گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد يازدهم
باب شست و هشتم در شناختن پيامبران است


قَالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اِنّ الله تَعالى مَكَّنَ أنْبِياءَهُ مِنْ خَزائِنِ لُطْفِهِ وَكَرَمِهِ وَرَحْمَتِهِ وَعَلَّمَهُمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَاَفْرَدَهُمْ مِنْ جَميعِ الْخَلائِقِ لِنَفْسِهِ .
فَلا يُشْبِهُ اَخْلاقَهُمْ وَاَحْوالَهُمْ اَحَدٌ مِنَ الْخَلائِقِ اَجْمَعينَ اِذْ جَعَلَهُمْ وَسائِلَ سائِرِ الْخَلْقِ اِلَيْهِ وَجَعَلَ حُبَّهُمْ وَطاعَتَهُمْ سَبَبَ رِضاهُ وَخِلافَهُمْ وَاِنْكارَهُمْ سَبَبَ سَخَطِهِ .

وَاَمَرَ كُلَّ قَوم وَفِئَة بِاتِّباعِ مِلَّةِ رَسُولِهِمْ وَأبى أنْ يَقْبَلَ طاعَةً اِلاّ بِطاعَتِهِمْ وَتَبْجيلِهِمْ وَمَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِمْ وَحُبِّهِمْ وَوَقارِهِمْ وَتَعظيمِهِمْ وَجاهِهِمْ عِنْدَ اللهِ تَعالى .
فَعَظِّمْ جَميعَ أنْبِياءِاللهِ تَعالى وَلا تُنْزِلْهُمْ مَنْزِلَةَ اَحَد مِمَّنْ دُونَهُمْ ، وَلا تَتَصَرَّفْ بِعَقْلِكَ في مَقاماتِهِمْ وَاَحْوالِهِمْ وَاَخْلافِهِمْ اِلاّ بِبَيان مُحْكَم مِنْ عِنْدِاللهِ تَعالى وَاِجْماعِ اَهْلِ الْبَصائِرِ بِدَلائِلَ يَتَحَقَّقُ بِها فَضائِلُهُمْ وَمَراتِبُهُمْ .

أضَلَّهُمُ اللهُ وَأعْمى أبْصارَهُمْ .
وَأتى بِالْوُصُولِ اِلى حَقيقَةِ مالَهُمْ عِنْدَاللهِ تَعالى .

وَاِنْ قابَلْتَ اَفعالَهُمْ وَاَقْوالَهُمْ بِمَنْ دُونَهُمْ مِنَ النّاسِ فَقَدْ اَسَأْتَ صَحْبَتَهُمْ وَأنْكَرْتَ مَعْرِفَتَهُمْ وَجَهِلْتَ خُصُوصِيَّتَهُمْ بِاللهِ وَسَقَطْتَ عَن دَرَجَةِ حَقائِقِ الاْيمانِ وَالمْعْرِفَةِ ، فَاِيّاكَ ثُمَّ اِيّاكَ .
امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به مهم ترين موضوع و پرمنفعت ترين حادثه كه در تاريخ انسان رخ داده يعنى مسئله نبوت و انبياء اشاره مى فرمايند .

نبوت انبياء و وجود مبارك پيامبران يعنى حقيقتى كه در پرتو آن توحيدقيامت و تمام حقايق ملكوتى و واقعيات آسمانى شناخته شد ، و از بركت آن درهاى سعادت دنيا و آخرت به روى انسان گشوده گشت .

اگر انبياء الهى نبودند ، حقايق آسمانى و مسائل قدسى و واقعيات معنوى شناخته نمى شد و دست احدى از عالميان به معنويات و ثمرات آن نمى رسيد .

آنان كه جداى از انبياء در فلسفه و حكمت رنج فراوان بردند و هزاران سال است به تدوين مسائل مشغولند و هزاران كتاب در اين زمينه بيادگار گذاشتند ، خود انصاف بدهيد كه اين راه را تا كجا توانستند طى كنند ، به كتابخانه ها و كتب اينان مراجعه كنيد ، ببينيد هنوز كه هنوز است در مسائل اوليه حكمت با خود اختلاف دارند ، و از ارائه مسائلى كه حلال مشكلات بشر باشد ، و در جهت سلامت قلب و اخلاق و عمل بشر بكار آيد عاجز بوده و هستند .

كدام فيلسوف و حكيمى كه فلسفه و حكمتش جداى از نبوت تدوين شده مى تواند خودش اسوه حيات واقعى در عالم زندگى و كتابش راهگشاى مشكلات مادى و معنوى باشد ؟ !

بشر جداى از نبوت انبياء و راه نورانى پيامبران از يافتن حقايق معنوى مسائل با عظمت ماوراء طبيعت ، و شناخت توحيد عاجز بوده و هست .

شما فقط يك ساعت و بلكه كمتر در زندگى فرد و خانواده و جامعه جداى از نبوّت و فرد و خانواده و جامعه متصل به نبوت دقت كنيد تا صدق اين مقال براى شما روشن شود ، و موقف و موقعيت با عظمت انبياء براى شما معلوم گردد .

آن كه بحقيقت در رابطه با انبياست داراى قلب سليم ، انديشه پاك ، اخلاق حسنه و عمل صالح است و وجودش براى خانه و جامعه ، و براى فرد و ملّت منبع خير و بركت است ، اگر به دانش برسد دانشمندى بصير و آگاهى ورع معلّمى دلسوز و مرشدى روح بخش و كانونى از نور مى گردد ، اگر به مال برسد ، انفاق گرى عاشق ، صدقه دهنده اى صادق ، دستگيرى جان بخش ، و فداكارى مهربان و خلاصه حلاّل مشكلات دردمندان و مستمندان و بى نوايان مى گرددبراى شب تاريك محتاجان چراغى پرفروغ و شمعى سوزان مى شود ، اگر به حكومت و مقام برسد ، انسانى رعيت نواز ، حاكمى عادل ، كارگردانى بيدار ، چوپانى بينا ، و دادگرى باوفا ، و گيرنده حق مظلوم از ظالم از آب در مى آيد .

آن كه با نبوت انبياء رابطه ندارد ، اگر به دانش برسد ، همانند دزدى مى شود كه براى غارت كردن گزيده ترين كالا با چراغ آمده ، و مانند گرگى است كه به گله زده از اضلال و گمراه كردن عباد حق و تحميل فرهنگ شيطانى و مادى خود بر جامعه انسانى ابا نمى كند !

اگر به مال برسد دچار حرص و بخل و طمع مى شود و مانند زالو بجان مظلومان و محرومان افتاده و از مكيدن خون آنان لذت مى برد و براى دستبرد به اموال عمومى و حق محرومان از هيچ جنايتى فروگذار نمى كند .

اگر بمقام برسد خون و جان و مال و هويّت و حيثيت و آبروى انسانها را مباح كرده ، و صد اسبه به حيات آرام مردم تاخته و از آتش زدن به فضاى زندگى ديگران غرق در لذت گشته و از اينكه بخاطر مقامش هزاران انسان بى گناه با زن فرزند خود طعمه آتش سلاحش شوند روگردان نخواهد شد ! !

تاريخ بشر را در قلمرو فرد و اجتماع همين دو گروه تشكيل داده اند : آنان كه فضاى زندگى و جان و قلب خود را به نور نبوت روشن كردند ، و تا توانستند به بندگان الهى در هر جهت خدمت نمودند ، و آنان كه قلب و جان و فضاى حياتشان سراسر ظلمت و تاريكى بود و تا توانستند و تا جائى كه نفس داشتند به بندگان الهى هجوم برده و از هيچ جنايت وحشتناكى فروگذار نكردند ! !

بدون شك اگر نبوت انبياء نبود ، يا امروز از نسل بشر آثارى وجود نداشت يا اگر داشت از نظر كيفيت زندگى با هيچ جنگلى قابل مقايسه نبود .

من در اين فصل بسيار مهم ابتدا به ترجمه اصل حديث اقدام مى كنم سپس به شرح مفصل مسئله از طريق قرآن و روايت و مسائل عقلى مى پردازم ، باشد كه خداوند بزرگ و پروردگار مهربان دل ما را به نور نبوت منور كند و جان و قلب ما را بحقايقى كه از آن پيشوايان راه حق بجا مانده آراسته فرمايد ، و از اين طريق راه سعادت دنيا و آخرت را بما بنماياند و از چاه طبيعت و زندان مادّيت بدرآورده ، به فضاى امن ملكوت و بارگاه قدس و جبروت برساند .

الهى جدائى از انبياء محصولى غيز خسارت و ضرر ندارد خداوندا دورى از انبياء غير از ضلالت و گمراهى چيزى نيست ، پروردگارا به سوط درون عاشقان به حقيقت اهل حقيقت ، و به عبادت عباد و زهد زَهاد ، و صدق صادقان ، و نور عارفان ، و گريه با قيمت شب زنده داران ، و توفيق شناخت انبياء و بهره گيرى از دستورات و كتاب آسمانى آنان را براى آراسته شدن جان ما بحقايق و پيراسته شدن قلبمان از رذائل به ما عنايت فرما ، كه ما را جز حضرت تو در اين راه يارياورى نيست يا غياث المستغيثين .

اين عاجز درمانده و خسته مانده ، و محروم از فيض به پيشگاه مقدس حضرت حق از باب عجز و زارى عرضه داشته ام :

دل ما جايگه آتش سوزنده تست *** جان ما آينه صورت فرخنده تست
سود ما غير غمت نيست ببازار وجود *** جمع ما خاك نشينان به وفا بنده تست
به شبستان جهان جمله به ظلمت غرقيم *** نور ما پرتو ما از رخ تابنده تست
نيست ما را به جهان ارزش اظهار وجود *** ارزش ما همه از گوهر ارزنده تست
به سراپرده عشقت همه جمعيم و خوشيم *** كه همين جمع از آن زلف پراكنده تست
شيوه ما گنه و هر قدم ماست خطا *** همه سرهاست بزير و همه شرمنده تست
جان ناقابل ما زآتش عشقت تو بسوز *** سوز جانها همه از سوز گدازنده تست
بنواز اين دل مسكين همه از لطف وكرم *** كه كرامت بتو سوگند برازنده تست
ترجمه حديث باب معرفت انبيا
خداوند بزرگ از باب عشق و شفقت و فرط مهربانى به بندگان از خزائن لطف و كرم و رحمت خود انبياء را براى هدايت خلق مبعوث به رسالت كرد و آن هاديان راه حق را بسوى عباد خود فرستاد .

دانش و بينش و آگاهى و بصيرت نسبت به تمام امور را از غيب علمش خزينه دانشش به آنان مرحمت فرمود ، تا جائيكه آن بزرگواران در تمام زمينه هاى حيات از جهت معرفت سرآمد تمام عالميان شدند .

آن آراستگان به حقايق را از ميان تمام مردم عالم به عنوان بندگان خاص عباد مخلص براى خود برگزيد ، چون كه آنان را نفس و جانى بود در غايت تنزّه پاكى و صفا و نورانيت و قلبى بود مالامال از معرفت و عشق بحضرت ربّ .

