گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
باب چهلم :در بيان عجب است


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
ألْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ يُعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَهُوَ لا يَدْرى بِمَ يُخْتَمُ لَهُ ؟

فَمَنْ اُعْجِبَ بِنَفْسِهِ في فِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ مَنْهَجِ الرَّشادِ وَادَّعى ما لَيْسَ لَهُ ; وَالْمُدَّعى مِنْ غَيْرِ حَقٍّ كاذِبٌ وَاِنْ أخْفى دَعْواهُ وَطالَ دَهْرُهُ .
فَاِنَّ أوَّلَ ما يَفْعَلُ بِالْمُعْجَبِ نَزَعَ ما اُعْجِبَ بِهِ لِيَعْلَمَ أنَّهُ عاجِزُ حَقيرٌ وَنَشْهَدَ عَلى نَفْسِهِ بِالْعَجْزِ لِتَكُونَ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أوْكَدَ كَما فَعَلَ بِاِبْليسَ .

وَالْعُجْبُ نَباتٌ ، حَبُّهَا الْكِبْرُ ، وَأرْضُهَا النِّفاقُ ، وَماؤُهَا الْغَىُّ ، وَأغْصانُها الْجَهْلُ وَوَرَقُها الضَّلالَةُ ، وَثَمَرُهَا اللَّعْنَةُ وَالْخُلُودُ في النّارِ . فَمَنِ اخْتارَ الْعُجْبَ فَقَدْ بَذَرَ الْكُفْرَ ، وَزَرَعَ النِّفاقَ ; ولابُّدَ مِنْ أن يُثْمِرَ بِأنْ يَصيرَ إلَى النّارِ . قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
ألْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ يُعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَهُوَ لا يَدْرى بِمَ يُخْتَمُ لَهُ ؟

در اين فصل وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از نكوهيده ترين رذايل اخلاقى يعنى عجب و خودپسندى اشاره دارند و آفات و مضّرات آن را بيان مى نمايند .

در قسمت اول روايت مى فرمايد : تعجّب است همه تعجب از كسى كه به كاركرد خود عجب دارد و عمل خورا با شوق و ذوق پسنديدهع و آن را بسيار مهم به حساب آورده ، در حالى كه نمى داند خاتمه كار او چيست ، سعادت است يا شقاوت !

راستى جا دارد انسان از افراد معجب تعجّب كند ، آنان به چه چيزى عجب مىورزند ، به خود عجب دارند ، كه خود از خود نيستند ، بلكه مشتى خاك ناچيز و ناقابلند كه به عنايت او روح و حيات گرفته و فعلاً مشغول زندگى هستند ، در حالى كه زندگى آنان لحظه اى بدون عنايت الهى قابل دوام نيست .

به عمل خود عجب دارند ، كه عمل پرتوى از حيات است ، و حيات پرتوى از قيوميت حضرت دوست .

به مال عجب دارند ، كه در حقيقت امانت دارند نه مالك اصلى ، كه تمام ملكيت ها اعتبارى است ، و مالك در تمام هستى يك نفر است و بس و آن هم خداست .

منشأ عجب اين بيچارگان و خودپسندى و خود ديدن اين بدبخت ها جز جهل و بى خبرى و غفلت و بى خردى چيزى نيست گرفتار عجب بايد بداند راه خطرناكى را طى مى كند ، راهى كه خطر جدائى از واقعيات ، و دورى از حقايق از لوازم آن است و ميوه تلخش عذاب الهى در روز قيامت است .

خود ديدن و خود خواستن و خود پسنديدن ، و عمل و مال و علم خود بالاستقلال را از نظر كردن و به آن دل خوش نمودن راه شيطانى و عاقبتش خزى دنيا و گرفتارى به آتش در جهان ديگر است .

عجب گاهى مراحل بسيار خطرناكى دارد . از جمله آن مراحل اين است كه انسان را به عقل تنها و دانش تنها متكى كرده و دست آدمى را از دامن راهبران الهى و پيشوايان حق يعنى انبيا و اوليا و ائمه طاهرين (عليهم السلام) جدا كرده ، و وسيله بدبختى دو جهان را براى آدمى فراهم مى آورد .

اگر خير دنيا و آخرت مى خواهيد ، هيچ وقت نگوئيد عمل من ، ثروت من ، شخصيت من ، دانش من ، عقل من ، رأى من ، بلكه تمام وجود شما مترّنم به اين حقيقت باشد كه :

ألْعَبْدُ وَما في يَدِهِ كانَ لِمَوْلاهُ .
بنده و آنچه در اختيار دارد همه و همه از آن مولاى اوست ، به اين حقيقت هر كس بنحو شهود واقف گردد در دل را به روى تمام رذائل بسته و بخصوص از صفت نكوهيده و ناپسند عجب و خودبينى رسته است .

فيض آن عارف واله و آن عاشق وارسته مى فرمايد :

خوشا دلى كه زغير خداست آسوده *** ضمير خويش زوسواس ديو پالوده
خوش آن كه جان گرامى بحق فدا كرده *** تنش به بندگى مخلصانه فرسوده
زحق چه بهره برد آن كه روش با غيرست *** خدا قل الله و ذرهم به بنده فرموده
دمى چگونه تواند بياد حق پرداخت *** كه نيست يك نفس از فكر غير آسوده
دلا بيا كه زغير خدا بپردازيم *** كنيم سرَّ خود از ياد غير پالوده
دل از جهان بكنيم و به حق دهيم جهان *** وفا ندارد و تا بوده بيوفا بوده
اگر نه قابل درگاه حق تعالائيم *** كه گشته ايم زسر تا بپاى آلوده
زنيم دست ارادت بدامن آن كو *** بخاك پاى عزيزان حبين خود سوده
مگر نسيم صبا را زصبح دريابيم *** كه هست يكروز انفاس خلق پالوده
بيا كه زيَمَن جان كشيم بوى خدا *** به نيم شب كه همه ديده هاست بغنوده
فريب كاسه دنيا مخور كه دارد زهر *** خوش آن كسى كه بدين كاسه لب نيالوده
مباش يك نفس ايمن بروى توده خاك *** كه صدهزار اسيرند زير اين توده
براى توشه به علم و عمل قيام نماى *** كه عنقريب قيامت نقاب بگشوده
هزار شكر كه فيض از هداى آل بنى *** غبرا شرك و ضلالت زسينه بزدوده
به يمن دوستى اهل بيت پيغمبر *** بسوى خلدره مستقيم پيموده
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باره عظمت و نتيجه توجه به حضرت حق مى فرمايد :

به راستى كه خداى تعالى ياد خود را صيقل دلها قرار داده تا بدان وسيله گوش دل پس از كر شدن شنوا گردد ، و چشم دل پس از كم سوئى تيزبين شود و دل از ستيزه جوئى سر به فرمان نهد ، همواره خداى را كه نعمت هايش گرامى باد در فواصل زمان و دورانهائى كه چراغ هدايت انبيا خاموش بوده ، بندگانى است كه چون بدرياى انديشه فرو روند ، خداى تعالى رازهاى نهانى با آنان گويد و از رهگذر عقلهايشان با ايشان گفتگو فرمايد .

پس نورى را كه در گوش ها و ديده ها و دلهاى بيدار دارند چراغ راه كنند ، روزهاى خدا را بياد مردم آورند و آنان را از مقام مقدسش بترسانند ، آنان هم چون راهنمايان بيابانها هستند كه هر كس ميانه رو باشد رهروى او را بستايند و به رستگارى مژده اش دهند ، و آن كه راست گرا و چپ گرا باشد ، راهش را نكوهش نموده و از تباهى برحذرش دارند و به همين منوال چراغهاى آن تاريكى ها و رهبران آن شبهه ها هستند ، اگر با ديده عقلت آنان را بنگرى كه خواهى ديد ، كه ايشانند نشانه هاى هدايت و چراغ هاى شب تار .

منظور از اين جملات نورانى ، كه از امام عارفان اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده اين است ، كه هر كس خود را نبيند ، و علم و مالى براى خود نداند و ديده جز به روى يار ازل و ابد باز نكند ، و سر تواضع و فروتنى بخاك مذّلت جز براى او نسايد ، قلبش تجلى گاه انوار و وجودش مظهر اسماء و صفات گردد ، آرى منفعت پاك زيستن از عجب اين است ، منفعتى كه در جنب آن خير دنيا و آخرت مى جوشد .

در هر صورت آنچه مثبت و خير است از خدا بدانيد ، هرگز عمل نيك خود را از خود ندانسته ، و ادعاى ملكيت نداشته باشيد ; و به دانش خود به عنوان علم من ننگريد كه عجب از گناه عملى بدتر است ، گناه با آب توبه به آسانى شسته مى شود ، ولى شستشوى عجب كه يك صفت قلبى است ، اگر آدمى به آن ناچار شود كار بسيار مشكلى است .

عجب طاعات را فاسد و عبادات را از مرحله قبولى حق دور مى كند ، عجب انسان را تا مرز كفر مى برد ، و گناهان را با همه سنگينى كه بر آنها مترتب است از ياد برده و براى انسان ارتكابش را آسان مى نمايد !

آدم معجب هر آينه به خود و به پروردگارش مغرور مى شود ، و از عذاب و مكر حق ايمن گردد ، و كار را بجائى مى رساند كه انسان تصور مى كند برايش در پيشگاه حق منزلتى است و گاهى بدتر از آن آدمى را بخاطر ايمان و عملش به منت گذارى بر خداوند مى كشاند .

اعجاب به نفس يا به عقل يا به عمل يا رأى و يا به علم ، انسان را از استفاده و استشاره و سئوال از علم ، و پندگيرى و نصيحت پذيرى محروم مى نمايد ، عجب حالت بسيار خطرناكى است ، كه آفات و زيانش قابل شمارش نيست .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات اعلام صريح فرموده ، خداوند اهل عجب را دوست ندارد .

روايات و مسئله عجب
در دعاى بيستم صحيفه سجاديه مى خوانيم :

وَعَبِّدْني لَكَ ، وَلا تفْسِدْ عِبادَتي بِالْعُجْبِ(1) .
امام سجاد (عليه السلام) در كمال تواضع و خضوع از حضرت حق مى خواهد : الهى بندگى مرا براى خود خالص قرار ده ، و از اينكه عجب عمل مرا فاسد كند مرا در پناهت محافظت فرما .

حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمايد ; مردى در بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد ، عبادتش مقبول حضرت دوست نيفتاد ، به خود گفت : بدبختى از خود توست ، و علّت منع قبولى در وجود توست ، از جانب حق ندا آمد ، اين سرزنشى كه از خود كردى ، از عبادت چهل ساله است بالاتر است(1) .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : عالمى نزد عايدى رفت و از او پرسيد نمازت چگونه است ؟ گفت : از مثل منى كه عبادتم از خورشيد روشن تر است چنين سئوالى درست است ؟ من از فلان سال تاكنون مشغول عبادتم ، گفت : گريه ات چگونه است ؟ پاسخ داد چشمى اشك ريز دارم ، عالم به او گفت اگر مى خنديدى و مى ترسيدى از گريه با عجبت بهتر بود ، كه عمل نازفروش به پيشگاه حق نمى رسد(2) .

قالَ رَسُول اللهِ (صلى الله عليه وآله) في حديث مَجيءِ اِبْليسَ اِلى موسىَ بنِ عِمْرانَ : فَقالَ لَهُ مُوسى : فَأخْبِرني بِالذَّنْبِ الَّذي اِذا أذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوذْتَ عَلَيْهِ ، قالَ : اِذا أعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ ، وَاسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ ، وَصَغُرَ في عَيْنَيْهِ ذَنْبُهُ(3) .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در روايت آمدن ابليس نزد موسى و سئوال موسى از او كه در وقت چه گناهى بر فرزند آدم تسلّط پيدا مى كنى فرمودند : ابليس به موسى گفت به وقت سه گناه :

1 ـ عجب .

2 ـ زياد ديدن عمل .

3 ـ كوچك ديدن گناه .

في وَصِيَّةِ أميرِالًمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : اِيّاكَ وَالْعُجْبَ وَسُوءَ الْخُلْقِ وَقِلَّةَ الصَّبْرِ فَاِنَّهُ لا يَسْتَقيمُ لَكَ عَلى هذِهِ الْخِصالَ الثَّلاثِ صاحِبٌ ، وَلا يَزالُ لَكَ عَلَيْها مِنَ النّاسِ مُجانِبٌ ، وَألْزِمْ نَفْسَكَ التَّوَدُّدَ .
در سفارشاتن اميرالمؤمنين (عليه السلام) است : از عجب و بدخلقى و كمى صبر بپرهيز ، كه با بودن اين سه خصلت دوستى براى تو نخواهد ماند و دائم با بودن اين سه رذيلت تنها خواهى بود ، خود را براى دوستى و محبت با مردم ملزم كن .

مِنْ كَلِماتِ الْكاظِمِ (عليه السلام) : وَمَنْ دَخَلَه الْعُجْبُ هَلَكَ(1) .
از فرمايشات موسى بن جعفر (عليه السلام) است : كسى كه دچار عجب شود هلاك مى گردد .

عيسى و شخصى معجب
امام صادق (عليه السلام) فرمود : راه و روش عيسى در تبليغ دين گردش در شهرها بود ، در يكى از گردش هايش بيرون شد در حالى كه مرد كوتاه قدى از يارانش به همراهش بود .

چون عيسى به دريا رسيد ، از روى يقين نام خدا را برد و روى آب به راه افتاد ، چون آن مرد عيسى را اين چنين ديد او هم با يقين كامل نام حضرت حق را به زبان جارى كرد و دنبال عيسى به روى آب به راه افتاد تا به عيسى رسيد .

در اين حال عجب و خودبينى او را گرفت ، با خود گفت اين عيسى روح الله است كه به روى آب راه مى رود و من هم همانند او پس او را بر من چه برترى است ، امام فرمود به محض اين انديشه بزير آب رفت ، در آن حال عيسى را عنوان كمك صدا زد ، آن حضرت وى را از آب بيرون آورده سپس به او فرمود : چه گفتى ؟ در پاسخ عيسى مسئله انديشه اش را بيان كرد و اينكه آلودگى عجب گريبانش را گرفت ، عيسى فرمود : خود را به جائى واداشتى جز آنجا كه خدايت واداشته و بدين جهت مورد خشم خدا شدى ، از آنچه كه گفتى به درگاه حضرت حق توبه كن ، سپس امام صادق (عليه السلام) فرمود آن مرد توبه كرد و به مقامى كه خدا به او داده بود بازگشت(1) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : دو نفر وارد مسجد شدند يكى عابد و ديگرى فاسق ، پس از مدتى از مسجد خارج گشتند در حالى كه فاسق صديق شده بود و عابد فاسق و اين بخاطر اين بود كه عابد در مسجد به عبادتش نازيد و فاسق در مسجد بر فسقش پشيمان شد و به راه توبه رفت(2) .

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده : خداوند به داود خطاب كرد اى داود ، گناهكاران را بشارت ده و صديقين را بترسان ، عرضه داشت چگونه ؟ !

خطاب رسيد به گناهكاران بگو توبه را قبول مى كنم و از گناه مى گذرم ، و به نيكان بگو بترسيد از اينكه به اعمالتان بنازيد ، زيرا بنده اى نيست كه عجب او را آلوده كند مگر اينكه هلاك گردد(3) .

ابو حمزه ثمالى از حضرت سجّاد (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود : از متكبّر فخر فروش عجب دارم كه ديروز نطفه بود و فردا جيفه است ، عجب بلكه تمام عجب از كسى كه در حق خدا شك دارد در حاليكه اين همه مخلوقات الهى را

مى بيند ، و عجب است تمام عجب از كسى كه منكر مرگ است ، در هر حاليكه هر شب و روزى مى ميرد ، و عجب كل عجب از كسى كه جهان بعد را منكر است ، در حالى كه جهان فعلى را مى نگرد ، و عجب است همه عجب از كسى كه براى خانه فنا كار مى كند ، در حاليكه عمل براى خانه بقا را ترك كرده است(1) .

صاحبا عمر عزيز است غنيمت دانش *** گوى خيرى كه توانى ببر از ميدانش
چيست دوران رياست كه فلك با همه قدر *** حاصل آن است كه دايم نبود دورانش
آن خدائى است تعالى ملك الملك قديم *** كه تغيّر نكند ملك جاويدانش
جاى گريه است بر اين عمر كه چون غنچه گل *** پنج روز است بقاى دهن خنده اش
دهنى شير به كودك ندهد مادر دهر *** گرد گرباره بخون در نبرد دندانش
مقبل امروز كند داروى درد دل خويش *** كه پس از مرگ ميّسر نشود درمانش
هر كه داند به زمستان نفشاند در خاك *** نا اميدى بود از دخل به تابستانش
دست در دامن مدان زن و انديشه مكن *** هر كه با نوح نشيند چه غم از طوفانش
دولتت باد گر از روى حقيقت برسى *** دولت آن است كه محمود بود پايانش
خوى سعدى است نصيحت چكند گر نكند *** مشك دارد نتواند كه كند پنهانش
عجب يا مرضى خطرناك
ابو حامد در اين زمينه مى گويد :

بدان كه عجب بيمارتى است كه علت آن جهل محض است ، و علاج آن معرفت محض است ، پس كسى كه شب و روز اندر علم و عبادت است گوئيم كه : عجب تو از آن است كه اين بر تو همى رود و تو راه گذر آنى ، يا آن كه از تو در وجود مى آيد و قوت تو حاصل مى شود ؟

اگر از آن است كه در تو مى رود و تو راه گذر آن ، راه گذرى را عجب نرسد كه راه گذر مسخرى باشد و كار بوى نبود و وى اندر ميانه كه بود ؟

و اگر گوئى من همى كنم و به قوت و قدرت من است ، هيچ دانى تا اين قوت و قدرت واردات و اعضا كه اين عمل بدان بود از كجا آوردى ؟

اگر گوئى بخواست من بود اين عمل ، گويم اين خواست و اين ادعيه را كه آفريد و كه مسلط كرد بر تو و كى سلسله قهر اندر گردن تو افكند و فراكار داشت .

كه هر كه داعيه اى را بر وى مسلط كردند وى را موكلى فرستادند كه خلاف آن نتواند كرد ، و داعيه نه از وى است كه وى را به قهر فرا كار دارد .

پس همه نعمت خداوند است و عجب تو به خويشتن از جهل است ، كه به تو هيچ چيز نيست .

بايد كه تعجب تو به فضل حق تعالى بود ، كه بسيار خلق از وى غافل ماندند ، و عمر به كار بد صرف داشتند ، و تو را از عنايت خويش استخلاص فرستاد و داعيه را بر تو مسلط كرد و تو را به سلسله قهر به حضرت عزت خود همى برد ، و اگر پادشاهى اندر غلامان خود نظر كند و از ميان همه يكى را خلعت دهد

بى سببى و خدمتى كه از پيش كرده بود ، بايد كه تعجب وى از فضل ملك تو بود كه بى استحقاق وى را تخصيص كرد نه بخود ، پس اگر گويد : ملك حكيم است تا اندر من صفت استحقاق نديدى آن خلعت خاص بمن فرستادى ، گويند تو صفت استحقاق از كجا آوردى ؟

اگر همه از عطاى ملك است پس تو را جاى عجب نيست و هم چنان بود كه ملك تو را اسبى دهد عجب نياوردى و آنگاه غلامى دهد عجب آورى و گوئى مرا غلامى داد كه اسب داشتم و ديگران نداشتند ، و چون اسب نيز وى داده باشد جاى عجب نبود ، بلكه چنان بود كه هر دو به يك بار به تو دهد ، هم چنين اگر گوئى : مرا توفيق عبادت از آن داده است كه وى را دوست داشتم ، گويند اين دوستى اندر دل تو كى افكند ، اگر گوئى دوست از آن داشتم كه بشناختم وى را و جمال وى بيافتم ، گويند اين معرفت و اين ديدار كه داد ؟

پس چون همه از وى است بايد كه عجب تو بخود نبود ، به جود و فضل وى بود كه اين صفات در تو بيافريند ، و داعيه قدرت و ارادت بيافريد ، اما تو در ميان هيچ كس نه اى و به تو هيچ چيز نيست جز آن كه راه گذر قدرت حق تعالى اى و بس .

بدان كه گروهى را جهل به جائى باشد كه عجب آورند به چيزى كه آن بديشان نيست و به قدرت ايشان تعلق ندارد ، چون قدرت جمال و نسب ، و اين جهل است هر چه تمام تر ، چه اگر عالم و عابد گويد كه علم من حاصل كردم و عبادت من كردم خيال او را جائى هست ، اما اين ديگر خود حماقت محض است ، و كس بود كه عجب به نسب ظالمان و سلاطين كند و اگر ايشان ببيندى كه در دوزخ كه در دوزخ به چه صفت باشند و اندر قيامت كه خصمان برايشان چه استخفاف كنند ، از ايشان ننگ دارندى ، بلكه هيچ نسب شريف تر از نسب رسول (صلى الله عليه وآله) نيست و عجب بدان باطل است ، و عجب گروهى بدانجا رسد كه

پندارند كه ايشان را خود معصيت زيان ندارد و نخواهد داشت ، و هر چه خواهند همى كنند ، و اين مقدار ندانند كه چون خلاف جد و پدر خود كنند نسب خود از ايشان قطع كرده باشند ، و ايشان شرف در تقوا و تواضع دانستند نه در نسب ، و هم از نسب ايشان كسانى بودند كه اهل جهنم اند .

و رسول (صلى الله عليه وآله) منع كرد از فخر نسب گفت : همه از آدمند و آدم از خاك .

و چون بلال بانگ نماز كرد ، بزرگان قريش گفتند : اين غلام سياه را چه محل بود كه اين وى را مسلم بود ؟ اين آيت بيامد كه :

( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللهَ أَتْقَاكُمْ )(1) .
و چون اين آيت فرود آمده كه :

( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ )(2) .
صفيه را كه عمه وى بود گفت : يا عمه محمّد به كار مشغول شو كه من تو را دست نگيرم ، و اگر خويشان را قرابت وى كفايت بودى بايستى كه فاطمه را از رنج تقوا برهانيدى ، تا خوش همى زيستى و هر دو جهان را مى بودى .

اما اندر جمله قربت را زيادت اميدى است به شفاعت وى ، ولكن باشد كه گناه چنان بود كه شفاعت نپذيرد ، و نه همه گناهى شفاعت پذيرد ، چنان كه حق تعالى گفت :

( وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى )(3) .
و فراخ رفتن بر اميد شفاعت هم چنان بود كه بيمار احتما نكند و هر چيز همى خورد بر اعتماد آن كه پدرم طبيب استادى است ، او را گويند : بيمارى باشد كه

چنان گردد كه علاج نپذيرد ، و استادى طبيب سود ندارد ، بايد كه مزاج چنان بود كه طبيب آن را علاج تواند كرد ، و نه هر كه به نزديك ملوك محلى دارد همه گناه را شفاعت تواند كرد ، بلكه كسى كه ملك وى را دشمن دارد شفاعت هيچ كس نپذيرد ، و هيچ گناهى نبود كه نتواند كه سبب مقت باشد ، كه خداى تعالى سخط خويش اندر معصيت پوشيده به كرده است ، باشد كه آنچه كمتر دانى سبب مقت آن بود ، چنان كه حق تعالى گفت :

( وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللهَ عَظِيمٌ )(1) .
شما آسان همى گيريد و به نزديك خداى تعالى بزرگ است ، و همه مسلمانان را نيز اميد شفاعت هراس برنخيزد و با هراس عجب فراهم نيايد .

گفتار ملا عبدالرّزاق گيلانى در مسئله عجب
اين مرد بزرگ كه خود توضيح مختصرى بر احاديث مصباح دارد ، مى فرمايد : آدمى هر چند در عبادت سعى كند ، و بذل جهد نمايد كه به ابليس نمى رسد ، چه آن شقّى عاقبت نامحمود چندين هزار سال عبادت پروردگار كرد و خاتمه عملش به شقاوت ازلى و لعنت سرمدى منجر شد ، و با وجود چنين عدوّى كه در جميع اوقات در مقام غدر و مكر آدمى است ، حتى در مرض موت و وقت احتضار دست از آدمى برنمى دارد و مى خواهد كه سلب ايمان از او كند ، به عمل ناقص خود چون توان اعتماد كرد و خاطر جمع توان بود ؟ !

نقل صحيح است كه علاّمه حلّى عليه رحمة الخفّى و الجلّى در وقت احتضار كلمات فرج به او تلقين مى كرده اند مى گفته : لا ، پسرش بسيار مضطرب شده و از غايت اضطراب به جناب احديت استغاثه كرد و درخواست نمود كه شيخ را

افاقه ها حاصل شود تا حقيقت حال ظاهر گردد ، شيخ را از استغاثه پسر فى الجمله افاقه ها حاصل شد ، از او پرسيد كه من هر چند شهادتين به تو عرض مى كردم مى گفتى لا وجه اين چيست ؟

شيخ فرمود كه : تو شهادتين عرضه مى كردى و شيطان لعين خلاف او را تلقين مى كرد من به او مى گفتم لانه به تو ، هرگاه علامه حلّى با وجود مناعت شأن در آن وقت از دست او خلاصى نداشته باشد واى به حال ديگران كه چه شود و چه خواهد شد ؟ !

بايد دانست كه اكثر صفات ردّيه خبيثه مثل ظلم و جور و بغى و غضب و امثال اينها فروع و نتايج كبرند و از عجب و كبر متولد مى شوند و اين دو صفت از صفات مهلكه است و ازاله آن بر همه فرض عين و عين فرض است و ادويه قامعه در استيصال اصل كبر از نفس امّاره از دو اصل مركّب مى گردد :

اصل اوّل : معرفت عيوب نفس و ذلت و حقارت آن .

اصل دوّم : معرفت حضرت ربوبيت و عظمت و كبريائى نفاذ قدرت آن حضرت است .

و هر كه بر اسرار و حقايق اين دو اصل اطّلاع يافت بى شك در نفس او تواضع و انكسار و خضوع پديد مى آيد و خوف و خشيت بر او غالب مى گردد و به صفت حكم و حيا و رحمت و رأفت متصف مى شود و چون طاير همت هر كس آن حوصله ندارد كه در فضاى هواى عالم ملكوت و جبروت طيران كند و از سبحات اسرار ذات و صفات الهى از بحار مكاشفات مستفيض شود ، بايد كه از استحضار اصل اول كه معرفت عيوب و آفات نفس است ، كه سهل ترين و نزديك ترين اسباب است غافل نباشد ، و خداوند عالم از جهت تنبيه طالبان منهج هدايت و مستعدان قبول فيض نفحات عنايت مراتب بدايت و نهايت نفوس انسانى را در آياتى از كتاب مجيد خود ذكر فرموده است كه :

( قُتِلَ الاِْنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ * مِنْ أَيِّ شَيء خَلَقَهُ * مِن نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ«19» ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ * ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ * ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ )(1) .
در اين آيات كريمه اشاره واضحه است به كيفيت مراتب اول و اوسط و آخر احوال نفوس بشرى ، پس عاقل بايد كه به نور بصيرت در دقايق اسرار اين آيات تامّل كند و احوال اول و اوسط و آخر خود از آن مشاهده نمايد .

اما اوّل آن است كه بداند ، كه چندين هزار دهور و اعصار پيش از وجود او گذشته است كه وجود موهوم او در كتم عدم منعدم و ناچيز بود و بر صفحه وجود از نام و نشان او هيچ اثرى نبود ، و كيست حقيرتر از آن كه عدم و نيستى ، سابق بر وجود و هستى او باشد ؟

پس حكيم بى چون به قدرت ( كن فيكون ) اصل وجود او را از كسوت خاك انشا فرمود كه اخس و احقر موجودات است ، پس اصل خاكى او را صورت نطفه كريه داد ، پس اساس جسم او را بر علقه مردار نهاد ، پس آن علقه را مضغه گردانيد و اجزاى آن را به صلابت عظم رسانيد و عظمر را به گوشت و پوست پوشانيد .

اين بدايت احوال آدمى است كه از عدم محض او را از ارذل شيئاً ايجاد فرمود و در اخسّ اوصاف كه خاك باشد اصل وجود او را آفريد تا بداند كه اوّل فطرت او جمادى بوده مرده ، كه در او نه حيات بود نه سمع و نه بصر و نه حسّ و نه حركت و نه نطق و نه علم و نه قدرت ، پس نقايص خصايص او را بر مكارم اوصاف او تقديم فرمود ، چون تقديم موت بر حيات و جهل بر علم و عجز بر قدرت و هم چنين ضلالت بر هدايت چنان كه فرموده :

( مِنْ أَيِّ شَيء خَلَقَهُ * مِن نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ )(1) .
تا آدمى بر حقارت مرتبه خود در بدايت بينا گردد و بر عموم نعمت و شمول احسان او شكر گويد .

غافلا تا چند بر خود غرّه اى *** نيستى خورشيد بالله ذره اى
ذره اى از مهر تابان دم مزن *** قطره اى از بحر عمان دم مزن
چند نازى كاين كرامات من است *** چند نازى كاين مقامات من است
چند وصف خود مناجاتت بود *** خواهشات نفس حاجاتت بود
حال را از واقعه نشناختى *** سر زجيب واهمه افراختى
در طپش آئى كه هست اينم كمال *** ضعف و غش آرى كه اينم هست حال
وجدور رقص آرى كه مملو از حقم *** دست و پاكوبى كه از خود مطلقم
مرغ دل در ذكر رب نگشوده لب *** هاى و هو را فرض كرده ذكر رب
اينقدر اى بى ادب بر خود مناز *** رو چو مردان پيشه كن عجز و نياز
تا قبول حق شوى در بندگى *** بندگى بخشد تو را پايندگى
بندگى چبود به حق پيوستنت *** چيست آزادى زخود وارستنت
بندگى برهاندت از ما و من *** بندگى بستاندت از خويشتن
بندگى با حق شناسايت كند *** در مقام قرب مأوايت كند
طالبا گر بايدت پايندگى *** بندگى كن بندگى كن بندگى
اى برونت قطره ما ومنى *** وى درونت لجه ما و منى
هر كه را داغ منى شد در لباس *** نيست طاهر نزد مرد حق شناس
تا نشوئى دامن از ما و منت *** از منى كى پاك گردد دامنت
از منى تن را نكرده شست و شو *** بى طهارت كى توان كردن وضو
در نمازت نيز مى بايد حضور *** تا شوى مقبول درگاه غفور
گرنه نورى از حضورت در دل است *** هر نمازى كان كنى بى حاصل است
در نماز بى حضورت نيست نور *** لا صلاة تمّ الاّ بالحضور
گر نمازى اين چنين حاصل كنى *** خويشتن را با بنده مقبل كنى
رو نمازى اين چنين آغاز كن *** خانه دين را عمودى ساز كن
در نمازت گنجها باشد نهان *** هر يكى بهتر زصد ملك جهان
تا نگردد جسم و جان طاهر تورا *** گنج مخفى كى شود ظاهر تو را
رو بدست آر از تجرد فوطه اى *** خوش بدرياى فنا خور غوطه اى
در وضويت باز بايد شست و شو *** شستنت از هر دو عالم دست و رو
خوش در آذر خلوت اميد و بيم *** بر مصلاى اقامت شو مقيم
رو به سوى قبله تعظيم كن *** دل به مجراب رضا تسليم كن
قبله را چون يافتى ركن و مقام *** با حضور اندر اقامت كن قيام
جز حضور از جمله چشم دل بپوش *** در قيام و نيت و تكبير كوش
خوش به تكبير خدا دستى برآر *** يعنى از كف غير حق را واگذار
چون زتكبيرت در دل باز شد *** از حضورت ساز و برگى ساز شد
نعمتى بهتر از اين نعمت كجاست *** دولتى خوشتر از اين دولت كجاست
پس به ثبوت محاسن اوصاف بعد از انصاف به صفات خسيسه اشارت فرمود كه :
( ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ )(1) .
تا بداند كه آدمى ميّتى بود بى جان و معدومى بود بى نام و نشان ، حضرت ربوبيت جلّت عظمة او را حيات بخشيد و پس از كرى او را شنوا گردانيد و بعد از كورى بينايى عنايت فرمود و پس از گنگى گويايى و بعد از ضعف قوت و هم چنين بعد از ضلالت به درجه هدايت رسانيد تا به يقين شناساى انعام حضرت صمديت گرد ، و رعايت آداب عبوديت بر خود واجب داند ، و رذيله كبر و عجب بر خود راه ندهد و جور و ستم به زير دستان نپسندد ، و تحقيق كند كه عزّوثنا و دوام و بقا جز جناب كبريائى را نمى شايد ، و با اين همه نقصان و خساست و ضعف و حقارت اگر در حال حيات امور معيشت بدو مفّوض بودى يا در ادامت وجود خود اختيارى داشتى ، عجب و طغيان او را هم وجهى بودى ، لكن شحنه غيرت زمام اختيار بدست او نداد و مفتاح مراد در قبضه همت او ننهاد ،

بلكه وجود او را هدف سهام بليّات و مقهور تصاريف حوادث و آفات گردانيد ، و امراض هايله و اسقام مهلكه و طبايع متضّاده را بر او گماشت ، نه او را بر جذب نفع و دفع ضّر قدرتى ، و نه در كسب خير و منع شرّ قوّتى ، عقل او را بيم اختلاس در هر زمانى ، و روح او را خوف اختطاف در هر آنى ، در حال صحّت اسير نفس و هوا ، و در وقت مرض بسته آلام و عنا ، اين و اواسط حال آدمى .

عارف معارف الهيه حاج ميرزا حبيب الله خراسانى در اين زمينه مى فرمايد :

نيمه از خاك و نيمه از فلكم *** نيمه از ديو و نيمه از ملكم
نيمه از روم رفته تا صقلاب *** نيمه از چين گرفته تا اتكم
صورتى مختصر نهفته در او *** هر چه هست از سماك تا سمكم
هم چو آئينه دو رو دو جهان *** در نهادم كه حدّ مشتركم
از كجا آمد اين دويى و تويى *** چون من اندر بذات خويش يكم
بى من اندر به كام ذوقى نيست *** خوان ايجاد را كه من نمكم
چون دهم خنك سير را جولان *** نرسد خنك آسمان به تكم
زركانم كه زيب تاج شهم *** گر دهد حق خلاصى از محكم
بيع قطعى بخويشتن دادم *** خويشتن را وضا من دركم
داده ويرانه را به جغد تيول *** من كه شهباز ساعد ملكم
ملكوت فلك عقار من است *** گو برد تيم يا عدى فدكم
اى همايون فراى هماى خرد *** اى دليل معارج فلكم
خوش ترى خوشترى تو از دو جهان *** ليك من نيز از تو خوشتركم
تو گرفتار قيد وهم و شكى *** من برون از جهان وهم و شكم
تو اسير مقام لى و لكى *** من برون از مقام لى و لكم
بگذرم از تو من به پرّان سير *** گرچه تا نيمه ره توئى بُزكم
ناتوان گر بمانم اندر راه *** لطف حق مى برد خوشك خوشكم
چون خليل اندر آتش از جبريل *** نپذيرد اگر دهد كمكم
تا برون آرد آرد راز سبوس *** مى كند زال چرخ دون الكم
دست لطفش زپا كشد بيرون *** گر بود خار يا بود خسكم
دست باف هزار زنّار است *** بند تسبيح و رشته حنكم
نام حق را هزار و يك گفتند *** من يكى نيز از آن هزار و يكم
و اما آخر حال او آن است كه حق جلّ و علا اشارت به او نموده كه :

( ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ * ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ )(1) .
يعنى بعد از انقضاى مدت حيات ، جميع قواى ظاهر و باطنه كه نزد او وديعت بوده از او باز ستاند ، و او را به حال اولى جمادى راجع نموده ، جيفه كريه او را به ظلمت خاك بپوشاند ، و آن بدنى كه به انواع ناز و نعمت مى پرورد طعمه مار و مور گرداند . و جسم نازك او در ظمت حبس طبقات خاك اسير ماند ، و دست روزگار جناح همت او را به ساحل فنابند گرداند ، چندين هزار دهور و اعصار و قرون بيشمار بر خاك او بگذرد كه كسى نام او در دفتر وجود نخواند ، بلكه هيچ كس از موجودات اثرى از نام و نشان او نداند ، و كاشكى حاكم مشيّت او را در اين نيستى بگذاشتى و قاضى عدل او را در معرض سؤال نداشتى و ملائكه غلاظ و شداد بر او نگماشتى و خطاب قهر زبانه دوزخ نشنيدى ، و احمال اثقال سلاسل و اغلال نكشيدى ، و مرارت شراب صديد و زقّوم نچشيدى ، بلكه حاجبان وجود اجزاى متفّرقه او جمع كنند ، و او را عريان و حيران از خاك برانگيزانند و در مجمع محشر و موقف فزع اكبر ، رسوايى افعال او را بر او خوانند ، و اگر عياذاً بالله قطره اى از بحار رحمت غفار دستگير آن سرگشته نگردد ، آن بيچاره به گرفتارى عذاب ابدى درماند .

هر چه پوئى جز ره حق باطل است *** هر چه جويى جز خدا بى حاصل است
از خودى بگذر كه در راه خدا *** صعب و بى پايان همين يك منزل است
عرش و كرسى در دل است اما چه سود *** كين دل بى حاصل از خود غافل است
نعل وارون زن كه اندر راه عشق *** عقل مجنون است و مجنون عاقل است
غرقه در گرداب حيرت را چه سود *** كوز دريا يك قدم تا ساحل است
نقد اين بازار اول عقد قلب *** در ره طاعت به پيرى كامل است
از دم مردان حق مگسل كه راه *** گم نگردد تا جرس با محمل است
اى خليل حق در اين ره گر حجاب *** چهر مهر و ماه باشد آفل است
پس كسى كه احوال اوّل و اوسط او آن است كه شنيدى و در آخر چنين خطرى در پيش دارد ، چه جاى آن است كه شادى و فرح به خود راه دهد ؟ !

جميع انبيا و اوليا از خوف اين خطر ، حظوظ جسمانى از خود بريده اند و بهبود خود را در عدم خود ديده ، حضرت ختمى مرتبت عليه وآله تسليمات الا له با كمال قرب به جناب احديت گفتى ما عبدناك حق عبادتك ، هرگاه اين حال مهتر عرصه نبوت و سرور صفوف ميدان ولايت باشد امثال ما مفلسان تيره روزگار بدين معنا اولى تر ، و غلبه خوف و خشيت به حال ما لايق تر ، با اين همه مراتب ، گنجايش عجب دارد كه كسى به خود راه دهد و به سمت كبر كه از دل سمات است موسوم شود ، بلكه اگر تمام عمر به گريه و ناله گذارند سزاست و از تنعّمات به علف صحرا اكتفا كند رواست .

گوهر خود را هويدا كن كمال اينست و بس *** خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس
سنگ دل را سرمه كن در آسياى رنج و درد *** ديده را زين سرمه بينا كن كمال اين است و بس
همنشينى با خدا خواهى اگر در عرش رب *** در درون اهل دل جا كن كمال اين است و بس
هر دو عالم را بنامت يك معما كرده اند *** اى پسر حل معما كن كمال اين است و بس
دل چو سنگ خاره شد اى پور عمران با عصا *** چشمه ها زين سنگلاخا را كن كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بدسرشت *** با همه عالم مدارا كن كمال اين و بس
اى معلم زاده از آدم اگر دارى نژاد *** چون پدر تعليم اسما كن كمال اين است و بس
چند مى گوئى سخن از درد و رنج ديگران *** خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس
سوى قاف نيستى پرواز كن بى پرَوبال *** بى محابا صيد عنقا كن كمال اين است و بس
چون بدست خويشتن بستى تو پاى خويشتن *** هم بدست خويشتن وا كن كمال اين است و بس
كورى چشم عدو را روى در روى حبيب *** خاك ره بر فرق اعدا كن كمال اين است و بس
فَمَنْ اُعْجِبَ بِنَفْسِهِ في فِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ مَنْهَجِ الرَّشادِ وَادَّعى ما لَيْسَ لَهُ ; وَالْمُدَّعى مِنْ غَيْرِ حَقٍّ كاذِبٌ وَاِنْ أخْفى دَعْواهُ وَطالَ دَهْرُهُ . فَاِنَّ أوَّلَ ما يَفْعَلُ بِالْمُعْجَبِ نَزَعَ ما اُعْجِبَ بِهِ لِيَعْلَمَ أنَّهُ عاجِزُ حَقيرٌ وَنَشْهَدَ عَلى نَفْسِهِ بِالْعَجْزِ لِتَكُونَ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أوْكَدَ كَما فَعَلَ بِاِبْليسَ .
امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد :

هر كس به هر برنامه خود عجب كند ، و بر ديگران فخر بفروشد ، بدون شك از راه راست گمراه شد ، و مرتبه اى زياده از حدّ خود ادعا كرده ، چرا كه كبر و آقائى رداى الهى است و سزاوار مرتبه خدائى است كه از جميع نقايص برى است ، نه لايق مرتبه امكانى كه به اكثر عيوب معيوب و به اكثر نقائص موسوم است ، و هر كس چنين دعوا كند در دعوى خود كاذب است ، هر چند ادعاى خود را به كسى اظهار نكند و هر چند زمان طولانى بر او بگذرد ، حاصل آن كه تا از آن دعواى باطل و اعتقاد فاسد برنگردد ، و توبه و رجوع نكند ، به آن اعتقاد آثم و به آن دعوا معاقب و معاتب است .

از ابن سماك كه يكى از اهل حال است نقل مى كنند كه هر روز به نفس خود خطاب مى كرده و مى گفته است :

يا نَفْسُ تَقولينَ قَوْلَ الزّاهِدينَ ، وَتَعْمَلينَ عَمَلَ الْمُنافِقينَ ، وَفي الْجَنَّةِ تَطْمَعينَ : هَيْهاتَ هَيْهاتَ اِنَّ لِلْجَنَّةِ قَوْماً آخَرينَ وَلَهُمْ أعْمالٌ غَيْرُ ما تَعْمَلينَ :
اى نفس گفتارت گفتار زاهدان است و كردارت كردار منافقان ، و با اين حال طمع بهشت دارى ، چه دور است چه دور است اين طمع تو ، اهل بهشت قوم ديگرند و عمل ايشان عمل ديگر ، امثال اين مخاطبات باعث دفع عجب است مورث زيادتى رغبت به طاعت .

