گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هشتم
.V – قلم سیسرون


سیسرون، که از خطابه های خویش مغرور و از تأثیر آنها بر ادبیات آگاه بود، از خرده گیریهای مکتب آتیکی آزرده شد و در سلسله رسالاتی در باب فن خطابه به دفاع از خویش برخاست. در ضمن مکالماتی نغز، تاریخ زبان آوری رومی را باختصار بازگفت و در انشا و نثر و سجع و تقریر سخن قواعدی وضع کرد. وی بر آن نبود که سبکش «آسیایی» است، بلکه دعوی داشت که خود آن را از روی شیوة دموستن قالب گرفته است، و پیروان سبک آتیکی را یادآور می شد که گفتار سرد و بیروحشان شنونده را به خواب می برد یا می گریزاند.
پنجاه و هفت خطابه ای که از سیسرون به دست ما رسیده از همة رازهای توفیق در زبان آوری پرده برمی دارد. این خطابه ها آیاتی هستند در باز نمودن یک جنبة یک مسئله یا یک منش، دفع ملال شنونده به یاری مطایبه و حکایت گویی، برانگیختن غرور و تعصب و عاطفه و حس و میهن پرستی و ترحم، افشاگری بی پردة عیوب واقعی یا شایع شده یا اجتماعی یا خصوصی مخالفان یا موکلان وی، گرداندن ماهرانة توجه از نکات نامساعد، باراندن پرسشهای پر آب و تاب به قصد دشوار ساختن پاسخ یا بستن زبان حریف، و انباشتن اتهامها در جملات کوتاه با عباراتی به گزندگی تازیانه و شکنندگی سیل. خطیب در این گفتارها دعوی انصاف ندارد، قصدش بیشتر بدنام کردن است تا نکوهیدن. در گفتار از آن آزادی هرزه درایی، که اگر چه در تماشاخانه ها ممنوع بود در فوروم مجاز شمرده می شد، بغایت بهره می برد. سیسرون از به کار بردن الفاظی چون «خوک»، «موذی»، «قصاب»، و «سرگین» در حق قربانیان خویش پروا ندارد؛ به پیسو می گوید که زنان باکره خود را می کشند تا از شر هرزگی او در امان باشند؛ و از آنتونیوس به سبب آنکه در ملاء عام به زن خویش مهر می ورزد دمار بر می آورد. تماشاگران و دادرسان از این گونه دشنامگوییها لذت می بردند و هیچ کس آنها را بجد نمی گرفت. سیسرون، چند سال بعد از حملات بیرحمانه اش بر پیسو، در رسالة دربارة پیسو با او پیوند دوستی استوار کرد. نیز باید اعتراف کرد که خطابه های سیسرون بیشتر از خودپرستی و لفاظی آکنده است تا از صفای اخلاقی، خرد حکیمانه، یا حتی زیرکی و ژرف بینی دادرسانه. اما چه فصاحتی! حتی سخن دموستن نیز تا این پایه روشن و سرزنده و نغز و درآمیخته با نمک و چاشنی ستیزه با آدمیان نبود. بی گمان هیچ کس پیش یا پس از سیسرون با چنان روانی و جذبة دلفریب و شور پرلطف به زبان لاتینی سخن نگفته است. این دورة اوج نثر لاتینی بود. قیصر در اهدای کتاب خود به نام در باب قیاس به سیسرون نوشت: «تو همة گنجینه های سخنوری را از نهانگاه برکشیدی و خود نخستین کسی بودی که از آنها بهره گرفتی. از این رو بر رومیان منتی بزرگ نهادی و زادگاه خویش را حرمت افزودی. تو بر

چنان نصرتی دست یافتی که فقط بهرة بزرگترین سرداران تواند شد. زیرا گستردن مرزهای اندیشة آدمی کاری ارجمندتر از افزودن بر پهنة امپراطوری روم است.»
خطابه ها رسواگر شخصیت سیاسی سیسرون است، اما نامه های وی روشنگر منش و حتی مایة بخشودگی شخصیت سیاسی اویند. سیسرون همة آنها را برای منشی خود تقریر می کرده و در آنها هرگز تجدیدنظر نکرده است. در نگارش بیشتر آنها قصد انتشار در کار نبوده، و از این رو، بندرت زوایای پنهان روان یک مرد چنین از پرده بیرون افتاده است. نپوس می گفت: «آن کس که این نامه ها را بخواند به تاریخ آن زمانها نیازی نخواهد داشت.» در این نامه ها حیاتی ترین بخش داستان انقلاب بی حشو و پیرایه باز گفته شده است. سبک آنها اغلب بی تکلف و صریح و سرشار از مطایبه و نغزگویی است. زبان آنها ترکیبی شیوا از وقار ادیبانه و روانی عامیانه است. این نامه ها جالب ترین آثار سیسرون و براستی جالب ترین آثار نثر موجود لاتینند. طبیعی است که در این نامه نگاریهای مفصل (مشتمل بر 864 نامه، که نود فقرة آن خطاب به سیسرون است) گاه به تناقضها و تزویرهایی برمی خوریم. در اینجا از زهد و اعتقاد دینی نشانی نیست ، برخلاف رسالات یا خطابه هایش که در آنها، به عنوان واپسین دستاویز، دست به دامن خدایان می زند و در همة آنها بارها از پاکدامنی و اعتقاد دینی سخن رفته است. عقیدة خصوصی او دربارة بعض افراد، بویژه، قیصر، در همه حال با گفته های علنی او سازگار نیست. غرور باور نکردنی او در اینجا صورتی مطبوعتر دارد تا در خطابه هایش ـ همان خطابه هایی که گویی همیشه تندیس او را با خود به همه جا می برند؛ به تبسم اعتراف می کند که «ستایش من بیش از همه نزد من ارزش دارد.» با معصومیتی دلپذیر به ما اطمینان می دهد که «اگر در همة دهر یک تن از فخر فروشی بیزار باشد، آن منم.» خواندن اینهمه نامه دربارة پول، و اینهمه بگو مگو دربارة آنهمه خانه، خاطر آدمی را مشغول می دارد. سیسرون علاوه بر کوشکهایی در آرپینون، آستورای، پوتئولی، و پومپئی، ملکی در فورمیای به مبلغ 250 هزار سسترس و ملک دیگری در توسکولوم به مبلغ 500 هزار سسترس داشته و کاخی بر فراز پالاتینوس به قیمت سه میلیون و پانصد هزار سسترس ساخته است.1 چنین مکتبی بر یک حکیم برازنده نمی نماید.
اما چه کسی از میان ما چندان پاکدامن است که پس از نشر نامه های خصوصیش نیز نام نیکش را نگاه دارد؟ براستی هر چه این نامه ها را بیشتر بخوانیم، به سیسرون علاقه مند تر می شویم. عیوب و شاید غرور او بیش از خود ما نبود؛ خطای وی آن بود که این عیوب را
---
1. این مبلغ اخیر از یک موکل به وام گرفته شد، و معلوم نیست که بازگردانده شده است یا نه. وکیلان دعاوی چون بر طبق قانون حق گرفتن پاداش نداشتند، در عوض از موکلان خود وام می گرفتند. یک راه دیگر پاداش دادن به وکیل ذکر نام او در وصیتنامة موکل بود. سیسرون از راه این گونه توارث مبلغ 20 میلیون سسترس در ظرف سی سال به ارث برد.

