گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
نگاهى بر زندگى چهارده معصوم ع ،معصوماول پيامبراسلام ص


مژده متقابل ابوطالب و همسرش امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى رسول خدا(ص ) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه السلام و همسر ابوطالب ) براى مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پيامبر(ص )، نزد ابوطالب آمد و مژده داد.
ابوطالب گفت :
(اصبرى سبتا ابشرك بمثله الا النبوة )
:(يك سبت (30 سال ) صبر كن ، من تو را به وجود پسرى مثل او(داراى كمالات او) غير از مقام نبوت - مژده خواهم داد)
امام صادق (ع ) فرمود: منظور از سبت ) سى سال است ، و فاصله بين تولد پيامبر(ص ) و تولد على (ع ) سى سال بود. (137)
در نقل ديگر آمده ؛ امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه رسول خدا(ص ) متولد شد، سفيدى كشور ايران و كاخهاى شام ، براى مادرش آمنه (س ) نمايان شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه السلام )، خندان و شادان به حضور ابوطالب آمد، و سخن آمنه (س ) را به ابوطالب خبر داد، ابوطالب گفت :(آيا از اين تعجب مى كنى ؟، همانا تو داراى فرزندى مى شود كه وصى و وزير او است )(138)
به اين ترتيب مى بينيم ابوطالب (ع ) سى سال قبل از تولد على (ع )، به ولادت او مژده مى دهد كه او وصى پيامبر(ص ) خواهد شد، و طبق بعضى از روايات ، ابوطالب اين خبر را از اخبار آسمانى پيامبران و گفتار راهبان بدست آورده بود.


احترام و تجليل فوق العاده پيامبر(ص ) به مادر على (ع ) فاطمه بنت اسد مادر على (ع ) نخستين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه ، هجرت كرد، و از همه مردم نسبت به پيامبر(ص ) مهربانتر بود (139)
روزى از پيامبر (ص ) شنيد كه آن حضرت فرمود: (همه مردم در روز قيامت ، برهنه ما در زاد، محشور مى گردند)، تا اين سخن را شنيد گفت : واسواتاه !:(واى از اين رسوائى )پيامبر(ص ) (او را دلدارى داد و به او) فرمود: من از درگاه الهى مى خواهم كه تو را لباس محشور نمايد.
نيز فاطمه بنت اسد، در مورد سختى فشار قبر، سخنى شنيد، گفت : واضعفاه !: (واى از ناتوانى !)
پيامبر(ص ) (باز او را دلدارى داد و) و فرمود:(من از درگاه خدا مى خواهم كه فشار قبر را در مورد تو بر دارد).
روزى فاطمه بنت اسد به رسول خدا(ص ) عرض كرد:(مى خواهم يكى از كنيزهاى خود را آزاد كنم ).
پيامبر(ص ) به او فرمود: (اگر چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضوى از او، يك عضو تو را آتش دوزخ آزاد كند، وقتى كه فاطمه بيمار شد و در بستر وفات قرار گرفت ، در حدى كه ديگر نمى توانست سخن بگويد، با اشاره به پيامبر(ص ) چنين وصيت كرد: (غلام مرا آزاد كن .)
پيامبر (ص ) وصيت او را پذيرفت .
روزى پيامبر(ص ) نشسته بود، ناگاه ديد على (ع ) گريان به حضور رسول خدا(ص ) آمد.
پيامبر: چرا گريه مى كنى ؟
على : مادرم فاطمه (س ) از دنيا رفت .
پيامبر: به خدا، او مادر من هم بود(وامى والله ).
آنگاه پيامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه (س ) آمد، وقتى كه آن منظره را ديد، گريه كرد، سپس به بانوان دستور داد كه جنازه او را غسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتى كه از غسلش فارغ شديد، كارى نكيند تا به من خبر دهيد، آنها بعد از فراغ از غسل ، پيامبر(ص ) را آگاه كردند، رسول خدا(ص ) پيراهنى را كه در زير لباسش مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد، به يكى از آن بانوان داد تا آن را كفن او كنند، و به حاضران فرمود: (اگر ديديد من كارى را انجام دادم كه قبل از آن ، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا اين كار را كردى ؟).
بانوان پس از غسل و كفن ، جنازه را آماده كردند، پيامبر(ص ) جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا آن را به كنار قبر نهاد، نخست داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، سپس برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و در ميان قبر گذاشت ، آنگاه پيامبر(ص ) سرش را به داخل قبر خم كرد، و مدتى طولانى سر به گوش فاطمه (س ) نهاد و شنيدند مى فرمود: (پسرت ،پسرت ،پسرت !).
سپس از قبر بيرون آمد، و قبر را با دست مبارك پوشانيد و صاف كرد، آنگاه خود را بر روى قبر انداخت ، شنيدند مى گويد:
لا اله الله اللهم انى استودعها اياك
:(معبودى جز خداى يگانه نيست ، خدايا من او(فاطمه ) ر به تو مى سپارم ).
آنگاه به خانه بازگشت .
مسلمانان اين سؤ ال را از رسول خدا(ص ) پرسيد:
(اى رسول خدا! شما را ديديم ، كارهائى كردى كه قبلا به هيچكس چنين برخوردى ننموده بودى ؟!).
پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهربانى ابوطالب (كه توسط فاطمه (س ) ادامه داشت ) از دست دادم ، اگر چيز خوبى نزد فاطمه (س ) بود، مرا از خود و فرزندانش ، به آن چيز، مقدم داشت .
من از قيامت ياد كردم ، و گفتم : مردم برهنه محشور مى شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس ، محشور كند.
من در نزد او از فشار قبر ياد كردم ، او گفت : واى از ناتوانى ، من ضامن شدم كه خداوند او را از عذاب قبر نگهدارد، از اين رو او را با پيراهن خودم ، كفن كردم ، و در قبرش خوابيدم و سر به گوشش نهادم .
و آنچه از او مى پرسيدند، به او تلقين كردم ، وقتى كه از او پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ جواب درست داد.
وقتى كه از او پرسيدند: پيغمبرت كيست ؟ جواب درست داد.
وقتى كه از او پرسيد: امامت كيست ؟، زبانش به لكنت افتاد، من به او گفتم : (پسرت ، پسرت ، پسرت ). (140)


