گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل دوازدهم
.
IV – هوراس


یکی از دلپذیرترین صحنه های دنیای ادبیات ـ که در آن حسد فقط کمتر از دنیای عشق متداول است ـ همین معرفی هوراس توسط ویرژیل به مایکناس است. این دو شاعر در سال 40 ق م ملاقات کردند ـ ویرژیل سی ساله و هوراس بیست و پنجساله بود. ویرژیل یک سال بعد درهای خانة مایکناس را به روی هوراس گشود، و هر سه تا هنگام مرگ دوستانی یکدل ماندند.
در سال 1935، ایتالیا دوهزارمین سال تولد کوینتوس هوراتیوس فلاکوس را جشن گرفت. وی در دهکدة ونوسیا در آپولیا به دنیا آمد. پدرش بردة آزاد شده ای بود که به مقام تحصیلدار مالیات رسیده ـ به قول بعضی ماهی فروش شده بود. فلاکوس به معنی گوش پهن است (و شاید لقبی باشد که مردم بدو داده بودند)، و هوراتیوس محتملا نام اربابی بوده است که پدرش به او خدمت می کرده است. به هر نحو که بوده، پدر مالی جمع آورد و کوینتوس را برای آموختن معانی و بیان به روم و برای گرفتن فلسفه به آتن فرستاد. در آنجا کوینتوس جوان به ارتش بروتوش پیوست و فرمانده لژیونی شد. آری، «شیرین و افتخار آمیز است مرگ به خاطر وطن.» اما خود هوراس، که غالباً از آرخیلوخوس تقلید می کرد، در میانة هنگامه، سپر از دست افکند و پا به فرار نهاد. چون جنگ به پایان رسید، دید که از تمامی دارایی و موقوفه محروم گردیده است: «فقر عیان مرا به شاعری کشاند.» مع الوصف، عملا با تصدی منشیگری بازپرس، ممر معاشی به دست آورد.
هوراس مردی کوتاه و فربه، غره و خجل بود؛ جوامع عامه را دوست نمی داشت، اما آن جامه و وسیله را هم نداشت تا به محافلی برود که از حیث تحصیل با او برابر باشند. از آنجا که محتاطتر از آنی بود که ازدواج کند، خود را با روسپیانی اغنا می کرد که ممکن است واقعیتی داشته اند، و ممکن است نوعی هرزگی شاعرانه باشند که به منظور نمایش دادن پختگی اختراع شده اند. دربارة روسپایان با امتناعی دانشمندانه و عروضی پیچیده شعر می گفت، و

می پنداشت که چون زنان شوهردار را نمی فریبد بسیار شایسته است. چون بینواتر از آن بود که خود را از افراط در امور جنسی به نابودی بکشاند، رو به کتاب آورد و در دشوارترین اوزان یونانی غزلیاتی به یونانی و لاتینی سرود. ویرژیل یکی از همین اشعار را دید و نزد مایکناس از آن تمجید کرد. مرد خوشگذران مهربان شرمزدگی هوراس را، که موجب لکنت زبانش هم شده بود، احترامی به خود تلقی کرد و در اندیشة به فضل آمیختة او لذتی نهانی یافت. در سال 37، مایکناس ویرژیل و هوراس و چند تن دیگر را با قایق و دلیجان و تخت روان و پیاده به بروندیسیوم به گردش برد. اندکی بعد، هوراس را به اوکتاویانوس شناساند، و اوکتاویانوس منشیگری خود را به هوراس پیشنهاد کرد. شاعر که علاقه ای به کار نداشت عذر آورد. در سال 34، مایکناس خانه ای و مزرعه ای پردرآمد در اوستیکا، که در حدود 72 کیلومتر تا رم فاصله داشت، به او داد. اکنون هوراس مختار و آزاد بود که در شهر یا خارج شهر زندگی کند و، همچنانکه خواب و خیال نویسندگان است، با آسایش آمیخته به تنبلی و دقت زیاد آثار خود را بنویسد.1
تا مدتی در روم ماند و مانند تماشاگری که سرگرم تماشای دنیای شتابان است از زندگی لذت برد. با همة طبقات در می آمیخت، در انواع مردمی که روم را به وجود می آوردند مطالعه می کرد، و با لذتی طبیب مانند سبکسریها و بدکاریهای پایتخت را به نظاره می گرفت. برخی از این انواع را در دو کتاب ساتیرها منعکس کرده است (34 و 30 ق م) که ابتدای آن تقلیدی از لوکیلیوس، و قسمت باقی آن ملایمتر و حلیمتر است. هوراس خود این اشعار را سرمونس می خواند که نه به معنی موعظه، بل به معنی «گپ» یا مذاکرات خصوصی و زیاده دوستانه است و وزن آن شش وتدی محاوره ای بود. اعتراف داشت که شعرش از همه لحاظ، جز وزن آن، نثر است، و «کسی را که مانند من ابیاتی که به نثر شبیه تر است بسراید هیچ کس شاعر نخواهد خواند.» در این نظمهای سریع، با زنان و مردان زندة روم برخورد می کنیم و آواز تکلمشان را می شنویم. اما این مردان و زنان شبانان و دهقانان یا قهرمانان ویرژیل نیستند، آن مردم هرزة افسانه ای و زنان قهرمان اشعار اووید هم نیستند، بل بردة تند زبان، شاعر یاوه، سخنگوی پر طمطراق، فیلسوف حریص، پر چانة مزاحم، سامی آزمند، بازرگان، دولتمرد، و کوچه گردند: در اشعار هوراس بالاخره به توفیق میراث جویان و مرده ریگ خواران را وضع می کند. به شکم پرستانی که با اغذیة لذیذ جشن می گیرند و بعد از درد

