گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
غزليات
 غزل شمارهٔ ۲۵۹


در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد

فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد

نی نی که نیست کس را جز نام عشق حاصل

کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد

در تافت روز اول یک ذره عشق از غیب

افلاک سرنگون گشت ارواح نعره‌زن شد

آن ذره عشق ناگه چون سینه‌ها ببویید

کس را ندید محرم با جای خویشتن شد

زان ذره عشق خلقی در گفتگو فتادند

وان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شد

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

عاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شد

کو زنده‌ای که هرگز از بهر نفس کشتن

مردود خلق آمد رسوای انجمن شد

هر زنده را کزین می بویی نصیب آمد

هر موی بر تن او گویای بی سخن شد

چون جان و تن درین ره دو بند صعب آمد

عطار همچو مردان در خون جان و تن شد