گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیستم
.فصل بیستم :حیات و افکار در قرن دوم - 96 – 192 میلادی


I - تاسیت

سیاست نروا و ترایانوس ذهن مختنق روم را آزاد ساخت و به ادبیات دورة حکومت آن دو لحن بیزاری شدیدی نسبت به استبداد بخشید که، اگرچه رخت بربسته بود، ممکن بود باز آید. مدیحة پلینی در عرض خیر مقدم نسبت به نخستین فرد از سه اسپانیانی بزرگ که بر تخت سلطنت روم جلوس کردند این بیزاری را منعکس کرده است؛ یوونالیس بندرت چیزی می سرود که اثری از آن بیزاری در آن نباشد؛ و تاسیست، درخشانترین مورخان، به قول خود «بازپرس زمانهای سابق» شد و یک قرن را با قلم خود پوست کند.
نه از تاریخ و محل ولادت تاسیت خبر داریم، نه حتی از نامی که هنگام تولد بر او نهادند. احتمال می رود که وی پسر کورنلیوس تاکیتوس، خزانه دار امپراطوری در گل بلژیک، بوده باشد. با ترقی این مرد، خانوادة او از طبقة سوارکاران به طبقة آریستوکراسی جدید ترقی کرد. اولین اطلاع مسلمی که دربارة این مورخ داریم بیان خود اوست: «آگریکولا وقتی کنسول بود (سال 78). .. با مزاوجت بین من و دخترش موافقت کرد، که مسلماً می توانست چشم به راه ازدواج افتخار آمیزتری باشد.» تاسیت طبق معمول تعلیم یافته بود و آن هنرهای خطابه را که به سبک او حیات می بخشد و آن مهارت در بیان ادلة موافق و مخالف را که نطقهای او را برجسته ساخته است خوب و کامل آموخته بود. پلینی کهین غالباً بیانات او را می شنید و «فصاحت وقارآمیز» او را تحسین می کرد و او را بزرگترین خطیب روم می خواند. در سال 88 پرایتور دادگستری شد؛ پس از آن در سنا می نشست و خود با شرمساری اعتراف دارد که جرئت نکرد بر ضد ظلم سخن بگوید، و او نیز یکی از سناتورهایی بود که قربانیان دومیتیانوس را در سنا محکوم ساختند. نروا او را کنسول کرد (سال 97) و ترایانوس او را پروکنسول آسیا تعیین نمود. به طور مشهور اهل کار و صاحب تجربة عملی بوده است. کتابهای

او افکاری است که پس از طی عمری کامل و پرتجربه حاصل شده، نتیجة کهولت با فراغ آمیخته و محصول ذهنی پخته و عمیق است.
این کتابها را یک موضوع به هم پیوند می دهد ـ و آن نفرت از خودکامگی است. کتاب دیالوگهایی درباب خطیبان او (اگر از او باشد) انحطاط فصاحت را نتیجة خفقان آزادی می داند. کتاب آگریکولای او ـ کاملترین تک نگاری ملخصی است که قدما به عنوان نگارش ترجمة احوال می شناختند ـ با لحنی غرورآمیز کارهای بزرگ پدرزن را به عنوان سرکرده و فرماندار (بریتانیا) شرح می دهد، و سپس با بیانی زننده اخراج و بی اعتنایی نسبت به او را توسط دومیتیانوس ثبت می کند. رسالة کوچک در موضع و اصل ژرمنها فضایل مردانة مردم آزاد را با انحطاط و بزدلی رومیان در دورة مستبدان مقایسه می کند. آنگاه که تاسیت ژرمنها را، چون بچه کشی را عملی رسوا می دانند و برای بچه نیاوردن امتیازی قایل نیستند، مدح می کند، در حقیقت ژرمنها را توصیف نمی کند، بل رومیان را لگدمال می کند. عاقبت فلسفی بحث به عینی بودن آن لطمه می زند، اما فرصتی می دهد که وسعت نظر جالب یک تن مأمور عمدة رومی در مدح قدرت ژرمنها در مقاومت با روم آشکار گردد.1
توفیق این رسالات، تاسیت را بر آن داشت که مضار ظلم و جبر را با بیان ادعا نسبت به پروندة مستبدان با تفصیل بیرحمانه توضیح کند. کار خود را با آنچه در خاطرة خود او و در شهادت دوستان مسنتر او زنده تر بود آغاز کرد ـ و آن دورة بین گالبا تا مرگ دومیتیانوس بود؛ و هنگامی که آریستوکراسی خرسند این تواریخ را، به عنوان بهترین اثر تاریخی از زمان لیویوس تا آن هنگام پسندید، وی داستان خود را بدین نحو ادامه داد که در سالنامه ها دوران حکومت تیبریوس، کالیگولا، کلاودیوس، و نرون را شرح داد. از چهارده (برخی می گویند سی) «کتاب» تواریخ، چهار کتاب و نیم باقی است که به تمامی مصرف سالهای 69 و 70 شده است؛ در مورد سالنامه ها، دوازده جلد از شانزده یا هجده جلد اصلی به جا مانده است. تاسیت همچنین امیدوار بود که وقایع حکومت آوگوستوس، نروا، و ترایانوس را ثبت کند و بدین نحو حزن آثار منتشر خود را با یادآوری مقداری کشورداری مثبت تخفیف دهد. اما عمرش کفاف نکرد؛ و مردم زمانهای بعد فقط از جنبة غم افزایی دربارة او قضاوت می کنند، همچنانکه وی دربارة گذشته انجام داد.
تاسیت معتقد بود که «وظیفة عمدة مورخ عبارت است از قضاوت کردن در اعمال مردمان به نحوی که افراد خوب بتوانند به پاداشی که مرهون فضیلت است نایل شوند، و شارمندان مفسد به واسطة محکومیت در دادگاه اعقاب که در انتظار اعمال شر است از کارهای قبیح منع گردند.» فرض عجیبی است که تاریخ را به واپسین داوری و مورخ را به خدا تبدیل