نمونه اى از بزرگوارى و عفو پيامبر(ص ) (يك زن يهودى در جريان خيبر، كه در سال هشتم هجرت ، واقع شد، غذائى از دست گوسفند تهيه كرده و آن را مسموم نمود و به رسول خدا(ص ) خورانيد، و اثر آن غذاى مسموم گاهى ظاهر مى شد و سرانجام آن حضرت ، بر اثر مسموميت ،بيمار و بسترى شده و رحلت كرد).
آن زن يهودى را دستگير كرده ، نزد رسول خدا(ص ) آوردند، پيامبر(ص ) به او فرمود:(چرا چنين كارى انجام دادى ؟).
زن گفت : با خود گفتم : اگر پيغمبر باشد، به او زيان نمى رساند، و اگر پادشاه باشد، مردم را از او آسوده خواهم كرد.)
رسول خدا(ص ) آن زن را مجازات نكرد و بخشيد باب العفو، حديث 9، ص 108- ج 2.


سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص ) (عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص ) قبل از آنكه به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ‍ ساله بود مادرش از دنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او از كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد (ص ) پيامبر آخر الزمان است ، از اين رو در حفظ او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت پيامبر(ص ) از دنيا رفت ).
عبدالمطلب ، شتران بسيار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهبانى مى كردند، به عبدالمطلب خبر رسيد كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب ، محمد(ص ) را(كه در آن هنگام كمتر از هشت سال داشت ) براى گردآور شترها به بيابان فرستاد، ولى او رف و دير كرد، و همين موجب نگرانى شديد عبدالمطلب شد( با خود مى گفت نبادا اين كودك ستخوش حوادث شده و كشته شده باشد)، عبدالمطلب كه به خداى يكتا ايمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را مى گرفت و مى گفت :
يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك
:(پروردگار! آيا اهل خود را هلاك مى كنى ؟ اگر چنين باشد، امرى از جانب تو ظاهر شده ) (يعنى طبق اخبار، تو مى خواستى اين كودك ، پيغمبر گردد، ولى اكنون (بدا) حاصل شد، وبراى ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود).
طولى نكشيد كه محمد(ص ) در حالى كه شترهاى فرارى را جمع كرده بود بازگشت .
عبدالمطلب كسانى را به هر جاده و دره براى جستجوى پيامبر(ص ) فرستاده بود، و فرياد مى زد: (خدايا! آيا اهل خود را هلاك مى كنى اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل شده است ).
ولى وقتى كه چشمش به سيماى نورانى محمد(ص ) افتاد، او را در آغوش ‍ گرفت و بوسيد و فرمود:(پسر جانم ! پس از اين تو را براى كارى به جايى نمى فرستم ، چرا كه مى ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوى ). (141)


