گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیس و یکم
.II – پومپئی


پومپئی یکی از شهرهای بسیار کم اهمیت ایتالیا بود که در ادبیات لاتینی جز به خاطر سوس ماهی، کلم، و گورستانش یادی از آن نشده است. این شهر را اوسکانها بنیاد نهادند و شاید از حیث دیرینگی همپایة خود رم باشد. ساکنان آن را یونانیان مهاجر تشکیل می دادند. سپس سولا آن را گرفت و به مهاجرنشین رومی تبدیل کرد. قسمتی از آن در سال 63 ق م بر اثر زمین لرزه ویران شد. از نو آن را می ساختند که کوه آتشفشان وزوویوس دوباره ویرانش ساخت. در 24 ماه اوت سال 79 این کوه شروع به آتشفشانی کرد و در میان ابرهایی از دود

1. سنکا یک بخش از «رسالات اخلاقی» خود را به توصیف بایای و نکوهش اخلاقیات آن اختصاص می دهد و استدلال می کند که خوشگذرانی و رفاه باعث فساد ضمیر مرد می شود (رسالات اخلاقی، بخش 51، در باب بایای و اخلاقیات). ـ م.
2. بنا بر روایت هومر، ژرفنایی عمیق (تاریک) در زیر هادس. ـ م.

و شعله های آتش خاره ها و گرد و خاک را تا ارتفاع زیاد در هوا پراکند. سپس بارندگی شدیدی گدازه ها را به صورت سیلی از گل و سنگ درآورد که در عرض شش ساعت پومپئی و هرکولانئوم را به عمق 2,5 تا 3 متر فرو پوشید. در تمام آن روز و روز بعد، زمین می لرزید و ساختمانها فرو می ریختند. تماشاگران در ویرانه های تماشاخانه ها دفن شدند، صدها نفر از ساکنین را گرد و خاک یا دود خفه کرد، و امواج سهمگین راه گریز از طریق دریا را بستند.
پلینی مهین، که در آن هنگام در میسنوم، نزدیکی پوتئولی، فرمانده ناوگان غرب بود، برانگیخته از فریاد استمداد مردم و نیز حس کنجکاوی مشاهدة این پدیده از نزدیک، بر کشتی کوچکی سوار شد، در ساحل جنوبی خلیج پیاده شد، و جان بسیاری را نجات داد. ولی هنگامی که این جمع می خواست از تگرگ و از دود بگریزد این دانشمند سالخورده عاجز شد و در جا افتاد و مرد. صبح فردای آن روز، زن و برادرزاده اش به جمعیت نومیدی که در طول ساحل به سوی جنوب می گریخت پیوستند، در حالی که از ناپل تا سورنتو فوران آتشفشان روز را مانند شب تیره کرده بود. ناله و فریاد بسیاری از آوارگان، که در تاریکی از شوهران، زنان، یا فرزندانشان جدا افتاده بودند، بر وحشت و هراس موجود می افزود. برخی ملتمسانه از خدایان متعدد یاری می جستند، و برخی دیگر فریاد می زدند که خدایان مرده اند و پایان دنیا که از دیر زمانی پیشگویی شده بود فرا رسیده است. هنگامی که، در روز سوم، سرانجام آسمان روشن گشت، گدازه و گل و لای در پومپئی جز نوک بامها همه چیز را فرو پوشانده بود، و از هرکولانئوم نیز اثری بر جای نبود.
از 20,000 جمعیت پومپئی، تقریباً 2000 تن جانشان را از دست داده بودند. نقشهای بسیاری در مومیای آتشفشان محفوظ ماندند: از باران و خاره هایی که رویشان می ریخت، شفته ای درست می شد که بر اثر خشک شدن سخت و سفت می گشت، و در این قالبهای فوری، کالبد مردگان مانند مجسمه های ریختگی جای می گرفت. عدة کمی از بازماندگان ویرانه ها را می کاویدند تا شاید اشیای قیمتی بیرون آورند، ولی بزودی جایگاه شهر متروک گشت و اندک اندک در غبار زمان پوشیده شد. در سال 1709 یک ژنرال اتریشی در هرکولانئوم چاهی کند ولی لایة آتشفشان به اندازه ای ضخیم بود (در بعضی جاها بیش از بیست متر) که ناچار شد حفاری را با شیوة کند و پر هزینة ایجاد تونل ادامه دهد. نبش خاک پومپئی در سال 1749 آغاز شد و از آن تاریخ به بعد با فواصلی دنبال شده است. اکنون قسمت اعظم این شهر باستانی بیرون آمده و آن قدر خانه، اشیای گوناگون، و کتیبه در آنجا پیدا شده است که از پاره ای جهات شهر باستانی پومپئی را بهتر از رم باستان می شناسیم.
مرکز زندگانی در پومپئی نیز مانند همة شهرهای ایتالیا فوروم آن بوده است. بیگمان فوروم زمانی جای گرد آمدن کشاورزان بوده است که در روزهای بازار محصولات خود را به آنجا می آوردند؛ مسابقات هم در آنجا انجام می یافت و نمایشهایی هم داده می شد. اهالی

