گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهارم
.II – دین روم


1 – خدایان
خانوادة رومی پیوندی بود هم میان کسان و چیزها، هم میان کسان و چیزها و خدایان.

خانواده کانون و سرچشمة دین، و نیز اخلاقیات و اقتصاد و حکومت بود؛ هر بخشی از دارایی، و هر وجهی از هستی آن، با رشته ای مقدس به جهان معنوی پیوسته بود. مظهر این اصل، یعنی آتش نامیرا در آتشدان ، که نشانه و عین ذات و ستای الاهه بود ـ آن شعلة مقدسی که نشانة زندگی و پایندگی خانواده بود ـ این رابطه را به زبان بی زبانی، اما بروشنی، به کودک می آموزاند. چنین آتشی هرگز نباید خاموش گردد، بلکه باید با مهری «دینی» نگاه داشته، و با پاره ای از هر وعده خوراک روزانه مدد شود. کودک، بر فراز آتشدان، تندیسهایی با تاجهایی از گل می دید که نمایندة خدایان یا ارواح خانواده بودند: از آن میان یکی لارس بود، که کشتزارها و ساختمانها و دارایی و سرنوشت خانواده به دست او بود، و دیگر پناتس یا خدایان درون خانه، که اندوخته های خانواده را در انبارها و گنجه ها و طویله هایش حفظ می کردند. در آستانة خانه، یانوس ناپیدا و پر مهابت بال گسترده بود، و او خدایی بود که دو چهره داشت، نه برای آنکه کسی را بفریبد، بل برای آنکه همة کسانی را که به خانه در می آیند یا از آن بیرون می روند خوب ببیند. کودک فرا می گرفت که پدر روح نگهبان یا روح قدرت آفرین درونی خانه است، و با از میان رفتن تن نابود نمی شود، بلکه باید او را در گورخانة پدران برای همیشه خورش داد. مادر نیز آیتی ایزدی بود و سزاوار بود که همچون خدایان قدر بیند. هر مادر در خود یک یونو1 داشت که روحی بود مظهر توانایی زایمان؛ همچنانکه پدر نیز در خود فرشتة نگهبانی داشت که همانا روح و قدرت فرزند آوری او بود. کودک نیز هر دو فرشتة نرینه و مادینه (یونووگنیوس) را داشت، که هم فرشتة موکل و هم روح او به شمار می رفتند، و روح هسته ای خدایی در پوسته ای فانی بود. وی هراسناک می شنید که «سایه های مهربان»، آن نیاکانی که ماسکهای چهرة عبوسشان هنگام مرگ روی دیوارهای خانه آویخته بود، همه جا بر گرد اویند و او را می پایند و از انحراف از راه نیاکانش برحذر می دارند و به یادش می آورند که خانواده تنها از کسانی که در روزگار او زنده اند فراهم نمی آید، بلکه نیز شامل آنانی است که بیشتر به تن خویش اعضای آن بوده اند یا روزی خواهند شد؛ آنها که هر یک جزئی از انبوه ارواح خانواده و بخشی از یگانگی بی آغاز و انجام آنند.
چون کودک رشد می یافت، ارواح دیگری به یاریش می آمدند: کوبا او را در خواب پاس می داشت، آبئونا راهنمای نخستین قدمهایش بود، فابولینا او را سخن گفتن می آموخت. هنگامی که خانه را ترک می کرد، باز خودش را همه جا در حضور خدایان می یافت. زمین، خود، خدایی بود. گاه تلوس یا «خاک مام» نام داشت؛ گاه مارس، که همان خاک زیر پایش و تجسم بار آوری الاهی آن بود؛ و گاه بونادئا، یا «الاهة نیکوکار» که زنان را زهدانهای بارور می بخشید و کشتزارها را بارور می کرد. در روستاها، برای هر کاری خدایی یاور حاضر بود: پومونا برای بستانهای میوه، فاونوس
---
1. یونو، همسر یوپیتر، شهبانوی آسمان، الاهة نور، سرآغازها، زایمان، زن، و زناشویی. ـ م.

برای رمه، پالس برای مرغزار، سترکولوس برای کود، ساتورنوس (کیوان) برای دانه افشانی، کرس برای محصول، فورناکس برای پختن ذرت در کوره، و ولکانوس برای آتش افروزی. بر مرزها ترمینوس خدای بزرگ نظارت داشت. که در قالب سنگها یا درختانی که مرزهای کشتزار را نشانه می زدند، تصور و پرستیده می شد. دینهای دیگر چه بسا چشمشان به آسمان بوده باشد، و رومی نیز باور داشت که آنجا نیز خدایانی هستند، اما پاکترین نیایشها و بیریاترین پیشکهشایش را به زمین نیاز می کرد که سرچشمه و مادر زندگی و آرامگاه مردگان و پرستار جادوکار دانة رویندة او بود. هر سال، در ماه دی، در جشن شادی بخش «چهار راهها» لارس، یعنی نگهبانان زمین، نیایش می شدند؛ در ماه بهمن، با نیاز کردن پیشکشهای بسیار به تلوس، از او فراوانی محصول را می خواستند؛ در ماه اردیبهشت، کاهنان آیین «انجمن شخمزنی» پیشاپیش دسته ای آوازخوان، از کنار مرزهای کشتزارهای به هم پیوسته می گذشتند و به درگاه مارس (زمین) نماز می بردند تا بار را فراوان کند. بدین گونه، دین، مالکیت و صبغة قدسی می بخشید، کشمکشها را فرو می خواباند، به نیروی شعر و درام، کار در کشتزارها را بزرگ می داشت، و تن و روان را با ایمان و امید نیرو می داد.