در جامة نثری پیراسته جاودان ساخت. در وجه نیکوی شخصیت خود ، مردی سخت کار، پدری مهربان، و دوستی صمیم بود. او را می بینیم که در خانه اش نشسته، به کتابها و کودکان خود مهر می ورزد، و می کوشد که همسر خویش ترنتیا را دوست بدارد، که زنی بود مبتلا به درد مفاصل و زودرنج و در ثروت و گشاده زبانی با او برابر. هر دو توانگر تر از آن بودند که شادکام باشند. دلمشغولیها و ستیزه هاشان همیشه بر سر ارقام بزرگ بود؛ مگر به روزگار پیری نبود که سیسرون ترنتیا را بر سر منازعه ای مالی طلاق داد؟ چندی بعد پوبلیلیا را نه برای سنش، که به هوای داراییش به زنی گرفت؛ اما همینکه پوبلیلیا به دخترش تولیا بی مهری نمود، او را نیز طلاق داد. تولیا را به حد جنون دوست می داشت؛ مرگ او را دیوانه وار ماتم گرفت و خواست برایش، همچون یکی از الاهه ها، معبدی برپا کند. نامه هایی که به تیرو، سرمنشی خود، دربارة او نوشته دلپذیرتر است. تیرو تقریرات سیسرون را تندنویسی می کرد و امور مالیش را با چنان لیاقتی سامان می داد که سیسرون به پاداش آن آزادش کرد. به آتیکوس، که اندوخته اش را به معامله می داد و وی را از دشواریهای مالی می رهاند و نوشته هایش را منتشر می کرد و ناخوانده به او اندرزهای گرانبها می داد، بیش از همه نامه نوشته است. در اوج دورة انقلاب، که آتیکوس خردمندانه به یونان پناهنده شده بود، سیسرون به او نامه ای سرشار از مهربانی و دلچسبی نوشت:
به هیچ چیز چندان احساس نیاز نمی کنم که به آن کس که می توانم همة گرفتاریهایم را با او در میان گذارم؛ به کسی که مرا دوست بدارد و دوراندیش باشد و با او بی تملق و پیرایه یا احتیاط سخن گویم. برادر من، که همه صفا و مهر است، از من به دور است. ... و تویی که بارها مرا با اندرزهایت از اندوه و اضطراب رهانده ای و رفیق گرمابه و گلستان و سهیم همة گفته ها و اندیشه هایم بوده ای ـ تو کجایی؟
در آن روزهای پرآشوب، چون قیصر از روبیکون گذشت و پومپیوس را شکست داد و خویشتن را دیکتاتور اعلام کرد، سیسرون دمی چند از کار سیاست کناره گرفت و در خواندن و نوشتن فلسفه پناهگامی جست. از آتیکوس خواست: «زنهار که کتابهایت را به کسی ندهی، بل آنها را همچنانکه وعده کرده بودی برایم نگاه داری. آنها را سخت دوست می دارم، همچنانکه اکنون از همه چیز دیگر بیزارم.» در زمان جوانی، به هنگام دفاع از آرخیاس، در یکی از فروتنانه ترین و دلپذیرترین سخنرانیهایش، مطالعة ادب را بدین سبب ستوده بود که «خوراک روزگار نوجوانی است و آذین نیکبختی و فروغ روزگار پیری.» اکنون به اندرز خود عمل کرد و در مدتی کمتر از دو سال کتابخانه ای از کتابهای فلسفی نوشت.1 زوال عقیدة دینی
---
1. «جمهور» (54ق م)؛ «قوانین» (52)؛ «فلسفة آکادمیک»، «تسلی»، «نیکی متعال» (45)؛ «ماهیت خدایان»، «پیشگویی»، «سرنوشت»، «فضیلت»، «التزام اخلاقی»، «دوستی»، «پیری»، «افتخار»، «مناظرات توسکولومی»، (همگی 44 ق م). در ظرف همین دو سال، 45 ـ44 ق م، سیسرون پنج کتاب دربارة فن خطابه نوشت.

در طبقات بالا خلئی پدید آورده بود که به نظر می رسید بر اثر آن منش و جامعة رومی رو به تباهی دارد. سیسرون در این خیال بود که فلسفه به جای الاهیات می تواند طبقات را به سر منزل سعادت مشوق و ره آموز شود. وی بر آن شد که خود دیگر مکتب تازه ای پدید نیاورد، بلکه آموخته های حکیمان یونانی را خلاصه و، همچون واپسین پیشکش خود، به ملت خویش نیاز کند. سیسرون بدان پایه صدیق بود که اقرار کند در بیشتر جاها رساله های پانایتیوس و پوسیدوئیوس و دیگر یونانیان متأخر را اقتباس و گاه ترجمه کرده است. اما وی نثر ملال آور مأخذ خود را به زبان لاتینی روشن و استوار درآورد، گفتارهای خویش را در قالب مکالمه جان داد، و وادیهای بیحاصل منطق و مابعدالطبیعه را بسرعت در نوردید تا به کران مسائل زندة رفتار و دولتمردی برسد. مانند لوکرتیوس، گریزی جز آن ندید که واژه های فلسفی تازه ای بنیاد کند، و در این کار کامیاب شد و زبان و فلسفه هر دو را سخت وامدار خویش ساخت. از زمان افلاطون حکمت در زی چنان نثری جلوه نیافته بود.
