گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
باب هشتاد و ششم در تفويض است


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْمُفَوِّضُ اَمْرَهُ اِلَى اللهِ فى راحَةِ الاَْبَدِ وَالْعَيْشِ الْدائِمِ الرَّغَدِ ، وَالْمُفَوِّضُ حَقّاً هُوَ الْعالى عَنْ كُلِّ هِمَّةِ دونَ اللهِ تَعالى كَما قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :

رَضيتُ بِما قَسَّمَ اللهُ لى *** وَفَوَّضْتُ اَمْرى اِلى خالِقى

كَما اَحْسَنَ اللهُ فيما مَضى *** كَذلِكَ يُحْسِنُ فيما بَقى

قالَ اللهُ تَعالى فِى الْمُؤمِنِ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ :

( وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللهَ إِنَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ * فَوَقَاهُ اللهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ )(50) .

وَالتَّفْويضُ خَمْسَةُ اَحْرُف لِكُلِّ حَرْف مِنْها حُكْمٌ فَمَنْ اَتى بِاَحْكامِهِ فَقَدْ اَتى بِهِ .

اَلتّاءُ مِنْ تَرْكِ التَّدْبيرِ فِى الدُّنْيا ، وَالْفاءُ مِنْ فَناءِ كُلِّ هِمَّة غَيْرَ اللهِ تَعالى ، وَالْواءُ مَنْ وَفاءِ الْعَهْدِ وَتَصْديقِ الْوَعْدِ ، وَالْياءُ مِنَ الْيَأْسِ مِنْ نَفْسِكَ وَالْيَقينِ بِرَبّكَ ، وَالضّادُ مِنْ الضَّميرِ الصّافى للهِِ وَالضَرورَةِ اِلَيْهِ .

وَالْمُفَوِضُ لايُصْبِحُ اِلاّ سالِماً مِنْ جَميعِ الاْفاتِ وَلا يُمْسى اِلاّ مِعافىً بِدينِهِ .

مسئله ى با عظمت تفويض
برنامه ى واگذارى تمام امور به حضرت دوست از مهمترين مسائل و از بهترين حالات است .

تفويض به معناى واگذارى تمام شئون حيات به نقشه هاى حق و برنامه هاى انبياء و اولياء الهى است ، اين بهترين معناى تفويض است ، چنانچه از روايت حضرت صادق (عليه السلام) استفاده مى شود .

كسى كه امور خود را به حضرت حق واگذار مى كند ، در راحت هميشگى و معيشت وسيع دائمى است .

آرى وقتى كسى تمام نقشه هاى الهى را كه منعكس در قرآن و گفتار انبياء و ائمه است با جان و دل پذيرفت و تسلم حقايق الهيه شد و بر اساس آن نقشه ها و واقعيّات به زندگى ادامه داد از هر جهت راضى و راحت و زندگيش بى دغدغه و بى دردسر خواهد بود .

آنكس كه به تدبير خود و تدبير غير حق زندگى كند ، بدون شك در بن بست و رنج و ناراحتى قرار خواهد گرفت ، و جز ضايع كردن عمر و دچار شدن به رذائل اخلاقى و شقاوت و نكبت محصولى نصيب او نخواهد شد .

تفويض كننده ى واقعى كسى است كه قصد و همّت او از همه ى مطالب و مقاصدى كه غير حق است بالاتر باشد ، و در راه خدا و براى حضرت او از تمام امور و موضوعات كه به تدبير نفسانى خود و غير است صرفنظر كند .

امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

راضى شدم به آنچه خداوند براى من مقرر فرموده ، و امور خود را به حضرت او واگذاشتم .

خدائى كه در گذشته به من احسان كرد ، همچنان در آينده به من احسان خواهد فرمود .

دل چو بستم به خدا حسبى الله و كفى *** نروم سوى سوا حسبى الله و كفى
تن من خاك رهش دل من جلوه گهش *** سر و جانم به فدا حسبى الله و كفى
او چو دردى دهدم يا كه داغى نهدم *** نبرم نام دوا حسبى الله و كفى
همه نورست و ضياء همه رويست و صفا *** همه مهرست و وفا حسبى الله و كفى
او كند مهر و وفا من كنم جور و جفا *** من مرض اوست شفا حسبى الله و كفى
گر بخواند بدوم ور براند نروم *** چون توان رفت كجا حسبى الله و كفى
فيض از اين گونه بگوى در غم دوست بموى *** ورد جان ساز دلا حسبى الله و كفى
در معناى ديگر ، تفويض واگذار كردن امور خود است به پروردگار . و منظور از امور آن موضوعاتى است كه خارج از اختيار انسان بوده و براى او پيشآمد مى كند ، خواه حوادث آسمانى باشد خواه زمينى

حقيقت تفويض آنگاه صورت مى گيرد كه انسان با چشم دل خداى جهان را عالم و محيط و قادر و مهربان ببيند ، يعنى معرفت توحيدى مشاهده ى براى او حاصل شود نه از راه تصور علمى و برهان معمولى .

چون سالك راه توحيد به اين مقام نائل شد ، قهراً در مقابل شهود عظمت و جلال و جمال حق تعالى از خواسته هاى خود خالى شده و چنان خود را ضعيف و فقير و محتاج و عاجز و محدود و بى اختيار مى بيند ، كه جريان امور خود را از هر جهت چه دنيوى و چه اخروى به خداوند عزيز واگذار مى كند ، و كمال مرتبه ى تفويض آنست كه انسان چنان غرق وحدت و فناى عظمت و محو نور حقيقت گردد ، كه از خود بى خبر و غافل شود و به جز او چيزى مشاهده نكند و هرچه دارد در راه جلوه جمال و جلال از دست بدهد و چيزى براى خود نخواهد(51) .

دارم سرم به تن كه گر افتد به پاى يار *** غلطد چو گو به خاك ورود از قفاى يار
راه نگاه تنگ بود در طريق عشق *** از بس فتاده كشته تيغ و جفاى يار
گر سنگ غم به شيشه ى جانم دهد شكست *** من راضيم هر آينه باشد رضاى يار
چشم چگونه خون نفشاند كه ديده است *** خالى به روى مردمك خويش جاى يار
گر بر فلك به ديده ى تحقيق بنگرى *** بينى سرى بود كه پُرست از هواى يار
دانى كجاست سجده گه ماه و آفتاب *** آنجا بود كه ديده شود نقش پاى يار
در حيرتم چه نقش زد آن خضر خط به كار *** تا راه يافت بر لب آب بقاى يار
آتش اگر ز شعله هجران نسوختم *** سوزم ز رشك آنكه كند جان فداى يار
داستان مؤمن آل فرعون و برنامه ى تفويض امورش به حق
مؤمن آل فرعون مردى بود از فرعونيان كه به نوشته ى كتب مذهبى پسر عمو ، يا پسر خاله ى فرعون بود و تعبير به آل فرعون را در قرآن نيز شاهد بر اين معنا گرفته اند(52) .

او در بحرانى ترين لحظات به موسى بن عمران پيامبر بر حق خدا ايمان آورد و براى حفظ و حراست جان موسى و پيشرفت فرهنگ حضرت حق در عين بودن مشكلات فراوان پيشگام و پيشقدم بود .

او مدتى در سنگر الهى تقيه و پنهان كارى مذهبى دست به عالى ترين برنامه ها جهت پيشرفت برنامه هاى الهى موسى در ميان فرعونيان و دربار طاغوت زمان زد ولى در آخرين مرحله بنا به فرموده ى قرآن مجيد پرده ها را كنار زد و آنچه گفتنى بود بطور صريح گفت و دشمنان هم درباره ى او تصميمات خطرناكى گرفتند .

آن قوم لجوج و مغرور و خودخواه در برابر سخنان اين مرد شجاع و با ايمان سكوت نكردند و متقابلاً در جهت شرك و دعوت او به بت پرستى سخن گفتند .

او با تمام وجود فرياد زد : اى قوم چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد ، من سعادت شما را مى طلبم و شما بدبختى مرا ، من شما را به هدايت مى خوانم و شما مرا به بيراهه .

شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و شريك هائى كه به آن علم ندارم براى حضرت حق قرار دهم ، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم .

مؤمن آل فرعون در يك مقايسه روشن به آنها يادآورى كرد كه دعوت شما دعوت به سوى شرك است ، چيزى كه حدّاقل دليلى بر آن وجود ندارد ، و راهى است تاريك و خطرناك ، اما من شما را به راهى روشن ، راه خداوند عزيز و توانا ، راه خداوند غفار و بخشنده دعوت مى كنم .

بت هائى كه مرا به آن دعوت مى كنيد صاحب هيچ دعوتى در دنيا و آخرت نيستند ، اين موجودات بى حسّ و شعور هرگز مبدأ حركتى نبوده اند و نخواهند بود ، نه سخنى مى گويند ، نه رسولانى دارند و نه دادگاه و محكمه اى ، خلاصه نه گرهى از كار كسى مى گشايند نه مى توانند گرهى در كار كسى بزنند .

بهمين دليل بايد بدانيد ، تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست ، اوست كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده و اوست كه آنها را در برابر اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد . و نيز بايد بدانيد كه اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند .

به اين ترتيب مؤمن آل فرعون سرانجام ايمان خود را آشكار ساخت و خط توحيدى خويش را از خط شرك آلود آن قوم جدا كرد ، دست رد به سينه ى نامحرمان زد و يك تنه با منطق گويايش در برابر تمام كفر ايستاد .

در آخرين سخنش با تهديدى پرمعنى گفت : به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد ، و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامنتان را در اين جهان و آن جهان مى گيرد به صدق گفتار من پى مى بريد .

اما افسوس كه آن زمان دير است ، اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجودندارد ، و اگر در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود .

آنگاه افزود : من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه ى يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست .

( وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللهَ إِنَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ )(53) .

بهمين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم و نه كثرت و قدرت شما و تنهائى من مرا به وحشت مى افكند ، چرا كه سر تا پا خود را به كسى سپرده ام كه قدرتش بى انتهاست و از حال بندگانش بخوبى آگاه است .

اين تعبير ضمناً دعاى مؤدبانه اى بود از اين مرد با ايمان كه در چنگال قومى زورمند و بى رحم گرفتار بود ، تقاضائى بود از پيشگاه پروردگار كه در اين شرائط او را در كنف حمايت خويش قرار دهد .

يار گرفت از كرم دست من خسته را *** باز رهاند از فراق اين دل بشكسته را
با همه نازو عتاب باز به او خوش دلم *** چون شنود گاه گاه ناله ى آهسته را
آن كه به يك تير ناز كرد مرا صيد عشق *** باز تواند رهاند طاير پربسته را
كس نتواند علاج غير تو اى خوش طبيب *** گرچه مسيحا بود درد من خسته را
يار كند چشم ناز سوى الهى فراز *** يا بگشايد ز لطف درب قفس بسته را
خداوند مهربان هم اين بنده ى مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت و چنانچه در قرآن مجيد مى خوانيم خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها حفظ فرمود .

( فَوَقَاهُ اللهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ )(54) .

تعبير به سَيّئاتِ ما مَكَروا نشان مى دهد كه اجمالاً توطئه هاى مختلف بر ضد او چيدند اما اين توطئه ها چه بود ؟ قرآن سربسته بيان كرده است ، طبعاً انواع مجازاتها و شكنجه ها و سرانجام قتل و اعدام بوده است ، اما لطف الهى همه ى آنها را خنثى كرد .

در « مجمع البيان » آمده كه او با استفاده از يك فرصت مناسب خود را به حضرت موسى رسانيد و همراه بنى اسرائيل از دريا عبور كرد ، و نيز گفته اند : وقتى تصميم بر قتل او گرفتند به كوهى متوارى شد و از نظرها پنهان گشت(55) .

معناى عرفانى تفويض
تفويض امر ، واگذارى تمام برنامه هاى اختيارى و غير اختيارى به خداوند متعال است ، به وجهى كه از واگذار كننده سلب اختيار و نظر شود .

فرق توكّل با تفويض اين است كه توكّل بعد از وقوع سبب و تفويض در قبل و در بعد از سبب است ، به اين معنى كه علت و سببى پيش مى آيد متوكّل به خدا توكّل مى كند ، تفويض واگذارى امور است به حق متعال بدون وجود علّت و سبب .

تفويض عين تسليم و توكّل شعبه اى از تسليم است ، متوكّل در مقام توكّل نمى تواند از خود سلب اختيار كند ، ولى مفوّض در تفويض از خود سلب اختيار مى نمايد .

مفوّض مى گويد :

در دايره ى قسمت ما نقطه ى پرگاريم *** لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمائى
تفويض از توكّل از لحاظ معنى وسيع تر و از لحاظ اشاره لطيف تر و بر سه درجه است .

درجه ى اوّل تفويض آن است كه سالك بر نيّت و قصد خود تكيه ، از مكر حق ايمن و از يارى او مأيوس نباشد ، بداند اگر حق متعال بدو قدرت ندهد بر هيچ عملى قادر نيست .

درجه ى دوّم تفويض با مشاهده ى اضطرار است ، سالك مضطراً مى بيند كه عمل او نجات دهنده ى او و گناه او هلاك كننده ى او نيست ، هيچ عمل منجى و هيچ گناهى مهلك نيست و سبب موجب اشتغال كسى نمى گردد ، مسبّب است كه امور به يد قدرت لايزالى اوست .

چيزى كه مضطراً سالك را در اين مقام به تفويض مى كشاند اين است كه سالك مى بيند عمل او فى نفسه موجب نجات او نبوده و گناه او بخصوصه سبب هلاك او نمى گردد ، اگر به عنايت به او نظر شود عمل ناقابل او قابل تلقّى شده او را به فلاح و رستگارى مى رساند ، اگر به سبب خلاف و نافرمانى مورد مؤاخذه واقع شود مطرود حق تعالى خواهد بود ، چه كسى نيست كه بتواند حق نعمت و بندگى حق را بجاى آرد ، پس ردّ و قبول حق نه به سبب اعمال و افعال است بلكه با نظر لطف و قهر اوست .

چون حسن عاقبت نه به رندى و شاهدى است *** آن به كه كار خود به عنايت رها كند
درجه ى سوّم تفويض با مشاهده ى انفراد حق متعال است در حكم ، سالك مى بيند هر حركت و سكونى و هر قبض و بسطى تحت حكم و امر حق تعالى است و درمى يابد كه انصراف از جمع به تفرقه يا از تفرقه به جمع به اراده ى ذات كبريائى الهى است .

اين درجه ى از تفويض حدّ اعلاى تفويض است ، سالك وقتى به شهود درمى يابد كه بود و نبود در تحت امر « كُنْ فَيَكون » است و جز ذات اقدس الهى در اراده ى عالم حاكم و مؤثّرى نيست و موجودات محكوم به حكم و مأمور به امر او هستند ، اراده از او سلب و تفويض خود به خود صورت مى گيرد ، اين تفويض اضطرارى و قهرى است(56) .

خسروا گوى فلك در خم چوگان تو باد *** ساحت كون و مكان عرصه ى ميدان تو باد *** همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت خلق تو كه پيوسته نگهبان تو باد *** اى كه انشاى عطارد صفت شوكت تست
عقل كل چاكر طغراكش ديوان تو باد *** طير جلوه طوبى قد چون سرو تو باد
غيرت خلد برين ساحت بستان تو باد *** حافظ خسته به اخلاص ثناخوان تو شد
لطف عام تو شفابخش ثناخوان تو باد *** امام صادق (عليه السلام) در دنباله ى روايت مى فرمايد :
تفويض مركب از پنج حرف است ، و از براى هر حرفى دلالتى و حكمى است ، و هرگاه انسانى به مقتضاى دلالت اين حروف عمل كند هرآينه حقيقت تفويض را بجا آورده است .