رومیان، برخلاف یونانیان، خدایان خویش را آدمی شکل نمی پنداشتند و آنان را ارواح یا «نومینا» می نامیدند؛ گاه خدایان مفاهیم مجردی چون تندرستی، جوانی، حافظه، بخت و آزرم، امید، بیم، فضیلت، پاکدامنی، سازش، پیروزی و روم بودند. برخی از ایشان، چون «لمور»ها یا اجنه، ارواح بیماریزا بودند و بدشواری خرسند می شدند. برخی ارواح فصلهای سال بودند، مانند مایا، روح ماه مه (اردیبهشت). دیگر خدایان آب بودند، مانند نپتون؛ یا پریان جنگل، مانند سیلوانوس؛ یا خدایانی که در درختان می زیستند. پاره ای دیگر در تن جانوران مقدس می زیستند، همچون اسب یا گاو قربانی؛ یا در تن غازهای مقدسی که دینداری بازیگوشانه ای آنها را در کاپیتول از آسیب نگاهداری می کرد. بعض دیگر ارواح توالد بودند: توتوموس بر آبستنی نظارت داشت؛ لوکینا موکل بر حیض و زایش بود. پریاپوس، خدای یونانی بارآوری، بزودی مقیم روم شد؛ به گفتة قدیس آوگوستینوس، که سخت از این رسم ناخرسند بود، دختران و کدبانوان روی آلت مردانگی مجسمة پریاپوس می نشستند تا آبستنیشان مسلم باشد. تصاویر قبیح وی زیور بسیاری از باغها بود؛ مردمان ساده تمثالهای کوچک ذکر وی را به خود می بستند تا بارآور و بختیار باشند، یا از «چشم بد» گزند نبینند. هیچ دینی تاکنون اینهمه خدا نداشته است. وارو خدایان رومی را تا سی هزار برشمرد، و پترونیوس شکایت داشت که در برخی از شهرهای ایتالیا شمارة خدایان بیش از آدمیان است. اما نزد رومیان، «دئوس» هم به معنای قدیس می آمد و هم خدا.
زیر قشر این تصورات اساسی، باورهای رنگارنگ عامیانه به جانگرایی، فتیشیسم، توتمپرستی، سحر، معجزه، ورد، خرافه، و تابو پنهان بود، که بیشتر آنها یادگار ساکنان ماقبل تاریخ ایتالیا و شاید نیاکان هندو اروپایی ایشان در زیستگاه کهن آسیاییشان به شمار می آمد. چیزها و جاها یا کسان بسیاری «نجس» و، از این رو، نابسودنی بودند، یعنی دست زدن یا نزدیک شدن به آنها ممنوع بود: از آن جمله نوزادان، زنان حایضه، و تبهکاران محکوم. صدها تعویذ یا اسباب مکانیکی به کار می رفت تا مقاصد طبیعی با وسایل ماورای طبیعی حاصل شود؛
ت
کمابیش، هر کودک طلسمی طلایی به گردن آویخته داشت. تمثالهایی کوچک به دریاها یا درختان آویزان بود تا ارواح بد را بگریزاند. از افسون یا ورد برای جلوگیری از حوادث، درمان بیماریها، آمدن باران، و در هم شکستن سپاه دشمن و از میان بردن محصول او و یا تباه کردن او یاری می جستند. پلینی می گوید: «ما همه از آن هراسانیم که نفرین و ورد بر جا خشکمان کند.» در آثار هوراس و ویرژیل و تیبولوس و لوکیانوس، جادوگران بسیارند. چنین می پنداشتند که جادوگران مار می خورند و شبها پرواز می کنند؛ از گیاهان رازناک زهر می سازند و کودکان را می کشند و مردگان را برمی انگیزند. جز تنی چند شکاک، همه به معجزه و تفأل، یا به تندیسهای سخنگو و عرقریز، به خدایانی که از اولمپ فرو می آمدند تا برای روم بجنگند، به روزهای خجستة طاق و شوم جفت، و به پیشگویی آینده به یاری حوادثی غریب عقیده داشتند. تاریخ لیویوس مشتمل بر صدها تفأل از این گونه است که با وقاری فیلسوفانه گزارش شده است؛ و در مجلدات آثار پلینی مهین از این تفألها چندان یافته می شود که عنوان آن آثار را «تاریخ خرق طبیعت» نیز می توان نهاد. با اعلام اینکه کاهن شگونی بد، چون دل و رودة غیر عادی در جانور قربانی یا غرش تندر در آسمان، دیده یا شنیده است، مهمترین امور بازرگانی، حکومت، یا جنگ معلق یا تعطیل می شد.
