گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
- وَ فِى وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِيَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :119 رواية :8

در وصيت مفضل است كه گويد: شنيدم حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: هر كه شك كند و يا گمان برد و بر يكى از آن دو به ايستد خداوند عملش را هدر كند، بدرستيكه حجت خدا همان حجت روشن است .



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: يعنى حجت خدا در اصول دين واضح است و يقين آورد پس شك و گمان موجب عذر انسانى نيست و از كوتاهى او در تحصيل يقين خبر دهد، سپس گويد: بدانكه اين اخبار دلالت كند كه علم يقينى در ايمان معتبر است ، و اين كه شخص شاك و بلكه آنكه گمان دارد در عقايد ايمانيه ، كافر است تا آنكه گويد: و آخر چيزى كه مى توان درباره اين اخبار گفت : همان است كه اين در خصوص اصول دين است و قسمتى از بحث مربوط به آن در اول اين كتاب (مرآة العقول ) گذشت .
9- عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ قُلْتُ إِنَّا لَنَرَى الرَّجُلَ لَهُ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ وَ خُشُوعٌ وَ لَا يَقُولُ بِالْحَقِّ فَهَلْ يَنْفَعُهُ ذَلِكَ شَيْئاً فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ الْبَيْتِ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ كَانَ لَا يَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً إِلَّا دَعَا فَأُجِيبَ وَ إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ فَأَتَى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع يَشْكُوا إِلَيْهِ مَا هُوَ فِيهِ وَ يَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ قَالَ فَتَطَهَّرَ عِيسَى وَ صَلَّى ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ يَا عِيسَى إِنَّ عَبْدِى أَتَانِى مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِى أُوتَى مِنْهُ إِنَّهُ دَعَانِى وَ فِى قَلْبِهِ شَكٌّ مِنْكَ فَلَوْ دَعَانِى حَتَّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ عِيسَى ع فَقَالَ تَدْعُو رَبَّكَ وَ أَنْتَ فِى شَكٍّ مِنْ نَبِيِّهِ فَقَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ قَدْ كَانَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتَ فَادْعُ اللَّهَ لِى أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّى قَالَ فَدَعَا لَهُ عِيسَى ع فَتَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ قَبِلَ مِنْهُ وَ صَارَ فِى حَدِّ أَهْلِ بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :119 رواية : 9

محمد بن مسلم از يكى از دو امام باقر يا صادق (عليه السلام ) حديث كند كه بوى عرض كردم : ما مى بينيم مردى را كه داراى عبادت و كوشش و خشوع در دين است ولى معتقد بحق (يعنى امامت شما) نيست ، آيا اين اعمال باو سودى بخشد؟ فرمود: اى ابا محمد جز اين نيست كه مثل (ما) اهل بيت و (و مردم )، مثل آن خاندانى هستند كه در بنى اسرائيل بودند، و هيچ يك از آنها نبودند، و هيچ يك از آنها نبود كه چهل شب كوشش كند (و رياضت كشد) جز اينكه (پس از چهل شب ) دعا ميكرد و دعايش اجابت ميشد، (ولى وقتى ) يكى از آنها چهل شب كوشش كرد سپس ‍ دعا، و دعايش باجابت نرسيد، پس نزد عيسى بن مريم (عليه السلام ) تطهير كرده و نماز خواند سپس بدرگاه خداى عزوجل دعا كرد، خداى عزوجل باو وحى كرد اى عيسى اين بنده من نزد من آمد اما بغير از آندريكه بايد بيايد، او مرا خواند ولى در دلش نسبت بتو شك داشت ، پس (با اين حال ) اگر (آنقدر) مرا بخواند كه گردنش ببرد و انگشتانش بريزد دعايش را اءجابت نكنم ، پس حضرت عيسى (عليه السلام ) بآن مرد رو كرده فرمود: تو پروردگارت را مى خوانى و نسبت به پيغمبرش شك دارى ؟ عرض كرد: يا روح الله بخدا سوگند آنچه گفتى همانطور بود (و من درباره تو شك دارم ) اكنون از خدا بخواه كه اين شك را از دل من ببرد، (حضرت صادق عليه السلام ) فرمود: كه عيسى براى او دعا كرد و خدا توبه آن مرد را پذيرفت و قبول كرد و او بمانند خاندان خود گرديد.



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: ((مقصود از اهل بيت اصحاب آنهايند با دوستان واقعى آنننهايند ((پايان ))ولى ممكن است مقصود خود اهل بيت ع باشند چنانچه ترجمه شد و وجه حمل مجلسى مرحوم بر آنچه فرموده است سياق لفظى عبارت است ولى وجود قرينه ما را از اين عمل بى نياز كند، فيض عليه الرحمة گويد: حضرت در اين حديث اهل بيت پيغمبر (ص ) و امت او را به عيسى (عليه السلام ) و امتش مثل زده در اين كه آنها كه درباره اهل بيت (عليه السلام ) شك داشته باشند دعايشان مستجاب نشود و عبادتشان قبول درگاه واقع نگردد، و در حديث اشاره به اين كه شك درباره آنها چون شك درباره پيغمبر است زيرا عيسى (عليه السلام ) پيغمبر بود.
باب گمراهى يا گمراهان*
بَابُ الضَّلَالِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ هَاشِمٍ صَاحِبِ الْبَرِيدِ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أَبُو الْخَطَّابِ مُجْتَمِعِينَ فَقَالَ لَنَا أَبُو الْخَطَّابِ مَا تَقُولُونَ فِيمَنْ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ فَقُلْتُ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَافِرٌ فَقَالَ أَبُو الْخَطَّابِ لَيْسَ بِكَافِرٍ حَتَّى تَقُومَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ فَإِذَا قَامَتْ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ فَلَمْ يَعْرِفْ فَهُوَ كَافِرٌ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا لَهُ إِذَا لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَجْحَدْ يَكْفُرُ لَيْسَ بِكَافِرٍ إِذَا لَمْ يَجْحَدْ قَالَ فَلَمَّا حَجَجْتُ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ إِنَّكَ قَدْ حَضَرْتَ وَ غَابَا وَ لَكِنْ مَوْعِدُكُمُ اللَّيْلَةَ الْجَمْرَةُ الْوُسْطَى بِمِنًى فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ اجْتَمَعْنَا عِنْدَهُ وَ أَبُو الْخَطَّابِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ فَتَنَاوَلَ وِسَادَةً فَوَضَعَهَا فِى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ لَنَا مَا تَقُولُونَ فِى خَدَمِكُمْ وَ نِسَائِكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَيْسَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمَا هُمْ عِنْدَكُمْ قُلْتُ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَافِرٌ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا رَأَيْتَ أَهْلَ الطَّرِيقِ وَ أَهْلَ الْمِيَاهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَيْسَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمَا هُمْ عِنْدَكُمْ قُلْتُ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَافِرٌ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ الطَّوَافَ وَ أَهْلَ الْيَمَنِ وَ تَعَلُّقَهُمْ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمَا تَقُولُونَ فِيهِمْ قُلْتُ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ فَهُوَ كَافِرٌ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ هَذَا قَوْلُ الْخَوَارِجِ ثُمَّ قَالَ إِنْ شِئْتُمْ أَخْبَرْتُكُمْ فَقُلْتُ أَنَا لَا فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ شَرٌّ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقُولُوا بِشَيْءٍ مَا لَمْ تَسْمَعُوهُ مِنَّا قَالَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ يُدِيرُنَا عَلَى قَوْلِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :120 رواية :1

