گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هفدهم
.فصل هفدهم :روم اپیکوری - 30 ق م ـ 96 میلادی


I – مردم


اکنون به این خانه ها، معابد، تئاترها، و حمامها وارد می شویم تا ببینیم این رومیان چگونه زندگی می کردند؛ خودشان را از هنرشان جالبتر خواهیم یافت. باید در ابتدای امر به خاطر آوریم تا فرا رسیدن زمان نرون، آنها فقط از لحاظ جغرافیایی رومی بودند. آن اوضاع و احوالی که آوگوستوس نتوانسته بود جلو آن را بگیرد ـ یعنی تجرد، بچه نیاوردن، سقط جنین، کودک کشی در میان ساکنان قدیمی، و آزادی زاد و ولد در میان ساکنان جدید ـ خصایص نژادی و خصلت اخلاقی و حتی ظاهر قیافة مردم روم را تغییر داده بود.
زمانی رومیان، به واسطة سائقة جنسی، بشتاب زاد و ولد می کردند و، به واسطة تشویشی که دربارة نگاهداری قبور خود پس از مرگ داشتند، به توالد و تناسل ترغیب می شدند؛ در این هنگام طبقات بالاتر و متوسط این نکته را آموخته بودند که روابط جنسی از توالد و تناسل جداست، و دربارة دنیای پس از مرگ به شک افتاده بودند. زمانی آوردن و پرورش کودکان تعهد اخلاقی و شرافتی نسبت به دولت بود که عقاید عمومی آن را تضمین می کرد؛ در این هنگام، مطالبة فرزندان بیشتر در شهری که جمعیت تا حد خفقان آوری زیاد شده بود ابلهانه می نمود. بر عکس، مجردهای ثروتمند و شوهران بیفرزند همچنان طرف کاسه لیسانی قرار می گرفتند که آرزوی میراث داشتند. یوونالیس می گوید: «هیچ چیز به اندازة زن نازا شما را نزد دوستانتان عزیز نمی کند.» یکی از افراد مخلوق پترونیوس می گوید: «کروتونا فقط دو طبقه سکنه دارد: چاپلوسان و ممدوحان، و تنها جنایت در آن شهر این است که فرزند خود را بارآوری تا ارثت را ببرد. همچون نبردگاهی است در وقت آسایش: چیزی جز اجساد و کلاغهایی که آنها را بر می گیرند نیست.» سنکا مادری را که تازه فرزند خود را از دست داده بود بدین وسیله تسلیت می گوید که اکنون چه محبوبیتی یافته است. چون «در میان ما بی بچگی

بیش از آنچه نیروی ما را بگیرد به ما نیرو می بخشد.» برادران گراکوس از خانواده ای بودند که دوازده فرزند داشت؛ شاید در عصر نرون، میان خاندانهای پاتریسینها یا سوار کار روم، پنج خانواده که صاحب آن همه فرزند باشند به هم نمی رسید. ازدواج، که زمانی اتحاد اقتصادی مادام العمر زن و شوهر بود، اکنون در میان دهها هزار رومی سرگذشت زودگذری بود که اهمیت معنوی نداشت، بلکه پیمان سستی بود جهت رفاه متقابل بدنی یا کمک سیاسی. برای گریز از منع قانون ارث بردن در مورد زنان بی شوهر، برخی از زنان خواجگان را به عنوان شوهری که کودک برایشان درست نمی کند برمی گزیدند. برخی با مردان فقیر ازدواج دروغی می کردند، با این شرط که زن آبستن نشود و هر قدر که بخواهد دوست بگیرد. جلوگیری از حمل، هم به صورت مکانیکی و هم به صورت شیمیایی به عمل می آمد. اگر با این وسایل جلوگیری از حمل ممکن نمی شد، طرق متعددی برای سقط جنین بود. فیلسوفان و قانون این عمل را محکوم می کردند، اما خانواده های بزرگ به آن توسل می جستند. یوونالیس می گوید: «بیچاره زنان مشقات زایمان و تمامی زحمات بچه داری را تحمل می کنند. ... اما بستر مطلا مگر چند بار زن آبستن را پناه می دهد؟ بچه اندازان در این فن ماهرند و دارویشان چنان قهار!» با این وصف به شوهر می گوید: «شاد باش و دارو را به زنت بده ... که اگر کودک را زنده بزاید، می بینی پدر یک بچة زنگی شده ای.» در چنین جامعة روشنفکری کودک کشی بندرت انجام می شد.1
