گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و سوم
.فصل بیست و سوم :یونان رومی


I – پلوتارک

روم سخت می کوشید تا نسبت به یونان بلندنظر باشد و در این کار تا حدی هم موفق شد. در ایالت نوبنیاد آخایا پادگانی نگماشت؛ عوارضی کمتر از مالیاتی که سابقاً تحصیلداران خودش می گرفتند، بر آن وضع کرد؛ به کشور ـ شهرها اجازه داد که خود را طبق قوانین باستانی و قوانین اساسی شان اداره کنند؛ و بسیاری از این کشور ـ شهرهاـ آتن، اسپارت، پلاتایا، دلفی، و بقیه ـ مقام «شهر آزاد » را داشتند، و از هر گونه محدودیتی جز شرکت در جنگ برونمرزی یا جنگ طبقاتی معاف بودند.
با اینهمه، چون یونان تشنة آزادیهای سابق خویش بود و از طرفی هم سرداران، رباخواران، و سوداگران رومی، که در ارزان خریدن و گرانفروشی مهارت داشتند، خون مردم را می مکیدند، این کشور به شورش مهرداد پیوست و سنگین ترین بها را هم پرداخت. آتن از محاصره ای توانفرسا و مصیبت بار صدمه دید؛ و دلفی، الیس، و اپیداوروس گنجینه های معابدشان به تاراج رفت. یک نسل بعد، قیصر و پومپیوس، و سپس آنتونیوس و بروتوس، جنگ تن به تن خود را به خاک یونان کشاندند؛ مردان یونان را به سربازی گرفتند، خواربار و سیم و زر یونان را مصادره کردند، مالیات بیست سال را در عرض دو سال گرفتند، و شهرهای یونان را از هستی ساقط کردند. در زمان آوگوستوس، قسمت آسیایی یونان رو به آبادی نهاد، ولی خود یونان فقیر ماند؛ و این فقر و ویرانی بیش از آنکه معلول غلبة رومیان باشد نتیجة استبداد اختناق آور در اسپارت، آزادی بی بندوبار در آتن، و سترون شدن زمین و افراد بود. جسورترین فرزندان یونان کشور خود را ترک می گفتند تا به سرزمینهای جوانتر و ثروتمندتر بروند. بر سر کار آمدن قدرتهای جدید در مصر، کارتاژ، و روم، و پیشرفت صنایع در مشرق زمین هلنیستی یونان، مهد روحیة کلاسیک، را بی رونق و متروک گردانیده بود. روم تعارف و ستایش نثار

یونان می کرد و میراث هنری آن را به یغما می برد: سکاوروس سه هزار مجسمه از یونان برای تئاتر خود برد. کالیگولا به شوهر رفیقة خود امر کرد که تمام حجاریها و مجسمه های یونانی را برباید، و نرون به تنهایی نصف مجسمه های شهر دلفی را برای خود برداشت. بدین ترتیب یونان تا زمان هادریانوس روز خوش ندید.