راز احترام عبدالمطلب به پيامبر(ص ) (در آن هنگام كه عبدالمطلب از پيامبر(ص ) سرپرستى مى كرد كه دوران كودكى پيامبر(ص ) تا هشت سالگى بود) در آستانه كعبه ، فرشى مى گستردند كه مخصوصى عبدالمطلب بود، و براى ديگرى در آنجا فرش ‍ گسترده نمى شد، عبدالمطلب فرزندانى داشت ، كه بالاى سرش ‍ مى ايستادند، و از كسانى كه نزديكش مى رفتند، جلوگيرى مى كردند.
رسول خدا(ص ) كه كودك تازه به راه افتاده بود و روى زانو عبدالمطلب نشست .
يكى از پسران عبدالمطلب ، خم شد تا رسول خدا(ص ) را از او دور كند، عبدالمطلب (با تندى رو به او كرد و) گفت : دع ابنى فان الملك قد اتاه :(از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده است ) همان ، حديث 26،ص 448 -ج 1.


ايمان ابوطالب و تمجيد او از محمد(ص ) شخصى به امام صادق (ع ) گفت : اهل تسنن گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بوده است ؟
امام صادق : آنها دروغ مى گويند، چگونه او كافر بود، با اينكه در اشعاى چنين مى گويد:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا

نبيا كموسى خط فى اول الكتب



لقد علموا ان ابننا لا مكذب

لدينا ولايعنا بقيل الاباطل

والبيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للا رامل

(مگر نمى دانند كه ما محمد(ص ) را مانند موسى (ع )، پيغمبرى يافته ايم كه نامش در كتابهاى پيشينيان نوشته شده است .
مردم دانسته اند كه ما پسرمان محمد را به دروغ نسبت ندهيم ، و به سخن بيهوده گويان ، اعتنا نمى شود، محمد(ص ) رو سفيد و آبرومندى است كه به احترام آبروى او از ابرها طلب باران مى شود، او فريادرس يتيمان ، و پناه بيوه زنان مى باشد. (142)
(لازم به توضيح است : شعر آخر، اشاره به دوران كودكى محمد(ص ) است ، كه در آن دوران ، قحطى و خشكسالى در مكه پيدا شد، عبدالمطلب به پسرش ابوطالب دستور داد، تا محمد(ص ) را كه كودكى در قنداق بود، بردارد و در كنار كعبه به سوى آسمان بلند كند و بگويد:
(پروردگارا! به حق اين كودك ، بارانى فراوان براى ما بفرست )، ابوطالب اين دستور را اجرا كرد، پس از ساعتى باران فراوان آمد). (143)

دفاع قهرمانانه ابوطالب از محمد(ص ) (آغاز سالهاى بعثت پيامبر(ص ) بود، مشركان با شديدترين برخورد، در برابر پيامبر(ص ) صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مى شدند).
روزى پيامبر(ص ) كه لباس نو در تن داشت ، كنار كعبه (طبق معول براى عبادت و دعوت ) آمد، مشركان كينه توز، شكمبه شترى را برداشته و به طرف آن حضرت افكندند، و همين موجب آلوده شدن لباس پيامبر(ص ) گرديد، پيامبر(ص ) با ناراحتى شديد نزد عمويش ابوطالب آمد و گفت :
يا عم كيف ترى حسبى فيكم : (اى عمو! حسب (ارزش و موقعيت ) مرا در نزد خود چگونه مى بينى ؟).
ابوطالب :(اى برادرزاده مگر چه شده است ؟).
پيامبر(ص ) ماجراى گستاخى مشركان را براى ابوطالب ، بازگو كرد.
ابوطالب ، برادرش حمزه (ع ) را طلبيد، و شمشير به دست گرفت ، و به حمزه (ع ) فرمود:(شكمبه را بردار).
آنگاه همراه حمزه و ابوطالب (سه نفرى ) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند، و مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره اش آشكار بود، ديدند، ابوطالب به حمزه (ع ) گفت : (شكمبه را بر سبيل همه اين مشركان بمال ).
حمزه با كمال دلاورى ، اين دستور را اجرا كرد، و سبيل همه آنها را آلوده نمود، آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر(ص )، شد و گفت : يا ابن اخى هذا حسبك فينا:(اى برادرزاده ! اين است موقعيت تو در نزد ما) (144)


