گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
معصوم چهارم ، امام حسن مجتبى (ع )


سخنرانى امام حسن (ع ) در روز شهادت على (ع ) (در آن شب (21 رمضان سال چهلم هجرت ) كه امام على (ع ) به شهادت رسيد)
امام حسن (در روز آن شب ) در مسجد كوفه برخاست و براى مردم چنين سخنرانى كرد، پس از حمد و ثنا و صلوات بر پيامبر(ص ) فرمود:(اى مردم ! شب گذشته مردى از دنيا رفت ، كه گذشتگان بر او پيشى نگرفتند و آيندگان به او نمى رسند، او پرچمدار رسول خدا(ص ) بود كه جبرئيل و ميكائيل در طرف چپش بودند، از ميدان بر نمى گشت مگر اينكه خداوند او را پيروز مى كرد، سوگند به خدا او از مال سفيد و سرخ دنيا - جز هفتصد درهم - كه آن هم از عطايش زياد آمده بود، باقى نگذاشت ، و مى خواست با آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش خريدارى كند، سوگند به خدا، او در شبى وفات كرد كه يوشع بن نون وصى موسى (ع ) وفات كرد، و همان شب عيسى (ع ) به آسمان رفت ، و همان شب قران نازل گرديد.


معجزه اى از امام حسن (ع ) يكى از فرزندان زبير كه به امامت امام حسن (ع ) معتقد بود، همراه آن حضرت براى انجام حج عمره به سوى مكه مى رفتند ( يا پس از عمره از مكه باز مى گشتند) در مسير راه به يكى از آبگاهها رسيدند، كنار چند درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بودند فرود آمدند، فرشى براى امام حسن (ع ) در زير يكى از آن درختها گستراندند، و فرش ديگرى براى فرزند زبير زير درخت ديگرى پهن كردند.
در اين هنگام زبيرى سرش را به طرف بالا برد و گفت :( اگر اين درخت خرما، داراى خرماى تازه بود و ما از آن مى خورديم بجا بود).
امام حسن (ع ) به او فرمود:مثل اينكه خرما مى خواهى ؟
او گفت : آرى .
امام حسن (ع ) دست به طرف آسمان بلند كرد و به سخنى كه فهميده نشد، دعا نمود هماندم درخت سبز گرديد و داراى برگهاى تازه و خرماهاى تازه گرديد، ساربانى كه در آنجا بود و شتران خود را به كاروانيان كرايه داده بود، وقتى كه اين منظره را ديد، گفت :(به خدا اين جادو است ).
امام حسن (ع ) به او فرمود:(واى بر تو! اين جادو نيست ، بلكه دعاى مستجاب پسر پيغمبر(ص ) مى باشد).
آنگاه بعضى از حاضران از آن درخت بالا رفتند، و هر چه خرما داشت چيدند به طورى كه براى همه حاضران كفايت نمود. (211)


امام حسن (ع ) در راه مكه و خبر از آينده در يكى از سالها، امام حسن مجتبى (ع ) پياده از مدينه به مكه رهسپار شد، به طورى كه پاهايش آماس كرد، در مسير راه ، يكى از خدمتكاران عرض ‍ كرد:
(اگر سوار شوى ، اين آماس رفع مى گردد).
امام حسن : (نه ، وقتى كه به منزگاه بعدى رسيديم ، سياه پوستى نزد تو آيد و روغنى همراه دارد، تو آن روغن را او بخر چانه نزن ).
خدمتكار: پدر و مادرم به قربانت ، ما به هيچ منزلگاه وارد نشده ايم كه به دوافروشى برخورد كنيم .
امام حسن : آن مرد در نزديك منزلگاه بعد، است .
خدمتكار مى گويد: حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آنجا گذشتيم ، ناگاه آن سياه پوست پيدا شد، امام به من فرمود: نزد اين مرد برو و روغن از او بگير و قيمت آن را به او بده .
خدمتكار نزد سياه پوست رفت و تقاضاى روغن كرد.
سياه پوست : اين روغن را براى چه كسى مى خواهى ؟
خدمتكار: براى حسن بن على (ع ).
سياه پوست : خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر.
خدمتكار موافقت كرد و با سياه پوست به حضور امام حسن (ع ) آمدند، سياه پوست عرض كرد:(پدر و مادرم به فدايت ، من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد، اجازه بده قيمتش را نگيرم ، زيرا من غلام شمايم ، از خدا بخواهيد به من پسرى سالم عنايت كند كه دوست شما اهلبيت (ع ) باشد، زيرا وقتى كه از نزد همسرم جدا شدم ، درد زائيدن داشت .
امام حسن : به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شيعيان ما است (212) (اين پسر همان شاعر معروف و مبارز و دوست مخلص اهلبيت (ع ) يعنى (سيد حميرى )شد، كه به نقل بعضى از 2300 قصيده در شاءن خاندان رسالت سروده است ... (213)


