گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
باب هفتاد و هفتم در شناختن جهل است


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْجَهْلُ صورَةٌ رُكِّبَتْ فى بِنى آدَمَ ، اِقْبالُها ظُلْمَةٌ وَاِدْبارُها نورٌ ، وَالْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَها كَتَقَلُّبِ الظِّلِ مَعَ الشَّمْسِ .

اَلا تَرى اِلَى الاِْنْسانِ تارَةً تَجِدُهُ جاهِلاً بِخِصالِ نَفْسِهِ حامِداً لَها عارِفاً بِعَيْنِها فى غَيْرِهِ ساخِطاً لَها ، وَتارَةً تَجِدُهُ عالِماً بِطَباعِهِ ساخِطاً لَها حامِداً لَها فى غَيْرِهِ فَهُوَ مِنْهُ مُنْقَلِبٌ بَيْنَ الْعِصْمَةِ وَالْخِذْلانِ فَاِنْ قابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصابَ ، وَاِنْ قابَلَهُ الْخُذْلانُ اَخْطَأَ .

وَمِفْتاحُ الْجَهْلِ الرِّضا وَالاِْعْتِقادُ بِهِ ، وَمِفْتاحُ الْعِلْمِ الاِْسْتِبْدالُ مَعَ اِصابَةِ مُوافَقَةِ التَّوْفيقِ .

وَاَدْنى صِفَةُ الْجاهِلِ دَعْواهُ بِالْعِلْمِ بَلا اِسْتِحْقاق وَاَوْسَطُهُ الْجَهْلُ بِالْجَهْلِ وَاَقْصاهُ جُحُودُهُ .

وَلَيْسَ شَىْءٌ اِثْباتُهُ حَقيقَةً نَفْيُهُ اِلاّ الْجَهْلُ وَالدُّنْيا وَالْحِرْصُ فَالْكُلُّ مِنْهُمْ كَواحِد وَالْواحِدُ مِنْهُمْ كَالْكُلِّ .

در باب شصت و دوّم شرح « مصباح » مسائل بسيار مهمّمى و همچنين در جلد اوّل شرح در توضيح علم مطالب فوق العاده اى نگاشته شد ، كه مى توان با مراجعه به آن باب ، و رجوع به جلد اوّل به معناى جهل كه ضد علم است آشنا شد .

علم عبارتست از نورانيّت قلب ، كه از پى زحمت تحصيل در راه خدا بدست مى آيد ، و جهل عبارتست از پوشيده بودن قلب به حجابهاى ظلمانى .

در اين فصل كه اختصاص به بيان جهل داده شده شرح مفصلى را لازم نمى بينم ، و تنها به ترجمه اصل حديث اكتفا مى كنم .

جهل مسئله ايست كه رو آوردنش به انسان موجب ظلمت و كدورت ، و دور شدنش موجب نور و معرفت است .

انسان همانند روشنائى و تاريكى و سايه ى آفتاب ، كه تابع آفتاب است ، هميشه ميان اين دو حالت در تغيير و تحول است ، چون علم بيابد روشنائى است ، و چون جهل آيد تاريكى و حجاب ، چون آفتاب كه وقتى بيايد روشنائى به دنبال اوست ، و چون برود ظلمت و تاريكى مى آيد .

انسان به وقت حكومت جهل ، از عيوب خود غافل است و به همين جهت از خود ستايش مى كند ، و به عيوب ديگران چشم مى دوزد و از آنان بد مى گويد ، در جنين موقعيتى وقت رو آوردن جهل است .

انسان به وقت آراسته بودن به علم و دانش به عيوب و نقائص خود آگاه و از عيب ديگران چشم پوش است ، به همين خاطر از خود در سخط و خشم است و نسبت به ديگران مداح و ستايش كننده و اين زمان وقت روى گردانى جهل است .

هميشه احوال و اطوار آدمى حائز اهميت است ميان عصمت و پاكى كه عالم بودن اوست به معايب خود ، و خذلان و ذلّت كه آن جاهل بودن انسان است به عيب هاى خود .

توجه به عيوب همراه با توجّه به حضرت حق داروى درمان تمام عيوب ، و غفلت از عيوب همراه بى توجّهى نسبت به مولا بزرگترين علّت براى ريشه دار شدن امراض روحى و قلبى است .

تو نقش نقشبندان را چه دانى *** تو شكلى پيكرى جان را چه دانى
تو خود مى نشنوى بانگ دهل را *** رموز سرّ پنهان را چه دانى
هنوز از كاف كفرت خود خبر نيست *** حقايقهاى ايمان را چه دانى
هنوزت خار در پايست بنشين *** تو سرسبزى بستان را چه دانى
تو نامى كرده اى اين را و آن را *** از اين نگذشته اى آن را چه دانى
چه صوتهاست مربى صورتان را *** تو صوتهاى ايشان را چه دانى
زنخ كم زن كه اندر چاه نفسى *** تو آن چاه زنخدان را چه دانى
درخت سبز داند قدر باران *** تو خشكى قدر باران را چه دانى
سيه كارى مكن با باز چون زاغ *** تو باز چتر سلطان را چه دانى
سليمانى نكردى در ره عشق *** زبان جمله مرغان را چه دانى
نگهبانيست حاضر بر تو سبحان *** تو حيوانى نگهبان را چه دانى
تو را در چرخ آوردست ماهى *** تو ماه چرخ گردان را چه دانى
نمى بينى كه آدمى گاهى به عيوب خود جاهل است و به اين علّت به ثنا و ستايش خود برخاسته و پى گير عيب ديگران مى شود ، و گاهى به عكس است ، پس آدمى در بين عصمت از خطا ، و خذلان و آلودگى بخطا منقلب الاحوال است ، اگر خداى مهربان پى گيرى عيوب نفسش را به او توفيق داد ، در راه صواب است و در آخرت اهل نجات ، و اگر نعوذ بالله در پى خطوات شيطانى و خطرات نفسانى برآيد ، و در پى اصلاح خود نباشد و به جاسوسى عيوب ديگران برنخيزد ، از جمله عاصيان است و در آخرت در معرض عذاب و هلاكت .

كليد جهل و نادان خودپسندى و از خويش راضى بودن است ، و كليد علم و دانش ساده گرفتن علم خويش و براى آن قدر و ارزشى قرار ندادن است .

پست ترين صفت جاهل در عين جهل ادّعاى علم داشتن ، و مرتبه وسط صفت جاهل جهل به جهل است كه بدين خاطر ادعاى علم ندارد ، و حدّ نهايى از جهل آنكه ، هر كجا علمى باشد انكار كند و با اهل فضل و دانش و معرفت و بينش پيوسته دشمنى نموده و از آنان بدگوئى كند .

و چيزى نيست كه اثبات وجود آن برگشت داشته باشد به نفى و نبودن آن مگر جهل و دنيا و حرص ، زيرا توجه كردن به جهل خود در حقيقت علم است ، و همچنين توجه به زندگى پست مادى و حيات جداى از حق و يا توجه به رذيله هركجا جهالت حاكم باشد قلب انسان تيره و تار و خود بخود صاحب آن قلب اسير دنيا و دچار حرص شديد مى شود .

باب هفتاد و هشتم در بزرگداشت برادران مؤمن است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

مُصافَحَةُ اِخْوانِ الدّينِ اَصْلُها مِنْ تَحِيَّةِ اللهِ لَهُمْ .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

ما تَصافَحَ اِخْوانِ فى اللهِ اِلاّ تَناثَرَتْ ذُنوبُهُما حَتّى يَعودانِ كَيَوْم وَلَدَتْهُما اُمُّهُما .

وَلا كَثَّرَ حُبَّهُما وَتَبْجيلَهُما كُلُّ واحِد لِصاحِبِهِ اِلاّ كانَ لَهُ مَزيدٌ وَالْواجِبُ عَلى اَعْلَمِهِما بِدينِ اللهِ تَعالى اَنْ يَزيدَ صاحِبَهُ مِنْ فُنونِ الْفَوائِدِ الَّتى اَكْرَمَهُ اللهُ بِها وَيُرْشِدَهُ اِلَى الاِْسْتِقامَةِ وَالرِّضا وَالْقِناعَةِ وَيُبَشِّرُهُ بِرَحْمَةِ اللهِ وَيُخَوِّفُهُ مِنْ عَذابِهِ ، وَعَلَى الاْخَرِ اَنْ يَتَبارَكَ بِاِهْدائِهِ وَيَتَمَسَّكَ بِما يَدْعوهُ اِلَيْهِ وَيَعِظُهُ بِهِ وَيَسْتَدِلُّ بِما يَدُلُّهُ اِلَيْهِ مُعْتَصِماً بِاللهِ وَمُسْتَعينا بِهِ لِتَوْفيقِهِ عَلى ذلِكَ .

قيلَ لِعيسىَ بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام) : كَيْفَ اَصْبَحْتَ اَنْتَ ؟ قالَ : لا اَمْلِكُ ما اَرْجو وَلا اَسْتَطيعُ بِما اُحاذِرُ ، مَأْمُوراً بِالطّاعَةِ مُنْهِيًّا عَنِ الْمَعْصِيَةِ ، فَلا اَرى فَقيراً اَفْقَرُ مِنّى .

قيلَ لاُِوِيْس الْقَرَنى : كَيْفَ اَصْبَحْتَ ؟ قالَ : كَيْفَ يُصْبِحُ رَجُلٌ اِذا اَصْبَحَ لا يَدْرى اَيُمْسى وَاِذا اَمْسى لايَدْرى اَيُصْبَحُ !

قالَ اَبوذَرٍّ (رضي الله عنه) : اَصْبَحْتُ اَشْكُرُ رَبّى وَاَشْكو نَفْسى .

وَقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَصْبَحَ وَهَمُّهُ غَيْرُ اللهِ اَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ الْمُبْعِدينَ .

مسئله بسيار مهم مراعات برادران مؤمن و بزرگداشت آنان و اداى حق هر مؤمن و مسلمان را در ضمن شرح حديث پنجاه و پنج باب مواخات و حديث شصت و يك باب حسن خلق ، و حديث حرمت مسلمين باب هفتاد و در طول احاديثى كه در مجلدات گذشته به شرح آمد ، توضيح داده ام و به توفيق خدا به تفسير و تشريح قرار داده شد و در اين فصل نيازى به توضيح بيشتر ديده نمى شود ، تنها به ترجمه ى حديث قناعت مى كنم .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

مصافحه با برادران دينى ريشه و منبعش محبّت و عنايت پروردگار مهربان است با بندگان خود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

دو برادرى كه در راه خدا با يكديگر برادرند ، مصافحه نمى كنند مگر آنكه گناهان آنان ريخته مى شود ، همچون روزى كه از مادر متولّد شده اند . محبّت و بزرگداشت يكى از آنان نسبت به ديگرى زياد نمى شود مگر آنكه پروردگار متعال مرحمت زيادترى به او بنمايد ، و واجب است بر برادرى كه آگاه تر است بخواهد كه از انواع عنايت حق كه به او عطا شده ، به برادرش نيز عطا شود ، و وى را در صورت استقامت به مهربانى و رحمت خداوند مژده دهد ، و در صورت كوتاهى از وظائف از جريمه خداوندى بترساند .

وظيفه لازم آن ديگر اين است كه به سبب ارشاد و راهنمائى شدن از طرف برادرش خوشحال و خرسند باشد ، و به دقّت و به احسن وجه به آنچه برادرش او را به آن هدايت مى كند عمل نمايد ، و در عين حال با توجّه به لطف پروردگار خود را از آفات و فرار از عمل محفوظ بدارد و از جانبش يارى بطلبد ، تا به وى توفيق دهد و او را براى انجام خير و اعمال نيك و قدمهاى خداپسندانه هدايت فرمايد .

به عيسى بن مريم گفتند : چگونه اى ؟ فرمود : آنچه را آرزو داردم مالك نيستم ، و بر هرچه مى ترسم قدرت دفعش را ندارم ، در عين حال مأمور به وظايف و تكاليف و مسئوليّت هايم و دستور دارم از منهيّات حق بپرهيزم ، پس كدام نيازمندى از من نيازمندتر است ؟ !

از اويس قرن پرسيدند چگونه اى ؟ فرمود : چگونه است حال كسى كه وارد صبح مى شود نمى داند به شب مى رسد يا نه ، و چون وارد شب شود نمى داند به صبح مى رسد يا نه ؟ !

ابوذر فرمود : صبح مى كنم در حالى كه از جناب حق شاكرم و از خود بيزار و شاكى ، رسول خدا فرمود : آنكس كه صبح كند و همت و فكرش غير خدا باشد هر آينه از خاسرين و از دور شدگان از رحمت خداست .

مرحبا قومى كه داد بندگى را داده اند *** ترك دنيا گفته اند از قيد آن آزاده اند
روزها با روزه ها در گوشه ها بنشسته اند *** باز شبها در مقام بندگى ايستاده اند
نفس را مقهور كرده روح را داده فتوح *** زاد تقوا برگرفته بهر مرگ آماده اند
طرفة العينى نبوده غافل از يزدان وليك *** سيل ها با اينهمه از چشم خود بگشاده اند
يك زمان از نوحه همچون نوح عالى نيستند *** گوئيا خود هم چو يحيى بهرزادى زاده اند
ز آب و تاب تُب الى الله غسل كرده در جهان *** روى را بر خاك پاك اسجدوا بنهاده اند
راحتى ديدند و ذوقى يافتند از انس حق *** روز و شب در كنج خلوت بر سر سجاده اند
ربّنا گويند وزو لبيك عبدى بشنوند *** جمله سرمست الست از جرعه آن باده اند
باب هفتاد و نهم در توبه است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلتَّوْبَةُ حَبْلُ اللهِ وَمَدَدُ عِنايَتِهِ . وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُداوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلى كُلِّ حال .

فَكُلُّ فِرْقَة مِنَ الْعِبادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ ، فَتَوْبَةُ الاَْنْبِياءِ مِنِ اضْطِرابِ السِّرِّ ، وَتَوْبَةُ الاَْوْلِياءِ مِنْ تَكْوينِ الْخَطَراتِ ، وَتَوْبَةُ الاَْصْفِياءِ مِنَ التَّنَفُّسِ ، وَتَوْبَةُ الْخاصِ مِنَ الاِْشْتِغالِ بِغَيْرِ اللهِ ، وَتَوْبَةُ الْعامِّ مِنَ الذُّنوبِ . وَلِكُلِّ واحِد مِنْهُمْ مَعْرِفَةٌ وَعِلْمٌ فى اَصْلِ تَوْبَتِهِ وَمُنْتَهى اَمْرِهِ ، وَذلِكَ يَطولُ شَرْحُهُ هيهُنا .

فَاَمّا تَوْبَةُ الْعامِّ فَاَنْ يَغْسِلَ باطِنَهُ مِنَ الذُّنوبِ بِماءِ الْحَياةِ وَالاِْعْتِرافُ بِجِنايَتِهِ دائِماً ، وَاعْتِقادِ النَّدَمِ عَلى ما مَضى ، وَالْخَوْفِ عَلى ما بَقِىَ مِنْ عُمْرِهِ ، وَلا يَسْتَصْغِرَ ذُنوبَهُ فَيَحْمِلَهُ ذلِكَ اِلَى الْكَسَلِ ، وَيَديمَ الْبُكاءَ وَالاَْسَفَ علَى ما فاتَهُ مِنْ طاعَةِ اللهِ ، وَيَحْبِسَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَواتِ وَيَسْتَغيثٌ اِلَى اللهِ تَعالى لِيَحْفَظَهُ عَلى وَفاءِ تَوْبَتِهِ وَيَعْصِمَهُ عَنِ الْعودِ اِلى ما سَلَفَ وَيَروضَ نَفْسَهُ فى مَيْدانِ الْجُهْدِ وَالْعِبادَةِ ، وَيَقْضِىَ عَنِ الْفَوائِتِ مِنَ الْفَرائِضِ وَيَرُدَّ الْمَظالِمَ وَيَعْتَزِلَ قُرَناءَ السّوءِ وَيُسْهِرَ لَيْلَهُ وَيُظْمِىءَ نَهارَهُ وَيَتَفَكَّرَ دائِماً فى عاقِبَتِهِ وَيَسَْتعينَ بِاللهِ تَعالى سائِلاً مِنْهُ الاِْسْتِعانَةَ فى سَرّائِهِ وَضَرّائِهِ وَيَثْبُتَ عِنْدَ الْمِحَنِ وَالْبَلاءِ كَيْلا يَسْقُطَ عَنْ دَرَجَةِ التَّوّابينَ فَاِنَّ فى ذلِكَ طَهارَةً مِنْ ذُنوبِهِ وَزيادَةً فى عَمَلِهِ وَرِفْعَةً فى دَرَجاتِهِ ، ( فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ )(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى عنكبوت (23) : آيه ى 3 .

مسئله با عظمت توبه
در اين فصل نورانى ، و قطعه ملكوتى ، و حقيقت ربّانى ، حضرت امام به حق ناطق وجود مقدّس جعفر بن محمّد الصادق عليه صلوات الله الملك العلاّم به اعظم عبادات و احسن طاعات ، و معالج كلّيه امراض قلبيه و روحيه ، و ارتقادهنده انسان به مقام كرامت ، و رساننده آدمى از ناسوت به لاهوت ، و تطهير كننده ظاهر و باطن انسان يعنى توبه و بازگشت به جناب احديّت اشاره مى فرمايند .

اين مسئله به اندازه اى در خور اهميّت است كه بايد چند جلد جداگانه در توضيح و تفسير آن به رشته ى تحرير كشيده شود ، امّا اين وجيزه كه هنوز ابوابى از آن باقى مانده اقتضاى آن را ندارد ، تنها به دورنمائى از امّهات مسائل توبه در محور آيات شريفه ى قرآنيه و روايات ملكوتيّه ى اهل بيت طهارت اشاره مى كند ، باشد كه خداى كريم و دادگر مهربان و خالق رحيم و آفريننده ى محسن ، همه ما را براى دست يافتن به اين مقام اعلى توفيق كرامت فرمايد ، و از ورطه ى خطرناك گناه ، چه گناه باطنى و چه ظاهرى نجات بخشد ، و ما را به سوى طاعت خالص و قطع رابطه ى با هر گناهى رهنمون شود .

اگر به توفيق يار و جدّ و جهد معصيت كار چهره نورانى توبه و مقام الهى انابه ، و حالت ربّانى استغاثه به انسان روى آورد ، تمام آلودگى ها و پليدى ها و ظلمت ها از خانه جان رخت بربندد و بسوى ديار عدم و نيستى رهسپار شود ، در آن وقت با بال عشق و شوق و با قدرت حبّ و ذوق ، جان آدمى براى رسيدن به مقام وصال به پرواز آيد و انسان با عمق قلب به توبه خطاب كند :

در دل و جان خانه كردى عاقبت *** هر دو را ديوانه كردى عاقبت
آمدى كآتش درين عالم زنى *** وانگشتى تا نگردى عاقبت
اى ز عشقت عالمى ويران شده *** قصد اين ويرانه كردى عاقبت
من تو را مشغول مى كردم دلا *** ياد آن افسانه كردى عاقبت
عشق را بى خويش بردى در حرم *** عقل را بيگانه كردى عاقبت
يا رسول الله ستون صبر را *** استن حنّانه كردى عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر *** شمع را پروانه كردى عاقبت
يك سرم اين سوست يك سر سوى تو *** دو سرم چون شانه كردى عاقبت
دانه اى بيچاره بودم زير خاك *** دانه را دُردانه كردى عاقبت
دانه اى را باغ و بستان ساختى *** خاك را كاشانه كردى عاقبت
اى دل مجنون و از مجنون بتر *** مردى و مردانه كردى عاقبت
كاسه ى سر از تو پر از تو تهى *** كاسه را پيمانه كردى عاقبت
جان جانداران سركش را به علم *** عاشق جانانه كردى عاقبت
آثار الهى توبه
بدون شك بازگو كردن آثار توبه كار ساده اى نيست ، كه براى توبه حقيقى در قرآن مجيد و روايات آثار گرانى ذكر شده است .

از آثار توبه نجات انسان از مهالك و روى آوردن به حقايق و واقعيّات و قدم گذاردن در دايره سعادت ، و بيرون رفتن از مرز شقاوت و دنائت و پستى است .

از آثار ديگر توبه حقيقى ، محبوبيّت نزد حضرت دوست و به دست آوردن ارزش هاى الهى و يافتن دولت خاص و گنج عزّت و مايه شرف است .

از ديگر آثار توبه واقعى ، باز شدن هشت در بهشت و بسته شدن هفت در عذاب به روى انسان و خلاصه شيفته شدن جنت و رضوان به تائب و خاموش شدن شعله نار و عذاب جهنّم است .

از ديگر آثار توبه جلب بخشش و غفران حق و آمرزيده شدن تمام گناهان گذشته آدمى است .

مقدمه توبه خروج از غفلت و ورود به ديار انتباه و بيدارى است و اين نيز از آثار بسيار گران توبه است ، كه عبد عاصى به خود آيد و در گذشته و آينده خويش فكر كند و به اين معنا توجه پيدا نمايد كه در برابر چه وجودى به عصيان و خلاف برخاسته و با چه محبوبى به ستيز و جنگ آمده است .

پر شدن قلب از ندامت ، و احساس سنگينى گناهان و عزم بر ترك رابطه با معاصى و جبران گذشته ، و ساختن آينده دورنمائى از توبه واقعى و بازگشت حقيقى به وجود مقدس حضرت يار است .

كمال توبه به حفظ ورع و پاكدامنى و پارسائى ، و سپس محاسبه ى نفس و قطع اميال ظاهر و جبران نقايس نفسى است .

كمال توبه به حفظ و تقويت اراده براى تداوم توبه و عمل صالح و كناره گيرى از محرمات الهى و مشتهيات نفسانى است .

كمال توبه در گرو زهد و صدق و احساس فقر و نياز نسبت به جناب دوست سپس بر پيشامدها و رضا و اخلاص و اعتماد بر حضرت يار است .