هاشم صاحب بريد گويد: من با محمدبن مسلم و ابو الخطاب گردهم بوديم پس ابوالخطاب به ما گفت : چه گوئيد درباره كسى كه امر امامت را نشناسد؟ من گفتم : هر كه آنرا نشناسد كافر است ، ابوالخطاب گفت : كافر نيست تا حجت بر او اقامه شود و چون حجت بر او اقامه شد و آنرا نپذيرفت آنگاه كافر است ، محمد بن مسلم به او گفت : سبحان الله اگر نپذرد و انكار هم نكند كافر است ؟ اگر انكار نكند كافر نيست ، گويد (اين جريان گذشت تا به حج رفتيم ) همين كه حج كردم خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم و جريان را خدمتش عرضه داشتم ، فرمود: تو اكنوى هستى ولى آن دو غايبند موعد شما (هر سه ) امشب نزد جمره وسطى درمنى باشد.
گويد همينكه شب شد من و محمد بن مسلم و اءبولخطاب خدمتش رفتيم ، پس حضرت بالشى برداشت و بسيهه نهاد (و بر آن تكيه زد) سپس بما فرمود: شما درباره خدمتكاران و زنان و خاندان خود چه گوئيد؟
آيا شهادت و گواهى بيگانى خدا يگانه ندهند؟ عرض كردم : چرا، فرمود: آيا گواهى ندهند كه محمد (ص ) رسول (و فرستاده ) خدا است ؟ عرض كردم : چرا، فرمود: آيا آنچه شما بر آنيد (از شناسائى امام و امر امامت ) آنها مى شناسند و ميفهمند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: آنها در نظر شما چگونه هستند؟ عرض كردم : هر كه امر امامت را نشناسد كافر است .
فرمود: سبحان الله ؛ آيا اينان كه سر راههاى (ى مكه و غير آن ) و كنار آبها(ى چاه و غيره منزل كرده اند) نديده اى ؟ عرض كردم : چرا، فرمود: آيا نيستكه اينها نماز مى خوانند و روزه ميگيرند و حج ميكنند؟ آيا نيستكه گواهى دهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص ) رسولخدا است ؟ عرضكردم : چرا، فرمود: آنچه شما برآنيد (از اءمرا است ) ميدانند؟ عرضكردم : نه ، فرمود: آنها در نزد شما چگونه هستند؟ عرض كردم : هر كه اين امر امامت را نشاسد كافر است .
فرمود: سبحان الله ؛ آيا اينان كه سر راهها(ى مكه و غيره آن ) و كنار آبها(ى چاه و غيره منزل كرده اند) نديده اى ؟ عرض ‍ كردم : چرا، فرمود: آيا نيستكه اينها نماز مى خوانند و روزه ميگيرند و حج ميكنند؟ آيا اينستكه گواهى دهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص ) رسولخدا است ،
عرض كردم : چرا، فرمود: آنچه شما بر آنيد (از اءمر امامت ) ميدانند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: آنها در نزد شما چگونه هستند؟ عرض كردم : هر كه اين امر امامت را نشناسد كافر است .
فرمود سبحان الله : آيا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن اهل يمن و آويختن آنها را بپرده كعبه نديده اى ؟ عرض كرد: چرا، فرمود: آيا گواهى ندهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص ) رسولخدا است و (آيا) نماز نخوانند و روزه نگيرند و حج نكنند؟ عرض كرد: چرا، فرمود: آيا آنچه شما بر آيند (از امر امامت ) ميدانند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: درباره آنها چه گوئيد؟ عرض كردم : هر كه نشناسد (امر امامت را) او كافر است .
فرمود: سبحان الله : اين گفتار خوارج است ، سپس فرمود، اگر بخواهيد آگاهتان كنم ؟ من عرض كردم : نه ، پس فرمود: همانا براى شما بد است كه چيزى را تا از ما نشنيده اى بگوئيد: من فهميدم كه حضرت ما را بگفتار محمد بن مسلم وا ميدارد.



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: عقيده صاحب بريد اين بوده كه هر كه امر امامت را نشناسد چه حجت بر او قائم شود و چه انكار هم بكند يا نكند كافر است ، ولى عقده محمد بن مسلم اين بوده كه در صورتى كافر است كه انكار كند، و اگر انكار نكند كافر نيست ، و اين همان واسطه بين ايمان و كفر است كه متضعف و گمراه ناميده شود، و گويا مقصود از كافر در اينجا كسى است كه احكام كفر مانند نجاست و عدم جواز مباشرت و نكاء و غيره آن بر او بار باشد چناچه برخى از اصحاب گفته اند و گرنه در استحقاق عقوبت و خلود برخى از آنان در آتش خلافى نيست .
و اين كه حضرت فرمود: ((اين گفتار خوارج است )) زيرا آنها گويند: هر كه گناه كبيره كندو اصرار بر صغيره كند كافر است و از اسلام بيرون رود و سزاوار كشتن است ، و از اين رو بكفر اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در قصه حكميت حكم كنند، با اينكه خود آنها حضرت را بر قبول حكميت وا داشتند، و او را مجبور بر قبول حكم آن مرد احمق و جائر و دشمن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كردند، و با اينكه آن بزرگوار بطور مطلق بحكم آنان رضا نداد، بلكه در صورتى كه بر طبق كتاب و سنت حكم كنند رضايت داد، و آن دو ملعون بر خلاف كتاب و سنت حكم كردند و آنچه آن حضرت (عليه السلام ) انجام داد معصيت نبود و تفصيل اين مطلب را در كتاب كبيرمان گفته ايم . فيض (ره ) گويد: اين كه راوى حاضر نشد كه حضرت صادق عليه السلام بحق آگاهشان كند براى اين بوود كه دانست كه حضرت بر خلاف عقيده او بگويد، و آنگاه نزد آن دو نفر كه طرف نزاعش بودند رسوا شود از اين رو حاضر نشد و شايد پيش خود مطلب را قبول كرده بود و از حرف سابقش برگشته است .
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ فَمَا تَقُولُ فِى مُنَاكَحَةِ النَّاسِ فَإِنِّى قَدْ بَلَغْتُ مَا تَرَاهُ وَ مَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ فَقَالَ وَ مَا يَمْنَعُكَ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْتُ مَا يَمْنَعُنِى إِلَّا أَنَّنِى أَخْشَى أَنْ لَا تَحِلَّ لِى مُنَاكَحَتُهُمْ فَمَا تَأْمُرُنِى فَقَالَ فَكَيْفَ تَصْنَعُ وَ أَنْتَ شَابٌّ أَ تَصْبِرُ قُلْتُ أَتَّخِذُ الْجَوَارِيَ قَالَ فَهَاتِ الْآنَ فَبِمَا تَسْتَحِلُّ الْجَوَارِيَ قُلْتُ إِنَّ الْأَمَةَ لَيْسَتْ بِمَنْزِلَةِ الْحُرَّةِ إِنْ رَابَتْنِي بِشَيْءٍ بِعْتُهَا وَ اعْتَزَلْتُهَا قَالَ فَحَدِّثْنِى بِمَا اسْتَحْلَلْتَهَا قَالَ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِى جَوَابٌ فَقُلْتُ لَهُ فَمَا تَرَى أَتَزَوَّجُ فَقَالَ مَا أُبَالِى أَنْ تَفْعَلَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ مَا أُبَالِى أَنْ تَفْعَلَ فَإِنَّ ذَلِكَ عَلَى جِهَتَيْنِ تَقُولُ لَسْتُ أُبَالِى أَنْ تَأْثَمَ مِنْ غَيْرِ أَنْ آمُرَكَ فَمَا تَأْمُرُنِى أَفْعَلُ ذَلِكَ بِأَمْرِكَ فَقَالَ لِى قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَزَوَّجَ وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ امْرَأَةِ نُوحٍ وَ امْرَأَةِ لُوطٍ مَا قَدْ كَانَ إِنَّهُمَا قَدْ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَقُلْتُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَيْسَ فِى ذَلِكَ بِمَنْزِلَتِى إِنَّمَا هِيَ تَحْتَ يَدِهِ وَ هِيَ مُقِرَّةٌ بِحُكْمِهِ مُقِرَّةٌ بِدِينِهِ قَالَ فَقَالَ لِي مَا تَرَى مِنَ الْخِيَانَةِ فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَخ انَت اهُم ا مَا يَعْنِى بِذَلِكَ إِلَّا الْفَاحِشَةَ وَ قَدْ زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فُلَاناً قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَأْمُرُنِى أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِكَ فَقَالَ لِى إِنْ كُنْتَ فَاعِلًا فَعَلَيْكَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ قُلْتُ وَ مَا الْبَلْهَاءُ قَالَ ذَوَاتُ الْخُدُورِ الْعَفَائِفُ فَقُلْتُ مَنْ هِيَ عَلَى دِينِ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ قَالَ لَا فَقُلْتُ مَنْ هِيَ عَلَى دِينِ رَبِيعَةِ الرَّأْيِ فَقَالَ لَا وَ لَكِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّوَاتِي لَا يَنْصِبْنَ كُفْراً وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُونَ قُلْتُ وَ هَلْ تَعْدُو أَنْ تَكُونَ مُؤْمِنَةً أَوْ كَافِرَةً فَقَالَ تَصُومُ وَ تُصَلِّى وَ تَتَّقِى اللَّهَ وَ لَا تَدْرِى مَا أَمْرُكُمْ فَقُلْتُ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ ك افِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ يَا زُرَارَةُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ خَلَطُوا عَمَلًا ص الِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ فَلَمَّا قَالَ عَسَى فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ قَالَ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِى قَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّج الِ وَ النِّس اءِ وَ الْوِلْد انِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ فَهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ فَهُمْ كَافِرُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ وَ لَوْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ لَدَخَلُوا الْجَنَّةَ كَمَا دَخَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ وَ لَوْ كَانُوا كَافِرِينَ لَدَخَلُوا النَّارَ كَمَا دَخَلَهَا الْكَافِرُونَ وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ قَدِ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ فَقَصُرَتْ بِهِمُ الْأَعْمَالُ وَ أَنَّهُمْ لَكَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقُلْتُ أَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ أَمْ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَقَالَ اتْرُكْهُمْ حَيْثُ تَرَكَهُمُ اللَّهُ قُلْتُ أَ فَتُرْجِئُهُ.J.إِنَّنِى أَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :122 رواية :2