بیفرزندی طبقات پولدار چنان به واسطة کوچ و پر فرزند بودن فقرا تعادل یافته بود که جمعیت روم همچنان رو به افزایش بود. بلوخ جمعیت رم را در اوایل امپراطوری به 800,000، گیبن به 1,200,000، و مارکوارت به 1,600,000 نفر تخمین زده اند.2 بلوخ جمعیت امپراطوری را به 54,000,000 و گیبن 120,000,000 نفر محاسبه کرده اند. تعداد افراد طبقة آریستوکراسی به همان اندازة قدیم بود، اما از لحاظ اصل و نسب تغییر یافته بود. دیگر ذکری از آیمیلیوسها، کلاودیوسها، فابیوسها، و والریوسها، نبود. از میان خاندانهای مغروری که حتی تا زمان قیصر در روم خود را با ناز می خرامیدند فقط کورنلیوسها مانده بودند. برخی بر اثر جنگ یا اعدام سیاسی ناپدید شده بودند؛ و دیگران به واسطة محدودیت خانوادگی، انحطاط ارثی، یا فقری که ایشان را تا حد تودة پلبینها، تنزل داده بود، گم شده بودند. جای ایشان را بازرگان رومی، مقامات رسمی شهرداری، و نجبای مستملکات گرفته بودند. در سال 56
---
1. گاه در قرن اول، دختران یا کودکان نامشروع را برهنه زیر «ستون شیرخواران» می نهادند ـ و علت این نام آن بود که دولت برای تغذیه و نجات کودکانی که آنجا یافته می شدند دایه می گرفت. اما رها کردن کودکان ناخواسته رسمی است که در تمامی جوامع، جز بی تمدنترین آنها، معمول است.
2. در سال 1937 میلادی جمعیت رم 000’178’1 نفر بود.

میلادی یک تن سناتور اعلام کرد: «غالب شهسواران و بسیاری از سناتورها اولاد غلامانند.» بعد از یکی دو نسل، اعیان جدید راه و رسم اسلاف خود را اتخاذ کردند، از تعداد اطفال خود کاستند، بر تجمل افزودند، و به سیلی که از مشرق سرازیر شده بود تسلیم شدند.
نخست یونانیان آمدند ـ کمتر از خود شبه جزیره و بیشتر از سیرنائیک، مصر، سوریه، و آسیای صغیر. این یونانیان شایق و هوشیار و سازگار و نیمه شرقی بودند ـ بسیاری از ایشان بازرگانان خرده پا یا تاجر واردات، و برخی عالم، نویسنده، معلم، هنرمند، پزشک، رامشگر، و بازیگر بودند؛ گروهی از ایشان صمیمانه و بعضی دیگر به خاطر پول دوستدار فلسفه بودند؛ گروهی از ایشان مدیران و صرافان بودند ـ بسیاری فاقد قیود اخلاقی، و تقریباً جملگی عاری از ایمان مذهبی. اکثریت ایشان به صورت برده آمده بودند و در انتخاب ایشان توجهی نشده بود که نخبه باشند؛ چون آزاد شدند، انقیاد ظاهری و نفرت و شماتت باطنی خود را نسبت به رومیان ثروتمندی که از لحاظ فکری با ماترک فرهنگی یونانیان قدیم زندگی می کردند حفظ کردند. کوچه های پایتخت در این هنگام پر از سر و صدای یونانیان بی آرام و پر حرف شده بود. زبان یونانی بیشتر از لاتینی به گوش می رسید، و اگر کسی می خواست در تمامی طبقات خواننده داشته باشد بایست به یونانی می نوشت. تقریباً تمامی مسیحیان اولیه در روم یونانی حرف می زدند؛ سوریان، مصریان، و یهودیان نیز چنین می کردند. گروه عظیمی از ساکنان مصری ـ از بازرگان، پیشه ور، و هنرمند ـ در میدان مارس می زیستند. سوریان لاغر و متواضع و حلیم در همه جای پایتخت پراکنده بودند و به تجارت، کارهای دستی، منشیگری، امور مالی، و خدعه و فریب اشتغال داشتند.