يارب اين بوى خوش از روضه ى جان مى آيد *** يا نسيم است كزان سوى جهان مى آيد
يارب اين آب حيات از چه وطن مى جوشد *** يارب اين نور صفات از چه مكان مى آيد
عجب اين غلغله از جوق ملك مى خيزد *** عجب اين قهقهه از حور جنان مى آيد
چه سماع است كه جان رقص كنان مى گردد *** چه صفير است كه دل بال زنان مى آيد
چه عروسى است چه كابين كه فلك چون تتقى است *** ماه با اين طبق زرب نشان مى آيد
چه شكار است كه اين تير قضا پران است *** ور چنين نيست چرا بانگ كمان مى آيد
مژده همه عشاق بكوبيد دو دست *** كان كه از دست بشد دست زنان مى آيد
از حصار فلكى بانگ امان مى خيزد *** وز سوى بحر چنين موج گمان مى آيد
چشم اقبال به اقبال شما مخمور است *** اين دليل است كه از عين عيان مى آيد
برهيديت از اين عالم قحطى كه در او *** از براى دو سه نان زخم سنان مى آيد
خوشتر از جان چه بود جان برود باك مدار *** غم رفتن چه خورى چون به از آن مى آيد
هر كسى در عجبى و عجب من اينست *** كو نگنجد به ميان چون به ميان مى آيد
بس كنم گر چه كه رمز است بيانش نكنم *** خود بيان را چه كنى جان بيان مى آيد
وجوب حتمى توبه
فقهاء بزرگ شيعه و سنى ، و مفسران عظيم القدر قرآن ، و وارستگان از عباد حق ، و عاشقان حقايق الهيّه ، و عارفان روشن ضمير و صاحبان گرانقدر علم اخلاق بر اساس آيات شريفه ى قرآنيه ى و روايات صحيحه ى نورانيه توبه از گناه را واجب دانسته و ترك و تأخير آن را حرام مى دانند .

استحباب توبه به هيچ وجه معنا ندارد ، و ترك و يا تأخير آن باعث شدّت امراض روحى و قلبى و عملى است ، و زمينه سازى براى شدّت مرض معنوى از گناهان و بلكه از معاصى كبيره است .

خواجه ى طوسى كه از اعاظم حكما و فقها ، و در جمع بزرگان شيعه شخصيّت كم نظيرى است ، در پايان كتاب پرقيمت « تجريد الاعتقاد » مى فرمايند :

توبه از واجبات است ، زيرا در بازگشت به سوى حق ، دفع ضرر عينيّت پيدا مى كند ، و بقاء بر ضرر از محرّمات است ، و نيز پشيمانى از انجام هر قبيح و ترك هر واجب براى هر انسانى لازم است ، پس بر مبناى وجوب دفع ضرر ، و پشيمانى از هر گناه و ترك شدن هر واجب ، توبه و بازگشت به سوى محبوب واجب است .

وجود مبارك علامه ى حلّى در توضيح سخن خواجه در مقام اثبات وجوب توبه به معناى ترك هر كبيره و صغيره برآمده و اين معنا را با برهان يقينى فرموده است .

انسان گناهكار به هر اندازه كه گناه داشته باشد حق نااميد شدن از رحمت و عنايت حضرت محبوب را ندارد كه نااميدى از رحمت بنا به فرموده ى قرآن در سوره ى يوسف آيه 87 كار مردم كافر است :

( إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللهَ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ )(1) . 3

و پس از اين آيه ى كريمه ، داستان معروف بهلول نباش كه در تفاسير قرآن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى يوسف (12) : آيه ى 87 .

آمده و داستان حميد بن قحطبه كه شيخ صدوق در كتاب پرقيمت « عيون أخبار الرّضا » نقل كرده كه شصت نفر از اولاد زهرا (عليها السلام) را در يك شب كشته بود و روز ماه رمضان غذا مى خورد و مى گفت از رحمت حق نااميدم و حضرت رضا فرمود نااميدى او از گناه آن شب وى سنگين تر است ، براى نشان دادن بار سنگين نااميدى كافى است .

گناهكار چون به كتاب حضرت حق توجه كند و آيات مربوط به مغفرت و رحمت را نظر كند و همچنين وقتى به روايات باب توبه و دعاهاى عجيب اسلامى مانند كميل و ابوحمزه و عرفه حضرت سيدالشهداء دقت نمايد ، بهيچ عنوان جاى نا اميدى و يأس براى وى نمى ماند ، در اينصورت واجب است تمام همت و اراده خود را براى جبران گناهان گذشته ، و آزادى از ديون مردم ، و اداى واجبات ترك شده و بناى آينده اى روشن بكار گيرد .

در جلد اوّل « عرفان » به دورنمائى از اين واقعيّات اشاره رفت و نيازى به بازگوئى مجدّد آن مسائل نيست ، در اين زمينه تنها به ذكر پاره اى از آيات و قسمتى از روايات قناعت مى كنم ، باشد كه با توجه به اين معارف تصميمى قاطع و حالى پرشور براى همه ى ما پديد آيد ، و با قوت جان و قدرت دل جهت طهارت روح و سرّ و تزكيه نفس و پاكى عمل به سوى حضرت جانان به پرواز درآئيم ، كه در رحمتش و باب مغفرتش به روى هر گناهكار تائبى از باب لطف و مرحمت باز است .

ندا رسيد به جانها كه چند مى پائيد *** به سوى خانه ى اصلى خويش بازآئيد
چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست *** به كوه قاف بپريد خوش چو عنقائيد
ز آب و گل چو چنين كنده ايست برپاتان *** به جهد كنده ز پا پاره پاره كنيد
سفر كنيد از اين غربت و به خانه رويد *** از اين فراق ملوليم عزم فرمائيد
به دروغ گِنده و آب چَه نى *** هلا مبارك در قعر چاه مى پائيد
نداى فاعتبروا بشنويد اولوا الابصار *** نه كودكيت سر آستين چه مى خائيد
خود اعتبار چه باشد بجز ز جو جستن *** حلا ز جو بجهيد آن طرف چو برنائيد
درون هاون شهوت چه آب مى كوبيد *** چو آبتان نبود با دلاف پيمائيد
حطام خواند خدا اين حشيش دنيا را *** در اين حشيش چو حيوان چه ژاژ مى خائيد
هلا كه باده بيامد ز خم برون آئيد *** پى قطايف و پالوده تن بيالائيد
هلا كه شاهد جان آينه همى جويد *** به صيقل آينه ها را ز زنگ بزدائيد
نمى هلند كه مخلص بگويم اين ها را *** ز اصل چشمه بجوئيد آنچه جويائيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 64 .

( فَلَوْلاَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ )(1) .

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نمى شد ، البته در شمار زيانكاران بوديد .

بدون شك براساس آيات حق و روايات معتبره ، از عوامل حتميه جلب فضل و رحمت دوست توبه واقعى از گناه و آلودگى است .

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللهِ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(1) .بنده را سر بر آستان بودن *** بهتر از پا بر آسمان بودن

نفسى در رضاى حضرت حق *** بهتر از عمر جاودان بودن
گه چو زنجير سر به حلقه ى در *** گه چو در سر بر آستان بودن
چيست حكمت ز گرد كردن گوى *** در پى حكم صولجان بودن
مالك دوزخ هوا گشتن *** بهتر از خازن جنان بودن
بهتر از پادشاهى دو جهان *** بر در دوست پاسبان بودن
بندگى در جناب حضرت عشق *** بهتر از شاه انس و جان بودن
عين انسان شدن بديده ى حق *** يعنى از چشم خود نهان بودن
مسند از كوه قاف گستردن *** بال سيمرغ سايبان بودن
چون جرس بسته از پى محمل *** در ره عشق يك زبان بودن
يك دل و يك دهان و يك ناله *** همه تن جنبش و فغان بودن
گمرهان را در اين شب تاريك *** روشنى سوى كاروان بودن
در سياحت به ساحت ملكوت *** با دل و روح هم عنان بودن
از زمان و زمانيان بيرون *** بنده صاحب الزمان بودن
آنان كه به خدا و قيامت و انبياء و كتب آسمانى ايمان آورده اند ، و از وطن خود بخاطر خدا هجرت كردند ، و در راه حضرت حق به جهاد برخاستند ، اميدوار به رحمت خدا باشند ، كه خداوند بر آنان بخشنده و مهربان است .

داستانى جالب
در مورد نزول اين آيه ى شريفه گفته اند :

قبل از وقوع واقعه ى بدر ، پيامبر بزرگ عبدالله جَحش را خواست ، و نامه اى به او داد و حدود هشت نفر از مهاجران را همراه وى نمود ، و به او دستور داد پس از دو روز راه پيمودن نامه را بگشايد و بر اساس آن عمل كند .

عبدالله پس از دو روز راه پيمائى نامه را گشود ، و چنين يافت : چون نامه را باز كردى تا نخله « زمين بين مكه و طائف » برو و در آنجا اوضاع قريش را زير نظر بگير و تمام جريان را به ما گزارش كن .

عبدالله جريان را با دوستانش در ميان گذاشت و اضافه كرد : رسول الهى مرا از مجبور ساختن شما در اين مسير منع فرموده ، بنابراين هركس آماده شهادت است با من بيايد و ديگران بازگردند ، همه با او حركت كردند ، وقتى كه به نخله رسيدند به قافله اى از قريش برخورد كردند كه عمرو بن حضرمى در آن بود . چون روز آخر رجب بود ، « يكى از ماههاى حرام » در مورد حمله به آنها به مشورت نشستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 218 .

عده اى گفتند اگر امروز دست از آنان برداريم وارد حرم مى شوند ديگر نمى توان متعرض آنها شد ، سرانجام شجاعانه به آنان حمله بردند و عمرو بن حضرمى را كشته و قافله او را با دو اسير به محضر رسول خدا آوردند .

پيامبر الهى به آنان فرمود : من به شما دستور نداده بودم كه در ماههاى حرام نبرد نكنيد ؟

آنگاه از دخالت در غنائم خوددارى فرمود ، مجاهدان ناراحت شدند و مؤمنان به سرزنش آنان پرداختند ، مشركان نيز زبان به طعن گشودند ، كه محمّد (صلى الله عليه وآله)جنگ و خونريزى و اسارت در ماههاى حرام حلال شمرده آيه نازل شد كه :

از تو درباره ى جنگ كردن در ماه حرام مى پرسند ،بگو جنگ در آن گناه بزرگى است ، ولى جلوگيرى از راه خدا و گرايش مردم به فرهنگ حق و كفر ورزيدن نسبت به الله و هتك احترام مسجدالحرام ، و اخراج ساكنان آن در پيشگاه خدا مهم تر از آن است ، و ايجاد فتنه حتى از قتل بالاتر است . مشركان پيوسته با شما مى جنگند ، تا اگر بتوانند شما را از آئين خود برگردانند ولى كسى كه از دين حق برگردد و در حال كفر بميرد ، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى رود و آنان اهل جهنّم اند و هميشه در آن خواهند بود .

پس از اين كه آيه مفصل بالا نازل شد عبدالله جحش و همراهانش گفتند : ما براى درك ثواب ، در اين راه جهاد كرده ايم و از رسول خدا پرسيدند آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه ؟ آيه ى شريفه ى ( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا ) نازل شد .

راستى سر و كار گناهكاران با چه وجود مبارك و مقدّس و غفور و ودود و

ص 130 و ص 131

همه روشن شوند چون خورشيد *** چون كه در پاى آن قمر مى زند
عاشقانى كه جان يكدگرند *** همه در عشق همديگر ميرند
همه را آب عشق بر جگر است *** همه آيند و در جگر مى زند
همه هستند هم چو درّ يتيم *** نه بر مادر و پدر ميرند
عاشقان جانب فلك پرند *** منكران در تك سقر مى رند
عاشقان چشم غيب بگشايند *** باقيان جمله كور و كر ميرند
وانكه شبها نخفته اند ز بيم *** جمله بى خوف و بى خطر ميرند
وانكه اينجا علف پرست بدند *** گاو بودند و همچو خر ميرند
وانكه امروز آن نظر جستند *** شاد و خندان در آن نظر ميرند
شاهشان بركنار لطف نهد *** نى چنين خوار و محتضر ميرند
وان كه اخلاق مصطفى جويند *** همچو سلمان و همچو ذر ميرند
روايات باب توبه
عَنْ اَبى عُبَيْدَةَ قالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فَداكَ ادْعُ اللهَ لى فَاِنَّ لِى ذُنُوباً كَثيرَةً فَقالَ : مَهْ يا اَباعُبَيْدَةَ لا يَكُونُ الشَّيْطانُ عَوْنًا عَلى نَفْسِكَ ، اِنَّ عَفْوَ اللهِ لا يُشْبِهُهُ شَىْءٌ(1) .

ابا عبيده مى گويد :

به معصوم عرضه داشتم : براى من دعا كنيد كه گناهانم زياد است ، فرمود : اى اباعبيده آرام باش ، شيطان تو را از رحمت و عفو حضرت حق دلسرد و مأيوس نكند ، كه عفو او را چيزى برابرى نمى كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار : 6/5 .

عَنْ اَبى بَصير قالَ : سَمِعْتُ اَبا جَعْفَر (عليه السلام) يَقولُ :

اِذا دَخَلَ اَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ بِاَعْمالِهِمْ فَاَيْنَ عُتَقاءُ اللهِ مِنَ النّارِ .

ابو بصير مى گويد از حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم مى فرمود : زمانى كه اهل بهشت به سبب اعمالشان به بهشت بروند ، پس آزادشدگان حضرت الله از آتش جهنّم كجايند ؟ !

عَنْ مُعاوِيَةَ بْنِ وَهَب قالَ : سَمِعْتُ اَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يَقولُ :

اِذا تابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصوحًا اَحَبَّهُ اللهُ فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ . فَقُلْتُ : وَكَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ : قالَ : يَنْسى مَلَكَيْهِ ما كَتَبا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنوبِ وَيوحى اِلى جَوارِحِهِ : اكْتُمى عَلَيْهِ ذُنوبَهُ وَيوحى اِلى بِقاعِ الاَْرْضِ : اكْتُمى ما كانَ يَعْمَلُ عَلَيْكَ مِنَ الذُّنوبِ فَيَلْقَى اللهُ حينَ يَلْقاهُ وَلَيْسَ شَىْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَىْء مِنَ الذُّنوبِ(1) .

معاويه بن وهب مى گويد : از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود : به هنگامى كه عبد توبه خالص كند توبه اى كه بر آن استقامت ورزد ، محبوب خدا مى شود ، و در دنيا و آخرت در پوشش حضرت حق قرار مى گيرد ، عرضه داشتم اين پوشش چگونه است ؟ فرمود : دو ملك نويسنده گناه را از گناه بنده اش فراموشى مى دهد ، و به جوارحش فرمان مى دهد معاصى بنده ام را كتمان كنيد ، و به زمين هائى كه در آنها معصيت كرده وحى مى كند : گناهان بنده ام را بپوشان ، پس وارد قيامت مى شود ، در حاليكه شاهدى ندارد بر گناهانش شهادت دهد ! !

عَنْ اَبى عُبَيْدَةَ الْحَذّاءِ قالَ : سَمِعْتُ اَبا جَعْفَر (عليه السلام) يَقولُ :

اِنَّ اللهَ تَعالى اَشَدُّ فَرَحًا بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُل اَضَلَّ راحِلَتَهُ وَزادَهُ فى لَيْلَة ظَلْماءَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى / 2 صفحه ى 314 .

فَوَجَدَها فَاللهُ اَشَدُّ فَرَحًا بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذلِكَ الرَّجُلِ بِراحِلَتِهِ حينَ وَجَدَها .

ابى عبيده ى حذّاء مى گويد : از حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم فرمود : خداوند به توبه ى بنده اش از مردى كه راحله ى خود را در شب تاريك گم كرده و پس از آن به راحله اش دست يافته خوشحال تر است .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) :

اِنَّ اللهَ يُقْبِلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ ما لَمْ يُغَرْغِرْ ، توبوا اِلى رَبِّكُمْ قَبْلَ اَنْ تَموتوا ، وَبَادِروا بِالاَْعْمالِ الزّاكِيَةِ قَبْلَ اَنْ تَشْتَغِلوا ، وَصِلوا الَّذى

ص 134

ص 135

از مرد و زن با ايمان تائب نيست .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : التّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناه نداشته باشد .

عَنْ الشَّعْبِىَ قالَ سَمِعْتُ عَلىّ بْنَ اَبيطالِبِ يَقولُ :

اَلْعَجَبُ مِمَّنْ يَقْنُطُ وَمَعَهُ الْمَمْحاةِ فَقيلَ لَهُ وَمَا الْمَمْحاةُ قالَ : اَلاِْسْتِغْفارُ .

شعبى مى گويد از حضرت مولا على شنيدم ، مى فرمود :

از كسى كه در حال نوميدى است در شگفتم ، در حالى كه با او پاك كننده هست ، عرضه داشتند پاك كننده چيست ؟ فرمود : استغفار .

از مسائل بسيار مهمّى كه در باب با عظمت توبه مطرح است ، اين است كه از باب فضل و رحمت و عنايت و كرم حضرت حق باب توبه به روى احدى از بندگان بسته نيست ، هر زمان عبد عاصى به وضع ناهنجار خود آگاه شد ، و در مقام بازگشت حقيقى به سوى مولاى مهربانش برآمد ، بشرطى كه با آثار مرگ و قيامت روبرو نشده باشد توبه براى او صددرصد امكان دارد ، و بر اساس آيات و روايات مى تواند خود را به مغفرت و رحمت حضرت دوست برساند ، و از عذاب خالد و هلاكت ابدى وجود خويش را برهاند . به داستان عجيب زير كه « امالى » شيخ طوسى نقل مى كند عنايت كنيد ، كه طرفه داستانى است .

حقيقتى عجيب در باب توبه
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

جوانى بود يهودى ، كه بسيارى از اوقات به محضر مبارك رسول الهى مشرف مى شود ، به اندازه اى كه حضرت او را به كارهاى ساده و آسان مى گماشت و وى را به دنبال بعضى از امور مى فرستاد ، و چه بسا بوسيله او براى قوم يهود جهت هدايت آنان نامه مى فرستاد .

مدتى از آن جوان خبرى نشد ، رسول خدا از حالش جويا شد ، مردى به آنجناب عرضه داشت ، تا جائى كه اطلاع دارم بايد بيش از امروز زنده نماند چون به مرض سختى دچار آمده !

حضرت ختمى مرتبت با عده اى از اصحاب به ملاقات وى رفتند ، معنويت و كرامت و بركت و واقعيّت آنجناب بود كه با هركس سخن مى گفتند جواب مى داد ، آن جوان را صدا زندند ، ديده گشود و عرضه داشت لبيك يا اباالقاسم ، حضرت به او فرمود بگو :

اشهد ان لا اله الاّ الله واَنّى رسول الله .

جوان به چهره پدرش كه يهودى متعصّبى بود نگريست و چيزى نگفت ، حضرت بار دوم او را صدا زد و شهادتين را به او تلقين كرد باز به پدرش نظر كرد و چيزى نگفت ، بار سوّم او را صدا زد باز از ترس پدر لب فرو بست ، حضرت فرمود تجلّى داشت شهادتين را گفت و به عبارت ديگر از تمام گذشته خويش به حضرت محبوب بازگشت و سپس به كام مرگ افتاد ، حضرت به پدرش فرمود : به اين جوان دست مزدن و كارى به او نداشته باش آنگاه به اصحابش فرمود : او را غسل داده و كفن كنيد و سپس نزد من آوريد تا بر وى نماز بگزارم ، آنگاه از منزل يهودى درآمد در حالى كه مى فرمود :

خداى را سپاس گزارم كه بوسيله ى من بنده اى از بندگانش را از آتش نجات داد .

بيا يكدم به گرد دل برآئيم *** درى پيدا كنيم از در درآئيم
تو اى فرخنده يى خضر ار بما راه *** نمائى ما نه با پا با سرآئيم
چو ما بايد درآئيم از تو اين در *** به روى ما ببندى زان درآئيم
از اين سو گر بگردانى ره ما *** بدان سو ما ز راه ديگر آئيم
اگر بنگاه تو عرش است ما را *** پر و بالى بده تا با پر آئيم
متاعت را بهائى گر بود ما *** به جان و سر نه با سيم و زر آئيم
نه ننگ گوهر است از ما گدايان *** به جس و جوى اين گوهر برآئيم
فتاده بار ما در گل بده دست *** كزين گل يك قدم آنسوتر آئيم
ص 138

ص 139

را ادا ننمايد و در عبادت خود نيفزايد ، و در لباسش تغيير ندهد ، و دوستانش را عوض ننمايد ، و مجلسش را تغيير ندهد ، و فرش و بالشش را مبدّل نكند و اخلاق و نيّتش را برنگرداند ، و به فتح قلب يعنى منور شدن دل به نور حقيقت نائل نگردد ، و دست به انفاق و خدمت مالى نزند ، و آرزوها كوتاه نكند و زبان از آنچه حرام است نبندد ، و به تصفيه اموالش اقدام ننمايد به حقيقت كه توبه نكرده ، وبه حضرت دوست بازگشته ، كه آراسته به اين حقايق در حقيقت تائب است .

به همين خاطر در متن روايت « مصباح » حضرت صادق (عليه السلام) بدينگونه عظمت توبه را مى نماياند .

توبه ريسمان با عظمت خداست و نصرت و جذابيّت و عنايت و لطف حضرت يار است . عبد را لازم است پيوسته در هر شأنى كه هست در حال توبه باشد و براى هر فرقه و طائفه اى توبه ى خاصّى است .

توبه ى پيامبران از اضطراب باطن است .

توبه ى اولياء از عوارض رنگارنگ خاطر است .

توبه ى اصفياء از استراحت و فراغت و غفلت و كدورت است .

توبه ى خاصان از مشغول بودن به غير حق است .

توبه ى عوام و توده ى مردم از گناهان و معاصى است .

براى هر كدام از اين طبقات نسبت به موضوع توبه و نتيجه ى آن معرفت و دانش مخصوصى است كه براى ديگرى نيست و اينجا مجال شرح و بسط ندارد ، فقط به توبه ى عوام اشاره مى شود .

حقيقت توبه عوام اين است كه باطن را از معاصى به اشك ندامت بشويد و در همه حال به تقصير و جنايت اعتراف نمايد و از صميم دل بر اعمال و غفلت گذشته ى خود پشيمان گردد ، و پيوسته به آينده اش ترسناك باشد و هرگز معصيت را كوچك نشمارد ، تا موجب جرأت و بى اعتنائى و كسالت وى گردد .

