گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هشتم
.فصل هشتم :ادبیات در دوران انقلاب - 145 – 30 ق م


I - لوکرتیوس

در میان این دیگرگونی آشوبناک اقتصاد و حکومت و آیینهای اخلاقی، ادبیات فراموش نشد و از تب و تاب زمانه یکسره برکنار نماند. وارو و نپوس سلامت را در تحقیق عصر عتیق یا پژوهش تاریخی جستند؛ سالوستیوس از مبارزات خود دست بداشت تا جانب پیروانش را بگیرد و اخلاقیات خویش را در پردة رسالت تک نگاریها (مونوگرافها) نهان کند؛ قیصر از اوج امپراطوری فرود آمد و دل به صرف و نحو بست و جنگهایش را در کتاب گزارشها دنبال گرفت؛ کاتالوس و کالووس از سیاست به دامن شعر و عشق پناه بردند؛ روانهای شرمگین و حساسی چون لوکرتیوس خود را در بوستان فلسفه نهان کردند؛ و سیسرون نیز گاه گاه از گرمای میدان بزرگ شهر به گوشه ای پناه می جست تا تف خون خود را با کتاب بنشاند. اما هیچ یک از ایشان به آرامش دست نیافته بود. جنگ و انقلاب همچون مرضی واگیر بر جانشان می افتاد. و حتی لوکرتیوس نیز باید از بیقراری بی بهره نمانده باشد که در وصف آن می گوید:
بر اندیشه هاشان باری و بر دلهاشان کوهی از رنج است. ... زیرا هر یک ، بیخبر از خواستة باطنی خویش، همواره از جایی به جایی می رود، گویی که می خواهد بارش را بر زمین نهد. این یک که در خانه سخت ملول شده هر چند یک بار از جایگاه خود بیرون می رود، اما سوار بر اسب، به خانة ییلاقی خود می راند. ... اما هنوز از آستانة در نگذشته خمیازه می کشد و فراموشی را در خواب سنگین می جوید یا به سوی شهر می شتابد. بدین گونه، هر کسی از خود می گریزد؛ اما، همچنانکه انتظار می رود، آن «خود»ی که وی از آن گریختن نمی تواند، به رغم میل او، بیش از پیش به او می چسبد. از خود نفرت دارد، زیرا این بیمار علت ناخرسندیش را نمی داند. هر کس که بتواند این را بروشنی ببیند کار و بارش را فرو می گذارد و پیش از هر امر در پی دانستن ماهیت چیزها برمی آید.