یهودیان تا همان زمان قیصر هم یکی از عناصر عمدة جمعیت پایتخت شده بودند. عده ای از ایشان خود را تا سال 140 ق م به رم رسانده بودند؛ و عدة زیادی از ایشان را پس از لشکرکشی پومپیوس در سال 63 ق م به صورت اسیر جنگی آورده بودند. به دو علت، خیلی زود آزاد می شدند: یکی آنکه صنعتگر و مال جمع کن بودند، دیگر آنکه بستگی شدید ایشان به رسوم مذهبی خودشان اسباب ناراحتی اربابان ایشان می شد. تا سال 59 ق م در مجالس آن قدر شهرنشین یهودی زیاد بود که سیسرون متمردین سیاسیشان نامید و با ایشان به مخالفت برخاست. به طور کلی دستة جمهوریخواه با یهودیان خصومت داشت، و حزب مردم و امپراطوران دوست یهودیان بودند.1 تا اواخر قرن اول تعداد ایشان در پایتخت به 20000 نفر بالغ شده بود
---
1. یهودیان به نحو ثابتی از قیصر پشتیبانی کردند، و قیصر در مقابل از ایشان محافظت کرد. آوگوستوس از قیصر پیروی کرد. اما تیبریوس، که با تمامی اعتقادات خارجی دشمن بود، 4000 تن از ایشان را به خدمت نظام احضار کرد و به ساردنی فرستاد تا کشته شوند و مابقی را از رم اخراج کرد (19 میلادی). دوازده سال بعد، که یقین کرد در این امر سیانوس او را گمراه کرده است، فرمان خود را مسترد داشت و دستور داد که کسی به یهودیان در اجرای مراسم مذهبی و عادات ایشان آزار نرساند. کالیگولا از ایشان در روم حمایت کرد و در خارج تحت فشارشان قرار داد. کلاودیوس عده ای از ایشان را به واسطة طغیان تبعید کرد، اما به موجب فرمان عمومی (سال 42) حق یهودیان را در سراسر امپراطوری بر رعایت قوانین خودشان تأیید کرد. در سال 94، دومیتیانوس آنها را از رم به درة اگریا تبعید کرد. در سال 96 نروا ایشان را باز آورد، حقوق مدنیشان را اعاده کرد، و مدت یک نسل ایشان را آسوده گذارد.

و بیشتر در جانب غربی رودخانة تیبر زندگی می کردند و به طور مرتب از سیلاب رودخانه آسیب می دیدند. در اسکله ای که در همان نزدیکی بود کار می کردند، اشتغالشان به کارهای دستی و خرده فروشی بود، و اجناس را در شهر می گرداندند. میانشان برخی افراد ثروتمند هم بودند، اما جز چند تنی بازرگان بزرگ نداشتند. سوریان و یونانیان تجارت بین الملل را قبضه کرده بودند. کنیسه در روم فراوان بود و هر یک مدرسه و کاتبان و مجمع شیوخی از خود داشت. خوی انزواطلب یهود، تحقیری که نسبت به کثرت خدایان و پرستش اصنام روا می داشتند، سختی اعتقادات اخلاقی ایشان، عدم حضورشان در تئاترها و ورزشهای رزمی، مراسم و عادات عجیب آنان، فقر ایشان، و ناپاکی لازمة آن منجر به خصومت نژادی معمول گردیده بود. یوونالیس پر زاد و ولد بودن آنان را زشت می دانست، تاسیت موحد بودنشان را، و آمیانوس مارکلینوس علاقة ایشان را به سیر. نفرتشان از رومیان بر اثر فتح خونین اورشلیم و روانه ساختن اسرای یهود و اموال مقدسی که غارت شده بود شدت گرفت. اسرا و اموال در مراسم پیروزی تیتوس رژه رفتند، و نقش ایشان در مجسمة نیم برجسته ای که در طاق تیتوس ساخته اند مشهود است. وسپاسیانوس دستور داد نیم شِکِلی که یهودیان اسیر پس از آزادی و پراکنده شدن میان ملل غیر یهود برای نگهداری هیکل اورشلیم می پرداختند از آن پس هر سال بابت تجدید ساختمان رم تأدیه شود، و با این دستور کار را بدتر کرد. مع الوصف، بسیاری از رومیان تحصیلکرده توحید یهود را به دیدة تحسین می نگریستند؛ برخی از ایشان دین یهود را پذیرفته بودند؛ و عده ای، حتی در میان خانواده های والاتبار، سبت یهود را روز تعطیل و عبادت می دانستند.
