گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و دوم
.II – افریقا


کرس و ساردنی روی هم یک ایالت به حساب می آمدند و جزو خاک ایتالیا محسوب نمی شدند. قسمت اعظم کرس فقط یک سرزمین کوهستانی و بیابانی بود که در آنجا رومیان با سگ بومیان را شکار می کردند و به بردگی می فروختند. ساردنی غلام و کنیز، نقره، مس، آهن و گندم به ایتالیا می داد؛ و هزار و ششصد کیلومتر راه و یک بندر عالی به نام کارالس (کاگلیاری فعلی) داشت. سیسیل به حد ایالتی مطلقاً کشاورزی تنزل یافته بود و یکی از «انبارهای بزرگ غلة» روم به شمار می رفت. قسمت اعظم زمینهای قابل کشت آن تابع نظام املاک وسیع بود و به دامپروری اختصاص داشت. ساکنان سیسیل بردگانی چنان فقیر و گرسنه و برهنه بودند که هر چند وقت یک بار سر به عصیان بر می داشتند، می گریختند، و دسته های راهزن تشکیل می دادند. در زمان آوگوستوس این جزیره حدود 750,000 جمعیت داشت (در سال 1930 جمعیت آن بالغ بر 3972 بود). از شصت و پنج شهر آن شکوفانتر از همه کاتانیا، سیراکوز، تاورومنیوم (تائورمینای فعلی)، مسینا، آگریگنتوم، و پانورموس (پالرموی فعلی) بودند. سیراکوز و تاورومنیوم تئاترهای باشکوه یونانی داشتند که امروزه نیز از آنها استفاده می شود. به رغم چپاولگری وررس، سیراکوز به اندازه ای عمارات مجلل، مجسمه های مشهور، و مناظر تاریخی داشت که راهنمایان حرفه ای جهانگردی از قبل آنها در رفاه به سر می بردند. و سیسرون آن را زیباترین شهر جهان می دانست. بیشتر خانواده های مرفه شهرنشین، کشتزار یا بستانی در حومة شهر داشتند، و همة روستاهای سیسیل، مانند امروزشان، از کثرت درختان میوه و تاکستانها عطرآگین بودند.
هر چه را سیسیل در دوران تسلط رم از دست داد، افریقا به دست آورد. این قاره کم کم به صورت انبار غلة اضطراری رم درآمد و از این لحاظ جانشین سیسیل شد. در عوض، سربازان، مهاجرنشینان، سوداگران، و مهندسان رومی آن را به نحوی باور نکردنی شکوفا ساختند. بی شک، کشور گشایان نوین هنگام ورود بدین قاره پاره ای از نواحی آباد یافتند. بین

