گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دهم
باب پنجاه و سوم


در مدح جود و سخاوت
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
السَّخاءُ مِنْ اَخْلاقِ الاْنْبِياءِ وَهُوَ عِمادُ الاْيمانِ وَلا يَكُونُ مُؤْمِنٌ اِلاّ سَخِيّاً وَلا يَكُونُ سَخِيٌّ اِلاّ ذايَقين وَهِمَّة عالِيَة لاَِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقينِ ، وَمَنْ عَرَفَ ما قُصِدَ هانَ عَلَيْهِ ما بَذَلَ .

وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : ما جُبِلَ وَلِيُّ اللهِ اِلاّ عَلَى السَّخاءِ وَالسَّخاءُ ما يَقَعُ عَلى كُلِّ مَحْبُوب اَقَلُّهُ الدُّنْيا .
وَمِنْ عَلاماتِ السَّخاءِ أنْ لا تُبالِىَ مَنْ اَكَلَ الدُّنْيا وَمَنْ مَلَكَها ، مُؤْمِنٌ أوْ كافِرٌ ، عاص أوْ مُطيعٌ ، شَريفٌ أوْ وَضيعٌ .

يُطْعِمُ غَيْرَهُ وَيَجُوعُ ، ويَكْسُو غَيْرَهُ وَيَمْتَنِعُ مِنْ قَبُولِ عَطاءِ غَيْرِهِ ، وَيُمَنُّ بِذلِكَ وَلا يَمُنُّ ، وَلَوْ مَلَكَ الدُّنْيا بِاَجْمَعِها لَمْ يَرَ نَفْسَهُ فيها اِلاّ اَجْنَبِيّاً ، وَلَوْ بَذَلها في ذاتِ اللهِ في ساعة واحِدَة ما مَلَّ .
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : السَّخِيُّ قَريبٌ مِنَ الله ، قَريبٌ مِنَ النّاسِ ، قَريبٌ مِنَ الجَنَّةِ بَعيدٌ مِنَ النّارِ ، وَالْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ بَعيدٌ مِنَ الجَنَّةِ قَريبٌ مِنَ النّارِ .

وَلا يُسَمّى سَخِيّاً اِلاّ الْباذِلُ في طاعَةِ اللهِ لِوَجْهِهِ وَلَوْ كانَ بِرَغيف أوْ شَرْبَةِ ماء . قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : السَّخِيُّ بِما يَمْلِكُ وَاَرادَ بِهِ وَجْهَ اللهِ ، وَاَمَّا الْمُتَسَخّي في مَعْصِيَةِ اللهِ فَحَمّالٌ لِسَخَطِ اللهِ وَغَضَبِهِ وَهُوَ اَبْخَلُ النّاسِ لِنَفْسِهِ فَكَيْفَ لِغَيْرِهِ اتَّبَعَ هَواهُ وَخالَفَ اَمْرَ اللهِ .
( وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ ) . وَقالَ النّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : يَقُولُ اللهُ : ابْنَ آدَمَ مُلْكي مُلْكي وَمالي مالي ، يا مِسْكينُ اَيْنَ كُنْتَ حَيْثُ كانَ الْمُلْكُ وَلَمْ تَكُنْ ؟ وَهَلْ

لَكَ اِلاّ ما اَكَلْتَ فَاَبْلَيْتَ اَوْ تَصَدَّقْتَ فَاَبْقَيْتَ مَرْحومٌ بِهِ اَوْ مُعاقَبٌ عَلَيْهِ ، فَاعْقِلْ اَنْ لا يَكونَ مالُ غَيْرِكَ اَحَبَّ اِلَيْكَ مِنْ مالِكَ .
فَقَدْ قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : ما قَدَّمْتَ فَهُوَ لِلْمالِكينَ ، وَما اَخَّرْتَ فَهُوَ لِلْوارِثينَ ، وَما مَعَكَ فَما لَكَ عَلَيْهِ سَبيلٌ سِوَى الْغُرورِ بِهِ . كَمْ تَسْعى في طَلَبِ الدُّنْيا وَكَمس تَرْعى ؟ اَفَتُريدُ اَنْ تُفْقِرَ نَفْسَكَ وَتُغنِىَ غَيْرَكَ ؟ !

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : السَّخاءُ مِنْ اَخْلاقِ الاْنْبِياءِ وَهُوَ عِمادُ الاْيمانِ وَلا يَكُونُ مُؤْمِنٌ اِلاّ سَخِيّاً وَلا يَكُونُ سَخِيٌّ اِلاّ ذايَقين وَهِمَّة عالِيَة لاَِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقينِ ، وَمَنْ عَرَفَ ما قُصِدَ هانَ عَلَيْهِ ما بَذَلَ ، وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : ما جُبِلَ وَلِيُّ اللهِ اِلاّ عَلَى السَّخاءِ وَالسَّخاءُ ما يَقَعُ عَلى كُلِّ مَحْبُوب اَقَلُّهُ الدُّنْيا .
امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به يكى از مهم ترين فضائل اخلاقى و صفات ملكوتى و حقيقتى كه مصدر و منشأش حضرت ربّ الارباب است يعنى سخاوت اشاره مى كنند .

امام مى فرمايد : سخاوت از اخلاق انبياء الهى است و آن ستون و تكيه گاه ايمان است ، و چون سخاوت اقتضاء ايمان است ، پس مؤمنى نيست مگر اين كه سخى است ، و كسى سخاوت ندارد مگر اين كه صاحب يقين به حقايق الهيّه است و همّتش اعلاّ همّت مى باشد ، سخاوت و كرم لباس و شعاع نور يقين است ، و هر كس آگاه شود كه مقصد از سخاوت رسيدن به مقام قرب و لقا و وصل حضرت اوست امر سخاوت براى او بسيار آسان مى شود ، در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده : سخاوت و كرم جبلى و فطرى و طبيعى عاشقان خداست ، كه هر چه ربط به مبدأ بيشتر باشد رابطه انسان با امور ماى كه مايملك اوست كمتر است ، چرا كه سخى آنچه دارد از خدا مى داند و به اين معنى باور و يقين دارد و صرف آنچه در دست اوست براى او در راه محبوب سخت و مشكل نيست .

سخاوت بر چيزى واقع مى شود كه محبوب و معشوق انسان است نه اشيائى

كه انسان لازم ندارد و به آنها دلبستگى نيست چنان در قرآن آمده :

( لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ )(1) .
در اينجا بسيار مهّم است كه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد اقلّ مرحله سخاوت بذل مال دنياست ، و اين جمله به خاطر اين است كه اكثر مردم غرق در عشق به مال و منالند و چون چيزى در راه خدا بدهند تصوّر مى كنند كار بسيار بزرگ و مهمى كرده اند در حالى كه اينطور نيست چون امور مادى نسبت به امور معنوى امرى ناچيز است ، پس عمل در امور مادى هم در مقابل امور معنوى مسئله مهمّى نيست اين است كه بذل مال اقلّ سخاوت و بذل جان در راه خدا سخاوت اعظم و بالاترين كار در اين عالم است .

سخاوت انبيا
نياز انسان در تمام شئون حيات و رسالت و نبوّت انبياء گرام حق و سفيران پاك پروردگار نيازى فطرى و ضرور است .

اگر پيامبران الهى مبعوث به رسالت نمى شدند اثرى از سعادت دنيا و آخرت براى احدى نبود .

اگر رسولان خدا در فضاى حيات انسانى كه تجلّى نمى كردند ، آثارى از ارزش هاى واقعى در عرصه زندگى ديده نمى شد .

خداوند مهربان از باب عنايت و لطف و عشق و محبت به انسان و براى اينكه اين موجود زمينى تبديل به موجود ملكوتى و آسمانى شود و از وجود او منبعى از خير و بركت بوجود آيد ، پاك ترين و عاقل ترين و نيكوكارترين و دلسوزترين انسانها را به نام پيامبر و رسول مبعوث به رسالت كرد .

1 ـ آل عمران (3) : 92 .

اين بزرگواران در بين جوامع بدون كمترين چشم داشت براى نجات انسان از مهالك در كمال سخاوت وجود به فعاليّت پرداختند .

آنان در بين مردم به خاطر رضاى محبوب و خوشنودى حضرت دوست از بذل هيچ برنامه اى كه در راه رشد انسان بود دريغ نكردند .

آنان از محصول كوشش مادى خود كه در جهت كشاورزى يا دامدارى ، يا صنعت و يا تجارت بود ، براى هدايت انسان مايه گذاشتند .

آنان از خرج كردن دانش خود به هر صورتى كه ممكن بود دريغ نورزيدند ، آنان از بذل زحمت و كوشش و فعاليّت ، در حاليكه براى آنان مشقّات و رنج هاىسختى از پى داشت اغراض نكردند ، آنان براى هدايت انسان در آخرين برنامه خود به بذل جان خود كه عزيزترين گوهر خزانه ى آفرينش بود اقدام كردند و در اين راه به شرف نوشيدن شربت شهادت موّفق شدند .

آنان بخاطر اين كه منبع كمالات و آراسته به حقايق ملكى و ملكوتى بودند ، و دانش و علمشان متصل به علم بى نهايت بود و كمترين سيّئه اى در عمل و اخلاق نداشتند و در جهت فكر و روح و نفس و عمل از مقام با عظمت عصمت برخوردار بودند ، اطاعت و فرمانبرداريشان تا روز قيامت بر تمام مرد و زن واجب گشت ، و سرپيچى از آنان از جانب حق به عنوان كفر اعلام شد .

( قُلْ أَطِيعُوا اللهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ )(1) .
به مردم بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد كه هر كس از اطاعت حق و رسول رخ برتابد كافر است و خدا كافران را دوست ندارد .

بنه سر به حكم خداى يگانه *** شود تا به حكمت جهان دوگانه
بخواه از خدا غير عقبى و دنيا *** كه بحر نوالش ندارد كرانه
1 ـ آل عمران (3) : 32 .

نظر بر مدار از مسبّب در اسباب *** سببهاست حيران او در ميانه
فلك گر بپيچد زفرمان او سر *** از انشقش مى زنند تازيانه
بپرداز خود راز خود تا ببينى *** كه ما و شما نيست الاّ بهانه
بصورت بود جور و معنا عدالت *** شكايت مكن از جفاى زمانه
بدام تن افتاد تا مرغ جانم *** دلش خون شد از حسرت آشيانه
چو از موطن اصليم ياد آيد *** روانم شود بى خودانه روانه
مجو فيض از بى نشانه نشانى *** كه نتوان نشان داد از بى نشانه
( إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ )(1) .
نزديك ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كنند و اين پيامبر و امّت اوست كه پيرو ابراهيم و مؤمن حقيقى اند و خداوند يار و دوستدار مردم مؤمن است .

آرى اگر كسى بخواهد محبوب خدا شود كه راستى در تمام هستى مقامى بالاتر از اين نيست راهش آشنائى با انبيا و اطاعت و پيروى از آن بزرگواران است .

انبياء الهى از طرف حضرت معبود ، در جهت اصلاح قلب و نفس و عمل و مسائل و معارفى ارائه كردند ، كه هر انسانى علماً و عملاً به آن مسائل آراسته شود به خير دنيا و آخرت مى رسد و در اين جهان و آن جهان محبوب حضرت حقّ مى شود .

گر فلك ديده بر آن چهره ى زيبا فكند *** ماه را موى كشان كرده به صحرا فكند
هر شبى زان بگشايد فلك اين چندين چشم *** بو كه يك چشم بر آن طلعت زيبا فكند
1 ـ آل عمران (3) : 68 .

خاك او زان شده ام تا چو مئيى نوش كند *** جرعه اى بوى لبش يافته بر ما فكند
چون دل سوخته اندر سر زلفش بستم *** هر دم از دست بيندازد و در پا فكند
زلف در پاى چرا مى فكند زانكه كمند *** شرط آن است كه از شيب به بالا فكند
غمش از صومعه عطار جگر سوخته را *** هر نفس نعره زنان بر سر غوغا فكند
( وَيَعْقُوبَ وَالاَْسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ) . ( وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ )(1) .
بگو اى پيامبر به خداى جهان و كتاب و شريعتى كه به خود ما نازل شده ، و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط ، و آنچه به موسى و عيسى و همه انبياء از جانب حق آمده ايمان آورديم ، فرقى بين هيچ يك از پيامبران نگذاريم ، ما مطيع دستور و فرمان خدا هستيم .

هر كس غير از اسلام « كه همان متابعت حقيقى از همه انبياست » دينى اختيار كند ، هرگز از وى پذيرفته نيست ، و چنين كسى در آخرت از زيانكاران است .

آرى اسلام همان راه انبياء و پيامبران است ، راهى را كه در آن راه عقايد و اخلاقيات و اعمال و دنيا و آخرت انسان به اصلاح كشيده مى شود ، و بهره آدمى در آن راه سعادت دنيا و آخرت و خشنودى حقّ و بهشت ابدى است .

پيرو حقيقى پيامبر و قرآن كه در حقيقت پيرو همه انبياء و اولياست ، با تمام وجود به محضر آن بزرگواران بايد عرضه بدارد :

دردمند غم عشق تو دوا يافته است *** وان كه بيمار توبو دست شفا يافته است
هر كمالى كه تن از صحت جان مى يابد *** دل ما از نظر لطف شما يافته است
1 ـ آل عمران (3) : 84 ـ 85 .

گنج هر كام كه شاهان جهان مى طلبند *** همه در گوشه ويرانه گدا يافته است
آنچه سجاده نشين مى طلبد در فرقه *** اى بسا رند كه در زير قبا يافته است
آنكه انداخته اند از نظرش بى بصران *** به حقيقت نظر لطف خدا يافته است
طالب خلعت نعمت همه باشند ولى *** دولت آن برد كه تشريف بلا يافته است
بر نيايد زمن سوخته دل نام و نشان *** گم شود در دو جهان هر كه شما يافته است
سالها خدمت درگاه تو كردست عماد *** چه عجب باشد ار امروز جزا يافته است
( وَمَن يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً )(1) .
و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند ، پس به آنان كه خداوند به آنها لطف و عنايت كامل فرموده ، يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران محشور شوند و اينان چه دوستان خوبى هستند .

راستى پيروى از خدا و پيامبر چه منفعت عجيب و چه سود كلانى دارد ، غير از اينكه اين پيروى مزد ابدى دارد . دوستانى چون انبياء و صديقين و شهيدان و صالحين نصيب انسان مى نمايد كه لذت دوستى با آنان در فرداى قيامت كمتر از لذّت بهشت نيست .

بى سرو خرامان سوى صحرا نتوان رفت *** با خاطر غمگين به تماشا نتوان رفت
آنجا كه بود هم چو فلك خانه خورشيد *** تا تن نشود هم چو مسيحا نتوان رفت
از سعى توان دل چه گشايد كه در اين راه *** بى رهبر توفيق همانا نتوان رفت
بى يارى دولت نتوان شد به ره عشق *** كان باديه راهى است كه تنها نتوان رفت
دل گفت كه تا دوست نخواهد مرو آنجا *** يعنى كه بيارى خود آنجا نتوان رفت
او خود گر آن غمزه دل باز فرستد *** ور او نفرستد به تقاضا نتوان رفت
1 ـ نساء (4) : 69 .

معلوم ندارد دل سرگشته كه روزى *** زين ورطه توان رفت بدَر يا نتوان رفت
با جان نتوان رفت عماد از سر كويش *** تا زنده ام از كوى احبّا نتوان رفت
( يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً )(1) .
اى كسانى كه كه ايمان آورده ايد ، ايمان حقيقى و راسخ به خدا و رسول خدا و قرآن نازل شده به پيامبر بياوريد ، و نيز به كتب آسمانى گذشته مؤمن شويد ، و كسى كه خدا و فرشتگان و كتب و رسولان و روز قيامت را انكار كند در گمراهى دور و درازى افتاده است .

در هر صورت از قبيل اين آيات در باره ى عظمت انبيا و نياز انسان به نبوّت ، و سود پيروى از آن بزرگواران كه در برنامه ى نجات انسان از سخى ترين مردم روزگار بودند زياد است ، مى توانيد در اين زمينه به سوره سوره ى قرآن مجيد مراجعه كنيد .

دل از دين نشايد كه ويران بود *** كه ويران زمين جاى ديوان بود
نگهدار دين آشكار و نهان *** كه دين است بنياد هر دو جهان
پناه روان است دين از نهاد *** كليد بهشت و ترازوى داد
چراغى است در پيش چشم خرد *** كه دل ره بنورش به يزدان برد
روان راست نوحُلّه اى از بهشت *** كه هرگز فرسوده گردد نه زشت
جهان را نه بر بيهده كرده اند *** تو را نزپى بازى آورده اند
ره دين بپاى آر خود چون سزاست *** كه گيتى بدين آفريدست راست
به يزدان بدين ره توان يافتن *** كه كفرست از او روى برتافتن
1 ـ نساء (4) : 136 .