1. احتمالا در سال 98 پیش از نبرد ترایانوس بر ضد مردم داکیا نوشته شده است.

می کند. تاریخ را اگر چنین در نظر آوریم، موعظه ای است ـ درس اخلاق با امثال موحش ـ و آن طور که تاسیت فرض کرده است، تحت عنوان معانی بیان واقع می شود. برای خشم و غضب، فصیح بودن آسان است اما منصف بودن دشوار می شود؛ هیچ معلم اخلاقی نباید تاریخنویس شود. تاسیت ظلم و جبر را بیش از آنچه باید از نزدیک به خاطر داشت تا بتواند ظالمان و جابران را با خونسردی تحت مطالعه قرار دهد؛ در آوگوستوس چیزی جز انهدام آزادی نمی دید و چنین می پنداشت که تمامی نبوغ رومی در جنگ آکتیون پایان پذیرفت. ظاهراً به فکرش نرسیده است که ادعانامة خود را با ثبت طرز ادارة عالی و ترقی روزافزون مستعمرات در دورة غولهای امپراطوری تعدیل کند؛ با خواندن تاریخ او هیچ کس گمان نخواهد برد که روم هم امپراطوری بود هم یک شهر. شاید در کتابهای مفقود دنیای مستعمرات منعکس شده بود؛ اما آن کتابها که باقی است تاسیت را راهنمایی فریبگر ساخته است که هرگز دروغ نمی گوید اما، در ضمن، هیچ وقت حقیقت را آشکار نمی سازد. غالباً منبع خبر را نقل و گاه با خرده بینی آزمایش می کند ـ و آن منابع عبارتند از تواریخ، نطقها، نامه ها، «کرده های روزانه»، «صورت مجلس سنا»، و سنن خاندانهای قدیم؛ اما جزء اعظم منبع او همان داستانهای نجیب زادگانی است که تعاقب شده اند، و هیچ وقت به نظر نمی آورد که اعدام سناتورها و قتل امپراطورها وقایعی بودند در یک سلسله مبارزات طولانی بین شاهان بدخواه و ظالم و لایق و اشراف منحط و ظالم و نالایق. توجه او بیشتر مجذوب شخصیتها و وقایع جاذب است تا نیروها و علل افکار و جریانات. درخشانترین و نادرست ترین تصاویر شخصیتها را در تاریخ ترسیم می کند، اما هیچ تصوری از نفوذ اقتصادی بر وقایع سیاسی و هیچ علاقه ای به زندگی و کار و کوشش مردم، به جریان تجارت، وضع علم، موقع زنان، توالی و تقارب و اعتقادات و آثار عمدة شعر و فلسفه و هنر ندارد. در تاریخ تاسیت، سنکا و لوکانوس و پترونیوس می میرند اما آثار فلسفی و شعر ندارند؛ امپراطورها قتل می کنند اما چیزی نمی سازند. شاید آن مورخ بزرگ را خوانندگانش محدود می کرده اند؛ شاید بنا بر رسم معمول زمان قسمتی از کتاب خود را برای دوستان اشرافی خود، که پلینی می گوید در ضیافتهای او جمع می شدند، می خوانده است؛ اگر چنین بود به ما می گفت که این مردان و زنان، زندگی و صنعت و ادبیات و هنر روم را می شناختند و حاجت به تذکر دادن آن نبود؛ آنچه می خواستند مکرر در مکرر بشنوند داستان هیجان انگیز امپراطوران شریر و اعمال قهرمانی سناتورهای روگردان از خوشی زندگی و جنگ طولانی طبقة شریف ایشان با قدرت ظلم بوده است. ما نمی توانیم تاسیت را محکوم کنیم که چرا در کاری که دست نزده کامیاب نشده است، فقط می توانیم از ناچیز بودن هدف و محدودیت ذهن وقاد او متأسف باشیم. تاسیت تظاهر به فیلسوف بودن نمی کند. مادر آگریکولا را مدح می کند که پسرش را که «علاقه ای شدیدتر از آنچه شایستة یک رومی و سناتور باشد نسبت به فلسفه پیدا کرده بود.» منصرف می کند قدرت تصور و هنر او ـ مثل