گريه و اسف را بر آنچه از عبادات از دستش رفته ادامه دهد ، و نفس خود را از تمايلات و شهوات و خواسته هاى شيطانى حفظ كند ، و از وجود مقدّس حضرت دوست بخواهد كه وى را بر بساط توبه ثابت قدم بدارد و از آلوده شدن به وضع گذشته نگاه دارد .

خود را در ميدان كوشش در راه حق تمرين دهد ، و آنچه از او فوت شده بجاى آورد ، و هرچه از ديگران به ظلم و ستم بدست آورده باز گرداند ، از همراهان ناباب كناره جويد ، و شب را به قيام و روز را به صيام نورانى كند .

در عاقبت خويش انديشه نمايد ، و از حضرت جانان بخواهد كه او را در خوشى و ناخوشى توفيق استقامت دهد ، و به وقت شدّت و ابتلاء ثابت قدم مانده تا از درجه ى توّابين سقوط نكند ، و بيدار باشد كه تمام حوادث و پيش آمدها موجب طهارت و بخشودگى گناهان است ، و سبب مزيد درجات و علو مراتب ملكوتى .

در سوره ى مباركه ى عنكبوت آيه ى دوم مى فرمايد :

آيا گنان مى كنند كه آنان ترك مى شوند ، و تنها اظهار و گفتار براى آنها كافى است ، و آزمايش و امتحان نمى شوند ؟ ! و ما آنان را كه پيش از آنها بودند به معرض آزمايش و امتحان گذاشتيم ، پس خداوند راستگويان را از دروغگويان باز شناسد .

تا چند از اين خاك بميريد و بزائيد *** گامى بگذاريد و بر افلاك برآئيد
يكبار بميريد و دوم بار نميريد *** يكبار بزائيد و دوّم باز مزائيد
يك روز مباشيد و همه روز بباشيد *** يكدم به مپائيد و همه سال بپائيد
از لب بسوى كوه و زكه باز سوى لب *** خواهيد روان شد كه همه رجع صدائيد
با آمدن و رفتن از اين خانه شما را *** از چيست بپرسيد كه چويند و چرائيد
بر دولت و بر مال فزايش نكند سود *** آن سود بود سود كه بر خود بفزائيد
خود منبع شهد و شكر و كان نباتيد *** تا چند به طمع شكر انگشت بخائيد
اى پاك نژادان فلك قدر ملك صدر *** تا كى به در مفلسكان چهره بسائيد
زين سوى بدان سوى و زين كوى بدان كوى *** چون يوسف مصريد كه در بيع و شرائيد
باب هشتادم در جهاد و رياضت نفس است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : طوبى لِعَبْد جاهَدَ للهِِ نَفْسَهُ وَهَواهُ ، وَمَنْ هَزَمَ جُنْدَ نَفْسِهِ وَهَواهُ ظَفِرَ بِرِضَا اللهِ ، وَمَنْ جاوَزَ عَقْلُهُ نَفْسَهُ الاَْمّارَةَ بِالسّوءِ بِالْجَهْدَ وَالاِْسْتِكانَةِ وَالْخُضوعَ عَلى بِساطِ خِدْمَةِ اللهِ تَعالى فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظيماً .

وَلا حِجابَ اَظْلَمُ وَاَوْحَشُ بَيْنَ الْعَبْدِ وَبَيْنَ اللهِ مِنَ النَّفْسِ وَالْهَوى وَلَيْسَ لِقَتْلِهِما وَقَطْعِهِما سِلاحٌ وَآلَةُ مِثْلُ الاِْفْتِقارِ اِلَى اللهِ وَالْخُشوعِ وَالْخُضوعِ وَالْجوعِ وَالضَّماءِ بِالنَّهارِ وَالسَّهَرِ بِاللَّيْلِ ، فَاِنْ ماتَ صاحِبُهُ ماتَ شَهيداً ، وَاِنْ عاشَ وَاسْتَقامَ أَدّى عاقِبَتُهُ اِلَى الرِّضْوانِ الاَْكْبَرِ .

قالَ اللهُ تَعالى : (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُـحْسِنِينَ)(1) .

وَاِذا رَاَيْتَ مُجْتَهِداً اَبْلَغَ مِنْكَ فِى الاِْجْتِهادِ فَوَبِّخْ نَفْسَكَ وَلُمْها وَعَيِّرْها تَحْثيثاً عَلَى الاِْزْديادِ عَلَيْهِ وَاجْعَلْ لَها زِماماً مِنَ الاَْمْرِ وَعِناناً مِنَ النَّهْىِ ، وَسُقْها كَالرّائِضِ لِلْفارِهِ الَّذى لا يَذْهَبُ عَلَيْهِ خُطْوَةٌ مِنْ خُطُواتِها اِلاّ وَقَدْ صَحَّحَ اَوَّلَها وَاخِرَها .

وَكانَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : يُصَلّى حَتّى يَتَوَرَّمَ قَدَماهُ وَيَقولُ : اَمْلاََ اَكونُ عَبْداً شَكوراً ؟ اَرادَ بِهِ اَنْ تَعْتَبِرَ بِها اُمَّتُهُ وَلا يَغْفُلوا عَنِ الاِْجْتِهادِ وَالتَّعَبُّدِ وَالرِّياضَةِ بِحال .

اَلا وَاِنَّكَ لَوْ وَجَدْتَ حَلاوَةَ عِبادَةِ اللهِ وَرَأَيْتَ بَرَكاتِها وَاسْتَضَأْتَ بِنورِها لَمْ تَصْبِرْ عَنْها ساعَةً واحِدَةً وَلَوْ قُطِّعْتَ اِرْباً اِرْباً ، فَما اَعْرَضَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْها اِلاّ بِحِرْمانِ فَوائِدِ السَّلَفِ مِنَ الْعِصْمَةَ وَالتَّوْفيقِ .

قيلَ لِربيعِ بْنِ حُثَيْم : ما لَكَ لا تَنامُ بِاللَّيْلِ ؟ قالَ : لاَِنّى اَخافُ الْبَياتَ .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى عنكبوت (29) : آيه ى 69 .

مسئله با عظمت رياضت و جهاد نفسانى
برنامه بسيار پرمنفعت و با اهميّت جهاد با نفس ، و به رياضت آوردن اين منبع حسّاس از ابتداى شروع زندگى در بسيط خاك مورد توجّه عاشقان كمال و عاقلان عاقبت انديش بوده است .

اوّلين مرتبه اى كه قواعد و قوانين جهاد با نفس در زندگى انسان تجلّى كرده از جانب فيّاض كريم و وجود اقدس حضرت ربوبى ، كه از هركس به بندگانش مهربان تر است بوده و سپس انبياء و ائمه و اولياء و عرفا ، هر يك بر مبناى عشق و محبّتى كه به انسان داشتند وى را در اين زمينه راهنمائى كرده و بسوى كمال مطلوب كه راه رسيدن به آن جز از طريق رياضت و جهاد نفسانى ميسّر نيست هدايت نموده اند .

بايد دانست كه نفس با كمك مشاعر و احساسات بخصوص چشم و گوش و حسّ ذائقه و لامسه اثرپذير عجيبى است ، در حدّى كه مشهور است هيچ تابلوئى در جهان آفرينش اثر پذيريش از نفس بيشتر نيست ! !

چون بوسيله ى چشم ببيند و بوسيله ى گوش بشنود ، و به سبب ذائقه بچشد و به كمك پوست لمس كند ، با تمام وجود در مقام طلب و خواستن برآيد ، و تمام اميال و غرائز را در اين ميدان پرخطر به همراه خود بياورد ، و در اين زمينه از هيچ چيز باك نكند ، و علاقه به هيچ قاعده و قانون و چهارچوبى نشان ندهد ، و چون در اين صحنه رها شود بى چون و چرا بخواهد ، و بى قانون و مقررات بطلبد ، و جز رسيدن به آنچه خواسته چيزى را قبول نكند ، و با تمام قدرت به هدف

خلقت و رمز آفرينش كه مقام با عظمت خليفة اللّهى است پشت پا زند ، و اميال و غرائز و شهوات را از قيد تقوا و فضيلت و كرامت آزاد نمايد ، و دودى غليظ كه به آن هوا نام داده اند بر فضاى خويش حاكم كند ، و عقل و فطرت را مغلوب نموده ، صاحبش را به فضاحت و رسوائى ، و غفلت و شهوت در دنيا گرفتار كرده و در آخرت به عذاب اليم و آتش ابد دچار نمايد .

اوضاع اخلاقى و عملى گرفتاران هوا را تجربه ى تلخ تاريخ نشان داده ، گمان نمى رود احتياج به شرح و بسط داشته باشد ، انواع آلودگيهاى عملى و رذائل جامعه ى انسانى پيش آمده محصول هواى نفس و آزاد گذاشتن اين عنصر قوى در ميدان حيات و عرصه ى زندگى است ، عنصرى كه اگر هماهنگ با خواسته هاى حضرت حق رشد كند سر انسان را از عرش اعلا بالاتر برده ، و از وجود آدم منبعى جوشان از خير و بركت و كرامت و فضيلت بوجود مى آيد .

پرقيمت ترين كار تربيتى بدون شك تربيت نفس براساس برنامه هاى ربانى و قواعد ملكوتى است ، و آن عبارت است از قرار دادن تمام اميال و غرائز در چهارچوب تقواى الهى ، كه قواعد اين تقوا و حدود اين حقيقت در آيات قرآن و روايات و اخبار تجلّى دارد ، و تحقّق اين تربيت از طرفى معرفت نسبت به اين قواعد لازم دارد ، و از طرف ديگر با عزمى راسخ و قدمى استوار عمل عاشقانه بر اساس اين قواعد ، كه اين راه پرقيمت ملكوتى همان است كه قرآن مجيد بطور مكرّر از آن به صراط مستقيم تعبير كرده و اعلام نموده راهرو اين راه به مقام قرب و به لذّت وصال نائل خواهد شد . و ديده ى دل به ديدار محبوب منوّر خواهد كرد .

بقول عارف مشتاق ، بلبل بستان عشق حاج ميرزا حبيب خراسانى :

در اين تن هر دم آيد جان ديگر *** وزين در هر دم آيد خوان ديگر
در اين محفل كه نزهتگاه جان است *** رسد هر ساعتى مهمان ديگر
به هر يك ذرّه از ذرات امكان *** نهفته عالم امكان ديگر
اگر انسان نكو بيند بهر دم *** ببيند خويش را انسان ديگر
ببين در گلشن خاطر كه رويد *** بهر ساعت گل و ريحان ديگر
غذاى تن بود اين آب و اين نان *** غذاى روح آب و نان ديگر
نيارد خورد تن از لقمه ى جان *** سزد هر لقمه را دندان ديگر
به سوى ملك تن از شاه جانها *** رسد هر لحظه اى فرمان ديگر
دو صد كشتى روان گردد در اين بحر *** كه هر يك راست كشتيبان ديگر
بود سرسبز و خرّم گلشن جان *** ز ابر ديگر و باران ديگر
تنت را جان و جان را نيز جانى است *** بود آن جان جانرا جان ديگر
جهانا در جهان پنهان بهر يك *** كند چرخ ديگر دوران ديگر
هزاران يوسف مصرى در اين راه *** كه هر يك را چه و زندان ديگر
دوصد يعقوب بينى ديده بر راه *** كه هريك را بود كنعان ديگر
زند مرغ چمن بر شاخ گل نيز *** از اين دم هر دمى دستان ديگر
ازل را تا ابد خنگ تجلّى *** كند در هر نفس جولان ديگر
هزاران بحر و در هر قطره اى نيز *** نهفته بحر بى پايان ديگر
بهر بحرى هزاران موج و هر موج *** برآرد لؤلؤ و مرجان ديگر
چه يثربها و بطحاهاست در جان *** ز هر سو بوذر و سلمان ديگر
چه مغربها و مشرقهاست در جان *** به هريك نيّر تابان ديگر
بهر حرفى نوشته نامه ى عشق *** بهر نامه ز خون عنوان ديگر
به شهرستان تن عقل است سلطان *** به شهرستان جان سلطان ديگر
با كمال دقّت بايد مسير زندگى را پيموده و مواظبت داشت كه كشش هاى غلط درونى و برونى عناصر شخصيّت نفس را نكوبد ، كه رسيدن به مقام قرب جانان و به دست آوردن حالات عالى ملكوتى از طريق تهذيب و تربيت و تزكيه نفس ميسّر است و بس .

بالزاك كه يكى از دانشمندان مغرب زمين است مى گويد : وصول به شخصيّت عالى امكان پذير است ، بشرط آنكه انسان در تماس خود با امور زندگى نگذارد بهمان آسانى كه گوسپند پشم خود را در خارستانهائى كه از آن مى گذرد از دست مى دهد ، روحش پاره پاره شود ! همانطور كه در مجلّدات گذشته تذكر داده شد ، اگر نفس را در خواسته ها و اميال و غرائزش رها كنيم در مرحله ى اوّل تبديل به بهيمه سپس حيوانى خطرناك ، آنگاه درنده و در عاقبت شيطانى جامع همه ى رذائل و مفاسد خواهد شد .

نفس را اگر در خواسته هاى غلطش آزاد بگذاريم ، از لذّت عبادت محروم و به تدريج از امور بندگى خارج مى گردد و آدمى را به جاده ى هلاكت انداخته و به عذاب ابد حق گرفتار مى كند .

به يكى از عباد شايسته حق گفتند : ما از عبادت و عمل صالح و انجام امور خير لذّت نمى بريم ، گفت : دختر شيطان كه محبّت خارج از حدود به دنياست در قلب شماست ، پدر براى زيارت دختر ، ناچار است به خانه ى دخترش برود ، و او هركجا جا خوش كند توليد فساد مى كند ، پس بين شما و لذّت بردن از عبادت و كار خير ، شيطان مانع است ، و شما را راهى براى نجات از اين بليّه جز برگرداندن تمايلات و غرائز به حدود الهى نيست
راه بهشت :
به يكى از بيداران و عارفان عاشق گفتند راه بهشت كدام است ؟ فرمود : مداومت بر پنج چيز :

1 ـ بازداشتن نفس از معصيت :

( وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى )(1) .

2 ـ به قليل از دنيا كه عبارت از حلال خداست رضايت داده و قناعت كند كه در خبر آمده :

اِنَّ ثَمَنَ الْجَنَّةِ الطّاعَةُ وَتَرْكُ الدُّنْيا .

3 ـ بر بندگى خالصانه و عبادت عاشقانه و سلوك عارفانه حريص باشد كه در قرآن مجيد آمده :

( تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ )(2) .

4 ـ عاشق صالحين و اهل خير و بندگان واقعى حق كه از معرفت و عمل برخوردارند باشد كه دستور داده شده :

( كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ )(3) .

5 ـ زياد در مقام دعا برآيد ، كه دعا بهترين نوع رابطه ى عبد با حضرت حق است و خداوند مهربان استجابت را نتيجه ى دعا قرار داده است :

( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ )(4) .

قطعه اى بسيار آموزنده
عارفى بيدار دل و عاشقى سوخته ، و سالكى از آتش محبت دوست برافروخته ، پياده به سوى بيت الله در حركت بود ، شتر سوارى عرب كه دل به دنيا و مال و منال آن داشت به او گفت : كجا ؟ جواب داد بيت الله ، گفت : پياده و بى توشه ؟ گفت نه ، هرگاه مصيبتى به من رسيد بر مركب صبر مى نشينم ، و چون نعمتى بر من آيد بر مركب شكر قرار مى گيرم ، و هرگاه قضاى الهى رسد ، بر مركب رضا برآيم ، و چون هوا و هوسى در نفس پديد آيد ، مى دانم كه باقى مانده كمتر از گذشته است و دنبال هوا و هوس رفتن صرف ندارد و معامله ى خسارت بارى است . شتر سوار گفت : اى بيناى راه و سالك آگاه تو سوارى و من پياده !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى نازعات (79) : آيه ى 40 .

2 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 43 .

3 ـ سوره ى توبه (9) : آيه ى 119 .

4 ـ سوره ى غافر (40) : آيه ى 60 .

بنده را سر بر آستان بودن *** بهتر از پا بر آسمان بودن
نفسى در رضاى حضرت حق *** بهتر از عمر جاودان بودن
گه چو زنجير سر به حلقه ى در *** گه چو در سر بر آستان بودن
چيست حكمت ز گرد كردن گوى *** در پى حكم صولجان بودن
مالك دوزخ هوا گشتن *** بهتر از خازن جنان بودن
بهتر از پادشاهى دو جهان *** بر در دوست پاسبان بودن
بندگى در جناب حضرت عشق *** بهتر از شاه انس و جان بودن
عين انسان شدن بديده ى حق *** يعنى از چشم خود نهان بودن
مسند از كوه قاف گستردن *** بال سيمرغ سايبان بودن
چون جرس بسته از پى محمل *** در ره عشق يك زبان بودن
يك دل و يك دهان و يك ناله *** همه تن جنبش و فغان بودن
گمرهان را در اين شب تاريك *** روشنى سوى كاروان بودن
در سياحت به ساحت ملكوت *** با دل و روح هم عنان بودن
از زمان و زمانيان بيرون *** بنده صاحب الزمان بودن
منشأ تمام بدبختى ها
بيداران راه دوست با توجّه به آيات كتاب فرموده اند تمام بدبختى ها و گناهان مندرج در سه چيز است :

1 ـ متابعت از هواى نفس كه منشأ : بدعت ، ارتداد ، ضلالت ، شبهه ، طلب شهوات ، و ترك عبادات است ، قرآن مجيد مى فرمايد :

( وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهَ )(1) .

2 ـ حبّ دنيا و عشق خارج از حدود الهى به ظاهر زندگى و زر و زينت از دست رفتنى ، كه باعث قتل ، ظلم ، غصب ، غارت ، سرقت ، ربا ، اكل مال يتيم ، منع زكات ، شهادت زور ، حلال كردن حرام و حرام نمودن حلال است ، قرآن مجيد مى فرمايد :

( مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِن نَصِيب )(2) .

و در حديث بسيار مشهور آمده :

حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة .

3 ـ ديده ى دل از خدا برداشتن و ديده ى سر و دل به غير بستن ، غيرى كه در راه او نيست و با او نيست ، غيرى كه منشأ شرك ، نفاق ، ريا ، كبر ، و اسارت است ، قرآن كريم مى گويد :

( إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ )(3) .

راه تربيت
براى تربيت نفس و تزكيه آن و بعبارت ديگر براى قرار دادن نفس در راه رشد و كمال ، لازم است او را با قدرت دو نوع عبادت مهار كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى ص (38) : آيه ى 26 .


2 ـ سوره ى شورى (42) : آيه ى 20 .


3 ـ سوره ى نساء (4) : آيه ى 48 .

1 ـ عبادت ظاهرى كه عبارتست از قراردادن اعضاى بدن در چهارچوب عمل صالح همراه با نيت خالص ، و آن عمل صالح تجلّى در نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و خمس و زكات و ترك انواع محرمات دارد .

2 ـ عبادت باطنى كه عبارت است از تقواى قلب و جان و آن تقواى قلب و جان تجلّى در اخلاق حميده دارد و آن اخلاق حميده مطلع الفجرش توبه و صبر و شكر و توكّل و توسّل و جود و كرم و سخا و فتوت و جوانمردى و دورى از ملكات رذيله همچون : كبر و حسد و غرور و غل و غش و عُجب و ساير اوصاف شيطانى است ، و علمى كه عبادات ظاهرى را بيان مى كند فقه است ، و دانشى كه عبادات باطنى را توضيح مى دهد علم سرّ ، يا علم اخلاق و عرفان است ، و براى تفسير و تشريح هر دو عبادت بهترين كتب فقهى و عرفانى و اخلاقى ، بوسيله ى بزرگ ترين فقها و عرفا و صاحبان اخلاق به رشته ى تحرير آمده ، و در آن كتب براساس آيات و روايات ثابت كرده اند كه : آراسته شدن به هر دو عبادت از واجبات اصيل الهيه است و تمام مرد و زن در روز قيامت نسبت به هر دو عبادت در معرض سؤال و مسئوليّت اند .

در اينجا لازم است به بخشى از آيات هر دو فصل اشاره شود ، تا اين دو مسئله الهى بيش از پيش اهميّت و ارزشش براى شما روشن گردد . اما آيات قرآنيه اى كه عبادات ظاهرى را كه عهده دار به نظام آوردن اعضاى ظاهريست ، و در تزكيه نفس اثر فراوان دارد بيان مى كند عبارت است از :

( أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ )(1) .

( وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً )(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى لقمان (31) : آيه ى 17 .


2 ـ سوره ى مزّمل (73) : آيه ى 20 .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ )(1) .

( وَذَرُوا ظَاهِرَ الاِْثْمِ وَبَاطِنَهُ )(2) .

و آيات الهيه اى كه عبادات باطنى را واجب مى داند عبارت است از :

( وَتُوبُوا إِلَى اللهَ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(3) .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(4) .

( وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(5) .

در اين آيات و نظائرش كه در قرآن مجيد فراوان است ، عبادات ظاهرى و باطنى را راه رشد و كمال و صراط مستقيم حق و رساننده انسان به فلاح و پيروزى در دنيا و آخرت مى داند .

آرى از طريق هر دو عبادت نفس وارسته شده و از آلودگيها و احوالات شيطانى آزاد مى گردد ، در آن وقت نور محبت و عشق و معرفت حضرت حق در درون تجلى مى كند و از وجود انسان عاشقى بيقرار و دلداده اى واله مى سازد ، كه دردش جز با رسيدن به مقام وصال و بدست آوردن نقطه ى قرب با داروئى ديگر علاج نمى پذيرد .

ملا احمد نراقى آن عاشق شيفته در اين زمينه مى فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 153 .


2 ـ سوره ى انعام (6) : آيه ى 120 .


3 ـ سوره ى نور (24) : آيه ى 31 .


4 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 200 .


5 ـ سوره ى حج (22) : آيه ى 77 .