کوههایی که در برابر مدیترانه سر برافراشته اند و رشته کوههای اطلس که جلو صحرای افریقا را بسته اند، یک درة نیمه گرمسیری وجود داشت که رود باگراداس (مجرده) و بارندگی دو ماهة سال سیرابش می کردند و تا زراعتی را که ماگو با شکیبایی در آن آغاز کرده بود و ماسینیسا دنبال، و تقویت کرده بود بارور کنند. ولی روم آنچه را یافته بود بهتر کرد و رشد و توسعه داد. مهندسان رومی روی رودخانه هایی که از تپه های جنوبی سرازیر می شد سد بستند. این سدها آبهای اضافی فصل بارندگی را در خود ذخیره می کردند و در ماههای گرم، که جویبارها خشک می شد، آنها را در ترعه های آبیاری سرازیر می کردند. روم مالیاتی سنگینتر از آنچه خانهای قبایل قبلا وضع کرده بودند نمی خواست، در عین حال لژیون آن و استحکاماتش ساکنان بومی را، در برابر تاخت و تاز چادرنشینان که از کوهها سرازیر می شدند، بهتر حمایت می کردند. کیلومتر به کیلومتر زمینهای تازه از بیابان یا زمینهای دست نخورده برای کشاورزی یا سکونت آماده می شد. این دره بدان اندازه روغن زیتون تولید می کرد که وقتی عربها در قرن هفتم میلادی بدانجا آمدند، از دیدن اینکه بدون خارج شدن از سایة درختان زیتون می توانند از طرابلس به طنجه را بپیمایند، در شگفت شدند. بر تعداد شهرها و شهرکها افزوده شد، معماری آنها را زیبا ساخت، و ادبیات طنینی تازه یافت. ویرانه های فورومها، معابد، آبراهه ها، و تئاترهای رومی در سرزمینهای متروک و خشک کنونی نشانة وسعت و ثروت افریقای روم است. این کشتزارها انحطاط یافتند و به ریگزار مبدل شدند، البته علت این امر نه تغییر آب و هوا بلکه تغییر حکومت بود ـ تغییر از دولتی که مصدر امنیت اقتصادی، نظم و انضباط بود به دولتی که گذاشت آشفتگی و بی توجهی راهها، آبراهه ها، و کاریزها را به ویرانی کشد.
طلایة این رونق و آبادانی شهر احیا شدة کارتاژ بود. پس از نبرد آکتیون، آوگوستوس طرح معوق ماندة کایوس گراکوس و قیصر را مورد توجه قرار داد و برخی از سربازان خود را، که می خواست به مناسبت وفاداری و پیروزیهایشان با واگذاری زمین پاداششان دهد، به عنوان مهاجرنشین به کارتاژ فرستاد. مزایای جغرافیایی این سرزمین، بندرگاه عالیش، دلتای حاصلخیز باگراداس، و راههای مناسبی که مهندسان رومی دایر یا تعمیر کرده بودند، سبب گشت که کارتاژ بازار داد و ستد و واردات و صادرات منطقه را از اوتیکا باز ستاند. کارتاژ یک قرن پس از بنیان مجددش بزرگترین شهر ایالات غربی شده بود. بازرگانان پر مایه و زمینداران خانه هایی در شهرک تاریخی بورسا و ویلاهایی در حومة پرگل و گیاه آن می ساختند، در حالی که دهقانان بر اثر رقابت زمینداران بزرگ از زمینشان رانده می شدند، و به خیل پرولتاریا و بردگانی که در دخمه ها می زیستند و فقر سیاهشان آنها را آمادة پذیرش آموزشهای برابری طلبانة مسیحیت می کرد، می پیوستند. خانه ها شش طبقه و هفت طبقه شده بود، عمارات عمومی از مرمر می درخشیدند، و مجسمه های فراوان به سبک زیبای یونانی در خیابانها و در میدانها برپا شده بود. برای خدایان قدیم کارتاژ معابدی از نو ساخته شد، و تا قرن دوم میلادی،

برای ملکارت کودکان زنده قربانی می شد. ساکنان کارتاژ در علاقة مفرط به اشیای تجملی، وسایل آرایش، جواهر، زلفهای رنگ شده، ارابه دوانی، و مسابقات گلادیاتوری با رومیان رقابت می ورزیدند. از جملة عمارات تماشایی شهر، گرمابه های بزرگ عمومی بودند که مارکوس آورلیوس به کارتاژ اهدا کرده بود. کارتاژ تالارهای سخنرانی، آموزشگاههای علم بیان، فلسفه، پزشکی، و حقوق هم داشت. کارتاژ پس از آتن و اسکندریه سومین شهر دانشگاهی بود. آپولیوس و ترتولیانوس همه چیز را در آنجا آموختند، و قدیس آوگوستینوس از هوسبازیها و کارهای غیر اخلاقی دانشجویان کارتاژ در شگفت بود؛ بهترین تفریح این دانشجویان آن بود که ناگهان به اطاق درس داخل شوند و استاد و شاگردانش را از آنجا بیرون برانند.
کارتاژ مرکز ایالتی بود که «افریقا» نامیده می شد، و اکنون تونس شرقی است. در جنوب این ایالت، رونق بازرگانی ساحل شرقی را به شهرهایی آراسته بود که آبادانی قدیمشان را پس از دوازده قرن دوباره به دست می آوردند که در عصر ما گرفتار بلای جنگ شدند. این شهرها عبارت بودند از: هادرومتوم (سوس فعلی)، لپتیس صغیر، تاپسوس، و تاکاپای (گابس فعلی). در قسمت شرقی تر، در کنار مدیترانه، ناحیه ای بود که، چون از ائتلاف سه شهر تشکیل می شد، «ترپیولیس» (سه شهر) نامیده می شد. این شهرها عبارت بودند از: اوئه (تریپولی فعلی) که فنیقیها آن را در سال 900 ق م تأسیس کرده بودند؛ سابراتا و لپتیس ماگنا (لبدة فعلی) در شهر اخیر، امپراطور سپتیمیوس سوروس به دنیا آمد (146 میلادی)؛ او در این شهر یک باسیلکیا1 و یک گرمابة شهری ساخت که ویرانه هایشان امروزه مایة اعجاب جهانگردان و جنگجویان است. راههای سنگفرش که مسیر کاروانهای شتر بود، این بندرها را با شهرهای داخلی مربوط می ساختند. از جمله سوفتولا که اکنون دهکده ای است که در آن آثار یک معبد بزرگ رومی دیده می شود تیسدروس (الجم) که یک آمفی تئاتر شصت هزار نفری داشت، و توگا (دوگا) که تئاتر ویران آن با ستونهای زیبای کورنتیش از ثروت و ذوق شارمندان آن حکایت دارد.
در شمال کارتاژ، ام البلد قدیمی و رقیب سرسخت آن اوتیکا قرار داشت. و این نکته که در سال 46 ق م سیصد بانکدار و عمده فروش رومی در آنجا شعبه داشتند، خود اشاراتی است بر ثروت سرشار این شهر در آن زمان. قلمرو آن از شمال به هپیودیاروتوس (بیزرت کنونی) می رسید؛ از آنجا یک راه در امتداد کرانة غربی به هیپورگیوس (بونه)، که بعداً مرکز اقتدار اسقفی قدیس آوگوستینوس شده، می پیوست. در جنوب و در درونبوم کیرتا (قسنطینه) پایتخت ایالت نومیدیا بود. در قسمت غرب، تا موگادی (تمجد) قرار داشت که با کوچه های سنگفرش و آراسته به ستونهای متعدد، فاضلاب پوشیده، یک طاق نصرت زیبا، یک فوروم، عمارت سنا، یک باسیلیکا، معابد، گرمابه ها، تئاتر،


