گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
مسائل كلى امامت و رهبرى


مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلى (عمروبن عبيد (80-128 ه - ق ) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامى ، در عصر امام صادق (ع ) بود، و از دوستان نزديك منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به شمار مى رفت ، و در بصره ، جلسه درسى داشت ، و شاگردان بسيارى در آن جلسه ، شركت مى كردند، و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مى نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق (ع ) و محققان نيرومند تشيع بود، روزى در جلسه درس او شركت نمود، و با او به مناظره پرداخت به گونه اى كه او را محكوم كرد (79)اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد)
جمعى از شاگردان امام صادق (ع )، از جمله هشام ، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق (ع ) به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:
(آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) مناظره و بحث شده ، براى ما بيان كن ).
هشام : (فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامى مى دارم ، و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم ، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراى سخن گفتن نيست !).
امام : هرگاه ما دستورى به شما مى دهيم ، اطاعت كنيد.
هشام : به من خبر رسيد كه (عمروبن عبيد) روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مى نشيند(و درباره امامت و رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامت و رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامت ، بى اساس جلوه مى دهد).
اين خبر براى من بسيار ناگوار بود، از اين رو (از كوفه ) به بصره رفتم ، و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم ، ديدم جمعيت زيادى گرداگرد او حلقه زده اند، و او نيز جامه سياه پشمى بر تن كرده ، و عبايى به دوش ‍ افكنده ، و حاضران از او سؤ ال مى كردند و او جواب مى داد.
از حاضران تقاضا كردم ، تا در حلقه خود به من جائى بدهند، سرانجام راه باز كردند، و در آخر جمعيت ، بر دو زانو نشستم ، آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد:
هشام ؛ (خطاب به عمروبن عبيد): اى دانشمند، من مرد غريبى هستم ، آيا اجازه دارم از شما سؤ الى كنم ؟
عمرو: آرى اجازه دارى .
هشام : آيا خشم چشم دارى ؟
عمرو: فرزندم ! اين سؤ الى است كه مطرح مى كنى ، چيزى را كه مى بينى چرا از آن مى پرسى ؟
هشام : سؤ الات من همين گونه است .
عمرو: گرچه سؤ الات تو احمقانه است ، ولى آنچه خواهى بپرس .
هشام : آيا چشم دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : به وسيله چشم چكار مى كنى ؟
عمرو: به وسيله چشم ، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مى نگرم .
هشام : آيا بينى دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با آن چه استفاده مى برى ؟
عمرو: به وسيله بينى بوها را استشمام مى نمايم .
هشام : آيا زبان و دهان دارى ؟
عمرو: آرى .
عمرو: با آن چه نفعى مى برى ؟
عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مى كنم .
هشام : آيا گوش دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با گوش چه استفاده مى كنى ؟
عمرو: با گوش ، صداها را مى شنوم .
هشام : آيا قلب دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با قلب چه مى كنى ؟
عمرو: به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد، و بر حواس من خطور مى كند، برطرف كرده ، و صحيح را از باطل تشخيص ‍ مى دهم .
هشام : آيا اعضاء، از قلب بى نياز نيستند؟
عمرو: نه ، نه هرگز.
هشام : وقتى كه اعضاء بدن ، صحيح و سالم هستند، چه نيازى به قلب دارند؟
عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ، ترديد پيدا كنند، و در امرى از امور دچار حيرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.
هشام : بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .
عمرو: آرى .
هشام : اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايى به نام قلب قرار داده ، چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شك ، به سر برند و براى رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.
در اين هنگام ، (عمرو) سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانى تاءمل ، به هشام گفت :(آيا تو هشام بن حكم نيستى ؟)
هشام : (نه ) (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).
عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ و در تماس ‍ نبوده اى ؟
هشام : نه .
عمرو: پس تو از اهل كجائى ؟
هشام : از اهل كوفه هستم .
عمرو: پس تو همان هشام هستى .
هشام : در اين هنگام ، (عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد، و تا من بر آن مسند نشسته بودم ، سخنى نگفت .
وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اى ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .
امام صادق (ع ) فرمود:
(هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى )
:(سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است ) (80)


اهميت امامت ، در ميان پايه هاى دين (روزى امام صادق (ع ) پايه هاى دين را براى شاگردان بر مى شمرد و) فرمود: بناى اسلام ، روى پنج پايه است :
1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5- ولايت (امامت ).
زراره : در ميان اينها، كدام برتر است ؟
امام : ولايت (امامت ) برتر است ، زيرا ولايت ، كليد آنها است و والى (امام ) راهنماى آنها (نماز و...) مى باشد.
زراره : بعد از ولايت ، كدام بهتر است ؟
امام : نماز برتر است ، زيرا رسول خدا(ص ) فرمود: (نماز، ستون دين شما است ).
زراره : بعد از نماز كدام ، برتر است ؟
امام : زكات ، برتر است ، زيرا خداوند(در قرآن 32 بار) نماز را با زكات كنار هم قرار داد و نماز را قبل از زكات ذكر كرده است ، و رسول خدا (ص ) فرمود:(زكات ، موجب از بين رفتن گناه است ).
زراره : بعد از زكات ، كدام برتر است ؟
امام : حج ، برتر است ، خداوند (در آيه 97 آل عمران ) مى فرمايد:
(ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)
:(و براى خدا بر آنان كه مستطيع هستند، حج واجب است .)
و رسول خدا(ص ) فرمود: (يك حج قبول شده ، بهتر از بيست نماز نافله است ، و هر كه در دور ركعبه هفت بار (نه كم و نه زياد) طواف كند، و دو ركعت نماز بعد از آن را نيكو بجا آورد، خداوند او را بيامرزد...).
زراره : پس از حج ، كدام برتر است ؟
امام : روزه .
زراره : چرا روزه در آخرين ها قرار گرفت ؟
امام : رسول خدا(ص ) فرمود: روزه سپر آتش دوزخ است ، و برترين چيزها آن است كه وقتى انجام نشد، توبه كردن از آن قبول نيست مگر اينكه عين آن عمل را انجام دهى ، نماز و زكات و حج و ولايت ، اگر ترك شد، جز با انجام دادن خود آنها، چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود، ولى روزه (ماه رمضان ) را اگر بر اثر تقصير يا مسافرت بجا نياوردى ، بعد از ماه رمضان ، گناه آن را با كفاره و قضا جبران مى كنى ، ولى در مورد نماز و زكات و حج و ولايت ، چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود.
و در پايان فرمود: بالاترين درجه دين ،و كليد دين در همه چيز، و آنچه كه مايه خرسندى خدا است ،(شناخت امام بر حق ، و اطاعت از او) است ، خداوند مى فرمايد:
(من يطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا)
:(كسى كه از پيامبر(ص )، اطاعت كند، اطاعت خدا را كرده ، و كسى كه سرباز زند، تو در برابر او مسؤ ل نيستى ) (نساء-80)
آنگاه فرمود: (همانا اگر شبها را بپا خيزد، و روزها را روزه بگيرد، و تمام اموالش را در راه خدا انفاق كند، و در تمام عمر، هر سال براى حج به مكه رود، ولى (ولايت ولى خدا) را نشناسد، تا از پيروى كند و همه اعمالش ‍ را با راهنمائى او انجام دهد، او حقى از ثواب خدا ندارد، و مؤ من نخواهد بود...) (81)


قبول امامت امام حق ، شرط قبولى اعمال محمد بن مارد مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : نقل كرده اند كه شما فرموده ايد: (وقتى كه امامت ما را بشناسيد، هر چه خواهيد انجام دهيد؟).
امام صادق : آرى ، من اين سخن را گفته ام .
ابن مارد: اگر چه زنا كنند يا دزدى نمايند يا شراب بنوشند؟
امام صادق (ع ) با شنيدن اين سخن (در حالى كه دگرگون شده بود كلمه استرجاع را كه هنگام مصيبت به زبان مى آورند به زبان آورد و) گفت :
انا لله و انا اليه راجعون (اشاره به اينكه چنين تهمتى به ما، مصيبت بزرگ است ) آنگاه فرمود:(سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما براى كرد ارمان ، بازخواست مى شويم ، آيا از كردار دوستان ما باز خواست نمى شود؟ بلكه من چنين گفته ام :
(اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره فانه يقبل منك )
:(هنگامى كه (امامت ما را) شناختى ، آنچه خواهى از نيكى انجام بده ، كم يا زياد، كه از تو پذيرفته مى شود) (ولى اگر امامت ما را نشناخته باشى ، كردار نيك تو هر چه باشد، قبول درگاه الهى نمى گردد) (82)


مناظره شاگردان امام صادق ، با دانشمند شامى عصر امام صادق (ع ) بود،يكى از دانشمندان شام (در مكه ) به حضور امام صادق (ع ) رسيد و خود را چينين معرفى كرد:
(من به علم كلام و فقه و فرائض ، آگاه هستم و براى بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اينجا آمده ام ).
امام : سخن تو از گفتار پيامبر(ص ) گرفته شده ، يا از خودت مى باشد؟
دانشمند شامى : هم از گفتار پيامبر(ص ) است و هم از خودم مى باشد (آميخته اى از سخن پيامبر (ص ) و خودم هست ).
امام : پس تو شريك پيامبر(ص ) هستى ؟
دانشمند شامى : نه ، شريك او نيستم .
امام : آيا بر تو وحى نازل مى شود؟
دانشمند شامى : (نه ).
امام : آيا اگر اطاعت پيامبر(ص ) را واجب مى دانى ، اطاعت خودت را نيز واجب مى دانى ؟
دانشمند شامى : اطاعت خودم را واجب نمى دانم .
آنگاه امام صادق (ع ) به (يونس بن يعقوب ) (يكى از شاگردان برجسته اش ) رو كرد و فرمود: اى يونس ! اين مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكوم نمود (زيرا بدون دليل ، سخن خود را حجت دانست )، اى يونس ! اگر علم كلام (83)را به خوبى مى دانستى با اين مرد شامى ، مناظره مى كردى .
يونس : واى و افسوس كه به علم كلام آگاهى ندارم ، فدايت گردم ، شما از علم كلام نهى فرمودى ، و مى فرمودى واى بر كسانى كه با علم كلام سر و كار دارند و مى گويند: اين درست مى آيد، و آن بى اساس است ، اين به نتيجه مى رسد، اين را مى فهميم و آن را نمى فهميم ...
امام : آنچه من نهى كرده ام ، اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (و بافته اند) تكيه كنند، اى يونس ! اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را ديدى (كه از شاگردان امام هستند) به اينجا بياور.
يونس : من از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتم ، و سه نفر به نامهاى : حمران بن اعين ، مؤ من الطاق احول و هشام بن حكم را كه علم كلام را به خوبى مى دانستند به حضور امام صادق (ع ) آوردم و نيز (قيس بن ماصر) را كه به نظرم در علم كلام ، از همه برتر بود و اين علم را از امام سجاد(ع ) آموخته بود، به محضر امام آوردم ، وقتى همگى در كنار هم خيمه اى كه در كوه كنار حرم مكه براى آن حضرت برپا مى داشتند، و آن جناب ، چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مى برد، در اين هنگام چشم حضرت به شترى افتاد كه دوان دوان مى آمد، فرمود: به خداى كعبه سوگند سواره اين شتر، (هشام )است كه به اينجا مى آيد.
حاضران فكر كردند منظور امام ، هشام از فرزندان عقيل است ، زيرا امام او را بسيار دوست داشت ، ناگاه ديدند شتر نزديك شد، و سواره آن ، (هشام بن حكم ) (يكى از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام ) است كه وارد شد، او در آن هنگام نوجوان بود، و تازه موى چهره اش روئيده شده بود، و همه حاضران در سن و سال از او بزرگتر بودند، امام صادق (ع ) تا هشام را ديد، از او استقبال گرم كرد، و برايش جا باز نمود، و در شاءن او فرمود:
(ناصرنا بقلبه ولسانه و يده :)
:(هشام با دل و زبان و عملش ، يارى كننده ما است ).
آنگاه امام صادق (ع ) (به چند نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند، به هر كدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامى مناظره و گفتگو كنند) نخست به حمران فرمود: با مرد شامى مناظره كن ، او به مناظره با مرد شامى پرداخت و طولى نكشيد كه مرد شامى در برابر حمران ، درمانده شد.
سپس امام (ع ) به (مؤ من الطاق ) (84) فرمود: اى طاقى ! با مرد شامى گفتگو كن ، او با مرد شامى به مناظره پرداخت و طولى نكشيد كه بر مرد شامى سخن بگو، او نيز با شامى به مناظره پرداخت و طولى نكشيد كه بر مرد شامى چيره و پيروز گرديد.
سپس امام (ع ) به (هشام بن سالم ) فرمود: تو هم با شامى سخن بگو، او نيز با شامى به گفتگو پرداخت ، ولى بر شامى چيره نشد، بلكه برابر شدند.
آنگاه امام (ع ) به (قيس بن ماصر) فرمود: تو با او سخن بگو، قيس با مرد شامى به مناظره پرداخت پرداخت ، امام (ع ) مناظره آنها را گوش مى كرد، و خنده بر لب داشت ، زيرا دانشمند شامى ، درمانده شده بود، و نشانه هاى درماندگى و عجز در چهره اش ديده مى شد... (85)