كسى كو مهر جانانى ندارد *** سراسر تن بود جانى ندارد
پى خواب و خور آن كس شد چو حيران *** كه ذوق عيش انسانى ندارد
زوصل دوست سامان يابد آخر *** سرى كز هجر سامانى ندارد
نه جانان است هر كس را كه باشد *** خط و خالى ولى آنى ندارد
بود هر درد را درمان به جز عشق *** كه آن درديست درمانى ندارد
نشايد كس چو موسى رهبرى را *** چو او گر علم چوپانى ندارد
نبارد ابر رحمت بر كسى كو *** سحرها اشك ريزانى ندارد
بهشت عارف آمد حق چو زاهد *** هواى حور و غلمانى ندارد
به حق بشناس حق لامع كه خورشيد *** بجز خود هيچ برهانى ندارد
اول كارى كه خداوند قادر به صاحب عجب مى كند ، سلب مال و علم و حسن و شهرت و قدرت از اوست ، اين برنامه هائى كه اسباب عجب بودند ، تا معجب بداند كه عاجز و حقير و فقير و ندار است ، و اين كمالات به قدرت ديگرى بوده ، پس او را كبر سزاست نه اين را كه سراپا عجز و شرمسارى است ، و اين سلب كمالات از باب اتمام حجت است باشد كه به اين وسيله ترك اين رذيله كند و ملازم خضوع و خشوع شود . چنانچه آنچه ابليس داشت بخاطر كبر و عجب از او گرفت ، ولى آن ملعون ازل و ابد از سلب كمالاتش عبرت نگرفت و دست خضوع به سوى حضرت او دراز نكرد .

وَالْعُجْبُ نَباتٌ ، حَبُّهَا الْكِبْرُ ، وَأرْضُهَا النِّفاقُ ، وَماؤُهَا الْغَىُّ ، وَأغْصانُها الْجَهْلُ وَوَرَقُها الضَّلالَةُ ، وَثَمَرُهَا اللَّعْنَةُ وَالْخُلُودُ في النّارِ . فَمَنِ اخْتارَ الْعُجْبَ فَقَدْ بَذَرَ الْكُفْرَ ، وَزَرَعَ النِّفاقَ ; ولابُّدَ مِنْ أن يُثْمِرَ بِأنْ يَصيرَ إلَى النّارِ .
« عجب گياهى است كه دانه اش كفر ، و زمينش نفاق ، و آبش گمراهى است » .

« شاخه هايش نادانى و برگش ضلالت و ميوه اش لعنت و خلود در عذاب است » .

« پس هر كس مبتلا به عجب شود ، گويا تخم كفر در زمين نفاق پاشيده و بايد به محصولش كه دورى از رحمت و افتادن در آتش است برسد » .

باب چهل و يكم در آداب خوردن است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

قِلّةُ الاَْكْلِ مَحْمُودٌ في كُلِّ قَوْم لاِنَّ فيهِ مَصْلَحَةَ الْباطِنِ وَالظّاهِرِ . وَالْمَحْمُودُ مِنَ الْمَأكُولاتِ أرْبَعٌ :

ضَرُورَةٌ ، وَعُدَّةٌ ، وَفُتُوحٌ ، وَقُوتُ . فَالاْكْلُ الضَّرُورِيُّ لِلاْصْفِياءِ ، وَالْعُدَّةُ لِلْقُوّامِ الاْتْقِياءِ ، وَالْفُتُوحُ لِلْمُتَوَكِّلينَ ، وَالْقُوتُ لِلْمُؤمِنينَ .

وَلَيْسَ شَيءٌ أُضَرَّ عَلى قَلْبِ الْمُؤمِنِ مِنْ كَثْرَةِ الاْكْلِ ، وَهِيَ مُورِثَةٌ لِشَيْئَيْنِ : قَسْوَةِ الْقَلْبِ وَهَيَجانِ الشَّهْوَةِ .

وَالْجُوعُ اِدامُ الْمُؤمِنينَ ، وَغِذاءٌ لِلرُّوحِ ، وَطَعاٌ لِلْقَلْبِ ، وَصِحَّةٌ لِلْبَدَنِ . قالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : ما مَلاََ ابْنُ آدَمَ وِعاءً أشَرَّ مِنْ بَطْنِهِ .

وقالَ داودُ (عليه السلام) : تَرْكُ لُقْمَة مَعَ الضَّرُورَةِ اِلَيْها أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ قِيامِ عِشْرينَ لَيْلَةً .

وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : ألْمُؤمِنُ يَأْكُلُ في مَعاً واحِد ، وَالْمُنافِقُ في سَبْعَةِ أمْعاء .

وقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : وَيْلٌ لِلنّاسِ مِنَ الْقَبْقَبَيْنِ . فَقيلَ : وَما هُما يا رَسُولَ اللهِ ؟ قالَ : الْحَلْقُ وَالْفَرْجُ .

وَقالَ عيسىَ بْنُ مَرْيَمَ (عليها السلام) : ما مَرِضَ قَلْبٌ أشَدَّ مِنَ الْقَسْوَةِ ، وَمَا اعْتَلَّتْ نَفْسٌ بِأصْعَبَ مِنْ بُغْضِ الْجُوعِ ، وَهُما زِمامَا الطَّرْدِ وَالْخِذلانِ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

قِلّةُ الاَْكْلِ مَحْمُودٌ في كُلِّ قَوْم لاِنَّ فيهِ مَصْلَحَةَ الْباطِنِ وَالظّاهِرِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : كم خورى نزد هر قوم و ملّتى پسنديده است ، زيرا صلااح و خير بطان و ظاهر در كم خورى است
مسئله غذا و شرايط ظاهرى و باطنى آن
باب غذا و غذاخوردن در آئين مقدس اسلام از مفصل ترين جواب است .

تفصيل خوردن و آشاميدن و آثار اطعمه و اشربه را اگر بخواهيد به كتابهاى اولين دانشگاه و آخرين پيامبر مراجعه نمائيد . در اين چند كتاب به نحو تفصيل به انواع غذاهاى حلال و حرام و آثار آنها ، و شرايط ظاهرى و باطنى غذا اشاره شده .

من در اين بخش نيازى به توضيح مفصّل اين مسئله نمى بينم ، تنها به ذكر قسمتى از اصول اين بخش قناعت كرده ، و از حضرت حق مى خواهم كه تا پايان اين شرح مرا از لطف و محبت و رحمت و عنايتش محروم نگرداند ، كه با تمام همتى به او نيازمندم و به شغلى جز گدائى از فيضش عشق و علاقه اى ندارم .

درون خسته ما را شفا زحضرت دوست *** كه درد عشق ندارد طبيبى الاّ دوست
حكيم عقل به يارى فكر نگشايد *** طلسم چهره زيبا كه حسن دوست در اوست
توئى كه در خم چوگان زلف مشگينت *** دل شكسته سرگشتگان عشق چوگوست
خدنگ غمزه ات از هفت پوش مى گذرد *** به بخش بر دل ريشم كه پوشش يك توست
مثال ديدن روى تو و تغلب شوق *** همان تعطش مستسقى و كناره جوست
عماد اگر نفسى مشكبوى زد چه عجب *** دهان شمع معنبر هميشه غالب بوست
اولين دستور مهمّى كه شريعت مقدسه در باره غذا و هر وسيله ديگرى كه در ارتباط با زندگى انسان است ، اين است كه خوراكى و آشاميدنى خود را از راه حلال تهيه كنيد ، زيرا در حلال آثار الهى و نور ملكوتى هست ، كه آن آثار و آن نور در قلب و نفس و عمل اثر مثبت مى گذارد ، و به عبارت ديگر كسى كه اهل است نسبت به عبادت و اطاعت حق حركتى و حالى غير حركت و حال ديگران دارد .

بنا بر قواعد الهى غذاى حلال محرك انسان به سوى عبادت و تحصيل نورانيت و غذاى حرام محرك به سوى گناه و تاريكى و ظلمت است .

( يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا )(1) .
انسان وقتى از حلال نيرو گرفت ، آن نيرو صرف طاعت و عبادت مى شود ، آن عبادت و طاعت به فضل و رحمت الهى قبول مى گردد .

تجلى آن قبولى بهشت مى شود ، و بهشت هم جايگاه ابدى براى مطيع حق مى شود .

شما در زندگى انبياء و ائمه و اولياء دقت كنيد ، آنان داراى كسب مشروع بودند ، و از طريق كسب مشروع داراى غذاى حلال ، و از طريق حلال داراى بهترين عبادت و طاعت و از طريق طاعت و عبادت داراى بهترين آثار در دنيا گشته و به نيكوترين مزد در آخرت رسيدند .

( وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الاْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ )(1) .
« به ابراهيم و اسحاق و يعقوب اعطا كرديم ، و در خاندانش مقام نبوت و كتاب برقرار نموديم ، در دنيا اجرش را داده و او در آخرت در صف شايستگان است » .

بيداران راه حق ، به بندگان الهى و آنان كه شوق عبادت داشتند ، سفارش مى كردند ، چون سر سفره نشستيد ، نيت شما اين باشد كه از غذا براى طاعت حق نيرو بگيريد ، كه اين نيت و آن خوردن بدون شك جزئى از عبادت است .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) به فرزندش حضرت حسن فرمود ، از لقمه بسيار داغ و سرد نخور ، و قبل از هر خوردن و آشاميدن بدين گونه دعا كن :

أللّهُمَّ اِنّي أسْألُكَ في أكْلى وَشُرْبي السَّلامَةَ مِنْ وَعْكِهِ والْقُوَّةَ بِهِ عَلى طاعَتِكَ وَذِكْرِكَ وَشُكْرِكَ فيما بَقَّيْتَهُ في بَدَني ، وأنْ تُشَجِّعَني بِقُوَّتِها عَلى عِبادَتِكَ ، وَأنْ تُلْهِمَني حُسْنَ التَّحَرُّزِ مِنْ مَعْصِيَتِكَ ، فَاِنَّكَ إنس فَعَلْتَ ذلِكَ أمِنْتُ وَعْكَهُ وَغائِلَتَهُ(2) .
« پروردگارا از تو مى خواهم در خوردن و آشاميدنم ، سلامت از مرض قرار بده ، و بر طاعت و ذكر و شكرت از آن غذا مرا قوت و يارى ده ، و از قدرت غذا شجاعت در بندگى به من كرامت كن ، و راه پرهيز از گناه را به من بنمايان ، چون بدين گونه در حقّم عنايت كنى از مرض و فساد و افتادن در مهلكه در امان خواهم ماند » .

در اسلام سفارش شده كه غذا را پس از بدست آوردن از راه حلال فقط براى خود نخواهيد ، با غذاى خود مهمان ، مسكين ، اسير ، فقير ، يتيم ، بيوه زن ، و درمانده را نيز رعايت كنيد ، كه خداوند دست فراوان را بر سر سفره دوست دارد .

عَنِ الصّادَقِ (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : الطَّعامُ اِذا جَمَعَ أرْبَعَ خِصال فَقَدْ تَمَّ . اِذا كانَ مِنْ حَلال ، دَكَثُرَتِ الاْيْدي ، وَسُمِّىَ في أوَّلهِ وَحُمِدَاللهُ في آخِرِهِ :
« امام ششم از قول پيامبر نقل مى كند : وقتى چهار برنامه در طعام باشد آن طعام كامل است :

از حلال بدست آمده باشد ، خورنده اش زياد باشد ، در ابتدايش بسم الله و در پايانش حمد حضرت حق باشد » .

در روايات سفارش زياد شده كه سفره غذا را روى زمين پهن كنيد زيرا به تواضع نزديك تر است ، هرگاه براى پيامبر طعام مى آوردند ، آن حضرت سفره را روى زمين مى چيد .

امام ششم از پدرانش ، از حضرت مجتبى (عليه السلام) نقل مى كند : در سفره غذا دوازده خصلت هست ، كه هر مسلمانى واجب است بداند ، چهار خصلت آن فرض و چهار خصلتش سنت و چهار ديگر ادب است :

اما فرض آن : شناخت غذا كه از كيست و براى چيست ، و رضا به عنايت صاحب غذا كه حضرت حق است ، و بسم الله و شكر .

و آن چهار سنت عبارت است از وضو قبل از طعام و نشستن بر جانب چپ و خوردن با سه انگشت و ليسيدن انگشتان .

و اما ادب : خوردن از آنچه پهلويت در سفره قرار دارد ، كوچك گرفتن لقمه ، جويدن حسابى ، و كم نظر كردن به صورت مردم .

مسئله معرفت به غذا كه راهنماى بسيار مهمى به جانب خالق غذاست در روايات و اخبار زياد سفارش شده ، و اين سفارش متكى بر يكى از آيات كتاب الهى است آنجا كه مى فرمايد :

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ )(1) .
« انسان بايد به طعامش نظر كند ، نظر يك ديدن و بررسى علمى است و با رؤيت فرق دارد ، حالات زير در قلمرو نظر است » .

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ) .
بايد توجه داشت اين غذا از راهى بدست آيد حلال ، نه حرام تا همه به يديگر اعتماد داشته و در نتيجه امور اجتماعى ، بويژه بازرگانى به هرج و مرج نيفتد .

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ) .
بايد نظر كند اين غذا كه از موادّ چربى و قندى و سفيده اى درست شده چگونه بدل ما يتحلل مى شود . و در معده و روده اش چه مى كند ، و چرا او را از فساد و تباهى و لاغرى نجات مى دهد و چه مى شود كه يك قسمت از آن ناخن و يكجا مو و جائى به مصرف گوشت و استخوان مى رسد ، خون مى شود ، رگ و پى و چشم و گوش و . . . مى شود ، خلاصه اينكه مسلمان بايد با شرايطى به علم فيزيولوژى و معرفة الاعضاء وقوف حاصل كند .

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ) .
انسان بايد نگاه كند به غذايش ، يعنى بايد هنگام غذا خوردن به خوراك خود چشم بدوزد تا به سوء هاضمه دچار نشود .

به غذاى خود بنگريد تا هسته اى و موئى و اجزايى غير قابل اكل در ميانش نباشد .

به طعام نگاه كنيد تا مهمان ناراحت نشود و به رغبت مشغول خوردن باشد .

بنگريد شما چه مى خوريد و همسايه گرسنه تان چه خورده ، آيا اينجا از كثرت نوع غذا نمى دانيد چه انتخاب كنيد و آنجا از قلت غذا در فكر است جواب عيال و كودكان خود را چه بدهد ؟

به غذاى خود نظر كنيد ببينيد وضع طبخ كشورتان چگونه است ، برداشت برنج و محصول گندم و احوال صادرات و واردات چگونه مى باشد ؟

به غذاى خود نظر كنيد كه از چه تركيب شده ، چه اعمالى انجام مى دهد كه بخورد شما مى رسد و با ساختمان بدنتان سازگار است ، خلاصه از علم فيزيك و دانش شيمى و دانستنى هاى بيولوژى بهره نماييد .

بايد توجه داشت آب و خاك و خورشيد چگونه در خدمت تهيه غذا دست كمك به يك ديگر داده اند .

چگونه و چرا فصلى به نام بهار بيدار مى شود و براى تهيه غذا بيشتر از ايام ديگر بهره مى رساند .

به غذايتان بنگريد كه گاه كمبود يك عنصر از آن « كلسيم » باعث تغيير شكل اندام مى شود ، كار دختران را هنگام زايمان به جراحى مى كشاند ، و كمبود عناصر ديگر نيز هر كدام اثر مخصوصى بر بدن دارند .

آيا غذائى كه مى خوريد سبب طول عمر و شادابى است يا اثر سوئى بر بدن دارد ؟

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ) .
در باره ى موريانه نوشته اند كه : چون كمبود نفرات در يكى از قسمت ها ( سرباز ، انباردار ، نظافت چى ) مشاهده كند با دادن غذاى مخصوص همان عده بوجود مى آيند ، و امروز اين فرضيه مطرح است كه آيا بشر مى تواند با غذا به دلخواه خود فرزندانى هشيارتر ، شجاع تر بوجود آورد ؟

اما در اسلام اين موضوع حل شده و سابقه چهارده قرنى دارد كه انسان مى تواند با انتخاب بعضى از غذاها اوصاف بخصوصى براى فرزندان خود در نظر بگيرد .

نوع غذا با طول قامت نسبت و اثر مخصوص دارد ، در ممالك اسكانديناوى كه اندامها بلندتر شده اند ، اين مسئله را پذيرفته و همچنين بر روى اشخاصى كه در يك محل مجاور يكديگر بوده اند ( در مدارس از شهرهاى هندوستان ) بر روى سيك ها و پاتانها آزمايش به عمل آمده و سرانجام علّت غائى بلندتر بودن قد سيك ها را تغذيه مخصوص آنها دانسته اند .

آدمى را غدد كوچكى است كه اثرات بزرگى دارند ، يكى از آنها تيروئيد است كه اگر خوب كار نكند شخص كودن و خمود بوده به گوشه نشينى و عزلت رغبت مى كند و به نظافت خود نمى پردازد و در نقاطى كه آب و غذايشان يُد ندارد اين ابتلا پيش مى آيد .

هر غده اى اثر مخصوصى داشته و اعمال چندى از بدن با آنهاست ، و چون مى توان بر هر كدام از غدد و اعصاب به نوعى به وسيله غذاى مخصوصى اثرى گذاشت ، لذا غذا اثر غير قابل انكارى بر شخصيت و دگرگونى آن دارد .

خلق و خوى بى ارزش هيتلر را كارشناسان تغذيه و روان پزشكان از افراط در خوردن شيرينى جات دانسته و در كتابهاى چندى كه در باره ى زندگى وى

نوشته اند ، مانند ظهور و سقوط رايش سوم و مذاكرات محرمانه هيتلر و . . . به علاقه بى حد و حصرش به شيرينى اشاره گرديده است .

مى دانيم رژيم قندى نامبرده ذخائر ويتامينى گروه ويتامين هاى « ب » را از بين برده و در نتيجه با انهدام عناصر آرامبخش اعصاب كه قسمتى از آن از ويتامين هاى گروه ب هستند ، شايد علت هيجان و ستيزه خويى وى بود باشد .

ايوان مخوف « ايوان چهارم » تزار روسيه كه در كودكى به بزرگوارى و انصاف معروف بود ، پس از رسيدن به قدرت بتدريج به عدم تعادل روحى و خونخوارى دچار گرديد و علّتش را چنين دانسته اند كه در كودكى با از دست دادن پدر كه سرپرستش بود ، تغذيه ساده و متناسبى داشت و پس از كسب قدرت با افراط در غذا بويژه شيرينى جات و مواد چرب آنچنان شد كه در چهل سالگى آثار پيرى در او ظاهر گشت و روزبروز بر بى رحمى و خونريزيش افزوده شد تا آنگاه كه پسر خود را به قتل رسانيد به بهانه اينكه چرا از همسر خود در برابر پدرش « ايوان » كه لباس او را جلف خوانده دفاع نموده است و بالاخره در پنجاه و يك سالگى وفات يافت ، و نظاير مشاهير فوق كه هر كدام به علت تغذيه نامناسب موجبات ناراحتى اجتماع و خود را فراهم كرده اند كه شرح و بسط آن موردى ندارد ، فراوان بوده اند .

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ) .
به غذاى خود بنگريد كه اگر مى خواهيد بخنديد محرك آن در غذاست . ( با خوردن زعفران و . . . ) ، اگر طالب اشك ريزش هستيد ( با خوردن عدس و . . . ) ، مى خواهيد غمتان برطرف شود ( انگور شيرين و . . . ) ، مايليد روح شجاعت داشته باشيد ( خربزه شيرين و . . . ) .

به غذاى مخصوص كودكتان بنگريد كه اثر آن بر روحيه وى قطعى است ، اگر مرتب غذاى حرام و نجس به او داده شود در اخلاق و صفاتش اثر بدى مى گذارد ، لذا مى توان گفت تا حدى سعادت و شقاوت در انتخاب غذاست .

امروز بعضى دردها را با غذا درمان مى كنند و در اروپا و آمريكا مراكزى به همين منظور وجود دارد ، و در قرآن است ، همسر حضرت ابراهيم به فرشتگان گفت نازا هستم ، اتفاقاً سخن از خوردن گوشت گوساله اى كه بريان شده بود به ميان آمد ، باشد كه علم در دنياى آينده چگونگى اثر گوشت گوساله را بر نازايى كه علّت مخصوصى دارد معين نمايد .

به غذايتان بنگريد از لحاظ كميت و كيفيت ، توجه نماييد معده شما به اندازه چند دهان پر شده شما بايد فضا داشته باشد .

آيا حاضريد هر چه را بر يك سفره مى خوريد ، از ناب ، سوپ ، كباب ، برنج ، دسر ، شيرينى و غيره همه را قبلاً برداشته در ظرفى بريزيد ، چند دقيقه به آنها نگاه كنيد ، با ظرفيت معده تان بسنجيد و سپس مشغول خوردن شويد ؟ !

از لحاظ كيفيت نيز متوجه باشد نسج معده خيلى ظريف و لطيف و زودرنج است آيا با ادويه هاى زننده و انگل او را پر خواهيد نمود ؟

غذا در وضع چهره و زيبائى كه خواسته همگانى مى باشد مؤثر است ، قبلاً گفته شده در ميان همه خوبيها و نيكى ها آدمى سعى مى كند دو تا را مقدم بر همه انتخاب كند : تندرستى و زيبايى و هر دو با غذا ارتباط دارند .

آمار دقيقى نشان داده كه 75 درصد مردم امريكا كه سنشان از پنجاه تجاوز مى كند به هفت يا هشت بيمارى مبتلا مى شوند ، كه سرچشمه آن بى نظمى و بى ترتيبى در نوع غذاست ، يعنى معده شان همانگونه كه نبى گرامى فرموده ، خانه همه دردهاست .

ألْمِعْدَة بَيْت كُلِّ داء .
به غذا بنگريد كه اثر تغذيه در ازدياد جمعيت دنيا و در نتيجه برخوردها و جنگ ها يك اثر غير قابل انكارى است .

اثر سوء تغذيه در مرگ و نابودى همه بويژه كودكان قطعى است ، كمبود غذا بطور انفرادى ناتوانى و مرگ و بطور دسته جمعى قحطى و مرگ را بدنبال دارد .

به عقيده بعضى پزشكان حماقت و سفاهت علل تغذيه اى دارد ، و هم اكنون علم پزشكى به بيست و دو مورد ناهماهنگى هاى مغزى پى برده كه ريشه و عامل اصلى اش در تبديل و استحاله غير عادى مواد غذايى نهفته است .

شايد يك روز دانشمندى بتواند از كودكان عادى مردانى بزرگ بسازد ، همانطور كه زنبورهاى عسل از يك تخم ، به كمك غذاهاى مخصوص كه خود مى شناسند ملكه كندو را پرورش مى دهند .

انسان بايد به غذايش بنگرد ، زيرا لازم است بداند ، چه بايد براى تهيه غذا به منزل آورد و چگونه بايد پخت ، چگونه بايد خورد ، با كه بايد خورد ، در چه بايد خورد ، چه وضع بايد خورد ، با چه عضوى بايد خورد ، چه مقدار بايد خورد ، و چه و چه . . . ؟

انسان بايد به غذايش آن چنان به واقعيت نظر كند و آن را مورد بررسى قرار دهد كه مطمئن باشد ، غذاى را كه برگزيده است هم بدرد جسمش مى خورد و هم بكار جانش مى آيد و هم براى اجتماعش نافع است(1) .

مسئله بسيار مهم به اندازه خورى
پس از توجه به شرايط غذا ، اينك لازم است به مسئله اندازه خورى كه در تعابير شرع و طب و حكمت به عنوان كم خورى آمده است توجه كنيد .

قرآن مجيد در زمينه خوردن و آشاميدن آيه بسيار بسيار مهمّى دارد ، كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باره آن آيه مى فرمايد همه طب در آن جمع است .

مراعات دستورى كه در آن آيه است ، در صدر اوّل اسلام بوسيله مردم ، باعث شد كه بسيارى از امراض معالجه و از هجوم بسيارى از امراض پيشگيرى شود .

وضع سلامت مردم آن چنان شد ، كه وقتى يكى از بزرگان به عشق پيامبر طبيبى به مدينه فرستاد تا مردم را معالجه كند ، از اينكه خيلى كم به او مراجعه مى شد ، نزد پيامبر شكايت برد ، حضرت بر اساس آن آيه فرمودند ، من به مردم گفته ام تا گرسنه نشده اند دست به غذا نبرند ، و تا سير نشده اند دست از غذا بكشند ، اين است كه در ميان مردم مريض كم است ، عرضه داشت شما تمام طب را در همين دستور خلاصه كرده ايد و آن آيه اين است :

( كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا )(1) .
« بخوريد و بياشاميد و اسراف نورزيد ، مى توان گفت هر چه در باره ى غذا و تغذيه هست در چهار جواب اين دو كلمه قرار دارند » .

مرحوم ملا احمد نراقى رضوان الله عليه در معراج السعّاده در اين زمينه جمله بسيار جالبى دارد :

حدّ اكل و شرب آن است كه طعام و شراب حامل اين كس باشد نه اين كس حامل آن .

اگر انسان حامل بلكه حمّال خوردنيها و آشاميدنيهايش باشد اسراف كرده است .

خداوند بزرگ فرموده بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد ، اگر با بى اعتنايى به دستور آسمانى ، اسراف كرديم ، با توجه به اينكه نسبت به مقررات وضع شده از طرف صانع و خالق انسانها و دستگاه گوارش انسانها بى اعتنايى شده ، نسبت به بزرگترين دستورات غذائى ممكنه بى اعتنايى گرديده و همه رنج ها و دردها به سراغمان خواهند آمد ، كه تازه دانش روز توانسته است مكانيسم و اينكه چگونه اين عدم اعتناد در خانه ، رنج ها و دردها را بر روى انسان خواهد گشود كشف نمايد .

مگر نيست كه همه پزشكان و دانشمندان مى گويند عمر ما همان عمر شرائين ماست ، و اگر رگ هاى بدن بتوانند به همه قسمت هاى بدن خوب خون برسانند و خوب از عهده ى تغذيه اعضا برآيند ، آدمى عمرى بسيار دراز خواهد داشت كه قسمت اعظم بن را دوران جوانى تشكيل مى دهد .

آنچه رگ ها را خراب مى كند در درجه اول بالا بودن كلسترل پلاسماست كه سابقاً زيادى كلسترل را در انحصار اختلال متابوليسم چربيها و در نتيجه رسوبشان در ديواره شرائين مى دانستند .

كسانى هستند همينكه سنشان به حدود پنجاه رسيد ، احساس اختلالاتى در بدن مى نمايند ، سرگيجه ، اختلال بينايى ، سنگينى و خواب رفتگى اعضاء .

اينها از هوش و حافظه شان گله مى نمايند و گاه نيز به علت دردسر يا بعنوان نارسائى كبد مراجعه مى كنند و پزشك آنها را براى آزمايش كلسترل فرستاده و در صورت صحت تشخيص و بالابودن كلسترل دستورهاى لازم براى مراقبت عروق خونى بيمار مى دهد .

در تمام اعضاى بدن ما به غير از استخوانها و دندانها كلسترل وجود دارد ، و در غدد فوق كليه و ماده سفيد مغز از همه جا بيشتر و در خون تقريباً در هر ليتر 8/1 گرم مى باشد .

وجود كلسترل در اعضا يك عمل دفاعى و ضدّ سمى است و آزمايش نشان داده است نسجى كه كلسترلش كم است دفاع آن در برابر سم مار كبرى 20 ـ 30 مرتبه كمتر مى باشد .

كلسترل وسيله حمل و نقل اسيدهاى چربى است ، كلسترل در حفظ تعادل آب بدن رل مهمّى دارد و . . .

كلسترل به مقدار زياد در تخم طيور بويژه اردك ، مغز دل و قلوه وجود دارد ، اينك با مختصر آشنايى نسبت به كلسترل به سه مطلب زير در اين باره توجه فرمائيد .

1 ـ اسيدهاى موجود در غذاها كم تمام اسيدهاى آلى مى باشند اهمشان از اين قرارند : اسيد استيك ، اسيد لاكتيك ، اسيد ستريك ، اسيد اكزاليك ، اسيد تارتاريك .

2 ـ اسيد استيك كم و بيش در تمام خوراكيها يافت مى شود .

3 ـ كبد آدمى از اسيد استيك كلسترل مى سازد .

با آن كه با توجه به همين سه قسمت هر چه را بايد بدانيد ، دانستيد و به اثر نامطلوب پرخورى در اعضا بويژه در عروق توجه نموديد ، باز گفته شود ، كلسترل در مواردى كه زياد نباشد مهم نبوده ، و باشد كه در قشر پوست جمع مى شود كه به شكل كيسه هاى نرم « كيست سباسه » و يا برجستگى هاى كوچك زرد گزانتوم در روى پوست ظاهر مى گردد .

گاه كلسترل در كيسه صفرا جمع شده ايجاد سنگ كيسه صفرا مى نمايد ، ولى عواقب و عوارض خطرناك كلسترل همان رسوبش در روى جدار داخلى رگهاى خونى است ، كه از ابتدا تصلب و سختى جدار آنها را پيش آورده سپس سبب تنگ شدن مجارى گرديده ، بعد جريان خون كند شده و بالاخره تغذيه بعضى بافت ها بقدر كافى صورت انجام نخواهد يافت ، كه در اين حالت احتمال پيش آمد سكته هاى دماغى يا سكته هاى قلبى فراوان است .

در سال 1964 برابر با 1343 شمسى در جهان پزشكى كشفى به عمل آمد ، كه بواسطه اهميت زيادش ، به كاشف آن جايزه نوبل داده شد ، به موجب اين بررسى معلوم گرديد كبد آدمى از اسيد استيك كلسترل مى سازد و آن را مستقيماً وارد خون مى كند .

چون اسيد استيك كم و بيش در تمام خوراكيها يافت مى شود ، مگر جز اين مى توان گفت ; چون كلسترل تركيبى است از اسيد استيك و اين كلسترل است كه جدار رگها را آزرده مى سازد ، لذا پرخورى است كه بيمارى تصلب شرائين و حمله قلبى و خلاصه مرگ را زودرس مى نمايد ، بر اساس اين كشف ، انسان هر چه كمتر غذا بخورد طبعاً ميزان كلسترل خونش نيز كاهش مى يابد و عمر بيشترى خواهد كرد و چنانچه حضرت على (عليه السلام) فرموده : چون گياهان بيابانى كه كمتر تغذيه مى شوند محكم و ريشه دار و پابرجاتر است آرى به قول وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب اكل :

قِلَّةُ الاْكْلِ مَحْمُودٌ في كُلِّ قَوْم لاِنَّ فيهِ مَصْلَحَةَ الْباطِنِ وَالظّاهِرِ .
« كم خورى در هر ملّتى امر پسنديده و محمود است ، زيرا مصلحت باطن و ظاهر آدمى در كم خورى است .

ظاهراً از طى مقاله قبل معلوم شد ، كم خورى يا اندازه خورى مورث سلامت و معالج بسيارى از امراض است ، و همين عمل سبب طول عمر است و براى آنان كه عشق به بندگى حق و كار خير دارند عاملى بس گران و برنامه اى بسيار پسنديده است .

آثار معنوى به اندازه خورى به اندازه اى زياد است كه بايد در باره آن جزوه اى مستقل نوشت ، در يك كلمه مى توان گفت اندازه خورى در صورتى كه از راه حلال باشد ، زمينه ساز تجلى نور حق و بسيارى از صفات مثبت در وجود انسان است و سعدى به همين معنا در گلستان اشاره فرموده است :

اندرون از طعام خالى دار *** تا در آن نور معرفت بينى
عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : اِذا شَبِعَ الْبَطْنُ طَغى(1) .
« امام باقر (عليه السلام) فرمود : شكم وقتى پر شد طغيان مى كند ، كنايه از اينكه پرخور ، پرخواب ، پرمرض ، پرشهوت و پرگناه است » .

وعنه (عليه السلام) : ما مِنْ شَيء أبْغَضَ اِلىَ اللهِ مِنْ بَطْن مَمْلُوء(2) .
« و نيز آن حضرت فرمود : چيزى مبغوض تر از شكم پر نزد خداوند نيست » .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداوند نزد ملائكه با آدم كم خور مباهات مى كند و مى فرمايد : به بنده ام بنگريد طعام و نوشيدنى در اختيارش گذاشتم ، و او بخاطر من ترك كرد ، اى ملائكه من شاهد باشيد ، لقمه اى را ترك نمى كند مگر اينكه بخاطر آن درجه اى در بهشت به او مرحمت مى كنم .

و نيز آن حضرت فرمود ، قلب را با زيادى طعام و آشاميدنى نميرانيد ، كه قلب هم چون زمين زراعتى است ، وقتى آب آن زياد باشد از بين مى رود .

اسامة بن زيد در گفتار بسيار مهمى از پيامبر اسلام نقل مى كند : نزديك ترين انسان در روز قيامت به حضرت حق ، آن كسى است كه گرسنگى و تشنگى و حزنش در دنيا طولانى باشد ، اينان آگاهان و پرهيزكارانى مى باشند ، كه در بين مردم شناخته نيستند ، و اگر غايب شوند از آنان پى جويى نمى شود ، قطعات زمين آنان را مى شناسد ، و ملائكه آسمان آنان را در محاصره دارند ، مردم دلخوش به نعمت مادى دنيايند و اينان دلخوش به طاعت حق ، فرش مردم فرش نرم و پر گوشت ولى فرش آنان پهنه زمين و راه است .

مردم زحمات انبيا و اخلاقشان را ضايع مى كنند و اينان در مقام حفظ واقعيت نبوت و اخلاق انبيا در كردار و افعال و اخلاق خود هستند .

زمين بر مرگ آنان مى گريد و خداوند بر هر شهرى كه اينان در آن نيستند غضب دارد .

صدائى و خواسته اى چون صداى سگان بر جيفه دنيا نسبت به دنيا و شؤنش ندارند ، غذايشان روئيدنى زمين ، لباسشان كهنه ، و سر و رويشان غبارآلود است .

چون مردم به آنان نظر افكنند ، تصور مى كنند اينان را مرضى است كه دوا ندارد ، در حق آنان مى گويند ، بيچارها وضعشان از نظر فكرى در هم و عقل از سرشان پريده ، در حاليكه نه از نظر فكرى درهمند و نه عقلشان از دست رفته ، بلكه بر اثر تابش نور الهى به قلبشان از محبت هاى غلط نسبت به دنيا خالى شده ، و به اين خاطر وضع ديگرى پيدا كرده اند ، آن وقت مردم كوتاه فكر تصور مى كنند اينان بى عقلند ، بلكه عاقل اينان و آلودگان به دنيا بى عقلند .

شرف دنيا و آخرت از آنان است ، اى اسامه هرگاه يكى از آنان را در شهرى يافتى ، بدان كه براى اهل آن شهر پناگاه از عذاب آسمانى اند ، با بودن اينان خداوند اهل آن شهر را عذاب نمى كند .

زمين از آنان خوشحال است ، و خداوند از ايشان راضى ، اينان را به عنوان برادر خود انتخاب كن ، باشد كه بوسيله آنان نجات يابى .

اى اسامه اگر بتوانى به هنگام رسيدن مرگ شكمت گرسنه و كبدت تشنه باشد ، اينطور باش ، كه به اين خاطر به شرف منازل رسى و همنشين با انبيا شوى ، و با رفتن روحت به عالم بعد ملائكه خوشحال گردند و حضرت حق بر تو درود فرستد !

قالَ داودُ (عليه السلام) : تَرْكُ لُقْمَة مَعَ الضَّرُورَةِ اِلَيْها أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ قِيامِ عِشْرينَ لَيْلَةً .
« داود (عليه السلام) فرمود ، ترك يك لقمه با نيازى كه به آن دارم ، نزد من از عبادت بيست شب محبوب تر است » .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : وَيْلٌ لِلنّاسِ مِنَ الْقَبْقَبَيْنِ . فَقيلَ : وَما هُما يا رَسُولَ اللهِ ؟ قالَ : الْحَلْقُ وَالْفَرْجُ .
« پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : واى بر مردم از قبقبين ، عرضه داشتند آن دو چيست فرمود : حلق و عضو شهوت » .

لقمان به فرزندش فرمود : وقتى معده پر شد سه آفت متوجهت خواهد شد .

1 ـ از تفكّر باز مى مانى .

2 ـ زبان حكمت لال مى شود .

3 ـ اعضايت از عبادت باز مى مانند .

بزرگان فرموده اند : گرسنگى از گوهرهاى خزائن الهى است ، عنايت نمى كند مگر به كسى كه دوستش دارد !

و نيز فرموده اند : هشياران عالم چيزى را براى دين و دنياى انسان سودمندتر از گرسنگى نيافته اند .

در گفتار عرفاى الهى آمده ، پرخور را سه خطر در پيش است :

1 ـ از عبادت كسل مى شود .

2 ـ در كسب از آفات حرام سالم نمى ماند .

3 ـ و در هنگام مصيبت نسبت به حق انصاف نمى دهد .

علت هلاك مردم ، حرص بر دنياست ، و سبب حرص شكم و شهوت است ، و سبب شهوت غريزى بدون شك شكم مى باشد ، كم خورى مايه نابودى حرص و شهوت شكم و غريزه جنسى است ، كه حرص و شهوت بطن و فرج از ابواب جهنّم است .

هر كس به اندازه لازمش قناعت ورزد ، در سائر شهوات هم اهل قناعت مى گردد ، در اين صورت به آزادى مى رسد و از مردم بى نياز مى گردد ، و از رنج و تعب راحت مى شود ، و براى عبادت آماده مى گردد ، و براى بدست آوردن نعيم آخرت تاجر مى شود و مصداق آيه كريمه :

( لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللهَ )(1) .
مى شود .

آرى مردان راه حق با توجه به كم خورى و قناعت در امور مادّى ، عاشقانه در راه سلوك قرار مى گيرند و از اين طريق به لقاء محبوب و وصال معشوق و مقام قرب حضرت دوست مى رسند .

عارف معارف الهيه خاكى خراسانى فرمايد :

بود گنج دو عالم در سه گوهر *** كز آنها مى شود كامت ميسر
يكى در جوع دائم دومين جود *** سيم در ذكر حق آن اصل مقصود
تو را چون گشت دايم ذكرش اى دل *** يقين كل مقاصد گشت حاصل
چو جوع دائمت گردد مسلم *** ببايد آن دوئت بى شك فراهم
چو نيكو بنگرى در كلّ اوصاف *** سبب در جملگى جوع است بى لاف
بدون جوع گر صد سال گردى *** محال است اينكه صاحب حال گردى
متاب از جوع روگر مرد راهى *** بجو از جوع هر فيضى كه خواهى
زاكل سير اگر ناقص كنى لام *** شود اكثير و حاصل گرددت كام
چو نبود بنده را لطف خداوند *** رهائى نبود او را ممكن از بند
شدم گاهى به خلوتگاه محفل *** نشد كام مرا جز رنج حاصل
هر آن گل را كه بوئيدم بُد او خس *** هر آنكس را كه ديدم بود ناكس
بود دانا چو اصل و ديگران فرع *** بدو قائم بود هم عقل و هم شرع
مدار عالم است و قطب افلاك *** همه دائر بدو تا مركز خاك
امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايند : آنچه از انواع خوردن ها پسنديده است چهار است :

1 ـ خوردن ضرورى كه مخصوص انبيا و برگزيدگان خداست .

2 ـ خوردن به عُدّه و آن براى پرهيزكاران است ، كه تهيه غذا بوسيله آنان مقدمه انجام وظايف و تكاليف الهيه است .

3 ـ خوردن فتوح و آن وسيله گشايش امور تكيه داران به حق است .

4 ـ خوردن قوت ، كه آن براى نيرو گرفتن مؤمنين است .

چيزى براى قلب مؤمن مضرتر از پرخورى نيست ، كه پرخورى را دو خطر همراه است :

1 ـ قساوت و سنگدلى .

2 ـ جوش و خروش قوه شهوت .

گرسنگى نان خورش مردم با ايمان است و غذاى روح و طعام قلب ، و موجب تندرستى بدن .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : آدمى ظرفى را پر ضررتر از شكم پر نكرده ، و حضرت داود فرمود :

ترك لقمه اى ضرورى نزد من از قيام بيست شب براى عبادت محبوبتر است ، و پيامبر اسلام فرمود : مؤمن به يك روده مى خورد و منافق به هفت روده ، و باز فرمود واى بر مردم از دو عضو ، شكم و شهوت و حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود :

هيچ مرضى براى نفس انسان دشوارتر و بدتر از علاقه به پرخورى و بغض و گرسنگى نيست ، و اين دو بيمارى دو مهارند براى مطرود شدن انسان از رحمت الهى و نزديك شدنش به شقاوت و گمراهى !

چه خطرناك است دورى از حضرت او ، و چه سعادت و كرامت است مقام قرب به او ، كه آن از حرص و شكم بارگى است ، و اين از قناعت و كم خورى .

گداى حضرت او باش و پادشاهى كن *** مكن مخالفت او و هر چه خواهى كن
مرا زعالم علوى فرشتگان هر دم *** ندا كنند كه درويش باش و شاهى كن
چو جم مباش به سلطانى زمين قانع *** به كوش و سلطنت از ماه تا به ماهى كن
اگر چه هر نفست مى دهد فريبى نفس *** تو تكيه بر كرم و رحمت الهى كن
تو جرم بخشى و فضلش مبينو غرّه مشو *** گناه خويش و خطابين و عذر خواهى كن
ترا كه گفت كه در باغ عيش و مسند جاه *** مى شبانه خور و خواب صبح گاهى كن
خلاف امر خداوند موجب سخط است *** رضاى اوطلبى توبه از مناهى كن
سياه نامه اى چندار كنند جامه كبود *** تو آب ديده عقيقى و چهره كاهى كن
زگنج خلوت تاريك رخ متاب عماد *** وطن چو مردمك ديده در سياهى كن
باب چهل و دوم :در فرو پوشيدن چشم است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
مَا اغْتَنَمَ أحَدٌ بِمِثْلِ مَا اغْتَنَمَ بِغَضِّ الْبَصَرِ ، لاِنَّ الْبَصَرَ لا يُغَضُّ عَنْ مَحارِمِ اللهِ ، اِلاّ وَقَدْ سَبَقَ في قَلْبِهِ مُشاهَدَةُ الْعَظَمَةِ وَالْجَلالِ .