تاء ـ دلالت دارد به ترك تدبيرات براى پيش آمدهاى دنيوى و واگذاردن آنها به مقدّرات حضرت دوست .

فاء ـ اشاره است به فانى شدن هرگونه قصد در امورى كه وجه ى الهى ندارد .

واو ـ دلالت دارد به وفاكردن و اجراى وعد و پيمان بين عبد و حق .

ياء ـ دلالت دارد بر يأس از آنچه در تحت قدرت خود يا زيردست ديگران است و يقين و اطمينان به پروردگار عالم .

ضاد ـ دلالت مى كند بر ضمير صاف و پاك و ضرورت و احتياج و توجه كامل به سوى حق .

و كسى كه امور خود را به خداوند تفويض كرد ، پيوسته صبح مى كند در حالتى كه از هرگونه آفات و ابتلائات محفوظ است و شام مى كند با عافيت و سلامتى در تمام جهات دينى و روحى .

مشغله ى عشق چيست خانه برانداختن *** فتنه برانگيختن بر سر دل تاختن
حاصل عشّاق ازو بى سروسامان شدن *** سوختن از تاب درد با غم دل ساختن
شعله زند گر چنين آتش عشق از درون *** نيست مرا شمع وار چاره ز بگداختن
با چو تو نقش آورى هر كه زند نرد عشق *** چاره ندارد نگر هستى خود باختن
از همه كار جهان ما به تو پرداختيم *** عمر تلف كردنست جز به تو پرداختن
جز به توام با كسى نيست تعلّق كه هست *** شرط شناسائيت غير تو نشناختن
ناظر روى تو را شرط بود از نخست *** پيش نظر هرچه هست از نظر انداختن
دل كه ببردى سزد گر بنوازى كه هست *** قاعده ى دلبرى بردون و بنواختن
هركه چو عبرت نهاد بر خط حكم تو سر *** نيست روا بر سرش تيغ جفا آختن
باب هشتاد و هفتم در يقين است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْيَقينُ يوصِلُ الْعَبْدَ اِلى كُلِّ حال سَنىٍّ وَمَقام عَجيب اَخْبَرَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْيَقينِ حينَ ذُكِرَ عِنْدَهُ اَنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ (عليه السلام) كانَ يَمْشى عَلَى الْماءِ فَقالَ : لَوِازْدادَ يَقينُهُ لَمَشى فِى الْهَواءِ . فَدَلَّ بِهذا اَنَّ رُتَبَ الاَْنْبياءِ (عليهم السلام) مَعَ جَلالَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اللهِ كانَتْ تَتَفاضَلُ عَلى حَقيقَةِ الْيَقينِ لا غَيْرُ وَلا نِهايَةَ لِزيادَةِ الْيَقينِ عَلَى الاَْبَدِ .

وَالْمُؤْمِنونَ اَيْضاً مُتَفاوِتونَ فى قُوَّةِ الْيَقينِ وَضَعْفِهِ فَمَنْ قَوِىَ مِنْهُمْ يَقينُهُ فَعَلامَتُهُ التَّبَرّى مِنَ الْحَوْلِ وَالْقُوَّةِ اِلاّ بِاللهِ وَالاِْسْتِقامَةُ عَلى اَمْرِ اللهِ وَعِبادَتِهِ ظاهِراً وَباطِناً قَدِاسْتَوَتْ عِنْدَهُ حالَتَا الوُجودِ وَالْعَدَمِ وَالزّيادَةِ وَالنُّقْصانِ وَالْمَدْحِ وَالذَّمِّ وَالْعِزِّ وَالذُّلِّ لاَِنَّهُ يَرى كُلَّها مِنْ عَيْن واحِدَة .

وَمِنْ ضَعُفَ يَقينُهُ تَعَلَّقَ بِالاَْسْبابِ وَرَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذلِكَ وَاتَّبَعَ الْعاداتِ وَاَقاويلَ النّاسِ بِغَيْرِ حَقيقَة وَالسَّعْىَ فى اُمورِ الدُّنْيا وَجَمْعِها وَاِمْساكِها ، يُقِرُّ بِاللِّسانِ اَنَّهُ لا مانِعَ وَلا مُعْطِىَ اِلاَّ اللهُ تَعالى وَاَنَّ الْعَبْدَ لا يُصيبُ اِلاّ ما رُزِقَ وَقُسِمَ لَهُ وَالْجَهْدُ لا يِزيدُ فِى الرِّزْقِ وَيُنْكِرُ ذلِكَ بِفِعْلِهِ وَقَلْبِهِ .

قالَ اللهُ تَعالى :

( يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ )(57) .

وَاِنَّما عَطَفَ اللهُ تَعالى لِعِبادِهِ حَيْثُ اَذِنَ لَهُمْ فِى الْكَسْبِ وَالْحَرَكاتِ فى بابِ الْعَيْشِ مالَمْ يَتَعَدَّوْا حُدودَهُ وَلا يَتْرُكوا فَرائِضَهُ وَسُنَنَ نَبيِّهِ (صلى الله عليه وآله) فى جَميعِ حَرَكاتِهِمْ وَلا يَعْدِلوا عَنْ مَحَجَّةِ التَّوَكُّلِ وَلا يَقِفوا فى مَيْدانِ الْحِرْصِ ، وَاَمّا اِذا نَسوا ذلِكَ وَارْتَبَطوا بِخِلافِ ما حَدَّلَهُم كانوا مِنَ الْهالِكينَ الَّذينَ لَيْسَ مَعَهُمْ مِنَ الْحاصِلِ اِلاّ الدَّعاوِى الْكاذِبَةُ . وَكُلُّ مُكْتَسِبِ لايَكونُ مُتَوَكِّلاً فَلا يَسْتَجْلِبُ مِنْ كَسْبِهِ اِلى نَفْسِهِ اَلاّ حَراماً وَشُبْهَةً ، وَعَلامَتُهُ اَنْ يُؤْثَرَ ما يَحْصُلُ مِنْ كَسْبِهِ وَيَجوعَ وَيُنْفِقَ فى سَبيلِ الدّينِ وَلا يُمْسِك .

وَالْمَأْذونُ فِى الْكَسْبِ مَنْ كانِ بِنَفْسِهِ مُتَكَسِّباً وَبِقَلْبِهِ مُتَوَكِّلاً وَاِنْ كَثُرَ الْمالُ عِنْدَهُ قامَ فيهِ كَالاَْمينِ عالِماً بِاَنَّ كَوْنَ ذلِكَ عِنْدَهُ وَفَوْتَهُ سَواءُ اِنْ اَمْسَكَ اَمْسَكَ للهِِ وَاِنْ اَنْفَقَ اَنْفَقَ فيما اَمَرَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَيَكونُ مَنْعُهُ وَاِعْطاؤُهُ فِى اللهِ .

مسئله ى يقين
در جلد اوّل « مصباح الشريعه » از صفحه ى سيصد و بيست و هشت به بعد تا آنجا كه لازم بود درباره ى يقين از ديدگاه قرآن و روايات ، و مسائل عرفانى مطالبى نگاشته شد ، در اين فصل نيازى به توضيح بيشتر ديده نمى شود ، تنها به ترجمه ى روايت اكتفا مى گردد ، و از حضرت دوست متواضعانه درخواست مى شود كه دلهاى همه ى ما را به نور يقين روشن كند كه يقين به جناب او مورث بندگى خالص و ترك محرّمات ، و يقين به رزّاقيّت حضرتش سبب ترك حرص و طمع و دست برداشتن از مال حرام و حذر از عذاب آخرت ، و يقين به نبوت و امامت علّت همرنگ شدن با اخلاق انبياء و ائمه ، و يقين به مرگ مورث زهد و ورع و پارسائى و پاكدامنى و راحتى و امنيّت است ، و راه تحصيل اين همه يقين انس با قرآن و معارف اهل بيت و مطالعه ى در اوضاع و احوال جهان و جهانيان است ، كه دارنده ى يقين محبوب حقيقى را بر ما سوا ترجيح داده و در زندگيش جز وقار و متانت و صلاح و سداد ، و پاكى و طهارت و عشق به جمال و كمال چيزى ديده نمى شود .

يار اگر جلوه كند جان جهان اينهمه نيست *** پيش آن جان جهان دادن جان اينهمه نيست
وصل اگر دست دهد محنت هجران سهل است *** چون بهارست ز پى رنج خزان اينهمه نيست
هيچ پى از لب او بر دهنش نتوان برد *** با وجودى كه ز لب تا به دهان اينهمه نيست
در بر عرصه بى پا و سر عالم عشق *** وسعت دائره كون و مكان اينهمه نيست
طاعت دوست به اميد جِنان نتوان كرد *** زان كه باحسن عمل باغ جنان اينهمه نيست
مى برى چند پى مال و منال اينهمه رنج *** مدّت عمر كه در ملك جهان اينهمه نيست
از بد و نيك جهان غم مخور و شاد مباش *** زانكه مقدار جهان گذران اينهمه نيست
خاطر آزرده چه دارى ز غم سود و زيان *** غم مخور شاد بزى سود و زيان اينهمه نيست
گر به بالين من آئى به عبادت وقت است *** كه دگر وقت نماندست و زمان اينهمه نيست
عبرت آن سروِ روان گر قدمى رنجه كند *** ريختن در قدمش نقد روان اينهمه نيست
صفت يقين بهر حال آدمى را به مرتبه اى بلند و بالا و مقامى شگفت آور مى رساند ، رسول خدا وقتى از حالات عيسى 7 و مسئله ى از روى آب رفتن وى گفتگو كرد فرمود : هرگاه يقين او از اين مرتبه نيز بالاتر مى رفت روى هوا حركت مى كرد ! !

از اين سخن معلوم مى شود كه مراتب و مقامات انبياء با جلالت و بزرگوارى هريك از آنان تنها به صفت يقين بر همديگر برترى پيدا مى كرد .

بايد توجه داشت كه مراتب يقين و درجات آن بى شمار است . و افراد مؤمن و اولياء حق از جهت دارابودن اين مرتبه متفاوت مى شوند . كسى كه در حدّ اعلاى يقين است و اين صفت در قلبش فوق العاده تر است اثر و علامتش اين است كه حول و قوتى در برابر اراده و عظمت حضرت حق براى خود قائل نيست و در وظائف بندگى و انجام اوامر الهى پيوسته كوشا و مستقيم باشد ، و ظاهراً و باطناً عبادت حق بجا آورد و بود و نبود و زيادى و كمى و مدح و ذم و عزت و ذلّت در نظرش يكسان است ، زيرا اين همه حالات مختلف از يك سرچشمه سرازير و در جريان است .

كسى كه يقين او ضعيف و سست باشد ، پيوسته در تمام امور متوجه وسائل و اسباب شده و بدون توجه به مسببيّت مطلق حق به آن اسباب و وسائل توسّل و تمسّك پيدا مى كند ، و اين معنى را پيش خود جائز دانسته و صحيح تصور مى نمايد و خلاف اخلاص و توحيد به حساب نمى آورد و در تمام امور زندگى بدون دقّت و تكيه بر حق از رسوم و عادات مردم هر چند غلط باشد پيروى كرده و گفتار و اقوال ديگران را معتبر مى شمارد .

در امور مربوط به زندگى مادّى در حدّ خودكشى سعى نموده ، و در جمع دنيا و نگهدارى و امساك آن سخت اهتمام مىورزد .

او اظهار مى دارد كه مانع و معطّى و دهنده و گيرنده اى جز حق نيست و به هيچ كس نمى رسد مگر آنچه مقرر شده و سعى و كوشش اثرى در تغيير مقدّرات و در زيادى قسمت ندارد ، اما باطن و قلبش مخالف اين گفته هاست . چنانچه در قرآن مى فرمايد : با زبان اظهار مى كنند آنچه در قلوبشان نيست و خدا بآنچه پنهان مى دارند آگاه است .

حضرت حق از باب مهر و محبّت به بندگان خود اذن داده براى زندگى مادّى به كسب و كار اشتغال ورزند ، البته به شرط اينكه از حدود الهى تجاوز نكرده و در تمام حركات و اعمال و مجارى كسب و كار رضاى او را منظور كنند و به حضرت وى اعتماد نمايند و از آلوده شدن به حرص و طمع بپرهيزند .

چون اين حقايق را فراموش كنند يعنى در اتصال به دنيا از حدود حق فراروند و از توكّل بگريزند و به حرص و طمع دچار گردند از طايفه ى هالكين شوند و از زمره ى كسانى بحساب آيند كه جز ادعاى دروغ مايه اى ندارند .

آنان كه در رشته ى كسب و كار بدون توكّلند ، و مطيع دستورات دوست نيستند جز مال حرام و اندوخته شبهه ناك براى آنان نماند ، علامت متوكّل اين است كه در بذل مال امساك نداشته ، بلكه ديگران را بر خود مقدّم كرده و از ايثار و انفاق خدشه اى در قلبش نيايد .

متّكى به حضرت حق بدنش در كسب و كار و قلبش در خضوع و خشوع نسبت به جناب اوست ، چون تحصيل ثروت كرد خود را امين حق بيند و بر اين اساس طبق رضاى صاحب مال در مال تصرّف كند و باقى بودن و فانى شدن مال در نظرش يكسان گردد ، در چنين حال بذل و انفاق و امساك و منعش براى خداست و هرگونه تصرّفش در ثروت و مال بر طبق برنامه هاى يار است .

زنده آن باشد كه از خود رسته شد *** در وجود زنده اى پيوسته شد
چيست پيوستن به او دل باختن *** خويش را در پاى او انداختن
دست از تدبير خود برداشتن *** اختيار خود به او بگذاشتن
گر همى خواهى حيات خوش گوار *** اختيار خود برو با او گذار
باب هشتاد و هشتم در خوف و رجاء است
قالَ الصادِقُ (عليه السلام) : اَلْخَوْفُ رَقيبُ الْقَلْبِ وَالرَّجاءُ شَفيعُ النَّفْسِ ، وَمَنْ كانَ بِاللهِ عارِفاً كانَ مِنَ اللهِ خائِفاً ، وَهُما جِناحِا الاْيمانِ ، يَطيرُ بِهِمَا الْعَبْدُ الْمُحَقِقُ اِلى رِضْوانِ اللهِ تَعالى ، وَعَينا عَقْلِهِ يُبْصِرُ بِهِما اِلى وَعْدِ اللهِ تَعالى وَوَعيدِهِ وَالْخَوْفُ طالِعُ عَدْلِ اللهِ بِاتِّقاءِ وَعيدِهِ ، وَالرَّجاءُ داعى فَضْلِ اللهِ وَهُوَ يُحْيِى الْقَلْبَ وَالْخَوْفُ يُميتُ النَّفْسَ .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَلْمُؤْمِنُ بَيْنَ خَوْفَيْنِ ، خَوْفُ ما مَضى وَخَوْفِ مابَقىَ . وَبِمَوْتِ النَّفْسِ تَكونُ حَياةُ الْقَلْبِ وَبِحياةِ الْقَلْبِ الْبُلوغُ اِلى الاِْسْتِقامَةِ . وَمَنْ عَبَدَ اللهَ عَلى ميزانِ الْخَوفِ وَالرَّجاءِ لايَضِلُّ وَيَصِلُ اِلى مَأْمولِهِ .

وَكَيْفَ لا يَخافُ الْعَبْدُ وَهُوَ غَيْرُ عالِم بِما يُخْتَمُ صَحيفَتُهُ وَلا لَهُ عَمَلٌ يَتَوَصَّلُ بِهِ اِسْتِحْقاقاً وَلا قُدْرَةَ لَهُ عَلى شَىْء وَلا مَفَرَّ ، وَكَيْفَ لا يَرْجو وَهُوَ يَعْرِفُ نَفْسَهُ بِالْعَجْزِ وَهُوَ غَريقٌ فى بَحْرِ آلاءِ اللهِ وَنَعْمائِهِ مِنْ حَيْثُ لا تُحْصى وَلا تُعَدُّ .

