گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیستم
.IV – انحطاط فرهنگی


اگر قرار بود با منابع نور خفیفتری این افراد شاخص را احاطه کنیم، خود در ظلمت واقع می شدند. پس از ایشان در ادبیات لاتینی مشرکان هیچ فرد بزرگی نبود. تعقل از انیوس تا تاسیت کوشش عظیم خود را کرده و مستهلک شده بود. از عظمت «تواریخ» و «سالنامه های» تاسیت گذشتن و به وقایع نامة فضیحت بار سوئتونیوس به نام «زندگانی مردان نامدار» (سال 110) رسیدن خواننده را تکان می دهد؛ در این کتاب، تاریخ به شرح حال و شرح حال به نقل قصه تنزل می یابد. شگون و معجزه و خرافات صفحات را آکنده است، و فقط انگلیسی مخصوص دورة الیزابت که فیلمون هلاند در ترجمة خود معمول داشته است (سال 1606) آن کتاب را [برای انگلیسی زبانان] به درجة ادبیات بالا برده است. اما پایین رفتن از سطح نامه های پلینی به سطح نامه های فرونتو آن قدر اسباب ناراحتی نیست. شاید آن نامه ها برای انتشار نوشته نشده اند، و انصاف نباشد که آنها را با نامه های پلینی قیاس کنیم؛ برخی از آنها به واسطة تجسس جهت یافتن جمله بندی قدیمتر صدمه دیده اند، اما بسیاری از آنها اثری از مهر حقیقی معلم به شاگرد دارند. آولوس گلیوس از نهضت کهنه نویسی در «شبهای آتیک» ( سال 169) خود پشتیبانی می کرد ـ و آن بزرگترین مجموعة چیزهای بی ارزش در ادبیات باستان است، و آپولیوس در «الاغ طلایی» آن را به اوج خود رساند. آپولیوس و فرونتو از افریقا می آمدند و آن شوریدگی ممکن است جزئاً به علت این حقیقت باشد که لاتینی مکتوب در افریقا کمتر از لاتینی مکتوب در روم از زبان مردم و جمهوری انحراف حاصل کرده بود. فرونتو حقاً معتقد بود که ادبیات را باید با زبان مردم تقویت کرد، همچنانکه نهال را با برگرداندن خاکی که دور ریشة آن است قوت می دهند. اما جوانی دوبار نصیب انسان یا ملت یا ادبیات یا زبان نمی شود. تقلید از شرق به راه افتاده بود و امکان متوقف ساختن آن در میان نبود. زبان یونانی مشترک شرق هلنیستی و روم شرقی زبان ادبیات و زندگی می شد. شاگرد فرونتو، آن زبان را برای «تفکرات» خود برگزید. آپیانوس یک تن یونانی اسکندرانی مقیم رم، برای «تواریخ» زنده ای که دربارة جنگهای روم نوشت (در حد سال 160) یونانی را انتخاب کرد. کلاودیوس آیلیانوس، که هم از حیث نژاد و هم از حیث تولد رومی بود، نیز چنین کرد. نیم قرن بعد، دیون کاسیوس، سناتور رومی، تاریخ روم خود