هيچ آفريده اى از نظر احوال و اخلاق شبيه انبياءِ خدا نيست ، كه آنان از نظر حال و احوال و خُلق و اخلاق ، و درستى و راستى ، و فضيلت و فضائل ، و علم آگاهى و بصيرت و بينش سرآمد تمام عالميانند .

انبياء را واسطه بين خود و خلق خود قرار داد ، تا مردمان بسبب اتصال علمى عملى به آن بزرگواران از فيوضات الهيه و حقايق رحمانيه بهره مند شوند ، و اطاعت از آن پيشگامان و پيشروان راه شريعت و طريقت و حقيقت را موجب رضا و خوشنودى خو ، و مخالفت با آنان را سبب سخط و غضب و خشم خود قرار داد .

اطاعت از هر پيامبرى را تا پيامبر ديگر مبعوث به رسالت نشده بر امت آن پيامبر واجب و لازم دانست ، و به آنان ابلاغ كرد كه اطاعت از پيامبرتان اطاعت از من تعظيم رسول من تعظيم من و معرفت حرمت او معرفت حرمت من وعشق به او عشق به من و احترام به او احترام به من و شناخت مرتبه او شناخت مرتبه من است .

خداوند عزيز تمام انبياء را بزرگ و عظيم دانسته ، تو نيز به پيروى از حق همه انبياء را عظيم و بزرگ بدان و نسبت به آن بزرگواران حق احترام را رعايت كن احدى را در هيچ برنامه اى با آنان مقايسه مكن ، كه آنان در هيچ زمينه اى نظير و شبيه و مانند ندارند .

بدون تكيه بر حجت قوى و دليل عقلى و نقلى و قرآن و حديث ، نسبت به مقامات و احوالات و اخلاق آنان نظر مده ، كه نظر درباره آنان بدون اتكاء به برهان قوى نظرى فاقد ارزش است .

عقل به تنهائى راه به شناخت مقام و حال و عظمت و بزرگى آن بزرگواران ندارد به اين خاطر حركت با پاى عقل تنها بجائى نميرسد .

خداوند به چاه بدبختى دراندازد آنان كه در حق انبياء بدون تكيه بر برهان الهى نظر دادند ، و چشم دلشان را كور كند ، آنان كه خواستند بدون چراغ الهى در حق پيامبران اظهار نظر كنند .

كجا به حقيقت آن بزرگواران ميتوان رسيد ، كه هر دستى از رسيدن به مقام آن ان كوتاه و هر پائى لنگ است ، چگونه قدر و قيمت آنان را مى توان يافت كه آنان در نزد حق از قرب منزلت خاص برخوردارند ؟ !

اگر آنان را با كسى در افعال و اقوال مساوى و برابر بدانى به گناه خطرناكى و به عمل بسيار بدى دچار شده اى ، علاوه مقام آن بزرگواران را منكر شده ،امتيازات الهى آنان را پنهان داشته اى ، در اينصورت از درجه ايمان و حقايق آن و از مدار معرفت خارج گشته و بنده ناسپاس و بدبختى شده اى . بر تو باد ، بر تو باد از اينكه بدون حجت قوى و برهان جلى در حق آن عباد پاك و بندگان مخلص حق اظهار نظر كنى .

اين شرمند مسكين و سرافكنده مستكين به محضر مقدس رسول اسلام (صلى الله عليه وآله)عرضه داشته ام :

عزيز آن جان كه جانانش تو باشى *** قوى آن دل كه سلطانش تو باشى
بلند آن سر به عالم گردد اى دوست *** كه باشد گوى و چوگانش تو باشى
به محصول ابد خواهد نشستن *** درختى را كه دهقانش تو باشى
غنى هر دو عالم گردد آن كس *** كه در يك لحظه احسانش تو باشى
سر و سامان بگيرد در دو عالم *** هر آن دل را كه سامانش تو باشى
چمن آرا شود هر گل كه در عشق *** در اين عالم گلستانش تو باشى
شود روشن تر از خورشيد عالم *** هر آن جانى كه عرفانش تو باشى
دهد جان هم چو مسكين بى محابا *** هر آن عاشق كه مهمانش تو باشى
ضرورى ترين نياز انسان نياز به انبياست
دنيا منزلى از منازل است كه انسان در اين منزل هيچ چاره اى ندارد جز اينكه به حالت اجتماع زندگى كند .

در اين منزل نيازمند به سلامت بدن و بقاء نسل است ، براى سلامت بدن بقاء نسل محتاج به جلب علل حفظ سلامت بدن و بقاء نسل و دفع مهلكات مفسدات بدن و نسل است .

علل حفظ سلامت بدن و بقاء نسل ، مواد غذائى ، مواد پوشاكى ، و تأمين مسكن و ازدواج است ، و هر يك از اين موانع و مهلكات و مفسداتى دارد كه انسان تا هست بايد با علل خرابى و فساد مبارزه كند .

تأمين مواد غذائى و پوشاكى و مسكن احتياج به توليد و خريد و فروش دارد ، در اين جهت پاى دامدارى ، كشاورزى ، صنعت و تجارت به ميان كشيده مى شود و اين همه احتياج به تعاون و همكارى و كار دسته جمعى دارد ، و اين احتياج به تعاون و همكارى است كه اساس تمدن و سياست و ايجاد دولت و حكومت را اقتضا مى كند .

از طرفت نفس بشر نفسى بى نهايت خواه است ، و اين حالت بى نهايت خواهى بر اساس حكمت خداوندى به نفس عنايت شده ، و اين بى نهايت خواهى بايد متوجه عالم معنى و ملكوت باشد تا انسان در پايان مسافرتش در منزل دنيا به مقصد اعلى و هدف اَسنى كه لقاء قرب حضرت الله است برسد .

ولى چون اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان در ادوار تاريخ حالت بى نهايت خواهى را علاقه داشتند متوجه امور مادى كنند نمى توانستند به مقدار حق خود نسبت به خوراك و پوشاك و مسكن و شهوت قانع باشند ،نمى خواستند قبول كنند كه هر انسانى را بر سر اين سفره حقّى است ، و اگر مى گذاشتند به اين صورت زندگى كند فضاى حيات بطور دائم دچار آشفتگى و اضطراب خون ريزى و تجاوز و قتل و غارت مى شد ، از اين رو از همان روزگار نخست احتياج و نياز شديد به قانون يعنى برنامه هائيكه كنترل كننده آزادى خواهيهاى غلط باشد حس كردند و پياده شدن قانون را هم درگرو يك قدرت عادلانه حاكم بر اجتماع دانستند .

در اين قسمت از مسئله يعنى احتياج به قانون و نياز به حكومت عادل احدى از عقلاى عالم و اهل وجدان و انصاف از روزگاران اول تا امروز شك و ترديد ندارد ، دعوا در اين است كه چه كسى بايد قانون وضع كند و چه قدرتى بايد خيمه حكومت و امارت بزند ؟

وجود مقدس حضرت حق مسئله قانون گذارى را در حدى كه تمام جوانب حيات انسان را از قلب و نفس و روح و بدن و خانواده و اجتماع شامل گردد بنحوى كه او را در تمام جهات رشد دهد ، و برپا كردن يك حكومت صددرصد عادلانه و حكيمانه را در قدرت بشر نميداند ، ولى ازخدا بى خبران و بعبارت حقيقى تر متكبران از حق جعل قانون و برپا كردن حكومت را حق خود ميدانند .

خداوند منبع قانون را خود و انبياء و ائمه طاهرين معرفى مى كند ، و برپائى حكومت و امارت را وقف حريم مقدس خود و انبياء و ائمه دانسته ، و اين همه را بر اساس عشق به انسان و در طريق جلب منفعت و دفع ضرر از دامن حيات او انجام ميدهد ، چرا كه حضرت او در جعل قانون و ايجاد حكومت فقط و فقط رشد و تكامل بشر و رسيدن او را به بهشت ابد و جنّت لقاء و وصال مى خواهد ،در مسئله قانون گذارى و جعل حكومت در صورت اطاعت بشر نفعى عايد او نيست كه او غنى حميد است و در صورت عصيان انسان ضررى متوجه او نيست كه عزيز و قادر است .

ولى بى خبران منبع قانون را علم و سواد و عقل عليل خود ميدانند ، و برپايى حكومت را حق خود دانسته و كار خود مى دانند .

قانون حق بوسيله كتب آسمانى و بخصوص قرآن مجيد و بيانات انبياء و ائمه كه انعكاسى از وحى است و اجتهاد فقهى واجد شرايط در زمان غيبت به جميع مردم عالم ابلاغ مى گردد ، و براى پياده شدن قانون جهت بسط قسط و عدل انبياائمه از طرف حضرت حق مأمور به بر پا كردن حكومت و شئون آن مى گردند و در زمان غيبت فقهاى عظام مسئوليت بر پا كردن حكومت را بعهده مى گيرند حكومتى كه سستى در بپا كردنش مساوى با هدم دين و تعطيل قانون و هلاكت انسان است .

ولى قانون بشرى از طرف مجالس مقنّنه كه مركز نشست و برخاست عده اى كم سواد و بى مهر به انسان و محدود به شهوات و غرائز شيطانى و ابليسى است كه اعلام مى شود ، و هم آنان از طريق آراء مردم كه ريشه در هزار دوز و كلك دارد ايجاد حكومت مى كنند ، اگر قلدر و زورگو و ستم كارى زودتر از آنان دست به بر پا كردن حكومت نزند ! !

در حكومت انبياء و ائمه بطور مستقيم قانون الهى از طرف آنان اعلام و بوسيله دستياران حكومت به اجرا گذاشته مى شود و شخص حاكم با بودن پيامبر يا امام معصوم خود پيامبر يا امام است كه مستقيماً از جانب حق منصوب است و نيازى به مجلس مقنّنه نيست .

در غيبت انبياء و ائمه يعنى در اعصارى كه انبياء و ائمه بخاطر شهادت يا مرگشان و يا غيبت امام دوازدهم در جامعه نيستند ولايت بر جامعه برعهده ولى فقيه و عادل و مدير و مدبّر و بصير به اوضاع زمان است كه از طرف خدا و پيامبرائمه شرايطش معرّفى شده و براساس آن شرايط بر مسند ولايت قرار مى گيرد .

در زمان ولى فقيه كه در حقيقت خليفه خدا و رسول و امام معصوم در جامعه است همراه با شرايط لازم تشكيل حكومت داده مى شود ، حكومتى متكى بر آراء مردم مؤمن و متدين و مسلمان ، حكومتى عادل و الهى و با انصاف و خدمتگزار ، كه اگر در اين جهت انحرافى رخ دهد و حكومتى بدون شرايط تشكيل شود از طرف فقيه مردود علام مى گردد و خيمه آن هنوز نزده برچيده مى شود .