ضربة خشم رومیان در جنگهای مقدونی متوجه اپیروس شد؛ سنا به سربازان فرمان غارت آن را داد، و صدو پنجاه هزار از مردم این ایالت به عنوان برده و کنیز فروخته شدند. آوگوستوس به افتخار پیروزی خود در آکتیون پایتخت جدیدی برای اپیروس در نیکوپولیس ساخت؛ تمدن در این «شهر پیروزی» («نیکوپولیس») حتماً به نوعی گرامی بوده است، چرا که اپیکتتوس در این شهر گوشهای شنوا یافت و وطن کرد. مقدونیه، سرنوشتی بهتر از همسایة وفادارش اپیروس داشت. مقدونیه از لحاظ سنگهای معدنی و الوار غنی بود، و بازرگانیش هم به واسطة جادة اگناتیا، که از این شهر و تراکیا می گذشت تا آپولونیا و دورهاخیون را به بیزانس بپیوندد، رونق داشت. شهرهای عمدة ایالت یعنی ادسا، پلا، و تسالونیکا بر سر این بزرگراه مهم، که هنوز قسمتی از آن باقی است، قرار داشتند. شهر اخیر ـ که ما امروزه آن را به نام سالونیکا می شناسیم ولی یونانیان هنوز هم آن را «تسالونیکا» (شهر پیروزی تسالی) می نامند ـ پایتخت مقدونیه، مقر شورای ایالتی، و یکی از بزرگترین بندرهای تجارتی بین بالکان و آسیا بود. کمی آنسوتر در شرق تراکیا خود را وقف کشاورزی، دامپروری، و استخراج معادن کرده بود، ولی در عین حال شهرهای بسیار مهمی نیز داشت که سردیکا (صوفیه)، فیلیپوپولیس مرکز آن، آدریانوپل، پرینتوس، و بیزانس (استانبول) از آن جمله بودند. اینجا در بیزانس در «شاخ زرین» بازرگانان و ماهی فروشها متمول می شدند، در حالی که در داخل شهر، مهاجرنشینهای یونانی در برابر بربرهای متجاوز جاخالی می کردند؛ تمام گندم کشور وارد انبارهای ساحلی بیزانس می شد، تمام تجارت سکوتیا و دریای سیاه در حین عبور، حقوق راهداری به بیزانس می پرداخت، و ماهیها هنگام عبور از تنگة باریک بوسفور تقریباً خود در تورهای ماهیگیری می افتادند. کمی بعد قسطنطین تشخیص داد که این شهر، شهر کلیدی دنیای باستان است.
در جنوب مقدونیه، تسالی جایگاه گندم فراوان و اسبهای زیبا بود. ائوبویا، این جزیرة بزرگ از دیر زمانی (مانند بئوسی) به خاطر اغنام و احشام خود شهرت داشت. در قرن دوم میلادی، دیون زرین دهن ائوبویا را چنان توصیف می کند که مستعد بازگشت به حالت بربریت است. در این شهر، بیش از هر جای دیگر، دلسردی بینوایان به علت تمرکز زمینها و ثروت در دست چند خانواده، دلسردی اغنیا به علت ازدیاد روزافزون مالیات و عوارض خدمات شهری، و دلسردی دودمانها به علت ثروت خودپسندانه یا فقر مستأصل کننده جمعیت کشاورزی شکوفای پیشین را بکلی از میان برده بود، و دامها تا زیر حصارهای خالکیس و ارتریا به چرا رها بودند. بئوسی هنوز از فشار بار تلفات و مالیاتهایی که جنگهای سولا بر دوشش نهاده بود، کمر راست نکرده بود. استرابون می نویسد: «تب دهکده ای بیش نیست» که در فضایی معادل با ارگ سابقش فشرده شده است. با این وصف، یک قرن صلح و آرامش تا اندازه ای موجب آبادانی پلاتایا گردید، و خایرونیا، که دشتهای آن شاهد کشورگشاییهای فیلیپ و سولا بود، هنوز آن قدر جاذبه داشت که نامدارترین شارمندش را پایبند خود سازد. پلوتارک می گوید: «خایرونیا چنان کوچک شده است که نمی خواهم من هم با ترک

آن باز هم کوچکترش کنم.» ما در زندگانی فرهنگی آرام و اندیشة داهیانة پلوتارک، جنبة روشن محیطی تیره را می بینیم: یک فرد طبقة متوسط بی ادعا و شریف، پایبند فضایل دیرین، دارای حس فداکاری برای عامه، و حامل دوستی خالصانه و عشق به خانواده. در تاریخ روم فردی یافت نمی شود که بیش از پلوتارک دوست داشتنی باشد.