1. ملک هوراس، که در 1932 از زیر خاک بیرون آورده شد، ملک بزرگی به ابعاد 110 متر در 43 متر با بیست و چهار اطاق، سه استخر، چند صحن موزاییک، و یک باغ بزرگ با رواقی مسقف و محصور بوده است. آن سوی این ملک، مزرعة وسیعی قرار داشته است که هشت برده و پنج خانوادة اجاره نشین در آن کار می کرده اند.

نقرس می لنگند می خندد. «مداح زمانی ماضی» را یادآور می شود که «اگر خدایانی بودند که تو را به روزگار گذشته بازگردانند، هر بار سر باز می زدی.» لطف عمدة گذشته آن است که می دانیم حاجت بدان نداریم که دوباره همان روزگار را بگذرانیم. هماواز با لوکرتیوس از آن ارواح بی آرام در عجب است که در شهر هوای بیرون شهر را می کنند و در روستاها آرزوی شهر را دارند؛ هیچ وقت از آنچه دارند لذت نمی برند؛ زیرا همیشه کسی هست که از ایشان بیشتر داشته باشد؛ و چون به زنان خود قانع نیستند، با قوة تصور ضعیف اما وسیع، هوس زنان دیگران را دارند که خود برای شوهرانشان فاقد دلربایی شده اند. بالاخره می گوید که بیماری روم جنون پول است. از زریاب حریص می پرسد: «چرا به تانتالوس1 می خندی که همواره آب از لبان تشنه اش دور می شود؟ نام را عوض کن، داستان خود توست.» خود را نیز ریشخند می کند. در شعری بردة خود را چنین عرضه می کند که رو در روی او می ایستد و می گوید که تو ای معلم اخلاق، مرد تندخویی، خود نیز نمی دانی چه می خواهی، اسیر شهوت خود هستی. شک نیست که وقتی «اعتدال زرین» یا میانه روی را توصیه می کند، خطاب هم به دیگران است و هم به خود. می گوید: «هر چیز حدی و قاعده ای دارد» که مرد هوشمند از افراط و تفریط در آن بر کنار می ماند. در ابتدای مجموعة دوم ساتیرهای خود به رفیقی شکایت می برد که از مجموعة اول به علت زیاده از حد خشن و ضعیف بودن خرده گرفتند. از آن رفیق پند می خواهد و می شنود: «مدتی تعطیل کن.» شاعر به اعتراض می گوید: «چه کنم؟ اصلا شعر نگویم؟» «بلی.» «آخر خوابم نمی برد.»
چه نیکو بود اگر آن پند را مدتی به کار می بست. اثر بعدی او، ترجیع بندها، (29 ق م) کمتر از سایر آثار او ارزش دارد: مجموعه ای است خشن و تند، عاری از بخشندگی، بری از ذوق، و از لحاظ هر دو جنس زن و مرد، منافی اخلاق ـ که تنها به عنوان آزمایشی در وزن دو هجایی آرخیلوخوس سروده شده است. شاید بیزاری او از «دود و ثروت و هیاهوی روم» تا حد تلخکامی افزایش پذیرفته بود. دیگر تحمل فشار «عامة جاهل و بداندیش» را نداشت. خود را چنین تصویر می کند که در میان پاره های کشتی شکستة بشری پایتخت به زور آرنج پیش می رود یا به زور آرنج دیگران عقب می ماند، و بانگ برمی آورد: «ای منزل روستایی! کی ترا خواهم دید؟ کی خواهم توانست گاه با کتب قدما، گاه با خواب و ساعات بیکارگی، یا با جرعه ای فراموشی شرین دغدغة حیات را بر خود گوارا سازم؟ آه، ای برادران فیثاغورس، کی خواهد بود که لوبیا به من بدهید،2 و آن سبزیهای تفته در پیه خوک را؟ ای شبها و ضیافتهای

