گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
باب هشتاد و سوّم در مسئله ى مرگ است


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيَقْطَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ وَيُقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللهِ تَعالى وَيُرِقُّ الطَّبْعَ وَيَكْسِرُ اَعْلامَ الْهَوى وَيُطْفِئُ نارَ الْحِرْصِ وَيُحَقِّرُ الدُّنْيا .

وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : فِكْرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة وَذلِكَ عِنْدَ ما يَحِلُّ اَطْنابَ خِيامِ الدُّنْيا وَيَشُدُّها فِى الاْخِرَةِ .

وَلا يَشُكُّ بِنُزولِ الرَّحْمَةِ عَلى ذِكْرِ الْمَوْتِ بِهذِهِ الصِّفَةِ وَمَنْ لا يَعْتَبِرْ بِالْمَوْتِ وَقِلَّةِ حيلَتِهِ وَكَثْرَةِ عَجْزِهِ وَطولِ مُقامِهِ فِى الْقَبْرِ وَتَحَيَّرِهِ فِى الْقِيامَةِ فَلا خَيْرَ فيهِ .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : أَكْثِروا ذِكْرَ هادِمِ اللَّذّاتِ ، قيلَ : وَما هُوَ يا رَسولَ اللهِ فَقالَ الْمَوْتُ .

فَما ذَكَرَهُ عَبْدٌ عَلَى الْحَقيقَةِ فى سَعَة اِلاّ ضاقَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا وَلا فى شِدَّة اِلاّ اتَّسَعَتْ عَلَيْهِ . وَالْمَوْتُ اَوَّلَ مَنْزِل مِنْ مَنازِلِ الاْخِرَةِ وَآخِرُ مَنْزِل مِنْ مَنازِلِ الدُّنْيا فَطوبى لِمَنْ كانَ اُكْرِمِ عِنْدَ النُّزولِ بِاَوَّلِها ، وَطوبى لِمَنْ اَحْسَنَ مُشايَعَتَهُ فى آخِرِها .

وَالْمَوْتُ اَقْرَبُ الاَْشْياءِ مِنْ وُلْدِ آدَمَ وَهُوَ يَعُدُّهُ اَبْعَدَ فَما اَجْرَأَ الاِْنْسانَ عَلى نَفْسِهِ وَما اَضْعَفَهُ مِنْ خَلْق !

وَفِى الْمَوْتِ نَجاةُ الْمُخْلِصينَ وَهَلاكُ الْمُجْرِمينَ وَلِذلِكَ اشْتاقَ مَنِ اشْتاقَ اِلَى الْمَوْتِ وَكَرِهَ مَنْ كَرِهَ .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَحَبَّ لِقاءَ اللهِ اَحَبَّ اللهُ لِقاءَهُ وَمَنْ كَرِهَ لِقاءَ اللهِ كَرِهَ اللهُ لِقاءَهُ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ . . .

مسئله ى بسيار مهم مرگ
مرگ كه براساس آيات تمام كتب آسمانى بخصوص قرآن مجيد ، گفته هاى حكيمانه و صادقانه ى انبياء الهى و ائمه ى طاهرين نقطه ى انتقال از اين جهان به جهان آخرت است ، حقيقتى است كه هيچ موجود زنده اى على الخصوص انسان ، هرچند پيچيده به نيرومندترين برنامه ها و مسلّح به قوى ترين اسلحه ها و برخوردار از بهترين مراحل سلامتى باشد ، از افتادن در كام آن چاره اى ندارد .

گره مرگ گرهى است كه با هيچ سرپنجه اى قابل گشودن نيست و واقعيّتى است كه بر گردن همه امرى ثابت و پايدار است .

از قعر گل سياه تا اوج زحل *** كردم همه مشكلات گيتى را حل
بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل *** هر بند گشاده شد مگر بند اجل
مرگ حقيقتى است كه طبّ طبيبان و حكمت حكيمان و قدرت قدرتمندان در برابر آن باطل مى شود ، و آنكس كه در مرز مرگ است بازگرداندن او امرى محال و كارى غيرممكن است ، مرگ ضعيف و قوى ، پير و جوان ، شاه و گدا ، فقير و غنى ، عالم و جاهل ، سپيد و سياه ، شهرى و دهاتى ، عروس و داماد ، نمى شناسد چون وقتش فرا رسد ، بر وجود انسان حاكم گشته و وى را از عالم فانى به جهان باقى خواهد برد .

قصّه شنيدم كه بوالعلى همه عمر *** لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد
در مرض مرگ با اشاره و دستور *** خواجه وى جوجه با براى وى آورد
خواجه چو آن طير كشته ديد برابر *** اشك تحسّر ز هر دو ديده بيفشرد
گفت كه اى از چه شير شرزه نگشتى *** تا نتوانند تو را كشند و تو را خورد
مرگ براى ضعيف امر طبيعى است *** هر قوى اوّل ضعيف گشت و سپس مرد
كاخ هاى بسيار محكم بتونى ، برج هاى بسيار سخت سنگى ، ساختمانهائى كه هزاران سال تاب مقاومت در برابر حوادث دارند ، هيچ كدام چاره از مرگ نيستند .

( أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوج مُشَيَّدَة )(1) .

تمام نفوس در هر مرحله و شرايطى كه باشند ، از چشيدن شربت مرگ چاره اى ندارند ، و اين حقيقتى است كه از ابتداى خلقت جارى بوده و تا برپاشدن روز محشر هم جارى است .

( كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ )(2) .

آنان كه به خيال خود براى فرار از مرگ دست و پا مى كنند و براى اينكه به اين حادثه برخورد ننمايند به هر در و ديوارى مى زنند ، خيالى باطل دارند ، كه هركه باشند و هرچه باشند پنجه ى مرگ گريبان آنان را خواهد گرفت و به جهان بعد منتقلشان خواهد نمود .

( قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ . . .)(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى نساء (4) : آيه ى 78 .

2 ـ سوره ى عنكبوت (29) : آيه ى 57 .

3 ـ سوره ى جمعه (62) : آيه ى 8 .

مرگ پايان زندگى و ابتداى حيات آخرت است ، و زنده شدن پس از مرگ بنابر آيات و اعلام انبياء و ائمه آن انسانهاى كامل امرى است حتمى و مسئله ايست جدّى ، چرا كه اگر حيات بعد از مرگ نباشد جزاى نيكان و عقاب بدان متوقّف مى گردد ، و زندگى در دنيا حركتى پوچ و عبث بحساب مى آيد ، و جز اينكه تمام حقايق را با انكار حيات پس از مرگ وارونه كنيم راهى نمى ماند .

براى توضيح جملات بالا بايد چنين گفت ، اگر مرگ پايان راه باشد و پس از آن زندگى و حياتى نباشد ، پس بايد گفت قوم ستمكار نوح برنده شدند و نوح با آنهمه زحمت و رنج و مشقت بدون دريافت اجر بازنده شد ، نمرود و نمروديان بردند و ابراهيم و آل ابراهيم باختند ، فرعون و فرعونيان بردند و موسى و موسويان باختند ، عيسى و حواريون باختند ، و قوم يهود ستمكار بردند ، ابوسفيان و ابولهب و عتبه و شيبه و تمام سران كفر و جنايت و خيانت و ظلم در مكه و مدينه بردند و رسول خدا با آنهمه صدمات و ياسر و سميّه و عبدالله مسعود و سلمان و ابوذر و . . . باختند ، معاويه و نخست وزير ظالم و خائنش عمروعاص پس از سالها جنايت و آلودگى و دزدى و غارت و آدم كشى بردند و على (عليه السلام)و ياران با كرامتش پس از سالها عبادت و اطاعت و پاكى و فضيلت و كرامت باختند ، يزيد و دار و دسته شرابخوار و سگ باز و ميمون بازش همراه با آنهمه جنايت در سراسر مملكت و ضربه هاى مهلك به فرهنگ الهى و بخصوص كشتار بيرحمانه و بى نظيرش در كربلا و مدينه و مكه بردند و حضرت سيدالشهداء آن آزادمرد تاريخ و منبع كرامت با ياران بى نظيرش همراه با آن حماسه جاودانه باختند و . . . آيا وارونه كردن حقايق به نظر عقل سليم صحيح است ، و هيچ وجدانى در تاريخ بشريت چنين چيزى را مى پذيرد ، كه خوبان عالم و نيكان جهان كه تا مرز مرگ براى كمال خود و هدايت بشر آنهمه مصيبت و بلا و رنج و زحمت ديدند و در برابر آن هيچ پاداشى در اين دنيا نگرفتند مرگ پايان كارشان باشد ، و ناپاكانى چون قابيل و فرعون و نمرود و شدّاد و نرون ، هيتلر و ريگان . . . با آنهمه جنايتشان كه تا وقت مرگ ادامه داشت و هيچ مجازاتى در برابر آنهمه عياشى آنهم به قيمت پايمال شدن حقوق مردم و آنهمه دزدى و قتل و غارت نديدند نيز مرگ پايان كارشان باشد ؟ ! !

به آنچه در اين سطور خوانديد بيشتر دقّت كنيد ، سپس به عقل و وجدان آنگاه به معارف الهيه مراجعه كنيد تا حتميّت جهان بعد براى شما روشن شود .

فيض آن عارف حميده خصال به آنان كه براثر دريوزگى از شكم و شهوت از همه جا و از همه چيز و حتى از خود بى خبر مانده اند ، و انگار صداى حق و انبياء و ائمه و اولياء و عرفا را در اينكه با تمام وجود نسبت به جهان بعد در فكر فراهم آوردن توشه باشيد نشيده اند خطاب مى كند :

تو هاى و هوى مستان را چه دانى *** تو شورى مى پرستان را چه دانى
درآ در بحر عشق اى قطره گم شو *** توئى تا قطره عمان را چه دانى
بگوشت مى رسد زان لب حديثى *** تو آن سرچشمه ى جان را چه دانى
تو را چون بهراه اى از معرفت نيست *** رموز اهل عرفان را چه دانى
به دربانان ندارى آشنائى *** تو لطف و قهر سلطان را چه دانى
چو از هجران جانانت خبر نيست *** تو قدر وصل جانان را چه دانى
تو را صبح وطن چون رفت از ياد *** غم شام غريبان را چه دانى
شرارى در دلت از عشق چون نيست *** تو آتش هاى پنهان را چه دانى
يكى سنگى فتاده بر لب جو *** تو قدر آب حيوان را چه دانى
به غير عشق تن عيشى نكردى *** نعيم عالم جان را چه دانى
نخوردى دُرده اى از باده ى عشق *** صفاى صاف نوشان را چه دانى
ز عشق و عاشقى نامى شنيدى *** تو شور عشق بازان را چه دانى
ز دردسر ندانى درد دل را *** تو ذوق درد پنهان را چه دانى
ندارى تابش خورشيد گردون *** تو آن خورشيد گردان را چه دانى
دل از دستت نگارى مير بايد *** نگارنده نگاران را چه دانى
سرت پرشور مى دارد دهانى *** تو كان اين نمكدان را چه دانى
از اين تا نگذرى كى دانى آن را *** از اين نگذشته اى آن را چه دانى
تو را جز درد درمان نيست ليكن *** چو دردت نيست درمان را چه دانى
حديثى زان دهان نشنيدى اى فيض *** تو شور شكرستان را چه دانى
مسئله ى زنده شدن مردگان
براى بشر از دورترين ادوار ، قبول زنده شدن مردگان مسئله ى مشكلى بود ، ولى آيات كتب آسمانى بخصوص قرآن مجيد و گفته هاى پرقيمت انبياء اين مشكل را به آسان ترين وجه حل كرد ، و بعد از حلّ اين مشكل ، انكار منكران انكاريست عنادى و عدم پذيرش آنان دليلى است بر تكبّر سخت آنان نسبت به حق و حقيقت .

قواعد حكيمانه وحى و انبياء و ائمه ى طاهرين با يك جمله اين مشكل را آسان نمود و آن اينكه به روز كه نبوديد ، سپس خداوند قادر به اراده و حكمتش شما را آفريد توجه كنيد ، به همين گونه وقتى مرديد و به خاك كه روزگار اوّل شما بود برگشتيد دوباره به همان قدرت و اراده شما را زنده مى كند و براى رسيدن به جزاى اعمال آماده مى نمايد ، اكنون همين يك جمله را در آيات شريفه ى قرآن كه كتاب حكيم و محكم ترين و معتبرترين كتاب در طول آفرينش است دقّت نمائيد :

( مَّا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْس وَاحِدَة إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ )(1) .

آفرينش و زنده شدن شما پس از مرگ ( در آسان بودن براى خدا ) جز مثل يك تن واحد نيست كه همانا خداوند شنوا و بيناست .

( كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ )(2) .

به چه علّت و با كدامين دليل و برهان و براساس چه منطقى به خدا كفر مىورزيد و حال اينكه خاك مرده بوديد ، شما را زنده كرد ، ديگر بار بميراند و سپس زنده كرد و عاقبت بسوى او بازگرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى لقمان (31) : آيه ى 28 .


2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 28 .

ببينيد استدلال و برهان و حجّتى كه آيه ى بالا دارد چقدر طبيعى و قابل فهم و محكم و متين است . به نظر من بهترين راه براى باور كردن مسئله ى زنده شدن مردگان دقت در همين گونه آيات است .

با توجه به اينكه حضرت حق وجود خود انسان را كه روزى نبود و سپس بوجود آمد دليل بر زنده شدن مردگان گرفته ، چه جاى تعجّب از زنده شدن مردگان در روز قيامت و يوم حساب است ، اين تعجّب ، تعجّبى احمقانه و دور از منطق و خلاف حكمت و مخالف استدلال و برهان عقلى و طبيعى است .

در اين زمينه به آيات عجيب اوائل سوره ى حج دقّت كنيد كه هيچ راهى براى انكار منكر و كبر متكبّر باقى نگذاشته است .

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَاب ثُمَّ مِن نُّطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِن مُّضْغَة مُّخَلَقَة وَغَيْرِ مُخَلَّقَة لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الاَْرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَل مُّسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْم شَيْئاً وَتَرَى الاَْرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْج بَهِيج ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ )(1) .

اى انسانها اگر در مسئله ى قيامت و زنده شدن مردگان ترديد و شكّى داريد ، براى رفع مرض شك و ترديد خود به اين دليل قوى كه در رابطه ى مستقيم با خود شماست توجّه كنيد .

1 ـ مايه ى اوليّه ى آفرينش شما خاك است و ما شما را از خاك آفريديم .

2 ـ آنگاه نطفه ى شديد .

3 ـ سپس به صورت علقه كه خون بسته اى به نظر مى آيد گشتيد .

4 ـ آنگاه به مانند گوشت پاره تمام يا ناتمام درآمديد ، تا در اين نقل و انتقالات قدرت بى پايان خود را بر شما آشكار سازيم .

5 ـ از نطفه ها آنچه را مشيّت ما تعلّق بگيرد تا وقت معين در رحم ها قرار دهيم .

6 ـ سپس طفلى چون گوهر از صدف رحم رحم بيرون آريم .

7 ـ تا زندگى كنيد و به حدّ بلوغ برسيد و برخى از شما در اين بين بميرد و برخى به سنّ پيرى و دوران ناتوانى برسد ، تا آنجا كه پس از دانش و هوش خرف شويد . و دليل ديگر بر قدرت بيكران خداوندى كه مردگان را زنده مى كند اين است كه زمين را بنگرى وقتى خشك و بى گياه باشد ، آنگاه باران بر او فروباريم تا سبز و خرّم شوند و دانه در آن نموّ كند و از هر نوع گياه زيبا برويد .

اين آثار عجيب خداوند در خلقت شما و وضع زمين دليل است كه خداوند قادر حق است و البته بدون شك و ترديد مردگان را زنده خواهد كرد و او محققاً بر هر چيز تواناست .

بدون ترديد قيامت بيايد و به يقين ، خداوند مردگان را از قبرها برانگيزد .

من اگر مى خواستم هفت مرحله سير خلقت انسان را از خاك تا رسيدن به انسانى پير كه در اين آيه آمده با تكيه بر كتب بسيار باقيمتى كه دانشمندان بزرگ قديم و جديد نوشته اند توضيح دهم ، از چند مجلّد مى گذشت ، آن وقت بهتر معلوم مى شد كه اين بناى باعظمت كه به نام انسان مشهور است چه آيه ى بزرگى و چه نشانه ى سترگى از قدرت و عظمت بينهايت خداست ، در آن هنگام قبول مسئله ى زنده شدن مردگان آسان تر از آب خوردن براى اهل انكار حلّ مى شد ، گرچه براى اهل انصاف و خردمندان با وجدان همين چند آيه با اين استدلالات متين و محكمش براى قبول مسئله كافى است .

در آيات 77 تا 81 سوره ى مباركه ى يس نظير همين مسائل و پاره اى مسائل ديگر براى قبولاندن مسئله به اهل انكار آمده كه مى توانيد به آن آيات و تفسيرش در تفاسير معتبر مراجعه كنيد .

با توجه به اين آيات و همچنين با توجه به استدلالات محكم عقلى ، معلوم مى شود كه مرگ دروازه ورود به جهان ديگر است ، و مرزى است كه بدان و ناپاكان با جزاى اعمال ننگين خود روبرو ، و خوبان و نيكان به نتائج اعمال شايسته ى خود رسيده و به مقام با عظمت لقاء و وصال نائل مى آيند ، و در حقيقت براى شايستگان از عباد خدا بهترين و شيرين ترين ساعت است .