مناظره كوبنده هشام با دانشمند شامى امام صادق (ع ) در جلسه مناظره كه در مكه بين شاگردانش با دانشمند شامى برقرار شد (چنانكه در داستان قبل بيان گرديد) به دانشمند شامى رو كرد و فرمود: (با اين جوان ، اشاره به (هشام بن حكم ) (شاگرد زبردست امام ) گفتگو كن ).
دانشمند شامى ، آمادگى خود را براى مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوى آنها در حضور امام صادق (ع ) به ترتيب زير ادامه يافت :
دانشمند شامى : (خطاب به هشام ) اى جوان ! درباره امامت اين مرد (امام صادق ) از من سؤ ال كن (مى خواهم در اين باره با تو گفتگو كنم ).
هشام (از بى ادبى و گستاخى مرد شامى به ساحت مقدس امام ) به گونه اى خشمگين شد كه بدنش مى لرزيد، در اين حال به مرد شامى گفت : (آيا پروردگارت خيز و سعادت بندگانش را بهتر و بيشتر مى خواهد، يا بندگان ، خير خود را نسبت به خود؟).
دانشمند شامى : بلكه پروردگار، خير بندگانش را بيشتر مى خواهد.
هشام : خداوند براى خير و سعادت انسانها چه كرده است ؟
دانشمند شامى : خداوند حجت خود را براى آنها استوار نموده ، تا پراكنده نگردند، و او بين بندگانش را در پرتو حجتش ، الفت ، و دوستى بخشد، تا نابسامانيهاى خود را در پرتو دوستى ، سامان دهند، و همچنين خداوند بندگانش را به قانون الهى آگاه مى كند.
هشام : آن حجت كيست ؟
دانشمند شامى : او رسول خدا است .
هشام : بعد از رسول خدا(ص ) كيست ؟
دانشمند شامى : بعد از پيامبر(ص )، حجت خدا، (قرآن و سنت ) است .
هشام : آيا قرآن و سنت ، براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟
دانشمند شامى : آرى .
هشام : پس چرا بين من و تو اختلاف است و تو براى همين جهت از شام به اينجا (مكه ) آمده اى ؟!
دانشمند شامى در برابر اين سؤ ال خاموش ماند، امام صادق (ع ) به او فرمود: چرا سخن نمى گوئى ؟
دانشمند شامى : اگر در پاسخ سؤ ال هشام بگويم : قرآن و سنت ، اختلاف بين ما را رفع مى كند، سخن بيهوده اى گفته ام ، زيرا عبارات قرآن و سنت ، داراى معانى گوناگون است ، و اگر بگويم : اختلاف ما در فهم قرآن و سنت ، به عقيده ما لطمه نمى زند و هر كدام از ما ادعاى حق مى كنيم ، در اين صورت ، قرآن و سنت به ما سودى (در رفع اختلاف ) نبخشد، ولى همين استدلال (مذكور) به نفع عقيده من است ، نه بنفع عقيده هشام .
امام صادق : از هشام همين مساءله را بپرس ، كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودش سرشار از علم و كمال است ، مى يابى .
دانشمند شامى : آيا خداوند شخصى را به سوى بشر فرستاده تا آنها را متحد و همآهنگ كند؟ و نابسامانيهايشان را سامان بخشد و حق و باطل را برايشان شرح دهد؟
هشام : در عصر رسول خدا(ص ) يا امروز؟
دانشمند شامى : در عصر رسول خدا (ص ) كه خود آن حضرت بود، ولى امروز، آن شخص كيست ؟
هشام : امروز همين شخصى كه در مسند نشسته (اشاره به امام صادق عليه السلام ) و از هر سو مردم به حضورش مى آيند، (حجت و برطرف كننده اختلاف ما است ، زيرا) ميراث دار علم نبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسيده است ، اخبار زمين و آسمان را براى ما بازگو مى سازد.
دانشمند شامى : (من چگونه بفهم كه اين شخص (امام صادق ) همان حجت حق است ؟!)
هشام : هر چه مى خواهى از او بپرس ، تا به حجت حق بودن او پى ببرى .
دانشمند شامى : اى هشام با اين سخن ، ديگر عذرى براى من باقى نگذاشتى ، از من است كه بپرسم و با سؤ ال به حقيقت برسم .
امام : آيا مى خواهى گزارش چگونگى سفر و مسير راه مسافرت تو را از شام به اينجا، به تو خبر دهم ؟ كه چنين و چنان بود(امام بقدرى از چگونگى سفر او را بيان كرد).
دانشمند شامى : (كه شيفته بيانات امام صادق (ع ) شده بود، حقيقت را دريافت و نور ايمان بر صفحه قلبش تابيد و هماندم ) با شادمانى گفت : (راست گفتى ، اكنون به خدا، اسلام آوردم ).
امام : بلكه اكنون به خدا ايمان آوردى ، و اسلام ، قبل از ايمان است ، به وسيله اسلام از يكديگر ارث مى برند و ازدواج كنند ولى ثواب بردن در پرتو ايمان است (تو قبلا مسلمان بودى ، ولى امامت مرا قبول نداشتى ، و اكنون با پذيرش امامت من ، به ثواب اعمالت مى رسى ).
دانشمند شامى : صحيح فرمودى ، گواهى مى دهم كه : (معبودى جز خداى يكتا نيست ، و محمد(ص ) خدا است ، و تو جانشين اوصياء پيامبر اسلام (ص ) هستى ).


در اين هنگام امام صادق (ع ) درباره چگونگى مناظرات شاگردانش با دانشمند شامى (نامبرده ) چنين نظر داد:
به (حمران ) فرمود: (تو سخن خود را هماهنگ با حديث ، به پيش ‍ مى برى و به حق نائل مى شوى ).
و به (هشام بن سالم ) فرمود: (تو در جستجوى يافتن حديث ، مى پردازى ، ولى توان و شناخت پياده كردن آن را به طور صحيح ندارى .)
و به (مؤ من الطاق ) فرمود: (تو بسيار با قياس و تشبيه وارد بحث مى شوى ، و از موضوع بحث خارج مى گردى ، باطلى را بوسيله باطلى رد مى كنى ، و باطل تو روشنتر است ).
و به (قيس بن ماصر) فرمود:(تو به گونه اى سخن مى گويى كه آن را به حديث پيامبر(ص ) نزديكتر سازد، ولى دورتر شود، حق را با باطل مخلوط مى كنى ، با اينكه حق اندك ، انسان را از باطل بسيار، بى نياز مى كند، تو و احول (مؤ من الطاق ) هنگام بحث از شاخه اى به شاخه ، ديگر مى پريد و در اين جهت داراى مهارت و زبردستى هستيد.
يونس مس گويد: به خدا من فكر مى كردم كه امام درباره هشام نيز همان را بگويد كه به قيس و احول فرمود، ولى (هشام را با عاليترين وصف ، ستود و) و در شاءن او چنين گفت :
(يا هشام لا تكاد تقع تلوى رجليك ، اذا هممت بالارض ‍ طرت )
:(اى هشام ! تو با هر دو پايه به زمين نمى خورى ، تا كارت به جائى برسد كه نزديك است به زمين سقوط كنى ، در هماندم پرواز كنى ) (يعنى تا نشانه درماندگى را در خود احساس كردى ، با زبردستى ، خود را نجات مى دهى .)
آنگاه به هشام فرمود: (افرادى مانند تو بايد با سخنوران ، مناظره كنند، مراقب باش كه در بحثها لغزش نكنى ،كه به خواست خدا، شفاعت ما از پيامدهاى اين گونه شيوه ، بحث و مناظره ، براى طراح و گرداننده چنين شيوه است ) (86)

و از گفتار امام صادق (ع ) در شاءن هشام بن حكم ) است :
(هشام مدافع حق ما و جلو برنده گفتار و راءى ما، و اثباتگر حقانيت ما، و كوبنده مطالب بيهوده دشمنان ما است ، كسى كه از او پيروى كند و افكار او را دنبال نمايد، از ما پيروى كرده ، و كسى كه با او مخالفت نمايد، با ما دشمنى نموده است ). (87)

مقامات ابراهيم (ع ) (حضرت ابراهيم (ع ) يكى از پيامبران بزرگ خدا بود، در آغاز از طريق بندگى خدا به مقامى رسيد كه خداوند او را به عنوان (بنده خود) پذيرفت ، سپس او در اين مسير به درجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان (پيامبر خودى ) پذيرفت ، سپس او در اين مسير به درجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان (رسول خدا) پذيرفت ، سپس او در مسير انجام وظيفه رسالت به درجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان (خليل خود) (دوست خالص خود) پذيرفت ، سپس به درجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان (امام مردم ) گردانيد، وقتى كه خداوند اين مقامات (بندگى ، نبوت ، خليل بودن ، و رسالت ) را در وجود ابراهيم جمع كرد مانند اين انگشتان كه كنار هم هستند - به او وحى كرد كه اى ابراهيم ! تو را (امام مردم ) (پنجمين مقام ) گردانيدم .
مقام امامت به قدرى در نظر ابراهيم (ع ) بزرگ آمد كه به خدا عرض كرد: (پروردگار! و از فرزندان من هم ؟).
خداوند فرمود: (پيمان من (مقام امامت ) به ستمكاران (از فرزندان تو) نمى رسد) (88)


واسطه بين ايمان و كفر سه نفر از شاگردان امام صادق به نامهاى : هاشم (صاحب البريد: رئيس ‍ پست ) و ابوالخطاب و محمد بن مسلم ، كنار هم نشسته بودند و درباره آنانكه امامت امامان بر حق (امام على (ع ) تا امام صادق ) را نپذيرفته اند، بحث مى كردند.
هاشم گفت : (هر كس امامت آنها را نشناسد، كافر است ).
ابوالخطاب گفت : (كافر نيست مگر حجت بر او اقامه شود، اگر حجت بر او اقامه شود، در عين حال ، آن را نپذيرفت كافر است ).
محمد بن مسلم گفت : در صورتى كافر است كه اگر انكار كند، و محض ‍ نپذيرفت ، موجب كفر نخواهد شد).
اين سه نفر در سفر حج ، به حضور امام صادق (ع ) رسيدند، نخست ، هاشم نزد امام (ع ) رفت و جريان را گفت ، امام صادق (ع ) به او فرمود: (تو اكنون اينجا هستى ، ولى آن دو نفر (ابوالخطاب و محمد بن مسلم ) نيستند، برو هر سه نفر، امشب در كنار جمره وسطى در سرزمين منى نزد من بيائيد).
سه نفر نامبرده ، همان شب در كنار جمره وسطى ، به محضر امام صادق (ع ) شرفياب شدند.
امام صادق (ع )، بالشى برداشت و به سينه خود نهاد و بر آن تكيه كرد و آنگاه به آن سه نفر رو كرد و فرمود:
(شما درباره غلامان و زنان و خاندان خود مى گوئيد؟ آيا آنها گواهى به يكتائى خدا، و رسالت پيامبر (ص ) نمى دهند؟ آيا آنها نماز و روزه و حج بجا نمى آورند؟).
هاشم گفت : چرا آنها گواهى مى دهند و اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا آنچه شما بر آن هستيد يعنى مساءله امامت را مى شناسند و مى فهمند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : آنها از نظر شما چگونه هستند؟
هاشم : هر كس ، مقام امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : سبحان الله ! آيا افرادى را كه سر راهها و كنار آبها(ى چاه ) سكونت نموده ايد، نديده اى ؟
هاشم : چرا، ديده ام .
امام صادق : آيا اين افراد، گواهى به يكتائى خدا، و رسالت محمد(ص ) نمى دهند، و نماز و روزه و حج نمى آورند؟
هاشم : چرا، گواهى مى دهند و اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا آنها مساءله امامت را مى شناسند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : آنها از نظر شما چگونه اند؟
هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : عجبا! آيا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن را نديده اى ؟
آيا مردم يمن را كه كنار كعبه مى آيند و به پرده كعبه مى چسبند (و دعا مى كنند) نديده اى ؟
هاشم : چرا، ديده ام .
امام صادق : آيا آنها به يكتائى خدا، و رسالت محمد(ص ) گواهى نمى دهند؟ و نماز و روزه و حج بجا نمى آورند؟
هاشم : چرا، هم گواهى مى دهند و هم اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا مساءله امامت را مى شناسند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : نظر شما درباره آنها چيست ؟
هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : عجبا! اين سخن ، از گفتار خوارج است ( كه مى گويند هر كس ‍ گناه كبيره يا اصرار بر گناه صغيره نمود، كافر است )، اگر بخواهد شما را آگاه كنم .
هاشم (كه دريافته بود، سخن امام بر ضد عقيده اوست ، و او در كنار دو نفر هم مباحثه اش ، محكوم مى شود) در جواب گفت : نه .
امام صادق : (براى شما، زشت است كه آنچه را از ما نشنيده ايد(بر اساس ‍ راءى خود) بگوئيد).
هاشم مى گويد: (دريافتم كه امام صادق (ع ) ما را به تصديق راءى (محمد بن مسلم ) وا مى دارد) (كه افراد مذكور، اگر انكار امامت نكنند، كافر نيستند، بلكه واسطه اى بين مؤ من و كافر مى باشند). (89)


پاسخ على (ع ) به سه سؤ ال مهم (پيرامون دين و رهبرى ) سليم بن قيس مى گويد: از امام على (ع ) شنيدم كه مردى به حضورش آمد و اين سه سؤ ال را كرد:
1- كمترين چيزى كه انسان با آن ، (مؤ من ) مى شود چيست ؟
2- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن ، (كافر) مى گردد چيست ؟
3- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن (گمراه ) مى گردد، كدام است ؟
امام على (ع ) در پاسخ سؤ الات فوق به ترتيب چنين فرمود:
1- كمترين چيزى كه انسان ، به وسيله آن ، مؤ من مى شود:
آن است كه خداوند خود را به او بشناساند، و انسان به اطاعت از خدا اقرار نمايد، و سپس خدا، پيامبرش را به او بشناساند، و او به اطاعت از پيامبر(ص ) اقرار نمايد، و همچنين خداوند امام و حجتش را در زمين ، و گواهش را بر مردم (يعنى امام را)، به او معرفى كند، و او به اطاعت از امام ، اقرار نمايد.
سليم مى گويد: من عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، اگر چه به همه چيز جز آنچه را بيان كردى ، ناآگاه باشد؟
فرمود: آرى ، در صورتى كه اگر به او امر كردند، انجام دهد، و نهى كردند، ترك كند.
2- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن كافر مى شود:
آن است كه چيزى را كه خداوند از آن نهى كرده ، و گمان كند كه انجام آن روا است ، و خدا به آن دستور داده است ، و اين پندار را دين خود قرار دهد (بدعتگذار گردد) و به اين عقيده باقى بماند، و خيال كند كه آنچه را (به پندار او) خدا دستور داده ، بايد خدا را بر اساس پرستش كرد، در صورتى كه چنين كسى شيطان را مى پرستد.
3- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن ، گمراه مى شود:
آن است كه حجت و گواه خدا بربندگانش را نشناسد، يعنى آن امامى را كه خداوند به اطاعت از او دستور داده ، و رهبريش را واجب كرده نشناسد.
سليم مى گويد: عرض كردم ، (اى اميرمؤ منان ! آن حجت و گواهان الهى را براى من تعريف كن !).
امام على (ع ) در پاسخ فرمود:(آنها كسانى هستند كه خداوند (اطاعت ) آنان را (در قرآن ) قرين اطاعت خود و پيامبرش قرار داده و فرموده است :
يا ايها آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامرمنكم
:(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد رسول خدا را، و اطاعت كنيد صاحبان امر را) (نساء- 59).
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، خدا مرا فدايت گرداند، اين مطلب را روشنتر بيان كن .
فرمود: آنها (صاحبان امر) كسانى هستند كه رسول خدا(ص ) در آخرين خطبه اش ، در روز رحلتش فرمود:
(همانا من دو چيز را در ميان شما گذارم كه پس از من تا وقتى كه به آن دو، چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد:
1- كتاب خدا(قرآن ).
2- عترت من كه خاندان من هستند، زيرا خداوند لطيف و آگاه به من سفارش كرده كه آن دو از هم جدا نشوند(و همواره با هم هستند) تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد گردند، مانند اين دو انگشت (كه برابر هم هستند) و دو انگشت اشاره خود را بهم چسبانيد، و فرمود: و نمى گويم مانند اين دو انگشت ، انگشت اشاره و وسطى را به هم چسبانيد (يعنى با هم برابرند، نه اينكه يكى از آنها بر ديگرى جلو بيفتد)
آنگاه فرمود:
(فتمسكوا بهما لاتزلوا تضلوا و لا تقدموهم فتضلوا)
:(پس به هر دوى اينها چنگ بزنيد، تا لغزش نكنيد و گمراه نگرديد، و از آنها جلو نيفتيد كه گمراه خواهيد شد). (90)