شکسپیر ـ بیش از آن فعالیت خلاقه داشت که بتواند با آرامش در معنی و امکانات زندگی مداقه کند. همان قدر که شایعة غیر محقق دارد، تفسیرات مفید آورده است، اما یافتن نظریة ثابتی دربارة خدا یا بشر یا دولت در کتاب او دشوار است. دربارة مطالب مربوط به ایمان از راه احتیاط مبهم نوشته است، و پیشنهاد می کند که بهتر است شخص مذهب زادبوم خود را بپذیرد تا آنکه سعی کند علم را جای آن بگذارد. غالب عالمان احکام نجوم، غیبگویان، شگونها، و معجزات را رد می کند، اما بعضی را هم می پذیرد. بیش از آن بزرگوار است که امکان صحت چیزی را که بسیاری تأیید کرده اند تکذیب کند. روی هم رفته وقایع ظاهراً نشان می دهند که «خدایان نسبت به خوب و بد به نحوی یکسان بی اعتنا هستند» و نیرویی ناشناس و شاید دمدمی مزاج هست که انسان و دولتها را به نحوی اجباری به سوی سرنوشت می راند Urgentibus imperii fatis. - . وی امیدوار است که آگریکولا به زندگی سعادتمندی رسیده باشد، اما آشکار است که در آن شک دارد و خود را با آخرین توهم اذهان بزرگ خوش می کند ـ و آن جاودان ماندن شهرت است.
همچنین تخیل یک آرمانشهر هم او را تسلی نمی دهد. «غالب نقشه های اصلاحات ابتدا با حرارت استقبال می شوند؛ اما اندکی بعد، تازگی از میان می رود و نقشه به جایی نمی رسد.» با اکراه اعتراف می کند که اوضاع به طور موقت در زمان او بهتر شده است؛ اما حتی نبوغ ترایانوس نیز از تجدید فساد و اضمحلال جلوگیری نخواهد کرد. روم به معنای واقعی کلمه تا مغز استخوان پوسیده است؛ و این را می توان در فساد روح انسانها، در جمعیتی که آشفتگی روحیش آزادی را به هرج و مرج تبدیل ساخته است، و در اوباشی که «مشتاق تغییر و دگرگونی و هر لحظه آمادة پیوستن به جناح قویترند»، مشاهده کرد. از «بدخواهی ذهن بشر» متأثر است و مانند یوونالیس گناه را به گردن نژادهای خارجی ساکن روم می اندازد. پس از سیاهرو ساختن امپراطوری، خواب بازگشت به جمهوری را می بیند، اما امیدوار است که امپراطورهای انتخابی اصل امپراطوری را با آزادی وفق خواهند داد. در خاتمة کتاب فکر می کند که شخصیت بالاتر و مهمتر از حکومت است؛ آنچه ملتی را بزرگ می سازد قوانین آن نیست، بل افراد آنند.
اگر، با وجود تعجبی که بر اثر یافتن موعظه و نمایش در جایی که دنبال تاریخ می گشتیم به ما دست داد، باید مع الوصف تاسیت را در زمرة بزرگترین مورخان جای دهیم، از آن جهت است که قدرت هنر او محدودیت دید او را جبران می کند. از همه مهمتر آن است که تاسیت با شدت، گاه عمیقاً، و همواره، با جلوه و رخشندگی می بیند. آن تصویرها که او از شخصیتها به دست داده است از هر تصویری که دیگران در ادبیات تاریخی به جا گذارده اند روشنترند و بر صحنه به نحوی زنده تر می خرامند. اما در اینجا نیر نقایصی موجود است. تاسیت برای شخصیتهای مختلف خود نطقهایی می سازد، و تمامی آن نطق به سبک خود او و به نثر