اگر به یونانیان، سوریان، مصریان، و یهودیانی که در رم بودند عده ای نومیدیایی (الجزیرة فعلی)، نوبه ای، و حبشی از افریقا، چند تن عرب، پارتی، کاپادوکیایی، ارمنی، فریگیایی، و بیتینیایی از آسیا، «وحشیان» نیرومند دالماسی، تراکیا، داکیا، و گرمانیا، نجبای سبیلوی گل، شاعران و دهقانان اسپانیایی، و «وحشیان خال کوبیدة بریتانیایی» را بیفزاییم، تصویری نژادی از رم بسیار نامتجانس و وطن همه کس خواهیم داشت. مارتیالیس از سهولت انعطاف پذیر روسپیان رم در تطبیق زبان و دلربایی خود با مشتریهای گوناگون و رنگارنگ در عجب بود. یوونالیس شکایت داشت که اورونتس، بزرگترین رودخانة سوریه، در رودخانة تیبر جاری شده است؛ و تاسیت پایتخت را «آبریزگاه جهان» می خواند. چهره ها، روشها،

البسه، الفاظ، حرکات، منازعات، عقاید، و اعتقادات شرقی جزء اعظم حیات متلاطم شهر را تشکیل می داد. در قرن سوم حکومت به صورت حکومت سلطنتی شرقی در می آمد، در قرن چهارم مذهب روم کیش شرقی می شد، و سروران جهان در برابر خدای بردگان به زانو در می آمدند.
در این جمعیت در هم جوش، عناصر خاص نجابت و بزرگمنشی موجود بود. در آن هنگام که سناتوران جرئت دم زدن نداشتند، این جمعیت تحقیر خود را نسبت به پوپایا، معشوقة نرون، آشکار ساخت و به عنوان اعتراض نسبت به کشتار دسته جمعی غلامان پدانیوس سکوندوس در مجلس سنا آشوب کرد. فضایل سادة مردم ساده در آن نایاب نبود، زندگی خانوادگی یهودیان سرمشق می توانست باشد، و جوامع کوچک مسیحی باتقوا و حسن سلوک خود می توانستند اسباب زحمت دنیای دیوانة لذات باشد. اما غالب مردمانی که به رم سرازیر می شدند واقعاً به واسطة ریشه کن شدن از محیط خانمان و فرهنگ و اصول اخلاقی خود ضایع و مشوش شده بودند. سالهای متمادی زندگی بردگی آن عزت نفسی را که در حکم ستون فقرات رفتار صحیح و بقاعده است در ایشان فاسد کرده بود، و اختلاف روزانه با دسته هایی که عادات مختلف داشتند باز هم اخلاقیات ایشان را، که ساختة عادات بود، بیشتر فرسوده ساخته بود. اگر رم در مدتی بدان کوتاهی آن همه افراد صاحب خون و نژاد بیگانه را در خود هضم نکرده بود؛ اگر تمامی این نو رسیدگان را، به جای آنکه از زاغه های خود بگذراند، از مدارس خود می گذراند؛ اگر با ایشان رفتاری کرده بود در خور انسانی که صدها خصیصة عالی دارد؛ اگر گاه به گاه دروازه های خود را بسته بود تا فرصتی دهد که یکدست شدن خلایق با رسوخ ایشان همعنان گردد، در آن صورت ممکن بود که از این اختلاط، قدرت و جنبش حیاتی نژادی و ادبی اخذ کند؛ و ممکن بود که رم رومی و صدا و قلعة مغرب زمین باقی بماند. اما این امر بیش از حد خطیر بود. شهر فاتح به واسطة وسعت و گوناگون بودن فتحهای خود محکوم به فنا بود، خون و نژاد بومی آن در اقیانوس رعایای آن رقت پذیرفته بود، و طبقات فرهنگ دیدة آن، به حکم اکثریت عددی، به فرهنگ کسانی که بردگان آن بودند تنزل یافته بود. ازدیاد نسل بر بهبود نژاد چیره شد، و مغلوبان پر زاد و ولد ارباب خانة ارباب عقیم شدند.