گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و چهارم
.VI - آسیای صغیر


در شمال سوریه، کشور سلطنتی وابسته ای وجود داشت که بعداً ایالت شد، نام آن کوماگنه و پایتختش شهر پرجمعیت ساموساتا، زادگاه لوکیانوس، بود. در آن سوی فرات، کشور کوچک اوسروئنه بود. روم، پایتخت آن، شهر ادسا (اورفه) را به عنوان پایگاه عملیات علیه کشور پارتها مستحکم ساخت. با دخول به دوران مسیحیت از این شهر بیشتر سخن خواهیم گفت. کسی که از سوریه رو به غرب می رفت در آلکساندریاایسی (آلکساندرتا یا اسکندرون) وارد کیلیکیا می شد (همان گونه که اکنون وارد خاک ترکیه می شود). کیلیکیا، که ایالت سیسرون بود، در طول ساحل جنوبی آسیای صغیر بسیار متمدن ، ولی در تپه های تاوروس به حالت بربریت باقی مانده بود. طرسوس (تارسوس) پایتخت آن، به قراری که فرزند این سرزمین بولس حواری می گوید، «شهری بزرگ نبود»، ولی به علت مدارس و فلاسفه اش شهرت داشت.
رو به روی کیلیکیا، در مدیترانه، جزیرة قبرس از قدیمترین ایام به بهره برداری از معدنهای مس، قطع درختان سرو، و کشتی سازی مشغول بود، و صبورانه فاتحان متوالی خود را تحمل می کرد. معدنها پر سود بودند و به روم تعلق داشتند. در این معادن بردگان کار می کردند. جالینوس نقل می کند که چگونه در زمان او معدنی فرو ریخت و صدها کارگر را در کام خود فرو برد ـ حادثه ای که به طور ادواری در معادن مایة رفاه و قدرت بشر روی می دهد.

در شمال کیلیکیا، سرزمین لم یزرع و کوهستانی کاپادوکیا قرار داشت که از حیث فلزات قیمتی غنی بود، و غله، حیوانات اهلی، و برده صادر می کرد. در مغرب آنجا، لوکائونیا بود که به واسطة بازدیدهای بولس حواری از دربه، لوسترا، و ایکونیوم نامش در تاریخ وارد شد. باز هم در سمت شمال، گالاتیا بود که در قرن سوم قبل از میلاد مردمانی از اهالی گل در آنجا سکونت داشتند و به همین جهت گالاتیا (سرزمین گلها) نامیده می شد. معروفترین محصول آن سنگ سیاه پسینوس بود که به عنوان مظهر کوبله به روم فرستاده می شد. شهر عمدة آن آنکورا بود که پایتخت حتیها در سه هزار و پانصد سال پیش بود و امروز پایتخت ترکیه (آنکارا) است. در مغرب کیلیکیا، ایالت مفتوحة پیسیدیا چندین شهر آباد داشت و از جمله کسانتوس که پس از خودکشی دسته جمعی در برابر بروتوس اینک دوباره سر بلند می کرد، و آسپندوس که تئاتر آن چنان حفظ شده است که می توان بآسانی در نظر مجسم ساخت که برای شنیدن و دیدن نمایش آثار مناندروس یا اوریپید پر از بیننده شده است.
در مغرب و شمال پیسیدیا، ایالت مفتوحة «آسیا» قرار داشت که به فریگیا، کاریا، لیدیا، و موسیا تقسیم شده بود. تمدن یونیایی هنوز در آنجا بعد از ده قرن می شکفت و به طوری که فیلوستراتوس می نویسد این ایالت 500 شهر داشت و مجموع جمعیت آنها به مراتب بیش از امروز بود. روستاهای آن حاصلخیز بود، و حرفه ها قرن به قرن تکمیل شده بود؛ بندرها از توسعة بازارهای پر ثروت ایتالیا، افریقا، اسپانیا، و گل منتفع می شدند. فریگیا کوهستانی بود، ولی شهرهای بزرگی داشت، مانند آپامیا کلاینای، که استرابون آن را در تمام «آسیا» بلافاصله پس از افسوس قرار می دهد؛ و لائودیکئا، که به خاطر فلاسفة نوعپرست و میلیونرهایش شهرت داشت. کنیدوس هنوز آن قدر اهمیت داشت که با روم پیمان اتحاد ببندد؛ در عوض هالیکارناسوس در فاصلة زمانی میان هرودوت و دیونوسیوس، این نقاد ادبی برجسته ولی مورخ فاقد حس انتقاد، رو به افول رفته بود. میلتوس با آنکه از لحاظ بندری فعالیت داشت، دیگر در دوران شکفتگی نبود، وخش آپولون در معبدی در شهر مجاور آن، دیدوما، هنوز با معما به پرسشها پاسخ می داد؛ و نقالان این دیار همچنان همان «داستانهای ملطی» را به هم می بافتند، و چیزی نگذشت که رمان یونانی از آنها به وجود آمد. پرینه شهر کوچکی بود، ولی ساکنانش می کوشیدند آن را با عمارات زیبا بیارایند. در اینجا، در قرن اول ق م، زنی فیله نام به عالیترین مقام شهرداری رسید. نفوذ ثروت و نفوذ رم در سرزمینهای هلنی مقام زن را بالا می برد. ماگنسیا در کنار رود میاندر معبدی داشت که بسیاری آن را از تمام معابد آسیا کاملتر می دانستند. این پرستشگاه به آرتمیس اهدا شده بود و تاریخ بنای آن 129 ق م بود؛ طرح آن را هرموگنس، از بزرگترین معماران آن عصر، ریخته بود. در موکاله مجلس عوام هنوز به عنوان شورای عمومی و اتحاد مذهبی یونیایی، هر سال تشکیل جلسه می داد.