حکومت تا آنجا که می توانست این افراط کاریها را جلو می گرفت و آنها را بدرستی «خرافه» می نامید، یعنی آنچه در بالا قرار دارد. اما، زیرکانه از دینداری مردم به سود ثبات اجتماع و دولت بهره می گرفت. حکومت، خدایان روستایی را با زندگی شهری سازگار کرد و آتشکده ای ملی برای الاهة وستا ساخت و هیئتی از دوشیزگان آتشبان را به نگهبانی آتش شهر برگماشت؛ از خدایان خانواده و کشتزار و دهکده، خدایان محلی دولت را پدید آورد و، به نام همة شارمندان، شیوه ای پرشکوه و خوشنما در نیایش آنان بنیاد کرد.
در میان این خدایان ملی باستان، یوپیتر یا یووه، اگرچه هنوز مانند زئوس به مقام شاهی نرسیده بود، از همه محبوبتر بود. وی در قرنهای نخستین تاریخ روم هنوز جلوه ای غیرانسانی داشت ـ پهنة بیکران آسمان و نور خورشید و ماه و غرش تندر یا ( به نام یوپیتر پلوویوس) ریزشی از باران برکت بخش، مظاهر آن به شمار می آمدند. حتی ویرژیل و هوراس گاه لفظ یووه را به گونة مترادف باران یا آسمان به کار می بردند. در زمان خشکسالی ، توانگرترین زنان روم با پای برهنه از تپة کاپیتول به سوی پرستشگاه یوپیتر تونانس ـ یووة تندرزن ـ بالا می رفتند تا برای باران دعا کنند. شاید این نام شکل مسخ شدة دیوسپاتر یا دیسپیتر، پدر آسمان بوده است. شاید در آغاز یانوس ـ در اصل دیانوس ـ با او یکی بوده است؛ یانوس نخست روح دو چهرة کلبه ها، و سپس دروازة شهرها، و بعدها روح هر گشایش یا آغازی، همچون روز و سال، بود. درهای پرستشگاهش فقط به هنگام جنگ گشوده می شد تا بتواند همراه سپاهیان رومی به سرکوب خدایان دشمن برود. خدایی که به قدمت یوپیتر از آزرم

مردم بهره داشت، مارس (مریخ) بود. نخست خدای کشت، و سپس خدای جنگ، و آنگاه مظهر و نشانة روم شد؛ هر قبیله ای در ایتالیا نام او را بر یکی از ماههای سال نهاد. دیگر از این گونه خدایان کهنسال، ساتورنوس، خدای ملی «بذر تازه افشان» بود. در افسانه ها وی را شاهی در روزگار ماقبل تاریخ برشمرده اند که همة قبایل را زیر یک قانون آورد و کشاورزی آموخت و صلح و زندگی اشتراکی را در عصر زرین «حکومت ساتورنوس»1 برقرار کرد.
الاهه های رومی از اینان ناتوانتر، اما محبوبتر بودند. یونورگینا شهبانوی بهشت و همزاد موکل بر زنانگی و زناشویی و مادر بود؛ ماه خاص او، ژوئن، مبارکترین ماه زناشویی به شمار می آمد. 7مینروا الاهة فرزانگی یا حافظه، صنایع دستی و اصناف، بازیگران، و خنیاگران و منشیها بود؛ پالادیوم2، که حفظ آن اساس امن روم پنداشته می شد، تصویری از پالاس مینروا بود، سراپا غرق در اسلحه، که می گفتند آینیاس به نیروی عشق و جنگ از تروا به روم آورده است. ونوس روح شوق، جفتگیری، و بارآوری بود؛ ماه مقدس وی، آوریل، را ماه «جوانه های شکوفا» می دانستند. شاعرانی چون لوکرتیوس و اووید، او را گوهر عشق آمیز همة زندگان می دانستد. دیانا الاهة ماه، زنان و زایش، شکار، جنگل، و ساکنان وحشی آنها، و یک روح درخت بود که، هنگامی که لاتیوم به زیر حکومت روم درآمد، از فرهنگ ناحیة آریکیا واقع در آن خطه گرفته شد. نزدیک آریکیا، دریاچه و بیشة نمی قرار داشت، و در آن بیشه، پرستشگاه پرشکوه دیانا ساخته شده بود، که زیارتگاه همة کسانی شد که این الاهه را زمانی همخوابة ویربیوس، «شاه جنگلها»، می دانستند. جانشینان ویربیوس، یعنی کاهنان و شوهران الاهة شکار، برای آنکه دیانا و زمین بارور بمانند، هر یک بنوبت جای خود را به بنده ای می دادند که، پس از بریدن ترکه ای از درخت مقدس کولی (یا شاخة زرین) برای ساختن طلسم، بر شاه حمله می کرد و او را می کشت؛ این رسم تا سدة دوم میلادی دوام داشت.
