر باديه نهاده ، تا مسافرين از وى زاد خود بر گيرند .

و دنيا و آخرت عبارت است از دو حالت :

آنچه بيش از مرگ است و آن نزديك تر است آن را دنيا گويند .

و آنچه پس از مرگ آن را آخرت گويند و مقصود از دنيا زاد آخرت است ، كه آدمى را در ابتداى آفرينش ساده آفريده اند و ناقص ولكن شايسته آن كه كمال حاصل كند ، و صورت ملكوت را نقش دل خويش گرداند ، چنان كه شايسته حضرت الهيت گردد .

بدان معنى كه راه يابد ، يا يكى از نظارگيان جمال حضرت باشد ، و منتها سعادت وى اين است و بهشت وى اين است ، و وى را براى اين آفريده اند ، و نظارگى نتواند بود تا چشم وى باز نشود ، و آن جمال را ادراك نكند و آن به معرفت حاصل آيد ، و معرفت جمال الهيت را ، كليد معرفت عجايب صنع الهى است ، و صنع الهى را كليد اول اين حواس آدمى است ، و اين حواس ممكن نبود الا در اين كالبد مركب از آب و خاك ، پس بدين سبب به عالم آب و خاك افتاد تا اين زاد برگيرد .

و معرفت حق تعالى حاصل كند به كليد معرفت نفس خويش ، و معرفت جمله آفاِ كه مدركست به حواس .

تا اين حواس با وى مى باشد و جاسوسى وى مى كند ، گويند وى را كه در دنياست .

و چون حواس را وداع كند و وى بماند و آنچه صفت ذات وى است پس گويند : وى به آخرت رفت ، پس سبب بودن آدمى در دنيا اين است .

اين گفتار حكيمانه و پسنديده را خوانديد ، يك بار هم در مفاهيم عالى آن دقت كنيد ، ببينيد به نظر پاك دلان و اهل بصيرت دنيا براى انسان بهترين جايگاه جهت بدست آوردن رشد و كمال ، و تحصيل معارف و ساختن آخرت و در نتيجه محل رسيدن به مقام قرب و وصال حضرت اوست .

اين است حقيقت دنيا ، و اين است درك اهل دل از اين حقيقت ، كه دنيا خانه معرفت ، محل كسب فضيلت ، مدرسه تربيت ، مركز رشد و كمال ، و منزلگاه يافتن دوستانى حقيقى چون انبياء و اولياء و حكيمان و عارفان است ، و در حقيقت سكوى پرتاب جان به مقام قرب و منزل قدس و پيشگاه مقدس حضرت ربوبى است .

لحظه لحظه اينگونه اقامت در دنيا آنچنان با ارزش است ، كه حسابگران عالم از فهم عمق اين ارزش عاجزند .

با توجه به حقيقت دنيا ، و بديدار وجه حق با چشم دل موفق گشت .

اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سر خوشان عشق را نالان مكن
باغ جان را سر خوش و سر سبزدار *** قصد اين بستان و اين مستان مكن
در هر صورت اينجا جاى حسد ، كبر ، نخوت ، غرور ، سركشى ، بغى ، فحشا ، ظلم ، زورگوئى ، دروغ ، بهتان ، غيبت ، عيب جوئى ، درندگى ، حيوانيت ، شيطنت ، پستى ، ذلت ، دنائت و كسالت نيست .

دنيا محل معرفت ، علم ، تقوا ، حقيقت ، اصالت ، شرف ، غيرت ، مروت ، وجدان ، شرافت ، كرامت ، درستى ، صدِ ، عدل ، و خير است .

چون به رذائل آلوده شوى ، و در نتيجه به حق خود و حقوِ ديگران تجاوز كنى ، دنيايت بسيار بد و مذموم است و چنين دنيائى از نظر وحى و عرفان و حكمت مردود است .

چون به فضائل آراسته گردى ، و بخاطر آن ، جانب حق خود و حقوِ ديگران نگهدارى ، دنيايت دنيائى بسيار خوب و چنين دنيائى مقبول حق و انبياء و امامان و حكيمان و عارفان است .

ابو حامد گفتارش را بدينگونه ادامه مى دهد : پس وى را « يعنى انسان » در دنيا به دو چيز حاجت است ، يكى آن دل را از اسباب هلاك نگاه دارد ، و غذاى وى حاصل كند ، و ديگر آن كه تن را از مهلكات نگاه دارد و غذاى وى حاصل كند .

و غذاى دل معرفت و محبت حق تعالى است كه غذاى هر چيزى مقتضى طبع وى باشد ، كه خاصيّت وى بود و از پيش پيدا كرده آمد ، كه خاصيّت دل آدمى اين است و سبب هلاك وى آن است ، كه به دوستى چيزى جز حق تعالى مستغرِ شود ، و تعهد تن براى دل مى بايد ، كه تن فانى است و دل باقى ، و تن دل را هم چون اشترست حاجى را ، در راه حج كه اشتر براى حاجى بايد نه حاجى براى اشتر ، و اگر چه حاجى را به ضرورت ، تعهد اشتر بايد كرد به علف و آب و جامه ، تا آنگاه كه به كعبه رسد ، و از رنج وى برهد ، ولكن بايد تعهد اشتر به قدر حاجت كند ، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد كردن وى كند ، از قافله باز ماند و هلاك شود ، هم چنين آدمى اگر همه روزگار در تعهد تن كند تا قوت وى بجاى آرد و اسباب هلاك از وى دور دارد ، از سعادت خويش باز ماند .

و حاجت تن در دنيا سه چيز است ، خوردنى براى غذاست ، و پوشيدنى و مسكن براى سرما و گرما تا اسباب هلاك از وى باز دارد ، پس ضرورت آدمى از دنيا براى تن بيش از اين نيست ، بلكه اصول دنيا خود اين است ، و غذاى دل معرفت است و هر چند بيش باشد بهتر ، و غذاى تن طعام است و اگر زيادت از حد خويش بود ، سبب هلاك گردد ، اما آن است كه حق تعالى شهوتى بر آدم موكل كرده است تا متقاضى وى باشد در طعام و مسكن و جامه ، تا تن وى كه مركب وى است هلاك نشود .

و آفرينش اين شهوت چنان است كه بر حدّ خود نايستد و بسيار خواهد ، و عقل را بيافريده است تا وى را بر حد خويش بدارد ، و شريعت را بفرستاده است بر زبان انبياء (عليهم السلام) تا حدودى پيدا كند ، ليك اين شهوت به اول آفرينش بنهاده است در كودكى ، كه به وى حاجت بود و عقل از پس آفريده است ، پس شهوت از پيش جاى گرفته است و مستولى شده و سركشى همى كند ، عقل و شرع پس از آن بيامد تا همگى وى را به طلب قوت و جامه و مسكن مشغول نكند و بدين سبب خود را فراموش نكند و بداند كه اين قوت و جامه براى چه مى يابد و وى خود در اين عالم براى چيست ؟ و غذاى دل كه زاد آخرت است فرموش نكند ، ابو حامد پس از توضيح انواع صناعات و معاملات و مشغوليّت هاى مادى مى گويد :

پس بدين وجه مشغلهاى ، دنيا بسيار شد و در هم پيوست ، و خلق در ميان آن خويشتن را گم كردند و ندانستند كه اصل و اول اين همه سه چيز بيش نبود ، طعام و لباس و مسكن ، اين همه براى اين سه مى بايد و اين سه براى تن مى بايد ، و تن براى دل مى بايد تا مركب وى باشد ، و دل براى حق عزوجل مى بايد ، پس خود را و حق را فراموش كردند ، مانند حاجى كه خود را و كعبه را و سفر را فراموش كند و همه روزگار خويش با تعهّهد اشتر آورد .

