گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل نهم
.V - انحطاط دموکراسی


در مدت دومین دورة پنجسالة اقامت قیصر در گل، تباهی و خونریزی محیط سیاسی رم را چنان آشوبناک کرده بود که تا آن هنگام سابقه نداشت. پومپیوس و کراسوس، در مقام کنسولی، هدفهای سیاسی خود را با رشوه دادن در انتخابات، ارعاب داوران، و گاه آدمکشی تعقیب می کردند. چون سال خدمت این دو پایان گرفت، کراسوس سپاهی بزرگ فراهم و بسیج کرد و رهسپار سوریه شد. از فرات گذشت و در کارای به پارتیان برخورد. سواره نظام چالاکتر پارتی او را شکست دادند؛ فرزندش هم در نبرد کشته شد. کراسوس، با نظم، سرگرم پس کشاندن سپاهیان خود بود که سردار پارتی او را به گفتگو فرا خواند.2 وی دعوت را پذیرفت، اما به غدر کشته شد.3 سر کراسوس را به دربار پارت فرستادند تا نقش بدن پنتئوس را در نمایشنامة باکخای، اثر اوریپید، ایفا کند.4 سپاه بی سردار او، که دیری بود از نبرد فرسوده شده بود، پریشان پا به گریز نهاد و ناپدید گشت (سال 53).
در عین حال، پومپیوس نیز لشکری گرد آورده بود و گویا می خواست تصرف اسپانیا را به پایان رساند. اگر طرح قیصر به انجام رسیده بود، همانگاه که وی مرز روم را تا رود تمز و راین می گستراند، پومپیوس می بایست اسپانیای اقصا، و کراسوس ارمنستان و سرزمین پارت را در مدار قدرت روم در می آوردند. پومپیوس به جای آنکه لژیونهای خود را به اسپانیا ببرد، به جز یک لژیون که به هنگام بحران شورش گل در اختیار قیصر گذاشت، همة آنها را در ایتالیا نگه داشت. در سال 54 استوارترین رشتة پیوند او با قیصر گسسته شد، زیرا همسرش یولیا، دختر قیصر، بر سر زا درگذشت. قیصر به او پیشنهاد کرد که نوة خواهریش اوکتاویا را، که اکنون نزدیکترین خویشاوند اناث او بود، به زنی به او بدهد و خود خواستگار زناشویی با دختر وی شد؛ اما پومپیوس هر دو پیشنهاد را رد کرد. مصیبت کراسوس و سپاهیانش در

1. سرزمین یونان. ـ م.
2. منظور از سردار پارتی سورناست که به فرمان شاه اشکانی اِرد اول مأمور در هم شکستن حملة کراسوس شد. ـ م.
3. هیچ یک از مورخان معتبر این تهمت غدر را به سورنا یا ارد اول نبسته است. ـ م.
4. در نمایشنامة «باکخای» بدن پنتئوس، به گناه انکار خداوندی دیونوسوس قطعه قطعه می شود. غرض نویسنده آن است که سر بریدة کراسوس در آن نمایش، به جای سر بریدة پنتئوس به کار برده شود. ـ م.

سال بعد، نیروی تراز بخش دیگری را از میان برد؛ زیرا اگر کراسوس پیروز شده بود، چه بسا با دیکتاتوری قیصر یا پومپیوس به مخالفت برمی خاست. از آن پس پومپیوس آشکارا با سنت پرستان همداستان شد. طرح او برای دست یافتن به بالاترین مرتبة قدرت اکنون فقط یک مانع بر سر راه داشت و آن بلندپروازی و سپاه قیصر بود. پومپیوس چون می دانست که مدت فرماندهی قیصر در سال 49 به سر می رسد، احکامی به دست آورد که فرماندهی وی را تا پایان سال 46 دوام می بخشید و همة ایتالیاییان قادر به حمل سلاح را موظف می کرد که با شخص او سوگند بیعت یاد کنند؛ وی بدینگونه یقین داشت که گذشت زمان وی را سرور روم خواهد کرد.
در همان حال که دیکتاتوران بالقوه برای دست یافتن به این مقام مانور می دادند، بوی ناخوش دموکراسی رو به مرگ پایتخت را فرا گرفته بود. احکام دادگاهها، مناصب، ایالات، و سلطنت بر ممالک دست نشانده همچون متاعی به کسانی فروخته می شد که بهای بیشتر می پرداختند. در سال 53 به نخستین بخش رأی دهنده در انجمن ده میلیون سسترس به خاطر رأیش پرداخته شد. آنگاه که زر مقصود را برنمی آورد، راه خونریزی باز بود؛ یا آنکه با کاوش در گذشتة افراد، و با تهدید به افشای راز، ایشان را به تسلیم وا می داشتند. بزهکاری در شهر و راهزنی در روستا روایی داشت و هیچ شحنه و داروغه ای در کار نبود تا از آن جلوگیری کند. توانگران دسته های گلادیاتورها را اجیر می کردند تا از آنان حراست کنند یا در کمیتیا1 جانب ایشان را نگاهدارند. بوی زر یا پیشکش غله فرومایه ترین مردمان ایتالیا را به رم کشاند و حرمت جلسات انجمن را از میان برد. هر کس که در برابر زر، چنانکه می خواستند، رأی می داد، در زمرة انتخاب کنندگان در می آمد، خواه شارمند باشد خواه نه؛ گاه فقط عدة کمی از کسانی که رأی می دادند حق رأی دادن داشتند. چند بار لازم آمد که امتیاز ایراد نطق در انجمن را با هجوم بر صفة سخنگویان و حفظ آن به قهر بدست آورند. امر قانونگذاری تابع برتری گذرای هر دسته بر دستة رقیب خود بود؛ آنان که رأی خلاف می دادند گاه تا سر حد مرگ کتک می خوردند و سپس خانة ایشان دستخوش حریق می شد. سیسرون به دنبال یکی از این گونه جلسات نوشت: «رود تیبر از اجساد شارمندان پر بود و گند آبروهای عمومی از آنها آکنده؛ و بندگان می بایست با اسفنج فوروم را از خون روان پاک کنند.»
کلودیوس و میلو برجسته ترین و کاردانترین مردان رم در این قماش از پارلمان بودند. آنان دسته های اراذل را بر سر مسائل سیاسی به ضد یکدیگر بسیج می کردند و روزی نمی گذشت که میان ایشان یک نوع زورآزمایی صورت نگیرد. یک روز کلودیوس در خیابان به سیسرون حمله کرد، و روزی دیگر جنگاورانش خانة میلو را به آتش کشیدند؛ سرانجام

1. انجمنهایی بود که رومیان در کنار فوروم برپا می کردند. هر دسته یا صنف انجمنی خاص خود داشت که در آن دربارة مسائل مملکتی نظر می داد. ـ م.

