گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سیزدهم
.IV – نرون


نرون از طرف پدر مربوط به خانوادة دومیتیها بود. این خانواده مدت پانصد سال به واسطة لیاقت و کاردانی، بیباکی، غرور، شجاعت، و سفاکی در روم شهره بود. پدر بزرگ پدری نرون علاقة زیادی به ورزشهای گلادیاتوری و نمایش داشت، در مسابقات ارابه می راند، با گشاده دستی بابت حیوانات سبع و نمایشهای گلادیاتوری پول خرج می کرد، و چند بار

آوگوستوس او را به مناسبت رفتار وحشیانه با کارمندان و بردگانش شماتت کرده بود. وی با آنتونیا، دختر آنتونیوس و اوکتاویا، ازدواج کرد. پسر آن دو به نام کنایوس دومیتیوس با زنا، همخوابگی با محارم، و خشونت و خیانت بر شهرت خاندان افزود. در سال 28 با آگریپینای دوم که در آن هنگام سیزده ساله بود ازدواج کرد. با اطلاعی که از نسب زنش و خودش داشت، چنین نتیجه گرفت که «امکان ندارد مرد خوبی از ما به وجود آید» تنها پسرشان را لوکیوس نام نهادند و لقب نرون به او دادند که در زبان سابینها به معنای نیرومند و دلاور است.
عمدة مربیان او خایرمون رواقی و سنکای حکیم بودند که اولی زبان یونانی و دومی ادبیات و اصول اخلاق را به او آموختند. آگریپینا سنکا را از تعلیم فلسفه به نرون نهی کرده بود، و دلیل او آن بود که تحصیل فلسفه نرون را برای حکومت ناشایست بار خواهد آورد. نتیجة این امر باعث سربلندی فلسفه شد. سنکا، مانند بسیاری معلمین دیگر، شکایت داشت که آتش تعلیم او را مهر مادر خاموش می کند، چه هر بار که سنکا کودک را سرزنش می کرد، وی نزد مادر می گریخت و همیشه مادر او را دلداری می داد. سنکا در صدد برآمد که نرون را تواضع و ادب و سادگی و پارسایی و خویشتنداری بیاموزد. فکر می کرد که اگر نمی تواند اصول و مباحث فلسفه را به وی بیاموزد، لااقل می تواند رسالات بلیغ فلسفی را که در دست تألیف دارد به او اهدا کند، با این امید که شاگردش روزی آنها را خواهد خواند. شهریار جوان دانش آموز خوبی بود، شعر قابل عفوی می سرود، و در خطاب به سنا نطقهایی به شیوة پسندیدة استاد ایراد می کرد. چون کلاودیوس مرد، آگریپینا در تأمین تأیید پسرش در سمت امپراطور با اشکال عظیمی مواجه نشد، خصوصاً که دوستش بوروس پشتیبانی کامل گارد را عملا تضمین کرد.
نرون سربازان را با هدیة نقدی پاداش داد و به هر شهرنشینی 400 سسترس بخشید. بر سر گور سلف خود مرثیه ای خواند که سنکا نوشته بود؛ همان سنکا که کمی بعد، با نام مستعار، هجویة بیرحمانه ای دربارة اخراج امپراطور فقید از اولمپ را منتشر ساخت. نرون تکریم مرسوم را نسبت به سنا به عمل آورد، متواضعانه از جوان بودن خود عذر خواست، و اعلام داشت که از مجموع اختیاراتی که تا آن هنگام امپراطوران داشته اند وی فقط یکی را نگاه خواهد داشت، و آن فرماندهی ارتش خواهد بود ـ و شاگرد حکیم بهتر از این هم نمی توانست انتخاب کند. این قول محتملا صمیمانه بوده است، زیرا نرون تا مدت پنج سال آن را حفظ کرد، و این همان «پنجسالة نرونی» است که بعدها ترایانوس آن را بهترین دوره ها در حکومت امپراطوری خواند. چون سنا پیشنهاد کرد که مجسمه های طلا و نقره به افتخار نرون برپا شود، امپراطور هفدهساله آن را رد کرد. هنگامی که دو تن متهم شدند که بریتانیکوس را به او ترجیح می داده اند، واداشت اتهام را مسترد دارند و، طی نطقی که در سنا

ایراد کرد، قول داد در طول مدت حکومت خود آن حکومت حکمت را رعایت کند که سنکا در آن هنگام در رساله ای به نام دلکمنتیا (اندر شفقت) می ستود. چون از او تقاضا شد حکم اعدام مجرم محکومی را امضا کند، ناله ای کرد که: «ای کاش هرگز نوشتن نیاموخته بودم!» مالیاتهای اجحاف آمیز را لغو کرد یا تقلیل داد. برای سناتورهای ممتاز اما تنگدست مواجبی سالانه مقرر کرد. از آنجا که ناپختگی خود را قبول داشت، آگریپینا را آزاد گذارد تا امور او را اداره کند. آگریپینا سفرا را به حضور می پذیرفت، و دستور داده بود تصویرش را کنار تصویر پسرش روی سکه های امپراطوری نقش کنند. سنکا و بوروس از این مادرشاهی دچار وحشت شدند و توطئه چیدند تا، با برانگیختن غرور، نرون را وسوسه کردند تا ادارة اختیارات او را از چنگ مادرش درآورند. مادر که بر سر خشم آمده بود اعلام کرد که بریتانیکوس وارث حقیقی سلطنت است، و تهدید کرد که به همان طرز که پسرش را فرمانروا کرده بود او را از تخت فرو خواهد آورد. نرون با این تهدید بدین طرز مقابله کرد که دستور داد بریتانیکوس را مسموم کردند. آگریپینا به ویلاهای خود رفت و آنجا، به عنوان آخرین ضربة انتقام، شروع به نگارش خاطرات خود کرد ـ تمامی دشمنان خود و مادرش را لجنمالی کرد و ذخیرة شایانی که همچون موزه ای از داستانهای وحشت انگیز بود باقی گذارد که تاسیت و سوئتونیوس رنگهای تیرة تصاویری را که از تیبریوس، کلاودیوس، و نرون کشیدند از آن برداشتند.