اى عاشقان اى عاشقان آنكس كه بيند روى او *** شوريده گردد عقل او آشفته گردد خوى او
معشوق را جويان شود دكان او ويران شود *** بر رو و سر پويان شود چون آب اندر جوى او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود *** آنكو چنين رنجور شد نايافت شد داروى او
جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد *** ترك فلك چاكر شود آن را كه شد هندوى او
بس سينه ها را خست او بس خوابها را بست او *** بسته است دست جاودان آن غمزه ى جادوى او
شاهان همه مسكين او خوبان قراضه چين او *** شيران زده دم بر زمين پيش سگان كوى او
بنگر يكى بر آسمان بر قلّه ى روحانيان *** چندين چراغ و مشعله بر برج و بر باروى او
شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بى طبل و دهل *** بر قلّه آن كس بر رودكو را نماند اوى او
من دست و پا انداختم و ز جست و جو پرداختم *** اى مرده جست جوى من در پيش جست و جوى او
من چند گفتم هاى دل خاموش از اين سوداى دل *** سودش نداردهاى من چون بشنود دل هوى او
زاد و توشه ى آخرت
از آنجا كه جهان ديگر جهان ابدى است ، و زندگى و حيات در آنجا در حدّى كه انسان به آن رضايت داشته باشد و به قول قرآن كريم داراى عيشة راضيه باشد احتياج به زاد و توشه و به تعبير ديگر نياز به وسائل مربوط به آن جهان دارد ، و بايد آن زاد و توشه و وسائل را از اين جهان براى آن جهان تهيه كرد ، و اين دنيا را براى آن دنيا بفرموده ى رسول الهى مزرعه قرار داد . لازم است با تكيه بر قرآن و روايات به موضوع زاد و توشه ى آخرت اشاره شود كه بسى لازم است و دانستن آن براى آنان كه عاشق خير دنيا و آخرت و آبادى آن جهان هستند واجب است .

ريشه و اصل اين مسئله به فرموده ى قرآن مجيد در ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است .

ايمان و اخلاق و عمل كه تجسمش در قيامت رضايت حق و بهشت عنبر سرشت است ، زاد و توشه ى آخرت است و وسيله ى زندگى راحت در جهان ديگر .

قرآن مجيد و انبياء و ائمه وقتى مردم را به برداشتن زاد و توشه سفارش مى كنند ، زاد و توشه همان واقعيّات الهيه است كه در دنيا باعث حيات طيبه ، و در آخرت موجب اجر احسن و اجر عظيم و اجر غير ممنون و اجر به غير حساب است .

( مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(2) .

( وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً )(3) .

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون )(4) .

( إِنَّمَا يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَاب )(5) .

اين جزوه گنجايش توضيح ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه را ندارد ، توضيح اين سه مسئله تمام تفاسير و كليه كتب احاديث است ، ولى براى نمونه به مسائلى در اين زمينه اشاره مى شود ، باشد كه مفيد و مؤثر افتد .

1 ـ شهادت قلبى و زبانى به يگانگى حق و رسالت انبياء و ولايت ائمه معصومين .

2 ـ شكر و سپاس زبانى و عملى نسبت به تمام نعمت هاى مادى و معنوى الهى .

3 ـ دائم در حال وضو و طهارت بودن .

4 ـ شستشوى دهان و مسواك دندان .

5 ـ با وضو به بستر خواب رفتن .

6 ـ فرو بستن چشم از نامحرمان .

7 ـ نيكو نماز بجا آوردن و اداى زكات .

8 ـ گام برداشتن به سوى مساجد جهت عبادت و آموزش حلال و حرام .

9 ـ قرائت قرآن و فهم آيات الهى و عمل بر وفق آن .

10 ـ اداى نمازهاى نافله و مستحبى بخصوص نماز شب .

11 ـ خواندن نماز در مسجد الاقصى .

12 ـ اذان گفتن براى خدا .

13 ـ طول قنوت و ركوع و سجود .

14 ـ صلوات در ركوع و سجود .

15 ـ بجا آوردن سجده ى شكر .

16 ـ مراعات نماز اوّل وقت .

17 ـ خواندن نماز جمعه .

18 ـ نماز جعفر طيّار .

19 ـ شب زنده دارى با قرائت قرآن .

20 ـ تعقيبات نمازهاى يوميه .

21 ـ بجا آوردن حج .

22 ـ روزه ى ماه رمضان .

23 ـ گرفتن روزه هاى مستحبى در ماه رجب و شعبان .

24 ـ زيارت رسول خدا و ائمه ى طاهرين بخصوص حضرت سيدالشهداء (عليهم السلام) .

25 ـ احسان به دوستان اهل بيت .

26 ـ زيارت حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم الحسنى .

27 ـ ختم قرآن در مكه و در جوانى .

28 ـ پرهيز از گناهان كبيره .

29 ـ توبه همراه با شرمسارى و حياى از خدا .

30 ـ آموختن خوبى به مردم .

31 ـ طلب دانش و علم بخصوص علم دين .

32 ـ همنشينى با دينداران .

33 ـ گفتن كلام درست و عمل به آن .

34 ـ عمل نيكى را به يادگار گذاشتن .

35 ـ عمل به آنچه به آن معرفت دارد .

36 ـ تفقّد حال يتيم و ضعيف و نيكى به ارحام .

37 ـ خوددارى از تعرّض به آبروى ديگران .

38 ـ عدالت در پيشوائى ، راستگوئى در كسب ، پارسائى در پيرى .

39 ـ حفظ كردن چهل حديث .

40 ـ خوشحال كردن مردم مؤمن يا به زيارت آنان يا گره گشائى از كارشان .

41 ـ ورع و زهد و حضور قلب در نماز .

42 ـ سير و سيراب كردن و پوشاندن مؤمن .

43 ـ اطعام مؤمن .

44 ـ آزاد ساختن مسلمان .

45 ـ قرض الحسنه دادن .

46 ـ صدقه دادن در پنهانى .

47 ـ صدقه دادن در آشكار .

48 ـ مهلت دادن به بدهكار تهيدست .

49 ـ بخشيدن بدهى مؤمن فقير .

50 ـ حفظ آبروى مؤمن .

51 ـ اداى حاجت مؤمن .

52 ـ زيارت مؤمن و مصافحه و معانقه با او .

53 ـ يارى دادن به مؤمن .

54 ـ به داد مسلمان رسيدن .

55 ـ احترام به مؤمن .

56 ـ رفع پريشانى مؤمن .

57 ـ برطرف ساختن اندوه مؤمن .

58 ـ خوشحال كردن مؤمن .

59 ـ خوشحال كردن خانواده ى مؤمن .

60 ـ انتخاب دوست در راه خدا .

61 ـ مهرورزى با يكديگر .

62 ـ دعا در حق ديگران .

63 ـ به بيابان رفتن براى دعا و ياد خدا .

64 ـ دعا به حالت اجتماع .

65 ـ دعا وقت سحر .

66 ـ زهد و پارسائى .

67 ـ شبانه روز به فكر آخرت بودن .

68 ـ دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان حق .

69 ـ سلام به مردم مؤمن براى خدا .

70 ـ مهربانى ـ وقار ـ نرمخو بودن ـ شكيبائى .

71 ـ حسن ظن به حق .

72 ـ اخلاص در عمل .

73 ـ تواضع و فروتنى .

74 ـ گريستن بر مبناى خشيت .

75 ـ تعمير مسجد .

76 ـ با عبرت نظر كردن .

77 ـ خاموشى و سكوت از قول ناحق .

78 ـ دوختن جامه و كفش و لباس خود .

79 ـ راستگوئى .

80 ـ صبر بر آنچه كه نمى تواند تهيه كند براى اينكه به حرام نيفتد .

81 ـ كسب حلال و مشروع .

82 ـ جهاد در راه خدا همراه با امام عادل .

83 ـ احترام به سالخوردگان .

84 ـ صبر بر تب و بيمارى .

85 ـ صبر بر بيمارى كودك و فرزند .

86 ـ عيادت بيمار .

87 ـ تشييع جنازه و غسل مردگان .

88 ـ گفتن كلمه ى استرجاع به وقت مصيبت .

89 ـ تسليت دادن به مصيبت ديده .

90 ـ محبّت به فرزند .

91 ـ تحفه براى عيال خود بردن .

92 ـ تحمّل برداشتن چند دختر .

93 ـ گمراه را هدايت كردن .

94 ـ جاده مسلمين را از مانع پاك كردن .

95 ـ از مال و منال در راه جهاد دادن .

96 ـ نيكى و احسان به پدر و مادر .

97 ـ زيارت علماء و دانشمندان .

98 ـ پرسيدن براى يادگرفتن .

99 ـ ميانه روى در خرج كردن .

و همچنين امور ديگرى كه در قرآن مجيد و روايات پس از ايمان به خدا و روز جزا به عنوان عمل صالح و اخلاق حسنه ذكر شده ، كه تمام اينها در صورت انجام گرفتنش در دنيا زاد و توشه ى آخرت و مولّد رضاى دوست و بوجود آورنده ى نعمت هاى ابدى بهشت براى انسان است ! !

و ضد اين اعمال و حالات خراب كننده ى زندگى دنيا و ايجاد مزاحمت براى ديگران و مورث سخت ترين عذاب در جهان ديگر براى آلودگان است .

آنان كه آراسته به ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه هستند ، همراه با مرگى شيرين و برزخى عاشقانه و قيامتى بسيار بسيار عالى هستند .

حالت احتضار و مرگ عباد شايسته
در اين باب به دو آيه از آيات كتاب الهى و چند روايت از مهم ترين روايات اين باب كه توضيحى بر آن دو آيه است اشاره مى شود .

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي )(6) .

سَدير صيرفى مى گويد به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم آيا مؤمن نسبت به جان دادنش ناراحت است ؟ فرمود : نه والله . زمانى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد ، به جزع برمى خيزد ، ملك الموت به او مى گويد اى ولىّ خدا و يار حق ناراحت نباش ، به آن خدائى كه محمّد را به رسالت فرستاد من به تو از پدر مهربان اگر در كنارت حاضر بود مهربان تر و مشفق ترم ، ديده باز كن و ببين ، حضرت فرمود چون ديده بگشايد مى بيند رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه زهرا و حسن و حسين و ائمه بعد از حسن در برابر او قرار دارند ، پس به او گفته مى شود ، اين است رسول خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه كه رفقا و دوستان تو در جهان بعدند ، پس ديده باز مى كند و مى نگرد كه يك منادى از جانب ربّ العزّه فرياد مى كند :

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي )(7) .

يعنى در جمع محمد و آل محمد ، و سپس داخل بهشت شو . در اين هنگام چيزى براى او شيرين تر و محبوب تر از جان دادن و ملحق شدن به اوليائش و ورود به بهشت نيست(8) :

پشت بر روزگار بايد كرد *** روى در روى يار بايد كرد
چون ز رخسار پرده برگيرد *** در دَمَش جان نثار بايد كرد
پيش شمع رخش چو پروانه *** سوختن اختيار بايد كرد
از پى يك نظاره بر در او *** سالها انتظار بايد كرد
تا كند يار روى در رويت *** دلت آئينهوار بايد كرد
تا نهد بر سرت عزيزى پاى *** خويش چون خاك خوار بايد كرد
ور تو خود را ز خاك به دانى *** خود تو را سنگسار بايد كرد
تا دهى بوسه بر كف پايش *** خويشتن را غبار بايد كرد
دشمنى كت ز دوست وا دارد *** زودت از وى فرار بايد كرد
ور ز چشمت نهان بود دشمن *** بر دو چشمت چهار بايد كرد
دشمن خود توئى چو درنگرى *** با خودت كارزار بايد كرد
چون عراقى ز دست خود فرياد *** هر دمت صد هزار بايد كرد
( إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ .

نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الاْخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ . نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِيم )(9) .

كسانى كه مى گويند مالك و پرورش دهنده ى و همه كاره ما الله است ، سپس بر اين گفته و ادّعا ثابت مى مانند و در هيچ زمينه اى اعم از اعتقادى و اخلاقى و عملى انحرافى پيدا نمى كنند ، و آنچه لازمه ى اين گفتار و ادّعاست در عمل و حال نشان مى دهند ، فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند كه اى اهل استقامت از جهت عذاب نترسيد و بر از دست رفتن ثواب محزون نشويد ، كه به عذاب دچار نمى گرديد ، و چيزى از ثواب از دست نمى دهيد ، يا بر آنچه از رنج و تنهائى و حادثه خيال مى كنيد از پس مرگ به شما برسد بيمناك نباشيد و بر گذشته خود و آنچه از شما از زن و فرزند مى ماند اندوهناك نگرديد .

آرى اين نتيجه ايمان محكم و عمل براساس آن ايمان است ، هستند مردمى كه دم از عشق حق مى زنند ولى در عمل استقامت ندارند ، وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى گيرند با ايمان وداع كرده و در عمل مشرك مى شوند ، و هنگامى كه منافعشان بخطر مى افتد همان ايمان مختصر را از دست مى دهند .

على (عليه السلام) در يكى از سخنرانيهايش پس از تلاوت اين آيه فرمود : شما گفتيد پروردگار ما الله است ، اكنون بر سر اين سخن پايمردى كنيد ، برانجام دستورهاى كتاب او و در راهى كه فرمان داده ، و در طريق پرستش شايسته او استقامت بخرج دهيد ، از دايره ى فرمانش خارج نشويد و در آئين او بدعت مگذاريد و هرگز با آن مخالفت نكنيد(10) .

رسول خدا فرمود : گروهى اين سخن را گفتند . سپس اكثر آنها كافر شدند ، امام كسى كه اين سخن را بگويد : « ربّنا الله » و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از كسانى است كه بر آن استقامت كرده .

قَدْ قالَهَا النّاسُ ثُمَّ كَفَرَ اَكْثَرُهُمْ فَمَنْ قالَها حَتّى يَموتَ فَهُوَ مِمَّنِ اسْتَقامَ عَلَيْها .

از حضرت رضا (عليه السلام) تفسير استقامت را پرسيدند فرمود : همان روشى است كه شما شيعيان حقيقى داريد .

آرى كار انسان بجائى مى رسد كه در پرتو ايمان و استقامت فرشتگان بر او نازل مى شوند و پيام الهى را كه سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند .

اعلام به اينكه نترسيد و محزون نباشيد ، اعلام به اينكه بهشت وعده داده شده براى شماست ، خبر به اينكه ما ملائكه در دنيا و آخرت يار و مددكار شمائيم ، اِخبار به اينكه در بهشت هرچه بخواهيد براى شما مهياست و اعلام به اينكه نعمت هاى مادى بهشت در اختيار شماست ، بلكه آنچه از مواهب معنوى بخواهيد براى شما هست . و بالاخره در آخرين پيام مى گويند : همه اين نعمت هابه عنوان پذيرائى يك ميزبان از يك ميهمان گرامى از سوى خداى غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود :

( نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِيم )(11) .

در هر صورت اين است تجسّم ايمان و عمل و اخلاق مردم مؤمن ، كه زاد و توشه ى ابدى آنها در جهان آخرت است و راستى بفرموده ى قرآن مجيد خوشا بحال آنان كه به چنين مقامات و حالات و عاقبتى برخورد مى كنند .

( الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآب )(12) .

در كيفيّت مرگ مؤمن در روايات بسيار عالى و پر اهميّت ائمه معصومين (عليهم السلام)آمده : خداوند به ملك الموت مى فرمايد : مثل عبدى كه در برابر مولايش حاضر مى شود در برابر بنده ى محتضر من حاضر شود و از جانب من به او سلام برسان و بگو حضرت احديّت در انتظار ملاقات با روح توست ، اگر عبدم به مرگ راضى شود او را قبض روح كن ورنه وى را رها كن تا بوسيله ى ديگر رضايت او را فراهم كنم .

چون ملك الموت به بالين محتضر آيد و سلام محبوب را به وى ابلاغ نمايد ، و از او اجازه ى قبض روح خواهد ، مى گويد من ميل دارم در دنيا بمانم و به عبادت حضرت دوست مشغول باشم ، ملك الموت خواسته عبد را به حضرت رب عرضه مى دارد ، خداى مهربان مى فرمايد از جاى وى در بهشت دسته گلى به دستش بده و پرده از نظر او برگير تا جايش را ببيند ، اگر به بوى گل بهشتى و ديدن جايگاهش راضى به آمدن شد وى را قبضه روح كن ورنه دست از او بردار تا وسيله ى ديگر برايش فراهم آورم ! ! چون ملك الهى به دستورات حضرت دوست عمل كرد و باز مؤمن اجازه ى قبض روح نداد ، و ملك الموت بجاى خويش برگشت خطاب مى رسد اين بار به بالين بنده ام برو كه در اين نوبت با تمام وجود به مرگ خود راضى است .

چون ملك الموت به بالين محتضر مى آيد مى بيند خاتم انبياء در دست راست ، و على مرتضى در طرف چپ و حسن و حسين از دو طرف پاى محتضر و فاطمه(عليها السلام) و سائر ائمه بلكه اصحاب مانند سلمان و ابوذر و امثال آنان به دور محتضر صف زده اند ، ملك الموت مى گويد خوشا به حال تو اى مؤمن كه رسول خدا و اوصياى او به ديدنت آمده اند ، اگر اجازه دهى تو را قبض روح كنم كه با آنها در بهشت برين قدم گذارى ، محتضر مى گويد زود مرا قبض روح نما زيرا با تشريف فرمائى مواليان عزيزم موت بر من گواراست ، پس ملك الموت در كمال سهولت و آسانى وى را قبض روح مى كند(13) ! !

اى وصل تو آب زندگانى *** تدبير خلاص ما تو دانى
از ديده برون مشو كه نورى *** وز سينه جدا مشو كه جانى
آندم كه نهان شوى ز چشمم *** مى نالد جان من نهانى
من خود چه كسم كه وصل جويم *** از لطف توام همى كشانى
پرسيد يكى كه عاشقى چيست *** گفتم كه مپرس از اين معانى
آن گه كه چو من شوى ببينى *** آنگه كه بخواندت بخوانى
مردانه درآ چو شير مردى *** دل زا چو زنان چه مى طپانى
اى از رخ گلرخان غيبت *** گشته رخ سرخ زعفرانى
اى از هوس بهار حسنت *** در هر نفسم دم خزانى
اى آنكه تو باغ و بوستان را *** از جور خزان همى رهانى
اى داده تو گوشت پاره اى را *** در گفت و شنود ترجمانى
اى داده زبان انبياء را *** با سرّ قديم هم زبانى
اى داده روان اولياء را *** در مرگ حيات جاودانى
اى داده تو عقل بدگمان را *** بر بام دماغ پاسبانى
اى آنكه تو هر شيى ز خلقان *** اين پنج چراغ مى ستانى
اى داده دو قطره خون دل را *** انديشه و فكر خرده دانى
مؤمن در عالم برزخ
وجود عالم برزخ ، يعنى جهانى بين دنيا و آخرت بطور صريح از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود و در توضيح آن آيات رواياتى قابل دقّت از معصومين در معتبرترين كتب اسلامى رسيده است .

( وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ )(14) .

به دنبال مرگ آنان جهانى است به نام برزخ كه زمانش تا روز برپاشدن قيامت است .

( النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ )(15) .

در صبح و شامِ برزخْ آتش به آنان عرضه مى شود و چون روز قيامت شود ، خطاب رسد كه فرعونيان را در شديدترين عذاب وارد كنيد .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

اَلْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٌ مَنْ حُفَرِ النّيرانِ(16) .

رسول خدا فرمود :

برزخ هركس يا باغى از باغهاى بهشت يا گودالى از گودالهاى جهنّم است .

كانَ يَقولُ فى آخِرِ صَلاتِهِ : وَاَعوذُ بِكَ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ .

رسول خدا هميشه در پايان نمازهايش به پيشگاه حضرت حق عرضه مى داشت : از عذاب قبر به تو پناه مى برم .

حضرت سجاد در ابوحمزه عرضه مى دارد :

گريه مى كنم براى روز جان دادن ، گريه مى كنم براى تاريكى قبر ، گريه مى كنم براى تنگى لحد ، گريه مى كنم براى وقت سؤال نكير و منكر . . .

امير المؤمنين (عليه السلام) در نامه اى به محمد بن ابوبكر نوشت :

يا عِبادَ اللهِ ما بَعْدَ الْمَوْتِ لِمَنْ لايَغْفِرُ لَهُ اَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ .

اى بندگان خدا پس از مردن براى كسى كه به آمرزش حق نرسد ، خيلى سخت تر از اصل مرگ است .

در هر صورت عالم برزخ بنابر آيات قرآن و روايات حقيقتى است مسلّم و جزء ضروريات مذهب است كه انكار آن مساوى با كفر به جناب حق است .

آيات و رواياتْ برزخ مؤمن را برزخى خوش ، و وضع او را در آن عالم وضعى بسيار عالى توصيف مى كنند ، براى نمونه به چند آيه و روايت اشاره مى شود .

( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ . * فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ . * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللهِ وَفَضْل وَأَنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ )(17) .

مضمون و محتواى آيات بالا تعميم دارد ، و شامل تمام شهداى راه حق است . علّت نزول اين آيات را چنين نوشته اند :

ابن مسعود از رسول الهى نقل مى كند كه خداوند به ارواح شهيدان احد خطاب كرد و از آنها پرسيد : چه آرزوئى داريد ؟ آنها گفتند پروردگار ما بالاتر از اين چه آرزوئى مى توانيم داشته باشيم كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه ى عرشت مسكن داريم ، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به جهان برگرديم و مجدداً در راه تو شهيد شويم ، خداوند فرمود : فرمان غيرقابل تغيير من است كه كسى به دنيا برنگردد ، عرض كردند : حالا كه چنين تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر برسانى و به بازماندگانمان حال ما را بگوئى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچگونه نگران نباشند ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد .

چنين به نظر مى رسد كه جمعى از افراد سست ايمان بعد از حادثه ى احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود كه در احد شهيد شده بودند تأسّف مى خوردند ، كه چرا آنها مردند و نابود شدند ، مخصوصاً هنگامى كه به نعمتى مى رسيدند و جاى آنها را خالى مى ديدند بيشتر ناراحت مى شدند ، با خود مى گفتند ما اين چنين در ناز و نعمتيم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابيده اند و دستشان از همه جا كوتاه است .

اينگونه افكار و اينگونه سخنان علاوه بر اينكه نادرست بود و با واقعيّت تطبيق نمى كرد در تضعيف روحيه بازماندگان بى اثر نبود .

آيات فوق خط بطلان بر اينگونه افكار كشيده ، و مقام شامخ و بلند شهيدان را ياد كرده است .

اى پيامبر هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده اند ، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان متنعّمند .

منظور از حيات و زندگى در اينجا همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس از مرگ دارند ، نه زندگى جسمانى و مادى ، گرچه زندگى برزخى اختصاصى به شهيدان ندارد ، بسيارى ديگر از مردم نيز داراى حيات برزخى هستند ، ولى از آنجا كه حيات شهيدان يك حيات فوق العاده عالى و آميخته با انواع نعمت هاى معنوى است و بعلاوه چون موضوع سخن در آيه ى آنها هستند تنها با نام از آنها برده شده است ، آنها بقدرى غرق مواهب حيات معنوى هستند كه گويا زندگى ساير برزخيان در مقابل آنها چيزى نيست .

آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند ، يكى ديگر از خوشحالى آنها بخاطر برادران مجاهد آنهاست كه در ميدان جنگ شربت شهادت ننوشيده اند و به آنها ملحق نشده اند ، زيرا مقامات و پاداش هاى آنها را در آن جهان به خوبى مى بينند و از اين جهت شاد مى شوند .

شهيدان در عالم برزخ احساس مى كنند كه برادران مجاهد آنها ، پس از مرگ هيچگونه اندوهى نسبت به آنچه در دنيا گذرانده اند ندارند و نه هيچ گونه ترسى از روز رستاخيز و حوادث وحشتناك آن .

آنها مى بينند كه خدا پاداش مؤمنان و شهيدان و مجاهدان راستينى را كه شربت شهادت ننوشيدند ضايع نمى كند(18) .

بر تو انوار حق مقرّر باد *** حسن او بر تو هر دم اظهر باد
به تجلّى ذات طلعت تو *** چون دلت لحظه لحظه انور باد
در طر وصال قدم *** هر زمانت سرور ديگر باد
ز انعكاس صفاى آب درخت *** منظر قدسيان منوّر باد
وز نسيم رياض انفاست *** جان روحانيان معطّر باد
به جمالت كه مجمع حسن است *** ديده جان ما منور باد
هر سعادت كه حاصلت تو را *** دوستان تو را ميسّر باد
امام صادق از پدرانش (عليهم السلام) از رسول خدا نقل مى كند ، كه عيسى بن مريم به قبرى گذشت در حالى كه صاحبش معذّب به عذاب برزخى بود ، پس از مدّتى به آن قبر گذشت صاحبش را آزاد از عذاب ديد . عرضه داشت ، خدايا سال گذشته بر اين قبر گذشتم صاحبش را در عذاب ديدم ، امسال او را راحت مى بينم ، خطاب رسيد اى روح الله او را فرزندى شايسته بود ، كه راهى را براى رفت و آمد مردم ساخت و يتيمى را سرپرستى كرد ، بخاطر عمل فرزندش او را آمرزيدم .

موسى بن جعفر از حضرت صادق نقل مى كند ، چون مؤمن بميرد هفتاد هزار ملك او را تا قبرش مشايعت مى كنند ، چون در قبر قرار نكير و منكر مى آيند و از وى درباره ى خدا و رسول و دينش سؤال مى كنند او همه را به درستى جواب مى دهد ، پس قبرش را تا چشم كار مى كند وسيع مى نمايند و برايش از بهشت طعام مى آورند و رَوْح و ريحان بر او عرضه مى كنند(19) .

در تفسير « منهج » آمده : چون مؤمن را در قبر گذاردند و روى او را بپوشانند و تشييع كنندگان برگردند ، و مؤمن تنها ماند ذات حق به او خطاب كند :

عَبْدى تَرَكوكَ اَحِبّاؤُكَ وَحيدًا فى لَحَدِكَ وَاَنْتَ الَّذى عَصَيْتَنى لَهُمْ وَاَنا اَرْحَمُكَ الاْنَ تَعَجَّبَ مَنْهَا الْخَلايِقُ .

بنده ى من دوستانت تو را تنها گذاشتند ، دوستانى كه به سبب آنها با دستورات من مخالفت مى نمودى ، اما امروز من به تو مهربانى مى نمايم كه مورد تعجّب خلايق شود .

سپس خداوند به ملائكه خطاب مى كند به سوى بنده ى من برويد و او را تسلّى دهيد و درى از بهشت بسوى قبر او بگشائيد تا اينكه نسيم بهشتى در قبر او وارد شود .

برقى در كتاب با قيمت « محاسن » از امام صادق (عليه السلام) به روايت ابوبصير نقل مى كند : هرگاه ميّت را در قبر بگذارند ، شش صورت همراه وى وارد قبر مى شوند كه يكى از آنها از همه نيكوتر و خوش بوتر مى باشد ، يكى از آن صورتها در طرف راست ، و ديگرى در سمت چپ و يكى جلوى رو و ديگرى پشت سر و يكى بالاى سر و ديگرى پائين پا قرار مى گيرد .

پس صورت بالاى سر از ساير صورت ها مى پرسد شما كيستيد ؟ صورت دست راست مى گويد نمازم ، دست چپ مى گويد زكاتم ، صورت جلوى رو مى گويد روزه ام ، صورت پشت سر مى گويد حجّ و عمره ام ، صورت پائين پا مى گويد نيكى و خوبى ام ، پس همه ى از صورت بالاى سر مى پرسند تو كيستى كه از ما خوشروتر و خوشبوترى ؟ مى گويد من عشق و محبّت و دوستى و ولايت آل محمّدم .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند :

ارواح مؤمنين در بهشت عالم برزخ مشغول خوردن و آشاميدن مى باشند و از نعمت هاى آن استفاده مى كنند و به خداوند عرضه مى دارند : قيامت را براى ما زودتر برسان و به وعده هاى خود وفا كن ، و بازماندگان ما را به ما ملحق گردان .

در « فروع » كافى از حبّه ى عُرنى نقل شده : با على (عليه السلام) از كوفه خارج شدم ناگاه ديدم حضرت شروع كرد با اشخاصى سخن گفتن . امّا من كسى را نمى ديدم ، به اندازه اى سرپا ايستادم كه خسته شدم ، از خستگى نشستم ، از نشستن هم خسته شدم ، برخاستم و عباى خود را روى زمين انداختم و عرضه داشتم : مولاى من از طول قيام شما متأثّر شدم . براى رفع خستگى بنشينيد با كه سخن مى گوئيد من كه كسى را نمى بينم فرمودند : اى حبّه اگر پرده از چشم تو برداشته مى شد مى ديدى كه ارواح مؤمنين در اين سرزمين حلقه به حلقه گردهم نشسته اند و با هم سخن مى گويند و من با آنها مشغول خوش آمد مى باشم ، هيچ مؤمنى نيست كه در شرق و يا غرب زمين بميرد مگر آنكه به روح او گفته شود ملحق شو به وادى السلام زيرا اين زمين بقعه ايست از بهشت عدن .

داستانى عجيب از ملامهدى نراقى
ملا مهدى نراقى كه از اعاظم علماء و فلاسفه و عرفاى شيعه است مى فرمايد : سالى در نجف اشرف قحطى فوق العاده اى پيش آمد كه جمعى از مردم از گرسنگى تلف شدند . من داراى عائله اى سنگين بودم و امر معاش بر من خيلى سخت شد ، روزى از براى رفع هم و غم خود در وادى السلام به زيارت قبور مؤمنين رفتم ، در اين اثنا ديدم جنازه اى را آوردند و در وادى دفن نمودند و رفتند . من مشغول گردش و زيارت قبور مؤمنين بودم كه ناگاه باغ با عظمتى كه وصف آن به زبان ممكن نيست به نظرم آمد در آن باغ مشغول گردش شدم از هر جهت آنرا آراسته ديدم و نهرهاى آب زلال در زير اشجار مثمره ى آن جارى بود .

در اين هنگام تختى مرصّع به جواهرات ديدم ، و جوانى در كمال حسن صورت بر روى آن تخت مشاهده كردم ، چون مرا ديد از من استقبال نمود و بسيار احترام كرد ، به من گفت مرا نمى شناسى ؟ گفتم : نه . فرمود : من صاحب آن جنازه مى باشم كه الآن دفن كردند ! از او گذشتم مشغول گردش بودم ناگاه شنيدم مرا به اسم صدا مى زنند چون نظر كردم ديدم پدر و مادرم با بعضى از اقوام و ارحامم كه از دنيا رفته بودند در كمال خوشنودى و مسرت كنار هم نشسته اند ، احوال مرا پرسيدند گفتم : از فقر و بيچارگى به ما بسيار سخت مى گذرد ، پدرم اشاره به اطاقى كرد و گفت هرچه مى خواهى از آن برنج ها بردار و براى عيالات خود ببر .

چون وارد اطاق شدم در آن برنج هاى خوب ديدم ، عباى خود را پهن كردم و از برنج هرچه خواستم برداشتم و از شدّت شوق از باغ بيرون آمدم خود را در وادى السلام ديدم در حالتى كه عبايم پر برنج بود ، آن را به خانه آوردم و مدت زيادى از آن استفاده مى كرديم و تمام نمى شد ، تا اينكه همسر من اصرار كرد اين برنج را از كجا آوردى كه هرچه مصرف مى كنيم تمام نمى شود ، پس از اصرار زياد قصّه عجيب كشف شدن برزخ را براى خود گفتم ولى پس از نقل داستان حبّه اى از آن برنج باقى نماند ! !

مسئله اى مهم از عالم برزخ
ملا مهدى نراقى كه از شدّت ورع و پاكى ، و سلامت و تقوا ، چشم برزخى پيدا كرده بود ، مى فرمايد : روز عيدى به قبرستان به زيارت اموات رفتم ، بر سر قبر مرده اى ايستادم و گفتم عيدى من كو ؟

شب آن روز چهره اى باصفا و نورانى را در عالم خواب مشاهده كردم به من گفت فردا كنار قبر من بيا تا تو را عيدى دهم .

صبح از پى آن خواب رفتم ، چون به سر آن قبر رسيدم عالم برزخ براى من كشف شد ، در اين هنگام باغى عجيب با دار و درختى كه هرگز چشمم نظيرش را نديده بود مشاهده كردم ، وسط باغ قصرى بسيار با عظمت قرار داشت . مرا به درون قصر دعوت كردند ، چون وارد شدم شخصى با عظمت بر تختى مرصع ديدم ، بدو گفتم از كدام طايفه اى ؟ پاسخ داد از گروه عبادت كنندگان ، گفتم كيستى ؟ جواب داد از قصابان منطقه ى نراق ، بدو گفتم از كجا به اين مقام رسيدى ؟ گفت سلامت در كسب و نماز جماعت اوّل وقت ! !

مجلسى و حاج ميرزا محمود شيخ الاسلام در برزخ
حاج ميرزا محمود شيخ الاسلام از سادات محترم آذربايجان و از بزرگ ترين علماى آن ناحيه در شهر تبريز بود ، و داراى يازده كتاب علمى .

در سنّ هفتاد سالگى به مكّه مشرف شد ، شبى به دوستانش گفت من اينجا ماندنى هستم ، دوستانش متوجه نشدند چه مى گويد ، تا در آن ديار كه ديار ابراهيم و ميعادگاه عاشقان است از دنيا رفت و در قبرستان ابوطالب دفن شد .

يكى از مشايخ و اهل دل تبريز مى گويد : شبى باغى عجيب در خواب ديدم پرسيدم از كيست ؟ گفتند مجلسى ، كنار آن باغى ديدم مهّم داراى درى بلوى ، قصرى در ميان آن روضه باصفا بود سؤال كردم اين باغ از كيست ؟ گفتند حاج ميرزا محمود شيخ الاسلام و آن كسى كه كنار اوست مجلسى است ، گفتم حاج ميرزا محمود از كجا به اين مقام رسيده ؟ گفتند مقام رفيع علمى ، و ديگر صبر بر توهين و تهمت و غيبت هاى مردم .