فَالْمُحِبُّ يَعْبُدُ رَبَّهُ عَلَى الرَّجاءِ بِمُشاهَدَةِ اَحْوالِهِ بِعَيْنِ سَهَر ، وَالزّاهِدُ يَعْبُدُ عَلَى الْخَوْفِ . قالَ اُوَيْسٌ لِهَرِمِ بْنِ حَيّانَ : قَدْ عَمِلَ النّاسُ عَلَى الرَّجاءِ ، تَعالَ نَعْمَلْ عَلَى الْخَوْفِ .

وَالْخَوْفُ خَوْفانِ ثابِتٌ وَمُعارِضٌ . فَالثّابِتُ مِنَ الْخَوْفِ يورِثُ الرَّجاءَ وَالْمُعارِضُ مِنْهُ يورِثُ خَوْفاً ثابِتاً .

وَالرَّجاءُ رَجاءانِ عاكِفٌ وَباد . فَالْعاكِفُ مِنْهُ يُقَوّى نِسْبَةَ الْمَحَبَّةِ ، وَالْبادى مِنْهُ يُصَحِّحُ اَصْلَ الْعَجْزِ وَالتَّقْصيرِ وَالْحَياءِ .

خوف و رجاء
مسئله ى خوف و رجاء كه به فرموده ى امام صادق (عليه السلام) براى هر انسان عابدى به منزله ى دو بال پرواز است در جلد اوّل شرح « مصباح الشريعه » از صفحه ى 162 تا 246 همراه با تمام توابعش از طريق قرآن و روايات و دعاهاى مأثوره بطور مشروح مورد بحث قرار گرفت به نحوى كه در اين فصل هيچ نيازى به توضيح اين دو حقيقت نيست ، علاقمندان مى توانند در اين زمينه به جلد اوّل مراجعه كنند ، در اين جا فقط به ترجمه ى روايت اكتفا مى شود .

ترس از مقام حق و يا از عذاب قيامت كه معلول انواع گناهان است ديده بان دل و محافظ وجود از افعال و اعمال رشت است ، و اميد و رجاء نسبت به رحمت دوست شفيع نفس در پيشگاه حضرت حق است ، كه هرچند آلودگى و گناهت زياد باشد در صورت توبه به عرصه آمرزش مى رسى ، كه چيزى با كرم و عنايت يار برابر نيست .

حاصل اينكه چنانچه حق به وفور عفو و رحمت و شمول لطف و مكرمت كه مشعر رجا و اميد است موصوف مى باشد ، همچنين بارگاه حريم او به جنود قهر و سطوت كه مورث خوف و بيم است محقوف است ، پس بايد در بندگان اميد و بيم يكسان بوده و هيچ يك بر ديگرى زيادت نكند ، چنانچه حضرت باقر (عليه السلام)فمود :

هيچ بنده ى مؤمنى نيست مگر آنكه در قلب او دو نور است : نور بيم و نور اميد كه اگر وزن شوند هيچ يك بر ديگرى زيادتى نكند .

هركس از معرفت بيشترى نسبت به حق برخوردار است خوفش بيشتر است ، خوف و رجا دو بال ايمانند كه مؤمن با اين دو بال بسوى رضوان مى پرد و اميد و خوف دو چشم عقلند ، كه با اين دو چشم وعده ى و وعيد حق يعنى بشارت به بهشت و انداز از جهنّم را تماشا مى كند . اميد هر عبدى را بجانب كرم مى خواند و باعث حيات قلب و نجات دل از افسردگى است ، و خوف باعث مرگ شهوات و هواهاى نفس .

رسول الهى (صلى الله عليه وآله) فرمود : مؤمن بين دو خوف است : خوف از گذشته به اينكه مبادا آنچه از عمر گذشت موافق رضاى دوست نگذشته باشد ، و خوف از آينده كه مبادا به هوا و هوس بگذرد و حاصل و ثمرى برابر با ميل يار به بار نياورد .

به موت نفس امّاره دل زنده مى شود و زندگى به سبب حيات دل بر استقامت در عمل و اخلاق قدرت مى گيرد .

هركس حضرت معبود را بر اساس خوف و رجاى مساوى عبادت كند هرگز گمراه نمى شود و به اميدى كه دارد به رحمت جناب يار مى رسد ، چرا كه اميد زياد به حالت خطرناك امن از عذاب و مكر مى رسد و خوف زياد به يأس از رحمت دوست مى كشد و اضافه هر يك بر ديگرى خطر عظيم است .

چرا براى عبد خوف نباشد ؟ در حالى كه عاقبت خود را خبر ندارد كه به سعادت ختم مى شود يا به شقاوت ، از طرف ديگر عمل و كوششى كه بتواند به آن تكيه كند و به استناد آن مستحق نتيجه مطلوب و ثواب جميل باشد ، نخواهد داشت ، زيرا اگر توفيق عملى بدست آيد ، با توجه و عنايت اوست و باز بايد متوجه باشد كه هرگز خود او با نيرو و قدرتش نمى توانست كار خوبى انجام داده و يا از عمل بدى پرهيز كند زيرا حول و قوه ى فقط و فقط از حضرت حق است و بس و عبد غرق در آلاء و نعماء اوست ، آلاء و نعمائى كه حد و حصر و عدد و شماره ندارد .

خوف و اميد هر كدام مسلك خاصّى هستند و هريك به كسى منسوب است ، اميد مسلك عاشق است و عاشق هميشه در اين احساس است كه معشوق چه وقت به آزار و عذاب عاشق راضى است ؟ !

و خوف مسلك زاهد است كه مولاى خود را به عنوان سلطان قهر اخذ كرده و از اين جهت در جميع حركات و سكنات از او خائف و هراسان است كه مبادا خلاف ميل دوست واقع شود .

اويس قرن كه از بزرگان قوم و از خواص حضرت مولا و از عارفان عاشق و بيداردلان واصل است به هَرِم بن حيّان گفت : مردمان كار بخود آسان كرده ، بندگى خدا را بر اساس اميد انجام مى دهند ، بيا تا من و تو بر مقتضاى خوف عمل كنيم كه به احتياط در دين نزديكتر است .

خوف دو خوف است :

1 ـ خوف ثابت .

2 ـ خوف معارض .

خوف ثابت كه مركوز طبع است و به مقتضاى آن اتيان اوامر و اجتناب از نواهى انجام مى گيرد ، و مسامحه كه از توابع رجاء است از او ناشى نمى شود و به سبب معارضه خوف با رجاء تزلزل و اضطراب بهم نمى رساند . و اينچنين خوف بدون شك عامل مغفرت است .

خوف معارض خوفى است كه هرچندگاه معارضه با اميد مى كند و به سبب معارضه در اساس خوف تزلزل بهم مى رساند ، امّا به ملاحظه ى مرجّحات خوف برگشت به خوف ثابت مى كند و مانند خوف ثابت سبب نجات مى گردد .

اميد هم دو اميد است :

اميد ثابت .

اميد مسافر .

اميد ثابت از براى صاحب اميد ملكه و فطرى است و صفتى است راسخ و اين اميد موجب قوّت عشق و محبّت نسبت به محبوب است .

اميد مسافر يا غير ثابت در مرحله ى حال است و به مرتبه ى رسوخ نرسيده و اين اميد مصحّح عجز و تقصير و حياست به اين معنى كه دارنده ى آن به عجز و تقصيرش راه برده و دانسته كه كفايت تمام مهمات فقط به دست حضرت اوست و جنابش وقتى در دنيا با بنده ى اميدوارش به نيكى معامله كند بطريق اولى معامله اش در آخرت با بنده اش بهتر و نيكوتر است .

اى دل ما به طرّه ى تو اسير *** پاى جانها نهاده در زنجير
نشود دل ز ياد رويت دور *** نشود جان ز مهر مويت سير
تا صف محشرت بديدن زود *** تا دم ديگرت نديدن دير
عارفان را ز تست ناله ى زار *** عاشقان را ز تست نغمه ى زير
اشك آن بى رخ تو همچو بَقَم *** روى اين از غم تو همچو زَرير
شكر گويان بى زبان و دهن *** پادشاهان بى كلاه و سرير
دُرد نوشان و ننگشان از صرف *** دلق پوشان و عارشان ز حرير
زاهدا علم و عشق و رندى را *** صد بيان عاجز است از تقرير
گر بخوانند خادمت رندان *** سجده ى شكر كن كه گشتى مير
همچو من خاكشان بكش در چشم *** تا ببينى عيان به عين بصير
كه در اين خانه نيست كس جز او *** هو هو لا اله الاّ هو
باب هشتاد و نهم در مسئله ى رضاست
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : صِفَةُ الرِّضا اَنْ يَرْضَى الْمَحْبوبَ وَالْمَكْروهَ .

وَالرِّضا شُعاعُ نورِ الْمَعْرِفَةِ ، وَالرّاضى فان عَنْ جْميعِ اخْتيارِهِ ، وَالرّاضى حَقيقَةً هُوَ الْمَرْضِىُّ عَنْهُ . وَالرِّضَا اسْمٌ يَجْتَمِعُ فيهِ مَعانِى الْعُبودِيَّةِ .

سَمِعْتُ اَبى مُحَمَّداً الْباقِرُ (عليه السلام) يَقولُ : تَعَلُّقُ الْقَلْبِ بِالْمَوْجودِ شِرْكٌ وَبِالْمَفْقودِ كُفْرٌ وَهُما خارَجانِ عَنْ سُنَّةِ الرِّضا . وَاَعْجَبُ مِمَّنْ يَدَّعِى الْعُبودِيَّةَ للهِِ كَيْفَ يُنازِعُهُ فى مَقْدوراتِهِ ؟ حاشا الرّاضينَ الْعارِفينَ . قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

صِفَةُ الرِّضا اَنْ يَرْضَى الْمَحْبوبَ وَالْمَكْروهَ .

مسئله ى بسيار مهم رضا و خوشنودى از حق
گرچه در ضمن مجلّدات گذشته ، به مناسبت هاى گوناگون به مسئله ى رضاى عبد از معبود و عاشق از معشوق اشاره شده ولى بخاطر اهميّت مسئله لازم است در اين فصل به توضيح بيشترى در اين زمينه اقدام شود .

بايد دانست كه رضاى از حضرت دوست فرع معرفت به وجود مقدّس او و شئون او و قضا و قدر او و مصلحت خواهيش نسبت به عبد است .

رضا اگر همراه با معرفت باشد رضاى اختيارى است و از ارزش و قيمت برخوردار و مورث اجر عظيم اخروى است ورنه چندان اجرى بر آن مترتّب نيست ، كسى كه از نور معرفت محروم است و در برخورد با پيش آمدها و حوادث مى گويد اگر راضى نباشم چه كنم ؟ و يا مى گويد چاره اى جز تسليم و رضا نيست ، اين تسليم و رضا كه از عرصه گاه شوق و عشق و محبّت و معرفت خارج است فاقد ارزش و اعتبار است و در حريم حرم حضرت يار قابل توجّه نيست .

عبد بايد به مقررات شرعيه الهيه و تكاليف اخلاقيه و عمليه كه از جانب حضرت حق به مصلحت دنيا و آخرت او تنظيم شده راضى باشد و با كمال شوق و ذوق به اداى آنها بپردازد .

عبد بايد به مقدرات حق در باب خلقت و آفرينشش و صورت و سيرتش در كمال رضايت باشد ، كه نفاش ازل نقاشى و صورتى بجا و عين حكمت و عدل و لطف و مرحمت است .

عبد بايد نسبت به اندازه روزى و رزقش كه از طريق كار معمول و كسب مشروع به دست مى آورد راضى و تسليم و قانع و شاكر باشد .

عبد بايد به داشتن زن و فرزند و پدر و مادر و خواهر و برادر كه حضرت دوست برايش مقرر فرموده راضى و خوشنود باشد و به كم ظرفيّتى يا پرظرفيّتى آنان بسازد و در جنب زندگى با آنان چه سخت چه راحت به كمال خود بيفزايد و با صبر و استقامت در كنار آنان خود را به خوشنودى حق برساند .

عبد بايد به صحّت و سلامت و به مرض و نقاهت و به فقر و ثروت ، و به مكروه و محنت و به راحت و امنيّت و به اندوه و شادى ، كه در صورت صحيح برخورد كردن با همه ى اينها به رشد و كمال مى رسد راضى و راحت باشد و خلاصه به آنچه در ظاهر و باطن از جانب دوست به او مى رسد ، چه داراى شيرينى ظاهر و يا تلخى ظاهر باشد راضى بوده و قلباً اعلام خوشنودى و تسليم كند .

عبد را با چون و چرا نسبت به دستگاه حق و اوضاع آفرينش و پيشامدها و حوادث و ابتلائات و راحتيها و سختى ها اصلاً كارى نيست ، او را حالتى است كه بر اثر آن حالت تمام هويّت و وجودش فرياد مى زند :

پسندم آنچه را جانان پسندند

الهى آن مرد پاكباز و آن طاير حريم راز مى گويد :

تا چند الهى از جهان نالى *** خوش باش كه ايزدست سلطانش
شايد كه به دور و كور و طور افتد *** گيتى است چه گوى و عشق چوگانش
گر زشت بود كنون جهان نقشش *** زيبا نگرى به چشم عرفانش
در ديده عاشق است گلزارى *** خارى كه برويد از بيابانش
ايزد همه را كتاب عشق آموخت *** در مكتب اين بزرگ كيهانش
بس نيست شگفت اگر به ياد آرد *** اين كودك خردسال نادانش
نوميد مشو كه بس گل اميد *** بشكفته ز خاطر پريشانش
بالله نتواند آن كه بندد كس *** آن در كه گشود لطف يزدانش
خلقى اگرش عدوست هست ايمن *** آنكس كه خدا بود نگهبانش
غواص اميد و غرق حيرت يافت *** آن گوهر نور پور عمرانش
هركس نخورد غم مسلمانان *** نشناخته عقل و دين مسلمانش
تو راه خدا و شرع و آئين پوى *** بگذار به خصم كفر و عصيانش
گر پاكدلى تو نيك فرجامى *** اين است قضا و حكم و ديوانش
ور اهل ريا و شرك و تزويرى *** دورى ز خدا و فضل و احسانش
ور عارف حق پرست و حق جوئى *** شايسته جنّتى و رضوانش
ور شوق بهشت روى او دارى *** بگذار بهشت و حور و غلمانش
باش اى دل خسته تا برون آيد *** زين چاه به مژده كنعانش
صبرى كه به شام تيره باز آيد *** خورشيد جهان فروز رخشانش
مشتاق جمال كعبه ننديشد *** از راه ننالد از مغيلانش
رضا از ديدگاه عرفان
لاهيجى كه در توضيح مسائل عرفانى قدرتى به سزا داشت در شرح اين بيت كه از عارف شبسترى نقل شده :

ارادت با رضاى حق شوم ضم *** رود چون موسى اندر باب اعظم
مى فرمايد : ارادت و خواست سالك ساير به جانب حق ، با رضاى حق منضم شود و اصلاً غير رضاى حق در هيچ امرى طلب ننمايد ، و ارادت خود از ميانه بردارد ، و در جميع اقوال و افعال نظرش بر رضاى الهى باشد نه به حظّ نفس خود ، و ارادت و رضاى او در ارادت و رضاى حق محو و متلاشى گشته ، خواست الهى شده باشد ، قوله تعالى :

( ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً )(1) .