مژده اى دل خيمه بيرون از جهان خواهم زدن *** خيمه بر بالاى هفتم آسمان خواهم زدن
بارگه بالاتر از كون و مكان خواهم كشيد *** پنج نوبت بر فراز لا مكان خواهم زدن
آشيان در رخسار قدس خواهم ساختن *** قدسيان را هم صفير از آشيان خواهم زدن
دست همّت بر رخ كون و مكان خواهم فشاند *** پاى غيرت بر سر جان و جهان خواهم زدن
مهر از اين نامهربانان سر بسر خواهم بريد *** دست بر دامان يار مهربان خواهم زدن
پيچ و تاب طرّه طرار را خواهم گشود *** دست بر آن گيسوى عنبر فشان خواهم زدن
آسمان را پشت سر خواهم فكند و بوس ها *** آستانش را به رغم آسمان خواهم زدن
در گلستان وصالش همچو گل خواهم شكفت *** دسته هاى گل به سرزان گلستان خواهم زدن
بر سر ياران « صفائى » شورها خواهم فكند *** مهر خاموشى پس آنگه بر زبان خواهم زدن
نسخه ى شفابخش
امراض روحى و معنوى ، و رذايل و آلودگيهاى نفسانى ، همچون امراض بدنى قابل معالجه است ، و راه شفايافتن براى هركس كه دچار غفلت و خفّت نفس و ناپاكيهاى درونى است باز است .

از آيات كريمه ى قرآن استفاده مى شود كه شفا داراى سه مرحله است :

1 ـ شفاى عام

2 ـ شفاى خاص

3 ـ شفاى خاصّ الخاصّ

اما شفاى عام مربوط به امراض ظاهرى است و خداوند مهربان تحقق آن را بوسيله ى مواد غذائى و داروئى قرار داده است ، درباره ى زنبور عسل كه سازنده ى يكى از بهترين مواد غذائى و داروئى است مى فرمايد :

( يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ )(1) .

امّا شفاى خاص مربوط به امراض نفسى و روحى است و حضرت حق تحقق آن را در معرفت به قرآن و عمل به آيات آن قرار داده است :

( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ )(2) .

اما شفاى خاص الخاص مربوط به اولياء خاص اوست ، كه با تمام وجود علاقه دارند به مقام قرب نائل شده و شائبه اى از شوائب مادّيت گرچه باندازه خردل باشد در عمق باطن و سرّ وجودشان نماند ، كه اين شائبه را گرچه ما مرض ندانيم آنان مرض به حساب مى آوردند ، و اينگونه شفا وسيله اش خود حضرت يار است . به گفته ى حضرت ابراهيم كه در قرآن آمده عنايت كنيد :

( وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ )(3) .

خلاصه شفاى هركس به اندازه ى درد و ظرفيّت اوست ، كه هر صاحب دردى واجب است در مقام علاج درد خود برآمده و از شفا و رحمت حضرت دوست بهره بجويد .

شفاى گنهكاران در توبه و آراسته شدن به ايمان و عمل صالح و نصيب گرفتن از رحمت اوست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى نحل (16) : آيه ى 69 .

2 ـ سوره ى اسراء (17) : آيه ى 82 .

3 ـ سوره ى شعراء (26) : آيه ى 80 .

شفاى مطيعان با اجراى دستورات و روى آوردن به عبادات ظاهريّه و باطنيه و خدمت به خلق حق است .

شفاى عارفان به زيادت قربت و پيمودن راه سلوك و حركت در راه عشق و محبّت است .

شفاى واجدان در رسيدن به مقام كشف ، و سپس روى آوردن به منزلگاه شهود ، و روبرو شدن با وجه محجوب و ديدار آنجناب با چشم دل است .

شفاى عاشقان و محبان در رسيدن به لذّت مناجات و انس با حضرت جانان ولمس رضايت آن محبوب محبان و فريادرس دردمندان است .

اين گدايانى كه جان بر خاك آن در مى دهند *** پادشاهان جهان را تخت و افسر مى دهند
شد ز خون عاشقان عالم گلستان بهشت *** بسكه مى رقصند و بر شمشير او سر مى دهند
ساقيا مى ده كه هست از عالم جان در دلم *** آن محبت ها كه از كودك بما درمى دهند
حيرتى دارم كه با همراهى خضر از چه رو *** حسرت آب بقا را بر سكندر مى دهند
مردمان ديده بر من از خيال لعل تو *** در يكى مژگان زدن صد عقد گوهر مى دهند
با وجود خورده بينى ننگ چشمند آنگروه *** كز دهانت نسبتى بر آب كوثر مى دهند
آسمانها گو مگرد و زُهره و مه گو متاب *** گر مراد عاشقان را چرخ و اختر مى دهند
ترك دنيا كن كه اندر عالم فقر است و بس *** گر بر ابراهيم ادهم ملك و افسر مى دهند
گر چنين تا پَر نشيند تير ناز دلبران *** از پى پرواز كردن روح را پر مى دهند
آتش از شيرينى شعر تو گر آگه شوند *** طوطيان در هند خفّت ها به شكر مى دهند
گفتارى از فيلسوف اسلامى صدر المتألهين در مسئله ى تزكيه ى نفس
فيلسوف بزرگ اسلام جناب ملاّ كه عمرى را در رياضت و سلوك و سفر در راه عشق به حق و منازل عرفان سپرى فرموده با تكيه بر آيات كتاب و روايات وارده ، راه مجاهدت با نفس را بدينگونه بيان مى فرمايد :

مراتب قوه عمليه چهار مرحله است :

1 ـ تهذيب ظاهر ، كه راهش بكار گرفتن نواميس و قوانين الهى از قيام و صيام و ساير عبادات حقّه است .

2 ـ تهذيب باطن از ملكات رديّه و اخلاق دنيّه است ، كه رياضت در اين مرحله ى پاكسازى تابلوى نفس براى نقاشى كردن نقوش ملكوتيه و آراستنش به صفات حميده است .

3 ـ آراسته شدن به صور قدسيه ، و پا برجا كردن محامد الهيه و صفات حسنه است .

4 ـ از خود گذشتن و قدم در وادى فنا نهادن ، و به عبارت روشن تر غفلت كامل از نفس و توجّه تام و تمام به جانان و مشغول كردن تمام لحظات به ذكر قلبى و عملى و اخلاقى است .

نتيجه ى اين چهار منزل : ورع ، زهد ، توكّل ، تسليم ، رضا ، فنا ، كشف ، شهد و بقاء بالله است .

بدون شك منهاى طىّ اين مراحلْ نفس سركش رام نمى شود ، و روى جانب حضرت يار نمى آورد ، كه تنها راه رام كردن اين چموش بستن او به بند مجاهدت و رياضت است .

عاشق عارف ، عالم صادق حضرت نراقى مى فرمايد :

گفتم ز دعاى من شب خيز حذر كن *** گفتا برو اظهار ورع جاى دگر كن
گفتم كه قدم در ره عشق تو نهم گفت *** بگذار و ليكن قدم خويش ز سر كن
گفتم نظرى بر رخ زيباى تو خواهم *** گفتا برو از هر دو جهان قطع نظر كن
گفتم كه دلم ، گفت سراغ ره ما گير *** گفتم كه سرم ، گفت به فتراك نظر كن
گفتم چكنم ره بسر كوى تو يابم *** گفتا كه برو خانه ى خود زير و زبر كن
گفتم كه ز غم ناله كنم گفت بپرهيز *** گفتم ز ستم شكوه كنم گفت حذر كن
گفتم كه صفائى هوس وصل تو دارد *** گفتا ز سر خود هوس خام بدر كن
مسائل ملكوتى در محور نفس
البته بازگو كردن مطالب بسيار مهمّى كه در زمينه ى نفس در آيات و روايات و كتب اخلاقى و عرفانى آمده در اين جزوه ى مختصر نمى گنجد ، فقط به ذكر نمونه اى از آن آثار اكتفا مى شود .

رسول روح پرور اسلام ، نبى مكرّم ، پيامبر عظيم القدر ، كه تمام مقامات ملكوتى و منازل عرفانى و مراحل سلوك را طى كرده بود ، و به درجات بلند الهى و آسمانى دست يافته ، و به تمام منافع و خطرات اين راه به آگاهى كامل و علم جامع آراسته بود مى فرمايد :

طوبى لِمَنْ كانَ عَقْلُهُ اَميرًا وَنَفْسُهُ اَسيرًا ، وَوَيْلٌ لِمَنِ انْعَكَسَ .

آرى خوشا به حال آن انسانى كه شمع پرفروغ عقلش در مملكت وجودش به امارت است ، و نفسش در اسارت و فرمان آن لطيفه ى الهى است . و واى بحال آن بدبختى كه اين واقعه در سرزمين وجودش برعكس است .

آنان كه در راه تزكيه نفس بر اثر رياضت و مجاهدت به مقامات عالى انسانى و مراتب بلند الهى و عرش معنويّت و روحانيّت مى رسند ، براى ديگران همچون ابر رحمت و باران مرحمتى هستند كه در ابتداى فصل بهار باعث شكوفاشدن تمام نباتاتند . در اين زمينه جملات نورانى زير را كه از رحمة للعالمين حضرت ختم المرسلين وجود مبارك محمّد (صلى الله عليه وآله) رسيده دقّت كنيد :

اِنَّ للهِِ تَعالى عِبادًا اَمْجادًا مِحَلُّهُمْ كَمَحَلِّ الْمَطَرِ اِنْ وَقَعَ عَلَى الْبَرِّ اَخْرَجَ الْبَرَّ وَاِنْ وَقَعَ عَلَى الْبَحْرِ اَخْرَجَ الدُّرَّ .

آرى حضرت الله بندگان بلندمرتبه ايست كه موقعيّت اينان در جامعه ى همانند موقعيّت باران است ، بارانى كه چون بر بيابان ببارد گندم بروياند و چون بر دريا بريزد دُر و گوهر خارج كند .

اينان چون سايه تربيت بر اهل جسم بيندازند از آنان طاعت و خيرات و مبرّات و نيكوكارى سرزند ، و چون بر اهل دل ببارند دُرهاى معرفت و مقام كشف و شهود از آنان به منصّه ى ظهور آيد .

آتش اصفهانى مى فرمايد :

به راه كعبه ى كوى كوى تو پاى تازده ايم *** بهرچه هست در آفاق پشت پا زده ايم
به دل حديث غمت گفته ايم و منفعليم *** كه پيش غير چرا حرف آشنا زده ايم
ز فرّ عشق كُلّه بخش پادشاهانيم *** اگر چه وصله بسيار بر قبا زده ايم
قسم به جاك ره تو كه ما ز دولت فقر *** هزار طعنه به داراى كيميا زده ايم
چو حلقه دل شده ما را ز حبّ دهر تهى *** از آن زمان كه در خانه ى تو را زده ايم
به آب فقر ز دل شسته ايم نقش هوا *** به بيخ شاخ هوس تيشه رضا زده ايم
جُوى علاقه نداريم از جهان و خوشيم *** كه قيد گردش اين هفت آسيا زده ايم
هزار قفل خموشى به پاى مرغ سحر *** ز خواندن غزليّات آتشا زده ايم
رسول بزرگوار اسلام ، آن سرور كائنات ، و روح موجودات ، و سرّ حقايق ، و ريشه و اصل واقعيّات ، در كلامى نورانى ، و سرّى سبحانى مى فرمايد :

خداوند مهربان درباره ى آن كسانى كه پشت پا به آلودگيها و ناپاكيها مى زنند و با آراستن خويش به محامد اخلاقى و حسنات الهى و عبادات ظاهر و باطن بسوى آن دادرس هميشگى مى روند فرموده :

مَنْ تَقَدَّمَ اِلَىَّ بِشِبْر تَقَدَّمْتُ اِلَيْهِ بِذِراع ، وَمَنْ تَقَدَّمَ اِلَىَّ بِذِراع تَقَدَّمْتُ اِلَيْهِ بِباع وَمَنْ تَقَدَّمَ اِلَىَّ ماشيًا تَقَدَّمْتُ اِلَيْهِ هَرْوَلَةً .

آن كس كه يك وجب بسويم آيد ، يك ذراع بسويش مى آيم ، و هركس يك ذراع بجانبم آيد به اندازه ى طول كشيده شدن دو دست بسويش توجه مى كنم ، و هركس يك قدم بطرفم آيد ، هروله كنان به طرفش مى آيم .

اينگونه افراد به مزدم آنهمه زحمتى كه در راه رياضت و مجاهدت جهت تربيت نفس مى كشند بر سفره اى مى نشينند كه در تمام آفرينش نظير ندارد ، حضرت رسول ، آن معلّم اخلاق ، و مدبّر امور ، و مرجع جن و انس ، و داراى مرتبه قاب قوسين اَوْ اَدنى در اين باره مى فرمايد :

اِنَّ للهِِ مائِدَةً ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر . . .

براى حضرت الله سفره اى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه قلبى خطور كرده است .

آنجناب خطاب به اهل دل فرمود :

اِعْلَموا اِخْوانى فِى التُّقى وَاَعْوانى عَلَى الْهُدى وَفَّقَنَا اللهُ وِاِيّاكُمْ لِلتَّرَقّى مِنْ حَضيضِ الْبَشَرِيَّةِ اِلى ذِرْوَةِ الْعُبودِيَّةِ وَرَزَقَنا وَاِيّاكُمُ التَّخَلّى عَنْ صِفاتِ النّاسوتِيَّةِ وَالتَّجَلّى بِصِفاتِ اللاّهوتِيَّةِ .

برادرانم در راه تقوى و يارانم در طريق هدايت به اين حقيقت توجه كنيد ، خداوند ما و شما را از پستى حالات به قلّه عبوديّت برساند و پيراسته شدن از اوصاف بى ارزش را نصيب ما فرمايد ، و دل و جانمان را به نور صفات لاهوتى منور گرداند .

آن عارف شيدا و عاشق بى قرار گفت : با همه دست ها در حق را كوبيدم باز نشد مگر با دست نياز ، با همه ى زبانها بار خواستم راه ندادند مگر با زبان اندوه ، با همه ى قدمها رفتم نرسيدم مگر به قدم دل كه به منزلگاه قرب راه يافتم .

آن مرد الهى گفت : نيمه شبى به محضر انورش و بارگاه مقدّسش عرضه داشتم :

كَيْفَ الْوَصْلُ اِلَيْكِ ؟

گويى با گوش جانم از حضرت ربّ العزّه شنيدم :

طَلِّقْ نَفْسَكَ ثَلاثًا ثّمَّ قُلِ اللهُ .

نفست را سه طلاقه كن آنگاه از ما سخن بگو ، كه با سه طلاقه شدن نفس راه رسيدن به مقام وصال و قرب آسان مى گردد .

به گرد فتنه مى گردى دگر بار *** لب بام است و مستى هوش مى دار
كجا گردم دگر كو جاى ديگر *** كه ما فى الدار غير الله ديّار
نگردد نقش جز بر كلك نقاش *** بگرد نقطه گردد پاى پرگار
چو تو باشى دل و جان كم نيايد *** چو سر باشد بيايد نيز دستار
گرفتارست دل در قبضه ى حق *** گرفته صعوه را بازى به منقار
ز منقارش فلك سوراخ سوراخ *** ز چنگالش گرانجانان سبكبار
رها كن اين سخن ها را ندا كن *** به مخموران كه آمد شاه خمار
غم و انديشه را گردن بريدند *** كه آمد دور وصل و لطف و ايثار
هلا اى ساربان اشتر بخوابان *** از اين خوشتر كجا باشد علف زار
چو مهمانان بدين دولت رسيدند *** بيا اى خازن و بگشاى انبار
شب مشتاق را روزى نيايد *** چنين پنداشتى ديگر مپندار
خمش كن تا خموش ما بگويد *** وى است اصل سخن سلطان گفتار
راهنمائى دانايان راه براى رشد و كمال نفس
آنچه از فرمايشات و راهنمائى اين راهنمايان راه استفاده مى شود ، اين است كه براى رسيدن به مقامات ملكوتى و خلاصى از غرائز سركش و اميال شيطانى نفس واجب است از عوامل خطر و عللى كه باعث شعلهور شدن حالات حيوانى است گريخت ، و خود را با تمام وجود از آن علل و عوامل حفظ كرد ، كه جز اين راهى براى رسيدن به حضرت دوست نيست . و آن علل و عوامل در سه محور تحقّق دارد .

1 ـ دور شدن از حومه ى نفوذ دشمن و آن عبارتست از هواى نفس ، دوستان شيطان صفت ، غفلت و جهل .

رسول خدا درباره ى نور عقل كه هنگام ايمان و عمل صالح تجلّى دارد و ظلمت جهل كه معلول دور بودن از حق است مى فرمايد :

لَوْ صُوِّرَ الْعَقُلُ لاََظْلَمَ الشَّمْسُ فى شُعاعِ نورِهِ ، وَلَوْ صُوِّرَ الْحِماقِةُ لاََضاءَ اللَّيْلُ كَالشَّمْسِ فى مُقابَلَةِ ظَلامِهِ .

اگر عقل مجسم شود ، آفتاب در پرتو نورش تاريك مى شود ، و اگر حماقت و جهل مجسم گردد ، شب در برابر تاريكى اش از آفتاب روشن تر است .

انسان اگر از حومه ى نفوذ دشمن دور نگردد عاقبتش به تكذيب آيات حق خواهد كشيد .

درباره ى عبدالملك مروان آورده اند كه به وقت مرگ دستور داد رختخوابش را به اطاقى در بلندى ساختمان ببرند ، به اطرافش نگريست و گفت الهى از تمام گذشته ام ناراحتم ، علاقه دارم توبه كنم ولى چون از تو خوشم نمى آيد توبه نمى كنم ، اينسان ظالمانه سخن گفت و به قعر جهنّم افتاد .

2 ـ بايد از جاذبه ى دنياى غلط ، دنيائى كه انسان را از حق و حقيقت دور مى كند ، دنيائى كه هماهنگى با حلال و حرام حق ندارد ، و مورث فساد اخلاق است ، و جز عُجب و غرور و ريا و كبر و منيّت محصولى ندارد گريخت .

3 ـ بايد از حلقه ى آفات مانند امن مِن مكر الله ، حب شهوت بيجا ، حب رياست ، حبّ مال ، حبّ جاه كه هر كدام كُشنده روح و قاتل قلب است گريخت كه هرگاه محبّت به اشياء و عناصر هماهنگ با برنامه هاى الهى نباشد ، انسان را به انواع معاصى و گناهان دچار مى كند و درهاى رحمت حق را به روى انسان مى بندد .

دريغا كه در حيرت آباد دنيا *** ز كم مايگى نقش ديوار مائيم
تو اى مركز فيض كن دستگيرى *** كه سرگشته مانند پرگار مائيم
به محشر كه خواهند اعمال نيكو *** تهيدست و وامانده از كار مائيم
صفا چون به آئينه ى دل نداديم *** به حال دل خويش غمخوار مائيم
چو چشم دل ماست در خواب غفلت *** چه سودار شب تار بيدار مائيم
رفيقان ببستند بار قيامت *** همه چاره جستند و ناچار مائيم
طبيب دوابخش خلقيم امّا *** اگر بنگرى نيك بيمار مائيم
كسانى كه در برابر تمام خواسته هاى غلط نفس ، يعنى آن خواسته هائى كه خارج از حدود الهى است تسليم اند ، در حقيقت به نفس قوّت و قدرت برانجام معصيت مى بخشند و با دست خود كارى مى كنند كه در پايان كار ، نفس آنان باعث هلاكت ايشان گردد .

نفس وقتى در برنامه ى معصيت قدرتى همچون سگ هار پيدا كرد ، علاج آن كار بسيار مشكلى خواهد شد ، و گاهى برگرداندنش از گناه شبيه امر محال خواهد بود !

دنيا و لذّات آن ، زينت و زيور ظاهرى ، ارزش آن را ندارد كه انسان نفس نفيس خود را در معرض خطر معصيت و گناه و نافرمانى از خدا و پايمال كردن حقوق حقّه عباد حضرت حق قرار دهد . اين را بايد دانست كه گناه و معصيت هيچ سودى براى انسان نداشته و نخواهد داشت ، گناهكار جز ضرر و زيان از گناه و تخلّف نديده و غير خِزْى دنيا و عذاب آخرت چيزى نصيب خود نكرده است . به قطعه ى زير كه بسيار آموزنده است و وجود مبارك شيخ بهائى در كتاب « مِخلاة » نقل كرده است عنايت كنيد :

من در طول تمام مجلدات « عرفان » به مناسبت هاى گوناگون به مسئله ى نفس و تمام حالات ملكوتى و شيطانى آن اشاره كرده ام ، در اين بخش نياز بيشترى براى شرح و بسط اين واقعيّت نمى بينم ، بدين جهت اين قسمت را با ترجمه ى اصل روايت بپايان مى برم .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

خوشا بحال آن بنده اى كه در راه رضاى حضرت حق با نفس و تمايلات غلط آن مبارزه كند ، و ارتش خطرناك ، و سپاه خونخوار نفسانى را سركوب نمايد ، و در آن راه رسيدن به خوشنودى جناب دوست و اطاعت از دستوراتش پيروز و موفق باشد .

بدون ترديد كسى كه قدرت عقلش در اثر رياضت و مجاهدت و پايدارى و صبر و خضوع در برابر حريم حق بر نفس و خواسته هاى غلطش مسلّط گردد البته رستگار خواهد شد .

به اين مسئله توجه داشته باشيد كه بين حق و عبد حجابى تيره تر و وحشتناك تر از نفس و هوا نيست .

در ميدان مبارزه و مقاتله به هواى نفس سلاحى مؤثرتر و برنده تر از نشان دادن فقر و نياز و بندگى نسبت به حضرت حق نيست ، و كارى ارزنده تر از خضوع در برابر جلال دوست و روزه دارى در روز و بيدارى در شب نمى باشد .

هرگاه كسى در ميدان اين مبارزه و مجاهدت كشته شود بدون شك روز محشر در زمره ى شهداء محشور است ، و اگر زنده بماند و در اين راه استقامت كند پايان زندگى او رضوان اكبر است . در قرآن مجيد آمده :

آنان كه در راه ما مجاهدت مى كنند ، البتّه به راههاى خود هدايتشان خواهيم كرد و خداوند هميشه با نيكوكاران است(1) .