اى دل ز جان گذر كن تا جان جان بينى *** بگذار اين جهان را تا آن جهان ببينى
تا نگذرى ز دنيا هرگز رسى به عقبى *** آزاد شو از اينجا تا بى گمان ببينى
گر تو نشان بجوئى اى يار اندرين ره *** از خويش بى نشان شو تا تو نشان ببينى
از چار و پنج بگذر در شش و هفت بنگر *** چون از زمين برآئى هفت آسمان ببينى
هفت آسمان چو ديدى در هشتمين فلك شو *** پا بر سر مكان نه تا لامكان ببينى
بر بند چشم دعوى بگشاى چشم معنى *** يكدم ز خود نهان شو او را عيال ببينى
اى نانهاده گامى در راه نامرادى *** بى رنج گنج وحدت كى رايگان ببينى
داستان حاج ميرزا خليل تهرانى در برزخ
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى كه از بزرگ ترين محدّثين جهان تشيّع است در كتاب علمى و با قيمت « دار السلام » نقل مى كند :

حاج ميرزا خليل طهرانى در اوائل طلبگى در شهر قم در مدرسه دارالشفاء به تحصيل اشتغال داشت و از حيث فقر و تهيدستى در سختن و مضيقه بود ، بطورى كه بعضى شبها را گرسنه مى خوابيد .

شبى در فصل زمستان از مدرسه بيرون رفت تا قدرى ذغال تهيه كند ، به خانمى برخورد كه با دو بچه كوچك كنار كوچه نشسته و با چشم گريان به آنها مى گويد : من به هركجا رفتم كه منزل گرمى از براى شما تهيه كنم ممكن نشد ، مى ترسم امشب در آغوش من از سرما تلف شويد ! !

حاج ميرزا خليل مى گويد از ديدن وضع آن زن زانوهايم از كار افتاد و به ديوار كوچه تكيه دادم ، و به فكر شدم كه چگونه جان اين زن و بچه هايش را از خطر تلف شدن برهانم ، چون چاره نديدم فوراً به مدرسه بازگشتم و چند جلد كتاب نفيسى كه داشتم به كتاب فروشى بردم و به هر قيمت كه او خواست به او فروختم ، با پول آن چند من ذغال تهيه كردم و به مسافرخانه اى كه نزديك مدرسه بود بردم و اطاقى با رختخواب و كرسى گرم در آن مكان تهيه كرده آن زن و بچه هايش را به آنجا منتقل كردم ، سپس قدرى غذاى گرم با همان پول خريدارى نموده براى آن بندگان خدا بردم و اعلام نمودم تا فردا عصر اين اطاق در اختيار شماست ، جائى نرويد تا باز من به سراغ شما بيايم .

آنگاه به حجره بازگشتم و مقدارى از ذغال را كه آورده بودم براى كرسى خود روشن كردم ، در اين حال ديدم دو نفر با چراغ دستى وارد مدرسه شدند و به نزد من آمده گفتند مريضى داريم كه به دل درد سخت منتلاست ، معالجه به او فائده نداده ، اكنون از حياتش نااميد شده به ما گفته يكى از طلاّب را بالاى سرش ببريم شايد از بركت قدم و دعاى او شفا بگيرد ، ما به مدرسه آمديم ديديم تمام حجرات چراغش خاموش است مگر حجره ى شما ، تقاضا داريم زودتر به بالين آن مريض بيائيد و در حق او دعا كنيد ، من به اتّفاق آن دو نفر به بالين مريض رفتم و حالش را بسيار سخت ديدم ! اين حديث شريف به نظرم آمد كه حضرت مجتبى (عليه السلام) در طفوليّت دچار ناراحتى سختى شد ، حضرت زهرا (عليها السلام) او را به نزد پدر برد و از آنجناب چاره خواست ، حضرت فرمود قدح آبى بياوريد ، چون آوردند چهل مرتبه سوره ى حمد بر آن خواندند و آب آن را به فرزند دلبندش پاشيدند بلافاصله تب قطع شد ، و آثار بهبودى در وى ظاهر گشت ، من هم قدح آبى طلبيدم و همان برنامه را اجرا كردم و به اطاقك خود در مدرسه بازگشتم !

طولى نكشيد كه باز ديدم آن دو نفر به مدرسه آمدند و وجه قابلى بمن دادند و گفتند : از بركت دعاى شما مريض ما شفا يافت و اين وجه را او براى شما فرستاده ، من از آن روز در فكر تحصيل علم طب افتادم ، و پس از گذراندن دوره اى از علوم طب ، مطبى در شهر قم باز كردم و از آن راه ثروت قابل ملاحظه اى نصيبم شد ، تا اينكه براى زيارت عتبات به عراق رفتم ، جاذبه و معنويّت حضرت مولا مرا وادار به اقامت در نجف كرد .

در آنجا هم به تحصيل علوم دينيه مشغول شدم و هم با بازكردن مطبّى منظم به مداواى بيماران پرداختم .

روزى زنى علويه به مطب آمد و از كسالت خود سخن گفت ، من پس از معاينه وى اعلام كردم علاج بيمارى تو از اختيار من خارج است ، بناگاه به اين حقيقت متوجه شدم كه دانش طب من و ثروت دنيائى و مادّى ام نتيجه ى رهانيدن يك زن و فرزندان سرمازده اش در قم بود ، چرا اين زن علويه را نااميد كنم ، با تكيه بر فضل حق او را معالجه مى كنم ، دنبالش دويدم و وى را به مطب بازگردانده به او گفتم گرچه علاج بيمارى شما براى من خيلى سخت است ، ولى اميدوارم بتوانم شما را معالجه كنم گرچه مخارج علاج شما از طرف خودم پرداخت شود ، پس از مدتى با خريدن داروهاى گران قيمت از پول خودم او را معالجه كردم چون از بيمارى سختش به بهبودى رسيد به من گفت : من از جبران خدمات تو عاجزم اكنون به حرم جدّم على (عليه السلام) مشرف مى شوم و از وى تقاضاى عوض دنيا و آخرت براى شما مى كنم .

حاج ميرزا خليل مى فرمايد خود من هرگاه به مرض سخت و درد صعب العلاجى مى شدم دنبال آن علويه مى فرستادم و پيغام مى دادم امروز وقت تلافى است ، او به حرم مى رفت و در حق من دعا مى كرد و من به شفا مى رسيدم .

پس از فوت حاج ميرزا خليل ، آن زن علويه بر سر مزارش مى آمد و پس از دعا و طلب مغفرت عرضه مى داشت خدايا مقام حاجى را به بنمايان !

پس از مدّتى خواب ديد وارد وادى السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت ، همراه با قصرهاى عالى است ، چشمش به قصرى زيبا افتاد ، پرسيد اين قصر از كيست ؟ گفتند از حاج ميرزا خليل ، نزديك قصر آمد جوانى را با صورتى بسيار زيبا مشاهده كرد ، از او سراغ حاجى را گرفت ، آن جوان خوش سيما گفت : حق دارى مرا نشناسى من حاج ميرزا خليلم كه بر اثر دعاى تو و كارهاى خيرم به اين مقام رسيدم و به تو اعلام مى كنم كه حقّاً خدمت مرا تلاقى كردى ! !

داستان خوشنودى باهيه در جهان برزخ
در كتاب « روض الرّياحين » مى فرمايد : زنى بود به نام باهيه ، چون از دنيا رفت ، فرزندش تمام شبهاى جمعه به زيارت قبرش مى رفت و از براى او و اهل قبرستان قرآن مى خواند ، تا شبى مادر را در خواب ديد و حال او را بسيار خوب يافت ، گفت : اى مادر از اوضاع مرگ برايم بگو ، مادر گفت : اى پسر مرگ را عقباتى سخت است ، اما من بر اثر عبادت راحت گذشتم و اكنون در عالم برزخ در بستانى هستم كه از هر جهت راحتم و محل من به فرشهاى ابريشمى مفروش است ، پسرم از زيارت قبر من و دعا و قرآن دست برمدار ، زيرا من به آمدن تو خوشحال مى شوم .

داستان سيد جزائرى با علاّمه ى مجلسى در رابطه با برزخ
حاج ملا هاشم در « منتخب » از عالم بزرگوار سيد نعمت الله جزائرى نقل مى كند كه در ايام اقامتم در اصفهان به حضور استاد عزيزم علاّمه ى مجلسى عرضه داشتم : جميع افعال و گفتار شما مورد رضاى من است مگر يك صفت و آن مقيّد بودن شما به تشريفات و رياست مى باشد ، شما دستور داده ايد قبل از رفتن به مسجد و موقع ورود به بازار شخصى در جلو شما آيه ى نور را بخواند و با اين برنامه تمام مردم را متوجه نمايند كه هنگام ورود شما درب مغازه هايشان بايستند تا شما عبور كنيد ، من از اين معنى آنهم از شخصى چون شما ناراحتم !

علاّمه مجلسى فرمودند : من علاقمند به مقام و رياست نيستم ، منظور من از اين برنامه نشان دادن عظمت مقام علم در بين مردم است ، تا بدين وسيله بتوانم حقى را اجرا و باطلى را از بين ببرم ، كه بدون قدرت احقاق حق و زدودن باطل كارى محال است .

من به سخنان استاد قانع نشدم ، با يكديگر قرار گذاشتيم هريك زودتر از دنيا رفت ديگرى را به توسط خواب از اوضاع خود آگاه كند .

استادم مجلسى زودتر از من از دنيا رفت ، در مدت يكسال غالباً بر سر مزارش رفتم و جهت او قرآن خواندم و از وى تقاضاى ملاقات كردم ، شبى وى را در خواب ديدم و از مسئله اى كه بين من و او بود پرسيدم ، جواب داد حق به جانب من بود زيرا دنبال رياست رفتن براى اداى حق و از بين بردن باطل از نظر شرع مطهّر بى اشكال است ، و بلكه ممدوح و پسنديده است ، چون مرا در قبر گذاشتند پس از سؤالات ملائكه الهى از طرف حق خطاب شد چه آورده اى ؟ من تمام تأليفات و صدقات و خيرات خود را بازگو كردم ، سؤال شد ديگر چه آوردى ؟ عرضه داشتم : بنده اى از بندگانت در شكنجه ى طلبكار بود ، با قدرتى كه داشتم وى را نجات دادم و از طلبكار براى وى مهلت خواستم و سپس آنچه را مديون قدرت بر ادا نداشت من از مال خودم پرداختم ، ديگر از من سؤالى نشد وپس از آن مورد عنايت واقع شدم ، اگر من آن عظمت را نداشتم براى حل مشكلات مردم كارى از دستم برنمى آمد ، و اكنون اين همه عنايت نصيبم نمى شد ! !

الهى آن شيفته ى جمال ازل فرمايد :

رسيد عمر به پنجاه و پنج يا شش سال *** گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال
زند به اوج سعادت هماى جان شهپر *** اگر روان رهد از دام حسّ و وهم و خيال
سمند نفس به صحراى طبع مى تازد *** براق عقل رساند تو را به عرش وصال
چرا نمى روى اى دل به كوى صدق و صفا *** چرا نمى پرى اى جان ز دام جهل و ضلال
چو جان ز دام حوادث رود به ملك بقا *** رهد مسيح تجرّد ز فتنه دجّال
خوش آن زمان كه ز دام جهان كنم پرواز *** زند به باغ ابد مرغ جان من پر و بال
از اين سرا همه ياران و همرهان سفر *** شتافتند به ملك ابد ز شوق وصال
خوشا دمى كه ز غوغاى اين جهان منهم *** به كوى دوست روم زين سراى رنج و ملال
گذشت عمر و رفيقان و دوستان رفتند *** گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال
پس از پايان برزخ نوبت به قيامت و محشر است ، مؤمن براساس صدها آيه ى قرآن و روايات مهم با نشاطى عجيب و حالى الهى ، بدون برخورد با فزع اكبر و ناراحتى هائى كه مربوط به آن روز است وارد قيامت مى شود و مورد استقبال ملائكه و مردم مؤمن واقع مى گردد و بدون حساب ، يا با حساب يسير ، در كنار اوليائش همراه با خوش آمدگوئى ملائكه وارد بهشت مى شود ، و در آنجا بدون محدوديّت زمانى از هر نعمتى كه بخواهد بهره مى جويد و به شكر و حمد پروردگارش مشغول مى گردد ! !

آرى اين است سفرى كه مؤمن در پيش دارد ، سفرى الهى و مسافرتى مبارك و سيرى كه در آن سير جز خوشى و رضايت و لذّت و معنويّت و در يك كلمه جز رسيدن به مقام لقاء و وصال برنامه ى ديگر نيست .

من اگر بخواهم مقامات اهل دل را در قيامت توضيح دهم بايد چند مجلّد از « عرفان اسلامى » را به اين معنى اختصاص دهم ، امّا آن فرصت و دست زدن به آن برنامه برايم ميسّر نيست ، شما مى توانيد در اين زمينه به آيات و روايات و كتب مهم و معتبر شيعه مراجعه كنيد .

مسئله مرگ ستم پيشگان
آنان كه از ايمان و عمل و از ارتباط با حضرت حق و انجام خيرات عارى هستند ، و كارى جز پر كردن شكم و اِعمال شهوت و نشست و برخاست با اهل فسق و فجور ندارند ، از نظر قرآن مجيد ستم پيشه اند .

اينان آنچه را جدّى مى دانند لذّت خواهى و پيروى از شهوات و اميال شيطانى است ، و آنقدر از نظر فكرى و روحى پست و بدبخت اند كه حقايق اصيل عالم را به مسخره مى گيرند ، و واقعيّات الهى و ملكوتى را باور نداشته ، و بلكه با آن از در ستيز درمى آيند ، نصيحت ناصحان را نمى شوند ، و زحمات انبياء و اولياء را قدر نمى دانند ، و به كتاب حضرت حق كه قانون اساسى حيات است توجّهى نمى كنند .

دچار غفلت و كوردلى اند ، و مست باده ى غرور و شهوت ، اخلاقشان حيوانى ، و رفتارشان سَبُعى ، و عملشان شيطانى ، و جز ظلم و پايمال كردن حقوق مردم ، و اِرضاى شهوت و شكم كارى نمى كنند ، گمراهند و گمراه كننده ، گناهكارند و تشويق كننده ى به گناه ، عاصيند و عاصى پرور ، به حق و حقيقت پشت كرده و به شيطان و شيطان صفتان رو آورده اند .

اينان با مرگ و مردنى بسيار سخت و برزخى خطرناك و قيامتى همراه با عذاب ابد و هميشگى روبرو هستند ، در اين سه زمينه به آياتى از قرآن و رواياتى از اهل بيت توجه كنيد :

( وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ . * وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ ).

اى كاش مى ديدى وقتى كه ستمكاران در سكرات و غمرات مرگ فرو رفته و غوطه مى خورند ، و فرشتگان قبض روح دست هاى خود را براى ربودن جان آنان باز كرده و به آنها به اين سخنان خطاب مى كنند :

جانهاى خود را خارج كنيد ، امروز است كه در برابر گفتار غير عادلانه اى كه درباره ى خدا گفته ايد و به واسطه ى استكبار و بلندپروازى كه در برابر آيات الهيه نموده ايد به عذاب سختى كه جان شما را ذليل و پست گرداند ، جزا داده خواهيد شد و به تحقيق كه شما به نزد ما تنها آمده ايد ، چنانكه در اول خرحله كه شما را خلق كرديم تنها بوديد ، و آنچه را كه ما به شما از روى تفضّل در دنيا عطا كرديم همه را پشت سر انداخته ايد ، و آن ياران و مددكاران كه مى پنداشتيد با شما شركت مى كنند نمى بينيم كه با شما آمده باشند ، به حق كه بين شما و آنان ايجاد شكاف شد ، و آنچه را گمان مى كرديد كه به فرياد شما برسد از شما فاصله گرفته و در وادى انفصال و جدائى در افتاد ! !

كتاب با قيمت « معادشناسى » پس از ذكر اين آيه چنين مى فرمايد :

اين آيات بيان مى كند كه تمام جهاتى را كه مورد اعتماد و اتكاء انسان در دنيا بود ، به وقت مرگ همه ى آنها نابود مى شود .

عمده ى اتكاء و اعتماد انسان در دنيا به دو چيز است :

يكى : به مال است از طلا و نقره و مركب و تجارت و درهم و دينار و خانه هاى مسكونى و امثال اين ها ، كه انسان با آنها رفع حوائج مى نمايد .

دوّم : فرزند و زن و رفيق و آشنا و قوم خويش و شريك كه براى برآوردن نيازهاى خود به آنها متوسّل مى شود .

از اين رفيق حاجتى ، از آن دوست حاجتى ديگر ، از مادر تمنّائى ، از زن و فرزند خواهشى ، از رئيس و حاكم مطلبى ، از ثروتمند و قدرتمند برنامه اى ، به وقت مرگ به او مى گويند :

( وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة ) .

اين دو دسته را پشت سر انداخته و تنها مانده ايد ، چنانكه وقتى مى خواستيم شما را به دنيا بياوريم تنها بوديد ، وقتى از رحم مادر به دنيا آمديد نه مال داشتيد نه خانه و نه زراعت و نه تجارت ، نه پدر مى شناختيد نه مادر نه برادر نه حاكم نه رئيس نه مرئوس نه مطيع نه مُطاع پاك بوديد و پاك ، چون دست به زندگى زديد بر خلاف موازين حق عمل كرديد و خود را به آلودگى زديد ، حال كه مى خواهيد به جهان ديگر بيائيد بايد تمام آنها را رها كرده و تنها به سوى ما حركت كنيد !

يكى از آن دو دسته اى كه مورد اعتماد شما بود ثروت و مال بود ، كه بر آن تكيه مى زديد و اساس زندگى را بر آن مى نهاديد ولى در حال حاضر همه را پشت سر انداخته و با نداى وداع آنها را ترك گفتيد :

( وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ).

آنچه مال به شما داديم بخاطر اين بود كه از آن فائده ى صحيح ببريد و آن را در مصالح خود صرف نمائيد و در راه ترقى و تكامل خود به خرج بگذاريد ، شما از آن سوء استفاده نموده ، آنرا در راه گناه و معصيت و امور بيهوده و باطله خرج كرديد و بوسيله ى آن خود را به مهلكه انداختيد و اكنون همه ى آن را ترك كرديد ، اين حساب اموال شما .

