گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل هشتم
.III - دلدادة لسبیا


در سال 57 ق م، کایوس ممیوس، که لوکرتیوس شعر خود را به او نیاز کرده بود، روم را ترک گفت تا به عنوان نایب پرایتور به بیتینیا برود. وی، به حکم سنت فرمانداران رومی، ادیبی را همراه خود برد ـ اما نه لوکرتیوس، بلکه شاعری که در همه چیز جز قوت عواطف با او فرق داشت. کوینتوس یا (کایوس) والریوس کاتولوس پنج سال پیش از زادگاه خود، ورونا، به رم آمده بود. در ورونا پدرش چندان اعتبار داشت که قیصر بارها به میهمانیش رفت. کوینتوس خود می بایست مردی بسیار لایق بوده باشد، زیرا کوشکهایی نزدیک تیبور و کنار دریاچة گاردا و خانه ای مجلل در روم داشت. بنا به ادعای خود او، این اموال همه در رهن بوده اند؛ اما چهره ای که از خلال اشعار کوینتوس پدیدار می شود چهرة مرد فرهیختة روزگار است که غم نان ندارد، بلکه در جرگة هرزه گردان پایتخت به کامرانی سرگرم است.

1. در این مجلدات واژة اپیکوری به معنای پیروان حکمت مابعدالطبیعه و اخلاقیات اپیکور به کار رفته و بر کسانی اطلاق شده است که به زندگی آسوده و لذت طلبی دل بسته اند؛ واژة رواقی به معنای پیروان حکمت مابعدالطبیعه و اخلاقیات زنون به کار رفته و بر کسانی اطلاق شده است که پرهیزگاری پیشه کرده اند.

گزیده ترین ظریفه گویان و هوشیارترین خطیبان و سیاستمداران جوان به این جرگه وابسته بودند: مارکوس کایلیوس، بزرگزادة تهی کیسه، که بعدها کمونیست شد؛ لیکینیوس کالووس، نابغه ای در شعر و حقوق؛ و هلویوس کینا، شاعری که تودة عوام هواخواه آنتونیوس بعدها او را با یکی از قاتلان قیصر به اشتباه گرفتند و تا حد مرگ کتکش زدند. این مردان با هر طعن و طنزی که در انبانه داشتند با قیصر عناد می ورزیدند، بیخبر از آنکه عصیان ادبی ایشان خود بازتابی از انقلاب جامعة ایشان بود. اینان از صور کهن ادبی و خام طبعی و گزافه گویی نایویوس و انیوس به تنگ آمده و سر آن داشتند که با شیوه ای پرداخته و ظریف، که زمانی در اسکندریة دورة کالیماخوس روایی داشت اما هرگز به رم راه نیافته بود، احساسات جوانی را در اوزانی نو و غنایی بسرایند. از اصول دیرین اخلاقی و «شیوة پیشینیان»، که پیران فرسوده مدام در گوششان فرو می خواندند، بیزار بودند و تقدس غریزه و بیگناهی خواهش و عظمت اسراف را می ستودند. اینان همراه با کاتولوس از دیگر سیف القلمان نسل خود یا نسل بعد بدتر نبودند؛ هوراس ، اووید، تیبولوس، پروپرتیوس، و حتی ویرژیل شرمگین به روزگار جوانی هر زنی را، خواه شوی کرده خواه مجرد، محور زندگی و شعر خویش کرده بودند تا رؤیاهای ایشان را با عشقی زودیاب و گذران سیراب کند.
زنده دلترین بانوی این گروه کلودیا، از تیرة مغرور کلودیوسها بود که اکنون امپراطوران را از صلب خود می پروراند.1 آپولیوس به ما اطمینان می دهد که همین زن بود که کاتولوس وی را، به یاد ساپفو، لسبیا نامید و اشعار ساپفو را گاه ترجمه و اغلب تقلید می کرد و همیشه می ستود. کاتولوس، که در سن بیست و دو سالگی وارد رم شد، در همان زمانی که شوهر کلودیا بر سرزمین گل در دامنة رومی آلپ حکومت می راند، با کلودیا دوستی به هم رساند. وی همانگاه که کلودیا را دید که «پای بلورین خود را بر روی آستانة ساییده می گذارد» دل به او باخت و وی را «الاهة درخشان خرامان» نامید، و براستی نیز خرامیدن زن، همچون صدای او، می تواند یکسره دل از آدمی برباید، کلودیا بزرگوارانه او را در شمار پرستندگان خویش در آورد، و شاعر شیدا زیباترین منظومه های غنایی زبان لاتین را در پای او ریخت، چون نمی توانست با متاع دیگری به رقابت با حریفان برخیزد. وی وصف ساپفو را از سودای دلدادگی، که اکنون وجود او را در خود می سوزاند، بتمامی برای کلودیا ترجمه کرد؛ و به گنجشکی که کلودیا به سینة خود می فشرد گوهری از رشک نیاز نمود:
گنجشک، ای مایة شادی دلدارم،
آن که با تو بازی می کند، و بر سینه می فشارد؛
آن که سرانگشتش را به تو پیشکش می کند،
و وسوسه ات می کند که بدان سخت نک بزنی؛