کلودیوس خود به دست گروه میلو گرفتار و کشته شد (52). پرولتاریا، که از همة دسیسه های او آگاهی نداشت، کلودیوس را همچون شهیدی گرامی داشت، با تشییعی باشکوه جنازه اش را به مقر سنا برد، و آنگاه ساختمان سنا را همچون هیمه ای که مرده را روی آن می سوزانند آتش زد. پومپیوس سربازان خویش را به معرکه آورد و تظاهرکنندگان را پراکنده کرد. وی به پاداش از سنا خواست که به مقام «کنسول بیهمکار» برگزیده شود، و این عبارتی بود که به دیدة کاتو بهتر از لفظ «دیکتاتور» جلوه کرد. درخواست پومپیوس پذیرفته شد. پس وی به انجمن، که اکنون از سپاهیان او هراسیده بود، دو لایحه ارائه کرد، یکی در باب پیکار با فساد سیاسی، و دیگری در باب الغای حق نامزدی برای مقام کنسولی در حال غیبت از رم (که لایحة سال 55 این حق را به قیصر داده بود). پومپیوس به یاری نیروی نظامی با بیطرفی بر فعالیت دادگاهها نظارت کرد. میلو به جرم قتل کلودیوس محاکمه و به رغم دفاعیة سیسرون1 محکوم شد، اما به مارسی گریخت. سیسرون به حکومت کیلیکیا رفت (سال 51) و آنجا با اظهار شایستگی و تقوا چنان خویشتن را تبرئه کرد که دوستانش شگفت زده و آزرده شدند. همة ارکان ثروت و نظم در پایتخت به دیکتاتوری پومپیوس رضا دادند، اما طبقات تهیدست امیدوارانه چشم به راه آمدن قیصر بودند.

VI – جنگ داخلی

یک قرن انقلاب، آریستوکراسی خودپرست و کوته نگر را خرد کرده بود، اما حکومتی دیگر به جای آن برپا نداشته بود. بیکاری، رشوه خواری، تقیسم نان، و سیرکبازی انجمن را به شکل جماعتی بیخبر و شوریده مسخ کرده بود، جماعتی که آشکارا از عهدة ادارة خود بر نمی آمد، تا چه رسد به ادارة یک امپراطوری. دموکراسی به حکم قاعدة افلاطون سقوط کرده بود: آزادی به افسار گسیختگی مبدل شده و آشوب موجبات محو آزادی را فراهم کرده بود.
قیصر با پومپیوس همداستان شد که جمهوری مرده است، و گفت که جمهوری اکنون «فقط نامی است بی سرو ته»؛ و از دیکتاتوری گریزی نیست. اما قیصر امیدوار بود که آنچنان شیوه ای در پیشوایی برقرار دارد که پیشرو باشد؛ «وضع موجود» را تثبیت نکند، بلکه از ناهنجاریها، بیدادها، و محرومیتهایی که دموکراسی را به انحطاط کشانده بود بکاهد. وی اینک پنجاه و چهار سال داشت، و بی گمان از نبردهای درازش در گل فرسوده شده بود؛ و ستیزه با همشهریان و

1. در متن نطق (سیسرون) بدان گونه که به دست ما رسیده تجدید نظر فراوان داشته است. این نطق با خطابة اصلی (که خواندش بر اثر تظاهرات خصومت آمیز مختل شد) چندان تفاوت داشت که چون میلو آن را خواند ، فریاد برآورد: «ای سیسرون! اگر تو آنچنان سخن گفته ای که اینجا نوشته ای، من نباید اکنون به خوردن ماهی عالی مارسی مشغول باشم.»

دوستان دیرینش را خوش نمی داشت. اما دامهایی ار که بر سر راهش گسترده بودند دید، و دلتنگ شد از اینکه به نجات دهندة ایتالیا چنین ناسزاوار پاداش می دهند. دورة فرمانرواییش بر گل در روز اول مارس سال 49 به پایان می رسید؛ تا پاییز آن سال نمی توانست نامزد مقام کنسولی شود؛ در این فاصله مصونیت صاحبان مناصب را از دست می داد و نمی توانست، بی آنکه خود را گرفتار احکام توقیف و مصادره کند ـ که در زمرة سلاحهای رایج در جنگ احزاب بود ـ وارد رم شود. اندکی پیشتر مارکوس مارکلوس به سنا پیشنهاد کرده بود که قیصر پیش از سرآمدن مدت خدمتش از فرمانروایی برکنار شود و این به منزلة تبعید به دست خویشتن یا کشیده شدن به محاکمه بود. تریبونهای خلق با وتوی خود او را نجات دادند، اما سنا آشکارا موافقت خود را با این پیشنهاد اعلام کرده بود. کاتو بصراحت گفته بود که امیدوار است قیصر تعقیب، محاکمه، و از ایتالیا تبعید شود.
قیصر به هر کوششی دست زد تا شاید راهی برای سازش بیابد. هنگامی که سنا، به پیشنهاد پومپیوس، از هر دو سردار خواست تا یک لژیون برای جنگ با پارتیها در اختیار آن بگذارند، قیصر، با آنکه سپاهش کوچک بود، بیدرنگ به این درخواست عمل کرد؛ و چون پومپیوس از او خواست که لژیونی را که سال پیش نزد او گسیل گشته بود بازگرداند، لژیون را باز فرستاد. دوستانش به او زنهار دادند که این لژیونها به جای آنکه به جنگ پارتیها فرستاده شوند، در کاپوا جای گرفته اند. قیصر از طریق پشتیبانان خود از سنا خواست تا حکمی را که انجمن در آغاز کار در تجویز نامزدی غیابی او برای مقام کنسولی صادر کرده بود تجدید کند. سنا از پذیرش این درخواست سرباز زد و از قیصر خواست تا سپاهیان خود را مرخص کند. قیصر دریافت که لژیونها تنها نگهبان اویند، و چه بسا بیعت آنها را با شخص خود برای رویارویی با چنین بحرانی به دست آورده بود. با این وصف به سنا پیشنهاد کرد که هم خود و هم پومپیوس از اختیارات فرماندهی خویش چشم پوشند، و این درخواست چنان به دیدة مردم رم منطقی آمد که بر سر و روی پیک قیصر گل افشاندند. سنا با 370 رأی در برابر 22 رأی این طرح را پذیرفت، اما پومپیوس از پذیرش آن سر باز زد. در واپسین روزهای سال 50، سنا اعلام کرد که قیصر اگر تا روز اول ژوئیه دست از فرماندهی نکشد، دشمن ملت است. در نخستین روز سال 49 کوریو نامه ای را در سنا خواند که در آن قیصر موافقت کرده بود تا همة ده لژیونش جز دو تا را رها کند، به شرط آنکه تا سال 48 در مقام فرماندهی باقی باشد؛ اما افزوده بود که رد این پیشنهاد به منزلة اعلام جنگ خواهد بود، و همین نکته از برد پیشنهادش کاست. سیسرون در دفاع از پیشنهاد سخن گفت و پومپیوس نیز به آن رضا داد؛ اما کنسول لنتولوس دخالت کرد و دستیاران قیصر، کوریو، و آنتونیوس را از عمارت سنا بیرون راند. پس از مباحثه ای دراز، سنا با دلایل لنتولوس، کاتو، و مارکلوس مجاب شد و به اکراه به پومپیوس فرمان و اختیار داد که «پاس آن دارد تا به کشور گزندی نرسد.» و این عبارت رومیانه برای اعلام دیکتاتوری و