اشارت با بشارتى است بر آنكه سير رجوعى مشروط به رضاست و به انتفاء شرط انتفاء مشروط لازم است . گوئيا اين معنا دارد كه راه به رجوع به جانب حق نيست مگر به رضا رود چون موسى اندر باب اعظم ، يعنى چون ارادت او با رضاى حق منضم شد ، همچو موسى پيغمبر در باب اعظم يعنى در مقام رضا بازگشت به جانب الهى نمايد .

مشايخ كبار فرموده اند :

اَلرِّضا بابُ اللهِ الاَْعْظَمُ وَجَنَّتُهُ الدُّنْيا .

و تحقق به مقام رضا به حضرت موسى (عليه السلام) غالب بوده و قصّه آن حضرت دلالت بر اين معنى دارد كه از ابتدا تا انتها در رضا يد و بيضا نموده است و اين آيه ى كريمه مقوّى همين است :

( وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَى * قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى ) .

و حقيقت رضا بيرون آمدن بنده است از رضاى خود به دخول در رضاى محبوب و راضى شدن به هرچه حضرت خداوند درباره ى وى اراده آنچيز نموده باشد ، به حيثيّتى كه هيچ اراده و داعيه ى او بر خلاف اراده ى الله نباشد .

( وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللهُ ) .

از عارفى پرسيدند كه : ما تُريدُ : چه مى خواهى ؟ فرمود : أُريدُ أَنْ لا أُريدَ . مى خواهم كه مرا هيچ خواست نباشد ، و اراده ى من در اراده ى الله محو باشد تا مراد من مراد حق باشد .

من رضا دارم اگر خواهى جفا كن *** در طريق عشق تو من عاشق بى خواستم
جانِ شيرين گر ز دستم مى رود فرهاد وار *** همچو كوه بيستون در عشق پا برجاستم
راضى به حق آن كس را توان گفت كه او را بر تقديرات الهى اصلاً اعتراضى نباشد . از آن سالك راه پرسيدند : بنده كى به مقام رضا رسد ؟ فرمود : وقتى رسد كه در مصيبت و بلا چنان فرحناك و خوشدل باشد كه در هنگام نعمت و سرور خوش دل است .

ابى محمد رويم مى فرمايد : رضا آن است كه استقبال احكام الهى به فرح و شادمانى نمائى و ميان مكروه و مرغوب فرقى ننهى .

گر مرادم را مذاق شكّر است *** نامرادى بى مرادى دلبر است
ناخوش او خوش بود بر جان ما *** جان فداى يار دل رنجان ما
عاشقم بر رنج خويش و درد خويش *** بهر خوشنودى شاه فرد خويش
آن مرد عارف فرمود :

اَلرِّضا رَفْعُ الاِْخْتيارِ .

رضا آنست كه اين كس اختيار خود را از ميان مرتفع گرداند و هرچه براى وى خواسته باشد بدان راضى بُوَد .

به حضرت حسين (عليه السلام) عرضه داشتند كه اباذر فرموده : نزد من درويشى بهتر از توانگرى و بيمارى بهتر از تندرستى است . امام فرمود كه رحمت بر اباذر باد ، امّا من مى گويم كه هركه كار خويش با خدا گذارد ، هرگز تمنّا نكند جز آنچه را كه خدا از براى او اختيار فرموده است .

شيخ ابوتراب نوربخشى (رحمه الله) فرموده كه : به مرتبه ى رضا نمى رسد كسى كه دنيا را در دل وى مقدارى و وقعى بوده باشد .

نقل است كه عتبه ى غلام يكشب بپا ايستاده بود تا وقت صبح ، همين مى گفت كه : الهى اگر مرا عذاب مى كنى تو را دوست دارم و اگر رحمت كنى هم دوست مى دارم .

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد *** اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
والله ار زين خار در بستان شوم *** همچو بلبل زين سبب نالان شوم
آن ندا كه تو كنى در خشم و جنگ *** با طرب تر از سماع بانگ و چنگ
اى جفاى تو ز راحت خوب تر *** و انتقام تو ز جان محبوب تر
عاشقى زين هر تو حالت بهتر است *** بى بهار و بى خزان سبز و تر است
و علامت رضاى حق از بنده آن است كه بنده از حق راضى باشد كه :

( رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) .

آورده اند كه شاگردى از استاد خود پرسيد كه بنده مى داند كه حضرت حق از وى راضى است يا نمى داند ؟ استاد فرمود كه نمى داند ، چون رضاى حق امر غيبى است ، شاگرد گفت : كه بنده رضاى حق در خود مى داند ، استاد گفت : چگونه مى داند ؟ شاگرد گفت : هرگاه كه بنده خود را از حق راضى مى يابد ، بايد بداند كه حق از او راضى است ، استاد فرمود كه احسنت يا غلام .

و مقام رضا كه عبارت از رفع اختيار بنده و تساوى نعمت و بلا و شدّت و رخاء است موسوم به باب الله الاعظم از آنجهت شده كه مفتاح مغالق ابواب باقى مقاماتست و فى الحقيقة اشق منازل سالكان راهست .

عارف معارف الهيه ، عاشق دلباخته حاجى سبزوارى مى فرمايد :

تشنه ى نوش لبت چشمه ى حيوان چكند *** خفته ى خاك درت روضه ى رضوان چكند *** آن كه از خاك نشينانِ درِ اهل دل است
تخت جم كى نگرد ملك سليمان چكند *** هركه گرديد به دور حرم اهل صفا
ننگرد صف صفا قطع بيابان چكند *** لذت چاشنى عشق تو هر كس ببرد
عافيت مى شودش درد تو درمان چكند *** عندليبان چمن گل به شما ارزانى
دل غمديده ى ما سير گلستان چكند *** قوت بازوى عشق و دل مسكين هيهات
صيد پيداست كه در پنجه ى شيران چكند *** گيرم آن شه ز كرم داد مرا فيض حضور
دل به اين تيرگى و موجب حرمان چكند *** پاى رفتار نماندست و زبان گفتار
ديگر اسرار به جز ناله و افغان چكند *** رضا خوشنودى است و آن ثمره ى محبّت است و مقتضى عدم انكار است ، چه به ظاهر ، و چه در باطن ، و چه در دل و چه در قول ، و چه در عمل .
و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد كه خدا از ايشان راضى باشد تا از خشم و عقاب او ايمن شوند .

و اهل حقيقت را مطلوب آن باشد كه از خداى تعالى راضى باشند ، و آن چنان بود كه ايشان هيچ حال از احوال مختلف مانند مرگ و زندگانى ، و بقا و فنا ، و رنج و راحت ، و سعادت و سلامت و مرض و مشقّت و غنا و فقر مخالف طبع نباشد ، و يكى بر ديگر ترجيح ننهند ، چه دانسته باشند كه صدور همه از بارى تعالى است ، و محبّت او تعالى در طبايع ايشان راسخ شده باشد . پس بر ارادت و مراد او هيچ مزيدى نطلبند و به هرچه پيش آيد راضى باشند .

پس مادام كه كسى را اعتراضى بر امرى از امور واقع ، كائناً من ما كان در خاطر آيد يا ممكن باشد كه در خاطر آورد از مرتبه ى رضا بى نصيب باشد .

و صاحب مرتبه ى رضا هميشه در آسايش باشد ، چه او بايست و نبايست نباشد ، بل نبايست و بايست او همه بايست باشد ( وَرِضْوَانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ )(5)دربان را رضوان خوانده اند .

راضى در هرچه نگه كند به نور رحمت الهى نگرد : اَلْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنورِ اللهِ .

چه بارى تعالى را كه موجد همه ى موجودات است اگر بر هر امرى از امور انكار باشد آن امر را وجود محال باشد ، و چون بر هيچ امر او را انكار نباشد پس از همه راضى باشد نه بر هيچ فايت متأسّف شود و نه به هيچ حادث مبتهج گردد ، ( إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الاُْمُورِ )(6) .

رضا در دلى است كه در او غبار نفاق نبود ، و رضا شاد بودن است در تلخى قضا و ترك اختيار است پيش از قضا ، و تلخى نايافتن بعد از قضا ، و جوش زدن دوستى در عين بلا .

رضا رفع اختيار است و بلا را نعمت شمردن ، بايد كه در رضا بجائى رسى كه اگر هفت طبقه ى دوزخ در چشم راست تو نهند ، در خاطر تو نگذرد كه چرا در چشم چپ ننهادند ، رضا آرام گرفتن است در تحت مجارى احكام .

زنهار برين در درِ ديگر نزنى *** وز درگه او خيمه فراتر نزنى
هرگز نشوى سواره بر اسب مراد *** تا دست به فتراك رضا در نزنى
و راضى بايد كه مستقبل و ماضى آزاد آيد و بر سر كوى حال نشيند و هرچه آيد از محبوب بيند ، كه هرچه دوست كند همچو دوست محبوب است .

و رضا بيرون آمدن است از رضاى نفس خود و درآمدن به رضاى حق تعالى به تسليم احكام ازليّه ، و تفويض امور كلّى و جزوى به حضرت مقدِّر تقدير تدبير ابديّه بلا اعراض و اعتراض .

و بدان كه رضا به ترك اعتراض است به افعال و اقوال محبوب با پاكى نفس به قضا و قدر .

عاشقى در موج دريائى فتاد *** عاقلى از ساحلش آواز داد
گفتش اى مسكين برون آرم تو را *** يا چنين سرگشته بگذارم تو را
پاسخ اين دادش كه اى روشن روان *** گر ز من پرسى نه اين خواهم نه آن
بر مراد خود نخواهم يك نفس *** زانكه مقصودم مراد اوست بس
چون ز حق گردى رضاى حق طلب *** حكم او را هم رضا ده روز و شب
گر رضاى خويش مى جوئى خطاست *** چون تو راضى گشتى او را هم رضاست
ز هر ناكامى همى خور بى گِله *** هر گدائى را كجا اين حوصله
در طريقت منزل اعلاست اين *** منتهاى جاهدوا فيناست اين
رضا در روايات
عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : رَأْسُ طاعَةِ اللهِ الصَّبْرُ وَالرِّضا عَنِ اللهِ فيما اَحَبَّ الْعَبْدُ اَوْ كَرِهَ وَلا يَرْضا عَبْدٌ عَنِ اللهِ فيما اَحَبَّ اَوْ كَرِهَ اِلاّ كانَ خَيْراً لَهُ فيما اَحَبَّ اَوْ كَرِهَ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : سر طاعت خدا صبر است و خوشنودى عبد از حق نسبت به آنچه بنده را خوش آيد و بد آيد ، و هيچ بنده اى از خدا راضى نباشد در آنچه خوش دارد و بد دارد جز آنكه براى او بهتر است هم در آنچه خوش دارد و هم در آنچه بد دارد .

وَعَنْهُ (عليه السلام) قالَ :

اِنَّ اَعْلَمَ النّاسِ بِاللهِ اَرْضاهُمْ بِقَضاءِ اللهِ عِزَّوَجَلَّ(8) .

و نيز آن حضرت فرمود : به راستى داناترين مردم به خدا ، راضى ترين آنان است به قضاء حقّ .

امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا نقل مى كند كه خداوند عزّوجلّ فرمود :

به حقيقت كه بعضى از بنده هاى مؤمنم افرادى هستند كه امر دينشان برايشان درست نشود جز با توانگرى و وسعت در زندگى و تندرستى ، پس آنها را به آن امور بيازمايم تا دين بر آنان استوار آيد .

و بعضى امر دينشان درست نشود جز با ندارى و مستمندى و بيمارى ، من آنان را به اين امور مبتلا كنم تا دين بر آنان درست آيد .

من داناترم به آنچه امر دين بندگان مؤمنم به آن درست شود ، به راستى بعضى از آنان در پرستش من كوشش كنند و رنج برند و از خواب و بستر با لذّت خود برخيزند و در شبها براى من نماز شب خوانند و خود را در عبادت به مشقّت اندازند و من يك شب دو شب چرت را بر آنان بكار زنم براى خير خواهى ، و آنان تا بامداد بخوابند ، از خواب كه برخيزند خود را دشمن داشته و زبون شناسند ، اگر آنان را براى هر آنچه از عبادت خواهند رها كنم خودبين شوند و خودبينى آنان را به فتنه دچار سازد و از اين راه به حالى برسند كه سبب هلاك آنان گردد .

خودبينى و عجب كار آنان را به آنجا رساند كه گمان برند از عابدان برترى گرفته و از تقصير در عبادت وارهيده ، در اين صورت از من دور گردد و گمان دارند كه نزديك شوند . آنها كه اهل عملند ، نبايد به اعمال خود تكيه كنند ، همان اعمالى كه براى درك ثواب از من انجام مى دهند ، زيرا اگر آنان تمام عمر خود را خرج عبادت كنند باز هم در طاعت من تقصيركارند و به كنه عبادت من نرسند ، بايد به رحمت من اعتماد كنند و به فضل و بخشش من راضى باشند و به حسن ظن و خوشبينى به من اطمينان كنند ، زيرا در اين صورت رحمت من آنان را جبران كند و بخشش من به آنها برسد ، رضوان و آمرزش من به آنان جامه ى عفو در پوشد ، زيرا منم خداى بخشاينده و مهربان و بدان صفت ناميده شده ام(9) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

به موسى بن عمران وحى شد : من هيچ آفريده اى را نيافريدم كه نزد من محبوب تر باشد از بنده ى مؤمنم ، به راستى او را گرفتار مى كنم بر آنچه كه خير اوست ، و عافيّت مى دهم بر آنچه سود اوست ، و آنچه براى او مضر است از وى دريغ دارم باز هم به نفع او ، من داناترم بدانچه بنده ى من به آن اصلاح مى شود ، بايد بر بلايم صبر كند و به نعمت هايم شكر نمايد و به قضايم راضى باشد ، تا او را نزد خود در شمار صديقان نويسم وقتى به رضايم كار كند و امرم را اطاعت نمايد(10) .

عَنْ اَبى عَبدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : لَقِىَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ (عليهما السلام) عَبْدَاللهِ بْنَ جَعْفَر فَقالَ : يا عَبْدَاللهِ كَيْفَ يَكونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَهُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ وَيُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ وَالْحاكِمُ عَلَيْهِ اللهُ وَاَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجِسْ فى قَلْبِهِ اِلاّ الرِّضا اَنْ يَدْعُوا اللهَ فَيُسْتَجابَ لَهُ.

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حسن بن على به عبدالله بن جعفر برخورد و به او فرمود : اى عبدالله چگونه مؤمن مؤمن باشد با اينكه از قسمت مقدر خود خشمگين است و خود را زبون يابد با اينكه خدا بر او چنين حكمى كرده است ، من ضامنم كه هركه در پندار دلش جز رضا نباشد به درگاه خدا هر دعا كند مستجاب شود .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

قُلْتُ لَهُ : بِاَىِّ شَىْء يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِاَنَّهُ مُؤْمِنٌ ؟ قالَ : بِالتَّسْليمُ للهِِ وَالرِّضا فيما وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرورٌ اَوْ سَخَط.

شخصى از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد : چگونه مؤمن بداند مؤمن است ؟ فرمود : با تسليم در برابر خدا و رضا به آنچه بر او وارد آيد از مايه ى شادى و خشم .

بر دلم قهر و رضات تو لذيذ *** بر تنم رنج و شفاى تو لذيذ
همه اطوار تو زيبا و پسند *** فرق سر تا كف پاى تو لذيذ
خواه مهر از تو رسد خواه جفا *** مهر تو نغز و جفاى تو لذيذ
چه بسازى چه بسوزى سازيم *** چه ولا و چه بلاى تو لذيذ
گر برانى ز درت گر خوانى *** خود تو دانى همه راى تو لذيذ
چه گدازى چه نوازى حكمى *** مانى و جمله نواى تو لذيذ
زهر از دست توام نوش بود *** دردمندم كه دواى تو لذيذ
از تناسب برِ اسرار اسرار *** زان لب نكته سراى تو لذيذ
اينست مسئله ى رضا و خوشنودى از حق كه در آيات و روايات و كلمات حكيمانه ارباب عشق بر آن تكيه شده ، اكنون به ترجمه ى اصل روايت حضرت صادق كه در « مصباح » آمده توجه نمائيد :

رضا آن است كه انسان راضى باشد از محبوب و مكروه نفسش آن محبوب و مكروهى كه از جانب دوست به مصلحت او به او مى رسد ، رضا شعاعى است از نور معرفت و بينش ، و شخص راضى هميشه از تمايلات و خواهش هاى خود منصرف شده و ميل خود را در برابر خواسته هاى يار فانى مى كند ، شخصى كه راضى شده ، در حقيقت مورد رضاى دوست نيز واقع شده است .

رضا عنوانى است كه جامع تمام مراتب عبوديت و بندگى در برابر حضرت حق است . از پدرم حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم : علاقه دل به چيزى كه موجود است از امور ظاهريه شرك و به آنچه حاضر نيست و مفقود است كفر است ، و اين هر دو معنى از طريقت رضا بيرون است . و تعجّب مى كنم از كسى كه دعوى بندگى مى كند ، چگونه منازعت و خلاف دارد در تقديرات و كارهاى حضرت حكيم ، دور و منزّهند از اينان اشخاصى كه در مقام رضا بوده و اهل معرفت اند .

گر مرد رهى چو رهروان باش *** در پرده ى راز خود نهان باش
بنگر كه چگونه ره سپردند *** گر راهروى تو هم چنان باش
از بند نصيب خويش برخيز *** در بند نصيب ديگران باش
فانى شو از اين وجود فانى *** زنده به حيات جاودان باش
خواهى كه وصال دوست بينى *** ناديده درآ به آستان باش
در يك قدم اين جهان و آن نيز *** بگذار جهان و در جهان باش
منگر تو به ديده ى تصرّف *** بيرون ز دو كَوْن اين و آن باش
در كوى قلندرى چو سيمرغ *** مى باش به نام و بى نشان باش
عطار ز مدّعى بپرهيز *** رو گوشه گزين و در ميان باش
باب نودم در بلاء است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْبَلاءُ زَيْنُ الْمُؤْمِنِ وَكَرامَةٌ لِمَنْ عَقَلَ لاَِنَّ فى مُباشِرَتِهِ وَالصَّبْرِ عَلَيْهِ وَالثَّباتِ عِنْدَهُ تَصْحيحَ نِسْبَةِ الاْيمانِ .

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : نَحْنُ مَعاشِرِ الاَْنْبِياءِ اَشَدُّ النّاسِ بَلاءً وَالْمُؤْمِنونَ الاَْمْثِلِ فَالاَْمْثَلَ . وَمَنْ ذاقَ طَعْمَ الْبَلاءِ تَحْتَ سِرِّ حِفْظِ اللهِ تَعالى لَهُ تَلَذَّذَ بِهِ اَكْثَرَ مِنْ تَلَذُّذِهِ بِالنِّعْمَةِ وَاشْتاقَ اِلَيْهِ اِذا فَقَدَهُ لاَِنَّ تَحْتَ نيرانِ الْبَلاءِ وَالْمِحْنَةِ اَنْوارَ النِّعْمَةِ وَتَحْتَ اَنْوارِ النِّعْمَةِ نيرانِ الْبَلاءِ وَالْمِحْنَةِ وَقَدْ يَنْجو مِنَ الْبَلاءِ كَثيرٌ وَقَدْ يَهْلِكُ مِنَ النِّعْمَةِ كَثيرٌ . وَما اَثْنَى اللهُ تَعالى عَلى عَبْد مِنْ عِبادِهِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ (عليه السلام) اِلى مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) اِلاّ بَعْدَ ابْتِلائِهِ وَوَفاءِ حَقِّ الْعُبودِيَّةِ فيهِ . فَكراماتُ للهِ تَعالى فِى الْحَقيقَةِ نَهاياتٌ بِداياتُهَا الْبَلاءُ وَبِداياتٌ نِهاياتُهَا الْبَلاءُ .

وَمَنْ خَرَجَ مِنْ شَبَكَةِ الْبَلْوى جُعِلَ سَراجَ الْمُؤْمِنينَ وَمونِسَ الْمُقَرَّبينَ وَدَليلَ الْقاصِدينَ وَلا خَيْرَ فى عَبْد شَكا مِنْ مِحْنَة تَقَدَّمَها آلافُ نِعْمَةِ وَاتَّبَعَها آلافُ راحَة . وَمَنْ لا يَقْضى حَقَّ الصَّبْرِ فِى الْبَلاءِ حُرِمَ قَضاءُ الشُّكْرِ فِى النَّعْماءِ كَذلِكَ مَنْ لا يُؤَدّى حَقَّ الشُّكْرِ فِى النَّعْماءِ يُحْرَمُ قَضاءَ الصَّبْرِ فِى الْبَلاءِ ، وَمَنْ حُرِمَهُما فَهُوَ مِنَ الْمَطْرودينَ .

وَقالَ اَيّوبُ فى دُعائِهِ : اَللّهُمَّ قَدْ اَتى عَلَىَّ سَبْعونَ فِى الرَّخاءِ وَاَتى عَلَىَّ سَبْعونَ فِى الْبَلاءِ . وَقالَ وَهَبٌ : اَلْبَلاءُ لِلْمُؤْمِنِ كَالشِّكالِ لِلدّابَّةِ وَالْعِقالِ لِلاِْبِلِ وِقالَ اَميرُالْمُؤْمنِينَ(عليه السلام) : اَلصَّبْرُ مِنَ الاْيمانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ . وَرَأْسُ الصَّبْرِ الْبَلاءُ ، وَما يَعْقِلُها اِلاّ الْعالِمونَ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْبَلاءُ زَيْنُ الْمُؤْمِنِ وَكَرامَةٌ لِمَنْ عَقَلَ

مسئله ى ابتلاء و آزمايش
در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به حقيقتى تحت عنوان بلا و آزمايش اشاره مى فرمايند كه هيچ كس در مدت عمرش از دچار شدن به آن چاره ندارد .

امتحانات الهى بوسائلى همچون مال ، آبرو ، شخصيّت ، علم ، مصيبت فرزند ، مصيبت بر جان ، فقر ، جهاد ، پيش آمدن زمينه ى امر به معروف و نهى از منكر و بسيارى از امور ديگر در جهت رشد و پرورش استعدادها و براى كسب فضائل و دور شدن از رذائل براى انسان پيش مى آيد .

در قرآن مجيد و روايات و اخبار به اين نكته گوشزد شده ، كه خداوند بزرگ هيچ كس را از امتحان و آزمايش استثنا نكرده و مردم نبايد دعا كنند خداوند آنان را آزمايش نكند ، بلكه بايد بخواهند راه موفّقيت در امتحان را پيش پاى آنان بگذارد .

انسان بايد هر امورى از امور كه از جانب حق برايش مقرر مى گردد امتحان و آزمايش بداند و سعى كند براساس احوالات الهى درون و هماهنگ با رهنمودهاى الهى در قرآن و هدايت انبياء و امامان در اخبار از عهده ى آزمايش و امتحان برآيد تا از شقاوت و بدبختى دور شده و به سعادت ابدى و لذّت سرمدى برسد .

از آنجا كه در جلد ششم « عرفان اسلامى » از صفحه ى 157 به بعد رئوس و اُمّهات مسائل ابتلاء و آزمايش را ذكر كرده ام ، در اينجا نياز به شرح و بسط اين مسئله نديده ، تنها به ترجمه ى اصل روايت كه از روايات بسيار مهّم كتاب « مصباح الشريعه » است اكتفا مى كنم .

ابتلاء و آزمايش و گرفتاريهائى كه از جانب دوست مى رسد براى مؤمن زينت و براى اهل عقل و تدبّر كرامت است ، زيرا دچارشدن به آزمايش همراه با صبر و ثبات وسيله محكم شدن ايمان و نورانى شدن باطن اوست .

اشرف موجودات فرمود : ما انبياء از لحاظ آزمايش و ابتلاء شديدترين مردميم و سپس نزديك تر به ما از اين جهت مردم مؤمن و به همين ترتيب .

كسى كه در سايه ى توجه و مراقبت حقّ طعم ابتلاء را چشيد ، هر آينه لذت و خوشى او بش از افرادى است كه متنعّم به لذات مادى اند ، و نحوه ى لذّت آنان در برخورد به آزمايش به صورتى است كه هميشه به رسيدن ابتلاء علاقه مندند و مشتاق برخورد به آزمايشند .

آرى در سايه ى ابتلائات الهى و سختى ها انوار نعمت و رحمت فروزان است و برعكس در كنار انوار نعمت و وسعت مادى آتش هاى ابتلا قرار داده شده ، و در اين دو مرحله بسيار كم هستند آنان كه نجات يافته و به نتيجه دلخواه رسيده اند .

خداى مهربان از زمان آدم تا خاتم بنده اى را مورد ستايش قرار نداده مگر بعد از ابتلا و آزمايش او با سختى ها و پس از وفا و عمل به وظائف بندگى ، پس مقامات و كرامت هائى كه از جانب دوست مى رسد نتيجه و آثار آزمايشات و ابتلائات است ، و بدايات و مقدّماتى است كه نهايات آنها ابتلائات و سختى هاست .

انسان مؤمنى كه از ميدان ابتلاء سرفراز بيرون آمده ، چراغ اهل ايمان و رفيق و انيس بندگان مقرّب حق مى شود ، و راهنماى آنان كه قصد سفر و سلوك معنوى و وصول به منزل نهائى دارند .

در آن بنده اى كه از آزمايش شكايت مى كند خيرى نيست ، آزمايشى كه قبل از آن هزاران رحمت و نعمت بوده و هم هزاران رحمت و نعمت پس از ابتلاء به او روى خواهد آورد .

كسى كه به هنگام رو آوردن آزمايش صبر و ثبات از خود نيارد ، در موارد نعمت هم حق شكر و سپاس بجاى نياورد . و البته هركس از صبر در بلا و شكر در نعمت محروم گشت بطور مسلّم از طرد شدگان و وامندگان در مسير حق خواهد بود .

حضرت ايوب كه به انواع آزمايشات مبتلا شد و از عهده همه ى آنها برآمد در دعاى خود عرضه مى داشت : الها هفتاد سال در زندگى من راحت و نعمت روى آورد تا هفتاد سال ديگر سختى ها را تحمّل كرده و به رنگ ديگر زندگى صابر باشم .

وهب بن منبّه گفت : بلا براى شخص مؤمن چون كلافى است براى جانداران و مانند زانوبندى است براى شتر .

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود :

صبر از ايمان چون سر است از جسد و سر صبر هم آزمايش و بلاست . و نمى فهمند اين معنا را مگر اهل بصيرت و فهم .

خاك در تو ما را به ز آب زندگانى *** در سر هواى سروت عمريست جاودانى
هر درد و غم كه دارى خواهم به جان كه باشد *** درد از تو عافيت ها غم از تو شادمانى
دست شكستگان گير اى صاحب مروت *** فرياد خستگان رس اى آن كه مى توانى
نبود پناه ما را جز خاك آستانت *** روبر در كه آريم گر از درت برانى
آن بخت كو كه باشم چون بندگان به خدمت *** وان شاه حسن باشد بر تخت حكمرانى
گر تند باد غم داد گلزار عمر بر باد *** يا رب نبيند آسيب آن تازه ارغوانى
اين كاروان آهم از كعبه ى دل آيند *** لعل سرشك اسرار آورده ارمغانى
عارف الهى جناب شيخ حسن مصطفوى در توضيح ابتلاء مى فرمايد :

بلا جريانهاى مخالف و ناگوار است كه در مجرا و مسير زندگى انسان پيش آمد مى كند ، و چون سخن در اين مباحث مربوط به سالك راه الهى و مؤمن است قهراً مقصود از بلا آن جريانها و پيش آمدهائى مى باشد كه در سير و سلوك انسان و در راه روحانى ديده مى شود ، و چون سالك الهى در مسيرى سلوك مى كند كه برنامه ى آن راه از جهت تمايلات و اعمال و افكار و اخلاق بر خلاف روش زندگى مادّى است ، خواه و ناخواه اختلافى پيدا خواهد شد .

سالك صراط روحانى از دو جهت برخلاف سير مى كند : از جهت مقتضيات نفسانى و تمايلات مادّى شخصى و از جهت تمايلات مادّى ديگران و برنامه ى زندگى دنيوى ساير مردم .

در مرحله ى اول مى بايد از پيروى قواى شهوت ، غضب ، حرص ، طمع ، جهل ، غفلت ، خودپرستى ، خودنمائى ، خودخواهى ، هواسرانى ، اعمال سوء ، بدخواهى ، بدبينى و آنچه مربوط به امور نفسانى و دنيوى است پرهيز كند ، پس در مسير روحانى اوّل دشمن و مخالف و بدخواه آدمى از داخل خود او و نفس حيوانى اوست ، كه پيوسته او را به خواسته هاى خود دعوت كرده ، و سخت با روش و برنامه ى زندگى روحانى او مخالفت مى كند . آدمى به طبيعت خود مى خواهد شهوت رانى كند ، اِعمال زور و ظلم و تجاوز و هوسرانى نمايد و غوطهور در خوابيدن و ساير التذاذات مادى بشود ، عنوان و شهرت و اسم و رسم پيدا كند ، مال و ملك و ثروت و قدرت ظاهرى داشته باشد ، پابند به حدود و قيود و احكام نباشد ، پس مخالفت با اين تمايلات و سلوك به طريقتى كه خلاف اين برنامه هاست بسيار سخت و ناراحت كننده بوده و گذشتن از اين مراحل و عبور از اين منازل و عقبات ابتلاء و گرفتارى بزرگى است .

در مرحله ى دوّم : مى بايد خود را از اغلب طبقات مردم كنار كشيده ، و اگر مزاحمت و مخالفتى از آنها ديده شود تحمل كند ، و در سلوك راه معنوى خود تمام سعى و كمال استقامت را داشته و از تنهائى و يا از قلّت همراهان نينديشيده ، و از كثرت مخالفين و از سرزنش و ملامت مردم عادى و از دشمنى و عداوت افراد مادى وحشت نكرده و با تظاهر و جلوه هاى زندگى دنيوى در برنامه ى روحانى خود متزلزل و سست نشود .

ابتلائات و سختى ها و ناراحتى هائى كه در اين مرحله پيشامد مى كند ، طبيعى و قهرى و روى قاعده و به اقتضاى جريان عادى است ، و گاهى انجام دادن و عمل بوظيفه و دستور و حكم مخصوصى ، شخص سالك روحانى را به مخالفت و دشمنى و آزار مردم واداشته و ناراحتى كلّى و اختلاف شديد و مجاهدات و مبارزات سختى را پيش مى آورد و اين رقم از ابتلاء اغلب براى انبياء الهى و پيشوايان روحانى كه جنبه ى تبليغاتى و هدايت افراد را به عهده ى دارند و استقامت و فعاليّت بيشترى خواهد داشت و تا اين تحمّل و استقامت و ايستادگى و صبر در ناملائمات نباشد ، سالك مستوجب كرامات الهى و مقامات معنوى روحانى نخواهد شد . و باز معلوم شد كه در نتيجه كرامات و حصول مقامات ، تكاليف سخت و وظائف سنگينى متوجه خواهد شد كه انجام دادن آنها محتاج به مبارزتهاى شديد و استقامت محكم و طولانى خواهد بود .