وفات ابوطالب يگانه پيشتيبان قوى پيامبر(ص ) در مكه ، و هجرت آن حضرت
(دفاعيات همه جانبه ابوطالب ، پدر على (ع ) از پيامبر(ص ) به گونه اى چشمگير و مفيد بود، كه تا ابوطالب زنده بود، پيامبر(ص ) در پرتو پشتيبانى قوى او، مكه را ترك نكرد، ولى وقتى كه در سال نهم يا دهم بعثت ابوطالب از دنيا رفت ، پيامبر(ص ) آنچنان در مكه احساس بى ياورى كرد كه :)
جبرئيل به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :
يا محمد اخرج من مكة فليس لك فيها ناصر
:(اى محمد! از مكه بيرون برو، زيرا در اينجا ياورى ندارى ).
و قريش (جاى خالى ابوطالب را ديدند) بر پيامبر(ص ) هجوم آوردند، و آن حضرت ناگزير از مكه به سوى كوه (حجون ) رفت و در آنجا(گويا در غاز آنجا مخفى شد و) و ماند(و سپس جريان هجرت به مدينه ، به پيش ‍ آمد).(145)


نمونه اى از استقامت پيامبر(ص ) و لجاجت مشركان در سالهاى آغاز بعثت ، ابوجهل همراه جمعى از مشركان نزد ابوطالب عموى پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: (برادر زاده شما، ما را آزار دهد و معبودهاى ما را بيازازد، او را بخواه به او دستور بده تا از سرزنش كردن معبودهاى ما(بتها) دست بردارد).
ابوطالب ، كسى را نزد رسول خدا(ص ) فرستاد، وقتى كه حضرت آمد، ديد آنان كه در خانه ابوطالب جمع شده اند (غير از ابوطالب ) همه مشرك هستند، فرمود:
السلام على من اتبع الهدى : (سلام بر كسى كه پيرو راه هدايت است ).
سپس در آن خانه نشست ، ابوطالب سخن مشركان را به عرض آن حضرت رسانيد، پيامبر(ص ) فرمود: (آيا بجاى اين پيشنهاد، كلمه اى را نمى خواهند كه در پرتو آن آقائى كنند و بر گرده همه انسانها قدم بگذارند) (و بر همه پيروز شوند.)
ابوجهل گفت : چرا، چنين آقائى را مى خواهيم ، آن كلمه چيست ؟
پيامبر(ص ) فرمود: بگوئيد: لا اله الا الله : (معبودى جز خداى يكتا نيست ).
آنها وقتى كه اين سخن را شنيدند، انگشتهاى خود را در گوش خود نهادند و از آنجا فرار كردند و مى گفتند: (ما چنين چيزى از نياكان خود نشنيده ايم ، اين يك چيز تازه اى است )، خداوند آغاز آيات سوره (ص ) را تا آيه 7 نازل كرد. (146)


نمونه اى از خوش اخلاقى پيامبر(ص ) امام صادق (ع ) به يكى از شاگردانش به نام (بحر سقا) فرمود:
حسن الخلق يسر: (نيك خلقى ، موجب آسانى و آسودگى است ).
آنگاه فرمود: مى خواهى سرگذشتى را كه همه مردم مدينه مى دانند، براى تو بيان كنم ؟
بحر سقا گفت : آرى .
امام : روزى رسول خدا (ص ) در مسجد مدينه ، نشسته بود، جمعى از اصحاب نيز بودند، كنيزى از مسلمانان مدينه ، به حضور آن حضرت آمد، و خم شد، بى آنكه سخنى بگويد: پيراهن پيامبر(ص ) را گرفت .
پيامبر (ص ) به خاطر آن زن برخاست ، ولى كنيز چيزى نگفت ، پيامبر(ص ) نيز چيزى نفرمود، و اين موضوع ، سه بار تكرار شد، آنگاه كنيز، رشته اى از جامه آن حضرت را برگرفت و از آنجا رفت .
مردم به او گفتند: (خدا تو را چنين و چنان كند كه رسول خدا(ص ) را سه بار نگهداشتى ، ولى سخنى نگفتى ، آن حضرت هم چيزى نمى گفت ، تو از او چه مى خواستى ؟).
كنيز گفت : من بيمار در خانه داشتم ، اهل خانه فرستادند تا رشته اى از لباس ‍ پيامبر(ص ) را به عنوان شفا براى بيمارم برگيرم و نزد بيمار بياورم ، و چون خواستم رشته را برگيرم ، آن حضرت برخاست و مرا ديد، من شرم كردم كه رشته را در حالى كه مرا مى بيند بر گيرم ، و نمى خواستم درباره گرفتن آن رشته ، با آن حضرت مشورت نمايم ، سرانجام (دربار چهارم ) توفيق يافتم و رشته را بر گرفتم . (147)