در اندیشه هایش بیش از همه از افلاطون الهام گرفت. وی حزم اندیشی اپیکوریان را خوش نداشت که از «الاهیات با چنان یقینی سخن می گویند که گویی هم اکنون از انجمن خدایان باز آمده اند»؛ همچنین بود حالش با رواقیون که چنان در باب تدبیر حجت می آوردند که «تو گفتی خدایان نیز برای استفادة آدمیان ساخته شده اند» ـ و این نظری بود که در احوال دیگر به دیدة خود سیسرون نیز نامعقول نمی آمد. پایة بینش او همان پایة بینش آکادمی نو است ـ یعنی شکاکیت معتدلی که هر یقینی را منکر است و احتمال را برای زندگی بشر کافی می داند. می نویسد: «فلسفة من در بسیاری از چیزها بر شک استوار است. . .. مرا رخصت دهید تا ندانم چه را نمی دانم.»
می گوید: «آنان که در پی دانستن عقیدة شخصی منند مردمی بیش از اندازه کنجکاوند.» اما ابای او از باور داشتن بزودی جای خود را به قریحه اش در بیان می دهد. آیینهای قربانی و پیشگوییهای هاتف و تفأل را خوار می دارد و رساله ای سراپا در رد پیشگویی می پردازد. به رغم رواج دامنه دار علم احکام نجوم، می پرسد که آیا همة کسانی که در کانای کشته شدند به یک طالع زاده شده بودند. وی حتی شک می کند که آگاهی از آینده موهبتی باشد؛ آینده ممکن است به همان اندازة وجوه دیگر حقیقت، که چنین بی پروا در پی آن به جستجوییم، تلخ باشد. می اندیشد که با دست انداختن عقاید کهن می تواند از بازارگرمی آنها بکاهد. «هنگامی که غله را کرس و شراب را باکخوس می نامیم، استعاره ای معمول را به کار می بندیم؛ اما آیا می پنداری که همه کس آن قدر بیخرد است که مایة خورش خویش را خدا پندارد؟» با این وصف، در باب الحاد نیز مانند هر حکم جزمی دیگر شکاک است. نظریة اتمی ذیمقراطیس و لوکرتیوس را انکار می کند، و بر آن است که سامان یافتن ذرات سرگردان به صورت نظام کنونی گیتی ـ حتی در زمان بیکران ـ به همان اندازه نامحتمل است که فراهم آمدن خود به خود حروف الفبا به صورت سالنامه های انیوس. بیخبری ما از خدایان دلیل بر عدم وجود آنها نیست؛ و در واقع سیسرون حجت می آورد که باور همگانی آدمیان به سرنوشت کفه را به سود احتمال وجود آن سنگین می کند. وی نتیجه می گیرد که دین برای اخلاق فردی و نظام اجتماعی ضرور است و هیچ خردمندی حمله به آن را روا نمی دارد. از این روست که، در عین

رد پیشگویی، خود وظایف پیشگویی رسمی را به جا می آورد. این را نمی توان تمام تزویر دانست؛ خود سیسرون شاید آن را حس سیاست بنامد. اخلاق و اجتماع و دولت روم با دین کهن در آمیخته و زوال دین گزندی بر امن آنها بود. (امپراطوران روم هم در آزردن مسیحیان می توانستند چنین دلیلی بیاورند.) سیسرون چون تولیای عزیز خویش را از دست داد، بیش از گذشته به جاودانگی فرد امید بست. وی چندین سال پیشتر از آن در «رؤیای سکیپیو» ، که بخش واپسین «جمهور» اوست، از فیثاغورس و افلاطون و ائودوکسوس افسانة پیچیده و گویایی را دربارة زندگی پس از مرگ اقتباس کرد. در این افسانه، مردگان بزرگوار و نیکوکار از نعمت سرمدی بهره مند می شوند، اما در نامه های خصوصی سیسرون، حتی در نامه هایی که دوستان داغدیده را تسلیت می گوید، ذکری از زندگانی آن سرایی نیست.