حکومت نظامی بود.
قیصر بیش از آنچه شیوة او بود درنگ کرد. از نظر قانونی حق با سنا بود؛ وی هرگز اختیاری نداشت که شرایط استعفای خود را از مقام فرماندهی معین کند. می دانست که جنگ داخلی، گل را به انقلاب و ایتالیا را به تباهی خواهد کشاند. اما تن در دادن او به معنای تسلیم امپراطوری به بی کفایتی و ارتجاع بود. وی در این اندیشه ها بود که خبر یافت که یکی از نزدیکترین دوستان و کاردانترین افسرانش، تیتوس لابینوس جانبش را رها کرده و به پومپیوس پیوسته است. پس سربازان لژیون سیزدهم را، که محل علاقة خاص او بود، احضار کرد و چگونگی اوضاع را برای ایشان باز گفت. نخستین کلمه اش سربازان را شیفته اش کرد: «همسنگران!» اینان که شاهد شرکت قیصر در سختیها و مهلکه ها همواره خود بودند و شکوه داشتند که وی بیش از آنچه باید جان خویش را به خطر می اندازد، به او حق می دادند که این کلمه را به کار برد. وی همیشه به جای آنکه مانند فرماندهان بیمهر، واژة کوتاه و خشن «سربازان!» را به کار برد، سربازان خود را این گونه خطاب می کرد. بیشتر سربازانش از گل سیزالپین می آمدند و از جانب او حق شارمندی رم را یافته بودند؛ اینان می دانستند که سنا از تنفیذ این حق خودداری کرده، و حتی سناتوری، برای آنکه ناخرسندی خود را از عمل قیصر در اعطای حق رأی نشان دهد، یکی از اهالی گل سیزالپین را تازیانه زده بود؛ و حال آنکه تازیانه زدن به شارمند رم ممنوع بود. اینان در طی نبردهای بیشمار خویش خو گرفته بودند که به قیصر احترام بگذارند و حتی او را به شیوة خشن خاص خود و به زبان بیزبانی دوست بدارند قیصر جبن و بی نظمی را سخت مجازات می کرد، اما خطاهای سربازان خود را که از طبیعت انسانی ایشان برمی خاست می بخشید، از شهوترانیهاشان چشم می پوشید، جانشان را بیهوده به خطر نمی انداخت، بر مزدشان می افزود، و غنایم خود را جوانمردانه میانشان پخش می کرد. وی سربازان را از پیشنهادهای خود به سنا و واکنش سنا در برابر آنها باخبر ساخت؛ به آنها گوشزد کرد که چنین آریستوکراسی تناسا و تباهکار لیاقت آن را ندارد که به روم نظم، داد، و بهروزی ارزانی دارد. و چون از آنان پرسید که آیا از او پیروی خواهند کرد، حتی یک تن دریغ نکرد. هنگامی که به ایشان گفت که دیگر پولی ندارد تا دستمزد ایشان را بپردازد، همه اندوخته های خود را به خزانة او ریختند.
در روز دهم ژانویه سال49 ، قیصر یک لژیون از سپاه خود را از روبیکون گذراند، و آن رودی باریک بود نزدیک آریمینوم که مرز جنوبی گل سیزالپین بشمار می رفت. از او نقل کرده اند که در این هنگام گفت: «قرعة فال را زدند» کار او بظاهر نابخردانه بود، زیرا نه لژیون از سپاهیانش هنوز دور از دسترس در گل بودند و رسیدنشان هفته ها وقت می گرفت، حال آنکه پومپیوس ده لژیون یا شصت هزار سپاهی داشت و مختار بود تا هر قدر بخواهد سپاه فراهم کند و با پولش همة آنان را سلاح و روزی دهد. لژیون دوازدهم قیصر در پیکنوم

