گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهاردهم
.فصل چهاردهم :عصر سیمین - 14 – 96 میلادی


I – هنربازان

سنت به ادبیات لاتینی از سال 14 تا 117 میلادی لقب عصر سیمین داده است، که به طور ضمنی دال بر سقوطی از علو فرهنگی عصر آوگوستوس است. سنت زبان زمان است، و زمان واسطة انتخاب؛ ذهن محتاط به حکم این هر دو احترام می گذارد، زیرا تنها جوانی می تواند ادعا کند بهتر از بیست قرن تجربه و سنت می فهمد. مع الوصف، شاید بتوانیم به خود اجازه دهیم که حکم سنت را معلق گذاشته و لوکانوس، پترونیوس، سنکا، پلینی مهین، کلسوس، ستاتیوس، مارتیالیس، کوینتیلیانوس، و در فصلهای بعدی تاسیت، یوونالیس، پلینی کهین، اپیکتتوس را بیطرفانه محاکمه کنیم، و از آثار ایشان چنان بهره مند شویم که گویی هرگز خبر نداشته ایم که همگی متعلق به دورة منحطی بوده اند. در هر دوره ای چیزی رو به فساد و چیزی رو به رشد می رود. در لطیفه گویی، ساتیر، داستان نویسی، تاریخنگاری، و فلسفه، عصر سیمین اوج ادبیات رومی بوده است؛ همچنانکه در پیکرتراشی واقعپردازانه و ساختمانهای عظیم زیاد، نمایندة بالاترین حد هنر رومی است.
کلام مردم عادی از نو به ادبیات راه یافت و با جسارتی که خاص مردم گل بود صرف افعال را تقلیل داد، ترکیب را راحت کرد، و حروف صامت آخر کلمات را حذف نمود. در حدود اواسط قرن اول میلادی، حرف V لاتین (که مانند W انگلیسی تلفظ می شد) و حرف B (وقتی میان دو حرف مصوت قرار می گرفت) هر دو به صورت انگلیسی درآمدند. بدین نحو، مصدر habere (به معنی داشتن) که «هابر» تلفظ می شد به صورت havere درآمد و راه را برای avere در ایتالیایی و avoir در فرانسه آماده ساخت؛ و در همان مدت vinum (به معنی شراب)، با عدم تلفظ کامل حرف آخر که در صرف تغییر می کرد، بتدریج به تلفظ vino در ایتالیایی و vin در فرانسه نزدیک می شد. زبان لاتینی آماده می شد که زبانهای ایتالیایی، اسپانیایی، و فرانسوی بشود.

باید اعتراف کرد که در این هنگام معانی بیان به حساب فصاحت، و دستور زبان به حساب شعر رو به رشد بود. مردان توانا با حرارتی بیسابقه هم خود را مصروف مطالعة صورت و تکامل و لطایف زبان می کردند. به همان زودی متون «کلاسیک» را تنقیح می نمودند و قواعد عالی انشای ادبی، خطابة مهیج، بحر شاعرانه، و وزن نثر را متشکل می ساختند. کلاودیوس سعی کرد الفبا را اصلاح کند، نرون با افراط در نمایشهای عمومی خود شعر را مرسوم کرد، و سنکای مهین کتابچه هایی در معانی بیان تصنیف کرد به این عنوان که فصاحت هر قدرتی را دو برابر می کند. فقط سرکردگان نظامی بودند که می توانستند بدون فصاحت در رم به جایی برسند، و حتی همان سرکردگان نیز می بایست خطیب می بودند. جنون معانی بیان به تمامی اشکال ادبیات سرایت کرد؛ شعر لفاظی شد، نثر شاعرانه شد، و خود پلینی نیز شش جلد «تاریخ طبیعی» خود را به صحیفه ای از نثر فصیح مبدل کرد. نویسندگان بتدریج بیشتر در فکر تعادل جمله ها و آهنگ قطعات جمله بودند. مورخان خطابه می نوشتند، فیلسوفان درد مضمون گویی گرفته بودند، و همه کس کلمات قصار ایراد می کرد. تمامی مردم فرهیخته شعر می گفتند و آن را در تالارها یا تئاترهای کرایه ای، سرمیز، و حتی (آن طور که مارتیالیس به شکوه گفته است) در حمام برای دوستان می خواندند. شاعران در اقتراحات عمومی شرکت می جستند، جایزه می گرفتند، شهرها برایشان ضیافت برپا می کردند، و امپراطوران تاج بر سرشان می نهادند. آریستوکراتها و امپراطوران از اهدای آثار یا ذکر خیر خود در آنها حسن استقبال می کردند و بهای آن را با درهم و دینار یا دادن ناهار می پرداختند. علاقة مفرط به شعر، به شهر و عصری که هرزگی جنسی و وحشت ادواری آن هر دو را سیاه کرده بود، جنبه ای خوشاید بخشید که ناشی از تصنیف و تألیف علاقه مندان به شعر و ادب بود.
وحشت و شعر در حیات لوکانوس با هم مقابل شدند. سنکای مهین پدر بزرگ او بود، و سنکای فیلسوف خالوی او. وی در سال 39 در کوردووا متولد شد و نام مارکوس آنایوس لوکانوس بر او نهادند. در طفولیت او را به رم بردند و در محافل آریستوکراسی بار آمد، که شعر و فلسفه در آنها با دسایس عاشقانه و سیاسی به عنوان کانونهای حیات رقابت می کردند. در بیست و یکسالگی، با شعر «در مدح نرون» در مسابقه شرکت کرد و جایزه برد. سنکا او را به دربار برد، و اندکی بعد شاعر و امپراطور با یکدیگر حماسه سرایی می کردند. لوکانوس مرتکب این خبط شد که در مسابقة شاعرانه ای که با امپراطور داد جایزة اول را ربود، و نرون به او فرمان داد که دیگر اشعار خود را منتشر نکند. لوکانوس به کنجی رفت تا در نهان با حماسه ای قوی اما مملو از لفاظی به عنوان «فارسالیا» ـ که در آن جنگ داخلی را از نظر آریستوکراسی عصر پومپیوس تشریح می کرد ـ از نرون انتقام بگیرد. لوکانوس نسبت به قیصر منصف است و جلمه ای روشنی بخش دربارة او گفته: تا کاری در پیش داشت، کارهای کرده را کرده نمی دانست. اما قهرمان واقعی حماسه کاتوی کهین است که لوکانوس در بیت مشهوری او را با خدایان برابر دانسته است: «داعی فاتحان خدایان را خوش آمد و از آن منکوبان کاتو را». لوکانوس خود نیز دوستار داعی منکوب و از دست رفته ای بود و در راه او مرد. در توطئه ای که برای سرنگون ساختن نرون و جانشین کردن پیسو چیده شده بود شرکت جست، دستگیر شد، زیر شکنجه طاقت نیاورد (فقط بیست و شش سال داشت) نام سایر توطئه چینان را فاش کرد و، حتی آن طور که گفته اند، مادر خود را هم رسوا ساخت. پس از آنکه نرون حکم اعدام او را تأیید کرد، شجاعتش را باز یافت، دوستانش را به

ضیافت خواند، با گشاده رویی با ایشان به طعام نشست، ورید خود را برید، و همچنانکه خونش می رفت و رو به مرگ بود، اشعاری را که بر ضد استبداد ساخته بود بلند می خواند