معراج پيامبر و نماز خدا، و رهبرى على (ع ) جمعى از شاگردان امام صادق (ع ) به گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصير مى گويد شخصى پرسيد:
(اى پسر رسول خدا!، پيامبر(ص ) را چند بار به معراج (و سير در ملكوت اعلى ) بردند؟).
امام صادق : دوبار، جبرئيل آن حضرت را به معراج برد، و پيامبر(ص ) در اين سير، به جائى رسيد كه جبرئيل گفت :(همين جا بايست ! زيرا به جائى آمده اى كه هيچ فرشته و پيغمبرى به اينجا نيامده است ، همانا پروردگارت در نماز است ).
پيامبر: چگونه خدا نماز مى خواند؟!
جبرئيل مى فرمايد: سبوح قدوس انا رب الملائمكه والروح ، سبقت رحمتى غضبى
:(پاك و منزه ام ، منم پروردگار فرشتگان و روح كه رحمتم برخشمم ، پيشى گرفته است ).
پيامبر(ص ) عرض كرد: اللهم عفوك عفوك : (خدايا عفو و گذشت تو را مى طلبم ، عفو و گذشت تو را مى طلبم ).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود پيامبر(ص ) در معراج به جائى رسيد كه خداوند(در قرآن ) مى فرمايد:
قاب قوسين او ادنى :(به خدا نزديك شد به اندازه دو كمان يا نزديكتر) (نجم - 9)
ابوبصير يكى از شاگردان معروف امام صادق (ع ) عرض كرد:
معنى اين جمله (قاب قوسين ...) چيست ؟
امام صادق (ع ) فرمود: يعنى : به مقدار فاصله وسط انحناء كمان (روبروى دستگيره )، تا سرش ، آنگاه پيامبر(ص ) نور عظمت الهى را از كمترين درجه تا بالاترين درجه ، مشاهده كرد).
خداوند فرمود: اى محمد!
پيامبر (ص ) عرض كرد: (لبيك اى پروردگارم !).
خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كيست ؟
پيامبر(ص ) عرض كرد: خدا داناتر است .
خداوند فرمود: (او اميرمؤ منان و سرور مسلمانان ، و پشواى رو سفيدان ، على بن ابيطالب (ع ) است ).
سپس امام صادق (ع ) به ابوبصير فرمود:(سوگند به خدا، مقام رهبرى على (ع ) از زمين نيامده ، بلكه شفاها از آسمان رسيده است ) (148)


غذاى ساده پيامبر(ص ) آن روز، پيامبر(ص ) روزه بود، شب پنجشنبه به مسجد قبا رفت و خواست در آنجا بعد از نماز، افطار كند، به حاضران فرمود:(آيا نوشيدنى هست ؟).
اوس بن خولى كه از مسلمانان مدينه بود، رفت و ظرفى كه در آن مقدارى دوغ آميخته به عسل بود آورد و نزد رسول خدا(ص ) نهاد، آن حضرت اندكى از آن چشيد و سپس آن ظرف را كنار گذاشت ، و از آن غذا نخورد و فرمود: اين غذا از دو نوشيدنى است ، كه يكى از آن ، كافى است و نيازى به ديگرى نيست ، من اين غذا را نمى خورم ، و آن را حرام هم نمى كنم ، ولى براى خدا تواضع مى كنم ، زيرا هركس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند مى نمايد، و هر كس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند مى نمايد، و هر كس تكبر كند، خداوند مقام او را پست مى گرداند، و هر كس در زندگى ، حد عادلانه معاش را رعايت كند، خدا به او روزى بخشد، و كسى كه اسراف كند، خدا او را از روزى ، محروم نمايد، و هر كس ‍ بسيار در ياد مرگ باشد، خدا او را دوست مى دارد (149)
فرشته اى از جانب خداوند، نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: (خداوند تو را مخير كرده كه بنده و رسول و متواضع باشى ، و يا اينكه پادشاه و رسول باشى ؟).
پيامبر(ص ) به جبرئيل نگاه كرد، جبرئيل نگاه كرد، جبرئيل با دست اشاره نمود كه تواضع را انتخاب كن ، پيامبر(ص ) به آن فرشته گفت :(انتخاب كردم كه بنده و رسول متواضع باشم ).
فرشته گفت : (با اين انتخاب ، آن مقامى كه در پيشگاه پروردگارت داراى ، چيزى كاسته نخواهد شد