پس دنيا و حقيقت دنيا اين است كه گفته آمد : هر كه در وى بر سر پاى و مستوفر نباشد و چشم بر آخرت ندارد ، و مشغله دنيا بيش از قدر حاجت درپذيرد ، وى دنيا را نشناخته باشد و سبب اين جهل است كه رسول خدا (عليه السلام)گفته است دنيا جادوتر است از هاروت و ماروت از وى حذر كنيد . و چون دنيا بدين جادوئى است فريضه باشد مكر و فريفتن وى را بدانستن و تمثال كار وى خلق را روشن كردن پس اكنون وقت آن است كه مثالهاى وى بشنوى :

مقال اول : بدان كه اول جادوئى دنيا آن است كه خويشتن را به تو نمايد ، چنان كه تو پندارى كه وى ساكن است و با تو قرار گرفته و وى جنبانست و بر دوام از تو گريزان است ولكن بتدريج و ذره ذره حركت مى كند ، و مثل وى چون سايه است كه در وى نگرى ساكن نمايد و وى بر دوام همى رود ، و معلوم است كه عمر تو هم چنين بر دوام مى رود و به تدريج هر لحظتى كمتر مى شود و آن دنياست كه از تو مى گريزد و ترا وداع مى كند و تو از آن بى خبر ! !

مگر نمرود را چون هشت صد سال *** برآمد تيره شد حالى بر او حال
اگر چه از تكبر پيل تن بود *** ولى يك پشه او را راهزن بود
يقينش شد كه چون انكار كردست *** خدا اين پشه را اغيار كردست
مثال آخر : ديگر سحر وى آن است كه خويشتن را به تو دوستى بنمايد ، تا تو را عاشق كند ، و فراتو نمايد كه ترا ساخته خواهد بود و به كسى ديگر نخواهد شد ، و آنگاه ناگاه از تو به دشمن تو شود ، و مثل آن چون زنى نابكار مفسدست كه مردان را بخويشتن غره كند تا عاشق كند و آنگاه به خانه برد و هلاك كند .

عيسى (عليه السلام) دنيا را ديد در مكاشفات خويش در صورت پيره زنى گفت : چند شوهر دارى گفت : در عدد نيايد از بسيارى ، گفت بمردند يا طلاِ دادند ، گفت : نه كه همه را بكشتم گفت : پس عجب از اين احمقان ديگر مى بينند كه با ديگران چه مى كنى وانگه در تو رغبت مى كنند و عبرت نمى گيرند ! !

عارفى شد بخواب در فكرى *** ديد دنيا چو دختر بكرى
كرد از وى سئوال كى دختر *** بكر چونى به اين همه شوهر
گفت دنيا كه با تو گويم راست *** كه مرا هر كه مرد بود نخواست
هر كه نامرد بود خواست مر *** اين بكارت از آن بجاست مرا
مثال آخر : ديگر سحر دنيا آن است كه ظاهر خويش را آراسته دارد ، و هر چه بلا و محنت است پوشيده دارد ، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پيره زنى است زشت كه روى دربندد ، و جامه هاى ديبا و پيرايه بسيار بر خود كند ، هر كه از دور وى را ببيند فتنه شود ، و چون چادر از وى باز كند پشيمان شود و فضايح وى مى بيند .

در خبر است كه : دنيا را روز قيامت بياورند بر صورت عجوزه اى زشت ، سبز چشم ، و دندانهاى وى بيرون آمده ، و چون خلق در وى نگرند ، گويند : نعوذ بالله اين چيست بدين فضيحت و زشتى ؟ گويند : اين آن دنياست كه به سبب اين ، حسد و دشمنى ورزيدند با يك ديگر و خونها ريختند ، و رحم ببريدند و به وى غرّه شدند ، آنگاه وى را به دوزخ اندازند ، گويد : خدايا كجااند دوستان ؟ بفرمايد تا ايشان را نيز ببرند و به دوزخ اندازند !

حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه اى *** گفت يا خوابيست يا وهميست يا افسانه اى
گفتمش احوال عمر ايدل بگو با ما كه چيست *** گفت يا برقيست يا شمعيست يا پروانه اى
گفتمش اين پنج روز نحس چون بايد گذشت *** گفت با خلقى و يا دلقى و يا ويرانه اى
گفتمش اينان كه مى بينند چون دل بسته اند *** گفت يا كورند يا مستند يا ديوانه اى
مثال آخر : كسى كه حساب برگيرد تا چند بوده است ، از ازل كه در دنيا نبود ، و در ابد چندست كه نخواهد بود ! و اين روزى چند در ميان ازل و ابد چندست ؟

داند كه مثل دنيا چون راه مسافرى است ، كه اول منزل وى مهد است و آخر منزل وى لحدست ، و در ميان وى منزلى چندست معدود ، هر سالى چون منزلى و هر ماهى چون فرسنگى و هر روزى چون ميلى و هر نفسى چون گامى . و وى بر دوام مى رود ، يكى را از آن راه فرسنگى مانده ، و يكى را كم و يكى را بيش ، و وى ساكن نشسته كه گوئى هميشه اينجا خواهد بود ، تدبير كارهائى كند كه تا ده سال باشد كه بدان محتاج نشود و وى تا ده روز زير خاك خواهد شد ! !

به مثنوى زير كه حاوى نكاتى بس ارزنده ، و در شرح حال كسانى كه از حقيقت بى خبرند سروده شده بذل عنايت كنيد ، تا معلوم گردد كه بايد دنيا را به عنوان مقدمه آخرت نگريست ، نه جائى مستقل ، كه مستقل نگريستن دنيا و خود خرج كردن براى آن عين حماقت و صرف بدبختى و خسارت است ، اگر انسان دنيا را وسيله اى براى ساختن آخرت انتخاب كند هم دنيا دارد و هم آخرت ، و اگر از دنيا براى عيش و نوش محض استفاده كند نه دنيا دارد نه آخرت .

در اين خاكى طلسم سست بنياد *** شنيدم وقتى از فرزانه استاد
خوش الحان طايرى در بوستانى *** بشاخى ريخت طرح آشيانى
به محنت خار و خاشاكى كشيدى *** بر آن شاخش به صد اميد چيدى
خس خشكى چو بر خارى فزودى *** نمودى از شعف دلكش سرودى
چو طرفى زان خراب آباد كردى *** زشادى نغمه ها بنياد كردى
چو وقت آمد كه بختش ياور آيد *** گل اميدش از گلبن برآيد
در آن فرخنده جا منزل گزيند *** در آن خرّم سرا خوشدل نشيند
كه ابرى ناگهان دامن كشان شد *** وزان برقى عجب دامن فشان شد
شرارى ريخت بر كاشانه او *** كه در هم سوخت عشرت خانه او
بجا نگذاشت در اندك زمانى *** از آن جز مشت خاكستر نشانى
چو ديد اين بازى از چرخ غم اندوز *** كشيد از دل چو برِ آهى جهانسوز
نه دستى آن كه با گردون ستيزد *** نه پائى آن كه از دوران گريزد
بگرييدى گهى بر خويشتن سخت *** بخنديدى گهى از سستى بخت
دلش هر چند زخمى بس عجب داشت *** ولى درمان صبر از دست نگذاشت
غبار از خاطر آشفته مى رُفت *** فريب خويش مى داد و مى گفت
به دل گو باش خاشاكى بخاكى *** چو در كف هست خاكى نيست باكى
جهان گر جمله از من رفت گو رو *** زمشتى خاك ريزم طرحش از نو
ور از برقم برون شد خرمن از دست *** بحمد الله كفى خاكسترم هست
بسازم بستر از خاكستر گرم *** وزان پهلو نهم بر بستر نرم
ولى غافل كه اين چرخ دل آزار *** چو طرح نو زكين ريزد دگر بار
هنوز اين حرف مى گفت آن بلاكش *** كه ناگه صرصرى آمد به جنبش
چو صرصر برد شاخ از آشيانه *** خراب از جنبش آن خانمانها
به يك جنبش اساسش را زجا برد *** خراب آباد او باد صبا برد
بر آن بستر كه بود از خستگى ه *** بآن صد گونه اش دلبستگى ها
چنان زد پشت پا از هر كنارى *** كه شد هر ذره از خاكش غبارى
نماندش يك كف خاك آن غم انديش *** كه افشاند زحسرت بر سر خويش
نه امرزش چنين رفتار بودست *** فلك تا بوده اينش كار بودست
به دلها بى سبب كين دارد اين زال *** نه دين دارد نه آئين دارد اين زال
مثال آخر : بدان كه مثل اهل دنيا در لذتى كه مى يابند ، باز آن رسوائى و رنج كه از دنيا خواهند ديد در آخرت ، هم چون كسى است كه طعام چرب و شيرين بسيار بخورد تا معده وى تباه شود ، آنگاه فضيحتى از معده و نفس و قضاء حاجت خويش مى بيند و تشوير مى خورد و پشيمان مى شود كه لذت گذشت و فضيحت بماند و چنان كه هر چند طعام خوشتر ، ثقل وى گنده تر ، هر چند لذت دنيا بيشتر عاقبت آن رسواتر و اين خود در وقت جان كندن پديدار آيد ، كه هر كه را نعمت و باغ و بستان و كنيزكان و غلامان و زرو و سيم بيش بود ، به وقت جان كندن رنج فراِ بيش بود از آن كس كه اندك دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زايل نشود ، بلكه زيادت شود كه آن دوستى صفت دل است و دل بر جاى خويش باشد و نمى ميرد .