<128.jpg>
ویرانه های تمجد


1. این واژه در معماری روم باستان ابتدا به همة ساختمانهایی اطلاق می شد که طاق بلند داشتند و محل انجام کارهای عمومی مانند داد و ستد، مرافعات حقوقی، و گردهمایی بودند. بعدها این واژه فقط به ساختمانهایی کمابیش با شکل معین اطلاق شد: بنای مکعبی شکل با تالاری وسیع که همة بنا را در بر می گیرد، با دو راهرو در دو جناح که با ستونهای بلند از تالار جدا می شوند؛ و با سکویی بلند در یک انتها یا هر دو سر تالار. پس از قدرت گرفتن مسیحیت، از این باسیلیکاها، با تغییراتی چند، به عنوان کلیسا استفاده شد و محراب آن به اسقف یا کشیش کلیسا اختصاص یافت. از این رو اکنون در زبان انگلیسی یکی از معانی این واژه کلیسای بزرگ است. ـ م.

کتابخانه و خانه های خصوصی بسیار، تقریباً بخوبی پومپئی حفظ گردیده است. روی سنگفرش فوروم یک صفحة شطرنج کنده شده است که در آن این کلمات خوانده می شود: «شکار، استحمام، بازی و تفریح و خنده، این است زندگی.» تاموگادی، در حدود سال 117 میلادی، به دست لژیون سوم، یگانه لشکر محافظ ایالات افریقایی، بنیاد نهاده شد. در حدود سال 123، این لژیون ستاد دایمیتری را در چند کیلومتری باختر آن اختیار کرد و شهر لامبایسیس (لامبز) را برپا ساخت. سربازان در آنجا خانواده تشکیل دادند و سکونت گزیدند، و از آن به بعد بیشتر در خانه های خود بودند تا در اردوگاه؛ مع ذلک حتی «پرایتوریوم» (پاسدارخانه) آنان بنای وسیع مزینی بود که گرمابه اش مانند همة گرمابه های دیگر رومی افریقا عالی بود. سربازان در خارج از اردو به ساختن کاپیتول، معابد، طاقهای نصرت، و یک آمفی تئاتر، که صحنه های مبارزه و مرگ در آن می توانست کمی از یکنواختی زندگانی آرام آنان بکاهد، کمک کردند.
اینکه یک لژیون به تنهایی توانست تمام افریقای شمالی را از دستبرد قبایل مرکزی حفظ کند، بر اثر وجود شبکه ای از راهها بود که به منظور استفادة نظامی ساخته شده بود، ولی عملا از آنها برای تجارت استفاده می شد. این راهها کارتاژ را به اقیانوس اطلس و صحرا را به مدیترانه متصل می ساختند. راه اصلی رو به غرب از کیرتا تا قیصریه، پایتخت ماورتانیا (مراکش)، امتداد داشت. در آنجا پادشاهی به نام یوبای دوم، مورها (ماوری) را، که نام قدیم و جدید این ایالت از آنها گرفته شده است، با تمدن آشنا کرد. این پادشاه فرزند یوبای اول بود که در تاپسوس در گذشته بود. وی را در کودکی برای تجلیل از پیروزی قیصر به رم برده بودند؛ در آنجا مورد عفو و عنایت قرار گرفت، تحصیل کرد، و یکی از بزرگترین فضلای عصر خویش شد. آوگوستوس او را به عنوان پادشاه منصوب ماورتانیا برگزید و دستور داد فرهنگ کلاسیکی را که خود او با کوشش فراوان فرا گرفته بود در میان مردم خویش رواج دهد. یوبای دوم به برکت سلطنت طولانی چهل و هشت ساله اش در این امر توفیق یافت. رعایای او در شگفت بودند که چگونه مردی می تواند هم کتاب بنویسد، و هم بدین خوبی فرمانروایی کند. فرزند و جانشین وی را به رم آوردند و در آنجا کالیگولا او را با گرسنگی کشت. کلاودیوس این ایالت را ضمیمة قلمرو خویش ساخت و آن را به دو ایالت تقسیم کرد: ماورتانیای قیصریه و ماورتانیای طنجه، که نامش مأخوذ از نام پایتختش تینگیس (طنجة کنونی) بود.
