گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهاردهم
.II - پترونیوس


یقین نداریم ـ فقط عقیدة عموم بر این است ـ که آن پترونیوس که کتاب ساتوریکون او هنوز هم خوانندگان متعدد دارد همان کایوس پترونیوس بوده است که یک سال پس از لوکانوس به فرمان نرون چشم از جهان فرو بست. خود کتاب یک کلمه هم که راه به جایی ببرد ندارد، و تاسیت، که «خبرة زن ربایی» را با فصاحتی لبیب شرح می دهد، ذکری از این شاهکار رسوا به عمل نیاورده است. در حدود چهل هجا به پترونیوس منسوب است، و از آن جلمه است بیتی که تقریباً عصارة بیان لوکرتیوس است: «ترس بود که برای اولین بار خدایان را در جهان آفرید.» اما این قطعات دربارة سازندة خود بیش از حد خاموشند.
ساتوریکون مجموعه ای از ساتیرها (طنز)، شاید در شانزده جلد، بوده است که فقط دو جلد آخر آن باقی است، آن هم به طور غیر کامل. دیگ در همجوشی است از نظم و نثر، ماجرا و فلسفه، و خوشخوری و هرزگی. شکل ظاهر این هجویات تا حدی مدیون هجویات منیپوس کلبی سوری است، که در حدود سال 60 ق م در جدره شعر می گفت و همچنین مدیون «داستانهای ملطی» یا قصه های قهرمانی و عشقیی است که در جهان یونانی شهرت یافته بود. از آنجا که تمامی نمونه های موجود داستان نویسی مربوط به زمانهای بعد از پترونیوس است، ساتوریکون را می توان قدیمترین رمان مشهور شناخت.
بسهولت نمی توان قبول کرد که یک آریستوکرات صاحب تجمل و دارای سلیقه ای ظریف، مانند پترونیوس، کتابی به ابتذال ساتوریکون به وجود آورده باشد. تمامی افرادی که در آن کتاب دست در کارند عوام الناس یا غلام یا غلام سابقند، و تمامی صحنه ها مربوط به زندگی پست است؛ در اینجا به اشتغال فکری ادبیات زمان آوگوستوس با طبقات بالاتر بشدت خاتمه داده شده است. انکولپیوس که ناقل داستان است مردی زناکار، شاهدباز، دروغزن، و دزد است و مسلم می داند که تمامی مردم با شعور مانند خود او هستند .دربارة خود و دوستش می گوید: «این را بین خود قبول کرده بودیم که هر وقت فرصتی دست دهد، هر چه دستمان برسد بلند می کنیم تا خزانة مشترک ما بهبود یابد.» داستان از روسپیخانه شروع می شود که در آن انکولپیوس با آسکولتوس، که از درس فلسفه به آنجا پناه برده است، ملاقات می کند. ولگردی آن دو در میان شهرها و دوره گردی در جنوب ایتالیا رشتة حکایت ویلان را تشکیل می دهد؛ رقابت آن دو بر سر غلام بچه ای زیبا به نام جیتون، در طی داستانی که قهرمانان آن بدکارند، آن دو را با یکدیگر متحد می سازد یا از هم دور می کند. عاقبت به خانة تاجری به نام تریمالخیو می رسند و بقیة داستان، که در دست است. موقوف شرح ضیافت تریمالخیوست