و لژیون هشتم او در کورفینیوم به وی پیوستند؛ وی، سه لژیون دیگر از زندانیان و داوطلبان و سربازهای اجباری بسیج کرد. در گردآوری سپاه کارش چندان دشوار نبود؛ ایتالیا «جنگ اجتماعی» (سال 88) را از یاد نبرده بود و اکنون قیصر را مدافع حقوق ایتالیاییان می دید؛ شهرها یکایک دروازه هاشان را بر وی گشودند و در برخی از آنها ساکنان همگی به پیشبازش آمدند. سیسرون نوشت: «شهرها با او همچون خدایی درود می فرستادند.» کورفینیوم اندکی مقاومت، و سپس تسلیم اختیار کرد؛ قیصر آن را از یغمای سربازان خود در امان داشت، همة صاحبمنصبان اسیر را رها ساخت، و زر و بار و بنه ای که لابینوس پشت سر گذارده بود به اردوگاه پومپیوس فرستاد. با آنکه آه در بساط نداشت، از غضب املاک مخالفان که به دستش می افتاد پرهیز می کرد، و این شیوه ای بسیار خردمندانه بود که بخش اعظم افراد طبقات متوسط را به بیطرفی وا می داشت. وی اعلام کرد که همة بیطرفان را دوست خود می شمرد. قیصر پس از هر پیروزی کوششی تازه در راه آشتی می کرد. به لنتولوس پیامی فرستاد و از او خواست تا از اعتبار مقام کنسولی خود برای برقراری صلح استفاده کند. در نامه ای به سیسرون نوشت که حاضر است گوشه نشینی بگزیند و میدان را به پومپیوس واگذارد، به شرط آنکه بتواند در امان زیست کند. سیسرون کوشید تا میان ایشان سازشی پدید آورد، اما منطق خود را در برابر خشک اندیشیهای رقیبان در انقلاب ناتوان یافت.
پومپیوس، با آنکه هنوز نیروهایش بر قیصر تفوق داشت، با آنها از پایتخت عقب نشست و صف پریشانی از آریستوکراتها به دنبالش روان شد که زنان و کودکان خویش را پشت سر به امید رحمت قیصر باز نهاده بودند. پومپیوس، پس از آنکه هر دعوتی را به صلح رد کرد، اعلام داشت که هر سناتوری را که رم را ترک نگوید و به اردوی او نپیوندد دشمن خود خواهد شمرد. بیشتر سناتوران در رم ماندند، و سیسرون مردد، که خود دو دلیهای پومپیوس را نکوهش می کرد، میان املاک روستایی خویش به گردش پرداخت. پومپیوس رهسپار بروندیسیوم شد و سپاهیان خود را از دریای آدریاتیک گذراند. وی می دانست که سپاهیان بی نظمش ، برای آنکه از پس لژیونهای قیصر برآیند، به مشق بیشتر نیاز دارند، و در عین حال امیدوار بود که ناوگان رومی به فرمان او ایتالیا را چندان گرسنه نگاه دارد تا آنکه رقیب نابود شود.
قیصر در روز شانزدهم مارس بی آنکه به مقاومتی برخورد، و در حالی که سپاهیانش را در شهرهای مجاور باز نهاده بود، با دستهای بی سلاح وارد رم شد. وی نخست عفو عمومی اعلام کرد و انتظام شهر و سامان اجتماع را بازگرداند. تریبونها سنا را به اجلاس فراخواندند، و قیصر از سنا خواست تا او را دیکتاتور بنامد، اما سنا نپذیرفت؛ آنگاه قیصر خواست که سنا سفیرانی نزد پومپیوس گسیل دارد تا دربارة عقد صلح گفتگو کنند، باز سنا نپذیرفت. هنگامی که قیصر از خزانة ملی وجوهی خواست، لوکیوس متلوس، دارندة مقام تریبونی، مانع قبول درخواستش شد. اما چون قیصر خاطر نشان کرد که برای او تهدید کردن دشوارتر از اجرای

تهدید است، دست از مخالفت برداشت. از آن پس قیصر آزادانه از خزانه خرج می کرد، اما با انصافی بی شائبه غنایمی را که در نبردهای اخیرش به دست آورده بود به خزانه سپرد. آنگاه نزد سربازانش بازگشت و خود را برای نبرد با سه سپاهی که یاران پومپیوس در یونان و افریقا و اسپانیا فراهم کرده بودند آماده ساخت.
قیصر برای آنکه ذخیرة غله فراهم آورد (چه زندگی ایتالیا وابسته بدان بود)، کوریوی نستوه را همراه دو لژیون به سیسیل فرستاد تا آن را بگیرند. کاتو جزیره را تسلیم کرد و به افریقا گریخت؛ و کوریو با بی باکی رگولوس در پی او رفت، بیهنگام آهنگ نبرد کرد، اما شکست خورد و در کارزار کشته شد؛ در واپسین دم، نه بر مرگ خود، بلکه بر زیانی که به قیصر رسانده بود دریغ خورد. در این میانه قیصر سپاهی با خود به اسپانیا برده بود تا از یک سو صادرات غلة آن کشور به ایتالیا ادامه یابد، و از دیگر سو هنگامی که رهسپار رویارویی با پومپیوس می شود، از پشت به او نتازند. وی در اسپانیا، مانند گل، از نظر استراتژی خطاهایی عمده مرتکب شد. یکچند سپاهیانش خطر گرسنگی و شکست را در برابر خویش دیدند، اما قیصر به شیوة معمول، با کارایی درخشان و دلاوری شخصی، خویشتن را از خطر رهانید. وی با تغییر مسیر یک رود نه تنها خطر محاصره را در هم شکست، بلکه دشمن را به محاصره انداخت؛ آنگاه با شکیبایی چشم به راه نشست تا سپاه در دام افتاده ناگزیر به تسلیم شود، اگرچه سپاهیانش تشنة حمله بودند؛ سرانجام یاران پومپیوس دست از مقاومت کشیدند و سراسر اسپانیا به دست قیصر افتاد (اوت سال 49). قیصر از طریق خشکی رهسپار ایتالیا شد، اما در مارسی دید که سپاهی به فرماندهی لوکیوس دومیتیوس راه را بر او بسته است؛ این دومیتیوس کسی بود که در کورفینیوم به دست قیصر اسیر و سپس آزاد شده بود. قیصر پس از محاصره ای سخت شهر را گرفت، سازمان اداری گل را طرازی نو داد، و در ماه دسامبر در رم بود.
این نبرد، که دلهای هراسناک پایتخت را قراری بخشیده بود، وضع سیاسی قیصر را استوار کرد. سنا اکنون او را به مقام دیکتاتوری برگزید. اما قیصر، پس از آنکه در سال 48 به عنوان یکی از دو کنسول برگزیده شد، از این عنوان چشم پوشید. چون احتکار پول نرخها را پایین آورده بود و وامداران حاضر نمی شدند که به جای پول کم بهایی که ستانده شده بودند پول گرانبها باز پس دهند، ایتالیا به بحران اعتبار دچار شده بود. قیصر حکم داد که افراد می توانند دیون خود را به صورت اجناسی ادا کنند که داوران دولتی قیمت آنها را براساس نرخهای پیش از جنگ معین کرده باشند. این کار به گمان او «شایسته ترین چارة حفظ آبروی وامداران و در عین حال جلوگیری از فسخ کلبة دیون بود که پس از هر جنگ بیم آن می رود.» اینکه قیصر مجبور شد تا بار دیگر بندگی در ازای بدهی را منع کند خود نشانة آن است که اصلاحات در رم تا چه پایه کند پیش می رفته است. وی اجازه داد که وامداران

