گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و چهارم
.فصل بیست و چهارم :تجدید حیات فرهنگ هلنیستی


I – مصر رومی

مصر بایستی خوشبخت ترین کشور می بود؛ زیرا نه تنها نیل برایگان آن را سیراب می کرد، بلکه این کشور از هر حیث، خودکفاترین سرزمین حوزة مدیترانه بود ـ از لحاظ حبوبات و میوه غنی بود، سالی سه بار محصول برمی داشت؛ از حیث صنایع بی نظیر بود، به یکصد کشور جنس صادر می کرد؛ و بندرت جنگ خارجی یا داخلی نظمش را می آشفت. مع هذا، شاید هم به سبب همین عوامل، یوسفوس می گوید: «ظاهراً مصریان هیچ گاه، حتی یک روز، از آزادی برخوردار نبوده اند.» ثروتشان دیگران را به وسوسه می انداخت، و بیحالی نیمه گرمسیریشان این امکان را می داد که خودکامگان و کشورگشایان مدت پنجاه قرن، یکی پس از دیگری، بر آنان حکم رانند.
روم مصر را در گروه ایالات مفتوح نمی شمرد، بلکه آن را ملک امپراطور می پنداشت، و آن را به وسیلة یک فرماندار، که مستقیماً در برابر امپراطور مسئول بود، اداره می کرد. کارمندان یونانی الاصل بومی در رأس سه بخش این سرزمین ـ مصر سفلا، مصر وسطی، مصر علیا ـ و سی و شش ولایت آن قرار داشتند؛ و زبان رسمی هم یونانی ماند. رومیان به هیچ روی نکوشیدند اهالی را شهرنشین کنند، زیرا کارکرد اصلی مصر این بود که انبار گندم روم باشد. املاک وسیعی از کاهنان گرفته شده و به سرمایه داران رومی یا اسکندرانی داده شده بود تا براساس نظام املاک وسیع اداره و به وسیلة فلاحین، که به استثمار بیدریغ عادت کرده بودند، کشت شود. سرمایه داری دولتی بطالسه در شکلی دیگر همچنان دوام داشت. کوچکترین مسائل مربوط به کشاورزی هم از سوی دولت معین و کنترل می شد: بوروکراتهایی که عده شان روز به روز زیادتر می شد تصمیم می گرفتند که چه غلاتی و به چه مقدار کاشته شود، هر سال مقدار بذر لازم را معین می کردند، محصول را در انبارهای دولت تحویل می گرفتند، سهمیة روم را صادر و مالیات جنسی را برداشت می کردند، و

مازاد را در بازار می فروختند. گندم و کتان، از هنگام بذرافشانی تا فروش محصول، در انحصار دولت بود. تولید آجر، عطر، و روغن کنجد نیز، لااقل در فیوم، در انحصار دولت قرار داشت. ایجاد مؤسسة خصوصی در دیگر حوزه ها مجاز بود، ولی تابع مقررات شدیدی بود همة منابع معدنی به دولت تعلق داشت، و استخراج مرمر و سنگهای قیمتی از امتیازات دولت بود.
صنایع خانگی، که در مصر از قدیم وجود داشت، بعدها در شهرهای پتولمائیس، ممفیس، تبای (طیوه)، اوکسورهونخوس، سائیس، بوباستیس، نوکراتیس، و هلیوپولیس رواج بیشتری می یافت. در اسکندریه، یعنی در این پایتخت پر جنب و جوش، صنایع خانگی نیمی از فعالیت مردم آن محسوب می شد. صنعت کاغذسازی ظاهراً به مرحلة سرمایه داری رسیده بود، زیرا استرابون می گوید که چگونه مالکان کشتزارهای پاپیروس میزان تولید خود را محدود می کردند تا به بهای آن بیفزایند. کاهنان از محوطه های معابد برای نصب کارخانه های دستی خود استفاده می کردند، و پارچه های ظریف برای خودشان و برای فروش تولید می کردند. تعداد بردگانی که به کاری جز کارهای خانگی اشتغال داشته باشند در مصر زیاد نبود، زیرا کارگران آزاد بزحمت بیش از تأمین مایحتاج برای بقا مزد می گرفتند. کارگران گاهی اعتصاب می کردند («آناخورسیس» = انقطاع) بدین معنی که از کار دست کشیده و در معابد بست می نشستند. تا اینکه سرانجام یا گرسنگی و یا وعده و وعید آرامشان می کرد. گاهی هم که مزدشان را زیاد می کردند، قیمتها هم بالا می رفت، و نتیجتاً تغییری در وضعشان حاصل نمی شد. وجود اصناف مجاز بود، ولی اصناف اساساً مربوط به بازرگانان یا مدیران مؤسسات بود. دولت از وجود آنها برای جمع آوری مالیات و سازمان دادن کار اجباری در قناتها، سدها و مؤسسات دیگر استفاده می کرد.
بازرگانی داخلی پر داد و ستد، اما کند بود. راهها مناسب نبودند، و برای حمل و نقل زمینی از آدم، خر، و شتر استفاده می شد. در آن زمان شتر در افریقا به عنوان حیوان بارکش به جای اسب به کار می رفت. بیشتر داد و ستد از طریق رودخانه های داخلی انجام می گرفت. یک ترعة بزرگ به پهنای 50 متر، که حفر آن در دورة ترایانوس پایان پذیرفت، مدیترانه را از طریق نیل و دریای سرخ به اقیانوس هند می پیوست. از بندرهای دریای سرخ، یعنی از آرسینوئه، موئوس هورموس، و برنیکه هر روز کشتی هایی به سوی افریقا یا هند حرکت می کردند. نظام بانکی، که هزینة مالی تولید و داد و ستد را تأمین می کرد، کاملا تحت نظارت دولت بود. مرکز هر بخش یک بانک دولتی داشت که کار دریافت مالیاتها و امانتداری وجوه عمومی را انجام می داد. کشاورزان، صاحبان صنایع، و سوداگران می توانستند از دولت، از کاهنان متصدی خزانه های معابد، یا از صرافیهای خصوصی وام بگیرند. به هر محصول، هر مؤسسه، هر گونه فروش، صادرات و واردات، حتی به مقابر و تشییع جنازه مالیات تعلق می گرفت. به علاوه گاه گاهی از فقرا مالیات جنسی اضافه و از اغنیا، بر طبق رسم پرداختن مخارج خدمات عمومی، مبلغی وصول می کردند. از دورة آوگوستوس تا دورة ترایانوس، وضع کشور مصر یا لااقل وضع طبقات حاکم آن خوب بود؛ پس از این دورة شکوفایی، کشور از فشار مالیات و باج بی پایان و رخوت ناشی از اقتصاد تحت کنترل شدید فرسوده و درمانده گشت.
جز اسکندریه و نوکراتیس، سایر نواحی مصر، در انزوا و آرامش، مصری ماند. فرایند

