گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیستم
.V – امپراطور فیلسوف


مارکوس آورلیوس شش سال قبل از مرگ در خیمة خود نشست تا افکار خود را دربارة زندگی و سرنوشت بشر به صورت منجز درآورد. نمی توانیم یقین حاصل کنیم که خطاب به خود برای عامه نوشته شده است. شاید هم چنین باشد، چون حتی قدیسان نیز خودپسندند و بزرگترین مردان اهل عمل لحظات ضعفی دارند که در آن به صرافت کتاب نوشتن می افتند. مارکوس آورلیوس مؤلف خبره ای نبود. بیشتر تعلیماتی که فرونتو در لاتینی به او داده بود در این هنگام به هدر رفته بود، چون مارکوس آورلیوس به یونانی می نوشت. اضافه بر آن، این «اندیشه های زرین» در فواصل سفر و حرب و شورش و محنتهای متعدد نوشته شده اند. اگر غیر مرتبط و بی سامان و غالباً مکرر و گاه بیروحند، باید عذر آنها را پذیرفت. کتاب فقط از لحاظ محتوای آن ـ لطف و صفای آن، شهود نیمه آگاهانة فردی مشرک مسیحی و روحی باستانی قرون وسطایی ـ ارزش دارد.
مارکوس آورلیوس، مانند غالب متفکران زمان خود، فلسفه را توضیح نظری لایتناهی نمی دانست، بل آن را مکتب فضیلت و طریقة زندگی می شناخت. چندان به ذهن خود زحمت نمی دهد که دربارة خدا بیندیشد؛ برخی اوقات مانند لاادریه سخن می گوید. معترف است که هیچ نمی داند، اما پس از آن اعتراف کیش قدیم رومیان را با پرهیزکاری مردم ساده می پذیرد. می پرسد: «زیستن در عالمی بدون خدایان یا مقام الاهی برای من چه ارزشی دارد؟» دربارة ذات الاهی، گاه به صورت مفرد و گاه به صورت جمع سخن می گوید و، در همه حال، همان وضع بی اعتنای سفر پیدایش را دارد. به خدایان قدیم علناً نماز می گزارد و قربانی تقدیم می کند، اما در خلوت فکر خود وحدت وجودی است و سخت تحت تأثیر نظم عالم و خرد خدا قرار دارد. مانند هندوها به اتکا و ارتباط مقابل انسان و جهان معتقد است. از رشد کودک

از تخمی کوچک، تشکل معجزه آمیز اندامها، قدرت، ذهن، و تنفس به کمک اندکی غذا به شگفت می آید. معتقد است که اگر بتوانیم بفهمیم، همان نظم و قدرت خلاقه را که در انسان می یابیم در عالم خواهیم یافت. «تمامی چیزها به یکدیگر دلالت دارند و آن رابطه مقدس است. . .. در تمامی چیزهای قابل تعقل، عقل مشترکی موجود است. یک خدا، یک ماده، یک قانون، یک حقیقت، در همه چیز انتشار دارد. ... آیا ممکن است نظمی واضح در تو و در همه چیز و همه کس بی نظمی باشد؟»
به اشکال وفق دادن شر و عذاب و بدبختی به ظاهر ناحق با پروردگار خیر معترف است. اما می گوید ما نمی توانیم محل هیچ عنصر یا واقعه را در طرح اشیا تعیین کنیم، مگر آنکه کل را دریافته باشیم؛ و کیست که مدعی چنان دید کلی باشد؟ بنابراین برای ما کاری گستاخانه و مضحک است که جهان را به داوری کشیم؛ عقل در آن است که محدودیت خود را بشناسیم، درصدد آن باشیم که اجزای هماهنگ نظم عالم باشیم، بکوشیم عقل کل را در پس ظاهر جهان درک، و با طیب خاطر با آن همکاری کنیم. برای کسی که به این نظریه رسیده باشد «هر چه اتفاق بیفتد به حق اتفاق می افتد» ـ یعنی آنچنان اتفاق می افتد که در جریان طبعت اتفاق می افتاد. «هیچ چیز نیست که موافق طبیعت باشد و شر باشد. هر چیز که طبیعی باشد برای آن کسی که می فهمد زیباست. همه چیز به حکم عقل عالم متعین است، و آن منطق بالذات کل است؛ و هر جزء باید سهم ناچیز و سرنوشت خود را با نشاط پذیرا شود. «امنیت خاطر» یا «آسایش خیال» (همان کلمه که آنتونینوس هنگام مرگ به جای اسم شب ذکر کرد) در قبول ارادی چیزهایی است که به وسیلة طبیعت کل اشیا به تو سپرده شده است.»
ای عالم، هر چه با تو هماهنگ باشد با من هماهنگ است. هیچ چیز نیست که برای من زودتر یا دیرتر از موقع باشد و برای تو سر موقع. ای طبیعت، هر چیز که فصول تو فرا آورد برای من میوه است، همة چیزها از توست، همة چیزها در توست، و همه چیز به سوی تو باز می گردد.
علم فقط به عنوان ابزار زندگی خوب ارزشی دارد. «پس چه چیز می تواند انسان را راهبر شود؟ فقط یک چیز ـ فلسفه» و آن نه به صورت منطق یا آموختن، بل به صورت تعلم مدام تعالی اخلاقی. «خود مستقیم باش، یا مستقیم شو.» خداوند به همه کس نفس باطنی رهبری که همان عقل باشد بخشیده است. فضیلت همان حیات عقلی است.
اصول ذات متعقل از این قرار است. از درون تمامی عالم می گذرد، صورت آن را بررسی می کند، خود را در لایتناهی زمان بسط می دهد، تجدید ادواری همه چیز را شامل می شود، و درک می کند که آنان که پس از ما می آیند هیچ چیز نو نمی بینند و آنان که پیش از ما آمده اند چیزی بیشتر ندیده اند؛ بل به لحاظی آن که چهل ساله است، اگر مطلقاً فهمی دارد، به حکم همین اتحاد، صورت همة چیزها را که بوده اند و خواهند بود دیده است.

مارکوس آورلیوس چنین می پندارد که مقدماتی که چیده است او را به پارسایی وا می دارد. «لذت نه خیر است نه مفید.» تن و تمامی اعمال آن را طرد می کند، و گاه چنان سخن می گوید که گویی آنتونینوس1 در تبای (طیوه) سخن می راند:
بنگر که آدمیان چه زودگذر و بی ارجند، و آنچه دیروز مخاطی کوچک بود فردا مومیایی با خاکستر خواهد بود. . .. تمامی فضای زندگی انسان اندکی بیش نیست، و با این وصف با چقدر مصایب آکنده است. ... و با چه تنة بینوایی باید گذرانده شود! . .. آن را از درون به برون بگردان و ببین چگونه چیزی است.
ذهن باید قلعه ای باشد آزاد از هوسها و علایق و خشم یا کین جسمانی. باید چنان در کار خود مستغرق باشد که تخاصم بخت یا نیشهای خصومت را تقریباً درک نکند. «ارزش هر فرد درست به اندازة آن چیزهایی است که خود را مشغول آنها می کند.» با اکراه تصدیق می کند که در این جهان افراد بد هم هستند. راه برخورد با ایشان آن است که به یاد آوریم که ایشان نیز انسانند: قربانیان عاجز خطاهای خود به حکم اوضاع و احوال خارجند. «اگر کسی به تو بدی روا داشته زیان آن از اوست؛ تکلیف تو آن است که او را ببخشی.» اگر وجود افراد شر تو را مغموم می سازد، به فکر آن همه افراد نیک باش که دیده ای و آنهمه فضایل که در اشخاص ناکامل آمیخته اند. تمامی مردم، از نیک و بد، برادرند، در یک خدا خویشاوندند، حتی زشت روترین فرد بربر شارمند سرزمین پدری است که ما همه از آنیم. «به عنوان آورلیوس، روم وطن من است؛ به عنوان انسان، جهان.» آیا این فلسفه ای غیر عملی می نماید؟ برعکس، هیچ چیز به اندازة خصلت و مشرب خوب، در صورتی که صمیم باشد، غلبه ناپذیر نیست. فردی که حقیقتاً نیک باشد از بدبختی مصون است، زیرا که هر شری بدو برسد، باز هم روح او را برایش به جا می گذارد.
آیا این [شر] که رخ داده است مانع از آن می شود که تو عادل و بزرگوار و خوشخو و دوراندیش ... و فروتن و آزاده باشی؟ ... چنین بینگار که مردم ترا لعنت کنند، بکشند، قطعه قطعه کنند. از این کارها چه ساخته است که نگذارد ذهن تو پاک و بخرد و هوشیار و عادل باشد؟ اگر مردی کنار چشمه ای زلال و صافی بایستد و آن را لعن کند، چشمه هرگز از بیرون دادن آب پاک باز نخواهد ماند؛ اگر آن مرد پلیدی در آن بیندازد یا نجاست، چشمه به سرعت آنها را شسته بیرون خواهد کرد و باز نیالوده خواهد بود. ... در هر مورد که مصیبتی بر تو وارد آمد، به یاد داشته باش که این اصل را به کار بندی: این مصیبت بدبختی نیست و تحمل آن با بزگواری خوشبختی است. ... می بینی که آن چیزها چه معدودند، اگر مردی به چنگ آورد می تواند آن چنان زندگی کند که آرام به پیش برود و همچون وجود خدایان باشد.

1. (251 –350)، عابد مسیحی مصری که بیست و پنج سال در صحاری و کوهها و غارها تنها زیست و در زهد شهرة زمان خود شد. وی پدر رهبانیت مسیحی محسوب است. ـ م.

مع الوصف، زندگی مارکوس آورلیوس آرام پیش نرفت. در آن حال که به نوشتن «انجیل پنجم» اشتغال داشت ناگزیر بود ژرمنها را بکشد، و در پایان عمر وقتی با مرگ مواجه شد هیچ تسلای خاطری در آن پسر که جانشین او می شد و هیچ امیدی به خوشبختی در آن سوی گور نداشت. روح و جسم یکسان به عناصر اصلی خود باز می گردند.
زیرا همچنانکه تحول و انحلال تن ها برای تن های دیگر که محکوم به فنا هستند جا باز می کند، آن ارواح که پس از خاتمة وجود زندگی، به هوا رها شده اند. ... به عقل نطفه ای عالم تبدیل گردیده منتشر می شوند و برای ارواح دیگر جا باز می کنند. . .. تو همچون جزئی موجود بوده ای، در آنچه تو را پدید آورد ناپدید خواهی شد. ... این را نیز طبیعت اراده می کند. ... پس از این فضای کوچک زمانی با موافقت با طبیعت بگذر و به سفرهای خود با خوشنودی خاتمه ده، همچنانکه زیتون چون برسد می افتد، و آن طبیعت را که او را پدید آورد تبارک می کند. و آن درخت را که بر آن رویید سپاس می گذارد.