سیسرون چون با شکاکیت زمان خود آشنا بود. رسالات اخلاقی و سیاسی خویش را بر مبانی غیر دینی و مستقل از ضمان فوق طبیعی استوار کرد. در رسالة «نیکی متعال» نخست از پژوهش در باب شادکامی آغاز می کند، و سپس با دو دلی با رواقیون همداستان می شود که تنها فضیلت اخلاقی راه رسیدن به شادکامی است. از این رو، در رساله ای دیگر راه فضیلت را بررسی می کند و به یاری افسون بیانش چندی موفق می شود که وظیفه را دلپسند جلوه دهد. می نویسد: «همة آدمیان برادرند و همة جهان را باید شهر مشترک خدایان و آدمیان دانست.» کاملترین آیین اخلاقی وفاداری آگاهانه به این کل است. آدمی باید نخست به خود و جامعه اش وفادار باشد تا پیش از همه بنیاد اقتصادی درستی برای زندگی خویش بگذارد و سپس وظایف خود را به عنوان یک شارمند به جا آورد. کشورداری خردمندانه از موشکافانه ترین فلسفه ها گرانمایه تر است.
حکومت سلطنتی بهترین نوع حکومتهاست اگر که شاه خوب باشد، و بدترین نوع است اگر که شاه بد باشد ـ درستی این گفتة پیش پا افتاده بزودی در روم به اثبات رسید. آریستوکراسی خوب است اگر که براستی نیکترین مردمان فرمان رانند. اما سیسرون، که خود عضوی از طبقة متوسط بود، نمی توانست به صدق اعتراف کند که خانواده های کهن و به قدرت رسیده در زمرة بهترین مردمانند. دموکراسی خوب است اگر که مردم با فضیلت باشند، و این به دیدة سیسرون امری محال می نماید. بهترین نوع حکومت آن است که همة اینها را با هم جمع داشته باشد، مانند دولت روم پیش از گراکوس، یعنی قدرت دموکراتیک انجمنها و قدرت آریستوکراتی سنا و نیروی کمابیش شاهانة کنسولان برای مدت یک سال. اگر قید و میزانی در کار نباشد، حکومت سلطنتی به استبداد، حکومت آریستوکراتی به اولیگارشی، و دموکراسی به حکومت جماعت، غوغا، و دیکتاتوری مبدل می شود. پنج سال پس از آنکه قیصر به مقام کنسولی رسید، سیسرون طعنه ای در حق او زد:
افلاطون می فرماید که از افسار گسیختگی بیحد، که مردم آن را آزادی می نامند، جباران پدید می آیند، همچون نهالی که از ریشه بدمد ... و این گونه آزادی ملت را زیر یوغ بندگی در می آورد. افراط در هر چیز ضد آن را پدید می کند. ... زیرا از میان چنین مردمی عنان گسیخته معمولا یک تن به رهبری برگزیده می شود. ... کسی که دلیر و بی پروا باشد ... و با واگذاری اموال دیگران به مردم خود را محبوب ایشان کند، به چنین مردی وظیفة حراست از مسند حکومت واگذار و پی در پی تجدید می شود، چرا که وی به دلایل بسیار هراسان است از اینکه یک شارمند عادی بماند. پس، یک گارد مسلح بر گرد خود می گمارد و بر همان مردمی که وی را به قدرت رسانده اند استبداد می راند.