جز ديدن روى تو مرا رأى دگر نيست *** جز وصل توام هيچ تمنّاى ديگر نيست
اين چشم جهان بين مرا در همه عالم *** جز بر سر كوى تو تماشاى ديگر نيست
وين جان من سوخته را جز سر زلفت *** اندر همه گيتى سر سوداى ديگر نيست
يك لحظه غمت از دل من مى نشود دور *** گوئى كه غمت را جز از اين رأى ديگر نيست
هستند تو را جمله جهان واله و شيدا *** ليكن چو منت واله و شيداى ديگر نيست
عشاق تو گرچه همه شيرين سخنانند *** ليكن چو عراقيت شكر خاى ديگر نيست
باب نود و يكم در صبر است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلصَّبْرُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِ الْعِبادِ مِنَ النّورِ وَالصَّفاءِ ، وَالْجَزَعُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِهِمْ مِنَ الظُّلْمَةِ وَالْوَحْشَةِ .

وَالصَّبْرُ يَدَّعيهِ كُلُّ اَحَد وَما يَثْبُتُ عِنْدَهُ اِلاَّ الْمُخْبِتونَ . وَالْجَزَعُ يُنْكِرُهُ كُلُّ اَحَد وَهُوَ اَبْيَنُ عَلَى الْمُنافِقينَ لاَِنَّ نُزولَ الْمِحْنَةِ وَالْمُصيبَةِ يُخْبِرُ عَنِ الصّادِقِ وَالْكاذِبِ .

وَتَفْسيرُ الصَّبْرِ ما يُسْتَمِرُّ مَذاقُهُ ، وَما كانَ عَنِ اضْطِراب لا يُسَمّى صَبْراً . وَتَفْسيرُ الْجَزَعِ اضْطِرابُ الْقَلْبِ وَتَحَزُّنُ الشَّخْصِ وَتَغْييرِ اللَّوْنِ وَتَغْييرِ الْحالِ .

وَكُلُّ نازِلَة خَلَتْ اَوائِلُها مِنَ الاِْخْباتِ وَالاِْنابَةِ وَالتَّضَرُّعِ اِلَى اللهِ فَصاحِبُها جَزوعٌ غَيْرُ صابِر .

وَالصَّبْرُ ما اَوَّلُهُ مُرٌّ وَآخِرُهُ حُلْوٌ لِقَوْم ، وَلِقَوْم اَوَّلُهُ وَآخِرُهُ حُلْوٌ ، فَمَنْ دَخَلَهُ مِنْ اَواخِرِهِ فَقَدْ دَخَلَ ، وَمَنْ دَخَلَهُ مِنْ اَوائِلِهِ فَقَدْ خَرَجَ .

وَمَنْ عَرَفَ قَدْرَ الصَّبْرِ لا يَصْبِرُ عَمّا مِنْهُ الصَّبْرُ ، قالَ اللهُ تَعالى فى قِصَّةِ موسى وَالْخِضْرِ عَلى نَبيِّنا وَعَلَيْهِمَا السَّلامُ : وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلى مالَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً .

فَمَنْ صَبَرَ كُرْهاً وَلَمْ يَشْكُ اِلَى الْخَلْقِ وَلَمْ يَجْزَعْ بِهَتْكِ سِتْرِهِ فَهُوَ مِنَ الْعامِّ وَنَصيبُهُ ما قالَ اللهُ تَعالى : وَبَشِّرِ الصّابِرينَ اَىْ بِالْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ .

وَمَنِ اسْتَقْبَلَ الْبَلاءَ بِالرَّحْبِ وَصَبَرَ عَلى سَكينَة وَوَقار فَهُوَ مِنَ الْخاصِّ وَنَصيبُهُ ما قالَ اللهُ تَعالى : ( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(13) .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلصَّبْرُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِ الْعِبادِ مِنَ النّورِ وَالصَّفاءِ . . .

مسئله ى با عظمت صبر
در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از مهم ترين مسائل روحى كه ضامن حفظ فضائل و زحمات عبادى انسان در راه خدا است ، يعنى صبر اشاره مى فرمايند .

گرچه دشمنان اسلام و در رأس آنان استعمارگران پليد از صدها سال پيش سعى كردند مفهوم اين واقعيت و بسيارى از واقعيّت ها را تغيير داده و از اين راه ضربه هاى هولناك به پيكر اسلام و مسلمين بزنند ، ولى گمان نمى رود كسى كه اندك تأمّل در آيات قرآن و روايات بنمايد ، معناى حقيقى اين حقيقت بر او پوشيده بماند .

قرآن مجيد صبر را در آيات مربوط به جهاد و عبادات و ترك محرّمات ، و هجوم مصائب و سختى ها استعمال كرده ، و آن را از مهمترين عوامل فلاح و پيروزى و علّت تحصيل تقواى الهى مى داند .

بنابراين ، صبر يعنى پايدارى در راه خدا براى حفظ شخصيّت انسانى خويش ، و پايدارى در برابر دشمنان براى تداوم فرهنگ الهى ، و ايستادگى در برابر تمايلات و شهوات غلط جهت حفظ حالات الهى ، و پايدارى در هر كار مثبتى كه به نفع انسان و خانواده و جامعه اوست ، و همچنين به معناى تحمّل و خوددارى در برابر آزار كم ظرفيّت ها مانند اقوام و دوستان و ساير مردم است ، تا از اين راه و بخصوص عفو و گذشت از آنان جهت تأديب ايشان و متخلّق شدنشان به اخلاق اولياء عاشقان .

بايد گفت ردّ پاى صبر را در همه ى طاعات و عبادات و ترك گناهان ، و تحمّل شداود و مصائب كه بخاطر رشد شخصيّت و شكوفائى استعدادها از جانب حضرت حق به انسان مى رسد مى توان ديد .

كسى كه صبر ندارد ، و از تحمّل روحى نسبت به طاعات و ترك محرمات و برخورد با شدائد و مصائب بر كنار و عارى است ، از عنايات دنيائى و آخرتى حضرت دوست بى بهره و محروم و از فيوضات ربانيه و نفحات الهيه ممنوع است .

صبر و مقاومت را در تمام زمينه هاى حيات بايد از انبياء و ائمه و اولياء آموخت كه آن بزرگواران بهترين معلّم و راهنما در تمام امور ، بخصوص حسنات اخلاقى و مخصوصاً در مسئله ى صبرند .

در حدّى كه اين مختصر اجازه مى دهد ، صبر را از نظر قرآن و روايات و مباحث عرفانى لازم است مورد بررسى قرار داد ، باشد كه از اين منابع فيض الهى چنان كه بايد نصيبى عايد و واصل ما مهجوران شود ، و از اين طريق به عنايات و الطاف خاصّه حضرت يار برسيم .

آثار صبر در منطق قرآن مجيد
قرآن كريم مى فرمايد : براى دست يافتن به روح تحمّل در برابر حوادث سخت و طوفانهاى شكننده درونى و برونى ، و مصائب كمرشكن ، و آنچه كه براى دين و ايمان و شخصيّت شما ضرر دارد ، از صبر و نماز كمك بخواهيد ، صبر و حوصله در برابر طاعات و عبادات و ترك محرمات و حوادث به تدريج در انسان حالتى قوى ايجاد مى كند در حدّى كه مانند كوه استوار گردد ، و نماز روح و انديشه و قلب را ملكوتى نموده و آدمى را به معراج عشق و صفا و قرب و وصال مى برد ، و انسان را از ميدان فحشا و منكرات دور نموده ، به عرصه ى فضائل و معنويات نزديك و بلكه در درياى حسنات غرق مى نمايد .

( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ ).

قرآن عظيم مى فرمايد : خداوند مهربان در همه جا و در همه حال با صبركنندگان است ، و اين معيّت حق با صابران واقعاً مسئله ى بزرگ و عظيمى است ، و نعمتى است كه شكرش از عهده ى هيچ كس برنمى آيد .

( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ).

از مفهوم آيات كتاب استفاده مى شود ، كه عمده ى مشكلاتى كه در راه خدا و بخصوص به هنگام جنگ با دشمنان توليد مى شود ، ترس و گرسنگى و از بين رفتن اموال و نفوس آدمى و اولاد اوست .

در آيات صد و پنجاه و هفت به بعد سوره ى بقره كه مسائل بالا در آن ذكر شده ، بحث از صابران را به ميان آورده ، براى اينكه اولاً به آنها بشارت دهد ، ثانياً كيفيّت صبر را به آنها بياموزد ، و ثالثاً نكته ى اصلى لزوم صبر را روشن سازد ، و رابعاً جزاى عمومى آن ، كه درود و رحمت و هدايت خداست براى آنها شرح دهد .

ابتدا به پيامبرش دستور مى دهد ، كه صابران را بشارت دهد ، اما به چه چيز بشارت دهد ؟ اين معنا در آيه ى ذكر نشده و سربسته گذارده شده است ، براى اينكه عظمت آن را بيشتر مجسم سازد ، زيرا هرچه هست بالاخره از طرف خداست و حتماً خوب و عالى است و خداوند هم آن را تضمين نموده ، سپس صابران را معرفى مى كند كه آنها اشخاصى هستند كه هنگام مصيبت مى گويند :

( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ ).

بديهى است كه منظور تنها گفتن اين جمله نيست ، همچنان كه منظور تنها عبور دادن معنى آن از خاطر نمى باشد ، بلكه مقصود متلبّس شدن به حقيقت معنى آن است ، يعنى انسان خود را مملوك واقعى حق بداند و معتقد باشد كه بازگشت او به سوى خداست ، البته كسى كه واقعاً به اين دو حقيقت ايمان دارد عالى ترين درجات صبر را در برابر حوادث بدست خواهد آورد و جزع و بى تابى و غفلت بكلّى از كانون دل او ريشه كن مى شود .

( أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ) .

قرآن مجيد صبر در پيش آمدها مانند سختى و مرض و صبر هنگام جنگ و جهاد را از علائم صادقان و پرهيزكاران مى داند ، و آنان را كه در تمام پيش آمدها كم حوصله و از جبهه فرارى اند بى حقيقت مى داند .

( وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) .

قرآن حكيم خداوند مهربان را عاشق و محّب اهل صبر مى داند :

( وَاللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ) .

قرآن مجيد مى فرمايد : در برابر حوادث و پيش آمدها ، براى حفظ خود از خطرات دنيا و آخرت صبر كنيد و به فرائض الهى با كمال حوصله و استقامت روى آريد ، و با ائمه ى معصومين رابطه ى سخت قلبى و عملى برقرار كنيد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا ) .

قرآن مجيد مى فرمايد : احسان و عنايت كامل خدا و پيروزى حتمى از آن مؤمنان صابر و مردم با استقامت است .

( وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا ) .

قرآن عزيز صبر را منبع و علّت تقوا دانسته و فرجام پاك را از آن نيكوكاران مى داند :

( فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ) .

قرآن كريم از صبركنندگان به عنوان محسنين و نيكوكاران ياد كرده و اعلام مى دارد اجر اينگونه بندگان ضايع شدنى نيست :

( إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ ) .

قرآن مجيد مى فرمايد : صابران در روز قيامت ، بخاطر صبر و تحملشان در برابر حوادث و مصائب و برخورد به گناهان داراى دو اجرند :

( أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا ) .

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند *** واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه ى پرتو ذاتم كردند *** باده از جام تصلّى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى *** آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال *** كه در آنجا خبر از جلوه ى ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب *** مستحق بودم و اينها بركاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد *** كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم مى ريزد *** اجر صبريست كزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود *** كه ز بند غم ايّام نجاتم دادند
صبر در آئينه ى روايات
در زمينه ى صبر در كتب با عظمت روائى بقدرى روايت وارد شده ، كه ذكر همه ى آنها كتابى جداگانه مى خواهد ، در اين قسمت به ذكر چند روايت اكتفا مى شود ، باشد كه همان روايات چراغى فروزان در راه زندگى ما و راهنمائى در سير و سلوك ما گردد . مجموع روايات باب صبر را مى توانيد در « كافى » ، « بحار » ، « مستدرك » ، و « وافى » فيض ببينيد .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

اَلصَّبْرُ رَأْسُ الاْيمانِ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

صبر سر ايمان است .

و در روايت ديگر بدينگونه مطلب را دنبال مى كند :

صبر از ايمان چون سر است به تن ، هرگاه سر برود ، تن هم مى رود ، همچنان صبر كه برود ايمان از دست خواهد رفت .

ابوبصير مى گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود : به راستى آزاده در هرحال آزاد است ، اگر گرفتارى برايش رخ دهد در برابر آن صبر كند ، و اگر مصائب بر او هجوم آورند او را نشكنند و اگر چه اسير و مقهور گردد و به جاى رفاه او سختى رسد ، چنانچه يوسف صديق امين چنين بود ، اينكه او را به بردگى گرفتند و اسير و مقهور شد آزاديش را لكه دار نكرد ، و تاريكى چاه و هراس آن به او زيانى نرساند ، تا اينكه خدا بر او منّت نهاد و آن جبّار سركش را بنده ى او ساخت پس از آنكه مالك او بود ، وى را رسول خود نمود و بوسيله ى او بر امّتى رحم كرد ، آرى اينچنين است صبر كه خير به دنبال دارد ، شما هم صبر كنيد و به آن دل دهيد تا اجر ببريد .

عَنْ اَبى جَعْفَر (عليه السلام) قالَ :

اَلْجَنَّةُ مَحْفوفَةٌ بِالْمَكارِهِ وَالصَّبْرِ ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكارِهِ فِى الدُّنْيا دَخَلَ الْجَنَّةَ . وَجَهَنَّمُ مَحْفوفَةٌ بِاللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ فَمَنْ اَعْطى نَفْسَها لَذَّتَها وَشَهْوَتَها دَخَلَ النّارَ .

امام باقر (عليه السلام) فرمود :

بهشت در ميان ناگواريها و صبر است ، هركس در دنيا بر ناگواريها صبر كرد به بهشت مى رود ، و دوزخ در ميان لذّات و شهواتِ غلط است هركه به دنبال شهوت و لذت رود اهل جهنّم است .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

امير المؤمنين (عليه السلام) به مسجد آمد ، مردى را بر مسجد غمناك و سر به گريبان ديد ، فرمود چرا ناراحتى ؟ عرضه داشت پدر و مادر و برادرم مرده اند و من مى ترسم زهر ترك شوم ، حضرت به او فرمود : بر تو باد به تقوا و به صبر ، تا فردا پيش وى روى ، صبر در امور چون سر است از تن ، چون سر از تن جدا شود ، تن فاسد گردد و چون در كارها صبر نباشد همه ى كارها فاسد شود .

قالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :

اَلصَّبْرُ صَبْرانِ : صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ ، وَاَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْكَ . وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ ذِكْرُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصيبَةِ ، وَاَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُ اللهِ عِنْدَما حَرَّمَ عَلَيْكَ فَيَكونَ حاجِزاً .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :

صبر دو صبر است ، صبر در مصيبت كه خوب و خوشايند است و بهتر از آن صبرى است كه در برابر حرام الهى به خرج دهى . و ذكر دو ذكر است : ذكر در وقت مصيبت ، و برتر از آن ذكر خدا در برابر حرام است به نحوى كه بين تو و حرام مانع شود و تو بوسيله ى آن ذكر پاكدامن بمانى .

رسول خدا فرمود :

صبر بر سه مرحله است : صبر بر مصيبت ، و صبر بر طاعت ، و صبر بر گناه .

هركه در مصيبت صبر كند تا آن را به تسلى خوب پاسخ گويد ، خداوند برايش سيصد درجه بنويسد كه ميان هر درجه تا درجه ى ديگر به مانند آسمان تا زمين است .