سُئِلَ أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : بِما ذا يُسْتَعانُ عَلى غَضِّ الْبَصَرِ ؟ قالَ : بِالْخُمُود تَحْتَ سُلْطانِ المُطَّلِعِ عَلى سِرِّكَ .
وَالْعَيْنُ جاسُوسُ الْقَلْبِ وَبَريدُ الْعَقْلِ ، فَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَليق بِدينِكَ وَيَكْرَهُهُ قَلْبُكَ وَيُنْكِرُهُ عَقْلُكَ .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : غُضُّوا أبْصارَكُمْ تَرَوُا الْعَجائِبَ ، قالَ اللهُ عزَّوَجَلَّ : قُلْ لِلْمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ .
وَقالَ عيسىَ بْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيّينَ : اِيّاكُمْ وَالنَّظَرَ اِلىَ الْمَخْدُوراتِ فَاِنَّها بَذْرُ الشَّهْوَةِ وَنَباتُ الْقَسْوَةِ .

وَقالَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيّا (عليهما السلام) : ألْمَوْتُ أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ نَظْرَة بِغَيْرِ واجِب .
وَقالَ عَبْدُاللهِ بْنُ مَسْعُود لِرَجُل نَظَرَ اِلَى امْرَأة قَدْ عادَها في مَرَضِها : لَوْ ذَهَبَتْ عَيْناكَ لَكانَ خَيْراً لَكَ مِنْ عِبادَةِ مَريضِكَ .

وَلا تَتَوفَّرُ عَيْنٌ نَصيبَها مِنْ نَظَر اِلى مُحْذُور اِلاّ وَقَدِ انْعَقَدَ عُقْدَةٌ عَلى قَلْبِهِ مِنَ الْمُنْيَةِ ، وَلا تَنْحَلُّ اِلاّ بِاِحْدَى الْحالَتَيْنِ : اِمّا بِبُكاءِ الْحَسْرَةِ وَالنَّدامَةِ بِتَوْبَة صادِقَة ، وَاِمّا بِأخْذِ حَظِّهِ مِمّا تَمَنّى وَنَظَرَ اِلَيْهِ و فَآخِذَ الْحَظِّ مِنْ غَيْرِ تَوْبَة مَصيرُهُ اِلَى النّارِ ، وَأمَّا التّائِبُ الْباكى بِالْحَسْرَةِ وَالنَّدامَةِ عَنْ ذلِكَ فَمَأواهُ الجَنَّةُ وَمُنْقَلَبُهُ اِلىَ الرِّضْوانِ .
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

مَا اغْتَنَمَ أحَدٌ بِمِثْلِ مَا اغْتَنَمَ بِغَضِّ الْبَصَرِ ، لاِنَّ الْبَصَرَ لا يُغَضُّ عَنْ مَحارِمِ اللهِ ، اِلاّ وَقَدْ سَبَقَ في قَلْبِهِ مُشاهَدَةُ الْعَظَمَةِ وَالْجَلالِ .
امام صادق (عليه السلام) در اين فصل كه در باره ى مسئله چشم است ، به مهم ترين و عالى ترين مسائل اشاره مى فرمايند :

به حرمت نظر به امر نامشروع و به نتايج بسيار مهمى كه از رعايت نگاه نصيب انسان مى گردد توجه مى دهد .

آرى با حفظ نظر از بازيهاى شيطانى ، درهاى رحمت الهى به روى قلب گشوده مى شود ، و انسان داراى حالت بصيرت مى گردد .

قرآن مجيد تقوا را منشأ بركات و فيوضات الهى دانسته ، و از بندگان حضرت حق دعوت مى كند در همه حركات و سكنات خود پرهيزكارى را رعايت نماييد .

حضرت در ابتداى اين حديث بسيار مهم مى فرمايند : هيچ غنيمتى به مانند غنيمت چشم پوشى چه به نامحرمان و چه به پسران زيباروى كه نظر به آنان محرك شهوت است ، و چه از مال مردم ، نصيب انسان نگشته ، چرا كه چشم از محارم حق پوشيده نمى شود مگر آن كه جلوه عظمت و جلال پروردگار متعال در قلب مشاهده شود .

شما فكر كنيد آن كس كه بخاطر حفظ خويش از گناه به مشاهده انوار عظمت و جلال نايل آيد چه حالى به او دست مى دهد و وجودش تبديل به چه وجودى مى گردد .

عشق تو چو كرد خانه در دل *** بر عقل نمود كار مشكل
پروانه خوشست اگر بسوزد *** در شعله شمع محفل دل
جز ذكر تو نيست بر زبانم *** اندر جلسات و در محافل
نبود به تمام شهر و كشور *** جز كوى توام مقام و منزل
جز آه درون و آب چشمان *** در عشق توام نگشت حاصل
حر با صفتم به عشق خورشيد *** جز روى تو نيست در مقابل
هر دل به محبتت گرو نيست *** بيهوده رود به راه باطل
احوال غريق كى بداند *** كآسوده بود به روى ساحل
گويند مرا ملامت عشق *** ديوانه كجا و شخص عاقل
برگشتن از محبت تو *** اين را نكند مگر كه مغفل
احوال پياده كى بدانى *** كآسوده نشسته اى به محمل
بنما نظرى به نيّر از مهر *** من مضطرم و تو شاه باذل
اين فقير قبل از اينكه به شرح حديث و ترجمه و توضيح اين گفتار نورانى بپردازد ، لازم است به طور مختصر مقاله اى از مهم ترين كتب علمى در باره آفرينش چشم بنگارم تا اوّلاً شما خوانندگان عزيز به عظمت بناى اين عضو متوجه شده و به خالق آن سر كرنش فرود آوريد و به عبادت و اطاعت او پيش از پيش اقدام نمائيد و ثانياً به اصالت دستورات عالى اسلام در حفظ اين عضو از محرمات و نتايجى كه از رعايت دستورات الهى نصيب انسان مى گردد آگاه گرديد
چشم يا جلوه اى از عظمت قدرت حق
تشكيلات مربوط به چشم را بايد به دقت مطالعه كرد ، اين تشكيلات عبارتند از كاسه چشم ، كره چشم ، عضلات خارجى چشم ، پلكها ، ملتحمه ، و دستگاه اشكى .

كاسه چشم : يك حفره مخروطى شكل است ، كه جدارهاى آن توسط استخوانهاى جمجمه و صورت تشكيل مى شود ، استخوانهاى تشكيل دهنده جدار كاسه چشم عبارتند از : استخوان پيشانى ، فك فوقانى ، گونه اى ، شب پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى ، جدارهاى كاسه چشم بسيار نازك بوده و به سهولت دچار شكستگى مى گردند .

كره ى چشم در بالا توسط لبه فوقانى كاسه چشم و ابروها و در داخل توسط قاعده بينى حفاظت مى شود .

سه چهارم خلفى كره چشم توسط كپسول تنون پوشيده مى شود ، تعدادى رشته هاى عضلانى صاف در نيام كاسه چشمى منجمله عضله كاسه چشمى مولر وجود دارد .

اين عضله توسط رشته هاى قسمت سينه اى كمرى دستگاه خودمختار عصبى شده ، و عمل آن ممكن است جلوگيرى از كشيده شدن كره چشم به طرف عقب باشد .

در سندروم هورنر كه در آن عصب عضله مولر آسيب مى بيند كره چشم توسط عمل عضلات خارجى كره ى چشم به طرف داخل كاسه چشم كشيده مى شود .

عضلات خارجى كره ى چشم : عضلات خارجى كره چشم از رأس كاسه چشم شروع شده و بر روى كره ى چشم ( طبقه صلبيه ) مى چسبند ، اين عضلات توسط نيامهايى پوشيده شده اند كه در آنها استطاله هايى به جدارهاى كاسه چشم كشيده مى شود .

چهار عضله راست موسوم به راست فوقانى ، تحتانى ، داخلى و خارجى و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقانى و مايل تحتانى وجود دارند ، هسته هاى مغز ميانى و پل مغزى حركات چشم را كنترل مى كنند ، عصبى شدن متقابل بين عضلات مخالف وجود دارد ، و گاهى حركات توأم بين دو يا چند عضله ديده مى شود .

عضلات راست كره ى چشم را در جهتى كه از اسمشان برمى آيد چرخش مى دهند ، مايل فوقانى از ميان يك حلقه غضروفى در زاويه داخلى فوقانى كاسه چشم عبور كرده و بر روى نيمه خلفى كره چشم مى چسبد ، اين طرز التصاف جهت كشش آن را كه منجر به پيچش كره چشم به طرف داخل مى گردد تعيين مى كند ، در نتيجه چشم به طرف پايين و خارج متوجه مى شود .

مايل تحتانى كره ى چشم را به طرف بالا و خارج پيچانده و به طرف خارج مى چرخاند ، مايل فوقانى و راست تحتانى با يك ديگر و همينطور مايل تحتانى و راست فوقانى با يك ديگر عمل مى كنند .

عضله ى بالا برنده پلك فوقانى از عقب كاسه چشم شروع شده به طرف جلو مى آيد و بر روى تارس پلك فوقانى مى چسبد ، اين عضله پلك فوقانى را به طرف بالا و عقب مى كشاند .

پلكها : پرده هاى متحركى هستند كه در جلو كره چشم قرار دارند و فضاى بين آنها شكاف پلكى ناميده مى شود ، پلك فوقانى و تحتانى در زاويه خارجى و داخل چشم به يك ديگر مى رسند .

تارس صفحه اى از بافت همبندى متراكم است كه به پلك شكل مى دهد ، غدد سباسه موسوم به غدد ميبوميوس در تارس قرار دارد .

مژه ها موهايى هستند كه در لبه پلك ها قرار گرفته اند ، غدد سبابه همراه با مژه ها وجود دارند و غدد عرق در پوست بين مژه ها يافت مى شوند .

ملتحمه : يك غشاء مخاطى است ، كه سطح پلك ها را مفروش كرده و بر روى بخشى از كره چشم نيز متعطف مى شود .

ملتحمه غشاء شفاف نازكى است كه از اپيتليوم ستونى مطبق و بافت همبندى فيبرى ظريف تشكيل شده است و محتواى سلولهاى ساغرى است كه موكس ترشح مى كنند ، بتدريج كه اپيتليوم به لبه هاى پلك مى رسد به اپيتليوم سنگ فرشى مطبق تبديل مى شود .

لنفوسيت ها در تيغه مخصوص با شبكه ضخيمى از بافت همبندى محتوى رشته هاى كالاژنى و ارتجاعى يكى مى شود .

هنگامى كه ملتحمه دچار عفونت مى شود ، اين حالت ، ورم ملتحمه ناميده مى شود .

دستگاه اشكى : شامل غده اشكى و مجارى آن است ، غده اشكى از نظر شكل و اندازه شبيه يك بادام است .

غده اشكى ترشحى بنام اشك دارد كه از راه حدود يك دوجين مجارى كوتاه با كيسه ملتحمه حمل مى شود .

اشك به طور طبيعى از ميان راههاى اشكى كه در لبه پلكهاى فوقانى و تحتانى در نزديكى زاويه داخلى شروع مى شوند از چشم خارج مى گردد ، اشك قرنيه را شفاف و تميز و مرطوب نگاه مى دارد .

صفحه نازك اشكى كه بطور طبيعى وجود دارد ، از سه لايه تشكيل شده ، لايه داخلى شبيه موكوس بوده و توسط غدد غشاء مخاط ملتحمه توليد مى شود ، لايه ميانى به طور عمده از آب تشكيل شده و توسط غدد اشكى توليد مى شود ، لايه خارجى روغنى بوده و توسط غدد سبابه تارس و حاشيه پلك ها توليد مى شود .

پرده هاى كره چشم : جدار كره چشم از سه پرده صلبيه ، مشيميه ، و شبكيه تشكيل شده است .

صلبيه : كه نام ديگر آن سپيدى چشم است از بافت فيبرى متراكم ، بافت همبندى محتوى دستجاتى از رشته هاى كلاژنى با فيبروبلاستهاى پهن شده ، در بين رشته ها و كمى رشته هاى ارتجاعى تشكيل شده است .

مقدار آب آن از قرنيه بيشتر است ، صلبيه پوشش خارجى و محافظت كننده و نگاهدارنده كره چشم است و در دنباله سخت شامه قرار دارد .

صلبيه در جلو از يك غشاء سفيد كدر به قرنيه شفاف تبديل مى شود . سطح قرنيه مى بايستى توسط اشك مرطوب نگاه داشته شود ، محتوى آب در قرنيه كمتر از صلبيه است ، قرنيه بايد شفاف باشد تا اجازه دهد نور از آن عبور كرده و به گيرنده هاى داخل كره ى چشم برسد .

مشيميه : پرده ميانى يا مشيميه يك پرده بسيار عروقى بوده و يك عمل تغذيه اى را به انجام مى رساند و داراى پيگ مانهاى زيادى است .

مى آن تغيير شكل داده و جسم مژگانى را تشكيل مى دهد كه عملاً قسمت ضخيم شده اى از مشيميه است ، توده اصلى جسم مژگانى از عضله مژگانى درست شد ، كه بخشى از آن عملش تنظيم عدسى چشم براى ديدن فواصل مختلف است .

عنبيه : قسمت رنگى چشم است ، سوراخى كه در مركز عنبيه قرار دارد مردمك ناميده مى شود .

عنبيه محتوى دو صفحه عضلانى صاف است ، يك عضله حلقوى موسوم به اسفنكتر و يك عضله شعاعى موسوم به عضله گشاد كننده .

عمل عنبيه تنظيم مقدار نور وارد شده به چشم است ، عضله مژگانى و عضلات تنگ كننده و گشاد كننده عنبيه روى هم عضلات داخلى كره چشم ناميده مى شوند .

مردمك هنگامى كه نور شديد است و نيز هنگامى كه شخص به يك جسم نزديك نگاه مى كند به علت انقباض عضله حلقوى يا اسفنكتر كوچك تر مى شود .

مردمك در نور كم و هنگام نگاه كردن به اجسام دور به علت انقباض عضلات شعاعى يا گشاد كننده بزرگ مى شود ، گشاد شدن مردمك هنگام نگاه كردن به دور همراه با شل شدن عضله مژگانى است .

در محيط قرنيه در جائى كه با سطح قدامى عنبيه تقاطع مى كند ، نوعى شيار يا فرورفتگى وجود دارد كه مجراى شلم قرار مى گيرد ، مجراى شلم يك راه تخليه اى است كه توسط آن مايع زلاليه كره چشم را ترك كرده وارد خون مى شود .

عمل عدسى انكسار اشعه نور براى ميزان كردن تصوير بر روى شبكيه است ، به تدريج كه انسان پير مى شود و در نتيجه كمتر مى تواند اشعه نور را منكسر كند ، عدسى از اپيتليوم تشكيل شده و يك عمر باقى مى ماند .

شبكيه : لايه داخلى كره چشم را تشكيل مى دهد و از دو بخش تشكيل شده است . بخش خارجى محتوى پيگمان بوده و به پرده مشيميه مى چسبد و بخش داخلى شامل بافت عصبى است .

در نزديكى مركز شبكيه هنگامى كه به درون كره چشم نگاه كنيم يك لكه بيضى شكل كوچك زردفام موسوم به لكه زرد ديده مى شود ، مركز لكه زرد به علت نازك شدن شبكيه فرورفتگى پيدا مى كند ، اين ناحيه موسوم به فووآى مركزى و ناحيه اى است كه داراى بهترين ديد است و يا بيشترين تيزبينى وجود دارد و فقط مخروط ها در آن ديده مى شوند .

در شبكيه ده لايه وجود دارد كه ما اين ده لايه را نام مى بريم تا طرز قرار گرفتن آنها را روشن كرده و رابطه بين عناصر نورونى و نور و گيلهاى نگاهدارنده آنها را خاطر نشان سازيم .

سلول هاى نوروگلى در اينجا سلول هاى مولر ناميده مى شوند ، بايد بخاطر داشت كه اشعه نور به طرف لايه پيگمان دار شبكيه كه مجاور مشيميه است حركت مى كند ، در حاليكه امواج عصبى در جهت مخالف نور سير مى كنند ، همچنين بايد بخاطر داشت كه اشعه نور از تمام لايه هاى شبكيه مى گذرد تا بتواند به گيرنده هاى حساس به نور برسد .

ده لايه شبكيه عبارتند از :

1 ـ اپيتليوم پيگمان دار خارجى كه به پوشش مشيميه چسبيده است .

2 ـ مخروط ها و استوانه ها زوايد دندريتى گيرنده هاى نورى .

3 ـ غشاء محدودكننده خارجى يا استطاله هاى غربالى شكل ، رشته هاى مولردندريتها از ميان آنها عبور كرده و توسط آنها نگاهدارى مى شود .

4 ـ لايه هسته دار خارجى : هسته هاى تنه هاى سلولى مخروطها و استوانه ها .

5 ـ لايه مشبك خارجى : آكسون مخروطها و استوانه ها با دندريت سلولهاى دو قطبى در يك شبكه انتهايى رشته هاى سلولهاى مولر سيناپس مى دهند .

6 ـ لايه هسته دار داخلى : هسته تنه سلولى نورونهاى دو قطبى و هسته سلولهاى مولر و رگ هاى خونى .

7 ـ لايه مشبك داخلى : سيناپس بين دندريت سلول هاى عقده اى و آكسون سلول هاى دو قطبى ، رگهاى خونى .

8 ـ تنه هاى سلولى نورونهاى عقده اى ، رگهاى خونى .

9 ـ لايه رشته هاى عصب بينايى : آكسون سلول هاى عقده اى بدون غلاف ميلين و بدون غلاف شوآن يا نورولم ، رگهاى خونى و نوروگلى .

10 ـ غشاء محدود كننده داخلى كه در مجاورت جسم زجاجيه قرار دارد : رشته هاى انتهايى پيوند شده سلولهاى مولر .

شبكيه مانند مبدلى عمل مى كنند كه در آن انرژى نور به انرژى الكتريكى امواج عصبى تبديل مى شود .

اين بود گوشه بسيار محدودى از خلقت و آفرينش چشم كه به اراده حضرت حق تعالى براى انسان قرار داده شده ، اگر بخواهيم شكر واقعى اين نعمت را به پيشگاه مقدس او عرضه بداريم بايد دستورات آن وجود عزيز و عظيم را در مسئله چشم رعايت كنيم ، بدين صورت كه تماشاى هر چه را اجازه داده تماشا كرده و به آن به عنوان جلوه اى از عظمت او بنگريم ، و هر چه را از ديدن و تماشاى آن منع فرموده به ديده قبول گذاشته از تماشاى آن بپرهيزيم ، كه ديدن ديدنيها ما را به آن جناب رهنمون شده ، و آهنگ رشد و كمال ما تسريع مى كند و از هر جهت به مصلحت ماست ، و چشم پوشى از آنچه حرام است ، باعث تصفيه باطن ما گشته و ديده دل را براى تماشاى عظمت و جلال او لياقت مى دهد ، اما اگر مرز محرمات الهى را بشكنيم و آنچه را نبايد ببينيم بدان نظر بيندازيم تيشه به ريشه خود زده و گاهى وسائل هلاكت و نابودى خود را در دنيا و آخرت فراهم خواهيم كرد .

مسئله نظر در قرآن
گو اينكه نظر نحوه اى از تفكّر و انديشه است ، ولى بايد گفت انديشه خالى از از ارتباط با حواس بخصوص چشم و گوش نيست ، انسان مى بيند سپس در آنچه ديده به فكر مى افتد و مى شنود ، آنگاه در شنيده فكر مى كند ، خلاصه انديشه محرك لازم دارد و در بسيارى از امور و بسيارى از اوقات محركش ديده هاى ديده و يافته هاى چشم است ، روى اين حساب به تماشاى مسئله نظر در آيات قرآن مجيد مى رويم ، كتاب خدا از مردم دعوت مى كند در امور آسمانها و زمين و عاقبت گذشتگان و نعمت ها نظر كنند تا از اين راه به حقايق ملكوتى دست يابند ، و هزاران درس و عبرت از صحنه هاى عالم هستى براى پيشبرد رشد و كمال خود بگيرند .

قرآن مجيد براى توجه دادن به مردم به صاحب و خالق عالم ، و كنار زدن پرده غفلت و بى خبرى و نيز براى توجه مردم به مسئله مرگ براى توشه برداشتن جهت زندگى اخروى در سوره ى مباركه اعراف مى فرمايد :

( أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا خَلَقَ اللهُ مِن شَيْء وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ )(1) .
ملكوت در عرف قرآن و به طورى كه از آيه 84 سور يس استفاده مى شود عبارت است از باطن و آن طرف هر چيز كه به سوى پروردگار متعال است ، و نظر كردن به اين طرف با تعيين ملازم است همچنان كه از آيه :

( وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ )(2) .
اين تلازم به خوبى استفاده مى شود .

پس غرض از اين آيه توبيخ مشركين و كفّار در اعراض و انصراف از وجه ملكوتى اشياء است كه چرا فراموش كردند و در آن نظر نينداختند تا برايشان روشن شود كه آنچه را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بسوى آن دعوتشان مى كند حق است .

خلاصه معناى آيه اين است كه : چرا در خلقت آسمانها و زمين و هر چيز ديگرى از مخلوقات خدا نظر نكردند ; و بايد نظر كنند اما نه از آن طرف كه برابر اشياء است ، و نتيجه تفكّر در آن علم به خواص طبيعى آنها است ، بلكه از آن طرف كه برابر خداست ، و تفكّر در آن آدمى را به اين نتيجه مى رساند كه وجود اين موجودات مستقل بذات نيست ، بلكه بسته به غير و محتاج به پروردگارى است كه امر هر چيز او را اداره مى كند و آن پروردگار عالمين است و معناى قسمت بعد چنين مى شود : آيا نظر نكردند در اين كه شايد اجلهاشان نزديك شده باشد ، چه نظر كردن در همين احتمال چه بسا ايشان را از ادامه و پافشارى بر ضلالت برگرداند ، چون در غالب مردم چيزى كه ايشان را از اشتغال به امر آخرت بازداشته و بسوى دنيا و غرّه گشتن به آن مى كشاند مسئله فراموش كردن مرگ است ، مرگى كه انسان نمى داند كارش به كجا مى انجامد ، و اما اگر التفات به آن داشته باشند و متوجه باشند كه از اجل خود بى اطّلاعند و ممكن است كه اجلشان بسيار نزديك باشد قهراً از خواب غفلت بيدار مى شوند و همين ياد مرگ آنان را از پيروى هوا و هوس و آرزوهاى دراز باز مى دارد .

اولياء حق و عاشقان دوست با توجه به ملكوت اشياء و ياد مرگ از حيات الهى برخوردار بوده ، و در فضايى غير از فضاى ديگران زندگى مى كردند ، اينان با گرمى عشق به حق براى رسيدن به وصال دوست در حركت بودند ، و غمى جز غم يار در دل نداشتند ، اگر اينان در عرصه حيات نبودند ، انسانيت و حيات طيّبه معنا نمى شد ، وجود اين بزرگواران براى ديگران سراسر درس و عبرت و پند و نصيحت است ، اينان با تمام وجود بر سر ديگر فرزندان آدم كه از پى ماديگرى به كام پر خطر هلاكت و شقاوت نزديك اند فرياد مى زنند :

تا فنا از خود نگردى از بقارو دم مزن *** كارگاه هستى از فكر خودى برهم مزن
تا تو خود هستى زاستغنا نيابى بهره اى *** رو فنا بگزين دگر زين ما و منها دم مزن
از تو تا بزم حقيقت نيم گامى بيشت نيست *** ليك با نامحرمى حرفى از آن محرم مزن
دل بود جام جمت گو بنگرد غيب و شهود *** اى گدا از خودپرستى پا به جام جم مزن
معرفت جو تا كه دريايى حقيقت راز خويش *** ورنه بى عرفان نشان سكه بر درهم مزن
در تو باشد آنچه جويى ليك اگر آدم شوى *** ورنه بر خود تهمت از اين پيش بر آدم مزن
نيستى هستى پديد آرد چه غم از نيستى *** شادباش و پا به اسباب دل خرم مزن
قصر استعنا بود محكم درش پيدا بكن *** بى جهت از كبر پا بر باره محكم مزن
پرده بشناس اى كه مى خواهى نوازى ساز فقر *** ورنه بر ساز طرب آهنگ زير و بم مزن
دستگاه آفرينش را توئى كامل وجود *** با چنين عزّ و شرافت در هوسها گم مزن
يا چو ابراهيم ادهم بگذر از اين تخت و تاج *** يا كه حرفى از گذشت و همت ادهم مزن
از قناعت خاك اندر چشم منت ها بريز *** رو قلندر شو دگر حرفى زبيش و كم مزن
پيچ و خم بسيار دارد كوچه جانان وليك *** تو ببال جان بپر خود را به پيچ و خم مزن
از سخاوت خود چو حاتم باش و رهستى بخيل *** زين بخيلى رو بمير و حرفى از حاتم مزن
همچو يوحنا بشو محرم به بزم قرب روح *** چون قيافا از كفر بر عيسى مريم مزن
حرص دنيا غم فزايد نيّرا رو شادباش *** نيستى جوى و قدم اندر بساط غم مزن
قرآن مجيد مى خواهد از طريق چشم انداختن به نعمت ها حق عرصه انديشه را باز كرده و قلوب را به پيشگاه مقدس آن محبوب محبان و معشوق عاشقان ، و مدّبر حكيم جهان هستى متوجه كنند ، از اين رو در سوره مباركه انعام مى فرمايد :

( وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْء فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّات مِن أَعْنَاب وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِه انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لاَيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ )(3) .
در آغاز آيه شريفه به يكى از مهم ترين و اساسى ترين نعمت هاى پروردگار كه مى توان آن را ريشه و مادر ساير نعمت ها دانست اشاره مى كند ، و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است و مى گويد : او كسى است كه از آسمان آبى براى شما فرستاد .

اينكه مى فرمايد از طرف آسمان ، به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمه ها و نهرها و قنات ها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى شود ، لذا كمبود باران در همه جا اثر مى گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى شوند .

سپس به اثر نزول باران اشاره كرده مى گويد : به واسطه آن روئيدنيها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم .

در تفسير نبات كل شى دو احتمال ذكر كرده اند : نخست اين كه منظور از آن انواع و اصناف گياهان است كه همه با يك آب آيارى و از يك زمين و يك نوع خاك پرورش مى يابند ، و اين از عجائب آفرينش است كه چگونه اين همه انواع گياهان با آن خواص كاملاً متفاوت و گاهى متضاد و اشكال گوناگون و مختلف ، همه در يك زمين و با يك آب پرورش مى يابند ;

و ديگر اينكه منظور ، گياهان مورد نياز هر چيزى است ، يعنى هر يك از پرندگان و چهارپايان و حشرات و حيوانات دريا و صحرا بهره اى از اين گياهان دارند ، و جالب اينكه خداوند از يك زمين و يك آب غذاى مورد نياز همه را تأمين كرده است و اين يك شاهكار بزرگ است كه فى المثل از يك ماده معين در آشپزخانه هزاران نوع غذا براى انواع سليقه ها و مزاجها تهيه كنند .

جالب تر اينكه نه تنها گياهان صحرا و خشكى ها از بركت آب باران پرورش مى يابند ، بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مى رويند و خوراك عمده ماهيان دريا است ، از پرتو نور آفتاب و دانه هاى باران رشد مى كنند .

آنگاه به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه بوسيله آب باران پرورش مى يابند خاطرنشان مى سازد ، نخست مى گويد : ما به وسيله آن ، ساقه هاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم و از دانه كوچك و خشك ساقه اى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبائى آن چشم را خيره مى كند آفريديم .

و از آن ساقه سبز دانه هاى روى هم چيده شده « مانند خوشه گندم و ذرت » بيرون مى آوريم .

هم چنين به وسيله ى آن از درختان نخل خوشه سر بسته اى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته شدن رشته هاى باريك و زيبائى كه دانه هاى خرما را بر دوش خود حمل مى كنند و از سنگينى بطرف پايين متمايل مى شوند خارج مى گردد .

هم چنين باغ هائى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم ، سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى فرمايد : هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند .

با توجه به آيه 141 همين سوره كه وصف متشابه و غير متشابه را براى زيتون و انار ذكر كرده ، استفاده مى شود كه در آيه مورد بحث نيز وصف مزبور در باره ى همين دو درخت است .

اين دو درخت از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه ها و برگها شباهت زيادى با هم دارند ، در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند ، يكى داراى ماده ى چربى مؤثر و نيرومند ، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است ، كه با يكديگر كاملاً متفاوت اند ، علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى يابند و از يك آب مشروب مى شوند ، يعنى هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت .

سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى گويد :

نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند ، و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه ها كنيد كه در اين ها نشانه هاى روشنى از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل يقين هستند است .

با توجه به آنچه در گياه شناسى از چگونگى پيدايش ميوه ها و رسيدن آنها امروز مى خوانيم ، نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود ، زيرا پيدايش ميوه ها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است .

نطفه هاى نر با وسائل مخصوصى « وزش باد يا حشرات و مانند آنها » از كيسه هاى مخصوص جدا مى شوند و روى قسمت مادگى گياه قرار مى گيرند ، پس از انجام لقاح و تركيب شدن با يكديگر ، نخستين تخم و بذر تشكيل مى گردد ، در اطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را در برمى گيرند .

اين مواد غذايى از نظر ساختمان بسيار متنوع و هم چنين از نظر طعم و خواص غذايى و طبى فوق العاده متفاوتند .

گاهى يك ميوه مانند انار و انگور داراى صدها دانه است كه هر دانه اى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى شود و ساختمان بسيار پيچيده و تو در تو دارد .

اگر يك انار را بشكافيم و يك دانه كوچك آن را به دست گرفته و در مقابل آفتاب يا چراغ قرار دهيم و درست در آن دقت كنيم مى بينيم از قسمت هاى كوچك ترى تشكيل شده كه همانند بطرى هاى بسيار كوچكى با محتواى مخصوص آب انار در كنار هم چيده شده اند .

در يك دانه كوچك انار شايد صدها از اين بطرى هاى بسيار ريز قرار دارد ، سپس اطراف آنا را با پوسته ظريف كه همان پوسته ى شفاف يك دانه انار است گرفته ، بعد براى اين كه اين بسته بندى كامل تر و محكم تر و دورتر از خطر باشد تعدادى از دانه هاى انار را روى يك پايه با نظامر مخصوصى چيده و پرده سفيدرنگ و نسبتاً ضخيمى اطراف آن پيچيده ، و بعد پوسته ضخيم و محكمى كه از دو طرف داراى لعاب خاصى است به روى همه ى آنها كشيده ، تا هم از نفوذ هوا و ميكربها جلوگيرى كند و هم در مقابل ضربات ، آنها را حفظ نمايد ، و هم تبخير آب درون دانه ها را فوق العاده كم كند ، اين بسته بندى ظريف مخصوص دانه انار نيست بلكه در ميوه هاى ديگر مانند پرتقال و ليمو نيز ديده مى شود ، اما در انار و انگور بسيار ظريف تر و جالب تر است .

گويا بشر براى فرستادن مايعات از نقطه اى به نقطه ى ديگر از همين اصل استفاده كرده كه نخست شيشه هاى كوچك را در يك كارتن كوچك چيده و ميان آنها را از ماده نرمى پر كند ، سپس كارتن هاى كوچك تر را در يك كارتن بزرگ تر و مجموع آنها را به صورت يك بار بزرگ به مقصد حمل مى كند :

طرز قرار گرفتن دانه هاى انار روى پايه هاى داخلى ، و گرفتن سهم خود از آب و مواد غذايى از آنها از اين هم عجيب تر و جالب است ، تازه اينها چيزهايى است كه با چشم مى بينيم و اگر ذرات اين ميوه ها را زير ميكروسكوپ ها بگذاريم آنگاه جهانى پر غوغا با ساختمانهاى عجيب و شگفت انگيز و فوق العاده حساب شده در مقابل چشم ما مجسم مى شود ، چگونه ممكن است كسى با چشم حقيقت بين به يك ميوه نگاه كند و معتقد شود سازنده آن هيچ گونه علم و دانشى نداشته است ؟

و اينكه مى بينيم قرآن با جمله انظروا ( نگاه كنيد ) دستور به دقت كردن در اين قسمت از گياه داده براى توجه به همين حقايق است .

اين از يك سو ، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملاً رسيده مى شود مى پيمايد بسيار قابل ملاحظه است ، زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائماً مشغول كارند و مرتباً تركيب شيميايى آن را تغيير مى دهند ، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميايى آن تثبيت گردد ، هر يك از اين مراحل خود نشانه اى از عظمت و قدرت آفريننده است .

ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افرد حق بين و جستجوگران حقيقت اين مسائل را مى بينند و گرنه با چشم عنا و لجاج و يا با بى اعتنايى و سهل انگارى ممكن نيست هيچ يك از اين حقايق را ببينيم .

راه و روش اوليا و عاشقان دست زدن به دامن انبيا و سيراب شدن از سرچشمه وحى ، و نظر حقيقت بين انداختن به موجودات هستى ، براى رسيدن به مقام قرب جانان است .

قلب در اين مسير صفا مى گيرد ، نفس مهّذب مى شود ، روح به عالم قدس متصل مى گردد ، حركات اعضا و جوارح بر اساس عشق به محبوب صورت مى گيرد ، و اين همه باعث مى شود كه رضاى معشوق جلب شود ، و تمام درهاى سعادت به روى آنان باز گردد .

به فرموده عارف فرزانه ، عاشق دلباخته حضرت الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه :

ارباب صفا پرده اوهام دريدند *** در آينه جز حسن رخ يار نديدند
يك طايفه از جان به ره دوست گذشتند *** يك فرقه به سر در طلب وصل دويدند
يك سلسله در سلسله گيسوى جانان *** ديوانه صفت حلقه ى زنجير گزيدند
قومى كه ره صدق و صفا پيش گرفتند *** چون برق به سر منزل مقصود رسيدند
جمعى به طلب طىّ مقامات نمودند *** قومى به ادب در چمن قدس پريدند
قومى پى دنيا و گروهى پى عقبى *** يك قوم به جان جلوه معشوق خريدند
از دايره ى شرع برون پا ننهادند *** در حلقه ى اصحاب مقامات رسيدند
از نُه قفس چرم برين بال گشادند *** وز دام خيالات و مقالات رهيدند
در باغ طبيعت همه گرخار برآيد *** اصحاب رضا جز گل بى خار نچيدند
در دور جهان از خط موهوم گذشتند *** در دايره عشق به جز نقطه نديدند
در محكمه عقل خم باده شكستند *** در ميكده عشق مى وصل چشيدند
شهپر ز شريعت به سماوات گشودند *** بر عرش حقيقت زرياضات رسيدند
از تجليه و تخليه و تحليه رستند *** در فقر و فنا خيمه اقبال كشيدند
مرغان الهى كه پى دانه نرفتند *** زين دايره بر كنگره ى عرش پريدند
قرآن مجيد براى توجه دادن به وجود حق و قدرت حضرت لايزال از انسان به طور واجب مى خواهد به نطفه ناچيز بنگرد و ببيند و انديشه نمايد كه اين كارگاه عظيم آفرينش او كه از هر جهت كامل و جامع انواع استعدادهاست از چه ماده ضعيف و پستى آفريده شده ؟

( فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَاء دَافِق * يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ )(4) .
« انسان واجب است به مادّه ى اوليه خلقت خود بنگرد ، تا بداند از چه آفريده شده ، از آب نطفه جهنده خلق شده از جنس سخت و نرم » .

كلمه دافق دلالت بر وجود اسير در نطفه دارد كه وجوداً ماده جهنده اى است ، و استعمال اين كلمه از معجزات بسيار مهم قرآن كريم است .

آرى همين ماده ناچيز است كه وقتى هماهنگ با قواعد الهى در دو مرحله مادى و معنوى رشد مى كند ، منبعى لايزال از كرامات و صفات و حقايق درمى آيد ، و هم چون چراغ پر فروغى در شبستان حيات به درخشندگى خود تا ابد ادامه مى دهد !

الهى آن عاشق فرزانه در نشان دادن چهره ى پاك اين پاك جانان و در باره ى عظمت روان انسان چنين مى فرمايد :

خون آن كس كه گرديد جانش منور *** به ياد تو اى ذات يكتاى داور
خوش آن كو بدل نيستش هيچ فكرت *** به جز فكر ديدار آن يار دلبر
درود الهى بر آن پاك جانها *** كه ديدند هنگامه روز محشر
دلى پاكباز است و جانى توانا *** كه در سر ندارد به جز عشق دلبر
خوش آن دل كه گرديد از لطف دلبر *** به آئين مفرّح به دانش منوّر
روانا توئى بلبل باغ رضوان *** برون زين قفس شو بدان گلستان پر
سرت سبز اى طوطى شاخ طوبا *** دلت شاد اى هدهد تاج بر سر
دمت گرم و قلبت چو آئينه صافى *** به پيش رخ شاهد ماه منظر
روانا تو سيمرغ باغ وصالى *** كه در باغ عزت بيفشاند شهپر
همان شاهباز ز بلند آشيانى *** همائى به تاج شهان سايه گستر
روانا تويى مظهر اسم اعظم *** روانا تويى مخزن سرّ داور
بياد خدا باش تا نور سبحان *** كند جانت روشن تر از مهر خاور
نماز خدا روزه قدسيان را *** به جاى آور و بگزين ره شرع اطهر
خدا را اگر بنده اى پادشاهى *** فقير در او اوست سلطان كشور
زايمان و طاعت بيابى سعادت *** در امروز دنيا و فرداى محشر
تويى عندليب خوش آهنگ رضوان *** نوايت دل آرادت روح پرور
تو عنقاى قدس بلند آشيانى *** نئى كركس شوم و زاغ بد اختر
مخور غصه دنيى پست فانى *** مشو غرّه نفس زشت فسونگر
شود قبله خلق و محبوب ايزد *** دلى كو به صدق و صفا يافت زيور
زصدق و صفا جانت گردد مؤيد *** زمكر و دغل روح گردد مكدّر
به ظلم و گنه تيره گردد روانت *** ز عدل و نكويى دلت مهر انور
قرآن مجيد با كمال شدت ، از انسان دعوت مى كند به سير و سفر در روى زمين بپردازد ، آنگاه با ديدن خرابه ها و ويرانه هايى كه از گذشتگان باقى مانده و امروز از آن آثار تعبير به آثار باستانى مى كنند ، به ياد ملّت ها و دولت ها و اقوامى بيفتد كه از نظر مالى و سياسى و قدرت و قوت و طول عمر فوق العاده برجسته بودند ، ولى با اين همه نعمت كه بر سر سفره آنان بود به تكذيب آيات حق و واقعيات برخاسته و راه اسراف و تبذير و ظلم و فساد و جرم پيش گرفتند ، و خيال نمى كردند كه بر اثر آن همه جنايت روزى به دست انتقام مالك ارض و سما بيفتند ، و دماغ آنان با رسيدن عذاب سخت الهى به خاك مذّلت ماليده شود ! !

آرى در اوضاع و احوال آنان كه در كتب تاريخ بخصوص در آثار شرعى آمده فكر كند ، و مواظب باشد كه خود دچار اخلاق و رفتار و حالات آن فاسدان نگردد ، كه از اين راه دچار عذاب سخت الهى و انتقام سخت الهى و انتقام حضرت لا يزالى شود .

( فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الُْمجْرِمينَ )(5) .
( فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ )(6) .

( فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ )(7) .
( فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ )(8) .

( فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ )(9) .
چون به مسئله آفرينش چشم و وظايف مثبتى كه اين عضو بسيار مهم و حساس از نظر حق دارد ، عنايت كرديد ، اكنون وقت آن است كه به بررسى وظايف اين عضو و آنچه بر او قاطعانه حرام گشته از نظر روايات و اخبار پرداخته شود .

چشم و وظائفش از ديدگاه روايات
در زمينه وضع چشم از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايات مهمى به مضامين زير نقل شده :

ألْعُيُونُ مَصائِدُ الشَّيْطانِ .
« ديده ها دام ها و تورهاى شيطان است » .

ألْعَيْنُ رائِدُ الْفِتَنِ .
« چشم راهبرى به سوى فتنه هاست » .

ألْقَلْبُ مَصْحَفُ الْبَصَرِ .
« دل انسان جايگاه نقش ديده هاى اوست » .

مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ أراحَ قَلْبَهُ .
« آن كس كه ديده بپوشاند ، دلش را آسوده ساخته است » .

مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ قَلَّ أسَفُهُ وَأمِنَ تَلَفَهُ .
« هر كس ديده بپوشد ، تأسفش كم و از هلاكت در امان مى ماند .

نِعْمَ صارِفُ الشَّهَواتِ غَضّ الاْبصارِ .
« ديده پوشى از حرام چه عامل نيكى ، براى برگرداندن انسان از افتادن در دام شهوت است » .

مَنْ عَفَّتْ أطْرافُهُ حَسُنَتْ أوْصافُهُ .
« آن كس كه عفت نظر دارد ، اوصافش نيكوست » .

غَضُّوا أبْصارَكُمْ تَرَوْنَ الْعَجائِبَ .
« ديده ها فرو پوشيد ، تا عجائب ملك و ملكوت را بنگريد » .

از پيامبر اسلام و ائمه طاهرين (عليهم السلام) رواياتى در اين زمينه به مضامين زير آمده :

اِيّاكُمْ وَفُصُولَ النَّظَرِ فَاِنَّهُ يَبْذُرُ الْهَوى وَيُولِدُ الْغَفْلَةَ .
« از چشم اندازى به آنچه حضرت حق نمى پسندد ، خوددارى كنيد ، كه نظر بازى تخم هوا و هوس مى پاشاند و باعث غفلت از حقيقت مى گردد » .