پند پيامبر (ص ) درباره انباشته شدن گناهان روزى پيامبر گرامى اسلام (ص ) در سفرى ، همراه اصحاب خود، به سرزمين بى آب و علفى فرود آمدند، آن حضرت به يارانش فرمود: ائتوا بحطب : (هيزم بياوريد) (كه از آن آتش روشن كنيم و مثلا غذا بپزيم ).
اصحاب : اينجا سرزمين خشكى است و هيچگونه هيزمى در آن وجود ندارد.
پيامبر: (برويد هر كدام ، هر مقدار مى توانيد، جمع كنيد).
اصحاب رفتند هر كدام ، مختصرى هيزم يا چوب خشكيده اى با خود آورد، و همه را در پيش روى پيامبر(ص )، روى هم ريختند، پيامبر(ص ) فرمود:(اين گونه ، گناهان ، روى هم انباشته مى شوند) سپس ‍ فرمود:
اياكم والمحقرات من الذنوب ...: (از گناهان كوچك بپصرهيزيد كه همه آنها جمع و ثبت مى گردد زيرا هر چيزى ، بازخواست كننده اى دارد، بدانيد كه (به فرموده قرآن ، آيه 12 سوره يس ) (آنچه را كه مردم (از گناهان و ثوابها) پيش فرستاده اند و آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در (امام مبين ) (لوح محفوظ يا نامه اعمال ) شمارش نموده ايم ). (151)


خشم رسول خدا(ص ) به ثروتمند متكبر سرمايه دارى با لباس فاخر و پاكيزه اى كه پوشيده بود، به حضور رسول خدا (ص ) آمد، و نزديك آن حضرت نشست ، سپس فقيرى با لباس چركينى كه در تن داشت ، وارد شد، و كنار آن مرد سرمايه دار نشست .
سرمايه دار، فورا لباس خود را كشيد(و خود را جمع كرد و جداى از فقير قرار داد) رسول خدا(ص ) (كه از اين عمل مغرورانه سرمايه دار، سخت به خشم آمده بود، به او رو كرد و) فرمود:
آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: آيا ترسيدى از ثروت تو به او چيزى برسد؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: آيا ترسيدى ، لباست از لباس او، چركين شود؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: پس چرا اين گونه از او دور شدى ؟
سرمايه دار: اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى ) دارم كه هر كار زشتى را به نظرم ، زيبا جلوه مى دهد، و هر زيبائى را زشت وانمود مى كند(اكنون براى جبران اين گناه ) نصف مالم را براى اين فقير قرار دهم .
پيامبر(ص ) به فقير فرمود: آيا نصف مال او را مى پذيرى ؟
فقير: نه .
سرمايه دار: چرا؟
فقير: اخاف ان يدخلنى مادخلك : (مى ترسم من نيز مانند تو مغرور گردم ، و روحيه من هم مانند بلند پرواز تو بشود) (152)


فناى دنيا از نظر پيامبر(ص ) پيامبر(ص ) در حالى كه غمگين بود، از خانه بيرون آمد، فرشته اى كه كليدهاى گنجينه هاى زمين در دستش بود، به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :
(اى محمد! اين كليدها، كليدهاى گنجينه هاى سراسر زمين است ، پروردگارت مى گويد: (اين كليدها را بگير و با آنها قفلهاى گنجينه هاى زمين را) باز كن ، و آنچه خواهى از آنها براى خود برگير، بى آنكه چيزى از مقام ارجمندت نزد من ، كم شود).
پيامبر:
الدنيا دارمن لا دارله ، و لها يجمع من لا عقل له
:(دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و آنكس كه خرد ندارد، (ثروت ) دنيا را براى خود انباشته مى كند).
فرشته : سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى ، مبعوث نمود، من اين سخن را از فرشته اى كه در آسمان چهارم ، شنيدم مى گفت ، در آن هنگام كه كليدها به من داده شد). (153)


بى ارزشى دنيا از نظر پيامبر(ص ) روزى رسول خدا(ص ) از كنار محل زباله عبور كرد، ديد مردار بزغاله گوش ‍ بريده اى در آنجا افتاده است ، به همراهان فرمود:
(اين لاشه بزغاله ، چقدر مى ارزد؟).
همراهان : اگر زنده بود به اندازه يك درهم ، ارزش نداشت .
پيامبر: سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار اوست :
الدنيا اهون على الله من هذا الجدى على اهله
:(دنيا در نزد خدا، از اين بزغاله نزد اهلش ، پست تر است ) (154)


نمونه اى از مزاج پيامبر(ص ) محمد بن خلاد مى گويد: به امام رضا(ع ) عرض كردم ، جمعى در جائى نشسته اند و شوخى مى كند و مى خندند، و مردى در ميان آنها است ، آيا روا است كه اين مرد در ميان آنها باشد؟
امام رضا (ع ) فرمود:(اشكال ندارد، در صورتى كه (چيز ديگرى ) نباشد)به گمانم منظورش اين بود كه ناسزاگوئى و هرزگى در ميان شوخى نباشد، سپس فرمود:(پيامبر (ص ) اين گونه بود ككه عرب بيابانى نزد او مى آمد و هديه اى برايش مى آورد، و در هنگام هديه دادن مى گفت : قيمتش ‍ را بده !).
رسول خدا(ص ) مى خنديد، و هر وقت اندوهگين مى شد، مى فرمود: آن عرب بيابانى كجا است ، ليته اتانا:(كاش نزد ما مى آمد؟) (و ما را مى خندانيد) (155)