در آنجا قربانگاههایی هم برای خدایان خویش برپا کرده بودند؛ در یک سر فوروم برای یوپیتر، در سر دیگر آن برای آپولون، و در نزدیکیش برای ونوس پومپئیایی الاهة موکل بر شهر. اما ساکنان شهر براستی مذهبی نبودند؛ سرشان بیش از آن گرم صنعت و سیاست، و مسابقه و شکار بود که مجالی برای عبادت داشته باشند؛ و حتی به هنگام عبادت هم فالوس (آلت رجولیت) را پرستش می کردند که حد اعلای اجرای مراسم آیین دیونوسوسی آنان بود. هنگامی که حجم و اهمیت امور اقتصادی و سیاسی افزونتر شد، ساختمانهای بزرگی گرداگرد فوروم برای ادارات، معامله، و صرافی برپا گشت.
از روی شهرهای جدید ایتالیا می توان در نظر مجسم ساخت که کوچه های دوروبر فوروم چگونه روزها از گردش پیله وران، چانه زدن خریداران و فروشندگان، و صدای کارگاهها، و شبها از غوغای تفریحات در تپش بودند. حفاران در ویرانه های دکانها میوه های گوناگون، نان، و خشکباری یافته اند که بزحمت از چنگ مشتری ها جسته اند و ذغال و فسیل شده اند. در کوچه های پایینتر میخانه ها، قمارخانه ها، و فاحشه خانه ها دایر بودند و هر یک از آنها می کوشید در آن واحد مجموعه ای از این خانه ها باشد.
ولی اگر مردم پومپئی احساسات خود را بر دیوارهای عمومی شهر نمی نگاشتند، ما اکنون امکان آن را نداشتیم که زیر و بمهای زندگی پومپئی را درک کنیم. پژوهندگان توانسته اند سه هزار دیوار نبشته را رونویس کنند و می توان تصور کرد که هزاران دیوار نبشتة دیگر هم بوده است. نویسندگان آنها گاهی، چنانکه هنوز هم عادت محبوب عده ای است، فقط نام خود یا فحشی رکیک بر دیوار می نوشتند؛ و گاهی رهنمودهای امیدوارانه به دشمنانشان می دادند، مانند این یکی: از سامیوس به کورنلیوس: «برو خودت را دار بزن». بسیاری از نبشته ها پیامهای عاشقانه و بیشتر به شعر است: رومولا یادداشت می کند: «مدتی با ستفولوس در اینجا سر کردم»؛ و جوان شیدایی می نویسد: «بدرود ویکتوریا، هر جا که باشی عطسه هایت گوارا باد.»
تقریباً به تعداد همین پیامها، اعلاناتی از وقایع عمومی و حراج لوازم شخصی بر دیوارها حک یا نقش شده است. زمینداران اعلان اجاره می دادند، کسانی که چیزی گم کرده بودند شرح شی ء گمشدگان را می دادند، اصناف و گروههای دیگر، خود را به عنوان نامزدهای شایسته و مطلوب انتخاب شهرداری اعلام می کردند. مثلا، «ماهیگیران پوپیدیوس روفوس را برای شهرداری نامزد کرده اند»، «درودگران و ذغال فروشها از شما خواهش می کنند مارکلینوس را انتخاب کنید.» برخی از دیوار نبشته ها اعلان مسابقه های گلادیاتوری، و برخی وصف شجاعت گلادیاتورهای مشهوری مانند کلادوس («آه دوشیزگان») و یا بیان تعلق خاطر محض نسبت به بازیگری محبوب است ـ «آکتیوس! ای محبوب خلق، هر چه زودتر برگرد!»
پومپئی به امید تفریح زنده بود. سه گرمابة عمومی داشت، یک ورزشگاه، تئاتر کوچک به گنجایش دو هزار و پانصد تماشاگر، تئاتری بزرگتر که پنج هزار نفر در خود جای می داد،