گريه امام حسن (ع ) از دو چيز هنگامى كه امام حسن (ع ) در بستر شهادت و سفر آخرت ، قرار گرفت ، گريه مى كرد، يكى از حاضران عرض كرد:
(اى پسر رسول خدا! آيا با آنهمه مقام ارجمندى كه در پيشگاه رسول خدا(ص ) دارى ، و آن حضرت درباره تو چنين فرمود، و بيست بار، پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف نموده اى ، و حتى كفشت را به مستمندان داده اى ، چرا گريه مى كنى ؟).
امام حسن در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين ؛ لهول وفراق الاحبة
:(همانا درباره دو چيز گريه مى كنم : 1- از وحشت روز قيامت (كه هر كس ‍ براى نجات خود به هر جا سر مى كشد تا به آن پناه ببرد، و پناهى نمى بيند) 2- و فراق و جدايى دوستان ).(214)


وصيت امام حسن (ع ) و ماجراى تلخ دفن جنازه او هنگامى كه امام حسن (ع ) به زهر جفا مسموم شده و در اواخر ماه صفر سال 50 هجرت در بستر شهادت قرار گرفت ، برادرش امام حسين (ع ) را طلبيد و به او چنين وصيت كرد:
(برادرم ! به تو وصيت مى كنم ، آن را اجرا كن ، هنگامى كه از دنيا رفتم ، جنازه ام را براى دفن ، آماده كن ، سپس جنازه ام را كنار (قبر) رسول خدا(ص ) ببر، تا با او تجديد عهد كنم ، سپس مرا به جانب (قبر) مادرم فاطمه (س ) ببر، و پس از آن مرا به بقيع ببر و در آنجا جنازه ام را به خاك بسپار، و بدان كه از طرف (حميراء) (عايشه )، كه مردم از دشمنى و خلافكارى او با خدا و پيامبر، و ما اهلبيت ، آگاهى دارند، مصيبتى به من مى رسيد).
هنگامى كه امام حسن (ع ) وفات كرد، جنازه اش را روى تابوتى نهادند، و آن را به محلى كه پيامبر(ص ) در آن محل ، بر جنازه ها نماز مى خواند بردند، امام حسين (ع ) بر جنازه برادرش نماز خواند و پس از نماز، جنازه را به كنار قبر پيامبر(ص ) بردند.
در اين هنگام (افراد مرموزى ) به عايشه چنين خبر دادند: (بنى هاشم جنازه امام حسن (ع ) را كنار قبر رسول خدا(ص ) آوردند، و مى خواهند، آن را دفن كنند).
بى درنگ عايشه بر استرى زين كرده سوار شد و شتاب كرد - او نخستين زنى بود كه در عصر اسلام ، سوار بر زين استر شد - و كنار قبر رسول خدا آمد و فريا زد: نحو ابنكم عن بيتى ...: (پسر خود را از خانه من دور كنيد، زير نبايد در اينجا چيزى دفن گردد، و پرده حريم پيامبر(ص ) دريده شود).
امام حسين (ع ) به گفتار عايشه ، چنين پاسخ داد:
(ت و پدرت ، از قبل ، پرده حريم پيامبر(ص ) را دريديد، و تو كسى (جنازه ابوبكر) را به خانه پيامبر(ص ) آوردى كه آن حضرت دوست نداشت در نزديك او باشد، خداوندى در مورد اين كار، از تو باز خواست خواهد كرد، همانا برادرم (امام حسن ) به من امر كرد تا جنازه اش را كنار (قبر) پدرش ‍ رسول خدا(ص ) ببرم ، تا با او تجديد عهد كند، بدان كه برادرم از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن ، آگاهتر بود، و داناتر از آن بود كه پرده حريم رسول خدا(ص ) را پاره كند، زير خداوند در قرآن (آيه 53 احزاب ) مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤ ذن لكم
:(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بدون آنكه پيامبر به شما اجازه دهد، وارد خانه او نشويد).
ولى تو (اى عايشه !) بدون اجازه پيامبر(ص )، مردانى را به خانه او راه دادى .
خداوند در قران (آيه 2 حجرات ) مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى
:(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را از صداى پيامبر(ص ) بلندتر نكنيد).
ولى به جانم سوگند، تو (اى عايشه !) به خاطر (دفن جنازه ) پدرت (ابوبكر) و به خاطر(دفن جنازه ) فار وقتش (عمر) بغل گوش پيامبر(ص )، كلنگها زدى ، با اينكه خداوند در قرآن (آيه 3 حجرات ) مى فرمايد:
ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى
:(آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا(ص ) كوتاه مى كنند، كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا، خالص نموده است ).
سوگند به جانم (اى عايشه !) پدرت (ابوبكر) و فاروقش (عمر)، با نزديك نمودن خود به پيامبر(ص )، او را آزار دادند، و آن حقى را كه خداوند با زبان پيامبرش به آنها امر كرده بود، رعايت ننمودند، زيرا خداوند مقرر فرمود كه آنچه نسبت به مؤ منان ، در زنده بودنشان حرام است ، در هنگام مردنشان نيز حرام است .
سوگند به خدا اى عايشه ! اگر از نظر ما خداوند دفن جنازه امام حسن (ع ) در نزد قبر پيامبر(ص ) را، كه تو آ نرا نمى خواهى ، جايز نموده بود، مى فهميدى كه بر خلاف خواسته تو، ما آن جنازه را در آنجا دفن مى كرديم .
سپس محمد حنفيه ، رشته سخن را بدست گرفت و خطاب به عايشه گفت :
(اى عايشه ! تو يك روز بر استر مى نشينى ، و روزى (در جنگ جمل ) بر شتر مى نشينى ، و به خاطر كينه و دشمنى كه با بنى هاشم دارى ، نه هواى نفس خود را كنترل مى كنى و نه بر زمين قرار مى گيرى ).
عايشه با تندى به محمد حنفيه رو كرد و گفت :(اى پسر حنفيه ! اينها فرزندان فاطمه ها هستند، كه سخن مى گويند، تو چه مى گوئى ؟).
در اينجا امام حسن (ع ) به دفاع از برادرش محمد حنفيه پرداخت و فرمود:(اى عايشه ! چرا محمد را از فرزندان فاطمه ، دور مى كنى ، به خدا كه او فرزندزاده سه فاطمه است 1- فاطمه دختر عمران (مادر ابوطالب )2- فاطمه دختر اسد(مادر اميرمؤ منان على عليه السلام ) 3- فاطمه دختر زائده (مادر عبدالمطلب ).
عايشه با تندى به امام حسين (ع ) گفت :(فرزند خود را (جنازه حسن (ع ) را) از اينجا دور كنيد، و آن را به جاى ديگر ببريد كه شما مردمى هستيد كه خواهان دشمنى مى باشيد).
آنگاه امام حسين (ع ) (مطابق وصيت برادرش امام حسن ) جنازه امام حسن (ع ) را به جانب (قبر) مادرش برد و سرانجام در بقيع به خاك سپرد