در سايه آن حكومت اسلامى متكى به ولى فقيه مجلس مقنّنه بوجود مى آيد كه در آن مجلس براساس قرآن و سنت و نياز واقعى مردم جعل قانون مى شود ،آن قانون قبل از ابلاغ به دولت و مردم به شوراى نگهبان كه اجتماعى از مجتهدين متخصص تعيين شده از طرف ولى فقيه است احاله مى گردد تا تطابق صددرصد آن را با قرآن و سنت بررسى كنند آنگاه به مدار عمل بيندازند .

در حقيقت منبع اصلى قانون براساس تمام نيازهاى مادى و معنوى مردم در فرهنگ الهى حضرت حق ، و حكومت و اجراى قانون برعهده انبياء و ائمه و ولى فقيه است .

ولايت فقيه بر مردم در هر عصرى از اعصار غيبت شعاعى از ولايت امام معصوم ، و ولايت امام معصوم شعاعى از ولايت پيامبر و ولايت پيامبر شعاعى از ولايت حضرت الله بر جامعه انسانى و نظام هستى است .

قانون در كتاب الهى بخاطر علم و حكمت و عدل قانون گذار كه احاطه بر غيب و شهود عالم و بر باطن و ظاهر هستى و نيز احاطه به تمام نيازهاى درونى برونى بشر دارد ، صددرصد به نفع انسان ، و حكومت تعيين شده از طرف آن قانون گذار كه حضرت الله است يك حكومت صددرصد برحق و عادل حكيم است ، و انسان در سايه آن قانون و آن حكومت بدون ترديد به خير دنيا و آخرتت و سعادت دارين و حيات طيبه و لقاء و وصال و قرب حضرت حق مى رسد .

در زمينه آنكه قانون و ريشه هاى آن حتماً بايد از طرف خدا باشد ، چون كسى مانند حضرت او به مصالح و مفاسد حيات آگاه نيست و آگاهى جناب او محيط به كل شىء است ، و اينكه تعيين حكومت بايد تا قيامت از جانب او باشد ، تا بدينوسيله انسان به رشد و كمال برسد و به سعادت دنيا و آخرت دست يابد به آياتى از كتاب خدا كه سلامت و صحتش و بنيان و اصلش مورد قبول تمام با انصافان دنياست و خود قرآن بر سلامت و درستى اش و اينكه همين مجموعه در دست مسلمانان از طرف حق نازل شده و بدستور خود حق به اينصورت تدوين يافته گواهى مى دهد و استدلال و حكومت و برهان متين و قاطع بر ادعايش مى آورد ، توجه نمائيد .

( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ )(102) .
همه شما انسانها بر زمين براى ادامه زندگى و حيات فرود آئيد ، بدنبال شروع زندگى در زمين هدايت من بر شما خواهد رسيد ، پيرو هدايت من در دنياآخرت از ترس و غصه در امان است .

( قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )(103) .
موسى (عليه السلام) در جواب فرعون كه پرسيد خداوند جهان كيست فرمود : كسى است كه به هر موجودى در مرحله اوّل لباس هستى پوشاند ، و سپس هدايت رهنمائيش را بدرقه راه حيات او كرد .

( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَى . الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى . وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى )(104) .
بنام خداى خود كه برتر از هرچيز است به تسبيح و ستايش مشغول باش ، خدائى كه جهان را آفريد و همه را به حد كمال و استوا قرار داد ، آن پروردگارى كه هرچيزى را قدر و اندازه داد و به راه رشد و كمال هدايت كرد .

( وَاللهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ )(105) .
و خداوند است كه گفتارش را براساس حق مى گويد و به راه درست و صحيح هدايت مى كند .

( قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(106) .
همانا از جانب خدا براى راهنمائى شما نورى عظيم و كتابى بحقانيت آشكار آمد . خداوند مهربان به آن كتاب هركس را كه از پى رضا و خوشنودى او راه سلامت پويد هدايت كند و او را از تاريكى جهل و ظلم و ستم و ضعف و ماديت بيرون آورده به عالم نور ببرد و به راه راست رهبرى كند .

آيات مربوط به مسئله هدايت در قرآن مجيد بسيار زياد است ، شما خود مى توانيد به اين منبع فيض مراجعه كنيد و مسائل عظيم مربوط به هدايت را ببينيد، آنچه در اين آيات مهم است اين است كه آيات شريفه قرآنيه مى فرمايد هدايت وقف حريم حضرت حق است و هدايت حضرت حق مجموعه مقررات و قوانين اوست كه فعلاً در قرآن مجيد قرار دارد و پيامبر و ائمه مفسّر آنند ، و تابع هدايت روى خوف و حزن را در دنيا و آخرت نخواهد ديد ، آرى اگر تمام مردم جهان مطيع حق شوند و قوانين او را بكار بگيرند عدالت و قسط در تمام جوانب حيات تجلى مى كند و خوف و حزن و ترس و غصه و اضطراب و نگرانى در فضاى عدالت و قسط معنا ندارد .

امّا اجراى اين مجموعه مقررات برعهده يك حكومت با قدرت و صددرصد حكيم و عادل است و چنين حكومتى جز در سايه اراده حضرت حق و تعيين او ميسّر نيست . اينك آيات كتاب خدا در زمينه حكومت :

( يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الاَْرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهَ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللهَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ )(107) .
اى داود ما تو را در روى زمين در بين جامعه مقام حكومت و خلافت داديم تا ميان مردم بحق حكم كنى ، پس حكومت خود را براساس حكم به حق در ميان جامعه قرار بده و در اين مقام از هواى نفس بهيچ عنوان پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه كند ، و آنان كه از راه خدا گمراه شوند ، چون روز حساب را در اين گمراهى فراموش كنند در فرداى قيامت به عذاب سخت دچار شوند .

در آيه شريفه دقت كنيد ، حكومت نبى بر مردم حكومت مستقل و براساس هوا نيست ، بلكه حكومت پيامبر در ميان مردم به جانشينى از حق است و قانون آن حكومت قانون خداست و در حقيقت چون مردم با خداوند بزرگ نمى توانند رابطه مستقيم و رودررو داشته باشند ، پاكترين انسان زمان از جانب حضرت حق براى حكومت بر مردم و در حقيقت واسطه بودن بين خلق و خالق انتخاب مى شود تا قانون خدا را در سايه حكومت پرقدرت ولى عادلانه و حكيمانه اش اجرا كند و از اينطريق تمام مردم را از چشمه سار حق و عدل بهره مند سازد .

در اين راستا ببينيد و بحق انديشه و فكر نمائيد كه بين قوانين خدائى حكومت الهى و قوانين بشرى و حكومت دمكراتى و كمونيستى و مشروطه و جمهورى خلق و . . . چقدر فرق است ، كه به تجربه و حقيقت ثابت و مسلم شده ، قوانين الهى و حكومت خدائى باعث رشد و كمال مردم و وسيله ساز سعادت دنياآخرت و زمينه ساز رسيدن مردم به لقاء و وصال خداست و حكومت هاى بشرى و قوانين مادى باعث انحطاط مردم و وسيله ساز شقاوت دنيا و آخرت انسان زمينه ساز دورشدن مردم از تمام واقعيات و حقايق الهى و انسانى است ، باز هم اگر باور نكرديد به زندگى مؤمنان واقعى چه در جهت مادى و چه در جهت معنوى بنگريد و يا وضع حال و عقيده و اخلاق و عمل آنان را در قرآن و كتب حديث و تاريخ مطالعه كنيد و زندگى مردم شرق و غرب را در سايه مقررات بشرى و حكومت هاى ظالمانه قلدران و ستمكاران ملاحظه كنيد ! !

اين خلافت از خدا در ميان مردم و حكومت براساس قانون الهى تنها مخصوص داود نبوده كه از آدم تا خاتم بدلالت آيات قرآن و از خاتم نبوت تا خاتم ولايت ، و از ختم ولايت تا به امروز و از امروز تا قيامت برعهده همه انبياء و ائمه و فقهاى جامع الشرايط بوده و هست و خواهد بود .

( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ )(108) .
خداوند ابراهيم را به بسيارى از امور در معرض ابتلاء و آزمايش قرار داد ، ابراهيم از تمام امتحانات بسيار سخت الهى سرفراز بيرون آمد ، از پس آن همه ابتلاء به ابراهيم ابلاغ شد من تو را پيشواى همه انسانها قرار دادم ، ابراهيم عرضه داشت اين پيشوائى و حكومت در فرزندان من هم هست ، خطاب رسيد اين رهبرى و پيشوائى از آنِ فرزندان صالح و شايسته تست كه عهد حكومت امامت من هرگز بمردم ستمكار نخواهد رسيد ! !

آرى ابراهيم و فرزندان صالحش كه انبياء خدا و پيامبر اسلام و امامان شيعه هستند با تمام وجود به قوانين الهى عمل كردند و از طريق عمل به رشد و كمال الهى رسيدند ، و بخاطر آن رشد و كمال صلاحيت پيشوائى بر جامعه و تشكيل حكومت پيدا كردند ، و به احدى از صالحان حق بركنار بودن از تشكيل حكومت داده نشد ، كه برپا كردن حكومت حق براساس آيات قران بر صالحان از اوجب واجبات و در رأس تمام فرائض است گر چه عافيت طالبان و مشركان و كافران دوست نداشته باشند .

ذريه صالح ابراهيم براساس آيات قرآن همه انبياء پس از او و دوازده امام معصوم شيعه هستند كه حق حكومت و زمينه سازى براى اجراى فرامين حق با آنان بود و آنان هم بدستور حضرت ربّ العزّه براى برپائى حكومت الهى پياده شدن مقررات خداوندى تا لحظه خروج از دنيا بهر قيمتى كه براى آنان تمام شد كوشيدند ، و پس از خود مسئله برپائى حكومت و زمينه سازى براى اجراى فرهنگ الهى را در تمام جوانب حيات به فقهاى جامع الشرايط واگذار كردند .

ما وجوب مسئوليت برپا كردن حكومت الهى و فراهم آوردن زمينه براى پياده شدن تمام مقرردات حضرت حق را از آيه شريفه هفتاد و سوم سوره مباركه انبياء بدست مى آوريم .

( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ )(109) .
آنان را براساس حق و حقيقت و استعداد و لياقت پيشواى مردم قرار داديم تا تمام مردم را به پياده كردن مقررات ما كمك كنند و انجام هركار نيكى را به آنان وحى كرديم و از آنان برپائى نماز و اداء زكات خواستيم كه آنان بندگان واقعى ما هستند .

اگر به همين چند آيه دقت كنيد به اين نتيجه مى رسيد كه هر حكومتى غير حكومت پيغمبر و امام معصوم و ولى فقيه حكومت باطل و حكومت غاصبانه ظالمانه و هر قانونى جز قانون الهى و قانونى كه اصل و پايه اش قانون خداست ، قانون باطل و قانون ضالّ و مضلّ است ، كه در سايه حكومت غصبى قانونى كه وسيله تحكيم آن حكومت غصبى است مردم به ضلالت گمراهى مى افتند و لياقت مقام خلافة اللّهى و انسانيت را از دست مى دهند ، و استعداد و نيروهاى معنوى آنان كشته مى شود و دنياى زندگى تبديل به جنگلى پر از حيوانات وحشى مى شود ، چنان كه زندگى مردم آمريكا و اروپاممالك كمونيستى در سايه حكومت غاصبانه آنان و قوانين مجالس مقنّنه ايشان بيش از اين را نشان نمى دهد ، در اين زمينه به آياتى از كتاب خدا توجه كنيد :

( وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِْيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ )(110) .
هر كس ايمان را ، ايمان بخدا و ملائكه و قيامت و انبياء و كتب آسمانى را تبديل به كفر كند بى شك از راه راست و صراط مستقيم حق منحرف شده است .