تحت رهبری نخست وزیر حکیم، و بر اثر فشار سازمان اداری که بالفعل نقشة آن کشیده شده بود ، امپراطوری از داخل و خارج رو به ترقی و سعادت بود. مرزها بخوبی حفظ شد، دریای سیاه از دزدان دریایی زدوده شد، کوربولو باز ارمنستان را تحت حمایت روم درآورد، و پارتها پیمان صلحی با روم امضا کردند که پنجاه سال دوام یافت. فساد در دیوانها و شهرداریها تقلیل پذیرفت، کارمندان اداری اصلاح شدند، و خزانه با صرفه جویی و عقل اداره شد. شاید به تلقین سنکا بود که نرون پیشنهاد مآل اندیشانه ای کرد دایر بر لغو کلیة مالیاتهای غیرمستقیم ـ خصوصاً عوارض گمرکی که در مرزها و بندرها جمع آوری می شد ـ و استقرار تجارت آزاد در سراسر امپراطوری. این لایحه در سنا رد شد، و آن بر اثر نفود مقاطعه کاران وصول مالیات بود ـ و این شکستی بود که نشان می دهد، با وجود قدرت عظیم نرون، باز هم امپراطوری محدودیتهای خود را به حکم قانون قبول داشت.
سنکا و بوروس، بدین منظور که ذهن نرون را از مداخله در امور دولت بگردانند، او را گذاشتند تا بی مانع سرگرم شهوات خود باشد. تاسیت می گوید: «در هنگامی که گناه برای تمامی مردان برجسته جذبه ای داشت، انتظار نمی رفت که فرمانروا با ریاضت و ایثار نفس زندگی کند.» اعتقادات مذهبی نیز نمی توانست نرون را به رعایت اصول اخلاقی تشویق کند. اندک دسترسی به فلسفه موجب گسیختگی هوش او گردیده بود، بدون آنکه قوة داوری او را به حد رشد رسانده باشد. سوئتونیوس می گوید: «از تمامی کیشها نفرت داشت و محتوی مثانه اش را

بر تصویر الاهه ای که بیش از همه محترم می داشت، یعنی کوبله، تهی کرد.» غرایز او وی را به افراط در غذا، تمایلات غیر معمول، و ضیافتهای مسرفانه که گلهای آن 000’4000 سسترس خرج بر می داشت می راند. می گفت فقط مردم ممسک و بینوا پولی را که خرج می کنند می شمرند. کایوس پترونیوس را تحسین می کرد و بر او غبطه می خورد، زیرا آن آریستوکرات توانگر راههای تازة درآمیختن گناه با ذوق و سلیقه را به او می آموخت. تاسیت در وصف جاویدی از ایدئال آن فرد اپیکوری، که همین پترونیوس باشد، می گوید:
روزها را به خواب، و شبها را به اشتغال به شادی و هرزگی می گذراند. تنبلی در آن واحد علاقة او و راه او به سوی شهرت بود. آنچه دیگران با بذل نیرو و زحمت انجام می دادند، وی با علاقه به لذت و رفاه تجمل آمیز انجام می داد. برخلاف افرادی که مدعی فهم لذات اجتماعی هستند و دارایی خود را بر باد می دهند، وی زندگی پرخرج اما عاری از اسرافی می کرد. خوشگذران بود اما ولخرج نبود، معتاد شهوات خود بود اما در آن ظرافت و حکمت به کار می زد، و مردی تحصیلکرده و شهوترانی خوشرو بود. در تکلم خوشگو و با نشاط بود، و با نوعی تغافل خوشنما دل می ربود که چون سرچشمة آن آزدگی طبیعی و فطری او بود، بیشتر مؤثر می افتاد. با وجود تمامی ظرافت و آسایش فطری عاری از توجهی که داشت، وقتی فرماندار بیتینیا و نیز وقتی کنسول شد، نشان داد که نیروی فکری و نرمی رفتار ممکن است در یک شخص جمع آید. ... چون کار دولت را به پایان می رساند، به اشتغالات معمول خود می پرداخت که مشتاق گناه یا لذاتی بود که گرد آن قرار دارند. ... از آنجا که نرون و مصاحبان وی او را گرامی می داشتند. ... او را می گذاشتند تا دربارة سلیقه و آداب ظریف داوری کند. تنها به حکم او بود که چیزی عالی یا دلپسند یا کم نظیر شناخته می شد.
نرون آن قدرها انعطاف پذیر نبود که بتواند به این روش اپیکوری هنرمندانه دست یابد. وی با قیافة بدلی به فاحشه خانه ها می رفت، شبها با دوستان هم مسلک کوچه را در می نوردید و به میخانه ها می رفت، دکانها را می چاپید، و به زنان اهانت می کرد. «با پسران نرد شهوت می باختند، به کسانی که بر می خوردند لباسشان را پاره می کردند، ضربه می زدند، مجروح می ساختند، و می کشتند.» سناتوری که در مقابل امپراطور در لباس و قیافة مبدل سخت از خود دفاع کرد، اندکی بعد، مجبور شد خود را بکشد. سنکا در صدد برآمد شهوت شاهانه را با پیوند دادن نرون با کنیز سابق سنکا به نام کلاودیا آکته از روش موجود بازگرداند. اما آکته آن قدر نسبت به نرون وفادار بود که نمی توانست علایق نرون را نسبت به خود نگاه دارد. اندکی بعد نرون جای او را به زنی داد که در تمامی طرق عشق به حد اکمل صاحب فن بود. این زن پوپایا سابینا نام داشت. از خاندانهای بلندمقام بود و ثروتی سرشار داشت. تاسیت می گوید: «وی همه چیز داشت مگر ذهنی شرافتمند.» یکی از آن زنانی بود که همة روز را صرف آرایش خود می کنند و موجودیتشان هنگامی است که مطلوب کسی باشند. شوهرش سالویوس اوتو نزد نرون لاف از زیبایی او زد، امپراطور او را در دم به فرمانداری لوسیتانیا (پرتغال) گماشت و، برای به دام کشیدن پوپایا، کار را بر او تنگ کرد. پوپایا حاضر نشد معشوقة او باشد ، اما قبول کرد

در صورتی که نرون اوکتاویا را طلاق گوید زن او شود.
اوکتاویا تعدیات و تخلفات نرون را بی سر و صدا تحمل کرده و، در میان جریان فسق و فجور جنسی که از بدو تولد ناگزیر در آن می زیست، خشوع و عصمت خود را حفظ کرده بود. این خود افتخاری برای آگریپینا به حساب می آید که جان خود را بر سر دفاع اوکتاویا در مقابل پوپایا از دست داد. در مقابل نقشة طلاق اوکتاویا، به هر التماس و دستاویزی متشبت شد، حتی، به قول تاسیت، کار را به جایی رساند که لطف زنانة خود را به پسرش تقدیم کرد. پوپایا در مقابل با سلاح لطف و زیبایی خویش پیش آمد و پیروز شد، جوانی کار خود را کرد. به نرون طعنه می زد که از مادرش می ترسد، و به او قبولاند که آگریپینا نقشة سقوط او را می کشد. عاقبت در جنون دلباختگی، نرون به قتل زنی که او را زاده و نیمی از جهان را بدو داده بود رضا داد. به فکر مسموم ساختن مادرش افتاد، اما آگریپینا، با خوردن پادزهر به طور عادی، از هر سمی مصون بود. سعی کرد او را در آب غرقه کند اما، از آن کشتی که نرون شکستن آن را تمهید کرده بود آگریپینا تا ساحل شنا کرد و نمرد. اما افراد نرون او را تا ویلایش تعقیب کردند. چون او را گرفتند، برهنه شد و گفت: «شمشیرتان را در رحم من فرو کنید» و تا چند ضربه نخورد، نمرد. امپراطور که به دیدار جسد برهنه آمد، گفت: «نمی دانستم مادری تا این حد زیبا دارم.» می گویند سنکا دستی در این کار نداشت. اما غم انگیزترین قسمت تاریخ فلسفه همانجاست که سنکا در نامه ای که در آن نرون نقشه کشیدن آگریپینا را بر ضد امپراطور و خودکشی او پس از گیرافتادنش را برای سنا شرح می داده قلم برده است. سنا با لطف تمام آن توضیح را پذیرفت. سناتورها دسته جمعی به پیشواز نرون که به رم باز گشته بود رفتند و خدایان را شکر گفتند که او را از خطر دور داشته است.
مشکل می توان باور کرد که این مادر کش جوانی 22 ساله بود که علاقة شدیدی نسبت به شعر، موسیقی، هنر، نمایش، و مسابقات ورزشی داشت. یونانیان را، به واسطة مسابقات گوناگونی که در قدرت بدنی و هنری ترتیب می دادند، تحسین می گفت و در صدد برآمد مسابقات مشابهی را در روم عملی سازد. در سال 59، بنیاد «مسابقات جوانان» را تأسیس کرد و یک سال بعد مسابقات معروف به نرونیا را به تقلید از جشنهای ورزشی و هنری چهار سالة اولمپی افتتاح کرد که در آن مسابقات اسبدوانی، زیبایی اندام، و «موسیقی» به انضمام خطابه و شعر معمول بود. آمفی تئاتر، ژیمنازیوم، و حمام عمومی عظیمی ساخت. در کارهای ورزشی با مهارت شرکت می کرد، ارابه ران پرشوری شد، و عاقبت تصمیم گرفت در مسابقات ارابه رانی شرکت کند. در ذهن یوناندوست او این عمل نه فقط صحیح بود، بل با بهترین سنن یونان باستان مطابقت داشت. سنکا این کار را احمقانه می دانست و سعی کرد خودنماییهای امپراطور را در استادیومی خصوصی محدود کند. نرون رأی او را نپذیرفت و از عامة مردم برای تماشای نمایش خود دعوت کرد. مردم آمدند و با سرور و شعف کف زدند.