رجوع به امامان حق ، در امور نامعلوم ابن طيار(يكى از شاگردان امام باقر و امام صادق ) در حضور امام صادق (ع ) بود، و يكى از خطابه هاى پدرش امام باقر(ع ) را در محضر امام صادق (ع ) خواند، تا به جمله اى رسيد(كه ابن طيار، آن را نادرست بيان مى كرد).
امام صادق (ع ) به او فرمود:(توقف كن و ساكت باش !).
سپس فرمود: در امورى كه با آن روبرو مى شويد و حكم آن را نمى دانيد، وظيفه شما توقف و درنگ است (نه فتواى بدون علم )، و شما بايد در اين موارد نامعلوم ، به امامان هدايت (ع ) رجوع كنيد، تا آنها راه راست را به شما نشان دهند، و گمراهى را از شما بردارند، و حق را به شما بشناسانند، خداوند مى فرمايد:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون
:(اگر نمى دانيد، از اهل قرآن (كه همان امامان هدايت هستند) بپرسيد) (نحل -43، انبياء- 7) (91)


مجموعه اردكان دين حق اسماعيل بن جابر مى گويد: به حضور امام باقر (ع ) رفتم و عرض كردم : (مى خواهم دين خودم را كه خدا را بر آن اساس ، مى پرستم به شما عرض ‍ كنم ) (كه آيا مورد قبول شما هست يا نه ؟).
امام باقر: بگو و بيان كن .
اسماعيل : گواهى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست ، و محمد(ص ) بنده خدا، و رسول او است ، و آنچه را محمد (ص ) از جانب خدا آورده به آن اقرار مى كنم ، و على (ع ) امام بر حق است و خداوند پيروى از او را واجب ساخته ، و بعد از او حسن (ع ) امام است و خداوند اطاعت از او را واجب نموده ، و بعد از او حسين (ع ) امام است ، و خداوند اطاعت از او را واجب نموده ، و بعد از او على بن الحسين (ع ) امام است ، و خداوند، اطاعت از او را واجب نموده ، همين طور گفتم تا به خود امام باقر (ع ) رسيد و عرض كردم : بعد از امام سجاد (ع )، امام بر حق تو هستى ، خدايت تو را رحمت كند.
امام باقر: (هذا دين الله و دين ملائكته :) (دين خدا و دين فرشتگان خدا، همين است ) (92)


حكم قرآن ، هميشه زنده است ابوبصير مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم و عرض كردم منظور از اين آيه چيست كه خداوند مى فرمايد:
(انما انت منذر ولكل قوم هاد)
:(همانا توئى بيم دهنده ، و براى هر گروهى ، رهبرى مى باشد) (رعد -7)
امام صادق : منظور از (بيم دهنده )، رسول خدا پيامبر اسلام (ص ) است ، و منظور از رهبر، على (ع ) است ، آنگاه فرمود: (آيا امروز رهبرى هست ؟).
ابوبصير: آرى فدايت گردم ، همواره در ميان شما خاندان ، رهبرى بوده و يكى پس از ديگرى آمده اند و رفته اند و اكنون رهبرى به شما رسيده است .
امام صادق : اى ابا محمد! خدا تو را رحمت كند (درست گفتى زيرا) اگر بنا بود آيه اى از قرآن در شاءن شخصى نازل گردد (مثل آيه فوق كه در شاءن پيامبر(ص ) و على (ع ) نازل شده ) و وقتى كه آن شخص بميرد، آن آيه هم بميرد (و مصداقى نداشته باشد) و در نتيجه قرآن مرده است :
ولكنه حى يجرى فيمن بقى كما جرى فيمن مضى
:(ولى قرآن ، هميشه زنده تاريخ است كه (فرمان آن ) بر بازماندگان جريان دارد، چنانكه بر گذشتگان جريان داشت ) (93)


شناخت امام راستين ، در پرتو رهنمودهاى قرآن عصر حضرت رضا(ع ) بود، آن حضرت در (مرو) خراسان بود، عبدالعزيزين مسلم مى گويد: هنگامى كه امام رضا(ع ) به شهر (مرو) وارد شد، روز جمعه بود، من با دوستان در مسجد جامع اين شهر، به گرد هم نشستيم ، حاضران درباره مساءله امامت سخن مى گفتند، بحث و اختلاف در اين باره بسيار شديد بود، من به حضور امام رضا(ع ) شرفياب شدم و عرض كردم : (مردم درباره مساءله امامت و رهبرى ، اختلاف شديد دارند)، حضرت رضا (ع ) لبخندى زد و فرمود:
(اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح غافل شده و پرت گشته اند، اين را بدان كه خداوند تا پيامبرش زنده بود، دين اسلام را كامل كرد، و همه قرآن را بر او نازل نمود، كه شرح هرچيز، و مسائل حلال و حرام و حدود و احكام و همه نيازهاى مردم ، را در قرآن بيان نموده است ، و مى فرمايد:
ما فرطنا فى الكتاب من شيى ء
:(چيزى را در اين كتاب (قرآن ) فروگذار نكرديم ) (انعام - 38).
و در جريان آخرين حج پيامبر(ص ) (حجة الوداع ) كه آخرين سال عمر پيامبر(ص ) بود، اين آيه نازل گرديد:
اليوم اكملت لكم دينكم واتممت نعمتى عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا
:(امروز دين شما را كامل كردم ، و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم ، و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم ) (مائده - 3).
موضوع (امامت و رهبرى ) از تمام دين (تكميل كننده دين ) است ، و پيامبر(ص ) از دينا نرفت مگر اينكه نشانه ها و اركان دين را براى مردم ، توضيح داد، و راه سعادت را به آنها روشن كرد، و آنها را به صراط حق كشانيد، و حضرت على (ع ) را به عنوان امام و رهبر مردم ، نصب كرد، و همه مسائل مورد نياز مردم را بيان نمود، بنابراين هر كس گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده ، كتاب خدا، قرآن را رد كرده است ، و كسى كه قرآن را رد كند، كافر مى باشد.
سپس حضرت رضا(ع ) نشانه هاى امام بر حق را به طور مشروح بيان كرد، آنگاه فرمود:(آيا گمان مى كنيد كه امام در غير خاندان رسول خدا(ص ) يافت مى شود؟، آنانكه چنين گمان كنند، سوگند به خدا وجدانشان ، آنها را تكذيب مى كند، و آرزوى بيهوده بردند. آنها انتخاب و گزينش خدا و رسول و اهلبيتش را رد كردند، و گزينش خود را پيروى كردند، در صورتى كه خداوند در قرآن (در آيات مختلف مانند آيه 66 سوره قصص و آيه 36 احزاب ، و 36 قلم و 24 محمد و 20 انفال ) مى فرمايد: مقام امامت اكتسابى نيست ، بلكه فضلى از سوى خداوند است كه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد، بنابراين چگونه بر مردم رواست كه خودشان ، امام را انتخاب نمايند... اين گونه افراد، كتاب خدا را پشت سر انداختند، در صورتى كه راه هدايت و شفا، در كتاب خدا است ، خداوند اين گونه افراد را نكوهش كرده و(در آيه 50 قصص ) مى فرمايد:
و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لايهدى القوم الظالمين
:(كيست گمراه تر از كسى ككه هوس خود را بدون هدايت الهى پيروى كند. همانا خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند). (94)
(نتيجه اينكه : اگر مردم مسلمان ، از روى انصاف و وجدان به قرآن مراجعه كنند و آيات آن را در مورد مقام رهبرى ، بررسى نمايند، رهبر حق را خواهند شناخت ، و در پرتو هدايت قرآن ، اوصياء و جانشينان پيامبر (ص ) را مى يابند، و اختلافات رفع خواهد شد).


سوق دادن قرآن ، مردم را به سوى امامان (ع ) (كميت اسدى از شعراى زبردست عرب بود، و با اشعار ناب و پرمحتواى خود از حريم امامان معصوم (ع ) دفاع مى كرد، او برادرى داشت كه نامش ‍ (ورد) بود، كه وى نيز از علاقمندان مخلص خاندان رسالت بود).
روزى (ورد) به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت :
(قربانت گردم ، هفتاد سؤ ال به خاطر سپرده بوديم ، تا به محضر شما آيم و پاسخ آنها را از شما بشنوم ، اكنون كه به حضور شما آمده ام ، همه آنها را فراموش كردم .
(گفته بودم چو بيايم غم دل با تو بگويم

چه بگويم كه غم از دل برود، چون برت آيم ).

امام باقر: آيا يكى از آن سؤ الها را نيز به خاطر ندارى ؟
ورد: آرى تنها يكى از آنها يادم آمد.
امام : آن سؤ ال چيست ؟
ورد: اينكه خداوند (در آيه 43 نحل ، و 7 انبياء) مى فرمايد:
فاساءلوا اهل الذكران ان كنتم لاتعلمون
:(اگر نمى دانيد از اهل ذكر(افراد آگاه ) بپرسيد)، منظور از (اهل ذكر) كيست (و اين افراد آگاه كيانند؟).
امام باقر: (آنها ما هستيم ).
ورد: پس بر ما است كه از شما بپرسيم ؟
امام باقر: آرى .
ورد: آيا بر شما لازم است كه به سؤ الات ما پاسخ دهيد؟
امام باقر: اختيار با ما است .
شخص ديگرى از آن حضرت پرسيد: (همشهريان ما مى پندارند منظور از (اهل ذكر) در آيه مذكور، يهود و نصارى هستند).
امام باقر: اگر چنين باشد، پس لازم است كه آنها شما را به دين خود دعوت كنند(و بر شما لازم است كه دعوت آنها را بپذيريد)، سپس با دست به سينه اش اشاره كرد و فرمود: (ما هستيم اهل ذكر، و ما هستيم سؤ ال شوندگان ) (95)


لزوم جستجو براى يافتن امام راستين عبدالاعلى ، به حضور امام صادق (ع ) آمد، پيرامون مساءله امامت با او چنين مذاكره كرد:
عبدالاعلى : راويان اهل تسنن مى گويند، پيامبر (ص ) فرمود:
(كسى كه بميرد، ولى براى خود امام برنگزيده باشد، او به مرگ جاهليت مرده است ) آيا اين سخن درست است ؟
امام صادق : آرى به خدا سوگند، درست است .
عبدالاعلى : امامى در مدينه از دنيا رفته ، و شخصى در خراسان زندگى مى كند و نمى داند كه وصى آن امام كيست ؟، آيا همين دورى او از مركز، براى او عذر نيست ؟
امام صادق : نه ، براى او عذر نيست ، زيرا وقتى كه امام از دنيا رفت ، همان برهان و دليل امامت ، در مورد وصى او نيز جارى است ، بنابراين كسانى كه در محل زيست امام هستند با همان برهان ، وصى امام را بجويند، و كسانى كه در فاصله دور زندگى مى كنند، هنگامى كه وفات آن امام را شنيدند، بر آنها لازم است ، مسافرت كنند و امام حق را بجويند، همانا خداوند در قرآن (122 نساء) مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقه منهم ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون
:(چرا از هر گروهى ، طايفه اى از آنها كوچ نمى كنند تا در دين (و معارف اسلام ) آگاهى بيابند، و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را انذار نمايند، تا (از مخالف خدا) بترسند و خوددارى كنند.)
عبدالاعلى : اگر گروهى كوچ كردند، ولى بعضى از آنها در راه ، قبل از آنكه به محل اقامت امام برسد و وصى امام را بشناسد بميرد، چه صورت دارد؟
امام صادق : آن كس كه در مسير مرده ، مشمول اين آيه است كه خداوند مى فرمايد:
و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله
:(و كسى كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است ) (نساء-122).
عبدالاعلى : بعضى از اين جستجوگران به محل اقامت امام مى رسند، و مى بينند شما د ر خانه خود را بسته و به روى خود پرده آويخته ايد، نه خود شما مردم را به امامت خود دعوت مى كند، نه كسى ، افراد را به سوى شما راهنمايى مى نمايد، در اين صورت آن جستجوگر (غريب ) چگونه امام راستين را بشناسد؟
امام صادق : به وسيله كتاب نازل شده (قرآن ) بشناسد؟
عبدالاعلى : خداوند در قرآن چگونه مى فرمايد؟
امام صادق : به نظرم قبلا در اين مورد با من سخن گفته اى ؟
عبدالاعلى : آرى .
در اين هنگام امام صادق (ع ) آياتى از قرآن را كه در شاءن امام على (ع ) است ، قرائت فرمود، و گفتار رسول خدا(ص ) در مورد رهبرى على (ع ) و حسن و حسين (ع ) را خاطر نشان ساخت ، و اين آيه را نيز خواند:
النبى اولى بالمومنين من انفسهم وازواجه امهالهم واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله
:(پيامبر(ص ) نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولى (مقدمتر) است ، و همسران او مادران آنها (مؤ منان ) به حساب مى آيند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر در آنچه خدا قرار داده ، اولى (و مقدمتر) هستند) (احزاب 6)
(بنابراين امامت على و حسن و حسين (عليهم السلام ) به دليل آيات قرآن و گفتار پيامبر(ص ) است ، و امامت ساير امامان به دليل آيه اولو الارحام ).
عبدالاعلى : مردم در مورد امام باقر(ع ) حرف مى زنند و مى گويند: چطور شد كه او در ميان همه فرزندانش پدرش ، امام گرديد، با اينكه : از نظر سن ، برادران بزرگتر از او (مانند زيد) بودند، با توجه به اينكه مقام امامت به كوچكتر از او به دليل كوچكتر بودنش رسيد؟
امام صادق : صاحب مقام امامت با سه خصلت شناخته مى شود كه تنها اختصاص به او دارد:
1- او نسبت به امام قبل ، (از جهت نسبت و علم و كمالات ) سزاوارتر و نزديكتر از ساير مردم است .
2- وصى او(با تصريح او) مى باشد.
3- سلاح و وصيت رسول خدا(ص ) نزد او است .
من داراى اين نشانه ها هستم واين خصلتها در من وجود دارد...
پدرم هر آنچه (از نشانه هاى امامت ) بود به من سپرد...
عبدالاعلى : اگر آن شخص ، در وصيت امام قبل ، شريك داشته باشد، راه تشخيص وصى حقيقى چگونه خواهد بود.
امام صادق : با طرح مسائل ، و پرسشها، اين موضوع مشخص مى گردد (آنكس كه مسائل را به طور صحيح پاسخ داد، همين پاسخ صحيح ، دليل حقانيت وصايت او است

