گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و چهارم
.IX – کشند شرقی


مذهب، که مدتها در کمین موقعیت مناسب نشسته بود و در تمام مدت سلطة شکاکیت فاضلانه و عامیانه در دورة پریکلس و هلنیستی ریشه هایش را تقویت کرده بود، اینک در قرن دوم که فلسفه ناتوان از پاسخگویی به ابدیت و امید بشری به محدودیتهای خود اعتراف می کرد و دست از مرجعیتش می کشید، دوباره سر بر می آورد و جانشین فلسفه می شد. مردم خود هیچ گاه ایمانشان را از دست نداده بودند؛ اغلب آنها توصیف هومر را دربارة زندگی پس از مرگ اجمالا قبول داشتند، پیش از هر مسافرت قربانیهای مذهبی تقدیم می کردند، و هنوز هم سکه ای در دهان مرده می گذاشتند تا حق عبورش از ستوکس را بپردازد، دولتمردان روم از کمک روحانیت تثبیت شده استقبال می کردند و با ساختن معابد پرخرج برای خدایان محلی به دنبال جلب پشتیبانی مردم بودند. در سراسر فلسطین و سوریه و آسیای صغیر ثروت روحانیان افزایش می یافت. هاداد و آتارگاتیس هنوز معبود اهالی سوریه بودند و در هیراپولیس پرستشگاه باشکوهی داشتند. رستاخیز تموز هنوز هم در شهرهای سوریه با بانگ «آدونیس (یعنی خداوندگار) برخاسته است» استقبال می شد، و معراج او به بهشت در صحنه پایانی جشن تموز با شادی و هلهله برگزار می گشت. در آیین یونانیان هم مراسمی نظیر این، به یادبود جان دادن، مرگ، و رستاخیز دیونوسوس برگزار می شد. پرستش الاهة «ما» از کاپادوکیا به یونیا و ایتالیا سرایت کرده بود. کاهنان این الاهه به نام فاناتیکی (یعنی وابسته به فانوم یا معبد) به صدای شیپور و طبل و به شیوة سرگیجه آوری می رقصیدند، چاقو به بدن خود می کشیدند، و خونشان را به الاهه و به پیروان او می پاشیدند. کار ساختن خدایان جدید با شور و حرارت ادامه داشت؛ قیصر و امپراطوران، آنتینوئوس و عده ای از معاریف محلی، در حیات یا پس از مرگ، به مقام الوهیت رسانده می شدند. پانتئونها که از پیوند توأمان تجارت و جنگ بارور شده بودند، همه جا در اوج شکوفایی بودند، و پرستندگان امیدوارانه به هزار زبان هزار خدا را نیایش می کردند. بت پرستی یک دین واحد نبود، بلکه جنگل درهمی از کیشهای رقیب بود، که غالباً به طور التقاطی درهم می آمیخت.

پرستش کوبله در لیدبا، فریگیا، ایتالیا، افریقا، و جاهای دیگر هنوز برقرار بود، و کاهنان آن، مانند سابق، به تقلید از آتیس، معشوق الاهه شان، خود را اخته می کردند. در هنگام جشن بهاری کوبله، پرستندگانش روزه می گرفتند، نماز می خواندند، و بر مرگ آتیس زاری می کردند؛ کاهنان بازوان خود را تیغ می زدند و خون خود را می آشامیدند؛ و دسته ای از مردم باشکوه و جلال خاصی خدای جوان را به سوی گور می بردند. ولی فردای آن روز، کوچه ها پر از جمعیتی می شد که با فریادهای شادی رستاخیز آتیس و بازگشت جوانی زمین را جشن می گرفتند. کاهنان می سرودند: «ای عارفان، دلیر باشید! خدا نجات یافت و برای شما هم رستگاری بزودی فرا می رسد.» در آخرین روز جشن، تصویر «مادر کبیر» را فاتحانه در میان جمعیتی که بر او درود می فرستاد، و در رم، او را نوسترادومینا (بانوی ما) می نامیدند، می گرداندند.
