گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و سوم
.II – آتن پر تحرک


پلوتارک مظهر دو نهضت عصر خویش است: بازگشت به مذهب، و رنسانس زودگذر ادبیات و فلسفة یونان. از این دو نهضت، اولی جنبة جهانی داشت، و دومی به آتن و قسمت یونانی مشرق زمین محدود بود. پلوپونز شش شهر با رونق و آباد داشت، اما چندان سهمی در تفکر یونانی ادا نکرد. تجارت با غرب و یک صنعت پارچه بافی پر تولید پاترای را در سراسر دوران تسلط روم و قرون وسطی، حتی تا عصر ما زنده و سرپا نگاهداشت. اولمپیا با پس ماندة جهانگردانی که برای دیدن مجسمة زئوس فیدیاس یا تماشای بازیهای اولمپی به آنجا می آمدند، به خوبی گذران می کرد. تداوم بازیهای اولمپی، که هر چهار سال یک بار انجام می یافت، از سال 776 ق م تا 394 میلادی، که تئودوسیوس به برگزاری آن پایان داد، یکی از مظاهر دلکش تاریخ یونان است. مانند عهد پرودیکوس و هرودوت، فیلسوفان و مورخان می آمدند و خطاب به مردمی که به مناسبت جشنها گرد آمده بوند، سخن می راندند. دیون زرین دهن توصیف می کند که چگونه مصنفین «انشاهای کودکانة» خود را برای شنوندگان گذرا می خواندند، شاعران اشعار خود را می سرودند، علمای بیان دستشان را در هوا تکان می دادند، و «خیل سوفسطاییان، مانند طاووسهای مغرور»، می کوشیدند جمعیت را خیره و مبهوت سازند؛ خود دیون هم در این میان ساکت تر از بقیه نبوده است. اپیکتتوس انبوه تماشاگران گرمازده را در جایگاههای بی سایبان تصویر می کند که یا از گرما می سوختند و یا از باران خیس می شدند، ولی همة اینها را در میان غوغا و هیجانی که در پایان هر مسابقه به حد اعلا می رسید از یاد می بردند. مسابقات باستانی نمئایی، برزخی، پوتیایی و، پان آتنی نیز برگزار می شد.

مسابقات نوینی هم مانند مسابقة پان هلنی هادریانوس نیز به آنها افزوده شده بود و در بسیاری از موارد شامل مسابقات شعر و خطابه و موسیقی هم بود. یکی از اشخاص نوشته های لوکیانوس می پرسد: «مگر نمی توانی در جشنهای بزرگ موسیقی کلاسیک بشنوی؟» مهاجرنشینان رومی در کورنت نبردهای گلادیاتورها را در یونان مرسوم کردند. این نبردها از کورنت به چند شهر دیگر نیز سرایت کرد، به طوری که تئاتر دیونوسوسی هم به این قصابیها آلوده شد. بسیاری از یونانیان و از جمله دیون زرین دهن، لوکیانوس، و پلوتارک علیه این بیحرمتی اعتراض کردند. دموناکس، فیلسوف کلبی، به مردم آتن التماس می کرد که یا اول «محراب ترحم» را در شهرشان واژگون سازند، یا از این بدعت جلو گیرند. ولی مسابقات رومی تا زمانی که مسیحیت تسلط کامل یافت دوام داشت.
اسپارت و آرگوس هنوز نیمه جان و توانی داشتند، و اپیداوروس از برکت روی آوردن عدة بسیاری از بیماران جسمی و روحی به قربانگاه آسکلپیوس روز به روز ثروتمندتر می شد. کورنت که تجارت از طریق تنگه اش را در کنترل داشت، در ظرف نیم قرن پس از بازسازیش توسط قیصر، ثروتمندترین شهر یونان گشت. جمعیت ناهمگون آن، که از رومیان، یونانیان، سوریها، یهودیها، و مصریانی تشکیل می شد که بیشترشان از سرزمین و آداب و رسوم بومی خود بریده بودند، به سبب بازاری گری، اپیکوری بودن، و بی اعتنایی به اخلاقیات بدآوازه بود. معبد باستانی آفرودیتة زمینی به عنوان مرکز و محراب فواحش کورنت هنوز به کاسبی پر رونقش ادامه می داد. آپولیوس بالت با شکوهی را که در کورنت دیده بود و نمایش محاکمة پاریس بوده است، چنین توصیف می کند: «ونوس بکلی برهنه پدیدار گشت، فقط روی قسمت زیبا و خوشایند میان بدنش پیراهن لطیفی از حریر داشت، آن راهم هوسبازیهای باد به این سو و آن سو می برد.» راه و رسم مردم کورنت از زمان آسپاسیا به بعد اصلاح نشده بود.
روستاهای سر راه مگارا به آتیک نمایانگر بینوایی شدید منطقه بود. نابودی جنگلها، خرابی سطح زمین، و کاهش منابع معدنی، دست به دست جنگ، مهاجرت، عوارض سنگین، و خودکشی نژادی داده بود تا از صلح رومی بیابانی غم انگیز بسازد. در سراسر آتیک فقط دو شهر آباد و بارونق بودند: الئوسیس، که آیین خاص مذهبیش هر ساله جمعیت کثیر و سودآوری را به سوی خود می کشاند؛ و آتن، که مرکز فرهنگی و آموزشی دنیای کلاسیک بود. نهادهای قدیمی آتن ـ شورا، انجمن، و آرخونها ـ هنوز کار می کردند و روم قدرت دوران نخستین آریوپاگوس (دادگاه عالی آتن) را به عنوان دادگاه عدالت و دژ دفاع از حقوق مالکیت به آن برگردانده بود. زمامدارانی از قبیل آنتیوخوس چهارم، هرودس کبیر، آوگوستوس، و هادریانوس در بخشش و احسان به آتن با میلیونرهایی مانند هرودس آتیکوس رقابت می کردند. هرودس آتیکوس ستادیوم را از نو با مرمر ساخت، به طوری که تقریباً تمام سنگ مرمر معادن کوه پنتلیکوس را صرف این کار کرد. به علاوه یک اودئون (تالار خطابه یا موسیقی)