زراره گويد: بحضرت باقر (عليه السلام ) عرض كردم : چه فرمائى درباره زناشوئى با اين مردم (كه قائل بامامت شما نيستند يعنى سنيها) زيرا من باين سن كه مى بينيد رسيده ام و هنوز زن نگرفته ام ؟ فرمود: چه چيز جلو گيريت كرده از ازدواج ؟ عرض كردم : چيزى جلوگيريم نكرده جز اين كه ميترسم ازدواجشام بر من حلال نباشد، پس در اين باره چه دستورى بمن ميدهيد؟ فرمود: پس توجه مى كنى با اينكه جوانى ؟ آيا برد بارى ميكنى ؟ عرض كردم : كنيزها را (براى زناشوئى ) ميگيرم ، فرمود: اكنون بياور (آنچه درباره آنها دارى ، و بگو بدانم ) بچه دليل كنيزان را حلال دانى ؟ عرض ‍ كردم : كنيز كه همانند زن آزاد نيست اگر چيزى از او ديدم كه مرا بشك انداخت او را مى فروشم و از او كناره ميگيرم ، فرمود: برايم بيان كن بچه دليل او را بر خود حلال ميدانى ؟ گويد: من جوابى (و پاسخى ) نداشتم كه بآن حضرت عرض ‍ كنم .
(مجلسى (ره ) گويد: علت ترس زراره از ازدواج با آنها اين بود كه زراره اصرار داشته كه واسطه اى ميان ايمان و كفر نيست (چنانچه پيش از اين نيز بدان اشاره شد) و همه مخالفين و گرچه از فرق شيعه غير از اماميه باشند كافر ميدانسته ، و احكام كفر را در دنيا و آخرت بر آنان جارى مى كرده ، و امام (عليه السلام ) درباره آميزش كنيزان از او مطالبه دليل كرد يعنى او هم زن كافره است و خصوص اگر اهل كتاب نباشد وطيش حرام است چنانچه نكاح كافره حرام است ، پس چه فرقى ميان آندو است ؟)
(زراره گويد): پس بآنحضرت عرض كردم : چه فرمائى (بالاخره ) ازدواج كنم (يانه )؟ فرمود: من باكى ندارم كه ازدواج كنى ، عرضكرد: اين كه فرمودى : من باكى ندارم كه ازدواج كنى ، عرضكردم : اين كه فرمودى : من باكى ندارم كه ازداج كنى دو معنى دارد: يكى اينكه ميفرمائى من باك ندارم تو گناهى مرتكب شوى بى آنكه من بتو دستور دهم (ديگر اينكه براى من جايز است ؟) پس چه دستور دهى آيا بفرمان شما اينكار را بكنم ؟ فرمود: رسولخدا (ص ) زن گرفت ، و داستان زن نوح و زن لوط (را نيز كه ) ميدانى چه بوده (كه در سوره تحريم آيه 10 خداوند داستان آنها را بيان فرمايد:) ((و بودند در زير سرپرستى (حباله نكاح ) دو بنده از بندگان شايسته ما))؟ من عرض كردم : رسولخدا مانند من نبوده ، همانا زن زير دست او بوده : و بحكمش اقرار داشته ، و بدين او اعتراف مى كرده ؟ گويد:
بمن فرمود: درباره آن خيانت كه در گفتار خداى عزوجل (در همان آيه است كه فرمايد:) ((پس خيانت كردند آن دو زن )) چه نظرى دارى ؟ (آيا خداوند) مقصودى جز فاحشه (يعنى زنا) ندارد؟ (اينطور نيست بلكه مقصود از خيانت شر و كفر باطنى است و آندو پيغمبر، آنها را بزنى گرفته بودند) و رسولخدا (ص ) بفلانى (يعنى عثمان ) زن دارد (در صورتيكه مطلب در اينجا بعكس آنچه تو درباره خود رسولخدا و زنانش گوئى بوده )؟ گويد: عرضكردم : خداوند كار شما را به نيك گرداند (بالاخره ) چه دستورى بمن فرمائى ؟ آيا بروم و بدستور شما (از اينها) زن بگيرم ؟ بمن فرمود: اگر اينكار را ميكنى بتو سفارش كنم كه از زنهاى بى تميز و ساده بگيرى ، عرض كردم : زنهاى بى تميز و ساده كيانند؟ فرمود: پرده نشينان پارسا. عرض كردم : آنكه بركيش سالم بن اءبى حفصه است ؟ فرمود: نه ؛ عرضكردم : آنكه بركيش ربيعة الراءى است ؟ فرمود: نه .
(مترجم گويد:سالم بن اءبى حفصه از رؤ ساى زيديه است و روايات حضرت صادق عليه السلام او را لعن و تكذيب و تكفير كرده ، و ربيعه فقيه اهل مدينه بوده و چون براى خود فتوى ميداده او را ربيعة الراءى ناميده اند).
(سپس فرمود:) ولى تزويج كن دختران جوانى كه در تحت سرپرستى پدرانشان هستند و اظهار كفرى نكنند و اطلاعى هم از آنچه شما دانيد (و اعتقاد شما بامامت ما) ندارند، عرض كردم : جز اينست كه آن دختر هم يا مؤ من است و يا كافر؟ فرمود: او نماز ميخواند و روزه ميگيرد و از خدا ميترسد ولى عقيده شما را نميداند؟ عرض كردم : بتحقيق خداى عزوجل فرموده است : ((او است آنكه شما را آفريد پس برخى از شما كافر است و برخى مؤ من )) (سوره تغابن آيه 2 مقصود زرارة اين است كه مردم از اين دو دسته خارج نيستند) نه بخدا سوگند كسى از مردم نيست كه نه مؤ من باشد و نه كافر (و واسطه اى در بين نيست ؟)
گويد: حضرت باقر (ع ) فرمود: اى زراره گفتار خداوند از گفته تو راست تر است ، آيا ديده اى گفتار خاى عزوجل را كه فرمايد: (سوره توبه آيه 102) ((در آميختند كردار نيك را با كردار بد اميد است كه خداوند توبه آنها را بپذيرد)) (زراره گويد:) همينكه فرمود: ((عسى : اميد است كه ، من عرض كردم : آنها هم نيستند جز مؤ من و يا كافر (يعنى زراره صبر نكرد تا امام (ع ) آيه را تمام كند و عقيده خود را تكرار كرد) گويد: پس فرمود: چه گوئى در گفتار خداى عزوجل : ((سوره نساء آيه 98) ((مگر مستضعفان (ناتوانان ) از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره توانند راه برند)) كه بايمان رسند؟ عرض كردم : آنها هم نيستند جز مؤ من يا كافر، فرمود: بخدا، سوگند آنها نه مؤ منند و نه كافر، سپس رو بمن كرد و فرمود: چه گوئى درباره اصحاب اعراف ؟ (اعراف نام ديوارى است ميان بهشت و جهنم چنانچه از روايات و تفاسير استفاده شود و پيش از اين نيز كافرند، فرمود: بخدا سوگند نه مؤ منند و نه كافر و اگر مؤ من بودند ببهشت ميرفتند چنانچه ديگر مؤ منان ببهشت ميروند، و اگر كافر بودند بدوزخ ميرفتند چنانچه ديگر كافران بدوزخ روند، ولى آنها مردمى هستند كه كارهاى نيك و كارهاى بد آنها برابر است ، كردار نيك آنها را (ببهشت ) نرساند و حال اينها چنانست كه خداى عزوجل فرموده .
پس من عرض كردم : آيا ايشان از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ ؟ فرمود: آنها را واگذار همانجا كه خدا واگذارده (يعنى كارشان با خداست ) عرض كردم : آيا كار آنها را بتاءخير اندازى (كه خدا هر چه خواهد با آنها انجام دهد)؟ فرمود: آرى من هم بتاءخير اندازم چنانچه خداوند بتاءخير انداخته ، اگر بخواهد بسبب رحمت خود آنها را ببهشت برد، و اگر خواهد بسبب گناهانشان بدوزخشان كشد و ستمى هم بآنها نكرده ، عرض كردم : آيا كافرى ببهشت ميرود؟ فرمود: نه ، عرض ‍ كردم : آيا بجز كافر كسى بدوزخ رود، فرمود: نه ، جز آنكه خدا بخواهد، اى زراره من ميگويم آنچه خدا خواهد. (همان شود) و تو نميگوئى آنچه خدا خواهد، هر آينه اگر تو بزرگ شوى از اين حرف برگردى و خشمت (نسبت بمخالفان ) فرو نشيند (يا عقده هاى دلت باز شود)



توضيح :
از روى هم رفته اين حديث مذمت بزرگى براى زراره استفاده شود در صورتى كه تمامى دانشمندان شيعه بر جلالت مقام و عدالت و راستگوئى زراره اتفاق دارند، و از اين رو در پاسخ گوئى باين حديث فرموده اند: اين گفتگوى زراره در آغاز كار او بوه چنانچه از خود حديث هم استفاده شود كه در سنين جوانى بوده و دلش راضى نمى شده كه مخالفين ببهشت روند و آنان را كافر مى دانسته ، و بعد از اين عقيده برگشته و با بيان امام (عليه السلام ) قانع شده است ، و گذشته از اين حديث در مقابل احاديث بسيارى كه مدح و وثاقت او رسيده است مقاومت نكند مخصوصا كه از جهت ارسال اين حديث در مقابل احاديث بسيارى كه مدح و ثاقت او رسيده است مقاومت نكند خصوصا كه از جهت ارسال اين حديث را ضعيف دانسته اند، و وجه ديگر ضعف آن ، بودن محمد بن عيسى در سند آن است كه گرچه مدح و توثيقى از برخى از علماء اماميه درباره او رسيده لكن سيد بن طاووس و صدوق و استادش ابن وليد او را ضعيف شمرده اند، مجلسى (ره ) از شهيد ثانى نقل كند كه فرموده : روشن شده است كه تمام اختارى كه در مذمت زراره رسيده است سندش بمحمد بن عيسى ميرسد، و اين قرينه بزرگى است بر اين كه نسبت باو حسادت ورزيده و انحرافى از او داشته است .
*باب مستضعف ناتوان در دين*
بَابُ الْمُسْتَضْعَفِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ فَقَالَ هُوَ الَّذِى لَا يَهْتَدِى حِيلَةً إِلَى الْكُفْرِ فَيَكْفُرَ وَ لَا يَهْتَدِى سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُؤْمِنَ وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْفُرَ فَهُمُ الصِّبْيَانُ وَ مَنْ كَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْيَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :126 رواية :1

زرارة گويد: از حضرت باقر (عليه السلام ) راجع به مستضعف پرسش كردم : فرمود: او كسى است كه حيله به كفر ندارد كه كافر شود، و راهى به ايمان نيابد (تا مؤ من گردد) نتواند مؤ من شود و نتواند كافر گردد، و آنها كودكانند، و هر مرد و زنى كه عقل (و خرد) آنها چون عقل كودكان است ، و قلم (تكليف ) از آنان برداشته شده است .



توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: اين كه حضرت در كفر تدبير به حيله فرمود و در ايمان تعبير به راه براى اين كه كفر راهى و دليلى ندارد، و اگر چيزى هم باشد كه انسان را به كفر بكشاند همان حيله گرى و نيرنگ و شبهات شيطانى است ، ولى اين كلام مجلسى (ره ) با حديث آينده سازگار نيست .
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمُسْتَضْعَفُونَ الَّذِينَ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا قَالَ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْإِيمَانِ وَ لَا يَكْفُرُونَ الصِّبْيَانُ وَ أَشْبَاهُ عُقُولِ الصِّبْيَانِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :126 رواية :2

و نيز زراره از آن حضرت (عليه السلام ) حديث كند كه فرمود: مستضعفان ((آن كسانند كه چاره اى نتوانند و راه به جائى نبرند)) فرمود: (يعنى ) چارهاى به سوى ايمان نتوانند و كافر هم نشوند، (و اينها كودكانند و كسانى كه عقلشان چون كودكان است از مردان و زنان .



3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ فَقَالَ هُوَ الَّذِى لَا يَسْتَطِيعُ حِيلَةً يَدْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْكُفْرَ وَ لَا يَهْتَدِى بِهَا إِلَى سَبِيلِ الْإِيمَانِ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُؤْمِنَ وَ لَا يَكْفُرَ قَالَ وَ الصِّبْيَانُ وَ مَنْ كَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْيَانِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :127 رواية :3

و نيز زراره گويد: از حضرت باقر(ع ) از مستضعف پرسيدم ؟ فرمود او كسى است كه حيله اى كه بوسيله آن كفر را از خود دور كند نتواند و چاره اى ندارد كه بدان براه ايمان رود، نتواند كه مؤ من شود، و نه كافر گردد، فرمود: و (آنها) كودكانند و هر كه از مردان و زنان كه عقلشان چون عقل كودكان است .



4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ الْبَجَلِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي الْمُسْتَضْعَفِينَ فَقَالَ لِي شَبِيهاً بِالْفَزِعِ فَتَرَكْتُمْ أَحَداً يَكُونُ مُسْتَضْعَفاً وَ أَيْنَ الْمُسْتَضْعَفُونَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ مَشَى بِأَمْرِكُمْ هَذَا الْعَوَاتِقُ إِلَى الْعَوَاتِقِ فِى خُدُورِهِنَّ وَ تُحَدِّثُ بِهِ السَّقَّايَاتُ فِى طَرِيقِ الْمَدِينَةِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :127 رواية :4

سفيان بن سمط بجلى گويد: به حضرت صادق عرض كردم : چه گوئى درباره مستضعفان ؟ حضرت مانند اشخاص ‍ حراسناكى به من فرمود: كگر شما مستضعفى گذارديد؟ كجايند مستضعفان ؟ به خدا سوگند عقيده شما را دوشيزگان پشت پرده بهم رسانده اند، و زنان آبكش و سقا در راه مدينه (درباره مذهب شما) گفتگو كنند.



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: گويا اين اضطراب و فزع حضرت به خاطر خشم و انكارى بوده كه بر فاش كنندگان اسرار اهل بيت از شيعه داشته ، زيرا آنان به سبب ترك تقيه مذهب اهل بيت را برملا كردند تا آنجا كه دوشيزه گان پشت پرده با اينكه از خانه بدر نروند و زنان سقائى كه كارشان تفتيش مذهب نيست و در جستجوى آن نبودند از اسرار مذهب شيعه آگاه شدند، و اين فاش كردن اسرار موجب زيان بر ائمه و شيعيان آنها مى شد و براى هدايت مردمان هم سودى نداشت ، و سبب مى شد كه مستضعفان ناصبى گردند و معذور نباشند. و بدانكه مستضعف نزد بيشتر اصحاب ما كسى است كه امام را نشناسد و منكر او هم نباشد و ولايت شخص معينى را هم نداشته باشد چنانچه شهيد در ذكرى فرمود، و از شيخ مفيد در كتاب غريه نقل كند كه فرمود: آنكس است كه ولايت را شناخته ولى در برائت توقف كند. (و به اصطلاح تولى دارد ولى تبرى ندارد)، و ابن ادريس گفته است : آنكسى است كه اختلاف مذاهب را نداند و با اهل حق هم دشمن نيست ، سپس مجلسى (ره ) گويد: و اين موافق تر با اخبار است .
- عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فَقَالَ هُمْ أَهْلُ الْوَلَايَةِ فَقُلْتُ أَيُّ وَلَايَةٍ فَقَالَ أَمَا إِنَّهَا لَيْسَتْ بِالْوَلَايَةِ فِي الدِّينِ وَ لَكِنَّهَا الْوَلَايَةُ فِى الْمُنَاكَحَةِ وَ الْمُوَارَثَةِ وَ الْمُخَالَطَةِ وَ هُمْ لَيْسُوا بِالْمُؤْمِنِينَ وَ لَا بِالْكُفَّارِ وَ مِنْهُمُ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :128 رواية :5

عمربن ابان گويد: از امام صادق (ع ) درباره مستضعفين پرسيدم ؟ فرمود: آنها اهل ولايت هستند، عرض كردم : چه ولايتى ؟ فرمود: هر آينه آن ولايت در دين نيست بلكه ولايت (و بستگى ) در ازدواج وارث و معاشرت است ، و ايشان نه مؤ منند و نه كافر، و از آنهايند كسانى كه به اميد خداى عزوجل هستند (و كارشان با خدا است كه اگر خواهد عذاب كند يا ببخشد).



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: چون لفظ ((ولايت )) مجمل بوده و احتمال داده ميشد كه مقصود ولايت اهل بيت (عليه السلام ) باشد سائل عرض كرده است : چه ولايتى ، حضرت در پاسخ فرموده است : مقصود ولايت اهل بيت و امامان بر حق نيست زيرا اگر اينطور بودند در زمره مؤ منين بودند، يا اين كه مقصود از ولايت در دين آن ولايتى است كه به سبب اتحاد در دين ميانه مؤ منين است چنانچه خداى سبحان فرماند: ((الؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض )). يعنى مردان مؤ من و زنان مؤ منه برخى از آنها دوستان برخى هستند....(سوره توبه آيه 71) و حضرت فرموده است اينان نيستند بلكه مقصود مردمى هستند كه معتصب در مذهب خود نيستندد و با شما نيز بغض ندارند بلكه با شما ازدواج كنند وارث دهند و آميزش كنند، يا اينكه مقصود اين است براى شما ازدواج و معاشرت ايشان جايز است آنان از شما ارث برند و شما از ايشان ، پس پرسش سائل از حكم انها بوده نه از وصفشان ، يا اين كه حضرت حكمشان را بيان فرموده سپس آنها را معرفى كرده است كه اينان مؤ من نيستند و كافر هم نيستند...
6- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الدِّينِ الَّذِى لَا يَسَعُ الْعِبَادَ جَهْلُهُ فَقَالَ الدِّينُ وَاسِعٌ وَ لَكِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُحَدِّثُكَ بِدِينِيَ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ فَقَالَ بَلَى فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَتَوَلَّاكُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ مَنْ رَكِبَ رِقَابَكُمْ وَ تَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ وَ ظَلَمَكُمْ حَقَّكُمْ فَقَالَ مَا جَهِلْتَ شَيْئاً هُوَ وَ اللَّهِ الَّذِى نَحْنُ عَلَيْهِ قُلْتُ فَهَلْ سَلِمَ أَحَدٌ لَا يَعْرِفُ هَذَا الْأَمْرَ فَقَالَ لَا إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ قُلْتُ مَنْ هُمْ قَالَ نِسَاؤُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ ثُمَّ قَالَ أَ رَأَيْتَ أُمَّ أَيْمَنَ فَإِنِّى أَشْهَدُ أَنَّهَا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَا كَانَتْ تَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :128 رواية :6

اسماعيل جعفى گويد: از حضرت باقر (عليه السلام ) پرسيدم : از آن دينى كه بر بندگان روا نيست نسبت بدان نادان باشند (و بايد بدانند كه آن چه دينى است ؟) فرمود: دين وسيع است ، ولى خوارج از روى نادانى خودشان بر خود تنگ گرفتند (و گرفتار شدند) عرض كردم : قربانت (اجازه مى فرمائيد) من دين خودم را كه بر آن هستم براى شما باز گويم ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست ، و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست ، و آنچه از جانب خداوند آورده است قبول دارم ، و شما را دوست دارم ، و از دشمن شما و هر كه بر شما بزرگى كند و استيلاء خواهد و خود را امير و حاكم بر شما داند، و حق ششما را بستم بگيرد بيزارم ؟ فرمود: تو چيزى را نادان نيستى ، اين همانست كه به خدا سوگند ما هم بر آن هستيم (و بدان معتقديم ) عرض كردم : آيا كسى كه اين امر را نداند (و از عذاب خداوند يا خلود در آتش ) سالم ماند؟ فرمود: نه ، مگر مستضعفان ، عرض كردم : آنها كيانند؟ فرمود: زنان و فرزندان شما، سپس فرمود: آيا ام ايمن را ديده اى ؟ همانا من گواهى دهم كه او اهل بهشت است در صورتى كه آنچه شما بر آنيد (و بدان معتقديد) نمى دانست .