اینان بودند خدایانی بزرگی که رسماً معبود رومیان به شمار می آمدند. خدایان ملی کوچکتری نیز وجود داشتند که در محبوبیت با این خدایان همسری می کردند: هرکولس، خدای شادی و شراب، که سبکسرانه با گنجینه دار پرستشگاهش بر سر یک روسپی قمار می کرد؛ مرکوریوس خدای نگهبان بازرگانان و خطیبان و دزدان؛ اوپس الاهة ثروت؛ بلونا الاهة جنگ؛ و بسیاری دیگر. چون قلمرو حکومت روم گسترش یافت، خدایان تازه پدید آمدند. گاه خدایی از یک شهر مغلوب، به نشانه و ضمانت پیروزی، به پرستشگاه عمومی خدایان روم آورده می شد، مانند یونو از ویی که به اسارت به رم آورده شد. بر عکس، اگر افراد جامعه ای
---
1. به معنای عصر خوش و عصر طلایی است. ـ م.
2. تندیسی از پالاس آتنه که در شهر تروا نگاه داشته می شد و پایداری شهر را وابسته به نگاهداری از آن می دانستند. ـ م.

به پایتخت می آمدند، خدایان خویش را نیز با خود می آوردند تا مبادا ریشه های روانی و اخلاقی ایشان یکباره برکنده شود؛ به همان گونه که مهاجران امروزی خدایان خود را به امریکا می آورند. رومیان در وجود این خدایان بیگانه شک نمی کردند؛ بیشتر آنان عقیده داشتند که هر خدایی همراه تندیس خود است؛ بسیاری می پنداشتند که خدا همان تندیس است.
اما برخی از این خدایان تازه، نه مغلوب، بلکه غالب بودند؛ اینان، از راه ارتباطات بازرگانی و نظامی و فرهنگی با تمدن یونان، به روم راه یافتند. رومیان با تمدن یونان، نخست در کامپانیا، سپس در جنوب ایتالیا، آنگاه در سیسیل، و سرانجام در خود یونان ارتباط یافتند. خدایان رسمی دین رومی، سرد و غیر انسانی بودند؛ هدیه و قربانی به رشوه می گرفتند، اما بندرت می توانستند آرامی دهنده و الهامبخش باشند. برعکس، خدایان یونانی، همچون آدمیزادگان، آکنده از حادثه جویی و ذوق و شعر بودند. تودة مردم روم از این خدایان استقبال کردند و برایشان پرستشگاه ساختند و، به رغبت ، آیین پرستش ایشان را فرا گرفتند. کاهنان رسمی، خدایان یونانی را، همچون یاوران برقراری نظم و خشنودی، بر خانوادة خدایان رومی پذیرفتند و هر جا که ممکن بود آنها را با خدایان همانند خود یکی کردند. در سال 496 ق م، دمتر و دیونوسوس وارد روم شدند. و با کرس و لیبر (خدای انگور) بستگی یافتند. دوازده سال بعد، نوبت کاستور و پولوکس بود که نگهبانان روم شوند؛ در سال 431، پرستشگاهی برای آپولون در مانبخش ساخته شد، به امید آنکه از بروز طاعون جلوگیری شود. در سال 294، آسکلپیوس، خدای یونانی پزشکی، به شکل ماری عظیم، از اپیداوروس به روم آورده شد، و به احترام وی پرستشگاه و بیمارستانی به روی جزیره ای در رودخانة تیبر برپاگشت. کرونوس به صورت خدایی در اصل برابر با ساتورنوس، و پوسیدون با نپتون، و آرتمیس با دیانا، وهفایستوس با وولکانوس، و هراکلس با هرکولس، و هادس با پلوتون، و هرمس با مرکوریوس، پذیرفته شدند. به یاری شاعران ، یوپیتر به مقام زئوسی دیگر، یعنی شاهد سختگیر سوگندها و داور کهنسال اخلاقیات، پاسدار قوانین و خدای خدایان، اوج یافت؛ اندک اندک رومیان فرهیخته برای پذیرش دینهای یکتاپرستی رواقی، یهودیت و مسیحیت، آماده شدند.
2 – کاهنان
ایتالیا برای خرسند کردن این خدایان و یاری جستن از آنان کاهنانی کار آمد در اختیار داشت. در هر خانه، پدر، خود کاهن بود؛ اما رهبری نیایش همگانی با چند کولگیا یا انجمنهای پونتیفکس ماکسیموس (پونتیفکس اعلا) کاهنان بود که هر یک در امور خود استقلال داشت، ولی همه از جانب یک کاهن اعظم، که برگزیدة انجمنهای سدانه بود، رهبری می شد. برای عضویت در این انجمنها، هیچ آزمودگی خاصی لازم نبود. هر شارمندی می توانست در آنها

عضویت یابد یا آنها را ترک کند. انجمنها صنف یا طبقة جداگانه ای تشکیل نمی دادند و از قدرت سیاسی بی بهره بودند، مگر به عنوان افزارهای حکومت. درآمد بعضی زمینهای دولتی را برای گذراندن امور خود دریافت می کردند و بندگانی برای خدمتگزاری داشتند، و با سهم الارثی که دینداران نسل اندر نسل برایشان می گذاشتند، توانگر می شدند.
