گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیستم
.III - یک تن رادمنش رومی


هنگامی که در سال 61 در کومو متولد شد، نامش را پوبلیوس کایکیلیوس سکوندوس نهادند. پدرش در نزدیکی دریاچة کومو مزرعه و ویلایی داشت و در شهر حایز مقام مهمی بود. پوبلیوس، که خیلی زود بی پدر شد، نخست توسط ویرگینیوس روفوس، فرماندار گرمانیای علیا، و بعداً توسط عمش، کایوس پلینیوس سکوندوس (پلینی مهین)، مؤلف تاریخ طبیعی، به فرزندی برداشته و تربیت شد. این دانشمند پر کار کودک را پسر و وارث خود کرد و اندکی بعد درگذشت. طبق مرسوم، جوان نام پدرخواندة خود را بر خویش نهاد، و از این راه 2000 سال ایجاد اشتباه کرد. در روم نزد کوینتیلیانوس درس خواند؛ این استاد در او علاقة به سیسرون را به وجود آورد ـ و مقداری از اعتبار روانی سبک پلینی، که به اسلوب سیسرون است، مدیون کوینتیلیانوس است. در هجده سالگی اجازة وکالت یافت؛ در 39 سالگی او را انتخاب کردند تا خطابة خیر مقدم برای ترایانوس بخواند. در همان سال کنسول شد؛ در سال 103 کاهن، و در سال 105 «متصدی بستر و کناره های روخانة تیبر و گندآبروهای شهر» شد. بابت خدمات قضایی خود مزد یا هدیه نمی گرفت، منتها مردی ثروتمند بود و می توانست بزرگواری کند. در اتروریا و بنونتوم و کومو و لاورنتوم املاکی داشت، و برای خرید ملک دیگری 3,000,000 سسترس پیشنهاد کرد.

مانند بسیاری از آریستوکراتهای زمان خویش، خود را با نوشتن سرگرم می کرد: نخست یک تراژدی به یونانی و بعد مقداری شعر شادی بخش و احیاناً منافی اخلاق نوشت. چون عده ای او را ملامت گفتند، بدون پشیمانی به خبط خود اعتراف کرد و باز «غوطه ور شدن در نشاط و طیبت و شادی و دخول در روح بیرحم ترین نفس شاعری» را پیشنهاد خود ساخت. چون شنید نامه هایش پسند افتاده، چند نامه ای را برای انتشار انشا کرد و آنها را در فواصلی، از سال 97 تا سال 109، منتشر ساخت. در این نامه ها، که فقط برای عامه نیست و التذاذ محافلی که وی در نامه ها شرح می دهد نیز در آنها منظور بوده است، از توصیف جنبه های تاریکتر زندگی روم احتراز شده است و از مسائل مهمتر فلسفه و کشورداری، بدین عنوان که برای منظوری که در نظر گرفته زیاده از حد جدی است، بدون ذکر گذشته است. ارزش این نامه ها در صمیمیت با وقار آنها و در نور خفیفی است که بر خصایص رومی و عادات شریف زادگان می افکنند.
آثار پلینی نیمی از صفا و تمامی طلاقت بیان مونتنی را دارد. خودپسندی لاعلاج مصنفان در او نیز هست. اما چنان آشکار که چندان باعث ناراحتی نمی شود. «اعتراف می کنم که هیچ چیز به شدت آرزوی نام جاویدان در من تأثیر ندارد.» از دیگران و از خود با فهم و ارجمندی سخن می گوید و چنین می افزاید که «می توان مطمئن بود که اگر شخص فضایل دیگران را بستاید، خود فضایل بسیار دارد.» در هر صورت، پس از خواندن آثار یوونالیس و تاسیت، این خود اسباب راحت است که با نویسنده ای برخورد می کنیم که از همگنان خود به خوبی یاد می کند. عملا و لساناً بخشنده بود، همواره آمادة عنایت و وام و هدیه دادن بود، و از شوهر یافتن برای خواهرزادة رفیقی گرفته تا بذل مال به شهر زادگاه خود، از چیزی دریغ نداشت. چون خبر شد که کوینتیلیانوس نمی تواند به دختر خود جهیزیه ای بدهد که در خور مقام رفیع مردی باشد که می خواست زن او شود، 50,000 سسترس برای دختر فرستاد و از ناچیز بودن تحفه عذر خواست. به هم مدرسه ای قدیم خود 300,000 سسترس داد تا حایز شرایط دخول به طبقة سوارکاران شود؛ چون دختر یکی از دوستانش قرضهای پدر را به میراث برد، پلینی قرضها را پرداخت؛ و با توجه به خطری که این کار داشت، مبلغ معتنابهی به فیلسوفی که دومیتیانوس تبعید کرده بود وام داد. به شهر کومو، معبدی و مدرسة متوسطه ای و آموزشگاهی برای کودکان فقیر و حمامی بلدی و 11,000,000 سسترس جهت کتابخانة عمومی داد.
آنچه خصوصاً در آثار او دلپسند است علاقه ای است که به خانه یا زاد بوم خود دارد. روم را طرد نمی کند، اما در کومو یا لاورنتوم، نزدیک دریاچه یا دریا، خوشتر است. در آنجا کار عمدة او خواندن است یا هیچ کار نکردن. باغهای خود و مناظر کوه پشت آنها را دوست دارد؛ پلینی احتیاج به آن نداشت که تا زمان روسو بماند تا روسو التذاذ از طبیعت را بدو