را به یونانی نوشت، و رهبری ادبیات از روم به شرق یونانی باز می گشت؛ این بازگشت به سوی روح یونانی نبود، بل به سوی روح شرقی بود که زبان یونانی را به کار می برد. در روم بعدها افراد بزرگی در ادبیات لاتینی پدید آمدند، اما آنها قدیسان مسیحی بودند.
هنر رومی آهسته تر از ادبیات رومی رو به انحطاط رفت. قدرت فنی مدتی باقی ماند و معماری، مجسمه سازی، نقاشی، و موزاییک خوب پدید آورد. مجسمة سر نروا در واتیکان آن واقعپردازی زندة تصویرهای دورة فلاویوس را با خود دارد؛ و ستون ترایانوس، با وجود ناپختگی بسیار، نقش برجستة جالبی است. هادریانوس کوشید تا مجسمه سازی قدیم هلنی را از نو احیا کند، اما مجسمه سازی به عظمت فیدیاس نیافت تا مانند پریکلس او را بنوازد، آن الهام که یونان را پس از نبرد ماراتون، و روم را پس از جنگ آکتیون به جنبش درآورده بود در عصر محدودیت نفس و رضایت و صلح رخت بسته بود. مجسمه های نیم تنة هادریانوس با خطوط نرم هلنیستی که دارند فاقد بیان قوی هستند؛ سرهای پلوتینا و سابینا زیبا هستند، اما تصاویر آنتینوئوس با بیمزگی زنانة پر زرق و برق خود بیننده را عقب می زنند. احتمال می رود که عکس العمل کهنه پرستانة هادریانوس اشتباه بوده است. آن کار به بیان طبیعی قوی و تمایز افراد، که در پیکرتراشی دورة فلاویوس و ترایانوس مشهود است و در سنت و خصایص ایتالیا ریشة محلی دارد، خاتمه بخشید. هیچ چیز به دورة پختگی نمی رسد مگر از راه کمال طبیعت خود.
در دوران حکومت آنتونینها، مجسمه سازی روم نمود ماقبل آخر خود را کرد. لااقل یک بار به کمال رسید، و آن در اندام زن جوانی است که سرپوشیده و البسة حقیر او با لطف سحرانگیز و قدرت و استحکام خطوط قالبگیری شده اند. پیکر فاوستینا، زن مارکوس آورلیوس، نیز تقریباً به همان خوبی است، به نحوی اشرافی ظریف است و آن قدر شهوی که با کنایات تاریخ توافق دارد. از خود مارکوس آورلیوس به صدها نوع پیکر تراشیده یا ریخته شد. از نیم تنة جوان متفکر و ساده لوح و در ضمن بسیار حساس که در کاپیتولینوس است گرفته تا استاد زره پوش مجعد مو در همان مجموعه. هر سیاحی با مجسمة برنزی با شوکت و جلال «امپراطور آورلیوس» سوار بر اسب آشناست، که از وقتی میکلانژ آن را مرمت کرد میدان کاپیتول روم را تحت سلطة خود درآورده است.
نقش برجسته تا به آخر هنری مورد علاقة رومیان بود. رسم اتروسکی و هلنیستی تراشیدن صحنه های افسانه ای یا تاریخی روی تابوت در زمان هادریانوس، که امید به نامیرایی در آن بیشتر به صورت شخصی و حتی جسمی درمی آمد و دفن مرده به جای سوزاندن آن رسم شد، بازگشت. یازده قاب، که از طاقهای نصرتی که به یادبود لشکرکشی های مارکوس آورلیوس ساخته بودند، بازمانده اند،1 سبک ناتورالیسم را در کمال خود نشان می دهند. هیچ کس را بهتر و مطبوعتر از آنچه بوده نساخته اند، هر یک از افراد فرد مشخصی است؛ مارکوس آورلیوس، که بدون تکبر انقیاد دشمن از پا افتاده ای را می پذیرد، به نحو دلپسندی بشری است؛ و شکست خوردگان به صورت وحشیان نموده نشده اند، بل افرادی هستند در خور آن تقلای طولانی که برای آزادی خود کرده بودند. در سال 174، سنا و مردم روم آن ستون مارکوس آورلیوس را برپا کردند که هنوز هم زینت میدان ستونها است. با الهام گرفتن از ستون ترایانوس، این ستون جنگهای مارکومانها را با هنری سلیم تصویر کرده که فاتحان

1. هشت قاب زینت بخش طاق قسطنطین شده اند، و سه قاب در موزه کنسرواتوری محفوظ.

و مغلوبان را یکسان محترم شمرده است.
روح امپراطور به تشکیل هنر و اصول اخلاقی زمانش کمک کرده بود. مسابقات رزمی کمتر ظالمانه و قوانین نسبت به ضعفا جانبدارتر بود؛ ازدواج ظاهراً با دوامتر و رضایت آمیزتر بود. زشتی و هرزگی ادامه داشت، مانند تمامی ازمنه و اوقات در میان اقلیتی از مردم علناً، و در میان اکثریت مردم پنهانی؛ اما با شخص نرون این کیفیت به قلة خود رسیده از آن گذشته، و دیگر باب نبود. مردان و زنان باز به مذهب قدیم روی آور می شدند یا به مذاهب جدید سر می سپردند، و فیلسوفان با این تغییر موافق بودند. روم در این هنگام فیلسوف فراوان داشت، مارکوس آورلیوس آنها را دعوت می کرد، به آنان خوشامد می گفت؛ و وجودشان را تحمل می کرد. فیلسوفان از کرم و قدرت مارکوس آورلیوس حداکثر استفاده را کردند، دربار او را شلوغ کرده بودند، به مشاغل می رسیدند و انعام می گرفتند، نطقهای بی شمار می کردند، و مکاتب بسیار می گشودند، در وجود شاگرد امپراطور خود، ختم و تجزیة فلسفة باستان را به جهان تقدیم داشتند.