امّا ياران و فرزندان و زنها و رفيقان و آشنايانى كه به آنها تكيه مى داديد ، و توقع داشتيد به وقت ضرورت و عسرت به مدد برخيزند ، و نسبت به كارهائى كه به تنهائى از عهده ى برنمى آمديد شما را كمك كنند ، اكنون با شما نيامده و ما هيچ يك از آنها را در اين وقت سخت و ساعت نگرانى با شما نمى بينيم .

( وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ).

چرا آنها نيامدند ، چرا پدر و مادر و زن و فرزند و معتمد محلّ و رئيس و معاون را با خود نياورديد ، چرا شريك شما با شما نيامد ، چرا ما هرچه نظاره مى كنيم كسى را با شما نمى بينيم ؟

اينجا براى شما جهان تنهائى است تنهائى به تمام معنى ، آرى در اين وقت و در اين موقعيّت تك و تنها و غرب و بيكسيد ! !

بپوش چشم ز غلمان و شان زيبائى *** دلا كه كار كشد آخرت به رسوائى
عمل نكرده به جنت طمع مدار عبث *** به چشم كور مبر احتمال بينائى
ز عقل نيست به اميد عفوكردن جرم *** مكن به جهل مركب تو حمل نادانى
درست خيرگى تو به گِرد نعمت دهر *** بود چو جوش مگس بر دكان حلوائى
سكندرى خورى آخر ز ضرب سيلى اگر *** نهى هرآينه بر سر كلاه دارائى
گرفتم آنكه شود هرچه هست در دنيا *** تمام لقمه و آن لقمه هم تو بربائى
در آن نفس كه اجل بفشرد گلوت تو را *** كنى چه چاره و او را چه حكم فرمائى
از اين تعلّق بيجا تو را ز مال چه سود *** كه توشه اى نبرد ديده ى تماشائى
چنان ز كم شدن مال مرده دل شده اى *** كه زنده ات نكند معجز مسيحائى
اگر به دايره ى راحت آرزومندى *** مثال نقطه بدان قدر پاى برجائى
زترس حرص تو اى نفس شوخ چشم بود *** كه مى كنند فرار آهوان صحرائى
گهى به تير كنى قصد طايران هوا *** گهى به دام كشى ماهيان دريائى
ز بس كه پرده ى غفلت گرفته چشم تو را *** برى به مهر درخشان گمان حربائى
دهد لباس كفن آتشا سپهرت اگر *** هزار سال بپوشى قباى دارائى
آنگاه فرشتگان علّت و سبب آنكه انسان نمى تواند مال و ياران خود را با خود از اين جهان به آن جهان كوچ دهد بيان مى كنند :

( لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ ).

بين شما و آنها جدائى افتاد ، چون شما از اين نشئه به نشئه ى ديگر كوچ مى كنيد ، از اين ديار به ديار ديگر مى رويد كه در آن اسباب و آلات دنيا وارد نمى شود و رسوم و عادات اينجا در آنجا زخنه و راه ندارد .

آن عالم ، عالم ملكوت است ، اين عالم ، عالم مُلك ، آن عالم ، عالم عِلوى و اين عالم ، عالم سِفلى است ، آخرت خانه ى حقيقت است دنيا خانه ى مجاز ، آنجا محل استقرار است ، اينجا محلّ عبور ، در جهان ديگر بر اساس حقايق با انسان معامله مى شود ، اينجا عالم اعتبار و مصلحت انديشى و محافظه كارى است ، آنجا جاى تحيى و اينجا و جاى آرزو و تخيّل ، آنجا عالم فعليّت و دنيا عالم استعداد و قابليّت ، آنجا جهان حساب بدون عمل و دنيا جاى عمل بدون حساب است ، بنابراين چون اين عالم با آن عالم موضوعاً و حكماً تفاوت دارد ، بين شما و اساس اعتبارات شما در اين عالم جدائى حاصل شده است .

( وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ ) .

آنچه در دنيا مى پنداشتيد در اينجا دستى از شما بگيرد گُم شود و اثرى از آن براى اينكه به فرياد شما برسد نمانده است ، آنها زينت دنياى غرور بود نه اساس عالم ملكوت .

فرزندان صالح ، صدقات جاريه ، انفاق به فقراء و مستمندان ، دستگيرى از دردمندان ، رسيدگى به يتيمان ، نشر علم و فضيلت ، تقوا و عفت ، نماز و روزه ، تدبر در قرآن ، جهاد در راه حق و . . . براى جهان آخرت مفيد است نه مال و اولاد زياد .

آرى آخرت منزلى است كه سقفش سپر آتش جهنم است و آن اجتناب از محرّمات مى باشد ، فرشش استقرار در محلّ امن است و آن تقوا و پرهيزكارى است ، آئينه اش صفاى باطن است تا جلوه گاه اسماء و صفات شود ، گلشنش بهشت و نسيم معطّرش رحمت جناب الهى است و ستم پيشگان كه عمرى را به بى خبرى و غفلت و جهالت و غرور و شهوت رانى و شكم پرستى و جنايت و ترك واجب و فريضه گذراندند از اين مواهب هيچ بهره و نصيبى نخواهند داشت .

امير المؤمنين (عليه السلام) درباره ى وضع مرگ اينگونه افراد مى فرمايد :

به جهت ملاحظه خدا ، به منع منع كننده اى دست از كارهاى خلاف خود برنمى دارند ، و براى خاطر حضرت حق به اندرز اندرزدهنده اى نصيحت پذير نمى شوند ، در حالى كه مى بينند افرادى را كه به علّت فريب دنيا گرفتار و بازداشت شدند ، چنان بازداشتى كه نه مى توانند كارهاى خود را فسخ نموده و بهم زنند و نه مى توانند بازگشت نموده و مراجعت نمايند ! !

چگونه در آستان زندگى فرود آمد امرى كه آمدن آن را باور نداشتيد ، و به تمام معنى جاهل بودند ، و فرا گرفت از فراق و وداع دنيا آنچه را كه از آن در ايمنى و امان بودند ، و وارد شدند بر آخرت با ملاحظه و مشاهده ى آن ، با وعده هائى كه داده شده بودند ، بنابراين آنچه وارد شد بر آنها از شدائد و سختى هاى موت و عذابهاى بعد از موت در وصف نگنجد .

دو چيز با يكديگر ناگهان به هم در آن ها پديدار گشت ، يكى سكرات و بيهوشى مرگ ، و ديگر پشيمانى و حسرت از دست دادن فرصت و موقعيّت تهيّه زاد و توشه ى سفر آخرت ، و اين سكرات به اندازه اى شديد بود كه از ورود آن اعضاء و جوارحشان سست شد و رنگهاى سيما و بدن آنها تغيير كرد ، پس بين او و گفتارش جدائى و بريدگى حاصل شد ، با ديدگانش مى بيند و با گوشهايش مى شنود ، عقلش نيز تمام و صحيح است و ادراكاتش بجا و به موقع است .

در اين حال در عالمى از فكر فرو مى رود كه در چه چيزهائى عمر گرامى خود را به باد داده و به چه امورى روزگار پربهاى خود را به پايان رسانيده است ، و بخاطر مى آورد اموال خود را كه چگونه انباشته و در راه بدست آوردن آن دقّت و تأمّل نكرده و سرسرى پنداشته ، و آنها را از مواردى كه حِليّت آن روشن بوده و از مواردى كه شبهه ناك بوده ، از هرجا بدستش رسيده گرد آورده است .

آرى آثار و عواقب اين اموال براى جان او لازم و غير منفكّ گرديده ، و در آستانه ى وداع و فراق اين اموال وارد شده است ، بخوبى درك مى كند كه اين اموال را گذارده تا براى ديگران باشد و از پس مرگ از آن استفاده كنند و بدان وسيله در نعمت فرو روند و بهره ها گيرند ، و بنابراين عيش گران براى آنان و بار گران وِزر و وبال برعهده ى اوست ، و چنان بسته شده ى زنجيرهاى گرو آن اموال است كه خلاصى از آن متعذّر و محال به نظر مى رسد .

در اين حال كه نشانه هاى مرگ بخوبى پديدار شده ، به شدّت انگشت ندامت خود را در برابر عمر از دست داده به دندان مى گزد و در برابر بى اعتنائى به آنچه سزاوار بود در ايّام عمرش بدان رغبت داشته باشد سخت نگران است .

مرگ نيز كم كم پيش تر مى آيد و در تصرّف در بدن او قدمى فراتر مى نهد تا جائى كه بر گوش او هم غلبه مى كند ، و گوشش به پيروى از زبانش كه قدرت خود را از دست داده و از گفتار افتاده بود از قدرت مى افتد و شنوائى خود را از دست مى دهد . در اين حال در ميان اهل خود كه اطراف او گرد آمده اند بطورى است كه نه با زبانش مى تواند سخن بگويد و نه با گوش سخنى بشنود ، ولى با چشمش كه هنوز از كار نيفتاده است دائماً در چهره ى اطرافيان خود نگاه مى كند و پيوسته ديدگان خود را به اين طرف و آن طرف مى گرداند ، و آنچه را آنها مى گويند ، حركت زبانهاى آنها را با چشم مى بيند ، ولى برگشت صداى آنها را با گوش نمى شنود .

مرگ پيوسته قدم جلوتر مى گذارد ، و با او چسبندگى بيشترى پيدا مى كند ، تا آنكه چشم او نيز به دنبال گوشش بسته مى شود و جانش از كالبدش بيرون مى رود ، و به صورت مردارى در بين اهل خود در مى آيد ، بطورى كه تمام اهل و نزديكان او از او به وحشت مى افتند و از كنار او دور مى شوند ، و آن مرده ى مسكين نيز نمى تواند با گريه ى خود به گريه ى آنان كمك دهد ، و جواب سخن يكى از آنان كه در سوك او به ناله و فغان سخنانى را خطاب به او مى نمايند پاسخ گويد ! !

سپس جنازه ى او را برمى دارند ، به سوى گورى كه براى او مى كَنند مى برند ، و او را در دل زمين به عملش مى سپارند و از او دور مى شوند و از زيارت و ديدار او منقطع مى گردند(26) .

كلينى در كتاب « كافى » از على بن ابراهيم از پدرش از نوفلى از سَكونى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند كه چشم دردى عارض اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد . رسول خدا به عيادت آنجناب آمد و ديد از شدّت درد فرياد مى كشد ، فرمودند يا على جزع و فزع دارى يا شدّت درد و ناراحتى تو را بدين صورت درآورده ؟

عرضه داشت يا رسول الله به مدّت عمرم به دردى به اين شدت مبتلا نشده بودم ، پيامبر فرمود يا على چون ملك الموت براى قبض روح كافر حاضر شود با او سَفودى از آتش است « سفود آهنى است كه گوشت را با آن بريان كنند » و با آن سفود روحش را قبض مى كند و اينگونه قبض روح براى كافر آنچنان دشوار است كه از شدت آن جهنّم به فرياد مى آيد ! !

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از جاى برخاست و نشست و عرض كرد يا رسول الله اين حديث را براى من تكرار كن ، اين گفتارت موجب شد كه درد خود را فراموش كردم و سپس عرض كرد : آيا اين گونه قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت تو ممكن است برسد ؟

رسول خدا فرمود : آرى به سه دسته : حاكمى كه بر مردم ستم روا دارد ، كسى كه مال يتيم را به ظلم ببرد ، و شاهدى كه در محكمه ى قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد .

كشفى برزخى براى متحدّث قمى
مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى كه در ورع و تقوا و صداقت و پاكى زبانزد خاص و عام است به افراد مورد اطمينان فرموده اند :

روزى در نجف اشرف براى زيارت اهل قبور و ارواح مؤمنين رفته بودم ، در اين ميان از ناحيه اى دور نسبت به جائى كه ايستاده بودم صداى شترى كه گوئى مى خواهند او را داغ كنند بلند شد ، بطوريكه انگار تمام زمين وادى السلام از صداى نعره ى او متزلزل و مرتعش بود ، من براى استخلاص آن شتر به سرعت بدان جهت رفتم ، چون نزديك شدم ديدم شتر نيست ، بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين نعره از اين جنازه بلند است و آن افرادى كه متصدّى دفن او بودند ابداً اطّلاعى نداشته و با كمال خونسردى و آرامش مشغول كار خود بودند .

بدون شك صاحب جنازه مرد ظالم و ستمگرى بوده كه در اولين وهله از ارتحال به چنين عقوبتى دچار شده است ، يعنى قبل از دفن و عذاب قبر از ديدن صور برزخيّه وحشتناك گرديده و فرياد برآورده است .

چون سكندر را مسخّر شد جهان *** وقت مرگ او درآمد ناگهان
گفت تابوتى كنيد از بهر من *** دخمه اى سازيد پيش شهر من
كف گشاده دست من بيرون كنيد *** نوحه بر من هر زمان افزون كنيد
تا ز مال و لشگر و ملك و شهى *** خلق بربينند دست من تهى
گر جهان در دست من بود اين زمان *** در تهى دستى برفتم از جهان
ملك و مال اين جهان جز هيچ نيست *** گر همه يابى چون من جز هيچ نيست
كشف مهمّ برزخى براى آيت الله آقا سيد جمال الدين گلپايگانى
مرحوم آيت الله آقا سيد جمال الدين گلپايگانى از علماء و مراجع بزرگ اواسط قرن چهاردهم بود ، در علميّت و عمل و از جهت قدر و كرامت و پاكى نفس و تقوا مورد تصديق همگان بود ، و در مقامات معنوى وى احدى ترديد نداشت ، آنجناب در امر مراقبت نفس و اجتناب از هوا مقام اوّل را حائز بود ، از صداى مناجات و گريه هاى نيمه شبش همسايگان وى حكاياتى دارند ، هميشه با صحيفه ى سجاديه مأنوس بود ، آهش سوزان ، اشكش روان و سخنش مؤثّر و دلى سوخته داشت .

در زمان جوانى در اصفهان تحصيل مى نمود و با مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى هم درس و هم مباحثه بود ، و آيت الله بروجردى چه در زمانى كه در بروجرد بودند و چه وقتى كه در قم سكونت داشتند ، نامه هائى به ايشان مى نوشتند و درباره ى بعضى از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مى نمودند ! !

اين مرد بزرگ مى فرمودند : من در دوران جوانى كه در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان قشقائى درس اخلاق و سير و سلوك مى آموختم و آنها در اين امور مربّى من بودند .

به من دستور داده بودند كه شبهاى پنج شنبه و جمعه به بيرون شهر اصفهان به قبرستان تخت فولاد بروم و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفكّر كرده و مقدارى هم به عبادت بپردازم و صبح برگردم .

عادت من اين بود كه شب پنج شنبه و جمعه مى رفتم و مقدار يكى دو ساعت در بين قبرها و در مقبره ها حركت مى كردم و تفكّر مى نمودم و بعد از چند ساعت استراحت كرده ، سپس براى نمازشب و مناجات برمى خاستم آنگاه نماز صبح را خوانده به اصفهان مراجعت مى كردم .

شبى از شب هاى زمستان هوا بسيار سرد بود ، برف هم مى آمد ، من براى تفكّر در ارواح و ساكنان وادى آن عالم از اصفهان حركت كرده و به تخت فولاد آمدم و در يكى از حجرات رفتم ، خواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمه اى غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار شده ، مشغول كارها و دستورات خود از عبادت و مناجات شوم .

در اين حال درب مقبره را زدند ، تا جنازه اى را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن كه متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت قرآن شود و آنان صبح بازگشته و جنازه را دفن كنند .

آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قارى قرآن مشغول تلاوت آيات حق شد .

همين كه من سفره ى خود را باز كردم تا مشغول غذاخوردن شوم ديدم ملائكه ى عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن آن ميّت شدند .

عين عبارت مرحوم گلپايگانى اين است : چنان گرزهاى آتشين بر سر او مى زدند كه آتش به آسمان زبانه مى كشيد ، و فريادهائى از اين مرده برمى خاست كه گوئى تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل مى كرد ، نمى دانم اهل چه معصيتى بود ؟ از حاكمان جائر و ظالم بود كه اينطور مستحق عذاب بود ؟ ! و ابداً قارى قرآن اطلاعى نداشت ; آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن اشتغال داشت .

من از مشاهده ى اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد ، رنگم پريد ، هرچه به صاحب مقبره اشاره مى كنم كه در را باز كن من مى خواهم بروم او نمى فهميد ، هرچه مى خواستم بگويم زبانم بند آمده بود و حركت نمى كرد ، بالاخره به او فهماندم ، چفت در را باز كن من مى خواهم بروم ، گفت آقا هوا سرد است ، برف روى زمين را پوشانيده ، در راه گرگ هست تو را آسيب مى رساند ، هرچه مى خواستم به او بفهمانم كه من طاقت ماندن ندارم او ادراك نمى كرد .

به ناچار خود را به در اطاق كشاندم ، قارى قرآن در را باز كرد و من بيرون آمدم ، با آنكه تا اصفهان مسافت زيادى نبود به سختى خود را به شهر رساندم ، در مسير راه چندين مرتبه زمين خوردم ، به حجره مدرسه آمدم ، يك هفته مريض بودم مرحوم آخوند و جهانگيرخان به اطاقم مى آمدند و از من پذيرائى كرده براى علاجم به من دوا مى دادند ، جهانگيرخان براى من گوشت مى پخت و به زور به حلق من مى كرد تا كم كم قوّه گرفتم و برايم بهبودى حاصل شد ! !