اما آنچه این نیمه انسان بی پروا واقعاً خواستار بود آن بود که هنرمند بزرگی باشد. از آنجا که همه گونه قدرتی داشت، آرزو می کرد که همه کار از دستش ساخته باشد. این خود مایة آبروی اوست که با مشقتی توأم با جدیت هم خود را صرف حکاکی، نقاشی، مجسمه تراشی، موسیقی، و شعر می کرد. برای آنکه آوازخوانی خود را بهتر کند «به پشت بر زمین دراز می کشید و صفحه ای سربی روی سینه می نهاد، درون را با تزریق یا از طریق استفراغ پاک می کرد و هیچ گونه میوه یا غذایی که به حال صوت بد باشد نمی خورد.» در برخی از روزها به همین منظور فقط سیر و روغن زیتون می خورد. یک شب برجسته ترین سناتورها را به کاخ خود احضار کرد، ارغنون آبی جدیدی را به ایشان نشان داد، و دربارة اصول نواختن و ساختمان آن برای ایشان سخنرانی کرد. چنان افسونزدة آهنگهای خوشی بود که ترپنوس از چنگ بیرون می کشید که شبهای بسیاری را تا بامدادان به تمرین آن ساز با ترپنوس می گذراند. شاعران و هنرمندان را گرد خود جمع می آورد، در کاخ خود با ایشان مسابقه می داد، نقاشیهای خود را با نقاشیهای ایشان مقایسه می کرد، به شعر ایشان گوش می داد، و اشعار خود را بر ایشان می خواند. از مدح ایشان فریب می خورد، و چون منجمی پیش بینی کرد که تاج و تخت را از دست خواهد داد، نرون شادمانه جواب داد که در آن صورت از راه هنر امرار معاش خواهد کرد. آرزو داشت که یک روز در ملاء عام ارغنون آبی، فلوت، و نی و انبان بنوازد، سپس به صورت بازیگر و رامشگر تقلید تورنوس ویرژیل را درآورد. در سال 59 به عنوان چنگنواز در باغهایی که در کنار رودخانة تیبر داشت کنسرتی نیمه عمومی داد. تا پنج سال بر اشتیاق شدیدی که برای عدة زیاد تماشاگر داشت مهار زد، عاقبت در ناپل دل به دریا زد، و فکر می کرد که در آنجا طرز فکر یونانی حکمفرماست و مردم او را می بخشند و قصدش را می فهمند. تالار استماع برای نمایش او چنان انباشته شده بود که اندکی پس از بیرون شدن مردم، در هم فرو ریخت. امپراطور جوان، که بدین نحو در ناپل تشویق شده بود، به صورت خنیاگر و چنگنواز در تئاتر بزرگ پومپیوس در رم بر صحنه آمد (سال 65). در این نمایشها ترانه هایی می خواند که ظاهراً خود ساخته بود.1 چند پاره ای از آثار او باقی است که از استعداد متوسط او حکایت می کند. اضافه بر چندین غزل، حماسة مطولی دربارة تروا نوشت (که پاریس قهرمان آن بود)، و دست به ساخت حماسة مطولتری دربارة روم زد. به منظور تکمیل چند کاره بودن خود، به صورت بازیگر بر صحنه آمد و تقلید اودیپ،2 هراکلس،3 آلکمایون،4 و حتی اورستس5 مادرکش را درآورد.
---
1. سوئتونیوس مدعی است که دستنویس شاهانه را به خط و تصحیح نرون دیده است.
2. اودیپ، شاه یونانی، که بیخبر پدر خود را کشت و مادر خود را به زنی گرفت. چون از واقعیت خبردار شد، خود را کور کرد و باقی عمر را با بینوایی و سرگردانی گذراند. ـ م.
3. هراکلس یا هرکولس، قهرمان نامدار یونانی که در زورمندی بی نظیر بود . ـ م.
4. پسر آمفیارائوس و اریفوله. مادر خود را کشت و با آرسینوئه ازدواج کرد. ـ م.
5. پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا. چون مادرش به منظور رسیدن به وصال محبوبش (آیگیستوس) پدرش را کشته بود، به خونخواهی پدر، مادر را کشت و همة عمر گرفتار الاهگان انتقام شد. ـ م.

مردم از اینکه امپراطور نمایش می داد و ایشان را مشغول می کرد و روی صحنه، چنانکه مرسوم بود، زانو می زد تا مردم برایش دست بزنند، شاد بودند. آن ترانه ها را که نرون می خواند فرا می گرفتند و در میکده ها و کوچه ها می خواندند. شور و شوقی که برای موسیقی داشت به تمامی طبقات سرایت کرده بود. محبوبیت او، به جای آنکه رو به نقصان گذارد، روزافزون بود.