اكثر حكومت هاى امروز شرق و غرب و به احتمال قوى تمام حكومت ها غير از حكومت فعلى ايران كه زير نظر ولى فقيهى چون حضرت امام خمينى است از حاكمان و سياستمدارانى تشكيل شده كه به واقعيات الهى كافر و مشركندوكلائى كه براى قانونگذارى از طرف آن حكومت ها به مجالس مقننه مى روند همدست و همراه همان حاكمان كافر و مشركند و بلكه از آنان گمراه تر و كافرترمشرك ترند ، آنوقت ببينيد مى توان حكومت آنان را حكومت صالح و قوانين وضع شده آنها را هادى انسان دانست ؟

آنگونه حكومت ها حكومت ضد خدا و غير واقعى و غاصبانه ، و آنگونه قوانين اكثر ماده و تبصره هايش منحرف از حق و گمراه كننده خلق است .

( وَمَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً )(111) .
هركس به خدا شرك آرد سخت در گمراهى است و از راه نجات و سعادت بسى دور است .

آيا حاكمان حكومت هاى آمريكائى و اروپايى و ممالك كمونيستى مشرك نيستند و شرك آنان در حدّ نهائى نيست !

از اين مشركان حاكم و قانونگذاران مجالس آن حكومت مى توان توقع عدالت و قسط و مهرورزى به انسان و فراهم آوردن زمينه براى سعادت بشر داشت ؟ ! !

( وَمَن يَكْفُرْ بِاللهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً )(112) .
هركس به خداوند و رسول الهى و قرآن و كتبى كه از پيش فرستاده شده و روز قيامت كافر گردد سخت بگمراهى درافتاده و از راه نجات و سعادت دورمانده است .

دقت كنيد تمام حكومت هاى شرق و غرب ، حكومت هاى بريده از حق مجالس مقننه آنان مصداق اين آيه شريفه هستند ، ايمانى به خدا و ملائكه رسول و كتاب و قيامت ندارند و كسى كه فاقد ايمان است و به قيامت حساب وكتاب اعتقاد ندارد چه قدم خيرى براى يك ملت بردارد و چه دلى بحال مستضعفين بسوزاند ، و چه زمينه اى براى رشد واقعى مردم فراهم كند ؟ مگر آبادى ظاهر شهرها ، و درآمد زياد و ماشين سازى و قطارهاى طياره سازى و گستردن سفره بهداشت و بهدارى و رنگ و نقاشى ظاهر زندگى سعادت است ، كه حكومت ها بگويند ما به انسان خدمت كرديم ، مگر كافر و مشرك دست خدمت دارد ؟

بحقيقت قسم دست مشرك و كافر دست ظلم ، خونريزى ، فساد ، بيدادگرى ، غارت ، جنايت ، كشتن استعدادها ، بستن راه سعادت و سلامت و درستى فضيلت و دست خاموش كردن چراغ هدايت و فروغ اصالت است ، باور نداريد با دقتوضع حكومت هاى شرق و غرب و ملّت آنان را بنگريد ، كه من به پيروى از قرآن مجيد دوست ندارم قضاوت جاهلانه و غير حق داشته باشم و داشته باشيد .

شما را به حضرت دوست قسم نظر آن جناب را در قرآن مجيد درباره اينگونه حكومت ها و قوانين وضع شده در مجالس شورا و سنا و كنگره آنان ببينيد :

( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنصَرُونَ وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ )(113) .
اينان پيشوايان ظلالت و گمراهى اند كه مردم را با حكومت و قوانين برنامه هاى خود به آتش دعوت مى كنند ، و روز قيامت كسى آنان را براى نجات از غصب خدا يارى نخواهد كرد ، كه اينان مزاحم انبياء و حكومت حق هستند ؟ و از پياده شدن فرهنگ الهى با تحميل فرهنگ خود ممانعت مى كنند ، در نتيجه اعمالشان آنان را در اين دنيا به لعنت ابدى وصل كرده و در قيامت از زشتكاران به حساب آوريم .

مردم مؤمن و مسلمان در برابر اينگونه حكومت ها و قوانين آنان در صورتيكه بخواهند مزاحم حكومت الهى و مردم مؤمن شوند مسئوليت دارند سخت بايستند و تا ريشه كن كردن آنان بهر قيمتى كه باشد و بفتواى فقيه بيدار زمان حضرت امام خمينى ولو بلغ ما بلغ جهاد و مبارزه كنند و در اين راه با صرف مال تقديم خون پاك بهر مقدارى كه باشد سعى كنند تا شر اشرار و فساد مفسدين و كفر كفار از فضاى كره زمين برچيده شود ( وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ للهِِ )(114) .

قرآن مجيد در زمينه وظيفه مردم در برابر حكومت هاى كفر و شرك و قوانين آنان در صورت ايجاد مزاحمت مى فرمايد :

( فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ )(115) .
با پيشوايان و حاكمان كفر و ضلالت كارزار كنيد كه آنان را عهد و سوگند استوارى نيست ، كارزار و جهاد با آنان تا جائيكه سرجاى خود بنشينند .

دليل ديگر بر نياز ضرورى انسان به وجود انبياء

انسان در ابتداى ولادت استعداد محض است و از هر كمالى عارى و خالى است :

( وَاللهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً )(116) .
خداوند شما را از رحم مادرانتان خارج كرد ، در آنوقت شما عريان از علم دانش و فهم و بينش بوديد .

وسائل كسب دانش و كمال را تا جائى كه لازم بود ، از باب مهر و محبّت در اختيار انسان قرار داد :

( وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَالاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(117) .
براى شما گوش و چشم و قدرت درك قرار داد ، باشد كه شكر نعمت هاى او را بجاى آوريد .

انسانها تا به امروز با وسائل الهى دنبال دانش و علم رفتند ، ولى به اقرار بزرگان از علماى شرق و غرب جز ظاهرى از علم ، آنهم علم مادّيت چيزى بدست نياوردند ، آن را هم كه بدست آوردند در مقابل آنچه هنوز از همين علم ظاهر برايشان آشكار نشده بسيار بسيار ناچيز است ، تا جائى كه گفته اند از الف علم اندكى كشف و از ب تا ياء براى انسان روشن نيست و اين همه را خداوند عزيز در يك آيه خبر داده است :

( وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً )(118) .
و از حقيقت روح تو را مى پرسند ، در پاسخ آنان بگو كه روح بفرمان خداست آنچه از علم به شما داده شده بسيار اندك است و شما نمى توانيد بسيارى از حقايق را با دانش اندك خود درك كنيد .

نه تنها نسبت به حقيقت روح ، انسان را دانشى نيست ، بلكه نسبت به بسيارى از كليات و جزئيات عالم ماده و ظاهر جهان دانش و بينشى ندارد چه رسد به مسائل عالى الهى و حقايق بلند معنوى و مسائل پرارزش ملكوتى ، كه قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد :

( يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ )(119) .
به ظاهرى از امور دنيا آگاهى دارند ، ولى از حقايق ماوراء اين جهان در كمال بى خبرى هستند .

آن وقت ملاحظه كنيد همين علم اندك مادّى در چه ظرفى محدود و كوچك قرار دارد ، خداوند عزيز طبيعت اوليه همه انسانها را از اوّل تاريخ تا قيامت بدينگونه معرّفى مى كند :

( خُلِقَ الاِْنسَانُ مِنْ عَجَل )(120) .
آدمى در خلقت و طبيعت بسيار شتابكار است ، كه اين شتاب جبلّى و فطرى اوست .

( قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لاََمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الاَِنفَاقِ وَكَانَ الاِْنسَانُ قَتُوراً )(121) .
اى رسول ما بگو اگر شما داراى گنجهاى رحمت خدا شويد بازهم همه شما از ترس فقر و خوف درويشى از انفاق بخل خواهيد كرد ، كه انسان طبيعتاً بسيار ممسك و بخيل است .

( إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً )(122) .
به حقيقت انسان موجودى است كه طبعاً حريص و بى صبر است ، چون شرزيانى به او رسد سخت جزع و بى قرارى كند ، و چون مال و دولتى به او رو كند بخل ورزد و منع احسان كند .

( إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً )(123) .
همانا انسان بسيار ستمكار و سخت جاهل است .

ملاحظه كنيد اندك علمى كه از ظاهر امور بدست آمده در ظرف شتاب و بخل شديد ، و حرص و بى صبرى و ظلم و جهل است و شما خود حساب كنيد ، اين علم اندك با اين همه آلودگى چه بلاها به سر انسان مى آورد ، و چگونه انسان با تكيه بر اين علم اندك و اين همه محدوديت و كم ظرفيتى مى تواند بدرك سعادت حقيقى و خير دنيا و آخرت نائل آيد ؟ !

فضاى حيات اكثريت مردم جهان را ملاحظه كنيد ، از شدت فساد و آلودگى ، پستى و بدبختى ، كم ظرفيتى و ظلم ، خيانت و جنايت ، گناه و عصيان ، در عين داشتن اين همه مدرسه و دبيرستان ، دانشكده و دانشگاه ، كتاب و كتابخانه ، معلّم و استاد ، هنرمند و هنرجو ، دانش آموز و دانشجو ، حكومت و قانون ، تيره و تار است و علاج اين همه بدبختى و تيره روزى اگر بدست او ميسّر بود بدون شك تاكنون علاج كرده بودند . اينجاست كه نياز انسان به وجود انسانهائى كه مستقيماً از جانب حضرت ربّ العزّه به ترتيب كامل و جامع آراسته شده اند ، و بينائى بينش آنان مافوق همه انسانها تا قيامت است و علوم اولين و آخرين و دانش ظاهرباطن و مادى و معنوى نزد آنان است و قدرت همه جانبه بر تربيت انسان تاريخ در تمام شئون حيات دارند ، و از همه جهت مى توانند سعادت دنيا و آخرت مردم را تأمين كنند و اين همه عملاً ثابت كرده اند ، به عنوان نياز حياتى و ضرورى حسّ مى شود .

( كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ )(124) .
آرى خداوند مهربان اين چنين بوسيله نبوّت آياتش را براى شما بيان مى كند و حقايق را روشن مى كند ، باشد كه به مقام سعادت و رشد و كمال هدايت شويد .