1. در افسانه های یونانی، پسر زئوس؛ به علت جسارتی که به خدایان کرده بود، زئوس او را به جهنم سرنگون کرد و در آنجا همواره در رود عظیمی مغروق است، و از بالای سرش میوه ها آویزان؛ ولی، با عطش شدید و گرسنگی زیاد، آب از او می گریزد و دستش به میوه ها نمی رسد. ـ م.
2. اشاره است به اینکه فیثاغورس خوردن لوبیا را برای شاگردان مدرسه اش ممنوع کرده بود. ـ م.

ملکوتی!» دوران اقامتهای او در رم کوتاهتر شد؛ در خانه ای که در خارج شهر داشت آن قدر زیاد می ماند که دوستانش، حتی مایکناس، شکایت داشتند که ایشان را از زندگی خود بیرون رانده است. پس از حرارت و گرد و غبار شهر، هوای پاک و کارهای آرام روزانة کارگران سادة مزرعة خود را همچون شعفی که آلام و پلیدیها را می زداید می یافت. چندان سالم نبود، و مانند آوگوستوس بیشتر اوقات گیاهخواری می کرد. «جوی آب صافی، چند جریب جنگل، و اطمینان مسلم من به حاصل غلات، بیش از سهم خداوند خیرة افریقای حاصلخیز برایم میمنت و شگون دارد.» در آثار او نیز، مانند آثار سایر شاعران دورة آوگوستوس، علاقة به زندگی روستایی بیانی گرم و گیرا دارد که در ادبیات یونان کمیاب است:
خوشا آن که دور از گرفتاریهای کسب،
حتی همچون قدیمترین نژاد بشر،
با ورزاوهای خود مزارع موروثی خویش را زرع می کند،
و از هر دینی وارسته است . ...
چه شیرین است لمیدن زیر درخت راج کهن،
یا بر چمن در هم بافته،
در آن هنگام که جوی میان کرتهای بلند جاری است،
و پرندگان جنگل نغمه می سرایند،
و چشمه های جوشان می غرند،
و آدمی را به خواب خوش می خوانند!»
مع الوصف، این نکته را باید افزود که این ابیات با نیشخند هوراسی در دهان رباخوار شهری گذارده شده است که همینکه این سخنان را بر زبان می آورد، در میان سکه های خود غرقه می شود.
احتمالا در همین بازگشتهای آرام افکار روستایی بود که هوراس با «سعادت رنج بخش»1 بر سر آن قصاید که می دانست نام او را زنده نگاه خواهند داشت، یا از میان خواهند برد، کار می کرد. از بحر شش وتدی، تکرار وزن آن، و تقطیع تند آن، که مصراع را مانند گیوتین بیرحم قطعه قطعه می کرد. خسته شده بود. در جوانی از اوزان ظریف و جنبندة ساپفو2، آلکایوس3، آرخیلوخوس، و آنا کرئون لذت برده بود؛ اکنون قصد کرده بود این اوزان مخصوص ساپفویی و آلکایوسی یا این اوزان یامبیک و یازده هجایی را در صورت غزل رومی جای دهد، و اندیشة خود را دربارة عشق و شراب، دین و دولت، و زندگی و مرگ در

1. این همان ترکیب عجیب و خوش بیانی است که پترونیوس دربارة هوراس به کار برده است.
2. برای زندگینامة او رجوع شود به جلد دوم، فصل ششم. ـ م.
3. شاعر غنایی یونانی، متوفا در 580 میلادی، با ساپفو مبادلات شعری داشت. قالب مخصوص در غزلسرایی به صورت ترجیع بند ابتکار کرد که گویندگان یونانی، و همچنین هوراس، از او تقلید کرده اند. ـ م.