بر جهان دل منه از مهر و مشو زان دلشاد *** كين عروسى است كه كشته است هزاران داماد

خاطرى را به وفا شاد نسازد هرگز *** كز جفا عاقبت او را ننمايد ناشاد

هم چو خسرو نكند كام كسى را شيرين *** كه نه آخر بسرش تيشه زند چون فرهاد

شرط آزادگى از شادى و غم بى زارى است *** اى خوش آن كز غام و شادى جهان است آزاد

نفس دام است هوس دانه هر آن مرغ دلى *** كه برفت از پى اين دانه در آن دام افتاد

جام مى گير چو جمشيد كه اين زال سپهر *** داده بر باد بسى تخت كى و تاج قباد

بنشين و به حقيقت غم دل را بنشان *** پيش تر زان كه دهد خاك ترا چرخ بباد

هوش اگر دارى و گوشى كه بود پند نيوش *** مبر اين پند حكيمانه فرصت از ياد

مثال آخر : بدان كه كارهاى دنيا كه پيش آيد ، مختصر نمايد ، و مردم پندارند كه شغل وى دراز نخواهد بود ، و باشد كه از صد كار وى يكى پديدار آيد ، و عمر آن شود ، و عيسى (عليه السلام) مى گويد :

مثل جوينده دنيا چون مصل خورنده آب درياست ، هر چند بيش خورد تشنه تر مى شود ، مى خورد ، و مى خورد تا هلاك شود ، و هرگز آن تشنگى از وى بنشود .

و رسول ما عليه افضل الصلوات واكمل التحيات مى گويد : هم چنان كه روا نباشد كه كسى در آب رود و تر نگردد ، روا نباشد كه كسى در دنيا شود و آلوده نگردد ! !

اين كهن باغ كه گل همدم خار است در او *** نيست يك دل كه نه زان خار فكار است در او

بهر عبرت بگشا ناف زمين چون نافه *** خط مشكين بتان بين كه غبار است در او

نافه مشك كه با اين همه عطر افشانست *** خون افشرده آهوى تتار است در او

برگ راحت مطلب ميوه مقصود مجوى *** برگ بى برگى و غم ميوه و بار است در او

چون جهان در خم چوگان فضا گوى صفت *** بى قرار است چه امكان قرار است در او

مثال آخر : مثل كسى كه در دنيا آيد ، مثل كسى است كه مهمان شود نزديك ميزبانى كه عادت وى آن بود كه هميشه سراى آراسته دارد براى مهمانان ، و ايشان را مى خواند ، گروهى پس از گروهى ، و طبق زرين پيش وى نهد ، بر وى نقل و مجمره سيمين با عود و بخور تا وى معطر شود و خوش بوى گردد ، و نقل بخورد و طبق مجمره بگذارد تا قوم ديگر در رسند ، پس هر كس رسم وى داند و عاقل باشد عود و بخور برافكند و خوش بوى شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شكر بگويد و برود و كسيكه ابله باشد پندارد كه اين بوى دادند تا با خويشتن ببرد ، چون بوقت رفتن بازستانند ، رنجور و دلتنگ شود و فرياد درگيرد ، دنيا نيز هم چون مهمان سراى است ، سبيل بر راه گذران تا زاد برگيرند و در آنچه در سراى است طمع نكنند .

پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است *** بلكه آن است سليمان كه زملك آزاد است

آن كه گويند كه بر آب نهادست جهان *** مشنو اى خواجه كه تا در نگرى بر باد است

هم چون نرگس بگشا چشم و ببين كاندر خاك *** چند روزى چو گل و قامت چون ششماد است

هر زمان مهر فلك بر دگرى مى تابد *** چون توان كرد كه اين سفله چنين افتادست

خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط *** كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است

مثال آخر : مثال اهل دنيا در مشغولى ايشان بكار دنيا و فراموش كردن آخرت ، چون مثل قومى است كه در كشتى باشند و به جزيره اى رسيدند ، براى قضاء حاجت و طهارت بيرون آمدند ، و كشتى بان منادى كرد كه : هيچ كس مباد كه روزگار بسيار برد و جز به طهارت مشغول شود كه كشتى به تعجيل خواهد رفت .

پس ايشان در آن جزيره پراكنده شدند ، گروهى كه عاقل تر بودند سبك طهارت كردند و بازآمدند ، كشتى فارغ يافتند ، جائى كه خوشتر و موافقتر بود بگرفتند ، و گروهى ديگر در عجايب آن جزيره عجب بماندند و بنظاهر بازايستادند و در آن شكوفه ها و مرغان خوش آواز و سنگ ريزه هاى منقش و ملون نگريستند ، چون بازآمدند در كشتى هيچ جاى فراخ نيافتند ، جاى تنگ و تاريك بنشستند و رنج آن مى كشيدند .

گروهى ديگر نظاره اختصار نكردند ، بلكه آن سنگ ريزه هاى غريب و نيكوتر چيدند و با خود بياوردند و در كشتى جاى آن نيافتند ، جاى تنگ بنشستند و بارهاى آن سنگ ريزه ها بر گردن نهادند ، و چون يك دو روز برآمد آن رنگ ها نيكو بگرديد ، و تاريك شد ، و بويهاى ناخوش از آن آمدن گرفت ، جاى نيافتند كه بيندازند ، پشيمانى خوردند و بار روج آن برگردن مى كشيدند .

و گروهى ديگر در عجايب آن جزيره متحيّر شدند ، تا از كشتى دور افتادند و كشتى برفت و منادى كشتى به آن نشنيدند و در جزيره مى بودند تا بعضى هلاك شدند از گرسنگى ، و بعضى را سباع هلاك كرد .

آن گروه اول مثال مؤمنان پرهيزكار است و گروه پسين مثل كافران كه خود و خداى را عزّوجلّ و آخرت را فراموش كردند و همگى خود را به دنيا دادند كه :

( اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الاْخِرَةِ ) .

و آن دو گروه ميانين مثل عاصيان است ، كه اصل ايمان نگاه داشتند ، و ليكن دست از دنيا بنداشتند ، گروهى با درويشى تمتّع كردند و گروهى با تمتع نعمت بسيار جمع كردند تا گران بار شدند ! !

