گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هفتم
.VII - سیسرون و کاتیلینا


پلوتارک می پنداشت که مارکوس تولیوس را از آن رو سیسرون می نامیدند که یکی از نیاکانش زگیلی به شکل یک دانة ماش (سیسر) به روی بینی داشت؛ اما ، به اغلب احتمال، نیاکان سیسرون این لقب را به سبب شهرت در پروراندن نخود به دست آورده بودند. سیسرون در قوانین با لطفی دلکش دهکدة محقری را در نزدیکی آرپینون، میان رم و ناپل، در دامنة آپنن، وصف می کند که زادگاه او بوده است. پدرش آن اندازه ثروت داشت که فرزند خود را از بهترین شیوة آموزش زمان بهره مند کند. وی آرخیاس، شاعر یونانی، را به آموزگاری مارکوس در ادبیات و یونانی برگماشت و بعد جوان را نزد کوینتوس موکیوس سکایوولا، بزرگترین حقوقدان عصر، فرستاد تا حقوق بخواند. سیسرون با اشتیاق به دادرسیها و کنکاشها در فوروم گوش می داد و دیری برنیامد که فنون و رموز نطقهای قضایی را فرا گرفت. وی می گفت: «برای کامیابی در وکالت، فرد باید از همة خوشیها چشم پوشد و از همة سرگرمیها پرهیز کند و خوشگذرانی و بازی و بزم حتی همنشینی با دوستان را فرو گذارد.»
سیسرون بزودی خود وکالت پیشه کرد و با نطقهای غرا و دلیرانه اش طبقات متوسط و تودة مردم را شیفتة خود ساخت. وی یکی از یاران سولا را به دادگاه کشاند و در گرماگرم حکومت ترور سولا (سال 80 ق م) احکام طرد و تبعید را سخت نکوهش کرد. چندی بعد، شاید برای آنکه از کینخواهی آن دیکتاتور برحذر باشد، به یونان رفت و تحصیلات خویش را در فن خطابه و فلسفه دنبال گرفت. پس از سه سال اقامت دلپذیر در آتن، به رودس سفر کرد و در آنجا از تقریرات آپولونیوس، فرزند مولون، دربارة فن بلاغت و افادات فلسفی پوسیدونیوس بهره یاب شد. از استاد نخستین، شیوة جملات کوتاه و صافی گفتار را آموخت، که بعدها اسلوب ویژة جملات کوتاه و صافی گفتار را آموخت، که بعدها اسلوب ویژة او شد، و از استاد دوم آن مذهب رواقی میانه رو، که بعدها در رسالات خود راجع به دین، دولت، دوستی، و کهنسالی آن را بسط داد.
چون در سی سالگی به رم بازگشت، ترنتیا را به زنی گرفت و با استفاده از جهیزیة هنگفت وی توانست به فعالیتهای سیاسی بپردازد. در سال 75 ق م، با روش دادگرانه اش در مقام خزانه داری سیسیل خود را ممتاز همگان ساخت. در سال 70، پس از آنکه پیشة وکالت را از سر گرفت، با پذیرفتن وکالت از شهرهای سیسیل و اقامة دعوا بر ضد کایوس وررس، خشم آریستوکراسی را برانگیخت، وی وررس را متهم کرد که در مدت فرمانداری سیسیل (از سال 73 تا 71 ق م) در ازای انتصابات و تصمیمات خود رشوه می گرفته، میزان مالیات فردی را به نسبت معکوس رشوه معین می کرده، کمابیش همة تندیسهای سیراکوز را دزدیده، کلیة درآمدهای یک شهر را به همخوابة خویش بخشیده و، کوتاه سخن، چندان دست به بیدادگری و غصب و دزدی یازیده که سیسیل از زمان پیش از «جنگهای بردگان» نیز سیه روزتر

شده است. بدتر از همه آنکه وررس بعضی غنایمی را که معمولا به عاملان مالیات تعلق می گرفته برای خود نگاه می داشته. طبقة بازرگان در این دعوا از سیسرون حمایت کرد، و حال آنکه هورتنسیوس، رهبر آریستوکراسی، در جماعت وکیلان رمی به دفاع از وررس برخاست. به سیسرون صد روز مهلت داده شد تا مدارک خود را در سیسیل گرد آورد. وی فقط پنجاه روز به این کار مشغول بود، اما در نطق آغازین خود آن قدر مدارک رسواگر عرضه کرد که هورتنسیوس ـ که باغش را با بخشی از تندیسهای به غنیمت آوردة وررس آراسته بود ـ موکل خود را ترک گفت. وررس چون محکوم به پرداخت چهل میلیون سسترس جریمه شد، به خارج از کشور گریخت. سیسرون پنج خطابة دیگر را، که آماده کرده و در آنها بی پروا به نادرستی رومیان درایالات تاخته بود، منتشر کرد. شور و حرارت و دلیری سیسرون چنان مهر او را در دلها جای داد که چون در سال شصت و سة ق م نامزد مقام کنسولی شد، با تأیید همگان به این مقام رسید.