توضيح :
فيض عليه الرحمه گويد: شايد ام ايمن نام زنى در آن زمان بوده است كه نزد مخاطب معروف بوده ، و محتمل است كه مقصود همان ام ايمنى بوده است كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و آن حضرت صلى الله عليه و آله گواهى داد كه او از اهل بهشت است ، و مجلسى (ره ) گويد ام ايمن همان آزاد شده رسولخدا (ص ) بوده و از گواهان فدك است ، خاصه عامه از پيمبر (ص ) روايت كنند كه او اهل بهشت است ، تا آنجا كه گويد: ((و ما كانت تعرف ما انتم عليه ....)) يعنى در صورتيكه او امامت ساير امامان جز اميرالمؤ منين عليه السلام را نميدانست و در اينبار معذور بود چون نشنيده بود و حجت بر او تمام نشده بود، و هم چنين مستضعف بهمين جهت معذور است ، و اما درباره امامت اميرالمؤ منين و معرفت نداشتن ام ايمن بدان بسيار بعيد است و اينكه ام ايمن زن ديگرى بوده باشد كه نزد مخاطب معروف بوده بعيدتر است (پايان ) و اين اشاره بكلام فيض (ره ) است ، ولى اين استبعاد زيادى كه مجلسى عليه الرحمة كرده و جهش ظاهر نيست بلكه از سياق روايت ظاهر گردد كه بعيد نيست مقصود آن ام ايمن نبوده باشد، زيرا گواهى دادن حضرت صادق عليه السلام باينكه او اهل بهشت است با اينكه پيش از آن رسولخدا (ص ) بدان گواهى داده ، و نشناختن او آنچه شيعيان زمان حضرت صادق عليه السلام بدان معتقد بوده اند با اينكه او در زمان خلاف عثمان از دنيا رفته چندان مهم نبوده و هم چنين از لفظ ((اءرايت )) و ديگر مطالب استفاده شود كه احتمال فيض (ره ) چندان بعيد نيست .
7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ عَرَفَ اخْتِلَافَ النَّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :129 رواية :7

ابو بصير گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه اختلاف مردم را (در دين بفهمد مستضعف نباشد (زيرا در اينصورت پيدا كردن مذهب حق بر او عقلا و شرعا لازم است ).



8- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّى رُبَّمَا ذَكَرْتُ هَؤُلَاءِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فَأَقُولُ نَحْنُ وَ هُمْ فِى مَنَازِلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا يَفْعَلُ اللَّهُ ذَلِكَ بِكُمْ أَبَداً
اصول كافى جلد 4 صفحه :129 رواية :8

جميل بن دراج گويد حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: هر آينه من گاهى بياد اين مستضعفين ميافتم و ميگويم : ما و آنها در منازل بهشت همراهيم ؟ پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: هرگز خداوند با شما چنين نكند!.



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود راوى اين است كه ما بسبب گناهانمان ميترسيم كه خداوند ما را در درجه مستضعفين از مخالفين قرار دهد، يا بر ما گران است كه آنها با اينكه مخالفند داخل بهشت شوند و با ما در منازلمان باشند، و فيض ‍ (ره ) گويد: اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: ((هرگز خداوند با شما چنين نكند)) براى آنستكه منازل مؤ منين در بهشت در درجه بلندترى از مستضعفين است اگر چه همگى ببهشت روند، و گنهكاران از مؤ منين پس از تطهير و پاك شدن از گناهان داخل بهشت گردند.
9- عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ عَنْ أَخَوَيْهِ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَيِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ قَالَ رَجُلٌ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ نَحْنُ عِنْدَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نَخَافُ أَنْ نَنْزِلَ بِذُنُوبِنَا مَنَازِلَ الْمُسْتَضْعَفِينَ قَالَ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا يَفْعَلُ اللَّهُ ذَلِكَ بِكُمْ أَبَداً
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :130 رواية :9

ايوب بن حر گويد: مردى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد و ما هم در خدمت آن بزرگوار بوديم كه : قربانت ... ما ميترسيم بواسطه گناهانمان (در بهشت ) بدرجه مستضعفين تنزل كنيم ؟ گويد: پس آنحضرت فرمود: نه بخدا سوگند هرگز خداوند با شما چنين نكند.




10- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ عَرَفَ اخْتِلَافَ النَّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :130 رواية :10

(مانند حديث 7 است ).





11- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْخُزَاعِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَكَتَبَ إِلَيَّ الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ وَ لَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :130 رواية :11

على بن سويد گويد از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) از ضعفاء (ناتوا در دين ) پرسيدم ؟ پس بمن نوشت : ضعيف آنكسى است ككه حجت باو نرسيده و اختلاف را نفهميده است ، و چون اختلاف را فهميده مستضعف نيست .




12- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَبِي سَارَةَ إِمَامِ مَسْجِدِ بَنِي هِلَالٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَيْسَ الْيَوْمَ مُسْتَضْعَفٌ أَبْلَغَ الرِّجَالُ الرِّجَالَ وَ النِّسَاءُ النِّسَاءَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :130 رواية :12

حضرت صادق عليه السلام فرمود: امروز ديگر مستضعفى نيست ، (زيرا) مردان بمردان (دين حق ) را رسانده اند و زنان بزنان .



*باب آنانكه باميد خدايند و كارشان باخداست*
بَابُ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّ هِ قَالَ قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِى الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْإِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَيَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه :131 رواية :1

حضرت باقر عليه السلام در گفتار خداى عزوجل : ((و ديگران كه باميد خدايند)) (سوره توبه آيه 106) فرمود: اينها مردمى مشرك بودند، كه مانند حمزه و جعفر و نظائر ايشان را از مؤ منين كشتند، سپس همانها مسلمان شدند پس خدا را بيگانگى شناختند و شرك را رها كردند، و بدلهايشان ايمان را نپذيرفتند تا از مؤ منين باشند و بهشت بر آنها واجب گردد، و بر انكارشان نيز نماندند تا كافر باشند و آتش دوزخ بر آنها لازم باشد، پس آنها بر همين منوال هستند يا خدا عذابشان كند و يا توبه شان را بپذيرد.



2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ الْوَاسِطِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع الْمُرْجَوْنَ قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ دَخَلُوا فِى الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَكُونُوا يُؤْمِنُونَ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :131 رواية :2

حضرت باقر عليه السلام فرمود: مرجون لامرالله و آنانكه باميد خدايند مردمانى هستند كه مشرك بودند پس حمزه و جعفر و مانند اينها از مؤ منين را كشتند، سپس همانها بعد از اين كارشان مسلمان شدند و خدا را بيگانگى شناختند و شرك را رها كردند ولى ايمان كامل نياوردند تا در زمره مؤ منين باشند و بدل ايمان نياورند تا بهشت بر آنها واجب گردد، و كافر نشدند تا آتش دوزخ بر آنها لازم شود، پس اينان بر همين حال باميد خدايند.



*باب اصحاب اعراف*
بَابُ أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ جَمِيعاً عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ لِى أَبُو جَعْفَرٍ ع مَا تَقُولُ فِى أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنُونَ أَوْ كَافِرُونَ إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ فَهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ فَهُمْ كَافِرُونَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ وَ لَوْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ دَخَلُوا الْجَنَّةَ كَمَا دَخَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ وَ لَوْ كَانُوا كَافِرِينَ لَدَخَلُوا النَّارَ كَمَا دَخَلَهَا الْكَافِرُونَ وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ فَقَصُرَتْ بِهِمُ الْأَعْمَالُ وَ إِنَّهُمْ لَكَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقُلْتُ أَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ أَوْ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَقَالَ اتْرُكْهُمْ حَيْثُ تَرَكَهُمُ اللَّهُ قُلْتُ أَ فَتُرْجِئُهُمْ قَالَ نَعَمْ أُرْجِئُهُمْ كَمَا أَرْجَأَهُمُ اللَّهُ إِنْ شَاءَ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ وَ إِنْ شَاءَ سَاقَهُمْ إِلَى النَّارِ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَمْ يَظْلِمْهُمْ فَقُلْتُ هَلْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ كَافِرٌ قَالَ لَا قُلْتُ هَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا كَافِرٌ قَالَ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ يَا زُرَارَةُ إِنَّنِى أَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تَحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :132 رواية :1

زراره گويد: امام باقر (عليه السلام ) بمن فرمود: چه گوئى درباره اصحاب اعراف ؟ عرض كردم : اينها نيستند جز اينكه يا مؤ منند و يا كافرند، اگر ببهشت روند مؤ منند و اگر بدوزخ روند كافرند فرمود: نه بخدا سوگند نه مؤ مند و نه كافر، و اگر مؤ من بودند ببهشت مى رفتند چنانچه مؤ منان بروند، و اگر كافر بودند بدوزخ ميرفتند چنانچه كافران روند، ولى اينان مردمانى هستند كه كارهاى نيك و كارهاى بدشان برابر بود، و كردار نيك آنها را (ببهشت ) نرساند، و آنها چنانند كه خداى عزوجل فرموده است ، من عرض كردم : آيا ايشان از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ ؟ فرمود: آنها را واگذار همانجا كه خدا واگذارده (يعنى كارشان با خداست )، من عرض كردم : آيا كار آنها را بتاخير اندازى ؟ فرمود: آرى بتاءخير اندازم چنانچه خداوند كارشان را بخود (و سرانجام نامعلومى واگذار كرده ، اگر خواهد برحمت خود آنها را ببهشت برد، و اگر خواهد آنانرا بسبب گناهانشان بدوزخ كشد و ستم بآنها نكرده است ، پس عرض كردم : آيا كافرى ببهشت رود؟ فرمود: نه ، عرضكردم : آيا بجز كافر كسى بدوزخ رود؟ گويد: فرمود: نه مگر اينكه خدا خواهد، اى زرارة من گويم : آنچه خدا خواهد و تو نميگوئى : آنچه خدا خواهد، همانا چون تو بزرگ شوى از اين حرف برگردى و عقده هاى دلت باز شود.