ایسیس، الاهة مصریان، مادر غمزده، تسلی بخش پر از مهر، الاهه ای که عطیة زندگی جاوید را می آورد، از کوبله هم به مراتب بیشتر مورد ستایش و نیایش بود. همة اقوام پیرامون مدیترانه به مرگ اوزیریس شوهر بزرگ ایسیس و برخاستنش از میان مردگان آشنا بودند. تقریباً در همة شهرهای مهم مدیترانه یادبود این رستاخیز فرخنده را با شکوه و جلال فراوان برگزار می کردند. پرستندگان شادمانه چنین می سرودند: «اوزیریس را باز یافته ایم.» ایسیس در تصویرها و مجسمه ها در حالتی نشان داده می شد که هوروس فرزند آسمانیش را در بغل داشت، و مردم با اوراد و دعاهای خاصی به او به عنوان «ملکة آسمان» ، «ستارة دریا»، «مادر خداوند» درود می فرستادند. از لحاظ مهرانگیز بودن داستان، ظرافت و نکته سنجی در برگزاری مراسم، فضای باوقار و در عین حال شادمانة عبادتگاه، موسیقی مهیج تشریفات، سرپرستی توأم با ایمان و وجدان کاهنان سفیدپوش سرتراشیده، گرامیداشت زنان و احترامی که نثارشان می شد، و استقبال با آغوش باز از هر ملیت و طبقه این آیین بیش از همة آیینهای مشرکان به مسیحیت نزدیک بود. مذهب ایسیس از مصر در قرن چهارم ق م به یونان، در قرن سوم به سیسیل، و در قرن دوم به ایتالیا و از آنجا به تمام قسمتهای امپراطوری آمد. شمایلهای او در کشورهای سواحل دانوب، راین، و سن یافته شده است. حتی در لندن یک معبد ایسیس از زیر خاک بیرون آمده است. روح مدیترانه ای هرگز از پرستیدن نیروی یزدانی آفرینش و مراقبت مادرانة زن دست برنداشته است.
ضمناً پرستش میترا (مهرپرستی)، این خدای مذکر، از ایران به دورترین مرزهای روم رسید. در خداشناسی متأخر زردشتی میترا، فرزند اهورمزدا، خدای روشنایی بود. خود میترا نیز خدای روشنایی، راستی، پاکی، و شرافت بود؛ گاهی او را با آفتاب همانند می کردند که، در آسمان، مبارزة علیه نیروهای تاریکی را رهبری می کرد. همواره میانجی بین پدرش و پیروان او بود و اینان را در مبارزة زندگی علیه بدی، دروغ، ناپاکی و دیگر آثار اهریمن، فرمانروای تاریکی، پشتیبانی و تشویق می کرد. هنگامی که سربازان پومپیوس این مذهب را

از کاپادوکیا به اروپا آوردند، یک هنرمند یونانی میترا را زانوزده روی پشت یک گاو نر تصویر کرد که خنجرش را در گلوی آن فرو می برد. این تصویر نماد جهانی این کیش گردید. هفتمین روز هر هفته روز مقدس خدای آفتاب (مهر) بود. در حدود اواخر دسامبر، پیروان او سالگرد میترا «مهر شکست ناپذیر» را، که در موقع انقلاب شتوی «اول دی»، به پیروزی سالیانه اش بر نیروهای تاریکی می رسید و از آن پس روز به روز روشنایی بیشتری می داد، جشن می گرفتند.
ترتولیانوس از روحانیت مذهب میترایی و «کاهن اعظم» آن، و مردان مجرد و زنان دوشیزه ای که به این خدا خدمت می کردند یاد می کند؛ هر روز یک قربانی به قربانگاه او تقدیم می شد، پرستندگان در نان و شراب مقدس سهیم بودند، و صدای ناقوسی اوج برگزاری تشریفات را اعلام می داشت. در جلوی دخمه ای که تصویر خدای جوان در حال زمین زدن گاو نر در آن نقش شده بود همیشه آتشی روشن بود. مذهب میترا (مهرپرستی) بر اخلاقیات عالی مبتنی بود و «سربازان» خود را وامی داشت که در تمام عمر جنگ با بدی را، به هر شکل که باشد، دنبال کنند. کاهنانش می گفتند که همة انسانها پس از مرگ در برابر دادگاه میترا حاضر می شوند، و در آن هنگام روانهای ناپاک به اهریمن سپرده می شوند تا برای ابد شکنجه ببینند، و روانهای پاک از هفت سپهر می گذرند و در هر سپهر یک عنصر فانی را از خود به در می کنند تا اینکه در تابش پاک آسمان به حضور خود اهورمزدا پذیرفته شوند. این اساطیر امیدبخش، در قرنهای دوم و سوم میلادی، در سراسر آسیای غربی و اروپا (سوای یونان) رواج یافت، و تا شمالی ترین نقطه ای که دیوار هادریانوس ادامه داشت عبادتگاههای خود را برپا ساخت. آبای کلیسای مسیح وقتی اینهمه وجوه اشتراک میان مذهب خود و مذهب میترا (مهرپرستی) یافتند شگفت زده شدند و مدعی گشتند که مذهب میترا این مراسم را از مسیحیت دزدیده است، یا اینکه این مذهب نیرنگ گمراه کنندة شیطان است. اثبات این موضوع که کدام یک از این دو کیش از یکدیگر چیزهایی اقتباس کرده اند دشوار است. شاید هر دو آنها افکار جاری زمان را، که در محیط مذهبی مشرق زمین بود، جذب کرده باشند.