چون كسى را ديدى كه در مقام اداى تكليف و انجام وظائف كوشش و اجتهادى بالاتر از تو دارد ، نفس خود را توبيخ كن و وى را در معرض ملامت و سرزنش قرار بده ، تا براى رياضت و مجاهدت بيشتر آماده شود و بيش از پيش رغبت به خير و عبادت و مبارزه ى با هوا پيدا كند ، و بر نفس خود زمامى از اوامر الهى قرار ده ، تا بدين سبب به پيشرفت در امور معنوى نائل آئى ، و دهنه بندى از نواهى حضرت يار بر او بزن تا از تعدّى و تخلّف و عصيان و معصيت باز ايستند ، نفس خود را كه همچون مركبى به زير پاى زندگى است چنان حركت بده ، كه گويا استادى ماهر و تجربه ديده اى ، كه گامى و قدمى نمى روى مگر آنكه ابتدا و انتهايش تصحيح شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى عنكبوت (29) : آيه ى 69 .

رسول حق آن اندازه عبادت مى كرد كه پاهاى آنجناب متورم مى شد ، آنگاه مى فرمود : آيا من بنده ى سپاسگذار نباشم ؟ !

منظور آن حضرت اين بود كه : امت و پيروان آنجناب بيدار باشند و از مجاهدت و رياضت و كوشش در امور عبادى و پيراستن نفس كمترين تسامح و غفلتى نورزند ، و در تمام حالات مواظب خود باشند .

اين معنى را نيز بايد توجه داشت كه اگر كسى حلاوت و لذّت مناجات با حضرت قاضى الحاجات را درك كند ، و از انوار و بركات آن بهره مند شود هرگز در اين مقام كوتاهى و سستى نكرده و ساعتى به ترك و اعراض از آن راضى نخواهد شد ، گرچه در اين راه قطعه قطعه شود ، بنابراين از مجاهدت و عبادت و رياضت و مبارزه با هواى نفس ، كسى دست برنمى دارد ، مگر آنكس كه از فوائد و آثار و انوار آن محروم باشد ، و از خصوصيّات عالى زندگى گذشتگان بى خبر بسر برد .

عده اى از گذشتگان به بسيارى از حقايق اين معانى آگاه بوده ، و بر اثر توفيقات الهى و حفظ و حراست دين ، پيوسته در اين مسير مراقب و كوشا بودند .

به ربيع بن خثيم گفتند : براى چه شب ها استراحت و خواب ندارى ؟ گفت : مى ترسم در حالت غفلت و خواب دشمن بر من شبيخون زند و مرا مقهور وضع خود گرداند .

اى آنكه دل به هستى ده روزه بسته اى *** در رهگذار سيل چه غافل نشسته اى
در وادئى كه خضر نهد پاى با عصا *** از ابلهى روانه تو با چشم بسته اى
از اينكه پشت پا زده اى بر جهان خويش *** كم غرّه شو هنوز ز بندى نجسته اى
بادام محنتى كه به پاى تو بسته اند *** بى دردى است اينكه تو خندان چو پسته اى
در پيچ و تاب حرص اجل دامنت گرفت *** رو خواب خوش بگور كه بسيار خسته اى
غافل مشو ز سنگ مكافات روزگار *** در عمر خويش اگر دل مورى شكسته اى
مى خوان حضور دلبر جانانه آتشا *** اين سبك تازه اى كه تو امروز جسته اى
باب هشتاد و يكم در فساد است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : فَسادُ الظّاهِرُ مِنْ فَسادِ الْباطِنِ ، وَمَنْ اَصْلَحَ سَريرَتُهُ اَصْلَحَ اللهُ عَلانِيَتِهِ ، وَمَنْ خانَ اللهُ فِى السِّرِّ هَتَكَ اللهُ عَلانِيَتِهِ .

وَاَعْظَمُ الفَسادِ اَنْ يَرْضَى الْعَبْدُ بَالْغَفْلَةِ عَنِ اللهِ تعالى ، وَهذَا الْفَسادُ يَتَوَلَّدُ مِنْ طولِ الاَْمَلِ وَالْحِرْصِ وَالْكِبْرِ كَما اَخْبَرَ اللهُ تَعالى فى قِصَّةِ قارونَ فى قَوْلِهِ :

( وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الاَْرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ )(1)، وَكانَتْ هذِهِ الْخِصالُ مِنْ صُنْعِ قارونَ وَاعْتِقادِهِ ، وَاَصْلُها مِنْ حُبِّ الدُّنْيا وَجَمْعِها وَمُتابَعَةِ النَّفْسِ وَهَواها وَاِقامَةِ شَهَواتِها وَحُبِّ الْمَحْمَدَةِ وَمُوافَقَةِ الشَّيْطانُ وَاتِّباعُ خُطواتِهِ . وَكُلُّ ذلِكَ يَجْتَمِعُ بِحَسَبِ الْغَفْلَةِ عَنِ اللهِ وَنِسْيانِ مِنَنِهِ .

وَعَلاجُ ذلِكَ الْفِرارُ مِنَ النّاسِ وَرَفَضَ الدُّنْيا وَطَلاقُ الرّاحَةِ وَالاِْنَقِطاعُ عَنِ الْعاداتِ وَقَطْعُ عُروقِ مَنابِتِ الشَّهَواتِ بِدَوامِ اللهِ وَلُزومُ الطّاعَةِ لَهُ وَاحْتِمالِ جَفاءِ الْخَلْقِ وَمَلامَةِ الْقُرْبى وَشَماتَةِ الْعَدُوِّ مِنَ الاَْهْلِ وَالْوَلَدِ وَالْقَرابَةِ ، فَاِذا فَعَلْتَ ذلِكَ فَقَدْ فَتَحْتَ عَلَيْكَ بابُ عَطْفِ اللهِ وَحُسْنِ نَظَرِهِ اِلَيْكَ بِالْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ وَخَرَجْتَ مَنْ جُمْلَةِ الْغافِلينَ وَفَكَكْتَ قَلْبَكَ مَنْ اَسْرِ الشَّيْطانِ وَقَدِمْتَ بابَ اللهِ فى مَعْشَرِ الْوارِدينَ اِلَيْهِ وَسَلَكْتَ مَسْلَكًا رَجَوْتَ الاِْذْنَ بِالدُّخولِ عَلَى الْمَلِكِ الْكَريمِ الْجَوادِ الرَّحيمِ وَاسْتيطاءِ بِساطِهِ عَلى شَرْطِ الاِْذْنِ وَمَنْ وَطِىءَ بِساطَ الْمَلِكِ عَلى شَرْطِ الاِْذْنِ لايُحْرَمُ سَلامَتَهُ وَكَرامَتَهُ لاَِنَّهُ الْمَلِكُ الْكَريمُ وَالْجَوادُ الرَّحيمُ .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى قصص (28) : آيه ى 77 .

در اين فصل بسيار مهم وجود مقدّس امام بحق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) به مسئله خطرناك فساد و علل آن و راه معالجه ى اين درد خسارت بار اشاره مى فرمايند .

در ابتداى روايت به يك نكته ى بسيار با اهميّت توجه مى دهند و آن اين است كه فساد ظاهر ، يعنى فساد چشم و گوش ، فساد دست و پا ، فساد شكم و شهوت ، فساد فكر و زبان و خلاصه فساد اخلاق و عمل در ارتباط با فساد باطن است .

قلب كه مركز اسرار و محل انوار ، و آئينه ى انعكاس اسماء و صفات حق ، و كارگردان تمام موجوديّت و هويت انسان است وقتى دچار غفلت گردد ، و روى از حضرت ذوالجلال بگرداند ، و به تربيت و تصفيه ى آن توجّه نشود ، و برايش جز حركت مادى ظاهر چيزى نماند ، و كارش همان كار قلب حيوانات باشد البته صاحبش در تمام شئون و در جميع امور دچار فساد مى گردد .

تقواى قلب ، توجّه به حق ، اعتقاد صحيح ، سوزش دل ، رحمت و مرحمت ، محبت و لطف ، عشق به حضرت يار و انبياء و ائمه ، پيوند معنوى با قرآن واقعيّاتى هستند كه باعث ظهور خيرات و مبرّات و اخلاق حسنه و اعمال صالحه از انسانند .

اگر حركت قلب حركت الهى و فعاليّت معنوى دل فعّاليّت انسانى باشد ، تمام اعضاى وجود آدمى به متابعت از قلب داراى حركت مثبت و فعالّت صحيح خواهند بود .

مصرع پر مغز « از كوزه همان برون تراود كه در اوست » و مثل پرمعناى « هر كسى آب قلبش را مى خورد » نشان دهنده ى همان واقعيّتى است كه در ابتداى روايت از قول حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است .

براى آراستن باطن و پيراستن سرّ ، راهى جز كسب معرفت از طريق معارف الهيه كه در قرآن مجيد و روايات اهل بيت تجلّى دارد نيست .

دقّت در حقايق و توجه به معارف باعث تزكيه نفس و نورانيّت قلب و در نتيجه : علّت بروز و ظهور اعمال صالحه و اخلاق حسنه است .

چه كارستان كه دارى اندرين دل *** چه بتها مى نگارى اندرين دل
بهار آمد زمان كشت آمد *** كه داند تا چه كارى اندرين دل
حجاب عزّت ار بستى ز بيرون *** به غايت آشكارى اندرين دل
در آب و گل فروشد پاى طالب *** سرش را مى بخارى اندرين دل
دل از افلاك اگر افزون نبودى *** نكردى مه سوارى اندرين دل
اگر دل نيستى شهر معظّم *** نكردى شهريارى اندرين دل
عجايب بيشه اى آمد دل از جان *** كه تو مير شكارى اندرين دل
ز بحر دل هزاران موج خيزد *** چو جوهرها بيارى اندرين دل
خمش كردم كه در فكرت نگنجد *** چو وصف دل شمارى اندرين دل
امام صادق (عليه السلام) در متن روايت مى فرمايند منشأ فساد سه چيز است ، چه فساد در فكر ، چه فساد در اخلاق و چه فساد در عمل :

1 ـ درازاى آرزو

2 ـ حرص

3 ـ كبر

آرى وقتى انسان دچار آرزوهاى عجيب و غريب و آمال و اميال دور و دراز مى گردد و مى بيند براى رسيدن به آن آرزوها راه حقى وجود ندارد ، و از آن آمال و آروزها هم نمى تواند دل بردارد به راه فساد و افساد مى رود تا به آرزوهايش برسد ، و در اين سير و سفر آنهم در راه باطل و مسير شيطانى از هيچ چيز باك نكرده و از پايمال كردن هيچ حقى حتى حق حيات ديگران پروا نخواهد كرد .

چنين انسانى خود بخود نسبت به تمام امور مادّى و شئون دنيائى اعم از مال و شهوت و مقام دچار حرص خواهد شد و چيزى جلودارش نخواهد بود ، و همين حالت شيطانى وى را به هر كار كثيف و عمل نابابى مبتلا خواهد كرد .

بدون شك انسانى كه دچار آمال دور و دراز و آلوده به صفت حرص است ، از قبول حق سرباز مى زند ، و در برابر حقيقت كبر مىورزد ، و براى او آراسته شدن به حقايق كار بسيار سنگينى خواهد بود . كبر و تكبّر زمينه اى بسيار مستعد براى ظهور هر نوع فسادى است ، تا جائى كه رسول اسلام كبر را از اصول كفر به شمار آورده اند .

امام (عليه السلام) در دنباله ى روايت مى فرمايند : ريشه ى اين خصال و اوصاف در پنج چيز است :

1 ـ عشق به دنيا و جمع كردن زر و زيور و مال آن .

2 ـ پيروى از هواى نفس و خواهشهاى غلط .

3 ـ عشق به برپا داشتن شهوات و لذات .

4 ـ علاقه به تعريف و تمجيد مردم از خويش .

5 ـ موافقت با شيطان و قدم بجاى او گذاشتن .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : ريشه ى تمام اين صفات رذيله و خصال ذميمه در مرض بسيار خطرناك غفلت است .

وقتى انسان خود را در محضر حق نبيند ، و توجه به توجه حضرت رب به تمام امورش نداشته باشد و از زحمات انبياء و اولياء و ائمه و معارف كتب سماويه و انديشه در عاقبت كار غفلت نداشته باشد ، البته دچار اين رذائل و آلودگيها مى شود ، و پس از دچار گشتن به اين پليديها به هر فسادى دست زده و نظام زندگى فطرى و دينى خويش و ديگران را برهم خواهد زد ، و بفرموده ى حضرت حق در قرآن مجيد در آياتى كه ذكر فساد در آنها بميان آمده دچار برنامه هاى زير خواهد شد :

1 ـ فساد در زمين بعد از آنكه به زحمت اهل الله اصلاح شده است .

2 ـ قطع آنچه خداوند به وصلش دستور داده .

3 ـ هلاك كردن نسل .

4 ـ از بين بردن زراعت .

5 ـ برترى جوئى .

6 ـ تفرقه اندازى بين مردم و بهم زدن وحدت جامعه .

7 ـ كشتن مردم و از بين بردن نفوس محترمه .

8 ـ شايع كردن گناه و معصيت در بين مردم .

راستى غفلت چه مايه ى خطرناكى است ، و بى توجّهى به حق چه طريق خسارت بارى است ، و علاج اين مرض چه كار پرسود و چه عمل با منفعتى است ، عملى كه كليد نجات و علت خير دنيا و آخرت ، و مايه ى سعادت و خوشبختى در اين جهان و در جهان آخرت است .

به جان دشمن به غير تن ندارى *** تن ار كردى رها دشمن ندارى
مكن پولاد و آهن جوشن خود *** دل از پولاد و از آهن ندارى
مرو اندر صف پيكار مردان *** كه غير از خوى و روى زن ندارى
سليمانى بداده خاتم از دست *** و ليكن جز خود اهريمن ندارى
بدزدى گر ز بيم تيغ دشمن *** سرى شايسته بر گردن ندارى
دل از آهن كن و بر تن بياراى *** به رزم دشمن ار جوشن ندارى
همين ما و منى خصم من و تست *** كه خصمى غير ما و من ندارى
بزن بال و پرى بشكن قفس را *** مگر انديشه ى گلشن ندارى
الا اى رشته كم تابى از آنروى *** گذر بر چشمه سوزن ندارى
بكاخت تافته مهرى ز روزن *** تو كورى چشم بر روزن ندارى
خطر فساد باطن را دانشمند بزرگ اسلامى محمد قطب در كتاب پرقيمتش « جاهليّت قرن بيستم » در چند جمله ى زير خلاصه كرده :

جاهليّت نوين هيچ يك از جوانب تصور بشر را بدون فساد باقى نگذاشته است زيرا كليّه تصورات و علائق انسان را ، از علاقه ى به خالق گرفته تا علاقه به جهان هستى و زندگى و علاقه ى بابناء نوع ، همگى را فاسد و تباه ساخته و به يك سلسله از انحرافات تبديل كرده است :

انحراف اصلى و اساسى در تصوّر حقيقت الهى و علاقه انسان به خدا .

انحراف در تصور جهان هستى و علاقه ى آن به خدا و علاقه ى انسان به جهان و علاقه ى جهان به انسان .

انحراف در تصوّر حيات و پيوستگى ها و اهداف آن .

انحراف در تصوّر نفس بشرى و روابط انسان با انسان و فرد با اجتماع و همسر با همسر ، و بطور خلاصه انحراف در كلّيه جوانب و شئون حيات .

به اعتقاد اين فقير ، بر دانشمندان و رونشناسان و روانكاوان و دستگاههاى جرم شناسى واجب و لازم است كه جمله ى اول روايت اين فصل يعنى :

فَسادُ الظّاهِرُ مِنْ فَسادِ الْباطِنِ .

را با تمام دقّت مورد توجه قرار دهند و آنرا به عنوان يك اصل مسلم و حقيقت ثابت تلقّى كرده و براى اصلاح تمام امور جامعه ، زمينه تجلّى سلامت و حقيقت را در باطن تمام مردم فراهم آوردند ، تا امنيّتى كامل و فضائى سالم بر سراسر شئون زندگى ناس سايه بيفكند و همگان از مواهب مادى و معنوى الهى بهره مند شوند ، كه بهره گيرى از سفره مادى و معنوى در سايه ى آراستگى و صلاح و سداد ميسّر است ، و فساد مانع رسيدن افراد و خانواده ها و جامعه به خير دنيا و آخرت و رشد و سعادت است .

فساد آتش خطرناك و سوزنده اى است كه چون شعله كشد ، تر و خشك را سوزانده ، و امنيّت و آرامش را بهم زده ، و سلامت باطن و ظاهر همگان را در معرض خطر و نابودى قرار خواهد داد .

قدردانى از نعمت وجود مبارك انبياء و ائمه و اولياء و سپاس نعمتى همچون قرآن مجيد ، و شكر واقعيّاتى همچون زحمات پاكان و شهادت شهيدان و حكمت حكيمان و صدق صديقان و تعليمات معلّمان و عرفان عارفان به اين است كه همه ما با تمام وجود از هر نوع فسادى خود را بركنار بدانيم .

فساد مانع از رسيدن انسان به لذّتهاى واقعى است ، فساد بهترين شكارگاه شيطان براى به دام انداختن انسان است ، فساد بر خرمن عبادت و بندگى شعله سوزان مى زند ، و آدمى را تا حبط شدن تمام خوبيها و اعمال صالحه اش گرفتار مى كند .

فساد در روابط انسانها با يكديگر ايجاد سخت ترين مشكلات مى نمايد ، و در بين جامعه ايجاد دوئيت ، نفرت ، دشمنى ، كينه ، سوءظن نموده و به خوشى هاى طبيعى خاتمه مى دهد ، و ملّت و مملكتى را به مرز نابودى برده و وسائل هلاكت و تيره بختى فرزندان آدم را فراهم كرده و زحمات تمام پاكان عالم را معطّل مى نمايد .

چه نيكوست همه ى ما خود را براساس معارف الهيّه تبديل به منبع خير و كرامت كنيم و در بين جامعه به عنوان انسانى مشكل گشا و طبيبى شفابخش و گره گشائى عاشق جلوه كنيم ، كه پشيمانى بعد از فساد سودى ندارد ، و غم روز فقر و ندارى را پايان نيست .

بيا تا قدر يكديگر بدانيم *** كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم
چو مؤمن آينه مؤمن يقين شد *** چرا با آينه ما رو گرانيم
كريمان جان فداى دوست كردند *** سگى بگذار ما هم مردمانيم
فسون قل اعوذ و قل هو الله *** چرا در عشق همديگر نخوانيم
غرض ها تيره دارد دوستى را *** غرض ها را چرا از دل نرانيم
گهى خوشدل شوى از من كه ميرم *** چرا مرده پرست و خصم جانيم
چو بعد از مرگ خواهى آشتى كن *** همه عمر از غمت در امتحانيم
كنون پندار مُردم آشتى كن *** كه در تسليم ما چون مردگانيم
چو بر گورم بخواهى بوسه دادن *** رخم را بوسه ده كاكنون همانيم
نظر فيلسوف الهى و حكيم ربانى جناب ملاّ صدرا در صلاح و فساد انسان
اين حكيم بزرگ و عارف عاشق در كتاب با قيمت « مفاتيح الغيب » مى فرمايد : انسان از ميان تمامى موجودات اختصاص به يك ويژگى خاص دارد ، كه آن قدرت سيرش در حالات مختلف و گرديدنش بگونه هاى گوناگون و صورت پذيريش به تمام صورتها و خوها است ، برعكس ديگر موجودات ، زيرا موجودات ديگر هر يك را به اندازه اى و مرزى معين و مرتبه و مقامى مخصوص فرا گرفته است ، و هركس بحال انسان از نخستين مراحل پديد آمدنش ، تا همين جائى كه مردمان در آن مقام دارند توجه نمايد ، مى يابد كه انتقالات و دگرگونيهاى بسيارى داشته است .

نخست آنكه مدّت زمانى بر او گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود ، و آن پست ترين حالات و پائين ترين مراتب است ، زيرا پست تر از نبودن و عدم چيزى نيست ، و اين مرتبه ى هيولانى بودن اوست كه قوه خالص و پوشيدگى محض او بوده است ، سپس كمى از اين مقام فرا رفته و نخستين صورتى كه بر او پوشيده شده و عريانى او را مى پوشاند ، صورت مقدارى و بعد از آن صورت عنصرى ، سپس صورت جمادى است كه همان صورت منى و نطفگى بوده ، كه از جهت سستى و ضعف پست ترين خلق خداست ، سپس به سوى نباتى و بعد از آن حيوانى بالا مى رود ، به آن خداوند در آيات متعددى اشاره كرده مى فرمايد : او را شنوا و بينا گردانيديم . و آن نخستين چيزى است كه به توسط ولادت جسمانى حالصل گشته و اوّلين مقام از مقامات نفس و به منزله ى هيولا مى باشد كه اولين مقام از مقامات جسم است ، و او هم مانند ديگر حيوانات جز خوردن و آشاميدن و خوابيدن چيز ديگرى نمى داند ، بعد از آن ترقّى نموده ، ديگر صفات نفس يكى پس از ديگرى در وى ظاهر مى گردد ، مانند شهوت و خشم و آز و خسّت و فريب و نيرنگ و نخوت و خدعه و جور و ديگر از اين صفات ، كه نتيجه ى پوشيدگى و حجاب و دورى از عوالم الهى است ، و او در اين مقام به تمام وجود ، حيوانى است كه كارهاى گوناگون مطابق خواستهاى مختلف جوراجور درونى و انديشه ها و مقاصد گونه گون از او صادر و ظاهر مى گردد ، لذا او در درياى ظلمات و تاريكيها غرق ، و در دست هوس و شهوت اسير و در بند است ، گاه او را شهوت كشيده ، و ديگر هنگامه اهريمن او را لغزش مى دهد ، زيرا او در گورستان جهل و نادانى بوده و از جهان وحدت و يگانگى در خواب غفلت و بى خبرى است .

ولى اگر درخششى از انوار رحمت الهى او را فرا گيرد از خواب نادانى بيدار و از رؤياى طبيعت بيزار و به اين راز پى مى برد كه در وراى اين محسوسات جهانى ديگر ، و برتر از خوشيهاى حيوانى لذّات ديگرى است .

در اين هنگام است كه از پرداختن به چيزهاى بيهوده و مزخرف روى گردانده ، براى رهائى از اين امورى كه در شرع از آن نهى شده به سوى پروردگار زارى و بازگشت مى نمايد .