لَيْسَ فِى الْبَدَنِ شَيءٌ أقَلَّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ ، فَلا تُعْطُوها سُؤْلَها فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِاللهِ .
« در بدن عضوى كم شكرتر از چشم نيست ، خواسته هايش را اجابت نكنيد ، كه شما را از ياد خدا باز مى دارد » .

عَمَى الْبَصَرِ خَيْرٌ مِنْ كَثيرِ النَّظَرِ .
« كورچشمى بهتر است از زياد نظر كردن » .

اِذا أبْصَرَ عَيْنُ الشَّهْوَةِ عَمِىَ الْقَلْبُ عَنِ الْعاقِبَةِ .
« هرگاه ديده شهوت باز شود ، چشم دل از عاقبت بينى كور مى گردد » .

امام صادق (عليه السلام) به عبدالله بن جندب فرمود : عيسى بن مريم به يارانش گفت :

اِيّاكُمْ وَالنَّظْرَةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَكَفى بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً ، طُوبى لِمَنْ جُعِلَ بَصَرُهُ في قَلْبِهِ وَلَمْ يُجْعَلْ بَصَرُهُ في عَيْنِهِ .
« از نظردوزى بپرهيزيد ، كه در قلب تخم شهوت مى نشاند ، و همان تخم افشانى براى ايجاد فتنه در آدم نظر باز كافى است » .

« خوشا به حال كسى كه ديده اش در قلب است نه در چشم » .

مَنْ أطْلَقَ ناظِرَهُ أتْعَبَ حاضِرَهُ ، مَنْ تَتابَعَتْ لَحَظاتُهُ دامَتْ حَسَراتُهُ .
« آن كس كه ديده ى خود را آزاد كند ، امروزش را به سختى انداخته ، و هر كس دنبال نظربازى برود ، به حسرت دائم دچار مى گردد » .

كُلُّ قَوْل لَيْسَ لِلّهِ فيهِ ذِكْرٌ فَلَغْوٌ ، وَكُلُّ صَمْت لَيْسَ فيهِ فِكْرٌ فَسَهْوٌ ، وَكُلُّ نَظَر لَيْسَ فيهِ اعْتِبارٌ فَلَهْوٌ .
« هر گفتارى كه در آن ياد خدا نيست بيهوده است ، و هر سكوتى كه در آن انديشه نيست سهو است ، و هر نظرى كه در آن عبرت نيست بازى است » .

لِكُلِّ عُضْو حَظُّ مِنَ الزِّنا ، فَالْعَيْنُ زِناهُ النَّظَرُ .
« براى هر عضوى از زنا لذت است و زناى چشم نظر است » .

مَنْ مَلاََ عَيْنَهُ مِنْ حَرام مَلاََ اللهُ عَيْنَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ النّارِ اِلاّ أنْ يَتُوبَ وَيَرْجِعَ .
« هر كس چشم از حرام پر كند ، خداوند در قيامت ديده اش را از آتش پر مى كند ، مگر اينكه توبه كرده به حضرت حق بازگردد » .

اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَى امْرَأَة ذاتِ بَعْل مَلاََتْ عَيْنَها مِنْ غَيْرِ زَوْجِها أوْ غَيْرِ مَحْرَم مِنْها .
« غضب خداوند شديد است بر زن و شوهردارى كه چشم از غير شوهر و يا غير محرم خود پر كند » .

ما مِنْ مُسْلِم يَنْظُرُ امْرَأةً أوَّلَ رَمْقَة ثُمَّ يَغُضُّ بَصَرَهُ اِلاّ أحْدَثَ اللهُ تَعالى لَهُ عِبادَةً يَجِد حَلاوَتَها في قَلْبِهِ .
« اول گوشه چشمى از مسلمان كه به نامحرم بيفتد ، آنگاه بخاطر خدا در پوشد ، خداوند براى او عبادتى ايجاد مى كند كه شيرينى آن را در قلبش مى يابد » .

ألْنَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبْليسَ فَمَنْ تَرَكَها خَوْفاً مِنَ اللهِ أعْطاهُ اللهُ ايماناً يَجِدُ حَلاوَتَهُ في قَلْبِهِ .
« نظر به نامحرمان تيرى مسموم از تيرهاى ابليس است ، هر كس بخاطر ترس از حق رها كند ، خداوند ايمانى به او مرحمت مى كند كه لذتش را در قلبش بچشد » .

مَنْ نَظَرَ اِلىَ امْرأَه فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلىَ السَّماءِ أوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ يَرْتَدَّ اِلَيْهِ بَصَرُهُ حَتّى يَزَوِّجَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْحُورِ الْعينِ .
« كسى كه ديده اش به زنى بيفتد ، آنگاه چشم به آسمان بدوزد ، يا ديده فرو پوشد ، پلكهايش بهم نرسد مگر اينكه خداوند مهربان حوريه اى به او تزويج كند » .

ما اغْتَنَمَ أحَدٌ بِمِثْلِ مَا اغْتَنَمَ بِغَضِّ الْبَصَرِ ، فَاِنَّ الْبَصَرَ لا يُغَضُّ عَنْ محارِمِ اللهِ اِلاّ وَقَدْ سَبَقَ اِلى قَلْبِهِ مُشاهَدَة الْعَظَمَةِ وَالْجَلالِ(10) .
« بهره مند نگرديد هيچ كس ، به مانند غنيمتى كه از راه پوشيدن چشم ( از حرام ) بدست مى آيد چشم وقتى از محرّمات الهى پوشيده شود ، به مشاهده انوار عظمت و جلال نائل گردد » .

آرى چون ديده از حرام فرو پوشيد ، و چشم از ديدار نامحرمان بربنديد ، به فضاى پر معناى ملكوت راه پيدا كرده ، و در آن سراى به ديدار جمال و عظمت محبوب نائل خواهيد شد ، در آن وقت است كه زر و زيور دنيا و مظاهر فريبنده ظاهرى براى شما ارزشى نخواهد داشت ، و جز براى ديدار انوار عظمت راهى نخواهيد سپرد ، و با زبان حال به تمام جلوه هاى مادى خواهيد گفت :

ساقى برو كه مستيم از جاى ديگر است *** سرگرميم زآتش سوداى ديگر است
پروانهوار عاشق هر شمع نيستم *** سوز دلم ز انجمن آراى ديگر است
اى دل صبور باش كه در بارگاه دوست *** نوميدى تو عرض تمناى ديگر است
آن مرغ نيستم كه خروشم زشاخ گل *** فرياد من زقامت بالاى ديگر است
حال مرا زحالت مجنون مكن قياس *** ديوانه تو باديه پيماى ديگر است
اى خضر سوى آب حياتم چه مى برى *** مخمور عشق تشنه درياى ديگر است
بوى گل بهشت ندارد دماى من *** داغ دلم زلاله صحراى ديگر است
مگشا دگر به گفته فيضى زبان طعن *** اى مدّعى برو كه سخن جاى ديگر است
بينادل نابينا
در اينجا لازم است از بينادلى كه دو چشم خود را جبهه ى حق عليه باطل از دست داده بود و در عين نابينايى ظاهر به دفاع از حق تا لحظات آخر عمر ادامه مى داد ، و يك لحظه اش از هزاران چشم دار بى توجه برتر بود ياد شود .

او عبدالله عفيف آن مرد عاشق و فرزانه ، و آن مجاهد بزرگوار و كريم است ، كه فيض محضر رسول اكرم را يافته بود .

پس از رسول اكرم هماره با على مرتضى (عليه السلام) بود تا جائى كه در راه حمايت از حق در ركاب على يك چشمش را در جمل و ديده ديگرش را در صفين از دست داد .

او با دل نورانى و روشنش و روز در كوفه به عبادت خدا مشغول بود ، و از اينكه بخاطر نابينايى نتوانست براى يارى حضرت سيدالشهداء در كربلا حاضر شود سخت در ناراحتى بود ، ولى عاقبت در راه امام مظلومان و سرور شهيدان شهيد شد و نام مبارك خود را جاودانه كرد .

چگونگى شهادتش بدين قرار است : پس از شهادت امام و اسارت اهل بيت روزى به عادت هميشگى اش براى عبادت به مسجد كوفه آمد ، در اين وقت احساس كرد گروهى وارد مسجد شدند . آنگاه پسر زياد آن جرثومه آلودگى به منبر رفت و در كمال بى شرمى و وقاحت چنين گفت : ستايش خدايى كه حق و اهل حق را غلبه داد ، و اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه را يارى كرد و دروغگو پسر دروغگو را به قتل رساند !

عبدالله چون اين سخنان ياوه را شنيد فرياد برآورد ، فريادى در سخت ترين فضاى اختناق : اى فرزند مرجانه ، اى دشمن خدا ، دروغگو و پسر دروغگو تو هستى و آنكه به تو اين پست و مقام را واگذار كرد ، تو دستور مى دهى فرزندان پيامبر را بكشند سپس بر منبر مسلمانان رفته و اين چنين دهن كجى مى كنى ؟ !

ابن زياد از شنيدن اين سخنان سخت ناراحت شد و فرياد زد اين گوينده كه بود ؟

عبدالله فرياد زد اى دشمن ، خدا اى دروغگو ، پسر دروغگو من بودم ، آيا دودمان پاك پيامبر را كه خداوند رجس و پليدى را از ساحت مقدس آنان دور كرده به قتل مى رسانى و ادعاى اسلام مى نمايى اى داد كجايند فرزندان مهاجران و انصار چرا از اين متجاوز لعنت شده فرزند لعنت شده به زبان رسول اكرم انتقام نمى كشند ؟ !

اين سخنان پسر زياد را تبديل به يك آتش پاره كرد ، همان وقت دستور دستگيرى عبدالله را داد ، گروهى از ماموران به طرف او آمدند ، عده اى از طايفه ى عبدالله به حمايت برخاستند ، با ايجاد شدن كشمكش سخت عبدالله را از دست ماموران نجات داده و به خانه اش بردند .

سرانجام محمد اشعث به دستور ابن زياد با گروهى زياد براى دستگيرى او حركت كردند ، در اين موقعيت گروه عبدالله مغلوب شده و عده اى كشته شدند ، فاجران به در خانه عبدالله رسيدند ، در را شكسته و وارد خانه شدند ! !

عبدالله به دختر با شهامتش گفت شمشير مرا بده و از هر طرف به من حمله شد مرا راهنمايى كن تا شرّ آنان را دفع كنم .

دختر شمشير پدر را بدست او داد و به راهنمايى آن مرد بينا مشغول شد ، عبدالله با خواندن رجز به دشمن عنود حملهور شد و به دفع جنايت آنان شمشير زد ، دختر گفت : اى پدر كاش مرد جنگاورى بودم تا پيش روى تو با اين فاسقان مى جنگيدم ؟

دشمن بسوى عبدالله مى آمد او شمشيرش را با كمال شجاعت و قوت مى گرداند ، و باقدرت شگفت آورى آنان را مى كشت ، پنجاه سوار و بيست و دو پياده كشته شدند تا دستگير شد و نزد ابن زياد قرار گرفت ، ابن زياد گفت : شكر خداى را كه تو را رسوا كرد ، عبدالله گفت اى دشمن خدا به چه چيز مرا رسوا كرد ، به خدا سوگند اگر چشم داشتم جهان را بر تو تاريك مى كردم ، آنگاه پسر زياد براى جواز قتل عبدالله چنين گفت : اى عبدالله در باره ى عثمان چه مى گويى ؟ عبدالله گفت اى ملعون ، اى پسر مرجانه مرا با عثمان چه كار ؟ خوب كرد يا بد ، خداوند به عدل بين او و مردم داورى خواهد كرد ، تو از خودت و پدرت و يزيد و پدرش سؤال كن .

ابن زياد گفت به هيچوجه از تو پرسشى نمى كنم جز اين كه شربت مرگ را به تو بچشانم .

عبدالله گفت ، پيش از اين كه بدنيا بيايى از خداوند خواسته ام كه فيض شهادت را نصيب من كند ، در جنگ جمل و صفين از اين برنامه محروم شدم ولى امروز دانستم كه دعاى سابقم مستجاب شده .

در اين هنگام قصيده اى كه حاوى 29 بيت بود با كمال فصاحت انشا كرد كه مضمونش نكوهش بنى اميه و مدح اهل بيت و امام حسين و ترغيب مردم به خونخواهى حضرت حسين و مذمت مردم بىوفاى كوفه بود .

ابن زياد بيچاره شد ديگر مهلت نداد ، دستور داد سر مبارك او را از بدن جدا كرده به دار آويختند ، سپس دستور داد دختر او صفيه را گرفته به زندان ببرند .

اين دختر در زندان بود تا مردم به نام طارق به دستور سليمان بن صرد او را از زندان نجات داد تا آن كه محمد بن سليمان با او ازدواج كرد و از او شش پسر و چهار دختر بوجود آمد كه همه از شيعيان شجاع اميرالمؤمنين بودند(11) .

مرا دلى است كه مستغرق جمال حق است *** نه در خيال و شاق و نه در غم و شق است
مگو مگو كه به يك سو نهاده اى حق را *** برو برو كه به هر سو كه مى رويم حق است
به عيب عشق كسى را كه نيست دل معيوب *** ميان اهل هنر عيبهايش بر طبق است
مرا درون و برون نيست جز دو صفحه ولى *** كتابخانه هفت آسمان در اين ورق است
خط سرشك روان گر بود جواب رواست *** چرا كه خامه دلهاى ما هزار شق است
از آن زمان كه ورق فرق كرده ام زكتاب *** غم كتاب و كتاب دلم ورق ورق است
مگو شفق نپذيرد زمين كه از دل خاك *** به عهد گريه من تا به آسمان شفق است
دنباله روايت باب نظر با شرحى كه نسبت به جمله اوّل گذشت توضيح و تفسير لازم ندارد ، زيرا جملات بعد از جمله اول ما حصلى از روايات و اخبار است كه به ترجمه عين آن جملات عنايت مى كنيد .

حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند : از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند به چه وسيله براى موفق شدن به پوشيدن چشم از حرام استمداد مى شود ؟ فرمود : بوسيله خضوع و اطمينان پيداكردن در تحت سلطنت و حكومت كسى كه آگاه بر باطن توست .

و چشم جاسوس قلب و سفير عقل است ، پس ديده از آنچه سزاوار دين تو نيست بپوشان . و از آنچه قلب تو آن را مكروه مى دارد و يا عقل انكار مى كند ديده بردار .

رسول اكرم فرمود : ديده از محرمات بپوشانيد تا امور عجيب مشاهده كنيد و خداوند متعال فرموده ، به مؤمنين بگوى كه چشمان خود را بپوشانند و شهوات خود را حفظ كنند .

حضرت عيسى به ياران گفت : از چشم دوختن به ممنوعات خوددارى كنيد ، زيرا اين چنين نظر تخم شهوات و فرع و شاخه فسق و فجور است .

فرمانده و حاكم چشم مانند قواى ظاهرى ديگرى بدن قلب است ، و قلب نيز در تحت سيطره و حكومت و نفوذ پروردگار جهان ، كه حكومت بر همه قواى مادى و معنوى و نيروهاى جهانى دارد كار مى كند .

پس اگر قلب در مقابل عظمت پروردگار متعال خاشع و فرمانبردار و مطيع گشت ، حكومت و فرمان او نيز از محيط خواست و رضايت و دستور خداوند متعال خارج نخواهد شد و در صورتى كه قلب انسان منزل شيطان و محل نفوذ و وحى و تصرف ابليس قرار گرفت ، قهراً چشم و گوش و زبان و دست و پاى انسان نيز مقهور و مغلوب هوا و هوس هاى شيطانى و تحت نفوذ و اراده و تصرف و حكومت جنود ابليسى واقع خواهد شد .

چشم گذشته از آن كه وسيله بروز صفات قلبى و آلت درك و احساس است ، موجب شدت تيرگى و امتداد محجوبيت قلب بوده و سبب مزيد فسق و فجور و شهوترانى خواهد بود و به عبارت ديگر ، نظر اول چشم به اقتضاى باطن و بدستور و اراده قلب صورت مى گيرد و در عين حال همين نظر مقام اقتضاء و قوه باطنى را به مرتبه فعليت درآورده و تحريك و تشديد و تقويت و تمديد مى كند .

آرى اگر هوا و هوس و اميال و غرائز و شهوات و خواسته ها در سايه حكومت قلب باشند ، و قلب محكوم حضرت حق ، تمام اعضاء و جوارح در ميدان با عظمت بندگى فعاليت خواهند كرد و در اين صورت انسان پادشاه دو جهان خواهد بود ، گرچه دستش از امور مادى تهى باشد ، ولى اگر اميال و غرائز در تصرف حكومت قلب باشند و قلب در تصرف حوزه حكومت شيطان ، انسان ذليل و بيچاره و شقى و بدبخت دنيا و آخرت خواهد بود ، گرچه سلطنت ظاهرى جهان در كف او باشد .

بفرموده وصال شيرازى آن عارف سالك :

سكندر كه آفاق تسخير كرد *** به راهى گذر بر يكى پير كرد
شده هم چو آئينه اى سينه اش *** ميان راز هستى ز آئينه اش
نه كردار چه ديد آن سپاه و حشم *** به تعظيمش آن پشت خم پشت خم
چو آتش بنجنيد بيداد او *** كه خاكى نجنبيد از باد او
برآشفت كى از ره عقل دور *** رياكار و سالوس و مست غرور
ندانى كه سالار زكيهان منم *** جهان دار و پر زور و خصم افكنم
فلك حاجب بارگاه من است *** قضا بنده ديرگاه من است
هما نينديشى از داورى *** كه آئين خدمت بجا ناورى
بدو گفت پير اى شه آزرم دار *** بترس از خدا و زخود شرم دار
به شاهى عبث بر نخوان نام خويش *** كه تو بنده خويشى و كام خويش
گرت بندگى مرغ و ماهى كند *** مرا بندگان بر تو شاهى كنند
چو اين نفس سركش مرا گشت رام *** طمع بنده ام گشت و حرصم غلام
تو در بند حرص و طمع مانده اى *** به گيتى زآزو ولع مانده اى
تو نازى كه هستم جهان پادشاه *** جهان پيش من چيست يك مشت كاه
تو خود كى توانى جهانى خورى *** جان در نوردى كه نانى خورى
گدا چون بخوانى بر آرد نفير *** كند چون رسد نيم نانيش سير
تو هستى گر آرى به انصاف روى *** گداتر بسى از گدايان كوى
سكندر برآورد بيخود نفير *** بناليد و افتاد بر پاى پير
وزان پس به آئين شرمندگان *** بگفت اى منت بنده بندگان
گر انصاف خواهى در اين حق تراست *** كه را نفس مغلوب او پادشاست
هر آنكس كه در بند حرص است و آز *** بود بنده ورخود برندش نماز
حضرت يحيى (عليه السلام) فرمود : مرگ براى من بهتر است از نگاهى كه واجب و لازم نباشد .

عبدالله مسعود به مردى كه از زنى عيادت كرده و به صورت او نگاه نموده بود گفت : اگر ديده ات از بين مى رفت بهتر از اين عيادت بود !

و چشمى از نگاه كردن به ممنوع حظ نمى برد ، مگر اين كه گرهى از آرزوهاى مادى و شهوات نفسانى در دل او بسته شود ، و اين گره باز نگردد مگر بوسيله يكى از دو حالت :

يا بوسيله توبه خالص و گريه حسرت و پشيمانى كامل ، و يا به رسيدن به آزروى خود و بدست آوردن شهوات و خواهش هاى نفسانى .

در اين صورت اگر در نتيجه موفق به توبه كامل نگشت ، به سوى آتش و گرفتارى شديد و عذاب سخت برخواهد گشت .

اما در صورت اول كه توبه و پشيمانى و حسرت و گريه و ناله باشد ، برگشت بسوى بهشت و رضايت حق خواهد بود .

الهى ديده ما را از تماشاى امور ظاهر خلاص كرده و به باطن عالم و به حقيقت هستى معطوف دار ، خداوندا آنچه از غلط ديدن كشيديم ما را بس است كه به هلاكت و فلاكت نزديك شده ايم ، ديده را نجات بخش ، تا تمام وجود ما از گرفتارى و اسارت آزاد شود ، خداوندا اگر چشم ما را به جلال و عظمت خود باز كنى ، نسيم عشق تو در فضاى قلب وزيدن خواهد گرفت ، در آن وقت است كه بر اثر عشق تمام هستى ما فانى در اسماء و صفات تو خواهد شد ، و خير دنيا و آخرت نصيب ما خواهد گشت ، يا رب قلب ما را از نور عشق محروم مفرما ، كه اگر گرمى عشق تو در وجود ما نباشد ، ما را براى رسيدن به سعادت وصال و مقام قرب هيچ توفيقى نخواهد بود .

مجمر اصفهانى خطاب به عشق كه محور تمام واقعيات است مى فرمايد :

اى سوز درون سينه ريشان *** سوزان زتو سينه هاى ايشان
دامن زن آتش دل ريش *** آتشكده ساز منزل خويش
ساز از تو به هر كجا كه سوزى است *** شام از تو به هر كجا كه روزى است
يك آتشى چو نيك تابى *** افتاده بهر تن از تو تابى
حرفى است مگر ميان جمع است *** كآتش همه در زبان شمع است
سوزى به حديث اين نهادى *** كآتش ز زبان آن گشادى
صدجان زمن و زتو شرارى *** خشم ملكى و خوى يارى
خوديارى و يار آتشين خوى *** جايت دل و جاى دل به پهلوى
گر پهلوى مات دلنشين است *** بنشين كه تو خويت آتشين است
من آتشم و تو آتشين خوى *** آن به كه نشينيم به پهلوى
اى پرده نشين نگار غماز *** آن پرده دل و تو اندر آن راز
فاش از تو بهر دلى كه رازى است *** عجز تو بهر سرى كه نازى است
صد پرده اگر به روى بستى *** پيداتر از آن ش دى كه هستى
شوخى كه به پرده آشكار است *** با پرده نشينش چكار است
در سينه هر كه جا گزيدى *** در كوى ملامتش كشيدى
به خاطر هر كه برگذشتى *** ديوانگئى بر او نوشتى
آن را كه بروى در گشادى *** هوشش به برون در نهادى
آن را كه ز آستانه راندى *** بيگانه عالميش خواندى
ما خاك در توايم ما را *** از خاك درت مران خدا را
من خاك و تو مهر تابناكى *** گو باش به سايه تو خاكى
تو شاهى من گداى درگاه *** گاهى به گدا نظر كند شاه
تو شاهى و ما تو را گدائيم *** رحمى رحمى كه بى نوائيم
تو شاهى و غم بر آستانت *** يعنى كه فغان زپاسبانت
باب چهل و سوم:در آداب راه رفتن است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
إنْ كُنْتَ عارِفاً عاقِلاً فَقَدِّمِ الْعَزيمَةَ الصَّحيحَةَ وَالنِّيَّةَ الصّادِقَةَ في حينِ قَصْدِكَ اِلى أيِّ مَكان أرَدْتَ ، وأنْهَ النَّفْسَ عَنِ التَخَطّي اِلى مَحْذُور ، وَكُنْ مَتَفَكِّراً في مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللهِ أيْنَما بَلَغْتَ ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِئاً وَلا مُتَجَبِّراً في مَشْيِكَ ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يليقُ بِالدّينِ ، وَاذْكُرِ اللهَ كَثيراً . فَاِنّهُ قَدْ جاءَ فِي الْخَبَرِ : اِنَّ الْمَواضِعَ الّتي يُذْكَرُ اللهُ فيها وَعَلَيْها تَشْهَدُ بِذلِكَ عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَتَسْتَغْفِرُ لَهُم اِلى أنْ يُدْخِلَهُمُ اللهُ الْجَنَّةَ .

وَلا تُكْثِرِ الْكَلامَ مَعَ النّاسِ في الطَّريقِ فَاِنَّ فيهِ سُوءَ الاْدَبِ .

وَأكْثَرُ الطُّرُقِ مَراصِدُ الشَّيْطانِ وَمَتْجَرُهُ فَلا تَأْمَنْ كَيْدَهُ ، وَاجْعَلْ ذَهابَكَ وَمَجيئَكَ في طاعَةِ اللهِ وَالسَّعيِ في رِضاهُ فَاِنَّ حَرَكاتِكَ كُلَّها مَكْتُوبَةٌ في صَحيفَتِكَ .
قَالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ألْسِنَتُهُمْ وَأيْديهِمْ وَأرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ .

وَقالَ عَزَّوَجَلَّ أيْضاً : وَكُلَّ اِنْسان ألْزَمَمْناهُ طايارَهُ في عُنُقِهِ .
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إنْ كُنْتَ عارِفاً عاقِلاً فَقَدِّمِ الْعَزيمَةَ الصَّحيحَةَ وَالنِّيَّةَ الصّادِقَةَ في حينِ قَصْدِكَ اِلى أيِّ مَكان أرَدْتَ .
امام صادق (عليه السلام) در ابتداى اين روايت كه در باب راه رفتن به سوى مقصدى و يا به قول بعضى از آگاهان در باره ى مسافرت است ، چه سفر طولانى و چه كوتاه مى فرمايد : اگر فهميده و خردمند باشى ، بايد به هر جا كه مى خواهى بروى ، رفتنت با قصد صحيح و نيت پاك و راست صورت بگيرد .

يعنى قبل از رفتن ، انديشه كنى ، و فكر نمائى ، و به نيت و قصدت توجه كنى كه به كجا مى روى و براى چه و بخاطر كه مى روى ، آيا رفتنت مورد رضاى خداست ، يا در جهت غضب رب ، آيا براى خير است يا محض شر ، براى صلاح و اصلاح است يا براى فساد و افساد ، براى اعلاى حق و كوبيدن باطل است يا براى منحرف كردن حق و يارى به باطل ؟

توجه داشته باشى ، كه بسيارى از اهل ايمان با قصد خلاف از خانه بيرون رفتند و كافر برگشتند ، و بسيارى محض شرّ بيرون رفتند و دنيا و آخرت خود را باختند ، تو مواظب باش كه از آنان نباشى ، سعى كن از آن طايفه باشى كه هيچ قدمى را بدون رضاى خدا برنداشتند ، و گامى جز به رضاى الهى بر زمين ننهادند ، قدم در راه ايمان استوار كردند ، و جز به سوى حضرت دوست سير نكردند ، نيّتشان خير و عزيمتشان صحيح و قلبشان مملّو از عشق حضرت حق بود ، جز خير نخواستند ، و جز خير ندانستند ، و جز به راه خير نرفتند .

الها قادرا پروردگارا *** كريما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان *** اگر رحمت كنى مشتى گدا را
خداوندا تو ايمان و شهادت *** عطا كردى به فضل خويش ما را
وزانعامت هميدون چشم داريم *** كه ديگر باز نستانى عطا را
زاحسان خداوندى عجب نيست *** اگر خط در كشى جرم و خطا را
خداوندا بدان تشريف و عزت *** كه دادى انبيا و اوليا را
بدان مردان ميدان عبادت *** كه بشكستند شيطان و هوا را
به حق پارسايان كز در خويش *** نيندازى من ناپارسا را
مسلمانان به صدق آمين بگوييد *** كه آمين تقويت بخشد دعا
خدايا هيچ درمانى و دفعى *** ندانستيم شيطان و قضا را
چو از بى دولتى دور اوفتاديم *** به نزديكان حضرت بخش ما را
خدايا گر تو سعدى را برانى *** شفيع آرد روان مصطفى را
محمد سيّد سادات عالم *** چراغ و چشم جمله انبياء را
اگر مشى انسان بر اساس قرآن مجيد مشى هون باشد ، و از مشى مرحى بپرهيزد ، در مشى خود رضاى خالق را بدست آورده ، و به مخلوق حق خير رسانده است .

قرآن مجيد وقتى صفات برجسته عباد خدا را بيان مى كند به مشى الهى آنان توجه داده و مى فرمايد :

( وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً )(12) .
در اين آيه شريفه به دو خصوصيت از خصوصيات مردم مؤمن اشاره مى كند : اوّل اينكه ، مردم مؤمن كسانى هستند كه روى زمين با هون راه مى روند ، و هون به طورى كه راغب در مفردات گفته به معناى تذّلل و تواضع است ، و بنابر اين بنظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى نمودنشان بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد .

پس مردم مؤمن هم نسبت به حق تذلل و تواضع دارند و هم نسبت به خلق ، چون تواضع آنان مصنوعى نيست ، واقعاً در سويداى دل افتادگى و تواضع دارند ، و چون چنينند لا جرم نه نسبت به خدا استكبار مىورزند و نه در زندگى مى خواهند بر ديگران استعلا داشته باشند ، و بدون حق ديگران را از خود پايين تر بدانند ، و هرگز براى بدست آوردن عزّت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلّت نمى كنند ، البته اين معنا در صورتى است كه به گفته راغب كلمه هون به معناى تذلل باشد ، و اما اگر آن را به معناى نرم خويى و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه مؤمنين در راه رفتنشان تكبّر و تبختر ندارند .

عده زيادى از مفسّرين معناى دوم را انتخاب كرده ، و اين صفت را در مردم مؤمن مقابل صفت تكبّر و تبختر در مردم از خدا بى خبر گرفته اند .

چنانچه در سوره لقمان راه رفتن به تواضع را به بندگان خود امر فرموده و مى گويد :

( وَلاَ تَمْشِ في الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور )(13) .
و نيز در زمين هم چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو ، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند و اگر كبر را خيلاء خوانده اند ، بدين سبب است كه آدم متكبّر خود را بزرگ خيال مى كند ، و چون فضيلت براى خود قائل است زياد فخر مى فروشند .

در هر صورت اگر مشى انسان چه به معناى راه رفتن چه به معناى مسافرت چه به معناى زندگى كردن با مردم بر اساس جلب رضاى حق و خدمت به خلق و انجام دستورات حضرت پروردگار انجام گيرد مشيى عارفانه و عاقلانه خواهد بود . و در اين مشى چون براى خوشنودى دوست است جز اراده صحيح و نيت صادق بكار گرفته نخواهد شد .

امام عاشقان امير مؤمنان (عليه السلام) در خطبه متقين از جمله اوصافى كه براى آن پاك مردان بيان مى كند اين است كه مشى آنان مشى تواضع است :

مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ .
عارف با كرامت ، عاشق وارسته ، عالم بصير مرحوم الهى قمشه اى در توضيح اين جمله مى فرمايد :

به رفتارند با مردم فروتن *** نيارند از تواضع بر زبان من
تواضع پيشه كن كز خودپرستى *** در افتى ناگه از بالا به پستى
سر از باد تكبردار خالى *** كه آتش بارد اين باد خيالى
ميازار از تكبر خلق و هشدار *** كه اين خوى بدت روزى كند خوار
مبين خود را كه خودبين هم چو شيطان *** نبيند تا ابد الطاف يزدان
غرور و خودپسندى گشته معجون *** به طبع مردم نالايق دون
تواضع خُلق مردان كريم است *** تكبر خوى او غادلئيم است
تواضع خاك را سرو چمن كرد *** تواضع قطره را دُرّ عدن كرد
ببين در خويش عجز و بينوايى *** مبين در كس به كبر و خودنمايى
كه تنها پادشاه فرد سبحان *** مقام كبريايى راست شايان
به رازى كز زبان عشق گوئيم *** زدل نقش تكبّر پاك شوئيم
نبيند عاشق صادق پديدار *** در اين گلشن به غير از خويشتن خار
خلايق را كه مرآت جمالند *** نكو بيند كه در حد كمالند
وَانْه النَّفْسَ عَنِ التَّخَطّي اِلى مَحْذُور ، وَكُنْ مُتَفَكِّراً في مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللهِ أيْنَما بَلَغْتَ ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِءاً وَلا مُتَجَبِّراً في مَشْيِكَ ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَليقُ بِالدّينِ ، وَاذْكُرِ اللهَ كَثيراً .
در برنامه مشى ، نفس خويش را از بيرون شدن از حدود الهى و افتادن در حرام خداوندى باز دار ، و به وقت مشى در انديشه و تفكّر باش كه كجا مى روى و براى چه و بخاطر كه مى روى ؟ به هر جا رسيدى در عجايب صنع حضرت دوست با ديده عبرت و درس گرفتن نظر كن كسى از بندگان خدا را به مسخره مگير و با تكبر راه مرو ، و از آنچه مناسب با دين تو نيست چشم بپوش و زياد به ياد خدا باش ، كه ياد از حق داروى دردها و غفلت از جناب او مورث هلاكت و شقاوت است .

در مجلدات گذشته آنچه در جهت توضيح نفس و تفكّر و عبرت و ذكر كثير لازم بود به رشته تحرير رفت ، براى توجه به تفصيل هر يك از اين عناوين به ابواب مربوطه به آن مراجعه كنيد ، در اينجا بطور مختصر به بعضى از عجائب صنع حضرت حق اشاره مى رود ، باشد كه از اين طريق راهى به حضرت دوست پيدا كنيم .

اى صبا نكهتى از خاك ره يار بيار *** ببر اندوه دل و مژده ى دلدار بيار
نكته روح افزا از دهن دوست بگو *** نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
تا معطر كنم از لطف نسيم تو مشام *** شمّه اى از نفحات نفس يار بيار
بوفاى تو كه خاك ره آن يار عزيز *** بى غبارى كه پديد آيد از اغيار بيار
گردى از رهگذر دوست بكورى رقيب *** بهر آسايش اين ديده خونبار بيار
خامى و ساده دلى شيوه جانبازان نيست *** خبرى از بر آن دلبر عيّار بيار
شكر آن را كه تو در عشرتى اى مرغ چمن *** به اسيران قفس مژده گلزار بيار
كام جان تلخ شد از صبر كه كردم اى دوست *** عشوه اى زان لب شيرين شكر يار بيار
روزگارى است كه دل چهره مقصود نديد *** ساقيا آن قدح آينه كردار بيار
دلق حافظ به چه ارزد به غمش رنگين كن *** وانگهش مست و خراب از سر بازار بيار
ماده حيات
ماده اى كه به آسانى و سهولت در اختيار تمام موجودات دريايى ، زمينى ، و هوايى وجود دارد ، و اگر نبود اثرى از حيات وجود نداشت .

هنگامى كه ستاره شناسى ، تلسكوپ خود را به طرف يكى از سيارات مجاور مى گيرد ، هدفش اين است كه بداند ، آيا آب و اكسيژن در آنجا وجود دارد يا نه ؟

كنجكاوى وى كاملاً طبيعى است ، زيرا اگر اين دو ماده بهر مقدار در آن نقاط وجود داشته باشد زندگى در آنجا تا حدودى شبيه به زندگى روى كره خاكى خواهد بود .

اين آب بود كه به اراده حضرت حقّ به زمين ما هستى بخشيد و آن را به وضع كنونيش درآورد و حيات را موجوديت داد !

مهم تر از همه اين كه آب شگفت انگيزترين ماده است كه روى زمين وجود دارد ، از اين رو هر چه بيشتر در باره ى آن بدانيم ، بيشتر بر تعجب ما افزوده خواهد شد .

عده كمى در باره خواص قابل توجه آب دست به تفكر و تعمق زده اند ، و اين تعجب آور نيست ، زيرا آب در همه جا به چشم مى خورد ، آب پديده معمولى سياره ماست ، سه چهارم سطح زمين را آب فرا گرفته است ، حدود يك پنجم زمين با آب جامد « يخ و برف » پوشيده شده ، و نيمى از آن نيز در بخار و قطرات كوچك آب فرو رفته است . جايى كه ابرى ديده نمى شود ، بخار آب هميشه در هوا وجود دارد .

آب در روى زمين پديده عمومى است ، بطورى كه حدود هفتاد و يك درصد بدن انسان را تشكيل مى دهد و پديده هاى عادى هرگز باعث شگفتى نمى شود ، در حالى كه لازم است همه ى ما اشياء و عناصر را بعنوان امر غير عادى ملاحظه كنيم و به هر چيز به چشم فكر و دقّت و عبرت بنگريم ، تا خالق هستى را بيشتر بشناسيم و علّت و فلسفه نعمت را در زندگى بهتر درك كنيم ، تا در مقام شكر آن را برآئيم .

خصوصيات پيش پا افتاده آب شگفت آور است ، هيچ مادّه اى در روى زمين به فراوانى آب نيست و هيچ مادّه اى در آن واحد به حالت جامد ، مايع و گاه در نمى آيد .

آب وضع اقليمى زمين را تنظيم مى كند ، اگر بخاطر آب نبود سياره ما مدتها قبل بايد سرد شده و زندگى در آن ناپديد شده باشد .

ظرفيت حرارتى آب بسيار زياد است ، زمانى كه گرم مى شود تا حد زيادى گرما را جذب مى كند ، و هنگامى كه سرد مى شود گرما را پس مى دهد .

اقيانوس ، درياها ، تمام آبهاى روى زمين و هم چنين بخار جو مانند مخازن حرارتى عمل مى كنند ، در هواى گرم ، گرما را جذب كرده و هنگامى كه هوا سرد مى شود گرما را از دست مى دهند و بدين ترتيب هوا و فضاى محيط را گرم مى كنند .

پوششى كه سياره ما را در خود محفوظ نگاه مى دارد از ورود سرماى زياد به زمين جلوگيرى مى كند .

در اين پوشش قطرات بخار آب همانند لايه اى از پشم عمل مى كنند ، در بيابانها جائى كه بخارآب كمياب است ، اين پوشش پر از منفذ مى باشد ، در صورتى كه اين حفاظ وجود نمى داشت ، زمين در روز شديداً توسط خورشيد گرم مى شد و در شب نيز كاملاً سرد مى گشت ، به همين دليل تغيير درجه حرارت در بيابان قابل ملاحظه مى باشد ، به هر حال اگر بخاطر يكى ديگر از خواص قابل ملاحظه آب نبود ، سرانجام زمين منجمد مى شد .

مى دانيم كه تمام مواد در اثر سرما منقبض مى شوند ولى آب منبسط مى گردد ، اگر آب منقبض مى شد ، يخ از آب سنگين تر شده در آب فرو مى رفت ، تدريجاً تمام آب ها تبديل به يخ شده زمين با پوشش بسيار نازكى از گازها كه فاقد بخارآب بود باقى مى ماند .

يكى ديگر از خواص برجسته آب گرماى نهانى ذوب و تبخير مى باشد كه بسيار بالاست ، به همين دليل ما مى توانيم در آب و هواى گرم زندگى كنيم ، تنها از طريق تبخير آب ، يعنى از دست دادن گرماى زياد ، حيوانات و انسان مى توانند گرماى بدنشان را چند درجه از گرماى محيط پائين تر نگهدارند .

آب در زندگى ما نقش مهمى را ايفا مى كند ، زيرا بدون آن زندگى غير ممكن است(14) .

آرى آب از عجايب خلقت و نقشش در زندگى و حيات فوق العاده مهّم و براى اهل نظر و سالكان راه حقيقت آيه و نشانه اى از وجود حضرت حقّ است ، عاشقان حضرت يار در مشى خود اشياء و عناصر را عادى نظر نمى كنند ، بلكه نظر آنان نظر عبرت و پند و ديد آنان ديد حقيقت بين و خدا بين است .

اين باد زطرف چمن كيست كه داند *** وين بوى گل از پيرهن كيست كه داند
اين نافه كه بر گل شكند غاليه تر *** از سلسله پر شكن كيست كه داند
دانم كه مه بدر بود خسرو انجم *** آن ماه نو از انجمن كيست كه داند
من خود شدم افسانه شهرى به فسونش *** افسون تو مُهر دهن كيست كه داند
ما را به رخ زرد بود صد رقم از خون *** آن گلرخ نسرين بدن كيست كه داند
اى باد چه دارى خبر از غنچه لعلش *** آن غنچه دهن با سخن كيست كه داند
آشوب دل و ديده بيدار فغانى *** نظاره سرو سمن كيست كه داند
علّت طبيعى تداوم حيات
در هيجدهمين روز بعد از حاملگى ، جنين انسان چيزى جز بسته اى از سلول هاى كوچك به اندازه ى نخود نمى باشد ، در همين موقع است كه قلب حركات منظم خود را آغاز مى كند و تا زمان مرگ ادامه مى دهد .

قلب تنها عضوى از بدن است كه هرگز از بار وظيفه شانه خالى نمى كند ، و حتى در تنبل ترين انسانها نيز دائماً در حال طپش مى باشد ، قلب جنين سه هفته اى در هر ثانيه يك بار مى زند ، بعد از تولد ، نبض نوزاد شدّت يافته هر دقيقه تا صد و چهل بار به طپش درمى آيد ، خوشبختانه در اثر رشد تدريجى از اين شدت كاسته مى شود .

نبض انسان بالغ به هنگام استراحت هر دقيقه هفتاد و شش بار مى تپد و در زمان كار و فعاليت صد و پنجاه در صد افزايش مى يابد .

اين بدان معناست كه در طول صد سال عمر قلب انسان ، حدود پنج هزار ميليون بار به حركت درمى آيد ، چنين رقمى ما را به تعجب وامى دارد ، كه چگونه قلب هيچ گاه خسته نمى شود ، و تا زمانى كه سالم است از عهده وظايف خود برآمده و حتى يك لحظه هم دست از كار نمى كشد .

سوخت و ساز بدن انسان در مقايسه با جانوران خونگرم از تكامل كمترى برخوردار است ، نكته اينجاست كه مقدار سوخت و ساز با اندازه بدن نسبت معكوس دارد ، به همين دليل موجودات كوچك تر بايد به ازاى هر گرم از وزن خود گرمايى بيشتر از انواع بزرگ تر توليد كنند .

سوخت و ساز آنها شديدتر و در نتيجه قلبشان نيز بايد به شدّت بيشترى بطپد ، در حقيقت هر چه حيوان كوچك تر باشد قلبش با سرعت بيشترى كار مى كند .

براى مثال ، قلب نهنگ به وزن 150 تن 7 بار ، قلب فيل به وزن 3 تن 46 بار قلب گربه به وزن 3/1 كيلوگرم 240 بار در دقيقه مى زند ، در حالى كه قلب نوعى موش به وزن 8 گرم 1200 بار در دقيقه مى زند .