بد و نيك را هر دو پاداش است *** خنك آن كه جانش از خرد روشن است
وَمِنْ عَلاماتِ السَّخاءِ أنْ لا تُبالِىَ مَنْ اَكَلَ الدُّنْيا وَمَنْ مَلَكَها ، مُؤْمِنٌ أوْ كافِرٌ ، عاص أوْ مُطيعٌ ، شَريفٌ أوْ وَضيعٌ .
از علائم صفت بسيار مهم سخاوت اين است كه باك نداشته باشد و بخاطرش هم نگذرد كه اين مقدار ناچيز دنيا لقمه و ملك كيس ، طرف مؤمن است يا كافر ، عاصى است يا مطيع ، بزرگ است يا كوچك .

اقتضاى رحمانيت حقّ اين است كه به موجود زنده در جهت نيازهاى مادى لطف و عنايت كند بقول سعدى :

اديم زمين سفره ى عام اوست *** بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست
مسئله ى خورد و خوراك و مسكين و پوشاك ضرورى هر انسانى است ، و عنايت حقّ در اين زمينه فقط مشروط به حيات موجود است و بس ، نه ايمان شرط جذب است و نه كفر علّت منع .

غصه ى اين مسئله كه چرا اين خانه در اختيار فلان است و آن لباس بر تن فلان ، و اين مال در دست به همان ، در حاليكه تمام موجودات زنده روزى خور حضرت اويند ، غصه اى احمقانه و دور از كرامت روح انسان است .

سخى و كريم به خاطرش نمى گذرد كه مردم در امور مادى چه دارند و به چه كيفيت زندگى مى كنند ، او همه را گرسنه ى اين سفره مى داند و از اينكه تمام مردم جداى از مشكلات مادى باشند شاد و خرّم و دلشاد است ، كريم و سخى روحش از اين معانى بالاتر و نفسش از اين مراحل برتر وبلكه تمام دنيا را اگر در دست كسى ببيند اثرى در قلبش ندارد ، چرا كه شخص سخى نظرش به عالم قدس و حركت به آن جهان با عظمت ملكوتى است و در اين زمينه براى خود پاى بندى و بازدارنده اى نمى شناسد .

بقول عارف شيدا مرحوم رفعت :

عشق تو مى كشاندم شهر به شهر و كو بكو *** مهر تو مى دواندم پهنه به پهنه سو به سو
بافته با محبتم رشته تار و پود جان *** تار به تار نخ به نخ رشته به رشته پو به پو
آنچه دل از فراق او كرد به من نمى كند *** آتش هجر من به من آب وصال او به او
نيست جز او چه بنگرى در صحف ولاى من *** آيه به آيه خط به خط صفحه به صفحه هو به هو
بود و نبود جز دلم در خم زلف او نهان *** طرّه به طرّه خم به خم رشته به رشته مو به مو
سيل سرشك و خون دل از دل و ديده شد روان *** قطره به قطره شط به شط بحر به بحر و جو به جو
رفعت و شرح عشق او تا ننهد مرا به جان *** سينه به سينه لب به لب چهره به چهره رو به رو
يُطْعِمُ غَيْرَهُ وَيَجُوعُ ، ويَكْسُو غَيْرَهُ وَيَمْتَنِعُ مِنْ قَبُولِ عَطاءِ غَيْرِهِ ، وَيُمَنُّ بِذلِكَ وَلا يَمُنُّ ، وَلَوْ مَلَكَ الدُّنْيا بِاَجْمَعِها لَمْ يَرَ نَفْسَهُ فيها اِلاّ اَجْنَبِيّاً ، وَلَوْ بَذَلها في ذاتِ اللهِ في ساعة واحِدَة ما مَلَّ .
سخى در عين نيازش به طعام ، به ديگرى مى خوراند ، و در عين احتياجش به لباس به ديگرى مى پوشاند ، هديه و احسان قبول كردن برايش بسيار مشكل ، ولى هديه و احسان به ديگران برايش بسيار آسان است ، از نيكى ديگران در حق خويش ممنون ولى بر احسانش به ديگران منت ندارد ، اگر مالك همه ى دنيا باشد ، و كليد خزائن عالم در اختيار او باشد ، خود و غير را در آن مساوى

مى بيند ، و بلكه خويش را نسبت به تمام آن اموال اجنبى مى داند ، و اگر بر فرض زمينه اى پيش آيد كه تمام آنچه را دارد به يك سات در راه خدا بدهد ، كمترين اثرى در دلش نخواهد كرد .

حكاياتى كه از سخاوت و كرم انبياء و ائمه و اوليا در كتب ذكر شده بسيار است كه قسمتى از آن را با خواست خداى كريم در شرح باب شصت و نه كه در معرفت ائمه طاهرين (عليهم السلام) است ذكر خواهيم كرد .

روايات باب سخا
امام ششم (عليه السلام) در دنباله ى روايت باب سخا به چند روايت اشاره مى كنند كه مناسب است ابتدا روايات نقل شده ى حضرت ذكر شود ، آنگاه به روايات ديگر اين باب با تكيه به كتب معتبره حديث اشاره شود :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : السَّخِيُّ قَريبٌ مِنَ الله ، قَريبٌ مِنَ النّاسِ ، قَريبٌ مِنَ الجَنَّةِ بَعيدٌ مِنَ النّارِ ، وَالْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ بَعيدٌ مِنَ الجَنَّةِ قَريبٌ مِنَ النّارِ .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : سخى به پروردگار و به مردم و به بهشت نزديك و از آتش جهنم دور است ، در مقابل بخيل از خدا و مردم و بهشت دور و به جهنّم نزديك است .

سخى به كسى نمى گويند مگر به آن كه در راه اطاعت خدا ببخشد ، گر چه بخشش او گرده زنان يا شربت آبى باشد .

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : السَّخِيُّ بِما يَمْلِكُ وَاَرادَ بِهِ وَجْهَ اللهِ ، وَاَمَّا الْمُتَسَخّي في مَعْصِيَةِ اللهِ فَحَمّالٌ لِسَخَطِ اللهِ وَغَضَبِهِ وَهُوَ اَبْخَلُ النّاسِ لِنَفْسِهِ فَكَيْفَ لِغَيْرِهِ اتَّبَعَ هَواهُ وَخالَفَ اَمْرَ اللهِ .
رسول خدا فرمود : سخاوت با مال حلال آن هم به قصد قربت تحقق پيدا مى كند ، اما مصرف مال نامشروع در كار خير سخاوت نيست ، كه چنين مصرف كننده اى حمّال سخط و غضب خداست ، و كسى كه به سعادت خود پشت پا زند بخيل ترين مردم است به نفس خود چه رسد به غير ، كه چنين كسى پيرو هواى نفس و مخالف با امر خداست .

در قرآن مجيد آمده :

( وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ )(1) .
و اينان علاوه بر بار سنگين گناهان خود و زر و وبال ديگران را هم بدوش مى كشند .

وَقالَ النّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : يَقُولُ اللهُ : ابْنَ آدَمَ مُلْكي مُلْكي وَمالي مالي ، يا مِسْكينُ اَيْنَ كُنْتَ حَيْثُ كانَ الْمُلْكُ وَلَمْ تَكُنْ ؟ وَهَلْ لَكَ اِلاّ ما اَكَلْتَ فَاَبْلَيْتَ اَوْ تَصَدَّقْتَ فَاَبْقَيْتَ مَرْحومٌ بِهِ اَوْ مُعاقَبٌ عَلَيْهِ ، فَاعْقِلْ اَنْ لا يَكونَ مالُ غَيْرِكَ اَحَبَّ اِلَيْكَ مِنْ مالِكَ .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : خداوند به انسان مى گويد : اين همه مِلكْ ها و اموال كه در تصرّف شماست و شما به حسب ظاهر مالك آنيد از من است و مالك حقيقى و صاحب واقعى اين ها منم ، اى بيچاره ها فكر كنيد كه وقتى اين امور مادى بصورت حقايق طبيعى در بستر خلقت بود شما كجا بوديد ؟ و پس از سپرى شدن عمرتان كجا خواهيد بود ، مگر نه اين است كه تمام حيثيت شما نسبت به مال فقط و فقط امانت دارى است ، امروز در اختيار شما و فردا در دست ديگران است ، زياده بر آنچه مى خوريد و فانى مى كنيد ، اضافه تر از آنچه مى پوشيد و كهنه مى كنيد ، و يا در راه خدا مى دهيد و براى فرداى خود ذخيره مى نمائيد ، ديگر چه كارى از دست شما نسبت به ملك و مال برمى آيد ؟ !

رابطه شما با مال اگر هم آهنگ با دستورات حق باشد ، در فرداى قيامت غرق رحمت حق خواهيد بود ، و اگر مخالف با فرامين الهى به عذاب دچار خواهيد شد ، به هوش باشيد كه مال ديگران نزد شما از مال خودتان محبوب تر نباشد ، به اين معنى كه به داده و عنايت حق از راه حلال قناعت كنيد و پس از رفع نياز خويش از حلال بقيه را با خدا معامله كنيد ، به ملك و مال خود قانع باشيد ، و از چشم داشتن به اموال ديگران بپرهيزيد .

فَقَدْ قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : ما قَدَّمْتَ فَهُوَ لِلْمالِكينَ ، وَما اَخَّرْتَ فَهُوَ لِلْوارِثينَ ، وَما مَعَكَ فَما لَكَ عَلَيْهِ سَبيلٌ سِوَى الْغُرورِ بِهِ . كَمْ تَسْعى في طَلَبِ الدُّنْيا وَكَمس تَرْعى ؟ اَفَتُريدُ اَنْ تُفْقِرَ نَفْسَكَ وَتُغنِىَ غَيْرَكَ ؟ !
امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : آنچه از مال دنيا در راه خير و براى حضرت حق مصرف كنى و پيش از مرگ براى آخرت ذخيره نمائى براى خود تو باقى خواهد ماند ، و آنچه را نگه دارى و براى بعد از خود بگذارى نصيب وارثانت مى شود .

اموال منقول و غير منقول كه در دست تو حبس است ، و آن را در راه حضرت حق قرار نمى دهى ، تنها سودش براى تو ايجاد غرور و خودنمائى و فخر و تكبر بر ديگران است . چه اندازه براى اين دنياى دنى و مغروركننده خود را به زحمت و رنج مى اندازى ، چقدر اين دنيا را بسوى خود مى كشى ، مى خواهى با جمع ثروت خود را در پيشگاه حقّ تهيدست و بيچاره و وارث را صاحب ثروت و مال كنى ؟ وه كه چه بدبختى .

براى توضيح بيشتر در اين مسئله به شرح حديث 29 و30 و31 و32 در باره ى قناعت و حرص و زهد و دنيا در جلد هشتم مراجعه كنيد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَلسَّخاءُ خُلْقُ اللهِ الاَْعْظَُ .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : سخاوت بزرگترين خلق الهى است .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : اِنَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اَشْجارِ الْجَنَّةِ لَها اَغصانٌ مُتَدَلْيَةٌ في الدُّنْيا فَمَنْ كانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغصْن مِنْ اَغْصانِها فساقَهُ ذلِكَ الْغُصْنُ اِلىَ الْجَنَّةِ .
و نيز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : سخا درختى از درختان بهشت است ، كه براى آن شاخه هائى است آويخته در دنيا ، هر كس سخى است چسبيده به شاخه اى از آن درخت بهشتى است ، كه آن شاخه او رابه بهشت مى برد .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعالى رَضِىَ لَكُمْ الاِْسْلامَ ديناً فَاَحْسِنُوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخاءِ وَحُسْنِ الْخُلْقِ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود : خداى تبارك و تعالى اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديد ، مصحبت با اين مكتب را با سخاوت و حُسن خلق نيكو بداريد .

قالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) : اَلسَّخاءُ وَالشَّجاعَةُ غَرائِزُ شَريفَةٌ يَضَعُها اللهُ سُبْحانَهُ فيمَنْ اَحَبَّهُ وَامْتَحَنَهُ .
علي (عليه السلام) فرمود : سخا و شجاعت از غرائز شريفه است كه خداوند هر دو را در بنده محبوب امتحان شده اش قرار داد .

وقَالَ (عليه السلام) : عَلَيْكُمْ بِالسَّخاءِ وَحُسْنِ الُخُلْقِ فَاِنَّهُما يَزيدانِ الرِّزْقَ وَيُوجِبانِ الْمَحَبَّةَ .
و نيز آن حضرت فرمود : بر شما باد به سخا و حُسن خلق كه هر دو اضافه كننده ى روزى و باعث جلب محبت اند .

در جنگى عده اى اسير شدند ، نبى اسلام فرمان اعدام اسيران را داد ، چون نوبت اعدام به يكى از اسرا رسيد حضرت فرمود او را نكشيد كه خداى من بخاطر پنج صفت كه در اوست او را بخشيد : سخا ، صدق لسان ، حُسن خلق ، غيرت بر ناموس ، شجاعت .

اسير از اين معنا تعجب كرد ، به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عرضه داشت ايمان بر من تعليم كن ، حضرت وى را به عرصه ى اسلام هدايت كرد ، پس از مدتى در يكى از جنگ ها در ركاب پيامبر بزرگ اسلام به شرف شهادت نائل شد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْبُخْلُ جامِعٌ لِمَساوِى الْعُيُوبِ وَهُوَ زِمامٌ يُقادٌ بِهِ اِلى كُلِّ سُوء .
و نيز على (عليه السلام) فرمود : بخل مركز تمام عيوب و راهبر به سوى تمام بديهاست . از وجود مقدس امام عصر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است : از پروردگارم حيا مى كنم بهشت را براى برادر دينى خود از او بخواهم ولى نسبت به دينار و درهم در حقّ او بخل ورزم ، چون قيامت شود حضرت حقّ به من بگويد : اگر بهشت از تو بود هر آينه بخيل تر ، بخيل تر ، بخيل تر از آن درهم و دينار نسبت به برادرت بودى .

رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : مردان چهار نفرند :

1 ـ سخى

2 ـ كريم

3 ـ بخيل

4 ـ لئيم

سخى كسى است كه مى خورد و مى خوراند ، كريم كسى است كه نياز خود را به ديگران مى دهد ، بخيل كسى است كه مى خورد و نمى خوراند ، پست آن آدمى است كه نمى خورد و نمى خوراند .

باب پنجاه و چهارم
در گرفتن و عطا كردن است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
مَنْ كانَ الاَْخْذُ اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنَ الْعَطاءِ فَهُوَ مَغْبُونٌ لاَِنَّهُ يَرَى الْعاجِلَ بِغَفْلَتِهِ اَفْضَلَ مِنَ الاْجِلِ .

وَيَنْبَغي لِلْمُؤْمنِ اِذا آخَذَ اَنْ يَأْخُذَ بِحَقٍّ وَاِذا أعْطى فَفي حَقٍّ وَبِحَقٍّ وَمِنْ حَقٍّ .
فَكَمْ مِنْ آخِذ مُعْط دينَهُ وَهُوَ يَعْلَمُ ، وَكَمْ مِنْ مُعْط مُورِث نَفْسَهُ سَخَطَ اللهِ ، وَلَيْسَ الشَّأْنُ فِي الاَْخْذِ وَالاِْعْطاءِ وَلكِنْ فِي النّاجي ، وَالنّاجي مَنِ اتَّقَى اللهَ فِي الاَْخْذِ وَالاِْعْطاءِ وَاعْتَصَمَ بِحَبْلِ الْوَرَعِ .

وَالنّاسُ في هاتَيْنِ الْخَصْلَتَيْنِ خاصٌّ وَعامٌّ ، فَالْخاصُّ يَنْظُرُ في دَقيقِ الْوَرَعِ فَلا يَتَناوَلُ حَتّى يَتَيَقَّنَ اَنَّهُ حَلالٌ وَاِذا اشْكَلَ عَلَيْهِ تَناوَلَ عِنْدَ الضَّرُورةِ ، وَالْعامُّ يَنْظُرُ فِي الظّاهِرِ فَما لَمْ يَجِدْهُ وَلا يَعْلَمُهُ غَصْباً وَلا سِرْقَةٌ سِرْقَةٌ تَناوَلَ ، وَقالَ : لا بَأْسَ هُوَ لي حَلالٌ .
وَالاَْمينُ في ذلِكَ مَنْ يَأْخُذُ بِحُكْمِ اللهِ وَيُنْفِقُ في رِضاهُ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
مَنْ كانَ الاَْخْذُ اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنَ الْعَطاءِ فَهُوَ مَغْبُونٌ لاَِنَّهُ يَرَى الْعاجِلَ بِغَفْلَتِهِ اَفْضَلَ مِنَ الاْجِلِ ، وَيَنْبَغي لِلْمُؤْمنِ اِذا آخَذَ اَنْ يَأْخُذَ بِحَقٍّ وَاِذا أعْطى فَفي حَقٍّ وَبِحَقٍّ وَمِنْ حَقٍّ .

مسئله مال دوستى و عشق به درهم و دينار فطرى هر انسانى است ، و اگر محبت به مال دنيا نبود ، نظام زندگى بشرى از هم مى گسست ، چيزى كه هست اگر محبت به مال مقيّد به بازدارنده هاى الهى از قبيل ورع و تقوا و قوانين حلال و حرام خدائى نباشد آدمى را دچار مرض بسيار خطرناك استكبار ، استغناء و طغيان خواهد كرد ، و در جوّ اين امراض است كه آدمى تبديل به غول بسيار وحشت آورى شده و دچار تجاوز و ياغى گرى و پايمال كردن حقوق انسانها در همه شئون حيات خواهد شد .

انسان در درجه ى اوّل بايد تمام سعى و كوشش او بر اين باشد كه از راه مشروع : دامدارى ، كشاورزى ، صنعت ، تجارت ، و شئون اين چهار اصل ، به كسب مال بپردازد ، و در خرج مال هم قوانين الهى را مراعات كند .

دارنده مال و يا خواهنده ى مال اگر عامل بيت المال است ، و يا عامل شخصى به حكم آيات و روايات بايد از اهلبيت كامل و امانت و حفظ و صلاحيت علمى و بصيرتى برخوردار باشد .

كه اگر بيت المال دست اينگونه افراد باشد ، و يا مال و ثروت در اختيار چنين انسانهائى قرار گيرد . استعدادها بكار مى افتد ، و ارزش ها ظاهر مى شود ، و هنر انسان بودن اوج مى گيرد ، تا جائى كه كشور نمونه بهشت و ملّت نمونه ملائكه الهى مى گردند .

مسئله بدست آوردن مال اگر از طريق غير حق صورت گيرد ، زيانهاى غير قابل جبران براى فرد و جامعه ببار مى آورد .

شهوت پول پرستى از بدترين موانع در راه رشد و تكامل و سعادت و تعالى انسان است .

مال و ثروت و عشق به پول گاهى منبع طغيان هواها و غرائز و اميال و خودخواهى هاست ، به صورتى كه انسان را به هلاكت انداخته و راه نجات را بر وى مسدود مى كند .

در صدر اول اسلام پس از انحراف خطرناك و خسارت بارى كه در مسئله خلافت بوجود آمد ، و دست پاك ترين و امين ترين و آگاه ترين امت ، يعنى حضرت اميرالمؤمنين از مقام الهى و خدائيش كه پيامبر مأمور ابلاغ آن بود از حكومت قطع شد ، ثروت بى حسابى كه از فتح بلاد در اختيار مردم و بيت المال قرار گرفت و اخذ و عطاهاى نابجائى كه انجام گرفت بلاهائى به سر قرآن و حديث و مملكت و ملّت و تربيت و اخلاق و عقايد آورد كه بدون شك تا بر پا شدن صبح محشر قابل جبران نيست .

من ريشه ى تمام اختلافات مسلمين ، و بلاها و مصائبى كه در تمام شئون زندگى از بعد از مرگ پيامبر تاكنون به سر جامعه اسلامى آمده معلول همان اخذ و عطاى غلط مال مى دانم .

تحريف در تفسير آيات كتاب حق ، و بخصوص تحريف در حديث در سايه اخذ و عطاى خلفا و بخصوص بنى اميه و بنى عباس كه هر درهمش ارّه اى و تيشه اى به ريشه حقيقت بود ، پايه گذار مكتب ها و مسلك ها در برابر صراط مستقيم الهى در پوشش اسلام شد ، كه از اين رهگذر نه تعداد گمراهان تاكنون بر ما معلومخ است و نه ضربه هاى مادى و معنوى و تربيتى كه بر پيكر انسان وارد آمد بر ما روشن است .

امامان معصوم و راستين كه امامتشان انتخاب خدا بود ، و رسول حق مأمور ابلاغ آن خانه نشين شدند ، ستم پيشگان بر تمام شئون حيات مردم حاكميت يافتند ، بازرگانان حديث چهره هاى پاك را به تهمت گرفتند ، و ناپاكان را پاك جلوه دادند ، قرآن را بر اساس ميل خطرناك ترين افراد اموى و عباسى تفسير كردند ، و به نفع آنان هزاران حديث جعل نمودند ، اولياء الهى هم چون ابوذرها و حجرها و رشيدها و ميثم ها و كميل ها و سعيدها تبعيد شده و عاقبت بر دار شهادت رفتند ، و حكم بن عاص ها و مروان ها و . . . كه تبعيدشدگان خدا بودند به مدينه بازگشته و همه كاره اسلام شدند ، اطفال اموى در گهواره هاى بند طلا خوابانده شدند ، و مردان و زنان و كودكان الهى در سرزمين كربلا نشسته و گرسنه با فجيع ترين وضعى به شهادت رسيدند .

زندانهاى معاويه و يزيد و مروان و عبدالملك و هشام و وليد اموى و مهدى و هادى و هارون و مأمون و متوكل عباسى از اهل حقيت پر بود و آنان به جرم ايمان و آگاهى از قرآن زيربدترين شكنجه ها بودند ، ولى در رأس دستگاه هاى دولتى بى دينان واقعى با پول بيت المال و عطاهاى بيجا مشغول كندن درخت اسلام از ريشه بودند .

قاضيان آلوده ، روحانى نمايان فاسد ، وعاظ السلاطين ، دبيران و معلمان شكم پرست با اخذ پول كلان از بانيان فساد و تباهى دو اسبه به هدم بنيان اسلام تاختند .

پول آرى پول ، اخذ و عطا آرى اخذ و عطا چه بلاها كه بر سر پاكان و مظلومان و نيكان و اولياء حق و انبياء و امامان و كتب آسمانى و حديث نياورد .

اگر پول دست پاكان بود ، و يا گيرندگان مال از پاكان بودند اسلام و ملّت اسلام به اين همه تفرقه و جدائى و مصيبت دچار نمى شد .

دولت ها به ظاهر اسلامى امروز كه ننگ تاريخ هستند با دادن و گرفتن پول آن هم از جيب مردم و حق مردم و نفت و معادن مردم و بيت المال مردم چه مى كنند ، چه روابط نامشروعى كه با استعمار و سازمانهاى جاسوسى ندارند ، چه سرها كه از تن جدا نمى كنند ، چه پاكانى را كه از صحنه حيات نمى رانند ، چه سفره هائى كه از فساد و شهوت پهن نمى كنند ، چه جنايت ها كه ببار نمى آورند و چه خيانتها كه مرتكب نمى شوند ؟ ! !

عمال اينان كه با اخذ ثمن نجس به دين فروشى و غيرت فروشى و از دست دادان شرف انسانى مشغولند چه ظلم ها كه نمى كنند و چه جاسوسيها كه بر عليه ملت هاى مظلوم نمى نمايند ؟ !

در باره ى اين چنين پول كه كثيف ترين پول و نجس ترين مال است در مقامات حميدى آمده :

اى طلعت تو نحس تر از صورت زحل *** وى خوى تو نفايه ولى نيك تو بدل
احباب راز مهر تو با يك ديگر نفاق *** زهاد را زعشق تو با يك ديگر جدل
هر مرد را توئى به هوا سائق قضا *** مر خلق را توئى به هوس رهبر اجل
دلبند بى ثباتى و دلدار شوم پى *** محبوب بيوفائى و مرغوب مبتذل
مسجود احمقان شده چون نار و چون صليب *** معبود ابلهان شده چون لات و چون هبل
در چشم اهل دانش و در دست اهل عقل *** بىوزن هم چو بادى و چون خاك بى محل
در گير و دار اين اخذ و عطاهاى نامشروع كه هدفى جز هدم اسلام و آثار آن نداشت اگر ائمه معصومين از على (عليه السلام) تا امام عصر و ياران با وفايشان به فرياد اسلام نمى رسيدند و اگر بزرگان دين شيعه از جاده ى تبعيد و شهادت و رنج و زحمت و خون نمى گذشتند ، امروز و فردا از اسلام جز اسمى باقى نبود و باور كنيد كه همان اسم خشك هم از دين خدا باقى نمانده بود و به عمر پر بركت دين خاتمه داده مى شد ، از اين جهت امام صادق (عليه السلام) در اين فصل بسيار مهم مساله ى اخذ و عطا را متذكر شده و مى فرمايد :

هر كس گرفتن چيزى از مردم در نزدش محبوب تر از بخشش باشد مغبون است ، چه او منفعت دنيا را بر اثر غفلت از بخشش و عطاى در راه خدا كه نفع آخرت است بهتر دانسته .

سزاوار است انسان آنچه را مى گيرد به حق و موافق شرع باشد و هرگاه مى بخشد در راه حق و به حق و از حق باشد .

چه بسا كه اخذ كننده در برابر اخذش دينش را معامله مى كند كه اين بدترين معامله است و چه بسا عطاكننده كه بر اثر عطايش در معرض سخط و غضب حضرت حق قرار مى گيرد . كه مصداق اتم و اكمل اين جمله حضرت صادق همان دستگاههاى ستم و عمل كثيفشان هستند ، و در مرحله بعد آنان كه بدون استحقاق از خمس و زكات و صدقات استفاده مى كنند ، و يا اينگونه حقوق را در راه شهرت و شخصيت خود به افراد غير مستحق مى دهند .

سپس حضرت مى فرمايد من در اصل موضوع سخن ندارم ، سخنم در اين است كه در اخذ و عطا اهل نجات كيانند و اهل هلاكت و بدبختى كدام طايفه اند ؟

اهل نجات آنان هستند كه كه در اخذ و عطا جانب تقوا را رعايت مى كنند و به حبل ورع و پاكدامنى چنگ مى زنند .

من در همين دوران فعلى كه زندگى مى كنم جوانانى و پاك مردانى را ديدم كه مصدر بعضى از امور بودند ، و مى دانستند از كنار آن امور ميليونها تومان به جيب بزنند ، ولى به حقوق كم درآمد اندكشان قناعت ورزيده و بعضى از آنان در جنگ حق عليه باطل كه در جنوب و غرب كشور اسلامى ايران به اشارت آمريكا بر اسلام تحميل شده بود به فيض با عظمت شهادت نائل شدند .

امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايند : مراتب آدمى در تقوا و ورع منقسم به دو قسم است : خاص و عام .

جماعتى در مسئله اخذ كمال دقّت را بكار مى برند و تا صد در صد يقين به حلال بودن مال و مورد نداشته باشند از گرفتن امتناع مىورزيدند و به وقت ضرورت هم به بيش از سد جوع و پوشش بدن روى نمى آورند .

و ديگر دسته اى هستند كه تنها به ظاهر مسئله اكتفا مى كنند و تفحّص زيادى نمى نمايند و همين كه بر حسب ظاهر علم به غصب و سرقت و حرمت ندارند اكتفا كرده و دست خويش را براى گرفتن دراز مى كنند .

ورع و عفت نفس
اكثراً از ياد داستان عجيبى غفلت نمى كنم و آن اين است ، كه در ايّام تحصيلم بوسيله يكى از نيك مردان كه دستش از مال دنيا تهى بود از فقر شديد خانواده محترمى باخبر شدم ، به توسّط آن نيك مرد ، ماه به ماه يا چند هفته به چند هفته كمك ناچيزى به آن خانواده مى كردم .

يك روز مبلغ بيست و پنج تومان كه در آن روز مخارج چند روز يك خانواده را اداره مى كرد براى آن خانواده به توسط آن مرد پاك فرستادم ولى پس از چند لحظه آن مقدار را برگرداند ، در حاليكه مى دانستم با داشتن عايله سنگين به آن محتاج است ، سبب برگشت دادن پول را از واسطه پرسيدم پاسخ گفت : سرپرست خانواده فقير گفت من مخارج امروز و فردا را دارم اين مقدار پول را به كسى بدهيد كه خرج امروز و امشبش را ندارد .

راستى پاكدامنى و ورع و عفت نفس و ديگر دوستى چه مى كند و چه نقش پاك و ارزنده اى را در زندگى ايفاء مى نمايد .

اينگونه افراد داراى اخلاق حسنه و صفات پسنديده اند و همانانند كه خداى مهربان در قرآن مجيد از آنها به عنوان اوليائش ياد فرموده است ، كه هدفى جز حق و حقيقت و صبر در برابر پيش آمدها براى كمال نفس ندارد و همينانند كه با تمام وجود به پيشگاه مقدس حضرت دوست عرضه مى دارند :

الهى به مستان ميخانه ات *** به عقل آفرينان ديوانه ات
به ميخانه وحدتم راه ده *** دل زنده و جان آگاه ده
دما غم زميخانه بوئى شنيد *** حذر كن كه ديوانه هوئى شنيد
بزن هر قدر خواهيم پا به سر *** سرمست از پا ندارد خبر
به ميخانه آى و صفا را ببين *** مبين خويشتن را خدا را ببين
بس آلوده ام آتش مى كجاست *** پُر آسوده ام ناله ى نى كجاست
تو شادى بدين زندگى عار كو *** گشودند گيرم درت بار كو
جهان منزل راحت انديش نيست *** ازل تا ابد يك نفس بيش نيست
همه مستى و شور و حاليم ما *** نه چون تو همه قيل و قاليم ما
مغنى سحر شد خروشى برآر *** زخامان افسرده جوشى برآر
بيا تا سرى در خُم كنيم *** من و تو تو و من هم گُم كنيم
به شوريدگان گر شبى سركنى *** وزان مى كه مستند لب تر كنى
جمال محالى كه حاشا كنى *** به بندى دو چشم و تماشا كنى
كه گفتكه چندين ورق را ببين *** ورق را بگردان و حق را ببين
رخ اى زاهد از مى پرستان متاب *** تو در آتش افتاده اى من در آب
نماز ار نه از روى مستى كنى *** به مسجد درون پرستى كنى
دلم گه از اين گه از آن جويدش *** ببين كآسمان از زمين جويدش
عزّت نفس
دوستى داشتم كه در كار خير و گره گشائى از زبده هاى اين روزگار بود ، در بناى بسيارى از مساجد و بيمارستانها و مدارس و خانه سازى ها براى مستحقّان و مشاهد مشرفه و حوزه هاى علميه سهم بسزائى داشت ، مى گفت هر شب جمعه براى رسيدگى به بناهائى كه در جهت خير داشتم به قم مى رفتم ، در اين رفت و آمد از فقر ده ها خانواده مطلع شدم ، براى هر يك به فراخور حالشان سهمى قرار دادم ، عصر پنج شنبه اى نزديك حرم نشسته بودم ، پيره زنى سراغم را مى گرفت ، يكى از خادمان حرم وى را به سوى من هدايت كرد ، يازده ريال به من داد ، به او گفتم چيست ، پاسخ داد من از آن خانواده هائى هستم كه از اعطاى شما سهم دارد ، با زحمت به شناخت شما نائل شدم ، تا ديروز بى خرجى بودم ، ديروز پسرم از سربازى آمد و همان ديروز سركار رفت ، به شب با گرفتن مزد به خانه آمد اين يازده ريال از كمك شما باقى مانده بود كه من با كمك پسرم نسبت به آن بى نياز شدم ، خرج كردن آن را حرام دانستم ، به اين خاطر پس آوردم تا به مستحق ديگر برسد ! !

خلق را حق چو ساخت در ظلمت *** نورشان ريخت بر سر از رحمت
اندر ايشان نهاد گوهرها *** از صفات قديم و علم و سخا
تا تو خود در صفات او بينى *** در صفتهايش ذات او بينى
هم چو عطار كو زهر انبار *** آورد در دكان و در بازار
گرچه در طلبه ها بود اندك *** عاقلى هان بداند آن بى شك
هست دكان حق تن انسان *** اندرونش صفات الرحمان
پس تو در خود ببين صفات خدا *** گرچه اندك بود بدان زصفا
كز چه سان است آن صفات ضمير *** سير كن زين قليل سوى كثير
زين صفات قليل رو سوى اصل *** مكن اندر ميان هر دو تو فصل
باب پنجاه و پنجم
در آداب برادرى است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
ثَلاثَةٌ اَشْياءَ في كُلِّ زَمان عَزيزَةٌ وَهِيَ الاِْخاءُ فِي الله ، وَالزَّوْجَةُ الصّالِحَة الاْليفَةُ في دينِ الله ، وَالْوَلدُ الرَّشيدُ ، وَمَنْ اَصابَ اِحْدَى الثَّلاثَةِ فَقَدْ اَصابَ خَيْرَ الدّارَيْنِ وَالْحَظُّ الاَْوْفَرَ مِنَ الدُّنْيا وَاحْذَرْ أنْ تُواخِىَ مَنْ اَرادَكَ لِطَمَع اَوَ خَوْف اَوْ اَكْل أوْ شُرْب وَاطْلُبْ مُؤاخاةَ الاَْتْقِياءِ وَلَوْ في ظُلُماتِ الاَْرْض وَاِنْ اَفْنَيْتَ عُمْرَكَ لِطَلَبِهِمْ فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَخْلُقْ عَلى وَجْهِ الاَْرْضِ اَفْضَلَ مِنْهُمْ بَعْدَ النَّبيِّينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ وَالاَْوْلِياءِ وَما اَنْعَمَ اللهُ عَلَى الْعَبْدِ بِمِثْلِ ما اَنْعَمَ بِهِ مِنَ التَّوْفيق لِصُحْبَتِهِمْ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ( الاَْخِلاَّءُ يَوْمَئِذ بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ ) .

وَاَظُنُّ أنَّ مَنْ طَلَبَ في زَمانِنا هذا صَديقاً بِلا عَيْب بَقِىَ بِلا صَديق .
اَلا تَرى أنَّ اَوَّلَ كَرامَة اَكْرَمَ اللهُ تَعالى بِها اَنْبِياءَهُ عِنْدَ اِظْهارِ دَعْوَتِهِمْ تَصْديقُ اَمين أوْ وَليٍّ وَكَذلِكَ مِنْ اَجَلِّ ما اَكْرَمَ اللهُ بِهِ اَصْدِقاءَهُ وَاَوْلِياءَهُ وَاُمَناءَهُ صُحْبَةُ اَنْبِيائِهِ وَهُوَ دَليلٌ عَلى أنَّ ما فِي الدَارَيْنِ نِعْمَةٌ اَحْلى وَاَطْيَبُ وَاَزْكى مِنَ الصُّحْبَةِ فِي اللهِ وَالْمُؤاخاةِ لِوَجْهِهِ .

در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به مسئله با عظمت برادرى در راه حق اشاره دارند كه در اواخر جلد نهم در باب چهل و پنجم در شرح معاشرت به دقائق و لطايف اين بحث اقدام شد و در اين باب تنها به ذكر ترجمه تحت اللفظى روايت اكتفا مى شود .

سه چيز در هر زمان بسيار اندك و كم و عزيز الوجود است :

1 ـ برادرى و اخوّت در راه خدا .

2 ـ همسر صالحه كه الفت به شوهر داشته باشد و در فنون اطاعت تقصير نكند ، و در حفظ سيرت خود و مال شوهر كوشا باشد .

3 ـ فرزند رشيد صالح .

هر كس يكى از اينها را داشته باشد ، به حقيقت كه به خير دنيا و آخرت رسيده است .

از برادرى با كسى كه برادريش براى طمع ، يا براى ترس يا براى خوردن و آشاميدن است بپرهيز ، كه البته شناخت اينان در حين برادرى و دوستى ممكن است .

برادرى را انتخاب كن كه اهل تقواست ، و در تفحص از اين گونه افراد هر چند در ظلمات باشد و عمرت را بر باد دهد كوشا باش ، زيرا بعد از انبيا و اولياء بهتر از مردم با تقوا و پرهيزكار آفريده نشده ، و هيچ نعمتى به مانند نعمت برادرى با ايشان به بندگان عطا نشده ، چنانچه در قرآن مجيد آمده برادران و مصاحبان در دنيا در آخرت دشمن يكديگرند مگر اهل تقوا و پرهيزكاران .

در اين قسمت از روايت ملاعبدالرزاق گيلانى مى فرمايد :

بدان كه خلّت و دوستى در بنى آدم از چهار وجه بيرون نيست : دو وجه آن مستحسن است و مثمر سعادت سرمدى .

و دو وجه ديگر مذموم و منتج شقاوت ابدى .

آن دو كه مستحسن است :

يكى : خلّت حقيقى است كه آن را محبّت روحانى خوانند و استناد به آن به تناسب ارواح است و تعارف آن ، چون محبت انبياء و اوليا با يكديگر .

دوم : محبت قلبى است و آن مستند است به تناسب اوصاف كامله و اخلاق فاضله چون محبت صلحاء اتقياء در حق يكديگر و دوستى امم به انبياء و ائمه هدى .

و اما آن دو كه مذموم است :

يكى : به سبب تيسير مصالح است چون محبت تجّار و صناع و دوستى خداّام با مخاديم و ارباب حاجات با اغنيا .

دوم : محبت نفسانيه است و استناد آن به لذّات حسيّه و مشتبهات نفسيّه است و چون در قيامت اسباب اين دو نوع محبت مفقود باشد و غرض و غايت آن به حصول نرسد آن محبت زوال پذيرد و به دشمنى مبدل گردد ، پس بايد كه مقصود اهل ايمان از خلّت و محبت با يكديگر محض رضاى الهى باشد و مشوب به اغراض دنيوى نباشد تا در قيامت به خطاب مستطاب .

( يَا عِبَادِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ )(2) .
سرافراز گردند .

حضرت صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد : گمان من اين است كه هر كس در اين زمان دنبال چه رفيقى كه از هر عيبى پاك باشد بگردد، يافتنش ميّسر نباشد.

آيا نمى بينى كه اوّل كرامت و عزّتى كه كرامت فرمود كريم على الاطلاق به پيامبران خود وجود اصدقا و اوليا بوده كه ايشان در وقت اظهار نبوت انبيا و وصايت اوصيا ، پيش از همه تصديق انبيا و اوصيا كردند و باعث رونق و رواح نبوت و وصايت شدند . و هم چنين عظيم ترين نعمتى كه كرامت فرمود جناب عزّت به اصدقا و اوليا و امنا صحبت و معاشرت پيامبران با آنان بود و اين هر دو دليلى هستند واضح و برهانى قاطع بر اينكه در دنيا و آخرت نعمتى شيرين تر و خوش تر از صحبت فى الله و برادرى با برادران مؤمن در راه خدا نيست .

گر آسايشى دارى از روزگار *** وصال عزيزان غنيمت شمار
به جمعيت دوستان روى نه *** پراكندگى را به يك سوى نه
باب پنجاه و ششم
در مشورت است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
شاوِرْ في اُمُورِكَ مِمّا يَقْتَضي الدّينُ مَنْ فيهِ خَمْسُ خِصال : وَعِلْمٌ وَتَجْرِبَةٌ وَنُصْحٌ وَتَقْوى فاِنْ لَمْ تَجِدْ فَاسْتَعْمِلِ الْخَمْسَةَ وَاعْزِمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَاِنَّ ذلِكَ يَؤَدِّيكَ اِلىَ الصَّوابِ .

وَما كانَ مِنْ اُمُورِ الدُّنْيا الَّتي هِيَ غَيْرُ عائِدَة اِلىَ الدّينِ فَارْفَضْها وَلا تَتَفَكَّرْ فيها فَاِنّكَ اِذا فَعَلْتَ ذلِكَ اَصَبْتَ بَرَكَةَ الْعَيْشِ وَحَلاوَةَ الطّاعَةِ .
وَفِى الْمَشْوَرَةِ اكْتِسابُ الْعِلْمِ ، وَالْعاقِلُ مَنْ يَسْتَفيدُ مِنْها عِلْماً جَديداً وَيَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَى الْمَحْصُولِ مِنَ الْمُرادِ .

وَمَثَلُ الْمَشْوَرَةِ مَعَ اَهْلِها مَثَلُ التَّفَكُّرِ في خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَفَنائِهِما وَهُما غَنِيّانِ مِنَ الْعَمَدِ لاَِنَّهُ كُلَّما تَفَكَّرَ فيها غاصَ في بُحُورِ نُورِ الْمَعْرِفَةِ وَازْدادَ بِهِما اعْتِباراً وَيَقيناً .
وَلا تُشاوِرْ مَنْ لا يُصَدِّقُهُ عَقْلُكَ وَاِنْ كانَ مَشْهُوراً بِالْعَقْلِ وَالْوَرَعِ وَاِذا شاوَرْتَ مَنْ يُصَدِّقُهُ قَلْبُكَ فَلا تُخالِفْهُ فيما يُشيرُ بِهِ عَلَيْكَ وَاِنْ كانَ بِخَلافِ مُرادِكَ فَاِنَّ النَّفْسَ تَجْمَعُ مِنْ قَبُولِ الْحَقِ ، وَخِلافُها عِنْدَ الْحَقائِقِ اَبْيَنُ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : شاوِرْ في اُمُورِكَ مِمّا يَقْتَضي الدّينُ مَنْ فيهِ خَمْسُ خِصال : وَعِلْمٌ وَتَجْرِبَةٌ وَنُصْحٌ وَتَقْوى فاِنْ لَمْ تَجِدْ فَاسْتَعْمِلِ الْخَمْسَةَ وَاعْزِمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَاِنَّ ذلِكَ يَؤَدِّيكَ اِلىَ الصَّوابِ .
امام صادق (عليه السلام) در اين باب به يكى از مسائل مهّم كه گاهى خير دنيا و آخرت انسان در آن است يعنى مسئله مشورت با صاحبان صلاحيت اشاره مى فرمايند .

امام (عليه السلام) بيان مى دارند : در امور كه اقتضاى دين و امر آخرت است . با كسى كه داراى پنج خصلت است مشورت كن :

1 ـ از عقل و انديشه پاك و روشنى برخوردار باشد .

2 ـ داراى علم و دانش باشد .

3 ـ از عرصه با عظمت تجربه در تمام امور برخوردار باشد .

4 ـ در او روح نصيحت و خيرخواهى و راهنمائى به حق قوت داشته باشد .

5 ـ از محرمات و منهيّات در پرهيز بوده و صاحب تقوا و خويشتن دارى باشد .

اگر انديشه و عقل انسان بر همه امور و حقايق لازم و بخصوص عواقب كارها و برنامه ها احاطه كامل داشت ، نياز به مشورت نداشت ، ولى سازمان و ساختمان عقل به گونه اى نيست كه بتواند عاقبت واقعى هر برنامه و كارى را درك كند ، نورافكن عقل قوى نيست ، و محدوده درك و فهم و بينش انسان بسيار كم است .

انسان اگر بخواهد با تكيه بر عقل تنهاى خود به هر امرى وارد گردد به هر كارى دست بزند ، بدون شك ضرر و خسارت انسان بيش از منفعت او خواهد بود .

تاريخ بشر روشن تر از آفتاب نشان مى دهد كه حركت در مسير زندگى به همراهى عقل تنها خسارتهاى غير قابل جبران نصيب انسان كرده است .

قسمت عمده اى از بدبختى ها و تيره روزى هاى بشر در طول تاريخ معلول همين داستان است .

آنان كه از كمك گيرى از عقول بالاتر و انديشه هاى الهى و تفكرات خدائى و بخصوص از كمك گيرى از عقول سفيران حق و امامان معصوم نكبر كردند به چاه مذلّت و هلاكت افتادند .

تشكيل سمينارها ، كنفرانس ها ، مجالس قانونگذارى ، مجالس مشورتى ، همه و همه دليل قاطعى و برهان ساطعى بر اين حقيقت است كه عقل و علم انسان به هر درجه اى كه باشد باز نياز به مشورت دارد .

آيات و روايات بسيار مهم اسلامى هم اين معنا را به شدّت تصديق مى كنند ، و انسان را به مشورت با عقول عاليه در امر دين و دنيا و امروز و فردا دستور اكيد مى دهند .

يا هِشْامُ اِنَّ للهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ : حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ فَامَّا الظّاهِرَةٌ فَالرُّسُلُ وَالاَْنْبِياءُ وَالاَْئِمَّةُ (عليهم السلام) وَاَمَّ الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ .
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) به هشام فرمودند : به حقيقت كه خداوند بر مردم دو حجّت دارد ، حجت عيان و حجّت نهان ، حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامان (عليه السلام)اند ، و حجت درونى و نهان عقل است .

مى توان از اين روايت بدينگونه استفاده كرد ، كه اگر در انسان عقل نباشد راه استفاده او از انبيا و امامان مسدود است ، اگر انسان بى رابطه با انبيا و امامان زندگى كند از خسارت و ضرر مصون نخواهد بود ، زيرا عقل تنها نمى تواند در همه شئون راهنماى انسان باشد ، نياز عقل به عقول عاليه يك نياز طبيعى و ضرورى است ، و بر انسان است كه از كمك گيرى از عقول الهيه تكبر نكند .

توجه به اين نكته لازم است كه انسان اگر طالب خير و سعادت در امور دين و دنيا و آخرت است بايد در درجه ى اوّل از كتاب خدا و درجه از انبياء و بخصوص خاتم رسولان و آنگاه از ائمه طاهرين و سپس از آنان كه از عقل بيدار و علم و تجربه و تقوا و روح نصيحت برخوردارند مشورت كند ، كه سير اين مسير آدمى را به مقام قرب و عرصه ملكوت و رضايت حق و بهشت برين رهنمون مى گردد .

مشورت با خدا به اين است كه به كتاب حق علم و معرفت پيدا كند و از آيات قرآن براى زندگى دستور بگيرد .

مشورت با انبياء و ائمه به اين است كه به روايات صحيحه مراجعه كند و راه خود را بر اساس دستورات آن بزرگواران تنظيم نمايد .

مشورت با صاحبان اوصاف پنج گانه به اين است ، كه امر خود را با آنان در ميان بگذارد و از آنان بخواهد كه وى را راهنمائى كنند .

اگر كسى عارف به قرآن و روايات نيست ، براى بهره گيرى از آيات و روايات لازم است دست در دست عالم ربّانى گذاشته و از دانش او نسبت به آيات و روايات بهره بگيرد .

در هر صورت راه خير و سعادت در تمام شئون زندگى به روى هر كس كه عاشق خير و سعادت است باز است ، و ديدن ضربه و خسارت معلول تنها سفر كردن در جاده زندگى است .

اگر انسان همراه با كتاب خدا و دستورات انبياء و ائمه و محصول عقل عاقلان حقيقى ، طى راه كند بدون شك به سعادت ابدى خواهد رسيد .

در جهان محرم رازى نبود الا دوست *** غصّه با يار توان گفت و غم دل با دوست
تا من بى سر و پا گرد جهان مى گردم *** به مقامى نرسيدم كه نبود آنجا دوست
جاى ما در دل صاحب نظران كى باشد *** به عنايت نظرى گر نكند با ما دوست
گر دل ما قدمى پيش نهد از سر صدق *** نيم گامى نبود فاصله از ما تا دوست
ما در ديده به بستيم وليكن دروى *** كس نيارد گذرى كرد مگر تنها دوست
يارم آمد به سر و دل زسر حيرت گفت *** يا رب اين بخت جوانست كه آمد با دوست
منم امروز در آتش زغم و درد فراق *** با من سوخته تا خود چه كند فردا دوست
گر بسوزند زسر تا قدمم در نظرش *** هم چو شمعم بنشاند نفسى از پا دوست
دولت اين است كه در كُنج دل تنگ عماد *** هيچ كس رخت اقامت ننهد الاّ دوست
قرآن و مشاورت
قبل از قرآن مجيد مسئله مشورت در بين مردم اهميتى نداشت ، هر كس به هر برنامه اى علاقه داشت به دنبال آن علاقه حركت مى كرد ، بدون اينكه بتواند نفع و ضرر مورد علاقه اش را بسنجد .

قرآن مجيد اين مسئله مهم را در ميان مردم زنده كرد ، و مسلمانان را به اين امر مهّم ترغيب و تشويق نمود .

فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنَفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ في الاَْمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ .
اين اخلاقى كه در توست و اين نرم خوئى ، تجّلى رحمت الهى است . اگر تندخوى و سخت دل بودى ، مردم از حول و حوش تو متفرق مى شدند ، مردم از روى نادانى چون نسبت به تو بد كنند آنان را ببخش ، و از خداوند براى آنها طلب مغفرت كن ، و با آنان در مشورت باش ، چون تصميم گرفتى بر خدا اعتماد كن كه خداوند اهل اعتماد را دوست دارد .

( وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ )(3) .
و آنان كه برنامه هاى خدا را اجابت و اطاعت كردند و نماز بپا داشتند و كارشان را به عرصه مشورت با يكديگر كشيدند و از آنچه روزى آنان كرديم ، انفاق مى كنند .

بعد از اين آيات بود ، كه مسئله مشورت در بين مردم مسلمان زنده شد ، و آنان كه بر اين امر مهم تكيه كردند . كمتر دچار خسارت و ضرر شدند .

روايات و مشاورت
قالَ عَليٌّ (عليه السلام) : بَعَثَني رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) عَلَى الْيَمَنِ فَقالَ وَهُوَ يُوصيني : يا عَلِيُّ ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ وَلا نَدِمَ مَنْ اسْتَشارَ .
على (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا مرا به يمن فرستاد و به عنوان وصيّت به من فرمود : آن كس كه طلب خير كند سرگردان نمى شود ، و هر كس مشورت كند پشيمان نمى شود .

وَقالَ (عليه السلام) : مَنْ شاوَرَ ذَوِى الْعُقُولِ اسْتَضاءَ بِاَنْوارِ الْعُقُولِ .
و نيز آن حضرت فرمود : هر كس با صاحبان عقل و بينش مشورت كند ، از روشنائيهاى عقول بهره مى گيرد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْمُسْتَشيرُ عَلى طَرَفِ النَّجاحِ .
و آن جناب فرمود : مشورت كننده در جهت رستگارى است .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلاِْسْتِشارَةُ عَيْنُ الْهِدايَةِ وَقَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنى بِرَأْيِهِ .
و آن حضرت فرمود : مشورت كردن عين هدايت است ، و هر كس مستقل به رأى باشد خود را به خطر انداخته .

وَقالَ (عليه السلام) : مَامِنْ رَجُل يُشاوِرُ اَحَداً اِلاّ هُدِىَ اِلَى الرُّشْدِ .
و نيز آن حضرت فرمود : مرد با كسى مشورت نمى كند ، مگر اينكه به رشد و عاقبت نيكو مى رسد .

وَقالَ (عليه السلام) : حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ يُضيفَ اِلى رَأيِهِ رَأىَ الْعُقَلاءِ وَيَضُمَّ اِلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُكَماءِ .
انصاف اين است كه عاقل راى عقلا را به رأى خود اضافه كند و علوم حكما را به علمش بيفزايد .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) فرمود : با ترسو مشورت مكن ، كه راه خروج از مشكل را بر تو تنگ مى كند با بخيل مشورت منما كه تو را از رسيدن به هدف باز مى دارد ، با حريص مشورت مكن كه شرّ و بدى را در برابرت جلوه مى دهد .

على (عليه السلام) مى فرمايد با دروغگو مشورت مكن كه او مانند سراب است دور را نزديك و نزديك را دور مى نماياند ، با آنان كه خدا ترسند مشورت كن تا به رشد برسى .

رسول اسلام مى فرمايند : مشورت با عاقل ناصح رشد و بركت و توفيق الهى است ، چون عاقل ناصح راهنمائى كرد ، مخالفت مكن كه در آن مخالفت رنج و سختى خواهد بود .

حضرت زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد : مشورت كننده را راهنمائى كن ، كه اين امر اداى حق نعمت است .

امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد : اگر قاتل على مرا بر چيزى امين بخواهد ، يا از من طلب نصيحت كند ، يا مرا طرف مشورت خود قرار دهد و من در مقابل خواسته هايش اراده قبول داشته باشم حق امانت را نسبت به او مراعات مى كنم .

على (عليه السلام) مى فرمايد : هر كس در مشورت نسبت به مسلمانان حيله كند از او بيزارم .

و نيز مى فرمايد : زشت ترين امور و بدترين شرور ، خيانت به مشورت كننده در امر مشورت است ، كه باعث عذاب سخت الهى خواهد بود .

وَما كانَ مِنْ اُمُورِ الدُّنْيا الَّتي هِيَ غَيْرُ عائِدَة اِلىَ الدّينِ فَارْفَضْها وَلا تَتَفَكَّرْ فيها فَاِنّكَ اِذا فَعَلْتَ ذلِكَ اَصَبْتَ بَرَكَةَ الْعَيْشِ وَحَلاوَةَ الطّاعَةِ .
امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت مى فرمايد : اگر در كارى كه مربوط به دنياست و در نتيجه و عاقبت آن در ترديدى ، از آن بگذر ، و فكرت را نسبت به آن مشغول مكن ، كه در گذشت تو از آن برنامه بركت زندگى و شيرينى طاعت حضرت حق است .

خنك آنكو دلش شد از جهان سرد *** روانش يافت از برد اليقين برد
تعلّق ها به دل خاريست يك يك *** خوش آنكو از دلش خارى برآورد
نمى دانم چسان مى بايدم زيست *** شود تا ما سوى الله بر دلم سرد
نمى دانم چه حيلت بايد اندوخت *** برآرم تا زخارستان دل و درد
نمى دانم كه خواهم باخت يا برد *** بريزم رو برو بر تخته نرد
نمى دانم چه مى بايد مرا گفت *** نمى دانم چه مى بايد مرا كرد
زگرميهاى خامان سوخت جانم *** دلم افسرد از گفتار دم سرد
خداوندا مرا بينائى ده *** ندانم كه چه بايد گفت و چون كرد
نمى سازد تو را جز نيستى فيض *** برآورد از نهاد خويشتن گرد
شما تاريخ را ملاحظه كنيد و ببينيد در مسئله مشورت در امور مربوط به وضع دنيائى آن هم دنيائى كه به قيمت از دست رفتن آخرت بود ، معاويه در مشورتهايش با عمرو عاص خائن و زبير در مشورتهايش با فرزندش عبدالله و عمر سعد در مشورتش با يكى از فرزندانش به كجا كشيده شدند .

معاويه از پس آن مشورت ها با عمرو عاص از نظر كردار و رفتار روى تاريخ را سياه كرد ، در اين زمينه به اثر جاودانى الغدير و تمام نوشته هاى پر قيمت علامه عسكرى مراجعه كنيد .

زبير در پس مشورت با عبدالله فرزندش دچار جنگ جمل و هلاكت ابدى خود و بسيارى از مردم بصره شد .

عمر سعد مرتكب جنايتى گشت كه تاريخ بشر نظير آن را بياد ندارد ، فاجعه عظيم كربلا با هيچ ترازوئى و ميزانى قابل سنجش نيست ، بشر در آن فاجعه انواع شرور و جنايات را از خود بروز داد و كمال بى رحمى را در اين صحنه از خود بيادگار گذاشت .

وَفِى الْمَشْوَرَةِ اكْتِسابُ الْعِلْمِ ، وَالْعاقِلُ مَنْ يَسْتَفيدُ مِنْها عِلْماً جَديداً وَيَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَى الْمَحْصُولِ مِنَ الْمُرادِ . وَمَثَلُ الْمَشْوَرَةِ مَعَ اَهْلِها مَثَلُ التَّفَكُّرِ في خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَفَنائِهِما وَهُما غَنِيّانِ مِنَ الْعَمَدِ لاَِنَّهُ كُلَّما تَفَكَّرَ فيها غاصَ في بُحُورِ نُورِ الْمَعْرِفَةِ وَازْدادَ بِهِما اعْتِباراً وَيَقيناً .
و در مشورت با اهل ايمان و آنان كه از نور تقوا برخوردارند ، كسب دانش است ، و عاقل و انديشمند كسى است كه از طريق مشورت به علم جديد دست پيدا كند و از آن علم به مقصد و مقصود خود راه يابد .

مشورت كردن با مردم دانا و افراد بينا مانند انديشه در آفرينش آسمانها و زمين و پايان يافتن روزگار آنهاست كه بدون ستون در اين فضاى لايتناهى به دنبال امر حضرت حق درحركتند ، و انديشه در آنها موجب شنا در درياهاى نور معرفت و كسب يقين نسبت به حضرت حق است ، به همين گونه مشورت با دانايان موجب بدست آوردن يقين به حق بودن كارى است كه انسان مى خواهد انجام دهد .

وَلا تُشاوِرْ مَنْ لا يُصَدِّقُهُ عَقْلُكَ وَاِنْ كانَ مَشْهُوراً بِالْعَقْلِ وَالْوَرَعِ وَاِذا شاوَرْتَ مَنْ يُصَدِّقُهُ قَلْبُكَ فَلا تُخالِفْهُ فيما يُشيرُ بِهِ عَلَيْكَ وَاِنْ كانَ بِخَلافِ مُرادِكَ فَاِنَّ النَّفْسَ تَجْمَعُ مِنْ قَبُولِ الْحَقِ ، وَخِلافُها عِنْدَ الْحَقائِقِ اَبْيَنُ .
از آنجايى كه دل مؤمن همانند آينه است ، و قدرت منعكس كردن قسمتى از حقايق را دارد ، حضرت صادق (عليه السلام) ، مى فرمايد ، با كسى كه عقلت وى را تصديق نمى كند مشورت مكن ، گرچه در بين مردم به عقل و ورع مشهور باشد ، و هرگاه مشورت كردى ، با انسانى كه قلبت او را مى پذيرد و تصديق مى كند با او مخالفت مكن ، و خلاف گفته او را جايز مدان ، چرا كه نفس آدمى سركش و چموش است و به آسانى قبول حق نمى كند ، چنانچه گفته اند : حق تلخ است ، ولى بايد بدانى كه رشد و كمال در مخالفت با نفس است و اين معنى نزد دانايان راه روشن و به تجربه ثابت شده است .

باب پنجاه و هفتم
در مدح حلم است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْحِلْمُ سِراجُ اللهِ يَسْتَضيءُ بِهِ صاحِبُهُ اِلى جِوارِهِ ، وَلا يَكونُ حَليماً اِلاّ الْمُؤَيَّدُ بِاَنْوارِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوْحيدِ .
وَالْحِلْمُ يَدُورُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُه :

أنْ يَكُونَ عَزيراً فَيَذِلَّ ، أوْ يَكُونَ صادِقاً فَيُتَّهَمَ ، أوْ يَدْعُوَ اِلىَ الْحَقِ فَيُسْتَخَفَّ بِهِ ، أوْ اَنْ يُؤْذى بِلا جُرْم ، أوْ أنْ يُطالِبَ بِالْحَقِ فَيُخالِفُوهُ فيهِ ، فَاِنْ أتَيْتَ كُلاًّ مِنْها حَقَّهُ فَقَدْ اَصَبْتَ .
وَقابِلِ السَّفيهَ بِالاِْعراضِ عَنْهُ وَتَرْكِ الْجَوابِ يَكُنِ النّاسُ اَنْصارَكَ لاَِنَّهُ مَنْ جاوَبَ السَّفيهَ فَكَأَنَّهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ .

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ الاَْرْضِ مَنافِعُهُمْ مِنْها وَاَذاهُمْ عَلَيْها .
ومَنْ لا يَصْبِرْ عَلى جَفاءِ الْخَلْقِ لا يَصِلْ اِلى رِضَى الله تَعالى لاَِنَّ رِضَى اللهِ تَعالى مَشُوبٌ بِجَفاءِ الْخَلْقِ .

وَحُكِىَ أنْ رَجُلاً قالَ لِلاْحْنَفِ بْنِ قَيْس : ايّاكَ اَعْني ، قالَ : أنَا عَنْكَ أحْلَمُ .
قالَ النّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : بُعِثْت لِلْحِلْمِ مَرْكَزاً وَلِلْعِلْمِ مَعْدِناً وَلِلصَّبْرِ مَسْكَناً بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ ، صَدَقَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

وَحَقيقَةُ الْحِلْمِ أنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ اَساءَ اِلَيْكَ وَخالَفَكَ وَاَنْتَ الْقادِرُ عَلىَ الاِْنتِقامِ مِنْهُ كَما وَرَدَ في الدُّعاء :
اِلهي اَنْتَ وْسَعُ فَضْلاً وَاَعْظَمُ حِلْماً مِنْ اَنْ تُواخِذَني بِعَمَلي وَتَسْتَذِلَّني بِخَطيئَتي .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
اَلْحِلْمُ سِراجُ اللهِ يَسْتَضيءُ بِهِ صاحِبُهُ اِلى جِوارِهِ ، وَلا يَكونُ حَليماً اِلاّ الْمُؤَيَّدُ بِاَنْوارِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوْحيدِ .

امام صادق (عليه السلام) در اين فصل ، از يكى از مهم ترين اوصاف پسنديده ، و موارد حميده يعنى شكيبائى و بردبارى و حوصله و حلم سخن مى گويند .

در ابتداى روايت مى فرمايند ; شكيبائى و بردبارى چراغ پر فروغ الهى است ، كه انسان در سايه نور آن چراغ به جوار رحمت حضرت حق راه پيدا مى كند و به سبب آن از فيوضات نامتناهى حضرت دوست مستفيض مى گردد .

حلم و بردبارى ، حوصله و شكيبائى براى كسى ميّسر نيست ، مگر اينكه مؤيد به انوار معرفت و توحيد باشد .

آرى ، حقيت اين است ، كه اگر كسى آگاه به آيات قرآن ، و عالم به اخلاق انبياء و ائمه و اوليا و بيناى نسبت به روايات باشد ، و از طرفى در عرصه با عظمت توحيد يعنى پيوند قلبى و عملى با حضرت حق باشد و از آنجناب در مسئله اوصاف و صفات نفسى كسب نور كند ، بدون ترديد به صفت پاك و پر ارزش بردبارى و حوصله متصف مى گردد ، و از اين طريق از بسيارى از گناهان در امان مانده ، و به كسب بسيارى از واقعيات و حقايق موفق خواهد گشت .

حلم در مرحله ى اوّل از اوصاف حضرت حق و در مرحله بعد از خصوصيات انبياء و ائمه و اولياء الهى است .

منّور به نور حلم در حقيقت همرنگ با حضرت حق و انبياء و اولياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) است .

در تمام برخوردها حوصله و شكيبائى به خرج دهيد .

انسان از زندگى كردن با ديگران چاره اى ندارد ، چرا كه از ابتداى خلقتش مدنى الطبع و اجتماعى آفريده شده ، و ادامه حيات در ظلمت تنهائى براى او ميّسر نيست .

انسان در زندگى خانوادگى و اجتماعى خويش بايد بداند كه آنان كه طرف او هستند همه آنها از علم و معرفت و امانت و صداقت و ظرفيت و حقيقت و ايمان و اسلام كامل و اخلاق پسنديده و اوصاف حميده برخوردار نيستند ، و بخاطر اين كمبودها ممكن است در حق انسان مرتكب اشتباهاتى شوند ، و يا انسان اگر در برابر اين حوادث كه معلول بى خبرى و بى معرفتى و كم ظرفيتى ديگران است از كوره در برود و بر كرسى خشم و غضب و عصبانيّت بنشيند . بناچار دچار شر و ظلم و گناه و معصيت شده و از رحمت واسعه حق خود را محروم مى نمايد . اما اگر حلم و حوصله و شكيبائى و بردبارى پيشه سازد اوّلاً به طرف مقابل درس حق و حقيقت آموخته و ثانياً او رااز كرده خود پشيمان ساخته و به راه فضيلت رهنمون مى گردد .

حلم در وجود انسان منبع جاذبه براى جذب مردم بسوى حق است و اين واقعيتى است كه در انبياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) تجلّى داشت و از اين راه بسيارى از مردم به حقيقت گرايش پيدا كرده و به ايمان و عمل آراسته شدند .

قرآن مجيد در آيه صد و پنجاه و نه سوره مباركه ى آل عمران گرايش مردم صدر اسلام به دين خدا را معلول بردبارى و حلم و شكيبائى و اخلاق پيامبر بزرگ اسلام مى داند .

اگر بردبارى رسول خدا در برابر آن همه حوادث و طوفان ها و امواج آزاردهنده زمان نبود كجا چرخ با عظمت اسلام به حركت مى افتاد ، و چگونه موج آئين الهى عالم گير مى شد ؟

اگر بردبارى انبياء در برابر حادثه آفرينى امم و حوصله و شكيبائى ائمه در برابر مردم كم ظرفيت زمان خود نبود ، از آئين خدا و فضائل اخلاقى و حقايق ملكوتى اثرى و خبرى در جهان نمانده بود .

آراسته بودن مؤمن به حلم ، كه راه به دست آوردنش تمرين حوصله در برابر حوادث است ، و دورى وى از غضب و خشم و از كوره در نرفتن از واجبات اخلاق اسلامى است .

در اينجا لازم است به مسئله حلم و غضب از ديدگاه آيات و روايات اشاره رود ، باشد كه براى تمام مطالعه كنندگان سود دنيائى و آخرتى ببار آورد .

حلم در قرآن مجيد
قرآن مجيد حلم را از اوصاف حضرت حق دانسته ، و از پيامبران الهى به عنوان انسانهائى حليم ياد كرده ، و اين همه براى اين است كه مردم از حضرت حق و انبياء الهى درس گرفته و به نور حلم و بردبارى متّصف شوند ، كه راه نجات همرنگى با خدا و انبياء الهى است .

( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ )(4) .
و بدانيد كه خداوند از نيات درونى شما آگاه است ، پس از نيت هاى پليد و آلوده به خاطر خدا بپرهيزيد و آگاه باشيد كه در صورت تغيير حال و توبه خداوند آمرزنده و بردبار و حليم و شكيبا است .

( لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ )(5) .
خداوند از سوگندهاى لغو ، شما را مؤاخذه نمى كند ، ولى از آنچه در دل داريد ، « نيات ناپسند ، حسد ، غل ، دغلى ، كبر ، عجب ، ريا ، حرص ، طمع » شما را به مؤاخذه مى كشد ، مگر آن كه توبه كنيد كه خداوند آمرزنده بردبار است .

( قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَة يَتْبَعُهَا أَذىً وَاللهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ )(6) .
فقير سائل را به زبان خوش و طلب آمرزش ، از پيش خود برگردانيد بهتر از اين است كه به او كمك شود ولى آن كمك همراه با آزار روحى و قلبى و يا جسمى باشد . خداوند بر عصيان و بخل مردم بى نياز و بردبار است .

( إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ )(7) .
همانا آنان كه از شما در جنگ احد به جنگ پشت كردند ، و از ميدان جهاد گريختند و منهزم شدند ، شيطان آنان را به سبب نافرمانى و بدكرداريهايشان به لغزش افكند و خدا از آنها درگذشت كه خداوند آمرزنده بردبار است .

( إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لاََوَّاهٌ حَلِيمٌ )(8) .
ابراهيم شخصى بسيار ناله كننده و خدا ترس و بردبار بود .

( إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ )(9) .
همانا ابراهيم بسيار بردبار و رئوف و ناله كننده و آمرزش طلب در حق خود و خلق خدا بود .

( قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ )(10) .
قوم شعيب به شعيب گفتند : آيا نماز تو وادارت مى كند كه ما را از پرستش معبودان پدرانمان و تصرف در اموالمان به دلخواه منع كند ، اى شعيب تو مرد بسيار بردبارى و رشيد و درستكارى هستى .

( رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ * فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَم حَلِيم )(11) .
ابراهيم از پروردگار عالم درخواست فرزندى صالح و شايسته كرد و ما او را به فرزند بردبارى بشارت داديم .

در اين آيات دقت كرديد ، كه مسئله حلم از چه ارزش والائى برخوردار است ، كه حلم اخلاق حضرت حق و از اوصاف پسنديده انبياء الهى است .

اگر حلم خدا در برابر مردم عاصى و كم ظرفيت نبود ، اگر انبياء از حلم و بردبارى برخوردار نبودند ، تمام گنهكاران به سرعت به عذاب دچار مى شدند و از عنايتى به عنوان توبه آثارى برجاى نمى ماند ، و بسيارى از صالحان كه از نسل عاصيان گذشته بودند با معذب شدن عاصيان و از بين رفتن آنان بوجود نمى آمدند ، كه حلم خدا و انبياء باعث شد بسيارى از عاصيان موفق به توبه شوند ، و صالحان روزگار هم به لباس حيات آراسته گردند .

حلم مانع از مؤاخذه حق و نفرين انبياء در حق عاصيان بود ، و اين عاصيان و سركشان بودند كه از بركت حلم موفق به جلب عفو و آمرزش گشته و علّت تحقّق نسل صالح شدند .

خداوند بزرگ در برابر گناه بسيار بزرگ فرزندان يعقوب حلم ورزيد . و يعقوب بزرگوار از نفرين در حق فرزندانش خودداررى كرد ، و اين حلم حق و يعقوب باعث گشت كه فرزندان گنهكار يعقوب موفق به توبه شدند ، و با زنده ماندنشان باعث بوجود آمدن نسل صالحى چون انبياء بعد از يعقوب گشتند . كه تمام انبياء بنى اسرائيل تا عيسى (عليه السلام) از نسل فرزندان حضرت يعقوب بوجود آمدند . و اين همه نتيجه حلم و بردبارى حق و حضرت يعقوب در باره ى آن گنهكاران بود .

چه نيكوست كه ما هم در مقابل برخورد نامناسب پدر و مادر و زن و فرزند و اقوام و دوستان و تمام مردمى كه با آنها سر و كار داريم همانند حضرت حق و انبياء حلم بورزيم و از خشم و غضب و عصبانيت خوددراى كنيم كه منافع حلم قابل ارزيابى و خسارتهاى غضب و خشم قابل اندازه گيرى نيست .

آنان كه از حلم و شكيبائى و صبر و حوصله برخوردارند ، درونشان منّور به نور امنيّت و قلبشان متصف به صفت آرامش و طمأنينه و از همه بالاتر تمام مصائب ارضى و سمائى و اجتماعى و خانوادگى براى آنان تحملّش ساده و آسان و راحت و سهل است .

اينان به خاطر حلم و شكيبائى از ثوابى عظيم و اجرى بى نهايت از طرف حضرت حق برخوردارند و به حق كه محبوب خدا و انبياء و امامان بزرگوار هستند .

صلاى عشق جانان بى بلا نيست *** زمانى بى بلا بودن روا نيست
اگر صد تير بر جان تو آيد *** چو تير از شصت او آيد خطا نيست
از آنجا هر چه آيد راست آيد *** تو كژ منگر كه كژ ديدن روا نيست
سر موئى نمى دانى از اين سر *** مبين خود را در آنجا و رضا نيست
بلاكش تا لقاى دوست بينى *** كه مرد بى بلا مرد لقا نيست
ميان صد بلا خوش باش با او *** كه در آن جايگه هرگز بلا نيست
كسى را كوشبش خوش نيست با او *** شبش خوش باد كان كس مرد ما نيست
كه باشى تو كه خون تو بريزند *** و گر ريزد جز اينت خون بها نيست
دواى جان مجو و تن فروده *** كه درد عشق را هرگز دوا نيست
در اين درياى بى پايان كسى را *** سر موئى اميد آشنا نيست
تو از دريا جدائى و عجب آنك *** ز تو يك لحظه اين دريا جدا نيست
خيال كژ مپز اينجا و بشناس *** كه هر كو در خدا گم شد خدا نيست
چو تو دردى فنا گردى به كلّى *** ترا دانم و راى اين بقا نيست
كه تو روى بقا هرگز نبينى *** كه تا زاول نگردى در فنا نيست
زحيرت چون دل عطار امروز *** درين گرداب خون يك مبتلا نيست
روايات و حلم

وجود مقدس اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را در اين زمينه گفتارهاى بسيار مهمى است كه كتاب شريف « غرر الحكم » و « بحار » ج71 و77 نقل كرده است :

اَلْحِلْمُ سَجِيَّةٌ فاضِلَةُ .
بردبارى اخلاق برتر است .

اَلْحِلْمُ زينَةٌ .
حلم و بردبارى زينت انسان است .

اَلْحِلْمُ غِطاءُ ساتِرٌ وَالْعَقْلُ حُسْامٌ باتِرٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلْقِكَ بِحِلْمِكَ وَقاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ .
بردبارى پرده پوشاننده و عقل شمشير برّانى است ، خلل اخلاقت را به بردبارى خود بپوشان ، و هوا نفست را با قدرت عقل از ميان بردار .

اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ .
بردبارى و شكيبائى مانعى از آفات و بليات است .

اَلْحِلْمُ رَأسُ الرِّياسَةِ .
بردبارى سر آقائى و رياست است .

اَلْحِلْمُ عَشيرَةٌ .
بردبارى براى انسان قبيله است .

اَلْحِلْمُ نِظامُ آمْرِ الْمُؤْمِنِ .
شكيبائى نظام حيات مؤمن است .

لا عِزَّ اَنْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ .
سربلندى با منفعت تر از بردبارى نيست .

كَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً .
حلم و بردبارى ياورى كافى است .

لا يَكُونُ الرَّجُلُ عابِداً حَتّى يَكُونَ حَليماً .
مرد بنده نيست مگر بردبار باشد .

وَجَدْتُ الْحِلْمَ وَالاِحْتِمالَ اَنْصَرَ لي مِنْ شُجْعانِ الرِّجالِ .
بردبارى و شكيبائى و تحمل پيش آمدها را براى خود يارى كننده تر از مردان شجاع ديدم .

سُئِلَ الاِْمامُ عَلِيٌّ (عليه السلام) : عَنْ اَقْوى الْخَلْقِ ، قالَ : الْحَليمٌ .
از امام على (عليه السلام) قوى ترين انسان را پرسيدند فرمود : بردبار و شكيبا .

اِنَّمَا الْحِلْمُ كَظْمُ الغَيْظِ وَمِلْكُ النَّفْسِ .
بردبارى فرو خوردن خشم و مالكيت بر نفس است .

سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ اَحْلَمِ النّاسِ فَقالَ : الَّذي لا يَعْضَب(12) .
از حضرت از بردبارترين مردم پرسيدند فرمود ، كسى است كه خشمگين نمى شود
قرآن و غضب
كتاب خدا فرو خوردن خشم را از اوصاف محسنين و مردم با ايمان و علاقه مندان به حضرت حق به حساب آورده است .

قرآن مجيد فرو خوردن غضب را از اخلاق و اوصاف انبياء و اولياء و پاكان از عباد خدا دانسته است .

قرآن مجيد رضايت ندارد ، مردم مؤمن در برخورد با يكديگر و بخصوص در برخورد با حوادث خشمگين شده و از كوره دررفته و عصبانى و غضبناك شوند .

( وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ )(13) .

و بشتابيد بسوى آمرزش پروردگار خويش و بسوى بهشتى كه پهنايش آسمانها و زمين است . بهشتى كه براى خود نگهداران آماده است .

آنان كه از مال خود انفاق مى كنند در وسعت و تنگدستى و خشم خود فرو نشانند . و از بدى مردم درگذرند و خدا دوستدار نيكوكاران است .

( إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً )(14) .

در آيه شريفه بنا به تفسير بزرگان دين ، از كفار بخاطر آتش خشم بيجايشان مذمت شده ، و از رسول و مؤمنين بخاطر وقار و حلم و آرامششان توصيف شده ، در آيه وافى هدايه مى فرمايد :

زيرا آنان كه كافر شدند آتش سنگين خشم و غضب در دل پرورديدند ، و خداوند در برابر آن نيروى درونى شيطانى كفّار قدرت آرامش بر رسول و مؤمنين نازل كرد و حقيقت تقوا را نيروى جدا نشدنى به جهت آنان مقرّر فرمود و ايشان سزاوارترين كس به آن بوده و اهلبيت و استعداد آن را داشتند و خداوند بهر چيزى دانا است .

روايات و غضب
قالَ الصّادقُ (عليه السلام) : اَلْغُضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ .

امام ششم (عليه السلام) فرمود : خشم و عصبانيت كليد هر شرّى است .

عبدالاعلى مى گويد : به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم مرا موعظه اى كن كه از آن بهره مند شوم فرمود : مردى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيد و همين سؤال را كرد حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو ، برگشت و دوباره سئوالش را تكرار كرد حضرت فرمود ; برو و عصبانى مشو ، دوباره آمد همان سئوال را كرد حضرت بار سوم همان پاسخ را داد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكيمِ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت از بين برنده دل حكيم است .

وَقالَ (عليه السلام) : مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ .

نيز آن جناب فرمود : هر كس خود را از خشم و عصبانيت حفظ نكند نمى تواند عقلش را حفظ كند .

آرى آدم عصبانى قدرت انديشه و تفكّرش را از دست مى دهد . و در فضاى تاريك عصبانيت و خشم ، بدون توجه به عاقبت به هر كار خطرناكى دست مى زند .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : مؤمن هر گاه غضب كند ، خشم و غضبش وى را از مرز حق بيرون نبرد ، و چون خشنود گردد ، خشنوديش سبب ورودش به باطل نمى گردد ، و چون قدرت يابد چيزى را خارج از حدود حقّش قبول نكند .

قالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ يُثيرُ كَوامِنَ الْحِقْدِ .


على (عليه السلام) فرمود : عصبانيت برانگيزنده كينه هاى درونى و پنهانى است .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ شَرٌّ اِنْ أطْلَقْتَهُ دَمَّرَ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت شرّى است كه اگر آزادش بگذارى هلاك مى كند .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ مَرْكَبُ الطّيشِ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت مركب آدم كم عقل و انسان گيج است .

وَقالَ (عليه السلام) : بِئسَ الْقَرينُ الْغَضَبُ ، يُبْدِى الْمَعائِبَ وَيُدْنِى الشَّرَّ ، وَيُباعِدُ الْخَيْرَ .

و نيز آن جناب فرمود : غضب چه دوست بدى است ، آشكار كننده معايب و نزديك كننده شر و دور كننده خير و خوبى است .

وَقالَ (عليه السلام) : مِنْ طَبايعِ الْجُهّالِ التَّسَرُّعُ اِلىَ الْغَضَبِ في كُلِّ حال .

و آن حضرت فرمود : از سرشت نادانان زود عصبانى شدن در هر حال است .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ نارُ الْقُلُوبِ .

و نيز آن جناب فرمود : خشم و عصبانيت آتش دلهاست .

وَقالَ (عليه السلام) : اِيّاكَ وَالْغَضَبَ فَاَوَّلُهُ جُنونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ .

و آن حضرت فرمود : از خشم و عصبانيت بپرهيز كه اولش ديوانگى و آخرش پشيمانى است .

وَقالَ (عليه السلام) : شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَيِّرُ الْمَنْطِقَ وَتَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ وَتُغْرِقُ الْفَهيمَ .

و آن حضرت فرمود : خشم زياد : منطق صحيح را تغيير دهد ، و ريشه دليل را قطع كند ، و پريشانى فهم آورد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَعْظَمُ النّاسِ سُلْطاناً عَلى نَفْسِهِ مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَاَماتَ شَهْوَتَهُ .

و آن جناب فرمود : مسلّط ترين مردم بر نفس ، كسى است كه خشم را مقهور كرده و شهوت غلط و بيجا را از بين ببرد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ جَمْرَةُ الشَّيْطانِ .

و نيز آن حضرت فرمود : خشم پاره آتشى از شيطان است .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَحَبِّ السَّبيلِ اِلىَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ جُرْعَتانِ : جُرعَةُ غَيْظ تَرُدُّها بِحِلْم وَجُرْعَةُ مُصيبَة تَرُدُّها بِصَبْر .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : محبوبترين راه بسوى خدا دو جرعه است : جرعه غيظى كه با بردبارى كنار زده شود ، و جرعه مصيبتى كه با صبر برطرف گردد .

مِنْ كِتابِ اَميرِالْمُؤمنينَ (عليه السلام) اِلىَ الْحارِثِ الْهَمْدانيِّ : وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَتَجاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَاحْلُمْ الْغَضَبَ وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعاقِبَةُ .

على (عليه السلام) در نامه اى به حارث همدانى نوشت ، خشم خود را فرو خور ، و بوقت قدرت بر انتقام گذشت نما ، و در برابر عصبانيت حلم ورز ، و با داشتن زور چشم بپوش تا برايت عاقبت خوشى باشد .

از عيسى (عليه السلام) بپرسيدند چه چيزى از هر چيز سخت تر است ; گفت : شديدترين و سخت ترين برنامه ها غضب و خشم خداى عزّوجلّ است ، گفتند چگونه خود را از آن حفظ كنيم ؟ فرمود : به دورى از عصبانيت و خشم .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : عصبانى مشو ، چون خشمگين شدى بنشين و در قدرت حضرت حق بر بندگانش و گذشتى كه در عين قدرت از عبادتش دارد انديشه كن ، و هرگاه طرف مقابل به تو بگويد از خدا بترس ، غضبت را رها كن و به فضاى با بركت علم قدم بگذار .

سليمان (عليه السلام) به فرزندش فرمود : از بسيارى خشم بپرهيز ، كه زياد عصبانى شدن باعث خوارى قلب است .

عكرمه مفسر قرآن در آيه شريفه 39 سوره آل عمران در تعريف يحيى بن وصف سيّداً و حصوراً مى گويد ، سيد كسى است كه خشم بر او تسلّط ندارد .

ابو درداء به رسول خدا عرضه داشت مرا به عملى هدايت كن كه عاقبتش بهشت باشد فرمود : عصبانى مشو .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : كسى غضب نمى كند مگر اينكه خود را بر جهنم مشرف مى كند .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ اَعْراضِ النّاسِ اَقالَ اللهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ، وَمَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيامَةِ .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس خود را از ضربه زدن به آبروى مردم حفظ كند ، خداوند در روز قيامت از وى چشم پوشى مى كند . و هر كس نسبت به مردم جلوى خشمش را بگيرد ، خداوند وى را از عذاب قيامت حفظ مى كند .

و نيز آن حضرت مى فرمايد : مردى به پيامبر عرضه داشت ، چيزى به من ياد بده ، حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو .

آن مرد مى گويد به همان موعظه اكتفا كرده به سوى اهلم روانه شدم ، مدتى گذشت براى قبيله آن مرد جنگى پيش آمد ، آماده كارزار شدند ، آن مرد هم سلاح برداشته به ميان قوم آمد ، ناگهان سخن رسول خدا به يادش آمد كه فرمود از خشم و غضب بپرهيز . سلاح را گذاشت و به ميان دشمن آمد و فرياد زد ، از زخم و قتل و زدن اثر و سودى براى طرفين نيست ، من بر ذمه مى گيرم كه از مال و منالم به شما بدهم ، تا دست از درگيرى برداريد ، دشمن گفت آنچه تو مى گوئى ما به آن سزاوارتريم ، آنگاه هر دو قوم با هم آشتى كرده و آتش غضب بين آنان خاموش شد .

بيا تا برآريم دست دعا را *** بخوانيم با آه و افغان خدا را
شفاى دل پر گنه چيست دانى *** بنالى به كويش كه بخشد خطا را
چو با گريه و سوز و آه و خلوصى *** اگر دردمندى بيا بى شفا را
دراين در به زارى و اشك روان رو *** به اخلاص زن درگه كبريا را
شفيع آر با چشم تر پيش داور *** شهيدان عشق و شه كربلا را
توسل به سلطان توحيد احمد *** كند سهل مشكل ترين كار ما را
الهى صبوحى زن از جام وحدت *** در آتش فكن شرك و زهد ريا را
نظر خواجه طوسى در مسئله غضب
خواجه نصير طوسى در اخلاق نصيرى مى فرمايد : غضب حركتى بود نفس را كه مبدءِ آن شهوت و انتقام بود ، و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد و دماغ و شريانات از دخانى مظلم ممتلى شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعيف ، چنانكه حكما گفته اند كه بنيه انسانى مانند غار كوهى شود مملو به حريق آتش و محتنق به لهب و دخان كه از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه ى اشتعال چيزى ديگر معلوم نشود . و در اين حال معالجه ى اين تغيّر و اطفاى اين نايره در غايت تعذّر بود ، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال كنند ماده قوت گيرد و سبب زيادت اشتعال شود ، اگر به موعظت تمسك كنند خشم بيشتر شود و اگر در تسكين حيله نمايند لهب و مشعله زياده گردد ، و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه اين حال مختلف درافتد ، چه تركيبى باشد مانند تركيب كبريت كه از كمتر شررى اشتعال يابد ، و تركيبى باشد به مناسبت تركيب روغن كه اشتعال آن را سببى بيشتر باشد ، و هم چنين تركيبى بود مانند تركيب چوب خشك و چوب تر ، تا به تركيبى رسد كه اشتعال آن در غايت تعذّر بود ، و اين ترتيب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدءِ حركت .

اما آنگاه كه سبب متواتر شود ، اصناف مراتب متساوى نمايند ، چنان كه از اندك آتشى كه از احتكاكى ضعيف متواتر كه در چوبى حادث شود ، بيشه هاى عظيم و درختان بهم در شده ، چه خشك و چه تر سوخته گردد و تأمل بايد كرد در حال ميغ و صاعقه كه چگونه از احتكاك و بخار رطب و يابس بر يكديگر اشتعال بروق و قذف صواعق كه بر كوههاى سخت و سنگهاى خاره گذر يابد حادث مى شود . و همين اعتبار در حال تهيج غضب نكابت او اگر چه به سبب كمتر كلمه بود رعايت بايد كرد .

و به قراطيس حكيم گويد كه من به سلامت آن كشتى كه باد سخت و شدّت آشوب دريا به لجه افكند كه بر كوههاى عظيم مشتمل بود و بر سنگ هاى سخت زند ، اميدوارترم از آن كه به سلامت غضبان ملتهب ، چه ملاحان را در تلخيص آن كشتى مجال استعمال لطايف حيل باشد و هيچ حيله در تسكين شعله غضبى كه زبانه مى زند نافع نيايد و چندان كه وعظ و تضرع و خضوع بيشتر بكار دارند مانند آتشى كه هيزم خشك بر او افكند تيزى بيشتر نمايد و اسباب غضب ده است .

اوّل : عجب ، دوّم : افتخار ، سوّم : مراءِ ، چهارم : لجاج ، پنجم : مزاح ، ششم : تكبّر ، هفتم : استهزاء ، هشتم : غدر ، نهم : ضيم « ستم » ، دهم : طلب نفايسى كه از عزت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غايت اين اسباب بود و بر سبيل اشتراك ، و لواحق غضب كه اعراض اين مرض بود هفت ، صنف باشد :

اوّل : ندامت ، دوّم : توقع مجازات عاجل و آجل ، سوّم : مشقّت دوستان ، چهارم : استهزاى اراذل ، پنجم : شماتت اعدا ، ششم : تغيير مزاج ، هفتم : تألّم ابدان هم در حال ، چه غضبْ جنون يك ساعت بود ، اميرالمؤمنين على كَرم الله وجه فرمود :

اَلْحِدَّةُ نَوْعٌ مِنَ الْجُنُونِ لاَِنَّ صاحِبَهُ يَنْدَمُ فَاِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنونُهُ مُسْتَحْكَمٌ .

غضب و خشم نوعى از ديوانگى است ، زيرا غضبناك پشيمان مى شود ، و اگر پشيمان شد ، پس جنون او ريشه اى است .

و گاه بود كه به اختناق ، حرارت دل اداء كند و از آن امراض عظيم كه مؤدى باشد به تلف تولد كند ، و علاج اين اسباب علاج غضب بود چه ارتفاع سبب موجب ارتفاع مسبّب بود و قطع مواد مقتضى ازاله ى مرض ، و اگر بعد از علاج سبب به نادر چيزى از اين مرض حادث شود به تدبير عقل دفع آن سهل بود و معالجه اسباب غضب اين است :

امّا عجب : و آن ظنّى كاذب بود در نفس ، چون خويشتن را استحقاق منزلتى شمرد كه مستحق آن نبود و چون بر عيوب و نقصانات خويش وقوف يابد و داند كه فضيلت ميان خلق مشترك است ، از عجب ايمن شود ، چه كسى كه كمال خود به ديگران يابد معجب نبود .

و اما افتخار و آن مباهات بود به چيزهاى خارجى كه در معرض آفات و اصناف زوال باشد و به بقاء و ثبات آن وثوقى نتواند بود چه اگر فخر به مال كنند از غضب و نهب آن ايمن نباشند و اگر به نسب كنند صادق ترين اين نوع آنگاه بود كه شخصى از پدران او به فضل موسوم بوده باشد ، پس چون تقدير كنند كه آن پدر فاضل او حاضر آيد و گويد : كه اين شرف كه تو دعوى مى كنى بر سبيل استبداد مرا است نه تو را و تو را به نفس خويش چه فضيلت است كه بدان مفاخرت توانى كرد از جواب او عاجز آيد .

و حكايت كنند كه يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود ، غلام گفت : اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامه هاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراسته اى ، حسن و زينت در جامه است نه در تو ، و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشسته اى ، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو ، و اگر فضل پدران است ، صاحب فضل ايشان بوده اند نه تو ، و چون از اين فضائل هيچ كدام حق تو نيست ، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا برو حاجت افتد پس تو كه باشى ؟

و همچنين گويند : كه حكيمى نزد صاحب ثروتى بود كه به زينت و تجمل و كثرت مال و عدّت مباهات نمودى ، در اثناى محاوره خواست كه آب دهن بيفكند از راست و چپ نگريست موضعى نيافت كه آن را شايد بزاقى كه در دهن جمع كرده بود به روى صاحب خانه افكند ، حاضران عتاب و ملازمت نمودند ، حكيم گفت : كه ادب نه چنان بود كه آب دهن به اخس و اقبح مواضع افكنند ، من چندان كه از چپ و راست نگاه كردم هيچ موضع خيس تر و قبيح تر از روى اين شخص كه جهل موسوم است نيافتم .

و اما مراءِ و لجاج موجب ازاله الفت و حدوث تباين و تباغض و مخاصمت باشد و قوام عالم به الفت و محبت است چنان كه بعد از اين شرح آن داده آيد .

پس مراءِ و لجاج از فسادهائى بود كه مقتضى رفع نظام عالم باشد و اين تباه ترين اوصاف رذائل است .

و اما مزاح اگر به قدر اعتدال استعمال كنند محمود بود ، رسول خدا مزاح مى كرد ولى اهل هزل نبود .

و امّا وقوف بر حد اعتدال به غايت دشوار بود و اكثر مردمان قصد اعتدال كنند وليكن چون شروع نمايند به مجاوزت حد تعدى كنند تا سبب وحشت شود و غضب كامن را ظاهر كند و چقدر در دلها راسخ گرداند پس مزاح بر كسى كه اقتصار نتواند نگاه داشت محظور بود چه گفته اند : حديثى بود مايه ى كارزار .

و اما تكبر به عجب نزديك تر است ، و فرق آن بود كه معجب با نفس خود دروغ مى گويد ، به گمانى كه به دو دارد ، و متكبر با ديگران دروغ مى گويد و اگر چه از آن گمان خالى بود و علاج اين نزديك بود به علاج عجب .

و امّا استهزاء : و آن افعال اهل مجون و مسخرگى باشد ، و كسى بر آن اقدام كند كه به احتمال مثل آن مبالات ننمايد و مذلّت و صغار و ارتكاب رذايل ديگر كه موجب ضحك اصحاب ثروت و ترفه بود وسيله معيشت خويش سازد ، و كسى كه به حريت و فضل موسوم بود نفس و عرض خويش را گرامى تر از آن دارد كه در معرض يك سفاهت سفيهى آرد و اگر چه در مقابل آنچه در خزائن پادشاهان بود بدو دهند .

و امّا غدر را وجوه بسيارى بود ، چه استعمال آن هم در مال و هم در جاه و هم در مودت و هم در حرم اتفاق افتد ، و هيچ وجه از وجوه غدر نزديك كسى كه او را اندك مايه انسانيت بود محمود نباشد و از اينجا است كه هيچ كس بدان معترف نشود .

و اما ضيم : و آن تكليف تحمل ظلم بود غير را بر وجه انتقام ، هم قبح او به قبح ظلم و انظلام كه گفته شده است معلوم شود ، و عاقل بايد كه بر انتقام اقدام ننمايد تا داند كه به ضررى بزرگتر از آن عايد نخواهد شد ، و آن بعد از مشاورت عقل و تدبير رأى بود و حصول اين حال بعد از حصول فضيلت حلم تواند بود .

و اما طلب نفايس كه موجب مناقشه و منازمت بود مشتمل باشد بر خطاى عظيم از كسانى كه به سعت و قدرت موسوم باشند تا به اوساط الناس چه رسد(15) .

در هر صورت از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار و فرمايشات اولياء حق و حكيمان استفاده مى شود ، كه غضب مرضى مهلك و رذيلتى ابليسى ، و صفتى شيطانى است ، و اين رذيلت در هر كسى باشد از رحمت حق محروم و در بين خلق خدا از اعتبار عارى است . چه نيكوست كه انسان در تمام برخوردهايش از حلم و بردبارى بهره گرفته و از غضب و خشم بدور باشد ، كه حلم موجب نورانيت و غضب علت تاريكى درون و ظلم و ستم بر مردمان است .

اولياء خدا كه غرق در معرفت حق و منور به نور عشق حضرت دوست بودند از اين رذايل راحت و از اين آلودگيها مصون بودند .

آنان جز لقاء حق و وصال يار طلب نمى كردند ، و لقاء و وصال را در پيراستگى از اوصاف ابليسى و آراستگى به حسنات الهى مى دانستند .

به قول عاشق عارف مرحوم الهى قمشه اى :

بى نور عشق نتوان رخسار يار ديدن *** بى عاشقى نشايد بر وصل او رسيدن
عشق است بال انسان اى مرغ باغ سبحان *** بى بال عشق نتوان بر عرش جان پريدن
عشق ار بكوه و صحرا آواره ساخت ما را *** از اين شرر توان هم بر طور دل رسيدن
گر جرعه مى وصل خواهى زكوثر عشق *** بايد بوجد و مستى جام بلا كشيدن
ما و هزار زارى از عشق روى آن گل *** وز گل بناله ى ما صد پيرهن دريدن
گلهاى باغ عالم بوى وفا ندارد *** الاّ گل وصالش از باغ عشق چيدن
آئين عاشقان چيست جوياى وصل بودن *** شرط وصال چبود از عالمى بريدن
از ما نهادن سر بر خاك كوى معشوق *** تا او اگر بخواهد از خاك برگزيدن
سوزد گر آتش عشق صد خرمنت الهى *** نتوان بسوختن هم دست از وفا كشيدن
حلم و بردبارى خواجه نصيرالدين طوسى
محدّث قمى در كتاب پر قيمت سفينة البحار مى گويد : افضل حكما و متكلّمين ، سلطان علماء و محقّقين بزرگ وزير خواجه نصير الملّة والدين قدس الله روحه در اخلاق و بردبارى و در حلم و حوصله اقتداى به حضرت باقر العلوم (عليه السلام) كرده ، آنجا كه يك مرد نصرانى در رهگذر به آنجناب گفت : انت بقر حضرت فرمود نه من بقر نيستم باقرم ، گفت تو پسر زنى هستى كه شغلش نانوائى است ، حضرت فرمود : اشتباه كردى . گفت تو فرزند زن سياه چهره بد زبانى حضرت فرمود : اگر راست مى گوئى خدا مادرم را رحمت كند ، اگر دروغ مى گوئى خدا تو را بيامرزد ، نصرانى از شدّت حلم و بردبارى حضرت مسلمان شد ، خواجه به پيروى از اين حلم است كه وقتى در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه اى برايش آمد ، در آن نامه به خواجه خطاب شده بود اى سگ پسر سگ ، آنجناب جواب نوشت اين موضوعى كه براى من نوشته اى صحيح نيست ، زيرا سگ از حيوانات چهار پاست ، و پارس كننده و داراى ناخن هاى بزرگ است ولى من قامتم موزون ، پوستم روشن ، ناخنم كوتاه و داراى نطق و ضحكم و اين از امتيازات انسان است ، خواجه در جواب آن مرد يك كلمه زشت ننوشت ، به همين خاطر است كه علامه حلى آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه اش براى خواجه نوشت ; شيخ ما خواجه طوسى برترين فرد اهل زمان در علوم عقليه و نقليه است ، در علوم فلسفى و احكام شرعى بر وفق مذهب اماميه داراى تأليفات زيادى است ، شريف ترين كسى كه در اين زمان در اخلاق ديده ام اوست ، خداوند قبرش را نورانى كند(16) .

در توفيق زن اى دل كه گشاد تو از اوست *** جلوه شاهد مقصود و مراد تو از اوست
عشق بر كشورت از شش جهت آورده هجوم *** بر حذر باش كه تسخير بلاد تو از اوست
شكوه و شكر تو از عشق سزد زانكه به دهر *** دل تنگ تواز او خاطر شاد تو از اوست
دوست شيرازه ى اجزاى تو بس كزره عقل *** آب و خاك تو از او آتش و باد تو از اوست
طرح سوداى كه يا رب زده بر لوح وجود *** دل كه بر نامه اعمال سواد تو از اوست
شهپر طاير فقرست سپهر آن كه زفخر *** زينت افسر كسرى و قباد تو از اوست
كارفرماى تو عشق است يقين دان طالب *** كه صلاح تو از او بلكه فساد تو از اوست
حلم و بردبارى آيت الله اصفهانى
حضرت آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود ، كتابش در فقه بنام « وسيله » از مشهورترين و بهترين كتب فقهى است از بزرگان دين و شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده ام ، كه دانستش براى همه سودمند است .

از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصيرت جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند ، سيد يكى از فضلاى نجف را خواست ، براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت ، و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند ، آن عالم متن اجازه را خواند ، سپس با چهره اى جدّى رو به سيد كرد و گفت : بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى روم اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيت معرفى مى كنم زيرا شما را اعلم نمى دانم !

سيد با كمال متانت و بردبارى فرمودند ، من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم .

اى خوش آن سر كه در او نشئه سودائى هست *** داغ آشوب از او بر دل شيدائى هست
نيكبخت آن دل آشفته كه از روزن داغ *** بر گلستان غمش چشم تمنّايى هست
مژده اى خار ره عشق كه اين شيفته را *** طرف دامانى اگر نيست كف پائى هست
اجل اينك بسرم تاخته جان مى طلبد *** نا اميدش نكنم گر زتو ايمائى هست
عشق بى جلوه حسنى نكشد ناز وجود *** يوسفى هست بهر جا كه زليخائى هست
شرط مكتوب همين نامه سيه كردن نيست *** شوخى خطى و شيرينى انشائى هست
همت آنست كه در پاى اجل زارازار *** جانسپارى و نگوئى كه مسيحائى هست
مى توان برد زدل زنگ خمارى طالب *** صاف مِىْ گر نبود دردى مينائى هست
طلبه اى فقير براى رفع نيازمندى خود به آنجناب رجوع كرد ، آن حضرت به او وعده كمك داد ، در بين نماز عشاء آن شب ، ستمگرى بى رحم با خنجرى تيز به فرزند جوان سيد حملهور شد و سر او را از بدن جدا كرد ، فرداى آن روز براى تشيع جنازه تمام شهر نجف تعطيل شد ، سيد بزرگوار به دنبال جنازه فرزندش حركت كرد ، آن طلبه مى گويد منهم در تشييع شركت داشته و درد خود را فراموش كرده بودم عبور جنازه به رهگذرى تنگ افتاد كه جاى عبور دو سه نفر بيشتر نبود ، ناگهان با سيّد بزرگوار كه داغى سنگين بر جگرش نشسته بود مواجه شدم ، بدون اين كه كسى بفهمد كمك لازم را نسبت به من رعايت فرمود ، از قدرت صبر و حوصله و مقاومت و بردبارى آن حضرت تعجب كردم ، كه با چنين مصيبت سنگينى چگونه آرامش و حلم خود را حفظ كرده است ؟ ! !

آرى تجلّى ايمان و قدرت معرفت و اوصاف حسنه در اولياء الهى چنان قوى است ، كه هيچ حادثه اى نمى تواند بين آنان و بين حقايق حجاب شود !

با مهرش از دام علايق دل گسستم *** وز شهپر جان اين قفس درهم شكستم
در عرصه باغ ابد پرواز كردم *** وز دام پر پيچ و خم گردون بجستم
ديدى درآمد يوسف جانم از اين چاه *** وز مكر اخوان حسود تن برستم
ديدى كه چون رنج خمارم ديد ساقى *** داد از كرم جامى زصهباى الستم
ديدى كه لطفش حاجت ما را روا كرد *** داد اختيار نفس سركش را بدستم
ديدى زدم پر در گلستان تجرّد *** وز پاى جان دام تعلّق را شكستم
ايزد بشويد دفتر عيب و خطايم *** چون ديده از عيب و خطاى خلق بستم
ديدى الهى نرگس مستش چها كرد *** كرد از كرم در باغ حسنش مِى پرستم
عربى خشن و بى سواد به محضر مقدس سيد آمد و با تندى از آن حضرت طلب كمك كرد ، آنجناب با كمال متانت به او فرمود : اكنون چيزى در بساط من براى كمك به تو نيست ، عرب به آن حضرت پرخاش كرد و ناسزا گفت و در عين خشم و غضب خانه سيد را ترك كرد .

چند روزى از اين ماجرا گذشت ، سيد در شب تاريك و در حال تنهائى به در خانه عرب رفته و دق الباب كرد ، همسر عرب به پشت درآمد ، و گفت كيست ، سيد فرمود ابوالحسنم اگر آقاى شما در خانه هست به او بگوئيد چند لحظه اى با او كار دارم ، زن پيغام آن مرد بزرگ را رساند ، عرب به در خانه آمد و با سيد با تندخوئى برخورد كرد ، سيد اجازه ورود خواست ، به تلخى به سيد اجازه ورود داد ، سيد پس از چند لحظه كمك قابل توجهى به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهى كرد ، عرب از خواب غفلت بيدار شد ، خنجرى آورد و به سيد گفت يا با پاى كفشدار بر صورتم بگذار يا با اين خنجر سينه ام را مى شكافم ، سيد آنچه اصرار كرد ، عرب نپذيرفت براى حفظ جان عرب آهسته به صورتش پاى گذاشت آنگاه از خانه او رفت ! !

آرى مردان خدا جز به ياد خداو براى خدا و بدستور خدا زندگى نمى كنند ، و هيچ علتى بين آنان و محبوبشان نمى تواند حايل گردد .

تا كه بدل مهر تو افروختم *** روز و شب از آتش غم سوختم
از الف قد دل آراى دوست *** درس ازل تا ابد آموختم
جامه الفاظ و معانى بسى *** بيهده بر قامت او دوختم
ساعت رفتن همه بر باد رفت *** هر چه بجز مهر تو آموختم
از من و پروانه و شمع اين حديث *** سوخته اى گفت و من آموختم
حاصل عمرم سه سخن بيش نيست *** خام بدم پخته شدم سوختم
غير تو اى عيش به بازار عمر *** هر چه خريدم همه بفروختم
ديده الهى زد و عالم به بست *** تا كه بدل مهر تو افروختم
بردبارى علامه بزرگ مرحوم كاشف الغطاء
كاشف الغطاء از بزرگترين فقهاى شيعه و از علماى به نام مكتب اسلام است ، او در دانش فقه مردى كم نظير و دانشمندى بى دليل بود . بسيارى از فقها و دانشمندان از شاگردان و تربيت شدگان آن فقيه بزرگ و عالم سترگ هستند .

روز عيد فطر با هزاران نفر نماز عيد را در صحن مطهر حضرت مولى الموحدين بجاى آورد ، فقيرى دل شكسته كه از شدّت فقر و ندارى كارد به استخوانش رسيده بود به محضر او آمد و اظهار حاجت كرد و گفت از فطريه اى كه مردم نزد شما آورده اند به من كمك كن كه سخت محتاجم .

آنجناب فرمود : من تمام فطريه ها را به محلّ خودش رساندم و اكنون از آن پول چيزى نزد من نيست ، نيازمند بسختى دچار عصبانيت شد ، آب دهن به روى آن مرجع بزرگ انداخت و گفت : تو كه از كمك به همچون منى عاجزى چرا بر اين مسند نشسته اى ؟ !

كاشف الغطاء آب دهان آن مردم را به روى و به محاسن خود كشيد ، آنگاه برخاست و عبا از دوش خويش برداشت و روى به جانب نمازگزاران كرد و گفت : هر كس مرا دوست دارد به اندازه وسعش در اين عبا پول بريزد ، آنگاه خود آنجناب در صف نمازگزاران گشت و براى آن فقير كمك قابل توجهى از مردم گرفت ! ! راستى بجاى اين كه اين موارد را حلم بناميم بهتر است معجزه اخلاقى بگوئيم كه اين گونه اخلاق هم سوئى با اولياء و انبياء الهى است .

من الهى بنده عشقم كه آزاد از جهانم *** در گلستان طبيعت بلبلى بى آشيانم
عاشقى آواره كوى حبيبى دلفريبم *** عاقلى ديوانه وصل نگارى دلستانم
روز و شب در خلوت دل با خيالش هم نشينم *** آفرين بر دل كه بنمودى نشان زان بى نشانم
كرده لطفش ايمن از جور سپهر كج مدارم *** داده مهرش پرتوى افزون زماه آسمانم
شوق دلبر برده از دل كينه و حرص و غرورم *** لطف جانان كرده از شرك و ريا پاكيزه جانم
از بلاى نفس مكار ايزدم آزاد سازد *** وز جفاى چرخ غدار آورد خط امانم
داده زيبا گلرخى دامن بدست خار عشقم *** كرده رعنا قامتى فارغ زسرو بوستانم
بى خبر از فتنه چشم پريرويان شهرم *** بى نياز از ناز ابروى نكويان زمانم
مهر آن ماه حصارى مى برد در كوه و دشتم *** عشق يار لا مكانى مى كشد در لا مكانم
امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) در دنباله روايت باب حلم مى فرمايد :

حلم و بردبارى در پنج موقعيت صورت مى گيرد : در موقعى كه بزرگى و عزت داشته ، و اكنون خوار و كوچك شده ، در حالى كه راست مى گفته و اكنون متهم به دروغ گشته ، در مرحله اى كه دعوت بسوى حق مى كرده اهانت شده ، و در وقتى كه جرم و گناهى نداشته از سوى مردم آزاد و اذيت ديده ، در زمانى كه مطالبه حق نموده ولى با او مخالفت شده ، در اين پنج مورد كه نقطه جوشيدن غضب است جاى حلم ورزيدن و نشان دادن بردبارى است .

شخصى حليم در اين پنج صورت با كمال حوصله و وقار بردبارى ورزيده ، و كمترين تزلزل و حالت ناراحتى پيدا نمى كند ، و بردبار بودن انسان از اين موارد معلوم مى گردد .

و سزاوار است كه انسان حليم با شخص سفيه به سئوال و جواب نپردازد ، بلكه از او اعراض نمايد ، و چون اعتراض به اهل جاهل را پاسخ نگويد از ديگران يارى و موافقت بيند ، اما جواب دادن و بحث كردن با نادان مانند هيزم گذاردن در آتش است كه شعله آتش را بيشتر و برافروخته تر خواهد كرد .

رسول خدا فرمود : مؤمن مانند زمين است كه همه از آن استفاده مى برند ، و آزار و اذيت و مزاحمت آنان نيز در روى همين زمين صورت مى گيرد .

در شرح مصطفوى آمده : صفت حلم در مقابل غضب است ، و در اثر صبر و تواضع و خضوع حاصل مى شود ، و خضوع و فروتنى حاصل نمى گردد مگر پس از تحقق حقيقت توحيد و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال ، و چون انسان خداوند توانا را مؤثر و محيط و حاكم مطلق و سلطان حقيقى بر همه موجودات ديد ، قهراً از خودبينى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته و پيوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلت و تسليم و تفويض و رضا و صبر زندگى خواهد كرد ، اين است كه در روايات شريفه علم توام با حلم ذكر مى شود ، يعنى علمى كه توام با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى دور باشد .

حضرت صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد :

آن كس كه صبر و تحمل بر جفا و آزار مردم نكند ، به رضاى پروردگار نائل نشود ، زيرا خشنودى حق آميخته و توام با جفاى خلق است .

حكايت شده كه مردى با احنف بن قيس درشتى كرد و گفت منظورم توئى ، احنف در پاسخ گفت : من در برابر تو و حرفهاى زشت بردبارى نشان مى دهم .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : برانگيخته شده ام و براى بردبارى مركز و مركبم ، و براى دانش معدنم و مسكن و محل صبرم .

و حقيقت حلم اين است كه ، از كسى كه در حق تو بدى كرده درگذرى در حالى كه قدرت بر انتقام دارى ، چنانكه در دعا وارد شده :

خدايا فضل تو وسيع تر و حلم تو برتر از آن است كه به سبب سوء عمل مرا مؤاخذه كنى و به خطاى من مرا خوار و ذليل نمائى .

الهى همه ما را به صفات حسنه زينت ده ، و از رذائل اخلاقى نجات بخش ، آنچه بين ما و تو حجاب است از روى قلب و روح ما بردار و ما را به آنچه از سخن خوب مى گوئيم و مى نويسيم عمل كننده قرار بده ، كه اگر به خوب گوئيها و خوب نوشتن ها آراسته نباشيم به فرداى قيامت در محضر تو و عباد خالصت شرمسار و روسياه خواهيم بود .

در پايان اين روايت لازم است جهت درس و عبرت و پند و موعظه داستانى عجيب از حلم و بردبارى معلّم اخلاق و اسوه تقوا وجود مقدس ملا مهدى نراقى صاحب كتاب با عظمت جامع السعادات كه از بهترين كتب اخلاقى است نقل كنم .

داستانى عجيب از حلم و بردبارى ملا مهدى نراقى
پس از آن كه وجود مقدس ملا مهدى كتاب بسيار با ارزش « جامع السعادات » را در اخلاق نوشت و نسخه هاى آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد ، نسخه اى از آن كتاب بدست بزرگ مرد شيعه ، جامع فضائل و كمالات سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كياست و مرجعيت بود رسيد .

سيد از ديدن آن كتاب كه از بهترين كتب اخلاقى بود در شگفت شد و آرزو كرد روزى به ديدار مؤلف آن گنجينه پر قيمت موفق گردد .

ملا مهدى نراقى در آتش اشتياق زيارت ائمه طاهرين مى سوخت ، از خداى بزرگ مى خواست كه به اعتاب مقدسه مشرف شود ، حضرت حق توفيق زيارت نجف و كربلا و كاظمين و سامرا را نصيب آن عبد صالح كرد .

آن انسان والا و وارسته وارد نجف شد ، بر اساس رسوم ديرينه تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاّب از آن حضرت ديدن كردند و آن جناب به بازديد همه شتافت ، تنها كسى كه از آن مجسمّه اخلاق ديدن نكرد سيد مهدى بحرالعلوم بود ! !

نجف از اين واقعه شگفت زده شده بود ، همه از هم مى پرسيدند علّت اين كه بحرالعلوم به ديدن نراقى نرفت چه بود ؟ !

نراقى بزرگوار احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست و سپس فرمود بر ما لازم است از اين بزرگ مرد علم و عمل ديدن كنيم .

از اينكه نراقى مى خواست به ديدن بحرالعلوم برود همه تعجب كردند ، آن جناب به منزل سيد رفت ، در آنجا جمعى از علما و طلاّب حضور داشتند ، نراقى وارد مجلس شد همه ورود او را گرامى داشتند ولى بحرالعلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام در برابر او از جاى خود برنخاست و تا پايان مجلس نسبت به نراقى از رعايت احترام و ادب خوددارى كرد ! !

نراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اينكه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت ، قضيه برخورد بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد ، آرى براى همگان اين موضوع بى سابقه بسيار سنگين بود ، تنها كسى كه از آن مجلس كمترين اثرى برنداشت نراقى بزرگ بود .

پس از چند روز كه از بازديد بحرالعلوم خبرى نشد ، باز وجود مبارك نراقى به ديدار او شتافت و سيد به گونه مجلس اوّل و شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد ، مجلس دوم هم بدون اينكه در نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد ، باز هم سيد به بازديد نراقى نرفت .

سفر نراقى رو به پايان بود ، نجف از آن پيش آمد در بهت و حيرت بود ، نراقى در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت آن مرد الهى شتافت ، چون وارد منزل شد علما و طلاب ديدند سيد بحرالعلوم با حالى عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بنده اى در برابر مولا در آغوش گرفت . و عجيب و غريب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كد و وى را تا داخل منزل برد ، و چون شاگردى در برابر استاد نراقى نشست و در كمال خضوع و تواضع از آن حضرت پذيرائى كرد .

پس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و برخورد اخير را از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند ، آن جناب جواب داد من كتاب با عظمت « جامع السعادات » را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى نظير ديدم ، آرزو داشتم مؤلف آن را ببينم و وى را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضائل اخلاقى نوشته در خود او هست يا نه ، كه وى را در آن دو مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بينى بالائى برخوردار است ، و از اين جهت در مجلس سوّم كمال احترام و ادب و خشوع و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكره اخلاق و مجسمه عمل صالح است .

به قول الهى آن عارف شيفته و آن رادمرد دل آشفته ، و آن شيداى عشق ، و آن مجسّمه عرفان و اخلاق :

پرسند الهى كيستى ديوانه عشق *** مستى خرابى ساكن ميخانه عشق
بر ما فقيران غير آن سلطان كه بخشيد *** گنج شهود و افسر شاهانه عشق
بر ما گدايان سر كويش عطا كرد *** آن شاه شاهان گوهر يك دانه عشق
گنجى است عشقت اى جمال آراى عالم *** پنهان به كنج اين دل ويرانه ى عشق
عين است و شين و قاف و بس درس و كتابم *** ناموختم درس ديگر فرزانه عشق
گيتى مسافرخانه عشق است و خوش باش *** اين يك دو روز اندر مسافرخانه عشق
نازگل و سنبل مكش تا مى توان ديد *** در باغ حسنش نرگس مستانه عشق
با آشنايان گو حديث عشق ما را *** اين قصه نتوان گفت با بيگانه عشق
شمع رخ افروز اى صنم تا ما بسوزيم *** زين شمع كى پروا كند پروانه عشق
سوداى زلف و خال دلبر از ازل خواند *** سيمرغ جانم را دام و دانه ى عشق
كاشانه عشق است دل يا رب نگهدار *** روشن بنور معرفت كاشانه عشق
وقف گدايان سر كوى تو كردند *** ملك رضا و شادى شاهانه عشق
اين ره بپاى عقل و دانش كى شود طى *** رو با جنون و همت مردانه عشق
رندى كه آنجا مِىْ زد از ناب الستى *** اينجا شود دُردى كش ميخانه عشق
چون سينه صد چاك از غمش كردند رستند *** دل در خم زلف بتان چون شانه عشق
شرط است در راه طلب بگذشتن از جان *** تا جان ديگر بخشدت جانانه عشق
خواهى الهى زنده جاويد گردى *** تسليم دلبر كن ديوانه عشق
خواهى كه نوشى صافى صهباى وصلش *** يك عمر شو دردى كش خم خانه عشق