در این شهرهای افریقایی انواع مدارس وجود داشت، که درشان به روی فقیر و غنی باز بود. حتی از دوره های تعلیم تندنویسی در این شهرها یاد شده است، و یوونالیس افریقا را «مادر رضاعی وکلای مدافع» می نامد. این سرزمین در این دوران یک نویسندة بزرگ و یک نویسندة درجه دوم پرورد ـ آپولیوس و فرونتو؛ ادبیات افریقایی فقط در دورة مسیحیت به آن حد از شکوفایی رسید که پیشاهنگ ادبیات جهان شود. لوکیوس آپولیوس شخصیتی عجیب و بدیع داشت، و «تنوع و تموج» شخصیتیش حتی بسیار فراتر از مونتنی1 بود. او در ماداورا در یک خانوادة اصیل به دنیا آمد (124 میلادی)، در این شهر و سپس در کارتاژ و آتن به تحصیل پرداخت، ارثیة هنگفت خود را بی مهابا خرج کرد، شهر به شهر به مسافرت پرداخت،

1. مقاله نویس فرانسوی که تنوع مقالاتش شهرت فراوان دارد. ـ م.

از عقیده ای به عقیدة دیگر گرایید، کنه اسرار مذهب مختلف را تجربه کرد، با سحر و جادو هم لاسی زد، آثار بسیاری درباره مسائل مختلف از الاهیات گرفته تا گرد دندان نوشت، در روم و در جاهای دیگر راجع به مذهب و فلسفه سخنرانی کرد، دوباره به افریقا بازگشت، و در تریپولی با زنی ازدواج کرد که هم ثروتش و هم سنش بسیار بر او می چربید. دوستان و مدعیان وراثت آن بانو سعی کردند این ازدواج را به هم بزنند، و او را متهم ساختند که بیوة نامبرده را با سحر و جادو مفتون خویش کرده است. آپولیوس در دادگاه با یک رسالة دفاعیه، که با نثری نو به دست ما رسیده است، از خویشتن دفاع کرد. او هم دعوا را برد و هم عروسش را، ولی مردم همچنان او را جادوگر می پنداشتند، و حتی اخلاف خداناشناس این مردم در صدد برآمدند، با ذکر معجزات آپولیوس، مسیح را بی مقدار جلوه دهند. آپولیوس بقیة عمر خود را در ماداورا و کارتاژ گذراند و به امر حقوق و پزشکی و ادبیات و علم بلاغت پرداخت. بیشتر نوشته هایش در موضوعات علمی و فلسفی بود. در زادگاهش بنای یادبودی با عنوان «فیلسوف افلاطونی» به افتخارش برپا کردند. اگر دوباره به جهان بازمی گشت، شاید از اینکه تنها به خاطر کتاب الاغ طلایی در یادها مانده است، غمگین می شد.
این کتاب شبیه به ساتوریکون نوشتة پترونیوس، و حتی از آن عجیبتر است. این کتاب که عنوان اصلیش یازده کتاب تناسخ است، شرح و بسط تفنن آمیز داستانی است که لوکیوس پاتراسی دربارة مردی که به خر تبدیل می شود حکایت کرده بود، و یک سلسلة پراکنده از ماجراها و وقایع فرعی گوناگون را که جادوگری، وحشت، عبارات منافی اخلاق و یک زهد عامه پسند چاشنی آن شده است، در بر می گیرد. لوکیوس، قهرمان داستان، از پرسه زدنهایش در شهرتسالی، خوشگذرانیهایش با زنان گوناگون، و سحر و جادویی که همه جا در پیرامون خود احساس کرده است، سخن می گوید.
همین که شب گذشت و روزی دیگر سر زد، بیدار شدم و از بستر بیرون جستم، نیمه مبهوت و در واقع مشتاق اینکه با چیزهای شگفت انگیز رو به رو و آشنا شوم. ... چیزی نبود که ببینم و باورم شود که همان است که هست، بلکه به نظرم می آمد که هر چیز به نیروی سحر و افسون شکلی دیگر یافته است، تا آنجا که سنگهای پیش پایم را آدمیانی می پنداشتم که به آن شکل درآمده اند، و مرغانی که چهچهشان را می شنیدم، درختها، و آبهای روان بر من چنان می نمودند که واقعی نیستند و خود را بدین پر و بال، برگ و بار، و چشمه درآورده اند. علاوه بر این می پنداشتم که مجسمه ها و تصاویر ممکن است چند لحظة دیگر به حرکت درآیند، دیوارها سخن آغاز کنند، گاوها و جانوران دیگر زبان باز کنند و اخبار شگفت آوری بدهند، و در حال از آسمان و از پرتو آفتاب وحی بر من نازل شود
لوکیوس، که اینک آمادة هر گونه ماجرا بود، روغنی جادویی بر خود می مالد و با تمام وجود آرزو می کند که به صورت مرغی درآید، ولی روغن را که به خود می مالد به شکل خری کامل در می آید. از آن به بعد، داستان وصف محنتهای خری است که «حس و شعور آدمی»