در پای آکروپولیس بنا بهاد. هادریانوس برای تکمیل اولمپیوم امکان مالی فراهم کرد و در نتیجه زئوس، که حالا دیگر یک پایش لب گور بود، جایگاهی در خور شادابترین روزگارانش یافت.
در این ضمن شهرت بی رقیب آتن در ادبیات و فلسفه و آموزش و پرورش، عدة بسیاری از جوانان متمول و فضلای تهیدست را به مدارس آتن می کشانید. دانشگاه آتن علاوه بر ده کرسی رسمی، که هزینة آنها را شهر یا امپراطور می پرداخت، تعداد کثیری نیز مدرس و معلم خصوصی داشت. در آنجا ادبیات، فقه اللغه، علم بیان، فلسفه، ریاضیات، هیئت، پزشکی، و حقوق تدریس می شد. محل تدریس معمولا ژیمنازیوم یا تئاترها و گاهی هم معابد یا خانه های خصوصی بود. دورة آموزشی، جز در مورد فن خطابه و حقوق، به هیچ وجه در بند تجهیز دانشجو برای تأمین معاش نبود؛ بل در پی این بود که ذهنش را تیز و فهمش را عمیق گرداند و به آیینی اخلاق مجهزش سازد. این مکان روشنفکران برجسته ای پرورد، ولی، ضمناً، هزاران نفر مهمل باف لفاظ نیز بار آورد که هم فلسفه و هم مذهب را در پیچ و خمهای بحثهای نظری گرفتار کردند.
آتن چون از نظر درآمد تا حد زیادی به دانشجویانش وابسته بود، با شکیبایی شیوة زندگی پرهیاهو و متفنن این جوانان را تحمل می کرد. شوخیهای آزاردنده ای که با «نوچه ها» (محصلین تازه وارد) می شد گاهی سبب آزردگی آتنیها می گشت. شاگردانی که استادانشان رقیب همدیگر بودند، هواخواهان پرحرارت استادانشان می شدند و در بلواهای گهگاهی، درست مانند جوانان «چماق به دست» زمان ما، به یکدیگر حمله ور می شدند. برخی از دانشجویان احساس می کردند که از زنان فاحشه و قماربازان بیشتر می توانند چیز یاد بگیرند تا از کل استادان فلسفه. ما از آلکیفرون می شنویم که خانمهای مزبور استادان را رقیبهای کودن و ناشایسته ای می دانستند. اما غالباً مناسبات دوستانة مطبوعی میان شاگردان و استادان برقرار بود. بسیاری از آنها شاگردان خود را به شام دعوت می کردند، مطالعة آنها را هدایت می کردند، به هنگام بیماری به عیادتشان می رفتند، و دایماً اطلاعات نادرست در مورد پیشرفت تحصیلی آنان به والدینشان می دادند. بیشتر مدرسین از حقوقی که هر شاگرد می پرداخت اشاعه می کردند، عدة کمی از استادان از دولت حقوق می گرفتند، و مدیران چهار مکتب فلسفه از خزانة امپراطوری سالیانه ده هزار دراخما (شش هزار دلار) مواجب دریافت می داشتند.
تحت این عوامل، «دوران دوم سوفسطایی» شکل گرفت ـ دوران ظهور مجدد فلاسفة خطیب که به حسب حق التدریسی که آنها را به سوی خود می کشاند، از شهری به شهری می رفتند، برای مردم خطابه می خواندند، به شاگردان درس می دادند، دعاوی اشخاص را در دادگاهها مطرح می کردند، به عنوان رایزن روحانی در نزد اغنیا به سر می بردند، و گاهی نیز به عنوان مأمور مخفی افتخاری کشور ـ شهرهای خود عمل می کردند. این جنبش در سراسر امپراطوری،