به ملك تن زكيد نفس بى پروا هراسانم *** به تنگ آمد در اين وحشت سرا صاحبدلان جانم

نمى دانم نشان از كوى آن ليلى جمال ايدل *** چو مجنون زان همى سرگشته كوه و بيابانم

نه وصلش مى شود حاصل نه تاب دوريش دارم *** ندانم چون كنم در عشق سرگردان و حيرانم

زتدبير خرد گفتم مرا آسان شود مشكل *** ولى زو مشكلم دشوارتر شد خسته شد جانم

به رخش فكر گفتم سير عالم كن دمى گفت *** چسازم چون كنم در ملك تن تنگست ميدانم

به صد آبادى ارزد در طريق عشق ويرانى *** چو شد ويران دلم گنج غم آمد سوى ويرانم

بده پيمانه عشرت زلطف و مكرمت ساقى *** به شكر آن كه در سوداى او برجاست پيمانم

به پير ميكشان گفتم به من خصمى كند گيتى *** بگفتا غم مخور من خيل مستان را نگهبانم

نهادم بر خط فرمان سلطان ولايت سر *** از آن باشد فرات افلاك و انجم زير فرمانم

بدين مذمت كه دنيا را كرده آمد ، گمان مبر كه هر چه در دنياست مذموم است بلكه در دنيا چيزهاست كه آن نه دنياست ، چه علم وعمل در دنيا باشد و آن نه از دنيا بود ، كه در آن صحبت آدمى به آخرت رود ، اما علم به عينه با وى بماند و اما عمل اگر چه به عينه نماند اثر آن بماند و اين دو قسم بود :

يكى پاكى و صفاى جوهر دل كه از ترك معاصى حاصل شود ، و يكى انس به ذكر خداى عزوجل كه از مواظبت بر عبادت حاصل شود ، پس اين جمله باقيات صالحات است كه حق عزوجل گفت :

( وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ) .

و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذكر خداى تعالى بيشترست و آن از دنياست و نه از دنياست ، پس همه لذتها مذموم نيست ، بلكه لذتى كه بگذرد و به نماند ، و آن نيز جمله مذموم نيست كه اين دو قسم است :

يكى آن است كه اگر چه وى از دنياست و پس از مرگ به نماند ولكن معين است بر كار آخرت و بر علم و عمل و بر بسيار گشتن مؤمنان چون : قوت و نكاح و لباس و مسكن كه به قدر حاجت بود كه اين شرط راه آخرت است ، هر كس از دنيا بر اين قدر قناعت كند و قصد وى از اين فراغت بود بر كار دين وى از اهل دنيا نباشد .

پس مذموم از دنيا آن باشد كه مقصود از وى نه كار دين باشد ، بلكه وى سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در اين عالم و نفرت گرفتن وى از آن عالم بود و براى اين بود كه رسول (عليه السلام) گفت :

اَلدُّنْيا مَلْعُونَةٌ وَمَلْعُونٌ ما فيها إلاّ ذِكْرُ اللهِ وَما والاهُ .

دنيا و هر چه در آن است ملعون است الا ذكر خداى تعالى و آنچه بر آن معاونت كند .

الهى بر همه داناى رازى *** به فضل خود زجمله بى نيازى
الهى گر بدى كردم ببخشاى *** مرا از جود خود راهى تو بنماى
الهى بنده اى محكوم را هم *** تو مى دانى كه من مظلوم راهم
الهى گر ببخشى گر برانى *** تو خواهى بخش خواهى ران تو دانى
الهى جز درت جائى نداريم *** كجا تازيم چون پائى نداريم
الهى رحمتت درياى عام است *** وزآنجا قطره اى ما را تمام است
الهى واقفى بر كلّ اسرار *** مرا آخر نمود خود پديدار
الهى من كيم اينجا گدائى *** ميان دوستانت آشنائى
الهى اين گدا بس ناتوان است *** بدرگاه تو مشتى استخوان است
الهى اين گدا از فضل بنواز *** بسوى آتش سوزان مينداز
الهى اين گدا طاقت ندارد *** در اين دنيا دمى راحت ندارد
الهى سوختم من در فراقت *** ميان آتش غم زاشتياقت
الهى حاكمى و پادشاهى *** بكن حكمى كه آنجا كرد خواهى
الهى جان عطارست حيران *** عجب در آتش مهر تو سوزان
الهى جان او گردان تو آزاد *** بوصل خويشتن گردانش دلشاد
الهى جز تو من چيزى ندارم *** زبوى وصل اميدى برآرم
دلم خون شد زمشتاقى تو دانى *** مرا فانى كن و باقى تو دانى
فناى ما بقاى تست آخر *** توئى بر جز و كل پيوسته ناظر
تو باشى من نباشم جاودانى *** نمانم من در آخر هم تو مانى
فَمَنْ أحَبَّها أوْرَثَتْهُ الْكِبْرُ ، وَمَنِ اسْتَحْسَنَها أوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ وَمَنْ طَلَبَها أوْرَثَتْهُ الطَّمَعَ وَمَنْ مَدَحَها ألْبَسَتْهُ الرّياءَ وَمَنْ أرادَها مَكَّنَتْهُ مِنَ الْعُجْبِ وَمَنِ اطْمَأنَّ إلَيها أرْكَبَتْهُ الْغَفْلَةَ وَمَنْ أعْجَبَهُ مَتاعُها فَتَنَتْهُ وَلا تَبْقى لَهُ ، وَمَنْ جَمَعَها وَبَخِلَ بِها أوْرَدَتْهُ مُسْتَقَرَّها وَهِيَ النّارُ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مطالب بسيار مهم و عجيبى را بيان مى فرمايد ، و آن اين است كه هر كس با امور مادى و ظاهرى و به تعبير حضرت با دنيا بر اساس هوا و هوس رابطه داشته باشد ، هر نوع رابطه اش و هر شكل ارتباطش علّت گناه و عصيان و خطا است ، و چون از طريق روابط غلط گناه فراوان كسب شد ، قرارگاه آدمى آتش دوزخ مى شود .

عشق به دنيا ، عشق شيطانى مورث كبر ، و نيكو دانستن آن برخلاف قواعد الهيه علت حرص ، و خواستن آن باعث طمع ، و مدح آن سازنده ريا ، و اراده آن بوجود آوردنده عجب ، و اطمينان به آن فراهم كننده غفلت ، و خوش آيند آن مفتون كننده و سپس از دست رونده است ، و هر كس برخلاف دستورات حق به جمع مال بپردازد ، و نسبت به آن بخل ورزد به قرارگاهش كه آتش است درافتد .

على (عليه السلام) مى فرمايد :

دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ لا تَدُومُ أحْوالُها وَلا يَسْلَمُ نُزّالُها .

دنيا سرائى است پيچيده به گرفتاريها ، و موصوف به مكر و بىوفائى ، احوالش يك نواخت نمى ماند ، و منزل داران در آن از غم و اندوه مرگ جان به سلامت نمى برند .

دارٌ هانَتْ عَلى رَبِّها فَخُلِطَ حَلالُها بِحَرامِها وَخَيْرُها بِشَرِّها وَحُلْوُها بِمُرِّها .

دنيا خانه ايست كه نزد پروردگارش بسى بى ارزش و خوار ، و حلالش به حرام و خيرش به شرّ و شيرينش به تلخش آميخته است . از پس هر خنده اش گريه و به دنبال هر راحتش رنج و پس حياتش مرگ است .

دارُ الْفَناءِ مَقيلُ الْعاصينَ وَمَحَلُّ الاْشْقِياءِ وَالْمُعْتَدينَ .

اين سراى ناپايدار منزل گنهكاران و جاى تيره بختان ، و مركز زندگى گردنكشان است ، محلى نيست كه بر آن دل ببندند و به امورش دل خوش كنند .

ملا عبدالرزاِ گيلانى در توضيح بسيار مختصرى كه به جملات پايانى اين حديث درباره ظاهر فريباى امور مادى و مغرور شدگان به آن دارد مى فرمايد :

حاصل آن كه اين خبيثه دنيّه كه از صفت او از هزار يكى و از بسيار اندكى به قلم آمد ، هر كه را در حبايل غرور خود دانه خوار ، حرص و امل گردانيد ، و مكايد و شرور او هر كه را به مكر و تزوير مبتلا و اسير شهوت و شره ساخت ، يقين ببايد دانست كه طريق خير و صلاح دينى بر او مسدود شد ، و اميد سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت ، چنان كه خالق عالم فرموده كه :

( مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَِ ) .