سنا، بیش از آنچه به واسطة شایعات مربوط به هرزگی و انحطاط جنسی در کاخ شاهانه در وحشت بود، از این نمایشها وحشت داشت. و جواب نرون به این وحشت آن بود که عادت یونانیان دایر بر تخصیص مسابقات هنری و ورزشی به طبقة شهرنشین بهتر از رسم رومیان یعنی واگذاردن این مسابقات به بردگان است. نرون می گفت: شک نیست که مسابقات نباید به صورت اعدام تدریجی مجرمان درآید. آدمکش جوان فرمان داد که در مدت حکومت او هیچ نبرد تن به تنی در میدان مخصوص مبارزات گلادیاتورها نباید تا حد مرگ ادامه یابد. برای اعادة سنت یونان و تکریم نمایشهای خود، برخی سناتورها را راضی یا مجبور ساخت به صورت بازیگر، نوازنده ، ورزشکار، گلادیاتور، و ارابه ران در ملاء عام حاضر شوند. برخی از پاتریسینها، از قبیل تراسئا پایتوس، مخالفت خود را با روش نرون بدین نحو خاطر نشان می ساختند که وقتی نرون برای ایراد نطق به سنا می رفت، در جلسه حضور نمی یافتند؛ بعضی دیگر از قبیل هلویدیوس پریسکوس در آن سالنهای آریستوکراتیک، که آخرین ملجأ آزادی بیان بود، با شدت نرون را محکوم می کردند؛ و فیلسوفان رواقی در روم روز به روز آشکارتر بر ضد آن اپیکوری شیطان صفت که بر تخت نشسته بود سخن می گفتند. توطئه ها چیدند تا او را سرنگون سازند. جاسوسانش توطئه ها را کشف می کردند، و او نیز مانند اسلافش با استقرار دورة وحشت به مقابله برخاست. قانون «لزماژسته» احیا شد (سال 62) و افرادی که مخالفت یا ثروتشان مرگشان را از لحاظ فرهنگی یا مالی مطلوب می ساخت مورد اتهام قرار می گرفتند. چون نرون نیر مانند کالیگولا در این هنگام، به واسطة ولخرجی و هدایا و ورزشهایی که به راه انداخته بود، خزانه را تهی ساخته بود، نیت خود را دایر بر مصادرة تمامی املاک آن عده از شهرنشنان که در وصایای خود به حد کافی امپراطور را منظور نمی کردند اعلام داشت. موقوفات بسیاری از معابد را به یغما برد و زر و سیم و مجسمه های آنها را ذوب کرد. هنگامی که سنکا زبان به اعتراض گشود و در نهان از رفتار او ـ و از آن بدتر از اشعار او ـ انتقاد کرد، نرون او را از دربار بیرون راند (سال 62) و حکیم پیر سه سال آخر عمر را در ویلاهای

خود در انزوا به سر برد. بوروس چند ماه پیش از آن مرده بود.
در این هنگام نرون دستیاران جدیدی گرد خود جمع آورد که غالباً از نژاد خشنتری بودند. تیگلینوس، رئیس پلیس شهر، مهمترین مشاور او شد؛ وی راه امپراطور را برای هر کیف و عشرتی هموار می ساخت. در سال 62، نرون اوکتاویا را به دلیل نازا بودن طلاق گفت و از خود راند، و دوازده روز بعد با پوپایا ازدواج کرد. مردم با واژگون کردن مجسمه های پوپایا که نرون برافراشته بود، و با تاج گل نهادن بر مجسمه های اوکتاویا، بدین کار به طور صامت اعتراض کردند. پوپایا که بر آشفته بود به عاشق خود قبولاند که اوکتاویا نقشة تجدید ازدواج دارد و انقلابی در دست تهیه است تا نرون را از تخت بیندازد و شوهر جدید اوکتاویا را به جای او بنشاند. اگر بتوان سخن تاسیت را پذیرفت، نرون آنیکتوس را ، که قاتل آگریپینا بود، دعوت کرد تا به زنای با اوکتاویا اقرار کند و او را در توطئه ای برای واژگون ساختن امپراطور دست اندر کار جلوه دهد. آنیکتوس همچنانکه دستور گرفته بود تظاهر کرد، به ساردنی تبعید شد، و باقی عمر را با راحت و ثروت سپری ساخت. اوکتاویا به پانداتریا تبعید شد. چند روز بعد از ورود بدانجا، کارگزاران امپراطور برای کشتنش آمدند. در آن هنگام فقط بیست و دو سال داشت و باورش نمی شد آدمی بدان بیگناهی باید بدان زودی بمیرد. برابر قاتلان خود به التماس افتاد، می گفت دیگر فقط خواهر نرون است و نمی تواند صدمه ای به او برساند. اما مأموران سرش را بریدند و برای گرفتن پاداش نزد پوپایا بردند. سنا ، که از مرگ اوکتاویا خبر شد، خدایان را شکر گفت که باز هم امپراطور را حفظ کرده بودند.
در این هنگام نرون خود خدایی شده بود. پس از مرگ آگریپینا، کنسولی که تازه انتخاب شده اما هنوز بر سر کار نرفته بود پیشنهاد کرد که معبدی برای «نرون به الوهیت رسیده» برپا کنند. وقتی که در سال 63 پوپایا دختری از نرون زایید که اندکی بعد مرد، کودک هم جنبة الوهیت یافت. هنگامی که تیرداد اول به روم آمد تا تاج ارمنستان را دریافت دارد، به زانو درآمد و امپراطور را به نام میترا (مهر) پرستش کرد. زمانی که نرون خانة زرین خود را بنا کرد، پیشاوری آن مجسمه ای عظیم به ارتفاع 36,5 متر ساخت که شبیه سر او بر آن قرار داشت، و هاله ای از اشعة آفتاب گرد آن بود که او را با فوبیوس آپولون (خدای خورشید) یکی می ساخت. اما در واقع در این هنگام سی و پنج سال داشت و فاسدی شکم بر آمده، با اندامی ضعیف و لاغر، چهره ای فربه، پوستی شکسته، مویی زرد و مجعد، و چشمانی مرده و خاکستری بود.
به عنوان خدا و هنرمند، از نقایص کاخهایی که به میراث برده بود عیبجویی بسیار می کرد، می خواست کاخی با نقشة خود بسازد. اما محلة پالاتینوس شلوغ بود و در پایین آن از یک سو سیرکوس ماکسیموس و سوی دیگر فوروم بزرگ روم واقع بود و در دو طرف دیگر آن زاغه ها قرار داشتند. ماتم گرفته بود که چرا رم، به جای آنکه مانند اسکندریه یا انطاکیه با

نقشه های علمی ساخته شده باشد، چنان اتفاقی و بدون نقشه بزرگ شده بود. آرزو داشت که رم را از نو بسازد، بانی دوم آن شود، و نام آن را «شهر نرون» یا «نرونشهر» بگذارد.