در قرن سوم ق م انجمن کاهنان اعظم نه عضو داشت که سالنامه ها را فراهم می آوردند، قوانین را ضبط می کردند، فال می زدند، قربانی نیاز می کردند، و با مراسم گناه شویی پنجساله، روم را از گناه پیراسته می ساختند. کاهنان اعظم، در اجرای آیینهای دینی، پانزده دستیار داشتند به نام «فلامین» که کارشان برافروختن آتش قربانی بود. انجمنهای کوچکتر دارای وظایف خاص بودند: «سالیها» (در لغت به معنی جهندگان یا رقاصان) حلول هر سال نو را با برگزاری رقص آیینی در پیشگاه مارس (مریخ) اعلام می کردند؛ «فتیالس» یا فتیالها پیمانها و اعلانهای جنگ را توشیح می کردند: «لوپرکی»، یا «انجمن گرگ»، آیین شگفت انگیز لوپرکالیا را به جا می آورد. انجمن دوشیزگان آتشبان، آتشکدة ملی را پاس می داشت و هر روز از چشمة پری مقدس، اگریا، آب به روی آن می پاشید. این راهبه های سپیدجامه و سپید چادر از میان دختران شش تا دهساله برگزیده می شدند و تا سی سال باکره می ماندند و خود را وقف خدمت به خلق می کردند، اما در عوض از بسیاری از احترامات و امتیازات عمومی بهره مند می شدند. اگر یکی از میان ایشان به گناهکاری در روابط جنسی متهم می شدند، او را با چوب می زدند و زنده می سوزاندند؛ مورخان رومی دوازده مورد از این گونه مجازات را یاد کرده اند. راهبه ها پس از سی سال می توانستند این کار را ترک و زناشویی کنند، اما کمتر چنین فرصتی می یافتند.
متنفذترین هیئت کاهنان، هیئتی مرکب از نه پرنده (غیبگو و فالگیر) بود که در روزگار باستان با نظارة پرواز پرندگان1، و بعدها با بررسی احشای حیوانات قربانی شده، قصد یا ارادة خدایان را باز می دیدند. پیش از اقدام به هر عمل خطیر سیاسی یا دولتی، یا آغازیدن به جنگ، فرمانروایان تفأل می زدند، و غیبگویان و فالگیران یا جگربینان خاص تفأل ایشان را تأویل می کردند؛ هنر این جگربینان از کلده و ماورای آن، از راه اتروریا، به روم راه یافته بود. چون کاهنان گاه رشوه می پذیرفتند، تقریرات خود را در بعض موارد با نیازهای مشتری مطابق می کردند؛ مثلا با اعلام اینکه تطیر ایشان از نحوست حکایت دارد، مانع از تصویب قوانین نامطلوب می شدند، یا به عکس، با خبر دادن از شگون خجسته ، انجمن را به تصویب اعلان جنگ تشویق می کردند. دولتیان در بحرانهای عمده با رجوع به «کتابهای سیبولایی» یعنی پیشگوییهای ثبت شدة سیبولا ، راهبة آپولون در کومای، از خشنودی خدایان خبر می دادند. با این وسایل و هیئتهایی که نزد وخش دلفی گسیل می شد، آریستوکراسی می توانست مردم را ، در هر جهت، به سوی هر هدفی بکشاند.
---
1. واژه های augurs به معنای «پرنده بران» (aves-gero) و auspices به معنای نظارة پرندگان aves – spicio” از همین ریشه گرفته شده است. آدمیزادگان، در روز باستان، چه بسا با مطالعة حرکات پرندگان آموخته بودند که از اوضاع جوی آینده خبر دهند.