دارد. تنها مایة تسلی او «گوشهای درازی است که با آنها می تواند هر چیزی را بشنود، حتی اگر از راه خیلی دور باشد.» به او می گویند که اگر گل سرخی بیابد و آن را بخورد بار دیگر به هیئت انسانی در خواهد آمد. پس از گذراندن تغییر و تبدیلهای زیاد در «خریت»، در این کار موفق می شود. او که از زندگی سرخورده است، نخست به فلسفه و سپس به مذهب روی می آورد، یک آیین سپاسگزاری برای ایسیس1 می سازد که شباهت بسیاری به نیایش یک نفر مسیحی برای حضرت مریم دارد. سرش را می تراشد، در عداد محارم مقام سوم ایسیس پذیرفته می شود، و راه بازگشت به زمینی را با آشکار ساختن رؤیایی که در آن اوزیریس، «بزرگترین خدایان»، به او فرمان می دهد که به جایگاه خود بازگردد و به وکالت دعاوی بپردازد هموار می کند.
کمتر کتابی اینهمه مطالب بیمعنی دارد، ولی در عین حال کمتر کتابی نیز آنها را این اندازه خوشایند افاده می کند. آپولیوس همة سبکها را می آزماید و در تک تکشان موفق است. او علاقة وافر دارد که الفاظ را با جناس و سجع بیاراید و در نوشتن از عبارات زیبای عامیانه و زبان مهجور، تصغیرهای عاطفی، و نثر موزون و گهگاه شاعرانه استفاده کند. در نوشته های او حرارت رنگ آمیزی شرقی با رازوری و لذت احساس شرقی آمیخته است. آپولیوس شاید برپایة تجربه خویش می خواسته است بگوید که خود را به دست لذات جسمانی سپردن، مایه ای سکرآور است که آدمی را بدل به جانور می کند، و تنها به یاری گل خرد و پرهیزگاری است که می توان ماهیت انسانی را باز یافت. استادی وی در توصیف داستانهای اتفاقی است که به گوشهای تیز و یابنده اش رسیده است. به عنوان مثال پیرزنی دختر ربوده شده ای را با نقل داستان پسوخه و کوپیدو2 دلداری می دهد و تعریف می کند که چگونه پسر ونوس شیفتة دختر زیبایی گشت و همة شادیها جز لذت دیدار خویش را به وی داد، حسادت بیرحمانة مادرش را برانگیخت، و سرانجام همه چیز در آسمانها پایانی خویش یافت. با وجود ذوق آزماییهای فراوان، قلم هیچ هنرمندی داستان این عشق اساطیری را بهتر از این عجوزة سپیدموی باز نگفته است.