از اخلاق پيامبر(ص ) آنحضرت ، نگاه كردن خود را بين اصحاب به طور مساوى تقسيم كرده بود، و همه را به طور برابر نگاه مى كرد، هرگز آن حضرت پاهايش را نزد اصحاب ، دراز نكرد، اگر مردى به آن حضرت دست مى داد، پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او را رها كند، از اين رو چون همه ، اين موضوع را مى دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد، پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او رها كند، از اين رو چون همه ، اين موضوع را مى دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد، زود دستش را مى كشيد. (156)


ليست نامهاى بهشتيان و دوزخيان ، در دست پيامبر(ص ) روزى پيامبر(ص ) براى مردم ، سخنرانى مى كرد، سپس دست راست خود را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:(اى مردم ! آيا مى دانيد در اين دست من چيست ؟).
حاضران : خدا و رسولش داناتر است .
پيامبر: در اين دست من ، نامهاى بهشتيان و نامهاى پدران و نام قبيله هاى آنها تا روز قيامت است .
سپس آن حضرت دست چپش را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:
(اى مردم ! آيا مى دانيد در اين دست من چيست ؟).
حاضران ، خدا و رسولش داناترند.
پيامبر: در اين دست من ، نامهاى دوزخيان و نام پدرانشان و نام قبيله هايشان تا روز قيامت است ، سپس دوبار فرمود:(خدا حكم كرد و عدالت نمود، گروهى به بهشت و گروهى را به دوزخ روانه ساخت ). (157)


آخرين سخن پيامبر(ص ) بر بالاى منبر امام صادق (ع ) فرمود: با اينكه پيامبر تندرست بود، خبر وفاتش (از جانب خدا) به او داده شد، واين خبر توسط جبرئيل به او رسيد، آن حضرت براى شركت در نماز جماعت ، اعلام عمومى كرد، به مهاجر و انصار دستور داد تا اسلحه بردارند(شايد به خاطر اينكه اگر خليفه خود را براى چندمين بار تعيين كرد، منافقين ، شلوغ نكنند).
مسلمانان اجتماع كردند، پيامبر(ص ) بالاى منبر رفت و خبر نزديك شدن وفات خود را به آنها داد، آنگاه فرمود:
به حاكم بعد از خود، توجه به خدا را خاطرنشان مى سازم تا:
1- مبادا بر جماعت مسلمانان ، رحم نكند.
2- بايد حاكم به بزرگان احترام ، و به ضعيفان ترحم نمايد.
3- به عالم مسلمانان احترام شايان نمايد و از قدردانى كند.
4- به مسلمانان زيان نرساند تا مبادا خوارشان كند.
5- مسلمانان را فقير و نيازمند نسازد، تا موجب خروج آنها از دين گردد.
6- در خانه خود را به روى مسلمانان نبندد، به وضع آنها با خبر باشد تا مبادا توانمندان آنها را بخورند(و حق آنها را زير پا بگذارد).
7- در لشكر كشى آنها، بر آنها سخت نگيرد به گونه اى كه نسل امتم را قطع كند.
اى مردم ، شاهد باشيد كه من (وظيفه رسالت را) ابلاغ كردم ، و خير خواهى نمودم .
امام صادق (ع ) فرمود: اين مطلب ، آخرين سخن پيامبر(ص ) بر بالاى منبر بود.(158)


تسليت خضر(ع ) به بازماندگان پيامبر(ص ) امام باقر(ع ) فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) رحلت كرد، آل محمد(ص ) آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شبها را مى گذراندند(چشمشان به خواب نمى رفت ) تا آنجا كه آسمان بالاى سرشان ، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا(ص )، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود و همه را حامى دين نموده بود، در اين حال ، شخصى بر آنها وارد شد كه خودش را نمى ديدند ولى سخنش را مى شنيدند(كه به عنوان تسليت ) مى گفت :
(درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى ، هر مصيبتى ، قابل تحمل است ، و هراز دست رفته اى را جبرانى است ، هر انسانى مرگ را مى چشد، قطعا خداوند در روز قيامت ، پاداش ‍ شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كند و بر او اعتماد نمائيد... شما را به خدا مى سپارم و سلام بر شما باد).
شخصى از امام باقر(ع ) پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آنها آمد؟ امام باقر(ع ) فرمود:
من الله تبارك و تعالى : (از جانب خداوند متعال ). (159)
(و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤ منان (ع ) به حاضران فرمود: (صاحب صدا، برادرم خضر(ع ) است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا(ص ) تسليت مى گويد. (160)