عزيزان خداوندى كه نظام خلقت و آفرينش و نظام نفس و انفس را بدون هدايت نگذاشته ، هرگز انسان را از نظر معنوى و تربيتى بى هدايت نمى گذارد ، كه انسان در پيشگاه او از بسيارى از موجودات افضل و برتر و بفرموده خود حضرت حق امانت دار الهى و خليفه خداست ، چگونه او را بدون هدايت و راهبر و راهنماى الهى مى گذارد
ويژگيها و صفات انبياءِ عظام الهى
پيامبر آن شخصيت والا و با عظمتى است كه خداوند عليم وى را از ميان تمام مردم زمان يا تمام انسانها از ابتدا تا قيامت براى درك وحى و اسرار غيبىواقعيات مُلك و ملكوت و دريافت احكام شرعى در جهت مصلحت دنيا و آخرت مردم انتخاب كرده و وى را گنجينه و مخزن دانش و بينش و حقايق عالى هستى قرار داده است .

رابطه حضرت حق با انبياء گرام خود گاهى بصورت مستقيم بوده چون رابطه با موسى بن عمران و گاهى بوسيله روح اعظم و امين وحى و گاهى بصورت القاء واقعيات در قلب آن بزرگواران ، كه دو صورت اخير براى تمام پيامبران الهى عموميت داشته است .

قدرت روحى و نفسى و قلبى انبياء از طرف حضرت الله آنچنان بوده ، كه هر وقت اراده مى كردند با غيب عالم و با لوح و قلم و باغيب الغيب هستى تماس برقرار كنند به سادگى و به آسانى براى آنان ميسّر بود ، و تحت همين قدرت روحى و قوت قلبى و صافى نفس هر چه را براى خود و در جهت حيات مردم مى خواستند دريافت مى كردند .

معلّم اول و آخر آنان حضرت ربّ العزّه بود و هيچ بشرى در افاضه دانش علم نسبت به آن بزرگواران دخالت نداشت و اين مسئله بفرموده امام صادق (عليه السلام)در اصول كافى بر اساس اصل قبح ترجيح بلا مرجع ثابت و مسلّم است .

به عبارت ساده تر ، اطاعت از تمام انبياء تا روز قيامت بر تمام انسانها واجب حتم است ، اگر فرض شود كسى در ميان بنى آدم در رشته اى از دانش بخصوص دانش تربيتى و روحى آگاه تر از پيامبران باشد و بر او اطاعت از انبياء واجب و لازم باشد اين وجوب اطاعت ترجيح بلامرجّح است ، يعنى مقدم را مؤخر داشتن و مؤخر را مقدم داشتن و اين تقديم و تأخير در دادگاه با عظمت عقل و وجدان قبيح است ، بنابر اين دانش و معلومات انبياء مافوق معلومات بشر تا روز قيامت است و در جامعه انسانى معلّمى نبوده كه بر انبياء اضافه معلومات داشته باشد تا بتواند بر دانش انبياء بيفزايد ، اين است كه اين طايفه عظيم القدراين نفوس عاليه و ارواح طيّبه معلّمى جز خداى لايزال از روز اول حيات تا لحظه بيرون رفتن از دنيا نداشتند .

معلومات اول زمان و معقولات آخر زمان در دو رشته غيب و شهود در حدّ لازم براى آن بزرگواران چون خورشيد تابان درخشش داشت و اين مسئله بخاطر اين بود كه خداوند عزيز به آن راهنمايان راه حق نفسى به نام نفس قدسى كرامت فرموده بود ، و اين نفس قدسى هم در جهت رشد و كمال خود آنان بود هم در جهت رشد و كمال امّت ها و اقوام روى زمين در تمام ادوار تاريخ .

بر اساس همين نفس قدسى بود كه تمام انبياء در تمام لحظات حيات پرارزش خود از قيد هوا و هوس و از قيد طاغوت و طاغوتيان با كمال قدرت آزاد زيستند و جز در پيشگاه حضرت ربّ العالمين سر تواضع فرود نياوردند كه در مكتب حق اصل آزادى عبارت از قرار داشتن در مدار بندگى حق و آزاد بودن از قيد خلق است .

چون سربندگى بر خاك درگاه دوست گذارى و در اين بندگى هدفى جز رضاى محبوب نخواهى ، از دنيا و مافيها و عقبى و مافيها رسته اى و به عين آزادى و محض وارستگى رسيده اى ، كه دنيا و مافيها و عقبى و آنچه در آن دو ظرف است بر عاشق حرام است ، آنچه بر عاشق واجب است اطاعت از معشوق و آنچه بر او حلال است طلب رضا و خواسته و اراده محبوب است .

باب هفتاد و يكم در نيكوئى به پدر و مادر است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : بِرُّ الْوالِدَيْنِ مِنْ حُسْنِ مَعْرِفَةِ الْعَبْدِ بِاللهِ تَعالى اِذْ لا عِبادَةَ اَسْرَعُ بُلُوغاً بصِاحِبِها اِلى رِضَى اللهِ تَعالى مِنْ بِرِّ الْوالِدَيْنِ الْمُسْلِمَيْنِ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى لاَِنَّ حَقَّ الْوالِدَيْنِ مُشَْقٌّ مِنْ حَقِّ اللهِ تَعالى اِذا كانا عَلى مِنهاجِ الدّينِ وَالسنُّنَّةِوَلا يَكونانِ يَمْنَعانِ الْوَلَدَ مِنْ طاعَةِ اللهِ تَعالى اِلى مَعْصِيَتِهِ وَمِنَ الْيَقينِ اِلىَ الشِّكِ وَمِنَ الزُّهدِ اِلَى الدُّنْيا وَلا يَدْعُوانِهِ اِلى خلافِ ذلِكَ فَاِذا كانَ كَذلِكَ فَمَعْصِيَتُهُما طاعةٌ وَطاعَتُهُما مَعْصِيَةٌ.
قالَ اللهُ تَعالى : ( وَوَصَّيْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا ) .

وَاَمّا في باب الْعِشْرَةِ فَدارِهِما وارْفَقْ بِهِما واحْتَمِلْ اَذاهُما نَحْوَمَا احْتَمَلا عَنْكَ في حالِ صِغَرِكَ وَلا تُضَيِّقْ عَلَيْهِما مِمّا قَدْ وَسَعَ اللهُ عَلَيْكَ مِنَ الْمَأْكُولِ وَالْمَلْبُوسِ وَلا تُحَوِّل وَجْهَكَ عَنْهُما وَلا تَرْفَعْ صَوْتَكَ فَوقَ اَصْواتِهِما فَاِنَّ تَعْظيمَهُما مِنْ اَمْرِ اللهِ تَعالى وَقُلْ لَهُما بِاَحْسَنِ الْقَوْلِ وَأَلْطَفِهِ فَاِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ الْمُحْسِنينَ .
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

بِرُّ الْوالِدَيْنِ مِنْ حُسْنِ مَعْرِفَةِ الْعَبْدِ بِاللهِ تَعالى اِذْ لا عِبادَةَ اَسْرَعُ بُلُوغاً بصِاحِبِها اِلى رِضَى اللهِ تَعالى مِنْ بِرِّ الْوالِدَيْنِ الْمُسْلِمَيْنِ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى :
در اين بخش وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از مهم ترين مسائل اسلامى و عاطفى كه نيكى به پدر و مادر است اشاره ميفرمايند .

مسئله پدر و مادر از اهم مسائل الهى است و در حرمت و اهميتش همين بس كه احسان به پدر و مادر در قرآن مجيد پس از مسئله توحيد و عبادت حضرت حق مطرح شده است .

در متن روايت آمده است حسن سلوك و نيكى به والدين از حسن شناخت معرفت عبد به خداوند تعالى است ، چرا كه هيچ عبادتى انسان را به سرعت نيكى به پدر و مادر به خوشنودى حضرت دوست نميرساند ، آنهم احسانى كه محض تحصيل رضاى پروردگار باشد ، و البته احسان كامل در وقتى مقتضى است كه پدر و مادر مسلمان باشند ، كه حقّ اينگونه پدر و مادر مشتق از حق خداست ، ولى در جائيكه پدر و مادر فرزند را از طاعت حق به معصيت دعوت كنند ، و از يقين به شك بخوانند و از زهد به دنياپرستى سوق دهند ، اطاعت آنان در اين امور و احسان بآنها در اين مراحل جائز نيست .

پدر و مادر اگر فرزند خود را به خلاف برنامه هاى الهى دعوت كنند ، روگرداندن از دعوت آنان اطاعت حق ، و پيروى از آنان معصيت جناب اوست .

خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده : ما به انسان پدر و مادرش را به احسان سفارش كرديم ، اما اگر آنان فرزند را تكليف به شرك كنند ، دستور داديم از ايشان اطاعت نكند .

در باب سلوك و معاشرت با والدين بايد طريق مدارا و رفق رعايت شود ،فرزند بايد توجه داشته باشد كه اگر اذيتى از ناحيه آنان به او برسد براى خدا تحمّل كند ، آرى فرزند ايشان در كودكى تو زحمت بسيار كشيده و از تو رنج بيشمار ديده اند ، اگر اكنون كه هر دو پير شده اند از آنان رعايت كنى و متحمّل آزار آنان شوى سهل باشد .

از آنچه از خوراك و پوشاك خداوند كريم به تو عنايت كرده بر آنان سخت نگير و روى محبت از آنان برمگردان و صدا در برابر صداى آنان بلند مكن ،گفتارت با آنان از روى مهر و لطف باشد ، تعظيم آنان تعظيم خداست توجه داشته باش كه خداوند مهربان اجر مردم نيكو كار را ضايع نمى كند .

حقوق پدر و مادر از ديدگاه قرآن
قرآن مجيد به هر امّت و جامعه اى ، احسان به پدر و مادر و احترام به والدين را سفارش نموده ، و توجه به آنان را از اهمّ مسائل قرار داده ، و از اين برنامه مهم بعنوان عبادت حق ياد فرموده است .

) وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً ((1) .
بياد آريد كه از بنى اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم كه جز خداى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد .

) قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً ((2) .
اى رسول من به مردم بگو بيائيد تا آنچه را خداوند بر شما حرام كرده بيان كنم ، به خداى بزرگ شرك نياوريد كه شرك در عقيده و عمل از محرّمات است ، و به پدر و مادر احسان كنيد ، كه ترك نيكى به پدر و مادر حرام است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره بقره (2) : 83 .


2 ـ سوره انعام (6) : 151 .

) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً«23»
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً ((1) .

پروردگارت حكم قطعى كرده كه غير او را نپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد و اگر يكى از آن دو به وقت پيرى رسيد و يا هر دوى آنان سالخورده شدند از پذيرائيشان بستوه ميا و آخ مگو و ايشان را مرنجان و نرم و مهربان با ايشان حرف بزن . از در رحمت پر و بال مسكنت بر ايشان بگستر و بگو پروردگارا به اين دو رحم كن همانطور كه مرا در خرديم تربيت كردند .

صاحب بزرگوار « الميزان » ميفرمايد از اين آيه روشن ميشود كه مسئله احسان به پدر و مادر بعد از مسئله توحيد واجب ترين واجبات است ، همچنان كه مسئله عقوق ، بعد از شرك ورزيدن بخدا از بزرگ ترين گناهان كبيره است ، و بهمين جهت اين مسئله را بعد از مسئله توحيد و قبل از ساير احكام اسم برده و اين نه تنها در اين آيات است ، بلكه در موارد متعددى از كلام خدا همين ترتيب بكار رفته است .

در تفسير آيه 151 سوره انعام گذشت كه رابطه عاطفى ميان پدر و مادر از يك طرف و ميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگ ترين روابط اجتماعى است كه قوام جامعه انسانى به آنهاست ، و همين وسيله ايست طبيعى كه زن و شوهر را بحال اجتماع نگهداشته نميگذارد از هم جدا شوند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره اسرا (17) : 23 ـ 24 .

بنابر اين از نظر سنت اجتماعى و بحكم فطرت لازم است آدمى پدر و مادر خود را احترام كند و به ايشان احسان نمايد ، زيرا اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد و فرزندان با پدر و مادر خود معامله يك بيگانه كنند قطعاً آن عاطفه از بين رفته شيرازه اجتماع بكلّى از هم گسيخته خواهد شد .

پدر و مادر در دوران پيرى و سالخوردگى سخت ترين حالات را دارند و بيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند و همين معنا يكى از آمال پدر و مادر بود كه سالها از فرزندان خود آرزوى مى كردند ، آرى روزگارى كه پرستارى فرزند را مى كردند و روزگار ديگرى كه مشقات آنان را تحمل مى نمودند و باز در روزگارى كه زحمت تربيت آنها را بدوش مى كشيدند در همه اين ادوار كه فرزند از تأمين واجبات خود عاجز بود آنها به اين آرزو تأمين مى كردند كه در روزگار پيرى از دستگيرى فرزند برخوردار شوند .

در معاشرت با پدر و مادر و گفتگوى با آنها طورى بايد رفتار شود كه تواضع خضوع فرزند را احساس كنند و بفهمند كه فرزند در برابر ايشان خوارى نشان ميدهد و نسبت به آنان مهر و محبت روا ميدارد .

فرزند بايد دوران خردى و بيچارگى خود را بياد آورد كه چگونه پدر و مادر در كمال مهر و عاطفه از او دستگيرى كردند ، اكنون كه خود آنان بچنان حالاتى دچارند با مهر و محبت از آنان دستگيرى كند .

) وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً ((1) .
يحياى پيامبر در حق پدر و مادر نيكى كرد و هرگز به احدى ستم روا نداشت دست به معصيت خدا نزد .

) وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً ((2)
عيسى فرمود : خداوند مرا به نيكى به مادر توصيه كرده و مرا ستمكار و بدبخت نگردانيد .

روش انبيا خدا در تمام زمينه ها براى مردم در هر موقعيّتى كه هستند برهان حجّت است و بر تمام افراد بشر لازم است در عمل و اخلاق و ايمان از آن بزرگواران پيروى نمايند ، آنان براى پدر و مادر خود نهايت احترام را قائل بودند ، و از احسان به آنها فروگذار نبودند .

) وَوَصَّيْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ((3) .
و ما به هر انسانى سفارش كرديم در حقّ پدر و مادر نيكى كن ، خصوصاً مادر كه بار حمل فرزند برداشته ، تا مدّت دو سال كه طفل را از شير باز گيرد هر روز رنج و ناتوانيش افزوده شده است ، نخست شكر مرا كه خالقم آنگاه شكر پدرمادر را بجاى آر كه بازگشت خلق بسوى من است .

و اگر پدر و مادر تو را به شرك به خدا ، « يعنى پيروى از شياطين جنّى و انسى و متابعت از هوا و جهل » وادار كنند ، در اين صورت از آنان پيروى مكن و با آنان در زندگى دنيا به حُسن خلق معاشرت نما ، و از راه آنكس كه تمام همّتش را در راه ما گذاشته متابعت داشته باش كه رجوع شما در پايان كار به من است و من شما را به تمام اعمالتان آگاه خواهم كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره مريم (19) : 14 .

2 ـ سوره مريم (19) : 32 .

3 ـ سوره عنكبوت (29) : 8 .

در اين دو آيه شريفه ابتدا به مادر سفارش شده ، و خداوند به زحمت و رنج فراوان مادر توجه داده ، و بهمين خاطر در پاره اى از روايات و گفته هاى حكيمانه پيش از آنچه كه به پدر سفارش شده به مادر توصيه نموده اند ! !

در كتاب با عظمت « كافى » در جلد دوم صفحه 159 آمده :

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :
جَاءَ رَجُلٌ اِلىَ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) فَقالَ : يا رَسولَ اللهِ مَنْ اَبَرُّ ؟ قالَ : اُمُّكَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اُمُّكَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اُمُّكَ ، قالَ : ثُمَّ مَنْ ؟ قالَ : اَباكَ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : مردى به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و عرضه داشت :

يا رسول الله به چه نيكى كنم ؟ فرمود : مادرت . دوباره پرسيد : به كه نيكى كنم ؟ فرمود : مادرت . باز پرسيد : به كه خوبى كنم ؟ فرمود : مادرت . سپس پرسيد به چه كسى نيكى نمايم ؟ فرمود : پدرت .

عَنْ جابِر قالَ : اَتى رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) رَجُلٌ فَقالَ اِنّى رَجُلٌ شابٌّ نَشيطٌ وَاَحَبُّ الْجِهادَ وَلِىَ والِدَةٌ تَكْرِهُ ذلِكَ ، فَقالَ لَهُ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : اِرْجِعْ فَكُنْ مَعَ والِدَتِكَ ، فَوَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً لاَُنْسُهابِكَ لَيْلَةً خَيْرٌ مِنْ جِهادِكَ فى سَبيلِ اللهِ سَنَةً .
جابر مى گويد : مردى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفت : جوان بانشاطى هستم و عاشق جهاد ولى مادرى دارم كه از جهت رفتن من ناراحت است ، فرمود : برگرد نزد مادرت ، به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث كرد ، انس يك شب او به تو از جهاد يك سال در راه خدا براى تو بهتر است .

از اين نمونه روايت ، روايات ديگرى در جوامع حديث هست كه حق مادر را بر جهاد مقدم دانسته ، ولى بزرگان دين و فقهاى عظام شيعه همانند مقدّس اردبيلى در « زبدة البيان » صفحه 209 و علامه مجلسى در « بحار » مى فرمايند : معذوريت از جهاد تا زمانى است كه امام به شخص واجب نكرده ، و تا وقتى است كه در هجوم كفار به بلاد اسلامى احتياجى به او نباشد ، ولى زمانى كه امام به او امر كند ، و براى دفع كفار بوجود او احتياج باشد ، حقّ جهاد بر حق مادر مقدم است جبهه رفتن بر او واجب و لازم است گرچه مادر راضى نباشد !

عَنْ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :
اِنَّ امْرَأَةً نادَتْ اِبْنَها وَهُوَ فى صَلاتِهِ قالَتْ : يا جُرَيْحُ قالَ : اللّهُمَّ اُمّى وَصَلاتِى . قالَتْ : يا جُرَيْحُ فَقالَ : اللّهُمَّ اُمّى وَصَلاتى فَقالَ : لايَمُوتُ حَتّى يَنْظُرَ فى وُجُوهِ الْمُومَساتِ .

داستان عجيب جريح
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در روايت بالا به دورنمائى از وضع جريح اشاره مى نمايد ، كه مادرش وى را صدا زد و او در نماز بود و از جواب مادر سرباز زد ، دوباره صدا زد و او پاسخ نداد و بهمين خاطر دچار زن بدكاره اى شد و آن جريمه پاسخ ندادن به مادر بود .

فقهاى عظام عقيده دارند اگر انسان به نماز مستحبى ايستاد ، و در آن هنگام مادر او را صدا زد لازم است پاسخ مادر را بدهد .

از امام باقر (عليه السلام) به سند معتبر روايت شده كه جريح عابدى بود در جامعه بنى اسرائيل ، در صومعه اش مشغول عبادت بود ، مادرش به نزد وى آمد و او را طلبيد ، او جواب نداد ، مادر دوباره وى را خواست او پاسخ نداد ، بار سوم او را صدا زد و او از جواب خوددارى كرد ، مادر فرياد زد از خداوند مى خواهم ترا از ياريش محروم كند !

چون روز ديگر شد زن زناكارى به كنار صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل كرد و گفت اين بچه از جريح است ، مردم گفتند : آه ! كسى كه ما را از زنا منع مى كرد خود آلوده به زنا شد ، امر شد وى را بدار زنند ، در اين وقت مادر آمد در حاليكه طپانچه به صورت خود مى زد ، جريح گفت : اى مادر آرام باش كه من از اثر نفرين تو به اين بلا مبتلا شدم ، مردم به او گفتند از كجا بدانيم راست مى گوئى ؟ گفت : طفل را بياوريد ؟ چون آوردند از خدا خواست طفل را بزبان بياورد ، آن كودك بقدرت الهى به سخن آمد و خود را از جريح نفى كرد ، چون از جريح ردّ افتراء شد نجات پيدا كرد و سوگند خورد كه از خدمت به مادر لحظه اى درنگ نكند .

مادرم روى مهت روح و روان است مرا *** مهر تو قوّت تن قوّت جانست مرا
در دل انديشه تو گنج نهان است مرا *** يك نگاه تو به از هر دو جهان است مرا
فارغم با تو زهر خوب و بد اى پاك سرشت *** زير پاى تو نهادست خدا باغ بهشت
مهرت اى ماه بمن نفخه جان مى بخشد *** سخنانت به روان تاب و توان مى بخشد
راى پير تو به من بخت جوان مى بخشد *** آنچه دل مى طلبد لطف تو آن مى بخشد
اى مهين مادرم اى خاك رهت افسر من *** سايه لطف تو كوتاه مباد از سر من
آنچه دارم همه از دولت پاينده تست *** ديده ام نور ور از چهره تابنده تست
تا نهان در دل من مهر فزاينده تست *** هرچه باشم دل و جانم بخدا بنده تست
جان چه باشد كه به از جان و جهانم باشى *** زانچه پندارم صدره به از آنم باشى
دل ز رخساره تابان تو روشن دارم *** خاطر از گلبن خندان تو گلشن دارم
جان ز يُمن نفس پاك تو در تن دارم *** از تو دارم همه نعمت ها كان من دارم
همه آثار وجودم ز وجود تو بود *** بخدا بود من از پرتو بود تو بود
فارغم از غم ايّام چو غمخوار توئى *** نشوم خسته بكارى كه مدد كار توئى
نيستم رنجه زتنهائى چون يار توئى *** دور تو گردم تا مركز پرگار توئى
كوشش روز و شبم از پى آسودن تست *** نى كه من هيچ نيم بودنم از بودن تست
هر زمان كز غم ايام جگر خون باشم *** در خط از خوى نكوهيده گردون باشم
سخت در شش درِ غم بسته و مسجون باشم *** خاطر آشفته و دلخسته و محزون باشم
چون برويت نگرم جمله فراموش آيد *** لبم از شكوه فرا پيش تو خاموش آيد
اين چه لطفى است كه در چهره ماه تو بود *** وين چه حالى است كه در چشم سياه تو بود
وين چه رمزى است كه در حال نگاه تو بود *** از خدا خواهم پيوسته پناه تو بود
تا كه همواره دلم را به نگه شاد كنى *** وز غم و رنجش وارسته و آزاد كنى
جبران خليل جبران در مقاله اى در بازگو كردن هويّت اين كانون مهر و محبت مى گويد :

هيچ نغمه موزونى شيرين تر و دلنشين تر از كلمه مادر نيست ، بلكه زيباترين آهنگ همين نداى مادر است ، اين كلمه هرچند كوچك ولى در عين حال يك جهان بزرگ و بسيار پرمعنى و از نور عشق و اميد سرشار است ، زيرا تمام عواطف قلبى از مهر و دلدادگى ، رقّت و روحانيت در آن نهفته است .