معرفى امامان بعد از پيامبر(ص )، از زبان آن حضرت هنگامى كه آيه 71 سوره اسراء نازل شد:
يوم ندعوا كل اناس بامامهم
:(به ياد بياور روزى را(روز قيامت ) كه هر گروهى را با رهبرشان مى خوانيم .)
مسلمانان اين آيه را از زبان پيامبر اكرم (ص ) شنيدند، پرسيدند: (آيا تو امام و رهبر همه مردم نيستى ؟)
پيامبر: من رسول خدا به سوى همه انسانها هستم ، ولى بعد از من به زودى امامانى از جانب خدا، نصب مى شوند كه از خاندان من هستند، آن امامان در ميان مردم قيام كنند، ولى مردم آنها را تكذيب نمايند، زمامداران كفر و گمراهى ، و پيروان آنها، به امامان (ع ) ستم مى نمايند، بدانيد كه : هركس آن امامان را دوست بدارد و آنها را تصديق و اطاعت كند، او از من است و بزودى با من ملاقات كند، آگاه باشيد: هر كس كه به آنها ستم كند و آنها را تكذيب نمايد، نه از من است ، و نه با من است ، و من از او بيزارم ). (97)


پنجاه سال در جستجوى رهبر آگاه (بريه يا (بريهه ) از علماى هفتاد ساله مسيحى در عصر امام صادق (ع ) بود كه مسيحيان به وجود او افتخار مى كردند، او مدتى بود كه عقيده اش ‍ نسبت به آئين مسيحيت ، سست شده بود، و به دنبال دين حق مى گشت ، و با بسيارى از مسلمانان ، بحث و مناظره نموده بود، او همسر خدمتگزارى داشت كه مطالب دينى را با او در ميان مى گذاشت ، ولى با آنهمه بحث و بررسى ، هنوز به نتيجه نرسيده بود، تا اينكه شيعيان ، او را به (هشام بن حكم ) يكى از شاگردان زبردست و دانشمند امام صادق (ع ) معرفى كردند.
بريهه روزى با جمعى از مسيحيان به مغازه هشام در كوفه رفتند، ديدند هشام به عده اى قرآن ياد مى دهد، بريهه به هشام گفت :(با همه عالمان و متكلمان اسلام ، بحث و مناظره كرده ام ، ولى به نتيجه نرسيده ام ، اينك آمده ام با تو مناظره كنم ).
هشام در حالى كه خنده بر لب داشت ، به او گفت :(اگر از من معجزات حضرت عيسى مسيح (ع ) را مى خواهيد، ندارم سپس او سؤ الاتى درباره اسلام ، از هشام كرد، و پاسخ كافى شنيد، آنگاه هشام از او سؤ الاتى درباره مسيحيت كرد، ولى او در پاسخ درمانده شد، سرانجام بريهه شرمسار شد، و همراهانش اظهار پشيمانى مى كردند، و با اين وضع متفرق شدند.
بريهه به خانه خود بازگشت و جريان ملاقات خود را با هشام را براى همسرش تعريف كرد، و همسرش گفت : اگر در جستجوى دين حق هستى ، غمگين نباش ، هر كجا حق را ديدى بپذير، و در اين مسير، لجاجت نكن .
بريهه سخن او را پذيرفت ، و روز ديگر نزد هشام رفت و به او گفت : (آيا تو معلم و رهبرى نيز دارى ؟)
هشام : آرى .
بريهه : او كيست و در كجاست و در چه حال است ؟
هشام ، اندكى از نژاد، عصمت ، علم ، سخاوت و شجاعت امام صادق (ع ) را بيان كرد، و سپس گفت :(اى بريهه ! خداوند هر حجتى را كه بر مردم دورانهاى گذشته منصوب نموده ، براى مردم دوران وسط و اخير نيز، اقامه كرده ، و هيچگاه حجت خدا و دين از ميان نرود).
بريهه : سخن بسيار درستى گفتى آنگاه بريهه همراه همسر خود، با هشام به سوى مدينه رهسپار شدند، تا به حضور امام صادق (ع ) برسند. (98)
هشام همراه بريهه و همسر او (مسافرت طولانى بين كوفه و مدينه را به پايان رسانده ) به مدينه رسيدند) براى ديدار امام صادق (ع ) به خانه آن حضرت رفتند، در آنجا با امام كاظم (ع ) فرزند امام صادق (ع ) (كه در آن وقت كمتر از بيست سال داشت ) ملاقات نمودند.
هشام داستان خود با بريهه را براى امام كاظم (ع ) نقل كرد، در اين هنگام امام كاظم (ع ) به بريهه فرمود:
(تا چه اندازه به كتاب دينت (انجيل ) آگاهى دارى ؟
بريهه : آن را مى دانم .
امام كاظم : تا چه اندازه اطمينان دارى كه معنيش را بدانى ؟.
بريهه : به آن خوبى آگاه هستم ، و در اين جهت ، اطمينان بسيار دارم .
آنگاه امام كاظم (ع ) مقدارى از فرازهاى كتاب انجيل را خواند، بريهه (آنچنان تحت تاءثير جاذبه قرائت امام گرفت كه همنام نور ايمان بر سراسر قبلش تابيد و) عرض كرد:
(اياك كنت اطلب منذ خمسين سنة اومثلك )
:(پنجاه سال است كه من در جستجوى تويا مانند تو بودم ). (99)


ملاقات عالم بزرگ مسيحى با امام صادق (ع ) بريهه ، عالم بزرگ مسيحيان ، از آن پس ، به خدا( و اسلام ) ايمان آورد، و در راه ايمان ، به خوبى ، استوار ماند، بانوئى كه همراهش بود نيز مسلمان شد، آنگاه هشام همراه بريهه و آن بانو به حضور امام صادق (ع ) رسيدند، و هشام جريان ملاقات حضرت كاظم (ع ) را با بريهه ، براى امام صادق (ع ) بازگو كرد.
امام صادق (ع ) اين آيه (34 آل عمران ) را خواند:
ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم
:(آنها فرزندان و دودمانى بودند كه (از نظر علم و كمال )بعضى از بعض ‍ ديگر گرفته شده بودند، و خداوند شنوا و دانا است ).
يعنى حضرت كاظم (ع ) گلى از نژاد رسالت و نبوت است كه آن گونه بريهه را تحت تاءثير قرار داده است .)
در اين هنگام بريهه به امام صادق (ع ) عرض كرد:
(تورات و انجيل و كتابهاى آسمانى كه بر پيامبران نازل شد، از كجا به دشت شما رسيده است ؟!).
امام صادق : اين كتابها از ناحيه خود آن پيامبران ، به ارث به ما رسيده است (منظور ارث معنوى و علمى است ) همانگونه كه آنها كتابهاى آسمانى را مى خواندند، ما هم مى خوانيم ، و همانگونه كه آنها بيان مى كردند، ما نيز بيان مى كنيم .
و اين را بدان كه :
ان الله لا يجعل حجة فى ارضه يساءل عن شيى ء فيقول : لا ادرى
:(همانا خداوند حجتى در زمين خود نمى گذارد كه چيزى از او بپرسند و او بگويد: نمى دانم ) بلكه او قدرت پاسخگويى به همه سؤ الات را دارد) (100)


سلاح پيامبر(ص ) در نزد امام صادق (ع ) سعيد سمان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، دو نفر كه در مذهب زيديه (معتقد به امامت زيد بن امام سجاد) بودند به حضور آن حضرت رسيدند و پرسيدند:
(آيا در ميان شما، امامى كه اطاعت از او واجب باشد، وجود دارد؟).
امام صادق : (نه ) (يعنى آن امامى كه مقصود شما است در نزد ما نيست .)
آن دو نفر گفتند: (افراد مورد اطمينان از جانب شما خبر دادند كه شما به آن (اطاعت از امامى كه اطاعتش واجب است ) فتوا مى دهى ، و اقرار مى كنى و معتقد هستى (و آن زيد است )، و آن افراد مورد اطمينان كه خبر داده اند: فلانى و فلانى هستند كه نامشان را مى بريم ، و اين افراد، داراى تقوا و كوشش در عبادت مى باشند و دروغگو نيستند).
امام صادق (ع ) خشمگين شد و فرمود:(من به آنها چنين دستورى نداده ام ).
وقتى كه آن دو نفر، آن حضرت را خشمگين يافتند، از آنجا بيرون رفتند.
سعيد سمان مى گويد: در اين هنگام امام صادق (ع ) به من فرمود: (آيا اين دو نفر را مى شناسى ؟).
سعيد: آرى ، اينها اهل بازار ما هستند و به مذهب زيديه ، اعتقاد دارند، و معتقدند كه : شمشير پيامبر (ص ) در نزد عبدالله بن حسن (101)است .
امام صادق : خدا آنها را لعنت كند، دروغ مى گويند، به خدا كه عبدالله بن حسن ، آن شمشير را نديده است ، نه با يك چشم و نه با دو چشم ، پدرش ‍ (حسن بن على (ع ) ) نيز آن را نديده ، مگر اينكه در نزد على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) ديده باشد، اگر آن دو نفر راست مى گويند، به ما بگويند كه چه علامتى در دسته و لبه تيغ آن شمشير است ؟، همانا شمشير پيامبر (ص ) در نزد من است ، و نيز پرچم و سپر و زره و كلاخود پيامبر(ص ) نزد من مى باشد...، و آن اسمى كه نزد پيامبر(ص ) بود و وقتى كه آن را در جبهه جنگ ، بين مسلمين و كفار مى گذاشت ، چوبه تير دشمن به مسلمانان نمى رسيد، در نزد من است ، و من مى دانم ، و آنچه را فرشتگان آورده اند نزد من مى باشد، ماجراى سلاح در ميان خاندان ما همانند آن صندوق (تورات ) است كه در ميان بنى اسرائيل بود، كه هر گاه اين صندوق بر در هر خانه اى يافت مى شد، نشانه اعطاى نبوت صاحب آن خانه بود، و به هر كس از ما خانواده ، سلاح پيامبر(ص ) برسد دليل امامت او است ، پدرم (امام باقر) زره رسول خدا (ص ) را پوشيد، اندكى دامنش به زمين مى كشيد، من آن را پوشيدم ، گاهى به زمين مى كشيد و گاهى به زمين نمى كشيد، و قائم ما كسى است كه هر گاه آن را بپوشد به اندازه قامتش است (نه كم و نه زياد) (102)


گستره و مخزن علم امامان ابوبصير مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم (و بين من و او درباره وسعت دامنه علم امامان (ع ) چنين سخن به ميان آمد:
ابوبصير: از شما سؤ الى دارم ، اگر در اينجا كسى (بيگانه اى ) نيست مطرح كنم .
امام صادق (ع ) پرده اى كه در آنجا بود بالا زد و به پشت پرده سر كشيد، (كسى نبود) آنگاه فرمود: هر چه خواهى بپرس .
ابوبصير: قربانت گردم ؛ شيعيان روايت مى كنند كه پيامبر(ص ) هزار باب از علم را به على (ع ) آموخت ، كه از هر باب آن ، هزار باب علم ديگر به روى على (ع ) گشوده سد (آيا راست است ؟).
امام صادق : آرى همچنين است .
ابوبصير: به خدا سوگند كه علم حقيقى و كامل همين است .
امام صادق (پس از اندكى تاءمل ): آن ، علم است ولى علم كامل نيست ، همانا(جامعه ) در نزد ما است ، و مردم چه مى دانند كه (جامعه ) چيست ؟
ابوبصير: (جامعه ) چيست ؟
امام صادق : جامعه :، طومارى است به طول 70 ذراع از ذراع رسول خدا(ص ) كه آن طومار با املاء پيامبر(ص ) و خط على (ع ) نوشته شده است ، همه حلال و حرام ، و همه مسائل موردنياز مردم ، حتى جريمه خراش رساندن به بدن كسى ، در آن ذكر شده است .
ابوبصير: آنگاه امام دست بر بدن من زد و فرمود:: (آيا به من اجازه مى دهى ؟).
عرض كردم : (من در اختيار شما هستم ، هر چه خواهى انجام بده ).
امام صادق (ع ) با دست مبارك ، مرا نشگون گرفت ، و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه ذكر شده است ، در اين حال آن بزرگوار (مانند چهره نشگون گيرنده ) خشمگين به نظر مى رسيد.
عرض كردم : به خدا علم كامل همين است .
امام صادق (ع ): اين نيز علم است ، ولى باز هم كامل نيست و پس از ساعتى سكوت فرمود:
همانا (جفر) در نزد ما است ، مردم چه مى دانند (جفر) چيست ؟
ابوبصير: جفر، چيست ؟
امام صادق : جفر مخزنى از چرم است كه علم پيامبران و اوصياء آنها، و دانش دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آن ثبت شده است .
ابوبصير: علم كامل همين است .
امام صادق : اين نيز علم است ، ولى علم كامل نيست ، باز پس از ساعتى سكوت ، فرمود:(مصحف فاطمه ) در نزد ما است ، مردم چه مى دانند كه مصحف فاطمه (س ) چيست ؟
ابوبصير: مصحف فاطمه (س ) چيست ؟
امام صادق : ورقهاى نوشته شده اى است كه حجم آن سه برابر قرآن هائى است كه در دست شما است ، ولى به خدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست (الفاظ قرآن و تفسيرهاى ظاهرى آيات قرآن در آن نيست ، ولى روح و معانى عميق قرآن در آن است ).
ابوبصير: به خدا، علم كامل ، همين است .
امام صادق : (اين هم ، علم است ، ولى علم كامل نيست )، و پس از ساعتى سكوت فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت در نزد ما است .
ابوبصير: به خدا علم كامل همين است .
امام صادق : اين نيز علم است ، ولى علم كامل نيست .
ابوبصير: فدايت شوم ، پس علم كامل چيست ؟
امام صادق :
(ما يحدث باليل و النهار، الامر بعد الامر، و الشيى ء بعد الشيى ء الى يوم القيامة :)
:(علم كامل آن است كه در هر شب و روز در مورد هر امر و چيزى پس از امر و چيز ديگر پديد آيد) (103)(يعنى همان مخزن علم نبوى ، و الهاماتى كه ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب امامان (ع ) افاضه مى گردد، و آنها در پرتو آن ، بر همه مسائل آگاه مى شوند).