به ویژه در دنیای یونانی، در سه قرن اول میلادی شکوفان بود. به گفتة دیون تعداد فلاسفه در آن زمان به اندازة پینه دوزها زیاد بود. سوفسطاییان جدید نیز مانند سوفسطاییان قدیم، آموزه ای مشترک و عام نداشتند، تعلیمات خود را با شیوایی بیان می کردند، شنوندگان فراوانی به سوی خود جلب می کردند، و در بسیاری موارد، به شهرت، مقام اجتماعی شامخ، یا ثروت می رسیدند. تفاوت اینان با سوفسطاییان سابق در این بود که بندرت مذهب یا اخلاقیات را به زیر سؤال می بردند، اینان علاقه شان بیشتر متوجه شکل و سبک، و فن مهارت سخنوری بود تا مسائل بزرگی که پایه اعتقادات و اخلاقیات جهان را به لرزه درآورده بود؛ در واقع، سوفسطاییان جدید مدافعان پرحرارت آیین باستان بودند. فیلوستراتوس شرح حال سوفسطاییان برجستة این عصر را برای ما به یادگار گذاشته است. اجازه دهید فقط به یک نمونه اکتفا کنیم. آدریانوس، از اهالی صور، علم بیان را در آتن آموخت و به کرسی دولتی تدریس علم بیان دست یافت. درس افتتاحیه اش را با این کلمات غرور آمیز آغاز کرد: «بار دیگر سخن از فنیقیه آمد.»1 وی با گردونه ای که اسبهایش زین و یراق نقره ای داشتند، و خودسراپا آراسته به جواهر برای تدریس می آمد. هنگامی که مارکوس آورلیوس از آتن دیدار می کرد، برای اینکه آدریانوس را آزمایش کند از او خواست خطابه ای بالبداهه دربارة موضوعی دشوار ایراد کند. این خطیب چنان از عهده برآمد که مارکوس او را غرق افتخار، و سیم و زر کرد، و خانه ها و غلامانی نیز به او داد. آدریانوس، موقعی که به استادی کرسی علم بیان رم ارتقا یافت، با آنکه به زبان یونانی ادای مطلب می کرد، سخنرانیش چنان جذاب بود که سناتورها جلسات خود را تعطیل و مردم نمایشهای پانتومیم را ترک می کردند تا بروند و سخنرانی او را بشنوند. یک چنین دوره هایی تقریباً از مرگ فلسفه خبر می دهد؛ فلسفه در دریای فصاحت غرق شده بود، و حال که سخن گفتن آموخته بود دیگر اندیشیدن را به ترک گفته بود.
کلبیون درست در قطب مقابل بودند. ما در فصول قبل وصفی از آنها دادیم و از قبای ژنده، موی و ریش ژولیده، خورجین و چوبدست، و زندگی در حد اعلای سادگیشان، که گاه به وقاحت می کشید، سخن راندیم. آنها مانند دراویش دوره گرد می زیستند، سازمانی سلسله مراتبی از نوآموز تا استاد داشتند، از ازدواج و کار احتراز داشتند، رسوم و ظاهرسازیهای تمدن را حقیر می شمردند، همة حکومتها را دزد و انگل می دانستند و محکوم می کردند، و هر گونه غیبگویی، «اسرار»، و خدایان را به سخره می گرفتند. همه کس آنان را هجو می کرد، و لوکیانوس آتشین تر از همه؛ با این حال حتی او یکی از کلبیون فاضل به نام دموناکس را

1. در متن انگلیسی، کلمة letters به کار رفته است که هم به معنی حرف از حروف الفباست و هم در جمع به معنای ادب و ادبیات است. اشارة گوینده به این بوده است که فنیقیان نخستین بار حروف الفبا را اختراع کردند و خود او هم اهل فنیقیه بوده است. ـ م.