اكنون آغاز به تدبّر و تفكّر در آيات الهى و شنيدن پند و مواعظ او نموده ، و انديشه ى در احاديث پيغمبر و عمل مطابق شريعت او مى نمايد ، و شروع به رها نمودن زوائد دنيوى از جاه و مال و ديگر چيزها نموده ، و براى بدست آوردن كمالات اخروى اراده قوى مى نمايد ، كه اگر عنايت الهى شامل حالش شود گوشه گيرى از تمام مسائل شيطانى و شيطان صفتان نموده و از دنيا بريده به خدا مى پيوندد و به توسط سلوك از مقام نفس و هوا طى مقامات كرده و به خدا مى رسد . در اين هنگام پرتو انوار ملكوت بر وى ظاهر و در بهاى غيب گشوده و تابش هاى انوار جهان قدس يكى بعد از ديگرى بر وى هويدا و آشكار مى گردد ، لذا امور پنهانى را در صورت هاى برزخى مشاهده مى نمايد و چون كمى از آن چشيد ميل به خلوت و تنهائى و گوشه گيرى از مردمان و شوق به ذكر و الهى بطور مداوم و هميشگى پيدا مى نمايد و دل از مشغوليات حسى آسوده و باطنش به تمامه متوجه خداوند تعالى مى گردد . در اين حال علوم لدنّى و موهبتى و رازهاى الهى بر او افاضه و تافته و انوار معنوى گاه بر او آشكار و گاه ديگر پنهان و در استتار گشته ، تا آنكه از مرتبه تلوين رها و به مرتبه ى تكوين و پابرجائى استوار گرديده و بر او سكينه و آرامش روحى فرود آمده ، و داخل عوالم جبروت گشته و عقول مفارقه را مشاهده و به انوار آن عقول متحقّق و پابرجا ، و از باطن آن عقول نورپذير و منّور مى گردد ، و در اين حال سلطنت احديّت بر وى هويدا ، و درخشش انوار عظمت و كبرياى الهى بر وى نور فزا و كوه انيّت و خوديّت او شكافته و چون غبارى پراكنده و منتشر مى سازد . در اين حال در برابر حضرت او به سجده مى افتد و اين مقام جمع و توحيد است . در اين مقام در نظر او هرچه جز خداست محو و نابود گشته و نداى پادشاهى از كيست ؟ خالص خداى يگانه ى قهّار است را مى شنود .

روى تو چو نوبهار ديدم *** گل را ز تو شرمسار ديدم
تا در دل من قرار كردى *** دل را ز تو بى قرار ديدم
من چشم شدم همه چو نرگس *** كان نرگس پر خمار ديدم
در عشق روم كه عشق را من *** از جمله ى بلا حصار ديدم
خود ملك توئى و جان عالم *** يك بود و منش هزار ديدم
من مُردم و از تو زنده گشتم *** پس عالم را دو بار ديدم
اى مطرب اگر تو يار مائى *** اين پرده بزن كه يار ديدم
در شهر شما چه يار خواهم *** چون يارى شهر يار ديدم
چون پاى نماند اندرين ره *** من رفتن را هوار ديدم
در هر صورت وقتى روى دل از حق برگشت ، و پرده ى غفلت تمام موجوديّت و هويّت قلب را گرفت ، آدمى در اخلاق و عمل و رفتار و گفتار از چهارچوب قواعد شرع و قوانين حق بيرون مى رود ، و در تمام جوانب حيات و شئون زندگى دچار فساد مى شود . و تمام حركات خود را براساس هواى نفس و اغواى شياطين جنّى و انسى انجام مى دهد ، و از هر جهت منبع و مولّد فساد و افساد مى گردد ، كه فساد انجام كار و ظهوردادن حال بر خلاف برنامه هاى الهى و دستورات انبياء و ائمه است . و اين فقير در طول مجلدات « عرفان » به هر مناسبتى كه پيش آمده مسئله صلاح و فساد را شرح داده و در اين جا نياز بيشترى به توضيح مسئله نمى داند ، فقط در پايان اين فصل به ترجمه ى اصل روايت باب فساد اشاره مى شود .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

فساد ظاهر ريشه در فساد باطن دارد ، هركه باطن خود را با كمك معارف و قوانين الهيه پاك كند ، خداوند ظاهرش را به مزد صلاح باطنش توفيق اصلاح مى دهد ، و وى را در نظر مردم عزيز و محترم مى نمايد ، و هركه باطنش از غدر و مكر و شيطنت تيره و تار است و در عالم نهان خائن به حق است ، خداوند ظاهرش را دچار خفّت و خوارى مى نمايد ، و از اعتبار و آبرويش مى كاهد .

عظيم ترين فساد ، غفلت از خداست ، و اين غفلت ناشى از طول امل و حرص و كبر است ، چنانچه در قرآن مجيد از داستان قارون كه دچار رذائل اخلاقى شد و به هرگونه فساد مبتلا گشت خبر مى دهد و سپس به همه سفارش مى نمايد تباهكارى و بيدادگرى و تكبّر و فساد را دنبال نكنيد و در پى اين امور قدم برنداريد كه خداوند مفسدين را دوست ندارد .

منشأ تمام صفاتى كه در قارون جمع بود ، و باعث سيه روزى و تباهى وى گشت ، حبّ دنيا و علاقه به جمع مال ، و پيروى از هوا و عشق به تمجيد و تعريف مردم و متابعت از شيطان بود و تمام اين امور هم ريشه در غفلت دارد .

علاج تمام اين رذائل منوط به امور زير است :

1 ـ فرار از شرار ناس و جدائى از مردم بى تربيت و شيطان صفت .

2 ـ رها كردن دنيائى كه مخرّب آخرت و جداكننده ى آدمى از حق است .

3 ـ راحتى و عافيت و تن پرورى را كنار گذاشتن و در مدار كوشش و جهاد درآمدن .

4 ـ عادات غلط را با رياضت و مجاهدت از خود دور كردن .

5 ـ منشأ شهوات و اميال و غرائز شيطانى و حيوانى را از بيخ و بن بركندن .

6 ـ تداوم ذكر خدا قلباً و اخلاقاً و عملاً .

7 ـ ملازمت و مواظبت و مداومت بر عبادت حق كه عبارتست از اداى فرائض و ترك محرمات .

8 ـ تحمّل كم ظرفيتى مردم و آزار و ايذاءِ آنان كه منشأئى جز حسد و كبر و بى خبرى ندارد .

9 ـ باك نداشتن از ملامت مردم و خويشان .

10 ـ آسان گرفتن شماتت دشمنان و اقرباء .

چون اين امور دهگانه را توجه كردى ، و اين حقايق الهيّه را تحمّل نمودى ، به يقين درى كه از عطوفت و شفقت الهى را به روى خود گشوده ، و منظور نظر رحمت رحيم گشته و از سلك غافلان بيرون آمده و در فرقه ى بيداران وارده شده اى ، و قلب و دل را از بند شيطان خلاص نموده ، و به گروه روندگان بسوى دوست ملحق شده ، و به راهى آمده اى كه رونده آن با تمام سرعت اذن ورود به بهشت نصيبش مى شود ، و براى قدم گذاشتن به بساط مالك الملوك داراى رخصت مى گردد ، و هركه قدم برآن بساط گذارد از سلامت از عقاب و عذاب گشته و به كرامت الهيه آراسته مى گردد .

وقت آن شد كه به زنجير تو ديوانه شويم *** بند را بر گسليم از همه بيگانه شويم
جان سپاريم دگر ننگ چنين جان نكشيم *** خانه سوزيم و چو آتش سوىِ ميخانه شويم
تا نجوشيم از اين خنب جهان برنائيم *** كى حريف لب آن ساغر و پيمانه شويم
سخن راست تو از مردم ديوانه شنو *** تا نميريم مپندار كه مردانه شويم
در سر زلف سعادت كه شكن در شكن است *** واجب آيد كه نگون تر ز سر شانه شويم
بال و پر باز گشائيم به بستان چو درخت *** گر در اين راه فنا ريخته چون دانه شويم
گرچه سنگيم پى مهر تو چون موم شويم *** گر چه شمعيم پى نور تو پروانه شويم
در رخ آينه عشق ز خود دم نزديم *** محرم گنج تو گرديم چو پروانه شويم
ما چو افسانه دل بى سر و بى پايانيم *** تا مقيم دل عشّاق چو افسانه شويم
گر مريدى كند او ما بمرادى برسيم *** ور كليدى كند او ما همه دندانه شويم
مصطفى در دل ما گر ره و مسند نكند *** شايد ار ناله كنيم استن حنانه شويم
باب هشتاد و دوّم در تقوا است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلتَّقْوى عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُه : تَقْوى بِاللهِ فِى اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَلالِ فَضْلاً عَنِ الشُّبْهَةِ وَهُوَ تَقْوَى خاصِّ الْخاصِّ .

وَتَقْوى مِنَ اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الشُّبُهاتِ فَضْلاً عَنِ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْخاصِّ .

وَتَقْوى مِنْ خَوْفِ النّارِ وَالْعِقابِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْعامِّ .

وَمَثَلُ التَّقْوى كَماء يَجْرى فى نَهْر وَمَثَلُ هذِهِ الطَّبَقاتِ الثَّلاثِ فى مَعْنَى التَّقْوىْ كَاَشْجار مَغْروسَة عَلى حافَّةِ ذلِكَ النَّهْرِ مِنْ كُلِّ لَوْن وَجِنْس ، وَكُلُّ شَجَر مِنْها يَسْتَمِصُّ مِنْ ذلِكَ النَّهْرِ عَلى قَدَرِ جَوْهَرِهِ وَطَعْمِهِ وَلِطافَتِهِ وَكَثافَتِهِ ، ثُمَّ مَنافِعُ الْخَلْقِ مِنْ تِلْكَ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ عَلى قَدَرِها وَقيمَتِها .

قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ ( تَعالى ) : ( صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَان يُسْقَى بِمَاءوَاحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْض فِي الاُْكُلِ )(1) .

فَالتَّقْوى لِلطّاعاتِ كَالْماءِ لِلاَْشْجارِ وَمَثَلُ طَبايِعِ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ فى لَوْنِها وَطَعْمِها مَثَلُ مَقاديرِ الاْيمانِ ، فَمَنْ كانَ اَعْلى دَرَجَةً فِى الاْيمانِ وَاَصْفى جَوْهَرًا بِالرّوحِ كانَ اَتْقى ، وَمَنْ كانَ اَتْقى كانَ عِبادَتُهُ اَخْلَصَ وَاَطْهَرَ ، وَمَنْ كانَ كَذلِكَ كانَ مِنَ اللهِ اَقْرَبَ ، وَكُلُّ عِبادَة غَيْرُ مُؤَسِّسَةً عَلَى التَّقْوى فَهِىَ هَباءٌ مَنْثورًا . قالَ اللهُ تَعالى :

( أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوَان خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُف هَار )(2) .

وَتَفْسيرُ التَّقْوى تَرْكُ ما لَيْسَ بِأَخْذِهِ بَأْسٌ حَذَرًا عَمّا بِهِ بَأْسٌ وَهُوَ فِى الْحَقيقَةِ طاعَةٌ بَلا عِصْيان وَذِكْرٌ بَلا نِسْيان وَعِلْمٌ بَلا جَهْل ، مَقْبولٌ غَيْرُ مَرْدود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى رعد (13) : آيه ى 4 .

تقوا يا عالى ترين حقيقت
در اين فصل نورانى ، و حديث پر بهاى ملكوتى ، و كلام خالص ربّانى ، حضرت صادق (عليه السلام) با ارزش ترين اصل ، و سازنده ترين واقعيّت ، و نورانى ترين چراغ ، و مايه ى خير دنيا و آخرت ، و ريشه ى تمام سعادات ، و حقيقت همه ى حقايق ، و روح همه واقعيّات يعنى تقوا را مورد توجه قرار مى دهند ، از آن بعنوان گرانبهاترين گوهر خزانه ملكوت ياد مى فرمايند .

در ميان مسائلى كه از ابتداى حيات تاكنون براى انسان مطرح شده ، مسئله اى را به قيمت و ارزش تقوا نمى توان يافت .

تقوا سفارش اكيد حضرت حق ، و انبياء و امامان ، و عرفا و حكما و صلحا و اولياء و انديشمندان و دلسوزان به انسان است .

تقوا حافظ كاخ شخصيّت ، پرورش دهنده ى خطوط انسانيّت ، نوربخش به جان آدميّت ، اعتبار دهنده به حيثيّت ، جلوه دهنده ى هويّت ، تزكيه كننده نفس از رذيلت ، نشان دهنده ى چهره حقيقت ، بروز دهنده ى آثار واقعيّات در انسان است .

تقوا چراغ راه ، فروغ دل آگا ، نشانه ى امان الله ، نجات دهنده ى از هموم جانكاه ، و مايه ى با ارزش سفر به سوى الله ، و گرمى سينه ى پر آه ، و منجى آدمى از شرّ ظواهر حشمت و جاه است .

بى تقوا بدست آوردن خير دنيا و آخرت محال است ، منهاى تقوا ره سپردن به سوى دوست از سخت ترين مشكلات است ، بدون تقوا رهائى از بند شيطان و دنيا و رذائل اخلاقى غيرممكن است .

توشه ى قيامت تقواست ، كليد نجات در دنيا و آخرت تقواست ، سبب قرب به حق تقواست ، مايه ى رشد و كمال تقواست ، علّت كسب آبرو و كرامت تقواست ، آنكه تقوا ندارد معرفت و علم ندارد ، آنكه تقوا ندارد بينائى و نور ندارد ، آنكه تقوا ندارد راهى بسوى محبوب ندارد ، بى تقوا اسير و محكوم نفس است ، بى تقوا هيمه و هيزم جهنّم است ، بى تقوا از تمام فيوضات ربانيه محروم است ، بى تقوا در پيشگاه او ملعون است ، بى تقوا را به بهشت راه نيست ، و براى موجود بدور از تقوا رحمت و مرحمت و لطف و شفقت حضرت دوست مهيّا نيست .

چون تقوا نباشد دل اسير شهوات گردد ، و مغز از كار بيفتد ، و عقل معطّل ماند ، و زندگى به فساد و تباهى كشد ، و روى معشوق از انسان برگردد ، و حركات معنوى متوقّف شود ، و جز خور و خواب و شهوت ، آنهم به ظلم و معصيّت چيزى براى انسان نماند .

آنكس كه بى تقواست از آفات در امان نيست ، تقوا محكم ترين حصار براى مصون ماندن انسان از خطرات و شرور دنيا و آخرت است . مردم بى تقوا فقيرترين و بدبخت ترين و سيه روزگارترين مردم جهانند ! !

دل نبندى به چرخ و دورانش *** وان تهى طبل و كهنه انبانش
خون دل خور ز جام غم كين زال *** همه خونست شير پستانش
غير خوناب چشم و لخت جگر *** ما حضر نيست بر سر خوانش
گر بباز و چو رستمى و ر زال *** بشكند پنجه ى تو دستانش
چه دمى دم در آتش سردش *** چه زنى مشت بر به سندانش
گر بخندد چو مار مهر مگير *** كه بود زهر زير دندانش
ور بگريد چو ابر باك مدار *** كه بود گريه چشم بندانش
زينهارت فريب مى ندهد *** لب خندان و چشم گريانش
اين همان ديودان كه رفت بباد *** از فسون مسند سليمانش
اين همان زال دان كه از داستان *** در چَه افتاد پور دستانش
تقوا حالتى است روحى و حقيقتى است نفسى كه با تكرار ترك گناه ، و مداومت بر طاعات ، و استقامت بر حسنات اخلاقى بدست مى آيد .

حفظ انديشه از افكار آلوده ، و مصون داشتن نفس از رذائل ، و خوددارى و خودنگاهداشتن از اعمال سوء تقواى الهى است .

فرد و خانواده و جامعه به نحو وجوب نيازمند به تقوا هستند ، و ضرورت تحقق تقوا در تمام شئون حيات بر كسى پوشيده نيست .

فرد وقتى آراسته به تقوا باشد ، در تشكيل خانواده مشكلى ايجاد نمى كند ، و در كسب و كار حقوق اقتصادى را رعايت مى نمايد .

خانواده وقتى تقوا داشته باشد فرزندانى صالح و شايسته تحويل مى دهد ، و براى جامعه منبع لطف و بركت خواهد شد .

جامعه وقتى همراه با تقوا باشد جامعه ى برتر و ملّتى برين و قومى باارزش و باقدرت و اسوه و سرمشق براى جوامع ديگر تجلّى خواهد كرد .

قوّه ى مقنّنه وقتى آراسته به تقوا باشد در قانون گذارى جز حفظ حقوق مستضعفين و محرومين و رشد و كمال جامعه و خير دنيا و آخرت مردم راهى نخواهد پيمود .

قوه ى مجريه وقتى در لباس تقوا باشد ، با تمام وجود به اجراى قانون در جهت حفظ شئون انسانى جامعه بر خواهد خواست .

قوه ى قضائيه وقتى اهل تقوا باشد ، حق احدى از اهالى مملكت پايمال نخواهد شد ، و امير و رعيّت را در برابر قانون يكسان خواهد دانست .

نيروى نظامى و انتظامى زمانى كه در كنار حقيقت تقوا بسر برد ، مملكت و مردم ، و فرهنگ و دين از خطر اجانب و استعمارگران در امان خواهد ماند .

انديشمندان و دانشمندان ، عالمان و فقيهان وقتى با تقوا و با ورع باشند ، حرمت انسان و انسانيّت محفوظ خواهد ماند ، و جامعه در سايه ى آنان جامعه اى حكيم و جامعه اى رشيد و آگاه خواهد ماند .

آن امنيّت و آرامش و صلح و صفا ، و محبّت و وفا ، و يگانگى و يكرنگى كه از طريق قرآن و روايات به عنوان اوصاف اهل بهشت شنيده ايد ، مى تواند در زندگى همين دنيا بوسيله ى تقواى الهى تحقّق داد ، كه چون تقوا بر كل جامعه و بر تمام افراد حاكم گردد ، از گناه و معصيت خبرى نخواهد ماند ، و از طاعت و خير و عبادت و فضيلت چيزى فوت نخواهد شد ، در آن صورت به افسانه افسار گسيختگى و ديوانگى ، و قتل و غارت و پايمال شدن حقوق ، ظلم و ستم ، و گناه و معصيت ، حدّاقل در محدوده ى جامعه ى اسلامى آنهم در داخل مرزهائى كه سايه ى لطف تقوا بر سر همگان افتاده ، پايان داده خواهد شد ، و تمام شئون حياتش براى تمام ملّت ها درس زندگى و رمز پايندگى به حساب خواهد آمد .

گر تو از عاشقان يزدانى *** يا تو سرمست جام سبحانى
همچو جانان ز بند جان برخيز *** گر طلبكار وصل جانانى
حجره ى دل ز ديو خالى كن *** گر تو در شهر تن سليمانى
ور سليمان ملك خود شده اى *** بنما خاتم سليمانى
يوسف مصر آسمانى را *** بركش از قعر چاه ظلمانى
خلعت پادشاهيش درپوش *** بنشانش به تخت سلطانى
تشنه لب مى روى دريغ دريغ *** مانده محروم ز آب حيوانى
مرشد راه را به چنگ آور *** ره بريدن به خويش نتوانى
ور تو تنها روى در اين ره عشق *** بى شك اندر رهش فرو مانى
خود پرستى مكن خداى پرست *** ورنه بى شك ز بت پرستانى
هركه خودبين بود چو ملعون است *** اين چنين است قول سبحانى
قول رحمان بگير و ره ميرو *** بگذر از قولهاى شيطانى
گر به قول خداى كار كنى *** به حقيقت بدان كه انسانى
تقوا در انبياء و امامان معصوم
پيامبران خدا و ائمه ى هدى (عليهم السلام) در عين اينكه در ابتداى نبوت و امامت دچار مصائب سخت ، و شكنجه هاى طاقت فرسا ، و طوفانهاى بنيان كن بودند ، و پس از استقرار در برنامه ها همه چيز براى آنان در حدّ نهائى ميسّر بود ، ولى نه در وقت بلا يك قدم از اجراى وظيفه بازماندند ، و نه در وقت استقرار به اندازه ى يك ارزن آلوده به مكروه شدند چه رسد به حرام ، آن بزرگواران از تقواى الهى در حدّ نهائى برخوردار بودند ، و از تقواى شديد و عظيم خود براى جهانيان تا صبح قيامت روشن ترين و بهترين درس را به يادگار گذاشته ، و در اين زمينه به تمام مردم تاريخ حجّت الهى را تمام كردند .

در اين جهت به روايتى بس مهم و حديثى بس جالب كه صدوق بزرگوار آن محدّث كم نظير و آن دانشمند با اعتبار در « معانى الاخبار » از ابن عمير نقل كرده توجه كنيد :

محمد بن ابى عمير مى گويد : نشنيدم و استفاده نكردم در طول معاشرتم از هشام بن حكم درباره ى عصمت امام كلامى بهتر از اين .

روزى از وى پرسيدم امام معصوم است ؟ گفت : آرى ، گفتم عصمت در امام چگونه شناخته مى شود ؟

گفت : تمام گناهان در چهار منبع است و پنجمى ندارد .

1 ـ حرص .

2 ـ حسد .

3 ـ غضب .

4 ـ شهوت .

اين چهار خصلت از وجود امام بطور كامل دور است ، و هيچ يك از اين چهار برنامه در امام نيست .

امّا تمام دنيا انگار زير نگين انگشتر اوست و وى خازن مسلمين است در اين صورت به كدام عنصر و بر چه شيئى از اشياء حرص بورزد ؟

هرگز جايز نيست امام حسد بورزد ، كه حسد هميشه نسبت به مافوق است و كدام انسان تا روز قيامت مافوق امام است ؟ كه امام مافوق همه در تمام جهات معنوى و امور انسانى است ، و حسد از وى بهيچ وجه معنا ندارد .

امام را جائز نيست بر كسى و چيزى غضب كند ، كه روح امام از آسمانها گسترده تر و حلم و حوصله و صبرش از تمام جهانيان بيشتر است .

بر امام جائز نيست از شهوت پيروى كند ، كه پيروى از شهوت مقدم داشتن دنيا بر آخرت و باطل بر حضرت حق است و اين برنامه از وجود امام جداً بدور است .