اين محروم بى نصيب از آخرت ، كه اراده دنيا در ضميرش متمكن است ، و حبّ دنيا و خواهش وى در خاطرش ثابت و راسخ ، موافق خواهش و رغبت او مراد او را در كنارش مى نهند چنانكه فرموده :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ) .

با آن كه در حقيقت اين دنيا كه با زحمت بسيار در كف مرادش مى گذارند ، بمثابه خيالى است سريع السير ، چنان كه خفته در خواب بيند ، و معانى و صورت چند كه برسم از شدت كوفت و استيلاى مرض مشاهده نمايد ، خداوند عزيز در كلام مجيد از حال بندگان خود خبر داده و فرموده :

( مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ) .

و در اين آيه شريفه اراده خاص و عام را بيان فرموده ، و قصه نيك و بد را شرح داده دشمن را از دوست جدا كرده و دور و نزديك را پيغام فرستاده ، طالب دنيا به نزد طالب عقبى كافر است و طالب عقبى به نزد طالب مولا مشرك .

آدمى بايد در صحيفه احوال و در مرآت اعمال خود تأملى و تدبرى واجب داند ، و به نور بصيرت در دايره فكر طوفى كند ، تا مشاهده كند كه اراده كدام طرف از نهاد او سر مى زند ، و به علم خود قياس برگيرد كه از كدام طايفه است . جهد كن تا از آن قوم نباشى كه حق سبحانه و تعالى خبر مى دهد :

( مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ ) .

طلاب دنيا را صفت مى نمايد كه :

( وَبِا لاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) .

و در صفت ثانى فرموده :

( وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ) .

حديث است كه : شيرينى دنيا تلخى آخرت است ، و تلخى دنيا شيرينى آخرت ، و نيز حديث است كه : دنيا مانند مار و افعى است ، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل .

حكايتى عجيب از دنيا
از حضرت صادِ (عليه السلام) روايت است كه : روزى حضرت داود (عليه السلام) از منزل خود بيرون رفت و زبور مى خواند ، و چنان بود كه هرگاه آن حضرت زبور مى خواند از حسن صوت او جميع وحوش و طيور و جبال وصخور حاضر مى شدند و گوش مى كردند و هم چنان مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود حزقيل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود ، چون آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوهها و سنگ ديد و شنيد دانست كه داود است كه زبور مى خواند ، حضرت داود به او گفت كه : اى حزقيل ! اجازه مى دهى كه بيايم پيش تو ؟ عابد گفت نه ، حضرت داود به گريه افتاد ، از جانب حضرت بارى به او وحى رسيد كه داود را اجازه ده ، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد ، حضرت داود از او پرسيد كه : هرگز قصد خطيئه و گناهى كرده اى ؟ گفت : نه ، گفت : هرگز عجب كرده اى ؟ ، گفت : نه ، گفت : هرگز ترا ميل به دنيا و لذات دنيا بهم مى رسد ؟ گفت : بهم مى رسد ، گفت : چه مى كنى كه اين را از خود سلب مى كنى ؟ و اين خواهش را از خود سرد مى نمائى ؟ گفت : هرگاه مرا اين خواهش مى شود ، داخل اين غار مى شوم كه مى بينى و به آنچه در آنجاست نظر مى كنم اين ميل از من برطرف مى شود .

حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد ، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت كلّه آدمى و پاره اى استخوانهاى نرم شده گذاشته ، و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد ، و در آنجا نقش است كه : من فلان پادشاهم كه هزار سال پادشاهى كردم ، و هزار شهر بنا كردم و چندين بواكر ازاله بكارت كردم ، و آخر عمر من اين است كه مى بينى كه خاك فراش من است و سنگ بالش من و كرمان و مارها همسايه من اند ، پس هر كه زيارت من مى كند بايد فريفته دنيا نشود گول او نخورد ! !

شير خدا رهبر اهل يقين *** حيدر صفدر شه دنيا و دين
سوى قبورش بفتادى گذار *** گفت كه اى معتكفات مزار
باغ و سراسيم و زر و خانمان *** آنچه نهاديد شد از ديگران
اين خبر خانه و مال و شم *** چيست در آن مرحله حال شما
بهر اجابت زشه ارجمند *** از طرفى گشت ندائى بلند
كآنچه كه خورديم از آن خورده بيش *** سود نبرديم از اموال خويش
وآنچه نهاديم به ملك جهان *** حاصل ما زان نشد الاّ زيان
وآنچه از آن روى طمع يافتيم *** پيش فرستاده كنون يافتيم
نشانه هاى اهل دنيا و اهل آخرت
در سطور گذشته به اين معنا واقف شديد كه مقصود از دنيا زمين و آسمان ، خورشيد و ماه ، ماكولات و ملبوسات و چشمه ها ورودها نيست كه اين همه نعمت هاى الهى است ، كه كسى قدرت ارزيابى ارزش آنها را ندارد ، بلكه مقصود رابطه غلط و ظالمانه و غاصبانه و عاصيانه با نعمت هاى الهى است ، آن كه از حرام به دست مى آورد و در حرام مصرف مى كند ، يا آن كه از حلال بدست مى آورد و در حرام مصرف مى نمايد ، يا آن كه بدست مى آورد و نسبت به آن بخل مىورزد او اهل دنيا است .

پيامبر مى فرمايد : شب معراج به من خطاب رسيد : اى احمد دنيا و اهل آن را دشمن دار و آخرت و اهل آن را عاشق باش ، پرسيدم اهل دنيا كيانند ، و اهل آخرت چه مردمى هستند ؟

خداوند خطاب فرمود اين است نشانه هاى اهل دنيا :

پرخورى ، خنده زياد ، خواب بى اندازه ، كثرت خشم ، قلّت رضا ، وخوشنودى نسبت به حق و خلق ، و عدم عذرخواهى دربرابر رفتار سوئى كه نسبت به ديگران داشته ، قبول نكردن عذر خواه ، كسالت در طاعت ، بى باكى در معصيت ، آرزوى دراز ، نزديكى مرگ ، عدم محاسبه نفقس ، كم سود ، پر حرف ، كم ترس ، خوشحالى زياد به وقت خوردن ، عدم شكر به هنگام راحتى ، بى صبرى به وقت بلا و آزمايش ، بسيارى مردم به پيش نظرشان كم است ، و به آنچه كه انجام نداده اند از خويش ستايش مى كنند ، نسبت به آنچه ندارند ادعا مى كنند ، احسان خود را بازگو كرده ، و از گفتن بديهاى مردم پروا ندارند ، نيكى مردم را از نظر دور داشته و پنهان مى كنند !

عرضه داشتم غير از اين عيوب براى اهل دنيا عيب ديگرى هم هست ؟ خطاب رسيد : عيب اهل دنيا زياد است ، جهل و حماقتشان بسيار و نسبت به استادان خود متكبر و پيش خود عاقل ولى نزد عارفان احمق اند .

اما اهل آخرت
داراى چهره هائى شرمگين ، كثير الحيا ، كم حمق ، و وجودشان پرمنفعت و مكرشان كم است .

مردم از آنان در راحت ولى آنان براى راحت مردم در رنج ، داراى كلامى موزون و سنگين و حسابگر نفس ، در مسير برنامه هاى مثبت اهل رنج و زحمت .

چشمشان خواب ولى دلشان بيدار است ، ديدگانى پر اشك و قلبى ذاكر دارند .

به وقتى كه نام مردم را در ديوان غفلت مى نويسند ، آنان را در دفتر ذاكران ثبت نام مى كنند .

در ابتداى نعمت سپاس گذارد و در انتهاى آن شاكرند ، دعايشان مرفوع ، و سخنشان مسموع است ، ملائكه به آنان شادند ، خواسته هاشان در سراپرده ملكوت در گردش ، و خداوند عاشق شنيدن گفتار آنان است ، چنانچه پدر عاشق شنيدن كلام فرزند .