که شگفت انگیزترین شامهای موصوف در ادبیات است.
تریمالخیو قبلا برده بوده و ثروتی بهم رسانده است، املاک وسیعی خریده، و با تجملی بیش از حد خود و با اسباب و اثاث خاص کاخ و در محیط آلوده به بوی غذا زندگی می کند. املاک او چنان وسیع است که هر روز باید سیاهه ای تهیه شود تا وی از درآمد خود باخبر شود. از میهمانان خود تمنا می کند که بنوشند:
اگر شراب به مذاق شما خوش نیاید، عوضش می کنم. شکر خدا که مجبور نیستم شراب را بخرم. هر چیز که در اینجا دهان شما را آب می اندازد در یکی از املاک من تهیه شده که هنوز آن را ندیده ام، اما می گویند در سر راه تراکینا و تارنتوم است. خیال دارم سیسیل را به سایر متعلقات کوچک خود بیفزایم، تا اگر خواستم به افریقا بروم، بتوانم در طول سواحل خودم کشتی برانم. ... وقتی صحبت نقره باشد، من خبره ام. جامهایی به بزرگی خمرة شراب دارم. ... هزار پیاله دارم که مومیوس برای اربابم گذاشته است. ... ارزان می خرم و گران می فروشم. دیگران ممکن است عقاید دیگری داشته باشند.
رویهمرفته، آدم مهربانی است؛ بر سر غلامان خود نعره می زند، اما در دم ایشان را می بخشد. آن قدر غلام دارد که فقط یک عشر آنان او را به چشم دیده اند. بزرگمنشانه اصل و نسب خود را به یاد می آورد و می گوید: «بردگان هم انسانند، همان شیر را مکیده اند که ما مکیده ایم ... و غلامان من اگر زنده بمانند، آب آزادی را خواهند نوشید.» برای اثبات نیت خود دستور می دهد وصیتنامه اش را بیاورند و آن را برای میهمانان می خواند. این وصیتنامه شامل گور نبشتة او نیز هست که به این داعیة غرورآمیز ختم می شود که وی «از ناداری به ثروت رسید، 30,000,000 سسترس به جا گذارد، و هرگز کلام فیلسوفی را نشنید.»
سینی مدوری بود که گرد آن علایم منطقة البروج دیده می شد، و بر روی هر علامتی میهماندار بهترین غذایی را که با آن مناسبت داشت قرار داده بود. شبدر تازه روی حمل، گوشت گاو روی ثور ... رحم خوک نزاییده روی جوزا ... روی میزان ترازویی که در یک کفة آن کلوچه ای و بر کفة دیگر آن نان شیرینی بود. ... چهار رقاص به آهنگ موسیقی به درون آمدند و قسمت بالای سینی را برداشتند. زیر آن ... دلمة خروس و شکبمة خوک، و در میان آن خرگوش. در چهار گوشة آن، چهار تمثال مارسواس از مثانه های خود رب پر ادویه ای را روی ماهیهایی که در اطراف شناور بودند می ریختند. ... سینی دیگری از دنبال آمد که بر آن گرازی قرار داشت. از دندانهای آن سبدهای انباشته از خرما آویخته بود. گردگراز، بچه خوکهایی ساخته از خمیر قرار داشتند. ... چون قسام کارد خود را در پهلوی گراز فرو برد، بلبلان از آن بیرون پریدند، هر یک برای میهمانی.
سه خوک پروار سفید وارد اطاق می شوند، و میهمانان آن خوک را که می خواهند برایشان پخته شود برمی گزینند. درضمن که ایشان به خوردن مشغولند، خوک منتخب بریان می شود و اندکی بعد باز به اطاق می آید. چون شکمش را با کارد می برند، سوسیس و گیپای گوشتی از آن

بیرون می ریزد. چون دسر فرا می رسد، انکولپیوس دیگر جا ندارد، اما تریمالخیو به ایشان اطمینان می دهد که دسر را سراسر از خوک پروار ساخته اند و به این وسیله ایشان را به خوردن ترغیب می کند. قلابی از سقف به پایین می آید که برای هر خورنده ای قدحی از مرمر سفید انباشته از عطر می آورد ، و در آن حال غلامان جامهای تهی شده را از شرابهای کهن می آکنند. تریمالخیو مست می شود و با پسری عشق می بازد. زن فربه او زبان به اعتراض می گشاید، و او جامی به سمت سر زنش پرتاب می کند. دربارة زنش می گوید: «این رقاص جندة شامی حافظة ضعیفی دارد. او را از سکوب حراج برداشتم و آدمش کردم، حالا مثل وزغ باد می کند. ... اما تا بوده همین بوده: اگر در کاهدان به دنیا آمدی، توی قصر خوابت نمی برد.» به ساقی امر می کند مجسمة زنش را از روی قبرش بردارد «وگرنه حتی بعد از مرگ هم راحت ندارم.»
هجایی قوی و وحشیانه است؛ فقط در شرح جزئیات با واقعیات سر و کار دارد، و محتملا فقط در مورد جزء کوچکی از زندگی رومی حقیقت دارد. اگر همان پترونیوس زمان نرون آن را نوشته باشد، باید آن را تصویر هزل انگیز و بیرحمانه ای از آزادشدگان نوکیسه بدانیم که به دست شریفزاده ای که هرگز برای درآوردن روزی عرق نکرده است تصویر شده است. در این کتاب، اثری از رحم و شفقت و ایدئال نیست، فساد اخلاق مسلم فرض شده است، و زندگی مردم بدکار با علاقه و شوق و بدون تنفر و بدون اظهار نظر نمودار گشته است. در این کتاب، گنداب مستقیماً به ادبیات کلاسیک می ریزد و احکام و ذوق حاصل خود را با لغات و نیروی شادابی به همراه می آورد. گاه داستان به آن حد اعلای عدم معنی و رکاکت و ناسزاگویی می رسد که از خصایص حماسة گارگانتوا و پانتاگروئل1 است. الاغ طلایی، تألیف آپولیوس، دنباله ای از آن بود؛ و ژیل بلاس2 در هفده قرن بعد رقیبی برای آن شد. تریسترام شاندی3 و تام جونز4 سنت سرگردان آن را ادامه دادند. این عجیب ترین کتاب در ادبیات روم است.