چه خوب است ما هم به انبياء و ائمه اقتدا كرده ، با به تمرين گذاشتن حالات معنوى از حرص و حسد و غضب و شهوت پرهيز كرده و به مقام امن الهى وارد شده و خويش را از هر شرّ و خطرى حفظ نمائيم .

از تورات زمان حضرت موسى نقل شده :

قَنَعَ ابْنُ آدَمَ فَاسْتَغْنى ، اِعْتَزَلَ النّاسَ فَسَلِمَ ، تَرَكَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرًّا ، تَرَكَ الْحَسَدَ فَظَهَرَتْ مُرُوَّتُهُ ، صَبَرَ قَليلاً فَتَمَتَّعَ طَويلاً .

فرزند آدم از حرام به حلال قناعت كرد بى نياز شد ، از نابكاران كناره گرفت در سلامت آمد . شهوات را ترك كرد ، به آزادى رسيد . حسد را از خود دور داشت ، مردانگى اش آشكار شد . مدت اندكى صبر كرد ، به بهره ى طولانى دست به قول عارف شيدا و عاشق بينا حضرت فيض :

عرصه ى لامكان سراى من است *** اين كهن خاكدان چه جاى من است
دلم از غصه خون شدى گر نه *** مونس جان من خداى من است
آنكه او خسته دار دم شب و روز *** خود هم او مرهم و شفاى من است
هركه زو بوى درد مى آيد *** صحبتش مايه ى دواى من است
هركه او از دو كون بيگانه است *** در ره دوست آشناى من است
مقصدم حق و مركبم عشق است *** شعر من ناله ى دراى من است
هست با من كسى هميشه كزو *** تار و پود من و بقاى من است
سازدم هرچه قابل آنم *** دهدم هرچه آن سزاى من است
خوبى من همه ز پرتو اوست *** گر بدى هست مقتضاى من است
من اگر هستم اوست هستى من *** ور شوم نيست او بجاى من است
از خودار بگذرم رسم به خدا *** به خدائى كه منتهاى من است
به قضا فيض اگر شود راضى *** هر دو عالم به مدّعاى من است
گنهكار نصيحت مى كند
در كتاب پرقيمت مجموعه ى « ورّام » جلد دوّم صفحه ى دهم آمده : مردى به محضر حضرت مسيح عرضه داشت : يا روح الله بر اثر اغواى شيطان و پيروى از هواى نفس دچار زنا شده ام مرا پاك كن .

عيسى (عليه السلام) فرمود : فرياد بزنيد كسى نماند ، مگر اينكه براى تطهير اين مرد بيايد ، وقتى همه جمع شدند ، آن مرد گفت : هركس حدّى به گردن دارد از حدّزدن من خوددارى كند ، تنها كسانى كه علاقه دارم در حدّزدن من شركت داشته باشند مردم طاهر و پاكيزه و باتقوايند .

مردم چون اين سخن شنيدند پراكنده شدند ، تنها حضرت عيسى و يحيى براى حد زدن ايستادند ، قبل از شروع سنگسار حضرت يحيى به آن گناهكار فرمود : مرا موعظه كن ، گنهكار سه جمله ى عالى و سه كلمه ى جالب گفت :

1 ـ بين نفس و هوا خلوت مكن كه تو را دچار گناه مى كند و موجوديّت و هويّتت را به گناه مى اندازد .

2 ـ هرگز به سرزنش گناهكار اقدام مكن ، كه اهل معصيت احتياج به هدايت و پاكى از آلودگى دارند .

3 ـ در برابر كسى غضب مكن و فضاى با منفعت حلم و بردبارى را از دست مده .

شما اگر با دقّت به اين سه جمله بنگريد ، مى يابيد كه آراسته شدن به آن واقعيّاتى كه آن گناهكار تذكر داد فقط با قدرت تقوا به عبارت روشن تر با خويشتن دارى و خود نگهدارى ميسّر است .

منافع بسيار با عظمت تقوا
آنان كه براساس معرفت به حقايق الهيّه ، و معارف ملكوتيه ، در اين چند روزه حيات دنيا ، نسبت به هر گناه و عصيانى ، چه در امر مال چه در مرحله ى اخلاق ، چه در زمينه ى عمل و چه در محور روابط خانوادگى و اجتماعى ، اهل تقواى الهى و خويشتن دارى هستند منافع بيشمارى نصيب آنان مى گردد ، كه در دنيا و آخرت از آن منافع بهره كامل و حظّ وافر مى برند . جلد سوّم « شرح نهج البلاغه » به قسمتى از آن منافع به شرح زير اشاره كرده مى فرمايد :

بنا بر مفاد آيات ، مردم باتقوا كه توانسته اند شخصيّت انسانى خود را از دستبرد عوامل انحراف و پليدى ها محفوظ بدارند و نجات بدهند ، داراى اوصاف زير مى باشند .

1 ـ فهم برين و آگاهى هاى عالى كه عامل تمييز حق از باطل و تحصيل معارف عالى هستى مى باشد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً )(1) .

2 ـ نگرش عالى در تحولات و كائنات آسمانى و زمينى و شناخت برين درباره ى آن موجودات كه آيات الهى بودن را نشان مى دهد و اين نگرش از معلومات رسمى ساخته نيست :

( وَاتَّقُوا اللهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللهُ )(2) .

3 ـ اراده و تصميم منطقى در برابر رويدادهاى زندگى مادّى و معنوى . اگر چه اين صفت تقوا با نظر سطحى ناچيز مى نمايد ولى با اندك دقّت و تأمّل جدى روشن مى گردد كه اصل مبناى زندگى آدمى به اراده و تصميم او بستگى دارد ، زيرا اراده هاى اشخاص در زندگى اغلب اوقات متعدّد و متنوع بوده با نظر به دگرگونى موضع گيرى ها در برابر رويدادها و واقعيّاتى كه دائماً در حال تحوّلند ، چگونگى اراده و تصميم ، حساس ترين و حياتى ترين نفش را به عهده دارند بطورى كه وضع روانى و هدف گيرى ها و چگونگى استعدادهاى يك انسان را مى توان از چگونگى اراده و تصميم هاى او بخوبى كشف كرد .

( وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ )(3) .

4 ـ ايمان به خدا و معاد و فرشتگان و كتاب آسمانى كه قاطعانه ترين نسخه ى درمان دردهاى بشرى است و پيامبران . اين عقايد كه از اوصاف متقين است ، باضافه ى اين كه عدالت و نظم واقعى حيات بدون آنها امكان پذير نيست ، پرورش دهنده ى استعدادها و عظمت هاى روحى و عامل منحصر رهائى از پوچ گرائى در زندگى مى باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .


2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 282 .


3 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 186 .

5 ـ استفاده ى از اندوخته ها در راه ريشه كن شدن فقر و آزادى بردگان . خلاصه اين صفت متّقين تنظيم مسائل اقتصادى است كه هيچ فرد و جامعه اى بودن آن نمى تواند ادّعاى حيات داشته باشد .

6 ـ برپا داشتن نماز كه به قول « هوگو » در تماس نهادن بى نهايت كوچك « انسان » با بى نهايت بزرگ « خداوند » در حال معرفت مى باشد .

7 ـ پرداخت ماليات بعنوان زكات .

نكته ى بسيار مهمّى كه در آيه ى مورد تقسيم يعنى آيه ى 177 سوره ى بقره وجود دارد اين است كه باضافه ى بيان لزوم پرداخت هائى كه فقر را در اشكال مختلفش ريشه كن مى سازد ، زكات را مستقلاً از اوصاف متّقين قرار مى دهد ، معلوم مى شود حقوقى كه بايد پرداخت شود يك كميّت معين قاطعانه به نام زكات و غيره ندارد ، بلكه مقدار پرداخت بايستى براى مرتفع ساختن احتياجات مادى جامعه كافى باشد .

8 ـ عمل به تعهد و پيمان .

9 ـ شكيبائى در برابر ناگواريها و مشقّت ها و عوامل وحشت و ترس كه پيرامون زندگى بشرى را فرا گرفته است .

10 ـ عدالت :

( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى )(1) .

11 ـ رهبرى سرنوشت نهائى زندگى انسانها در كره ى زمين با متّقين خواهد بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى مائده (8) : آيه ى 8 .

( إِنَّ الاَْرْضَ للهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .

12 ـ دورى از برترى طلبى و فساد كردن در روى زمين :

( تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(2) .

اگر اين اوصاف نتوانند مدينه ى فاضله را در روى زمين ايجاد كنند ، كدامين فكر بازى ها و حيله گرى ها و چپاول گرى ها و دروغ ها و ستمكارى ها اين مدينه ى آرمانى را بوجود خواهند آورد ؟ ! !

خيزيد عاشقان كه سوى آسمان رويم *** ديديم اين جهان را تا آن جهان رويم
نى نى كه اين دو باغ اگر چه خوشست و خوب *** زين هر دو بگذريم و بدان باغبان رويم
سجده كنان رويم سوى بحر همچو سيل *** بر روى بحر زان پس ما كف زنان رويم
زين كوى تغزيت به عروسى سفر كنيم *** زين روى زعفران به رخ ارغوان رويم
از بيم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ *** دلها همى طپند بدار الامان رويم
از درد چاره نيست چو اندر غريبيم *** وز گرد چاره نيست چو در خاكدان رويم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 128 .

2 ـ سوره ى قصص (28) : آيه ى 83 .

چون طوطيان سبز به پرّ و به بال نغز *** شكرستان شويم و به شكرستان رويم
اين نقش ها نشانه نقاش بى نشان *** پنهان ز چشم بد هله تا بى نشان رويم
راهى پر از بلاست ولى عشق پيشواست *** تعليممان دهد كه در و بر چه سان رويم
هر چند سايه كرم شاه حافظ است *** در ره همان به است كه با كاروان رويم
جان آينه كنيم به سوداى يوسفى *** پيش جمال يوسف با ارمغان رويم
خامش كنيم تا كه سخن بخش گويد اين *** او آنچنان كه گويد ما آن چنان رويم
تقوا از ديدگاه عارفان
اهل دل ، عاشقان حق ، آراستگان به حقيقت ، عارفان آگاه در معناى تقوا اين چنين فرموده اند :

اِنْ يُطاعَ وَلا يَعْصى وَيَذْكُرَ وَلا يَنْسى وَيَشْكُرَ وَلا يَكْفُرَ .

خداوند را به حقيقت فرمان برد ، و از عصيان در هر برنامه اى بپرهيزد ، دايم به ياد محبوب باشد ، و به هيچ عنوان نگذارد فراموشى بر او عارض شود ، نسبت به تمام نعمت هاى الهى چه ظاهرى چه باطنى در مقام شكر برآيد ، يعنى هر نعمتى را در همان راهى كه دستور داده اند خرج كند ، و از كفر و ناسپاسى جدّاً بپرهيزد ، كه اينهمه تقواست ، و خلاصه اين كه هر چه شخص را از خداى تعالى محجوب و مهجور دارد از آن همه دورى كند كه اين است حقيقت و باطن تقوا .

اصل تقوا بر دو معناست : يكى ترسيدن و ديگر پرهيز كردن ، و تقواى بنده از خداى تعالى بر دو معنى باشد : يا خوف عقاب باشد يا خوف فراق ، و نشان خوف عقاب آن است كه حكم اوامر و نواهى حق تعالى را خلاف نكند ، و حقوق و حدود صحبت نگاه دارد تا مستوجب عقاب نگردد ، و اگر خوف فراق باشد ، از دون حق تعالى پرهيز كند و با غير وى نيارامد تا از حق جدا نماند .

تقوا يعنى چندان كه توانى از خويشتن همه فقر وفاقه ظاهر كن ، از آن كه صفت بنده فقر و فاقت است و هركسى را آن بايد عرضه كردن كه دارد .

تقوا ترك غير خداى كردن است و معناى اين نه آن است كه جز خداى را نداند كه انبياء غير خدايند و تا به ايشان ايمان نيارد متقى نباشد ، و لكن معنا آن است كه رغبت و رهبت از دون حق تعالى بردارد ، از آن بنده با هرچه صحبت كند با به رغبت كند يا به رهبت ، چون هر دو برخاست همه نزديك وى متروك شد و چون ترك مادون الله پديد آمد تقوا درست شد .

تقوا بيزارى ستدن است و اين اخلاص است ، يعنى بيزارى ستاند از خويشتن و از آنچه دارد ، و هرچند تبرّى بيشتر اخلاص درست تر ، تا عبد ، از خلق و از نفس تبرّا نكند اخلاص وى درست نگردد .

تقوا و پرهيزكارى از نهى كناره گرفتن است و از نفس جدا گشتن و بدان مقدار كه بنده از حظ نفس جدا گردد يقين بيايد .

يعنى از بهر آن كه يقين اندر غيب افتد ، و نفس را سكون با شاهد افتد ، چو حظوظ نفس حاضر گشت با شاهد آرام گرفت ، غايب فايت گردد و يقين برخيزد ، باز چون حط نفس اندر شاهد فايت گردد با غايب آرام نمايد ، غايب يقين گردد ، دليل بر اين خبر حارثه است كه چون نفس را از دنيا ، خوردن و خفتن و زر و سيم مى بايست ، چون نفس را از اين غايب كرد ، غايب حاضر گشت تا يقين درست گشت و نيز حظوظ نفس طلب كردن دليل است كه مرا خويشتن به كار است و دوست به كار نيست و حطوط نفس بجاى ماندن دليل است كه مرا از دوست جز دوست به كار نيست .

محمد بن محمد دارابى كه در توضيح لطائف عرفانى دست قوى دارد عمق تقوا را در ضمن توضيح بيتى از يك غزل حافظ به مضمون زير بيان مى كند :

در همه دير مغان نيست چو من شيدائى *** خرقه جائى گرو باده و دفتر جائى
مقصود از اين بيت اين كه سالك در راه طلب بايد هيچ چيز را سدّ راه مطلوب نسازد ، بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زيبا . به تخصيص محب روحانى كه عبارت از مراتب فضل و كمالات ظاهر است و خودى و خودستائى به طريق اولى قيد است بهر طريق كه باشد ، زنجير اگر طلا بود هم قيد است ، چه آدمى را در راه طلب هيچ حجابى بزرگ تر از هستى نيست و هيچ سدّى بدتر از خودپرستى نيست ، ساغر عشرت بجز به دست بى خودان ندهند ، و افسر جز بر سر بى سران ننهند .

هر سرى را در خور همت كلاهى داده اند *** افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب
مراد از دير مغان در اصطلاح عرفا اولين مقام طلب است و شيدائى عبارتست از مقام وله و حيرتست ، چه در اول وهله سالك نمى داند كه مآل كارش به كجا خواهد كشيد و خرقه عبارت از زهد و ستر است كه ظاهرپرستان معايب درويشى به آن مى پوشند كه در ديده ى ظاهربينان در مراتب سير و سلوك ، خود را در كمال رتبه وانمايند و موجب استجلاب اغراض فاسده خود سازند . و دفتر كنايه از علوم رسمى و دكّان خودفروشى و مراتب ملاّئى و علم ظاهريست كه حجاب روحانيست و اشد از حجاب جسمانيست و ظلمانيست .

مغرور فضيلت از خدا باشد دور *** زنجير گر از طلا بود هم قيد است
عرفا در اينكه رفع حجاب روحانى اشدّ از حجاب ظلمانيست تشبيهى به اين روش كرده اند كه :

هرگاه باغى در نهايت لطافت مشحون به انواع گل و رياحين و ازهار بوده باشد و ديوارى آلوده به كثافات سدّ راه مشاهده ى چنين باغى باشد بخاطر هركس مى رسد كه اين سد را بايد از پيش برداشت تا اين چنين مكان دلگشا هميشه در نظر باشد ، اما اگر ديوارى مطلاّ و مرصع كه خطوط بسيار خوش بر آن نوشته باشند و سالهاى بسيار استادان بدايع نگار و هنرمندان فضائل شعار هنر خود را در آن ديوار بكار برده ، در اين باب يد و بيضا نموده باشند كه بحسب مثال مانند فضائل ظاهريست ، حجاب باشد . هركس از سر آن نمى تواند گذشت ، و چنانچه ديوار كثيف مانع از مشاهده ى چنين باغ دلگشاست ، اين ديوار مرصع نيز مانع مشاهده و باعث حرمانست .

امّا همتى بايد كه از تكلّفات ظاهريه چشم پوشيده در تخريب آن كوشيد . تا بتوان تمام مراتب سير و سلوك را طى كرد و به مقام قرب و وصال نايل آمد ، و از لمس مقامات معنوى و مراتب روحانى لذت برد ، كه بر سر اين سفره آنچه از رزق معنوى و شراب روحانى ، و درك معانى بخواهند آماده و حاضر است و كسى را از آن منع نمى كنند .

هركه دعوى راه مردان كرد *** جان خود را فداى جانان كرد
هركه را آرزوى وصلش بود *** درد نوشيد و ترك امان كرد
هركه او راه انبيا بگزيد *** دل و جان پيششان به قربان كرد
درد عشق از ميان جان برخاست *** دل ما را چو داغ هجران كرد
چه دهم شرح آنچه هجرانش *** با من خسته پريشان كرد
همه اوصاف خويشتن يزدان *** جمع فرمود نامش انسان كرد
تخت گاهى نهاد در دل او *** نفس را بر درش چو دربان كرد
دور باشى نهاد در دستش *** نام آن دور باش شيطان كرد
راه ايمان گشود بر همه كس *** روى عشاق خود به احسان كرد
ذكر فرمود با خود انسش داد *** هر دلى را كه او به سامان كرد
اى علا دوله شكر كن چون حقّ *** كافر نفس را مسلمان كرد
وز بديهاى نفس امّاره *** سگ نفس تو را پشيمان كرد
باز از لطف بى كران بر تو *** كار دشوار عشق را آسان كرد
اين عجب نيست شاهباز غمش *** اين چنين صيدها فراوان كرد
شيخ عزيز نسفى در جزوه ى پرقيمت « مقصد اقصى » در بيان حقيقت تقوا و راه آراسته شدن به آن مى فرمايد :

مى دانى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ؟ غرض كلّى آنست كه آدميان راست گفتار و راست كردار و نيك اخلاق شوند ، و اگر اين عبارت را فهم نمى كنى به عبارتى ديگر بگويم :

بدان غرض سه چيز است :

اوّل : آنكه تا مردم همچون حيوانات ديگر نباشند ، امر و نهى از پيامبر قبول كنند و مأمور و منهى باشند .

دوّم : آنكه تا به عمل و تقوا آراسته شوند و در سعى و كوشش مى باشند در صحبت دانا تا آنگاه كه به يقين بدانند كه خدا يكى است .

سيّم : آنكه تا بعد از شناخت خداى تمام حكمت هاى جواهر اشياء را كماهى بدانند و ببينند . چون اين مراتب را تمام كردند ، به مقام تمام رسيدند و به شريعت و طريقت و حقيقت آراسته گشتند .

اى درويش چون دانستى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ، اكنون از گفتگوى در گذر و كار كن تا بجائى برسى ، كه گفتِ بى عمل و صورت بى معنى بكار نيايد ، عمل است كه سالكان را به مقامات عالى مى رساند وَالْعَمَلُ الصّالحُ يَرْفَعُهُ و عمل اهل طريقت ده چيز است :

اوّل : طلب خداى .

دوّم : طلب داناست كه بى دليل راه نتوان كردن .

سيّم : ارادت است به دانا . بايد سالك مريد و محب دانا باشد كه ارادت مركب سالك است ، هرچند كه ارادت قوى تر بود مركب قوى تر باشد .

چهارم : فرمان بردن است ، بايد كه سالك مريد و مطيع و فرمانبر دانا باشد و هر كارى كه كند دنيوى يا اخروى به دستور دانا كند .

اَلْوِلايَةُ مَحَبَّةُ اَهْلِ الْبَيْتِ وَاتِّباعُهُمْ فِى الدّينِ وَامْتِثالُ اَوامِرِهِمْ وَنَواهيهِمْ وَالتَّأَسّى بِهِمْ فِى الاَْخْلاقِ وَالاَْعْمالِ .

ارادت به اهل بيت كه دانايان راهند عشق به آنان است ، و فرمان بردن از ايشان در دين ، و عمل به اوامر و نواهى آن بزرگواران ، و در اعمال و اخلاق رنگ گرفتن از ايشان .

پنجم : ترك است . بايد كه به اشارت دانا ترك فضولات كند .

ششم : تقواست . بايد كه متقى و پرهيزكار باشد و راست كردار و راست گفتار و حلال خوار بود و شريعت را عزيز دارد و به يقين بداند كه هر گشايش كه سالك را پيدا آيد از متابعت پيامبر و آل پيدا آيد .

هفتم : كم گفتن است .

هشتم : كم خفتن است .

نهم : كم خوردن است .

دهم : عزلت از شرار خلق است و از آنان كه حاضر به قبول حق نيستند و مجاهده و مبارزه با آنان كه سد راه حقند .

اين است عمل اهل طريقت و اين ده چيز اثرهاى قوى دارد در سلوك .

سالك چون در خدمت دانا بر اين ده چيز مواظبت نمايد و ثبات كند كه كار ثبات دار عاقبت به جائى برسد ، حقيقت روى نمايد و اگر يكى از ده كم باشد سلوك ميسّر نشود و سالك بجائى نرسد .

همه جمال تو بينم چو چشم باز كنم *** همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن *** و چون حديث تو آيد سخن دراز كنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم كه برند *** رهى كه آن بسوى توست تركتاز كنم
اگر بدست من آيد چو خضر آب حيات *** ز خاك كوى تو آن آب را طراز كنم
ز خار خار غم تو خارچين گردم *** ز نرگس و گل صد برگ احتراز كنم
ز آفتاب و ز معتاب بگذرد نورم *** چو روى خود به شهنشاه دلنواز كنم
چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم چو سوى نحس روم *** همه حقيقت گردد اگر مجاز كنم
مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود *** چو خويش را پى محمود خود اياز كنم
چو آفتاب شوم آتش وز گرمى دل *** چو ذرّه ها همه را مست و عشقباز كنم
پرير عشق مرا گفت من همه نازم *** همه نياز شو آن لحظه اى كه ناز كنم
چو ناز را بگذارى همه نياز شوى *** من از براى تو خود را همه نياز كنم
اى درويش عمل اهل حقيقت هم ده چيز است :

اوّل : آنكه به خداى رسيده باشد و خداى را شناخته بود و بعد از شناخت خداى تمامت جواهر اشياء را كماهى دانسته و ديده بود .