از میان جزایر واقع در نزدیک ساحل کاریا، کوس با صنعت حریر بافی و آموزشگاه طبش، که از سنتهای بقراط مایه گرفته بود، رونق داشت. رودس (گل سرخ)، حتی در هنگام افول، زیباترین شهر عالم یونانی به شمار می رفت. هنگامی که آوگوستوس، پس از جنگ داخلی، در صدد برآمد با لغو بدهیها از فلاکت شهرهای مشرق زمین بکاهد، رودس از تحمل خواری قبول این تدبیر سرباز زد و تمام تعهد خود را صادقانه انجام داد. نتیجه این شد که موقعیت خود را به عنوان بانکدار بازرگانی دریای اژه بزودی بازیافت و دوباره بندر ترانزیت میان آسیا و مصر شد. این شهر به خاطر مجسمة عظیم و کوه پیکر فرو ریختة آپولون، عمارات زیبا، مجسمه ها، کوچه های منظم

و پاکیزه، حکومت اشرافی کار آمد، و مدارس معروف علم بیان و فلسفه اش شهرت داشت. آپولونیوس مولون در اینجا به قیصر و به سیسرون نازک کاریهای انشا را آموخت و به وسیلة آنان تمام نثر بعدی لاتینی را تحت تأثیر قرار داد.
مشهورترین مرد اهل رودس در این دوره پوسیدونیوس، آخرین مغز خلاق عهد باستان، بود. او در سال 135 ق م در آپامیای سوریه به دنیا آمد. نخست به عنوان یک دوندة ماراتون شهرت یافت. پس از اینکه در زمان پانایتیوس در آتن تحصیل کرد، در رودس توطن گزید و به این دیار به عنوان صاحب مقام قضایی و به عنوان سفیر خدمت کرد. ایالات بسیاری را در نوردید، سپس به رودس بازگشت و مردانی مانند پومپیوس و سیسرون را به مجلس درس خود در باب فلسفة رواقی جلب کرد. به سال 83 در روم مستقر گشت و یک سال بعد در آنجا درگذشت. «تاریخ جهانی» او، که اکنون از میان رفته است، راجع به روم و مستملکات آن از سال 144 تا 82 ق م بود. این تاریخ را فضلای قدیم همپایة اثر پولوبیوس می دانستند. شرح مسافرتش به گل و رساله اش موسوم به «دربارة اقیانوس» از منابعی هستند که استرابون از آنها استفاده کرده است. تخمینی که در مورد فاصلة خورشید از زمین زده است ـ 000’200’83 کیلومتر ـ بیش از هر محاسبة دیگر عهد باستان به تخمینهای جدید نزدیک است. برای مطالعة جزر و مد به کادیث رفت و آن را ناشی از عمل توأم خورشید و ماه دانست. وسعت اقیانوس اطلس را کمتر از آنچه هست می دانست، و پیش بینی می کرد که اگر انسان در اسپانیا سوار کشتی بشود پس از پیمودن سیزده هزار کیلومتر به هندوستان می رسد. با آنکه به علوم طبیعی بخوبی آشنا بود، بسیاری از اندیشه های رایج عصر مربوط به ارواح را قبول داشت ـ وجود ارواح واسطه، غیبگویی، تنجیم، انتقال حسیات (تلپاتی)، و قادر بودن روح به رسیدن به وحدتی رازورانه با خدا، که در نظر او «نیروی حیاتی» جهان است. سیسرون پوسیدونیوس را سخاوتمندانه جزو بزرگترین رواقیون می دانست، ولی ما می توانیم او ار از پیشگامان نو افلاطونیان و پلی میان زنون و فلوطین بدانیم.
با پیمودن ساحل آسیا ازکاریا رو به شمال، مسافر وارد لیدیا می شد و به بزرگترین شهر آن افسوس می رسید. افسوس در دوران تسلط رومیان بیش از هر زمان دیگر شکوفا شد. گرچه پایتخت «آسیا» رسماً پرگاموم بود، ولی عملا افسوس اقامتگاه فرماندار رومی ایالت و اطرافیان او شده بود. این شهر پنجمین بندر عمدة ایالت مفتوحه و مقر مجمع ایالتی به شمار می رفت. جمعیت دویست و بیست و پنج هزار نفری آن که به چند زبان سخن می گفتند؛ از سوفسطاییهای بشردوست تا تودة پرغوغا و موهوم پرست تشکیل شده بود. کوچه ها و معابر سنگفرش و دارای روشنایی بودند و چند کیلومتر تمام رواقهای سایه دار داشتند. بعضی از عمارات عمومی را که در آنجا بود در سال 1894 از زیر خاک بیرون آوردند: یک «موزه» یا مرکز علمی، یک آموزشگاه پزشکی، یک کتابخانه با نمای باروک بسیار عجیب، و تئاتری به گنجایش پنجاه و شش هزار نفر از آن جمله بود. در اینجا بود که بعدها دمتریوس صورت ساز عوام الناس را علیه بولس حواری شوراند. مرکز (و بانک اصلی) شهر معبد آرتمیس بود که پیرامون آن صدو وبیست و هشت ستون قرار داشت؛ هر یک از این ستونها را یکی از پادشاهان هدیه کرده بود. در این معبد کاهنه های دوشیزه و عدة کثیری برده دستیار کاهنهای خواجه بودند؛ مراسم مذهبی مخلوطی از مراسم یونانی و شرقی بود؛ و مجسمة متعلق به عهد بربریت، که خود الاهه را مجسم می کرد، دو ردیف پستان اضافی داشت که نشانة باروری بودند. جشن آرتمیس

تمام ماه را به دورة عیش و شادی، مهمانی و مسابقه مبدل می ساخت.
در سمورنا، با وجود ماهیگیرانش، محیط بهتر بود. آپولونیوس از اهالی توآنا، که جهانگردی بسیار سفر کرده بود، سمورنا را «باشکوهترین شهر زیر آفتاب می نامید.» این شهر به کوچه های دراز مستقیم، ستونهای دو ردیفه، کتابخانه و دانشگاهش می بالید. یکی از نامورترین فرزندانش، آیلیوس آریستیدس (117 – 118 میلادی)، آن را با کلماتی وصف می کند که شکوه و جلال شهرهای رومی ـ یونانی را به یاد می آورد:
از شرق به غرب برو، در طول کوچه ای که از نامش هم زیباتر است (جاذبة زرین)، از معبدی به معبد دیگر، و از تپه ای به تپة دیگر خواهی گذشت. بر فراز آکروپولیس درنگ کن: دریا در زیر پایت روان است، کویهای بیرون شهر در پیرامون تو امتداد دارند، و شهر با سه منظرة دلپذیر، جام روانت را از بادة لذت سرشار می کند. ... تا کنار دریا همه جا انبوهی از چیزهای تابناک است ـ ژیمنازیومها، بازارها، تئاترها ... گرمابه ها (به اندازه ای که نمی دانی در کدام یک از آنها استحمام کنی) ... آبنماها، گردشگاهها، و آب جاری برای هر خانه. کثرت نمایشها، مسابقه ها، نمایشگاهها، مانند تنوع حرفه ها بیان ناکردنی است. این شهر برای کسانی که می خواهند عمر خود را در آسایش به سر برند و بی نیرنگ فلسفه بگویند مناسبترین شهرهاست.
آیلیوس آریستیدس یکی از علمای متعدد علم بیان و سوفسطاییان بود که آوازه اش دانشجویان سراسر یونان را به سمورنا می کشاند. فیلوستراتوس دربارة پولمون، استاد او می گوید، چنان بزرگ بود «که با شهرها به عنوان زیردست، با امپراطوران به عنوان کسانی که فرادست وی نیستند، و با خدایان به عنوان همشأنهای خود سخن می گفت.» پولمون هنگامی که در آتن سخنرانی می کرد، هرودس آتیکوس، بزرگترین رقیب او در شیوایی پرطمطراق بیان، در سخنرانیهای او مانند یک شاگرد ستایشگر حاضر می شد. هرودس برای اعتراف به این برتری، صد و پنجاه هزار دراخما (نود هزار دلار) برای او فرستاد. چون پولمون از او تشکر نکرد، دوستی اظهار داشت که شاید این مبلغ به نظر پولمون کافی نبوده است. هرودس صد هزار دراخمای دیگر بر آن افزود و پولمون این پول را هم بآرامی، چنانکه گویی حق اوست، پذیرفت. پولمون ثروت خود را صرف آرایش شهری می کرد که آن را به عنوان میهن برگزیده بود؛ در ادارة این شهر شرکت کرد، دسته های مخالف آن را با یکدیگر سازش داد، و به عنوان سفیر به شهر خدمت کرد. چنین روایت می کنند که چون از درد مفاصل در رنج بود و تاب تحمل آن را نداشت، در لائودیکیا در گور نیاکان خویش رفت و در پنجاه و شش سالگی با امتناع از خوردن غذا در آنجا جان سپرد.
ساردیس، پایتخت قدیم کرزوس (کرویسوس)، هنوز در زمان استرابون «یک شهر بزرگ» به شمار می رفت. سیسرون تحت تأثیر شکوه و آراستگی موتیلنه واقع شد. در قرن سوم میلادی، لونگوس این شهر را چنان توصیف می کند که انسان به یاد ونیز می افتد. پرگاموم به برکت معبد بزرگ خود و عمارات پرخرجی که پادشاهان سلسلة آتالوسها ساخته بودند شکوهی داشت. هزینة این ساختمانها را پادشاهان نامبرده از خزانه ای برمی داشتند که دسترنج بردگانی که در جنگلها، کشتزارها، معدنها، و کارخانه های دولتی کار می کردند آن را پر می کرد. آتالوس سوم، که جهانگیری امپراطوری روم و انقلاب اجتماعی را پیش بینی می کرد، در سال 133 ق م کشور خود را به روم پیشکش کرد. آریستونیکوس، پسر ائومنس دوم از یک زن صیغه ای، اعلام داشت که چون این

پیشکشی تحمیلی بوده است ارزش ندارد، و بردگان و آزادمردان تهیدست را بشورانید و یک ارتش رومی را به سال 132 شکست داد، چندین شهر را به تصرف درآورد، و قصد داشت به دستیاری بلوسیوس، استاد برادران گراکوس، یک دولت سوسیالیستی به وجود آورد. پادشاهان بیتینیا و پونتوس که همسایگان او بودند وطبقات سوداگر شهرهای اشغال شده برای سرکوب شورش به روم پیوستند، و آریستونیکوس در یک سیاهچال رومی جان سپرد. این طغیان و جنگهای مهردادی مدت نیم قرن زندگی فرهنگی را در پرگاموم قطع کرد. به علاوه، آنتونیوس، برای اینکه کتابهای سوخته شده در دوران اقامت قیصر را به اسکندریه پس بدهد، کتابخانة معروف پرگاموم را به یغما برد. این شهر احتمالا در عهد وسپاسیانوس دوباره آباد شده بود، زیرا پلینی مهین در آن هنگام پرگاموم را درخشانترین شهر آسیا ارزیابی می کرد. در عهد آنتونینوسها، عمارات جدیدی مایة آرایش آن گشت و در آسکلپیون (درمانگاه) آن یک آموزشگاه پزشکی به وجود آمد. بعدها جالینوس از این آموزشگاه معالجة جهانیان را آغاز کرد.
در نقطه ای شمالی تر، آوگوستوس تروآس اسکندریه را به یادبود اینکه تروا را منشأ روم فرض می کردند ـ فرضی که دستاویز روم برای ادعای حاکمیت بر تمام این مناطق بود ـ به صورت یک مهاجرنشین رومی درآورد. روی تپه ای نزدیک آن به نام حصارلیق، تروای قدیم به عنوان ایلیوم جدید، دوباره ساخته شد و به صورت یک مرکز جهانگردی درآمد که در آنجا راهنماها جای دقیق همة فتوحات درخشان ذکر شده در «ایلیاد» و همچنین غاری را که در آنجا پاریس در مورد هرا و آفرودیته و آتنه داوری کرده بود نشان می دادند. در کنار پروپونتیس (دریای مرمره) کوزیکوس کشتی می ساخت و به همه جا ناوگان بازرگانی می فرستاد و در این امر تنها رودس می توانست رقیب آن باشد. در اینجا بود که هادریانوس برای پرسفونه معبدی برپا کرد که یکی از افتخارات آسیا بود. دیون کاسیوس می گوید که قطر ستونهای آن دو متر، و بلندیشان بیست و پنج متر بود، و با این حال هر یک از آنها فقط یک سنگ یکپارچه بود. این معبد که آن را روی تپه ای ساخه بودند. چنان بلند بود که به ورایت آیلیوس، با بودن آن چراغ بندر زاید می نمود.
از دریای سرخ تا دریای سیاه، بر اثر صلح و آرامشی که روم به وجود آورده بود، صد شهر شکفته می شدند.