سرچشمه علم امامان مخزومى مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بوديم ، ميمون قداح غلام آن حضرت نيز بود، در اين هنگام ، (عباد بن كثير) عابد شهر بصره ، و ابن شريح ، فقيه مردم مكه به حضور آن حضرت ، وارد شدند.
عباد از امام صادق (ع ) پرسيد:(جسد مبارك رسول خدا (ص ) چند پارچه كفن شد؟).
امام صادق : در سه پارچه ، كه در دو پارچه آن صحارى (قريه اى در يمن ) بود، و يك پارچه آن حبره (نوعى برد يمنى ) بود پارچه برد كمياب بود(از اين رو دو پارچه ديگر، صحارى شد).
صورت عباد با شنيدن اين سخن ، در هم شد (كه چطور كمياب بود؟).
امام صادق (ع ) (براى اينكه عباد را متوجه كندكه علم امامان از سرچشمه علم پيامبر مى باشد و سخن آنها مطابق حق است ) به او فرمود:
(آن درخت خرماى (كه هنگام تولد عيسى (ع )، مريم به خوردن خرماى آن درخت ماءمور شد) از خرماى (عجوه ) (بهترين نوع خرما) بود، و از آسمان فرود آمد، بنابراين هر چه از ريشه آن روئيد، عجوه شد، و آنچه هسته آن از اين سو و آن سو بدست آمد و كاشته شد (خرماى لون ) (خرماى پست ) شد).
هنگامى كه آنها از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتند، عباد به ابن شريح گفت : (به خدا اين مثالى را كه امام درباره من زد، نفهميدم چه بود؟).
ابن شريح گفت اين غلام (ميمون بن قداح ) مى داند، زيرا او از اين خاندان است (و نزد آنها بزرگ شده ).
عباد، به ميمون گفت : معنى اين مثال ، چه بود؟
ميمون گفت : آيا فرموده امام را نفهميدى ؟
عباد گفت : نه به خدا نفهميدم .
ميمون گفت : امام صادق (ع ) با ذكر اين مثال ، نسبت خود را به رسول خدا(ص ) بيان كرد، و به تو خبر داد كه او فرزند رسول خدا(ص ) و علم آن حضرت در نزد او است ، و (مانند خرماى عجوه ) آنچه از طرف آنها آيد سالم و درست است (و سرچشمه اش وحى آسمانى است ، چنانكه اصل خرماى عجوه از آسمان است ) ولى آنچه كه از اين سو و آن سو آيد، و مربوط به وحى و پيامبر(ص ) نيست ، مانند هسته خرماى لون (پست ) است كه از اين سو و آن سو مى آيد (بنابراين ، سخن امام صادق (ع ) در مورد پارچه هاى كفن پيامبر (ص ) درست است ، نه ديگران ) (104)


نقش پذيرش رهبر حق ، در قبولى اعمال نيك عبدالله بن يغور مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (من در ميان مردم هستم و با آنها همواره تماس دارم ، ولى تعجب بسيار مى كنم از افرادى كه پيرو شما نيستند و به دنبال فلان و فلان (طاغوتهاى عصر) مى روند اما داراى صفات خوبى مانند: درستكارى ، امانت دارى و وفاى به عهد مى باشند، ولى از سوى ديگر افرادى را مى بينيم كه پيرو شمايند و امامت شما را پذيرفته اند، اما راستگو و امانت دار و وفا كننده به عهد و پيمان نيستند!).
امام صادق (ع ) با شنيدن اين گفتار، راست نشست در حالى كه نشانه خشم در چهره اش بود، فرمود:
(هركس كه تابع رهبر ستمگرى است كه از جانب خدا تعيين نشده ، چنين كسى گر چه ديندارى كند، دين ندارد، و هر كس تابع امام بر حق باشد(گر چه در اعمالش كوتاه بيايد) بر او سرزنشى نيست ). (105).
گفتم : براستى چنين است ؟
فرمود: آرى چنين است .
آنگاه فرمود: مگر سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد:
الله ولى آمنوا يجرجهم من الظلمات الى النور
:(خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد) (بقره - 257).
يعنى : از تاريكيهاى گناهان به سوى نور توبه و آمرزش و نور ولايت و رهبرى امامان حق و عادل كه از جانب خدا تعيين شده اند.
سپس خدا مى فرمايد:
والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى ظلمات
:(ولى كسانى كه كافر شدند، سرپرست هاى آنها، طاغوت مى باشد كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون مى برد).
منظور از اين آيه اين است ك آنها داراى نور اسلام بودند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا تعيين نشده بود، پيروى كردند، به همين خاطر از نور اسلام به سوى تاريكيهاى كفر كشيده شدند( و طبق قسمت آخر آيه فوق ) خداوند آنها را اهل دوزخ معرفى مى كند و مى فرمايد:فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : (پس آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانه خواهند ماند) (106)


گفتگوى الياس (ع ) با امام باقر (ع ) (الياس (ع ) از پيامبرانى است كه طبق بعضى از روايات ، هنوز زنده است ، او در يكى از ملاقاتهاى خود با امام باقر (ع )، گفتگويى دارد كه خلاصه آن چنين است :)
امام صادق (ع ) مى گويد: پدرم امام باقر (ع ) در مكه بود و طواف كعبه اشتغال داشت ، در اين هنگام مردى نقابدار ديده شد كه هفت شوط امام (ع ) را قطع كرد، و آن حضرت را به سوى محل صفا آورد، مرا نيز دعوت كرد، به صفا رفتم و با هم سه نفر (امام باقر، مرد نقابدار و من ) شديم .
نقابدار به من گفت : خوش آمدى اى پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت : (خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا، بعد از پدرانش ).
سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم (امام باقر) شد و گفت :
اى ابا جعفر! اگر مى خواهى تو به من خبر بده ، و اگر مى خواهى من به تو خبر دهم ، اگر مى خواهى تو از من بپرس يا من از تو بپرسم ، اگر مى خواهى تو مرا تصديق كن ، يا من تو را تصديق نمايم .
امام باقر: همه اينها را مى خواهم و آمادگى براى همه دارم .
مرد نقابدار: بنابراين نبادا زبانت به سؤ ال من ، غير از آن را كه در قلبت هست به من بگويد.
امام باقر: چنين كارى را كسى مى كند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد، و خداوند از علمى كه در آن دوگانگى هست ، امتناع دارد(يعنى منشاء علم ما از ذات پاك خدا است ، از اين رودر علم دوگانگى و تضاد نيست ).
مرد نقابدار: سؤ ال من از همين جا آغاز مى گردد كه به قسمتى از آن پاسخ دادى ، اكنون بفرمائيد: (چه كسى به علمى كه در آن دوگانگى و اختلاف نيست آگاه است ؟).
امام باقر: تمام اين علم نزد خدا است ، ولى آنچه براى بندگان لازم است نزد (اوصياء) است .
مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره بر افروخته ، راست ، نشست و گفت : (من براى همين مقصود به اينجا آمده ام و اين گونه علمى مى خواستم )، سپس پرسيد:
اوصياء، آن علم بى اختلاف را چگونه مى دانند و تحصيل مى كنند؟
امام باقر: همانگونه كه رسول خدا مى دانست وتحصيل مى كرد( از راه وحى والهام ) با اين فوق كه پيامبر(ص ) آنچه را مى ديد اوصياء نمى بينند، زيرا او پيغمبر بود ولى اينها (محدث ) (دريافت كننده خبر از فرشتگان ) هستند، پيامبر(ص ) بر خدا(در معراجها) وارد مى شد و وحى الهى را مى شنيد، ولى اينها آن را نمى شنوند...
تا اينكه امام باقر(ع ) به آن مرد نقابدار فرمود:(دلم مى خواست با چشمت مهدى اين امت (حضرت ولى عصر - عج ) را مى ديدى ، در حالى كه فرشتگان ، روح هاى كافران مرده و با شمشير آل داود (ع )، بين زمين و آسمان ، عذاب مى كنند، و همچنين ارواح زندگان كافراان را كه در زمين هستند به آنها ملحق مى سازند.
مرد نقابدار در همين هنگام ، شمشيرى برآورد و گفت :
هاان هذا منها: (هان ! اين شمشير از همان شمشيرها است ).
امام باقر: (آرى ، سوگند به كسى كه محمد(ص ) را براى هدايت بشر برگزيد، چنين است ).
در اين هنگام آن نقابدار، نقاب خود را كاملا كنار زد و خود را معرفى كرد و گفت : (من الياس هستم ، سؤ الات من به خاطر بى اطلاعى خودم نبود، بلكه مى خواستم اين گفتگو موجب قوت قلب اصحاب ت شود.... (107)


چگونگى علم اوصياء در شب قدر مردى به حضور امام جواد(ع ) آمد و گفت : (اى پسر رسول خدا(ص ) بر من خشم نكن ).
امام جواد: چرا؟ و براى چه ؟
پرسنده : به خاطر آنچه مى خواهم از شما مى پرسم .
امام جواد: بپرس .
پرسنده : آيا خشم نمى كنى ؟.
امام جواد: نه خشم نمى كنم .
پرسنده : اينكه (طبق آيه 4 سوره قدر) فرشتگان و جبرئيل از آسمان فرود مى آيند، در مورد فرود آنها به حضور اوصياء رسول خدا (ص ) و آوردن امرى نزد آنها، سؤ الم اين است كه : (آيا اوصياء، آن امر را كه نزدشان آورده شده ، قبلا مى دانسته اند يا نمى دانسته اند؟ با توجه به اينكه هنگام رحلت پيامبر(ص )، همه علوم پيامبر(ص ) به على (ع ) تحويل داده شد) (و بعد به اوصياى ديگر).
امام جواد: اى مرد! مرا با تو چه كار، چه كسى تو را نزد من فرستاد؟
پرسنده : دست تقدير، به خاطر دريافت دين ، مرا نزد تو آورده است .
امام جواد: اكنون براى تو بيان مى كنم ، خوب توجه كن ؛ همانادر همان هنگام كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت ، خداوند او را به علم گذشته و آينده آگاه كرد، و قسمت زيادى از آن علم ، مجمل و سربسته و كلى بود كه توضيح آن (و روشن نمودن مصاديق آن ) در شب قدر مى آمد.
على (ع ) نيز همان علم را بطور سربسته و كلى مى دانست ، ولى توضيح و شاخه هاى روشن آن علم ، در شب قدر براى او مى آمد.
پرسنده : مگر آن علوم كه در نزد پيامبر(ص ) بود، تفسيرى نداشت .
امام جواد: چرا، همانها داراى تفسير بود، ولى دستور آن ، و پياده نمودن جزئيات آن در شبهاى قدر براى اوصياء مى آمد.
پرسنده : آيا براى ما روا است كه بگوئيم ، اوصياء چيزهائى مى دانند كه پيامبران نمى دانستند.
امام جواد: نه ، بلكه وصى هر پيامبرى ، علم همان پيامبر را مى داند، نه زيادتر از آن را، چگونه مى شود كه وصى پيامبرى ، علمى غير از آنچه را كه از آن پيامبر(ص ) به او منتقل شده بداند؟ (108)


بيزارى امام صادق (ع ) از غلو كنندگان سدير يكى از شاگردان امام صادق (ع ) نزد آن حضرت آمد و گفت : (گروهى معتقدند كه شما خدا و معبود هستيد، و براى اين عقيده خود به اين آيه (84 سوره زخرف ) استدلال مى كنند.
و هو الذى فى السماء و فى الارض اله
:(او معبودى است كه هم در آسمان خدا است ، هم در زمين ) (يعنى شما خدا و معبودى روى زمين هستيد).
امام صادق : اى سدير! شنوائى ، بينائى ، پوست ، گوشت ، خون و موى من از اين گروه بيزار است ، و خدا از آنها بيزار است ، اين گروه در دين من و در دين پدران من نيستند، خداوند در روز قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين است .
سدير: در نزد ما گروهى هستند كه معتقدند شما پيغمبران خدا هستيد، و براى عقيده خود، اين آيه (54 مؤ منون ) قرآن را مى خوانند:
يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحا انى بما تعملون عليم
:(اى رسولان ، از چيزهاى پاكيزه بخوريد، و كار شايسته كنيد كه من به رفتار شما آگاهم ).
امام صادق : (اى سدير! گوش ، چشم ، مو، پوست ، گوشت و خون من از آنها بيزار است و خداوند و رسولش از آنها بيزارند، آنها از دين من و دين پدرانم ، خارج هستند، خداوند در قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين مى باشد).
سدير: پس شما كيستيد، و در چه سطحى قرار داريد؟
امام صادق : (ما مخزن علم خدا، و ترجمه كننده امر خدا، هستيم ، ما معصوم مى باشيم ، خداوند به انسانها فرمان داده كه از امر ما اطاعت كنند، و از نافرمانى ها ما نهى كرده است ، ما (حجت رسا و كامل ) از طرف خدا بر تمام مخلوقات زير آسمان و روى زمين مى باشيم ) (109)