با اینهمه قیصر پیروز شد و سیسرون صلاح در آن دید که ناخرسندی خویش را زیر حرفهای بیمزة خوشاهنگ دربارة قانون، دوستی، افتخار، و پیری مدفون کند. می گفت: «قوانین در زمان جنگ خاموشند؛» اما دست کم می توانست دربارة فلسفة قانون بیندیشد. به پیروی از رواقیون، قانون را «عقل سلیم موافق با طبیعت» تعریف کرد و منظورش آن بود که قانون روابطی را که از غرایز آدمی ناشی می شود نظام و ثبات می بخشد. ... «طبیعت ما را دوستار همنوعانمان آفریده» (جامعه)، «و این اساس قانون است.» دوستی باید بر اساس علایق مشترکی که با فضیلت و داد استحکام و تحدید می یابد استوار باشد، نه بر پایة نفع متقابل. آیین دوستی می باید چنین باشد: «توقع نداشتن چیزهای ناشرافتمندانه و انجام ندادن چنان خواهشها.» زندگی شرافتمندانه بهترین ضامن رستگاری در پیری است. تسلیم به نفس و افراط در جوانی تن را پیش از موقع می فرساید، اما زیستن به شیوة درست تن و روان هر دو را تا صد سال سالم نگاه می دارد؛ شاهد مثال ما ماسینیساست. دل بستن به مطالعه آدمی را از «نزدیک شدن دزدانة پیری بیخبر می دارد.» پیری همچون جوانی مواهبی دارد ـ یعنی رسیدن به خردمندی بردبارانه، مهری پر آزرم در حق کودکان داشتن، و فرو نشستن تب هوس و جاه. پیری هراس مرگ را با خود به همراه دارد، اما نه اگر ذهن آدمی به حکمت سرشته شده باشد. پس از مرگ، در بهترین احوال، زندگی تازه و شادمانه تری در انتظار ماست، و در بدترین احوال آرامش خواهیم یافت.
رویهمرفته رسالات سیسرون در فلسفه تنک مایه اند و همة آنها، همچون سیاستمداری او، سخت به معتقدات رسمی و سنت چسبیده اند. وی همة کنجکاوی یک دانشمند و احتیاط یک بورژوا در خود داشت، حتی در فلسفه اش نیز سیاستمدار ماند و میل نداشت که رأی کسی را از دست بدهد. وی عقاید دیگران را فراهم می آورد و آرای موافق و مخالف را چنان به دقت می سنجد که از مجالس او با همان عقایدی که به درون آمده ایم بیرون می رویم. همة این رسالات تنها یک حسن دارند، و آن زیبایی سادة شیوة آنهاست. زبان لاتینی سیسرون چه دلپذیر است و چه آسان برای خواندن، و چه زبان روان و روشنی دارد! هنگامی که حوادث را باز می گوید، در کلام او چیزی از آن نشاطی یافت می شود که خطابه هایش را دل انگیز می کند. چون منش کسی را وصف می کند، چنان مهارتی به کار می بندد که خود افسوس آن را می خورد که فرصت ندارد تا بزرگترین مورخ روم شود. وقتی که توسن سخن را رها می کند، عبارات موزون و تقطیعات کوبنده ای از زبانش جاری می شود که همه را از ایسوکراتس آموخته است و فضای فوروم را با آنها پرخروش می کند. اندیشه هایش از آن طبقات بالادست است، اما شیوه اش رو به مردم دارد. می کوشید تا سخنش برای مردم روشن و گفته های بدیهیش هیجان آور باشد، و کلی گوییهایش را به چاشنی حکایت و نغزگویی نمکین می کرد.
سیسرون زبان لاتین را دوباره آفرید، بر واژه های آن افزود، و از آن افزاری انعطاف پذیر برای فلسفه و دستمایه ای برای دانش و ادب اروپای باختری ساخت که هفده قرن به کار می آمد. پسینیان از او بیشتر به نام نویسنده یاد می کردند تا سیاستمدار. آدمیان، به رغم همة یاد ـ

آوریهایش، عظمت او را در مقام کنسولی از یاد بردند، اما پیروزیهایش را در ادب و گشاده زبانی ستودند. و از آنجا که گیتی صورت را همان گونه ارج می نهد که ماده را، و هنر را همان گونه که دانش و قدرت را، سیسرون در جمع رومیان در ناموری تنها از قیصر واپس ماند؛ و این استثنا را او هرگز نمی توانست ببخشاید.