هر یک از مذاهب بزرگ کشورهای مدیترانه «اسراری» داشت. این اسرار معمولاً عبارت بود از تشریفات تطهیر، قربانی، آشنایی به اصول، الهام، و احیای نفس که در پیرامون مرگ و رستاخیز خدا دور می زد. در مراسم پذیرش اعضای جدید به کیش پرستش کوبله، داوطلبان را در گودالی می گذاشتند و در بالای آن گاو نری را سر می بریدند. خون حیوان قربانی شده که روی سر داوطلب می ریخت او را از گناه پاک می کرد و جانی نوین، روحانی، و جاودانی به او می داد. آلات تناسل گاو، که مظهر باروری مقدسش بود، در ظرف مقدسی گذاشته و به خدا تقدیم می شد. مذهب میترا نیز مراسم مشابهی داشت که در دنیای قدیم به «پرتاب گاو» (تاوروبولیوم) معروف بود. آپولیوس، با عباراتی وجدآور، مدارج ورود به خدمت ایسیس را وصف می کند: دوران طولانی کارآموزی همراه با روزه و عفاف و دعا، سپس غسل تطهیر در آب مقدس، و



<133.jpg>
میترا و گاو نر، موزة بریتانیایی



سرانجام تجلی عارفانة الاهه ای که برکت ابدی می دهد. در الئوسیس، داوطلب بایستی به گناهان خود اعتراف می کرد (نرون از این موضوع بدش آمد)، مدت زمانی از خوردن بعضی از غذاها امتناع می ورزید، برای تطهیر روح و جسم خود را در خلیج آن دیار می شست، و سپس حیوانی ـ معمولا خوک ـ قربانی می کرد. در جشن دمتر، محرم شدگان مدت سه روز با این الاهه، به مناسبت ربوده شدن دخترش و بردن او به جایگاه مردگان (هادس)، عزا می گرفتند. در این مدت، جز با شیرینیهای متبرک و مخلوط مرموزی از آرد، آب، و نعناع زندگی نمی کردند. شب سوم یک نمایش مذهبی رستاخیز پرسفونه اجرا می شد و کاهن برگزار کنندة مراسم همین تجدید حیات را به هر روح پاکی نوید می داد. فرقة مذهبی اورفئوس در یونان، تحت تأثیر کیش هند یا فیثاغورس، با تغییری در موضوع مراسم چنین می آموخت که روح در یک سلسله از بدنهای گناهکار زندانی است و فقط با ارتقا به خلسة وحدت با دیونوسوس می تواند از این تناسخ موهن رهایی یابد. اعضای فرقة برادری اورفئوس در جلسات خود خون گاو نری را که برای نجات دهندة میرنده و کفاره دهنده قربانی شده بود ـ و هم هویت او تلقی می شد ـ می آشامیدند. توزیع خوراک و نوشابة مقدس در میان جمع در این کیشهای مردم مدیترانه غالباً وجود داشت. معتقد بودند که خوراک، بر اثر تقدیس قدرتهای خدایی کسب می کند، و سپس این قدرتها را به نحوی سحرآمیز به شرکت کننده در مراسم انتقال می دهد.