چشم بهم زدنى از ياد حق باز نمى مانند ، و به زيادى غذا ميل ندارند ، از پرحرفى گريزانند ، و لباس آنان اندك است ، مردم نزد آنان مرده و حضرت حق پيش آنان زنده و پايدار و كريم است .

فراريان را با آقائى و كرامت مى خوانند ، و برگشتگان را با مهربانى مى خواهند .

دنيا و آخرت نزدشان يكى است ، مردم يكبار مى ميرند ولى آنان به خاطر رياضت و مجاهده نفس و مخالفت با هوا روزى هفتاد بار با مرگ روبرو مى شوند ، از حركت باد پريشان خاطر شده به خدا پناه مى برند كه نكند بلائى آسمانى باشد .

چون در برابر من قيام مى كنند ، گوئى بنائى بسيار محكم سر پا ايستاده ، در دل ايشان مشغوليّتى به خلق نمى بينى ، به عزت و جلالم آنان را به حيات طيبه زنده مى كنم ، به وقت مفارقت روح از بدنشان ، ملك الموت را به آنان كارى نيست كه جز من كسى از آنان قبض روح نمى كند ، تام درهاى آسمان را به روى آنان باز كرده و كليه حجابها را از پيش نظرشان بردارم ، بهشت را امر مى كنم جهت آنان آرايش شود و حورالعين را دستور مى دهم خود را در اختيار آنان بگذارد .

ملائكه را مى گويم به آنان درود فرستند و درختان براى آنان ميوه دهند ، و اثمار جنّت برآنان بريزد ، به نسيم زير عرش دستور مى دهم كوهها از كافور و مشك با خود حمل كرده و با درخشش چشمگير بر او وارد كنند ، بين من و روحش پوششى نيست ، به وقت قبض روحش مى گويم به آمدنت نزد من خوش آمدى و صفا آوردى ، با كرامت و بشارت و رحمت و رضوان بسويم حركت كن ، در جنات نعيم مقيم باش و در آنجا به طور ابد قرار بگير كه نزد من داراى اجر عظيمى ، اگر بينى ملائكه با او چه مى كنند ؟ يكى روحش را پس از مرگ مى گيرد ، ديگرى بخششهايم را به او مى پردازد ! ! اينان از وقتى خدا را شناختند آن طور كه بايد از غذاهاى خوشمزه لذت نبردند ، و از وقتى به سيئات گذشته خود توجه كردند مصائب در آنان اثرى نكرد ، بر گناهانشان گريه مى كنند ، بر نفسشان سخت مى گيرند ، راحت اهل بهشت در مرگ ، و آخرت استراحتگاه بندگان من است ، مونسشان اشك چشم ، و جلوسشان با ملائكه دست راست و چپ است ، مناجاتشان با خدا است ، قلوبشان جريحه دار و مرتب مى پرسند چه وقت با رفتن از دار فنا به خانه بقا راحت مى شويم .

آرى عاشقان حق جز حق نخواهند و جز حق ندانند و جز سخن حق نشنوند و جز به حق و براى حق كارى نكنند ، دنيا براى آنان مقدمه آخرت ، و آخرت مقدمه رضوان الله ، و رسيدن به مقام قرب و وصل تنها آرزوى آنان است .

تمام لذت آنان در ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است و به قول عارفان عاشق از دنيا و آخرت رسته و به حضرت دوست پيوسته اند .

الهى آن شوريده وارسته ، و آن عاشق از هستى گذشته در اين مقام چه نيكو سفته :

آتش عشقت چو به دلها فتاد *** اى خنك آن دل كه چو شمع ايستاد
وان كه گريزد كه نسوزد همى *** شمع فروزد به دم تند باد
بلبل اين باغ چه شيرين سرود *** شور هو القاهر فوِ العباد
يعنى اگر دوست و گر دشمنند *** خلق جهان هيچ مكن انتقاد
دوست بود دست و همه آستين *** دست بود كين همه بگرفت و داد
قاهرى اى عشق جهانگير دوست *** گر تو بسوزى همه عدل است و داد
چيست جهان آينه حسن دوست *** باز بر آن چشم خطا بين مباد
چشم خطا بين كه برآئينه اش *** طعن زند كور بود از عناد
پيچ و خم كار جهان مى نداشت *** جز خم گيسوى تو هيچ استناد
هر كه نه خاك ره آن يار گشت *** آه كه داد آبروى خود به باد
دوزخى آن جان كه نه جانان اوست *** يار بهشتى رخ حورى نژاد
عاشقى آموز كه در عشق نيست *** جز ره عشاِ طريق رشاد
فكرت بيهوده عقل اى حكيم *** راه نيابد به رهش زاجتهاد
عاقلى ار صورت معقول او *** با نظر عشق دهد اتحاد
ورنه محال است به حكم خرد *** بر رخ فكرت در وحدت گشاد
اينهمه فرياد و هياهوست باز *** غافلى اى خفته زيوم التناد
راه عيان چاه عيان اى دريغ *** بر سر تن رفت سر جان بباد
زيست به چه هر كه نه زين راه رفت *** مانده به ره هر كه نيفزود زاد
سست نهادست كهن دير خاك *** بال و پر افشان سوى سبع الشداد
جغد خرابات جهان نيستى *** مرغ دل اى طاير قدسى نژاد
بلبل باغ ملكوتى دل *** زاغ صفت چو نى از اين جيفه شاد
حيف بود برده ويران دهى *** سلطنت ملك ابد را بباد
پرده وهم است و حجاب خيال *** آنكه جهان خوانيش اى اوستاد
رهزنت اى تشنه جهانى سراب *** از قدح ساقى رضوان مباد
ساقى مستان بت عهد الست *** خسرو خوبان شه مردان راد
آن كه شهنشاهى مصر وجود *** هم چو الهى بغلاميش داد
على (عليه السلام) در حكمت 359 نهج البلاغه درباره دنيائى كه براى انسان سود آخرتى ندارد ، و جز اتلاف وقت ثمرى به انسان نمى رساند ، و غير غرور و غفلت و سرگردانى و حمّالبى منفعتى ندارد مى فرمايد :

اى مردم كالاى دنيا گياه خشك خرد شده و باد آورنده ، تباه كننده است ، پس دورى كنيد از چراگاهى كهكوچ كردن و نماندن در آن از اقامت گزيدنش سودمندتر است ، و اندك روزى و خوراك آن از دارائى بسيارش پاكيزه تر ، فقر و ندارى براى آن كه بسيار از آن جمع كند مقرر شده ، و نصرت به آسودگى براى بى رغبت به آن ختم گشته ، آن را كه زينت دنيا به شگفتى كشيده ، انگار بيناست ، عاشق آن دلش ظرف اندوه شود ، و قلبش خانه نگرانى ، اراده و قصدى او را گرفتار سازد ، و غرور خواسته وى را اندوهگين نمايد . به طور دائم در كشاكش اندوه ها و گرفتاريها بماند تا راه نفسش با مرگ گرفته شود ، آنگاه وى را به قبرستان برده به دل خاك سپارند ، در حالى كه دو رگ دلش قطع شده ، نابود شدنش و بوسيله برادرانش به گور افتادنش سهل و آسان است .

مؤمن با ديده عبرت به دنيا نظر كند ، و به اندازه لازم و از باب ناچارى روزى خود بدست آورد ، با گوش خشم سخن از دنيا بشنود ، اگر بگويند فلانى ثروتمند شد ، اندكى بعد مى گويند بدبخت و فقير گشت ، اگر به بودش شاد شوند به نبودش غمگين گردند ، اين است حال انسان در دنيا . . .