قطعاتی بیان کند که تازگی بخش و نو، دارای نکته و لطیفه، و آمادة همراهی موسیقی باشد و ذهن را با پیچیدگی کلاف انسجام خود به بازی گیرد. این دسته اشعار را برای مردم ساده یا شتابزده نمی گفت. در واقع این گونه اشخاص را با تشبیب متکبرانة دستة سوم اشعار از خواندن اشعار خود بر حذر می کرد:
از مردم فاسق بیزارم و گریزان.
دم در کشید! من، کاهن موزه ها،
برای دوشیزگان و جوانان نغمه های ناشنیده می خوانم.
و اما دوشیزگان، اگر میل می کردند که راه خود را از میان وارونه گویی بازیگوشانة کلام و آرزو در ذهن هوراس باز کنند و جست و خیز کنان بگذرند، ممکن بود از لهوسوهان خوردة این قصاید به نحوی خوشایند یکه بخورند. شاعر لذت دوستی، اکل و شرب، و عشقبازی را منعکس می سازد. از خواندن این مدایح کمتر کسی حدس می زد که گویندة آن گوشه نشینی بود که کم می خورد و کمتر می نوشید. می پرسید : چرا اوقات خود را با سیاست روم و جنگهای دوردست بر هم زنیم؟ (نظر خوانندة این صفحات را از پیش گفته است) چرا به دقت نقشة آینده را طرح کنیم که نقش آن به نقشة ما خواهد خندید؟ جوانی و زیبایی، خود را به ما می سایند و می گریزند. بیایید هم اکنون از آن دو بهره مند شویم، «زیر درختان صنوبر فرو افتیم، و زلف خاکستری خود را به گل بافته و با سنبل شامی عطرآگین کنیم.» هم اکنون که سخن می گوییم، زمان حسود در گریز است. فرصت را غنیمت شمرید و روز را بچسبید. دست به دعا برمی دارد و نام عده ای از زنان جلف را، که مدعی است به ایشان عشق ورزیده است، می برد: لالاگه، گلوکرا، نئایرا، ایناخا، کینارا، کاندیا، لوکه، پورها، لیدیا، تونداریس، خلوئه، فولیس، و مورتاله. حاجتی نیست که تمامی ادعاهای گناه آلود او را باور کنیم. اینها تمرینهای ادبی است که تقریباً میان شاعران آن روزگار اجباری بوده است. همان بانوان یا اسامی را قلمهای شاعران دیگر به کار گرفته بودند. آوگوستوس، که اکنون صالح شده بود، فریب این زناکاریهای منظوم را نمی خورد. از این خرسند بود که در میان شرح و توصیف زنا مدحی سنگین و باوقار از حکومت، پیروزیها، اصلاحات اخلاقی خود، و صلح و آرامش منسوب به خویش را می یافت. ترانة مشهور میخوارگی هوراس ـ «اکنون هنگام باده نوشی است» به مناسبت وصول خبر مرگ کلئوپاترا و تصرف مصر ساخته شد؛ حتی روح گمگشتة او از تصور آنکه امپراطوری پیروز به نحوی بیسابقه توسعه می یافت، به هیجان آمده بود. خوانندگان خود را بر حذر می کرد که قوانین جدید نمی تواند جای اعتقادات اخلاقی قدیم را بگیرد. از اشاعة تجمل و زنا، و سبکسری و بی اعتقادی کلبی عزا گرفته بود. با اشاره به آخرین جنگ می گفت: «دریغا! وای از شرم زخمها و جنایات ما، و وای از برادران کشتة ما! چیست که ما نسل کنونی از آن اجتناب کرده باشیم؟ کدام نابکاریی است که بدان دست