و نيز آنجناب مى فرمودند : روزى در هواى بسيار گرم براى فاتحه ى اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم ، براى فرار از گرما به زير طاقى نشستم ، عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كرده برگردم ، در اين حال جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت مى كردند كه وضع ما بد است ، از خداوند بخواه ما را عفو كند !

من به ايشان پرخاش كردم و گفتم هرچه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مى كنيد ؟ برويد اى مستكبران ، سپس فرمودند اين مردگان شيوخى از عرب بودند كه در دنيا مستكبرانه زندگى مى كردند و قبورشان در اطراف قبرى بود كه من روى آن نشسته بودم ! !

اين بود شمه اى از احوال متكبّران و ستم پيشگان در عالم برزخ ، و امّا آنچه در قيامت به عنوان جزاى عمل خواهند ديد در اين جزوه قابل بازگوكردن نمى باشد ، شما مى توانيد در اين زمينه به آيات مربوط به قيامت كفار و معاندين و روايات بسيار مهمى كه از اهل بيت طاهرين رسيده مراجعه كنيد .

الها ، داورا ، كريما ، پروردگارا ، معاصى گذشته ما را به لطف و كرمت از پرونده ما پاك كن ، قلب و روح و نفس ما را به سوى خود جهت بده ، در بدن ما براى عبادت و اطاعت از دستوراتت قدرت و قوت بگذار ، از ما دستگيرى فرما و ما را از مهالك حفظ كن ، و حيات و مرگ ما را حيات و مرگ انبياء و ائمه قرار بده ، و درِ توفيق انجام هرچيز ظاهر و باطنى را به روى ما بگشاى ، كه ما را جز تو پناهى نيست و درد ما را جز عنايت و كرم تو دوائى نمى باشد .

من بلبل عشق تو در اين گلستانم *** آتش زند داغ فراقت آشيانم
مرغى شكسته بالم از بيداد صيّاد *** رحم اى خداى دادگر بر جسم و جانم
آواره ام در كوه و صحراى فراقت *** موسى صفت جوياى خضر بى نشانم
هفتاد رفت از عمر و دل را دنيى دون *** گيرد به بازى باز و پندارد جوانم
آه از شب تار فراقت ماه رويا *** كو روز وصلت تا به شادى جان فشانم
خون شد دلم از جور و بيداد زمانه *** مژده بده وصلى كه آسايد روانم
نتوان ز صيّادان در اين صحرا شد ايمن *** الاّ كه بخشد چشم پرنازت امانم
آزادى و امن و سلامت خواهى اى دل *** در ملك عشق است و ديار دلستانم
گاهى الهى را ز غم چون شمع سوزد *** سازد دل پروانه بى تاب و توانم
در پايان بخش به ترجمه ى اصل روايت باب مرگ كه از حضرت صادق (عليه السلام)در ابتداى فصل ، از كتاب با قيمت « مصباح الشريعه » نقل شد عنايت كنيد :

توجه به مرگ از بين برنده ى شهوات غلط نفس ، و ريشه كن كننده ى علل غفلت از حق ، و تقويت كننده ى دل به مواعيد حق ، و نرم كننده ى طبع ، و شكننده ى آثار هوا و خاموش كننده ى آتش حرص و بى اعتبار كننده ى قدر دنيا در نظر انسان است ، و همين است تفسير كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كه فرمود : يك ساعت فكر از يكسال عبادت بهتر است ، و آن فكر مردن و كوچ كردن از دنيا به آخرت و بركندن خيمه ى حيات از اين جهان و زدن آن خيمه در آن جهان است .

شكى نيست كه انديشه در مرگ سبب نزول رحمت حق به سوى آدمى است ، كسى كه به فكر مرگ و عدم چاره اش در آن زمان ، و عجز و انكسارش در آن وقت ، و طول اقامتش در قبر و حيرت و تعجّبش در قيامت نيست ، خيرى در حيات و زندگى ندارد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : محوكننده ى لذّت ها را زياد ياد كنيد . گفتند محوكننده ى لذّت ها چيست ؟ فرمود : مرگ .

كسى كه در حال وسعت در عيش است ، ياد مرگ او را به تنگنا مى اندازد و آنكس كه در تنگناى زندگى است انديشه ى مردن او را از رنج و زحمت در زندگى آزاد مى كند .

مرگ اولين منزل از منازل آخرت ، و آخرين منزل از منازل دنياست ، خوشا بحال كسى كه در وقت ورود به اول منزل مورد كرامت قرار بگيرد و بيايد كه مرگ براى او از تمام خوشيهاى گذشته كه در دنيا داشت خوش تر است .

موت از هر چيزى به انسان نزديك تر است در حالى كه آدمى آن را دور مى پندارد ، انسان با وجود ضعف بنيه چه جرأت سختى بر خود دارد ، به اين معنى كه با نزديك بودن مرگ به وجودش ، چرا به فكر عاقبت نيست ؟

مرگ علّت نجات پاكان از زحمت دنيا ، و موجب شقاوت و هلاكت براى گناهكاران است ، از اين جهت مخلصان و عارفان عاشق مرگ ، و بدكاران و آلودگان در وحشت و ترس از مردنند ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هركس لقاى حق را دوست دارد خدا هم لقاى وى را عاشق است ، و هركس از قرب و لقا كراهت دارد ، حضرت حق هم لقاء او را كراهت دارد .

باب هشتاد و چهارم در حساب است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : لَوْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِسابِ مَهْوَلَةّ اِلاّ حَياءُ الْعَرْضِ عَلَى اللهِ تَعالى وَفَضيحَةُ هَتْكِ السِّتْرِ عَلَى الْمَخْفيّاتِ لَحَقَّ لَلْمَرْءِ اَنْ لا يَهْبِطَ مِنْ رُؤوسِ الْجِبالِ وَلا يَأْوِىَ عُمرانًا وَلا يَأْكُلَ وَلا يَشْرَبَ وَلايَنامَ اِلاّ عَنِ اضْطِرار مُتَّصِل بِالتَّلَفِ وَمِثْلُ ذلِكَ يَفْعَلُ مَنْ يَرَى الْقيامَةَ بِاَهْوالِها وَشَدائِدِها قائِمَةً فى كُلِّ نَفْس وَيُعايِنُ بِالْقَلْبِ الْوُقوفِ بَيْنَ يَدَىِ الْجَبّارِ حينَئِذ يَأْخُذُ نَفْسَهُ بِالْمُحاسَبَةِ كَاَنَّهُ اِلى عَرَصاتِها مَدْعُوٌّ وَفى غَمَراتِها مَسْئولٌ .

قالَ اللهُ تَعالى : ( وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ) .

وَقالَ بَعْضُ الاَْئِمَّةِ : حاسِبوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسِبوا وَزِنوا اَعْمالَكُمْ قَبْلَ اَنْ توزَنوا .

قالَ اَبوذَرٍّ (رضي الله عنه) : ذِكْرُ الْجَنَّةِ مَوْتٌ وَذِكْرُ النّارِ مَوْتٌ ، فَيا عَجَبًا لِمَنْ يَحْيى بَيْنَ مَوْتَيْنِ .

رُوِىَ اَنَّ يَحْيى بْنَ زَكَريّا (عليهما السلام) كانَ يُفَكِّرُ فى طولِ اللَّيْلِ فى اَمْرِ الْجَنَّةِ وَالنّارِ فَيُسْهِرُ لَيْلَتَهُ وَلا يَأْخُذْهُ النَّوْمُ ثُمَّ يَقولُ عِنْدَ الصَّباحِ :

اللّهُمَّ اَيْنَ الْمَفَرُّ وَاَيْنَ الْمُسْتَقَرُّ ؟ اَللّهُمَّ اِلَيْكَ .

مسئله ى با عظمت حساب
از مسائلى كه بر هركس لازم است در تمام لحظات حيات و آنات زندگى به آن توجه داشته باشد ، مسئله برخورد به حساب روز قيامت است كه از جانب حضرت حق نسبت به تمام امورى كه در زندگى دنيا بر انسان گذشته است اِعمال مى شود .

امر حساب و مسئله ى رسيدگى به اعمال چه اعمال ظاهريه چه باطنيه ، چه كبيره ، چه صغيره امرى است حتمى و واقعيّتى است غير قابل اجتناب .

پرونده اى كه از اعمال انسان به حكم حضرت حق بوسيله ى ملائكه ى الهى كه در قرآن مجيد از آنان به عنوان رقيب و عتيد(28) و يا كرام كاتبين(29) نام برده شده تنظيم مى شود ، و هماهنگ با برنامه هاى آن با انسان معامله مى شود .

بر اساس آيات كتاب حق دست و پا(30) ، و پوست بدن و گوش و چشم(31) ، و زمين ، و رسول خدا و ائمه ى طاهرين(32) و خود حضرت حق(33) شاهد و پرونده ى اعمال انسانند و جاى هيچگونه ردّ و انكارى نسبت به پرونده ى تنظيم شده براى انسان نيست .

قرآن مجيد از روز قيامت به عنوان روز حساب نام مى برد ، يعنى روزى كه تمام اعمال ظاهرى و باطنى بندگان محاسبه مى شود و براساس آن حساب با آنان معامله مى گردد :

( وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهَ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللهَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ).

از هواى نفس « مجموع اميال و شهوات و غرائزى كه تو را به سوى غير حق جذب مى كنند » ، پيروى مكن كه تو را از راه الهى گمراه مى كنند ، آنان كه از جاده ى حق گمراه شوند داراى عذابى شديدند ، به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند .

آرى روز حساب روزى است كه ايمان و اخلاق و اعمال آدمى به محاسبه كشيده مى شوند ، و آنقدر حساب آن روز دقيق و ظريف است كه تمام افراد انسان بهت زده مى شوند .

( وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُـجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ) .

و كتاب در آنجا قرار داده مى شود ، امّا گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند و مى گويند ، اى واى بر ما ، اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كرده است ؟ و همه ى اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند .

آرى مجرمان وقتى از محتواى پرونده ى خود آگاه مى شوند ، وحشت زده مى گردند ، بطوريكه چهره ى آنان آثار وحشت را نشان مى دهد ، مى بينند كه تمام اعمال را موبه مو به حساب آورده و ضبط كرده اند و چيزى در اين زمينه فروگذار نشده آه مى كشند كه چه وحشتناك است ، ما تمام اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم آنچنان كه گاهى فكر مى كرديم اصلاً خلافى از ما سر نزده امّا امروز مى بينيم كه سرنوشتمان تاريك است .

خوبيها و بديها ، ظلم ها و عدلها ، هرزگيها و خيانتها همه و همه در برابر صاحبانش تجسم مى يابد .

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهايى است كه در دنيا انجام داده اند ، بنابراين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

هنگامى كه روز قيامت شود ، نامه ى اعمال آدمى را به دست او مى دهند ، سپس گفته مى شود بخوان .

راوى خبر مى گويد : از حضرت پرسيدم : آيا آنچه را در نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد ؟

امام فرمود :

همه را بخاطر مى آورد هر چشم به هم زدنى ، كلمه اى ، جابجا كردن قدمى و خلاصه هر كارى انجام داده است و لذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند : اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آن را احصاء و شماره كرده است
وضع محاسبات در قيامت
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه براساس اعمال انسان پنج گونه محاسبه در صحراى با عظمت محشر وجود دارد و آن عبارت است از :

1 ـ به غير حساب .

2 ـ سريع الحساب .

3 ـ حساب يسير .

4 ـ حساب شديد .

5 ـ سوء حساب .

1 ـ تعبير به غير حساب بنابر تحقيقات علمى صاحب « الميزان » در جلد هفدهم صفحه ى 258 به معناى بى حساب بودن طايفه اى از مردان راه حق است و به عبارت ديگر عبارتست از ورود مؤمن به محشر و بلافاصله ورودش به بهشت بدون اينكه پرونده ى او را باز كنند و ترازوئى براى سنجش اعمالش قرار دهند !

اينان همان انسانهاى باكرامتى هستند كه براى حفظ ايمان و دين خود و پابرجائى فرهنگ الهى در تاريخ ، در برابر انواع مصائب و رنجها و مشقّتها صبر و استقامت و پايمردى و پايدارى كردند و در اين زمينه از بذل جان و مال دريغ نورزيدند تا جائى كه به شرف لقاء و وصال حضرت دوست نائل شدند .

خود اين برخوردى كه از جانب حضرت حق با عباد مخلص مى شود حساب خاصى است كه به تعبير قرآن به غير حساب است .

آرى مردان راه و عاشقان جمال و عارفان معارف و بيداردلان باحال ، و سوختگان كوى عشق امتيازى براى تمام انسانها دارند .

اينان در تمام لحظات حيات از حضرت دوست غفلت نداشتند ، وذكر و وِردى جز ذكر يار بر لب جان و زبان قلبشان نبوده و هيچ عملى را جز به رضاى حق انجام ندادند و قدمى جز براى جلب خوشنودى معشوق بر نداشتند .

كسى كه بر مرض عشق مبتلا گردد *** بود محال كه مستوجب شفا گردد
نظر ز چشم سيه ى مست وى نمى بندم *** گر استخوان من از غصه توتيا گردد
كم است بهر تلافى يك دقيقه هجر *** هزار سال فلك گر به كام ما گردد
فروغ مهر نبينم به دور چرخ بلند *** ولى چراغ خموش است و آسيا گردد
بريز باده كه قلب سيه ز صيقل عشق *** رسيده وقت كه جام جهان نما گردد
اگر به كوچه زلفت صبا گذار آرد *** دوچار دزد شب و رهزن بلا گردد
من آن نيم كه ز درد فراق ناله كنم *** اگر كه بند به بندم ز هم جدا گردد
به غير بار محبت چه طرف خواهد بست *** كسى كه داخل اين كاروان سرا گردد
به ميوه هاى لطيف بهشت حاجت نيست *** اگر كه سيب زنخدان نصيب ما گردد
چنان صفا بده آتش به خانه ى دل خويش *** كزين سرا چه درى باز بر خدا گردد
( قُلْ يَاعِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللهَ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَاب ) .

به آن بندگانى كه ايمان آورده اند بگو : پرهيزكار و خداترس باشيد ، كه هركس اهل تقوا و نيكى است ، نصيبش در دنيا خوبى و خوشى است ، و زمين خدا پهناور است در صورتيكه محل زندگى شما مضرّ به ايمان شماست ، هجرت كنيد . كه خداوند مردم صابر را به حدّ كامل و بدون حساب پاداش خواهد داد .

2 ـ ( وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ) .

دسته اى از مردم جز امور مادى و مسائل ظاهرى هدفى ندارند ، اينان از تمام حيات به غير از خوراك و پوشاك و مسكن و مركب چيزى نصيبشان نيست ، ولى عده ى ديگر مردمى هستند كه از پى معرفت و ايمان ، انديشه و افكارشان محدود به مسائل مادى محض نيست ، بلكه شئون دنيائى را به عنوان مقدمه ى رشد و تكامل معنوى مى خواهند و براى آخرتشان سعادت ابدى و هميشگى ، و اين آيه ى كريمه منطق عالى اسلام را در مسائل مادى و معنوى مشخّص مى سازد و كسانى را كه تنها در مادّيات غوطهورند محكوم مى سازد .

حسنه در آيه ى شريفه داراى مفهومى وسيع است و تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى گيرد ، پاره اى از روايات در توضيح حسنه به بعضى از مصاديق آن اشاره كرده است .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

مَنْ اوتِىَ قَلْبًا شاكِرًا وَلِسانًا ذاكِرًا وَزَوْجَةً مُؤْمِنَةً تُعينُهُ عَلى اَمْرِ دُنْياهُ وَآخِرَتِهِ فَقَدْ اوتِىَ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَوُقِىَ عَذابَ النّارِ .

آنكس كه خداوند به او قلبى سپاس گزار و زبانى آراسته به ياد حق و همسرى باايمان كه وى را در امر دنيا و آخرت يارى كند ببخشد نيكى دنيا و آخرت نصيبش شده و از عذاب آتش بازداشته شده .

اينان از آنچه كسب كرده اند بهره مى برند كه خداوند سريع الحساب است . سريع الحساب از اسماء حضرت اوست و چون وجود مقدّسش مستجمع جميع صفات كمال است و براى حضرتش محدوديّتى در هستى و قدرت نيست از اين جهت رسيدگى به حساب خلايق حتى در يك لحظه براى جنابش امر سختى نيست . در حديث آمده :

اِنَّ اللهَ تَعالى يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ فى مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ .

خداوند به اندازه ى يك چشم به هم زدن به حساب همه ى خلايق مى رسد .

معطّلى افراد در روز قيامت در امر محاسبه در رابطه ى با اعمال آنهاست نه در ارتباط با ضعف حسابگر ، آنانكه در دنيا حقوق حق و حقوق خلق را معطّل كردند ، البته در آخرت در مرحله ى حساب معطّل خواهند شد كه گاهى هزاران سال آخرتى معطّلى آنان طول مى كشد ، چنانچه پاره اى از روايات بر اين مهمّ دلالت دارد ، ولى آنان كه در دنيا به انجام فرائض اقدام كردند ، و از محرّمات روى گرداندند ، و حق احدى از مردم را معطّل ننمودند ، البته در قيامت در معرض نسيم رحمت سريع الحساب قرار گرفته و يك چشم به هم زدنى از قيامت به بهشت مى روند ، اينان همان انسانهائى هستند كه در معارف الهيه از آنها تعبير به منبع بركت ، چشمه ى فيض ، انسان مؤمن ، چراغ راه ، و موجودى الهى شده است ، آن بزرگوارانى كه در تمام طول زندگى جز خدا و خوشنودى او نظرى نداشتند و تلاش آنان فقط و فقط بخاطر تأمين سعادت جاودانى بود ، و محور عشقى جز حضرت دوست نداشتند .

