گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
 غزل شمارهٔ ۷۳۵


جهان جمله تویی تو در جهان نه

همه عالم تویی تو در میان نه

چه دریایی است این دریای پر موج

همه در وی گم و از وی نشان نه

چه راه است این نه سر پیدا و نه پای

ولیکن راه محو و کاروان نه

خیالی و سرابی می‌نماید

چو بوقلمون هویدا و نهان نه

همه تا بنگری ناچیز گردد

همه چیزی چنین و آن چنان نه

عجب کاری است کار سر معشوق

جهان از وی پر و او در جهان نه

همه دل پر ازو و دل درو محو

نشسته در میان جان و جان نه

اگر ظاهر شود مویی جز او نی

وگر باطن بود مویی عیان نه

عجب سری که یک یک ذره آن است

چه می‌گویم همین است و همان نه

دلی دارم درو صد عالم اسرار

ولیکن شرح یک سر را زبان نه

چنین جایی فرید آخر چه گوید

زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه