گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و چهارم
.IV- شاعران صحرا


عربستان در طول درای سرخ امتداد دارد و به وسیلة این دریا از مصر جدا شده است. نه فراعنه، نه هخامنشیان، نه سلوکیها، نه بطالسه، و نه رومیان نتوانستند این شبه جزیرة مرموز را فتح کنند. در عربستان بیابانی فقط اعراب بادیه نشین زندگی می کردند، ولی در جنوب غربی، یک سلسله کوه و جویبارهایی که از این کوهها روان می شدند، آب و هوای ملایمتر و نباتات بهتری به عربستان سعید (یمن) می داد. در این گوشه های دورافتاده کشور کوچک سبا وجود داشت که در «تورات» شبا نامیده شده است. این سرزمین به اندازه ای از حیث کندر، مر، فلوس، دارچین، عود، سنبل هندی، صمغ، و سنگهای غنی بود که اهالی آن توانستند در مأرب و جاهای دیگر شهرهایی با معابد، کاخها، و ایوانهای با شکوه بسازند. بازرگانان عرب نه تنها محصولات کشورشان را به قیمتهای گزاف می فروختند، بلکه با کاروانهای خود با آسیای جنوب غربی و از راه دریا با مصر، کشور پارتها، و هند مناسبات بازرگانی شایان توجهی داشتند. در سال 25 ق م، آوگوستوس، آیلیوس گالوس را فرستاد تا این سرزمین را ضمیمة امپراطوری سازد. لژیونهای روم نتوانستند مأرب را بگیرند و با تلفات فراوان ناشی از بیماری و گرما به مصر بازگشتند. آوگوستوس به ویران ساختن بندر عربی آدانا (عدن) اکتفا کرد و از آن پس نظارت بر بازرگانی میان مصر و هند را به دست آورد.

شاهراه بازرگانی به سوی شمال، که از مأرب شروع می شد، از شمال غربی شبه جزیره، یعنی از ناحیه ای که در قدیم به عربستان سنگی یا آرابیاپترا معروف بود (پایتخت آن پترا نام داشت)، می گذشت. شهر پترا (البتراء) تقریباً در شصت و پنج کیلومتری جنوب اورشلیم واقع بود. وجه تسمیة خود این شهر حلقه ای از صخره های بلند و پرشیب بود که پترا در میان آن موقعیت سوق الجیشی خوبی داشت. در اینجا بود که اعراب نبطی در قرون دوم ق م کشوری بنیاد نهادند که کم کم از درآمد عبور کاروانها چنان غنی گردید که قدرت خود را از لئوکه کومه، در کنار دریای سرخ، تا مرز خاوری فلسطین، و از طریق گراسا و بوسترا تا دمشق گسترش داد. در زمان پادشاهی آرتاس چهارم (9ق م ـ 40 میلادی)، این کشور به اوج عظمت خود رسید. پترا یک شهر یونانی شد که زبانش آرامی، هنرش یونانی، و زیبایی و شکوه خیابانهایش در حد اسکندریه بود. زیباترین مقبره های غول آسا، که در میان صخره ها در بیرون شهر کنده شده اند، و نماهای ساده و خشن ولی نیرومند با ستونهای مضاعف ردة یونانی، که گاهی به بلندی سی متر می رسند، متعلق به این دوره هستند پس از اینکه ترایانوس عربستان سنگی را در سال 106 به امپراطوری ملحق ساخت، بوسترا پایتخت عربستان شد و به نوبة خود معماریش، که مظهر ثروت و قدرت است، توسعه یافت. در این هنگام پترا رو به افول می رفت چون بوسترا و پالمورا چهارراه کاروانهای بیابان می شدند، و مقبره های بزرگ به «پناهگاههای شبانة گله های بادیه نشینان» بدل می گشتند.
شگفت ترین جنبة امپراطوری پهناور روم کثرت شهرهای پرجمعیت بود. از آن زمان تاکنون هیچ گاه شهرنشین کردن به این شدت نبوده است. لوکولوس، پومپیوس، قیصر، هرودس، و پادشاهان هلنیستی و امپراطوران رومی به ایجاد شهرهای جدید و زیبا ساختن شهرهای قدیم می بالیدند. بدین جهت، هنگام پیمودن ساحل خاوری مدیترانه از جنوب به شمال، از هر سی کیلومتر به شهری برمی خوریم: رافیا (رافا)، غزه، اشقلون، یوپا (ژافا)، آپولونیا، سامره ـ سبسطیه، و قیصریه. گرچه این شهرها در کشور فلسطین واقع شده بودند، نیمی از ساکنانشان یونانی بودند و زبان و مؤسسات و فرهنگشان عمدتاً یونانی بود و به منزلة سر پلهای یونانی برای هجوم مشرکان به یهودیه بودند. هرودس وجوه هنگفتی خرج کرد تا قیصریه را در خور آوگوستوس قیصر، که این شهر به نام او بود، گرداند. بندری زیبا، معبدی باشکوه، یک تئاتر، یک آمفی تئاتر، «کاخهای مجلل و عمارات بسیاری از سنگ سفید» در آنجا بنا نهاد. شهرهای یونانی دیگری بیشتر در داخل فلسطین برپا می گشت، مانند: لیویاس، فیلادلفیا، گراسا (جرش) و گادارا (جدره). در گراسا در طول خیابان اصلی آن هنوز یکصد ستون و خرابه های چندین معبد، یک تئاتر، گرمابه، و یک آبراهه برپاست و بر شکفتگی این شهر در قرن دوم میلادی گواهی می دهد.
جدره که هنوز ویرانه های دو تئاتر آن یاد نمایشنامه های یونانی را که در آنها نمایش داده می شد به خاطر می آورند، به سبب آموزشگاهها، استادان، و نویسندگانش شهرت داشت. در این شهر بود که، در قرن سوم ق م، منیپوس، فیلسوف کلبی و هزل نویس، زندگی می کرد و در طنزهای خود نشان می داد که، جز زندگانی عادلانه و شرافتمندانه، همه چیز بیهوده است؛ این فیلسوف سرمشق لوکیلیوس، وارو، و هوراس گشت. اینجا در «آتن سریانی» خود تقریباً صد سال پیش از میلاد، ملئاگروس، آناکرئون زمان خود، هزل نامه هایی برای زنان زیبا و پسران رعنا می نوشت و قلم خویش را با عشق می فرسود:

جام، تابناک، تا هنگامی که بر لبان شیرین زنوفیلا، این عزیز عشق است
لبخند می زند.
چه خوش بود که آن لبهای سرخ بر لبان من جای داشتند
و روانم را با بوسه ای طولانی می نوشیدند.
یکی از شراره های عشقش، که خیلی زود خاموش گشت، همواره به طرز خاصی در خاطره اش می درخشید ـ هلیودورا، که وی در صور عاشقش شده بود.
می خواهم بنفشه های سفید را با برگهای سبز مورد در هم آمیزم؛
می خواهم نرگس را با یاسهای درخشان در هم آمیزم؛
زعفران شیرین را با سنبل آبی؛
و سپس گل سرخ، گروگان راستین عشق را؛
باشد که همة اینها تاجی از زیبایی گردد
و بر فراز زلفهای دلپذیر هلیودورای من جای گیرد.
اکنون «هادس او را ربوده است، و خاک گل تازه شکفتة او را تیره کرده است. ای زمین، ای مادر، از تو خواهش دارم که وی را با مهر در سینة خود بفشاری.»
ملئا گروس با گرد آوری مجموعه ای به نام تاج گل، که مراثی یونانی را از اشعار ساپفو تا اشعار خویش دربر می گرفت، نام خود را جاویدان ساخت. این مجموعه و مجموعه های مشابه دیگر با یکدیگر تلفیق شده، سبب پیدایش گلچین ادبیات یونانی1 شد. در این گلچین لطیفه های یونانی با خوبترین و بدترین جنبة خود به چشم می خورد. گاهی صاف و پرداخته همچون گوهر، و گاهی همچون جلوة میان تهی است. چیدن این چهار هزار «گل» از شاخه هاشان برای ساختن تاج گلی پژمرنده عاقلانه نبوده است. بعضی قطعات یادی از مردان بزرگ و فراموش شده یا مجسمه های معروف، یا خویشاوندی مرده است؛ برخی دیگر به اصطلاح اشعاری است که برای سنگ گور اشخاص نوشته می شود، مثلا دربارة زنی که پس از زاییدن سه قلو مرده است با حالت زار می گوید : «پس از این باز هم زنها دلشان بچه بخواهد.» گلهای دیگر در واقع تیرهایی هستند که به سوی پزشکان، مقاطعه کاران، مربیان، زنان سرکش، و شوهرهای فریب خورده پرتاب شده اند؛ یا، مستمندی دیده می شود که در حال ضعف است و با بوی یک پشیز به هوش می آید؛ یا عالم دستور زبانی که نوه اش پی در پی برایش می گوید که اسم بر سه نوع است؛ یا مشت زنی که از مشت زدن دست کشیده، زن گرفته، و بمراتب

1. «ستفانوس» (تاج گل) ملئاگروس در قرن ششم میلادی، با «موزاپایدیکه»، گلچینی از اشعار همجنس خواهی که استرابون ساردیسی (حد 50 ق م) گردآورده است، جمع گردید. بعداً اشعاری به آن ملحق گشت. این اشعار اساساً متعلق به دورة مسیحیت بود. گلچین مزبور به شکل کنونی در قسطنطنیه به سال 920 میلادی انتشار یافت.

مشتهایی بیش از آنچه در میدان مشتزنی تحمل می کرده است می خورد؛ یا کوتوله ای که پشه ای بلندش کرده است و خیال می کند که مانند گانومدس مورد تجاوز قرار گرفته است، طنز کوتاهی «آن زن مشهوری را می ستاید که جز با یک مرد نخوابید.» در برخی اشعار دیگر، هدایایی به خدایان تقدیم می شود: «لائیس آینه اش را، که دیگر او را آن طور که بوده است نشان نمی دهد، به خدایان هدیه می کند؛ نیکیاس، پس از آنکه پنجاه سال در خدمت مردها بوده است، کمربند محبوبش را به ونوس تسلیم می کند.» در بعضی از بندها خوشیهایی را می ستاید که در شراب نهفته است، خوشیهایی که از حکمت حکیمانه تر است. چکامه ای نیایشی، یکزنه بودن زناکاری را که بر اثر شکستن کشتی، در آغوش معشوقه اش به قعر دریا رفته است می ستاید. برخی از قطعه ها سرود عزایی است که از معتقدات مشرکان الهام می گیرد، و موضوع آن کوتاهی عمر است؛ پاره ای دیگر حاکی از یقین و ایمان مسیحی به یک رستاخیز فرخنده است. بدیهی است که بیشتر این چامه ها، زیبایی زنان و پسران و همچنین خلسة دردناک عشق را می ستایند. آنچه ادبیات بعداً دربارة درد عشق توانسته است بگوید، به ایجاز یا اطناب، با مضامینی به مراتب لطیف تر از قرن الیزابت، در این اشعار وجود دارد. ملئاگروس پشه ای را پیک خود می سازد و او را مأمور می کند که پیامی به نگار آن لحظه اش برساند. و همشهری او، فیلودموس، مشاور فلسفی سیسرون، با لحن غم انگیزی به کسانتو چنین خطاب می کند:
گونه های سفید موی، سینه ای به ناز عطرآگین شده،
چشمهایی ژرف که آشیانة الاهگان هنر است،
لبهای شیرینی که لذت کامل می دهند،
ای کسانتوی رنگ پریده، آوازت را برایم بخوان، بخوان. ...
موسیقی چه زود قطع می شود. باز،
باز نوای غم انگیز ولی دلپذیرت را سر کن،
با انگشتان عطرآگینت، سیم ساز را بنواز؛
ای خوشی عشق، ای کسانتوی رنگ پریده، بخوان.