سودهایی را که تا آن زمان پرداخته بودند از اصل سرمایه بکاهند، و میزان سود را نیز به یک درصد در ماه محدود کرد. این اقدامات بیشتر وامگزاران را، که بیم غصب اموال خود را داشتند، شادمان ساخت، اما به همان اندازه اصلاح طلبان را نیز که امیدوار بودند قیصر، با الغای کلیة دیون و توزیع اراضی، کارهای کاتیلینا را دنبال کند نومید کرد. قیصر به نیازمندان غله بخشید، همة احکام تبعید را جز در مورد میلو لغو کرد. و آریستوکراتهایی را که به رم بازگشتند بخشید. هیچ کس به سبب این میانه رویها سپاسگزار او نشد. سنت پرستان بخشوده توطئه گری بر جان او را از سر گرفتند و، هنگامی که وی در تسالی با پومپیوس در جنگ بود، اصلاح طلبان نیز جانبش را رها کردند و به کایلیوس پیوستند که وعدة الغای دیون و مصادرة املاک بزرگ و توزیع دوبارة زمین را می داد.
نزدیک به پایان سال 49، قیصر به سپاهیان خود و ناوگانی که دستیارانش در بروندیسیوم گرد آمده بودند پیوست. در آن زمان سابقه نداشت که سپاهی در فصل زمستان از آدریاتیک گذشته باشد؛ دوازده کشتی قیصر هر بار تنها می توانست یک سوم از شصت هزار سپاهی او را حمل کند، و ناوگان برتر پومپیوس همة جزیره ها و بندرها را در کرانة رو به رو پاس می داشت. با این وصف قیصر با بیست هزار سپاهی بادبانها را برافراشت و عازم اپیروس شد. کشتیهای او هنگام بازگشت به ایتالیا غرق شدند. قیصر، برای آنکه از علت تأخیر باقی سپاهیانش آگاه شود، خواست با قایق کوچکی دریا را در نوردد. قایقبانان با پارو به مقابلة امواج رفتند و چیزی نمانده بود که غرق شوند. قیصر که در میان جمع هراسان ایشان بی پروا ایستاده بود، با این کلام دلگرم کننده و شاید افسانه ای، ایشان را دل داد: «بیم مدارید، که قیصر و فر او را می برید.» اما باد و موج قایق را به کرانه پس راند و قیصر ناگزیر از کوشش باز ایستاد. در عین حال پومپیوس با چهل هزار تن سپاهی دورهاخیون و مخازن گرانبهای آن را متصرف شد؛ آنگاه، به سبب آن بی تصمیمی که مشخصة سالهای چاقی بی اندازة او بود، از حمله بر نیروی ناتوان و گرسنة قیصر بازماند. مارکوس آنتونیوس در این درنگ ناوگانی دیگر فراهم کرد و ماندة سپاه قیصر را از دریا گذراند.
قیصر اکنون آمادة نبرد بود، اما هنوز خوش نداشت که رومی را به جان رومی اندازد. پس سفیری نزد پومپیوس فرستاد و پیشنهاد کرد که هر دو سردار از فرماندهی دست بکشند. پومپیوس پاسخی نداد.1 قیصر حمله ای کرد و پس رانده شد؛ ولی پومپیوس این پیروزی را با تعقیب قیصر پی نگرفت. صاحبمنصبان پومپیوس، به رغم اندرز او، همة اسیران خود را کشتند، حال آنکه قیصر از جان اسیران خویش درگذشت، و این تضاد و رفتار روحیة سپاهیان قیصر را نیرومند و از آن لشکریان پومپیوس را ناتوان گرداند. سپاهیان قیصر از او خواستند تا به

1. تنها مرجع ما دربارة این سفارت، نوشتة خود قیصر است.

سبب جبنی که در این نخستین پیکار خود با لژیونهای رومی نشان داده بودند، ایشان را گوشمال دهد. چون قیصر این درخواست را نپذیرفت، از او خواستند تا ایشان را به نبرد ببرد؛ اما قیصر خردمندانه تر از آن دید که به تسالی عقب بنشیند و سپاهیان خود را رخصت آسایش دهد.
حال پومپیوس تصمیمی گرفت که به بهای جانش تمام شد. آفریکانوس به او اندرز داد تا باز گردد و ایتالیای بیدفاع را متصرف شود. اما اکثر رایزنان پومپیوس از او خواستند تا در پی قیصر برود و کارش را یکسره کند. آریستوکراتهایی که در ارودی پومپیوس بودند در وصف پیروزی دورهاخیون گزافه گویی کردند و پنداشتند که آن نبرد سرنوشت همه چیز را معین کرده است. سیسرون، که سرانجام به ایشان پیوسته بود، از دیدن کشمکشهای آنان بر سر بهره های خویش از غنایم آینده و زندگی پرتجملشان در میانة جنگ به شگفت آمد ـ زیرا خورشهاشان را در ظرفهای سیمین می کشیدند و چادرهاشان فرشهای راحت داشت و به آذین آراسته و از گل پوشیده بود. سیسرون می نویسد:
جز خود پومپیوس، اردوی وی چنان درنده خویانه می جنگیدند و در گفتگو چنان از سنگدلی دم می زدند که من حتی نمی توانستم امکان پیروزی ایشان را تصور کنم، بی آنکه از هراس بر خود بلرزم. ... جز آرمانشان هیچ چیز در میانشان نبود. ... حکم اعدام و مصادره را نه بر ضد یک تن، بلکه بر ضد جمعی صادر می کردند. ... لنتولوس خانة هورتنسیوس، باغهای قیصر، و بایای را به خود وعده داده بود.
پومپیوس بیشتر دلش می خواست که از قواعد جنگ و گریز فابیوس پیروی کند، 1 اما چون از هر سو به جبن منسوب شد، فرمان حمله داد.
روز نهم ماه اوت سال 48 نبرد قطعی به شدت هر چه تمامتر در فارسالوس در گرفت. پومپیوس چهل و هشت هزار پیاده و هفت هزار سوار داشت، و قیصر بیست و دو هزار پیاده و هزار سوار. پلوتارک می نویسد: «تنی چند از والاتبارترین رومیان، که بیرون از کارزار به تماشا ایستاده بودند، اندیشه ای جز این در سر نداشتند که ببینند جاه طلبی شخصی کار امپراطوری را به کجا کشانده است. ... سراسر نشاط و نیروی همین شهری که در این کارزار تیغ به روی خویشتن کشیده بود برهانی آشکار بود بر اینکه آدمی با افتادن به دام شهوت چه کور و دیوانه می شود.» خویشاوندان نزدیک و حتی برادران در دو سپاه همستیز می جنگیدند. قیصر به سپاهیانش فرمان داد تا از جان رومیانی که تسلیم اختیار کنند در گذرند؛ اما دربارة مارکوس بروتوس، آریستوکرات جوان، بفرمود که او را بی گزند به اسارت درآورند، و اگر

1. فابیوس ملقب به «کونکتاتور» (تأخیز انداز)، سردار رومی در جنگ با هانیبال. شیوه اش در جنگ آن بود که نبرد را چندان طول دهد که دشمن خسته و فرسوده شود. صفت فابیوسی در زبانهای لاتینی در وصف روشی به کار می رود که وجه مشخص آن تأخیر کارزار به قصد فرسودن مخالف باشد. ـ م.