چگونگى نماز بر جنازه پيامبر(ص ) ابو مريم انصارى مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم :(نماز بر جنازه پيامبر اسلام (ص ) چگونه انجام شد؟
امام باقر: هنگامى كه على (ع ) آن جنازه را غسل داد و كفن كرد، روپوشى بر روى آن كشيد، به ده نفر اجازه ورود داد، آنها كنار جنازه آمدند و به گرد جنازه حلقه زدند، سپس امام على (ع ) در وسط آنها ايستاد و فرمود:
ان الله وملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما
:(همانا خدا و فرشتگان بر پيامبر (ص ) درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود و سلام كامل كنيد) (احزاب -56).
مردم همانگونه كه على (ع ) مى فرمود، مى گفتند، تا اينكه تمام مردم مدينه و روستاهاى اطراف آن ،(به همين ترتيب ) بر آن حضرت ، نماز گذارند. (161)


در نقل ديگر آمده : امام باقر(ع ) فرمود: فرشتگان و مردم ، گروه گروه آمدند و بر جنازه رسول خدا(ص ) نماز خواندند، اميرمؤ منان (ع ) فرمود: من از رسول خدا(ص ) در حال سلامتيش شنيدم كه فرمود: اين آيه (آيه فوق ، 56 احزاب ) درباره نماز بر من ، پس از آنكه خدا مرا قبض روح كرد، نازل شده است . (162)

چگونگى خاكسپارى جنازه پيامبر(ص ) پس از آنكه پيامبر(ص ) رحلت كرد، عمويش عباس نزد على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى على ! مردم اجتماع كرده اند تا جنازه پيامبر(ص ) را در بقيع مصلى (163) دفن كنند، و در نماز بر جنازه ، مردى از آنها پيشنماز شود( گويا توطئه اى از ناحيه منافقين در كار بود، تا با اين نقشه ، بر جنازه آن حضرت نماز بخوانند، و از آن ، براى رهبرى خود بهره بردارى كنند).
امام على (ع ) از خانه بيرون آمد و خود را به اجتماع مردم رسانيد و به آنها فرمود:
(اى مردم ! همانا رسول خدا (ص ) در حال زندگى و مرگش ، امام و پيشوا است ، و خودش فرمود: (جنازه ام در همان خانه اى كه قبض روح مى شوم دفن گردد).
سپس على (ع ) نزد در ايستاد، و بر آن حضرت نماز گزارد، و بعد به مردم دستور داد، ده نفر وارد خانه شدند و بر جنازه نماز خواندند و سپس بيرون رفتند باب (164) (به اين ترتيب نقشه منافقان خنثى گرديد، و از اين حديث مى توان به راز وصيت پيامبر(ص ) در مورد دفن جنازه در خانه اش ، پى برد).


مرگ (عفير) بعد از رحلت پيامبر(ص ) پيامبر(ص )، الاغى داشت كه نامش (عفير)بود، گاهى بر آن سوار مى شد و به اطراف مدينه مى رفت .
پس از آنكه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، نخستين حيوانى كه (بر اثر اندوه جانكاه فراق ) غمگينانه مرد، همان (عفير9 بود.
در همان ساعتى كه پيامبر اكرم (ص ) رحلت كرد، (عفير)افسار خود را پاره كرد، بى تابانه و ديوانه وار سر به بيابان نهاد و همچنان مى تاخت تا كنار چاه (بنى حطمه ) رسيد، و خود را در ميان آن چاه افكند، و در همانجا مرد، و همان چاه ، گورش گرديد.
از معجزات اينكه : همين عفير، روزى در نزد پيامبر(ص ) به قدرت الهى ، با كمال شيوايى سخن گفت ، و چنين عرض كرد: پدر و مادرم بفدايت ، پدرم از پدرش و او از جدش و او از نسل قبل كرد؛ كه جدم در عصر حضرت نوح (ع ) در كشتى نوح (ع ) بود، نوح (ع ) برپشت او دست كشيد، سپس فرمود: (از نسل اين حيوان ، حمارى به وجود مى آيد كه سرور و خاتم پيامبران بر آن سوار مى شود).
سپس عفير، با زبان شيوا گفت :(سپاس خداوندى را كه مرا همان حيوان قرار داد