نیازیده باشیم؟» هیچ چیز از عهدة نجات روم بر نمی آمد مگر بازگشت به سادگی و ثبات راه و رسم قدیم. شاعر شکاک، که اعتقاد به هر چیز را دشوار می یافت، سر سپیدی گرفتة خود را در برابر مذابح قدیم فرود می آورد، تصدیق می کرد که مردم بدون آیین و اساطیر نابود خواهند شد، و خامة خود را بزرگوارانه برای یاری به خدایان رنجور عاریت می داد.
در ادبیات جهان هیچ چیز نیست که کاملا مانند این اشعار ظریف و در عین حال نیرومند، شامخ و مردانه، و لطیف و پیچیده باشد؛ هنر خود را در پس هنر کامل نهان کند، و بیانی سهل و ممتنع داشته باشد. این موسیقیی است در پرده ای سوای پردة ویرژیل، کمتر از آن آهنگین و بیش از آن متفکرانه. مخاطب آن جوانان و دوشیزگان نیستند، که هنرمندان و فیلسوفانند. در اینجا کمتر اثری از هیجان یا شور یا ظریفنویسی است. حتی آنجا که جمله واژگونه است، نحوة بیان ساده است. اما در قصاید عظیمتر غرور و جلال اندیشه به چشم می خورد، گویی امپراطوری سخن می گوید، آن هم نه با حروف، که با بزنز:
یادبودی برافراشته ام پایدارتر از بزنز،
از قلة شامخ اهرام سرافرازتر!
از طوفان نیابد گزند و باد شمال بی توان
آن را به زیر نیاورد، و نه گذشت بیشمار
سالیان، و نه گریز شتابان زمان.
بتمامی نخواهم مرد.
عامه که از ایشان به بدی یاد شده بود به قصاید اعتنایی نکردند، نقادان آنها را به عنوان صنعت خستگی آور قابل نشناختند، و پیرایشگران از سرودهای عشق روی برتافتند. آوگوستوس آن اشعار را نامیرا خواند و از شاعر تقاضا کرد مجموعة چهارمی بسازد و در آن کارنامة دروسوس و تیبریوس را در گرمانیا توصیف کند، و هوراس را برای ساختن سرودی که همراه دسته در ورزشهای غیر مذهبی خوانده می شد برگزید. هوراس پذیرفت، اما دلش همراه آن کار نبود. کوششی که صرف قصاید کرده بود او را از پای درآورده بود. در آخرین اثر خود به وزن شش وتدی مکالمه ای ساتیرها پناه برد، و مراسلات خود را چنان ساخت که گویی بر صندلی راحت لمیده بوده است. همواره می خواست فیلسوف باشد؛ اکنون در این اثر، حتی آنجا که حراف می ماند، خود را به دست خرد می سپارد. از آنجا که فیلسوف شاعری مرده و شارعی مشرف به موت است، هوراس که در چهل و پنجسالگی پیر شده بود برای بحث دربارة خدا و بشر، اخلاقیات، ادبیات، و هنر آماده و پخته بود.
شهره ترین این نامه ها، که نقادان بعدی آن را «هنر شعر» نامیده اند، عنوان برای پیسونها داشت، یعنی برای عدة نامشخصی از طایفة پیسو نوشته شده بود؛ رسالة رسمی نبود، بل پاره ای نصایح دوستانه دربارة طرز سرودن شعر بود. هوراس می گوید: موضوعی را که در خور قدرت شما باشد انتخاب کنید، اما بر حذر باشید که همچون آن کوه داستانی ، پس از درد بسیار،

موش مزایید. کتاب دلخواه آن است که در آن واحد آموزنده و سرگرمی آور باشد. «هرکه چیز مفید را با چیز دلپذیر درآمیخته باشد صدای احسنت را برخواهد آورد.» از به کار بردن الفاظ جدید یا منسوخ یا بسیار طویل خودداری کنید. تا آن حد که به روشنی کلام برنخورد، سخن را باختصار بگویید. مستقیم به اصل مطلب بپردازید. هنگام سرودن شعر، مپندارید که احساس کار همه چیز را انجام می دهد. راست است که اگر بخواهید خواننده احساسی را درک کند، شما خود باید آن احساس را درک کرده باشید. «اگر بخواهی مرا دریابی، نخست باید من خود همان را دریافته باشم.» اما هنر ادراک نیست، بل صورت و ظاهر است (و این باز دعوای طرفداران سبک قدیم در برابر طرفداران سبک رمانتیک است).1 برای آنکه بتوانید صورت هنری را بیافرینید، آثار یونانیان را شبانروز مطالعه کنید. همان اندازه که می نویسید پاک کنید، هر «پارة ارغوانی» (خودنمایانه) را قلم بزنید. اثر خود را به نقادان توانا بسپرید و از دوستان خود بپرهیزید. اگر از این خوانها گذشت، هشت سال آن را به کناری نهید. اگر در آن هنگام فایدة فراموشی را درنیافتید، آن را انتشار دهید، اما به یاد داشته باشید که جز با مرور زمان هرگز به یاد نخواهد آمد: گفته گذر است، نوشته ماندگار. اگر نمایشنامه می نویسید، بگذارید نفس نمایش، و نه کلمات شما، داستان را نقل و افراد نمایش را تصویر کند. صحنه های موحش را نمودار مسازید. از وحدث ثلاثة عمل و زمان و مکان پیروی کنید: داستان یکی باشد و در مدتی کوتاه در یک محل اتفاق بیفتد. در زندگی و فلسفه مطالعه کنید، چون بدون مشاهده و درک، سبک کامل هم چیزی میان تهی است. دل به خود بدهید که بیاموزید.
هوراس خود از تمامی این فرضیات پیروی کرده بود، مگر یکی ـ گریستن را نیاموخته بود. چون احساسات او بیش از حد رقیق بود یا خشک و خاموش گردیده بود، کمتر به حد اعلای هنر، که به همدردی صمیمانه یا به «احساسی که در آرامش باز به یاد می آید» صورت می بخشد، عروج می کرد. بیش از حد خلیق بود. «از هیچ چیز عجب نکردن» پند خوبی نبود؛ برای شاعر، همه چیز باید معجزه باشد، حتی وقتی مانند برخاستن خورشید یا درخت هر روز به چشمش بیاید. هوراس زندگی را به مشاهده می گرفت، اما آنچنانکه باید در آن خوض و غور نمی کرد. فلسفه می خواند، اما چنان به اصرار فکر «بلاتغییری» داشت که فقط قصاید او از حد «اعتدال زرین» برتر می رود. مانند رواقیون عصمت را محترم می شمرد،