مجلل است. گالبا را به عنوان ساده لوح شرح می دهد، اما سخنانی که در دهان او می گذارد سخنان فردی فرزانه است، و بدین هنر دشوار دست نمی یابد. که افراد تاریخی او همراه گذشت زمان تحول و تکامل یابند. تیبریوس در آغاز حکومت خود همان است که در انتهای آن است؛ و اگر در ابتدا به نظر انسان آمده است، به عقیدة تاسیت، تظاهر صرف بوده است.
نکتة اول و آخر در تاسیت جلال سبک اوست. هیچ مؤلف دیگری، اینهمه مطلب را چنین محکم و فشرده بیان نکرده است. معنی این جمله آن نیست که تاسیت مجمل نوشته باشد بل، برعکس، تاسیت مشوش و پرگوست و 400 صفحه از تواریخ را صرف شرح وقایع دو سال کرده است. گاه اجمال مطلب تا حد تصنع و ابهام شدید است؛ در چنان موردی، یک لفظ در میان محتاج جمله ای در ترجمه است، فعلها و روابط همچون چوب زیربغل اذهان افلیج خوار شمرده شده اند. نثر تاسیت استعلای روانی بیان مجمل سالوستیوس، لطیفه های لب و مؤثر سنکا، و جمله های متعادلی است که در مکاتب معانی بیان می آموزند. در اثری طویل، چنین سبکی، با وجود قسمتهایی که مضمون معتدلتر دارد، برای خواننده سبب هیجانی خستگی آور می شود، و مع الوصف آن خواننده با جذبة رو به ازدیاد باز به آن روی آور می شود. این سرعت بیان جنگی، که در مورد کلمات بیش از افراد صرفه جوست، این ریشخند پایه های دستور زبان، این حدت احساس و صراحت دید، این طعم قوی فرهنگ نو و گزندگی کشندة جملات غیر مبتذل به نثر تاسیت روانی و صبغه و قوتی می دهد که در هیچ نویسندة قدیمی نظیر ندارد. رنگ آن تیره و حال آن غم انگیز است، ریشخند آن نیشدار است، و لحن تمام آن لحن دانته است بدون آنکه از مهربانی و لطف دانته اثری داشته باشد؛ اما در مجموع، اثر مقاومت ناپذیر است. همراه این رود سیاه افشاگری سرسخت، علی رغم خودداری و مخالفت خود، بر دوش نقالی در آن واحد متشخص و آشوبگر، با وقار و شتابگر برده می شویم. بازیگری پس از بازیگر در صحنه ظاهر، و زمین زده می شود؛ صحنه پشت سر صحنه نمودار می گردد تا وقتی که تمامی روم بظاهر نابوده شده است و تمامی بازیگران مرده اند. وقتی از این وحشتخانه سر بیرون می کنیم بسهولت نمی توانیم باور کنیم که این دورة استبداد و بزدلی و سوءاخلاق در زمان هادریانوس و آنتونینها به اوج اقتدار حکومت سلطنتی و نجابت آرام دوستان پلینی منجر شد.
تاسیت در خوار شمردن فلسفه ـ یعنی از دور نگریستن ـ بر خطا بود؛ تمامی خبطهای او ناشی از همین فقدان قدرت دوربینی است. اگر می توانست قلم خود را در خدمت ذهن وقاد ادب کند، نام خود را در ردیف اول فهرست کسانی ثبت کرده بود که کوشیده اند به خاطره و میراث بشریت شکل و دوامی بدهند.