هدف آیین پرستش اهدای پیشکش و قربانی به خدایان برای جلب یاری یا دفع خشم ایشان بود. کاهنان می گفتند که این آیینها، برای آنکه پذیرفتة خدایان گردد، باید با چنان دقتی در گفتار و اطوار برگزار شود که فقط از عهدة ایشان ساخته است. اگر خطایی رخ می داد، آیین پرستش می بایست تکرار شود. اگرچه تا سی بار لازم آید. Religio به معنای برگزاری آیینهای پرستش با دقت دینی بود. جوهر هر آیینی عبارت بود از عمل قربانی کردن یا، به معنای لفظی، «چیزی را از آن خداوند کردن» (sacer). در خانه ها، پیشکش، تکه ای نان شیرینی یا جامی از شراب بود که به روی آتشدان گذارده، یا به درون آتش انداخته می شد؛ در روستاها، عبارت بود از نخستین بر کشتزاران، یا یک قوچ یا سگ یا خوک، در روزهای پرقدر، اسب یا گراز یا گوسفند یا گاو؛ در اعیاد بزرگ، این سه حیوان را با هم قربانی می کردند. اورادی که بالای سر قربانی می خواندند آن را به خدایی که حیوان به او نیاز می شد مبدل می کرد؛ به این اعتبار، خدا خود قربانی می گشت؛ و، چون فقط احشای جانور در قربانگاه سوزانده می شد و کاهنان و مردم ماندة اعضای قربانی را می خوردند، امید آن بود که نیرو و شکوه خدایان به نیایش کنندگان شریک در جشن منتقل شود. گاه آدمیزادگان خود قربانی می شدند؛ گفتنی است که فقط در سال 97 ق م قانونی برای منع این رسم گذشت. بر اثر نوعی از همین اعتقاد به کفاره برای گناه دیگران، چه بسا مردان جان خود را در راه دولت فدا می کردند، چنانکه دکیوسها کردند و یا مارکوس کورتیوس، که برای فرو نشاندن آتش خشم قدرتهای زیرزمینی، به درون شکافی که در فوروم روم بر اثر زلزله دهان باز کرده بود پرید، و، بنا بر روایات شکاف فراهم آمد و وضع رو به راه شد.
آیین «پاکسازی» دلپذیرتر بود. آن را در مورد محصول، رمه، سپاه، و یا شهر به کار می بستند. دسته ای بر گرد چیزهایی که می بایست پاک شود می گشت و دعا می خواند و قربانی نیاز می کرد و، بدین گونه، ارواح تباهکار را می پراکند و مصیبت را می گریزاند. این دعاها شکل ناقصی بود از اوراد ساحران؛ کلمات آن نه همان به گونة سرود. که در حکم افسون نیز بود؛ پلینی دعاخوانی را بصراحت از شمار ورد جادوگرانه دانسته است. اگر ورد بدرستی ادا می شد و بر حسب فهرست منظم نامهای خدایان، که به توسط کاهنان گردآوری و حفظ می گشت، به درگاه خدای سزاوار آن گزارده می شد، یقین بود که دعا مستجاب خواهد شد؛ اگر دعا پذیرفته نمی شد، می بایست در به جا آوردن آیین خطایی رخ داده باشد. از آیینهای پیوسته به سحر نذر بود، که به برکت آن یاری خدایان جلب می شد. گاه، پس از وفای این گونه نذرها، معابدی بزرگ سر به آسمان می افراشت. شمارة بی پایان چنین پیشکشهای نذری در آثار رومی نشان می دهد که دین خلق، در پرتو دینداری و شکرگزاری و احساس پیوستگی با خدایان طبیعت و شور و شوق برای هماهنگی با همة آنان، دینی گرم و پر مهر بوده است. اما، برعکس، دین دولتی بی اندازه رسمی بود و نوعی رابطة عقدی میان دولت و خدایان به شمار می آمد. هنگامی که آیینهای نو پرستش از خاور زمین به روم راه یافت، پیش از همه، این نیایش رسمی رو به انحطاط گذارد، و حال آنکه ایمان و آیین پرستش چشمنواز و صمیمانة روستاها با شکیبایی و سرسختی پایدار ماند. مسیحیت چون پیروز شد، تا حدی راه تسلیم در پیش گرفت و بسی چیزها را خردمندانه از این ایمان و آیین بر گرفت و به قوالب و عباراتی تازه درآورد که تا این زمان نیز در جهان لاتین رواج دارد.

3 – جشنواره ها
اگر آیین نیایش ملال آور و سخت بود، در عوض جشنواره های آن این عیب را جبران می کرد و مردمان و خدایان را خوشخوتر نشان می داد. در هر سال، بیش از یکصد روز مقدس بود، از جمله روز اول و گاه روز نهم و پانزدهم هر ماه. برخی از این روزها وقف مردگان یا ارواح جهان زیرزمینی بود. این ارواح در مراسم خود «دور کنندة شر» بودند و غایتشان خرسند کردن رفتگان و دور کردن خشم بود. در روزهای یازدهم تا سیزدهم ماه مه، خانواده های رومی جشن لمورها یا ارواح مرده را با ابهت برگزار می کردند. پدر دانه های لوبیای سیاه از دهان به بیرون تف می کرد و فریاد می زد: «با این لوبیاها روح خود و شما را رستگار می کنم ... ای سایه های نیاکانم، دور شوید!» آیینهای پارنتالیا، و فرالیا در ماه فوریه، به همین گونه، کوششهایی بود برای فرو نشاندن خشم مردگان هراس انگیز. اما جشنواره ها، خاصه در میان توده های مردم، بیشتر فرصتی بود برای شادی و کامرانی آمیخته با گریز از قیود جنسی. قهرمان یکی از آثار پلاوتوس1 می گوید که در این روزها «هرچه بخواهی می توانی خورد، و هر جا بخواهی می توانی رفت ... و هر که را خوش داری دوست بدار، به شرط آن که از زنان شویدار، بیوگان، دوشیزگان، و پسران آزاد بپرهیزی.» گویا گوینده می پنداشته است که به خارج کردن اینها باز کسان بسیاری برای عشقبازی باقی خواهند ماند.