دوّم : صلح است با همه ى مؤمنين و مسلمين . و علامت آنكه سالك به خداى رسيده آن است كه با خلق به يك بار صلح كند و از اعتراض و انكار « در صورتى كه شرعاً جاى اعتراض و انكار نيست . » آزاد آيد و هيچ كس را دشمن ندارد ، بلكه همه كس را دوست دارد .

سيّم : شفقت كردن است بر همه كس ، و شفقت كردن آن باشد كه با مردم چيزى گويند و چيزى كنند كه مردم چون به آن كار كنند در دنيا و آخرت سود برند ، و اهل شفقت نصيحت و ادب كنند ، و اهل علم نصيحت كنند ، و اهل قدرت ادب كنند تا مردم از يكديگر ايمن باشند .

چهارم : تواضع است با همه كس ، مردم را عزيز دارد و به چشم حرمت و عزت در همه كس نگاه كند .

پنجم : رضا و تسليم و آزادى و فراغت است .

ششم : توكّل و صبر است و تحمّل .

هفتم : بى طمعى است كه طمع امّ الخبائث است .

هشتم : قناعت است كه قناعت و فراغت است كه سالك را بجائى رساند .

نهم : آزار نارسانيدن است و راحت رسانيدن به همه كس .

دهم : تمكين است . اى درويش كار ، تمكين و استاقمت و ثبات دارد .

اين است علامات اهل حقيقت و اين است عمل اهل حقيقت ، هركه درد مباركش باد ، سالك تا در علم و حكمت به كمال نرسد و سير الى الله و سير فى الله را تمام نكند اين علامات و اين صفات و اين اخلاق در وى پيدا نيايد .

تشنه ى خويش كن مده آبم *** عاشق خويش كن ببر خوابم
تا شب و روز در نماز آيم *** اى خيال خوش تو محرابم
گر خيال تو در فنا يابم *** در زمان سوى مرگ بشتابم
بر اميد خيال گوهر تو *** جاذب هر مسى چو قلابم
بر اميد مسبّب الاسباب *** ره زن كاروان اسبابم
رحمتى آر و پادشاهى كن *** كين فراق تو برنمى تابم
زان همى گردم و همى نالم *** كه بر آب حيات دولابم
زان چو روزن گشاده ام دل و چشم *** كه توئى آفتاب و مهتابم
آن زمانى كه نام تو شنوم *** مست گردند نام و القابم
آن زمانى كه آتش تو رسد *** بجهد اين دل چو سيمايم
من علاقه داشتم در اين فصل به آيات قرآن مجيد كه در باب تقوا نازل شده اشاره كنم و فصلى هم از روايات مربوطه ذكر كنم ، ولى وقتى به كتاب خدا مراجعه كردم ديدم صفحه اى از قرآن نيست مگر اينكه سخنى از تقوا به ميان آمده ، و بابى از روايات نيست مگر اينكه در آن ذكرى از تقوا شده ، باين نتيجه رسيدم كه تمام آيات و روايات نتيجه اش به مسئله ى تقوا برمى گردد ، پس بهتر اين است كه خوانندگان اين جزوه براى توجه به مسئله ى تقوا در درجه ى اوّل به همه ى قرآن و در مرحله ى بعد به كتابهائى چون « اصول كافى » جلد دوّم و « بحار الانوار » جلد هفتادم ، و مجموعه ى « ورّام » و « تحف العقول » ، و « ثواب الاعمال » ، و « محجة البيضاء » و هر كتابى كه در محور حديث است مراجعه نمايند . در اين جا از باب تيمّن و تبرك به احاديث پرقيمت اين محور اشاره مى شود ، باشد كه وجود مقدّس حضرت دوست با لطف و عنايتش از ما دستگيرى كرده و از باب رحمت و مرحمتش ما را به تقواى الهى در همه ى شئون آراسته فرمايد .

تقوائى كه علت فلاح و رستگارى و فتح و پيروزى در دنيا و آخرت است :

( وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(1) .

تقوائى كه اگر در فكر و عمل و اخلاق حاصل شود در حقيقت مقام شكر به دست آمده و بر اثر آن هر نعمتى در جاى خودش خرج شده ، و سپاس هر نعمتى ادا گشته است :

( فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(2) .

تقوائى كه با بدست آوردنش چهره ى معيّت الله رو به انسان مى كند ، و وجود مقدّس حق انيس و مونس و تكيه گاه هميشگى انسان مى شود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 189 .

2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 123 .

( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ )(1) .

تقوائى كه اگر بدست آيد ، آدمى در دنيا و آخ رت محبوب حق مى گردد و حصارى از عشق يار سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد :

( فَإِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ )(2) .

تقوائى كه علت سرعت حساب در روز قيامت است ، و نمى گذارد آدمى در آن صحراى پرغوغا ، در ميان آنهمه رنج و غم و وحشت و اضطراب معطل بماند :

( وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ )(3) .

تقوائى كه بهترين و با منفعت ترين زاد و توشه براى دنيا و آخرت انسان است و بدون آن راهى بر نجات نخواهد بود :

( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الاَْلْبَابِ )(4) .

تقوائى كه براى هركس حاصل شود از كيد مكاران و خدعه ى خادعان ، و كينه ى دشمنان ، و حسد حاسدان ، و جنايت جانيان محفوظ خواهد ماند :

( وَإِنْ تَصْبُروا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُكُمْ شَيْئاً )(5) .

تقوائى كه باعث رساندن انسان به بهشتى است كه عرض آن سماوات و ارض است ، و در آن جايگاه ملكوتى هرچه انسان بخواهد ، برايش فراهم است :

( وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 194 .


2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 76 .


3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 4 .


4 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 197 .


5 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 120 .

تقوائى كه در تمام شئون حيات و اطوار زندگى مورث عدالت است و از وجود انسان در رابطه ى با حقوق همه ى انسانها منبعى از عدالت خواهى و عدالت گسترى و كرامت بوجود مى آورد :

( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )(2) .

تقوائى كه جدّاً باعث قبولى عمل و ارزش و اعتبار كار انسان در پيشگاه حضرت محبوب است :

( إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ )(3) .

تقوائى كه باعث گشايش درِ بركات سماوات و ارض بسوى انسان است ، بركاتى كه تا يوم محشر و در بهشت آثارش ادامه داشته و در آنجا حالتى ابدى و جاودانه دارد .

( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ )(4) .

تقوائى كه در وجود انسان همانند اسلحه اى كشنده و قوّت و قدرتى دفع كننده عليه شياطين و وساوس آنان است .

( إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ )(5) .

تقوائى كه چون حاصل شود ، باعث آمرزش و رحمت و كفّاره ى گناهان گذشته آدمى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 133 .


2 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 8 .


3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 27 .


4 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 96 .


5 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 201 .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ )(1) .

تقوائى كه اگر نباشد آدمى از عقاب شديد قيامت در امان نخواهد ماند .

( وَاتَّقُوْا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ )(2) .

آرى اين است گوشه اى از نتايج تقوا كه در كتاب با عظمت الهى مطرح است ، تقوائى كه سفارش حق و انبياء و امامان و مصلحان و عارفان به تمام انسانهاست .

ندا آمد به جان از چرخ پروين *** كه بالا رو چو دردى پست منشين
كسى اندر سفر چندين نماند *** جدا از شهر و از ياران پيشين
نداى اِرجعى آخر شنيدى *** از آن سلطان و شاهنشاه شيرين
در اين ويرانه جغدانند ساكن *** چه مسكن ساختى اى باز مسكين
چه آسايد بهر پهلو كه گردد *** كسى كز خار سازد او نهالين
چه پيوندى كند صراف و قلاب *** چه نسبت زاغ را با باز و شاهين
چه آرائى به گچ ويرانه اى را *** كه بالا نقش دارد زير سجين
چرا جان را نيارائى به حكمت *** كه ارزد هر دمش صد چين و ماچين
نه آن حكمت كه خواهند و نخواهند *** نشانندت همه بر تاج زرّين
رها كن پس روى چون پاى كژمژ *** الف ميباش فرد و راست بنشين
چو معنى است آمد حرف چون زين *** بگو تا كى كشى بى اسب اين زين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .

2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 196 .

كلوخ انداز كن در عشق مردان *** تو هم مردى ولى مرد كلوخين
عروسى كلوخى با كلوخى *** كلوخ آرد نثار و سنگ كابين
به گورستان به زير خشت بنگر *** كه نشناسى تو سارا نشان ز پائين
خدايا در رسان جان را به جانها *** بدان راهى كه رفتند آل ياسين
دعاى ما و ايشان را در آميز *** چنان كز ما دعا وز تو تحسين
ز شهوانى به عقلانى رسانمان *** بر اوج فوق بر زين لوح زيرين
روايات و مسئله با عظمت تقوا
در روايات عالى كتب شيعه آمده :

اِنَّ لِلْمُؤْمِنِ فى نَفْسِهِ شُغْلاً وَالنّاسُ مِنْهُ فى رَاحَة ، اِذا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ فَرَشَ وَجْهَهُ وَسَجَدَ للهِِ بِمَكارِمِ بَدَنِهِ يُناجى الَّذى خَلَقَهُ فى فَكاكِ رَقَبَتِهِ . اَلا فَهكَذا فَكونوا(1) .

امير المؤمنين مى فرمايد :

به حقيقت مؤمن در محور وجود خودش در زحمت است ، او را شغلى چون عبادت و خدمت به خلق است ، از اينجهت مردم از پاكى و خدمت او در بهره و راحتند ، چون شب تار فرا رسد صورت به خاك حريم دوست نهد و با اعضاى باقيمتش بر حضرت ربّ العزّه سجده آرد ، مناجاتش با خداوند اين است كه وى را از عذاب جهنم آزاد سازد ، من به شما هشدار مى دهم كه اينگونه باشيد .

رُوِىَ عَنْ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) قالَ : خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَها اَطاعَتْهُ الدُّنْيا وَالاْخِرَةُ وَرَبِحَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ . قيلَ : وَما هِىَ يا رَسولَ اللهِ ؟ قالَ : التَّقْوى(2) .

از رسول خدا نقل شده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير عياشى : 2/213 .

2 ـ بحار : 70/285 .

يك خصلت است هركس ملازم آن باشد دنيا و آخرت در اختيارش قرار مى گيرند ، و سود سرشارى چون بهشت نصيب او مى گردد ، عرضه داشتند چيست ؟ فرمود : تقوا .

سُئِلَ الصّادِقُ (عليه السلام) عَنْ تَفْسيرِ التَّقْوى فَقالَ :

اَنْ لا يَفْقِدَكَ اللهُ حَيْثُ اَمَرَكَ وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ(1) .

تفسير تقوى را از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند فرمود :

اين است كه خداوند تو را در ترك طاعت و آلوده به معصيت نبيند .

در كتاب با قيمت « مشكاة الانوار » صفحه ى 59 آمده : سال فتح مكه رسول الهى وارد بيت شد . اسامة بن زيد و فضل بن عباس در معيّت حضرت بودند ، پس از خروج از بيت حلقه در خانه را گرفت و فرمود :

حمد مى كنم خدائى را كه وعده اش به بنده اش صادقانه بود ، و به پيمانش در جهت پيروزى بنده اش وفا كرد ، و وى را بر تمام احزاب پيروز گردانيد ، تكبّر و نخوتى كه عرب با تكيه بر پدرانش داشت شكست ، تمام انسانها نسل آدمند و آدم از خاك است و گرامى ترين مردم نزد حضرت حق پرهيزكارترين آنهاست .

عَنْ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) عَنِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) قالَ :

اَتْقَى النّاسَ مَنْ قالَ الْحَقَّ فيما لَهُ وَعَلَيْهِ(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار : 70/285 .

2 ـ بحار : 70/288 ـ 289 .

امير المؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا نقل مى كند :

پرهيزكارترين مردم كسى است كه حق گو باشد چه به سودش تمام شود چه به ضررش .

سُئِلَ (عليه السلام) : اَىُّ عَمَل اَفْضَلُ ؟ قالَ : التَّقْوى(1) .

از آن حضرت پرسيدند ، بالاترين عمل كدام است ؟ فرمود پرهيزكارى .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

اَلْقِيامَةُ عُرْسُ الْمُتَّقينَ(2) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

قيامت روز عروسى پرهيزكاران و بهترين وقت شادى آنان است .

فى وَصِيَّةِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) لاَِبى ذَرٍّ :

عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللهِ فَاِنَّهُ رَأْسُ الاَْمْرِ كّلِّهِ(3) .

رسول خدا در سفارشش به ابى ذر فرمود :

بر تو باد به پرهيزكارى كه پرهيز و تقوا در رأس همه ى امور است .

حضرت مفيد از كلينى روايت مى كند ، كه جماعتى از اصحاب رسول خدا در جلسه اى كه با هم نشسته بودند به حسب و نسب افتخار مى كردند ، سلمان در آن جلسه شركت داشت ، عمر به او گفت نسب تو چيست ؟ و اصل و ريشه ات كدام است ؟ گفت : من سلمان پسر بنده ى خدايم ، گمراه بودم وجود مقدّس حق به بركت رسول الهى مرا هدايت كرد ، فقير بودم بوسيله ى محمّد (صلى الله عليه وآله) غنى شدم ، برده ، بوسيله ى آنجناب آزاد شدم ، اى عمر اين است حسب و نسب من .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار : 70/288 ـ 289 .


2 ـ بحار : 70/288 ـ 289 .


3 ـ بحار : 70/288 .

سلمان پس از آن جلسه گفتگوى بين خود و عمر را براى رسول اسلام نقل كرد ، رسول خدا رو به مردم كرد و فرمود : اى جمعيّت قريش حسب مرد دين اوست ، اخلاق حسنه مردانگى اوست ، عقل ريشه اوست ، خداوند فرموده : ما شما را از مرد و زن آفريده و براى آشنائى با يكديگر قبيله قبيله قرارتان داده ايم ، گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست ، سپس رو به سلمان كرد فرمود : هيچ يك از اينان بر تو جز به تقوا برترى ندارند ، اگر از آنان پرهيزكارترى پس تو برترى(1) .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

اِتَّقِ اللهَ حَيْثُ كُنْتَ ، وَخالِقِ النّاسَ بَخُلْق حَسَن وَاِذا عَمِلْتَ سَيِّئَةً فَاعْمَلْ حَسَنَةً يَمْحوها(2) .

رسول الهى (صلى الله عليه وآله) فرمود :

هركجا هستى تقوا را رعايت كن ، با تمام مردم با اخلاق حسنه رفتار كن ، چون به معصيت آلوده شدى در عوضش نيكى بجاى آر ، تا آن گناه از پرونده ات محو شود .

فيض با كرامت مى فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روضه ى كافى صفحه ى 181 .

2 ـ بحار : 70/290 .

كبيره ايست كه خود گنان كنم هستم *** گناه ديگر آن كز مى خودى مستم
گناه خويش خودم دوزخ هم خود *** اگر ز خويش برستم ز هول پل رستم
به روى من ز سوى حق گشود چندين در *** ز سوى خويش درى چون به روى خود بستم
ز خود اگر نكنم خويش را رسم به خدا *** به وصل او نرسم تا به خويش پابستم
بود بد دو جهان جمله در من و از من *** ز هر بدى بِرَهَم گر ز خويشتن رستم
مگير بر من مسكين اگر بدى كردم *** كه تو كريمى و من از خرد تهى دستم
اگر چه مستم يا هشيار همراهم *** كه گر ز پاى درآيم بگيرد او دستم
شكار معرفت خويش را فكندم دام *** برون نيامد از اين بحر جز تهى دستم
بپاى مردى عشق ار شكست خويش دهم *** چو فيض در صف مردان حق زبردستم
با توجه به آيات و رواياتى كه گذشت گمان نمى رود ، در تمام هستى سرمايه اى براى انسان پرسودتر و ثمربخش تر از تقوا باشد .

اولياء و عاشقان ، هميشه دنبال اين بودند كه در سير و سلوك خود و در سفر بسوى جناب دوست به قلّه با عظمت تقوا برسند .

تقوا حصن حصينى است كه هركس به آن راه پيدا كند از تمام خطرات دنيا و آخرت برهد ، و خوشنودى حضرت ربّ العالمين را به آن وسيله بدست آورد .

زندگى بدون تقوا در معرض انواع خطرات و بلاهاست ، و بدون قوه و قدرت پرهيزكارى رهيدن از آن خطرات كارى محال است .

اين چند روزه دنيا را با گناه سپرى نكنيد ، و عمر گرانمايه را با شيطان و هوا معامله ننمائيد كه سراسر خسارت است .

اى متحير شده در كار خويش *** راست بنه بر خط پرگار خويش
مار تو و يار تو است اين تنت *** رنجه اى از مار خود و يار خويش
مار فساى ار چه فسونگر بود *** كشته شود عاقبت از مار خويش
يار تو تيمار ندارد ز تو *** چون تو ندارى خود تيمار خويش
نيز به فرمان تن بد كنش *** خفته مكن ديده بيدار خويش
آب خرد جوى و بدان آب شوى *** خط بدى پاك ز طومار خويش
حاكم خود باش و بدانش بسنج *** هرچه كنى راست به معيار خويش
آنچت از او نيك نيايد بكن *** داور خود باش و نگهدار خويش
مرغ خورش را نخورد تا نخست *** نرم نيابدش به منقار خويش
تنها بسيار به از يار بد *** يار تو را بس دل هشيار خويش
در اينجا با ترجمه ى اصل روايت « مصباح الشريعه » به اين فصل خاتمه داده و از حضرت ربّ العالمين عاجزانه مى خواهيم كه همه ى ما را به تقواى فكرى و روحى و اخلاقى و عملى بيارايد .

تقوا بر سه گونه است :

1 ـ تقواى بالله فى الله ، يعنى در راه خدا براى خدا و به عبارت ديگر از غير گذشتن و به محبوب پيوستن ، كه در اين مرتبه حلال را اهل تقوا جز به اندازه ى ضرورت ترك نمى كنند چه رسد به شبهه ، و اين مرتبه ى اعلاى تقواست و آنرا تقواى خاصّ الخاص گويند و زمينه اش در ميان مردم بسيار كم است ، كه اين مرحله از تقوا كار انبياء و ائمه ى بزرگوار و اولياء خاصّ خداست .

2 ـ تقواى من الله است و اين گذشتن از شبهه است بواسطه ى خوف از حرام و اين تقواى خاص است .

3 ـ تقواى متحقق از خوف از عذاب جهنم است كه باعث ترك حرام است چه حرام مالى و چه حرام عملى و اين تقواى عام است .

تقوا و پرهيزكارى مانند آبى است كه در نهرى روان باشد ، و اين سه مرحله ى تقوا مانند درختانيست كه بر لب آن نهر كاشته باشند ، چنان كه هركدام از اين درختان بقدر قدرت و جوهر و نيروى جذب و لطافت و كثافت خود از آن جدول و لبه ى نهر آب مى كشند و خلايق از اين درختان باختلافى كه در آن اشجار هست منتفع مى شوند ، همچنين هركس باندازه ى طهارت و نزاهت نفس و بقدر رياضات و مجاهدات با نفس به مرتبه اى از مراتب تقوا مى رسد ، و بهمان اندازه كه در توان اوست از اين شجره ى طيّبه بهره مند مى شود .

خداوند مى فرمايد :

صنوان : يعنى شاخه هاى متعدد از يك ريشه و غير صنوان : يعنى شاخه هائى كه هريك براى خود ريشه اى دارند در روى زمين از يك آب استفاده مى كنند ولى در عين اين اتحاد در منبع از نظر شكل و رنگ و طعم ميوه هايشان فرق دارد ، تقوا هم يك حقيقت است و آن روح پرهيز از گناه است ولى مردم بحسب اختلاف در ظرفيت و پاكى و ايمان و خلوص از آن حقيقت واحده بهره مى گيرند ، كسى كه ايمان و معرفتش كامل تر است از تقواى اعلا برخوردار است و متوسّط الايمان از تقواى متوسط و آنكه در مرتبه ى ادناى ايمان است از تقواى ضعيف بهره مند است .

تقوا از براى طاعات و عبادات همچو آبست براى درختان ، چنان كه اختلاف درختان در طبيعت و ميوه و طعم بحسب اختلاف ظرفيّت آنهاست ، همچنين اختلاف طبقات ايمان سبب اختلاف در مراتب تقواست ، يعنى هركس درجه ى ايمانش برتر است و جوهر روحش صاف تر است بيشتر به تقوا و ترك محرّمات ميل دارد ، و هركه از تقواى بيشتر برخوردار است عبادتش خالص تر است ، و هركه عبادتش خالص تر است قربش به حضرت دوست بيشتر است ، و هر عبادتى كه اساس آن بر تقوا نيست آن عبادت مثل غباريست كه در روى هوا پهن است ، يعنى براى آن عبادت قدر و اعتبار نيست ، چنان كه حضرت حق مى فرمايد :

آيا كسى كه بناى دين خود را بر تقوا بنا كرد بهترست يا آن كه اساس دينش را بر كنار رودى گذاشت كه زير آن رود به مرور زمان بر اثر سيل تهى شده و جز ظاهرى سست از آن نمانده است .

حقيقت تقوا طاعت بدون عصيان و ذكر بدون نسيان ، و علم منهاى جهل و قبول غير ردّ است .

اگر تو عاشقى غم را رها كن *** عروسى بين و ماتم را رها كن
تو دريا باش و كشتى را برانداز *** تو عالِم باش و عالَم را رها كن
چو آدم توبه كن وارد به جنّت *** چَه زندان آدم را رها كن
برآبر چرخ چون عيسى مريم *** خر عيسى مريم را رها كن
و گر در عشق يوسف كف بريدى *** هم او را گير و مرهم را رها كن
و گر بيدار كردت زلف درهم *** خيال و خواب درهم را رها كن
نفخت فيه من روحى رسيدت *** غم بيش و غم كم را رها كن
مسلم كن دل از هستى مسلم *** اميد نامسلم را رها كن
بگير اى شيرزاده خوى شيران *** سگان نامعلّم را رها كن