این مسیر نشد، بگذارند تا بگریزد. رهبری، آزمودگی، و روحیة برتر سپاهیان قیصر لشکریان پومپیوس را شکست داد؛ پانزده هزار تن از لشکریان وی کشته یا مجروح شدند، بیست هزار تن تسلیم اختیار کردند و باقی گریختند. پومپیوس نیز نشانهای فرماندهی را از تن برکند و چون دیگران گریخت. قیصر روایت می کند که وی فقط دویست تن کشته داد ـ و این دعوی بر همة کتابهای او سایة شک می افکند. سپاهیان او از دیدن اینکه خیمه های شکست خوردگان چنان مجلل آراسته و خوانهای ایشان برای بزم پیروزی چنان رنگین گسترده شده به خنده افتادند. قیصر شام پومپیوس را در خیمة پومپیوس خورد.
پومپیوس همة شب را تا لاریسا اسب راند، از آنجا رهسپار کرانة دریا شد، و سپس با کشتی به اسکندریه رفت. در موتیلنه، آنجا که زنش به او پیوست، شارمندان از وی خواستند تا رحل اقامت بیفکند؛ پومپیوس مؤدبانه این خواهش را رد کرد و به ایشان اندرز داد که خویشتن را فارغ از بیم به قیصر تسلیم کنند، زیرا «قیصر مردی بی اندازه نیک سرشت و مهربان است.» بروتوس نیز به لاریسا گریخت، اما در آنجا وقت گذرانی کرد و نامه ای به قیصر نوشت. سردار فاتح از آگاهی بر سلامت وی سخت شاد شد، بی درنگ او را بخشید، و به خواهش او از گناه کاسیوس نیز در گذشت. وی با ملتهای مشرق زمین نیز، که زیر حکومت طبقات بالادست از پومپیوس جانبداری می کردند، خوشرفتاری کرد. انبارهای غلة پومپیوس را میان جمعیت گرسنة یونان پخش کرد و به آتنیان که از او پوزش می خواستند با لبخندی نکوهش آمیز گفت: «تا کی عظمت نیاکانتان شما را از نابودی به دست خویشتن خواهد رهاند؟»
شاید به او خبر داده بودند که پومپیوس امیدوار است تا به یاری سپاه و خواستة مصر و نیروهایی که کاتو، لابینوس، و متلوس سکیپیو در اوتیکا بسیج می کردند جنگ را از سر گیرد. اما هنگامی که پومپیوس به اسکندریه رسید، پوتینوس، وزیر مخنث فرمانروای جوان مصر ـ بطلمیوس دوازدهم ـ شاید به امید پاداش قیصر، به خادمان خود دستور داد تا پومپیوس را بکشند. سردار همینکه پا به کرانه نهاد، با دشنه کشته شد، در حالی که همسرش درمانده و وحشتزده بر عرشة کشتیی که با آن آمده بودند به نظاره ایستاده بود. چون قیصر در رسید، خادمان پوتینوس سر بریدة پومپیوس را به او تقدیم کردند. قیصر هراسان رو بگرداند و از این حجت تازه بر اینکه آدمیان از راههای گوناگون به هدف واحد می رسند بگریست. وی مقر فرماندهی خود را در کاخ شاهانة بطالسه برپا کرد و بر آن شد تا کارهای آن مملکت باستانی را به سامان آورد.

VII – قیصر و کلئوپاترا

از زمان مرگ بطلمیوس ششم (145 ق م) مصر به شتاب رو به تباهی گذارده بود.

شاهانش دیگر از عهدة حفظ نظام اجتماعی یا آزادی ملی برنمی آمدند. سنای روم سیاست خود را بیش از پیش بر آن کشور تحمیل می کرد و اسکندریه ساخلوی سپاهیان رومی شده بود. بطلمیوس یازدهم، که به دست پومپیوس و گابینیوس به سلطنت رسیده بود، وصیت کرد که حکومت به فرزندش بطلمیوس دوازدهم و دخترش کلئوپاترا برسد و این دو با یکدیگر زناشویی و بر کشور فرمانروایی کنند.
کلئوپاترا اصلا از مردم مقدونیة یونان و به احتمال قوی زنی بیشتر بور بود تا سیه چشم. از زیبایی بهره ای چندان زیاد نداشت، اما طنازی، نشاط دم و اندام، هنرهای گوناگون، دلنشینی رفتار، و آن خوشاهنگی صدا چون با پایگاه شهریاریش درمی آمیخت، همچون شرابی مردافکن سرداری رومی را نیز آرام از پای می افکند. وی با تاریخ، ادب، و حکمت یونان آشنایی داشت؛ به یونانی و مصری و سوری و، بنا بر روایات، به زبانهای دیگر نیز سخن می گفت. جذبة معنوی آسپاسیا1 را بر بی بندوباری دلفریب زنی یکسره بی پروا افزوده بود. آورده اند که دو رساله، یکی در پیرامون افزار آرایش و دیگری دربارة موضوع جالب اوزان و سکه های مصری، نوشته است. فرمانروا و کشورداری توانا بود، بازرگانی و صناعت مصر را رونقی بسزا بخشید، و در شئون مالی کار آگاهی ورزیده به شمار می آمد، حتی به روزگار عشق بازی. با این خصال، شهوتپرستی شرقی، سنگدلی و بی پرواییی که رنج و مرگ از آن برمی خاست، و جاه طلبی سیاسیی که سودای امپراطوری در سرش می پروراند و هیچ قانونی جز قانون کامیابی نمی شناخت، همراه بود. اگر مزاج تند و آتشین بطالسة اخیر را به ارث نبرده بود، چه بسا به آرزوی خویش، که شهبانویی بر قلمرو مدیترانه ای یگانه بود، می رسید. وی دریافت که مصر دیگر نمی تواند مستقل از روم باشد، و دلیلی ندید که خود هر دو کشور را یکجا زیر فرمان نداشته باشد.
قیصر از دانستن اینکه پوتینوس کلئوپاترا را از کشور بیرون رانده و اکنون به نیابت بطلمیوس جوان حکم می راند ناخرسند شد. وی در نهان کس در پی کلئوپاترا فرستاد، و او نیز پنهان نزد قیصر آمد. کلئوپاترا برای آنکه به قیصر برسد خود را در ملافه ای نهان کرد و آن ملافه را خادم وی، آپولودوروس، به درون غرفة قیصر برد. رومی شگفتزده، که هیچ گاه روا نمی داشت تا فتوحاتش در کارزار بر کامیابیهایش در عشق پیشی گیرد، دلباختة دلاوری و زیرکی کلئوپاترا گشت. وی کلئوپاترا را با بطلمیوس آشتی داد و او را دوباره با برادرش بر تخت شهریاری مصر نشاند. چون از آرایشگران شنید که پوتینوس و آخیلاس سردار مصری دسیسه کرده اند تا او را بکشند و سپاه کوچکی را که با خود آورده بود قتل عام کنند، زیرکانه ترتیب قتل پوتینوس را داد. آخیلاس به قرارگاه سپاهیان مصری گریخت و آنان را به شورش

