گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
معصوم ششم امام سجاد عليه السلام


وصيتنامه امام حسين (ع ) و تعيين وصى خود هنگامى كه وقت شهادت امام حسين (ع )، فرا رسيد، دختر بزرگش به نام فاطمه (س ) را به حضور طلبيد، و نوشته اى پيچيده ، و وصيتى آشكار را به او سپرد، زيرا على بن الحسين امام سجاد(ع ) در آن وقت به سخنى بيمار بود، به گونه اى كه گويا در حال احتضار است .
فاطمه (س ) آن وصيتنامه را گرفت ، و بعدا آن را به برادرش على بن الحسين (ع ) داد.
امام باقر(ع ) پس از نقل ماجراى فوق ، فرمود: سوگند به خدا، آن وصيتنامه و طومار پيچيده ، به ما رسيد.
يكى از حاضران پرسيد: (فدايت گردم ، در آن طومار، چه نوشته شده بود؟).
امام باقر: (سوگند به خدا، آنچه از زمان آدم (ع ) تا پايان دنيا، مورد نياز انسانها است در آن وجود دارد، و به خدا احكام حدود و مجازاتهاى مرتكبين جرائم ، حتى جريمه خراش ، در آن ، ثبت است ).(221)


ماجراى ازدواج مادر سجاد(ع ) در ماجراى فتح ايران بدست سپاه اسلام ، در عصر خلافت عمر بن خطاب ، دختر يزدگرد سوم (آخرين شاه ساسانى ) را كه اسير شده بود به مدينه آورند، دختران مدينه براى تماشاى چهره او سر مى كشيدند، وقتى كه وارد مسجد شد، مسجد از چهره نورانى او درخشان گشت (وزنان و دختران از ديدن جمال او شاد و شگفت زده شدند)، عمر به او نگاه كرد، او چهره خود را پوشانيد و (به زبان فارسى ) گفت : اف بيروج بادا هرمز: (واى روزگار هرمز سياه شد).
عمر گفت : آيا اين دختر به من ناسزا مى گويد، آنگاه در مورد او تصميم گرفت (كه او را معرض فروش قرار دهيد.)
اميرمؤ منان على (ع ) به عمر فرمود:(تو اين حق را ندارى ، به او اختيار بده ، تا خودش ، هر كس از مسلمين را خواست (به عنوان همسر) انتخاب كند).
عمر به او اختيار داد، او آمد و دستش را بر سر حسين (ع ) نهاد (و به اين ترتيب در ميان مسلمانان ، حسين (ع ) را برگزيد).
اميرمؤ منان على (ع ) به او فرمود: نامت چيست ؟
او پاسخ داد: (جهان شاه ).
اميرمؤ منان (ع ) (نام او را تغيير داد و) فرمود: بلكه (شهربانويه ) باشد.
سپس آن حضرت به امام حسين (ع ) فرمود: (اى ابا عبدالله ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين ، براى تو متولد شد)، و على بن الحسين (امام سجاد) از او متولد شد.
و به امام سجاد(ع ) (ابن الخيرتين ) (پسر دو برگزيده ) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا در ميان عرب ، (هاشم ) (جد دوم پيامبر -ص ) بود، و در ميان عجم (فارس )بود.
ابوالاسود ديلى ، در اين مورد، اين شعر را گفت :
وان غلاما بين كسرى وهاشم

لاكرم من نيطت عليه التمائم

(پسرى كه به (دو شخصيت ) كسرى و هاشم ، منسوب است ، گرامى ترين فرزندى است كه بر بازوى او (طبق رسم عرب ، براى دفع چشم زخم ) بازوبند بسته اند).(222)


برخورد امام سجاد(ع ) با شتر خود امام سجاد(ع ) شترى داشت كه 22 بار با آن شتر، از مدينه به مكه سفر كرد، و در اين 22 بار مسافرت (كه هر بار رفت و برگشت آن حدود 160 فرسخ و جمعا 3520 فرسخ مى شد) حتى يك بار، تازيانه به او نزد. (223)
هنگامى كه امام سجاد(ع ) از دنيا رفت ، آن شتر با پريشانى كنار قبر آمد، و بر دو زانوى خود نشست ، و گردنش را بر خاك قبر مى ماليد و ناله مى كرد...
در نقل ديگر آمده : (اين شتر سراسيمه از چراگاه آمد و گردن خود را روى قبر نهاد، و در خاك غلطيد، امام باقر(ع ) دستور داد او را به چراگاه خود باز گرداندند). (224)
اين است معنى محبت و انسانيت ، براستى فكر كنيد كسى 3520 فرسخ بر شترى سوار شود و مسافرت كند، حتى يكبار به آن شتر تازيانه نزند.


خوى پر مهر امام سجاد(ع ) در آن شبى كه امام سجاد(ع ) از دنيا رفت ، ساعاتى قبل فرزندش امام باقر(ع )، را فرا خواند و به او فرمود:(آب وضوئى بياور).
امام باقر(ع )، آب وضو حاضر كرد.
امام سجاد(ع ) فرمود: (اين را نمى خواهم ، زيرا مردار، در آن است ).
امام باقر(ع ) رفت و چراغ آورد، ديد موش مرده اى ، در ميان آب است ، آب وضوى ديگر آورد.
در اين هنگام امام سجاد(ع ) به فرزندش امام باقر(ع ) فرمود:(پسر جانم ، امشب همان شبى است كه به من وعده (رحلت از اين دنيا) داده اند، سفارش مى كنم كه براى شترم ، اصطبلى بسازيد، وعلوفه اش را آماده كنيد...).
امام سجاد(ع )، از دنيا رفت و هنگامى كه جنازه اش را دفن كردند، چيزى نگذشت كه آن شتر، از اصطبل بيرون آمد و كنار قبر آن حضرت رفت و گردنش را روى قبر نهاد و ناله كرد، و ديدگانش پر از اشك گرديد.
به امام باقر(ع ) خبر دادند كه شتر از اصطبل خارج شده كنار قبر آمده است و ناله مى كند، امام باقر(ع ) نزدش آمد فرمود:(خدا بركت به تو دهد، اكنون آرام بگير و برخيز).
شتر برنخاست ، همان شترى كه امام سجاد(ع ) سوار بر او شده و به مكه مى رفت ، تازيانه را به پالانش مى بست ، و به او نمى زد.
امام سجاد(ع ) وقتى كه زنده بود، شبها انبانهاى غذا را به دوش مى گرفت و در تاريكى به صورت ناشناس به خانه مستمندان مى برد، وقتى كه از دنيا رفت ، مستمندان ديدند كه آن مرد ناشناس ، ديگر نمى آيد، كم كم براى آنها آشكار شد كه آن مرد مهربان ، امام سجاد(ع ) بوده است .(225)


گواهى حجرالاسود بر امامت امام سجاد(ع ) امام باقر(ع ) فرمود: پس از شهادت امام حسين (ع )، برادرش محمد بن حنفيه شخصى را نزد امام سجاد (ع ) فرستاد ت و توسط او پيام داد كه من با شما سخن محرمانه اى دارم ، ساعتى تعين كن تا با هم صحبت كنيم .
امام سجاد(ع ) پس از دريافت پيام ، با پيشنهاد عمويش محمد حنفيه موافقت كرد، و در جاى خلوتى در مكه با هم به صحبت نشستند، در آن جلسه گفتگوى آنها به اين ترتيب بود:
محمد حنفيه : اى برادرزاده ! مى دانى كه رسول خدا(ص )، امامت بعد از خود را به اميرمؤ منان على (ع ) وصيت كرد، و بعد از او به امام حسن (ع )، و بعد از او به امام حسين (ع ) وصيت نمود، پدر شما(امام حسين ) رضوان خدا بر او، كشته شد ولى وصيت نكرد، من عموى شمايم و با پدرت از يك ريشه مى باشم و پسر على (ع ) هستم ، اكنون با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم ، نسبت به شما كه جوان هستيد، به مقام امامت ، نزديكتر و مناسبتر مى باشم ، بنابراين در موضوع وصايت وامامت با من ستيز نكن (و بگذار زمام امور رهبرى را من به عهده گيرم ). (226)
امام سجاد: اى عمو! از خدا بترس و ادعاى چيزى كه از آن تو نيست نكن ، من تو را موعظه مى كنم ، مبادا راه جاهلان را بپيمايى ! اى عمو! پدرم (صلوات خدا بر او) قبل از حركت به سوى عراق ، به من وصيت فرمود، وساعتى قبل از شهادتش ، در مورد وصايت (و امامت ) با من عهد بست ، اينك سلاح پيامبر(ص )، نزد من است ، و در اين وادى قدم نگذار كه مى ترسم عمرت كوتاه ، و حالت پريشان گردد، همانا خداوند مقام امامت و وصايت را در نسل حسين (ع ) مقرر فرمود، اگر مى خواهى اين موضوع را بفهمى (و كاملا براى تو اتمام حجت شود و روشن گردد) بيا با هم كنار كعبه نزد حجرالاسود برويم و در آنجا محاكمه خود را نزد خدا ببريم و از درگاه الهى بخواهيم تا امام بعد از امام حسين (ع ) را معين كند.
محمد حنفيه با پيشنهاد امام سجاد موافقت كرد و با هم كنار كعبه ، نزديك حجرالاسود رفتند، امام سجاد (ع ) به محمد گفت : نخست تو در درگاه خدا تضرع كن و از خدا بخواه تا اين حجرالاسود سخن بگويد، و گواهى دهد.
محمد حنفيه به راز و نياز پرداخت ، سپس از حجرالاسود خواست تا سخن به امامت او بگويد، ولى جوابى از حجرالاسود نيامد.
امام سجاد: اى عمو! اگر تو امام بودى ، حجرالاسود جواب تو را مى داد.
محمد حنفيه : اى برادر زاده ! اكنون تو دعا كن و از خدا بخواه .
امام سجاد (ع ) به راز و نياز با خدا پرداخت ، سپس به حجرالاسود رو كرد و فرمود:(از تو مى خواهم به آن خداوندى كه پيمان پيامبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خود با خدا وفا كنند) وصى و امام بعد از امام حسين (ع ) را به ما خبر بده .
ناگاه حجرالاسود، آنچنان جنبيد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، خداوند آن حجر را به سخن در آورد، و آن حجر با كمال فصاحت به زبان عربى شيوا گفت :(خدايا! مقام وصايت و امامت بعد از حسين بن على (ع ) به على پسر حسين (ع ) فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص ) رسيده است ).
آنگاه محمد حنفيه بازگشت ، و پيرو امام سجاد(ع ) شد و امامت او را پذيرفت .(227)


پاسخ كوبنده امام سجاد(ع ) به يزيد هنگامى كه امام سجاد(ع ) را (در ماجراى كربلا، به صورت اسير، همراه بازماندگان شهداى كربلا به شام ) نزد يزيد بن معاويه بردند، آن حضرت را در برابر يزيد نگهداشتند.
يزيد(مغرور براى نيكو جلوه دادن كار خود به يك توجيه مزورانه مذهبى پرداخت ، آيه اى از قرآن خواند، و علت مصائبى كه خاندان رسالت به آن دچار شده اند را، عمل خود آنها دانست و گفت ):
خداوند مى فرمايد:
و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم
:(هر مصيبتى به شما رسد، به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد)
(شورى - 30).
امام سجاد(ع ) بى درنگ در پاسخ فرمود: اين در شاءن ما نيست ، بلكه در شاءن ما اين آيه (22 حديد) است :
ما اصاب من مصيبة فى الارض ولافى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ذلك على الله يسير
:(هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد، مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است ، و اين امر، براى خداوند آسان مى باشد) (حديد - 22).(228)
(بنابراين مصيبت ما، از مصائب مورد قبول ما، براى تقويت دين است ، و دستورش در لوح محفوظ الهى آمده است ، نه اينكه اعمال نامناسب ما باشد).


نمونه اى از مناجات امام سجاد(ع ) محمدبن ابى حمزه مى گويد: پدرم گفت : امام سجاد(ع ) را در يكى از شبها در كنار كعبه ديدم كه نماز مى خواند، قيام نماز را طول داد، به گونه اى كه ديدم گاهى بر پاى راستش تكيه مى داد، و گاهى بر پاى چپش تكيه مى داد، سپس شنيدم مانند گريان مى گفت :
(يا سيدى تعذ بنى وحبك فى قلبى ...)
:(اى آقاى من ! آيا مرا عذاب كنى ، با اينكه حب تو در قلبم هست ، سوگند به عزتت اگر چنين كنى ، مرا در قيامت با مردمى محشور كنى كه دير زمانى به خاطر تو با آنها دشمنى كرده ام ). (229)


دلدارى امام سجاد(ع )، توسط منافقين شخصى ناشناس (عبدالله بن زبير، دشمنترين مردم نسبت به خاندان رسالت بوده ، و چون پدرش در جنگ جمل كشته شد، مى خواست از شيعيان اميرمؤ منان على (ع ) انتقام بگيرد، او پس از شهادت امام حسين (ع )، در حجاز، مردم را به سوى خود دعوت كرد، عده زيادى با او بيعت كردند، سرانجام حجاج بن يوسف به دستور عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) او را در مكه (پس از درگيرى طولانى ) كشت ، در آن هنگام كه هنوز حجاج با سپاه خود، به جنگ با عبدالله بن زبير نيامده بود، شيعيان ترس آن داشتند كه عبدالله به آنها آسيب برساند.
امام سجاد(ع ) نيز نگران عبدالله بود، و در اين خصوص غمگين بود كه مبادا ابن زبير بر حجاز مسلط گردد، و به شيعيان و خاندان رسالت ظلم نمايد).
ابى حمزه ثمالى مى گويد: امام سجاد(ع ) فرمود: روزى از خانه بيرون آمدم و به اين ديوار، تكيه دادم ، ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و به چهره ام نگاه كرد و فرمود:
(اى على بن حسين ! چرا تو را اندوهناك و غمناك مى بينم ؟ آيا اندوه تو براى دنيا است ، كه رزق و روزى خدا، هر روز براى نيكوكار و بدكار، آمده است ).
گفتم :(اندوه من براى دنيا نيست ، زيرا روزى دنيا همانگونه است كه مى گوئى به خوب و بد مى رسد).
گفت : پس اندوه تو براى آخرت است ، كه آن هم وعده اى در دست خداى توانا است كه حكم مى فرمايد.
گفتم : اندوه من ، براى آن نيست ، زيرا آخرت همانگونه است كه گفتى .
گفت : براى چه اندوهگين هستى ؟
گفتم : از فتنه ابن زبير، و وضعى كه مردم دارند نگران هستم .
او خنديد و گفت : اى على بن حسين ! آيا ديده اى كه : كسى به درگاه خدا دعا(براى رفع بلا) كند و به استجابت نرسد؟
گفتم : نه .
گفت : آيا ديده اى كه كسى به خدا توكل نمايد، و خداوند امور او را سامان ندهد؟
گفتم : نه .
گفت : آيا ديده اى كه كسى چيزى از خدا بخواهد و به او ندهد؟
گفتم : نه .
سپس آن شخص (بعد از اين نصيحت و دلدارى ) غايب گرديد (230)
(آن شخص غايب ، شايد خضر(ع ) بوده ، و شايد فرشته و پيك الهى به صورت انسان بوده كه براى دلدارى امام سجاد(ع ) آمده بود، بهر حال ، منظور امام سجاد(ع ) از نقل اين ماجرا، اين بود كه در نگرانيها بايد به خدا توكل كرد و در پرتو واگذارى امور به خدا و اتكاء به او، كارها سامان مى يابد).


همنشينى امام سجاد(ع ) با زيردستان چند نفر جذامى (مبتلايان به بيمارى جذام ) در محلى نشسته بودند و صبحانه مى خوردند(231) امام سجاد(ع ) سوار بر الاغش از آنجا عبور مى كرد، آنان وقتى كه آن حضرت را ديدند، صدا زد: (بفرمائيد با ما صبحانه بخوريد).
امام : اگر روزه نبودم ، دعوت شما را مى پذيرفتم .
هنگامى كه امام سجاد(ع ) به خانه اش رفت ، روز ديگر دستور داد غذاى لذيذ و گوارا فراهم كردند، سپس آن جذامى ها را به صبحانه دعوت كرد، و خود در كنار آنها نشست و با هم ، غذا خوردند.(232)


آخرين وصيت امام سجاد و امام حسين (ع ) امام باقر(ع ) فرمود: هنگامى كه پدرم لحظات آخر عمر را مى پيمود، مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: (پسر جان ! تو را به همان چيزى كه پدرم (امام حسين عليه السلام ) هنگام شهادت به آن وصيت كرد، سفارش مى كنم و آن اينكه :
يا بنى اصبر على الحق وان كان مرا
:(اى پسر جان ! در راه حق ، استقامت كن ، گر چه تلخ باشد). (233)
نيز امام باقر(ع ) فرمود: پدرم در لحظات آخر عمر، مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: پسر جان ! تو را وصيت مى كنم به آنچه پدرم هنگام شهادت به آن وصيت كرد و فرمود: پدرش به آن سفارش كرده است :
يا بنى وظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله
:(اى پسر جان ، بپرهيز از ظلم به كسى كه ياورى در برابر تو جز خدا ندارد