این مورخ در سال 46 میلادی در شهر خایرونیا قدم به عرصه وجود نهاد و در حدود هشتاد سالگی همانجا درگذشت. هنگامی که نرون در یونان مشغول کامل کردن مجموعة پیروزیهایش بود، او در آتن تحصیل می کرد. ظاهراً درآمدی قابل توجه داشته است، زیرا به مصر و آسیای صغیر و دوبار هم به ایتالیا سفر کرد. در رم سخنرانیهایی به زبان یونانی ایراد کرد، و به نظر می رسد که در آنجا مأموریتی سیاسی هم برای کشورش انجام داده است. او پایتخت بزرگ، و آداب خوب و زندگانی محترمانة اعیان و اشراف جدید آن را دوست داشت. به آیین پرهیزکارانة این طبقه به دیدة تحسین می نگریست، و با انیوس پیر همداستان بود که رومیان همه چیز را مدیون اخلاقیات و خصلت خود هستند. زمانی که در احوال این نجبای زنده و نجبای فقید تعمق می کرد، به این فکر افتاد که سنجشی میان قهرمانان روم و قهرمانان یونان انجام دهد. قصد نداشت که صرفاً تاریخ یا حتی شرح حال بنویسد، بلکه می خواست به وسیلة مثالهای تاریخی به مردم درس فضیلت و قهرمانی بدهد. حتی برای کتابش به نام زندگیهای مقایسه شده قبلا در ذهن عنوان مورالیا (اخلاقیات) را برگزیده بود. همواره و در همه جا یک معلم بود، و کوچکترین فرصت را برای بستن نتیجه ای اخلاقی به داستانش از دست نمی داد، ولی انصافاً هم هیچ کس در هیچ زمانی با اینهمه لطف این کار را انجام نداده است. پلوتارک در «زندگانی اسکندر» صریحاً اعلام می دارد که بیشتر به شخصیتها علاقه مند است تا به تاریخ؛ و امیدوار است با سنجش رومیان بزرگ با یونانیان بزرگ بتواند انگیزه های معنوی و روحیة قهرمانی را به خوانندگان آثار خویش منتقل سازد. وی با صداقتی که انسان را شرمنده می سازد، اعتراف می کند که خود وی در اثر تماس طولانی با مردان برجسته آدم بهتری شده است.
مسلماً نباید از او توقع داشت که وجدان و دقت مورخی تمام عیار را داشته باشد؛ اشتباه در نامها، محلها، و تاریخهای وقایع در نوشته هایش بسیار است، و ( تا آنجا که قضاوت ما به صواب باشد) باید گفت که گهگاهی وقایع را بد می فهمد. وی حتی از انجام دو وظیفة اصلی شرح حال نویس نیز باز می ماند: یکی نشان دادن اینکه شخصیت مورد بخثش و کارهای این شخصیت ناشی از کدامین خصایل توارثی، محیط، و اوضاع و احوال بوده است، و دیگر نشان دادن تکوین و رشد این شخصیت در جریان مراحل زندگی، مسئولیتها، و بحرانها. در نوشته های پلوتارک، مانند نوشته های هراکلیتوس، شخصیت یک انسان همان سرنوشت اوست. ولی ممکن نیست کسی حیات مردان نامی را بخواند و به این نقایص بیندیشد؛ شیوة روایت زنده، وقایع

فرعی پرهیجان، لطیفه های جذاب، تفسیرهای خردمندانه، وشیوة نگارش اصیل جبران همة این نقایص را می کند. در کل هزار و پانصد صفحة این کتاب حتی یک سطر بیمورد و صفحه پرکن نمی توان یافت، بلکه هر جمله بجا، لازم، و سنجیده است. صد تن از اشخاص برجسته از ردة سرداران، شعرا، و فلاسفه دربارة این کتاب اظهار نظر کرده اند. مادام رولان می نویسد: «این کتاب مرتع روحهای بزرگ است.» و مونتنی می گوید: «بی پلوتارک نمی توانم سر کرد، پلو تارک کتاب دعای من است.» شکسپیر داستانهایی از آن اقتباس کرده است، تصویری که از بروتوس می پردازد از آثار پلوتارک دربارة اعیان و اشراف روم سرچشمه می گیرد. ناپلئون تقریباً همیشه حیات مردان نامی را با خود همراه داشت، و هاینه پس از خواندن آن به زحمت می توانست از پریدن بر اسب و تاختن به سوی تسخیر فرانسه خودداری کند. کتابی گرانبهاتر از این کتاب از یونان به دست ما نرسیده است.