روز پانزدهم فوریه، نوبت لوپر کالیا یا جشنی شگفت انگیز می رسید که وقف فاونوس، رمانندة گرگان بود: بزها و گوسفندها قربانی می شدند و کاهنانی که فقط کمربندی از پوست بز به تن داشتند، بر گرد تپة پالاتینوس می دویدند و برای فاونوس دعا می خواندند تا ارواح تباهکار را برانند، و به هر زنی که می رسیدند، او را با تازیانه ای از پوست حیوانات قربانی می زدند تا روانشان را از گناه پیراسته و زهدانشان را بارور کنند؛ آنگاه عروسکهایی کاهی به درون رودخانة تیبر انداخته می شد تا خدای رودخانه، که در روزهای پرهیاهوتر جان آدمیزاده می خواست، خرسند یا فریفته شود. روز پانزدهم مارس تهیدستان از کلبه های خود بیرون می ریختند و، همچون یهودیان در جشن میوه بندان، در میدان مارس برای خود سایبانها می زدند و آمدن سال نو را جشن می گرفتند و به درگاه الاهة آناپرنا (حلقة سالیان)، به شمارة سالهایی که جامهای شراب سرکشیده بودند، دعا می خواندند. تنها ماه آوریل شش عید داشت که به فلورالیا می انجامید، و آن عید فلورا، یا الاهة گلها و چشمه ها، بود که شش روز در شادمانی بی بندوبار و میگساری دوام می یافت. نخستین روز ماه مه عید الاهة نیکوکار (بونادئا) بود. روز نهم و یازدهم و سیزدهم مه عید لیبر و لیبرا، خدا و الاهة انگور، در جشن لیبرالیا برگزار می شد؛ خیل مردان و زنان دلشاد آلت مردانه، نماد باروری؛
---
1. نمایشنامه نویس رومی، قرن سوم ق م؛ آثارش به سادگی و مردم پسندی شهره بود. ـ م.

را آشکارا تقدیس می کردند. در پایان ماه مه، انجمن شخمزنی، خلق را در جشنهای شادی انگیز اما پروقار آمباروالیا رهبری می کردند. در ماههای پاییز، پس از آنکه محصول را با خیال آسوده گرد آوردند، خدایان را از یاد مردم می بردند، اما دسامبر باز از جشنهای گونه گون پرمایه بود. جشن ساتورنالیا از هفدهم تا بیست و سوم این ماه برگزار می شد؛ و در طی آن مردم برای دانه افشانی سال بعد شادی می کردند و از روزگار پادشاهی شاد و بی طبقة ساتورنوس یاد می کردند. در این جشن، مردم به یکدیگر هدیه ها می دادند، و بسیاری از امور حرام مجاز شمرده می شد، فرق میان خدایگان و بنده چندی از میان برمی خاست و حتی بنده بر خدایگان برتری می یافت؛ بندگان می توانستند با صاحبان خود بنشینند و به آنان فرمان دهند و به ریشخندشان بگیرند؛ صاحبان، بندگان را خدمت می کردند و ، تا همة بندگان سیر نمی شدند، لب به خوراک نمی زدند.
این جشنها اگرچه ریشه ای روستایی داشت، در شهرها محبوب ماند و به رغم همة رخدادها تا قرون چهارم و پنجم میلادی دوام کرد. شمار آنها چندان گیج کننده بود که یکی از مصارف عمدة تقویم رومی فهرست کردن آنها برای راهنمایی مردم بود. رسم ایتالیاییان آغازین این بود که کاهن اعظم در آغاز هر ماه شارمندان را فرا می خواند و نام جشنهایی را که می بایست در سی روز بعد برگزار شود یاد می کرد؛ این فراخوانی سبب شد که به روز نخست هر ماه نام کالندا دهند. نزد رومیان، تا اندازه ای مانند سنت کاتولیکهای کنونی یا یهودیان سخت متدین، تقویم عبارت بود از فهرستی که کاهنان از روزهای تعطیل و روزهای کار فراهم می کردند، انباشته از آگاهیهایی دربارة امور مقدس، قضایی، تاریخی، و نجومی. بر طبق روایات، تقویمی که بر نظم روزشماری و زندگی رومیان تا زمان قیصر حکومت می کرد، از آن نوما بوده است. این تقویم، سال را به دوازده ماه بخش می کرد و، با شیوة پیچیدة خود در افزودن روزها، شمارة روزهای سال را تقریباً به 366 می رساند. برای جلوگیری از افراط کاری روزافزون در این شیوه، در سال 191 ق م به کاهنان اعظم اختیار داده شد تا روزها و ماههای افزون شده بر سال را بازنگری کنند، اما این کاهنان از اختیار خود برای دراز کردن یا کوتاه کردن مدت فرمانروایی کسانی که خوشایند یا ناخوشایندشان بودند بهره جستند، چندانکه در پایان دورة جمهوری، تقویم رومی، که در آن هنگام تا سه ماه خطای حساب داشت، به هیولای سراپا نابسامانی و نیرنگبازی بدل شده بود.