سیسرون، که از قشر پایین طبقة اشراف برخاسته بود، طبعاً جانب طبقة متوسط را می گرفت و غرور و امتیازات و بدکرداری آریستوکراسی در حکومت را خوش نداشت. اما از آن رهبران اصلاح طلبی که به گمان او برنامه هایشان اصل مالکیت را در معرض خطر حکومت عوام قرار می داد بیمناکتر بود. از این رو، چون به حکومت رسید، کار خود را بر اصل «همنوایی طبقات»، یعنی همکاری آریستوکراسی و طبقة بازرگان برای جلوگیری از بازگشت موج انقلاب، استوار کرد.
اما علل و نیروهای نارضایی ریشه دارتر و گونه گونتر از آن بود که بآسانی از میان برداشته شود. بسیاری از تهیدستان به واعظان مدینة فاضله گوش می سپردند، و برخی از ایشان آمادة خونریزی بودند. اندکی برتر از ایشان پلبینها قرار داشتند که، به علت ناتوانی از پرداخت دین، اموال به رهن گذاشتة خود را از دست داده بودند. برخی از کهنه سربازان سولا نیز از تأدیة اقساط قیمتهای اراضی خود عاجز مانده و گوش به زنگ هر گونه آشوبی بودند که به ایشان گنج بیرنج ارزانی دارد. در میان طبقات بالادست نیز وامدارانی معسر و محتکرانی ورشکسته یافت می شدند که دست از امید به اجرای تعهدات خویش شسته یا یکسره نیت آن را نداشتند. گروهی دیگر نیز سوداهای سیاسی در سر می پختند و بر سر راه ترقی خود سنت پرستانی سخت جان می یافتند. تنی چند انقلابی نیز ایدئالیستهای صمیمی بودند و یقین داشتند که فقط با نگونسازی کامل اوضاع می توان به فساد و بیدادگری در دولت رم پایان داد.
مردی خواست تا از این گروههای پراکنده نیروی سیاسی یگانه ای پدید آورد. لوکیوس سرگیوس کاتیلینا را فقط از طریق دشمنان او ـ یعنی از طریق سرگذشت جنبش وی به قلم سالوستیوس میلیونر و از طریق خطابه های تند دشنام آمیز سیسرون به عنوان بر ضد کاتیلینا می شناسیم. سالوستیوس او را مردی می دانست «گناهکار، ناساز با خدایان و آدمیزادگان که

نه در بیداری آرام داشت و نه در خواب، زیرا که وجدان بیرحمانه بر ذهن خستة او می تاخت. از این رو رنگی پریده ، چشمانی خونبار، و رفتاری گاه تند و گاه آهسته داشت و، کوتاه سخن از چهره و هر نگاهش دیوانگی نمایان بود.» معمولا افرادی که در راه زندگی یا قدرت بستیزند چهرة دشمنان خویش در جنگ را بدین گونه تصویر می کنند. چون ستیزه پایان گیرد، این تصاویر نیز بتدریج تعدیل می پذیرد، اما در مورد کاتیلینا هیچ گونه تعدیلی صورت نپذیرفته است. در زمان جوانی، وی به ازالة بکارت یکی از دوشیزگان آتشبان، ناخواهری زن پیشین سسیرون، متهم شد. دادگاه دوشیزه را تبرئه کرد، اما شایعه پردازان نه تنها کاتیلینا را تبرئه نکردند، بر عکس، این قصه را افزودند که کاتیلینا فرزندش را کشته تا خاطر همخوابة خویش را شاد کند. اما در برابر این داستانها فقط می توان گفت که چهار سال پس از مرگ کاتیلینا، مردم سادة رم یا، به گفتة سیسرون، «فرومایگان تیره بخت گرسنه» گور او را از گل پوشاندند. سالوستیوس درونمایة یکی از سخنرانیهای کاتیلینا را چنین نقل می کند:
از زمانی که حکومت به زیر نگین گروهی مقتدر درآمد ... هر گونه نفوذ، منصب، و ثروت به دست ایشان بوده است. اینان برای ما خطرات، شکست، تعقیب جزایی، و تهیدستی باز نهاده اند ... ما را جز رمقی چه مانده است؟ ... آیا سزاوارتر آن نیست که دلیرانه به پیشباز مرگ برویم تا آنکه زندگیهای نکبت بار ننگینی را ببازیم که پایمال شوخ چشمی دیگران شده است؟
