گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دیوان عطار
اسرار نامه
 المقاله الثالث عشر


من مسکین بسی بیدار بودم

بعمری در پی این کار بودم

درین دریا بسی کشتی براندم

بآخر رخت در دریا فشاندم

درین اندیشه بودم سالها من

بسی معلوم کردم حالها من

همه گر پس رو و گر پیش وایند

درین حیرت برابر می‌نمایند

کس اگه نیست از سر الهی

اسیرانیم از مه تا بماهی

چو علم غیت علم غیب دانست

چنین پنهان بزیر پرده زانست

عجایب قصه و پوشیده کاریست

در این اندیشه‌ام من روزگاریست

کنون بنشستم از چندین تک و تاز

که این وادی ندارد هیچ بن باز

بنا خن مدتی این کان بکندم

ندیدم هیچ چندین جان بکندم

بکام دل دمی نغنوده‌ام من

درین غم بوده‌ام تا بوده‌ام من

چو محنت نامهٔ گردون بخواندم

ز یک یک مژه جوی خون براندم

دمی دم نازده فرسوده گشتم

شبی نابوده خوش نابوده گشتم

گسسته بیخ این نیلی حصارم

شکسته شاخ دور روزگارم

دلم در روز بازار زمانه

نزدتیر مرادی بر نشانه

اگر یک جام نوش از دهر خوردم

هزاران شربت پر زهر خوردم

بخون دل بسر بردم همه عمر

دمی خوش برنیاوردم همه عمر

همی اندر همه عمرم نشد راست

زمانی آن چنانم دل همی خواست

گر اول رونقی بگرفت حالم

گرفت آخر ولی از جان ملالم

قلم چون رفت از کاغذ چه خیزد

بر آن بنشسته‌ام تا خود چه خیزد

چنان سرگشتهٔ این گوژ پشتم

که خود را هم بدست خود بکشتم

جهانا هر چه بتوانی ز خواری

بکن با من زهی نا سازگاری

جهنا مهلتم ده تا زمانی

فرو گریم ز دست تو جهانی

کما بیشی من پیداست آخر

ز خون من چه خواهد خاست آخر

جهان از مرگ من ماتم نگیرد

ز مشتی استخوان عالم نگیرد

اگر درد دل خود سر دهم باز

بانجامی نینجامد ز آغاز

چو دردم هیچ درمانی ندارد

سرش بر نه که پایانی ندارد

ز خود چندین سخن تا چند رانم

چو می‌دانم که چیزی می‌ندانم

کیم من هیچکس و ز هیچ کس کم

گناه افزون و طاعت هر نفس کم

زدین از پس ز دنیا پیش مانده

بسان کافر درویش مانده

دماغی پر، دلی ناپای بر جای

بگردم هر، نفس آنگه بصد رای

زمانی اشک ریزم در مناجات

زمانی درد نوشم در خرابات

نه مرد خرقه‌ام نه مرد زنار

گهم مسجد بود گاهیم زنار

نه یک تن را نه خود را می‌بشایم

نه نیکو را نه بد را می‌بشایم

بچیزی کان نیرزد یک پشیزم

فرو دادم همه عمر عزیزم

دریغا درهوس عمرم تلف شد

که عمر از ننگ چون من ناخلف شد

همه دودی ز ایوانم برآمد

همه چیزی ز دیوانم برآمد

چو شیرم گشت مویم در نظاره

هنوز از حرص هستم شیرخواره

بدل سختم ولی در کار سستم

بسی رفتم بر آن گام نخستم