انتقال (روح القدس ) از پيامبر(ص ) به امامان (ع ) مفضل بن عمر(يكى از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام بود، او) مى گويد: از آن پرسيدم : با اينكه امام (معصوم ) در ميان اطاقى است كه پرده اش آويخته است ، چگونه به آنچه در اطراف سراسر زمين است ، آگاهى دارد؟
امام صادق : خداوند(پنج روح ) را در پيامبر(ص ) قرار داد كه عبارتند از:
1- روح زندگى ؛ كه بوسيله آن بجنبد و حركت كند.
2- روح قوه ؛ كه به وسيله آن قيام و كوشش كند.
3- روح تمايلات نفسانى ؛ كه به وسيله آن بخورد وبياشامد و با همسران خود آميزش نمايد.
4- روح ايمان ؛ كه به وسيله آن ، ايمان بياورد و به عدالت رفتار كند.
5- روح القدس كه به وسيله آن مسئوليت مقام نبوت را به عهده بگيرد و اجرا نمايد.
سپس فرمود:(هنگامى كه پيامبر اسلام (ص ) رحلت فرمود، روح القدس ، از وجود او، به امام (جانشين او) انتقال يابد، با توجه به اينكه : روح القدس ، خواب و غفلت و سركشى و بيهوده گرى ندارد، ولى چهار روح ديگر داراى خواب و غفلت و سركشى و ياوه گرى هستند، و روح القدس كان يرى به : (و با روح القدس ، همه چيز ديده و دريافت مى شود). (110)


قضاوت سليمان ، و جانشينى او از داود(ع ) حضرت داود(ع ) (از پيامبران خدا بود سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت ، در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحى شد: (از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن ).
حضرت داود(ع ) چندين فرزند(از همسران مختلف ) داشت ، يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داود(ع ) به سر مى برد، و داود(ع ) مادر او را(كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت .
حضرت داود(ع ) پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد، و به او گفت :(خاندان به من وحى كرده تا از خاندانم ، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار دهم ).
همسر داود: خوب است كه آن وصى ، پسر من باشد.
داود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من (سليمان ) (پسر ديگرم ) هست .
از سوى خدا وحى ديگرى به داود(ع ) شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن .
از اين وحى ، چندان نگذشت كه دو نفر مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داود(ع ) براى قضاوت آمدند، آنها به داود(ع ) گفتند: يكى از ما دامدار است ، و ديگرى باغدار مى باشد.
خداوند به داود(ع ) وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در ميان شما در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است .
حضرت داود (ع ) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت ، آنگاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
باغدار: گوسفندهاى اين مرد دامدار به ميان زراعت من آمده اند و به زراعت من صدمه زده اند.
دامدار: من اطلاع نداشتم ، آنها حيوانند و خودشان به محل زراعت او رفته اند.
در ميان پسران داود(ع ) هيچكدام سخنى نگفت ، جز سليمان (ع ) كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
(اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ تو آمده اند؟).
باغدار: شبانه آمده اند.
سليمان : ( خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان ، من قضاوت كردم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال باغدار است (زيرا دامدار در شب ، لازم بود كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).
داود(ع ) به سليمان گفت : چرا قضاوت نكردى كه صاحب گوسفند گوسفندان خود را به باغدار بدهد؟ با اينكه علماى بنى اسرائيل پس از قيمت گذارى و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاى صاحب گوسفند برابر قيمت انگور(آن سال ) باغ است .
سليمان : قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه ، قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است ، و سال آينده بار مى دهند.
خداوند به داود(ع ) وحى كرد، قضاوت صحيح در اين حادثه ، همان قضاوت سليمان (ع ) است ، اى داود! تو چيزى را خواستى و ما چيزى ديگرى را(تو خواستى كه پسرت كه مادرش را دوست دارى ، جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم ، سليمان (ع ) وصى تو شود).
حضرت داود(ع ) نزد همسر مورد علاقه آمد و گفت :(ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست ، جز آنچه را كه خدا مى خواهد، واقع نمى شود، ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم .)
آنگاه امام صادق (ع ) پس از بيان اين داستان ، فرمود: (ماجراى امامان و اوصياء نيز همين گونه است ، آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند. (111)


سه نشانه امامت (عصر امام صادق (ع ) بود، بحث و بررسى ، پيرامون مساءله امامت و مقام رهبرى ، و ويژگيهاى يك رهبر اسلامى ، از بحثهاى داغ بود و همه جا از آن سخن به ميان مى آمد).
عبدالاعلى به محضر امام صادق (ع ) رفت و پرسيد: كسى كه منصب امامت را غضب كرده و بناحق ادعاى امامت مى كند، ما چگونه و با چه دليل او را محكوم و رد كنيم ؟
امام صادق : از او مسائل حلال و حرام سؤ ال مى شود،(و چون از پاسخ دادن درمانده مى شود، همين دليل رد كردن او خواهد بود).
امام صادق (ع ) براى روشن شدن موضوع ، توضيح ديگرى اين گونه داد: سه دليل وجود دارد كه هر كدام از آنها جز براى امام بر حق ، حاصل نمى شود، به اين سه دليل ، نشانه رهبر شايسته است :
1- او(از جهت خويشاوندى و ساير كمالات ) نزديكترين و سزاوارترين شخص ، نسبت به امام سابق است .
2- سلاح پيامبر اسلام (ص ) در نزد او مى باشد.
3- وصيت امام سابق در مورد ااو، مشهور بين مردم باشد، به گونه اى كه وقتى وارد شهر گردى و از كوچك و بزرگ پرسيدى كه امام سابق ، بر چه كسى وصيت كرد، آنها در پاسخ بگويند: به فلان كس پسر فلان كس ‍ (112)


نشانه هاى امام معصوم (ع ) حضرت رضا(ع ) در خراسان بود، ابوبصير(كه از شاگردان و شفتگان امامان (ع ) بود) به محضر امام رضا(ع ) آمد و چنين پرسيد:
به چه دليل و نشانه ، امام بر حق (معصوم ) شناخته مى شود؟
امام رضا: به چندين خصلت :
1- سفارشى از پدرش ، كه به امامت او اشاره كند(مانند تصريح به امامت او، يا وصيت به او و...).
2- از هر چه بپرسند، بى درنگ به پاسخ سؤ الات مردم ، بپردازند.
3- اگر در محضرش ، سكوت كنند، او آغاز گر سخن (و ميدان دار مجلس ) باشد.
4- و از حوادث فردا خبر دهد.
5-و با هر لغتى با مردم بتواند سخن بگويد.
سپس امام رضا(ع ) به ابوبصير فرمود: قبل از آنكه از اين مجلس خارج گردى ، نشانه اى را به تو نشان مى دهم ، در همين هنگام مردى از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع ) رسيد و با زبان عربى با امام رضا(ع ) سخن گفت ، ولى امام رضا(ع ) با زبان فارسى به او پاسخ مى داد.
مرد خراسانى گفت :(قربانت گردم ! سوگند به خدا، مرا از سخن گفتن به زبان فارسى باز نداشت جز اينكه گمان كردم شما زبان فارسى را خوب نمى دانيد).
امام رضا: عجبا! اگر من نتوانم پاسخ تو را با زبان فارسى به خوبى بدهم ، پس ‍ برترى من بر تو به چيست ؟
سپس امام رضا(ع ) به ابوبصير فرمود:(اى ابا محمد! همانا زبان احدى از مردم ، از امام مخفى نمى ماند، بلكه امام ، زبان پرندگان و حيوانات و هرگونه جاندار را مى داند، كسى كه اين ويژگيها را نداشته باشد، او امام بر حق نخواهد بود. (113)


فرشته رابط بين مردم و امام عصر حضرت رضا(ع ) بود، مردم درباره عمود(نور) سخن بسيار مى گفتند، يكى از شاگردان آن حضرت به نام يونس ، به حضور امام رضا(ع ) رسيد و عرض كرد: مردم درباره (عمود) (كه براى امام برداشته مى شود) سخن پراكنده و بسيار به ميان مى آورند، منظور از آن چيست ؟
امام رضا: اى يونس ! اعتقاد تو چيست ؟ آيا خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام تو برافراشته مى گردد؟
يونس : نمى دانم .
امام رضا: بلكه منظور از آن ، فرشته گماشته شده اى است كه در هر شهر، اعمال مردم آن شهر رابه خدمت امام عرضه مى كنند.
يونس اين جريان را براى محمدبن عيسى و ابن فضال (دو نفر از دوستانش ) نقل كرد، ابن فضال برخاست و سر يونس را بوسيد و گفت : (خدا تو را رحمت كند كه همواره حديث راست را كه در پرتو آن خداوند، مشكل ما را مى كشايد، براى ما مى آورى و به سمع ما مى رسانى ) (114)


اهميت ولايت امامان يكى از شاگردان امام باقر(ع ) به نام سدير در مراسم حج شركت كرد، و مشغول طواف كعبه بود و آن را به پايان رسانيد و از كنار كعبه بيرون آمد، در اين هنگام امام باقر(ع ) براى طواف ، به سوى كعبه مى رفت ، امام باقر(ع ) با سدير رخ به رخ شد، دست سدير را گرفت و رو به كعبه ايستاد و فرمود:
اى سدير! همانا مردم ماءمور شده اند كه نزد اين سنگها(ى كعبه ) بيايند و آن را طواف كنند، سپس نزد ما بيايند، و ولايت خود را نسبت به ما اعلام نمايند(و بگويند ما امامت شما را پذيرفته ايم و پيوند دوستى با شما برقرار ساخته ايم ، حج بدون ولايت ، حج ناقص است ) و همين است معنى اين آيه كه خداوند مى فرمايد:
و انى لغفار لمن تاب وامن وعمل صالحا ثم اهتدى
:(و همانا من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند، مى آمرزم ) (طه -82).
در اين هنگام امام باقر(ع ) با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: الى ولايتنا:(به سوى ولايت ما) (كه هدايت ، بدون ولايت ناقص ‍ است ).
سپس فرمود: اى سدير! آن كسانى كه مردم را از ولايت ما باز مى دارند، به شما راهنمائى كنم ، آن دو نفر درا كه در مسجد مى بينى با جمعى به گردهم نشسته اند (اشاره به ابوحنيفه و سفيان ثورى ) اينها افرادى هستند كه دور از هدايت الهى و دور از سند آشكار، مردم را از دين خدا باز مى دارند، اين افراد پليد اگر در خانه خود بنشينند، مردم به جستجوى امام بر حق برمى خيزند، وقتى كه كسى را نيافتند تا آنها را به سوى خدا و رسولش خبر دهد، به سراغ ما مى آيند و ما دستورهاى خدا و رسولش را به آنها خبر دهم . (115)


تماس فرشتگان با امامان كردين بصرى مى گويد: (من به يك نوع بيمارى هاضمه مبتلا بودم ، به طورى كه ) در شبانه روز بيش از يك وعده غذا نمى خورم ، از اين رو وقتى به حضور امام صادق (ع ) مى رسيدم كه فكر مى كردم سفره بر چيده شده ، و سعى داشتم در چنين وقتى به محضرش بروم ، تا آن حضرت مرا به خوردن غذا دعوت نكند، اما گاهى به حضور آن بزرگوار مى رفتم ، آن حضرت سفره مى طلبيد، من هم همراه آن حضرت غذا مى خوردم ، ولى هيچگونه ناراحتى و درد، احساس نمى كردم ، اما اگر در منزل شخصى ديگر غذا مى خوردم ، ناراحتى هاضمه و نفخ شكم ، مرا بى قرار مى كرد.
اين موضوع را به امام صادق (ع ) عرض كردم ، و خواستم راز آن را به من بگويد.
فرمود: (اى ابوسيار! تو در اينجا غذاى افراد صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فرششان ، مصافحه مى كنند.
عرض كردم : آيا آن فرشتگان براى شما آشكار هم مى شوند؟
امام صادق (ع ) در اين هنگام دست خود را به يكى از كودكانش كشيد و فرمود:هم الطف بصبياننا منا بهم :(آنها نسبت به كودكان ما از خود ما بهتر مهربانتر هستند) (116)


ملاقات فرشتگان با امامان (ع ) ابو حمزه ثمالى مى گويد: به حضور امام سجاد (ع ) رفتم ، ساعتى در حياط ايستادم ، سپس به آن اطاقى كه آن حضرت در آنجا بود وارد شدم ، ديدم آن حضرت چيزى را از زمين برمى چيد و دستش را پشت پرده مى برد، و به كسى كه در پشت پرده بود مى داد.
ابوحمزه : قربانت گردم ؛ چيست كه مى بينم آن را مى چينى ؟
امام سجاد: اينها زيادى هاى پرهاى فرشتگان است كه چون اينجا مى آيند و مى روند، از آنها ميماند، آن پرها را جمع مى كنيم و تسبيح (بازو بند) فرزند خود مى نمائيم .
ابوحمزه : آيا فرشتگان نزد شما مى آيند و با شما تماس مى گيرند؟
امام سجاد: آرى ، تا حدى كه روى فرشها، جا را بر ما تنگ مى نمايند. (117)


خدمتگزارى جن ها از امامان (ع ) سدير صيرفى مى گويد: امام باقر (ع ) مرا براى انجام امورى ، ماءمور كرد، من سوار بر شتر، حركت كردم و هنگامى كه به (دره و روحاء) رسيدم ، شخصى را به صورت انسانى ديدم كه خود را به پارچه اى پيچيده بود، گمان كردم تشنه است ، به سويش رفتم و ظرف آب به او دادم .
گفت نيازى به آب ندارم ، نامه اى به من داد كه مهرش هنوزتر بود، نگاه كردم ديدم مهر امام باقر(ع ) است ، به او گفتم : (كى در نزد صاحب اين نامه بودى ؟)
گفت : همين لحظه .
در نامه مطالبى بود كه امام باقر(ع ) به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه ، تا نگاه به نامه رسان كردم ، كسى را نديدم وقتى كه امام باقر(ع ) به مدينه آمد به محضرش رفتم ، و عرض كردم : مردى در فلان محل نامه شما را به من رسانيد كه هنوز مهرش تر بود(او چه كسى بود؟).
امام باقر:
يا سدير ان لنا خدما من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم
:(اى سدير! ما خدمتگزارانى از طايفه جن دايم ، هر گاه كارى را خواستيم تا با سرعت انجام شود، آنها را براى انجام آن كار مى فرستيم ). (118)