همة فرقه های مذهبی سحر و جادو را ممکن می دانستند. مغها هنر خود را در سراسر مشرق زمین رواج داده بودند و نامی جدید بر نیرنگهای قدیم نهاده بودند. دنیای مدیترانه از حیث جادوگر، معجزه کننده، غیبگو، طالع بین، زاهد مقدس، و معبر علمی خواب غنی بود. هر پیشامد غیر عادی به عنوان تفأل ربانی برای وقایع آینده تلقی می شد. واژة آسکسیس که یونانیان آن را به معنی «پرورش اندام پهلوانی» به کار می بردند، حال مفهوم «رام روح کردن جسم» را به خود گرفته بود. مردم خود را تازیانه می زدند، مثله می کردند، خود را از گرسنگی به حال ضعف می انداختند، یا خویشتن را با زنجیر به اینجا و آنجا می بستند. برخی از آنان بر اثر شکنجه هایی که به خودشان روا می داشتند یا نادیده گرفتن محض جسم می مردند. در صحرای مصر، نزدیک دریاچة مارئوتیس، گروهی از یهودیان و غیر یهودیان، زن و مرد، در حجره های جدا از هم زندگی می کردند، روابط جنسی نداشتند، روز شنبه برای نماز جماعت گرد هم می آمدند، و خود را تراپویتای یعنی «شفادهندگان روح» نامیدند. میلیونها نفر معتقد بودند که نوشته های منسوب به اورفئوس، هرمس، فیثاغورس، و سیبولاها الهامات یا منشئاتی از سوی خداست. واعظانی که مدعی الهام گرفتن از خدا بودند از شهری به شهری می رفتند و شفاهایی می دادند که ظاهراً معجزه آمیز بود. اسکندر آبونوتیخوسی ماری را تربیت کرده بود که سرش را زیربغل او پنهان می کرد و یک ماسک نیمه بشری را که به دمش بسته

بود نگاه می داشت. وی ادعا می کرد که این مار، آسکلپیوس، یکی از خدایان، است که برای غیبگویی به روی زمین آمده است. نیهایی در آن سر ساختگی گذاشته بود و با تعبیر صداهایی که از این نیها برمی خاست ثروتی به هم رساند.
سوای چنین شیادانی، احتمالا هزاران واعظ صدیق کیشهای شرک هم بوده اند. در اوایل قرن سوم، فیلوستراتوس یک تصویر تخیلی از چنین واعظی در زندگی آپولونیوس توآنایی ترسیم کرد. این شخص در شانزده سالگی به آیین سخت برادری فیثاغورسی گروید، از ازدواج، از گوشت، و شراب صرف نظر کرد، هرگز ریشش را نزد، و مدت پنج سال در سکوت به سر برد. میراث خود را میان خویشاوندان تقسیم کرد و همچون راهبی با گدایی در ایران، هند، مصر، آسیای غربی، یونان، و ایتالیا به سیاحت پرداخت. آیینهای موبدان، برهمنان، و مرتاضان مصر در او رسوخ می یافت. از معابد هر کیشی بازدید می کرد و با التماس از کاهنان می خواست که حیوانات را قربانی نکنند؛ آفتاب را می پرستید، خدایان را قبول داشت و می گفت که در ورای آنان خدایی یگانه، برتر و ناشناختنی، وجود دارد. زندگی پر از خویشتنداری و زهد او سبب گشت که شاگردانش ادعا کنند او فرزند خداست؛ ولی او خود را فقط پسر آپولونیوس معرفی می کرد. به او معجزه های بسیار نسبت داده شده است: از درهای بسته داخل می شد، همة زبانها را می فهمید، شیاطین را می راند، و دخترکی را زنده کرد. ولی این مرد بیشتر فیلسوف بود تا افسونگر. با ادبیات یونانی آشنا بود و آن را دوست داشت. اخلاقیاتی را مطرح می ساخت که ساده، ولی سختگیرانه بود. از خدایان تقاضا می کرد: «به من کم بدهید و عنایتی کنید که هیچ آرزو نکنم.» پادشاهی از او خواهش کرد که هدیه ای بخواهد؛ جواب داد: «میوة خشک و نان.» چون معتقد به تناسخ بود، به پیروانش توصیه می کرد که به هیچ یک از مخلوقات زنده بدی نکنند و گوشت نخورند. آنان را به احتراز از دشمنی، افترا، حسد، و کینه ترغیب می کرد؛ می گفت: «اگر ما فیلسوف هستیم، نمی توانیم از مردم، یعنی از همنوعانمان، متنفر باشیم.» فیلوستراتوس چنین می نویسد: «گاهی دربارة زندگی اشتراکی بحث می کرد و می گفت که باید همدیگر را پشتیبانی کنیم.» او را به فتنه انگیزی و جادوگری متهم ساختند، وی با پای خود به رم آمد تا در پیشگاه دومیتیانوس از خود دفاع کند. او را به زندان افکندند، ولی از آنجا گریخت. در حدود سال 98 میلادی در سالخوردگی درگذشت. شاگردانش مدعی بودند که پس از مرگ بر آنها ظاهر گشته و سپس با جسم خود به آسمان صعود کرده است.