رومی کردن از دهانه های رود نیل فراتر نرفت. حتی اسکندریه هم، که بزرگترین شهر یونانی بود، در قرن دوم میلادی بیش از پیش خصلت، زبان، و رنگ و بوی یک متروپولیس (مادر شهر) شرقی را به خود می گرفت. از 8,500,000 نفر جمعیت مصر 800,000 نفر آن در پایتخت به سر می بردند (در سال 1930 جمعیت آن 573,000 تن بود)، و از این لحاظ مقام دوم را پس از رم حایز بود. از حیث صنایع و بازرگانی نیز در کل امپراطوری سرآمد بود. در نامه ای که برخی آن را به هادریانوس نسبت می دهند، نوشته شده است که در اسکندریه هر کسی مشغول کاری است، هر کس حرفه ای دارد؛ حتی مفلوجها و کورها هم کاری پیدا می کنند. در آنجا، جنب هزاران قلم جنس دیگر، شیشه، کاغذ و پارچه در مقیاس وسیع تولید می شد. اسکندریه مرکز پوشاک و مد عصر بود، و مدلها را تهیه و لباسها را آماده می کرد. طول اسکلة بندر بزرگ آن بالغ بر 14 کیلومتر بود. ناوگان بازرگانیش از این بندر، شبکة تجارتی گسترده ای، که بسیاری از دریاها را زیر پوشش داشت، ایجاد کرده بود. اسکندریه مرکز جهانگردی نیز بود، و مجهز به مهمانخانه، راهنما و مترجم برای سیاحانی بود که برای دیدن اهرام معابد با شکوه تبای (طیوه) می آمدند. خیابان اصلی آن، که بیست و دو متر پهنا داشت به طول پنج کیلومتر آراسته به ستونها، طاقها، و دکانهای جالبی بود که زیباترین فراورده های صنایع و حرفه های دوران باستان را عرضه می کردند. در بسیاری از چهارراهها، میدانهایی وجود داشت که آنها را پلاتئای یعنی «راههای فراخ» می نامیدند، و واژة ایتالیایی پیاتزا (در زبان انگلیسی پلازا و پلیس) هم مشتق از آن است. عمارات مجللی خیابانهای بزرگ اسکندریه را زینت می دادند: یک تئاتر وسیع، یک امپوریون یا بورس، معابد پوسیدون و قیصر و ساتورنوس، یک سراپئوم یا معبد سراپیس معروف، و مجموعه ای از عمارات دانشگاهی که در جهان به نام موزه، یعنی جایگاه موزها شهرت داشت. شهر به پنج محله تقسیم شده بود که یکی از آنها کمابیش فقط کاخها، باغها، و عمارات اداری بطالسه را در برمی گرفت، که اینک مورد استفادة فرماندار رومی بود. بنیانگذار شهر، یعنی اسکندر کبیر، در همین محل در آرامگاهی زیبا، در عسل مومیایی شده و در تابوتی از بلور نگهداری می شد.
تقریباً از تمام ملتهای مدیترانه، اعم از یونانی و مصری و یهودی و ایتالیایی و عرب و فنیقی و ایرانی و حبشه ای و سوری و لیبیایی و کیلیکیایی و سکوتیانی و هندی، و نوبیایی، عناصری در میان جمعیت اسکندریه یافت می شدند. اینان در کنار هم مخلوطی پرغوغا و آتشین مزاج تشکیل می دادند از مردی پرخاشگر و بی نظم، از لحاظ فکر و عقل بسیار باهوش، بذله گو و بی ملاحظه، در گفتار وقیح و بی پروا، شکاک ولی موهوم پرست، از لحاظ اخلاق بی بندوبار، شادخوی، و عاشق پروپا قرص تئاتر و موسیقی و مسابقات عمومی. دیون زرین دهن زندگی در اسکندریه را به «مجلس سرور دایمی ... رقاصان، هلهله کنندگان، و آدمکشان» تشبیه می کند. ترعه ها شبها مملو از هیاهوی شب زنده داران دلشادی بود که با قایقهای مخصوصی