و یک آمفی تئاتر که در آن بیست هزار نفر تماشاگر می توانستند از عذاب مرگ دیگران لذت ببرند. یکی از نبشته ها بدین مضمون است: «سی جفت گلادیاتور، که شهردار تدارک دیده است، در روزهای 24،25، و 26 نوامبر در پومپئی نبرد خواهند کرد. صحنة شکاری تماشایی خواهد بود. زنده باد ماریوس! زنده باد پاریس!» مایوس شهردار یا به اصطلاح امین صلح شهر، و پاریس سرآمد گلادیاتورها بوده است.
بقایای آثار درونی خانه ها نشان از آسایشی حقیقی و اصیل، و هنرهای گوناگون دارد. پنجره چیزی استثنایی، و دستگاه حرارت مرکزی کمیاب بود. حمام مختص خانه های افراد بسیار ثروتمند بود، و تعداد اندکی از خانه ها یک استخر بیرونی در باغی پیرامونشان داشتند. کف خانه ها از ساروج یا سنگ، و گاهی هم از موزاییک بود. یک نفر پولپرست رک گو این کلمات را بر آستانة خانة خویش نوشته بود: «درود بر اسکناس!» و دیگری پولپرستی خود را با این کلمات نشان داده است: «اسکناس مایة شادی است.» از اثاثیة قدیمی چندان چیزی به دست نیامده است. تقریباً همة این اثاثیه چوبی بوده و از میان رفته است. با این وصف، چند میز و صندلی و چراغ مرمری یا برنزی باقی مانده است. در موزه های پومپئی و ناپل می توان لوازم گوناگون زندگی خانگی مانند قلم، جادواتی، ترازو، اسباب آشپزخانه، لوازم آرایش، و آلات موسیقی را دید.
اشیای هنری که در پومپئی یا در پیرامون آن کشف شده است نشان می دهد که نه تنها اشراف کاخنشین بلکه تجار و کسبة شهر نیز از وسایل فرهنگی زندگی بهره می جسته اند. یک کتابخانة شخصی که در هرکولانئوم از زیر خاک بیرون آمده مشتمل بر هزار و هفتصد و پنجاه و شش مجلد یا طومار بوده است. لزومی ندارد گفته های خود را دربارة جامهای بوسکورئاله، یا مناظر پرمایه و هیکلهای زیبای زنانه که بر دیوارهای خانه های پومپئی نقش شده است، تکرار کنیم. بسیاری از خانه ها مجسمه های عالی داشتند و در فوروم یکصد و پنجاه مجسمه بوده است. در پرستشگاه یوپیتر، سر یکی از خدایان یافته شده که فقط خود فیدیاس می توانسته است چنان سری بسازد. در این سر مجسمه، نیرو و عدالت از خلال حلقه های زلف و ریش انبوه وی نشان داه شده است. در پرستشگاه آپولون، مجسمه ای از دیانا برپا بود که در پشت سرش سوراخی داشت که خادمی مخفی می توانست از طریق آن ندای غیبی بدهد. در یکی از خانه های زیبای هرکولانئوم آن قدر مجسمه های برنزی درجة یک بود که یکی از تالارهای معروف موزة ناپل با آنها پر شده است. احتمالا شاهکارهای این مجموعه ـ مرکوریوس در حال استراحت، نارکیسوس یا دیونوسوس، ساتیرمست و فاونوس رقصان ـ یا اصلا از یونان و یا کار هنرمندان یونانی هستند؛ این مجسمه ها نشان از تکنیک ماهرانه، و شادی بی پروا در تنی سالم دارند که از مختصات هنر مکتب پراکسیتلس است. یکی از این مجسمه های برنزی نیمتنة برنزی کاملا واقعپردازانه ای است که سر طاس و صورت عبوس اما نه نامهربان کایکیلیوس

یوکوندوس، متصدی حراج در پومپئی را نشان می دهد که حسابهایش را، که روی صد و پنجاه و چهار لوحة کوچک مومی بود، در خانه اش در پومپئی یافته اند. این اثر، که کار یکی از مجسمه سازان ـ احتمالاً ایتالیایی ـ آن عصر است، با تلفیقی که از زمختی و هوشمندی، و درایت و ناهمواری دارد کاملا انسانی می نماید و در واقع سبب جلوة مجسمه های خدایان و الاهه هایی می گردد که با تن و چهرة بی چروک این مجسمه را در موزة ناپل احاطه کرده اند و از سیمای صاف و بیحالشان معلوم است که هرگز وجود نداشته اند.