چه ویژگیهایی سبب شد که نیمی از روم، نیمی از امپراطوری به تسخیر این کیشهای جدید درآید؟ بخشی از این امر مربوط به خصلت غیر طبقاتی و غیر نژادی آنها بود؛ این کیشها همة ملیتها، مردان آزاد، و بردگان را یکسان می پذیرفتند و هیچ اهمیتی به نابرابریهای تباری و ثروت نمی دادند. پرستشگاههایشان، هم برای پذیرایی از توده های مردم و هم برای

جا و حریم دادن به خدایان به اندازة کافی وسیع بود. کوبله و ایسیس الاهه ـ مادرهایی بودند که با غم آشنایی داشتند و مانند میلیونها زن داغدیده سوگواری می کردند. اینها چیزی را درک می کردند که خدایان رومی بندرت می شناختند ـ دلهای شکستة مغلوبان آرزوی بازگشت به سوی مادر نیرومندتر از وابستگی به پدر است؛ به هنگام احساس شادی یا ناراحتی شدید این نام مادر است که بی اختیار بر زبان می آید؛ بنابراین مردان نیز چون زنان تسلی و پناهی نزد ایسیس و کوبله می یافتند. حتی امروزه نیز نیایشگر مدیترانه ای نام مریم را به مراتب پیش از نام پدر (خدا) یا پسر بر زبان می آورد، و دعای محبوبش که دائماً تکرار می کند خطاب به باکرة مقدس نیست، بلکه خطاب به مادر مقدس است که از طریق «میوة زهدانش» تبرک یافته است.
کیشهای نوین نه تنها عمیقتر در دلها رسوخ کردند، بلکه به کمک دسته ها و سرودهای گاه حاکی از غم و گاه حاکی از شادی، و به وسیلة آدابی نمادی و بسیار اثربخش که به ارواح کسل از یکنواختی زندگی، دل می داد، از قوة تخیل افراد نیز بیشتر بهره گرفتند. این روحانیان جدید سیاستمدارانی نبودند که گاه گاه با شکوه و جلال خاصی به برگزاری مراسم مقدس می پردازند، بلکه مردان و زنانی بودند از هر طبقه، که از نو دینان ریاضت کش گرفته تا کاهنان دایمی در میانشان یافت می شد. به یاری آنان، روحی که پی می برد مرتکب لغزش شده است، می توانست منزه گردد. گاهی هم بدن بیمار ممکن بود با یک سخن یا مراسمی الهامبخش شفا یابد، و «اسراری» که به وسیلة روحانیان مزبور برگزار می شد مظهر این امید بود که حتی بر مرگ می تواƠغلبه کرد.
روزϘǘљʠمردم عطش عظمت و جاودانگی را با بزرگداشت و تأمین بقای خانواده و عشیرة خویش، و بعدها کشوری که مخلوق و مجموع خودشان بود فرو می نشاندند. اکنون دیگر مشخصات طایفه های قدیم در قابلیت تحرک جدید صلح و آرامش از میان می رفت، و کشور امپراطوری فقط تجسم روحانی طبقة حاکمه بود، نه تجسم جماعت که قدرتی ƘϘǘԘʮ سلطنت در رأس کشور بود و افراد را از شرکت در حکومت و اتحاد با آن محروم می ساخت و به این ترتیب پایة فردگرایی را در اعماق و میان تودة مردم به وجود می آورد. نوید یک بقای فردی، یک سعادت بی پایان پس از یک عمر تبعیت، انقیاد، فقر، و ملال جذبة مقاومت ناپذیری بود که به وسیلة آن کیشهای شرقی و مسیحیت مردم را گرد می آورد، مفتون خود می کرد، و حاکم بر روحشان می شد. چنین می نمود که تمام جهانیان دست به دست هم داده اند تا راه را برای عیسی هموار سازند.