1. رجوع شود به جلد 2 همین مجموعه، صفحات 278 – 279. ـ م.

برانϙʘΘʘ̠دیری بر نیاŘϠکه سپاهیان سراسر خطة اسکندریه بر کشتن قیصر پیماƠکردند. ساخلوی رومی، که از طرف سنا در شهر مستقر شده بود، به اشارة مهترانش، بر ضد این مزاحم غدر پیشه، که می خواست سلسلة شاهی را در خانوادة بطالسه برقرار دارد و حتی از خود فرزندی بر مسند ولایت عهد بنشاند، به شورԙʘǙƠپیوست.
در این وضع دشوار، قیصر با زیرکی و تدبیری که شیوة او بود به کوشش برخاست. وی کاخ شاهی و تماشاخانة مجاور آن را در خود و سربازانش ساخت و از آسیای صڙʘј̠سوریه، و رودس نیروهای امدادی خواست. چون دید که ناوگان بیدفاعش بزودی به چنگ دشمنانش خواهد افتاد، فرمان داد تا آن را سراسر بسوزانند؛ بخشی از کتابخانة اسکندریه نیز که اندازه اش دانسته نشده است در کام آن حریق نابود گشت. قیصر با چند حملة نومیدانه جزیرة فاروس را تصرف کرد، اما بعد از دست داد و سپس باز به چنگش آورد، زیرا فاروس کلید مدخل آن نیروهای امدادی بود که وی چشم به راهشان داشت. در یکی از این نبردها، هنگامی که مصریان قیصر و چهار صد تن از سربازانش را از روی آب بندی ساختگی به دریا انداختند، وی خود را با شنا، زیر باران نیزه، به ساحل نجات رساند. بطلمیوس دوازدهم که شورشیان را پیروز پنداشته بود، از کاخ خویش بیرون آمد و به شورشیان پیوست و از صفحة تاریخ ناپدید شد. چون نیروهای امدادی از راه رسیدند، قیصر مصریان و ساخلوی سنا را در «نبرد نیل» تار و مار کرد. وی وفاداری کلئوپاترا را به خود چنین پاداش داد که برادر کهترش بطلمیوس سیزدهم را همراه او به شهریاری برگزید، و برادر نیز در عمل همة اختیارات خود را به فرمانروایی مطلق کلئوپاترا واگذاشت.
معلوم نیست که چرا قیصر نه ماه را در اسکندریه گذراند، در حالی که سپاهیان مخالفش نزدیک اوتیکا بسیج می شدند و روم، که به تحریک کایلیوس و میلو به انقلاب اصلاح طلبانه برانگیخته شده بود، بیتابانه در انتظار او بود تا با مدیریتش امور را سر و سامان دهد. شاید می اندیشید که پس از ده سال جنگ سزاوار آسایش و آرامشی کوتاه هست. سوئتونیوس می گوید که وی «اغلب تا بامداد با کلئوپاترا مجلس بزم داشت و، اگر سربازانش او را به شورش بیم نمی دادند، با کلئوپاترا در سراسر مصر می گشت و چه بسا با زورق شاهانه به حبشه می رفت؛» آخر، دست همة آن سربازان به لولیان شهر نمی رسید. شاید قیصر از روی زن نوازی نمی خواست که کلئوپاترا را در روزهای درد زایمانش تنها بگذارد. در سال 47 ق م از کلئوپاترا پسری زاده شد که کایساریون نام گرفت؛ به روایت مارکوس آنتونیوس، قیصر خستوان شد که پسر از آن اوست. بعید نیست که کلئوپاترا این سودای شیرین را در گوش قیصر فرو خوانده باشد که قیصر خود به تخت شاهی بنشیند و او را به زنی گیرد و سراسر مدیترانه را در یک «بستر» متحد کند.
این البته حدس است، و حدسی است رسوایی آور و جز اماراتی برای تأیید آن چیزی