پلوتارک، پس از اینکه دنیای مدیترانه را پیمود و در آنجا به سیر و سیاحت پرداخت، به خایرونیا بازگشت، چهار پسر و یک دختر پرورد، سخنرانی کرد و کتاب نوشت، گاهگاهی هم به آتن رفت، ولی قسمت اعظم عمرش را تا روزهای پایان شریک زندگی سادة زادگاهش بود. او وظیفة خود می دانست که مشاغل عمومی را با هدفهای آموزشی خویش توأم سازد. شارمندان شهرش او را به سمت بازرس ساختمانها، سپس به عنوان قاضی ارشد، و سپس به سمت عضویت شورای ملی برگزیدند. در برگزاری تشریفات و جشنهای شهرداری سمت ریاست را داشت، و در اوقات فراغت، کاهن وخش دلفی می شد که مراسم آن دوباره از سر گرفته شده بود. او دست کشیدن از معتقدات دیرین را، به صرف اینکه از لحاظ روشنفکری قابل قبول نیستند عاقلانه نمی دانست، به نظر او آیین خود اصل نیست، بلکه اصل پشتیبانی آن آیین از اخلاقیات رو به ضعف بشر، و تقویت پیوند موجود میان اعضای یک نسل، یک خانواده، و افراد یک کشور است. به نظر او هیجان ناشی از عواطف مذهبی، عمیقترین تجربة زندگی بشری است.
پلوتارک، که علاوه بر پارسایی تسامح نیز داشت، با نوشتن رسالاتی دربارة آیینهای رومی و مصری بررسی تطبیقی مذاهب را بنیاد نهاد. وی استدلال می کرد که همة خدایان مظاهر مختلف وجودی یگانه و متعالی هستند که خارج از زمان، وصف ناپذیر، و چنان دور از امور خاکی و فانی است که برای آفرینش و تنظیم امور عالم باید ارواح واسط وارد کار شوند. ارواح خبیثه ای نیز وجود دارد که تابع یک شیطان بزرگترند که منشأ و روح هرگونه بی نظمی و نابخردی و شر در طبیعت و انسان است. به عقیدة پلوتارک، خوب است که ما به جاودانی بودن انسان، بهشت پاداش بخش، برزخ تزکیه کننده، و دوزخ کیفر دهنده معتقد باشیم. او خوشش می آمد امیدوار باشد که یک دوره توقف در برزخ ممکن است حتی نرون را هم اصلاح کند، و تنها معدودی به لعنت ابدی دچار خواهند بود. به عقیدة پلوتارک، ترسهای ناشی از موهوم پرستی، از خدانشناسی بدتر است. با این وجود، به غیبگویی، سروشهای آسمانی،

احضار ارواح، و نیروی پیشگویی خواب قایل بود. ادعا نمی کرد که فیلسوفی اصیل و نوآور است، بلکه همانند آپولیوس و بسیاری دیگر از معاصرانش خود را به عنوان کسی که فلسفة افلاطون را با زمان خود تطبیق می دهد معرفی می کرد. او اپیکوریان را از این رو که ظلمات نابودی را جانشین ترس از دوزخ می کردند تقبیح می کرد و از «تناقضات و ناهمنواییهای» فلسفة رواقی خرده می گرفت، ولی مانند رواقیون بر این عقیده بود که «پیروی از خدا و تبعیت از عقل یکی است.»
سخنرانیها و مقالاتش تحت عنوان مورالیا (اخلاقیات) گردآوری شده است، زیرا بیشتر آنها شامل ترغیبات ساده و طبیعی به پیروی از عقل و حکمت در زندگی است. در این اوراق دربارة مطالب بسیار گوناگون، از شایسته بودن مردان سالخورده برای مشاغل عمومی گرفته تا بحث راجع به تقدم مرغ بر تخم مرغ بحث شده است. پلوتارک کتابخانة خود را عزیز می دارد، ولی معترف است که تندرستی از همة کتابهای خوب با ارزشتر است:
برخی از مردم به سائقة شکمپرستی چنان با ولع در مجالس میگساری شرکت می کنند که گویی برای مقابله با محاصره ای، خواربار ذخیره می کنند. ... غذاهایی که ارزانترند همواره نافعترند. ... اردشیر درازدست هنگامی که در جریان یک عقب نشینی شتابزده جز نان جو و انجیر خوراکی دیگر نداشت، بانگ برآورد: «چه لذتی! هرگز تاکنون مزة آن را نچشیده بودم!» ... شراب مفیدترین نوشابه هاست، به شرط آنکه کاملا به جای خود نوشیده شود و با آب آمیخته شده باشد. ... به ویژه از سوءهاضمة ناشی از خوردن گوشت باید بر حذر بود، زیرا از همان آغاز کسل کننده است و بعد از هضم هم آثار بسیار زیان آوری دارد. بهتر آن است بدن را چنان عادت داد که با وجود غذاهای دیگر گوشت نخواهد. زیرا زمین چیزهای دیگر فراوان دارد که نه تنها میتوانند خوراک ما باشند، بلکه موجبات رفاه و خوشی ما را هم فراهم سازند. مع هذا، چون عادت به صورت طبیعت ثانوی تصنعی درآمده است، باید گوشت را به عنوان غذای کمکی در رژیم غذایی خود بگنجانیم. ... شایسته است غذاهای دیگر مصرف کنیم ... که بیشتر با طبیعت ما سازگارند و از حدت قوة عاقلة ما، که به اصطلاح بر اثر خوراکهای ساده و سبک روشن می گردد، کمتر می کاهند.
پلوتارک به پیروی از افلاطون تساوی حقوق زن و مرد را تبلیغ می کند، و مثالهای فراوانی از زنان دانشمند دورة باستان می آورد (در میان اطرافیان خود او نیز چندین زن تحصیلکرده بوده اند)؛ مع هذا به زنای شوهران با گذشت و اغماض یک مرد مشرک می نگرد:
اگر در زندگانی خصوصی، مردی ناخویشتندار و بی بندوبار در مورد لذات شخصی، گناه کوچکی با یک معشوقه یا خدمتکار مرتکب شود، زوجه اش نباید بر او خشم گیرد یا خودخوری کند، بلکه باید چنین استدلال کند که برای احترام به او است که شوهرش در هرزگی خود زن دیگری را شرکت داده است.
با وجود این، وقتی مطالعة مقالات جذاب پلوتارک را به پایان می بریم از مصاحبت مردی آدمی منش، سالم، متعادل، و کامل حرارتی می یابیم. به انسان گران نمی آید که افکار او پیش پا

افتاده است؛ میانه روی خوش آیندش به منزلة پادزهری در برابر جنون فکری عصر ماست. طبع سلیم، شوخی مهرآمیز و تصاویر سرگرم کننده اش ما را به گونه ای مقاومت ناپذیر، حتی از فراز تودة افکار مبتذلش، می کشاند و می برد. یافتن فیلسوفی آن قدر عاقل که بتواند شاد باشد روحی تازه به آدمی می دمد. او به ما اندرز می دهد که برای نعمتها و مواهب عادی زندگی شکرگزار باشیم و به خصوص قدر دوام آنها را بدانیم:
نباید این برکات و مزایایی را که با بسیاری از دیگران در آنها سهیم هستیم فراموش کنیم، بلکه باید شاد باشیم از اینکه زنده هستیم، سالمیم، و روشنایی آفتاب را در می یابیم. ... مگر نه این است که آدم خوب هر روزی را جشنی می پندارد؟ ... جهان در واقع عالیترین معابد، و در نزد خداوند گرامیترین است. انسان هنگام تولد به درون این معبد داخل می شود. او در جهان در پیشگاه بتهای پرداختة دست آدمی و بیجان نیست بلکه در پیشگاه روح الاهی است که بر حواس انسان تجلی می کند ... در پیشگاه آفتاب، ماه و ستارگان و رودخانه هایی است که همواره آب خنک می پراکنند و در پیشگاه زمینی که خوراک به ما می دهند. ... از آنجا که این زندگی سبب کاملترین معرفت به عالیترین رموز است، باید همواره از شادی و خوشی سرشار باشیم.