توضيح :
اين قسمتى از حديث مفصلى است كه تمامى آن در باب ضلال گذشت .
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا ص الِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً فَأُولَئِكَ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ يُحْدِثُونَ فِى إِيمَانِهِمْ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى يَعِيبُهَا الْمُؤْمِنُونَ وَ يَكْرَهُونَهَا فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه :133 رواية :2

حضرت باقر عليه السلام (در تفسير گفتار خداى تعالى ): ((آنانكه آميختند كردارى نيك را باكردارى بد)) (سوره توبه آيه 102) فرمود: آنان مردمى مؤ من بودند كه در ايمانشان گناهى پديد آوردند كه مؤ منين آن گناهان را بد مى دانستند و ناخوش داشتند، پس اينانند كه اميد ميرود خداوند توبه شان را بپذيرد.



*باب در بيان حال اءصناف مخالفين و قدريه و خوارج و مرجئه و اهالى شهرهاو بلاد*
بَابٌ فِى صُنُوفِ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ ذِكْرِ الْقَدَرِيَّةِ وَ الْخَوَارِجِ وَ الْمُرْجِئَةِ وَ أَهْلِ الْبُلْدَانِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِيَّةَ لَعَنَ اللَّهُ الْخَوَارِجَ لَعَنَ اللَّهُالْمُرْجِئَةَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ قَالَ قُلْتُ لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّةً مَرَّةً وَ لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّتَيْنِ قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ إِنَّ قَتَلَتَنَا مُؤْمِنُونَ فَدِمَاؤُنَا مُتَلَطِّخَةٌ بِثِيَابِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ حَكَى عَنْ قَوْمٍ فِى كِتَابِهِ أَلّ ا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّ ى يَأْتِيَن ا بِقُرْب انٍ تَأْكُلُهُ النّ ارُ قُلْ قَدْ ج اءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَيِّن اتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ ص ادِقِينَ قَالَ كَانَ بَيْنَ الْقَاتِلِينَ وَ الْقَائِلِينَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ فَأَلْزَمَهُمُ اللَّهُ الْقَتْلَ بِرِضَاهُمْ مَا فَعَلُوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :133 رواية :1

مردى از حضرت صادق عليه السلام حديث كند كه فرمود: خدا لعنت كند قدريه را، خدا لعنت كند خوارج را، خدا لعنت كند مرجئه را، خدا لعنت كند مرجئه را گويد: من عرض كردم : قدريه و خوارج را هر كدام يك بار لعنت كردى ، و اينان را (يعنى مرجئه ) را دوباره ؟ فرمود: اينها ميگويند: كشندگان ما مؤ منند، پس دامنشان تا روز قيامت بخون ما آلوده است ، همانا خداوند در كتاب خود از مردمى حكايت كند كه (گفتند): ((هرگز ايمان بپيامبرى نياوريم تا برا يما قربانى بياورد كه آتش آنرا بخورد بگو همانا آمد شما را پيامبرانى پيش از من با نشانه ها و با همانكه گفتيد پس چرا كشتيد آنها را اگر راستگويانيد)) (سوره آل عمران آيه 183) فرمود: ميانه كشندگان و گويندگان (باين حرف ) پانصد سال فاصله بود و خداوند كشتن را بآنان نسبت داده براى اينكه بدانچه آنها (يعنى كشندگان ) كردند راضى بودند.



شرح :
قدريه در روايات بر جبرى و تفويضى هر دو اطلاق شده و در اينجا مقصود دومى است چنانچه پيش از اين نيز گذشت ، و خوارج آنهايند كه بر امام (عليه السلام ) خروج كنند و مرجئه بحسب لعنت از ارجاء بمعناى تاءخير است ، و بكسانى گويند كه على (عليه السلام ) را از مرتبه خود در خلافت تاءخير اندازند و خليفه چهارم دانند، و نز بآنان گويند كه معتقدند كه هيچ گناهى بايمان زيان نرساند زيرا ايمان در نظر آنها صرف عقيده است و عمل هيچ دخالتى در آن ندارد و روى اين جهت گويند هيچ مصيبتى بايمان زيان نرساند چنانچه هيچ طاعتى با كفر سود ندهد، و اين دسته دوم آنهايند كه گويند هيچ مصيبتى بايمان زيان نرساند چنانچه هيچ طاعتى با كفر سود ندهد، و اين دسته دوم آنهايند كه گويند كشتن امام و مؤ منين اخيار موجب عذاب نشود زيرا صرف اعتقاد بخدا و رسول را ايمان دانند و وجه اين كه آنها را مرجئه گويند اينست كه اينان عذاب را از گناه پس اندازند و مؤ خر كنند، و ظاهر اين است كه مقصود از مرجئه اين معناى دوم است اگرچه چنانچه مرحوم مجلسى (ره ) گويد: ممكن است بمعناى اول هم باشد زيرا انان كه على را خليفه چهارم دانند (و انتخاب خليفه رابراى مردم دانند) كشتن هر كس كه بر خليفه زمان بشورد جايز دانند اگر چه از ائمه دين و فرزندان رسولخدا (ص ) باشند، و بايد دانست كه آيه نقل بمعنا شده و گرنه لفظ آيه ((لا نؤ من )) است بجاى ((لن نؤ من ))
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ قَالَ سَأَلَنِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ مَا هُمْ فَقُلْتُ مُرْجِئَةٌ وَ قَدَرِيَّةٌ وَ حَرُورِيَّةٌ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ الَّتِى لَا تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى شَيْءٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :134 رواية :2

ابو مسروق گويد: حضرت صادق عليه السلام از من درباره اهل بصره پرسيد كه (بر) چه (مذهبى ) هستند؟ عرض ‍ كردم : مرجئه ، و قدريه ، و حروريه ، فرمود: خدا لعنت كند اين ملتهاى كافر مشرك را بهيچ وجه خدا پرست نيستند.



توضيح :
حروريه دسته اى از خوراجند كه به حروراء كه محلى است نزديك كوفه منسوبند.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ الرُّومِ وَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ أَهْلُ مَكَّةَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ جَهْرَةً
اصول كافى جلد 4 صفحه :134 رواية :3

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اهل شام بدتر از مردم روم اند، اهل مدينه از اهل مكه بدترند، و اهل مكه آشكارا بخدا كفر ورزند.


شرح :
مجلسى (ره ) گويد: محتمل است كه اين كلام در زمان بنى اميه صادر شده كه اهل شام از بنى اميه و پيروانشان بودند و آنها منافق بودند كه بزبان اظهار اسلام ميكردند و در دل كافر بودند، و منافق از كافر بدتر است ، و هم آنها بودند كه اميرالمؤ منين عليه السلام را سب ميكردند و اين خود كفر بخداى بزرگ بود ولى نصارى و اهل روم چنين كارى نميكردند (پس بدو سبب اين ها بدتر از اهل روم بودند) تا آنكه گويد: و تفاوت بين اين شهرها براى اين بوده است كه بيشتر مخالفين در آن زمان از ناصبيان منحرف از اهل بيت عليهم السلام بوده اند و مخصوصا اهل اين سه شهر، و سبب اختلافشان تفاوت آنها در دشمن اهل بيت عليهم السلام از جهت شدت و ضعف بوده است ، و شبهه نيست در اين كه ناصبيها خبيث تر از كفارند، و نسبت اهل مكه بكفر آشكارا بجهت اظهار دشمنى آنها با خاندان پيغمبر (ص ) است كه تا امروز هم در ميان آنان هست و روز عاشورا را از بزرگترين عيدهاى خود دانند، و بعضى گفته اند: اين كه اهل مكه بكفر نسبت داده شده اند براى اينست كه آنها هرگاه نافرمانى يا پرستش غير از خدا را كنند، با جز اولياء خدا را دوست دارند ملحد و مشرك شوند، زيرا خداى تعالى فرمايد: ((و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم )) و در روايت صحيح است كه حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: هر كه در مكه پرستش غير از خدا كند يا جز دوستان خدا را در آن دوست بدارد او بستم ملحد شده و بر خدا است كه از عذاب دردناكش باو بجشاند.
4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَيَكْفُرُونَ بِاللَّهِ جَهْرَةً وَ إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخْبَثُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ أَخْبَثُ مِنْهُمْ سَبْعِينَ ضِعْفاً
اصول كافى جلد 4 صفحه :135 رواية :4

ابو بصير از حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السلام حديث كند كه فرمود: همانا اهل مكه آشكارا بخداوند كفر ورزند، و اهل مدينه از اهل مكه خبيث ترند، هفتاد بار خبيث ترند.