روز 18 ژوئیة 64، حریقی در سیرکوس ماکسیموس1 رخ داد، بسرعت انتشار یافت، نه روز به طول انجامید، و دو سوم شهر را نابود ساخت. هنگامی که شعلة حریق برخاست، نرون در آنتیوم بود. با شتاب به رم رفت و بموقع رسید تا سوختن کاخهای پالاتینوس را تماشا کند. دالان طاقداری که بتازگی برای مربوط کردن کاخ خود به باغهای مایکناس ساخته بود یکی از اولین ساختمانهایی بود که فرو ریخت. فوروم و کاپیتول و همچنین ناحیة غربی رودخانة تیبر از حریق مصون ماند و در سراسر بقیة شهر، خانه ها، معابد، نسخ خطی ذیقیمت، و آثار هنری بیشمار نابود شدند. هزاران نفر در میان خانه های مسکونیی که در کوچه های پرجمعیت خراب می شد جان دادند. صدها هزار نفر بی پناه و سرگردان، وحشت زده و مبهوت، شبها را سر می کردند و گوش به شایعاتی داشتند که نرون دستور حریق داده بود و خاکسترها را می پراکند تا آتش را تجدید کند. از بالای برج مایکناس ، در حالی که اشعار خود را دربارة غارت تروا می خواند و همراه آن چنگ می نواخت، حریق را تماشا می کرد.2 نرون با حرارت زیاد رهبری کوششی را که برای جلوگیری یا محدود ساختن حریق و فراهم آوردن وسایل کمکی به عمل می آمد برعهده گرفته بود. فرمان داد تمامی ساختمانهای دولتی و باغهای امپراطوری را به روی بینوایان آسیب دیده بگشایند. شهری از چادر در میدان مارس به وجود آورد، غذا را از نقاط اطراف مصادره کرد، و ترتیب تغذیة مردم را داد. مسخرگیها و بدگوییهای اتهام آمیز مردم را بدون تندخویی تحمل کرد. بنا بر قول تاسیت (که مخالفت مسبوق به سابقة سناتوری او را همواره باید به خاطر داشت) در جستجوی بلاگردان بود و آن را در مردمی یافت که
به واسطة اعمال شوم خود منفور بودند و عموماً مسیحی خوانده می شدند. این نام از مسیح مشتق بود که در زمان حکومت تیبریوس، تحت پیشکاری پونتیوس پیلاتوس، در یهودا به قتل رسید. با آن واقعه، فرقه ای که وی بانی آن بود ضربه ای خورد که تا مدتی از رشد خرافه ای خطرناک جلو گرفت، اما اندکی بعد احیا شد و با شدتی جمع آمده و نه فقط در یهودا. ... بل حتی در شهر رم ـ گودالی که هر چیز رسوا و مهیب از چهار گوشة جهان همچون سیلاب به سوی آن روانه است ـ انتشار یافت. نرون همان خدعة معمول خود را به کار زد. گروهی بدهکار و بازمانده را یافت که راضی شدند به گناه خود اعتراف کنند؛ و به شهادت چنین افرادی عده ای از مسیحیان محکوم شدند. و آن نه به موجب مدرک آشکار دال بر آتش زدن شهر، بل به واسطة نفرت لجوجانة ایشان نسبت به
---
1. در دوران جمهوری و اوایل امپراطوری، بزرگترین مرکز سرگرمی و تفریحات مردم رم. میدانی بود که از تپة پالاتینوس تا تپة آونتینوس ممتد بود. ـ م.
2. تاسیت، سوئتونیوس، و دیون کاسیوس، هر سه در متهم ساختن نرون به ایجاد و تجدید حریق رم به منظور تجدید ساختمان آن اتفاق دارند. دلیلی در دست نیست که گناه یا بیگناهی او را ثابت کند.

نوع بشر بود. ایشان را با شدت بیرحمی کشتند، و نرون سخریه و استهزا را به عذاب ایشان افزود. برخی از ایشان را با پوست ددان پوشاندند و رها کردند تا خوراک سگان شوند، بعضی را با میخ به صلیب کوفتند، و گروهی از ایشان را زنده سوختند، و بسیاری از ایشان را با مواد محترقة آغشته آتش زدند تا شب هنگام مشعل باشند. ... عاقبت توحش این اقدامات دلها را از رحم آکند. بشریت به خاطر مسیحیان بر سر شفقت آمد.
پس از آنکه بقایای سوختگی زدوده شد، نرون با شعفی مشهود بازسازی شهر را به صورت خوابی که برای آن دیده بود برعهده گرفت. کمک خرج برای این منظور، از هر شهر واقع در امپراطوری، به تقاضا یا فشار جمع آمد، و آنان که منازلشان نابوده شده بود توانستند از این محل خانة نوی بسازند. خیابانهای جدید را پهن و مستقیم ساختند، خانه های جدید بایست روکار و طبقة اولشان از سنگ ساخته می شد و همچنین بایست به حد کافی از عمارات دیگر فاصله می داشتند تا در صورت بروز حریق فاصلة امنیتی موجود باشد. چشمه هایی که از زیر شهر جریان داشت با قنات به انبار بزرگی پیوند داده شد تا در صورت وقوع حریقهای بعدی ذخیرة آب باشد. نرون، از محل خزانة امپراطوری، در طول خیابانها رواقهایی ساخت که به روی هزاران خانه سایه می انداخت. معمرین و پیرمردان صحنه های تماشایی زمان گذشتة شهر قدیم را از یاد برده بودند، اما چیزی نگذشت که همه موافقت کردند که رمی سالمتر و امنتر و زیباتر از حریق بیرون آمده است.