در روزهای نخست، زمان را فقط از روی ارتفاع خورشید در آسمان اندازه می گرفتند. در سال 263 ق م یک ساعت آفتابی از کاتانا واقع در سیسیل آورده و در میدان بزرگ شهر نصب کردند؛ اما چون کاتانا چهار درجه در جنوب رم بود، این ساعت زمان درست را نشان نمیداد، و کاهنان تا یک قرن نمی توانستند آن را دستکاری کنند. در سال 158 ق م، سکیپیو ناسیکا نوعی ساعت آبی برای همگان معمول کرد. ماه با روزهای کالند (نخستین)، نونس (پنجم یا هفتم) و ایدس (سیزدهم یا پانزدهم) به سه دوره بخش می شد و نام روزها را به شیوه ای

ناآزموده، بر حسب بعدشان از این فصول، معین می کردند: مثلا دوازدهم مارس را «روز چهارم پیش از ایدس مارس» می نامیدند. از روزهای نهم ماه، هفته هایی نامنظم برای امور اقتصادی معین می کردند که در خلال آنها روستاییان به بازارهای شهرها می آمدند. سال با بهار آغاز می شد، و ماه نخست، مارتیوس، نام خدای دانه افشانی را بر خود داشت؛ ماه بعد، آپریلیس، خدای جوانه زنی؛ مایوس، ماه مایا، یا شاید ماه فزونی؛ یونیوس، ماه یونو، گویا ماه بالیدن؛ سپس ماههای کوینتیلیس (پنجم)، سکستیلیس (ششم)، سپتمبر (هفتم)، اکتبر (هشتم)، نومبر (نهم)، و دکمبر (دهم)، که همه بر حسب ترتیب شماره های آنها در سال نامگذاری شده است؛ سپس یانواریوس، ماه یانوس، و فبرواریوس، ماه فبروا، یعنی چیزهای سحرآمیزی که به دستیاری آنها آدمیان از گناه پیراسته می شوند. خود سال را آنوس یا انگشتری می نامیدند، شاید بدین گونه می خواستند بگویند که براستی آغاز و انجامی در کار نیست.
4 – دین و منش
آیا این دین به اخلاق رومی یاری می کرد؟ دین رومی از پاره ای لحاظ اخلاق بود؛ تکیة آن بر آیین پرستش چنین معنی می داد که خدایان، نه به نیک منشی، بلکه به هدایا و اوراد پاداش می دهند؛ و دعاهای آن نیز کمابیش همیشه خواهان نعمتهای مادی یا پیروزی نظامی بود. مراسم دینی، زندگی انسانی و خاکی را به صورت نمایشی شورانگیز در می آورد، اما شمارة آنها همواره در فزونی بود؛ گویی که جوهر راستین دین همین مراسم است نه بندگی جزء در برابر کل. خدایان ، جز چند تن، ارواحی هراس انگیز بودند، بری از اخلاق و بزرگمنشی.
با این وصف، دین کهن روم سرچشمة اخلاقیات و نظم و نیرو در فرد و خانواده و دولت بود. پیش از آنکه کودک بتواند معنی شک را دریابد، خمیرة سرشتش در پرتو ایمان از فرمانبرداری و وظیفه و آراستگی مایه می گرفت. دین، خانواده را از ضمان و حمایت الاهی برخوردار می کرد و پدران و مادران و کودکان را به نگاهداشت حرمت یکدیگر و پایبندی به وظایف، به پایه ای بیمانند، وا می داشت. زاد و مرگ را شرف و ارجی قدسی می بخشید، وفاداری به پیمان زناشویی را تشویق می کرد، و، با لازم شمردن وجود دودمان برای آرامش روح مرده، تکثیر نسل را افزون می کرد. با تشریفاتی که پیش از هر نبرد و جنگی برگزار می شد، سرباز را قویدل و معتقد می کرد که قوای فوق طبیعی به پشتیبانی او می جنگند. با بخشیدن اصل آسمانی و صورت مذهبی به قانون، و با شناختن جرم در حکم بر هم زدن نظام و آرامش «آسمان»، و با نهادن قدرت یووه (پوپیتر) در پس هر سوگند، قانون را استوار می کرد. به هر شأنی از زندگی عامه هیبتی دینی می داد، و در آغاز هر کاری از کارهای حکومت، برگزاری آیین و دعا را مقرر می کرد، و حکومت را با خدایان چنان مرتبط می ساخت که دینداری با

میهن پرستی یکی می شد، و عشق به میهن را چنان شوری بخشیده بود که تاکنون تاریخ در هیچ اجتماعی نیرومندتر از آن را به یاد ندارد. دین و خانواده، دست در دست هم، افتخار مسئولیت پروراندن آن سرشت آهنینی را داشتند که راز سروری روم بر جهان بود.