شعر او تنها زندگینامه ای است که دربارة تیتوس لوکرتیوس کاروس در دست داریم. اما این شعر دربارة گویندة خود احتیاطی غرور آمیز دارد، و جز آن، ادبیات رومی، صرف نظر از چند اشاره، دربارة یکی از بزرگترین مردان خود به نحوی شگفت انگیز خاموش است. بنا بر روایات، سال تولد او 99 یا 95ق م، و سال مرگش 55 یا 51 است. لوکرتیوس در طی نیم قرن انقلاب روم زیست: جنگ اجتماعی، قتل عام ماریوس، احکام طرد و تبعید سولا، توطئة کاتیلینا، و کنسولی قیصر را شاهد بود. آریستوکراسی، که شاید وی به آن تعلق داشت، آشکارا در حال انحطاط بود؛ جهانی که در آن می زیست سر در آشوبی نهاده بود که جان و مال هیچ کس را در امان نمی گذاشت. شعر او آرزوی آرامش تن و روان است.
لوکرتیوس به طبیعت، فلسفه، و شعر پناه برد. شاید طعمی نیز از عشق چشیده بود، اما نمی بایست کامی برگرفته باشد، چون در حق زنان سخن درشت می گوید، فریب زیبایی را نکوهش می کند، و جوانان هوسمند را اندرز می دهد که شهوت خویش را به همخوابگی آرام با این و آن فرو نشانند. از جنگل و کشتزار، از گیاهان و جانوران، و از کوه و رود و دریا لذتی می برد که فقط شیفتگیش به فلسفه با آن برابری می کرد. همچون وردزورث اثرپذیر، همچون کیتس حساس، و همچون شلی مشتاق آن بود که در هر سنگریزه یا برگ درختی آیتی از مابعدالطبیعه بیابد. هیچ نکته ای از لطف و هیبت طبیعت از دیدة او پنهان نمی ماند؛ از صورتها و صداها و بو و مزة چیزها به وجد می آمد؛ و خاموشی گلگشتهای پنهانی، دامن گستری آرام شب، و برخاستن تنبلانة روز را حس می کرد، هر چیز طبیعی به دیده اش معجزه ای بود ـ روانی پرشکیب آب، رویش دانه ها، دگرگونیهای بی پایان آسمان ، و دوام تشویش ناپذیر ستارگان. جانوران را با کنجکاوی و مهر نظاره می کرد، صورتهای قدرتمندی یا زیبایی آنها را دوست می داشت، رنجهاشان را حس می کرد، و از حکمت خاموش آنها در شگفت می شد. هیچ شاعری پیش از او عظمت جهان را از دیدگاه تنوع بی پایان و نیروی کلی آن چنین وصف نکرده است. اینجا، سرانجام طبیعت دژهای ادب را گشود و به شاعر خود چنان قدرتی در کلام توصیفی بخشید که فقط هومر و شکسپیر به درجه ای برتر از آن دست یافتند.
روحی چنین حساس می بایست در جوانی از رازوری و جلال دین اثری شگرف پذیرفته باشد. اما ایمان کهن، که زمانی سامان خانواده و نظام اجتماع را خدمت می کرد، اکنون حکومت خود را بر فرهیختگان روم از دست داده بود. قیصر هنگامی که به مقام پونتیفکس ماکسیموس برگزیده شد، بتساهل لبخند زد، و بزمهای کاهنان روز بیعاری عشرترانان رم بود. گروه کوچکی از مردم آشکارا ملحد بودند. برخی از آلکیبیادس1 های رومی شبانه به تندیسهای خدایان آسیب می زدند. بسیاری از مردم طبقات فرودست، که دیگر از آیین رسمی پرستش

1. سردار و سیاستمدار یونانی (450ـ404 ق م)، از مریدان سقراط، که معروف به خوشگذرانی بود. ـ م.

نه الهام و نه تسلی می پذیرفتند، به سوی معابد آلوده به خون «مهین مام» فریگیایی یا «ما» الاهة کاپادوکیایی و برخی از خدایان خاوری، که همراه سربازان یا اسیران از مشرق زمین به ایتالیا آورده شده بودند، هجوم می بردند. تصور رومیان از «اورکوس»، یعنی جایگاه زیرزمینی و بی رنگ و روی همة مردگان، زیر نفوذ کیشهای یونانی یا آسیایی، به اعتقاد به دوزخی واقعی به نام «تارتاروس» یا «آخرون» بدل شد، یعنی مرکز رنج ابدی همگان جز معدودی «دوباره زاد» و رازدان. خورشید و ماه را خدا می پنداشتند، و هر خسوف یا کسوفی دهکده های پرت و خانه های پر از سکنه را در هراس فرو می برد. پیشگویان و طالع بینان سراسر ایتالیا را فرا گرفته بودند و برای درویش و دولتمند زایچه ترتیب، و از گنجهای نهفته و حوادث آینده خبر می دادند و شگونها و خوابها را با ابهامی احتیاط آمیز و تملقی سوداگرانه تفسیر می کردند. هر واقعة غیرعادی در طبیعت همچون اخطاری از جانب یکی از خدایان بررسی می شد. این تودة خرافه و آیین پرستش و ریا بود که در نظر لوکرتیوس دین نام داشت.
شگفت آور نبود که لوکرتیوس در برابر آن به عصیان برخیزد و با شور و حمیت یک مصلح دینی بر آن بتازد. از شدت بیزاری او می توان به ژرفی پارسایی روزگار جوانی و تلخی سرخوردگی او پی برد. چون در پی ایمان تازه ای بود، از شکاکیت انیوس به شعر بزرگی راه یافت که در آن امپدوکلس تطور و برخورد اضداد را شرح داده بود. چون از نوشته های اپیکور آگاه شد، به نظرش آمد که پاسخ مسائل خود را یافته است؛ آن به هم آمیختن شگفت انگیز ماده گرایی و آزادی اراده، و خدایان شادمان و جهان بیخدا، به مثابه پاسخ مردی آزاده به شک و بیم، برای او خوشایند بود. چنین می نمود که از «باغ اپیکور» نسیم رهایی از هراسهای فوق طبیعی می وزد، و همه گیری قانون، استقلال متکی به ذات طبیعت، و طبیعی بودن بخشودنی مرگ را آشکار می کند. لوکرتیوس بر آن شد که این فلسفه را از قالب ناهنجار نثری که اپیکور برای بیان آن برگزیده بود بیرون کشد و به گونة شعر درآورد و به نسل خود به عنوان راه و حقیقت و زندگی عرضه کند. در خود نیرویی نادر و دوگانه حس کرد: یکی ادراک عینی دانشمندانه، و دیگری احساس ذهنی شاعرانه؛ و در نظم کلی طبیعت علوی، و در اجزای طبیعت جمالی یافت که کوشش او را در آمیختن فلسفه با شعر تشویق و توجیه کرد. قصد سترگ لوکرتیوس همة نیروهایش را برانگیخت، او را به غنای عقلی یگانه ای رهنمون شد و، پیش از آنکه به مقصود رسد، خسته و شاید دیوانه باز نهاد. اما «رنج لذتبخش و دراز» شاعر وی را شادی جانگذاری بخشید و لوکرتیوس همة اخلاص روحی سخت دیندار را با آن درآمیخت.
لوکرتیوس برای اثر خود عنوانی بیشتر فلسفی برگزید تا شاعرانه ـ دربارة طبیعت اشیا ـ و این ترجمة ساده ای از عنوان در پیرامون طبیعت بود که فیلسوفان پیش از سقراط عموماً بر رساله های خود می نهادند. وی این اثر را به پسران کایوس ممیوس، پرایتور سال 58، همچون