برنامة او برای یگانه کردن عناصر گونه گون انقلاب ساده بود: «روز از نو، روزی از نو»،1 یا به عبارت دیگر نسخ کامل همة دیون. وی برای رسیدن به این مقصود از همة نیروی قیصر بهره گرفت، براستی نیز زمانی از مهر قیصر برخوردار بود؛ اگر نگوییم که بر حمایت نهانی او تکیه داشت. سیسرون می گفت: «چیزی نبود که وی تحمل آن را نیارد، دردی نبود که او را از همکاری و هشیاری و زحمت کشیدن باز دارد. سرما و گرسنگی و تشنگی را تاب می آورد.» دشمنانش یقیناً می گویند که او چهار صد مرد را به این قصد بسیج کرد که در نخستین روز سال 65 کنسولان را بکشند و حکومت را در دست گیرند. آن روز فرا رسید و برگ از برگ نجنبید. در پایان سال 64، کاتیلینا برای انتخاب به مقام کنسولی رقیب سیسرون شد و در این راه مبارزه ای سخت کرد،2 سرمایه داران بیمناک شدند و ثروتهای خویش را به خارج از مملکت فرستادند. طبقات بالادست همه یکدل به پشتیبانی سیسرون برخاستند؛ «همنوایی طبقات» که وی خواستارش بود یک سال دوام داشت، و وی مبلغ طراز اول آن به شمار می آمد.

1. novae tabulae، به معنای تحت اللفظ «دفاتر نو». ـ م.
2. در طی همین مبارزه بود که کوینتوس، برادر سیسرون، رساله ای دربارة فن انتخاب شدن برای او فراهم آورد. وی اندرز می داد: «در وعده گشاده دست باش؛ مردمان وعدة دروغین را بر رد سر راست فزونی می نهند. ... بکوش تا به نام بزه و نادرستی یا تردامنی رسوایی تازه ای بر ضد رقیبان خود برپا کنی.»

کاتیلینا چون از دیدگاه سیاسی هر دری را به روی خود بسته دید ، آهنگ جنگ کرد. پیروان او در نهان سپاهی مرکب از بیست هزار تن در اتروریا فراهم ساختند و نیز گروهی توطئه گر به شرکت نمایندگان هر طبقه، از سناتوران گرفته تا بردگان و دو پرایتور شهری، به نامهای کتگوس و لنتولوس در رم گرد آوردند. در مهر ماه سال بعد، کاتیلینا دوباره نامزد مقام کنسولی شد. مورخان سنت پرست روایت می کنند که وی، برای آنکه انتخاب خویش را مسلم دارد، طرحی ریخت تا رقیب خود را در طی مبارزة انتخابی بکشد و در عین حال سیسرون را نیز به قتل رساند. سیسرون به ادعای آنکه از این طرح آگاهی یافته «میدان مارس» را از نگهبانان مسلح پر کرد و چگونگی رأی گیری را زیر نظر گرفت. به رغم پشتیبانی پرشور پرولتاریا، کاتیلینا دوباره شکست خورد. سیسرون می گوید که در روز هفتم نوامبر تنی چند توطئه گر در او را کوبیدند، اما نگهبانانش آنان را دور کردند. روز بعد ، سیسرون چون کاتیلینا را در سنا دید، آن خطابة دشنام آمیزی را که زمانی زبانزد هر کودک بود نثار او کرد. هنگامی که سیسرون به سخن خود ادامه می داد، کرسیهای پیرامون کاتیلینا یکان یکان خالی شد، تا آنکه وی تنها ماند. پس، خاموش، باران بهتانها و عبارات تند و بیرحمانه را، که چون تازیانه بر سرش فرو می آمد، تحمل کرد. سیسرون همه گونه احساسات را برانگیخت؛ وی ملت را پدری مشترک شمرد و کاتیلینا را در باطن پدرکش خواند. او را نه با مدرک، بلکه با کنایه و اشاره به توطئه به زیان حکومت و دزدی و زناکاری و لواط متهم کرد و سرانجام از یوپیتر خواست تا روم را پاس دارد و کاتیلینا را بادافرهی جاودان دهد. هنگامی که سخن سیسرون پایان یافت، کاتیلینا بی آنکه کسی راه بر او بگیرد از شهر بیرون شد و به نیروهای خود در اتروریا پیوست. سردار او، لوکیوس مانلیوس، برای واپسین بار درخواستی به سنا فرستاد:
خدایان و آدمیان را گواه می گیریم که ما به زیان میهن خود یا امن همشهریان خویش سلاح به دست نگرفته ایم. ما بینوایان مصیبت زده، که بر اثر ستم و سنگدلی رباخواران بیوطن مانده ایم و به خواری و تنگدستی محکومیم، انگیزه ای جز این نداریم که امن شخصی خویش را از ستم در امان داریم. نه در پی قدرتیم نه ثروت، که انگیزه های بزرگ و ظاهری ستیزة آدمیانند. فقط آزادی یعنی آن گنجینه ای را می خواهیم که هیچ آدمیزاده ای جز با جان خویش به تسلیمش تن نمی دهد. ای سناتوران! از شما به لابه می خواهیم که بر همشهریان تیره روز خود رحمت آورید!