بیاموزد. با عطوفت بسیار از زن سوم خود کالپورنیا، از خلق شیرین و ذهن پاک، و شعف صمیمانة او از توفیق شوهر و کتابهای او سخن می گوید. کالپورنیا تمامی کتابهای او را خوانده بود (پلینی چنین معتقد بود) و بسیاری صفحات را از بر کرده بود، اشعار پلینی را به موسیقی در می آورد و به آواز می خواند، و عده ای پیک خصوصی داشت که چون پلینی دعوای مهمی در دادگاه داشت او را از هر پیشرفتی آگاه می ساختند. کالپورنیا یکی از چندین زن خوبی بود که اطراف او بودند. پلینی از فروتنی وصبر و شجاعت دختری چهارده ساله سخن می گوید که همینکه نامزد شد، خبر یافت که بیماری علاج ناپذیری دارد و با بشاشت در انتظار مرگ نشست. از زن پومپیوس ساتورنینوس داستان می راند که نامه هایش به شوهرش تغزلات عطوفت و لاتینی عالی بود. از فانیا دختر تراسئا نقل می کند که بدون شکایت تبعید را به خاطر دفاع از شوهرش، هلویدیوس، تحمل کرد، از خویشاوندی در مدت بیماری خطرناکی پرستاری کرد، خود بدان مبتلا شد، و از همان مرد؛ آنگاه با شگفتی می گوید: «چه کامل است فضیلت او، طهارت او، پرهیزکاری او، و شجاعت او!»
دهها دوست داشت که برخی بزرگ و برخی خوب بودند. در تعقیب ماریوس پریسکوس به مناسبت نادرستی و ظلم در سمت پرو کنسول افریقا با تاسیت همکاری کرد؛ آن دو خطیب نطقهای یکدیگر را تصحیح می کردند، و هر یک در نطق خود تعارفاتی به دیگری می کرد. تاسیت با ذکر اینکه جهان ادبی، آن دو را به عنوان نویسندگان طراز اول آن عصر با یکدیگر قرین می داند پلینی را به آسمان رساند. پلینی مارتیالیس را می شناخت، منتها از فاصله ای که خاص مقام اشرافی او بود. سوئتونیوس را با خود به بیتینیا برد و به او کمک کرد تا «حق سه فرزند» را بدون داشتن فرزندی به دست آورد. مجلس او از دوستاران ادبی و موسیقی و روایت شعر و نطق مملو بود. بواسیه1 می گوید: «گمان نمی کنم در هیچ دورة دیگری، ادبیات این قدر زیاد مورد علاقه بوده باشد.» در کناره های دانوب و راین، آثار هومر و ویرژیل را مطالعه می کردند و رودخانة تمز از معانی بیان آنها می لرزید. آن جامعه در نیمة بالایی خود جامعه ای ظریف و دوست داشتنی بود، ازدواجهای توأم با عشق، عطوفت ابوین، اربابان مهربان، دوستیهای صمیمانه، و تعارفات ظریف در آن بسیار بود. پلینی در یکی از نامه ها می نویسد: «دعوت شما را به شام می پذیرم، اما باید این توافق را از پیش داشته باشیم که زود مرا مرخص کنید و در پذیرایی از من از اسراف خودداری نمایید. بگذارید بر میز ما فقط گفتگوی فلسفی زیاد باشد، و حتی در التذاذ از آن هم حدی قایل شویم.»
غالب افرادی که پلینی توصیف می کند اعضای آریستوکراسی جدید بودند که از مستعمرات به روم آمده بودند. بیکاره نبودند، چون تقریباً هر یک از ایشان مقام اداری داشت و در ادارة

1. دانشمند فرانسوی در ادبیات باستان یونان و روم! منشی دایم آکادمی فرانسه بود. ـ م.

عالی امور امپراطوری در زمان ترایانوس سهیم بود. خود پلینی در سمت پروپرایتور به بیتینیا رفت تا استطاعت مالی برخی شهرها را در آنجا اعاده دهد. نامه های او شامل تحقیقاتی است خطاب به امپراطور، به انضمام جوابهای مغزدار ترایانوس؛ این نامه ها نشان می دهد که پلینی مأموریت خود را با قدرت و شرافت انجام می دهد، هر چند به طور عجیبی در جزئیات نیز به راهنمایی امپراطور اتکا دارد. در نامة آخری، از اینکه زن بیمار خود را با دلیجان پست امپراطوری به وطن فرستاده است عذر می خواهد. پس از آن نامه، پلینی از صحنة ادبیات و تاریخ ناپدید می شود، و پشت خود تصویری ارزنده از رادمنشی رومی و از ایتالیا در خوشترین عصر آن باقی می گذارد.