گوشه اى از اختيارات امام عصر امام صادق (ع ) بود، ابوسيار يكى از شيعيان بود و در درياى بحرين به غواصى و صيد ماهى اشتغال داشت ، يكسال چهارصد هزار درهم استفاده كرد، خمس آن را كه 80 هزار درهم بود، جدا كرد و به مدينه رفت و به حضور امام صادق (ع ) رسيد، و آن 80 هزار درهم را تقديم كرد عرض كرد: (اين وجه ، حق شما است كه خداوند در اموال ما قرار داده است ، نخواستيم در آن تصرف كنم و شما را از حقتان باز دارم ).
امام صادق : مگر ما از زمين و محصولات زمين ، جز خمس حق ديگرى نداريم ؟ اى ابوسيار همه زمين از آن ما است ، بنابراين محصولات و بهره هاى زمين نيز از آن ما مى باشد.
ابوسيار: اكنون كه چنين است ، من همه آن اموال (چهارصد هزار درهم ) را كه از غواصى بدست آورده ام به حضور شما مى آورم و تقديم مى كنم .
امام صادق : اى ابوسيار! اين پول (خمس ) را بردار، ما اين را و همه آن اموال را براى تو حلال كرديم ، و نيز هر زمينى كه در دست شيعيان ما است براى آنان حلال است ، تا زمانى كه قائم ما، ظهور كند، آنحضرت قسط خراج (يكنوع ماليات سهم بندى شده بر اراضى كشاورزى ) را از آنها مى گيرد و زمين را در اختيار آنها باقى مى گذارد، ولى زمين هايى كه در دست غير شيعيان ما است ، بر آنها حرام است ، تا زمانى كه قائم ما بيايد و آن زمين ها را از دست آنها بيرون بياورد (119)


پارسايى و ساده زيستى ، از وظائف امامان (ع ) معلى بن خنيس ، از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، روزى به امام صادق (ع ) عرض كرد: (ثروتها و املاك و نعمتهايى كه در اختيار بنى عباس و طاغوتيان است ، اگر در اختيار شما بود، ما هم از آن بهره مند مى شديم و زندگى مرفه و خوشى براى خود فراهم مى نموديم ، و شما نيز در رفاه بوديد).
امام صادق فرمود: هيهات ! اين معلى ! چنين نيست كه تو فكر مى كنى ، بدان كه سوگند به خدا اگر همه اين اموال در اختيار ما بود و زمام امور در دست ما قرار مى گرفت :
ما كان الا سياسة الليل و سياحة النهار و لبس الخشن و اكل الجشب ...
:(براى ما جز نگهبانى شب (و شب زنده دارى ) و تلاش روزانه ، و لباس زبر و خشن ، و خوراك سخت و بى خورش ، چيزى نبود و اكنون كه حكومت در دست ما نيست ، از جهت زندگى شخصى ، ما در نعمت هستيم ...) (يعنى اگر حكومت در دست ما قرار گيرد، مسؤ ليت سنگينترى داريم كه ساده زيستى را رعايت كنيم تا به زير دستان فشار وارد نشود) (120)


لزوم ساده زيستى براى پيشوايان مذهبى (علا بن زياد و عاصم بن زياد، دو برادر بودند و در بصره زندگى مى كردند، و از اصحاب و ياران امام على (ع ) به شمار مى آمدند، علاء بيمار شد و بسترى گرديد، حضرت على (ع ) براى عيادت او به خانه او رفت ، چشمش ‍ به خانه وسيع علاء افتاد، به او فرمود:(اين خانه با اين وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر مى باشى ؟)
سپس فرمود: (مگر اينكه بخواهى با اين وسيله ، به آخرت برسى ، در اين خانه افرادى را مهمان كنى ، وصله رحم نمايى ، و حقوق لازم خود را ادا كنى ، كه در اين صورت به آخرت ، نائل شده اى ).
علاء عرض كرد: از برادرم عاصم ، پيش تو شكايت مى كنم .
امام على : مگر او چه كرده است ؟
علاء: عبائى پوشيده واز دنيا كناره گرفته است ...). (121)
(و در اصول كافى آمده : ربيع بن زياد در مورد برادرش عاصم ، نزد على (ع ) چنين شكايت كرد:)
او بر اثر كناره گيرى از دنيا، همسرش را غمگين نموده وفرزندانش را اندوهناك ساخته است .
امام على : عاصم را نزد من بياوريد.
عاصم را به حضور حضرت على (ع ) آوردند، حضرت تا او را ديد چهره درهم كشيد و فرمود: (از همسرت خجالت نكشيدى ، و به فرزندانت رحم ننمودى ؟ گمان مى كنى كه خداوند چيزهاى خوب و پاكيزه را براى تو حلال كرده ولى نمى خواهد تو از آنها بهره مند گردى ، تو در نزد خدا پست تر از آن هستى كه چنين نسبتى به او بدهى ، مگر خداوند نمى فرمايد:
والارض وضعها للانام - فيها فاكهة والنخل ذات الاكمام
:(خداوند زمين را براى خلائق آفريد- كه در آن ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است ) (رحمان -10 و11).
و مگر خداوند نمى فرمايد:
مرج البحرين يلتقان - بينهما لايبغيان ... يخرج منهما اللؤ لؤ والمرجان .
:(دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد - در حالى كه با هم تماس ‍ دارند... از آن دو، لؤ لؤ و مرجان خارج مى شود) (رحمان - 19 تا22).
سوگند به خدا كه بهره گيرى از نعمتهاى خدا با عمل (شكر عملى ) بهتر از يادآورى نعمتهاى خدا با زبان (شكر زبانى ) است ، همانا خداوند مى فرمايد: واما بنعمة ربك فحدث :
(و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن ) (ضحى -11)
عاصم عرض كرد: اى امير مؤ منان ! پس چرا خود شما به خوراك ناگوار و لباس خشن اكتفا كرده اى ؟
امام على (ع ) در پاسخ او فرمود:
(و يحك ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل ان يقدورا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيع بالفقير فقره )
:(واى بر تو! همانا خداوند بر پيشوايان عدالت واجب كرده كه خود را در لباس و خوراك با افراد ضعيف و فقير، هماهنگ كنند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خدا برتابد).
عاصم سخن مولايش على (ع ) را پذيرفت ، عباى خشن را كنار گذاشت و لباس نرم بر تن كرد و بر سر زندگى خود آمد

فتواى ابن ابى عمير، درباره وسعت ملك امام ابن ابى عمير(از شاگردان برجسته امام صادق ) روزى با (ابو مالك حضرمى ) بحث مى كرد، ابن ابى عمير مى گفت : (همه دنيا مال امام است ، و او مقدمتر به املاكى است كه مردم در تصرف دارند، ولى ابومالك مى گفت : (نه چنين نيست ، بلكه املاك مردم ، مال خودشان است ، فقط آنچه خداوند از خمس و فيى ء و غنيمت ، قرار داده ، مال امام است )، آنها هر دو راضى شدند كه داورى را به هشام بن حكم ) واگذارند، نزد هشام رفتند و جريان را گفتند، هشام بر طبق سخن ابومالك فتوا داد، ولى ابن عمير، آن فتوا را رد كرد، و بر سر اين موضوع ، ميانه اش با هشام تيره گرديد.(123)


نگاهى بر كمالات چهارده معصوم (عليهم السلام ) گفتار پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) و اهلبيتش
عصر امام صادق (ع ) بود، ابوبصير از شاگردان آن حضرت ، از آن امام بزرگوار پرسيد: منظور از اين آيه چيست :
اطيعوا الله الرسول واولى الامر منكم .
:(خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا را اطاعت كنيد، و صاحبان امر را اطاعت كنيد). (نساء-59).
امام صادق : اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع ) و حسن و حسين (ع ) نازل شده است (كه در عصر نزول اين آيه ، اين سه نفر حاضر بوده اند.)
ابوبصير: مردم (اهل تسنن ) مى گويند: چرا نام على (ع ) و خانواده اش ‍ (حسن و حسين عليهماالسلام ) در قرآن ذكر نشده است ؟
امام صادق : به آنه بگو؛ نماز بر پيامبر (ص ) (در قرآن ) نازل شد ولى از سه ركعتى و چهار ركعتى آن (در قرآن ) ذكرى به ميان نيامده است ، بلكه پيامبر(ص ) خودش كيفيت نماز را بيان كرد، و همچنين اصل زكات در قرآن نازل شد، ولى در مورد اينكه از هر چهل درهم ، يك درهمش زكات است ، در قرآن ذكرى نشد، بلكه پيامبر(ص ) آن را براى مردم بيان كرد، و همچنين اصل وجوب حج در قرآن نازل شد، ولى در قرآن نيست كه هفت بار كعبه را طواف كنيد تا اينكه رسول خدا(ص ) اين مطلب را براى مردم بيان نمود.
و همچنين آيه مذكور اطيعوا الله واطيعوا الرسول ... نازل شد، و (طبق فرموده پيامبر- ص ) اين آيه درباره على (ع ) و حسن و حسين (ع ) نازل شده است .
و شخص پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) فرمود:
(من كنت مولاة فعلى مولاة ) :(كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، على (ع ) مولا و رهبر او است ).
و نيز فرمود: (شما را در مورد كتاب خدا(قرآن ) و خاندانم ، سفارش ‍ مى كنم ، و من از خداوند خواسته ام كه ميان قرآن و خاندانم ، خدائى نيندازد، تا آنها را در كنار حوض (كوثر) به من برساند، خداوند خواسته مر پذيرفت ).
و نيز فرمود: (شما چيزى به اهل بيتم نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و آنها شما را از راه هدايت خارج نكنيد، و به راه گمراهى ، وارد نسازند).
اگر پيامبر(ص ) سكوت مى كرد و درباره اهلبيتش ، چيزى رابيان نمى كرد، آل فلان و آل فلان ، آن (آيات قرآنى ) را براى خود ادعا مى كردند.
بلكه خداوند در قرآن ، بيان پيامبرش را تصديق كرد(كه منظور، اهل بيت اويند، نه آل فلان و آل فلان ) و (در آيه 33 احزاب ) فرمود:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
:(خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد)
منظور از (اهل بيت ) (در اين آيه ) على (ع ) و حسن و حسين (ع ) و فاطمه (س ) هستند كه در آن وقت در خانه ام سلمه (يكى از همسران پيامبر(ص ) بودند) كه پيامبر(ص ) آنها را زير (كساء) (عبا) گرد آورد و فرمود:
(اللهم ان لكل نبى اهلا و ثقلا و هولاء اهل بيتى وثقلى )
:(خدايا هر پيامبرى اهل و يادگار گرانمايه دارد، و اينها(اشاره به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام )، اهل بيت من و يادگارهاى گرانقدر من هستند).
ام سلمه : آيا من از اهل تو نيستم ؟
پيامبر: (تو در راه سعادت هستى ، ولى اهلبيت من ويادگار گرانمايه من ، اينها(على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ) هستند).
سپس امام صادق (ع ) فرمود:
هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد، على (ع ) براى رهبرى مردم ، از همه آنها برتر و سزاوارتر بود، به خاطر فضائل بسيارى كه پيامبر(ص ) در شاءن على (ع )، براى مردم بيان كرد... و پس از على (ع ) حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبرى بود، زيرا او در سن ، بزرگتر از حسين (ع ) بود... و بعد از حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبرى بود، و پس از او طبق تاءويل آيه :
واولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله
:(و خويشاوندان نسبت به همديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته ، سزاوارترند) (انفال :75).
مقام رهبرى به فرزندش (على بن الحسين ) (ع ) رسيد، و او سزاوارترين افراد به آن مقام بود، و پس از او (محمد بن على ) (ع ) سزاوارتر به آن مقام و در پايان امام صادق (ع ) فرمود: منظور از (رجس ) (124)شك و ترديد است ، والله لانشك فى ربنا ابدا:(سوگند به خدا ما هرگز درباره پروردگارمان ، شك نكرده ايم ). (125)


معجزه اى در مورد امامت حضرت على (ع ) تا حضرت رضا(ع ) (حبابه والبيه ، نام بانوئى كهن سال است كه به (والبه ) محلى از يمن ، منسوب مى باشد، و به گفته شيخ طوسى در كتاب الغيبه ، اين بانو، از بانوان پرفضليت و با معرفتى است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت رضا(ع ) او را با لباس خود كفن نمود، اكنون به داستان اين بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنيد:)
حبابه مى گويد: اميرمؤ منان على (ع ) را در شرطة الخميس (بين پيشتازان سپاهش ، يا در مركز اجتماع آنها) ديدم ، در دستش شلاقى دو سر بود، و با آن ، فروشندگان ماهى بى فلس ، و مارماهى و زمار(كه نوعى از همان مارماهى است ) را مى زد و مى فرمود: اى فروشندگان يهودى هاى مسخ شده و لشكر بنى مروان .
فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ايستاده بود، عرض كرد:
(اى مؤ منان ! لشكر بنى مروان چيست ؟).
امام على (ع ) فرمود: (لشكر بنى مروان ، مردمى هستند كه ريش هاى خود را تراشيده و سبيلهايشان را تاب مى دادند و و مسخ شدند).
(126)حبابه مى گويد: من خوش سخن تر از على (ع ) نديدم (مجذوب بيان شيوايش شدم ) به دنبالش رفتم و رفتم تا در پيشخان مسجد (كوفه ) نشست ، به آن حضرت عرض كردم :
(اى امير مؤ منان ، خدايت رحمتت كند، دليل صدق امامت (تو) چيست ؟).
آن بزرگوار در پاسخ (به سنگ كوچكى اشاره كرد و) فرمود:(آن را نزد من بياور!).
آن سنگ كوچك را به حضور امام على (ع ) بردم ، حضرت با انگشتر خود بر آن مهر زد، به طورى كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست (127)آنگاه به من فرمود:
(اى حبابه ! هر كسى ادعاى امامت كرد و توانست مثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امامى است كه اطاعتش واجب است ، امام كسى است كه هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد).
حبابه مى گويد: من به دنبال كار خودم رفتم تا اميرمؤ منان على (ع ) از دنيا رفت ، نزد امام حسن (ع ) كه به جاى على (ع ) نشسته بود و مردم از او سؤ ال مى كردند رفتم ، وقتى كه مرا ديد، فرمود:(اى حبا به والبيه !).
عرض كردم : (بلى اى سرور من ).
فرمود: آنچه همراه دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، آن حضرت مانند على (ع ) با انگشتر خود به آن مهر زد، به طورى كه جاى مهر بر آن سنگ نقش بست .
بعد از آنكه امام حسن (ع ) در دنيا رفت ، به حضور امام حسين (ع ) كه در مسجد رسول خدا (در مدينه ) بود رفتم ، مرا نزد خود خواند و به من خوش ‍ آمد گفت ، و آنگاه فرمود: (دليل آنچه را كه مى خواهى موجود است ، آيا نشانه امامت را مى خواهى ؟).
گفتم : آرى اى آقا من .
فرمود: (آنچه با خود دارى بياور).
من آن سنگ كوچك را به او دادم ، آن حضرت انگشترش را بر آن زد، و جاى آن مهر بر آن سنگ نقش بست .
پس از امام حسين (ع ) به حضور امام سجاد(ع ) رفتم ، در اين هنگام به قدرى پير شده بودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و براى خود صد و سيزده سال شمردم (كه از عمرم رفته ) ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و به عبادت اشتغال دارد(و به من توجه ندارد) نا اميد شدم ، ولى آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره كرد، با اشاره او جوانيم باز گشت (تا اينكه نمازش تمام شد.)
گفتم : اى آقا من از دنيا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است ؟
فرمود: به آنچه گذشته است آرى (علم به آن داريم ) و به آنچه مانده است نه (از غيب است و غير خدا آن را نمى دارند)، آنگاه به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، انگشتر خود را بر آن زد، و جاى انگشترش بر آن نقش بست .
پس از امام سجاد(ع ) نزد امام باقر(ع ) رفتم ، آنحضرت نيز بر آن سنگ مهر زد، سپس نزد امام صادق (ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او نزد امام كاظم (ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و مهرش بر آن ، نقش بست . (128)
حبابه ، والبيه ، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن هشام ، نقل شده است . (129)