و در حكمت 219 مى فرمايد :

آن كه به خاطر بدست نياوردن مال دنيا اندوهگين گردد ، به قضا و قدر حضرت دوست خشمگين گشته ، و كسيكه از مصيبتى گله كند از حضرت حق به شكايت برخاسته ، و كسى كه بر ثروتمند بخاطر ثروتش فروتنى نمايد ، دو سوم دينش را از دست داده ، و كسيكه قرآن بخواند و پس از مرگ دوزخى شود معلوم است قرآن را به مسخره گرفته و آن كه دلش شيفه و عاشق امور دنيائى و مادى محض شود و جز دنيا هدفى نبيند به سه چيز مبتلا شود ، اندوه هميشگى ، حرص حاكم ، آرزوى غير قابل يافتن ! !

و در خطبه 407 فرموده :

دنيا در ابتداى امر فريب مى دهد ، سپس زيان مى رساند ، آنگاه به شتاب و سرعت از دست مى رود .

خداوند راضى نشد دنيا را پاداش دوستان و عذاب دشمنان قرار دهد .

اهل دنيا چونان كاروانى هستند كه به وقت فرود آمدن ، راننده و حمله دارشان فرياد زند كوچ كنند ! !

يكى پرسيد از آن داناى فتو *** كه چه بهتر بود از مال دنيا
چنين گفت او كه مالى كان نباشد *** كه گر باشد بجز تاوان نباشد
كه گر مالى زدنيا افتد آغاز *** ترا آن مال دارد از خدا باز
ولى كى ارزد آن مال جهانى *** كه از حق باز مانى تو زمانى
چو از حق باز مى دارد ترا مال *** پس آن بهتر كه نبود در همه حال
ترا چون عشق دنيا راه زن شد *** كجا در دين توانى بت شكن شد
همه عمرت شب است اى خفته راه *** نه از روزى نه از بيدارى آگاه
چو روزت صبح گرداند به زودى *** كه تو در عشق بازى با كه بودى
اگر در عشق حق خلوت نشينى *** حريف اژدهاى آتشينى
در سوره بيست و پنجم احاديث قدسيه آمده :

اى پسر آدم ، زاد و توشه خود را ياد كن ، كه راه دور است دور ، كشتى را نو كن كه دريا عميق است عميق ، بارت را سبك كن كه راه دقيق است دقيق .

عمل را خالص كن كه ارزياب بيناست بينا ، خوابت را براى قبر بگذار ، و افتخارات را براى ميزان و خوشى و لذتت را براى بهشت و راحتت را براى آخرت ، و كام گيريت را براى حورالعين ، و براى من باش تا برايت باشم ، با سبك شمردن دنيا به من نزديك شو و با دشمنى با بدكاران و عشق به نيكان از آتش جهنم دور شو كه خداوند مزد نيكوكاران را ضايع نمى كند .

حكيم متالّه ، عاشق سر مست ، مخمور جام الست فيض بزرگوار مى فرمايد :

چون غم غم عشق تو بود زار توان بود *** چون عزّ همه عز تو بود خوار توان بود
بازار جهان را چو غمت نيست متاعى *** هر چند فروشنده خريدار توان برد
گر عافيت اين است كه اين بيخبران راست *** شكرانه بيمارى بيمار توان بود
يك ذره گر از مهر تو تابد به دل و جان *** بر هر دو جهان قاسم انوار توان بود
يك دم گر از آن زلف دو تا بوى توان برد *** عمرى دو جهان را همه عطار توان بود
در ميكده لطف تو بى خويش توان زيست *** در مصطبه قهر تو هشيار توان بود
در حضرت قهر تو خطائى نتوان كرد *** در مشهد عفو تو خطا كار توان بود
گر باغ تماشاى ترا در نگشايد *** در حسرت آن در پس ديوار توان بود
گر روى تو در خواب نمايند به عشّاق *** حاشا دمى از شوِ تو بيدار توان بود
چون ناصر مستان زخود رسته تو باشى *** منصور توان بودن و بر دار توان بود
اى فيض طلب كن كه طلب چون طلب اوست *** گر بيهده باشد كه طلب كار توان بود
على (عليه السلام) در حكمت 424 نهج البلاغه نظر اولياء و عاشقان حق را به دنيا نظر ديگرى مى داند ، آن جناب عقيده دارد كه اهل دل به دنيا به ديد الهى و عمقى مى نگرند و لحظه لحظه دنيا را به آخرت ابدى و نعيم هميشگى حق مبدل مى كنند .

إنّ أوْلياءَ اللهِ هُمُ الَّذينَ نَظَرُوا إلى باطِنِ الدُّنْيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِ وَاشْتَغَلُوا بآجِلِها إذَا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها فَأماتُوا مِنْها ما خَشوا أنْ يُميتَهُمْ وَتَرَكُوا مِنْها ما عَمِلُوا أنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَرَأوُا اسْتِكْثارَ غَيْرِهِمْ مِنْها اسْتِقْلالاً وَدَرَكَهُمْ لَها فَوْتاً ، أعْداءُ ما سالَمَ النّاسُ وَسِلْمُ ما عادَى النّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْكِتابُ وَبِهِ عَلِمُوا وَبِهِمْ قامَ الْكِتابُ وَبِهِ قامُوا لا يَرَوْنَ مَرْجُوَاً فَوَِْ ما يَرْجُونَ وَلا يَخُوفاً فَوَِْ ما يَرْجُونَ .

عاشقان خدا آنانند كه به حقيقت و عمق و باطن دنيا بنگرند ، بوقتى كه ديگران به ظاهر فريبا و زينت و زيور از دست رفتنى آن نظر كنند ، و به پايان و عاقبت آن توجه كنند ، هنگامى كه تنگ نظران به امروز آن مشغول گردند ، علل بدبختى و عذاب را با طاعت و اخلاص از بين مى برند ، از ترس اينكه خود بدست آن علل هلاك گردند ، تمام كالاهاى دنيا را قلباً رها كرده و دل به آن نمى بندند ، زيرا مى دانند كه عناصر و اشياء و دنيا آنها را رها خواهد كرد ، آن را كه ديگران از امور مادى بهره زياد مى بينند ، آنان در مقابل بهره آخرت بسيار كم مى بينند ، مى دانند كه دريافت دنيا مساوى با از دست دادن آخرت است ، با آنچه معشوِ مردم است دشمن اند ، به وسيله آنان قرآن شناخته مى شود ، و آنان تمام حقايق را به وسيله كتاب يافتند برجائى و تداوم قرآن بآنان و دوام خود آنان به كتاب خدا است ، اميدى بالاتر از اميد خود كه اميد به عنايت حق است ، و ترسى ما فوِ ترس خود كه ترس از عذاب الهى است نمى بينند .

آرى اين وضع روحى و نفسى و قلبى و عقلى اولياء خدا نسبت به دنياست ، دنيا به حقيقت كه پر سودترين تجارتخانه براى بيداران و بينايان ، وعلت بدبختى و شقاوت و پستى و حقارت براى كوردلان است ، اهل معرفت دنيا را خانه مهمانى دانسته و در اين جايگاه عالى با آراسته شدن به ايمان و عشق و اخلاِ و عمل جز رسيدن به لقاء رب و وصل محبوب هدفى ندارند .