5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ أَمْ أَهْلُ الرُّومِ فَقَالَ إِنَّ الرُّومَ كَفَرُوا وَ لَمْ يُعَادُونَا وَ إِنَّ أَهْلَ الشَّامِ كَفَرُوا وَ عَادَوْنَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :135 رواية :5

ابوبكر حضر مى گويد: بحضرت صادق عليه السلام عرضكردم : اهل شام بدترند يا اهل روم ؟ فرمود: (مردمان ) روم كافرند ولى با ما دشمنى نكنند، و اهل شام هم كافرند و هم با ما دشمنى كنند.
توضيح فيض (ره ) گويد: مقصود از مرجئه همان معناى اول از دو معنا است (كه گذشت و آن اين بود كه مرجئه آنانند كه على عليه السلام را چهارمين خليفه دانند) زيرا آنهايند كه ملتهاى زيادى هستند.



6- عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تُجَالِسُوهُمْ يَعْنِي الْمُرْجِئَةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَعَنَ اللَّهُ مِلَلَهُمُ الْمُشْرِكَةَ الَّذِينَ لَا يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَلَى شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :135 رواية :6

فضيل بين يسار از حضرت صادق (ع ) حديث كند كه آن حضرت فرمود: با آنها يعنى مرجئه همنشين نشويد، خدا آنها و ملتهاى مشركان را لعنت كند در هيچ چيز خدا را پرستش نكنند.



*باب دل بدست آورندگان*
بَابُ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ جَمِيعاً عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُعَرِّفُهُمْ لِكَيْمَا يَعْرِفُوا وَ يُعَلِّمُهُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه :136 رواية :1

حضرت باقر (ع ) فرمود: ((مؤ لفة قلوبهم )) مردمى بودند كه خدا را بيگانگى شناختند و از پرستش آنچه بجز خدا پرستش مى شود دست برداشته بودند ولى در دل آنها شناختن اينكه محمد رسولخدا است وارد نشده بود، و شيوه رسولخدا(ص ) اين بود كه دل آنها را بدست آورد (و آنها را بخود نزديك كند) و (با نشان دادن براهين و معجزات دين اسلام و رسالت خود را) بآنها مى فهماند تا بفهمند و (شرايع و دستورات دين را) بآنها ياد مى داد.



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: بدانكه ((مؤ لفة قلوبهم )) يك دسته از مستحقين زكاة هستند كه خداوند در قرآن بيان فرموده است ، و از اين اخبار ظاهر گردد كه اينها مردمى بودند كه اظهار اسلام مى كردند ولى پابرجا در آن نبودند پس آنها يا منافق بودند و يا در شك بودند، خداى تعالى سهمى از زكات و غنيمتها بآنها اختصاص داد تا دلشان باسلام الفت گيرد و در دين پابرجا شوند، و در جهاد با مشركين از آنان كمك گرفته شود تا آنكه گويد: و مشهور ميان اصحاب ما آنست كه ايشان كفارى بودند كه براى جهاد از آنان دلجويى مى شد.
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ قَالَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُمْ فِى ذَلِكَ شُكَّاكٌ فِى بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ نَبِيَّهُ ص أَنْ يَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِكَيْ يَحْسُنَ إِسْلَامُهُمْ وَ يَثْبُتُوا عَلَى دِينِهِمُ الَّذِى دَخَلُوا فِيهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص يَوْمَ حُنَيْنٍ تَأَلَّفَ رُؤَسَاءَ الْعَرَبِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ سَائِرِ مُضَرَ مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ وَ عُيَيْنَةُ بْنُ حُصَيْنٍ الْفَزَارِيُّ وَ أَشْبَاهُهُمْ مِنَ النَّاسِ فَغَضِبَتِ الْأَنْصَارُ وَ اجْتَمَعَتْ إِلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَانْطَلَقَ بِهِمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْجِعْرَانَةِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تَأْذَنُ لِى فِى الْكَلَامِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ إِنْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ الَّتِى قَسَمْتَ بَيْنَ قَوْمِكَ شَيْئاً أَنْزَلَهُ اللَّهُ رَضِينَا وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ لَمْ نَرْضَ قَالَ زُرَارَةُ وَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ أَ كُلُّكُمْ عَلَى قَوْلِ سَيِّدِكُمْ سَعْدٍ فَقَالُوا سَيِّدُنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ قَالُوا فِى الثَّالِثَةِ نَحْنُ عَلَى مِثْلِ قَوْلِهِ وَ رَأْيِهِ قَالَ زُرَارَةُ فَسَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُمْ وَ فَرَضَ اللَّهُ لِلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ سَهْماً فِى الْقُرْآنِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :136 رواية :2

زراره گويد: از امام محمد باقر (ع ) (از تفسير) گفتار خداى عزوجل پرسيدم (كه فرمايد): ((و المؤ لفة قلوبهم )) (سوره توبه آيه 60) فرمود: ايشان مردمى بودند كه خداى عزوجل را بيگانگى شناختند و از پرستش آنچه جز خداوند پرستش شود دست برداشته بودند، و گواهى دادند، كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد(ص ) رسولخدا است ، ولى با اين حال در برخى از آنچه پيغمبر(ص ) آورده بود شك داشتند، پس خداى عزوجل به پيغمبر خود دستور داد بوسيله مال و عطا(ى بآنها) آنانرا با اسلام الفت دهد تا اسلام آنها نيكو شود، و بر اين دين كه بدان درآمده اند و بدان اعتراف كرده اند پابرجا شوند، و همانا رسولخدا(ص ) در جريان جنگ حنين بهمين وسيله از رؤ ساى عرب از قريش و ساير قبايل مضر دلجوئى كرد، و از آن جمله ابوسفيان بن حرب و عيينة بن حصين قزارى بودند، پس انصار (از اين جريان ) خشمگين شدند و نزد سعد بن عباده (رئيس انصار) گرد آمدند، و سعد آنها را در جعرانة (كه محلى ميان مكه و مدينه بود) خدمت پيغمبر(ص ) آورد و عرضكرد: اى رسولخدا اجازه سخن بمن مى دهيد؟ فرمود: آرى ، پس ‍ عرضكرد: اگر اين كار (كه انجام دادى ) يعنى اين اموال كه ميان قوم خود قسمت كردى كارى بود كه خداوند دستور داده بود ما رضايت داديم ، و اگر نه اينست ما رضايت ندهيم ؟ زراره گويد: شنيدم از حضرت باقر (ع ) كه فرمود: پس ‍ رسولخدا(ص ) فرمود: اى گروه انصار آيا همه شما با گفتار بزرگ (و رئيستان ) سعد هماهنگ هستيد؟ گفتند: بزرگ و سيد ما خدا و رسول اوست ، (و تا سه مرتبه اين پرسش و جواب تكرار شد) و در مرتبه سوم گفتند: ما هم براءى و قول او هستيم (و همان را گوييم كه او گفت ) زراره گويد: شنيدم حضرت باقر (ع ) مى فرمود: پس خداوند نور ايمان آنها را (براى اين حرفشان ) تنزل داد، و براى ((مؤ لفة قلوبهم )) در قرآن سهمى مقرر داشت .



شرح :
حنين نام دره وسيعى است ميان مكه و طائف كه در آنجا در سال هشت هجرى ميان لشكر اسلام و قبيله هوازن و ثقيف كه مردمانى مشرك و جنگجو بودند جنگى واقع شد و آن جنگ را بنام آن مكان جنگ حنين ناميدند، و در آغاز جنگ لشكر اسلام بواسطه دليرى و شهامت دشمن گريختند، و بيارى خداوند باز گشتند و دشمن رو بفرار نهاده با وطاس و طائف و بطن نخله گريختند مسلمانان از پى هزيمت شدگان رفته و پس از جنگ و گريزهاى مختصرى مسلمين اموال زيادى از آنان بغنيمت گرفتند و از مردان و زنان و كودكان آنها ششهزار نفر باسيرى بردند و در ميان اسيران شيماء دختر حليمه (و خواهر رضاعى رسول خدا (ص ) ) بود كه آن حضرت مسلمانان بيشتر آن اسيران را بسبب وساطت شيماء آزاد كردند و اموال را تقسيم كردند.
3- عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ لَمْ يَكُونُوا قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :138 رواية :3

حضرت باقر (ع ) فرمود: هيچ زمانى ((مؤ لفة قلوبهم )) بيشتر از امروز نبوده اند.



شرح :
فيض عليه الرحمة گويد: اين فرمايش حضرت بخاطر اينست كه ديانت بيشتر مسلمانان در هر زمان روى دنياى آنها پايه گذارى شده اگر وضع دنيا آنها خوب شد (و بنوائى رسيدند) بدين خود خوشنود شوند و تن در دهند، و اگر چيزى از دنيا بآنها نرسيد نگران شوند و پشت پا بدين زدند.
4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا إِسْحَاقُ كَمْ تَرَى أَهْلَ هَذِهِ الْآيَةِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْه ا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْه ا إِذ ا هُمْ يَسْخَطُونَ قَالَ ثُمَّ قَالَ هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ثُلُثَيِ النَّاسِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :138 رواية :4

اسحاق بن غالب گويد: حضرت صادق (ع ) بمن فرمود: بنظر تو چقدر مردم اهل اين آيه هستند (كه خدا فرمايد): ((اگر از آن صدقات بآنها داده شود خوشنود شوند و اگر بآنها داده نشود از آن ناگهان خشم كنند)) (سوره توبه آيه 58)؟ گويد: (خود) آن حضرت فرمود: آنان بيش از دو سوم مردم هستند.



توضيح :
شيخ طبرسى (ره ) و ديگران گويند: چون پيغمبر (ص ) غنيمتهاى حنين را چنانچه گذشت تقسيم فرمود حرد قوص بن زهير (يكى از آنانكه بعدها از سران خوارج شد) يا ديگرى از منافقين بآن حضرت ايراد و خرده گيرى كردند و گفتند بتساوى قسمت نكرد؟ يا گفتند آيا اين عدالت است (كه بما چيزى ندهى و بآنها تقسيم كردى ؟) سپس اين آيه نازل شد: ((و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها....)) يعنى و برخى از ايشان بتو درباره صدقات خرده گيرند پس اگر بآنها داده شود....)) و مقصود حضرت اينست كه بيشتر مردمان اين زمان هم اينگونه هستند.
5- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَا كَانَتِ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ وَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْكِ وَ لَمْ تَدْخُلْ مَعْرِفَةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلُوبَهُمْ وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ تَأَلَّفَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِكَيْمَا يَعْرِفُوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :138 رواية :5

حضرت باقر (ع ) فرمود: هيچگاه ((مؤ لفة قلوبهم )) بيش از امروز نبوده اند و آنها مردمانى بودند كه خدا را بيگانگى شناختند، و از شرك بيرون آمدند، ولى معرفت رسالت محمد (ص ) و آنچه (از جانب خدا آورده بود) در دلهاى آنان استوار نشد، و رسول خدا (ص ) از آنان دلجويى كرد و همچنين مؤ منين پس از رسولخدا(ص ) با آنها الفت گرفتند تا آنكه معرفت پيدا كنند.



*باب در اشتراك منافقين و گمراهان و شيطان با مؤ منين و فرشتگان در دعوت الهيه*
بَابٌ فِى ذِكْرِ الْمُنَافِقِينَ وَ الضُّلَّالِ وَ إِبْلِيسَ فِى الدَّعْوَةِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ قَالَ كَانَ الطَّيَّارُ يَقُولُ لِي إِبْلِيسُ لَيْسَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّمَا أُمِرَتِ الْمَلَائِكَةُ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ ع فَقَالَ إِبْلِيسُ لَا أَسْجُدُ فَمَا لِإِبْلِيسَ يَعْصِى حِينَ لَمْ يَسْجُدْ وَ لَيْسَ هُوَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ قَالَ فَدَخَلْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَأَحْسَنَ وَ اللَّهِ فِى الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا نَدَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ قَوْلِهِ ي ا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَ دَخَلَ فِى ذَلِكَ الْمُنَافِقُونَ مَعَهُمْ قَالَ نَعَمْ وَ الضُّلَّالُ وَ كُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ وَ كَانَ إِبْلِيسُ مِمَّنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ مَعَهُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه :139 رواية :1

جميل گويد: طيار بمن مى گفت : شيطان كه از فرشتگان نبود، و جز اين نيست كه فرشتگان ماءمور بسجده براى آدم عليه السلام شدند، و شيطان گفت : من سجده نميكنم ، پس چرا شيطان گناهكار شد آنگاه كه سجده نكرد با اينكه او از فرشتگان نبود؟ گويد: من و او خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شديم ، و بخدا سوگند پرسش خود را بطرز نيكوئى طرح كرد و عرضكرد: قربانت شوم بفرماييد آنچه خداوند مؤ منين را خوانده است از اين كه فرموده است : ((اى كسانيكه ايمان آورده ايد)) آيا منافقان هم در اين خطاب وارد مى شوند (و خطاب شامل آنان نيز گردد؟) فرمود: آرى و شامل گمراهان نيز گردد، و شامل هر كس كه بدعوت آشكار (اسلام ) اعتراف كرده نيز گردد، و شيطان هم از كسانى بود كه بدعوت آشكار با آنان (يعنى فرشتگان ) اعتراف كرده بود.



شرح :
مقصود از اين كه راوى گويد: طيار سؤ ال را خوب طرح كرد روشن است زيرا خدمت امام عليه السلام كه رسيدند ادب را رعايت كرد و سؤ ال اصلى را كه صورت اعتراض بخداى تعالى داشت طرح نكرد، بلكه سؤ ال ديگرى طرح كرد كه اين صورت را نداشت ولى در ريشه با هم مشترك بودند و از جواب امام عليه السلام شبهه اصلى نيز برطرف شده و جواب آن نيز داده مى شد، و امام عليه السلام چون از راه اعجاز منظور اصلى او را متوجه شده بود سؤ ال اصلى را هم طرح فرموده و از آن جواب داد.
*باب در تفسير گفتار خداى تعالى : و برخى از مردم خدا را بر حرف پرستش كنند*
بَابٌ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ مِنَ النّ اسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّ هَ عَلى حَرْفٍ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مِنَ النّ اسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّ هَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَص ابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَص ابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْي ا وَ الْآخِرَةَ قَالَ زُرَارَةُ سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقَالَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ شَكُّوا فِى مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَكَلَّمُوا بِالْإِسْلَامِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرُّوا بِالْقُرْآنِ وَ هُمْ فِى ذَلِكَ شَاكُّونَ فِى مُحَمَّدٍ ص ‍ وَ مَا جَاءَ بِهِ وَ لَيْسُوا شُكَّاكاً فِى اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ مِنَ النّ اسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّ هَ عَلى حَرْفٍ يَعْنِى عَلَى شَكٍّ فِى مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ فَإِنْ أَص ابَهُ خَيْرٌ يَعْنِى عَافِيَةً فِى نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ رَضِيَ بِهِ وَ إِنْ أَص ابَتْهُ فِتْنَةٌ يَعْنِى بَلَاءً فِى جَسَدِهِ أَوْ مَالِهِ تَطَيَّرَ وَ كَرِهَ الْمُقَامَ عَلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِيِّ ص فَرَجَعَ إِلَى الْوُقُوفِ وَ الشَّكِّ فَنَصَبَ الْعَدَاوَةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْجُحُودَ بِالنَّبِيِّ وَ مَا جَاءَ بِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :139 رواية :1

زراره گويد: از حضرت باقر (ع ) از گفتار خداى عزوجل : ((و برخى از مردم خدا را بر حرف پرستش كنند. پس اگر خوبى و خوشى بدو رسيد بدان آسوده خاطر است ، و اگر آزمايش و فتنه بدو رسد روى بر تابد و در دنيا و آخرت زيانكار است )) (سوره حج آيه 11) پرسيدم ؟ فرمود: اينان مردمى بودند كه خدا را پرستش كردند، و دست از پرستش ‍ آنچه جز خدا مى شد كشيدند، ولى درباره محمد (ص ) و آنچه آورده بود شبهه كردند، و در شك بودند پس اسلام را بزبان جارى كردند و گواهى دادند كه معبودى جز خداى يگانه نيست و اين كه محمد (ص ) رسول خدا است ، و بقرآن نيز اعتراف كردند، ولى با اين حال آنها درباره محمد (ص ) و آنچه آورده بود در شك بودند، اگر چه درباره خدا شك نداشتند، خداى عزوجل فرمايد: ((و برخى از مردمند كه خدا را بر حرف پرستش كنند)) يعنى بر شك درباره محمد (ص ) و آنچه آورده است ((پس اگر باو خوبى رسد)) يعنى عافيت در خود و مال و فرزندش ((بآن آسوده گردد)) و خشنود گردد ((و اگر فتنه اى باو رسد)) يعنى بلائى در تن يا مالش ، آن را بفال بد گيرد و از پابرجا بودن بر اقرار پيغمبر (ص ) بدش آيد و بتوقف و شك برگردد، و بدشمنى خدا و رسولش انكار بپيغمبر و آنچه آورده است برخيزد.


شرح :
((حرف در لغت بمعناى طرف و كنار و حاشيه است ، مجلسى (ره ) از بيضاوى نقل كند كه در تفسير ((على حرف )) گفته است يعنى در كنار دين است و پابرجا نيست مانند كسى كه در كنار (و حاشيه ) لشكر است اگر احساس پيروزى كند پابرجا بايستد و گرنه فرار كند و بگريزد، و روايت شده كه اين آيه درباره دسته اى از بدويان حجاز نازل گرديد كه بمدينه آمده بودند (و اسلام اختيار كرده بودند) و هر كدام تنش سالم بود و اسبش كره خوبى مى زائيد، و زنش پسر نيكوئى مى آورد و مال و گله اش زياد مى شد مى گفت : از وقتى وارد در اين دين شده ام جز خوبى نديدم ، و دلبند و آسوده خاطر مى گرديد و اگر بر خلاف آن بود مى گفت : جز بدى چيزى نديدم و برمى گشت