گواهى حضرت خضر(ع ) به امامت داوزده امام (ع ) امير مؤ منان على (ع ) همراه حسن و حسين (ع ) در حالى كه دست در دست سلمان داشت در مكه به طرف مسجدالحرام آمد، تا اينكه در مسجد نشست ، در اين هنگام مردى خوش سيما كه لباس پاكيزه در تن داشت ، به حضور على (ع ) آمد و سلام كرد، حضرت جواب سلام او را داد، و او در محضر على (ع ) نشست ، آنگاه گفت :
(اى اميرمؤ منان ! سه سؤ ال از شما مى پرسم ، اگر پاسخ آنها را گفتى ، مى دانم آنها (كه بعد از پيامبر(ص ) خلافت را بدست گرفتند) به كارى اقدام كردند كه خود را محكوم ساختند، و در دنيا و آخرت در امان نخواهند بود، و اگر پاسخى نگفتى ، مى دانم كه تو هم با آنها برابر هستى ).
اميرمؤ منان (ع ) به او فرمود:(آنچه خواهى از من بپرس )، او سه سؤ ال خود را چنين مطرح كرد:
1- وقتى كه انسان مى خوابد، روح او كجا مى رود؟
2- چرا گاهى انسان چيزها را بياد مى آورد، و گاهى فراموش مى كند؟
3- براى چه فرزند انسان ، به عموها و دائيهايش ، شباهت پيدا مى كند؟
اميرمؤ منان (ع ) به حسن (ع ) رو كرد و فرمود: جوابش را بده !
امام حسن (ع ) جواب او را داد.
او تصديق كرد و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد و سپس به امامت يكايك امامان (ع ) از حضرت على (ع ) تا امام قائم (ع ) گواهى داد...
در پايان گفت : (سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى اميرمؤ منان )، سپس برخاست و رفت .
امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: به دنبالش برو ببين به كجا مى رود؟
امام حسن (ع ) بيرون آمد، و ديد:
(او همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ناپديد شد و معلوم نشد كه به كجا رفت ).
آنگاه امام حسن (ع ) به حضور پدر بازگشت ، و جريان را گفت .
امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: (آيا او را مى شناسى ؟)
امام حسن (ع ) عرض كرد: (خدا و رسول و اميرمؤ منان داناترند).
امام على (ع ) فرمود: هو الخضر: (او خضر(پيغمبر)بود). (130)


لوح سبز، هديه الهى كه به دست جابر رسيد جابربن عبدالله انصارى (از اصحاب نزديك و ياران مخلص پيامبر اسلام (ص ) بود) او در ايامى كه تازه امام حسين (ع ) متولد شده بود(ماه شعبان سال چهارم هجرت ) براى عرض تبريك به خانه فاطمه زهرا(س ) رفت و تبريك گفت ، فاطمه (س ) لوح سبز درخشنده اى را كه نوشته اى با خط سياه در آن بود به جابر داد.
جابر پرسيد: اى دختر پيامبر(ص ) پدر و مادرم به قربانت ، اين لوح چيست ؟
فاطمه (س ) فرمود: (لوحى است كه خداوند آن را به رسولش محمد(ص ) اهدا نموده است ، و در آن نام پدرم و نام شوهرم ، و نام دو پسرم (حسن و حسين ) و نام اوصياء از فرزندانم (نام نه امام از فرزندان حسين عليه السلام ) در آن ، نوشته شده است ، پدرم آن را به عنوان مژدگانى (تولد حسين عليه السلام ) به من عطا فرموده است ).
جابر بن عبدالله انصارى ، آن (لوح سبز)را گرفت ، و از نوشته او رو نويسى كرد و همچنان پيش خود آن ر نگهداشت .
تا عصر امام باقر(ع ) فرا رسيد، روزى امام باقر(ع ) به جابر فرمود: (من با تو كارى دارم ، چه وقت براى تو آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤ الى كنم ؟).
جابر گفت : (هر وقت شما بخواهى در خدمت هستم ).
روزى امام باقر(ع ) با جابر در جاى خلوت نشست و به جابر گفت : مى خواهم درباره (لوح ) سؤ ال كنم ، همان لوحى كه مادرم فاطمه (س ) دختر رسول خدا(ص ) به تو داد جابر سرگذشت چگونگى گرفتن آن لوح را(كه در بالا ذكر شد) براى امام باقر(ع ) بيان كرد.
امام باقر(ع ) فرمود: اى جابر! آيا آن لوح را به من نشان مى دهى ؟
جابر گفت : آرى .
آنگاه جابر به خانه خود رفت ، صفحه ورقى را بيرون آورد.
امام باقر(ع ) وقتى كه آن لوح را ديد، به جابر فرمود: تو در آن نوشته لوح نگاه كن تا من بخوانم .
جابر به نوشته لوح نگاه كرد، و امام باقر(ع ) آن نوشته را به طور حفظ از اول تا آخر خواند... (131)
در آن لوح نام پيامبر(ص ) و اوصياء او يعنى دوازده امام (ع ) از حضرت على (ع ) تا حضرت مهدى (ع ) و شرح پاره اى از احوال آنها آمده است ، حديث فوق را عبدالرحمن بن سالم از ابوبصير، و ابوبصير از امام صادق (ع ) نقل مى كند، در پايان آن آمده : عبدالرحمان گفت ؛ ابوبصير پس از ذكر (متن لوح )، گفت : اگر در سراسر عمر خود جز اين حديث را نشنيده باشى ، همين حديث براى (هدايت و سعادت ) تو كافى است ، آن را از غير اهلش ، پنهان بدار).


سخن پيامبر(ص ) درباره ، اولويت امام على تا امام باقر(ع ) عبدالله بن جعفر(برادرزاده على عليه السلام ) مى گويد: من و حسن و حسين (ع ) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه واسامة بن زيد نزد معاويه بوديم ، كه بين من و معاويه گفتگو شد و آن چنين بود:
عبدالله : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود: (من نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولى (مقدمتر) هستم ، سپس برادرم على (ع ) به مؤ منان ، از خودشان اولى است ، و هنگامى كه على (ع ) شهيد شد، حسن بن على (ع ) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولى است ، و هنگامى كه او شهيد شد، پسرش على بن الحسين (ع )، نسبت به مؤ منان ، از خودشان اولى است ، اى على ! (پس ابوطالب ) تو او(على بن الحسين ) را درك مى كنى (132)
سپس پسرش محمد بن على (ع ) (امام باقر) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولى است ، و اى حسين ! تو او را درك مى كنى ، سپس (تو اى حسين ) دوازده امام را(در نسل خودت ) كامل مى كنى ).
عبدالله بن جعفر مى گويد: من از امام حسن و امام حسين (ع ) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد (كه در نزد معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، همه آنها گواهى دادند كه :(ما همين سخنى را كه درباره مقدم بودن پيامبر(ص ) و على (ع ) و امام حسن و امام حسين امام سجاد و امام باقر(ع )، از پيامبر(ص ) نقل كردى ، از آن حضرت شنيده ايم و گواهى مى دهيم ).(133)


مقام دوازده امام (ع ) در دنيا و آخرت ابوسعيد خدرى مى گويد: هنگام وفات ابوبكر، حاضر بودم كه عمر به جاى او نشست ، يكى از بزرگان يهوديان مدينه ، كه به عقيده يهود او اعلم يهوديان آن عصر بود، نزد عمر آمد و گفت :(من مى خواهم اسلام را بپذيرم ، اگر به سؤ الات من پاسخ دهى ، چرا كه (صورت ظاهر نشان مى دهد) تو داناترين فرد از اصحاب محمد(ص ) به قرآن و سنت و همه آنچه را كه مى خواهم بپرسم هستى .
عمر: من داناترين فرد از اصحاب نيستم ، ولى تو را به شخصى كه داناترين شخص امت ما، به قرآن و سنت و همه آنچه را كه مى خواهى بپرسى ، مى باشد راهنمائى مى كنم ، آنگاه عمر به على (ع ) اشاره كرد.
يهودى به عمر گفت : (اگر به گفته تو داناترين شخص امت ، اين (على عليه السلام ) است ، پس چرا مردم با تو بيعت مى كنند با اينكه ا داناتر از همه است ؟
عمر، به يهودى ، درشتى كرد و او را سرزنش نمود.
يهودى (ناچار) متوجه على (ع ) گرديد و گفت :
(آيا تو همان گونه هستى كه عمر گفته ؟).
على : عمر چه گفت ؟
يهودى : عمر گفت ، اعلم امت ، على (ع ) است ، آنگاه يهودى افزود: اگر همانگونه هستى كه عمر گفت ، مى خواهم چند مساءله از تو بپرسم تا بدانم آيا هيچيك از شما مسلمانان به پاسخ سؤ الات آگه است ، تا بدانم شما كه ادعا مى كنيد؛ بهترين و داناترين امتها هستيد، راست مى گوئيد، به علاوه خودم نيز مسلمان خواهم شد.
على :من همان گونه ام كه عمر به تو گفت ، هر چه خواهى بپرس كه به خواست خدا جواب مى دهم .
يهودى : جواب سه سؤ ال و سه سؤ ال و يك سؤ ال رابه من بده .
على : چرا نگفتى هفت سؤ ال .
يهودى : اگر پاسخ سه سؤ ال مرا دادى ، بقيه را مى پرسم ، و گرنه از پرسش ‍ سؤ الهاى بعد، خوددارى مى نمايم ، و اگر به هفت سؤ ال من پاسخ بدهى ، مى دانم كه تو داناترين و برترين شخص سراسر زمين هستى ، و نسبت به مردم از خودشان اولى (مقدمتر) مى باشى .
على : اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس .
يهودى : 1- نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد چه سنگى بود؟
2- اولين درختى كه در زمين كاشته شد چه درختى بود؟ 3- و نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد، كدام چشمه بود؟
حضرت على (ع ) به هر سه سؤ ال يهودى پاسخ داد.
يهودى سه سؤ ال ديگرش را چنين مطرح كرد:
1- اين امت (اسلام ) داراى چند امام است ؟
2- جايگاه پيامبر(ص ) در بهشت ، در كجاست ؟
3- همنشينان پيامبر(ص ) در بهشت چه كسانى هستند.
على : 1- اين امت داراى دوازده امام هدايت كننده ، از نسل پيامبر(ص ) هستند و از نژاد من مى باشند. 2- جايگاه پيامبر(ص ) در بهشت در عاليترين نقطه آن به نام (جنت عدن ) مى باشد 3- همنشينان پيامبر(ص ) در بهشت عدن ، عبارتند از: دوازده تن (امام ) از نسل او، و مادرشان و جده آنها(فاطمه - س ) و مادر مادر آنها(خديجه - س ) و فرزندانشان ، و كسى ديگر غير از اينها، در آن جايگاه ، همنشين پيامبر(ص ) نخواهد بود. (134)


اهميت صلوات بر محمد(ص ) مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد:(من يك سوم صلواتم را درباره تو قرار داده ام ، نه بلكه نصف صلواتم را براى تو قرار داده ام ، نه بلكه همه صلواتم را براى تو قرار داده ام ).
پيامبر(ص ) به او فرمود: اذا تكفى مؤ ونة الدنيا والاخرة : (در اين صورت ، مخارج و كمكهاى دنيا و آخرت تو تاءمين شود).
ابوبصير از امام صادق پرسيد: معنى اين جمله كه (من همه صلواتم را براى تو قرار داده ام )چيست ؟
امام صادق (ع ) فرمود: يعنى صلوات را(هنگام دعا) بر هر حاجتى كه دارد، مقدم مى دارد، و از خداوندى چيزى درخواست نكند، مگر اينكه نخست ، بر محمد(ص ) صلوات بفرستد، و سپس نيازهاى خود را از خدا بخواهد). (135)


نهى از صلوات ابتر(بريده ) امام باقر(ع ) كنار كعبه بود، ديد مردى خود را به پرده كعبه آويخته و مى گويد: اللهم صل على محمد: (خدايا بر محمد، صلوات و درود بفرست ).
امام باقر(ع ) به او فرمود:
(يا عبدالله لاتبترها، لاتظلمنا حقمنا قل : اللهم صل على محمد و آل محمد)
:(اى بنده خد! بريده اش نكن و به حق ما ستم نكن ، بگو: (خدايا بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست