گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
زبور عجم
 هنگامه را که بست درین دیر دیر پای


هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

زناریان او همه نالنده همچو نای

در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر

غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

درمان کجا که درد بدرمان فزون شود

دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای

بی زور سیل کشتی آدم نمی رود

هر دل هزار عربده دارد به ناخدای

از من حکایت سفر زندگی مپرس

در ساختم بدرد و گذشتم غزل سرای

آمیختم نفس به نسیم سحر گهی

گشتم درین چمن به گلان نانهاده پای

از کاخ و کو جدا و پریشان بکاخ و کوی

کردم بچشم ماه تماشای این سرای