چگونه قلب مى تواند با چنين سرعتى كار كند ؟ ! پاسخ اين پرسش را بايد در اراده و قدرت و علم و حكمت حضرت حق يافت .

قلب به وسيله رگها و مويرگها مواد لازم را به تمام اندام بدن مى رسانند ، و از اين طريق به تداوم حيات كمك مى كند .

وظيفه اساسى رگهاى خونى انتقال كليه مواد لازم به تمام قسمت هاى بدن مى باشد ، بعضى از مواد بخودى خود در خون جريان مى يابند ولى ساير مواد از جمله گازها سوار بر گلبول هاى قرمز خون به حركت درمى آيند .

هر ميلى متر مكعب خون شامل 5 ـ 5/4 ميليون انتقال دهنده مى باشد ، كه روى هم رفته بالغ بر 000،000،000،35000 مى شود ، يعنى برابر با بزرگترين قافله اى كه در جهان وجود دارد .

اندازه هر گلبول قرمز 8 ميكرون است ، ولى اگر آنها را مانند شترهاى كاروان قطار كنيم هفت مرتبه خط استوا را دور مى زنند ، با گلبول هاى قرمز بالن بزرگترين موجود روى زمين مى توان چندين قافله تشكيل داده به طورى كه طول هر يك از آنها معادل فاصله زمين تا خورشيد باشد !(15) !

مسئله ى قلب و عظمت كار آن را در بدن موجودات زنده در كتب مربوطه مطالعه كنيد ، كه در اين زمينه به خاطر نقش مهم اين عضو كتابها نوشته شده ، آرى قلب كه تداوم بخش حيات به اذن حضرت حق است از عجائب صنع آفريدگار هستى است و هر رونده اى در راه مشى خود بهر موجود زنده اى كه مى رسد بايد با ديدن بدن او قلبش را در نظر گرفته و در آن آئينه صاف جمال حضرت يار را تماشا كند .

هر كه بى او زندگانى مى كند *** گر نمى ميرد گرانى مى كند
من بر آن بودم كه ندهم دل به كس *** سرو بالا دلستانى مى كند
مهربانى مى نمايم بر قدش *** سنگ دل نامهربانى مى كند
برف پيرى مى نشيند بر سرم *** هم چنان طبعم جوانى مى كند
ماجراى دل نمى گويم به كس *** آب چشمم ترجمانى مى كند
عقل را با عشق زور پنجه نيست *** احتمال از ناتوانى مى كند
آهن افسرده مى كوبد كه جهد *** با قضاى آسمانى مى كند
چشم سعدى بر اميد روى يار *** چون دهانش درفشانى مى كند
هم بود شورى در اين دل بى خلاف *** كاين همه شيرين زبانى مى كند
حقايقى عجيب از وضع موجودات زنده
تحليل گرهاى صوتى و نورى اساساً با يكديگر متفاوتند ، تعداد بسيار ناچيزى از حيوانات از خود نورى مى افشانند ، ولى اكثر آنهائى كه قدرت شنوايى دارند ، وسائل مخصوصى همراه آنهاست تا جهان را با اصوات خود پر كنند .

نمى توان بطور پيشرفت و تكامل ايستگاه صوتى را در حيوانات مفصلاً شرح داد ، فقط مى توان فرض كرد ، كه تحليل گر صوتى ابتدا بدين خاطر پديدار شد كه شنيدن اصوات توليد شده توسط دشمن يا شكار ضرورى به حساب مى آمد .

حيوانات پس از دريافت گوش از جانب حضرت حق ، دريافتند كه در صورت گوش دادن به خويشاوندان خود ، مى توانند از اخبار بسيار مهمى اطلاع حاصل نمايند ، اين اصوات نه تنها به حيوانات از وضع گله يا خانواده آنها خبر مى داد ، بلكه آنها را از آنچه كه در اطرافشان مى گذشت با خبر مى ساخت .

حيوانات به منظور ارتباط با يكديگر استعداد توليد صدا را كسب نمودند .

بهترين وسائل صوتى متعلق به پرندگان و پستانداران مى باشد ، اندام هاى صوتى آنها براى توليد دامنه وسيعى از اصوات ، حركت هوا را بكار مى گيرد .

همه انواع حيوانات از اين نعمت برخوردار نيستند ، بعضى از آنها گنگ آفريده شده اند ، از اين رو اينان براى اداى دين خود به اين درياى پر سر و صدا و براى تنوع بخشيدن به اين موسيقى مى بايست عواطف خود را با توسل به وسايل كمكى بيان كنند .

صداى نمونه جغد هادسن صدائى است كه از بهم خوردن منقارش توليد مى شود .

پرندگانى كه با منقار خود صدا در مى آورند ، آنقدر با مهارتند كه مى توانند يك قطعه موسيقى كامل را اجرا نمايند .

صوت لك لك شباهت زيادى به قاشك دارد ، اين حيوان با تغيير وزن و شدت صوت مى تواند آواز شبانه عاشقان اسپانيائى را اجرا كند .

داركوب اين موجود پاك باخته تصور مى كند كه منقار وى به تنهايى براى بيان احساساتش كافى نيست ، اين حيوان بانوى خود را با اجراى قطعات موسيقى بر روى تنه درختان خشك سرگرم مى كند .

كبك نر با بالهاى خود ضربه هايى به روى طبل وارد مى سازد كه تعداد اين ضربه ها در هر دقيقه به چهل مى رسد .

حشرات اندام صوتى ندارند و معمولاً براى توليد صدا به اصطكاك متوسل مى شوند ، براى مثال ملخ با ماليدن ساق پا به بالهاى سخت خود و يا ماليدن قسمت هايى از بالهايش با يكديگر صوت توليد مى كند .

جيرجيرك صد و پنجاه منشور سه گوش در قسمت هايى از بال خود همراه با چهار پوسته كه با نوسانات خود صوت را افزايش مى دهند در اختيار دارد .

به همين خاطر است كه گوش حشرات در سر قرار ندارد ، گوش جيرجيرك روى زانو و از آن ملخ در انتهاى ساق پاى اين موجود قرار دارد .

ماهيان با اصطكاك باله هاى پهلويى خود صوت توليد مى كنند ، ماهى قنات با سائيدن يا به هم فشردن دندانهايى حلقى خود صوت ايجاد مى نمايد .

شاه ماهى دستگاه صوتى عجيبى دارد ، كه مخصوصاً در ماهيان نغمه سرا و سرخ ماهيان دريايى پيشرفته است ، اين ماهيان با كيسه هاى شناى خود از طريق انقباض ماهيچه هاى مخصوصى كه منجر به نوساناتى در ديواره كيسه مى گردد ، صوت ايجاد مى نمايند .

دانشمندان موفق به كشف علاماتى كه حيوانات براى مراوده رد و بدل مى كنند ، نشدند ، تنها بعد از دسترسى به تجهيزات مربوطه به ضبط ، تكثير ، توليد و تجزيه صوت حيواتات ، دانشمندان به اين مسئله جالب و سحرانگيز پى بردند ، علامات مقاصد گوناگونى را تامين مى كنند ، يكى از اين نوع علامات براى آمارگيرى از حضور و غياب افراد جمع ، نوع ديگر مخصوص اخطار ، يكى ديگر براى مطلع ساختن ديگران از يافتن غذا ، و نوع چهارم فرياد عاشقانه براى دلجويى از معشوق مى باشد ! !

چهچهه سرخوش و مستانه بيشتر پرندگان دسترسى به آشيانه را اعلام مى كند .

عاطفه جانوران و محبت آنها به ديگران از عجائب است .
حيوانات نه تنها به انواع خود انس مىورزند و محبت مى كنند ، بلكه به انسان و حيواناتى كه دشمن آنها به شمار مى روند محبت مى كنند .

همه افراد كم و بيش از وفاى سگ و علاقه اسب و اطاعت گوسفند و انس گربه و علاقه كبوتر به انسان مطالبى شنيده و يا خود ديده اند ، ولى اين تنها انسان نيست كه حيوانات را رام خويش مى كند ، بلكه شير به بره كه طعمه اوست محبت مىورزد و سگ با روباه يا گرگ در يك جا با مسالمت زندگى مى كنند و موش با گربه هم كاسه مى شود و . . .

طرز رفتار و حركات درندگان دلالت دارد كه اين جانوران ذاتاً درنده و خونخوار نيستند ، بلكه تا سر حد احتياج براى نجات خود از مرگ شكار مى كنند .

مثلاً شير كه سلطان حيوانات نام گرفته ، جانورى است كه به هنگام سيرى به هيچ حيوانى ضرر نمى رساند ، به همين دليل حيواناتى كه از قبيل گوراسب ، آهو ، و گورخر كه شير از گوشت آنها تغذيه مى كند داراى حسّ مخصوصى هستند و بر اثر غريزه يا عادت مى فهمند كه شير گرسنه است يا نه ، اگر گرسنه باشد فرار مى كنند ، و الا در اطراف شير به چرا مشغول مى شوند .

رام شدن شير كه از قوى ترين حيوانات است به انسان ، خود دليل ديگرى است كه اگر اين درنده و ساير درندگان مهربانى ببينند از گربه هم رام تر خواهند شد ، و اگر اين نوع حيوانات به شكار مى پردازند براى بقاء نسل سالم جانوران و ادامه حيات حيوانات ضرورى است .

همانطور كه انسان زباله و اشياء زائد را از محيط زندگى خود دور مى كند حتى اگر دو سه روز رفتگر براى تحويل گرفتن زباله مراجعه ننمايد ، زبان به اعتراض مى گشايد ، اگر جانوران نيز كه رفتگران دنيا هستند از بين بروند يا وظيفه خود را انجام ندهند ، حيات از صفحه گيتى برداشته خواهد شد .

مثلاً شيرى به گله گورخر حمله مى كند ، مسلماً گورخران همگى فرار مى كنند ، چون خداوند شير را طورى آفريده كه براى مدت طولانى نمى تواند به سرعت بدود ، هميشه حيوانى را انتخاب مى كند كه شكار و دسترسى به آنان آسانتر باشد .

پس در گله گورخر آنكه از همه ضعيف تر و ناتوان تر است و در عقب گله مى دود نصيب شير مى شود . با اين ترتيب حيوان بيمار يا لنگ و يا ضعيف و ناتوان از بين همنوعانش جمع آورى مى گردد و از انتشار بيمارى و همه گيرى جلوگيرى مى شود و نسل حيوان مورد حمله سالم مى ماند .

بعد از شكار نيز موضوعات جالبى رخ مى دهد ، مثلاً پس مانده شير خوراك كفتار و شغال و روباه و نظائر آنها مى شود ، بعد لاشخورها و كركس ها فرا مى رسند ، آنگاه نوبت به حشرات مى رسد كه حسابى اسكلت حيوانات را پاك و صاف مى كنند ، تنها استخوانها باقى مى ماند كه كربنات كلسيم و فسفاتهاى آن نصيب زمين مى شود ، بنابراين حتّى ذره اى از حيواناتى كه قربانى گشته اند به هدر نخواهد رفت !

علف ها در جائى كه خون آنها ريخته است بهتر رشد مى كنند ، اين رفتگران طبيعت زمين را از آلودگى پاك كرده ، از شيوع بيماريها بين انسان و حيوان جلوگيرى مى كنند و ازدياد بى رويه نسل را هم كنترل مى نمايند .

خلاصه همانور كه انسان با كشتن مرغ و خروس كه بر سفره رنگين خود مى نهد ، خويش را بى عاطفه و فاقد محبت نمى داند ، و يا گاو و گوسفندى را كشته خود را و همنوعان و حتى حيواناتى كه در دسترس او هستند سير مى كند ، و عمل خويش را منصفانه و عاطفى مى شمرد و در حقيقت صحيح هم هست ، اعمال جانورانى كه حيوانات يا حشرات را شكار مى كنند مانند اعمال انسان منطقى و درست مى باشد ، پس حيوانات را نمى توان فاقد عاطفه و محبت دانست ، به خصوص كه در بعضى موارد اعمال عاطفى و مهرورزى عجيب آنها با عاطفه ترين انسانها را به اعجاب وامى دارد .

انس سگ به گربه ، شير به بره ، و مهر گربه به موش و پذيرايى كلاغ از سگ مجروح و نظائر آنها از موضوعات تازه و نو نيست كه فقط بر اثر تربيت و تعليم جانورشناسان بوجود آمده باشد ، بلكه اين خوى و عادت در خلقت جانوران وجود داشته و دارد ، و به همين جهت در اثر تربيت زودتر نمايان مى گردد .

در ميان حيوانات كمك به هم نوع زياد رائج است ، مثلاً گنجشك ها جوجه هاى گرسنه گنجشكان ديگر را كه به عللى پدر و مادر خود را از دست داده اند غذا مى دهند و پرواز مى آموزند ، و كلاغها با يكديگر همكارى و معاضدت شديد دارند ، لك لك ها نيز چنين اند .

پنگوئن ها روى تخم هاى يكديگر خوابيده ، آنها را شكوفانيده و از بچه هاى بيگانه دقيقاً پرستارى كرده و به آنها شديداً عشق مىورزند .

گوزن ، آهو ، و ميمون به صورت دسته جمعى و قبيله اى زندگى مى كنند ، حتى حشرات با هم زندگى مشترك دارند ، مانند پروانه ها كه گاهى اجتماع آنها بقدرى زياد است كه مانند ابر متراكم در آسمان جلوه گرى مى كنند .

همكارى و محبت به هم نوع در ميان جنبندگان موضوع روشن و غير قابل انكارى است ، اما آنچه بيشتر جالب است محبتورزى به دشمن است .

سگ ماده براى بچه شير مادر مهربانى است ، از او به اندازه بچه خود پرستارى مى كند و به او شير مى دهد و نوازشش مى دهد ، و بچه شير هم پس از اين كه بزرگ شد به سگ ماده كه برايش مادرى كرده احترام مى گذارد و هرگز او را نمى آزارد .

بين مرغ هوا و خرس جنگل تجانسى نيست ولى اين حيوانها با همديگر به بازى و تفريح مى پردازند و محبت خود را به همديگر ابراز مى كنند و به اين وسيله به ما مى فهمانند كه خداوند مهربان بين همه جانوران مهر و الفت نهاده ، و هر دارنده دل را صاحب دل كرده و تمام موجودات را به يكديگر پيوند داده است .

اى فروغ جمال تو خوبان *** پرتو خوبى تو محبوبان
جلوه حسن تو كجاست كه نيست *** جذبه عشق تو كراست كه نيست
همه ذرات مست عشق تواند *** پاى كوبان زدست عشق تواند
در هر صورت ذره ذره عالم از عجايب است ، و اين ما هستيم كه در برخورد به هر عنصرى از عناصر و شيئى از اشياء و موجودى از موجودات بايد به نظر عبرت نگريسته و از جابجاى عالم هستى و هر نوع حقيقت و واقعيت اين دار وجود پندى گرفته و آن را آئينه روى او ببينيم ، بحث و گفتگو در اين زمينه به گستردگى صفحه هستى است و آنجه در صفحات گذشته رقم خورد نمونه اى بسيار اندك از عجايب جهان ظاهر بود ، و آنچه از عجايب در پس پرده نهان است دريايى است كه هنوز اول و ابتداى آن را كسى درك نكرده ، مگر آن كس كه به لطف خاص چشم دلش را گشودند و وى را به حريم حرمت پذيرفته و بر سر سفره كرامتش نشاندند .

اگر غافل بمانى دل در اين راه *** چو رو به باز مانى در دل چاه
اگر غافل بمانى دل در اين گل *** كجايى آخر اندر سوى منزل
اگر غافل بمانى دل در اين درد *** كجا آخر بخوانى آيت فرد
اگر غافل بمانى واى بر دل *** بسى گريد زسر تا پاى اين دل
اگر غافل بمانى باز مانى *** چو گنجشكى به چنگ باز مانى
اگر غافل بمانى كافرى تو *** كجا در منزل خود رهبرى تو
فَاِنَّهُ قَدْ جاءَ فِى الْخَبَرِ : اِنَّ الْمَواضِعَ الَّتى يُذْكَرُ اللهُ فيها وَعَلَيْها تَشْهَدُ بِذلِكَ عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَتَسْتَغْفِرُ لَهُمْ اِلى أنْ يُدْخِلَهُمُ اللهُ الْجَنَّةَ .
در پايان جملات اول حديث ، حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند به هنگام مشى و راه رفتن يا در طريق مسافرت زياد ياد خدا باش و به فرموده خود حضرت بنا به نقل اصول كافى ، زياد ياد خدا بودن عبارت از گفتن سبحان الله و الحمدالله نيست ، بلكه ذكر كثير عبارت از اين است كه در برخورد با هر چيزى مواظب باشى آن خير از تو فوت نشود ، و در برخورد به هر گناه و شرى مراقب باشى كه آلوده نگردى ، سپس در جملات بالا مى فرمايد :

در حديث آمده ، در مواضعى كه ياد خدا شود آن مواضع فرداى قيامت در پيشگاه حضرت رب الارباب گواهى به ذكر دهند و براى عبد طلب مغفرت كنند تا به وقتى كه لطف حضرت دوست عبد را به بهشت برساند .

وَلا تُكْثِرِ الْكَلامَ مَعَ النّاسِ فِى الطَّريقِ فَاِنَّ فيهِ سُوءَ الاْدَبِ . وَاَكْثَرُ الطُّرُقِ مَراصِدُ الشَّيْطانِ وَمَتْجَرُهُ فَلا تَأْمَنْ كَيْدَهُ .
در راه و طريقى كه مى پيمائى زياد با مردم سخن مگو ، كه زياده روى در سخنت تو را به سخن باطل و لغو و غيبت و تهمت مى كشاند و اين از سوء ادب است ، و اين را بدان كه بيشتر راه ها كمين گاه و مركز دام شيطان و محلّ تجارت آن ديو خطرناك و لعين است و هر آن انتظار مى برد كه كسى در راه قدم بگذارد و او وى را بفريبد ، بيدار باش كه فريب آن ملعون و هر ديوسيرتى را نخورى و از شرور اين غولان خطرناك دچار هلاكت نگردى .

چه بدبخت آن انسانهايى كه در هيچ برنامه اى از برنامه ها توجّه به واقعيات و حقايق ندارند و ظرف عمر را شب و روز از آلودگيها پر كرده و به فكر عاقبت خويش و سراى ديگر نيستند .

بقول بلبل گلزار معرفت مرحوم الهى قمشه اى :

دريغا كه در دام نامم هنوز *** اسير خيالات خامم هنوز
زبعد رياضات و درس سلوك *** نشد توسن نفس رامم هنوز
تن سفله طبع از تمناى شهد *** كند دمبدم تلخ كامم هنوز
دل من اگر خلوت خاص و هوست *** چرا در غم خاص و عامم هنوز
چرا هم چو موهوميان در طلب *** پى شهرت و فكر نامم هنوز
از اين پنج حس در عذابم مدام *** مى حسرت و غم به جامم هنوز
كى از دست اين كالبد وا رهم *** كه بگرفته گويى به وامم هنوز
اگر دشمنى بد كند جاى عفو *** زپستى پى انتقامم هنوز
زدون همتى جاى آزادگى *** به صد قيد اوهام خامم هنوز
كرم بين كه در پرده زشتم چو ديو *** ولى چون ملك نيك نامم هنوز
خوشا شهپر مرغ عرش آشيان *** كه بنشسته در طرف بامم هنوز
ببخش ايزدا از الهى زار *** ز رحمت بيفزا مقامم هنوز
وَاجْعَلْ ذَهابَكَ وَمَجيئَكَ فى طاعَةِ اللهِ وَالسَّعْىِ في رِضاهُ ، فَاِنَّ حَرَكاتِكَ كُلَّها مَكْتُوبَةٌ فى صَحيفَتِكَ .
قالَ اللهُ تَعالى : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ألْسِنَتُهُمْ وَأيْديهِمْ وَأرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلوُنَ ، وَقالَ عَزَّوَجَلَّ أيْضاً : وَكُلَّ اِنْسان ألْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ .

مشى و سفر و رفتن و برگشتنت را در طاعت حق و سعى در بدست آوردن رضاى حضرت الله قرار بده كه تمام حركاتت در نامه عملت ثبت مى شود ، در قرآن مجيد آمده در روز قيامت زبانها و دست ها و قدم هاى شما به آنچه از خوبى ها و بديها كرده ايد گواهى مى دهند ، و نيز فرموده هر انسانى خواه مؤمن و يا كافر با عملش تا ابد همراه است و چاره اى از اين داستان ندارد .

باب چهل و چهارم :در آداب خواب است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
نَمْ نَوْمَةَ الْمَتَعَبِّدينَ وَلا تَنَمْ نَوْمَ الْغافِلينَ ، فَاِنَّ الْمُتَعَبِّدينَ الاْكْياسَ يَنامُونَ اسْتِرْواحاً وَلا يَنامُونَ اسْتِبْطاراً .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) :
تَنامُ عَيْني وَلا يَنامُ قَلْبي .

وَانْوِ بِنَوْمكَ تَخْيفَ مَؤُنَتِكَ عَلَى الْمَلائِكَةِ وَاعْتزِالَ النَّفْسِ عَنْ شَهَواتِها .
وَاخْتَبِرْ بِها نَفْسَكَ .

وَكُنْ ذا مَعْرِفَة بِأنَّكَ عاجِزٌ ضَعيفٌ لا تَقْدِرُ عَلى شَيء مِنْ حَرَكاتِكَ وَسُكُونكَ اِلاّ بِحُكْمِ اللهِ وَتَقْديِرِهِ .
فَاِنَّ النَّوْمَ أخُ الْمَوْتِ فَاسْتَدِلَّ بِها عَلَى الْمَوْتِ الَّذي لا تَجِدُ السَّبيلَ اِلَى الاِْنتِباهِ وَالرُّجُوعِ اِلى اِصْلاحِ ما فاتَ عَنْكَ .

وَمَنْ نامَ عَنْ فَريضَة أوْ سُنَّة أو نافِلَة فاتَتْهُ بِسَبَبِها فَذلِكَ نَوْمُ الْغافِلينَ وَسيرَةُ الْخاسِرينَ ، وَصاحِبُهُ مَفْتُونٌ . وَمَنْ نامَ بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ أداءِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ وَالْواجِباتِ مِنَ الْحُقُوقِ فَذلِكَ نَوْمٌ مَحْمُودٌ .
وَاِنّي لا أعْلَمُ لاِهْلِ زَمانِنا هذا شَيئاً اِذا أتَوْا بِهذِهِ الْخِصالِ أسْلَمَ مِنَ النَّوْمِ لاِنَّ الخَلْقَ تَرَكُوا مُراعاةَ ديِنِهِمْ وَمُراقَبَةَ أحْوالِهِمْ وَأخَذُوا شِمالَ الطَّريقِ .

وَالْعَبْدُ اِنِ اجْتَهَدَ أنْ لا يَتَكَلَّمَ كَيْفَ أمْكَنَهُ أنْ لا يَسْتَمِعَ اِلاّ مالَهُ مانِعٌ مِنْ ذلِكَ ، وَاِنَّ النَّوْمَ خَيْرٌ مِنْ أخْذِ تِلْكَ الاْلاتِ فِى مَعاصِى اللهِ .
قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ :

ٍّ( إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً )(16) .
واِنَّ في كَثْرَتِهِ آفات وَاِنْ كانَ عَلى سَبيلِ ما ذَكَرْناهُ :

وَكَثْرَةُ النَّوْمِ يَتَوَلَّدُ مِنْ كَثْرَةِ الشُّرْبِ ، وَكَثْرَةُ الشُّرْبِ مِنْ كَثْرَةِ الشِّبَعِ وَهُما يُثْقِلانِ النَّفْسَ عَنِ الطّاعَةِ وَيُقْسِيانِ الْقَلْبَ عَنِ التَّفَكُّرِ وَالْخُضُوعِ .
وَاجْعَلْ كُلَّ نَوْمِكَ آخِرَ عَهْدِكَ مِنَ الدُّنْيا ، وَاذْكُرِ اللهَ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ ، وَخَفِ اطّلاعَهُ عَلى سِرِّك ، وَاعْتَقِدْ بِقَلْبِكَ مُسْتَعيناً بِهِ فِى الْقيامِ اِلَى الصّلوةِ اِذا انْتَبَهْتَ ; فَاِنَّ الشَّيْطانَ يَقُولُ لَكَ : نَمْ فَاِنَّ لَكَ بَعْدُ لَيْلاً طوَيلاً ; يُريدُ تَفُويتَ وَقْتِ مُناجاتِكَ وَعَرْضِ حالِكَ عَلى رَبِّكَ ، وَلا تَغْفَلْ عَنِ الاِسْتِغْفارِ بِالأسْحارِ ، فَاِنَّ لِلْقانِتينَ فيهِ أَشْواقاً .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
نَمْ نَوْمَةَ الْمَتَعَبِّدينَ وَلا تَنَمْ نَوْمَ الْغافِلينَ ، فَاِنَّ الْمُتَعَبِّدينَ الاْكْياسَ يَنامُونَ اسْتِرْواحاً وَلا يَنامُونَ اسْتِبْطاراً .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : تَنامُ عَيْني وَلا يَنامُ قَلْبي .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : بخواب ، ولى خواب عبادت كنندگان و دورى از خواب ناآگاهانه و غافلان ، كه بندگان زرنگ حق يعنى آنان كه اهل دانش و بينش و هوش و فراستند ، به قدر ضرورت و براى رفع احتياج و به قول قرآن مجيد براى تأمين كمبود اعصاب و دفع كسالت و رفع خستگى مى خوابند ، خواب اينان به دنباله هوا و هوس نيست ، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : چشمم مى خوابد ولى قلبم بيدار است .

آرى خواب متعبدان بهترين خواب و حقيقتى است كه ثواب الهى بر آن مترتب است ، و خواب غافلان بدترين خواب و كارى است كه عذاب خداوندى از پى دارد .

بندگان وقتى به خواب مى روند ، خواب آنان معلول خستگى ايشان از عبادت و مجاهدت و رياضت و زحمت و كوشش همه جانبه در راه خداست ، و مى خوابند تا رفع كسالت نموده باز در صراط مستقيم حق با تمام توان و قدرت بكوشند و تا مى توانند در راه دوست عاشقانه بخروشند .

به فرموده ى عارف دلباخته عماد فقيه :

اى كه در خلوت دل ساخته ام مسكن تو *** به جفا بر نكنم خيمه ز پيراهن تو
گر كند حكم قضا جان مرا از تن دور *** دست اميد دلم نگسلد از دامن تو
آفتابى است كه هرگز نكند ميل غروب *** در جهان دل من مهر رخ روشن تو
گر سرم در سر سوداى تو شد باكى نيست *** جان صاحب نظران است فداى تن تو
ناله من كه دل خاره از آن نرم شود *** هيچ اثر مى نكند در دل چون آهن تو
در غم هجر تو تاريك شد اى جان عزيز *** چشم غم ديده خوشا نكهت پيراهن تو
من كه درياى فراوان نكند سيرابم *** مست يك جرعه ام از باده مرد افكن تو
امّا خواب غافلان ، خواب بسيار بدى است ، زيرا خستگى غافلان كه مورث خواب است معلول كثرت گناه و زحمت ايشان در معصيت و ستم بر مردمان است ، كه گفته اند مرگ براى آنان بهتر از زندگى آميخته به عصيان و گناه و پليدى است .

الا اى كه عمرت به هفتاد رفت *** مگر خفته بودى كه بر باد رفت
همه برگ بودن همى ساختى *** به تدبير رفتن نه پرداختى
چو پنجاه سالت بيرون شد زدست *** غنيمت شمر چند روزى كه هست
نكو گفت لقمان كه نازيستن *** به از سالها در خطا زيستن
تفرج كنان بر هوا و هوس *** گذشتيم بر خاك بسيار كس
كسانى كه از ما به غيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند
غنيمت شمر اين گرامى نفس *** كه بى مرغ قيمت ندارد قفس
پى نيكمردان ببايد شتافت *** كه هر كه اين سعادت طلب كرد يافت
شراب از پى سرخ رويى خورند *** و زان عاقبت زرد رويى برند
به مردان راهت كه راهى بده *** از اين دشمنانم پناهى بده
به حقت كه چشمم زباطل بدوز *** بنورت كه فردا بنازم مسوز
زجرمم در اين مملكت جاه نيست *** وليكن به ملك دگر راه نيست
چه برخيزد از دست تدبير ما *** همين نكته بس عذر تقصير ما
چهره الهى متعبّدان
اينان در مرحله اوّل اهل معرفت اند ، و معرفت و آگاهى خويش را از قرآن و رسالت و امامت بدست آورده و چراغ جان به آن نور برافروخته اند ، سپس اهل عمل و كوشش و ملازم با رياضت و مجاهدت اند و در اين راه از خستگى و سستى و تنبلى و كسالت بدورند .

اينان صفحات روشن كتاب حياتند و ظرف شب و روز آنان از عبادت قلبى و بدنى و روحى و نفسى و مالى و قدمى و قلمى پر است .

عاشق جمالند و طالب كمال ، ماه شبند و خورشيد روز ، مصداق حقايقند ، و مرغ باغ ملكوت .

وجودشان بر اثر ايمان درياى بى ساحلى است كه خورشيد تربيت حق بر آن مى تابد و از آن ابر گهربارى برمى خيزد ، كه به هر كجا ببارد هم چون باران رحمت دوست در فصل بهاران به رويش چمن سبز و لاله زار سرخ و پديد آمدن ميوه شيرين مى انجامد .

چون به خانه روند براى زن شوهرى وفادار و براى فرزندان پدرى كاملند ، چون به محل كسب روند اهل صفا و وفا و وجدان و انصافند ، چون به جبهه نبرد حق عليه باطل روند شير حقند ، چون بين مردم روند چراغ پرفروغ هدايتند ، و چون به شب رسند عابدان سحرخيز و مناجاتيان عاشقند .

اينان زندگى را با مجاهدت شرعى سپرى كنند ، و دنياى خود را دروازه اى براى ورود به رحمت حق و جلب رضاى دوست و قدم گذاشتن در بهشت ابدى قرار دهند .

اندر مجاهدت كه سير اينان و سفر ايشان است گفته اند :

بدان كه هيچ راهى كه آدمى در وى قدم زند ، نيكوتر و پاك تر از مجاهدت نيست و مجاهدت مخالفت است . هر چيزى را كه رقم انسانيت بر وى باشد ، و ثمره ى او راه نمودن است به حق تعالى :

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا )(17) .
چون كسى براى او همه چيزها را دست بدارد ، لابد او نيز همه نيكوئيها به وى رساند .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ كانَ للهِِ كانَ اللهُ لَهُ .
عاشقان زنده دل به نام تواند *** تشنه جرعه اى زجام تواند
تا به سلطانى اندر آمده اى *** دل و جان بنده و غلام تواند
زير بار امانت غم تو *** تو سنان زمانه رام تواند
سركشان بر اميد يك دانه *** دانه ناديده صيد دام تواند
كاملان وقت آزمايش تو *** در راه عشق ناتمام تواند
رهنمايان راه بين شب و روز *** در تماشاى احترام تواند
صد هزار اهل درد وقت سحر *** آرزومند يك پيام تواند
هم چو عطار بيدلان دگر *** زنده يادگار نام تواند
هر راه كه آدمى بر آن رود وى را در آن طمع باشد ، و هواى او در آن مجال يابد ، و نفس او را در آن نصيب بود ، الاّ راه مجاهدت كه هوا در ديگر راه ها زنده باشد و در مجاهدت بميرد ، پس مجاهدت سبب عزل ولايت انسانيت است و تخم كشف اسرار حقيقت .

نهاد آدمى آنگه پاك شود كه در درياهاى مجاهدت افتد ، كسى كه درب مجاهدت بر خود بسته دارد ، لشگر هوا وى را به غارت پردازد و بر وى غالب شود ، و ملازم طمع و متابع شهوت و موافق غضب گردد ، و ريا بر احوال او مستولى شود ، تا هر چه كند براى خلق كند ، و اين چنين كس هرگز حلاوت ايمان نيابد .

اما چون به مجاهدت درآيد ، و در بدايت روزگار ، خود را تربيت كند به مراقبت ، و ظاهر خود را به پيرايد به مجاهده ، شجره حقيقت در دل او رسته شود ، و خارستان معصيت در درون سوخته گردد ، فتوح غيب حاصل آيد ، و بر مردم مبتدى در راه ارادت ، مجاهدت فريضه است ، از آن كه نفس زمام او را گرفته باشد و از هوا آيينه او ساخته تا مذاق مراد او خيالات فاسد بدو نمايد و باطل را در كسوت حقيقت بر وى عرضه مى كند ، چندان هوس در نهاد او پديد آيد كه يك باره از حق پرستيدن بيفتد و به عقوبت ريا مبتلا شود ، و بدن شك و شرك بر نهاد او افتد ، تا بت پرستى تمام از ميان كار بيرون آيد و آن ارادت وبال او گردد .

علم حق را كجا تو بگزينى *** زين خودآرايى و زخودبينى
كى توانى رسى به اوج علا *** تا كه خواهى به صدر بنشينى
روى دلدار كى توانى ديد *** تو زگفتار سينك و شينى
خويشتن را بزرگ پندارى *** ديگران را به چشم كم بينى
چون تو مايل به رنگ و اسبابى *** لاجرم در صفات مسكينى
نيك خوش خط و خال مى باشى *** ليك مارى ز زهر پر كينى
خون مخلوق را خورى همه وقت *** زين سبب هم چو تيغ خونينى
تو اگر دين چنين نگهدارى *** نه كه ديندار بلكه بى دينى
نيّرا عاشقى بود آئين *** چيست جز راه عشق آئينى
در خبر است كه يكى پيش رسول (صلى الله عليه وآله) آمد گفت : يا رسول الله از جهادها كدام فاضل تر تا آن كنم ؟ گفت :

جَاهِدْ نَفْسَكَ وَهَواكَ فِى اللهِ .
آن عارف بزرگ گفت : حق سبحانه و تعالى بنده خود را هيچ عزّى ندهد وراى آن كه او دلالت كند بر خوار كردن نفس خود در چشم خود ، از آن كه شرع نفس را دشمن ترين دشمنان خوانده است :

أعْدا عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ .
كه مذّلت جستن دشمن رعايت جانب دوست و بجاى آوردن حرمت حريم محبوب است .

عارف نيشابورى مى فرمايد :

آنها كه در حقيقت اسرار مى روند *** سرگشته هم چو نقطه پرگار مى روند
هم در كنار عرش سرافراز مى شوند *** هم در ميان بحر نگو نسار مى روند
هم در سلوك گام بتدريج مى نهند *** هم در طريق عشق به هنجار مى روند
راهى كه آفتاب به صد قرن آن برفت *** ايشان به حكم وقت به يكبار مى روند
گر مى رسند سخت سزاوار مى رسند *** ور مى روند سخت سزاوار مى روند
در جوش و در خروش از آنند روز و شب *** كز تنگناى پرده پندار مى روند
از زير پرده فارغ و آزاد مى شوند *** گر چه به پرده باز گرفتار مى روند
هر چند مطلقند زكونين و عالمين *** در مطلقى گرفته اسرار مى روند
بار گران عادت و رسم او فكنده اند *** و آزاد هم چو سرو سبكبار مى روند
چون نيست محرمى كه بگويند درد خويش *** در اندكى هر آينه بسيار مى روند
چون سير بى نهايت و چون عمر اندكند *** سر در درون كشيده چو طومار مى روند
بىوصف گشته اند زهستى و نيستى *** تا لا جرم نه مست و نه هشيار مى روند
از ذات و از صفات چنان بى صفت شدند *** كز خود نه گم شده نه پديدار مى روند
از مشك اين حديث مگر بوى برده اند *** بر بوى آن به كلبه عطار مى روند
مجاهدت را فايده هاست ، يكى آن كه رعونت ببرد ، اگر وى را به نام مجرّد خوانند در خشم نشود ، و ريا ببرد تا هر عمل كه كند براى خدا كند ، و غفلت ببرد تا هميشه جمع باشد ، غيبت زايل كند تا پيوسته حاضر باشد ، شهوت و غضب منقطع كند تا مروّت بر جاى ماند ، بخيلى ببرد تا پيوسته جوانمرد بود ، تكبّر از وى دور كند ، تواضع و همّت عالى در وى موجد شود ، و خوشروى و صادق و راسخ قدم و مستقيم دل و فلك طبع گردد .

اين همه اوصاف نتيجه مجاهدت است و مجاهدت كار متعبّدان و اين گونه سير و سلوك البته خستگى بدن آرد ، و خستگى بدنى خواب ، و اين خواب خود جزيى از عبادت و مجاهدت است و تمام منظور حضرت صادق (عليه السلام)اين است كه خواب شيعيانش اين گونه خواب باشد ، تا از خواب از پس عبادت هم بهره معنوى و ثواب آخرتى برند .

ما زخم ازلى ساغر صهبا زده ايم *** پشت پا يكسره بر دنيى و عقبا زده ايم
از ازل عهد تو با جام بلا ما زولا *** بسته زانروست كه خود را به بلايا زده ايم
عشق بحريست گران مهلك و خونخوار ولى *** از سر جان بگذشتيم و بدريا زده ايم
از خودى دست كشيديم به رغم من و ما *** وزثرى پاى بدامان ثريا زده ايم
مى وحدت چو بخوريم زخمخانه عشق *** تيغ توحيد به فرق منى و ما زده ايم
از همه دست تمنا ببريديم و امل *** تا قدم در طلب دولت معنا زده ايم
تا كه افتاد سر زلف تو در چنگ مراد *** پشت پا يكسره بر دنيى و عقبا زده ايم
از همه رشته گسستيم به يكتايى دوست *** تا بدين حبل متين چنگ تمنا زده ايم
عشق تا حلقه بدر زد خردم رخت به بست *** وز جنون پا بسر حشمت دنيا زده ايم
نيّر افروخته شد از مى اسرار و به گفت *** ما زخم ازلى ساغر صهبا زده ايم
بعضى گفتند كه بندگى بجاى آوردن آن است كه آنچه حق تعالى بر تو وظيفت نهاد آن را بجاى آورى بر آن شرط كه واجب است ، يعنى شرط واجب آن استكه تقصير نكنى و از حد فرمان اندر نگذرى و مر امر او را ضايع نگذارى .

باز گفت : شرط واجب آن است كه وظايف حق تعالى را بجاى آورى بى آنكه مر خويشتن را عوضى طمع دارى ، و توفيق آن از حق تعالى مر خويشتن را فضل بينى ، يعنى امر حق تعالى از بهر وجوب حق خداوندى او را بجاى آورى نه از بهر طمع عوض ، و آن كه مر تو را سزاوار خدمت خويش گردانيد از وى فضلى بزرگ دانى كه بر تو بدين فضل شكر واجب شود .

چون از ميان چندين دين هاى مختلف و اعتقاد مختلف تو را توفيق ايمان و صراط مستقيم داد . و بر جاده متابعت حبيب وى تو را به خدمت خود مشغول كرد .

اين محض فضل خداوند است ، اگر همه خلق را با خويشتن به شكر اين فضل يار كنى شكر اين بجاى نتوانى آوردن ، با وجود اين فضل طمع عوض داشتن محال باشد .

اين عالى ترين مرحله عبادت است و خواب اين عابدان خوابى با ارزش و استراحتى با قيمت است .

الهى ما را از فضل و عنايت خويش محروم مدار ، و باب طاعت و عبادت خالصانه را تا به وقت خروج از دنيا به روى ما مفتتوح دار ، بر دل ما از انوار محبت و اشراق جمال بتابان ، و از گذشته ننگين ما به كرم و لطف درگذر ، و در تمام لحظات آينده از اين افتادگان در وادى ظلمت دستگيرى فرما .

اى خوش آن عاشق كه سودا مى كند *** بر سر كوى تو مأوا مى كند
شام محنت را به روز آرد كسى *** كو به شبها با تو سودا مى كند
وصل او هر شب كه بنمايم طلب *** او همى امروز و فردا مى كند
بدر گردون مى شود هم چو هلال *** ماه من چون سر به بالا مى كند
هر كه عاشق شد به آن زيبانگار *** خويش را يكباره رسوا مى كند
دل اگر خارا بود عشقش چو برق *** بس اثر در سنگ خارا مى كند
كشته بس عاشق زهجران و خودش *** ايستادست و تماشا مى كند
سر عشقش هر چه پنهان مى كنم *** آب چشمم آشكارا مى كند
نيّرا تسليم مى بايد شدن *** هر جفا كان يار زيبا مى كند
امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) در پايان جملات اول روايت نقل مى كنند كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : دو چشمم مى خوابد ولى دلم بيدار است .

و اين كنايه از اين است كه تمام هويت و موجوديت رسول گرامى اسلام غرق در عبادت بوده و لحظه اى از لحظات عمر شريفش را جداى از عبوديت زندگى نكرده است .

سخن در شخصيت اين چراغ بزم آفرينش از توان و قدرت همه كس خارج است ، و جز خداى عالم و خاصان از اوليانش از ذات بى مثالش هيچ كس را خبر نيست ، كه قلب او و وجود او و هويت او كتاب مكنون است .

( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )(18) .
شمع الهى ز دل افروخته *** درس ازل تا ابد آموخته
بر همه سر خيل و سر خير بود *** قطب گران سنگ و سبك سير بود
فتنه فرو كشتن از او دلپذير *** فتنه شدن نير بر او ناگزير
چشمه خورشيد كه محتاج اوست *** نيم هلال از شب معراج اوست
تخت نشين شب معراج بود *** تخت نشان كمر و تاج بود
خامشى او سخن دل فروز *** دوستى او هنر عيب سوز
عطمتيان در حرمش پردگى *** عصمت از او يافته پروردگى
از سخن او ادب آوازه اى *** وز كمر او فلك اندازه اى
هم چو الف راست به عهد و وفا *** اول و آخر شده بر انبيا
خواجه مسّاح و مسيحش غلام *** آنت بشيراينت مبشّر بنام
امّى گويا به زبان فصيح *** از الف آدم و ميم مسيح
گوش جهان حلقه كش ميم اوست *** خود دو جهان حلقه تسليم اوست
تخته اول كه الف نقش بست *** بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حارا كالف اقليم داد *** طوق زدال و كمر از ميم داد
لاجرم او يافت از آن ميم و دال *** دايره دولت و خطّ كمال
بود در اين گنبد فيروزه خشت *** تازه ترنجى زسراى بهشت
رسم ترنج است كه در روزگار *** پيش دهد ميوه پس آرد بهار
كنتُ نبياً چو علم پيش برد *** ختم نبوت به محمّد سپرد
او را هويت آنچنان عظيم و بزرگ است كه به وقت ولادتش بانگ دلنواز رحمت حق برآمد : كه اى آمنه اى گنجور گنجينه رحمت و رأفت و اى خازن خزانه عنايت و هدايت ، كودك خجسته طالع و فرخنده طلعت خويش را محمد بنام كه از هر زشتى پيراسته است و به هر زيبائى آراسته از هر رذيلتى منزّه است و مبرّى و به هر فضيلتى مشرّف است و محلاّ .

او را محمد بنام كه مرضيّة السجايا و محمودة الفضائل است ، او را محمد بنام كه در آسمان و زمين ستوده و ممدوح است ، و به حقيقت كه در بين جمله تن ها ، تنها اوست كه بديع شمائل است ، او را محمد بنام كه راهبر نژادها و مير قبائل است ، او را محمد بنام كه ستايش جانش فريضه جانها و پس از اقرار به توحيد شهادت بر رسالتش شعار اسلام و نشان ايمانهاست ، او را محمد بنام كه بياد او ذكر اوائل منسوخ است و به حرمت كمال بنياد او ، پس از او كه بوجود اوّل و به شهود آخر است ، ديگر جلوه اواخر موقوف . او را محمد بنام كه آيت قدرت آفريدگار است و دليل به سمت سر منزل معرفت پروردگار .

اى شاهسوار ملك هستى *** سلطان خرد بچيره دستى
اى ختم پيمبران مرسل *** حلواى پسين و ملح اوّل
نوباوه باغ اولين صلب *** لشكر كش عهد آخرين طُلب
اى حاكم كشور كفايت *** فرمانده فتوى ولايت
اى بر سر سدره گشته راهت *** وى منظر عرش پايگاهت
اى خاك تو توتياى بينش *** روشن بتو چشم آفرينش
شمعى كه نه از تو نور گيرد *** از باد برودت خود بميرد
دارنده حجّت الهى *** داننده راز صبحگاهى
اى سيد بارگاه كونين *** نسّابه شهر قاب قوسين
رفته زولاى عرش والا *** هفتاد هزار پرده بالا
اى صدر نشين عقل و جان هم *** محراب زمين و آسمان هم
اى كنيت و نام تو مؤيد *** بوالقاسم و وانگهى محمد
عقل ار چه خليفه اى شگرف است *** بر لوح سخن تمام حرف است
هم مهر مؤيّدى ندارد *** تا مهر محمّدى ندارد
اى شاه مقربّان درگاه *** بزم تو وراى هفت خرگاه
صاحب طرف ولايت جود *** مقصود جهان جهان مقصود
سرجوش خلاصه معانى *** سرچشمه آب زندگانى
خاك تو اديم روى آدم *** روى تو چراغ چشم عالم
آن كيست كه بر بساط هستى *** با تو نكند چو خاك پستى
اكسير تو داد خاك را لون *** وز بهر تو آفريده شد كون
سرخيل توئى و جمله خيلند *** مقصود توئى همه طفيليند
سلطان سرير كائناتى *** شاهنشه كشور حياتى
خلوتگه عرش گشت جايت *** پرواز پرى گرفت پايت
جبريل زهمرهيت مانده *** الله معك زدور خوانده
سبّوح زنان عرش پايه *** از نور تو كرده عرش سايه
از حجله عرش بر پريدى *** هفتاد حجاب را دريدى
درياى مروّت است رايت *** خضراى نبوّت است جايت
وَانْوِ بِنَوْمكَ تَخْيفَ مَؤُنَتِكَ عَلَى الْمَلائِكَةِ وَاعْتزِالَ النَّفْسِ عَنْ شَهَواتِها وَاخْتَبِرْ بِها نَفْسَكَ وَكُنْ ذا مَعْرِفَة بِأنَّكَ عاجِزٌ ضَعيفٌ لا تَقْدِرُ عَلى شَيء مِنْ حَرَكاتِكَ وَسُكُونكَ اِلاّ بِحُكْمِ اللهِ وَتَقْديِرِهِ .
خوابت از پى گناه و معصيت نباشد ، كه ملائكه حافظ اعمال آن را بعنوان استراحت جهت گناه بعد بنويسند ، بلكه برنامه خوابت براى تمدّد اعصاب جهت فعاليت مثبت براى بعد از خواب باشد ، كه اين گونه خواب زحمتى براى ملائكه نيست .

و نيز خواب را جهت اين مسئله قرار بده كه از مشتهيات نفسانى و تمايلات غريزى دور مانده و از آن فاصله پيدا كنى و بوسيله خواب در مقام امتحان خود برآى كه در نهايت عجز و تقصيرى و مستقلاً بر هيچ كارى قدرت و توانائى ندارى و تمام حركات تو فقط و فقط به اذن حضرت اوست .

در حكايت خواب ظاهر مى گردد ، كه بيچاره آدمى به چه مرتبه ضعيف و چقدر ناتوان است كه به انقضاى زمان قليلى و اشتغال به شغل يسيرى سستى و ناتوانى به بدن او راه مى يابد ، كه اگر تا مدتى استراحت نكند و حواسّ و قواى او تا مدتى از كار خود معطّل نشوند و دست از كار خود نكشند متوجه كار ديگر نمى توانند شد ، و ديگر اين كه خواب منبّهى است اهل بصيرت را از براى موت و تأييد قوى است از براى ثبوت معاد چنان كه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

فَاِنَّ النَّوْمَ أخُ الْمَوْتِ فَاسْتَدِلَّ بِها عَلَى الْمَوْتِ الَّذي لا تَجِدُ السَّبيلَ اِلَى الاِْنتِباهِ وَالرُّجُوعِ اِلى اِصْلاحِ ما فاتَ عَنْكَ .
بدون شك خواب برادر مرگ است ، چنان كه در مرگ تعطيل حواس و قواى آدمى است ، خواب نيز چنين است ، يا آن كه به اعتبار قرب و نزديكى خواب به موت فرموده اند خواب برادر مرگ است ، چرا كه در عالم خواب علاقه روح به بدن كم مى شود و در تعلق قوى گرفتن به بدن و بيدار شدن محتاج رخصت است ، كه اگر از جناب احديت مرخص شود و تعلّق به بدن گيرد بيدار شود ، و گرنه بالكلّيه قطع تعلّق نمايد ، آن هنگام است كه انسان مرده .

حكيم على الاطلاق به حكمت كامله خود خواب را نمونه مرگ كرد ، تا اهل بصيرت استدلال كنند از خوابى كه شبيه به موت است و امكان بيدارى در آن هست به موتى كه خداوند امكان بيدارى از آن را در قيامت قرار داده و هر كس خويش را اصلاح نكرده باشد بعد از بيدارى از مرگ جاى اصلاح ندارد و آنچه براى او ظهور مى كند پشيمانى و ندامت و حسرت و اندوه است .

روى اين حساب از پس هر بيدارى تصور كن از خواب غفلت برخاسته اى پس براى جبران ما فات و تدارك برنامه هاى از دست رفته اقدام كن و قبل از اينكه به حساب برسند به حساب خويش برس ، تا در دنيا از حيات طيبه برخوردار گردى و در آخرت به اجر و پاداش ابدى برسى .

گر سر اين كار دارى كار كن *** ورنه اى اين كار را انكار كن
خلق عالم جمله مست غفلتند *** مست منگر خويش را هشيار كن
چون بدانستى و ديدى خويش را *** تا بميرى روى در ديوار كن
گر طمع دارى وصال آفتاب *** ذرّه اى اين شيوه را اقرار كن
گر زتو يك ذره باقى ماندنى است *** ذره را يك بار اندردار كن
با من سرگشته استغفار كن *** پس زاستغفار استغفار كن
يار بيزار است از تو تا توئى *** اول از خود خويش را بيزار كن
گر جمال يار مى خواهى عيان *** چشم در خورد جمال يار كن
نيست پنهان آفتاب لايزال *** ذره اى تو خويش را اقرار كن
تا ابد هم از عدم هم از وجود *** ديده بر دوز آنگهى ديدار كن
چند گردى گرد عالم بى خبر *** دل سراى خلوت دلدار كن
روح من در عشق با طاق دل است *** مرد دل شو جمع گرد و كار كن
چون فرو رفتى به قعر بحر جان *** عزم خلوت خانه اسرار كن
درس اسرار است نقش جان تو *** درس نه نعلين نه تكرار كن
بس مكن در لوح جان خود نگر *** پس زبان در نطق گوهر بار كن
ور بترك هر دو عالم گفته اى *** ذرّه اى منديش و چون عطار كن
وَمَنْ نامَ عَنْ فَريضَة أوْ سُنَّة أو نافِلَة فاتَتْهُ بِسَبَبِها فَذلِكَ نَوْمُ الْغافِلينَ وَسيرَةُ الْخاسِرينَ ، وَصاحِبُهُ مَفْتُونٌ . وَمَنْ نامَ بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ أداءِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ وَالْواجِباتِ مِنَ الْحُقُوقِ فَذلِكَ نَوْمٌ مَحْمُودٌ .
هر كس به وقت برنامه واجب يا سنّت يا نافله بخوابد ، و بخاطر آن خواب چنان برنامه مهمى از دستش برود ، خوابش خواب غافلان و طريقه خاسران و عمل زيانكاران است و چنين بدبختى مفتون نفس و هواست ، كه خواب را بر عبادات مقدم داشته و لذت و شهوت نفس را با لذت قلب معامله كرده و راستى چه بد معامله اى است .

آيا آن همه ثواب عبادت و بخصوص واجبات الهيه را مى توان با چيزى عوض كرد ؟ ! چنين انسانى بايد بداند مريض است و محتاج به معالجه قطعى .

و هر كس پس از فراغ از واجبات و اداى حقوق الهى و خلق خدا بخوابد چنين خوابى پسنديده و صاحب آن به رحمت و عنايت الهى نزديك است .

وَاِنّي لا أعْلَمُ لاِهْلِ زَمانِنا هذا شَيئاً اِذا أتَوْا بِهذِهِ الْخِصالِ أسْلَمَ مِنَ النَّوْمِ لاِنَّ الخَلْقَ تَرَكُوا مُراعاةَ ديِنِهِمْ وَمُراقَبَةَ أحْوالِهِمْ وَأخَذُوا شِمالَ الطَّريقِ .

وَالْعَبْدُ اِنِ اجْتَهَدَ أنْ لا يَتَكَلَّمَ كَيْفَ أمْكَنَهُ أنْ لا يَسْتَمِعَ اِلاّ مالَهُ مانِعٌ مِنْ ذلِكَ ، وَاِنَّ النَّوْمَ خَيْرٌ مِنْ أخْذِ تِلْكَ الاْلاتِ فِى مَعاصِى اللهِ ، قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ :
( إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً )(19) . واِنَّ في كَثْرَتِهِ آفات وَاِنْ كانَ عَلى سَبيلِ ما ذَكَرْناهُ :

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : براى اهل زمان پس از اداى فرائض و سنن و اتيان به اوامر و نواهى ، چيزى را سالم تر از خواب نمى دانم .

اكثر مردم از رعايت دين دست كشيده اند ، احوالات خويش را مراقب نيستند ، اكثر اوقاتشان در حركت بيراهه و گناه و معصيت مى گذرد ، از راه نجات دست كشيده و به راه هلاك رو آورده اند ، براى اهل خدا احتراز از اين برنامه هاى ضدالهى بسيار مشكل است ، سعى مى كند نگويد اما چگونه نشنود ؟

بنابراين خواب كه وسيله و علّت فراغت از گفتن و شنيدن است ، براى مؤمن راه فرار بسيار خوبى است ، چه خوب است كه پس از انجام برنامه هاى الهيه بخوابد و خويش را از شر هر گناهى دور بدارد كه خداوند فرموده :

روز قيامت از گوش و چشم و دل هر كسى سئوال مى شود ، از آنچه شنيده و ديده و يا بخاطر گذرانده ، اگر مشروع بوده به اجر رسد و اگر مخالف برنامه حق مجازات و مكافات بيند .

اين نكته را هم بايد توجه داشت ، كه خواب زياد ، هر چند پس از اداى تكاليف الهيه باشد مذموم و مورث قساوت قلب و مرض بدن است .

الهى آن فرزانه دوران و عاشق حضرت دوست مى فرمايد :

اى دل ندارى از چه آه و زارى امشب *** برخيز اگر مشتاق روى يارى امشب
لبيك گويان در حريم كعبه دوست *** باز آ كه بنمايد ترا رخسارى امشب
صد روز و شب در خواب ماندى غافل از يار *** برخيز از اين خواب تغافل بارى امشب
شايد كه بگشايد مه من پرده از رخ *** بگشاى چشم دل پى ديدارى امشب
فتح دو عالم در شهود حسن يار است *** غافل مشو زان يار اگر هشيارى امشب
چون ذكر الله است شمع بزم عالم *** افروز شمعى با دل بيدارى امشب
بر سر چرا شورى و غوغائى ندارى *** برخيز و نالان شو زشوق يارى امشب
نوش از مى الله و نور عشق جامى *** وزديده بگشا پرده پندارى امشب
عمرى الهى مست خواب جهل بودى *** بردار سر زين خواب غفلت بارى امشب
وَكَثْرَةُ النَّوْمِ يَتَوَلَّدُ مِنْ كَثْرَةِ الشُّرْبِ ، وَكَثْرَةُ الشُّرْبِ مِنْ كَثْرَةِ الشِّبَعِ وَهُما يُثْقِلانِ النَّفْسَ عَنِ الطّاعَةِ وَيُقْسِيانِ الْقَلْبَ عَنِ التَّفَكُّرِ وَالْخُضُوعِ .
خواب زياد محصول آشاميدنى زياد ، و آشاميدنى زياد نتيجه پرخورى است و هر دو موجب سخت شدن و سنگين گشتن انسان در برابر طاعت و قيامند ، و نيز موجب قساوت قلبند تا قلب از كار تفكر در آيات خدا و خضوع در برابر محبوب باز ماند .

امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد :

به هر خوابى كه در شب دارى ، فكر كن آخرين خواب است و از اين خواب سر بر نخواهى داشت . به دل و زبان از ياد خدا فارغ مباش و خوف الهى از دل بيرون مكن و آگاهى او را بر جميع احوالاتت مركوز خاطر نما ، و در اين نيت باش كه بيارى حضرت حق از خواب برخيزى و مشغول بندگى او شوى ، چرا كه شيطان ملعون بعد از هر بيدارى تو را وسوسه مى كند كه هنوز شب طولانى است خوابت را ادامه بده ، و مى خواهد كه تو را در وقت مناجات با حضرت حق بخصوص بوقت سحر محروم از بهترين فيض كند .

به حضرت حق عرض حاجت كن ، و از استغفار به دربار دوست غافل مباش ، چرا كه دعا را بوقت سحر كيفيت ديگر و داعى را در آن وقت شوقى غير از وقت ديگر است .

باب چهل و پنجم :در آداب معاشرت است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

حُسْنُ الْمُعاشَرَةِ مَعَ خَلْقِ اللهِ تَعالى في غَيرِ مَعْصِيَتِهِ مِنْ مَزيدِ فَضْلِ اللهِ عِنْدَ عَبْدِهِ ، وَمَنْ كانَ خاضِعاً للهِِ فِى السِّرِّ كانَ حَسَنَ الْمُعاشَرَةِ فِى الْعَلانِيَةِ .
فعاشِر الْخَلْقَ للهِِ تَعالى وَلا تُعاشِرْهُمْ لِنَصيبِكَ مِنَ الدّنْيا وَلِطَلَبِ الْجاهِ وَالرِّياءِ وَالسُّمْعَةِ .

وَلا تَسْقُطَنَّ بِسَبَبِها عَنْ حُدُودِ الشَّريعَةِ مِنْ بابِ الْمماثَلَةِ وَالشَّهْوَةِ فَاِنَّهُمْ لا يُغْنُونَ عَنْكَ شَيْئاً ، وَتَفُوتُكَ الاْخِرَةُ بِلا فائِدَة .
وَاجْعَلْ مَنْ هُوَ اَكْبَرُ مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ وَالاَْصْغَرَ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ وَالْمِثْلَ بِمَنْزِلَةِ الاَْخِ .

وَلا تَدَعْ ما تَعْلَمُهُ يَقيناً مِنْ نَفْسِكَ بِما تَشُكُّ فيه مِنْ غَيْرِكَ ، وَكُنْ رَفيقاً في اَمْرِكَ بِالْمَعْروفِ وَشَفيقاً في نَهْيِكَ عَنِ الْمُنْكَرِ .
وَلا تَدَعِ النَّصيحَةَ في كُلِّ حال ، قالَ اللهُ تَعالى : وَقُولُوا لِلناسِ حُسْناً .

وَاقْطَعْ عَمَّنْ تُنْسيكَ وُصْلَتُهُ ذِكْرَاللهِ وَتَشْغَلُكَ اُلْفَتُهُ عَنْ طاعَةِ اللهِ فَاِنَّ ذلِكَ مِنْ اَوْلِياءِ الشَّيْطانِ وَاَعْوانِهِ وَلا يَحْمِلَنَّكَ رُؤْيَتُهُمْ عَلىَ الْمُداهَنَةِ عِنْدَ الْخَلْقِ فَاِنَّ في ذلِكَ الْخُسْرانَ الْعَظيمَ .
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

حُسْنُ الْمُعاشَرَةِ مَعَ خَلْقِ اللهِ تَعالى في غَيرِ مَعْصِيَتِهِ مِنْ مَزيدِ فَضْلِ اللهِ عِنْدَ عَبْدِهِ ، وَمَنْ كانَ خاضِعاً للهِِ فِى السِّرِّ كانَ حَسَنَ الْمُعاشَرَةِ فِى الْعَلانِيَةِ .
حضرت صادق (عليه السلام) در اين فصل ، به يكى از مهمترين مسائل انسانى ، كه شديدترين تأثير را در وضع دنيا و آخرت انسان دارد اشاره مى فرمايند و به جهانى از اين مسئله بسيار بسيار مهم توجّه مى دهند ، و آن مسئله رفاقت و معاشرت و رفيق و معاشر است .

به نظر حضرت صادق (عليه السلام) ، كسى كه واجد شرايط انسانى و متّصف به صفات الهى نيست لياقت دوستى و رفاقت ندارد ، كه اينگونه افراد نه اين كه رفيق و دوست نيستند ، بلكه دشمن خطرناك انسانند كه قرآن و روايات از آنان تعبير به شيطان و عدوّ كرده است .

آن كس كه انسان را به معصيت بياندازد و يا تشويق به گناه كند و يا مانع از رشد و كمال آدمى گردد ، در عين اظهار اظهار محبت و علاقه اى كه به انسان مى كند ، آشنا و دوست انسان نيست ، او دشمنى خطرناك در لباس دوست است ، و بر آدمى است كه با تمام وجود از او بپرهيزد ، كه دورى از چنين افرادى خير دنيا و آخرت انسان ، و معاشرت با آنان خرابى دنيا و آخرت و هلاكت ابدى آدمى است .

آرى از جمله مواردى كه رعايت تقوا ، آن هم با كمال شدت لازم و واجب اس باب رفاقت و معاشرت است ، كه تأثير رفيق بر انسان از تأثير هر چيزى سريع تر و عميق تر است .

اين راه بدون شك راه پرخطرى است ، كه سپردن اين جاده بيدارى و معرفت فوق العاده لازم دارد .

به تقوا زندگانى كن كه رستى *** بجنّت شاد با هر دو نشستى
به تقوا زندگانى كن در اينجا *** دل و جان با معانى كن در اينجا
به تقوا زندگانى كن بر دوست *** كه مغزت زود گردد در يقين پوست
به تقوا زندگى كن بى شكى تو *** كه يابى در يقين ديد يكى تو
به تقوا زندگى كن هم چو عشّاق *** كه از تقوا شوى ايمر دره طاق
به تقوا زندگى بنما تو از دل *** كه از تقوا شوى در عشق واصل
به تقوا زندگانى كن در اينجا *** كه از تقوا شوى در ذات يكتا
به تقوا و به پاكى يار بينى *** تو با دلدار جان پندار بينى
به تقوا و به پاكى در جهان تو *** بياب اى دوست وصل جان جان تو
به تقوا و به پاكى در حقيقت *** زنى دم اندرين عين شريعت
شريعت چيست مر تقوا سپردن *** پس آنگه راز جانان چيست بردن
چه باشد عين تقوا پاك بازى *** كه جان و دل به روى دوست بازى
دوستان حقيقى
انسان بدون شك نيازمند به رفاقت و رفيق و دوست و دوستى است ، چيزى كه هست بايد اين غريزه الهى دگر دوستى را در راه صحيح بكار برد ، و اين نيروى عالى انسانى را صرف اشخاصى كند ، كه از آن طريق خير دنيا و آخرت نصيب انسان شود ، و درخت وجود آدمى به شكوفه ها و ميوه ها الهى بنشيند .

دوست حقيقى و دوستان واقعى ، كسانى هستند كه به رشد و تكامل و شرف و منزلت انسان بيفزايند و جز خير آدمى هدفى نداشته باشند .

ملاك دوستى در آئين محمدى شريعت اسلامى اين است ، كه عقل و وجدان ، فطرت و ادب و تربيت آدمى در جنب رفيق و دوست و يار و همنشين با تمام حيثيت رو به كمال برود ، و انسان را تا جائى سير دهد ، كه نقطه جلب رضايت خداست .

با توجه به اين ملاك و با تتّبع در معارف بلند آسمانى و ملكوتى اسلام كه منعكس در قرآن و روايات است ، به اين نتيجه مى رسيم كه دوستان حقيقى انسان عبارتند از :

1 ـ خداوند جهان آفرين

2 ـ انبيا .

3 ـ امامان

4 ـ عارفان واقعى

5 ـ حكيمان الهى

6 ـ مؤمنان حقيقى

اين شش طايفه در تمام امور و مراحل زندگى ، انسان را دعوت به رشد و كمال و حركت به سوى يك زندگى پاك و آراسته شدن به تمام فضائل و پيراسته شدن از همه رذائل مى كنند .

خداوند جهان آفرين

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ )(20) .
اى اهل ايمان دعوت خدا و رسول را اجابت كنيد ، كه اين دعوت به برنامه اى است كه براى زنده كردن شما است .

صاحب تفسير پر ارزش الميزان در ذيل اين آيه مى فرمايد :

زندگى گرانبهاترين متاعى است كه يك موجود زنده براى خود سراغ دارد و چگونه چنين نباشد و حال آن كه در ماوراى زندگى غير از عدم و بطلان چيزى ديگرى نيست و معلوم است كه اين ارزش را براى زندگى بخاطر اثر آن قائل است كه عبارت باشد از شعور و اراده كه نشاط و سعادت زندگى انسانى به آن است و براى همين جهت است كه لايزال از جهل و نداشتن حرّيت اراده و اختيار مى گريزد .

انسان كه يكى از موجودات زنده است مانند همه موجودات مجهز به سلاحى كه زندگى معنوى او را كه حقيقت وجود اوست تأمين مى كند مى باشد ، همانطورى كه تمامى انواع موجودات مسلّح به سلاحى كه حافظ و بقايشان باشد هستند .

سلاح انسانى همين اراده و اختيار اوست كه خيرات و منافع او را از شرور و مضارش مشخص نموده و او را به آن يكى سوق و از اين يكى زنها مى دهد .

و از آنجايى كه اين هدايت الهيه كه نوع انسانى را به سوى سعادت و خير و به سوى منافع وجودش دلالت مى كند هدايتى است تكوينى و از مشخصايت نحوه خلقت اوست ، و محال است كه نظام آفرينش در يك مورد دچار خطا و اشتباه شود لاجرم بايد بطور قطع گفت : كه انسان سعادت وجود خود را بطور قطع درك مى كند و در اين دركش دچار ترديد نمى شود ، هم چنان كه ساير انواع مخلوقات بدون اينكه دچار سهو و اشتباه شوند به جبلّت و فطرت خود راهى را كه منتهى به سعادت و منفعت و خيرشان مى شود مى پيمايند ، و اگر در جايى دچار خبط مى شوند بخاطر تأثير عوامل و اسباب نامناسب ديگرى است كه موجودى را از مسير خيرات و منافعش منحرف ساخته بسوى ضرر و شرش سوقش مى دهد ، مانند جسم ثقيل زمينى كه به حسب طبع زمينيش بايد در روى زمين قرار بگيرد ، ولكن فشار نيرويى او را مجبور بدور شدن از زمين نموده و به رفتن به سمت بالا وادارش مى سازد ، و آن جسم تا آنجا كه مجبور است بر خلاف طبع خود بالا مى رود ، وقتى آن فشار تمام شد دوباره به سوى زمين باز مى گردد ، و اين بازگشتن هم اگر فشار ديگرى نباشد بطور طبيعى يعنى به خط مستقيم انجام مى گيرد ، مگر اينكه در بازگشتن هم محكوم به يك نيروى مخالفى باشد كه در آن صورت بطور مخفى صورت مى گيرد .

اين معنا همان معنايى است كه در قرآن كريم روى آن پافشارى نموده و مى فرمايد : راه سعادت و علم و عملى كه منتهى به آن مى شود بر هيچ انسانى پوشيده و مخفى نيست . هر انسانى به فطرت خود مى فهمد كه چه معارفى را بايد معتقد باشد و چه كارهايى را بايد انجام دهد .

آرى گاه مى شود كه انسانى در اعتقاد و يا عملش از طريق حق منحرف شده و دچار اشتباه گردد ، لكن اين خطا و اشتباه مستند به فطرت انسانيه او و هدايت الهيّه نيتس ، بلكه به خاطر اين است كه او خودش عقل خود را ديده و در اثر پيروى هواى نفس و تسويلات جنود شيطان راه رشد خود را گم كرده است .

پس اين امور و علم و عملى كه فطرت انسانى ، انسان را به سوى آن دعوت مى كند لوازم زندگى سعيد انسانى و آن زندگى است كه جا دارد نامش را زندگى گذاشت و چنين زندگى به چنين علم و عملى نيازمند است ، همچنان كه چنين علم و عمل مستلزم چنان زندگى است ، و زندگى را از اين كه دچار منافيات شده و در نتيجه اثرش خنثى گردد حفظ نموده و دوباره به مسير اولش باز مى گرداند .

از اينجا نتيجه مى گيريم كه اگر انسان از راه راستى كه فطرتش او را بدان دعوت نموده و هدايت الهيه بسوى آتش سوق مى دهد منحرف شود ، قطعاً لواز سعادت زندگى را از دست داده است ، يعنى در علم نافع و عمل صالح كوتاهى كرده و با گرائيدن به سوى جهل و فساد ، خود را به مردگان ملحق كرده و ديگر زنده به آن زندگى نمى شود مگر اينكه علم حق و عمل حق را دوباره كسب كند و اين آن معنايى است كه آيه مورد بحث به آن اشاره نموده و مى فرمايد :

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را دعوت مى كنند به چيزى كه شما را زنده مى كند .

آرى اين عالى ترين و پر منفعت ترين نوع دوستى است ، كه بطور دائم خدا و رسولش مى خواهند در حق انسان ، آن هم در تمام جوانب حياتش را اعمال كنند .

به قول عماد فقيه آن عارف شوريده حال :

اى درخت آفتاب عالم جان *** نور هر ديده و جمال نهان
نظرت كيميا و ما همه مس *** خاطرت آفتاب و ما همه كان
تو زبانم شوى در آن ساعت *** كه ثناى تو آورم به زبان
گوشه خالى از تو نتوان يافت *** گر بگرديم گرد كون و مكان
چون تو از دل نمى روى بيرون *** حال دل از تو كى بود پنهان
نگشايد به هيچ منزل بار *** كه در اين راه بسته است ميان
بر سر خاكم ار كنى گذرى *** به مشامم رسد نسيم جنان
( وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَات مُّبَيِّنَات وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ )(21) .
همانا براى هدايت و سعادت شما آياتى روشن نازل كرديم ، و داستانها از كسانى كه قبل از شما بودند ، براى عبرت و پند و نصيحت جهت اهل تقوا .

آرى در قرآن كه حضرت حق براى هدايت عباد فرستاد ، آنچه در دنيا و آخرت بنفع آنان و يا به ضرر ايشان است بيان فرموده ، و در حقيقت براى علاج مردم از تمام عيوب و نواقص نسخه اى كامل و جامع فرستاده است .

نسخه اى كه در آن شفا و رحمت براى اهل ايمان است ، و زيان و خسران براى متجاوزان ، بدين معنى كه هر كس با اعتقاد به حق آراسته به معرفت به كتاب و عمل به برنامه هاى آن شد به شفا و رحمت مى رسد ، و هر كس در جهل به آن باقى بماند و اعمالش هماهنگ با آن نباشد در دنيا و آخرت دچار زيان و خسران خواهد شد .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(22) .
اى اهل ايمان ركوع و سجود آوريد و حضرت حق را خالص بپرستيد و كليه كارهاى خير را انجام دهيد تا رستگار شويد .

( إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللهَ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ )(23) .
آنان كه كتاب خدا را براى كسب معرفت تلاوت كنند ، و نماز بپاى دارند و از آنچه خدا به آنان داده در پنهان و آشكار در راه خدا انفاق كنند ، اميد تجارتى دارند كه زيان و زوال نخواهد يافت .

آرى هر كس با دقت و توجه و از روى قلب و فهم قرآن بخواند با معرفت به خدا و خود و دنيا و آخرت همراه مى شود ، آنگاه بر اساس آن معرفت به برپا كردن نمازى واجد تمام شرايط برمى خيزد ، سپس از آنچه به او عنايت شده از مال و علم و مقام در راه خدا انفاق مى كند و بدين برنامه ها به كسب تجارتى كه تا ابد در آن زيان و خسران نيست موفق مى گردد .

الهى آن عارف شيفته در قصيده اى مى فرمايد :

برخيز و سخر بنگر آسمان را *** اى غافل از اين با شكوه ايوان
برخيز و ببين ماه و اختران را *** زيبا و دل آرا و مست و حيران
تا چون دل من در حجاب حيرت *** بينى رخ زيباى سرّ سبحان
بينى همه از حسن يار مبهوت *** يابى همه از وجد و عشق رقصان
بينى همه را ذكر دوست بر لب *** يابى همه را عشق يار در جان
بينى همه را عاشقان مشتاق *** يابى همه را عشق يار در جان
بينى همه را دل نثار دلبر *** يابى همه را جان فداى جانان
بينى همه با عشق گشته سيار *** يابى همه را با يار بسته پيمان
بينى همه در طاعتند و تسبيح *** يابى همه با ناله اند و افغان
صاحب نظران راست هوش مدهوش *** ارباب خرد راست عقل حيران
اى خفته بغفلت شبى بهوش آى *** بگشا سحر از خواب ناز چشمان
گاهى چو الهى بديده شوق *** بنگر تو در اين سقف عشق بنيان
تا آب شود آتش از هدايت *** تا بحر كنى بر زچشم گريان
تا پر زنى از دام خاك بر عرش *** تا بشنوى از مرغ عرش الحان
دادار زخدا رو به خلق كردى *** واى ار دل و دين باختى به شيطان
آه ار ندهى دل به ناز دلبر *** حيف ار نكنى جان نثار جانان
دل آينه ساز از صفا كه مى بينى *** آن شه كه زپيدائى است پنهان
زن چنگ الهى به زلف دلبر *** چون دل شود از درد و غم پريشان
شما براى پى بردن به محبّت و دوستى حضرت حق نسبت به انسان لازم است يك بار تمام قرآن مجيد را با دقت و حوصله قرائت كنيد ، تا از طريق قرآن به اين حقيقت واقف شويد ، و بر شما معلوم گردد كه حضرت دوست فقط و فقط خير دنيا و آخرت شما را در تمام زمينه هاى زندگى مى خواهد و راضى نيست كه شما دچار كمترين زيان و ضررى چه در امور مادى و چه در امور معنوى بشويد .

در زمينه عنايت و محبت حضرت حق نسبت به عباد معارفى در معتبرترين كتب رسيده كه لازم است به قسمتى از آنها اشاره رود .

أهْلُ طاعَتي في ضِيافَتي ، وَاَهْلُ شُكْري في زِيارَتي ، وَاَهْلُ ذِكْري في نِعْمَتي ، وَاَهْلُ مَعْصيَتي أؤْيِسُهُمْ مِنْ رَحْمَتي ، إنْ تابُوا فَاَنَا حَبيبُهُمْ ، وَاِنْ مَرِضُوا فَاَنَا طَبيبُهُمْ اُداويهِمْ بِالْمِحَنِ وَالْمَصائِبِ لاُِطَهِّرَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَالْمَعائِبِ(24) .
آنان كه اهل طاعت از من هستند در ضيافت و مهمانيم قرار دارند ، و آنان كه نعمت هايم را شكرگذارند در زيارت من هستند ، و آنان كه بياد منند در نعمتم آرميده اند ، و آنان كه اهل معصيت اند از رحمتم تا در معصيت اند بى نصيب اند ، چون توبه كنند من دوست آنانم و وقتى بيمار شوند من طبيب آنهايم ، با رنج ها و مصائب آنان را مداوا كنم تا از ذنوب و معايب پاكشان كنم .

هر كه جان در باخت با ديدار او *** صد هزاران جان شود ايثار او
تا توانى در فناى خويش كوش *** تا شوى از خويش بر خوردار او
چشم مشتاقان روى دوست را *** نسيه نبود پرتو رخسار او
نقد باشد اهل دل را روز و شب *** در مقام معرفت ديدار او
دوست يك دم نيست خاموش از سخن *** گوش كو تا بشنود گفتار او
پنبه را از گوش بر بايد كشيد *** بو كه يك دم بشنوى اسرار او
نور و نار او بهشت و دوزخست *** پاى برتر نه زنور و نار او
عاشقان خسته دل بين صد هزار *** سرنگون آويخته از دار او
هم چو مرغ نيم بسمل مانده اى *** بيخود و سرگشته تيمار او
زاد عطار اندرين ره هيچ نيست *** جز اميد رحمت بسيار او
تَعَلَّمِ الْخَيْرَ وَعَلِّمْهُ مَنْ لا يَعْلَمُهُ ، فَاِنّي مُنَوِّرٌ لِمُعَلِّمي الْخَيْرِ وَمُتَعَلِّميهِ قُبُورَهُمْ حَتّى لا يَسْتَوْحِشُوا بِمَكانِهِمْ(25) .
خداوند به موسى فرمود : آنچه خير است بياموز ، و به آن كه نمى داند ياد بده ، من قبور معلمان و دانش آموزان خير را روشن مى كنم تا از جاى برزخى خود وحشت نكنند .

به موسى (عليه السلام) وحى كرد :

شش چيز را در شش چيز قرار داده ام ولى مردم در شش چيز ديگر مى طلبند ولى نمى يابند ، راحتى را در بهشت قرار داده ام مردم در دنيا مى طلبند ، دانش علم را در گرسنگى قرار داده ام مردم در سيرى و پرى شكم مى خواهند ، عزّت را در قيام به عبادت در شب قرار داده ام مردم در پيشگاه سلاطين مى خواهند ، بلندى مرتبه و مقام را در تواضع و فروتنى گذاشته ام مردم در تكبّر مى طلبند ، اجابت دعا را در لقمه حلال گذاشته ام مردم در قيل و قال جستجو مى كنند ، غنا و ثروت را در قناعت نهاده ام مردم در زيادى اجناس مى خواهند در حالى كه تا ابد به آن دسترسى پيدا نمى كنند(26) .

قالَ اللهُ تَعالى : يا عِبادي سِتَّةٌ مِنّي وَمنْكُمْ : الْمَغْفِرَةُ مِنّي وَالتَّوْبَةُ مِنْكُمْ وَالْجَنَّةُ مِنّي وَالطّاعَةُ مِنْكُمْ ، وَالرِّزْقُ مِنّي وَالشُّكْرُ مِنْكُمْ ، وَالْقَضاءُ مِنّي وَالرِّضا مِنْكُمْ ، وَالْقَضاءُ مِنّي وَالرِّضا مِنْكُمْ ، وَالْبَلاءُ مِنّي وَالصَّبْر مِنْكُم ، وَالاِجابَةُ مِنّي وَالدُّعاءُ مِنْكُمْ(27) .
اى بندگان من شش چيز از من است ، شش چيز هم از شماست ، مغفرت و آمرزش از من است در برابر آن بايد شما توبه از گناه بياوريد ، بهشت از من است ، طاعت و بندگى از شما ، روزى از من است . شكر و سپاس هم از شما ، حكم و قضا از من است و رضايت به آن از شما ، بلا و آزمايش از من است صبر و استقامت از شما ، اجابت از من است و دعا از شما .

شب معراج به رسول گرامى اسلام فرمود :

اى احمد ، اهل خير و اهل آخرت صورتشان رقيق ، و آزرم و شرمشان زياد است ، نادانى آنان كم ، و نفعشان نسبت به مردم بسيار زياد است . مكرشان كم و مردم در كنار آنان راحتند در حاليكه خودشان از كثرت عمل خير در رنج و زحمتند ، كلامشان هماهنگ با حق و نسبت به تمام برنامه هايشان حسابگرند ، و به نفس خود عتاب دارند .

چشمشان مى خوابد ولى دلشان بيدار است ، ديدگانشان گريان و دلشان غرق در ياد خداست ، چون مردم جزء گروه غافلان قرار گيرند ، اينان از ذاكرانند ، در ابتداى نعمت سپاس گذار و در پايان آن شاكرند .

دعايشان مستجاب و كلامشان قابل شنيدن است ، ملائكه از آنان شادند ، دعايشان زير پرده هاى ملكوت مى چرخد كه خدا همانند پدرى كه فرزندش را دوست دارد ، شنيدن صداى آنان را دوست دارد .

يك چشم به هم زدن از خدا غافل نيستند ، دنبال زيادى طعام و سخن نمى باشند ، با كثرت و فراوانى لباس كارى ندارند .

دنيا و آخرت نزدشان يكى است ، مردم يك بار مى ميرند ، ولى آنان بر اثر مجاهده با نفس روزى هفتاد بار مى ميرند .

چون به عبادت قيام كنند همانند بنيان مرصوص اند ، در دل آنا نسبت به مخلوق چيزى نمى بينم ، پس به عزّت و جلالم به آنان حيات طيبه عنايت مى كنم ، چون روحشان بخواهد از جسد برود ، ملك الموت را براى قبض روح آنان نمى فرستم ، بلكه خودم روح پاك آنان را قبض مى كنم و در برابر روح آنان تمام درهاى رحمت را باز كرده و هر حجابى را از پيش روى روحشان برمى دارم ، بهشت را امر مى كنم براى آنان زينت شود و حور العين جهت آنان آماده گردد ، و ملائكه برايشان نماز بگذارند و درختان جهت آنان ثمر و ميوه دهند(28) .

در هر صورت خداوند مهربان براى انسان بهترين دوست و عالى ترين يار و پرمنفعت ترين رفيق است ، خوشا بحال كسى كه با حضرتش دست دوستى دهد و راهنمائيهاى او را در تمام جوانب حيات بكار گيرد ، كه از اين طريق تمام ابواب سعادت را به روى خود باز كرده و با خير دنيا و آخرت همراه شود كه :

اِنَّهُ خَيْرُ رَفيق وخَيْرُ ناصِر وَمُعين .
عارف معارف و عاشق وارسته داعى شيرازى فرمايد :

آن كس كه سرشت نازگل كرد *** گِل را به چهل صباح دل كرد
دل آينه ظهور خود ساخت *** دل مظهر پاك نور خود ساخت
مستند زباده الهى *** مست و هشيار و هر كه خواهى
اى سالك ره چه خفته اى خيز *** گر مرد رهى به ره در آويز
آن را كه خيال خورد و خواب است *** زين ره به خيال در حجاب است
تا كى زخيال پيچ در پيچ *** كاخر كه نگه كنى بود هيچ
صوفى و حكيم را رها كن *** روى دل خويش در خدا كن
گر راه خداى مى نوردى *** بگذار طريق هرزه گردى
عزلت چه بود گذشتن از غير *** كردن بدرون خويشتن سير
گر خواهى سير عالم دل *** از عالم خلق ديده بگسل
مى باش هميشه حاضر كار *** تا خود چه رسد زحضرت يار
گر همت تو بلند باشد *** رفتار تو ارجمند باشد
هر كو نگذشت از منازل *** بر وى ننهند نام كامل
خاموشى را بسى خواص است *** خاموش زنيك و بد خلاص است
ترك آن باشد كه وا گذارى *** بيرون درون هر آنچه دارى
تا چند تو در ميانه باشى *** آن به كه تو در ميان نباشى
از قدرت آدمى چه خيزد *** كو از همه چيز مى گريزد
معنى فنا بگويمت من *** از هستى و نيستى گذشتن
من گفتن و من نبودى آنجا *** جز نقش بدن نبودن آنجا
بى ذات و صفات و فعل و آثار *** بى وهم و خيال و فكر و پندار
انبياء
مسئله حيات و آثار انبياء از عجيب ترين مسائل عالم الهى و انسانى است .

انبياء الهى مردمى بودند وارسته ، پيراسته ، پاك سرشت ، اصيل ، جامع ، كامل ، شريف ، و در راه دوست بخاطر پايدارى اسلام از جان گذشته ، و براى تمام انسانها بهترين معلم .

اينان بر اثر شدت پاكى و نورانيت به خط پر بركت وحى متصل بوده ، و فيوضات الهيه را از پيشگاه اقدس ربوبى مى گرفتند ، و براى تأمين خير دنيا و آخرت بنى آدم در اختيار آنان مى نهادند .

انبياء گل سرسبد حيات ، زداينده ظلمات ، چراغ پر فروغ راه رشد و كمال ، خورشيد تابان معنى ، و برجسته ترين چهره فضيلت و كرامت بودند .