که از تمول صرفنظر کرده بود تا با فقر فیلسوفانه زندگی کند، به دیدة تحسین می نگریست. دموناکس همة عمر صد ساله اش (50 تا 150 میلادی) را وقف یاری به دیگران، و برقراری صلح و تفاهم میان اشخاص و شهرها کرد. مردم آتن، که همه چیز و همه کس را به مسخره می گرفتند، به او احترام می گذاشتند. هنگامی که به اتهام امتناع از تقدیم قربانی به خدایان در برابر یکی از دادگاههای آتن قرار گرفت، صرفاً با این اظهار که خدایان احتیاج به پیشکشی ندارند و مذهب عبارت از مهربانی به همه است برائت حاصل کرد. موقعی که مجلس آتن دستخوش منازعات دسته های گوناگون می گشت، صرف حضور دموناکس کافی بود تا، جنجال فروکش کند؛ بعد هم، بی آنکه کلمه ای بر زبان آورد، بیرون می رفت. در روزگار پیری عادت داشت که ناخوانده به هر خانه ای وارد شود، و در آنجا غذا بخورد و شب را به روز آورد؛ و در آتن هر کسی این را برای خود افتخار می دانست. لوکیانوس از پرگرینوس با احترام و محبت کمتری یاد می کند. پرگرینوس زمانی به مسیحیت روی آورد، سپس آن را ترک گفت و شیوة زندگی کلبیون را در پیش گرفت، به پرخاشجویی با روم برخاست، سراسر یونان را دعوت به شورش کرد، و سرانجام با افکندن خویش در میان شعله های آتشی که به دست خود هیزمش را گردآورده و برافروخته بود، جمعیتی را که در اولمپیا گرد آمده بودند شگفت زده کرد، و بدین ترتیب زنده زنده در آتش سوخت (165 میلادی). کلبیون، با حقیر شمردن ثروت و حتی زندگی، در آن زمان راه را برای راهبهای کلیسای مسیحی هموار می کردند.
هنگامی که وسپاسیانوس، هادریانوس، و مارکوس آورلیوس کرسیهای تدریس فلسفه را در آتن تأسیس کردند، کلبیون و شکاکان را نادیده گرفتند و فقط چهار مکتب اندیشه را به رسمیت شناختند: آکادمی افلاطون، لوکیون ارسطو، رواقیون، و اپیکوریها. در آکادمی اعتقاد مغرورانة افلاطون به خرد را با درآمیختن با شک کلی کارنئادس کمرنگ کرده بودند؛ ولی پس از مرگ کارنئادس، این مکتب به آیین اولیه و اصیل خویش بازگشت، و آنتیوخوس اشقلونی (آسکالونی)، که سیسرون را در آکادمیا تعلیم می داد (79ق م)، دوباره به مفاهیم افلاطون دربارة عقل، بقای روح، و خدا روی آورد. لوکیون اینک دیگر مطابق سنت تئوفراستوس خود را وقف علوم طبیعی و تفسیر بی تأویل آثار ارسطو کرده بود. در این عصر مذهبی، مکتب اپیکوری رو به افول می رفت؛ فقط عدة کمی جرئت داشتند آموزه های اپیکور را، بدون ملاحظات سیاسی، تدریس کنند. در قسمت اعظم آسیای یونان، کلمات «اپیکوری»، «ملحد»، و «مسیحی» مترادف هم و بیانگر بیحرمتی و بیزاری بودند.
فلسفة مسلط از دیر زمانی فلسفة رواقی بود. کمالپرستی سفت و سخت شکلهای نخستین این آیین به وسیلة پانایتیوس و پوسیدونیوس، که هر دو از اهالی رودس بودند، ملایم شده بود. پانایتیوس که پس از مرگ سکیپیو به آتن بازگشته بود (129 ق م)، و به ریاست رواق رسیده

بود، خدا را یک روح مادی یا نفخه (پنوما) تعریف می کرد که در همه چیز نفوذ دارد، و در گیاهها به عنوان قوة گیاهی، در حیوانات به عنوان «روان» (پسوخه) و در انسان به صورت «خرد» (لوگوس) تجلی می کند. جانشینانش از این آیین مبهم وحدت وجود فلسفة مذهبی مشخصتری تدوین کردند. نظریة رواقیون دربارة انضباط اخلاقی بیشتر به سوی زهد خشک کلبیون گرایید؛ و به قول ناظری، در قرن دوم میلادی تفاوت آیین کلبیون یا آیین رواقیون فقط یک خرقة ژنده بود. در شخصیت اپیکتتوس نیز، مانند مارکوس آورلیوس، می توان حرکت هر دو نهضت را به سوی مسیحیت مشاهده کرد.