هركه بر طاعت صبر كند برايش ششصد درجه نويسد كه ميان درجه اى تا درجه ى ديگر از عمق زمين است تا عرش .

و هركه در برابر معصيت صبر كند ، يعنى خويشتن را از گناه حفظ كند برايش نهصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه ى ديگر از عمق زمين تا پايان عرش است .

قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :

اِنَّ الصَّبْرَ وَحُسْنَ الْخُلْقِ وَالْبِرَّ وَالْحِلْمَ مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبياءِ .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :

به حقيقت صبر و خوش اخلاقى و نيكى و حلم از اخلاق پيامبران است .

وَعَنْهُ (عليه السلام) :

لا يَذوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال : اَلْفِقْهُ فِى الدّينِ ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ ، وَحُسْنُ التَّقْديرِ فِى الْمَعاشِ .

و نيز آنجناب فرمود :

مرد از حقيقت ايمان نمى چشد مگر سه خصلت در او باشد : دين شناسى ، صبر بر مصائب ، اندازه نيكو نگاه داشتن در زندگى .

وَعَنْهُ (عليه السلام) :

صَبْرُكَ عَلى مَحارِمِ اللهِ اَيْسَرُ مِنْ صَبْرِكَ عَلى عَذابِ الْقَبْرِ ، مَنْ صَبَرَ عَلَى اللهِ وَصَلَ اِلَيْهِ .

و نيز آن حضرت فرمود :

ايستادگى و صبرت بر محرمات آسانتر از صبرت بر عذاب قبر است ، اينجا مى توان با كمى صبر از گناه مصون ماند ، آنجا نمى توان با تمام تحمل بر عذاب خدا صبر كرد ، هركس براى او صبر كند به او مى رسد .

دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش *** سياه روز و سراسيمه و پريشان باش
به معنى ار نتوانى به رنگ ياران شد *** برو به عالم صورت شبيه ايشان باش
بخر به جان گرانمايه وصل جانان را *** وگرنه تا به ابد مستعد هجران باش
به عمر اگر عملى غير عشق كردستى *** كنون ز كرده ى بى حاصلت پشيمان باش
غلام عالم تركيب تا به كى باشى *** طلسم را بشكن شاه عالم جان باش
به زير بار طبيبان شهر نتوان رفت *** به درد خو كن و آسوده دل ز درمان باش
نظر به دامن گلچين نمى توان كردن *** به خار سر كن و فارغ ز سير بستان باش
نصيب خضر خدا كرد آب حيوان را *** بگو سكندر ظلمت دويده حيران باش
صبر در آئينه ى عرفان
صبر بر سه نوع باشد :

اوّل صبر عام و آن جنس نفس باشد بر سبيل تجلّد و اظهار ثبات در تحمّل ، تا ظاهر حال او به نزديك عاقلان و عموم مردمان مرضى باشد .

دوّم صبر زهاد و عبّاد و اهل تقوا و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت .

سيّم صبر عارفان ، چه بعضى از ايشان التذاذ يابند به مكروه از جهت تصور آنكه معبود ايشان را به آن مكروه از ديگر بندگان خاص گردانيده و ملحوض نظر او شده اند .

و علامت صبر حبس نفس است ، و استحكام درس و مداومت بر طلب انس و محافظت بر طاعات و استقصاء در واجبات و صدق در معاملات و طول قيام در مجاهدات و اصلاح جنايات و ترك شكايات و فرو خوردن تلخيها و روى ترش ناكردن .

و صبر آن است كه فرق نكند ميان حال نعمت و محنت و سكون نفس در بلا ، و بلا را به همت توان كشيد .

بايد اگر بلاى كَونَين بر تو گمارند در آن آه نكنى و اگر محنت عالَمَين بر تو فرود آيد بجز كوى صبر نجويى ، و در بلا درآمدن همچنان باشى كه از بلا بيرون آمدن .

صبر بايد مرد را در هرچه هست *** تا تواند بر در شادى نشست
گوشمال نفس تو صبر است و بس *** جوهر عقل است صبر اى بوالهوس
صابر اندر صبر بودن مشكل است *** اين سخن نى لايق هر غافل است
مرد عامى چون ز كار آگاه نيست *** گه مر او را صبر هست و گاه نيست
در بلا صابر شده مردان خاص *** لكن از درگاه حق جسته خلاص
خاص خاص از كار خود پرداخته *** با بد و نيك دو عالم ساخته
راحت از ميلى گرفته در بلا *** بى تغيّر گفته غم را مرحبا
صبر بايد در همه رنج و بلا *** تا به ملك فقر گردى پادشا
( وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُك إِلاَّ بِاللهَ )(25) .

صبر را روى حالات صابران و نحوه ى صبر آنها به چند قسم تقسيم كرده اند :

صبر لله ، صبر فى الله ، صبر مع الله ، صبر عن الله ، صبر بالله .

1 ـ صبر لله : عبارت از حبس نفس از جزع است در موقع وقوع در امرى مكروه ، يا موقع فوت شدن امرى مطلوب .

2 ـ صبر فى الله : ثبات و استقامت در راه حق متعال است به جهت تحمّل بليّات ، ترك لذّات ، و دفع موانع .

3 ـ صبر مع الله : صبر اهل دل و اهل حضور است كه در وقت بروز موانع و ظهور آثار نفس براى آنان پيش مى آيد .

4 ـ صبر عن الله : به دو قسمت تقسيم شده يكى اختصاص به فسّاق دارد ، يكى اختصاص به عشّاق دارد ، در قسم اوّل حكايت از بُعد و دورى مى كند ، در قسم دوّم حكايت از قرب . در معنى اوّل هرچه فاسق در فسقش صابرتر باشد بدحال تر است ، در معنى دوّم هرچه عاشق صابرتر باشد مقرّب تر است ، صبر در معنى اوّل مربوط به اهل جفا و حجاب است و در معنى دوّم مربوط به اهل عيان و مشاهده .

5 ـ صبر بالله : صبر موحّدين و صبر اهل تمكين است كه در مقام استقامت در امر حق متعال پيش مى آيد .

خواجه مى فرمايد : صبر عبارتست از حبس نفس از جزع كه اظهار آن دالّ شِكوه و شكايت است . صبر براى عامّه سخت ترين منزل ، براى اهل محبّت ، مخوف ترين مقام و براى موحّدين نازل ترين موقف است و بر سه درجه است :

درجه ى اوّل از صبر ، صبر از معصيت است كه براى بقاء ايمان و دورى از عذاب است و با مطالعه ى وعيد الهى حاصل مى گردد ، در اين مقام اگر موجبات صبر انفعال و شرمندگى باشد و حياء از حق موجب شود كه سالك از معاصى كناره گيرى نمايد اين نحوه ى صبر عالى تر است .

درجه ى دوّم از صبر ، صبر بر طاعت است كه به محافظت طاعت ، رعايت طاعت و به تقسيم طاعت حاصل است .

تحصين طاعت به علم ، رعايت طاعت به اخلاص و محافظت طاعت به دوام طاعت است .

درجه ى سوّم از صبر ، صبر در بلايا و مصائب است كه براى رسيدن به حسن جزاء الهى است ، تحمّل اين صبر با انتظار فرج از طرف حق متعال سهل و آسان مى گردد . سبك گردانيدن مصائب و سهل شمردن آنها با ياد خدا و متذكر شدن نعم اوست ، آنكه متذكّر حق متعال است زير بار مصائب احساس ناراحتى نمى كند(26) .

در پايان اين بخش به ترجمه ى اصل روايات كتاب شريف « مصباح الشريعه » عنايت كنيد ، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

صبر آنچه را كه در باطن انسان از صفات نيكو و نورانيّت و صفاست آشكار مى كند ، و جزع آنچه را در قلب آدمى است از ضعف و تاريكى و اضطراب و وحشت بروز مى دهد .

همه ادعا مى كنند صابرند ، و جزع و فزع را از خود نفى مى كنند ، اما صابر كسى است كه در مقابل عظمت حق و فرمان او گردن نهاده . مفهوم جزع را در منافقين بهتر مى توان ديد ، چون ابتلائى براى آنان پيش آيد اضطراب و ترديد و وحشت و تيرگى باطن آنان ظاهر مى شود ، در قدم اول اطمينان و تظاهر به ايمان و ثبات قدم را از دست مى دهند و دروغ بودن ادّعايشان آشكار مى شود .

حقيقت صبر آنكه در پيش آمدن تلخى و سختى بر قرار و ثابت قدم باشد ، پس قيد سختى و قبول آن در مفهوم صبر مأخوذ است ، در صورتى كه امرى ناگوار نباشد ، يا روى اضطراب و ناراحتى بر امرى ايستادگى كند از مفهوم صبر خارج است .

جزع برعكس صبر است ، ادامه دادن امرى يا حالتى است كه توأم با اضطراب و اندوه و ناراحتى قلب و متغير شدن حالت و رنگ و سيماست .

معلوم شد كه صبر ممدوح آغاز آن قرينِ خضوع و خشوع و تسليم و توجه به حق و سپس ادامه دادن آن عادت روحى است و چون توأم با اين قيود نگردد جزع است .

صبر براى جمعى آغاز آن تلخ است و پايانش شيرين و براى جمعى ديگر اوّلش و آخرش تلخ است ، پس كسى كه وارد مسير صبر مى شود و پايان و نتيجه ى آن را در نظر مى گيرد به طور مسلّم از صابرين است و توفيق بدست آوردن نتيجه ى مطلوب به صبر را پيدا خواهد كرد .

كسى كه توجّه او به تلخى آغاز و ابتداء آنست هرگز مصداق صابر و صبر نيست ، و چون كسى مقام و منزلت اين كار را شناخت هرگز راضى نخواهد بود كه در موجبات صبر توقف و تسامح ورزيده و خود را آماده نسازد .

خداوند متعال در قصه ى موسى و خضر مى فرمايد : چگونه مى توانى صبر كنى برآنچه احاطه ندارى ؟

پس آن كسى كه روى كراهت و ناچارى صبر ورزيده و در عين حال مواظب است كه گله و شكايتى نكند و باطن خود را با اضطراب و جزع آشكار ننمايد از صبركنندگان عمومى است و از جهت نصيب و حظ مشمول فرمايش خداست كه مى فرمايد : بشارت بده صابرين را به بهشت و مغفرت و رحمت .

اما اگر از جان و دل به استقبال بلا رفت و بدون كمترين جزع و فزعى صبر كرد ، و با كمال اطمينان خاطر و آرامش دل و وقار و ثبات استقامت ورزيد از خواص صابران به حساب آيد ، و مشمول قول حق قرار خواهد گرفت كه فرمود :

( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(27) .

داستانى عجيب از صبر براى خدا
از يكى از بزرگان دين نقل شده : كه از گورستانى مى گذشتم ، زنى را ديدم ميان چند قبر نشسته و اشعارى مى خواند بدين مضمون :

صبر كردم در حالى كه عاقبت صبر را مى دانم عالى است ، آيا بى تابى بر من سزاوار است كه من بى تابى كنم ؟

صبر كردم بر امرى كه اگر قسمتى از آن به كوههاى شرورى وارد مى شد متزلزل مى گرديد . اشك به چشمان وارد شد ، سپس آن اشك ها را به ديدگان خود بر گرداندم و اكنون در قلب گريانم .

آن مرد دين مى گويد : از آن زن پرسيدم بر تو چه شده و چه مصيبتى وارد گرديده كه مى گويى صبرى كه كردم در عهده ى همه كس نيست .

در جواب گفت : روزى شوهرم گوسپندى را براى كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را به گوشه اى پرتاب كرد و از منزل خارج شد ، يكى از دو فرزندم كه بزرگ تر بود به تقليد شوهرم دست و پاى برادر كوچك خود را بسته و خوابانيد و به او گفت مى خواهم به تو نشان دهم كه پدرم اينطور گوسپند ذبح كرد ، در نتيجه برادر بزرگ تر سر برادر كوچك تر را بريد و من پس از اينكه كار از كار گذشته بود فهميدم ، از دست پسرم سخت خشمگين شدم به او حمله بردم كه وى را بزنم به بيابان فرار كرد ، چون شوهرم به خانه برگشت و از جريان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او را در بيابان دچار حمله حيوانات ديد كه مرده است ، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدّت عطش و رنج جان سپرد ، من خود را سراسيمه به جنازه ى شوهر و پسرم رساندم ، در اين اثنا كودك خردسالم خود را به ديگ غذا كه در حال جوش بود مى رساند و ديگ به روى او واژگون شده او را مى كشد . خلاصه من در ظرف يك روز تمام اعضاى خانواده ام را از دست دادم ، در اين حال فكر كردم كه اگر براى خدا در اين حوادث عظيم صبر كنم مأجور خواهم بود . آنگاه دنباله ى اشعار شعرى را به مضمون زير خواند :

تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هيچ امرى واگذار به عبد نيست(28) .

باب نود و دوّم در حزن و اندوه است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْحُزْنُ مِنْ شِعارِ الْعارِفينَ لِكَثْرَةِ وارِداتِ الْغَيْبِ عَلى اَسْرارِهِمْ وَطولِ مُباهاتِهِمْ تَحْتَ سِرِّ الْكِبْرياءِ .

وَالْمَحْزونُ ظاهِرُهُ قَبْضٌ وَباطِنُهُ بَسْطٌ ، يَعيشُ مَعَ الْخَلْقِ عَيْشَ الْمَرْضى وَمَعَ اللهِ عَيْشَ الْقُرْبى .

وَالْمَحْزونُ غَيْرُ الْمُتَفَكِّرِ لاَِنَّ الْمُتَفَكِّرَ مَتَكَلِّفٌ وَالْمَحْزونُ مَطْبوعٌ ، وَالْحُزْنُ يَبْدَو مِنَ الْباطِنِ وَالْفِكْرُ يَبْدَو مِنْ رُؤْيَةِ الْمُحْدَثاتِ وَبَيْنَهُما فَرْقٌ . قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فى قِصَّةِ يَعْقوبَ (عليه السلام) : ( إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللهَ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهَ مَا لاَ تَعْلَمُونَ )(29)وَقيلَ لِرَبيعِ بْنِ خُثَيْم : ما لَكَ مَهْموماً ؟ قالَ : لاَِنّى مَطْلوبٌ . وَيَمينُ الْحُزْنِ الاِْنْكِسارُ وَشِمالُهُ الصَّمْتُ ، وَالْحُزْنُ يَخْتَصُّ بِهِ الْعارِفونِ للهِِ تَعالى ، وَالتَّفَكُّرُ يَشْتَرِكُ فيهِ الْخاصُّ وَالْعامُّ .

وَلَوْ حُجِبَ الْحُزْنُ عَنْ قُلوبِ الْعارِفينَ ساعَةً لاَسْتَغاثوا ، وَلَوْ وُضِعَ فى قُلوبِ غَيْرِهِمْ لاَسْتَنْكَروهُ ، فَالْحُزْنُ اَوَّلُ ثانيهِ الاَْمْنُ وَالْبِشارَةُ وَالتَّفَكُّرُ ثان اَوَّلُهُ تَصْحيحُ الاْيمانِ وَثالِثُهُ الاِْفْتِقارُ اِلَى اللهِ تَعالى بِطَلَب النَّجاةِ .

وَالْحَزينُ مُتَفَكِّرٌ وَالْمُتَفَكِّرُ مُعْتَبِرٌ . وَلِكُلِّ واحِد مِنْهُما حالٌ وَعِلْمٌ وَطريقٌ وَعِلْمٌ وَمَشْرَبٌ .