پيروى از انبياء شرعاً و عقلاً و طبيعتاً واجب است ، زيرا انسان ثابت كرده كه بدون كمك آنان دست يافتنش به زندگى سالم در دنيا و آخرت محال است .

بشر از تأمين قوانين كامل همه جانبه براى اداره امور حيات عاجز بوده و هم اكنون عاجز است و در آينده هم عاجز خواهد بود ، و اين معنى را عملاً نشان داده ، از اين جهت براى رشد و كمال خود چاره اى جز دست زدن به دامان رحمت و كرامت آنان ندارد ، كه آن بزرگواران براى انسان بهترين دوست و برترين رفيق و بالاتر از اين بقول قرآن مجيد برادران حقيقى انسانهايند .

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ )(29) .
هنگامى كه مهربان برادرشان نوح به آنان گفت : آيا هنوز خدا ترس و پرهيزكار نمى شويد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ألاَّ تَتَّقُونَ )(30) .
هنگامى كه مهربان برادرشان هود به آنها گفت : آيا هنوز خدا ترس و پرهيزكار نمى گرديد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلاَّ تَتَّقُونَ )(31) .
هنگامى كه مهربان برادرشان صالح به آنان فرمود : آيا هنوز خدا ترس و خويشتن دار نمى گرديد ؟

( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلاَ تَتَّقُونَ )(32) .
هنگامى كه مهربان برادرشان لوط به آنان گفت : آيا هنوز خدا ترس و خويشتن دار نمى گرديد ؟

انبياء الهى عارجان معارج قرب و كمال و ناهجان مناهج جلال و جمال ، و شموس فلك رسالت و اقمار سپهر جلالت ، و هاديان مراصد سبل و قائدان طريق سداد و مرشدان سبيل رشادند .

انسان كه داراى دو جنبه مادى و معنوى است ، براى تأمين نيازهاى مادّى خود احتياج به نعمت هاى مادى الهى دارد ، و كسى را نمى بينيم كه از سر اين سفره بگريزد ، و براى تأمين نيازهاى معنوى خود احتياج به تربيت الهى دارد ، كه قواعد اين تربيت بوسيله انبياء ابلاغ شده ولى متأسفانه كم نيستند آنان كه از سر اين سفره روى گردانند ، و اين روى گردانى نيست مگر بر اثر طغيان شهوات و اميال و غرائز حيوانى .

اگر آدمى به فضاى تربيت انبياء وارد شود ، و مشام جان از بوى آن شجره هاى ملكوتى معطر نمايد ، به تمام ارزش هاى واقعى مى رسد ، و استعداد قرار گرفتن در مقام قرب و بساط انس پيدا مى كند .

مرحوم ملا احمد نراقى آن عارف وارسته و حكيم واصل مى فرمايد :

از براى انسان دو جنبه است : يكى جنبه روحانيت ، كه آدمى سبب آن مناسبت دارد با ارواح طيبه و ملائكه مقدسه ، ديگرى جنبه جسمانيت است كه آدمى مشابهت دارد به جهت آن با بهائم و سباع .

انسان بواسطه آن جزء جسمانى چند روزى در اين عالم هستى زيست مى كند ، و از آن پس بواسطه جزء روحانى مسافر عالم اعلا مى شود و در آنجا مقام مى سازد ، و با ساكنان عالم قدس مصاحبت مى كند ، به شريط كه در مدت اقامت در دنيا ميل به آن عالم نموده و روز به روز در ترقى باشد ، تا جانب جزء روحانى بر جسمانى غالب شود و كدورت عالم طبيعت را از خود بيفشاند ، و اگر آثار روحانيت در او چنين باشد مى رساند به جايى كه با وجود اينكه در اين دنيا هست ، هر لحظه از مبادى فياضه كسب فيوضات مى كند و دلش به نور الهى روشن مى شود ، تا زمان مفارقت از اين دنيا رسد ، پرده هاى ظلمانى طبيعت از پيش ديده به بصيرتش برداشته مى شود .

و اين همه ميّسر نيست مگر اينكه انسان بر تربيت انبياء آراسته شود ، و درخت وجودش از فيوضات ربانيه آن بهره گيرد ، كه هيچ مكتبى قدرت تربيت آسيه ، مريم ، خديجه ، زينب ، سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، و . . . را جز مكتب انبياء ندارد .

انسان با اتصال به مكتب انبياء مؤمن حقيقى و مسلمان واقعى مى شود ، و وجود وى تبديل به منبع بركت و خير و منفعت مى گردد .

بپرسيدم ز يك علامه معناى مسلمانى *** مسلمان را صفاتى گفت آن داناى ربانى
مسلمان آن كه آميزد بهم دنيا و عقبا را *** نه مستهلك در اين گردد نه در آن يك شود فانى
مسلمان مرد عزم و پشتكار و صبر و اطمينان *** تو مرد سست و تنبل را مسلمان كى توان خوانى
مسلمان مشمئز از جهل و كوشا بهر كسب علم *** مسلمان را چراغ علم اندر سينه نورانى
مسلمان مرد عفو و مهر و انصاف و جوانمردى *** مسلمان مظهر تكميل نيكى هاى انسانى
مسلمان زنده دل پاكيزه جان خوشروى و خوش اخلاق *** به چشمان مسلمان از فراست نور يزدانى
مسلمان مظهر صدق و صفاى دل صفاى جان *** مسلمان در تلاش زندگى دور از تن آسانى
مسلمان را بود برنامه اعمال قرآنش *** كند تطبيق اعمال خود از دستور قرآنى
مسلمانى و اين اعمال ناشايست ما هيهات *** چرا جانم تو آئين مسلمانى نمى دانى
اگر اعمال ما بر طبق ميزان خدايى نيست *** شكايت از چنين اوضاع باشد عين نادانى
براى تمين و تبرك و جهت درس و عبرت تا جائيكه ميسر باشد از بعضى از پيامبران مسائلى ذكر مى شود ، باشد كه ما در پرتو نور كلام آنان به حقيقت آراسته شويم و اين دوستان واقعى و حقيقى خود را بشناسيم .

دستورى رسيده كه پس از هر نماز دعاى خضر را بخوانيد ، باشد كه با توجه به آن دعا و انتقال حقايق آن واقعيات به فضاى روح و نفس و قلب خويش از آمرزش حضرت حق بهره مند شويد و آن دعا اين است :

يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع ، يا مَنْ لا يُغلِطُهُ السّائِلُونَ ، يا مَنْ لا يُبْرِمُهُ إلحاحُ الْمُلِحّينَ اَذِقْني بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ .
اى خدائى كه صدائى از صداى ديگر بازت نمى دارد ، اى خدائى كه خواسته هاى درخواست كنندگان به اشتباهت نمى اندازد ، اى مولائى كه اصرار كنندگان خسته ات نمى كند ، نسيم عفوت و شيرينى رحمتت را به من بچشان .

آرى خضر پيغمبر ، ما را هدايت به درگاه و پيشگاهى مى كند كه براى ما تكيه گاهى جز آن وجود ندارد ، و تنها آن درگاه لطف است كه در همه امور پشتيبان ما و يار و ياور و مونس و انيس و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرت ماست .

شورش بلبلان سحر باشد *** خفته از صبح بى خبر باشد
تير باران عشق خوبان را *** دل بيچارگان سپر باشد
عاشقان كشتگان معشوقند *** هر كه زنده است پر خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست *** كو كسى را كه اين نظر باشد
كس ندانم كه دل بدو ندهد *** مگر آن كس كه بى بصر باشد
آدمى را كه خاركى در پاى *** نرود طرفه جانور باشد
گو ترش روى باش و تلخ سخن *** زهر شيرين لبان شكر باشد
عاقلان از بلا بپرهيزند *** مذهب عاشقان ديگر باشد
پاى رفتن نماند سعدى را *** مرغ عاشق بريده پر باشد
ذوالقرنين كه نامش در قرآن مجيد آمده به نقل شيخ صدوق داستان جالبى را حكايت مى كند كه نكته اى بس مهم در آن داستان است كه تمام نكات مهمه در آن جمع است .

او با لشگر فراوانى از بيابانى عبور مى كرد ، پيرمردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد ، ذوالقرنين از بزرگى روح او در تعجّب شد ، پس از تمام شدن نمازش به او گفت : چگونه با ديدن خدم و حشم بزرگى دستگاه من نهراسيدى و در حال تو تغييرى پيدا نشد ، عرضه داشت با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بى نهايت است ، ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد !

ذوالقرنين فرمود اگر مرا همراهى كنى تمام خواسته هايت را اجابت مى كنم ، عرضه داشت من حاضرم همه جا با تو باشم بشرط آنكه چهار چيز برايم ضمانت كنى :

اول : صحتى كه هرگز بيمارى از پس آن نباشد .

دوم : نعمتى كه زوال نداشته باشد .

سوم : جوانى و قدرتى كه پيرى و سستى در آن ديده نشود .

چهارم : حياتى كه مرگ نداشته باشد .

ذوالقرنين گفت مرا هرگز بر اين امور قدرت نيست ، عابد گفت : پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت اوست دست برنمى دارم ، و به شخصى كه مثل خود من عاجز و محتاج به غير است تكيه نمى نمايم .

آرى ما مملوك و عبد حقيم ، و تمام امور حيات را تنها حضرت او نسبت به ما ضمانت دارد ، و اين صحيح نيست كه دست از اصل برداشته و به فروعات از بين رفتنى متوسّل شويم ، توحيد واقعى اقتضا مى كند كه تمام هستى را علل و اسباب داشته و جز به ذات او نظر نداشته باشيم ، و هر برنامه اى را در اين عالم از خير و كرامت هست از او بدانيم و در حقيقت آراسته به حقيقت لا حول ولا قوة الاّ بالله گرديم .

حضرت ذوالقرنين عبورش به مردمى افتاد ، كه هر كس مردگان خود را جلوى خانه اش دفن كرده است ، سبب اين كار را پرسيد ; گفتند براى آن است كه هر صبح و شام نظرمان بر قبور اشخاصى كه مثل ما بوده اند و با آنها زندگى كرده بوديم بيفتد تا از مرگ غفلت نكنيم و به فكر عاقبت كار خويش باشيم ، زيرا مى دانيم كه يك روزى ما هم مانند آنان مقيم برزخ خواهيم شد ! !

از طرفى ديد منازل آنان درب ندارد پرسيد اين چه وضع است ؟ جواب دادند براى آن كه بين ما دزد و خائن نيست ، خداوند به هر كس هر چه عطا كرده به همان قانع است ، و هرگز دست به طرف مال كسى دراز نمى كند ، و ما را حاكم و پادشاه نيست زيرا همه ما موظف به رفع نزاعيم و از طرفى نزاعى بين ما رخ نمى دهد ، بلكه آنقدر با هم مهربانيم كه وقتى زندگى ما را نظر مى كنى انگار همه با هم يكى هستيم ، و آنچنان بر هواى نفس غالبيم كه نفعى را به غير حق به طرف خود نمى كشيم ، و بين ما دروغ وجود ندارد ، زيرا دروغ مقدمه جلب نفع از براى خود و ضرر به ديگرى است و ما نفع غير را به منفعت خود ترجيح مى دهيم ، و ما پدران خود را نيز اين چنين يافتيم .

ذوالقرنين گفت چگونه است كه همه شما را خرسند و خندان مى بينيم ، و مثل اين كه غم و اندوهى در بين شما وجود ندارد ، گفتند براى اين است كه هر چه پيش آيد از خدا مى دانيم و او هم هر چه صلاح ماست براى ما مقرّر مى دارد ، و هر كس را هر چه صلاح اوست پيش آيد بايد خندان و خرسند باشد نه غمناك و اندوهگين .

در قرآن كريم در سوره مباركه يوسف آيه 88 تا 90 مى خوانيم :

برادران به امر پدر بزرگوار خود حضرت يعقوب به مصر آمده و بر حاكم وارد شدند و گفتند : اى عزيز مصر ما با همه اهل بيت خود به فقر و قحطى و بيچارگى مبتلا شده ايم و با متاعى ناچيز و بى مقدار به حضور تو آمده ايم ، محبت فرما و بقدر احسانت به ما بيفزا و از ما به صدقه دستگيرى كن كه خدا صدقه بخشان را نيكو پاداش مى دهد .

در اين حال كه يوسف نيازمندى و دلشكستگى برادران را ديد رحمش آمد و پرده از روى كار برداشت و گفت : شما برادران يوسف در دوران جهل و نادانى فهميديد كه با يوسف چه كرديد ؟

آنان گفتند آيا تو همان يوسف هستى ؟ پاسخ داد آرى من همان يوسفم و اين برادر من است ، خداوند به رحمت بى حساب خود بر ما منت نهاد كه البته هر كس در برابر حوادث تقوا و صبر پيشه كند ، چنين كسى پيش خدا نيكوست و خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند .

آرى انبياء به همه انسانها درس خويشتن دارى و خوددارى از گناه و صبر و استقامت مى دهند . كه هر كس در برابر حوادث خود را از آلوده شدن به گناه و سازش با دشمن و تن دادن به ظلم حفظ كند ، و براى خدا صبر و پايدارى نمايد عاقبتش همانند انبياء به خير و خوشى و سلامت و سعادت خواهد رسيد .

اين عبد مسكين و فقير مسكين به پيشگاه حضرت دوست عرضه داشته ام :

اى علاج دل فسرده من *** اى حيات روان مرده من
اى چراغ شب مناجاتم *** اى تو آگه زجمله حاجاتم
اى عنايات تو مرا شامل *** بهره ام كن زرحمت كامل
كن در لطف خود برويم باز *** تا بجان سوى تو كنم پرواز
اى مدمد كار من به دو جهان *** خواهمت من ترانه اين و نه آن
حل كن از من تو اى خدا مشكل *** دل من را زغير خود بگسل
اى تو بيرون زوهم و انديشه *** ده نجاتم زنفس دون پيشه
من اسير گناه و عصيانم *** من الهى شكسته پيمانم
بى نواتر زمن در عالم نيست *** هم چو من دل فكار و پر غم نيست
روز من هم چو شب سياه شده *** عمر پر قيمتم تباه شده
قلب و جان در اسارت شيطان *** رفته بر باد از دلم ايمان
در امانم بگير و يارم باش *** مونس من به شام تارم باش
از عنايات خود مكن دورم *** لطف كن تا بنفخه صورم
اى اميد من و دل مسكين *** بر دلم تابشى زنور يقين
چون يوسف شناخته شد ، برادران از كرده قديم خود سخت به وحشت افتادند ولى ناگهان يوسف عزيز به آنان خطاب كرد :

( لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ )(33) .
امروز هيچ خجل و متأثر نباشيد كه من از شما عفو كردم خدا هم گناه شما را ببخشد كه او مهربان ترين مهربانان است .

اين است درسى كه انبياء به انسان مى هند ، درس گذشت و عفو ، درس اغماض و چشم پوشى از هم كيشان و هم نوعان اشتباه كار و خطاكردار ، تا زندگى با يك ديگر ظرف محبت و صفا و صميمت و وفا باشد .

قرآن مجيد در باره ايّوب مى فرمايد :

( إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ )(34) .
ما ايوب را بنده صابرى يافتيم ، چه نيكو بنده اى بود كه دائم رجوعش و توجّهش به درگاه ما بود .

ايوب كه به تمام مصائب مبتلا شد ، خويشتن را حفظ كرد و سر سوزنى از خط با منفعت بندگى و طاعت و تسليم نسبت به حق منحرف نشد ، و از امتحان الهى سرافراز و قبول درآمد و نام نيكش بعنوان نمونه صبر و استقامت در حوادث جاودانى شد ، تا براى تمام بندگان حق تا روز قيامت درس و پند باشد ، ايوب عملاً به انسان مى گويد مواظب باش براى چند روز گرفتارى از خدايت روى برنگردانى و نسبت به حضرت او كه نسبت به تو عين عنايت و لطف است خشم و غضب نگيرى و اظهار گله مندى ننمايى كه صابر در پيشگاه حضرت دوست به صبر و استقامت اوست كه صابر بنده نيكويى و عبد مقبولى است .

( وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَالَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاط تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ )(35) .
به اهل مدين برادر آن ها شعيب را فرستاديم ، گفت : اى قوم خداى را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست ، اكنون كه از جانب پروردگار بر شما برهانى روشن آمد كم فروشى را ترك گوئيد ، و در سنجش كيل و وزن با مردم به عدل و درستى رفتار كنيد ، كم فروشى ننمائيد و در زمين پس از آن كه قوانين آسمانى به نظم و اصلاح آمد به فساد برنخيزيد اينكار براى سعادت شما بسيار بهتر است اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارد .

و به هر طريق در كمين گمراه كردن خلق و ترسانيدن و بازداشتن مردم از راه خدا بر نيائيد . تا هر كس بخدا ايمان آورده به راه كج و ضلالت اندازيد و اى مسلمين شما هم بياد آريد زمانى كه عده شما كم بود و دشمنان بسيار ، خداوند بر عده شما افزود و بنگريد عاقبت مفسدان چگونه بود .

آنگاه به مردم مؤمن دلدارى داده گفت : اگر به آنچه من از طرف خدا مأمور به تبليغ آن شده ام گروهى ايمان آوردند ، و گروهى ايمان نياورده به خصومت برخاستند ، شما مؤمنان كه ايمان آورده ايد صبر پيشه كنيد تا خدا ميان ما و آنها داورى كند ، كه او بهترين دادخواهان است .

موسى (عليه السلام) اين پيامبر عزيز و عظيم جهان تربيت انسانها از مصدر وحى مسائل بسيار مهمّى را نقل مى كند ، كه به گوشه اى از آن آداب و مسائل لازم است اشاره شود :

موسى (عليه السلام) از جانب حضرت حق به چهار چيز وصيت شد ، كه در تمام مردم واجب است به اين چهار حقيقت توجّه كنند :

1 ـ تا نمى دانى خداوند تو را آمرزيده به عيوب مردم كار نداشته باش بلكه در فكر وسيله آمرزش خويش باش .

2 ـ تا نمى دانى گنج هاى خزائن من تمام شده از براى روزى غصه مخور كه آنچه مقدر توست به آن مى رسى .

3 ـ تا نمى دانى سلطنت و حكومت من خاتمه پيدا كرده به كسى اميدوار مباش .

4 ـ تا خبر مرگ شيطان اين دشمن خطرناك به تو نرسيده از مكر او ايمن مباش .

به حضرت وحى شد مرا دوست داشته باش و مردم را نيز به محبت من آراسته كن .

عرضه داشت تو مى دانى كه تو را از همه بيشتر دوست دارم ، اما بندگانت را چگونه به محبتت بخوانم ; پاسخ آمد نعمت هايى را كه به آنها داده ام بياد آنان آر تا قدردان نعمت شوند و از اين طريق به من علاقه مند گردند ، زيرا دلها به احسان صيد مى شود .

راوندى نقل مى كند : حضرت موسى شخصى را در سايه عرش آرميده ديد ، عرضه داشت خدايا اين عبد با كدام عمل به اين مقام رسيده ؟

جواب شنيد به دو عمل :

1 ـ مصونيت از عقوق پدر و مادر .

2 ـ نداشتن حسد .

عرضه داشت الهى ثواب كسى كه عيادت مريض كند چيست ؟ فرمود : بوقت بيرون آمدن از قبر ملكى را مى فرستم تا او را در ظلمات قيامت راهنمايى كرده به محشر واردش كند .

عرضه داشت ثواب شستن ميت چيست ؟ فرمود وى را از گناهان بيرون مى آورم همانند روز تولد از مادر .

عرضه داشت ثواب تشيع جنازه چيست ؟ فرمود : ملائكه را مى فرستم تا وى را از قبر به محشر مشايعت كنند .

عرض كرد ثواب تسليت دادن به مصيبت زده چيست ؟ فرمود : در قيامت كه سايه اى نيست وى را در سايه عرش قرار مى دهم .

اى موسى سائل را گرامى دار ، گرچه به انفاق چيز كمى به او باشد و يا با زبان خوش او را دور كن ، كه گاهى ملكى را به صورت سائل براى امتحان مردم به سوى مردم مى فرستم تا ببينم چه مى كنند ؟

در حديث معتبر آمده : روزى موسى براى مناجات به كوه طور مى رفت ، شيطان هم به دنبالش روان بود ، يكى از اعوان آن رجيم درگاه ، به او گفت مگر به اغواء موسى هم اميد دارى ؟ گفت : پدرش را از بهشت راندم ، اميد است كه بتوانم وى را نيز گمراه كنم ! !

خود را به حضرت موسى رساند ، موسى وى را با كلاهى هزار رنگ ديد ، از رنگهاى كلاهش سؤال كرد ، پاسخ داد به اين رنگ ها دل مردم را برده و آنان را مى فريبم ، اى موسى براى تو هزار و پنج كلمه نصيحت دارم گوش كن تا برايت بگويم كه تو را در اين مواعظ منفعت هست .

حضرت فرمودند : مرا به موعظه تونيازى نيست ، جبرئيل نازل شد و عرضه داشت پنج كلمه او را بشنو و از بقيه صرف نظر كن كه در بقيه گفتارش اغوا دارد ، موسى ايستاد و فرمود بگو .

شيطان گفت پنج عمل است كه خود من در آن پنج عمل متصدى فريب و اغواى مردمم ، و به اعوان و انصارم وا نمى گذارم كه از عهده آن برنيايند .

1 ـ بوقت غضب خود را به اولاد آدم مى رسانم ، كه هيچ زمانى به اندازه وقت غضب تسلّط بر آنان ندارم ، ممكن است به دو دقيقه غضب آنان را به قتل و يا گناهان ديگر بيندازم ، پس در حال غضب خود را حفظ كن مبادا كه به هلاكت افتى .

2 ـ در خود عجب و خود پسندى راه مده ، زيرا عجب و تكبر مرا به اين تيره بختى نشاند ، در حدى كه رانده درگاه حق شدم و مورد لعن او و بندگانش قرار گرفتم .

3 ـ با زن اجنبيه خلوت مكن كه من تمام قدرتم را براى به عصيان كشيدن تو بكار مى گيرم ، و كمتر كسى مى تواند در خلوت خود را حفظ كند .

4 ـ تا مى توانى با خداى خويش عهد و نذرى مبند ، كه من تا جايى كه قدرت دارم نمى گذارم كسى به عهدش پاى بند باشد و مخالفت نذر علاوه بر اينكه عصيان كرده مورد غضب خدا هم هست .

5 ـ چون قصد دادن صدقه كردى عجله كن ورنه ترا از فضيلت آن محروم خواهم كرد .

آنچه از حضرت موسى به عنوان درس و پند رسيده بيش از اين است در اين بخض فقط به ذكر نمونه هايى از عنايات اين دوستان حقيقى انسان اكتفا مى شود ، باشد كه همين برنامه ها وسيله رشد وكمال ما شوند .

اى بخود زنده مرده بايد شد *** چون بزرگان بخرده بايد شد
پيش از آن كت به قهر جان خواهند *** جان به جانان سپرده بايد شد
تا نميرى به گرد او نرسى *** پيش معشوق مرده بايد شد
مشمر گام گام همچو زنان *** منزل ناشمرده بايد شد
ره به آهستگى چو شمع برو *** زان كه اين ره سپرده بايد شد
زود شو محو تا تمام شوى *** كه تو را رنج برده بايد شد
هم چو عطّار اگر نخواهى ماند *** مزد كونين برده بايد شد
سليمان نبى كه خداوند بزرگ در قرآن مجيد در سوره نمل از حشمت و جلالش خبر مى دهد ، سراسر زندگى پر فيضش براى هر انسانى بهترين درس است .

اما با همه بزرگى و عظمتش با دست خود گندم يا جو مى كوبيد و از آن نان بدست آورده و مى خورد ، و هرگز علاقه نداشت از بيت المال و يا زحمات ديگران ارتزاق كند .

لباس آن حضرت در عين اينكه بر اريكه سلطنت فلسطين تكيه داشت از مو بود . و بدست خويش روزى يك قطعه حصير كوچك مى بافت و آن را مى فروخته و از وجه آن براى خود و عيالش تهيه روزى مى كرد ، چون شب فراى مى رسيد به محراب عبادت مى رفت و تا صبح به تضرع و زارى به پيشگاه حق اشتغال داشت ، حكومت را فقط براى دعوت به خداپرستى و خدمت به خلق مى خواست و علاقه داشت بنى آدم از روش او درس گرفته و پابپاى او تا رسيدن به مقام قرب حركت كنند .

قرآن مجيد از رسول گرامى اسلام به عنوان شاهد ، مبشر ، نذير ، اسوه ، رحمة العالمين ، رؤوف ، رحيم ، حريص بر مؤمنين ، امين مطاع ، ياد كرده و آن حضرت را بهترين دوست و پر منفعت ترين يار و ياور انسان مى داند .

اگر خداى مهربان توفيق رفيق را هم كند در باب شصت و هشتم مصباح شرحى از حيات پر بركت آن فيض اعلاى الهى خواهم نوشت ، در اين فصل فقط به قسمتى از گفته هاى نورانى و حكيمانه آن حضرت كه از باب عشق به نجات بشر صادر شده اشاره مى نمايم .

مَنْ صَمَتَ نَجا :
آن كس كه از لغو و باطل و بيهوده گويى سكوت كرد ، نجات يافت .

مَنْ تَواضَعَ للهِِ رَفَعَهُ اللهُ ، وَمَنْ تَكَبَّرَ وَضَعَهُ اللهُ ، مَنْ يَغْفِرْ يَغْفِرِ اللهُ لَهُ ، وَمَنْ يَعْفُ يَعْفُ اللهُ عَنْهُ ، وَمَنْ يَصْبِرْ عَلىَ الرَّزِيَّةِ يُعَوِضْهُ اللهُ ، وَمَنْ يَكْظِمْ يَأْجرْهُ اللهُ .
آن كس كه فروتنى كند خدايش بلند گرداند ، و هر كس تكبر ورزد خدايش به زمين زند ، و هر كس پرده پوشى كند خدايش بپوشاند ، و هر كس گذشت كند خدايش از او بگذرد ، و هر كس بر مصيبت صبر كند خدايش عوض دهد . و هر كس خشم خود فرو خورد خدايش اجر دهد .

خَيْرُ الْمُسْلِمينَ مَنْ كَثُرَ قَناعَتُهُ وَحَسُنَتْ عِبادَتُهُ وَكانَ هَمُّهُ آخِرَتَهُ .
بهترين مسلمانان كسى است كه قناعتش زياد و عبادتش نيكو و هم و غمّش آخرت باشد .

أحْبِبْ للِنّاسِ ما تُحِبّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مَؤْمناً ، اَحْسِنْ مُجاوَرَةَ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً ، وَاَحْسِنْ مُصاحَبَةَ مَنْ صاحَبَكَ مَؤْمناً ، وَاعْمَلْ بِفَرائِضِ اللهِ تَكُنْ عابِداً .
آنچه براى خودت دوست دارى براى مردم دوست بدار تا مؤمن باشى ، و براى همسايه نيكو همسايه باش تا مسلم باشى ، و با دوست به نيكى دوستى كن تا مؤمن باشى ، و به واجبات الهيه عمل كن تا بنده حق باشى .

خَصْلَتانِ لا تَجْتَمِعانِ في مُسْلِم : الْبُخْلُ وَسُوء الْخُلْقِ .
دو صفت در مسلمان جمع نمى شود ، بخل و بدى اخلاق .

مَنْ قَلَّ طُعْمُهُ صَحَّ بَدَنُهُ وَصَفا قَلْبُه ، وَمَنْ كَثُرَ طُعْمُهُ سَقُمَ بَدَنُهُ وَقَسى قَلْبُهُ .
هر كس خوراكش اندك باشد ، بدنش سالم و قلبش صفا مى گيرد ، و هر كس پرخور باشد بدنش مريض و قلبش قسى مى گردد .

شخصى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) عرضه داشت من جز ماه رمضان روزه نمى گيرم . و جز نمازهاى يوميه نماز نمى خوانم ، مالى براى صدقه ندارم و براى حج مستطيع نيستم ، من پس از مرگ كجايم ؟

فرمود : در بهشت با منى اگر زبانت را از غيبت و دروغ حفظ كنى ، و دلت را از بخل و حسد نگهدارى ، و نظرت را از نظر به نامحرم و آزار مسلمان محافظت نمايى .

ثَلاثَةٌ تَسْتَغْفِرُ لَهُمُ السَّماوات وَالاْرَضُونَ وَالْمَلائِكَةُ وَاللَّيْلُ وَالنَّهارُ : الْعُلَماءُ وَالْمُتَعَلِّمُونَ وَالاَْسْخِياءُ .
آسمان ها و زمين و ملائكه و شب و روز براى سه نفر از حضرت حق طلب مغفرت مى كنند ، دانشمندان ، و دانش آموزان ، و سخاوت داران .

اِذا اَرادَ اللهُ تَعالى بِعَبْد خَيْراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَفَقَّهَهُ فِى الدّينِ وَبَصَّرَهُ عُيُوبَهُ ، وَمَنْ اُوتيهُنَّ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ .
چون خداوند نسبت به بنده اى اراده خوبى كند ، وى را در دنياى ظاهر و امور مادى بازدارنده از حق زاهد نمايد ، و در دين تيزبينش كند ، و عيوبش را به وى بنماياند . كه بهر كس اين حقايق مرحمت شود ، خير دنيا و آخرت داده شده .

سه چيز هلاك مى كند ، و سه چيز نجات مى دهد ، امّا مهلكات : بخلى كه دنبال شود ، هوايى كه پيروى گردد ، و خودبينى ، اما منجيات : خشيت از حق در پنهان و آشكار ، ميانه روى در فقر و غنى ، عدالت در غضب و خشنودى .

زينت دنيا در سه چيز است :

مال ، فرزند ، زنان .

و زينت آخرت در سه چيز است :

علم ، پاكدامنى ، صدقه .

و اما زينت بدن در سه برنامه است :

كم خورى ، كم خوابى ، كم گفتن .

و زينت قلب در سه چيز است :

صبر ، سكوت ، شكر .

مَن فارَقَ رُوحُهُ جَسَدَهُ وَهُوَ بَرىءٌ مِنْ ثَلاثَة دَخَلَ الْجَنَّةَ : اَلْكِبْرُ وَالدَّيْنُ وَالْغُلُولُ .
آن كس كه به عالم آخرت منتقل شود و از سه چيز پاك باشد وارد بهشت مى شود :

تكبر .

بدهكارى .

خيانت .

اَفْضَلُ الاْعْمالِ مِنْ اُمَّتي ثَلاثَةٌ : طالِبُ الْعِلْمِ حَبيبُ اللهِ ، وَالْغازى وَلِيُّ اللهِ ، وَالْكاسِبُ مِنْ يَدِهِ خَليلُ اللهِ .
از امت من سه علم فوق اعمال است : جوينده علم حبيب الله ، و جنگيده در راه حق ولى الله ، و كاسب با دست و بازوى خويش خليل الله است .

آنچه از رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) كه بهترين دوست و يار انسان است نقل شد در كتاب اثنا عشريه ملاحظه كنيد ، و اگر تفصيل سخنان آن حضرت را بخواهيد به كتب بحار ج 77 ، كلمة الرسول الاعظم ، نهج الفصاحه ، اصول كافى ، وسائل الشيعه ، مستدرك و ساير كتب حديث مراجعه نمائيد .

از آنجا كه ائمه طاهرين (عليهم السلام) با پيامبر بزرگ اسلام بر اساس روايات نور واحدند ، بايد گفت : فرمايشات و راهنمائيهاى آن بزرگواران نيز مطابق با گفتار رسول خدا است و آنچه كه امامان معصوم در جهت رشد و كمال انسان از انسان مى خواهند همان است كه خدا و پيامبر مى خواهند ، براى اطلاع از گفته هاى حكيمانه آن فرزانگان راه هدايت به همان كتبى كه در بالا اشاره شد رجوع كنيد تا تفصيل و شرح زندگى آن بزرگواران در بخش معرفت امامان كتاب مصباح بخواست حضرت حق بيايد .

عارفان ، حكيمان ، مؤمنان
اين سه طايفه كه از دلسوزان و دوستان واقعى انسان اند ، گرچه از نظر عنوان اسمى با هم فرق دارند ولى در حقيقت يكى هستند و منظور از عارف و حكيم و مؤمن آن انسانى است كه از نور وحى ، و پرتو نبوت ، و ولايت ائمه معصومين به كسب معرفت و عمل موفق شده و در عين اصلاح باطن و ظاهر خود ، دلسوزانه و عاشقانه در راه اصلاح ديگران تا سر حد جان قدم برمى دارد ، و در اين راه از ملامت اهل ملامت باك نمى كند .

اينان آن كاملان و واصلان و آزاد انسانهايى هستند كه شخصيت هاى بزرگى چون مرحوم الهى قمشه اى آرزوى آنان را داشتند و به آرزوى خود رسيدند .

يا رب برسان تو رهنمائى *** يارى زديار آشنائى
بر قافله وفا اميرى *** بر كشتى عشق ناخدائى
يا رب برسان رفيق راهى *** چون من بفراق مبتلائى
چون نى به نواى عشق نالان *** چون آه سحر گره گشائى
آزاد دلى زهر خيالى *** دلشاد چو من بهر نوائى
صاحب نفسى مسيح شهرى *** تا در حق ما كند دعائى
شايد به در تو راه يابيم *** پوئيم طريق آشنائى
تازيم به راه عشق بازى *** سوزيم حجاب خود نمائى
تا دل نگرد جمال جانان *** تا جان رهد از غم جدائى
دل را به رضاى حق سپاريم *** گر بارد از آسمان بلائى
در اينجا به گوشه اى از واقعياتى كه آنان در راه راهنمائى انسان به انسان مرحمت كرده اند توجه نمائيد .

گفت پيغمبر كه حق فرموده است *** مى نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز *** مى نگنجم اين يقين دان الى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب *** گر مرا جوئى از آن دلها طلب
اين زمين و آسمان با آن فضاى پهناور و بى كرانش ، با آن كرات و كهكشانها و كازارهايش كه به نظر ما سرسام آور و خيره كنند مى نمايد ، در عين حال مى دانيم كه موجودات جهان هستى خيلى بزرگتر از آن است كه در نظر ما جلوه مى كند ، در مقابل عظمت خداوندى همان مقدار ناچيز است كه يك بال مگس در تصور ما با روح بى نهايت بزرگ انسانى .

اين مقايسه هم در حقيقت نابجاست ، زيرا بالاخره روح انسانى هر چه باشد در مقابل عظمت خداوندى قابل تصور نيست ، اين موجودات بى شمار و بسيار گسترده چون كف ناچيزى است كه در روى يك اقيانوس بى پايان براى چند لحظه سرمى كشد و از بين مى رود .

بنابراين چگونه مى تواند اين موجودات به اين حقارت و ناچيزى گنجايش وجود خداوند را داشته باشند ؟

و به عبارت ديگر چون كميت در جهان هستى حكم فرماست و كيفيت تمام نمودهاى آن را فرا گرفته است ، چگونه مى تواند گشايش آن موجودى را داشته باشد كه كميت را آفريده و مافوق كيفيت است .

او بى نهايت است ، جهان هستى متناهى است اگر چه محدود نباشد . آن بى نهايت در اين متناهى جايگزين نخواهد گشت .

يك فرد انسان هنگامى كه در نتيجه تزكيه نفس و اعتلاى روحى به مقام شامخ معرفت مى رسد ، همين جهان هستى با اين عظمت را آنچنان ناچيز مى داند كه گوئى يك قفس تنگى براى اوست ، با اين ملاحظه آيا خداوندى كه خالق همين انسانها است كه خود بى نهايت هائى هستند مى تواند در اين جهان كوچك جايگير شود ؟

امّا در درون همين انسان قلبى آفريده است كه آن قلب مى تواند مهمانسراى وجود الهى بوده باشد .

مى گوئيد : چطور مى شود كه قلب انسانى گنجايش خداى به آن عظمت را داشته باشد ; با اين كه قلب انسانى در درون همين كالبد جسمانى است .

مى گوئيم : قلب خواه همان عضو معروف باشد يا نه ، ما نمودهاى شگفت انگيزى را در درون خويش احساس مى كنيم كه با محاسبات منطق طبيعى از نظر كميت و كيفيت سازگار نيست ، مثلاً ما در حدود هشتاد ميليارد سلول در مغز داريم ، از دوران كودكى اين سلّول ها در فعاليت مى باشند ، چگونه مى شود مغز انسانى تا حدود يك ميليون ميليارد واحد ، اطلاع ثبت كند .

چگونه اين واحدها در سلول ها موجود مى شود ، در صورتى كه نه قابل عكس بردارى است و نه كوچكترين نمود فيزييك ديگرى را نشان مى دهند ؟ به اضافه اين كه ما در عمر خود هزاران بار كليّات تجريد شده را در ذهن خود منعكس مى سازيم ، اين كليات تجريد شده كه هيچ گونه تشخصى ندارد چگونه در سلول مادى جسمانى منعكس مى شوند ؟ !

آيا اين نمود شگفت انگيز در درون ما وجود ندارد « دريافت من » كه « خود » را درك مى كنيم يعنى به من خويش آگاهى پيدا مى كنيم ، مانند اين كه با چشمان خود بدون وسيله آئينه يا چيز ديگر چشمان خود را مى بينيم ! به اضافه اين كه همين مغز ماست كه مى تواند بى نهايت را تصور كند آيا اين بى نهايت ها واقعاً داراى نمود و شكل فيزيكى هستند ; اگر چنين باشد كه بى نهايت نخواهد شد .

مگر اين فعاليت قلبى ما نيست كه محبت جهانى را در دل احساس مى كنيم بدون اينكه اين محبت جهانى كوچك ترين تغييرى در كميت و كيفيت قلب بما بدهد .

خلاصه با نظر به فعاليت هاى شگفت انگيز مغز و قلب مى توانيم اين حقيقت را قبول كنيم كه نيروى عقلانى و قلبى ما وابسته به اصول و قوانين طبيعى خارجى نيستند كه نتوانيم از آن تجاوز نموده ، درون خويش را قلمرو ديگرى كه جان خارجى مانند جزئى از آن است منظور كنيم .

آرى اين قلب بسيار بزرگ كوچك نما ، شايستگى آن را دارد كه نور بى نهايت خداوندى را در خود منعكس بسازد(36) .

اين است استدلال و گفتار حكيمان و عارفان و مؤمنان در ظرفيت قلب انسان و اين است انسان كه با قبول تربيت انبياء و ائمه عارفان و حكيمان و مؤمنان مى تواند قلبشس را تجلى گاه نور بى نهايت الهى كند ، و اين است آنچه كه در عنوان اين فصل بيان شد كه دوستان حقيقى انسان اين بزرگوارانند ، كه مى خواهند انسان آئينه صفات و اسماء الهى شود و از اين راه خير دنيا و آخرت خويش را تأمين نمايد .

سرمايه سعادت ما درد يار بود *** ورنه به سعى ما گره از كار كى گشود
دردست هر چه هست كه اين درد چاره ساز *** با جان آدمى به مثل آتش است و عود
رندى كه ره به كوى خرابات عشق برد *** جان را زدست محنت ايام در ربود
بگشاى رخ كه دير شدست انتظار ما *** تا جان بر آن جمال فشانيم زودزود
از حال عشق عقل ندانست شمّه اى *** خود را هزار بار بدين حالت آزمود
با عقل خواجه گونه بگوئيد كارى سليم *** سوداى يار و آنگه فكر زيان و سود
شيد و رند و عاشق و ديوانه گشت و مست *** هر كس زعشق بازى قاسم سخن شنود
اگر راهبر به تو بگويد : فلان مشقت و ناراحتى ها را تحمل كن ، تو نبايست زبان به اعتراض بگشائى .

اگر در راه تبعيت از رهبر خارها در پاى تو بخلد ، گمان مكن آن خارها تنها براى ناراحت كردن توست ، بلكه اين كه گلشنى در روح تو سرسبز شود بايستى خارهايى را كه در پاى تو فرو مى رود از جان و دل بپذيرى ، بطور كلّى با تن پرورى و نازك دلى نمى توان راه به اين باريكى و طولانى را پيمود .

مبارزه با مادّيات و تنظيم آن به شكلى كه مانع سلوك الى الله نباشد اصل اوّلى مرد راهرو مى باشد ، اين را مى دانيد و بارها تذكر داده شده كه خداوند انسان را براى تقلاّ و كوشش آفريده است .

آيا اين تقلاّ و كوشش مى تواند خود هدف نهائى موجوديت انسان بوده باشد ؟ البته نه ، زيرا چه سودى از كوشش و فعاليت بيهوده ، براى انسان نصيب مى گردد ؟ مگر خداى نمى توانست انسانها را طورى بيافريند كه آنان بدون زحمت و سعى مشغول زندگى در اين خاكدان بوده باشند . مسلماً مى توانست .

ولى هدف اقصاى خلقت اين است كه انسان با كوشش در قلمرو طبيعت جوهر گرانبهاى وجود خود را استخراج كند ، و با اين كوشش و تكاپو آئينه خدا نماى روح خود را صيقلى مى سازد ، او با اين كوشش خود طبيعى را تا مقام روحانيت برترين بالا مى برد(37) .

هر وقت كه آدمى اندرون خود را پاك كند و آئينه دل را صافى گرداند . به ملائكه سماوى نزديك گردد ، از جهت آن كه ملائكه سماوى جمله پاك و صافى اند و علم و طهارت دارند .

روح انسانى از جنس ملائكه سماوى است و جوهرى پاك و صافى است ، امّا بواسطه بدن آلوده گشته است و تيره شده است ، چون تركِ لذّات و شهوات « خارج از اندازه و حدود الهى » بدنى كند و علم طهارت حاصل كند ، و بيرون و اندرون خود پاك گرداند و آئينه دل را صافى كند ، باز پاك و صافى شود ، چون پاك و صافى گشت روح او را با ملائكه سماوى نسبت پيدا آيند ، چون مناسبت پيدا آمد ، هم چون دو آئينه صافى باشد كه در مقابله يك ديگر بدارند ، هر چه در آن باشد در اين پيدا آيد و هر چه درين بود در آن ظاهر شود و اين ملاقات در بيدارى اندك بود ، و اين ملاقات در بيدارى سب وجد و وارد و الهام و خاطر ملكى بود ، و در خواب سبب خواب راست باشد(38) .