کتابی پیشکش کرد که از بیم به فهم ره می نماید. در شرح از حماسة امپدوکلس1 و در لفظ از آشکار سخنی غریب انیوس پیروی کرد و شعر تنوع پذیر «شش وتدی» را وسیلة بیان خویش ساخت. آنگاه، یک دم بی توجهی سرد خدایان را به فراموشی سپرد و مناجاتی پرشور در حق ونوس (زهره) سر کرد و وی را، همچون مفهوم «عشق» نزد امپدوکلس، مظهر شوق آفریننده و راههای آشتی دانست:
ای مادر نژاد آینیاس، مایة شادی آدمیزادگان و خدایان، ای ونوس پرورش دهنده! ... به یمن تو هر گونه زندگی به گمان در آید و بزاید و چشم به خورشید گشاید؛ در برابر تو و پیش پای تو بادها بگریزند و ابرهای آسمان پراکنده شوند؛ زمین معجزه گر گلهای نازنین به سوی تو برآورد؛ امواج دریا برای تو بخندند، و آسمان آرام با نوری همه جا گستر بدرخشد. زیرا چون چهرة بهاری روز پدید شود و باد نیروبخش نیمروز همه چیز را سبز و خرم گرداند، آنگاه نخست پرندگان هوا، که دلهاشان از نیروی تو جان گرفته، نام ترا به زبان آورند؛ سپس دسته های رمندگان از روی مرغزارهای فرحبخش بجهند و از جویبارهای تند رو بگذرند و، بدین گونه، در حالی که یکایک گرفتار سحر تواند، ترا هر جا که روی دنبال کنند. آنگاه تو، در دریاها و کوهها و رودهای شتابان و آشیانه های برگپوش پرندگان و دشتهای سرسبز، سینه های همة جانداران را از عشق شیرین سرشار کنی و آنها را به تکثیر نسل خود برانگیزی. چون فقط تو بر طبیعت چیزها فرمان می رانی و چون بی تو هیچ چیز به کرانهای درخشان نور نتواند رسید و هیچ چیز شادمانه و دلپذیر زاده نشود، من چشم به راه یاری تو در سرودن این اشعارم. ... خدایا! کلمات مرا زیبایی جاودانه بخش و نیز دستکردهای درنده خوی جنگ را بگذار تا بخوابند و بیارامند. ... چون مارس بر پهنة ورجاوند تو دامن گسترد، از آن فراز در او پیچ و افسونهای شیرین از دهانت فرو ریز و برای رومیانت موهبت آرامش طلب کن.