مسئله ى با قيمت حزن
حزن اگر بخاطر فوت شدن امور ظاهر و برنامه هاى مادى باشد ، از نظر قرآن مجيد مردود و صاحبش از فيوضات محروم است .

منظور از اين حزن و اندوه در روايت مورد ترجمه حزنى است كه از احساس كوچكى خود نسبت به عظمت حضرت حق به انسان دست مى دهد ، و حزنى است كه بر اثر رسيدن به مقام شهود نسبت به واقعيّات و اينكه چرا آدمى در عين آنهمه ايمان و عمل باز فوق العاده حقير و فقير است عارض انسان مى گردد ، و حزنى است كه از معاينه ى قيامت و حساب و كتاب و هول نسبت به آن روزگار به انسان متوجه مى شود ، و اين حزن كه خود علّت حركت و سير و سلوك بيشتر به سوى حضرت يار است حزنى است پسنديده و محمود و از اوصاف عارفان بالله است .

در طول مجلدات سابق بهر مناسبتى كه پيش آمد در اين زمينه سخن بميان آمده ، در اينجا احتياج به شرح مفصل نمى بينم تنها به ترجمه ى اصل روايت اكتفا مى شود .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

حزن و اندوه شعار اهل عرفان است و آن بر اثر واردات غيبى بر قلوب ايشان ، و به سبب امتداد افتخار درك سايه و پوشش عنايت و بزرگوارى حق بر آنان است .

شخص محزون از لحاظ ظاهر گرفته ، ولى در باطن داراى عالمى وسيع و گسترده است ، او با مردم چون بيماران و بى حالان زندگى مى كند و با خداى خود همانند اهل قرب و بدون قيد و خلاصه خصوصى و عاشقانه .

شخص محزون با متفكر فرق دارد ، متفكّر با زحمت در قلب خود ايجاد فكر مى كند ، ولى حزن جوشش درون است ، ديگر آنكه حزن از باطن در ظاهر خودنمائى مى كند ، ولى تفكّر در اثر برخورد با امور خارجى محقق مى شود .

خداوند متعال در جريان قصه يعقوب از زبان او نقل مى كند ، من شدت حزن و اندوه خود را به پيشگاه پروردگارم اظهار داشته و به او شكايت مى برم و آنچه را من از جانب او آگاهم شما اى فرزندان من آگاه نيستيد .

به ربيع بن خثيم گفتند : چرا محزون و مهمومى ؟ گفت : به خاطر اينكه مسئوليّتى بزرگ بر عهده ى من است ، و پيوسته من مورد درخواست و بازخواستم .

جانب راست حزن فروتنى در برابر حق ، و جانب چپ آن خاموشى است و حقيقت حزن بدون اين دو صفت ميسّر نمى شود .

حزن صفتى است مخصوص به اهل معرفت ، ولى تفكّر مشترك ميان عارف و عامى است .

اگر حزن نسبت به حضرت حق ساعتى از قلوب عارفين برداشته شود هر آينه به ناله و استغاثه برخيزند ، و هرگاه به ديگرى عطا شود ، بخاطر فقدانش در وجودشان به كراهت آيند .

حزن در حقيقت مقامى است كه نيتجه ى آن امن از قهر و غضب الهى و بشارت به رحمت و فيوضات معنوى است .

تفكّر در پشت سر ايمان واقعى و اعتقاد ثابت پيدا شده و نتيجه ى تفكّر ، احساس فقر و احتياج و نيازمندى به درگاه او وسبب درخواست نجات و استخلاص از جناب اوست و هر شخص محزونى قهراً متفكّر است و هر متفكّرى عبرت آموزست .

براى هريك از اين دو دسته حالات مخصوص و معارف و علوم و روش مشرب خاصىّ است .

احولى كه اختصاص به صاحب حزن دارد عبارتست از :

1 ـ وصول به مرتبه ى يقين .

2 ـ معاينه ى ديدن احوال قيامت از سؤال و كتاب و حشر و نشر .

3 ـ آگاهى صاحب حزن از علّت است به معلول ، از حق است به مخلوق .

4 - علم صاحب حزن گاهى عطائى است .

5 ـ مشرب محزون سوز و گداز و درد و نياز است .

فيض آن بلبل خوش نواى باغ عشق مى گويد :

راه حق را مرد بايد مرد كو *** توشه ى آن درد بايد درد كو
چهره ى گلگون در اين ره كى خرند *** زرد بايد روى روى زرد كو
اشك بايد گرم باشد آه سرد *** اشك گرم اى جان و آه سرد كو
فرد مى بايد شدن از غير او *** سالكى از ما سوى الله فرد كو
در ره او گرد مى بايد شدن *** آن كه گردد در ره او گرد كو
يارَكى همدرد بايد راه را *** اى دريغا يار كى همدرد كو
پرورش يابد ز عشق دوست جان *** فيض را آن عشق جان پرورد كو
باب نود و سوّم در حياء است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْحَياءُ نورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الاْيمانِ وَتَفْسيرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ كُلِّ شَىْء يُنْكِرُهُ التَّوْحيدُ وَالْمَعْرِفَةُ ، قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) : اَلْحَياءُ مِنْ الاْيمانِ وَالاْيمانُ بِالْحَياءِ .

وَصاحِبُ الْحَياءِ خَيْرٌ كُلُّهُ ، وَاِنْ تَعَبَّدَ وَتَوَرَّعَ ، وَاِنَّ خُطْوَةً تُتَخَطّا فى ساحاتِ هَيْبَةِ اللهِ بِالحَياءِ مِنْهُ اِلَيْهِ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَةً . وَالْوَقاحَةُ صَدْرُ النِّفاقِ الْكُفْرُ . قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اِذا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ ما شِئْتَ . اَىْ اِذا فارَقْتَ الْحياءَ فَكُلُّ ما عَمِلْتَ مِنْ خَيْر وَشَرّ فَاَنْتَ بِهِ مُعاقَبٌ .

وَقُوَّةٌ الْحَياءِ مِنَ الْحُزْنِ وَالْخَوْفِ . وَالْحَياءُ مَسْكَنُ الْخَشيَةِ وَالْحَياءُ اَوَّلُهُ الْهَيْبَةُ وَصاحِبُ الْحَياءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ ، مُعْتَزِلٌ مِنَ النّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمّا هُمْ فيهِ وَلَوْ تُرِكَ صاحِبُ الْحَياءِ ما جالَسَ اَحَداً . قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبْد خَيْراً اَلْهاهُ عَنْ مَحاسِنِهِ وَجَعَلَ مَساويهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَكَرَّهَهُ مُجالَسَةَ الْمُعرِضينَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ تَعالى . وَالْحَياءُ خَمْسَةُ اَنْواع : حَياءُ ذَنْب ، وَحَياءُ تَقْصير وَحَياءُ كَرامَة ، وَحَياءُ حُبٍّ ، وَحَياءُ هَيْبَة ، وَلِكُلَّ واحِد مِنْ ذلكَ اَهْلٌ ، وَلاَِهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلى حِدَة .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْحَياءُ نورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الاْيمانِ

مسئله ى با اهميّت حياء
حيا حالتى است معنوى و ملكوتى كه بر اثر معرفت انسان به حضرت حق و توجّه به اسماء و صفات جناب او در وجود آدمى پديد مى آيد ، و باعث حفظ انسان از گناه ، و علّت حركت به سوى طاعت و عبادت است .

حياداران عالم ، از وقار و سكون ، ادب و عظمت ، تربيت و عبادت ، آگاهى و دانش ، صفا و بينش برخوردارند .

حياداران ، نسبت به حقايق چشمى باز ، و قلبى آگاه ، و روحى در حال پرواز دارند ، و اگر آنان را ذرّه ذرّه كنند ، محال است در محضر دوست كه خود را هميشه در آن محضر حاضر مى دانند دست به آلودگى بزنند ، و از عبادت و اطاعت جناب حق كم بگذارند .

در مجلّدات گذشته ى « عرفان » به هر مناسبتى كه پيش آمده به مسئله ى حيا اشاره رفته و تا جائى كه لازم بوده به شرح اين حقيقت عالى اقدام شده ، در اين جا فقط به چند روايت و ترجمه ى اصل متن اكتفا مى شود .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) :

اَلْحَياءُ مِنَ الاْيمانِ وَالاْيمانُ فِى الْجَنَّةِ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

حيا معلول ايمان است ، و ايمان در بهشت است .

قالَ اَبوعَبْدِاللهِ (عليه السلام) :

اَلْحَياءُ وَالْعِفافُ وَالْعَىُّ ـ اَعْنى عَىَّ اللِّسانِ لا عَىَّ الْقَلَْبِ ـ مِنَ الاْيمانِ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

حيا و عفت و كم گوئى ـ يعنى كندى زبان نه كندى دل ـ همه از ايمان است .

عَنْ اَحَدِهِما (عليهما السلام) قالَ :

اَلْحَياءُ وَالاْيمانُ مَقْرونانِ فى قَرن فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ .

يكى از دو امام ( حضرت باقر و امام صادق ) فرمود :

حيا و ايمان همراهند و در يك رشته بسته اند ، چون يكى از آنها برود ، ديگرى هم مى رود .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

لا ايمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ وَكانَ مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ ذُنوباً بَدَّلَهَا اللهُ الْحَسَناتِ : الصِّدْقُ وَالْحَياءُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّكْرُ(30) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

رسول خدا گفت : چهارند در هركس باشد و از سر تا پايش را گناه گرفته باشد ، خداوند همه ى آن گناهان را به حسنه تبديل كند ، راستگوئى و حيا و خوش خلقى و شكرگزارى .

مجلسى مى فرمايد : در اين تبديل سيّئه به حسنه وجوهى ذكر شده :

1 ـ گناهان پيشين به توبه محو شود و بجاى آنها طاعت آينده آيد .

2 ـ روحيه ى گناهكارى از آنها محو شود و روحيه ى طاعت بجاى آن نشيند .

3 ـ خدا توفيق كارهائى به او دهد كه ضدّ كارهاى پيشين او باشد .

4 ـ بجاى هر كيفرى ثوابى براى او ثبت كند .

داستانهاى مهمّى از اهل حيا در قسمت هاى گذشته نقل شده ، مى توانيد به آنها مراجعه كنيد .

در اينجا ذكر اين مطلب لازم است كه حيا و شرم در امور مثبته حالتى است احمقانه و ضربه ى مهلكى است بر سعادت دنيا و آخرت انسان ، و بايد توجه داشت كه حيا در هنگام گناه و طاعت بايد بكار گرفته شود به اين معنى كه اگر زمينه ى منكر و فحشائى براى انسان فراهم شد ، از حضرت حق خجالت كشيده و از گناه كناره گيرد ، و چون زمينه عبادت پيش آيد از ترك آن شرم كند .

در روايت بسيار مهّمى كه اكثر كتب حديث از جمله « كافى » ، « تحف العقول » ، « بحار » ، نقل كرده اند ، وجود مقدّس حضرت موسى بن جعفر حيا را از جنود عقل معرّفى كرده اند ، و رسول خدا در حديث پرمايه اى فرموده اند : هركجا عقل باشد حيا و ايمان همانجاست .

انسان وقتى در سايه ى معرفت به حق و مسائل الهى به تقويت عقل و در نتيجه به رشد ايمان و حيا برخيزد ، در ميدان صفا و عرصه ى طاعت و عبادت و خدمت به خلق قرار مى گيرد و از خود موجودى الهى و با بركت خواهد ساخت . و مصداق حقيقى خليفة الله و انسان كامل خواهد شد ، و در اين وقت است كه از عقل و حيا و ايمان آتش عشق و شوق شعلهور گشته ، و جز با رسيدن به مقام لقا و وصل آدمى قانع نخواهد شد .

آشتى ده در ميان عقل و دل *** تا برون آئى ز بند آب و گل
مغز و دل با يكديگر انباز كن *** عقل را با عشق هم راز كن
يك دل و يك مغز و يك آهنگ شو *** فارغ از هر قيل و قال و جنگ شو
از دوئى خيزد همه جنگ و ستيز *** در پناه امن يكتائى گريز
چون حقيقت يك بود اى راه جو *** هم تو يك شو تا بيابى ره بدو
اين حقيقت همچو خورشيد جهان *** نور و گرمى بخشدت هر دم به جان
نور اين خورشيد عقل دوربين *** گرمى او سوز عشق آتشين
عشق نيرو ، عقل بينائى دهد *** جان ز سستى وز تاريكى دهد
نور عقل و سوز عشق بى ريا *** مى رسانندت به كاخ كبريا
امام صادق (عليه السلام) در متن روايت باب حياء مى فرمايد :

حيا نورى است كه جوهر آن نور و حقيقت ذاتش صدر ايمان است به اين معنى كه عمده ى اجزاى ايمان حياست ، و ايمان كامل معلول آن صفت معنوى و ملكوتى است .

معناى حيا توقّف در هر كارى است كه منافى توحيد و معرفت است ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : حيا از ايمان است و استحكام ايمان از حياست .

هركه صاحب حيا و آزرم است دارنده ى همه ى خوبيهاست ، وهركه از اين حقيقت محروم است صاحب همه ى بديهاست ، هرچند اهل عبادت و ورع باشد .

يك گام كه صاحب حيا مى گذارد ، در فضاى هيبت الهى و در پيشگاه حق عزيزتر است از هفتاد سال عبادت كه بدون حيا باشد .

بى حيائى اساس و بنيان هر نفاق اصل و ريشه ى كفر است ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود : هرگاه حالت حيا كه بهترين مانع از گناه است در تو نباشد ، پس هرچه خواهى كن كه گويا از دفتر بندگى حق بيرونى و خوبى و بديت بخاطر فقد صفت حيا موجب عقاب الهى است .

آنكس كه حزن و اندوه برگذشته و بر تقصيرش در بندگى ، و خوف از عاقبت و عذاب قوى تر است حيايش بيشتر است ، حيا عرصه گاه خشيت و ابتدايش تجلّى هيبت و عظمت او در قلب است .

صاحب حيا به خود و به كار خود كه همه طاعت و بندگيست مشغول است و هرگز از ياد حق غافل نيست ، از مردمى كه هيچ سود نسبت به امور معنوى ندارند كناره گير است ، و از كارهاى غير الهى مردم سخت متنفّر است ، و اگر وى را به حال خود گذارند هيچ رغبتى به همنشينى كسى ندارد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هرگاه خداوند براى كسى خير بخواهد ، خوبى هايش را از چشم او بپوشد و بديهايش را در ميدان مغزش رژه دهد و همنشينى با اهل غفلت را به نظر او ناپسند نمايد .

حيا را پنج مرحله است :

1 ـ حيائى كه مانع از گناه است و اين مرتبه نازله ى حيا و بلكه حياء عوام النّاس است .

2 ـ حياى تقصير است به اين معنى كه شرمش آيد مرتكب كارى شود كه مشتمل بر تقصير است هرچند ترك اولى باشد .

3 ـ حياى كرامت است ، يعنى بزرگوارى و عزت حضرت دوست مانع اين است كه مرتكب خلاف رضاى او شود .

4 ـ حياى محبّت است ، يعنى انوار محبّت حضرت او چنان بر سراسر وجودش تابيده كه مجال مخالفتى براى عاشق در جنب معشوق نگذاشته .

5 ـ حياى هيبت است و اين حيا علت خشيت است چنانچه حياى محبّت باعث اميد و رجاست .

و هريك از اين پنج مرحله را مقامى است كه شرحش موكول به جزوه اى جداگانه است .

الهى به انوار جلال و اوصاف جمال ، و ذات مستجمع جميع صفات كمالت ما را به اين مراتب عاليه از حيا آراسته فرما ، و تمام تقصيرات و گناهان گذشته ما را كه معلول غفلت و جهل بوده ببخش و بيامرز