ديديم كرانه تا كرانه *** غير از تو نبود در ميانه
هم دست هزار آستينى *** هم صدر هزار آستانه
يك گلبن و صد هزار گلشن *** يك شاهد و صد هزار خانه
شادى زمانه جاودان نيست *** اندوه تو عيش جاودانه
جرم ديگر است طاعت ما *** عفو تو بجويد ار بهانه
آسوده تر آن كه غرقه شد زود *** كاين بحر نباشدش كرانه
دست ار نرسد بر آستينش *** بگذار سرى بر آستانه
شب را به نشاط خوش به صبح آر *** تا صبح چه آورد زمانه
3 ـ ( فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ) .

پس هر كس را در آن روز نامه ى عمل به دست راست دهند ، در حسابرسى نسبت به اعمالش سهل انگارى شود .

آرى اصحاب يمين ، كه همان مردم با ايمان و دارنده ى اخلاق حسنه و اعمال صالحه اند ، در روز قيامت از عفو و رحمت ، از لطف و عنايت ، از محبّت و مرحمت برخوردار مى شوند ، كه اين واقعيّت كه نصيب آنان مى شود همان حساب يسير است .

4 ـ ( وَكَأَيِّن مِن قَرْيَة عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً وَعَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُكْراً ) .

چه بسيار مردم ديارى كه از خدا و فرستادگان حضرت الله سرپيچيدند ، پس آنان را به حساب سخت مؤاخذه كرديم و به عذاب بسيار شديد معذّب ساختيم .

منظور از حساب سخت محروميّت بدكاران از گذشت و عفو و مرحمت و لطف حضرت اوست .

5 ـ در آيات بيست تا بيست و دوم سوره ى رعد بدينگونه نشانه هاى اهل دل و عارفان معارف و مشتاقان لقاء حضرت دوست را بيان مى كند :

اينان وفا كننده ى به عهدند ، و از شكستن پيمان يار دنيا و آخرت برى و بيزارند ، به آنچه خداوند پيوند آن را امر كرده از صله ى رحم و احسان به پدر و مادر و حفظ عهد و پيمان با حق وفادارند و در خشيت از حقند و از بدى حساب در روز قيامت مى ترسند .

آرى وقتى يار در صحنه ى باعظمت قيامت روى به جانب انسان ندارد ، و از لطف و مرحمت و عنايتش بخاطر تمام آلودگى انسان دريغ دارد ، و هيچ شافع و ناصرى براى نجات انسان لب باز نمى كند ، و سر و كار مجرم با دادگاه هاى سخت و ملائكه ى عذاب ، و عاملان غضب و خشم الهى سات ، اين را مى گويند سوء الحساب ! !

فيض آن عارف وارسته ، و عاشق دل خسته در اين زمينه مى گويد :

هشدار كه هر ذرّه حسابست در اينجا *** ديوان حسابست و كتابست در اينجا
حشرست و نشورست و صراطست و قيامت *** ميزان ثوابست و عقابست در اينجا
فردوس برين است يكى را و يكى را *** آزار و جحيمست و عذابست در اينجا
آن را كه حساب عملش لحظه به لحظه است *** با دوست خطابست و عتابست در اينجا
آن را كه گشودست ز دل چشم بصيرت *** بيند چه حسابست و چه كتابست در اينجا
بيند همه پاداش عمل تاره به تاره *** با خويش مر آن را كه حسابست در اينجا
با زاهدش ار هست خطابى به قيامت *** با ماش هم امروز خطابست در اينجا
امروز به پاداش شهيدان محبّت *** زان روى برافكنده نقابست در اينجا
آن را كه قيامت خوش و نزديك نمايد *** از گرمى تعجيل دل آبست در اينجا
دورى كه نبيند مگر از دور قيامت *** در ديده ى تنگش چو سرابست در اينجا
بيدار نگردد مگر از صور سرافيل *** مستغرق غفلت كه بخوابست در اينجا
هشدار كه سنجد عمل خويشتن اى فيض *** سرسوى حق و پا به ركابست در اينجا
صد شكر كه دل هاى عزيزان همه آنجا *** معمور بود گرچه خرابست در اينجا
ما اگر به دستور قرآن مجيد و انبياء عظام و امامان گرام لحظات خود را همراه با مراقبه و محاسبه بسر بريم ، در فرداى قيامت يا جزء بى حسابان به حساب خواهيم آمد يا جزء خوش حسابان ، ورنه در ورطه ى محشر دچار حساب شديد و يا سوء حساب خواهيم شد .

بهترين حال انسان حال محاسبه است
آرى اگر انسان باحساب زندگى كند ، يعنى در تمام امور و در كلّيه ى شئون و در هر قدمى كه برمى دارد و در هر سخنى كه مى خواهد بگويد و يا بشنود و خلاصه هركارى كه مى خواهد انجام دهد خدا و قيامت را در نظر داشته باشد و عمل و كارش را هماهنگ با خواسته هاى حق و اوامر و نواهى انبياء و ائمه انجام دهد ، در حقيقت در بهترين حال و عالى ترين موقعيّت است .

محاسبه از والاترين منازل عرفانى و كار با قيمت اهل سير و سلوك است ، در اين زمينه مقدمه اى را از مقامات معنوى نقل مى كنم :

( يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَد ) .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد راه پرهيزكارى پيشه كنيد ، هر انسانى بايد با كمال دقّت توجه كند كه براى فردايش چه فرستاده .

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست *** كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم
خداى بزرگ مى فرمايد :

( فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ ) .

همانا ابلاغ و رساندن احكام بر توست و رسيدگى به حساب خلائق بر ما .

آنچه از خوب و بد ، زشت و زيبا ، صواب و خطا ، بندگان مرتكب مى شوند ، خداى متعالى حساب آنها را دارد و در قيامت برابر با آن حساب از آنان حساب مى كشد .

( إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) .

آنچه در دنيا انجام دهيد همه را به حقيقت ثبت مى كنيم و براساس آن به شما پاداش مى دهيم .

اين حسابى است كه مالك از مملوك يا معبود از عبد دارد ، عبد نيز بايد داراى حساب باشد . چه خوش مى فرمايد حضرت مولى الموحدين امام عارفين اميرالمؤمنين (عليه السلام) :

عِبادَ اللهِ زِنوا اَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ توزَنوا وَحاسِبوها مِنْ قَبْلِ اَنْ تُحاسَبوا .

بندگان خدا ، خود را آزمايش و امتحان كنيد و در ترازوى حق و حقيقت بسجيد ، قبل از اينكه شما را در ميزان قيامت بسنجد ، و بحساب خود برسيد قبل از اينكه به حساب شما برسند .

سالكين الى الله اهل حسابند ، پيوسته به حساب خود مى رسند ، اگر نفس خطائى كند فوراً عليه او به عتاب برخاسته و آن را تقبيح و توبيخ كنند و با عملى مثبت و امرى عبادى آن را سركوب نمايند و به مدار عبادت و تقوا بازگردانند .

عمل خلاف در قلب اثر مى گذارد و قلب را كدر و تاريك و گرفته مى كند و مادامى كه اثر عمل باقى است قلب گرفته و منقبض است ، و سالك براى جبران عمل خلاف به برنامه خير مبادرت مى كند و از خدا مى خواهد كه از او بگذرد و از قلبش رفع كدورت كند .

سالك اگر متوجه اعمال خلاف نباشد و محاسبه نداشته باشد و سيّئات را با حسنات جبران نكند ، سيّئات رو به فزونى مى رود و كدورت قلب زياد مى شود و كار بجائى مى رسد كه اثر سوء اعمال خلاف ، او را سرد و از سير و سلوك باز مى دارد ، و در اين موقع حال طلب هم از او گرفته مى شود و ديگر رغبتى براى او نسبت به اعمال خير و صواب نيست .

تاجر و كاسب براى اينكه حساب سرمايه ى خود را داشته باشند چند دفتر دارند ، دفتر باطله ، دفتر روزنامه ، دفتر كل ، دفتر صندوق ، دفتر انبار ، دفتر اموال و بعضى دفاتر ديگر ، يك تاجر حسابى همه ى اين دفاتر را دارد ، براى اينكه حساب او روشن باشد .

دفتر صندوق صادرات و واردات نقدى را نشان مى دهد ، دفتر انبار صادرات و واردات جنسى را ، دفتر كلّ بدهكارى و بستانكارى را ، دفتر روزنامه عمليّات روزانه را .

يك صفحه در دفتر كل سود و زيان در آن ثبت مى گردد ، اين صفحه نشان مى دهد تاجر در چه حال است ، تاجر وقتى ببيند زيان بر سود غلبه دارد و بدهكارى نسبت به بستانكارى افزون است چقدر مضطرب مى گردد ؟

سالك نيز بايد مانند تاجر همه نوع حساب داشته باشد ، حساب چشمش حساب گوشش و حساب زبان و قلبش و حساب دست و پايش برايش معلوم باشد ، بداند چه عملى دارد ، چه مى بيند ، چه مى شنود ، چه مى گويد ، به كدام ناحيه توجه دارد ، بكجا مى رود ، علاقه اى به چيست ، با كه معاشرت دارد ، مقصودش كيست ، حساب همه ى امور را داشته باشد ، اگر اهل حساب و محاسبه نباشد چون تاجرى است كه دفتر حساب و كتاب ندارد و بالاخره ورشكست است .

سالك بعد از عقد توبه در طريق محاسبه قدم مى گذارد و واضح است وقتى ضرر دامنگير كسى شد ، در هر امرى باشد با احتياط پيش مى رود ، تاجر وقتى ضررى متوجه او شد حساب ضرر خود را دارد ، هميشه حساب مى كند چه وقت جبران ضرر او مى شود . آنكه بواسطه ى ارتكاب به امر خلاف دور افتاد ، و سپس توبه نمود ، حساب خلاف و نافرمانى خود را دارد كه ديگر مرتكب آن نشود ، روى همين اصل محاسبه بعد از عقد توبه است .

در امر محاسبه سالك بايد سه اصل را به دقّت مورد بررسى قرار دهد و از آن سه موقعيّت به نفع خود استفاده كند .

اصل اوّل : به جنايات و نافرمانى هاى خود و نعمتى كه از طرف حق تعالى بدو رسيده نظر افكند ، اين دو را مقابل هم قرار دهد ، مسلّماً آن كه از نور حكمت بى بهره است ، و سوء ظن به نفس ندارد ، نمى تواند در مقام مقايسه برآيد ، تشخيص نعمت از فتنه يعنى آن نعمتى كه جهت آزمايش و امتحان است بسيار امر مشكلى است . استدراج صورتاً احسان ولى در حقيقت خذلان است ، در استدراج شخص مست بَطَر است ، يعنى سرگرم نعمت هائى است حق متعال بدو داده ، نعمت او را از ياد خداوند غافل نموده است ، ازدياد نعمت موجب ازدياد دورى از حق شده ، اين همان فتنه و آزمايش با نعمت است .

( وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ ) .

آنان كه تكذيب آيات ما كنند ، ما آنها را از جائى كه خود نمى دانند به تدريج به عذاب نزديك مى كنيم .

يعنى نعمت به آنها مى دهيم آنان سرگرم به نعمت شده آيات ما را فراموش مى كنند و به خاطر طغيان مستوجب عذاب مى شوند .

اصل دوّم : اين است كه سالك بفهمد آنچه از طاعات و عبادات به عهده ى اوست منّتى است از حق بر او ، و بداند اصلاح حال او با انجام فرائض است و آنچه از او به عنوان طاعت و عبادت صادر مى شود جزائى استحقاقاً بر او مترتب نيست ، چه قيام به عبوديت واجب و انجام طاعات براى اصلاح حال است .

طبيب به مريض نسخه مى دهد ، طبيب به مريض منّت دارد ، اگر مريض دستور طبيب را عملى نمود آيا بايد بر طبيب منّت بگذارد ؟ !

طاعات و عبادات دواهائى هستند كه مرض غفلت و جهل را برطرف مى سازند ، اگر كسى براى رفع مرض خود به طاعات و عبادات قيام كرد آيا بايد بر حق منّت بگذارد ؟

گروهى بر رسول خدا بواسطه ى قبولى دين اسلام منّت گذارند ، خطاب رسيد :

( يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِْيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ) .

بر تو بخاطر اينكه مسلمان شده اند منت مى گذارند ، بگو منت ننهيد ، خداوند بر سما منّت دارد كه شما را هدايت كرد .

بندگان حقيقى حضرت حق مى گويند : خداوند بر ما منّت گذارده كه ما را به طاعت و عبادت خود امر نموده است .

اصل سوّم : اين كه سالك نسبت به عملى كه انجام مى دهد اظهار رضايت نكند و از عمل خود خرسند نباشد .

سالك اگر به انجام امرى قيام نمود بايد هيچ گاه از آن امر راضى و خوشنود نباشد ، چه وقتى نفس از انجام امرى راضى شد ، رضايت نفس نتيجه را عكس مى كند .

امرى كه نفس راضى باشد حق راضى نيست ، امرى كه حق راضى باشد نفس راضى نيست . بهمين جهت فرموده اند :

اَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ .

سالك وقتى از انجام عملى اظهار رضايت نمود آن اظهار رضايت حاكى از آنست كه سالك هنوز به مقام معبود و عزّت كبريائى او آشنائى حاصل نكرده و نمى داند كسى نتواند حق عبادت و بندگى او را به جاى آورد ، سعدى مى فرمايد :

عاكفان كعبه ى جلالش به تقصير معترف ، كه :

ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ .

و واصفان حِلْيه ى جمالش به تحيّر منسوب ، كه :

ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ .

سالك اگر مدعى باشد من خدمتى بسزا انجام داده ام خود را مستحق جزا و پاداش داند ، با اينكه اين نظر مردود است و گفته شده كه عارف سالك هرگز چنين مطلبى را اظهار نمى كند و ابراز نمى دارد .

اگر رضايت سالك نسبت به انجام فرائض روى اين نظر باشد كه بگويد : خداى را سپاس گزارم كه توفيق به من عنايت كرد كه بتوانم نسبت به اداى وظائف قيام كنم ، با توجه به اينكه عمل من شايسته ى مقام كبريائى و مقبول درگاه الهى نيست ، اين اظهار رضايت ظاهراً به سالك ضررى نمى رساند . ضرر وقتى است كه سالك به عمل خود نظر داشته باشد و آن را در خور مقام كبريائى الهى بداند .

الهى آن شيفته ى جمال و بنده ى حضرت ذوالجلال مى گويد :

از لطف ايزد يافتم حكم جنون را *** آتش زدم اوراق عقل ذى فنون را
هر شب به ياد روى آن معشوق عالم *** جارى كند عاشق بجاى اشك خون را
بشنو نواى عشق يار از بلبل جان *** خوش مى نوازد مرغ اين باغ ارغنون را
ذكر هو الله احد تابان كند ماه *** پر نور كرد اين نام چرخ نيلگون را
نپذير در لوح دلت جز نقش الله *** گر عاشقى زين نقش زيبا كن درون را
در آينه ى دل روى دلبر مى توان ديد *** گر پاك سازى گرد اوهام و ظنون را
از شاه دين آموز علم عشق و بگزين *** معشوق جان را نى بت نفس زبون را
تا زنده دل گردى طلب خضر زمانى *** با عقل موسى جوى عشق رهنمون را
آسايش هر دو جهان خواهى الهى *** از دل برون كن مهر اين دنياى دون را
اكنون به ترجمه ى اصل روايت نقل شده از حضرت صادق در « مصباح الشريعه » عنايت كنيد كه حضرت مى فرمايد :

اگر براى حساب روز قيامت هيچ هول و خوفى جز آثار خجالت عرضه افعال و اعمال به جناب احديّت و رسوائى دريده شدن پرده ى ستر كه بر گناهان پنهانى است نباشد ، جاى آن دارد كه انسان از قله كوه به زير نيايد و در آبادى جا نكند و جز به وقت اضطرار نخورد و نياشامد ، و به غير زمان ترس از تلف شدن نخوابد ، و چنين بودند انبياء و اولياء و كسانى كه عقبات آخرت را با چشم دل مى ديدند ، به كمترين لباس قناعت مى كردند و در معاش از حدّ ضرورت تجاوز نمى نمودند ، در هر نفس قيامت و اهوال آن را مشاهده مى كردند به نحوى كه گويا قيامت برپاست و خلايق نزد حق اند و پروردگار از گفتار و كردارشان حساب مى خواهد آنهم دقيقترين حساب ! !

چنانكه در قرآن فرموده : ما كه به كميّت و كيفيّت تمام اعمال بندگان آگاهيم همه ى آن اعمال را از ايشان بازخواست مى كنيم هرچند به اندازه ى ارزنى باشد ، و هيچ فعل و عملى از هركه باشد خواه كم خواه زياد ، نمى شود كه به حساب نيايد و به ترازوى عدالت سنجيده نشود .

بعضى از ائمه فرموده اند : حساب خويش را برسيد ، قبل از اينكه به حسابتان برسند ، و اعمال خود را بسنجيد قبل از آنكه اعمالتان را بسنجند .

ابوذر مى فرمود : ياد بهشت و دوزخ در حقيقت مردن است ، چرا كه رسيدن به آن دو پس از مرگ ميسّر است . و اى عجب از انسانى كه با وجود حقيقت داشتن مرگ از مردن غافل است .

