گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل چهارم
.VIII - پس از مرگ


جنگ برجسته ترین خصیصة رومی شمرده می شد، اما، چندانکه در آثار مورخان رومی وصف شده است، دامنگیر همة هستی او نبود. حیات رومی، شاید بیش از آنچه نزد ما معمول است، بر محور خانواده و خانه اش می گشت. خبر هنگامی به او می رسید که دیگر کهنه شده بود، از این رو آشوب فزایندة جهان نمی توانست هر روز شورهایش را به جنبش درآورد. حوادث بزرگ دورة زندگیش، نه سیاست و جنگ، بلکه زایشهای پرشوق و زناشوییهای شادی افزا و مرگهای اندوهزا بود.
در آن هنگام، پیری با پریشان روزی و محرومیتی که در روزگار فردگرایی کهنسالی را چنین تلخ می گرداند، همراه نبود. جوانان هرگز در وظیفة خود برای خدمتگزاری به کهنسالان تردید روا نمی داشتند؛ پیران تا پایان عمر از عزت نخستین و مرجعیت واپسین برخوردار بودند، و پس از مرگ نیز، تا هنگامی که بازماندة ذکوری از خانواده باقی بود، گورهاشان از حرمت برخوردار می شد. مراسم تشییع جنازه به همان آراستگی جشنهای زناشویی بود. در صف مقدم تشییع کنندگان، گروه زنان اجیر نوحه گر حرکت می کردند، که یکی از قوانین «الواح دوازدهگانه» غش و ریسه رفتن جمعی آنان را محدود ، و آنان را از کندن موی سر منع می کرد. آنگاه نی زنان می آمدند، که بر طبق یکی از قوانین سولون شمارشان محدود به ده بود، و سپس رقاصان، که یکی از ایشان خود را به شکل شخص درگذشته در می آورد. به دنبال اینان صف شگفت آور بازیگران می آمد، که نقابهای مرگ یا تصاویر مومی بعضی نیاکان مرده را، که مقام فرمانروایی می داشتند، بر چهره زده بودند. سپس نوبت به خود شخص درگذشته می رسید که، با شکوهی همانند هیبت بازگشت سرداران پیروزگر، آراسته به نشانه ها و زیورهای عالیترین مقامی که در زندگی داشته است، در تابوتی پوشیده از پرده های ارغوانی زربفت، و محصور از سلاحها و ساز و برگ جنگی دشمنانی که به دستش از پا در آمده بودند، حرکت داده می شد. پشت تابوت، فرزندان وی در جامه و چادر سیاه، دخترانش بی چادر، و خویشاوندان و اعضای طایفه و دوستان و پیروان و بندگان آزاد شده اش حرکت می کردند. صف در فوروم باز می ایستاد و یکی از پسران یا خویشاوندان مرثیه ای می خواند. زندگی حتی به خاطر چنین تشییع جنازه ای هم که بود ارزش زیستن داشت.
در قرون نخست، مردگان را در رم می سوزاندند؛ اما در این دوره آنان را به خاک می سپردند، اگرچه سنت پرستان هنوز سوزاندن را ترجیح می دادند. در هر دو صورت، بقایای جسد مرده را در گورخانه ای می نهادند که بعد به پرستشگاهی مبدل می شد و بازماندگان دیندار، هر چند یک بار، گل و اندکی خوراک به آن نیاز می داشتند. در روم نیز، مانند یونان و خاور دور، پرستش مردگان، و اعتقاد به اینکه ارواح ایشان زنده و نگران است، ثبات

اصول اخلاقی را تأمین می کرد. به حکم افسانه های رومی، که از یونان مایه گرفته بود، مردگان اگر نیکوکار و بزرگ منش بودند، به «کشتزارهای بهشتی» یا جزیرة خجستگان می رفتند؛ اما همة ایشان به قعر زمین فرو می شدند و در قلمرو تاریک اورکوس و پلوتون جای می گرفتند. پلوتون، که معادل رومی هادس خدای یونانی بود، با گرزی مردگان را بیهوش می کرد، و اورکوس آنها را می بلعید. چون پلوتون بلندپایه ترین خدای زیرزمین شمرده می شد، و چون زمین منبع غایی ثروت و خزانة خوراکها و کالاهای بر هم انباشته بود، او را به نام خدای ثروتها و توانگران نیز می پرستیدند؛ زن او، پروسرپینا ـ دختر سرگشتة کرس ـ الاهة غله رویان بود. دوزخ رومی گاه سرزمین بادافره پنداشته می شد، اما در بیشتر موارد رومیان آن را بیشتر همچون زیستگاه سایه هایی محو تصور می کردند که زمانی آدمیزاد بودند و با یکدیگر از نظر پاداش یا بادافره فرقی ندارند، بلکه همگی یکسان، از تاریکی سرمدی و بی نام و نشانی انجامین رنج می برند. لوکیانوس می گفت که در آنجا سرانجام آدمی به دموکراسی می رسد.