هشت کیلومتر را تا شهرک تفریحی کانوپوس در حومة شهر طی می کردند. مسابقه های موسیقی، به اندازة مسابقات اسبدوانی، مردم را به هیجان می آورد و آنها را به کف زدن وا می داشت.
اگر گفتة فیلن را بپذیریم، چهل درصد از جمعیت اسکندریه یهودی بودند. اغلب یهودیان اسکندریه در صنایع و بازرگانی کار می کردند، و زندگی بسیار فقیرانه ای داشتند. بسیاری نیز تاجر و کاسب بودند، و معدودی پول وام می دادند، بعضی هم آن قدر غنی بودند که بتوانند مقامات دولتی حسدانگیز اشغال کنند. این یهودیان که در آغاز در یکی از پنج محله مسکن داشتند، بعدها آن قدر زیاد شدند که محلة دیگری را هم اشغال کردند. آنها قوانین مخصوص و ریش سفیدهای خود را داشتند، و روم نیز این امتیاز مبنی بر عدم الزام به رعایت هر گونه مقررات قانونی مغایر با مذهبشان را، که بطالسه برایشان قایل شده بودند، همچنان محفوظ داشت. یهودیان به کنیسة با شکوه مرکزی خود، که باسیلیکای ستوندار بسیار بزرگی بود، می بالیدند. این کنیسه به اندازه ای وسعت داشت که لازم بود یک سلسله علایم به کار برند تا شنوندگانی که آن قدر دور از محراب بودند (که نمی توانستند سخنان ربن را بشنوند)، بتوانند به سخنان ربن در موقع لازم پاسخ مناسب دهند. به طوری که یوسفوس می نویسد، زندگی اخلاقی یهودیان در مقایسه با بی بندوباری جنسی جامعة «غیر یهودی» سرمشق و نمونه بود. آنها از فرهنگ فکری فعالی برخوردار بودند، و خصوصاً در پیشرفت فلسفه، تاریخنویسی، و علم سهم شایانی داشتند. خصومت نژادی بارها این شهر را دستخوش اغتشاش ساخت. در رسالة یوسفوس تحت عنوان بر ضد آپیون (یک رهبر ضد یهود)، تمام علل، تمام براهین، و تمام افسانه هایی را که هنوز تا دوران حاضر باعث اختلال روابط میان یهودیان و غیر یهودیان است، می یابیم. در سال 38 میلادی، گروهی از عوام یونانی کنیسه ها را به تصرف درآوردند و مصرانه می خواستند در هر یک از آنها مجسمه ای از کالیگولا به عنوان خدا قرار دهند. آویلیوس فلاکوس، فرماندار رومی، عنوان شارمندی اسکندریه را از یهودیان سلب کرد، و به آنهایی که در خارج از محلة اولیة یهودیان سکونت داشتند چند روز مهلت داد تا به آن محله باز گردند. همینکه مهلت سپری شد، یونانیان عامی چهار صد خانة یهودی را آتش زدند، عدة زیادی از یهودیان خارج از محله را کشتند و یا مورد ضرب و جرح قرار دادند. سی و هشت تن از اعضای گروسیای یهودیان (مجلس شیوخ یا سنا) بازداشت شدند و در یک تئاتر در حضور مردم تازیانه خوردند. هزاران یهودی خانه و کاشانه، کار، و پس انداز خود را از دست دادند. جانشین فلاکوس موضوع را به امپراطور ارجاع کرد و دو هیئت نمایندگی جداگانه، مرکب از پنج یونانی و پنج یهودی، برای دفاع از مدعای خود در پیشگاه کالیگولا به روم رفتند (40 میلادی). این امپراطور پیش از آنکه بتواند اظهار نظر کند درگذشت. کلاودیوس حقوق یهودیان اسکندریه را به آنان بازگردانید، عنوان شارمندی آنان را تأیید کرد، و به هر دو گروه مؤکداً امر کرد که صلح و آرامش را حفظ کنند.