1. هوراس که در قرون وسطی تقریباً از قلم و نظر افتاده بود، در قرن هفدهم و هجدهم یا عصر کلاسیک جدید به مقام خود بازگشت. و آن هنگامی بود که دولتمردان و رساله نویسان، بخصوص در انگلستان، جملات هوراس را به صورت تکیه کلامهای مبتذل درآوردند. کتاب «فن شعر» بوالو، اثر هوراس، موسوم به «برای پیسونها»، را احیا کرد و تا زمان پدید آمدن هوگو به نمایشنامه های فرانسه قالب و سردی بخشید. مقالة انتقادیة الگزاندر پوپ انگلیسی نیز همین سعی را در یخ و سرد کردن نمایشنامه های انگلیسی مبذول داشت، اما در برابر آتش لرد بایرن ذوب شد.

و مانند اپیکوریان به لذت احترام می گذاشت. می پرسد : « پس کیست که آزاد باشد؟» و مانند زنون جواب می دهد: «خردمند؛ آن که بر خود چیره باشد؛ آن که نه مرگش بترساند، نه فقر، و نه کند و زنجیر؛ آن که تمنیات خود را نهیب می زند، بلندپروازی را شماتت می کند، و به خودی خود کامل است.» در یکی از شریفترین اشعار خود ، فکری رواقی را انشا کرده است:
اگر مردی درستکار و پابرجاست،
اگر جهانی بر سر او فرود آید،
در آن ویرانی بی هراسش می یابی.
اما، با اینهمه، با درستی سرگرم کننده ای خود را «خوکی از آغل اپیکور» می خواند. مانند اپیکور، به دوستی بیش از عشق اهمیت می داد؛ مانند ویرژیل، اصلاحات آوگوستوس را مدح می گفت؛ و مجرد ماند. حداکثر کوشش خود را به کار برد تا مذهب را موعظه کند، اما خود لامذهب بود. چنین می دید که مرگ پایان همه چیز است.
ایام آخر عمر او در اندیشه هایش پوشیده بود. آن قدر که باید درد داشت ـ درد معده، درد مفاصل، و بسیاری دردهای دیگر. به ماتم می گفت : «سالها، همچنانکه می گذرند، شادیهای مان را یکان یکان می ربایند.» و به دوستی دیگر می گفت: «دریغا، ای پوستوموس، سالهای گریزان از کنار ما می سرند، پرهیزکاری هم چینها یا عمر سنگین یا مرگ رام ناشدنی را از ما دور نمی کند.» به یاد می آورد که چگونه در نخستین ساتیر خود آرزو کرده بود که چون اجلش فرا رسد، «همچون میهمانی که تا گلوگاه خورده باشد، زندگی را با رضایت پشت سر بگذارد.» اکنون به خود می گفت: «آن قدر که باید بازی کرده، خورده، و نوشیده ای، اکنون هنگام رفتن است.» پانزده سال از زمانی که به مایکناس گفته بود: «ای مرد بازرگان، پس از تو دیری نخواهم پایید» گذشته بود. مایکناس در 8 ق م مرد، و چند ماه بعد هوراس از پی او روانه شد. اموال خود را به امپراطور واگذاشت و در کنار گور مایکناس به خاک رفت