اگر نرون در این هنگام که پایتخت خود را از نو ساخت زندگی خود را نیز به قالبی تازه می گذاشت، مورد عفو قرار می گرفت. اما پوپایا در سال 65 میلادی، در حالی که چند ماهه آبستن بود، آن طور که گفته اند، بر اثر لگدی که به شکمش خورده بود، مرد. شایع بود که آن لگد جواب نرون به اعتراضات پوپایا بوده است، به واسطة دیر به خانه رفتن نرون از مسابقات. از مرگ پوپایا غصة بسیار خورد، چون با اشتیاق تمام چشم به راه وارث خود بود. دستور داد جسدش را با ادویة نایاب حنوط کردند، تشییعی پر طنطنه برایش راه انداخت، و مرثیه ای بر جسد او خواند. چون پسرکی سپوروس نام را که بسیار به پوپایا شباهت داشت یافته بود، دستور داد اخته اش کردند و طی تشریفات رسمی با او ازدواج کرد و «از هر لحاظ، از او همچون زنی استفاده می کرد.» زیرکی بشوخی گفت که ای کاش پدر نرون نیز چنین زنی می داشت. در همان سال شروع به ساختن خانة زرین خود کرد. تزیینات مسرفانه و مخارج و ابعاد آن ساختمان ـ در مساحتی که قبلا چندین هزار بینوا را در خود جای می داد ـ تنفر آریستوکراسی و سوءظن پلبیها را تجدید کرد.
جاسوسان نرون ناگهان برایش خبر بردند که توطئة دامنه داری برای بر تخت نشاندن کالپورنیوس پیسو در شرف اجراست (سال 65). عمال نرون چند تن از کارکنان دست دوم و کم اهمیت توطئه را دستگیر کردند و با شکنجه و تهدید از ایشان اعتراف گرفتند که سایة

شک را بر عده ای، و از جمله لوکانوس شاعر و سنکا، نیز می انداخت. اندک اندک تمامی نقشه آشکار شد. انتقام نرون چنان وحشیانه بود که رومیان باور کرده بودند نرون قسم خورده است طبقة سناتورها را نابود کند. چون به سنکا فرمان خودکشی داده شد، مدتی به مباحثه پرداخت و سپس فرمان را اجرا کرد. لوکانوس نیز ورید خود را درید و، ضمن خواندن اشعار خود، جان داد. تیگلینوس، که نسبت به محبوبیت پترونیوس نزد نرون حسد می ورزید، به یکی از غلامان آن مرد خوشگذران رشوه داد تا به زیان ارباب خود گواهی دهد، و نرون را ترغیب و اغوا کرد تا به مرگ پترونیوس فرمان دهد. پترونیوس با فراغ بال مرد؛ وریدهای خود را گشود و باز بست و در ضمن برای دوستان خود شعر می خواند و با روش معمول خود با ایشان سخن می گفت؛ سپس مقداری قدم زد و کمی خوابید؛ و بعد باز وریدهایش را باز کرد و آرام مرد. محکوم شدن تراسئاپایتوس، سر دستة رواقیون سنا، نه از این لحاظ بود که در توطئه دست داشته بود، بل از این جهت که کلا به حد کافی نسبت به امپراطور شور و شوق نشان نمی داد، از آواز خواندن او لذت نمی برد، و ترجمة حالی که از کاتو نوشته بود تحسین آمیز بود. دامادش، هلویدیوس پریسکوس، را صرفاً تبعید کردند. اما دو تن دیگر را که از ایشان مدح گفته بودند، کشتند. موسونیوس روفوس، فیلسوف رواقی، و کاسیوس لونگینوس، حقوقدان بزرگ، را به تبعید فرستادند. دو برادر سنکا ـ یکی آنایوس ملا، پدر لوکانوس، و دیگری آنایوس نواتوس، که بولس حواری را در کورنت آزاد ساخت ـ فرمان یافتند که خود را بکشند.