در دست نیست. اما قطعی است که قیصر چون شنید که فارناکس، فرزند مهرداد ششم، پونتوس و ارمنستان صغیر و کاپادوکیا را دوباره به چنگ آورده و مشرق زمین را بار دیگر به شورش بر روم پراکنده فراخوانده است، به عمل برخاست. فرزانگی او در آرام کردن اسپانیا و گل پیش از مصاف با پومپیوس اکنون آشکار می شد؛ اگر غرب و شرق در یک زمان به سرکشی آغاز می کردند، شیرازة امپراطوری روم از یکدیگر می گسست و «بربرها» به جنوب سرازیر می شدند و روم هرگز روزگار آوگوستوس را به خود نمی دید. قیصر، پس از تجدید سازمان سه لژیون خود، در ماه ژوئن سال 47 به حرکت درآمد و با شتاب معمول خویش سراسر کرانة مصر را در نوردید و از طریق سوریه و آسیای صغیر وارد پونتوس شد و فارناکس را در زلا شکست داد (دوم اوت همان سال) و این گزارش کوتاه را برای دوستی در رم فرستاد: «آمدم، دیدم، و پیروز شدم.»
در تارنتوم به سیسرون برخورد (بیست و ششم سپتامبر)، و سیسرون از جانب خود و دیگر محافظه کاران از او پوزش خواست. قیصر با رویی خوش این پوزش را پذیرفت. وی از دانستن اینکه، در مدت بیست ماه دوریش از رم، جنگ داخلی به انقلابی اجتماعی مبدل شده؛ داماد سیسرون، دولابلا، به کایلیوس پیوسته و لایحه ای در الغای دیون به انجمن عرضه کرده؛ آنتونیوس سربازان خود را به جان تهیدستان مسلح پیرو دولابلا انداخته؛ و هشتصد رومی در فوروم کشته شده اند به شگفت درآمد. کایلیوس در مقام پرایتوری میلو را از تبعید فرا خواند و هر دو با هم سپاهی در جنوب ایتالیا فراهم کردند و بندگان را برانگیختند تا همراه آنان در انقلابی دامنه دار یگانه شوند. این دو در کار خود چندان کامیاب نشدند، اما دل قوی داشته بودند. در رم اصلاح طلبان به یادبود کاتیلینا جشنی برپا کردند و دوباره بر گور او گل افشاندند. در عین حال، سپاه پومپیوس در افریقا به اندازة همان سپاهی رسید که در فارسالوس شکست خورده بود. سکستوس، فرزند پومپیوس، سپاهی نو در اسپانیا گرد آورد، و بدین ترتیب یک بار دیگر ایتالیا در معرض خطر قحطی غله افتاد. چنین بود اوضاع ایتالیا در اکتبر سال 47، هنگامی که قیصر همراه کلئوپاترا، «برادر و شوهر»1 او، و کایساریون به رم و کالپورنیا رسیدند.
قیصر در ظرف چند ماهی که میان نبردهایش فرصت داشت نظم را به کشور بازگرداند. چون دوباره به مقام دیکتاتوری رسید، با لغو واپسین قانون سولا و فسخ همة مال الاجاره های کمتر از دو هزار سسترس به مدت یک سال در رم، اصلاح طلبان را خشنود کرد و در عین حال مارکوس بروتوس را به فرمانروایی گل سیزالپین برگماست. به سیسرون و آتیکوس اطمینان

1. در مصر زمان بطالسه رسم چنین بود که چون زنی از آن دودمان به شهریاری می رسید، با برادر خویش زناشویی می کرد و هر دو با هم بر کشور فرمان می راندند. ـ م.

داد که جنگ بر ضد مالکیت خصوصی را دامن نخواهد زد؛ و فرمان داد تا تندیسهای سولا را، که تودة مردم تهیدست سرنگون کرده بودند، دوباره برپا کنند؛ و با این شیوه ها نیز کوشید که خاطر محافظه کاران را آسوده دارد. هنگامی که اندیشه هایش را بر سر کار هواداران پومپیوس باز آورد، از دانستن اینکه معتمدترین لژیونهایش، به سبب تأخیر در دریافت مقرری، سر به شورش برداشته اند و از رفتن به افریقا سر باز می زنند، دل آزرده شد. چون خزانه تهی بود، با مصادرة اموال اعیان سرکش وجوهی گرد آورد؛ می گفت که به عبرت آموخته است که سپاهی به مال فراز آید، مال به قدرت، و قدرت به سپاه. پس ناگهان میان لژیونهای عاصی خود پدیدار شد و آنان را گرد هم فراخواند و آرام به ایشان گفت که از خدمت مرخص شده اند و می توانند به خانه های خود بازگردند، و افزود که چون «با سپاهیان دیگر» در افریقا پیروز شود، همة مقرری واپس ماندة ایشان را باز خواهد داد. آپیانوس می گوید: «چون قیصر این سخن بگفت، همة آنان از اینکه سپاهسالار خود را در این دم که دشمنان از هر سو او را فرا گرفته اند تنها باز می گذارند، شرمگین شدند. ... آنگا فریاد برآوردند که از عصیان خود تایبند و از او به التماس خواستند که ایشان را در خدمت خود نگاه دارد.» قیصر با اکراهی دلپذیر این خواهش را پذیرفت و همراه ایشان از راه دریا رهسپار افریقا شد.
روز ششم آوریل 46 ق م، قیصر در تاپسوس با نیروهای متحد متلوس سکیپیو، کاتو، لابینوس ، و یوبای اول شاه نومیدیا برخورد. وی دوباره در این نخستین مصاف شکست خورد، اما صفوف خود را از نو آراست و حمله آغاز کرد و بر دشمن چیره شد. سربازان به خون تشنة قیصر، که گناه این نبرد دوم را به پای گذشت و بخشش او در فارسالوس می گذاشتند، از هشتاد هزار سپاهی هواخواه پومپیوس، ده هزار تن را بی امان کشتند، زیرا نمی خواستند که دوباره با این مردان رو به رو شوند. یوبا خود را کشت؛ سکیپیو گریخت و در یک پیکار دریایی کشته شد؛ کاتو با سپاهی کوچک به اوتیکا فرار کرد. وقتی مهتران سپاه خواستند که در برابر قیصر از شهر دفاع کنند، کاتو مجابشان کرد که این کار ممکن نیست. وی برای آنان که قصد گریز داشتند مال فراهم کرد، اما به فرزندش اندرز داد که خود را به قیصر تسلیم کند. اما خود از این هر دو چاره رو برتافت. شامگاهان را به مناظرة فلسفی گذراند و آنگاه به غرفة خویش رفت و به خواندن رسالة فیدون افلاطون پرداخت. دوستانش که بر خودکشی او بیمناک بودند، شمشیرش را از کنار بسترش برداشتند. چون از پاسداری آسودند، کاتو خادم خویش را واداشت تا سلاح را باز آورد. یکچند چنین فرانمود که خفته است؛ آنگاه یکباره شمشیر را برگرفت و به شکم خود فرو برد. دوستانش به درون غرفه شتافتند و پزشکی روده های بیرون ریخته اش را به جای خود باز نهاد و زخم را بخیه زد و نواری به روی آن بست. همینکه اینان غرفه را ترک کردند، کاتو نوار را به کناری زد و زخم را درید و اندرونة خویش را بیرون کشید و مرد.

قیصر چون فرا رسید، از اینکه فرصت بخشودن کاتو را نیافته اندوهگین شد. وی فقط توانست که از گناه پسر او درگذرد. اوتیکاییان مردة آن رواقی را با شکوهی تمام تشییع کردند، تو گفتی می دانستند که اینک جمهوریی را که کم و بیش پنج قرن از عمر آن گذشته بود به خاک می سپرند.