اگر بى پرده بنمائى جمالت اى جهان آر *** بدام اشتياِ آرى همه مرغان دل ها را
صبا زان طرّه مشكين اگر بر هم زند يك چين *** دو عالم را كند مشكين مشام از عنبر سارا
اگر بر كوه برگوئى نگارا قصه عشقت *** رسد بر آسمان بى شبهه فرياد از دل خارا
زشاهى گدايان درت گر آگهى يابد *** ره فقر و فنا گيرد هزار اسكندر و دارا
يكى مخمور ديدستى كه صهبا راست زان هستى *** عجب كان شوخ چشم استى چنين تأثير را دارا
فلك در كج روى افتاد زابروى كجش آرى *** حريفى سخت عيار است و با گردون زند نارا
تو خوانى زلف و مژگانش ندانى دست سبحانش *** رقم زد در كتاب حسن اين را جيم و آنرا را
الهى در هواى وصل او دلخون چه گل بنشين *** سر ديدار اگر دارى بپاى گلشنش خارا
حكايتى عجيب از اوضاع و احوال دنيا
فيلسوف بزرگ ، حكيم سترك ، عارف عامل ، عاشق كامل ، معلم كم نظير ، استاد بى نظير ، دلباخته حق حضرت صدر المتألهين ملا صدراى شيرازى در تفسير قرآنش در ضمن توضيح يكى از آيات سوره يس به نقل از رسائل اخوان الصفا ، گفتگوى دو رفيق را در زمينه برخوردشان به حال و وضع دنيا اين چنين نقل مى كند :

دوستى به يكى از دوستانش رسيد و از او پرسيد حال و وضعت در اين دنيا چگونه است ؟

جواب داد خوب است ، البته اگر از آفات و بلياتش در امان بمانم ، بغير از خير و خوشى و عافيت اميد ديگرى از دنيا ندارم ، اين حال من است ، اكنون تو وضع خود را براى من بگو ، جواب داد : مى خواهى چه باشد حال كسى كه در اين خانه غربت گرفتار و فقير است ، براى جلب منفعت ضعيف و براى دفع ضرر ناتوان و بى قدرت است .

پرسيد چگونه در اين حالى ؟ گفت : در اين دنيا در عذابيم ولى در قيافه دارنده نعمت ، دست بسته ايم ولى در شكل موجود آزاد ، مغروريم به صورت خوشبخت ، آزاد محترميم در شكل برده پست ، پنج حكومت بر ما حاكم است كه فشار اين پنج حكومت به سختى برگرده ماست ، احكام خود را بر ما جارى مى كنند ، بخواهيم يا نخواهيم .

دوستش گفت : از اين پنج حاكم و حكومتشان مرا خبر ده ، پاسخ داد بشنو :

اوّل : جهان و اين فلك گردان است كه ما در درون او هم چون اسير زندانى محبوسيم .

انجم و ستارگانش بطور دائم در حركتند ، توقف و سكونى بر آنان نيست ، گاهى شب را با ظلمت و تاريكى اش براى ما مى آورند ، و زمانى روز را با نور و روشنائيش ، زمانى تابستان را با حرارتش و وقتى زمستان را با سرمايش ، گاهى بادهاى تند و وزنده را پديدار مى كنند ، و زمانى ابر و باران و برِ جهنده را ، وقتى صاعقه مهيب و زلزله ويران كننده و علل وحشت و گرفتگى ماه و خ ورشيد و زمانى قحطى و گرانى ، و دوره اى امراض كشنده حيوانات و وبا ، و زمانى جنگ و فتنه و بلا و وقتى غم و غصه دائمى ، كه از ضربه و ضرر و شر اين امور و اين همه تير بلا راه نجاتى جز مرگ نيست ! !

دوّم : طبيعت و امورى كه ذاتى اوست ، از حرارت گرسنگى و آتش تشنگى ، و سوز و شراره شهوات ، و آلام و امراض ، و كثرت حاجات كه انسانى نسبت به اين برنامه ها ، چاره اى جز جلب منفعت و دفع ضرر ندارد ، برنامه هائى كه يك چشم زدن به يك حالت نيست به طور دائم نفس انسان در برخورد با اين مسائل در مشقت و رنج و بلا و عذاب و گرفتارى و ناراحتى است ، و راحت انسان از اين امور جز به مرگ ميسر نخواهد بود !

سوّم : قواعد عظيم و عجيب الهى است ، از احكام و حدود ، و اوامر و نواهى و بشارت و انذار ، و تهديد و توبيخ ، و رنج رمضان ، و مشقت بدن در قيام به واجبات ، و مبارزه با نفس به وقت اداى واجبات مالى و رنج سفر حج ، و مشقت كشيدن در وقت مهاجرت ، و زخم برداشتن در ميدان جهاد با كفر و مسائل ديگر از قبيل ترك لذات حرام و اجتناب از شهوات و محرمات .

چهارم : روبرو شدن با حكومت ستمگران ، آن زورگويانى كه خود را مالك رقاب مردم دانسته ، و بندگان حق را به زور به بردگى مى برند ، كه اگر مطيع آنان بشوى جز هم و غم و رنج و مشقت و ضايع كردن عمر و از همه بدتر غضب و انتقام و سخط حضرت حق را در پى ندارى و بين تو و طاعت حق حجابى بدتر از خدمت به دولت ستمگر نيست ، و اگر از اطاعت آنان شانه خالى كنى ظاهر زندگيت تباه و جز ناراحتى محصولى برايت نيست ، و از طرفى هم انسان در دنيا به تعاون و تمدن و ساست و رياست محتاج است ! !

پنجم : نياز شديد به مواد و عناصر و اغذيه و اشربه و اطعمه و لباس و مسكن براى قوام بدن و اداره امور زندگى ، كه فراهم آوردنش در گرو كار طاقت فرسا و دويدن و عرِ ريختن در شب و روز ، و ياد گرفتن صنعت و تجارت و كشاورزى و دامدارى و خريد و فروش و سر و كله زدن با مردم و گرفتار شدن به حرص و طمع براى جمع مال وحفظ آن از دستبرد رندان و آفات و عوارض است ، اين است حال و احوال و وضع و اوضاع ما و اكثر مردم روزگار و خلاصه فرزندان اين دنياى تنگ و تاريك ، آنان كه با اين همه آفات و بليات و آلام و اسقام و امراض و رنج ها و اختلافات و نزاع ها و طوفانها و حوادث آرزوى ماندن و خوشى دارند ، يا ايمان به خدا و آخرت ندارند ، يا تصور مى كنند پس از مرگ خبرى نيست . در هر دو حالت هم چون كفار مردمى پست و غافل از حقيقت اند .

و اما آنان كه به آخرت و معاد و عظمت جهان ديگر و شرف و سرور اهلش و لذّت نيك بختان و نعمت و ملكت عالم بعد توجه دارند ، براى دلبستگى به دنيا و مغرور شدن به آن و آرزوى خلود ، در اين مجلس و دويدن دنبال تكاثر و تفاخر و رياست چه عذرى دارند ، بايد گفت اينان در عقل دچار خلل و در ايمان و عقيده دچار فسادند و به قول قرآن .

( وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللهَ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ ) .

در مسئله دنيا و حقيقت ظاهر و باطن آن ، و برخورد اهل غفلت با دنيا و اهل خدا با اين خانه زودگذر ، و اينكه دنيا پرستان به چه خسارتهائى در همين دنيا و آخرت دچار مى شوند ، و اهل خدا و معرفت داران و بينايان چه سودها در همين دنيا و آخرت عايدشان مى شود آنقدر مطلب و مسئله هست ، كه اگر در اين نوشتار منعكس شود مثنوى هفتاد من شود ، اين فقير تصور مى كند ، آنچه به طور مختصر در توضيح اين حديث پر قيمت رفت براى درس و پند كافى مى باشد ، اميد است خداى بزرگ به همه ما توفيق نصيب بردن از دنياى صحيح را براى آبادى آخرت به لطف و كرمش عنايت فرمايد . اين دل شكسته حزين ، و اين غريب مسكين به حضرت دوست ناله كنان عرضه داشته ام :

بر درگه تو جمله ما زار و گدائيم *** در راه تو اى دوست گرفتار بلائيم
آن فرقه كه بر خاك رهت جبه نهادند *** باديده خونبار و دل زار كه مائيم
لطفى كه همه بر سر كويت به محبت *** با عرض نياز و دل شكسته برآئيم
اندر دل ما نيست قرارى زغم هجر *** ما را چه فتادست كجائى و كجائيم
از بيم فراِ تو در اين معركه اى دوست *** ما لب به سخن با كس ديگر نگشائيم
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت *** زيرا كه همه منتظر وصل و لقائيم
مسكين و گدايت زازل بوده وهستيم *** در كوى تو آواره و هم بى سر و پائيم