نقل شده كه حضرت يحيى تمام شب را به فكر بهشت و دوزخ بود ، چون صبح مى رسيد مى گفت : الهى گريزگاه كجاست و قرارگاه در چه جائى است ؟ پس از آن مى گفت : خدايا گريز به سوى توست و مفرّ و مأمن من توئى .

باب هشتاد و پنجم در حُسن ظنّ است
قالَ الصُادِقُ (عليه السلام) : حُسْنُ الظَّنِّ اَصْلُهُ مِنْ حُسْنِ ايمانِ الْمَرْءِ وَسَلامَةِ صَدْرِهِ وَعَلامَتُهُ اَنْ يَرى كُلَّ ما نَظَرَ اِلَيْهِ بِعَيْنِ الطَّهارَةِ وَالْفَضْلِ مِنْ حَيْثُ رُكِّبَ فيهِ وَقُذِفُ مِنَ الْحَياءِ وَالاَْمانَةِ وَالصّيانَةِ وَالصِّدْقِ .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : اَحْسِنوا ظُنونَكُمْ بِاِخْوانِكُمْ تَغْتَنِموا بِها صَفاءَ الْقَلْبِ وَنَقاءَ الطَّبْعِ .

قالَ اُبَىُّ بْنُ كَعْب : اِذا رَأَيْتُمْ اَحَدَ اِخْوانِكُمْ فى خَصْلَة تَسْتَنْكِرونَها مِنْهُ فَتَأُوَّلوها سَبْعينَ تَأْويلاً فَاِذَا اطْمَأْنَتْ قُلوبُكُمْ عَلى اَحَدِها وَاِلاّ فَلوموا اَنْفُسَكُمْ حَيْثُ لَمْ تُعَذِّروهُ فى خَصْلَة يَسْتُرُها عَلَيْهِ سَبْعونَ تَأْويلاً وَاَنْتُمْ اَوْلى بِالاِْنْكارِ عِلى اَنْفُسِكُمْ مِنْهُ .

اَوْحَى اللهُ تَبارَكَ وَتَعالى اِلى داوُدَ (عليه السلام) : ذَكِّرْ عِبادى آلائى وَنَعْمائى فَاِنَّهُمْ لَمْ يَرَوْا مِنّى اِلاَّ الْحَسَنَ الْجَميلَ لِئَلاّ يَظُنّوا فِى الْباقى اِلاّ مِثْلَ الَّذى سَلَفَ مِنّى اِلَيْهِمْ ، وَحُسْنُ الظَّنِّ يَدْعوا اِلى حُسْنِ الْعِبادَةِ وَالْمَغْرورُ يَتَمادى فِى الْمَعْصِيَةِ وَيَتَمنَّى الْمَغْفِرَةَ وَلا يَكونُ حُسْنُ الظَّنِّ فى خَلْقِ اللهِ اِلاَّ الْمُطيعُ لَهُ يَرْجو ثَوابَهُ وَيَخافُ عِقابَهُ .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : يَحْكى عَنْ رَبِّهِ تَعالى : اَنا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدى بى يا مُحَمَّدُ فَمَنْ زاغَ عَنْ وَفاءِ حَقيقَةِ موجِباتِ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ فَقَدْ اَعْظَمَ الْحُجَّةَ عَلى نَفْسِهِ وَكانَ مِنَ الْمَخْدوعينَ فى اَسْرِ هَواهُ .

مسئله ى بسيار مهمّ خوش گمانى
مسئله ى حسن ظنّ با به عبارت ديگر خوش گمانى به حق و به عباد حق از مهمترين مسائل الهى و اسلامى است .

خوش گمانى به حضرت حق و به عنايات و الطاف حضرت او البته پس از ايمان و عمل واقعيّتى است كه از طرف خداوند و انبياء و اولياء به انسان سفارش شده ، كه هركس آراسته به چنين حالى شود ، شوق و ذوق او نسبت به عبادت و سفر بسوى دوست فوق العاده زياد مى شود و بيش از پيش به آراستن و پيراستن خود اقدام مى نمايد ، بدگمانى نسبت به جناب حق ثمره اى جز كسالت نسبت به عبادت و نااميدى از رحمت حضرت دوست ندارد .

خوش گمانى و حسن ظنّ به مردم امرى لازم و حقيقى واجب است ، چرا كه اعتبار و آبروى مردم و خلق خداوند در گرو حسن ظن و خوش گمانى انسان به مردم است ، اگر بنا باشد انسان در كمترين و كوچك ترين كارى كه از مردم مى بيند به مردم بدگمان شود و محمل صحّتى براى كار مردم نسازد ، پس چه آبرو و اعتبارى براى مردم و افراد در بين خودشان خواهد ماند ؟

آنان كه نسبت به مردم بدگمانند چه اينكه گمان بد خود را اظهار كنند و يا ابراز ننمايند از نظر شارع مقدّس گنهكارند و بدگمانى آنان نسبت به مردم در پرونده ى ايشان ثبت مى شود و در ميزان قيامت به محاسبه گذاشته خواهد شد ! !

امام صادق (عليه السلام) در متن روايت به هر دو قسمت حسن ظنّ يعنى حسن ظنّ به حق و حسن ظنّ به خلق اشاره مى فرمايند ، در قسمت اول روايت به حسن ظن به خلق اشاره مى فرمايند : مايه و اصل و ريشه ى خوش گمانى ايمان قوى و نيكوى انسان و سالم بودن سينه و دل اوست از اخلاق سوء و علامت آن اين است كه به هر چيزى نظر مى كند با چشم پاك و نظر فضيلت باشد ، و اين حقيقت به خاطر آنست كه : در وجود او صفات و حالاتى تركيب شده و در قلبش مايه هائى به وديعت گذارده شده كه طبيعت و اقتضاى آنها حسن ظن پيدا كردن است كه بى توجّهى به آن صفات و بكار نگرفتن آن اوصاف عين ظلم به خود و به ديگران است ، و آن صفات عبارت است از صفت : حياء و امانت ، و صيانت ، و صدق .

مقتضاى حياء حسن نظر و خوش گمانى و شرم داشتن از پيدا كردن بدبينى و بدگمانى است ، و همچنين امانت داشتن و امن خاطر بر خلاف خيانت و تعدّى به حقوق ديگران است ، و درستى و صدق باطن خواهان صفا و صميميّت و مخالف كردار و گفتار و پندار نادرست است ، و همچنين است صفت حفظ و نگهدارى خود از معايب و نواقص و نقاط ضعف ، كه نمى گذارد آدمى به عيب سوءظن و بدگمانى آلوده شود .

خوش گمانى نتيجه ى مهذّب بودن دل از صفات رذيله و آرايش آن با صفات حميده است . و بدون اين دو مقدمه هرگز امكان پذير نيست آدمى داراى حسن ظن شود . قلبى كه صفت بخل يا حسد يا كبر يا عجب يا علاقه ى به دنيا و تمايلات نفسانى در آن رسوخ كرده است چگونه امكان دارد كه نسبت به ديگران خوش بين و خيرخواه و با محبّت بوده ، و خير و سعادت و نفع و بزرگى آنان را بخواهد ؟

رسول خدا فرمود :

در حق برادران دينى خود گمان نيكو داشته باشيد تا دلهاى شما صفا و طهارت پيدا كند .

ابىّ بن كعب گفت : چون يكى از برادران دينى خودتان را در يك حالت ناپسند و يا عملى مكروه ديديد ، تا هفتاد مرتبه فعل او را تأويل به خوبى و حمل بر معناى مطلوب كنيد ، و اگر بعد از اين تأويل باز دلهاى شما آرامش پيدا نكرد البتّه خود را ملامت و سرزنش كنيد ، كه نتوانستيد خصلتى را كه از يك فرد مسلمان ديديد و تا هفتاد مرتبه جاى تأويل داشت پرده پوشى كرده و او را معذور بداريد ، پس شما با اين نفس مضطرب سزاوارتر به ملامت هستيد .

اين بود متن گفتار امام همراه با مختصرى توضيح . در اينجا لازم است به اين نكته توجه كنيم كه بدگمانى موجب بروز دروغ ، تهمت ، شايعه نسبت به مردم محترم و مبارزه با افراد مظلوم جامعه است . در اين زمينه به آياتى از قرآن و رواياتى از ائمه بزرگوار دقّت كنيد .

( وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً ) .

و كسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود ، سپس بى گناهى را متّهم سازد بار بهتان و گناه آشكارى بر دوش گرفته است .

در اين آيه كه در مورد تهمت نازل شده ، تعبير لطيفى بكار برده شده و آن اين كه گناه را به منزله ى تير قرار داده و انتساب آن را به ديگرى به منزله پرتاب بسوى هدف . اشاره به اين كه همانطور كه تيراندازى بسوى ديگرى ممكن است آبروى او را كه به منزله ى خون اوست از بين ببرد . بديهى است وِزر و وبال اين كار براى هميشه بر دوش فردى كه تهمت زده باقى خواهد ماند .

( وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ) .

هرگز آنچه را علم و اطمينان ندارى دنبال مكن و بى تحقيق در پى سخنى مرو و كسى را بدون آگاهى داشتن به وضعش بد مخوان و خلاصه به احدى گمان بد مبر كه چشم و گوش و دل در پيشگاه خدا مسئولند .

( لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ * لَوْلاَ جَاؤُوا وعَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللهَ هُمُ الْكَاذبُونَ * وَلَوْلاَ فَضْلُ اللهَ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللهَ عَظِيمٌ ) .

آيا سزاوار نبود كه شما مؤمنان ، زن و مردتان چون از منافقان و مردم لامذهب و فاسق چنين بهتان و دروغ ها شنيديد ، خوش گمانيتان درباره ى يكديگر بيشتر شده و بگوئيد اين برنامه محصول بى ايمانى عده اى از مردم است دروغى آشكار مى باشد ؟

اين شمائيد كه سخنان دروغ منافقان را از زبان يكديگر گرفته و سپس به گفتگو برمى خيزيد ، چيزى را كه علم و يقين به آن نداريد ، و اين كار را كه جز ريختن آبروى مردم و ضربه به مال و جان آنان حاصلى ندارد كوچك و سبك مى شماريد ، در صورتى كه در پيشگاه خدا گناهى عظيم است .

چرا به محض شنيدن اين سخنان درباره ى بى گناهان از طرف منافقان و فاسقان نگفتيد كه هرگز ما را تكلّم به اين برنامه ها روا نيست ، پاك خدايا اين بهتان بزرگ و تهمت محض است .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا ) .

اى اهل ايمان از بسيارى از گمانها بپرهيزيد ، به حقيقت بعضى از گمان ها گناه عمد است ، از زشتى هاى مردم جستجو نكنيد و با آبروى مردم بازى ننمائيد ! !

عَنِ الصّادِقِ (عليه السلام) :

اَلْبُهْتانُ عَلَى الْبَرِىِّ اَثْقَلُ مِنَ الْجِبالِ الرّاسِياتِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : تهمت زدن بر پاك دامن ، از كوههاى سر بفلك كشيده بارش در پيشگاه خدا سنگين تر است ! !

على (عليه السلام) فرمود :

مؤمن با برادر مؤمنش حيله نمى كند ، و به خيانت نمى نمايد ، و وى را سركوب نمى كند ، و به او تهمت نمى زند ، و به او نمى گويد از تو بيزارم .

اگر چيزى از برادر مؤمنت ديدى عذرى برايش اقامه كن ، اگر عذرى نيافتى آنقدر سعى كن تا عذرى بيابى ، سوء ظن به مردم را كه مادر بسيارى از گناهان است رها كنيد كه خداى عزّوجلّ از آن نهى كرده است .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

مَنْ بَهَتَ مُؤْمِنًا اَوْ مُؤْمِنَةً اَوْ قالَ فيهِ ما لَيْسَ فيهِ اَقامَةُ اللهِ تَعالى يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى تَلٍّ مِنْ نار حَتّى يَخْرُجَ مِمّا قالَهُ فيهِ .

رسول خدا به نقل حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش فرمود :

كسى كه به مرد و زن مؤمن بهتان بزند و در حق آنان مسئله اى را مطرح كند كه در آنان نيست ، خداوند در قيامت او را بر تلّى از آتش قرار مى دهد ، تا از آنچه در حق ديگران گفته و باعث آبروى آنان شده تبرئه شود ! !

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) :

اِيّاكُمْ وَالظَّنَّ ، فَاِنَّ اَكْذَبُ الْكِذْبِ .

رسول خدا فرمود :

از بدگمانى در حق مردم بپرهيزيد ، كه دروغ ترين دروغ ها بدگمانى است .

از امير المؤمنين (عليه السلام) پرسيدند : فاصله بين حق و باطل چه اندازه است ؟ فرمود چهار انگشت . آنگاه دست خود را بين گوش و چشم خويش قرار داد و فرمود : آنچه را ديده ات ببيند حق است و آنچه را گوشت بشنود اكثرش باطل است .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : اِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخاهُ انْماثَ الاْيمانُ فى قَلْبِهِ كَما يَنْماثُ الْمِلْحُ فِى الْماءِ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

هرگاه مؤمن برادرش را متّهم كند ، ايمان در قلبش چون نمك در آب ، آب مى شود .

من به نظرم مى رسد آياتى كه در اين زمينه نقل شد و رواياتى كه از كتبى مثل « كافى » شريف و « خصال » و « امالى » صدوق و « عيون اخبار الرضا » در اين نوشته ذكر شد براى كسى كه بخواهد از اين گناه بسيار عظيم دست بردارد كافى باشد .

راستى قلب به هنگامى كه از مسير الهى انحراف شود و پس از انحرافش زبان را به استخدام بگيرد چه ضربه هاى غير قابل جبرانى كه به مردم آبرودار و افراد مظلوم و بى گناه نمى زند !

اگر لطف دوست و عنايت يار دستگير انسان نباشد آدمى براى ابد روى سعادت را نخواهد ديد ، و به وصال حضرت حق نائل نخواهد شد ، و از فيوضات ربّانيّه ى فيض نخواهد برد .

دلم خون گشت در درياى اميد *** بماندم زار و ناپرواى اميد
به وصل خود دمى بخشايشم ده *** ز دردم يك نفس آسايشم ده
تو اميد منى در گاه و بيگاه *** كنون از كرده ها استغفرالله
تو اميد منى اندر قيامت *** ندارم گرچه جز درد و ندامت
تو اميد منى اندر صراطم *** به فضل خويشتن بخشى نجاتم
تو اميد منى در پاى ميزان *** به لطف خويش بخشى جرم و عصيان
چنان در دست نفسم بازمانده *** چو گنجشكى به دست باز مانده
مرا اين نفس سركش خوار كردست *** شب و روزم به غم افكار كردست
مرا زين سگ امانى ده در اين راه *** ز ديد خويشتن گردانش آگاه
غم عشق تو خوردم هم تو دانى *** شب و روز اندرين دردم تو دانى
ز درد عشق تو زار و زبونم *** بمانده اندرين غرقاب خونم
دوائى چاره كن زين درد ما را *** ز لطف خود مگردان فرد ما را
در آن دم كين دمم از جان برآيد *** مرا آن لحظه ديدار تو بايد
مرا ديدار خود آن لحظه بنماى *** گره از كار من يكباره بگشاى
توئى بس زين جهان و آن جهانم *** توئى مقصود كلّى زين و آنم
امام صادق (عليه السلام) آنگاه به مسئله ى حسن ظن به حضرت حق اشاره مى كنند و مى فرمايند :

خداوند متعال به حضرت داود وحى كرد : بندگان مرا از نعمت هاى ظاهرى و باطنى من كه شامل حال آنهاست خبر ده ، زيرا آنان در طول زندگى خودشان غير از احسان و خوبى از من نديده اند ، تا براى آينده و جهان ديگر نيز چيزى را غير از احسان و خوبى از جانب من منتظر نباشند .

حسن ظن داشتن به پروردگار متعال مقتضى آن است كه انسان در مقابل احسان و نعمت هاى او بيشتر سپاسگزارى و عبادت كند ، و مقتضاى فريب خوردن از نفس و مغرور شدن به خود آن است كه انسان از خداى خود غفلت كرده و از عصيان و خلاف خوددارى نكند و در عين آلودگى توقع مغفرت و آمرزش داشته باشد ، كه اين معنى از مفهوم حسن ظنّ داشتن بيرون است ، همه بايد بدانند كه حسن ظن پس از ايمان و عمل صالح صحيح است چنانكه آيات كتاب خدا بر آن دلالت دارد .

حسن ظن از كسى حقيقت و واقعيّت دارد ، و از انسانى درست و صحيح است كه خود را در برابر انتظار و توقعى كه نسبت به احسان و نعمت و رحمت حق دارد وادار به طاعت و سپاسگزارى و انجام وظائف نمايد و در عين اينكه پس از ايمان و عملش حسن ظن دارد ، پيوسته از عذاب و قهر الهى و از عصيان و خلاف ترسناك باشد .

رسول خدا از حضرت حق نقل مى كند :

من همراه حسن ظنّ بنده ام هستم و برابر گمان نيكوى او با او معامله مى كنم و هرگاه كسى به مقتضاى حسن ظن خود عمل نكرده و از وفا كردن به لوازم گمان خود كوتاهى كند ، هرآينه به ضرر خود قدم برداشته و برخلاف دعوا و اظهار خود سلوك كرده و حجّت و دليل بر عليه او اقامه شده و از جمله كسانى خواهد بود كه فريب خورده و پيروى هوا و غفلت و هوس خويش نموده است