1. رجوع شود به ص 158.

ندانم که این چه بازی است که آن مهر تابان
با آتش شوق من می کند! ...
یکچند غرق در شادی بود، هر روز به دیدار کلودیا می رفت، اشعار خود را برای او می خواند، و از همه چیز جز شیفتگی خویش فارغ بود.
لسبیای من، بیا زندگی کنیم و نرد عشق بازیم،
و همة سرزنشهای پیران درمخو را
به چیزی نگیریم.
خورشیدها چه بسا رونهان کنند و باز گردند؛
اما خورشید زودگذر ما چون غروب کند،
خواب دراز شب ابدی را در پی خواهد داشت.
مرا هزار بوسه ده، آنگاه یکصد،
سپس هزاری دیگر، آنگاه صدی دیگر،
و باز هزاری دیگر و صدی دوباره.
و چون حسابمان به هزاران رسد،
همه را بر هم خواهیم زد،
تا کارمان بی حساب باشد،
یا آنکه مبادا فرومایه ای بر ما رشک برد
و از آنهمه بوسه های بیشمار خبردار شود.
نمی دانیم که این وجد چقدر دوام یافت؛ چه بسا هزارانش کلودیا را ملول کرده و او، که به شوی خویش به هوای کاتولوس پشت پا زده بود، اینک دفع ملال را در آن دیده بود که به کاتولوس به هوای دیگری خیانت کند. دامنة کامبخشی کلودیا اکنون چنان گسترده بود که کاتولوس شیوة او را، که «در یک زمان سیصد زناکار را به آغوش می گرفت»، دیوانه وار می ستود. در اوج دلباختگی به کلودیا از او بیزار شد و دعوی وفادرای او را با استعاره ای به شیوة کیتس رد کرد:
قول و قرار زن با عاشق مشتاق را
به روی بادهای وزان باید نوشت،
و به روی جویبارهای شتابان نقش باید کرد.
چون شک استوار به یقین سست بنیاد بدل شد، شور او نیز جای خود را به تلخی و کینخواهی ناهنجار داد. کلودیا را متهم کرد که به اهل میخانه تن داده، و دلباختگان تازة او را دشنامهای زشت داد و در اندیشة خودکشی افتاد ـ اما فقط به زبان شعر. در عین حال، از عهدة بیان احساساتی والاتر نیز برمی آمد؛ برای دوست

خود مانلیوس ترانه ای برای عروسی سرایید و بر رفاقت سالم زندگی زناشویی و امن و ثبات خانمانداری و قید و بندهای سعادتبخش پدر ـ