روز بعد، سیسرون در خطابة دومی پیروان آن سرکش را گروهی فراهم آمده در پیرامون تنی چند قواد همدل و عطرآگین خواند و نبوغ خود را در طعن و ناسزاگویی بیدریغ به کار انداخت و سخن را با نکته ای دینی به پایان برد. در هفته های بعد، مدارکی به سنا ارائه کرد مبنی بر آنکه کاتیلینا قصد ایجاد انقلاب در سرزمین گل را داشته است. در روز سوم دسامبر، سیسرون فرمان داد تا لنتولوس و کتگوس و پنج تن دیگر از پیروان کاتیلینا را دستگیر کنند. در روز پنجم دسامبر، وی سنا را به اجلاس فرا خواند و پرسید که با زندانیان چه باید کرد.

سیلانوس رأی داد که باید کشته شوند. قیصر فقط حبس را توصیه کرد و یادآور شد که قانون سمپرونیوسی اعدام شارمند رومی را ممنوع می کند. سیسرون در خطابة چهارم با لحنی نرم به کشتن اشاره کرد. کاتو این اشاره را با فلسفة خود جواز حق بخشید، و مرگ غالب شد. هنگامی که قیصر تالار سنا را ترک می کرد، برخی از آریستوکراتهای جوان آهنگ جانش را کردند، اما قیصر جان به در برد. سیسرون با مردان مسلح به زندان رفت و بی درنگ احکام را اجرا کرد. مارکوس آنتونیوس، کنسول همکار سیسرون و پدر فرزندی نامور، با نیرویی به شمال گسیل شد تا نیروی کاتیلینا را در هم شکند. سنا وعدة بخشش و دویست هزار سسترس خلعت به کسی داد که صف سرکشان را ترک گوید. سالوستیوس می گوید که با اینهمه «حتی یک تن از اردوگاه کاتیلینا بیرون نیامد». در دشتهای پیستویا نبرد در گرفت (سال 61). سه هزار شورشی در برابر نیرویی به مراتب عظیمتر بر گرد درفشهای گرامی خویش، عقابهای ماریوس، تا پای جان جنگیدند. هیچ کس تسلیم اختیار نکرد یا نگریخت. همگی، و از آن جمله کاتیلینا ، در کارزار جان سپردند.
سیسرون، که در اصل بیشتر مرد اندیشه بود تا عمل، خود از دلیری و مهارتی که در فروخواباندن شورشی خطرناک ابراز کرده بود شگفتزده شد. وی خطاب به سنا گفت: «ادارة امری چنین خطیر را مشکل بتوان فقط کار خرد آدمی دانست.» وی خود را با رومولوس قیاس کرد ، اما حفظ رم را از بنیاد کردن آن دشوارتر دانست. سناتوران و اعیان بر لحن سیسرون لبخند زدند، اما می دانستند که او آنان را نجات بخشیده است. کاتو و کاتولوس او را «پدر میهن» خواندند. سیسرون روایت می کند که چون در پایان سال 63 منصب خود را ترک گفت ، همة طبقات مالدار جامعه او را سپاس گفتند و جاودانش نامیدند و با احترام بسیار تا خانه اش بدرقه کردند. پرولتاریا در این تظاهرات شرکت نجست. زیرا نمی توانست قانونشکنی او، به سبب اعدام شارمندان ـ بی اعطای حق فرجام به آنان ـ را ببخشاید. و بر آن بود که سیسرون برای رفع علل انقلاب کاتیلینا با کاستن از فقر توده ها هیچ گونه کوششی نکرده است. پرولتاریا نگذاشت که سیسرون در آن روز واپسین در انجمن به سخن برخیزد، و هنگامی که او سوگند خورد که شهر را از خطر در امان داشته، سخنش را به خشم شنید. انقلاب پایان نپذیرفته بود، و با کنسولی قیصر دوباره سر می گرفت.