در زندگانى انسان همه چيز مادر است ، در حالت غم و اندوه ، مادر نويدبخش، هنگام نوميدى و بدبينى ، او روزنه اميد و در روزگار افتادگى و ناتوانى او موجد نيرو و قدرت است .

بلى مادر سرچشمه محبت و دلبستگى ، گذشت و بخشش است و كسى كه مادرش را از دست داده ديگر سينه اى كه او را در آغوش گيرد ، دستى كه او را نوازش دهد و چشمى كه از او نگهبانى كند نخواهد يافت .

در صحنه طبيعت همه چيز نمودار مادر است و همه از عالم مادرى سخن گويند ، خورشيد مادر كره زمين است كه با تابش خود آن را زنده نگاه مى داردپرورش مى دهد و پيش از آنكه با نغمه امواج دريا و ترانه نهرها و نواى روح بخش پرندگان و صداى چرخ آبكش ها آنرا نخواباند زمين را وداع نمى گويد ، و كره زمين نيز به نوبه خود مادر مهربان درختان و گياهها است كه آنها را بوجود آورده به حدّ رشد مى رساند ، درخت ها و گلها هم مادران دلسوز ميوه هاى گوارا و دانه هاى رسيده اند ، و مادر همه چيزها در جهان آفرينش همان روح كلّى ازلى جاودانى پر از زيبائى و دلدادگى است .

ايرج ميرزا عشق و محبت مادر را چه نيكو در يكى از اشعارش بازگو كرده :

داد معشوقه به عاشق پيغام *** كه كند مادر تو با من جنگ
هر كجا بيندم از دور كند *** چهره پرچين و جبين پر آژنگ
با نگاه غضب آلوده زند *** بر دل نازك من تير خدنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است *** شهد در كام من و تُست شرنگ
نشوم يكدل و يكرنگ تو را *** تا نسازى دل او از خون رنگ
گر تو خواهى به وصالم برسى *** بايد اين ساعت بى خوف و درنگ
روى و سينه تنگش بدرى *** دل برون آرى از آن سينه تنگ
گرم و خونين به منش باز آرى *** تا برد زآئينه قلبم زنگ
عاشق بى خرد ناهنجار *** نه بل آن فاسق بى عصمت و ننگ
رفت و مادر را افكند بخاك *** سينه بدريد و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوقه نمود *** دل مادر بكفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در بزمين *** و اندكى رنجه شد او را آرنگ
وان دل گرم كه جان داشت هنوز *** اوفتاد از كف آن بى فرهنگ
از زمين باز چو برخاست نمود *** پى برداشتن آن آهنگ
ديد كز آن دل آغشته بخون *** آيد آهسته برون اين آهنگ
آه دست پسرم يافت خراش *** واى پاى پسرم خورد به سنگ
خوشنودى مادر خوشنودى حق است
در كتاب « مستطرف » جلد دوم صفحه نهم آمده : شخصى با فضيلت كه از بندگان خالص حق بود هر روز پاى مادر خود را مى بوسيد ، روزى ديرتر از موقع معين به نزد برادران خود رفت ، گفتند چه مى كردى كه دير آمدى ؟ جواب داد : در باغهاى بهشت غلطان بودم زيرا به ما رسيده است كه بهشت زير پاى مادران است ، كه خداوند به حضرت موسى سه هزار و پانصد كلمه سخن گفت ، آخر كلامش اين بود كه اى موسى به مادر نيكى كن و هفت مرتبه اين سفارش تكرار شد ، عرضه داشت مرا كفايت كرد ، پس فرمود : اى موسى خوشنودى مادر خوشنودى من است و غضب او غضب من است ! !

سبب قطع پا
از زمخشرى پرسيدند علّت قطع پاى تو چه بود ؟ گفت بهنگام كودكى گنجشكى را بدست آوردم و پرهايش را كندم و سپس به پايش نخى بستم ، روزى گنجشك فرار كرد و در سوراخى فرو رفت ، از پى او دويدم مقدارى از نخ باقى مانده بود ، آن را گرفتم و آنقدر كشيدم كه يك پاى آن حيوان قطع شد ، مادرم چون اين داستان را بديد برآشفت و گفت : خداوند پايت را قطع كند چنان كه پاى اين زبان بسته بى گناه را قطع كردى !

چون به سن جوانى رسيدم در سفر بخارا از اسب فرو افتادم و پايم شكست ، هرچند معالجه كردم فايده نبخشيد ناگزير به قطع پا شدم .

سختى جان دادن به رضايت مادر آسان شد
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر جوانى وارد شد ، در حالى كه جوان در مرحله جان سپردن بود ، ولى جان دادن بر وى خيلى سخت و ناگوار مى نمود ، فرمود : چه مى بينى ! عرضه داشت دو چهره سياه در برابرم ايستاده اند كه سخت از آنان بيمناكم ! سؤال فرمود : آيا اين جوان مادر دارد ؟ عرضه داشتند آرى ، آنگاه مادر جوان به محضر پيامبر آمد ، حضرت فرمود : از پسرت راضى هستى عرضه داشت نه بر او خشمناكم ولى الآن بخاطر شما از او راضى مى شوم ، آن جوان مدهوش بود چون به هوش آمد حضرت فرمود : چه مى بينى ؟ عرضه داشت آن دو سياه بدمنظره بيرون رفتند و دو نور نورانى بر من وارد شدند كه به ديدار آنان خوشحالم ، سپس از سختى جان دادن آزاد و به راحتى و بدون ترس جان سپرد !

از جنّت خداى چه مى پرسى اى پسر *** جنّت بدان كه خاك كف پاى مادر است
فرمان ببر زمادر ضعيق از آنك *** فرمان مادر تو چو فرمان داور است
در پروردنت قد سروش شده كمان *** اكنون مبين كه قدّ تو نخلى تناور است
شبها به پاس خواب تو چشمش نشد بخواب *** همچون منجمى كه دو چشمش بر اختر است
در پاى گاهواره بسى خواند لاى لاى *** از لاى لاى اوست كه گوش فلك كر است
در جثّه ضعيف و تن لاغرش مبين *** بحرى است كش چنان تو گرانمايه گوهر است
مويش كه همچو نافه چين بود پر ز چين *** آن چين ز راه رنج تو بر چهرش اندر است
رويش كه بد بخوبى چون لاله فرنگ *** از زحمت شبان تو زرد و مصفّر است
ناگاه گر بپاى تو خارى خلد به راه *** در ديدگان مادرت آن خار نشتر است
فرض است اى پسر به تو احسان مادرت *** اندر نُبى است اين سخن و از پيمبر است
جز مهربان خداى رحيمت به هر دو كون *** مادر زهركه مى نگرى مهربان تر است
علامه مجلسى از بزرگان دين نقل مى كند امور زير را نسبت به پدر و مادر بايد رعايت كرد :

1 ـ سفر مباح يا مندوب بدون رضايت آنان حرام ، ولى سفر واجب چون سفر براى طلب علم موقعيكه نزد آنان ممكن نباشد بى مانع است .

2 ـ اگر بكارى امر كنند و وقت نماز باشد ، نماز را در صورت باقى بودن وقت براى اطاعت امر آنان بتأخير اندازد .

3 ـ در صورتى كه در نماز نافله باشد ، او را صدا بزنند سزاوار است نماز را قطع كرده و جواب آنان را بدهد .

4 ـ اگر پدر ، فرزند خود را از روزه مستحبى نهى كند لازم است امر او را اطاعت نمايد .

5 ـ عهد و قسم را در صورتيكه در فعل واجب يا ترك محرم نباشد ترك كند مگر اذن آنان در كار باشد .

دو مسئله بسيار عجيب درباره پدر و مادر
در ذيل آيه شريفه

[ أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى ]
كه آيه ششم سوره والضحى است آمده : وجود مقدس رسول اكرم در رحم مادر شش ماهه بود كه پدرش عبدالله از دنيا رفت و يا بعد از ولادتش بزمانى اندك بدرود حيات گفت ، و چون دو ساله شد مادر مهربان و باكرامت خويش را از دست داد ، از امام صادق (عليه السلام) سبب وفات پدر و مادر رسول خدا را پرسيدند فرمود :

لِئَلاّ يَكُونُ لِمَخْلُوق عَلَيْهِ حَقٌّ
مضمون اين جمله اين كه چون بار رسالت بر عهده او بسيار سنگين بود ،حق پدر و مادر هم بارى فوق العاده سخت است ، از اين جهت خداوند مهربان نخواست دو حق بدين سنگينى برعهده او قرار بگيرد و پدر و مادر را بر او حقّى آنچنان باشد(1) ! !

در توضيح آيه 46 سوره طه

[ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً ] .
آمده : اى موسى و هارون بهنگام برخورد با فرعون با او به نرمى سخن گوئيد و به طريق لطف و حسن وى را دعوت نمائيد ، اى موسى مبادا با او به درشتى روبرو شوى كه او را بر تو حق تربيت است ، و بجهت رعايت آن حق با او به مدارا و رفق سخن گوى(1) ! !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منهج الصادقين / 10 صفحه 274 .

با امّ و اب آنچنان ببايد دلبند *** كت هست توقع همه از آن فرزند
ام و اب تو حمل مشقت كردند *** تا آنكه تو اين چنين شدى شكّرخند
تا صاحب فرزند نگردى نتوان يافت *** در عالم ايجاد حقوق پدرى را
تاج از فرق فلك برداشتن *** تا ابد آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره يافتن *** هر زمان شهدى به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز *** شب بتى چون ماه در برداشتن
جاودان در اوج قدرت زيستن *** ملك عالم را مسخّر داشتن
بر تو ارزانى كه ما را خوش تر است *** لذت يك لحظه مادر داشتن
عَنْ اَبِى الْحَسَنِ مُوسى (عليه السلام) قالَ :
سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ما حَقُّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ ؟ قالَ : لايُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ ، وِلا يَمْشى بَيْنَ يَدَيْهِ ، وَلا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَلا يَسْتَسِبُّ لَهُ .

موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : مردى از رسول خدا از حق پدر پرسيد ، حضرت فرمود : پدر را به نام نخواند ، و جلوى او راه نرود ، و قبل از او ننشيند ، و كارى نكند كه سبب دشنام دادن مردم به پدرش شود .

عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حازِم عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قُلْتُ : اَىُّ الاَْعْمالِ اَفْضَلُ ؟ قالَ : الصَّلاةُ لِوَقْتِها ، وَبِرُّ الْوالِدَيْنِ وَالْجِهادُ فى سَبيلِ اللهِ .
منصور بن حازم مى گويد : از حضرت صادق پرسيدم بهترين اعمال كدام است ؟ فرمود : نماز به وقت ، نيكى به پدر و مادر ، جهاد در راه خدا .

محمد بن مروان مى گويد : حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : هر مردى از شما را چه مانع است كه به پدر و مادرش احسان كند زنده باشند يا مرده ، از طرف آنان نماز بخواند ، و صدقه بدهد و حج بجاى آرد ، و روزه بگيرد ، كه آنچه انجام دهد به آنان مى رسد و مانند آنهم براى خود اوست و خداى عزّوجل به احسان و صله او خير فراوانى مى دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منهج الصادقين / 5 صفحه 489 .

داستانى عجيب از خدمت به مادر
كلينى بزرگ در كتاب شريف « كافى » در باب احسان به پدر و مادر از زكريا بن ابراهيم نقل مى كند ، كه زكريا گفت من نصرانى بودم مسلمان شدم و به حج رفتم و خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و به آنحضرت گفتم به حقيقت من به كيش ترسايان بودم و از روى صدق و راستى مسلمان شدم ، فرمود در اسلام چه خوبى ديدى و چه دليلى را در اسلام مشاهده كردى كه آن را بر آئين ترسا برگزيدى ؟ گفتم قول خداى عزّوجل را :

[ مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الاِْيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ ](1) .
تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى ساختيم كه هركه را خواهيم به آن رهبرى كنيم .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

براستى كه خدا ترا هدايت كرده است سپس سه بار فرمود : خداوندا او را هدايت فرما ؟ آنگاه بدو گفت : اى پسر جانم از هرچه خواهى بپرس .

گفتم پدر و مادرم و فاميلم همه ترسا هستند و مادرم نابينا است من با آنها باشم در ظرف آنها غذا بخورم ؟

فرمود : آنها گوشت خوك مى خورند ؟ گفتم نه بلكه به آن دست نمى زنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره شورى (42) : 52 .

فرمود : باكى نيست به مادرت توجه كن و به او احسان كن و چون بميرد او را بديگرى وامگذار و خودت بكارهاى او قيام كن و وسائل وى را فراهم آوربكسى خبر مده كه مرا ديده اى تا در مِنى به نزد من آئى انشاءالله .

زكريا مى گويد در منى نزد آن حضرت رفتم ، مردم دورش جمع بودند . او هم بمانند يك معلم كودكان با آنان رفتار مى كرد ، اين يك پرسش مى كرد و آن يك چيزى مى پرسيد ، چون به كوفه برگشتم به مادرم مهربانى مى كردم و به دست خودم به او خوراك مى دادم و جامه و سر او را جستجو مى كردم و جانوران را دور مى نمودم و به او خدمت فوق العاده داشتم ، مادرم به من گفت : پسر جانم تو با من چنين رفتار نمى كردى آن زمان كه هم كيش من بودى ، پس اين چه خوشرفتارى است كه از تو مى بينم ، آيا به خاطر هجرت تو و متدين شدنت به آئين اسلام است ؟

گفتم يكى از فرزندان پيغمبر بما چنين دستور داده ! گفت اين مرد پيغمبر است ؟ گفتم نه پيامبر زاده است . گفت : پسر جانم او پيغمبر است اينها سفارش هاى انبياء است ، گفتم مادر جان مسئله اين است كه پس از پيغمبر اسلام پيامبرى نيست ولى اين پسر آن پيامبر است . گفت : پسر جانم دين تو بهترين دين است آن را بمن عرضه كن ، من آن را به او عرضه كردم و او هم اسلام آوردمن دستورهاى اسلام را به او آموختم ، و او نماز ظهر و عصر و مغرب عشاء را خواند ، سپس در شب براى او عارضه اى رخ داد ، بمن گفت : پسرم آنچه را بر من آموختى برايم اعاده كن . من براى او باز گفتم و او بدان اعتراف كرد و از دنيا رفت . چون صبح شد همان مسلمانان كه او را غسل دادند و همان بودم كه بر او نماز خواندم و دفنش كردم .

كسى كه ناز مرا مى كشيد مادر بود *** كسى كه حرف مرا مى شنيد مادر بود
كسى كه گنج بدستم سپرده بود پدر *** كسى كه رنج به پايم كشيد مادر بود
كسى كه شيره جان مى مكيد من بودم *** كسى كه روح به تن مى دميد مادر بود
كسى كه در دل شب از صداى گريه من *** سپندوار زجا مى جهيد مادر بود
كسى كه خارى اگر پيش پاى من مى ديد *** چو غنچه جامه به تن مى دريد مادر بود
كسى كه دور اگر مى شدم ز دامانش *** برهنه پا ز پيم مى دويد مادر بود
ز دست دشمن هستى در اين سيه بازار *** كسى كه جان مرا مى خريد مادر بود
كنار بستر بيماريم پرستارى *** كه تا به صبح نمى آرميد مادر بود
بروزگار جوانى كسى كه قامت او *** به زير بار محبت خميد مادر بود
كسى كه در غم و اندوه و در پريشانى *** به دردهاى دلم مى رسيد مادر بود
گهى خشونت و تندى گهى عطوفت و مهر *** نشان و مظهر بيم و اميد مادر بود
گهى دعا و ثنا گاه ناله و نفرين *** بهشت و دوزخ و وعد و وعيد مادر بود
غرض كسى كه ز دنيا و آرزوهايش *** براى خاطر من دل بريد مادر بود
كشيد رنج ز آغاز زندگى تا مُرد *** كسى كه خير ز عمرش نديد مادر بود
يكى شكسته قفس ماند و خسته مرغى زار *** كه از ثَرى به ثريا پريد مادر بود
چو درگذشت نگارنده با تأسف گفت *** كه آن براه محبت شهيد مادر بود
در پايان اين بخش لازم است كه به اين نكته توجه داده شود كه همانطورى كه از پدران و مادران بر فرزندان حقوقى است و بر آنان واجب است آن حقوق را رعايت كنند ، از فرزندان هم بر پدران و مادران حقوقى است كه رعايت آن حقوق بر آنان واجب الهى است و اهم آن حقوق عبارت است از :

1 ـ بر آنان نام نيكو گذاردن .

2 ـ به آنان قرآن تعليم دادن .

3 ـ در تربيت و اصلاح جسم و جان آنان كوشيدن .

4 ـ در حد لازم براى آنان مسكن و لباس و آذوقه تهيه كردن .

5 ـ به وقت نياز دختران به شوهر ، آنان را به احسن وجه شوهر دادن .

6 ـ بوقت نياز پسران به همسر ، براى آنان همسر گرفتن .

7 ـ واجبات و احكام الهى را به آنان ياد دادن .

8 ـ از لغزش و اشتباه آنان در گذشتن .

9 ـ با آنان به لطف و مهر و محبت رفتار نمودن .

10 ـ آنان را به كار خوب تشويق كردن و واداشتن .

11 ـ فرزندان را از كار زشت بازداشتن و عواقب اعمال سوء را به آنان تذكر دادن .

12 ـ شخصيت آنان را گرامى داشتن و وسائل راحت و آرامش را براى آنان فراهم نمودن .

در زمينه حق پدر و مادر به فرزند و حقوق فرزندان به پدر و مادر و حق زن شوهر بر يكديگر به كتابهاى پرقيمت « اصول كافى » جلد دوم و كتاب « وسائل » جلد 14 و 15 و كتاب « بحار » جلد 74 و به دعاى 23 و 24 « صحيفه سجاديه » مراجعه كنيد .

پروردگار ما را نسبت به شناخت معارف و پى بردن به واقعيات و عمل به دستورات حيات بخش خود توفيق كرامت فرما ، از آلودگى و گناه و عصيان معصيت و پيروى از شيطان جنّى و انسى و هواى نفس و جهل كه منابع بدبختى و هلاكت اند حفظ فرما ، راه بهتر بهره گرفتن از عمر پرمايه را به ما بياموز و به هر خيرى ما و زن و فرزندان ما را دلالت فرما . چون به پايان اين جلد به وقت اذان ظهر صورت گرفت اين فقير ناتوان و اين مستمند نادان ، و اين عاصى بينوا آرزو كرد كه صفحه آخر اين جلد به زيور دعا به پيشگاه مقدس حضرت دوست آراسته گردد ، از اين جهت با كمال تواضع و خضوع به محضر آنجناب عرضه داشت :

ز چشم لطفم اى جانان مينداز *** مرا در بزم عشق خويش انداز
چشان شيرينى قربت تو بر من *** بنوشان شربت مهرت تو بر من
بده توفيق جهد و هم جهادم *** نما روشن از اين معنى نهادم
به طاعت همتم را زنده گردان *** خط عشقت بدل پاينده گردان
خلوص نيّتم بنما عنايت *** دلم روشن كن از نور صفايت
منم با تو منم از تو الهى *** اميد من توئى يا رب كماهى
قرارم ده تو از خوبان درگاه *** دلم كن زنده در بزم سحرگاه
مرا با صالحين محشور فرما *** مرا از سابقين منظور فرما
شتابان كن وجودم سوى خيرات *** بيارا جان من را با مبرّات
بهر شايسته كارى زينتم ده *** تو نور جان و نور طينتم ده
به بالاتر مقام اى ذات بى چون *** رسان اين بنده محزون دل خون
الا اى قدرت بى مثل و مانند *** نجاتم ده زهر غلّ و زهر بند
تو داغ عشق خود را بر دلم زن *** ز عشقت آتشى بر حاصلم زن
كه مسكين و اسير و دل فكارم *** پناهى جز در لطفت ندارم
قبل فهرست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


102 ـ سوره بقره (2) : 38 .


103 ـ سوره طه (20) : 50 .


104 ـ سوره اعلى (87) : 1 ـ 3 .


105 ـ سوره احزاب (33) : 4 .


106 ـ سوره مائده (5) : 15 ـ 16 .


107 ـ سوره ص (38) : 26 .


108 ـ سوره بقره (2) : 124 .


109 ـ سوره انبياء (21) : 73 .


110 ـ سوره بقره (2) : 108 .


111 ـ سوره نساء (4) : 116 .


112 ـ سوره نساء (4) : 136 .


113 ـ سوره قصص (28) : 41 ـ 42 .


114 ـ سوره انفال(8) : 39 .


115 ـ سوره توبه (9) : 12 .


116 ـ سوره نحل (16) : 78 .


117 ـ سوره نحل (16) : 78 .


118 ـ سوره اسراء (17) : 85 .


119 ـ سوره روم (30) : 7 .


120 ـ سوره انبياء (21) : 37 .


121 ـ سوره اسراء (17) : 100 .


122 ـ سوره معارج (70) : 19 ـ 21 .


123 ـ سوره احزاب (33) : 72 .


124 ـ سوره آل عمران (3) : 103