مادری او رشک برد. ممیوس را در سفرش به بیتینیا همراهی کرد تا بدین گونه یکچند خود را از صحنة ماجرا دور دارد، اما امیدش به اینکه شادمانی یا مکنت خویش را در آنجا باز یابد به نومیدی انجامید. از راه خود به در شد و در جستجوی گور برادری برآمد که در تروآده کشته شده بود. بر سر گور با احترام تمام آیینهای باستانی خاکسپاری را به جا آورد، و چندی بعد آن ابیات لطیف را سرایید که در جهان سمر شد:
جان برادر، سرزمینها و دریاها بریده ام
تا بدین نیایش اندوهبار آیم،
و واپسین پیشکش برای رفتگان را برای تو آرم. ...
این هدایای آمیخته به اشک برادری را بپذیر؛
دورد ابدی بر تو ای برادر، و بدرود.
اقامتش در آسیا او را دیگرگون و آرام کرد. آدم بدبینی که مرگ را «خواب ابدی» نامیده بود از دینها و آیینهای کهن مشرق زمین به هیجان آمد. در ابیات پر مایه و جاندار بزرگترین منظومة خود به نام آتیس با صلابتی جاندار نیایش کوبله را وصف می کند و از دیدار پارسایی که خویشتن را اخته کرده و بر خوشیها و دوستیهای زمان جوانی اسف می خورد به هیجانی غریب دچار می شود. در منظومة پلئوس و تتیس داستان پلئوس و آریادنه را در وزن شش وتدی چنان خوشاهنگ و لطیف باز می گوید که ویرژیل از آوردن مانندة آن ناتوان بود. در کشتی کوچکی که از آماستریس خرید، دریاهای سیاه و اژه و آدریاتیک و رود پو تا دریاچة گاردا و کوشک خود در سیرمیو را در نوردید. می پرسید: «برای گریز از غمهای گیتی چه راهی از این به که به خانه و محراب خویش بازگردیم و در بستر راحتمان بیاساییم؟» آدمیان نخست در پی شادی به جستجو برمی خیزند و سرانجام به آرامش خرسند می شوند.
کاتولوس را از دیگر شاعران رومی بیشتر می شناسیم، زیرا موضوع اشعار او همیشه خود اوست. این ناله های دل انگیز عشق و نفرت از روحی حساس و مهربان حکایت دارد که قادر است، حتی در حق بستگان، احساساتی بخشش آمیز داشته باشد، اما به نحوی ناپسند فقط پروای خویش را دارد و عمداً وقیح و در برابر دشمنان بیرحم است. محرمانه ترین خصایص دشمنان و میل ایشان را به غلامبارگی فاش می کرد و از بوی تنشان خبر می داد. یکی از این دشمنان، بر طبق یکی از عادات کهن اسپانیایی، دندانهای خود را با پیشاب می شوید؛ دیگری نفسی بد بو دارد که اگر دهانش را بگشاید، همة کسانی که نزدیک اویند می میرند. کاتولوس بآسانی میان عشق و سرگین، و بوسه و سرین در نوسان است؛ با مارتیالیس1 در راهنمایی

1. مارکوس والریوس مارتیالیس (40 – 104)، نویسندة رومی که سخن دربارة اساطیر و خدایان را فرو گذاشت و به کاوش دربارة حال و زندگی همشهریان خود پرداخت. ـ م.

برای شناخت پیشابهای کوی و برزن روم همسری می کند و در معاصران و طبقة خود آمیزه ای از خشونت بدوی و ظرافت متمدن می یابد، گویی که رومیان تربیت یافته هرگز نمی توانستند یکسره اصطبل و اردوگاه را فراموش کنند، هر چند که در ادب یونانی دست داشته باشند. کاتولوس، مانند مارتیالیس، مدعی است که باید ابیاتش را با پلشتی نمکین کند تا بتواند شنوندگان خود را بر سر شوق نگاه دارد.
کفارة این عیبها را با کمال صمیمانة اشعار خود داد. قطعات یازده هجایی او حالی طبیعی و بی تکلف، فارغ از تصنعات هوراس، دارد و گاه در لطف و زیبایی برتر از آثار ویرژیل است. چشم بستن بر هنر او نیز خود هنر فراوان می خواست، و کاتولوس خود بارها اشاره کرده است که او رنج و تیماری برده است تا آثار خویش را آسان فهم و آسان نما کند. احاطه اش بر کلمات او را در راه این مقصود یاری می کرد؛ واژه های عامیانه را به قالب شعر در می آورد و زبان لاتین را با به کار بردن ادات تصغیر محبت آمیز و کلمات رایج در میخانه ها غنا می بخشید. از پیچیده گویی و ابهام پرهیز داشت و به ابیات خود روانی بیغش و گوشنوازی می داد. در آثار شاعران اسکندریه و یونیا در دورة پس از اسکندر پژوهش می کرد: «در شیوة روان و اوزان متنوع کالیماخوس، صراحت پرشور آرخیلوخوس، باده پرستی آناکرئون، و وجد عاشقانة ساپفو استاد شد. براستی از طریق اوست که باید چگونگی شیوة این شاعران را حدس بزنیم. افاضات آنان را چنان نیک فرا گرفت که از مقام شاگردی به پایة برابری با آنان رسید. به نظم لاتین همان خدمتی را کرد که سیسرون به نثر لاتین. وی شعر لاتین را از مایه ای خام به پایة هنری رساند که فقط ویرژیل از او تواند درگذشت.