آرى تمام همت عارفان و حكيمان و مؤمنان حقيقيت مصروف اين شد كه انسان از تمام كدورت هاى ظاهرى و باطنى پاك گردد ، تا اسماء و صفات ملكوت در او جلوه گر شود .

هر گدائى مرد سلطان كى شود *** پشه اى آخر سليمان كى شود
بس عجب اين است كين مرد گدا *** چونك سلطان نيست سلطان كى شود
بس عجب كارى است بس نادر رهى *** اين چو عين آن بود آن كى شود
گر بدين برهان كنى از من طلب *** اين سخن روشن برهان كى شود
تا نگردى از وجود خود فنا *** بر تو اين دشوار آسان كى شود
گفتمت فانى شود و باقى توئى *** هر دو يكسان نيست يكسان كى شود
گر همه درياى عمان قطره اى است *** قطره اى درياى عمان كى شود
هر كسى را ديده دريا بين نشد *** قطره بين باشد مسلمان كى شود
تا نگردد قطره و دريا يكى *** سنگ كفرت لعل ايمان كى شود
جمله يك خورشيد مى بينم وليك *** مى ندارم بر تو رخشان كى شود
هر كه خورشيد جمال تو نديد *** جان فشان روى جانان كى شود
چند اندائى به گِل خورشيد را *** گِل بدين درگه نگهبان كى شود
از كفى گِل كان وجود آدمى است *** آنچنان خورشيد پنهان كى شود
صدهزاران مرده مى بينم زعشق *** منتظر بنشسته تا جان كى شود
مانده اى عطارد راول قدم *** بر تو اين خورشيد تابان كى شود
اين شرف و كرامت كه آدميان دارند ، از موجودات ، هيچ چيز ديگر ندارد ، از جهت آن كه هر چيز ديگران دارند آدميان آن دارند ، و آدميان چيزى دارند كه ديگران ندارند و آن عقل است ، عقل به آدميان مخصوص است و فضيلت آدميان بر ديگر موجودات به عقل است ، و فضيلت عاقلان بر يكديگر به علم و اخلاق است .

علامت آدمى چهار چيز است : اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف ، هر كه اين چهار چيز دارد آدمى است و هر كه ندارد نه آدمى است ، هر كه اين چهار چيز به كمال رسانيد او انسان كامل است .

جهد كن تا راست گفتار و راست كردار و نيكواخلاق و راحت رسان شوى ، تا تو از خود ايمن گردى و ديگران از تو ايمن شوند ، هر كجا امن هست بهشت است و هر كجا امن نيست دوزخ است ، هيچ نعمتى برابر آن نيست كه آدمى بهشتى باشد و در بهشت بود ، و هيچ محنتى برابر آن نيست كه آدمى دوزخى باشد و در دوزخ بود ، آدمى راست گفتار و راست كردار و نيكو اخلاق و راحت رسان بهشتى است ، چون به صحبتِ راست گفتار و راست كردار و نيكو اخلاق و راحت رسان رسد در بهشت باشد .

در اين قسمت به پاره اى از كلمات اين شايستگان از عباد حق اشاره مى رود باشد كه براى همگان سود دنيا و آخرت آورد .

خَيْرُ الْمالِ ما اُخِذَ مِنَ الْحَلالِ وَصُرِفَ عَلىَ الْحَلالِ ، وَشَرُّ الاَْمْوالِ ما اُخِذَ مِنَ الْحَرامِ وَصُرِفَ عَلَى الاْثامِ .
بهترين مال ، مالى است كه از حلال بدست آيد و در مسير حلال خرج شود ، و بدترين مال ، مالى است كه از حرام پديد آيد و در گناه مصرف شود .

كَتَبَ حَكيمٌ اِلى حَكيم : مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ .
حكيمى به حكيمى نوشت : هر كس به محاسبه خويش برخيزد سود كرده و آن كس كه از خود غافل شود به خسران نشسته .

به لقمان گفتند تو برده آل فلان نبودى ؟ گفت چرا ، گفتند از كجا به اين مقام رسيدى ! گفت :

راستى در گفتار ، اداء امانت ، ترك آنچه برايم سود نداشت ، چشم پوشى از حرام ، حفظ زبان ، عفت شكم ، هر كس كم از اينها دارد پست تر از من و هر كه زيادتر دارد بالاتر از من و هر كس اين صفات را داراست مثل من است .

مَنْ لا يَعْرِفُ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ فَاَلْحِقُوهُ بِالْبَهائِمِ .
هر كس خير و شر را نمى داند ، او را جزء حيوانات بدانيد .

از آنان مباش كه در آشكار به لعنت ابليس برخيزى و در پنهان از وى پيروى كنى .

بخيل حمّال حفظ ثروت خويش ، و امانت دار و خزينه دار وارث خود است .

جاهل دشمن خويش است . چگونه رفيق غير است ؟

خير در كلام نيست مگر ذكر حق باشد ، و خيرى در سكوت نيست مگر فكر در معاد و قيامت باشد .

انسانيت تواضع بوقت دولت ، و گذشت بوقت قدرت ، و سخاوت بوقت قلّت و عطا و بخشش بدون منّت است .

سزاوار است عاقل را دو آئينه باشد ، در يكى بديها و عيوب خود را بنگرد ، پس احساس كوچكى نموده و به اصلاح آن تا جائى كه قدرت دارد برآيد ، و در ديگرى خوبيهاى مردم را ديده به آن آراسته شود و به كسب آنچه كه از فضائل ديگران مى بيند برآيد .

به حكيمى گفتند زاهد كيست ؟ فرمود ترك كننده حرام خدا ، و قانع به حلال حق ، به ديگرى گفتند زاهد كيست ؟ گفت : راغب در آخرت ، تارك حرام ، عامل به امر .

هلاك قارى قرآن در غيبت و خودبينى است .

شكم خالى ابرى است كه از آن علم و حلم مى بارد .

ابوذر اين مؤمن حقيقى فرمود : فرزند آدم دنيا را دو جلسه قرار بده ، يك جلسه براى طلب حلال و جلسه ديگر براى كسب آخرت . به مجلس سوم وارد مشو كه نفعى ندارد ، و سخنت را دو سخن قرار بده ، يك سخن براى آخرت و يكى براى بدست آوردن حلال و از كلام سوم بپرهيز كه ضرر دارد ، مالت را دو درهم قرار بده ، يك درهم براى معاش عيالت و يك درهم براى آخرت و درهم سوم سودى به حالت ندارد ، و دنيايت را ساعتى بين دو ساعت قرار بده ، ساعتى كه گذشت و از آوردنش عاجزى و ساعتى كه اميد به درك آن را ندارى ، ساعتى كه در آن هستى ساعت عمل است در آن ساعت بكوش و از معصيت خوددارى كن ، كه اگر اينگونه نباشى هلاك مى شوى .

از ابن عباس پرسيدند بهترين روزها و بهترينه ماه ها و بهترين اعمال كدام است ؟ پاسخ داد بهترين روزها روز جمعه و بهترين ماه ها ماه رمضان ، وبهترين اعمال نمازهاى پنج گانه است آن هم به وقت ، چون اين مسائل به اميرالمؤمنين رسيد فرمود اگر از علما و حكماى مشرق و مغرب اين سؤالات مى شد غير اين جواب نمى گفتند اما جواب من اين است :

بهترين عمل عملى است كه خداوند بپذيرد ، و بهترين ماه ها ماهى است كه در آن توبه كنى ، و بهترين روزها ، روزى است كه مؤمن از دنيا خارج شوى .

بعضى از حكما فرموده اند : بهترين طاعت در قلبم اميد به خداست ، و شيرين ترين كلام در زبانم ثناء خداست و بهترين ساعات برايم ساعت لقاء حق است .

عرفا فرموده اند : صفات اولياء كامل سه چيز است :

سكوت و آن در نجات است ، جوع و آن كليد خيرات است ، زحمت دادن به نفس در عبادات و روزه روز و قيام شب .

حكيمى فرمود چهار چيز است كه در چهار چيز طلبيديم ولى اشتباه كرديم : غنا را در مال طلب كرديم در قناعت يافتيم ، بزرگى و جاه را در حسب خواستيم در تقوا ديديم ، راحت را در ثروت طلب كرديم در قلّت مال يافتيم ، نعمت را در لباس و طعم و خواسته ها دنبال كرديم در بدن صحيح يافتيم .

اهل عرفان مى فرمايند ; چهار چيز را به چهار چيز بشوئيد ، صورتها را به اشك چشم ، زبان را به ذكر حق ، قلب را به خشيت ربّ ، گناهان را به توبه .

لقمان فرمود فرزندم فردا كه در پيشگاه حق رفتى از چهار چيز سؤال شدى : جوانيت را كجا خرج كردى ، عمرت را چه كردى ، مالت را از كجا بدست آوردى ، و آن را در چه راهى خرج نمودى ، براى اين سؤالات جواب آماده كن .

حكما مى فرمايند : شعار حكماء اسلام چهار چيز است : تقوا ، حياء ، شكر ، صبر .

كلمات و فرمايشات عارفان و حكيمان و مؤمنان بسيار است ، نقل همه آنها كتابها مى شود ، اين مقدار براى توجه دادن به اين حقيقت بود كه اينان با اين فرمايشات ثابت كرده اند كه نسبت به انسان از بهترين دوستان و رفيقانند ، در هر صورت پيروى از خداى عزيز ، و انبياء و ائمه و عرفا و حكما و مؤمنان تمام خير دنيا و آخرت است .

از حكماء عرفاء و مؤمنان اشعار نغزى بجا مانده كه به برخى از آن اشعار اشاره مى رود :

از بلا تا رسته گردى اى عزيز *** باز بايد داشتن دتس از دو چيز
رو تو دست از نفس و دنيا باز دار *** تا بلاها را نباشد با تو كار
گر به حرص و آز گردى مبتلا *** با تو رو آورد زهر سهو صد بلا
آن كه نقدش هيچ نبود در جهان *** هر كجا باشد بود اندر امان
نفس و دنيا را رها كن اى پسر *** تا رهى از هر بلا و زهر خطر
اى بسا كس كز براى نفس زار *** در بلا افتاد و از غم شد نزار
از براى نفس مرغ نامراد *** آمد و در دام صيّاد اوفتاد
تا دلت آرام يابد اى پسر *** بود و نابود جهان يكسر شمر
از عذاب قهر حق ايمن مباش *** وز پى آزار هر مؤمن مباش
وز بلا يارى مخواه از هيچ كس *** زانكه نبود جز خدا فريادرس
هر كرا رنجانده اى عذرش بخوا *** تا نباشد خصم تو در عرصه گاه
گر غنا خواهد كسى از ذوالمنن *** در قناعت مى توانش يافتن
درگذر زين سراى هزل و هوس *** مرتر از آن سراى خلد است بس
خلق را تا زعشق معزولى است *** جِستن و جُستن اين دو مشغولى است
اى جوانمرد پند من بپذير *** دل زدنيا و زينتش برگير
به نشاط و سماع تو مشغولى *** وز سراى بقا تو معزولى
فارغ از مرگ و ايمان از گورى *** من چگويم ترا بدين كورى
هيچ خصمت بدتر زدنيا نيست *** با كه گويم كه چشم بينا نيست
از پى پنج روزه راهگذر *** آبروى حيات خويش مبر
غافلى از جهان و از كارش *** نازموده به فعل و كردارش
ترسم از اين غفلت از همه مقصود *** باز دارد تو را گه موعود
آدم اندر حديقه ايجاد *** شجر معرفت ثمر باشد
بى ثمر شد چو اين درخت بهشت *** هيزمى بايد از سقر باشد
چون مخاطب به علّم الاسماء *** از خدا نفس بوالبشر باشد
پسر آدم از كمال و ادب *** بايدش ارث از پدر باشد
پسرى را كه علم و دانش نيست *** باب را دزد خانه بر باشد
فقر و دولت مقدرند ولى *** علم با هر دو خوب تر باشد
زان كه عالم چو ملك و دولت يافت *** نفعش از جود بى ضرر باشد
فخر آدم به علم و معرفت است *** نه به سنگى كه سيم و زر باشد
آن كه در رتبه فخرش از حجر است *** قيمتش كمتر از حجر باشد
آدم از علم شد سميع و بصير *** مرد بى علم كور و كر باشد
دو درست از بهشت علم و عمل *** كاندرين خانه دو در باشد
بى عمل علم جسم بى روح است *** جسم بى روح بى اثر باشد
مرد حق را به كيميا چه نظر *** زان كه از كيميا نظر باشد
گر چه از زرستى است دست حكيم *** سينه اش مخزن در باشد
خوش است روى تو از روى معرفت ديدن *** بديده تو بروى تو عشق ورزيدن
ترا بچشم چه حاصل كه غير حق ديدن *** به حق بايد از اين چشم چشم پوشيدن
زچشم شاهد صورى ببند چشم هوس *** كه عشوه اش بخريدن ندارد ارزيدن
بساط عيش به قسمى مچين كه برچينى *** كه كار بوالهوسان چيدن است و برچيدن
در اين دو روز فنا دشمنى مكن با دوست *** كه عمر دوست نيرزد بدوست رنجيدن
دست عشق آمد گريبانم گرفت *** دست بگير رشته جانم گرفت
كش كشانم برد تا درگاه خويش *** در دلم بنشست و ايمانم گرفت
آفتاب روى لا شرقى او *** شرق و غرب و طاق ايوانم گرفت
اول و آخر نديدم غير او *** ظاهر و باطن چو يكسانم گرفت
نيم شب از آفت ريب المنون *** در خم زلف پريشانم گرفت
از طفيل من دو عالم آفريد *** نوع ديگر خواند و انسانم گرفت
راحت اگر بايدت منزل عنقا طلب *** عزّت از آنجا بجوى راحت از آنجا طلب
تنگ مكن اى هماى خانه بر اين خاكيان *** سپهرلا برگشاى لنگر الاّ طلب
دير خراب جهان بتكده اى بيشن نيست *** دير بترساند گذار معبد عيسى طلب
تيره مغا كيست تنگ خانه دلگير خاك *** مرغ مسيحانه اى بزم مسيحا طلب
وادى ايمن مجوى از پى نار كليم *** اين همه جا روشن است ديده موسى طلب
نكته وحدت مجوى از دل بى معرفت *** گوهر يكدانه را در دل دريا طلب
گرچه هزار است اسم هست مسمّى يكى *** ديده زاسما مدوز عين مسمّى طلب
ابجد اركان تست چار كتاب عظيم *** جزء بجزئش ببين اعظم اسما طلب
آئينه اى پيش نه از دل صافى گهر *** صورت خود را ببين معنى اشيا طلب
نيست بغيب و شهود غير يكى در وجود *** خواه نهانش بخواه خواه هويدا طلب
وقت جهاد است خيز تيغ تجرد بكش *** نفس ستمكار را در صف هيجا طلب
كعبه گل در مزن بر دل حلقه كوب *** زين نگشايد درى مسجد اقصى طلب
ذلّت ده روز فقر مايه صد عزّت است *** عزّت دنيا مخواه پايه عقبى طلب
در خانه دل ما را جز يار نمى گنجد *** چون خلوت يار آنجاست اغيار نمى گنجد
در كار دو عالم ، چون دل به يكى داديم *** جز دست ديكى ما را در كار نمى گنجد
مستيم و در اين مستى بيخود شده از هستى *** در محفل ما مستان هشيار نمى گنجد
اسرار دل پاكان با پاك با پاك دلان گوئيد *** كاندر دل نامحرم اسرار نمى گنجد
گر عاشق دلدارى با غير چه دل دارى *** كآندل كه در او غير است دلدار نمى گنجد
از بخل و حسد بگذر در ما و منى منگر *** با مسئله توحيد اين چار نمى گنجد
گر انس به حق دارى از خلق گريزان شو *** كآدم چو بهشتى شد در نار نمى گنجد
انسان چو موحد شد در شرك نمى ماند *** آرى گل اين بستان با خار نمى گنجد
كاشانه دل ميار جز يار *** گنجايش غير او ندارد
كى گم شده اى كه جويمت باز *** پيدا شده جستجو ندارد
عالم همه راست سوى توره *** جز روى تو ديده سر ندارد
دل از هر دو جهان به چهار تكبير *** برداشتم آرزو ندارد
در دجله خُم نموده ام غسل *** دريا بر من وضو ندارد
مستانه هوس بهاى و هويند *** مستى تو غير هو ندارد
تا اينجا حقيقت روشن شد ، كه در مرحله اول دوستان واقعى و حقيقى انسان عبارتند از خدا و پيامبران و امامان و حكيمان و عارفان و مؤمنان ، كه دوستى ايشان نسبت به انسان محض تأمين خير دنيا و آخرت است ، و شرايط دوستى با ايشان ايمان و محبت به آنان و پيروى از فرامين و دستورات آنهاست .

امّا دوستى با عموم يعنى دوستى و رفاقت و مصاحبت با مردم ، آنهم در فرهنگ پاك الهى شرايطى دارد ، كه در آيات و روايات بيان شده ، كه در ضمن توضيحات فرمايش حضرت صادق در اين باب ، آن شرائط براى شما روشن مى شود .

امام (عليه السلام) در ابتداى روايت فرمود : حسن رفاقت و معاشرت با خلق خدا در غير معصيت ، از زيادتى فضل و توجّه حضرت حق بر انسان است ، و هر كس در پنهان نسبت به حق و اوامرش خاضع باشد البته سلوك و معاشرتش با مردم در آشكار و ظاهر نيكوست .

اين كه در مسئله گناه و معصيت ، انسان با مردم رفيق و شريك و مصاحب نباشد از اهم شرايط الهى و انسانى و اسلامى در باب دوستى است .

بايد از اهل معصيت اگر قصد برگشت از راه شيطانى خود ندارد كناره گرفت ، و بايد از بدكارانى كه امكان نفوذ درانسان دارند جداً پرهيز كرد ، در صورتى معاشرت با اهل گناه پسنديده است كه بتوانى آنان را از آلودگى برهانى و با خداى عزيز آشتى دهى ، اين معاشرت از باب امر به معروف و نهى از منكر مانعى ندارد ، از اين مراحل كه بگذرى دوستى و رفاقت و مصاحبت و معاشرت با مردم مسلمان و مؤمن لازم است . و انسان بايد داراى اخلاقى باشد . كه ديگران نسبت به معاشرت او رغبت داشته باشند ، و خود او هم ميل به دوستى و محبّتش نسبت به ديگران قوى باشد ، و پايه اين معاشرت و دوستى بايد براى خدا پى ريزى شود ، كه از فضاى محبت و رفاقت به نفع آخرت و حلّ مشكل مردم و علاج دردمندان استفاده گردد .

در زمينه آداب معاشرت ، آيات و روايات با ارزشى داريم كه اطلاع بر آنها لازم است .

( لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللهَ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(39) .
اى رسول من هرگز مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند نخواهى يافت كه دوستى با دشمنان خدا و رسول كنند ، هر چند آن دشمنان پدران يا فرزندان و يا برادران و خويشان آنها باشند ، بر قلوب اين مردم پايدار نور ايمان فرض گشته و بر روح الهى مؤيدند ، خداوند آنان را در بهشتى داخل كند كه نهرها زير درختانش جارى است در آنجا جاودانند ، خدا از آنان خشنود و آنان از خدا راضى هستند اينان به حقيقت حزب خدايند ، بدانيد كه حزب خدا پيروزند .

( قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ )(40) .
اى رسول من بگو اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان و اموالى كه فراهم آورده ايد و تجاربى كه از كسادى آن بيم داريد و منازلى كه به آن دل خوش كرده ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست داريد ، پس منتظر باشيد تا فضاى حتمى حق جارى شود ، آنگاه شما دنياپرستان از كار خود پشيمان گرديد . خدا فاسقان را هدايت نمى كند .

در اين دو آيه توجه داده شد كه دوستى با آنان كه مانع رشد و كمالند ، و در صف دشمنان خدا و رسول و جهادند ممنوع است .

در برابر دوستى و معاشرت با آنان كه عامل ترقى و سعادت هستند ، و رفاقت با آنان كمك به اسلام و خلق خداست لازم و ضرورى است .

خداوند مهربان در آيه هفتاد و يك سوره مباركه توبه اين چنين درس دوستى و معاشرت مى دهد ، معاشرتى كه سراسر خير و علّت دوام اسلام و باعث آراسته شدن انسان به حقايق است :

( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ )(41) .
مردان و زنان با ايمان همه ياور و دوستدار يكديگرند ، خلق را به كار نيكو واداشته و از برنامه هاى زشت منع مى كنند ، نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و حكم خدا و رسول را گردن مى نهند ، البته آنان را خدا مشمول رحمت خود خواهد كرد كه خدا صاحب قدرت لايزال و حكيم است .

آرى از دشمنان خدا اگر چه اقوام نزديك باشند ، چه رسد به كفار و مشركين و يهود و نصارى بايد روى گرداند ، و با مسلمانان و هم كيشان و هم نوعان بايد يار و معاشر بود و اين معاشرت و مصاحبت بايد براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر و برپايى نماز و اداى زكات و رفع نيازمندان باشد .

قالَ النّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أرادَ اللهُ بِهِ خَيْراً رَزَقَهُ خَليلاً صالِحاً ، اِنْ نَسىَ ذَكَّرَهُ ، وَاِنْ ذَكَرَ اَعانَهُ .
پيامبر فرمود : هرگاه خداوند نسبت به بنده اى اراده خير كند ، دوست شايسته اى نصيبش كند ، كه چون فراموش كند بيادش آرد ، و چون بياد آرد كمكش نمايد .

وَقالَ : مَثَلُ الاَْخَوَيْنِ اِذا الْتَقَيا مَثَلُ الْيَدَيْنِ تَغْسِلُ اِحْداهُما الاُْخْرى ، وَمَا الْتَقَى الْمُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللهُ اَحَدَهُما مِنْ صاحِبِهِ خَيْراً .
و آن حضرت فرمود كه دو برادر دينى بوقت ملاقات مانند دوستند كه يكى ديگرى را مى شويد ، كه مؤمن يكديگر را ديدار نمى كنند ، مگر اينكه خداوند از يكى به ديگرى خيرى برساند .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ آخى فى اللهِ رَفَعَ اللهِ لَهُ دَرَجَةً فِى الْجَنَّةِ لا يَنالُها بِشَيء مِنْ عَمَلِهِ .
و نيز آن جناب فرمود : هر كس در مقام دوستى در راه خدا برآيد ، حضرت حق در بهشت درجه اى برايش قرار مى دهد ، كه با عمل ديگرش به آن درجه نمى رسد .

و آن حضرت فرمود : قيامت در اطراف عرش براى عدّه اى كرسيها گذاشته مى شود كه رويشان چون ماه شب چهارده است ، مردم در فزعند آنان راحتند ، خلق در وحشتند آنان در امانند ، اينان اولياء حقند كه خوف و حزن ندارند ، پرسيدند يا رسول الله اينها چه كسانى هستند ؟ فرمود : آنان كه در راه خدا دوستى داشتند !

در خبر ديگرى از حضرت رسيده ; حول عرش منابرى از نور هست كه قومى بر آن منابرند ، لباسشان و صورتشان نور است ، پيغمبر و شهيد نيستند ولى مورد غبطه اند ، عرضه داشتند كيانند فرمود : آنان كه در راه خدا دوستى مى كنند و براى خدا با هم مى نشينند و براى خدا به ديار يكديگر مى روند .

و نيز آن جناب فرمود : خداوند مى فرمايد : عشق من حق است و سزاوار است بر كسانى كه به خاطر من به زيارت همديگر مى روند ، و به يارى همديگر مى شتابند و براى من دوستى مى كنند و براى خاطر من نسبت به يكديگر بذل مال و اخلاق مى نمايند .

و نيز آن حضرت فرمود خداوند در قيامت خطاب مى كند : كجايند آنان كه در راه من به هم محبت كردند ، امروز آنان را در سايه خود قرار دهم ، روزى كه جز سايه من سايه اى نيست .

حضرت فرمود : مردى دوستش را براى خدا ملاقات كرد ، خدا ملكى را در راه او قرار داد ، از او پرسيد كجا بودى ، گفت به زيارت برادرم رفته بودم ، پرسيد بخاطر حاجتى گفت نه ، گفت قوم و خويش بودى گفت نه ، گفت چيزى نزد او داشتى گفت : نه ، گفت پس براى چه به ديدار او شتافتى . گفت فقط به خاطر خدا ، گفت اى مرد خداوند مرا فرستاده كه به تو بگويم خدا بخاطر اينگونه دوستى تو را دوست دارد و بهشت را براى تو واجب كرد .

حضرت فرمود : محكم ترين دستگيره ايمان ، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه اوست .

به عيسى خطاب رسيد ، اگر عبادت اهل سماوات و ارض در پرونده ات باشند ولى حب و بغض در راه من نداشته باشى آن عبادت تو را فايده ندهد .

عيسى فرمود با دشمنى با اهل معصيت خود را محبوب خدا كنيد . و با دورى از آنان خويش را به خدا نزديك كنيد ، و با خشم با آنان رضاى خدا را بجوئيد ، گفتند اى روح خدا با كه معاشرت كنيم ؟ فرمود : با كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد ، و كلامش به علم شما بيفزايد ، و عملش شما را به آخرت رغبت دهد .

امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد : هنگامى كه خداوند اولين و آخرين را جمع كند ندا كننده اى فرياد مى زند ، كجايند آنان كه در راه خدا دوستى و معاشرت داشتند ، پس گروهى برمى خيزند ، به آنان خطاب مى كنند ، بدون حساب به بهشت برويد ، ملائكه در راه بهشت به آنان برخورد مى كنند و مى پرسند كجا ؟ مى گويند بهشت بدون حساب ، مى پرسند از چه حزبى هستيد ؟ جواب مى گويند دوستى كنندگان در راه خدا ، مى گويند عملشان چيست ؟ پاسخ مى دهند : در راه خدا دوستى و دشمنى داشتيم ملائكه مى گويند چه نيكوست اجر عمل كنندگان .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : اِذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فيكَ خَيْراً فَانْظُرْ اِلى قَلْبِكَ فَاِنْ كانَ تُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَتُبْغِضُ اَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيك خىٌِْ وَاللهُ يُحِبُّكَ ، وَاِذا كانَ تُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَتُحِبُّ اَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ وَاللهُ يُبْغِضُكَ ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ .
از روايات بسيار بسيار مهمى است كه در اين باب از وجود مقدس حضرت باقر (عليه السلام) رسيده :

اگر بخواهى خود را امتحان كنى كه در تو خيرى هست ، به قلبت مراجعه كن ، اگر عاشق اهل طاعت و دشمن اهل معصيتى در تو خير هست و خداوند دوستت دارد ، و اگر دشمن مردم مؤمنى و علاقه مند به اهل معصيت در تو خيرى نيست و خداوند دشمن توست و مرد با همان است كه به آن علاقه مند است .

در رابطه با مردم مسلمان و رفت و آمد با آنان و معاشرت و مخالطت با ايشان به روايات بسيار مهمى برمى خوريم كه نشان دهنده اين معناست كه اسلام آئين رابطه و محبت و عشق و صفا و صميميت و دوستى و معاشرت است .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : در نماز جماعت در صف مسلمانان در مساجد شركت كنيد ، براى مردم همسايه خوبى باشيد ، در محاكم براى اداى شهادت به عدالت شركت نمائيد ، در تشييع جنازه حاضر شويد ، مردم براى زندگى شما لازمند و از شما كسى نيست كه تا زنده است از مردم بى نياز باشد ، وجود مردم براى يكديگر لازم است .

معاوية بن وهب مى گويد : به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم ما در ميان خود و هم مذهبيان و با مردم ديگرى كه با ما معاشرت دارند چگونه رفتار كنيم ؟ حضرت فرمود : امانت آنان را بپردازيد ، به سود و زيانشان گواهى به حق دهيد ، بيمارانشان را عيادت كنيد ، و بر جنازه مرده هاشان حاضر گرديد .

راوى مى گويد : نزد حضرت صادق آمدم اطاق از حاضران پر بود ، از اهل خراسان و شام و ديگر شهرها ، من براى نشستن جائى نيافتم ، امام ششم كه تكيه داده بود روى پا نشست و فرمود :

اى شيعه آل محمد راستش اين است كه از ما نيست كسى كه هنگام خشم خوددار نباشد ، و با دوست خود خوش صحبتى نكند ، و با هم خُلق خود خوش خلقى نكند ، و با كسى كه با او رفيق است رفاقت نكند ، و هم جوار او هم جوار خود نباشد ، و خوشمزگى نكند با كسى كه با او خوشمزگى كند ، اى شيعه آل محمد تقوا پيشه كنيد ولا حول ولا قوة الاّ بالله .

كانَ اَبُو جَعْفَر يَقُولُ : عَظِّمضوا اَصْحابَكُمْ وَوَقِّرُوهُمْ ، وَلا يَتَهَجَّمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض ، ولا تَضارُّوا وَلا تَحاسَدُوا ، وَاِيّاكُمْ وَالْبُخْلَ ، كُونُوا عِبادَاللهِ الصّالِحينَ .
امام باقر (عليه السلام) مى فرمود : ياران خود را بزرگ شماريد و آنان را احترام كنيد ، به يكديگر هجوم ننمائيد ، و به هم زيان نرسانيد ، و نسبت به يكديگر حسود نباشيد ، از بخل بپرهيزيد ، از بنده هاى شايسته خدا باشيد .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : صداقت و دوستى در ميان نباشد جز با شرائطش ، و هر كه داراى همه آن شروط يا برخى از آنهاست او را اهل صداقت دان ، و هر كس هيچ كدام از آنها را ندارد او را به صداقت نسبت مده ، اول اينكه نهان و عيانش براى تو يكى باشد ، دوم اينكه آراستگى تو را آراستگى خودش داند ، و زشتى تو را زشتى خودش شمارد ، سوم اينكه وقتى به جاه و مالى رسيد دست از تو بر ندارد ، چهارم اينكه از آنچه بتواند از تو دريغ ننمايد ، پنجم كه همه اين شرايط را لازم دارد اين است كه هنگام بيچارگى و نكبت تو را وا ننهد
معاشران ناباب
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : هرگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) به منبر مى رفت مى فرمود :

براى مرد مسلمان شايسته است كه از برادرى و رفاقت با سه كس بپرهيزد :

هرزه گوى بدكار ، احمق ، دروغگو .

اما هرزه گوى بدكار كردارش را برايت مى آرايد و مى خواهد كه مانند او باشى و تو را در كار دنيا و آخرت كمك ندهد .

نزديكى با او جفاست و سخت دلى ، و ورود بر او خروج از منزل او براى تو ننگ است .

اما احمق تو را بخيرى وا نداد ، و براى دفع بدى از تو اميدى به او نيست ، و اگر چه خود را به تلاش اندازد و بسا كه خواهد به تو سودى رساند و زيانت بخشد پس مرگ او از زندگيش بهتر است و خموشى او بهتر از گفتار اوست و دورى از او بهتر از نزديكى با او است .

و اما دروغگو ، زندگى با او بر تو گوارا نيست ، هر چه گويى به ديگران باز گويد . و براى تو از ديگران سخن آورد ، و هر زمانى افسانه اى به سر رسانيد ، افسانه اى ماند آن بدنبال آن چسباند ، تا آنجا كه اگر راست هم گويد از او باور نشود ، و ميان مردم دشمنى افكند و آنان را از هم جدا كند و در سينه كينه ها بروياند ، از خداى عزوجل بپرهيزيد و خود را بپائيد .

عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : لا يَنْبَغي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ اَنْ يُواخِىَ الْفاجِرَ وَلا الاَْحْمَقَ وَلا الْكَذّابَ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : براى شخص مسلمان سزاوار نيست با بدكار و احمق و دروغگو رفاقت كند .

امام صادق (عليه السلام) از على بن الحسين (عليه السلام) روايت مى كند كه به امام باقر (عليه السلام) فرمود : فرزندم با پنج كس همنشين مباش و گفتگو مكن و رفيق راه مشو ، من گفتم پدر جان آنها كيانند به من معرفى كن فرمود : از همنشينى با دروغگو بپرهيز ، كه چون سراب است دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور مى كند .

از رفاقت با فاسق بپرهيز ، زيرا او تو را به يك خوراك يا كمتر از آن مى فروشد ، با بخيل رفاقت مكن ، زيرا او مال خود را به وقت سختى تو از تو دريغ كند ، با بى خرد دوستى نداشته باش زيرا مى خواهد به تو سود رساند ، ضرر مى رساند ، با كسى كه قطع رحم مى كند همنشين مباش زيرا من او را در سه جاى كتاب خدا ملعون يافتم سوره محمد 23 ـ 24 سوره رعد 25 سوره بقره 27(42) .

فعاشِر الْخَلْقَ للهِِ تَعالى وَلا تُعاشِرْهُمْ لِنَصيبِكَ مِنَ الدّنْيا وَلِطَلَبِ الْجاهِ وَالرِّياءِ وَالسُّمْعَةِ ، وَلا تَسْقُطَنَّ بِسَبَبِها عَنْ حُدُودِ الشَّريعَةِ مِنْ بابِ الْمماثَلَةِ وَالشَّهْوَةِ فَاِنَّهُمْ لا يُغْنُونَ عَنْكَ شَيْئاً ، وَتَفُوتُكَ الاْخِرَةُ بِلا فائِدَة .
محور معاشرتت با مردم رسيدن به جيفه دنيا نباشد ، دنيا را با كوشش و زحمت و فعاليت خود همراه با عزت و آبرو بدست آور ، از پى جاه و خود نشان دادن و ريا و شهرت وارد معاشرت مشو ، كه همه اينها علل افتادن در چاه ضلالت ، و رسيدن به هلاكت است .

در معاشرت سعى كن از حدود الهى خارج نگردى ، و به رنگ افراد بد در نيايى و دچار شهوت و دورى از عبادت نگردى ، و به نقص و عيب نيفتى ، كه اينگونه معاشرت سودى ندارد ، بلكه آخرتت را از دستت خواهد گرفت .

وَاجْعَلْ مَنْ هُوَ اَكْبَرُ مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ وَالاَْصْغَرَ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ وَالْمِثْلَ بِمَنْزِلَةِ الاَْخِ ، وَلا تَدَعْ ما تَعْلَمُهُ يَقيناً مِنْ نَفْسِكَ بِما تَشُكُّ فيه مِنْ غَيْرِكَ ، وَكُنْ رَفيقاً في اَمْرِكَ بِالْمَعْروفِ وَشَفيقاً في نَهْيِكَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَلا تَدَعِ النَّصيحَةَ في كُلِّ حال ، قالَ اللهُ تَعالى : وَقُولُوا لِلناسِ حُسْناً وَاقْطَعْ عَمَّنْ تُنْسيكَ وُصْلَتُهُ ذِكْرَاللهِ وَتَشْغَلُكَ اُلْفَتُهُ عَنْ طاعَةِ اللهِ فَاِنَّ ذلِكَ مِنْ اَوْلِياءِ الشَّيْطانِ وَاَعْوانِهِ وَلا يَحْمِلَنَّكَ رُؤْيَتُهُمْ عَلىَ الْمُداهَنَةِ عِنْدَ الْخَلْقِ فَاِنَّ في ذلِكَ الْخُسْرانَ الْعَظيمَ .
در معاشرت آن كس كه از تو بزرگ تر است ، او را همانند پدر و كوچك تر را همانند فرزند و همانند را چون برادر بدان .

آنچه را به يقين نسبت به خود مى دانى در برابر آنچه را نسبت به ديگران شك دارى بى توجه مباش ، كه انسان عيوب حتمى خود را بپردازد منفعت دارد ، ولى پرداختن به آنچه در ديگران شك دراد گناه و جرم و زيان و خسارت است .

در امر به معروف اهل مدارا باش و در نهى از منكر جانب محبت را از دست مگذار ، و در هر حال نصيحت به دوست و رفيق و به تمام مردم را ترك مكن كه خداوند فرموده با نيكى با مردم سخن بگو .

با كسى كه تو را از ياد حضرت حق فراموشى مى دهد ترك رابطه كن ، و با هر كسى كه دوستيش مانع از اطاعت حق است قطع رفاقت كن ، كه اين گونه مردم از اولياء ياران شيطانند .

رو در روئى با مردم و ديدن و اختلاط با آنان سبب انحراف و سستى تو نسبت به حق مردم نگردد كه در اين سستى و روى دربايستى خسران بزرگى است .

فيض آن محقق و عالم بصير و شوريده مست و بلبل باغ عرفان در زمينه دوستى و رفاقت دو شعر عالى دارد كه يادآورى آن دو شعر در پايان اين فصل بجاست :

بيائيد ياران به هم دوست باشيم *** همه مغز ايمان بى پوست باشيم
نداريم پنهان زهم عيب را *** كه ناصاف و بيغش به هم دوست باشيم
بود غيب ما و شهادت برابر *** قفاهم بطورى كه در روست باشيم
بود دوستى مغز و اظهار آن پوست *** چه حيف است ما حاصل پوست باشيم
مكافات بد را نكوئى بياريم *** اگر بد كنيم آن چنان كوست باشيم
بكوشيم تا دوستى خوى گردد *** به هر كو كند دشمنى دوست باشيم
نداريم كارى به پنهانى هم *** همين ناظر آنچه در روست باشيم
ز اخلاق مذمومه دل پاك سازيم *** بر اطوار يارى كه خوشوقت باشيم
بود سينه ها صاف و دلها منّور *** چو آئينه كان مظهر روست باشيم
گريزيم زاهل شقاق و شقاوت *** طلبكار يارى كه نيكوست باشيم
نداريم از دامن يار حق دست *** بكوشيم تا آنچنان كوست باشيم
خدا را اگر دوست داريم بايد *** كجا در حقيقت خدا دوست باشيم
نباشيم تا با خدا دوستان دوست *** چگونه به حق ما خدا دوست باشيم
بيائيد تا ناظر روى حق بين *** از آن رو كه آئينه اوست باشيم
بيائيد خود را به دريا رسانيم *** چرا بسته آنچه در جوست باشيم
برآئيد چون فيض از پوست ياران *** كه تا جملگى مغز بى پوست باشيم
بيا تا مونس هم يار هم غم خوار هم باشيم *** انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم
شب آيد شمع هم گرديم وبهر يكدگر سوزيم *** شود چون روز دست و پاى هم دركار هم باشيم
دواى هم شفاى هم براى هم فداى هم *** دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم
بهم يكتن شويم و يك دل و يكرنگ و يك پيشه *** سرى در كار هم آريم و دوش بار هم باشيم
جدائى را نباشد زهره اى تا در ميان آيد *** بهم آريم سر برگرد هم پرگار هم باشيم
حيات يكديگر باشيم و بهر يكديگر ميريم *** گهى خندان زهم گه خسته و افكار هم باشيم
به وقت هوشيارى عقل كل گرديم بهر هم *** چون وقت مستى آيد ساغر سرشار هم باشيم
شديم از نغمه سازى عندليب غم سراى هم *** به رنگ و بوى يكديگر شده گلزار هم باشيم
به جمعيت پناه آريم از باد پريشانى *** اگر غفلت كند آهنگ ما هشيار هم باشيم
براى ديده بانى خواب را بر خويشتن بنديم *** زبهر پاسبانى ديده بيدار هم باشيم
جمال يكديگر گرديم و عبى يكديگر پوشيم *** قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم
غم هم شادى و هم دين هم دنياى هم گرديم *** بلاى يكديگر را چاره و ناچار هم باشيم
بلا گردان هم گرديده گرد يكديگر گرديم *** شده قربان هم از جان و منت دار هم باشيم
يكى گرديم در گفتار و در كردار و در رفتار *** زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم
نمى بينم به جز تو همدمى اى فيض در عالم *** بياد مساز هم گنجينه اسرار هم باشيم
عارف دلسوخته ، عالم عامل ، داناى راه و محرم اسرار حضرت الهى قمشه اى در اين زمينه مى فرمايد :

بيا تا شمع هم پروانه هم يار هم باشيم *** در اين گلشن بهار هم گل هم خار هم باشيم
پريشان خاطران برگرد هم از جان و دل گرديم *** ز شهر آوارگان در دشت غم غمخوار هم باشيم
به صحراى صفا در پرده با هم رازهم گوئيم *** به گلزار وفا هم ناله و هم زار هم باشيم
شبان تيره را روشن كنيم از مهر يكديگر *** در اين تاريك محفل شمع گل رخسار هم باشيم
زيك رنگى بهم آئينهوار اوصاف هم گوئيم *** به يكتائى دل هم ديده بيدار هم باشيم
به جان سوزى رفيق شعله هاى اشتياق هم *** به دلدارى حريف خصم آتش بار هم باشيم
چو ياران نبى در صفحه توحيد بنشينيم *** صفاى هم گل هم باغ هم گلزار هم باشيم
اويس و بوذر و سلمان و مقداد و حبيب هم *** كميل و زيد و حجر و ميثم عمار هم باشيم
گروهى بى سر و سامان سر اندر راه هم بازيم *** سپاهى گم شده سلطان سپه سالار هم باشيم
رقيب از آتش افزود كه ما را آشيان سوزد *** پناه هم زآب ديده خون بار هم باشيم
عدوى كينه جو بر هم زند گر آشيان ما را *** خرابى را وطن سازيم و جغدزار هم باشيم
در اين سختى طبيب درد بى درمان هم گرديم *** بدين زندان گروه بيدلان دلدار هم باشيم
متاع جان پاك ما رقيب ارقدر نشناسد *** بهاى گوهر هم رونق بازار هم باشيم
شب ظلمت چراغ شادى از صحبت برافروزيم *** به روز هوشيارى رهبر افكار هم باشيم
حريفان مست و تيرانداز و ما پرواى هم داريم *** رقيبان رند و غافل گير و ما هشيار هم باشيم
گر از دام بلا رستيم هم پرواز هم گرديم *** ور از تير فلك خستيم در طومار هم باشيم
الهى دشمنان دادند دست دوستى با هم *** چرا ما دوستان پيوسته در پيكار هم باشيم