نرون پس از فارغ شدن از غوغای داخلی، در سال 66، برای شرکت در مسابقات اولمپی و دادن چند کنسرت به یونان عزیمت کرد. می گفت: «یونانیان تنها مردمی هستند که گوش موسیقی شناس دارند.» در مسابقات اولمپی ارابة چهار اسبه ای را راند، از ارابه پرت شد، و چنان صدمه دید که نزدیک بود بمیرد؛ چون باز او را در ارابه نهادند، تا مدتی به مسابقه ادامه داد، اما قبل از پایان مسیر آن را رها کرد. اما قضات تفاوت بین یک امپراطور را با یک فرد عادی که در مسابقه شرکت می کند خوب می دانستند و تاج پیروزی را به او جایزه دادند. چون جماعت برای او کف زدند، چنان شاد شد که اعلام کرد از آن به بعد نه فقط آتن و اسپارت، بل سراسر یونان باید آزاد باشد ـ یعنی از پرداخت هر گونه باجی به روم معاف شود. شهرهای یونان، با دادن مسابقات اولمپی، پوتیایی، نمئایی، و برزخی در یک سال، وسایل رفاه او را فراهم آوردند، و او در جواب این لطف در تمامی آن مسابقات به عنوان خنیاگر، چنگنواز، بازیگر، و ورزشکار شرکت جست. نرون قواعد مسابقات مختلف را با دقت مراعات می کرد، نسبت به حریفان خود ادب محض بود، و برای تسلی ایشان در مورد فتح اجباری خود شهرنشینی رم را به ایشان اعطا می کرد. در ضمن مسافرت خود در یونان خبر شد که یهودا انقلاب کرده و سراسر مغرب علم طغیان برافراشته است. آهی کشید و سفر خود

را دنبال کرد. سوئتونیوس می گوید: «وقتی در تئاتر آواز می خواند، هیچ کس اجازه نداشت، ولو برای فوریترین حوایج، از تئاتر خارج شود. از این جهت بود که برخی زنان، در تئاتر زاییدند، و چند تنی خود را به مردن می زدند تا ایشان را از تئاتر خارج کنند.» در کورنت دستور داد ترعه ای را که قیصر طرح کرده بود به مرحلة اجرا درآوردند؛ کار آغاز شد، اما طی آشوب سال بعد به کناری گذارده شد. نرون، که از خبر قیامها و توطئه های بیشتر به وحشت افتاده بود، به ایتالیا بازگشت (سال 67)، طی مراسم رسمی پیروزی وارد رم شد و، به عنوان نشانه های فتح، 1808 جایزه را که در یونان برده بود نشان داد.
اما قضایای غم انگیز از مسخرگیهای او عقب نمی ماندند: در ماه مارس سال 68 فرماندار لیون، یولیوس، ویندکس، که اهل گل بود، استقلال گل را اعلام داشت، چون نرون 2,500,000 سسترس برای سر ویندکس جایزه تعیین کرد، ویندکس متقابلا گفت که «هر که سر نرون را برای من بیاورد سر من پاداش او.» نرون، که خود را برای میدانداری در برابر این حریف مردخو آماده می کرد، اولین توجهش آن بود که گاریهایی برای حمل آلات موسیقی و البسة نمایش خود انتخاب کند. اما در ماه آوریل خبر رسید که گالبا، فرمانده سپاه روم در اسپانیا، با ویندکس همدست شده، به سوی روم در حرکت است. سنا، که خبر شد پاسداران امپراطور حاضرند در ازای پاداش قابلی نرون را رها کنند، گالبا را امپراطور اعلام کرد. نرون مقداری زهر در جعبة کوچکی ریخت و، چون بدین نحو مسلح شد، از خانة زرین خود به باغهای سرویلیایی بر سر راه اوستیا گریخت. از آن عده افسران گارد که در کاخ حاضر بودند تقاضا کرد که همراه او بروند. همه رد کردند، و یکی از ایشان بیتی از ویرژیل را برای او خواند: «مگر مردن چنین دشوار است؟» باورش نمی شد که آن قدرت مطلق که کارش را ساخته بود چنان ناگهانی بند آمده باشد. به چندین دوست برای کمک قاصد فرستاد، اما هیچ یک جواب ندادند. کنار رود تیبر رفت تا خود را غرقه کند، اما جرئت نکرد. فایون، یکی از غلامان آزاد شدة او، پیشنهاد کرد که در ویلای خود در جادة سالاریایی او را پنهان کند. نرون فوراً پیشنهاد را پذیرفت، و در تاریکی شش کیلومتر مسافت را از وسط شهر پیمود و به خارج رفت. آن شب را در قبایی خاک آلود، بیخواب و گرسنه ، در انبار فایون گذراند و به اندک صدایی به خود لرزید. قاصد فایون خبر آورد که سنا نرون را دشمن خلق اعلام کرده، دستور توقیف او را داده، و تصویب کرده است که نرون باید «به طرز قدیم» مجازات شود. نرون پرسید آن طرز چیست؟ جوابش دادند «مرد محکوم را برهنه می کنند، با چنگال پولادینی که از گردنش می گذرد به چوبه ای می کوبند، و سپس تا حد مرگ می زنند.» از وحشت خواست خود را با دشنه بکشد، اما دچار این خطا شد که نخست نوک دشنه را آزمود و دید که به نحوی ناخوشایند تیز است. ماتم گرفت که : «با مردنم چه هنرمندی نابود می شود!»
چون روز در شرف طلوع بود، صدای پای اسبان را شنید. سربازان سنا او را یافته

بودند. ضمن خواندن شعری ـ «گوش فرا ده! اکنون بانگ سم چارپایان تندپا به گوش من می آید» ـ خنجری به گلوی خود فرو برد، دستش لرزید، و اپافرودیتوس، غلام آزاد شدة او، کمک کرد تا خنجر به منزل برسد. نرون از همراهان خود تقاضا کرده بود نگذارند جسدش مثله شود، و کارگزاران گالبا با این تقاضا موافقت کردند. دایه های پیر او و آکته، معشوقة سابقش، او را در چارطاق دومیتیها به خاک سپردند (سال 68). بسیاری از مردم از خبر مرگ او شاد شدند و، با کلاههای آزادی بر سر، در میان شهر می دویدند. اما عدة بیشتری عزای او را گرفتند؛ چون همان قدر که نسبت به بزرگان بیرحمانه ظلم می کرد، نسبت به بینوایان بخشنده و کریم بود. این عده با اشتیاق تمام گوش به شایعاتی می دادند که نرون واقعاً نمرده است و با نیروی سنا در جنگ است و به سوی رم می آید؛ و هنگامی که خبر مرگ او را قبول کردند؛ تا چند ماه بر گور او می آمدند تا گل بر آن بیفشانند.